- 370
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 109 و 110 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 109 و 110 سوره مائده"
- استمرار قدرت الهی در تکلم انسانها
- علت ارائه امورات امتها به انبیاء
- عدم اطلاع فرشته موکل از اعمال انسان از طرف خدای سبحان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ ٭ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتی عَلَیْکَ وَ عَلى والِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجیلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها فَتَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنی وَ تُبْرِىُ اْلأَکْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ بِإِذْنی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنی وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنی إِسْرائیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ﴾
علت ارائه امورات امتها به انبیاء
یکی، دو مطلب در آیه قبل مانده است که بعضی از آقایان سؤال کردند: سؤال اوّل این است که اگر منظور این بود که ذات اقدس الهی برای حفظ حیثیت مردم بعضی از کارهای امتها را به انبیاء ارائه نکند و آنها ندانند، مناسب بود که در پایان آیه بفرماید: انک انت ستار العیوب، نه {علام الغیوب}! این سخن شاید ناتمام باشد، برای اینکه اگر کسی در اثر مستور بودن بعضی از اسرار را نداند و ذات اقدس الهی بی پرده همه اشیاء را بداند، صادق است که بگویند علام الغیوب تویی، برای اینکه بین ما و اسرار مردم پرده آویختی و آن از ما غائب شد و ما هم که غائب را نمیدانیم.
طریق عدم آسیب¬رسی به حیثیت علم غیب انسان
مطلب دوم آن است که آن استنباطی که بعضی از اهل معرفت کردهاند گرچه لطیف است لکن اَلطَفَ از او هم راه دارد و آن آن است که ما برای حفظ اسرار مردم و حفظ آبروی مردم باید راهی طی کنیم که به حیثیت علم غیب انسان کامل آسیبی نرساند. در اینکه ذات اقدس الهی ستار العیوب است و در اینکه خداوند آبروها را آنچنان حفظ میکند که حتی پیش خودِ انسان آبروی او را نمیریزد و انسانِ تبهکار را طرزی مورد لطف قرار میدهد که او یادش نیست که معصیت کرد تا خجالت بکشد، چنین خدایی ممکن است درباره بندگانی که مورد لطف او هستند چنان کار بکند که اصلاً آنها ندانند که انبیاء میدانند و آنها ندانند که شهدا میدانند تا خجالت بکشند. چرا جلوی علم غیب انبیاء و اولیاء را بگیرید؟ جلوی اطلاع افراد تبهکاران گرفته میشود! آنها نمیدانند که انبیاء میبینند؛ بعضیها جاهل بودند ولی الآن عالم شدند و بعضیها در عین حال که عالمند الآن یادشان نیست. در دنیا خیلیها جاهل بودند که انبیاء و ائمه (علیهم السلام) آنها را میبینند و در آخرت میفهمند که انبیاء و ائمه (علیهم السلام) آنها را میدیدند؛ ولی برای حفظ حیثیت آنها و آبروی آنها خدا از یاد آنها میبرد و آنها نمیدانند که انبیاء میبینند و ائمه میبینند، لذا خجالت نمیکشند.
برای حفظ اسرار مردم و حیثیت مردم لطیفترین راه آن است که بگوییم خدا انساء میکند و از یاد اینها میبرد. همان کاری که درباره تائبین میکند، چرا بگوییم جلوی انبیاء را میگیرد؟ میماند دعای کمیل و مانند آن از ادلهای که ظاهرش این است که ذات اقدس الهی به فرشتهها اطلاع نمیدهد و اجازه نمیدهد که آنها همه اسرار بندگان را بدانند. این سخن حق است؛ ولی دعای کمیل که درباره انبیاء و مرسلین و ائمه (علیهم السلام) نیست، بلکه درباره فرشتگان است که ممکن است چیزی از فرشتهها مستور باشد و از معلِّم فرشتهها که انسان کاملند مستور نباشد.
پوشاندن برخی اعمال انسان از نظر فرشتگان
در مناجات شعبانیه دارد که خدایا! در حضور انبیاء و اولیاء آبروی من را نبر! این درست است اما معنایش این نیست که آنها نمیدانند. آنچه که در مناجات شعبانیه و دعای کمیل آمده است این دلیل اخص از مدعاست؛ اگر کسی ادعا کند که بعضی از اسرارِ انسانها را احدی جز خدا نمیداند این را باید با برهان اثبات کند، البته امکان دارد که خداوند برای حفظ حیثیت بندگان بعضی از مطالب و گناهان را نه چون مطلب عمیقِ پیچیده است، بلکه فقط برای حفظ آبرو نگذارد که غیر خدا کسی بفهمد که این امکان دارد؛ اما این را باید با یک دلیل مطلق و عامی ثابت کرد و آنچه که از دعای کمیل برمیآید خصوص فرشتههاست؛ یعنی بعضی از گناهان را ذات اقدس الهی از فرشتگانی که موکَّل ضبط اعمالند حفظ میکند و میپوشاند.
فرمود که خدایا! تو در دنیا آبروی مرا پیش بندگان صالح نبردی، در آخرت که همه هستند و صالح و طالح هستند پس آبروی مرا حفظ بکن! اینکه نمیتواند جلوی اطلاق آیه سوره >نساء< را بگیرد که ﴿فَکَیفَ إذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیدً﴾ یا جلوی اطلاق آیهای که در سوره >توبه< است. ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ﴾ را بگیرد. اگر بگیرد این روایتی است که مخالف قرآن است و روایتی که مخالف قرآن باشد حجت نیست. خود قرآن کریم به صورت روشن در سوره >توبه< دو جا دارد که هر کاری که میکنید انبیاء میبینند و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میبیند: ﴿وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیدًا﴾ .
در بحث قبل گذشت که منظور از شهادت آنها یعنی وجود مبارک پیغمبر شاهد اعمال است و ائمه (علیهم السلام) شاهد دیگران هستند.
معنا و مفهوم <امت وسط>
اما آنجا یک معنای دیگری هم بود و آن این است که امت وسط یعنی شما بین انبیاء و افراد دیگر قرار دارید ﴿أُمَّةً وَسَطًا﴾ و وسط بودنش هم این است که شما نسبت به دیگران برترید و وجود مبارک پیغمبر نسبت به شما برتر است. این در سوره >بقره< است؛ امّا مهم آن آیه سوره >نساء< است که فرمود: ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیدًا﴾؛ اینها شاهدند در قیامت یعنی اَدا میکنند و اگر در دنیا ندانند و شهادت را تحمل نکنند چگونه در قیامت اَدا میکنند؟ و این آیه سورهٴ مبارکهٴ >توبه< دلالت میکند بر اینکه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همه اعمال عباد را میبیند: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ﴾ و حدیث عرض اعمال جزء سنتهای قطعی است.
