- 1761
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 64 و 65 سوره مریم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 64 و 65 سوره مریم"
انسانِ کامل کون ِجامع است یعنی هم در نشئهٴ شهادت حضور دارد هم در نشئهٴ غیب
پیامبر و ائمه(علیهم السلام) انسانِ مافوقاند نه مافوقِ انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً ﴿64﴾ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیّاً ﴿65﴾
این کلام سخن خداست این مطلب اول. دوم اینکه خدا دارد از برنامهٴ فرشتهها حکایت میکند این ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ﴾ کلام الله است چون جزء قرآن است ولی حکایت برنامههای فرشتههاست که فرشتهها میگویند ﴿مَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ﴾ پس مطلب دوم این شد که مَحکِی برنامهٴ فرشتههاست, مطلب اول این است که ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ﴾ کلام الله است آنگاه فرشتهها که برنامههای توحیدی دارند خداوند برنامهٴ توحیدی اینها را حکایت میکنند آنگاه همین فرشتهها حکایت خدا را برای پیغمبر نقل میکنند و میآورند که رسولاند و این آیات را نازل میکند این میشود مرحلهٴ سوم, اما دربارهٴ اینکه وجود مبارک پیغمبر اولین فیض خداست و طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) «فَکُلُّ خَلِیقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ» معنایش این نیست که انسانِ کامل یعنی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بدون اذن خدا در عالَم امر و نهی تکوینی و تشریعی دارد بلکه چون عبدِ محض است به این مقام رسیده و بر اساس قرب نوافل هیچ کاری را بدون ارادهٴ الهی انجام نمیدهد آنگاه اگر خدا بخواهد پیامی را به وجود مبارک حضرت برساند این پیام را به وسیلهٴ پیک خاصّ خودش یعنی جبرئیل(سلام الله علیه) به وجود مبارک پیامبر میرساند معنای وساطت جبرئیل هم این نیست که جبرئیل معلّم رسول گرامی است معنایش این است که این پیک است این پیام خدا را میرساند پس اگر جبرئیل پیام الهی را رساند معنایش این نیست که او معلّم است او رسول است گاهی پیام را خدای سبحان بلاواسطه میرساند گاهی با واسطه که در پایان سورهٴ «شوریٰ» فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ﴾.
پرسش: در تفسیر سورهٴ «نجم» که ﴿عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی﴾ که بر جبرئیل معنا کردند.
پاسخ: بله آنجا ﴿شَدِیدُ الْقُوَی﴾ ذات اقدس الهی است اگر شاگرد, پیامبر باشد به دلیل بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» که دارد ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ اینها فکر میکردند که خدا شدیدالقویٰ نیست لذا شدیدالقویٰ را بر جبرئیل تطبیق کردند ولی با توجه به بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» که خدا را ﴿ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ میداند که تقریباً معادل با ﴿شَدِیدُ الْقُوَی﴾ است خود خدای سبحان میشود معلّم, اگر ضمیر به پیامبر برمیگردد معلّمِ این فقط خدای سبحان است و لاغیر, خب.
بنابراین اگر انسانِ کامل انسانِ مافوق است نه مافوقِ انسان کما هو الحق باید بررسی کنیم ببینیم که انسانیّت چه مقامی دارد پیامبر و ائمه(علیهم السلام) انسانِ مافوقاند نه مافوقِ انسان این سخن درست است اما انسانیّت کونِ جامع است یعنی برای فیض درجاتی است چهار درجهٴ رسمی غیبِ محض است و شهادتِ محض، غیبِ مضاف است و شهادتِ مضاف این چهار مرحله که برخیها غیب محضاند، برخیها غیب مضافاند، برخی شهادت محضاند مثل عالَم دنیا، برخی مضاف به عالم طبیعتاند این چهار مرحله را که ذکر کردند میگویند انسانِ کامل کون ِجامع است یعنی هم در نشئهٴ شهادت حضور دارد هم در نشئهٴ شهادت اضافی، هم در نشئهٴ غیب محض حضور دارد هم در نشئهٴ غیب اضافی یعنی غیب مضاف، جامع آن مراحل چهارگانه انسان کامل است و اگر از وجود مبارک حضرت تعبیر شده است که فرمود من کلمهٴ جامع داده شدم «اوتیتُ جوامع الکَلِم» و مرحوم ابنمیثم هم در مقدمه جلد اول شرح نهجالبلاغه این روایت را نقل میکند که وجود مبارک پیامبر به حضرت علی(سلام الله علیه) فرمود: «وَ لَقد اوتیتُ یا علی جوامع الکَلِم» به همین برمیگردد که اینها کلمات جامعه هستند و اگر هر موجودی کلمة الله هست که ﴿لَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ﴾ باشد، ﴿وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ ﴿لَّوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّی﴾ این مضمون در دو جای قرآن آمده که اگر تمام دریاها بر فرض مرکّب بشود و درختها قلم بشوند اینها تمام میشوند ولی کلمات الهی تمام شدنی نیست پس هر موجودی کلمة الله است آن کلمهٴ جامع که همهٴ اینها را داراست انسانِ کامل است پس اگر گفته میشود که ولیّ خدا، پیامبر، امام(علیهم السلام) انسانِ مافوقاند سخن حق است مافوق انسان نیستند اما انسان کونِ جامع است یعنی کسی که همهٴ این مراحل را داراست او میشود انسان، بنابراین جامعیّتش از یک طرف و عبد و بندهٴ محض بودن او هم از طرف دیگر این ایجاب میکند که هر کاری را که در عالَم انجام میگیرد به ارادهٴ خداست و وجود مبارک انسان کامل تابع ارادهٴ پروردگار است ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ﴾ آنگاه فرشتهها برنامهٴ خودشان را که خدا حکایت کرده است به پیشگاه پیامبر میآورند.
پرسش: این ﴿مَا نَتَنَزَّلُ﴾ اشاره به آن ﴿مَن کَانَ تَقِیّاً﴾ ندارد یعنی اهل تقوا این حرف را نزدند.
پاسخ: نه، این سخن فرشتههاست دیگر.
پرسش: قول فرشتههاست نه عمل فرشتهها ﴿نَتَنَزَّلُ﴾ قولش کفایت میکند.
پاسخ: نه خیر قول، قول خداست چون قرآن است دیگر.
پرسش: محکّی قول فرشتههاست.
پاسخ: بله، مَحکی فعلِ فرشتههاست برنامهٴ فرشتهها این است برنامهٴ آنها قولاً و عملاً و حالاً این است که ﴿مَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ﴾ اینها برنامهشان این است و این برنامه را خداوند به صورت قول در آورده شده آیهٴ قرآن، شده قول الله خدا میفرماید که برنامههای فرشتهها این است که ما بدون امر الهی نازل نمیشویم آن وقت همین قول را که حکایت برنامههای فرشتههاست فرشتهٴ وحی از خدا تحویل میگیرد به پیشگاه رسول اکرم تقدیم میکند.