بنابراین خط اصلی قرآن کریم این است که معصوم و انسان کامل؛ مثلاً رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا کسی که به منزله اوست اعمالِ بندگان را میبیند (این یک) و خط حاکم بر سنت قطعی هم این است که مسئله عرض اعمال است و همه اعمال را به حضور ائمه (علیهم السلام) عرضه میکنند (دو). اگر روایتی با قرآن یا سنت مخالف بود این حجت نیست. در مسئله سنت؛ یعنی آن خط حاکم و اصلی که مقطوع به است و مسلماً و سنت آن را امضا میکند آن معیار است. در مناجات شعبانیه هم معنایش این نیست که نگذاشتی آنها بفهمند! عرض کرد خدایا! تو آبروی مرا جلوی آنها نبردی؛ آنها در عین حال که میدانند اما آبرو همچنان محفوظ است و آنها که برای کسی نگفتند. خدایا! تو آبروی مرا پیش بندگان صالح نبردی چه رسد که در قیامت که اوّلین و آخرین صالح و طالح همه حاضرند چگونه آبروی مرا میبری ؟!
محکمه باید برابر عمل حکم بکند و آن وقت خود قاضی باید از راههای دیگری باید احساس بکند که این خطاست یا عمد است و مانند آن. اگر کسی اصل عمل را شهادت بدهد این شاهد تام نیست، بلکه این شاهد را با شاهدهای دیگر یا با قرائن دیگر باید تلفیق بکنند تا حکم صادر بشود، به هر تقدیر محکمه میخواهد حکم بکند یا نه؟ یا حکم میکند به قصاص یا حکم میکند به اثر شبه عمد و یا حکم میکند به اثر خطا. و در هر صورت در بعضی از موارد قصاص است، در بعضی از موارد دیهای است که خود جانی باید بدهد و در بعضی از موارد دیهای است که عاقله باید بپردازد که اینها سه مسئله است، سه فرع است و سه حکمِ جدا است و قاضی اگر بخواهد حکم بکند باید یک سلسله قرائنی را با این شاهد کنار هم بگذارد تا ثابت بکند.
حالا مدعی در قیامت خودِ انسان است، شاهدهای او چه کسانی هستند؟ اعضا و جوارح او شهادت میدهند آیا انبیاء نمیدانند؟ به هر تقدیر شخص را میخواهند عقاب بکنند و آن روز حرف آخر را آن قاضی محکمه میزند و قاضی محکمه باید یکی از احکام سهگانه را صادر بکند؛ یا قصاص است مثلاً یا دیهای است که خود جانی باید بدهد و یا دیهای است که عاقله باید بپردازد، در هر صورت شاهدها باید شهادت بدهند. در دعا دارد که میگوید همانطوری که آنجا ظاهر نکردی، آبروی مرا پیش کسی اعم از صالح و طالح نبر: «ولا تفضحنی یوم القیامة علی رئوس الاشهاد»؛ آنجا اظهار نکردی برای خِزیِ من و آنجا که فقط صالحین بودند برای خِزیِ و رسوایی من ظاهر نکردی؛ اما اینجا که غیر از صالحین، طالحین هم هستند مرا مفتضح نکن! این دلالت نمیکند بر اینکه آنها نمیدانند، آنها که باید شهادت بدهند! اگر معنایش این است که آنها نمیدانند این با آیه سوره >نساء< مخالف است و با دو آیه سوره >توبه< مخالف است؛ از این جهت که مخالف قرآن است حجت نیست و با خط اصلی سنت قطعی هم مخالف است، برای اینکه مسئله عرضِ اعمال یک روایت و دو روایت نیست.
امکان ثبوتی حفظ حیثیت از طرف خدا
ثبوتاً ممکن است که ذات اقدس الهی بعضی از گناهان را برای حفظ حیثیت بپوشاند که هیچ کس مطلع نشود؛ اما اثبات میخواهد. آیات سوره >نساء< و آیات سوره >توبه< و آن خط اصلی حاکم در روایات به عنوان عرضِ اعمال همه اینها شهادت میدهند که انبیاء و مرسلین میدانند و دعای کمیل بیش از جریان ملائکه را ثابت نمیکند.
عدم اطلاع فرشته موکل از اعمال انسان از طرف خدای سبحان
یک وقت است که سخن در این است که آنها نمیدانند و یک وقت است که پیش آنها تو ظاهر نکردی که آبروی مرا ببری که این حق است. الآن مدعا این نیست و نباید باشد که آنها نمیدانند؛ ولی درباره فرشتهها میشود گفت که بعضی از کارهای ما را ذات اقدس الهی ممکن است به فرشته موکَّل اجازه ندهد که بفهمد تا بنگارد در نامه اعمال، این ممکن است و با آیات هم مخالف نیست.
شاهد اعمال امت بودن انبیاء
آیه 116 هم به خواست خدا بحث خواهد شد و قبلاً هم اشاره شده که این تأیید میکند آن را و پاسخ هم داده شد و آن این است که در سورهٴ مبارکهٴ >نساء< دارد که﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ آیا معنایش این است که هر پیغمبری تا زنده است شاهد اعمال امت است؟ در حالی که آن امت سالیان متمادی بعد از رحلت آن پیغمبر زنده بودند، پس شهادت آنها برای یک چند نفر مخصوصی است که در بین آنهاست، اینکه نیست. همان آیه 116 سورهٴ مبارکهٴ >مائده< هم به عنوان شاهد خوانده شد، لکن حق در مسئله این است که اینها میدانند و اگر برای حفظ آبرو باشد از یاد بندگان طالح میرود و آنها نمیدانند و نمیفهمند که انبیاء و ائمه میبینند، چون وقتی نمیدانند آبرویشان نمیرود و این هم که اظهار نمیکند. آنکه میداند اظهار نمیکند و آنکه تبهکار است که نمیداند، بنابراین آبرو محفوظ است.
اینکه آیه﴿لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحیمِ﴾ دلالت بکند براینکه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بین انبیاء مستثناست و او میداند، این هم بعید استف چون درباره خصوص اصحاب جحیم است و اصحاب جحیم که گرفتار خِزیِ آخرتند، حالا چرا اسرار آنها را پیغمبر نداند؟ خلاصه اینکه اگر برای حفظ آبرو مطرح است نمیشود گفت که چیزی که انسانِ کامل در مسیر اوست و در مجراست و به وسیله او به دیگران میرسد آن انسان کامل نمیداند! باید گفت که اینها نمیدانند یعنی تبهکاران نمیدانند که انبیاء (علیهم السلام) میفهمند، حتی روزی که کشف غطاء میشود برای آنها این پرده کشف نمیشود که خیلیها یعنی انبیاء و ائمه (علیهم السلام) میدیدند که او چه میکند، پس آبرویش محفوظ میماند.
مطلب بعدی آن است که این ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ﴾ به قرینه سرفصلی که گذشت به عنوان {یوم یجمع الله الرسل} و به قرینه آیه 116 همین بخش که بعداً خواهد آمد و 117 که عیسای مسیح عرض میکند؛ من به اینها چیزی را نگفتم مگر آنکه تو به من امر کرده باشی: ﴿وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیدًا ما دُمْتُ فیهِمْ فَلَمّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ﴾ و به قرینه آیه 119 که ﴿قالَ اللّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادِقینَ صِدْقُهُمْ﴾، این نشان میدهد که این صحنه در جریان قیامت است نه در دنیا و اگر به صورت فعل ماضی تعبیر شده است برای آن است که چنین امر محقق الوقوعی در حکم ماضی است، لذا در همین آیه محل بحث که یقیناً برای قیامت است هم با فعل ماضی است، برای اینکه دارد: ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالوا﴾ نه یقولوا، ﴿قالُوا لا عِلْمَ لَنا﴾ که این ترسیم صحنه قیامت است آنجا هم دیگر یقولوا نیست بلکه دارد قالوا. بنابراین اگر فعل ماضی تعبیر شده در آنجایی است که درباره متن قیامت است و آنجا که تردید نیست هم به فعل ماضی تعبیر شده است. ظاهر وحدت سیاق اقتضا میکند که این مربوط به صحنه قیامت است.
تفکر تفریطی تبهکاران درباره عیسی (ع)
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی در بین انبیاء عیسای مسیح را مخاطب قرار میدهد، برای اینکه درباره انبیاء، تبهکاران فقط تفریطی بودند و درباره عیسای مسیح (سلام الله علیه) تبهکاران هم تفریطی بودند و هم افراطی؛ هم عدهای در اثر جهلِ دوستانه فتوا به ابن به الوهیت دادند و هم عدهای در اثر عداوت سخن گفتند که او حرفش سِحر مبین است یا او ساحر است یا خدای ناکرده از دامن ناپاک به دنیا آمده و مانند آن. آنگاه خدا در همان صحنه میفرماید که تمام این برکاتی که تو داشتی که دشمنان این را سحر پنداشتند و دوستان این را ربوبیت انگاشتند؛ هم توهمِ دوستان افراطی باطل است و کار تو خالقیت و ربوبیت نبود بلکه تو مظهر خالق بودی نه خالق و هم سخن دشمنان تو تهمتِ نارواست، برای اینکه تو به اذن خدا این کارها را کردی و این سحر نبود و معجزه بود.
فلسفه عنوان ابن مریم به عیسی
﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ﴾ معمولاً در قرآن کریم هرجا سخن از عیسی است به عنوان ابن مریم است، برای اینکه کسی خدای ناکرده درباره عیسی (سلام الله علیه) توهم بُنُوّت نکند و نگوید ابن الله است. ﴿یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتی عَلَیْکَ وَ عَلى والِدَتِکَ﴾؛ هم نعمت خدا شامل مریم (سلام الله علیها) شده است که توانست مادر پیغمبر بشود بدون همسر و هم شامل خود عیسای مسیح (سلام الله علیه) شده است که توانست فرزند مادری بشود که همسر نداشت، لذا گاهی تعبیر قرآن کریم این است که دوتایی روی هم یک معجزه جهانیاند: ﴿جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمینَ﴾ .
جهانی بودن معجزه عیسی (ع)
دیگر در جهان چنین چیزی نبود و نخواهد آمد که این میشود معجزه جهانی. گرچه رسالتش در حدّ اولوالعزمی بود و منقطع است اما معجزهاش جهانی است؛ نه در گذشته و نه در آن عصر و نه در آینده کسی مثل مسیح نخواهد بود؛ یعنی کسی مثل مسیح بدون داشتن پدر از یک مادر به تنهایی به دنیا بیاید. این معجزه، معجزه جهانی است.
درباره سفینه نوح هم فرمود: ﴿وجَعَلْناها آیَةً لِلْعالَمینَ﴾ ؛ این معجزه هم، معجزه جهانی است که حالا از زمین آب بجوشد و از بالا باران فراوانی بیاید و طوفانی در جای خشک ظهور کند و یک کشتی ساخته بشود و همگان غرق بشوند و یک گروه کمی نجات پیدا کنند، این نه قبل از نوح (سلام الله علیه) بود، نه در عصر نوح درباره غیر نوح شد و نه بعد از نوح. از اینگونه معجزات قرآن به عنوان معجزه جهانی یاد میکند و فرمود: ﴿وَ جَعَلْناها آیَةً لِلْعالَمینَ﴾. به هر تقدیر درباره عیسی (سلام الله علیه) و درباره مریم (سلام الله علیها) این دو مجموعاً یک معجزه جهانیاند، فرمود: ﴿وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمینَ﴾، لذا در همین آیات سورهٴ مبارکهٴ >مائده< که محل بحث است میفرماید:
تأیید شدن عیسی توسط خداوند
﴿إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتی عَلَیْکَ وَ عَلى والِدَتِکَ﴾ که ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ و در حقیقت این تأیید هر دوست؛ أی یعنی قدرت و کمک، ایدتک یعنی کمک کردیم به تو و قدرت دادیم به وسیله روح القدس که تو با قدرتِ ما این کارها را کردهای نه اینکه تو دعا کردهای و ما اجابت کردهایم.
یک راهی را مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) در تبیان طی کرده است که همان راه را مرحوم امین الاسلام در مجمع پیموده است که هر دو نفر راه ناصوابی را طی کردند، چون ظاهر آیه این است که ما این قدرت را به تو دادیم و تو به اذن ما این کار را کردی، حدوثش و بقایش به قدرت ما بود. نه اینکه تو دعا کردی و ما مرده را زنده کردیم و نه اینکه تو دعا کردی و ما طیر را زنده کردیم و نه اینکه تو دعا کردی و ما کور مادرزاد را نجات دادیم و نه اینکه تو دعا کردی و ما به کسانی که به بیماری برص مبتلا هستند به برکت دعای تو درمان کردیم، بلکه ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ﴾ یعنی قُوَّیتُک؛ قدرت و قوت به تو دادیم و تو این کارها را به اذن ما کردی که این میشود معجزه و ولایتِ تکوینی. یک عبد صالحی ممکن است دعا کند و به برکت دعای او خداوند کسی را که اعمی است را معالجه کند و این دیگر کار عیسای مسیح نیست، بلکه این استجابت دعاست.