خب، این آیهٴ بعد کبرای مسئله است برای اینکه فرمود: ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾ نه تنها ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ بلکه «له السماوات، له الأرض، له ما بین السماوات و الأرض» قهراً فرشتهها هم جزء این مجموعهاند جزء مجموعهٴ سماوات و ارض و ما بینهما هستند اگر منظور از سماوات خصوص سماوات باشد در کنارش «و أهلها» میآید، اگر منظور از ارض خصوص ارض باشد در کنارش «و أهلها» میآید، اما وقتی در کنار «و أهلها» نیامده نفرمود «سماوات و أهلها، أرض و أهلها» منظور مجموعهٴ موجودات عالَم هستیاند اگر منظور مجموعهٴ عالَم هستیاند فرشتهها هم جزء این مجموعه هستند هم مِلک خدایند هم مُلک خدا، مِلک خدایند چون مخلوق او هستند تحت مُلک و نفوذ و تدبیر او هستند چون خدا ربوبیّت اینها را دارد به عهده میگیرد خب اگر رب است، مدبّر است تدبیر اینها تربیب یعنی تدبیر این مضاعف است ناقص نیست گرچه شبیه معنای مربّی را میفهماند ولی ربّ مضاعف است از باب «رَبَی» یا «رَبَوَ» نیست که با تربیت هماهنگ باشد رب به معنی مربّی نیست به معنی مدبّر است، به معنی مالک است مُربِّب غیر از مربّی است منتها نزدیک هماند اگر مِلک خداست مُلک او هم هست اینچنین نیست که کسی مالک باشد و نتواند در مِلکش تصرّف بکند دربارهٴ خدای سبحان فرض ندارد برای اینکه همه ستاد الهیاند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ لذا هم مخلوق خدایند هم مربوب خدایند، اگر آسمان و زمین و آنچه بین آسمان و زمین است مملوک خداست، مخلوق خداست، مربوب خداست ما هم که جزء این مجموعه هستیم همین طوریم این یک مرحله. مرحلهٴ دیگر اینکه گفته میشود ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ نفرمود «ما بین ذَیْنِک» فرمود: ﴿ذلِکَ﴾ مفرد آورد «ذا» اسم اشاره است مفرد است یک «لام» دارد یک «کاف» اینها دیگر در اشاره نیست «لام» برای بعید بودن آن مشارإلیه است و «کاف» برای مخاطب است آنکه برای اشاره است همان «ذا» است اگر خواستیم بگوییم مشارإلیه ما نزدیک است میگوییم «هذا» اگر خواستیم بگوییم متوسط است میگوییم «ذاک» اگر خواستیم بگوییم دور است میگوییم «ذلک» این «لام» برای بیان کردن بُعد مشارٌإلیه است ولی آن عنصر محوری اشاره همین «ذا» است خب، گاهی دو طرف معیار محسوب میشود «ذینک» میآورند، گاهی مجموع ملاحظه میشود مثل ﴿عَوَانٌ بَیْنَ ذلِکَ﴾ نه پیر است نه جوان سؤال میکنند این بقره چیست، میفرماید نه پیر است نه جوان ﴿عَوَانٌ بَیْنَ ذلِکَ﴾ نفرمود «عوانٌ بین ذَیْنِک». خب، فرمود: ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا﴾ مبادی قبلی مِلک و مُلک خداست، آثار بعدی مِلک و مُلک خداست بین اینها هم مِلک و مُلک خداست در آیهٴ بعد هم که فرمود: ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾ این هم به معنای مِلک و مُلک خداست این معنی ظاهریاش است اما بر اساس اینکه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ و بر اساس «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» یا «والجٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» ببینید چون بحث در فصل سوم است نه فصل اول که منطقهٴ ممنوعه است نه فصل دوم که منطقهٴ ممنوعه است یعنی در هویّت محض به هیچ وجه بحث نیست، در اکتناه صفات ذات که عین ذات است به هیچ وجه بحث نیست بحث ما دربارهٴ این فصل سوم است مثل آفتاب که ما میگوییم با آفتاب کار داریم آفتاب را میبینیم ما با نور او کار داریم نه با خود او بارها این مثال گفته شد آن وقتهایی که شمس مُنکَسِف شد یعنی قمر بین زمین و آفتاب فاصله شد و سایهٴ قمر به زمین افتاد و نگذاشت نور آفتاب به ما برسد یک گوشهٴ آفتاب اگر پیدا بشود تازه میگویند اگر با چشم غیر مسلّح ببینی کور میشوی تازه در حال انکساف مگر آفتاب را ما میبینیم ما آنچه را که میبینیم نور آفتاب است و خیال میکنیم آفتاب را داریم میبینیم بعد یقین داریم که این نور صاحبی دارد همین وگرنه شمس را که کسی نمیبیند که شمس دیدنی نیست تازه این شمسِ یک وجبی که ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ هم او را تهدید میکند مگر خدا قابل دیدن است، خدا قابل