صدر این بحث این است که ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ آنگاه با تأییدات ما و با قدرت و قوتی که ما دادیم تو این کارها را کردی، لذا دیگر کلمه واو ذکر نشد و نفرمود: ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ و تُکلِّمُ الناس! آن متن است و بقیه شرح او و آن اجمال است و بقیه تفصیل او. ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ چه تأیید کردیم؟ و تو چه کار میکنی؟ تُکلِّمُ الناس، تنفُخُ، تبرِیءُ، تُخرِجُ که اینها کار توست؛ {تکلم الناس}، {تنفخ فی الطیر}، {تبری الاکمه}، {تخرج الموتی} که همه این چهار کار بدون اینکه اوّلش با واو ذکر بشود مصداقِ تأیید الهی است. ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ نه عَلَّمتُکَ، معلوم میشود این روحی که مقدس و منزه از هر نقص است تنها کارش تعلیم نیست بلکه کارهای اجرایی هم دارد به اذن خدا. سخن از قدرت است نه سخن از علم که ممکن است تعلیمات را هم داشته باشد؛ اما بحثهای اساسی روی قدرت است و با تعلیم میتواند اقتدار هم ایجاد کند.
﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً﴾؛ تأیید شدن توف کمک شدن و تقویت شدن تو به وسیله روح القدس این است که در بزرگسالی و کودکی یکسان حرف میزنی هم حرف میزنی و هم یکسان حرف میزنی. کاهل بین شاب و بین شیخ است؛ یعنی بین جوانی و بین پیری مسئله کهولت است؛ مثلاً سن 30 به بعد و بعد از دوران شیخوخیت دورانِ حریم شدن و فرتوتی است. در گهواره هم که هستی تنها سخنت این نیست که مادرم پاک است، بلکه سخن تو در گهواره ـ همانطوری که در سورهٴ مبارکهٴ >آل عمران< قبلاً گذشت یا در سورهٴ مبارکهٴ >مریم< خواهد آمد ـ خیلی مفصل و مبسوط است.
بعضی از مفسرین فکر میکردند که سخن عیسی (سلام الله علیه) در گهواره فقط برای تبرئه مادر بود، در حالی که سخنان او در گهواره مطالب بالاتری را هم در بر دارد. {فَأَشارَتْ} یعنی مریم {إِلَیْهِ} به این کودک گهواره که شما جواب را از این بچه بخواهید و آنها گفتند ﴿کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا﴾، آنگاه وجود مبارک مسیح (سلام الله علیه) گفت: ﴿إِنّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا ٭ وَ جَعَلَنی مُبارَکًا أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا ٭ وَ بَرًّا بِوالِدَتی وَ لَمْ یَجْعَلْنی جَبّارًا شَقِیًّا ٭ وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا﴾ اینها همه حرفهایی است که در گهواره زده است. بعد هم مسئله {اوصانی بالصلاة و الزکاة ما دمت حیا} را هم آنجا گفته است، پس سخنش در گهواره فقط برای تبرئه مادر نبود، تکلمش برای تبرئه مادر بود نه محتوای کلام او.
استمرار قدرت الهی در تکلم انسانها
مطلب دیگر آن است که اینکه گفت: ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ که با این قدرت ﴿تُکَلِّمُ النّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً﴾، معلوم میشود در بزرگی هم که حرف میزند به قدرت الهی حرف میزند و مبادا کسی خیال کند که در بزرگی که دیگر احتیاجی به تأیید ندارد؟! بزرگی اگر بخواهد حرف قیام و قعود بزند مثل زید و عمرو، این دیگر احتیاجی به تأیید غیبی ندارد؛ اما اگر بخواهد از وحی حرف بزند احتیاج به تأیید دارد؛ یعنی کلام تو اینطور است و تنها تکلّم نیست؛ هم تکلمت این است و هم کلام، و گرنه کلام در دوران بزرگسالی احتیاج به تأیید روح القدس ندارد! خدا همه را و بَرّ و فاجر را قدرت تکلم داده است؛ اما کلام اگر بخواهد این چنین باشد باید به تأیید روح القدس باشد.
بنابراین هم ناظر به اصل تکلم است و هم ناظر به کلام؛ گاهی تکلُّم معجزه است؛ مثل اینکه کودکی در گهواره سخن بگوید و گاهی کلام معجزه است؛ مثل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که کلامش معجزه است نه تکلُّمش، تکلمش در سن چهل سالگی بود و به این کلمات متکلم شده است؛ اما گاهی هم تکلُّم معجزه است و هم کلام؛ مثل جریان مسیح (سلام الله علیه) که کلام او وحی است و تکلُّم او هم به تأیید روح القدس است. این اصلِ حرف زدنِ کودک و اینطور حرف زدن هر دو به تأیید روح القدس است؛ منتها در دوران کهولت کلام به تأیید روح القدس است نه تکلُّم، اصل تکلم در دوران کهولت مقدورِ همه است به قدرت الهی.
{الناس} الف و لامش، الف و لام عهد است که در سورهٴ مبارکهٴ >مریم< اینها به مریم (سلام الله علیها) گفتند که ﴿یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا﴾، آنگاه ﴿فَأَشارَتْ إِلَیْهِ﴾؛ وجود مبارک مریم به کودک اشاره کرد که تو پاسخ این مردم را بده! {قالوا} همان معترضین گفتند: ﴿کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا﴾، آنگاه ذات اقدس عیسی (سلام الله علیه) به همین معترضین گفت: {انی عبدالله} این الناسی که دارد {تکلم الناس} الف و لامش، الف و لام عهد است نه ناسِ جهانی، چون در مهد که برای جهانیان سخن نگفت.
اینکه فرمود ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ یک بخشش ناظر به این است، بعد ﴿وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجیلَ﴾غ کتاب و حکمت گرچه شامل تورات و انجیل میشود اما این تفصیلِ بعد از اجمال یا ذکر خاص بعد از عام برای عظمتِ مسئله است و برخی احتمال دادند که منظور از این کتاب، کتابت و خط نویسی باشد و این بعید است، چون انبیاء معلم کتاب و حکمتاند نه یعنی معلم خط نویسیاند، البته بعضی از شئون آنها در بعضی از شُعَب ممکن است این باشد و اما اساس تعلیم کتاب یعنی همان معارف الهی.
در سورهٴ مبارکهٴ >آل عمران< با این فرق دارد و آن این است که در آنجا کلمه باذنی مثل این آیه خیلی تکرار نشده؛ اما در اینجا لحظه به لحظه تکرار شده است.
«والحمدلله رب العالمین»
- استمرار قدرت الهی در تکلم انسانها
- علت ارائه امورات امتها به انبیاء
- عدم اطلاع فرشته موکل از اعمال انسان از طرف خدای سبحان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ ٭ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتی عَلَیْکَ وَ عَلى والِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجیلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها فَتَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنی وَ تُبْرِىُ اْلأَکْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ بِإِذْنی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنی وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنی إِسْرائیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ﴾
علت ارائه امورات امتها به انبیاء
یکی، دو مطلب در آیه قبل مانده است که بعضی از آقایان سؤال کردند: سؤال اوّل این است که اگر منظور این بود که ذات اقدس الهی برای حفظ حیثیت مردم بعضی از کارهای امتها را به انبیاء ارائه نکند و آنها ندانند، مناسب بود که در پایان آیه بفرماید: انک انت ستار العیوب، نه {علام الغیوب}! این سخن شاید ناتمام باشد، برای اینکه اگر کسی در اثر مستور بودن بعضی از اسرار را نداند و ذات اقدس الهی بی پرده همه اشیاء را بداند، صادق است که بگویند علام الغیوب تویی، برای اینکه بین ما و اسرار مردم پرده آویختی و آن از ما غائب شد و ما هم که غائب را نمیدانیم.
طریق عدم آسیب¬رسی به حیثیت علم غیب انسان
مطلب دوم آن است که آن استنباطی که بعضی از اهل معرفت کردهاند گرچه لطیف است لکن اَلطَفَ از او هم راه دارد و آن آن است که ما برای حفظ اسرار مردم و حفظ آبروی مردم باید راهی طی کنیم که به حیثیت علم غیب انسان کامل آسیبی نرساند. در اینکه ذات اقدس الهی ستار العیوب است و در اینکه خداوند آبروها را آنچنان حفظ میکند که حتی پیش خودِ انسان آبروی او را نمیریزد و انسانِ تبهکار را طرزی مورد لطف قرار میدهد که او یادش نیست که معصیت کرد تا خجالت بکشد، چنین خدایی ممکن است درباره بندگانی که مورد لطف او هستند چنان کار بکند که اصلاً آنها ندانند که انبیاء میدانند و آنها ندانند که شهدا میدانند تا خجالت بکشند. چرا جلوی علم غیب انبیاء و اولیاء را بگیرید؟ جلوی اطلاع افراد تبهکاران گرفته میشود! آنها نمیدانند که انبیاء میبینند؛ بعضیها جاهل بودند ولی الآن عالم شدند و بعضیها در عین حال که عالمند الآن یادشان نیست. در دنیا خیلیها جاهل بودند که انبیاء و ائمه (علیهم السلام) آنها را میبینند و در آخرت میفهمند که انبیاء و ائمه (علیهم السلام) آنها را میدیدند؛ ولی برای حفظ حیثیت آنها و آبروی آنها خدا از یاد آنها میبرد و آنها نمیدانند که انبیاء میبینند و ائمه میبینند، لذا خجالت نمیکشند.
برای حفظ اسرار مردم و حیثیت مردم لطیفترین راه آن است که بگوییم خدا انساء میکند و از یاد اینها میبرد. همان کاری که درباره تائبین میکند، چرا بگوییم جلوی انبیاء را میگیرد؟ میماند دعای کمیل و مانند آن از ادلهای که ظاهرش این است که ذات اقدس الهی به فرشتهها اطلاع نمیدهد و اجازه نمیدهد که آنها همه اسرار بندگان را بدانند. این سخن حق است؛ ولی دعای کمیل که درباره انبیاء و مرسلین و ائمه (علیهم السلام) نیست، بلکه درباره فرشتگان است که ممکن است چیزی از فرشتهها مستور باشد و از معلِّم فرشتهها که انسان کاملند مستور نباشد.
پوشاندن برخی اعمال انسان از نظر فرشتگان
در مناجات شعبانیه دارد که خدایا! در حضور انبیاء و اولیاء آبروی من را نبر! این درست است اما معنایش این نیست که آنها نمیدانند. آنچه که در مناجات شعبانیه و دعای کمیل آمده است این دلیل اخص از مدعاست؛ اگر کسی ادعا کند که بعضی از اسرارِ انسانها را احدی جز خدا نمیداند این را باید با برهان اثبات کند، البته امکان دارد که خداوند برای حفظ حیثیت بندگان بعضی از مطالب و گناهان را نه چون مطلب عمیقِ پیچیده است، بلکه فقط برای حفظ آبرو نگذارد که غیر خدا کسی بفهمد که این امکان دارد؛ اما این را باید با یک دلیل مطلق و عامی ثابت کرد و آنچه که از دعای کمیل برمیآید خصوص فرشتههاست؛ یعنی بعضی از گناهان را ذات اقدس الهی از فرشتگانی که موکَّل ضبط اعمالند حفظ میکند و میپوشاند.
فرمود که خدایا! تو در دنیا آبروی مرا پیش بندگان صالح نبردی، در آخرت که همه هستند و صالح و طالح هستند پس آبروی مرا حفظ بکن! اینکه نمیتواند جلوی اطلاق آیه سوره >نساء< را بگیرد که ﴿فَکَیفَ إذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیدً﴾ یا جلوی اطلاق آیهای که در سوره >توبه< است. ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ﴾ را بگیرد. اگر بگیرد این روایتی است که مخالف قرآن است و روایتی که مخالف قرآن باشد حجت نیست. خود قرآن کریم به صورت روشن در سوره >توبه< دو جا دارد که هر کاری که میکنید انبیاء میبینند و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میبیند: ﴿وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیدًا﴾ .
در بحث قبل گذشت که منظور از شهادت آنها یعنی وجود مبارک پیغمبر شاهد اعمال است و ائمه (علیهم السلام) شاهد دیگران هستند.
معنا و مفهوم <امت وسط>
اما آنجا یک معنای دیگری هم بود و آن این است که امت وسط یعنی شما بین انبیاء و افراد دیگر قرار دارید ﴿أُمَّةً وَسَطًا﴾ و وسط بودنش هم این است که شما نسبت به دیگران برترید و وجود مبارک پیغمبر نسبت به شما برتر است. این در سوره >بقره< است؛ امّا مهم آن آیه سوره >نساء< است که فرمود: ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیدًا﴾؛ اینها شاهدند در قیامت یعنی اَدا میکنند و اگر در دنیا ندانند و شهادت را تحمل نکنند چگونه در قیامت اَدا میکنند؟ و این آیه سورهٴ مبارکهٴ >توبه< دلالت میکند بر اینکه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همه اعمال عباد را میبیند: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ﴾ و حدیث عرض اعمال جزء سنتهای قطعی است.