فهمیدن است، خدا قابل مشاهده است بنابراین آن منطقه کلاً منطقهٴ ممنوعه است هیچ، ما این مفهوم الله را فقط میدانیم مصداقی دارد آن مراحل کشف و شهود و اینها میافتد در فصل سوم که با اسمای حُسنای الهی کار دارند خدای سبحان حالا خوب عنایت کنید که این «بَینی» که در آیهٴ قبل است و «بَینی» که در آیهٴ بعد است چه چیزی برای آسمان و زمین میگذارد و چه چیزی برای انسان میگذارد و چه چیزی برای فرشته میگذارد در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ بدانید که فیض الهی و قدرت خدا بین انسان و قلب انسان فاصله است یک وقت است که سخن از قُرب خداست ﴿إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾ خدا به بنده نزدیک است این یک، یک وقت است سخن از اقرب بودن مِن سائر النُّظار است که در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» فرمود: ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَلکِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾ شما که به بالین محتضر آمدید شما هم با محتضر رابطه دارید خدا هم رابطه دارد ولی خدا به این محتضر از شما که الآن دست گذاشتید دارید نبضش را میگیرید یا او را جابهجا میکنید نزدیکتر است ولی شما نمیبینید این دو مرحله، مرحلهٴ سوم این است که ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ ما به این شخص چه محتضر چه غیر محتضر ما به انسان از رگ گردن او نزدیکتریم نه از شما به او نزدیکتریم بلکه از عضو او به او نزدیکتریم این سه مرحله. مرحلهٴ چهارم این است که انسان حقیقتش همان قلب اوست دیگر جان اوست، هویّت اوست فرمود ما بین انسان و قلب او فاصلهایم یعنی ما به انسان از خود انسان نزدیکتریم ما به حقیقت انسان که همان فؤاد و روح و قلب اوست از حقیقت او به حقیقت او نزدیکتریم چرا، برای اینکه اگر فیض خدا بین انسان و قلبش فاصله باشد هر فاصِل و واسطی به کلّ واحد از طرفین از طرف دیگر نزدیکتر است اگر ما یک الف داشتیم و باء داشتیم و این جیم وسط بود این جیم به هر کدام از دو طرف نزدیکتر از طرف دیگر است این جیم به الف از باء نزدیکتر است این جیم به باء از الف نزدیکتر است اگر فیض خدا بین ما و ما، بین ما و قلب ما فاصله است پس فیض خدا به ما از خود ما نزدیکتر است فیض خدا به حقیقت ما از حقیقت ما نزدیکتر است. خب، برویم به سراغ «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» یا «والجٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» این «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» معنایش این نیست که اگر شما کاغذی در دست داشتید فیض خدا بین این کاغذ است یعنی این کاغذ را دو قسمت بکنید وسط فیض خداست چون اشیاء محلاّ به الف و لام است این جمع محلاّ به الف و لام میگوید اگر این کاغذ را دو قسمت بکنی فیض خدا در وسطش است آن قسمت اول را هم دو قسمت بکنی فیض خدا در وسطش است، قسمت دوم هم دو قسمت بکنید فیض خدا در وسطش است اگر همین یک تکّه کاغذ را به میلیارد جزء تقسیم بکنید میبینید در وسط هر دو هست باز آن جزء را هم تقسیم بکنید میبینید هست در نتیجه چیزی دستتان نمیماند جز فیض خدا، اگر این است نظیر همان کلاف نخ و آن بلوز و ژاکت خواهد بود و در صحنهٴ قیامت این تعیّنات رخت برمیبندد ﴿فَکَانَتْ سَرَاباً﴾ اما اصلِ فیض میماند خب حالا اگر اینها تعیّنات رخت برمیبندد انسان و فَرس و زمین و آسمان میشوند سراب پس آن حقیقت کجاست آیا کلّ عالَم سراب است ـ معاذ الله ـ آیا این اعمالی که انجام شده اطاعت و عصیان اینها سراب است یا نه، ما مثل کودکی هستیم که یک آینهٴ بلند در حدّ نظام کیهانی جلوی ما غَرس کردند ما هر چه میبینیم در این آینه میبینیم خیال میکنیم این داخل حق است بعد قیامت که میشود این آینه میشکند ما برمیگردیم میبینیم اشیاء در جای دیگر بود نه اینکه چیزی کم و زیاد شد چیزی سراب شد چیزی از بین رفت چیزی موهوم بود، جای دیگر بود ما خیال میکردیم اینجاست این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که در بخش پایانی توحید مرحوم صدوق هست در مناظرهٴ با آن متکلّم خراسان که آن شخص عرض کرد که بالأخره خدا را ما چطور بشناسیم یا خدا داخل ماست یا ما داخل خداییم اگر ما در خدا باشیم که محذور لازم میآید، خدا در ما باشد که محذور لازم میآید اگر نه او در ماست نه ما در اوییم پس چگونه او را بشناسیم این شبههٴ آن مُستشکِل وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) فرمود من یک مَثل روشنی ارائه کنم تا برای تو بیّنالرشد بشود شما آیا صورت خود را در آینه میبینی یا نه عرض کرد بله، فرمود شما در آینه هستی عرض کرد نه، فرمود آینه در شماست عرض کرد نه، فرمود آینه سراب است دروغ میگوید عرض کرد نه، فرمود شما همین مسئله را نمیتوانی حل کنی ما هیچ چیزی در آینه نداریم آینه یک شیشهٴ شفاف است پشتش هم جیوه همین دیگر عکسی که در آینه نیست که یک شیشهٴ شفاف ما اگر نباشیم کسی نیست نه اینکه ما نباشیم کسانی هم در آینه منعکس میشوند اینکه ما خود را در آینه میبینیم یعنی هیچ، اما درست میگوید دروغ نمیگوید پس ما یک سرابِ کاذب داریم یک مرآت صادق، ما هیچ یعنی هیچ به نحو سالبهٴ کلیه در آینه هیچ چیزی نیست ولی همه را راست میگوید فرمود شما این نمونه را نمیتوانی حل کنی این بیرون راه فنّیاش این است این نور میخورد به سطح آینه شفاف یک، برمیگردد به آن شیء مرئی مثل درخت دو، در زاویهٴ عطف ما آن مرئی را در زاویهٴ عطف میبینیم سه، این میشود رؤیت آینهای وگرنه در آینه چیزی نیست ما درخت را در این زاویهٴ انعطاف نور میبینیم همین، وگرنه درخت جای دیگر است کلّ صحنه که شکست معلوم میشود اشیاء جای دیگر بودند ما جای دیگر به دنبال چیز دیگر بودیم اینکه شیخناالاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای اشعارش خیلی لطیفتر از اشعار مرحوم محتشم کاشانی است که وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) وقتی به قتلگاه افتاد آن حالت پیدا شد ایشان در آن ترسیم دارد که «آینه بشکست و رخ یار دید» ما با چیز دیگر سر و کار داریم چیزی هم گیرمان نمیآید اما وقتی آینه بشکند ما برگردیم صاحب اصلی را ببینیم حواسمان جمع میشود چیزی در عالَم, سراب نیست منتها ما جای دیگر میبینیم آنهایی که بیراهه میروند نظیر کفار واقعاً سراب است ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾ آنهایی که به راه میروند مؤمنان عادیاند میانیاند و مانند آن اینها در آینه میبینند و به راه هم هست آینه چیز درستی است و درست هم میگوید ولی اینها نمیدانند که در آینه نیست جای دیگر است اگر بگویی جای دیگر است بارو نمیکنند اما آنهایی که اوحدی از ناساند اصلاً به آینه نگاه نمیکنند به صاحب اصلی نگاه میکنند بنابراین این ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾ نه یعنی بین آسمان و زمین، بین تک تک اجزای آسمانی در موجودات آسمانی بین تک تک اجزای آسمانی هر جزء آسمانی «لله ما بین ایدیهم و ما خلقه و ما بینهما» هر تک تک موجودات زمینی «لله ما بین ایدیه و ما خلفه وما بینهما» و مانند آن است آن وقت آنچه را که فرشتهها دربارهٴ خودشان گفتند دیگران هم بگویند آنچه مسیحا میگفت که ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ حرف تمام موجودات آسمان و زمین است نه اینکه آنچه در آسمان است و آنچه در زمین است و آنچه بین آسمان و زمین است بلکه تک تک موجودات زمینی این مثلث را دارند، تک تک موجودات آسمانی این تثلیث را دارند، تک تک موجودات بین الأرض و السماء این تثلیث را دارند بنابراین این میشود ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ کلّ این نظام را به خوبی دارد اداره میکند چیزی را فراموش بکند، چیزی را کم بکند اینچنین نیست مِلک اوست چون او آفرید و مُلک اوست غیر از او کسی نافذ نیست حالا بنا بود بخشی از کلماتی را که این را شما هم مطالعه بفرمایید ما خلاصهاش را ـ انشاءالله ـ روز یکشنبه مطرح بکنیم این دعای سوم صحیفهٴ سجادیه دربارهٴ اقسام فرشتههاست فرشتهها چند قسم است، بعضیها حاملان عرشاند، بعضی مسئولان وحیاند، بعضیها مسئولان کِیل و رزقاند، بعضیها مسئول آوردن تک تک قطرات باراناند یا تک تک قطرات تگرگاند یا تک تک قطرات برفاند اینها که مُشیِّع ثلجاند برفها را پایین میآورند تا فرشتههای دیگر تقسیمات خوبی وجود مبارک امام سجاد دارد خب اگر این همه ملائکه خلق شده است ما چه دلیلی داریم بر عصمت همهٴ ملائکه.