بنابراین خط اصلی قرآن کریم این است که معصوم و انسان کامل؛ مثلاً رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا کسی که به منزله اوست اعمالِ بندگان را میبیند (این یک) و خط حاکم بر سنت قطعی هم این است که مسئله عرض اعمال است و همه اعمال را به حضور ائمه (علیهم السلام) عرضه میکنند (دو). اگر روایتی با قرآن یا سنت مخالف بود این حجت نیست. در مسئله سنت؛ یعنی آن خط حاکم و اصلی که مقطوع به است و مسلماً و سنت آن را امضا میکند آن معیار است. در مناجات شعبانیه هم معنایش این نیست که نگذاشتی آنها بفهمند! عرض کرد خدایا! تو آبروی مرا جلوی آنها نبردی؛ آنها در عین حال که میدانند اما آبرو همچنان محفوظ است و آنها که برای کسی نگفتند. خدایا! تو آبروی مرا پیش بندگان صالح نبردی چه رسد که در قیامت که اوّلین و آخرین صالح و طالح همه حاضرند چگونه آبروی مرا میبری ؟!
محکمه باید برابر عمل حکم بکند و آن وقت خود قاضی باید از راههای دیگری باید احساس بکند که این خطاست یا عمد است و مانند آن. اگر کسی اصل عمل را شهادت بدهد این شاهد تام نیست، بلکه این شاهد را با شاهدهای دیگر یا با قرائن دیگر باید تلفیق بکنند تا حکم صادر بشود، به هر تقدیر محکمه میخواهد حکم بکند یا نه؟ یا حکم میکند به قصاص یا حکم میکند به اثر شبه عمد و یا حکم میکند به اثر خطا. و در هر صورت در بعضی از موارد قصاص است، در بعضی از موارد دیهای است که خود جانی باید بدهد و در بعضی از موارد دیهای است که عاقله باید بپردازد که اینها سه مسئله است، سه فرع است و سه حکمِ جدا است و قاضی اگر بخواهد حکم بکند باید یک سلسله قرائنی را با این شاهد کنار هم بگذارد تا ثابت بکند.
حالا مدعی در قیامت خودِ انسان است، شاهدهای او چه کسانی هستند؟ اعضا و جوارح او شهادت میدهند آیا انبیاء نمیدانند؟ به هر تقدیر شخص را میخواهند عقاب بکنند و آن روز حرف آخر را آن قاضی محکمه میزند و قاضی محکمه باید یکی از احکام سهگانه را صادر بکند؛ یا قصاص است مثلاً یا دیهای است که خود جانی باید بدهد و یا دیهای است که عاقله باید بپردازد، در هر صورت شاهدها باید شهادت بدهند. در دعا دارد که میگوید همانطوری که آنجا ظاهر نکردی، آبروی مرا پیش کسی اعم از صالح و طالح نبر: «ولا تفضحنی یوم القیامة علی رئوس الاشهاد»؛ آنجا اظهار نکردی برای خِزیِ من و آنجا که فقط صالحین بودند برای خِزیِ و رسوایی من ظاهر نکردی؛ اما اینجا که غیر از صالحین، طالحین هم هستند مرا مفتضح نکن! این دلالت نمیکند بر اینکه آنها نمیدانند، آنها که باید شهادت بدهند! اگر معنایش این است که آنها نمیدانند این با آیه سوره >نساء< مخالف است و با دو آیه سوره >توبه< مخالف است؛ از این جهت که مخالف قرآن است حجت نیست و با خط اصلی سنت قطعی هم مخالف است، برای اینکه مسئله عرضِ اعمال یک روایت و دو روایت نیست.
امکان ثبوتی حفظ حیثیت از طرف خدا
ثبوتاً ممکن است که ذات اقدس الهی بعضی از گناهان را برای حفظ حیثیت بپوشاند که هیچ کس مطلع نشود؛ اما اثبات میخواهد. آیات سوره >نساء< و آیات سوره >توبه< و آن خط اصلی حاکم در روایات به عنوان عرضِ اعمال همه اینها شهادت میدهند که انبیاء و مرسلین میدانند و دعای کمیل بیش از جریان ملائکه را ثابت نمیکند.
عدم اطلاع فرشته موکل از اعمال انسان از طرف خدای سبحان
یک وقت است که سخن در این است که آنها نمیدانند و یک وقت است که پیش آنها تو ظاهر نکردی که آبروی مرا ببری که این حق است. الآن مدعا این نیست و نباید باشد که آنها نمیدانند؛ ولی درباره فرشتهها میشود گفت که بعضی از کارهای ما را ذات اقدس الهی ممکن است به فرشته موکَّل اجازه ندهد که بفهمد تا بنگارد در نامه اعمال، این ممکن است و با آیات هم مخالف نیست.
شاهد اعمال امت بودن انبیاء
آیه 116 هم به خواست خدا بحث خواهد شد و قبلاً هم اشاره شده که این تأیید میکند آن را و پاسخ هم داده شد و آن این است که در سورهٴ مبارکهٴ >نساء< دارد که﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ آیا معنایش این است که هر پیغمبری تا زنده است شاهد اعمال امت است؟ در حالی که آن امت سالیان متمادی بعد از رحلت آن پیغمبر زنده بودند، پس شهادت آنها برای یک چند نفر مخصوصی است که در بین آنهاست، اینکه نیست. همان آیه 116 سورهٴ مبارکهٴ >مائده< هم به عنوان شاهد خوانده شد، لکن حق در مسئله این است که اینها میدانند و اگر برای حفظ آبرو باشد از یاد بندگان طالح میرود و آنها نمیدانند و نمیفهمند که انبیاء و ائمه میبینند، چون وقتی نمیدانند آبرویشان نمیرود و این هم که اظهار نمیکند. آنکه میداند اظهار نمیکند و آنکه تبهکار است که نمیداند، بنابراین آبرو محفوظ است.
اینکه آیه﴿لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحیمِ﴾ دلالت بکند براینکه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بین انبیاء مستثناست و او میداند، این هم بعید استف چون درباره خصوص اصحاب جحیم است و اصحاب جحیم که گرفتار خِزیِ آخرتند، حالا چرا اسرار آنها را پیغمبر نداند؟ خلاصه اینکه اگر برای حفظ آبرو مطرح است نمیشود گفت که چیزی که انسانِ کامل در مسیر اوست و در مجراست و به وسیله او به دیگران میرسد آن انسان کامل نمیداند! باید گفت که اینها نمیدانند یعنی تبهکاران نمیدانند که انبیاء (علیهم السلام) میفهمند، حتی روزی که کشف غطاء میشود برای آنها این پرده کشف نمیشود که خیلیها یعنی انبیاء و ائمه (علیهم السلام) میدیدند که او چه میکند، پس آبرویش محفوظ میماند.