پرسش: استاد ببخشید اگر ملائکه این فرمایش را نمیکردند بقیه نمیتوانستند بگویند.
پاسخ: خب خدا تعلیم داد دیگر انسانِ کامل چرا، انسان کامل که ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ چرا، وگرنه بقیه چگونه بدون تعلیم الهی به این راز پی میبرند فقط میتوانند با برهان بفهمند که ما مخلوق خداییم اما شما حالا نگاه کنید این «داخلٌ فی الأشیاء» را وقتی جمع محلاّ به الف و لام را تحلیل کنید میبینید چیزی برای کاغذ میماند همین کاغذی که مثال زدیم اینچنین نیست که این کاغذی که ده سانت است بین این ده سانت یعنی دوتا پنج سانت فیض خدا باشد که اگر این کاغذ را شما دو نیم کردید دوتا پنج سانت کردید بین این دو پنج سانت فیض خداست، آن پنج سانت اول را هم اگر دو قسم کردید فیض خداست، پنج سانت دوم هم اگر دو قسم کردید فیض خداست، هر کدام از این نیمها را هم دو نیم بکنید درونش فیض خداست بعد سرجمع میرسید به اینکه چیزی برای کاغذ نمیماند همه همین طورند منتها سرانجام میبینیم که اینها ﴿فَکَانَتْ سَرَاباً﴾ آن وقت برمیگردیم میبینیم که گردانندهٴ اصلی کس دیگر بود و حقیقت چیز دیگر بود و مانند آن، ولی این دعای نورانی که دعای سوم صحیفهٴ سجادیه است ملاحظه بفرمایید تا ـ انشاءالله ـ روز یکشنبه بحث بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
انسانِ کامل کون ِجامع است یعنی هم در نشئهٴ شهادت حضور دارد هم در نشئهٴ غیب
پیامبر و ائمه(علیهم السلام) انسانِ مافوقاند نه مافوقِ انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً ﴿64﴾ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیّاً ﴿65﴾
این کلام سخن خداست این مطلب اول. دوم اینکه خدا دارد از برنامهٴ فرشتهها حکایت میکند این ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ﴾ کلام الله است چون جزء قرآن است ولی حکایت برنامههای فرشتههاست که فرشتهها میگویند ﴿مَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ﴾ پس مطلب دوم این شد که مَحکِی برنامهٴ فرشتههاست, مطلب اول این است که ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ﴾ کلام الله است آنگاه فرشتهها که برنامههای توحیدی دارند خداوند برنامهٴ توحیدی اینها را حکایت میکنند آنگاه همین فرشتهها حکایت خدا را برای پیغمبر نقل میکنند و میآورند که رسولاند و این آیات را نازل میکند این میشود مرحلهٴ سوم, اما دربارهٴ اینکه وجود مبارک پیغمبر اولین فیض خداست و طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) «فَکُلُّ خَلِیقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ» معنایش این نیست که انسانِ کامل یعنی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بدون اذن خدا در عالَم امر و نهی تکوینی و تشریعی دارد بلکه چون عبدِ محض است به این مقام رسیده و بر اساس قرب نوافل هیچ کاری را بدون ارادهٴ الهی انجام نمیدهد آنگاه اگر خدا بخواهد پیامی را به وجود مبارک حضرت برساند این پیام را به وسیلهٴ پیک خاصّ خودش یعنی جبرئیل(سلام الله علیه) به وجود مبارک پیامبر میرساند معنای وساطت جبرئیل هم این نیست که جبرئیل معلّم رسول گرامی است معنایش این است که این پیک است این پیام خدا را میرساند پس اگر جبرئیل پیام الهی را رساند معنایش این نیست که او معلّم است او رسول است گاهی پیام را خدای سبحان بلاواسطه میرساند گاهی با واسطه که در پایان سورهٴ «شوریٰ» فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ﴾.