مطلب بعدی آن است که این ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ﴾ به قرینه سرفصلی که گذشت به عنوان {یوم یجمع الله الرسل} و به قرینه آیه 116 همین بخش که بعداً خواهد آمد و 117 که عیسای مسیح عرض میکند؛ من به اینها چیزی را نگفتم مگر آنکه تو به من امر کرده باشی: ﴿وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیدًا ما دُمْتُ فیهِمْ فَلَمّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ﴾ و به قرینه آیه 119 که ﴿قالَ اللّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادِقینَ صِدْقُهُمْ﴾، این نشان میدهد که این صحنه در جریان قیامت است نه در دنیا و اگر به صورت فعل ماضی تعبیر شده است برای آن است که چنین امر محقق الوقوعی در حکم ماضی است، لذا در همین آیه محل بحث که یقیناً برای قیامت است هم با فعل ماضی است، برای اینکه دارد: ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالوا﴾ نه یقولوا، ﴿قالُوا لا عِلْمَ لَنا﴾ که این ترسیم صحنه قیامت است آنجا هم دیگر یقولوا نیست بلکه دارد قالوا. بنابراین اگر فعل ماضی تعبیر شده در آنجایی است که درباره متن قیامت است و آنجا که تردید نیست هم به فعل ماضی تعبیر شده است. ظاهر وحدت سیاق اقتضا میکند که این مربوط به صحنه قیامت است.
تفکر تفریطی تبهکاران درباره عیسی (ع)
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی در بین انبیاء عیسای مسیح را مخاطب قرار میدهد، برای اینکه درباره انبیاء، تبهکاران فقط تفریطی بودند و درباره عیسای مسیح (سلام الله علیه) تبهکاران هم تفریطی بودند و هم افراطی؛ هم عدهای در اثر جهلِ دوستانه فتوا به ابن به الوهیت دادند و هم عدهای در اثر عداوت سخن گفتند که او حرفش سِحر مبین است یا او ساحر است یا خدای ناکرده از دامن ناپاک به دنیا آمده و مانند آن. آنگاه خدا در همان صحنه میفرماید که تمام این برکاتی که تو داشتی که دشمنان این را سحر پنداشتند و دوستان این را ربوبیت انگاشتند؛ هم توهمِ دوستان افراطی باطل است و کار تو خالقیت و ربوبیت نبود بلکه تو مظهر خالق بودی نه خالق و هم سخن دشمنان تو تهمتِ نارواست، برای اینکه تو به اذن خدا این کارها را کردی و این سحر نبود و معجزه بود.
فلسفه عنوان ابن مریم به عیسی
﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ﴾ معمولاً در قرآن کریم هرجا سخن از عیسی است به عنوان ابن مریم است، برای اینکه کسی خدای ناکرده درباره عیسی (سلام الله علیه) توهم بُنُوّت نکند و نگوید ابن الله است. ﴿یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتی عَلَیْکَ وَ عَلى والِدَتِکَ﴾؛ هم نعمت خدا شامل مریم (سلام الله علیها) شده است که توانست مادر پیغمبر بشود بدون همسر و هم شامل خود عیسای مسیح (سلام الله علیه) شده است که توانست فرزند مادری بشود که همسر نداشت، لذا گاهی تعبیر قرآن کریم این است که دوتایی روی هم یک معجزه جهانیاند: ﴿جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمینَ﴾ .
جهانی بودن معجزه عیسی (ع)
دیگر در جهان چنین چیزی نبود و نخواهد آمد که این میشود معجزه جهانی. گرچه رسالتش در حدّ اولوالعزمی بود و منقطع است اما معجزهاش جهانی است؛ نه در گذشته و نه در آن عصر و نه در آینده کسی مثل مسیح نخواهد بود؛ یعنی کسی مثل مسیح بدون داشتن پدر از یک مادر به تنهایی به دنیا بیاید. این معجزه، معجزه جهانی است.
درباره سفینه نوح هم فرمود: ﴿وجَعَلْناها آیَةً لِلْعالَمینَ﴾ ؛ این معجزه هم، معجزه جهانی است که حالا از زمین آب بجوشد و از بالا باران فراوانی بیاید و طوفانی در جای خشک ظهور کند و یک کشتی ساخته بشود و همگان غرق بشوند و یک گروه کمی نجات پیدا کنند، این نه قبل از نوح (سلام الله علیه) بود، نه در عصر نوح درباره غیر نوح شد و نه بعد از نوح. از اینگونه معجزات قرآن به عنوان معجزه جهانی یاد میکند و فرمود: ﴿وَ جَعَلْناها آیَةً لِلْعالَمینَ﴾. به هر تقدیر درباره عیسی (سلام الله علیه) و درباره مریم (سلام الله علیها) این دو مجموعاً یک معجزه جهانیاند، فرمود: ﴿وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمینَ﴾، لذا در همین آیات سورهٴ مبارکهٴ >مائده< که محل بحث است میفرماید:
تأیید شدن عیسی توسط خداوند
﴿إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتی عَلَیْکَ وَ عَلى والِدَتِکَ﴾ که ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ و در حقیقت این تأیید هر دوست؛ أی یعنی قدرت و کمک، ایدتک یعنی کمک کردیم به تو و قدرت دادیم به وسیله روح القدس که تو با قدرتِ ما این کارها را کردهای نه اینکه تو دعا کردهای و ما اجابت کردهایم.
یک راهی را مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) در تبیان طی کرده است که همان راه را مرحوم امین الاسلام در مجمع پیموده است که هر دو نفر راه ناصوابی را طی کردند، چون ظاهر آیه این است که ما این قدرت را به تو دادیم و تو به اذن ما این کار را کردی، حدوثش و بقایش به قدرت ما بود. نه اینکه تو دعا کردی و ما مرده را زنده کردیم و نه اینکه تو دعا کردی و ما طیر را زنده کردیم و نه اینکه تو دعا کردی و ما کور مادرزاد را نجات دادیم و نه اینکه تو دعا کردی و ما به کسانی که به بیماری برص مبتلا هستند به برکت دعای تو درمان کردیم، بلکه ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ﴾ یعنی قُوَّیتُک؛ قدرت و قوت به تو دادیم و تو این کارها را به اذن ما کردی که این میشود معجزه و ولایتِ تکوینی. یک عبد صالحی ممکن است دعا کند و به برکت دعای او خداوند کسی را که اعمی است را معالجه کند و این دیگر کار عیسای مسیح نیست، بلکه این استجابت دعاست.
صدر این بحث این است که ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ آنگاه با تأییدات ما و با قدرت و قوتی که ما دادیم تو این کارها را کردی، لذا دیگر کلمه واو ذکر نشد و نفرمود: ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ و تُکلِّمُ الناس! آن متن است و بقیه شرح او و آن اجمال است و بقیه تفصیل او. ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ چه تأیید کردیم؟ و تو چه کار میکنی؟ تُکلِّمُ الناس، تنفُخُ، تبرِیءُ، تُخرِجُ که اینها کار توست؛ {تکلم الناس}، {تنفخ فی الطیر}، {تبری الاکمه}، {تخرج الموتی} که همه این چهار کار بدون اینکه اوّلش با واو ذکر بشود مصداقِ تأیید الهی است. ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ نه عَلَّمتُکَ، معلوم میشود این روحی که مقدس و منزه از هر نقص است تنها کارش تعلیم نیست بلکه کارهای اجرایی هم دارد به اذن خدا. سخن از قدرت است نه سخن از علم که ممکن است تعلیمات را هم داشته باشد؛ اما بحثهای اساسی روی قدرت است و با تعلیم میتواند اقتدار هم ایجاد کند.
﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً﴾؛ تأیید شدن توف کمک شدن و تقویت شدن تو به وسیله روح القدس این است که در بزرگسالی و کودکی یکسان حرف میزنی هم حرف میزنی و هم یکسان حرف میزنی. کاهل بین شاب و بین شیخ است؛ یعنی بین جوانی و بین پیری مسئله کهولت است؛ مثلاً سن 30 به بعد و بعد از دوران شیخوخیت دورانِ حریم شدن و فرتوتی است. در گهواره هم که هستی تنها سخنت این نیست که مادرم پاک است، بلکه سخن تو در گهواره ـ همانطوری که در سورهٴ مبارکهٴ >آل عمران< قبلاً گذشت یا در سورهٴ مبارکهٴ >مریم< خواهد آمد ـ خیلی مفصل و مبسوط است.
بعضی از مفسرین فکر میکردند که سخن عیسی (سلام الله علیه) در گهواره فقط برای تبرئه مادر بود، در حالی که سخنان او در گهواره مطالب بالاتری را هم در بر دارد. {فَأَشارَتْ} یعنی مریم {إِلَیْهِ} به این کودک گهواره که شما جواب را از این بچه بخواهید و آنها گفتند ﴿کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا﴾، آنگاه وجود مبارک مسیح (سلام الله علیه) گفت: ﴿إِنّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا ٭ وَ جَعَلَنی مُبارَکًا أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا ٭ وَ بَرًّا بِوالِدَتی وَ لَمْ یَجْعَلْنی جَبّارًا شَقِیًّا ٭ وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا﴾ اینها همه حرفهایی است که در گهواره زده است. بعد هم مسئله {اوصانی بالصلاة و الزکاة ما دمت حیا} را هم آنجا گفته است، پس سخنش در گهواره فقط برای تبرئه مادر نبود، تکلمش برای تبرئه مادر بود نه محتوای کلام او.
استمرار قدرت الهی در تکلم انسانها
مطلب دیگر آن است که اینکه گفت: ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ که با این قدرت ﴿تُکَلِّمُ النّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً﴾، معلوم میشود در بزرگی هم که حرف میزند به قدرت الهی حرف میزند و مبادا کسی خیال کند که در بزرگی که دیگر احتیاجی به تأیید ندارد؟! بزرگی اگر بخواهد حرف قیام و قعود بزند مثل زید و عمرو، این دیگر احتیاجی به تأیید غیبی ندارد؛ اما اگر بخواهد از وحی حرف بزند احتیاج به تأیید دارد؛ یعنی کلام تو اینطور است و تنها تکلّم نیست؛ هم تکلمت این است و هم کلام، و گرنه کلام در دوران بزرگسالی احتیاج به تأیید روح القدس ندارد! خدا همه را و بَرّ و فاجر را قدرت تکلم داده است؛ اما کلام اگر بخواهد این چنین باشد باید به تأیید روح القدس باشد.
بنابراین هم ناظر به اصل تکلم است و هم ناظر به کلام؛ گاهی تکلُّم معجزه است؛ مثل اینکه کودکی در گهواره سخن بگوید و گاهی کلام معجزه است؛ مثل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که کلامش معجزه است نه تکلُّمش، تکلمش در سن چهل سالگی بود و به این کلمات متکلم شده است؛ اما گاهی هم تکلُّم معجزه است و هم کلام؛ مثل جریان مسیح (سلام الله علیه) که کلام او وحی است و تکلُّم او هم به تأیید روح القدس است. این اصلِ حرف زدنِ کودک و اینطور حرف زدن هر دو به تأیید روح القدس است؛ منتها در دوران کهولت کلام به تأیید روح القدس است نه تکلُّم، اصل تکلم در دوران کهولت مقدورِ همه است به قدرت الهی.
{الناس} الف و لامش، الف و لام عهد است که در سورهٴ مبارکهٴ >مریم< اینها به مریم (سلام الله علیها) گفتند که ﴿یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا﴾، آنگاه ﴿فَأَشارَتْ إِلَیْهِ﴾؛ وجود مبارک مریم به کودک اشاره کرد که تو پاسخ این مردم را بده! {قالوا} همان معترضین گفتند: ﴿کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا﴾، آنگاه ذات اقدس عیسی (سلام الله علیه) به همین معترضین گفت: {انی عبدالله} این الناسی که دارد {تکلم الناس} الف و لامش، الف و لام عهد است نه ناسِ جهانی، چون در مهد که برای جهانیان سخن نگفت.
اینکه فرمود ﴿إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ یک بخشش ناظر به این است، بعد ﴿وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجیلَ﴾غ کتاب و حکمت گرچه شامل تورات و انجیل میشود اما این تفصیلِ بعد از اجمال یا ذکر خاص بعد از عام برای عظمتِ مسئله است و برخی احتمال دادند که منظور از این کتاب، کتابت و خط نویسی باشد و این بعید است، چون انبیاء معلم کتاب و حکمتاند نه یعنی معلم خط نویسیاند، البته بعضی از شئون آنها در بعضی از شُعَب ممکن است این باشد و اما اساس تعلیم کتاب یعنی همان معارف الهی.
در سورهٴ مبارکهٴ >آل عمران< با این فرق دارد و آن این است که در آنجا کلمه باذنی مثل این آیه خیلی تکرار نشده؛ اما در اینجا لحظه به لحظه تکرار شده است.
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است