پرسش: در تفسیر سورهٴ «نجم» که ﴿عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی﴾ که بر جبرئیل معنا کردند.
پاسخ: بله آنجا ﴿شَدِیدُ الْقُوَی﴾ ذات اقدس الهی است اگر شاگرد, پیامبر باشد به دلیل بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» که دارد ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ اینها فکر میکردند که خدا شدیدالقویٰ نیست لذا شدیدالقویٰ را بر جبرئیل تطبیق کردند ولی با توجه به بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» که خدا را ﴿ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ میداند که تقریباً معادل با ﴿شَدِیدُ الْقُوَی﴾ است خود خدای سبحان میشود معلّم, اگر ضمیر به پیامبر برمیگردد معلّمِ این فقط خدای سبحان است و لاغیر, خب.
بنابراین اگر انسانِ کامل انسانِ مافوق است نه مافوقِ انسان کما هو الحق باید بررسی کنیم ببینیم که انسانیّت چه مقامی دارد پیامبر و ائمه(علیهم السلام) انسانِ مافوقاند نه مافوقِ انسان این سخن درست است اما انسانیّت کونِ جامع است یعنی برای فیض درجاتی است چهار درجهٴ رسمی غیبِ محض است و شهادتِ محض، غیبِ مضاف است و شهادتِ مضاف این چهار مرحله که برخیها غیب محضاند، برخیها غیب مضافاند، برخی شهادت محضاند مثل عالَم دنیا، برخی مضاف به عالم طبیعتاند این چهار مرحله را که ذکر کردند میگویند انسانِ کامل کون ِجامع است یعنی هم در نشئهٴ شهادت حضور دارد هم در نشئهٴ شهادت اضافی، هم در نشئهٴ غیب محض حضور دارد هم در نشئهٴ غیب اضافی یعنی غیب مضاف، جامع آن مراحل چهارگانه انسان کامل است و اگر از وجود مبارک حضرت تعبیر شده است که فرمود من کلمهٴ جامع داده شدم «اوتیتُ جوامع الکَلِم» و مرحوم ابنمیثم هم در مقدمه جلد اول شرح نهجالبلاغه این روایت را نقل میکند که وجود مبارک پیامبر به حضرت علی(سلام الله علیه) فرمود: «وَ لَقد اوتیتُ یا علی جوامع الکَلِم» به همین برمیگردد که اینها کلمات جامعه هستند و اگر هر موجودی کلمة الله هست که ﴿لَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ﴾ باشد، ﴿وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ ﴿لَّوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّی﴾ این مضمون در دو جای قرآن آمده که اگر تمام دریاها بر فرض مرکّب بشود و درختها قلم بشوند اینها تمام میشوند ولی کلمات الهی تمام شدنی نیست پس هر موجودی کلمة الله است آن کلمهٴ جامع که همهٴ اینها را داراست انسانِ کامل است پس اگر گفته میشود که ولیّ خدا، پیامبر، امام(علیهم السلام) انسانِ مافوقاند سخن حق است مافوق انسان نیستند اما انسان کونِ جامع است یعنی کسی که همهٴ این مراحل را داراست او میشود انسان، بنابراین جامعیّتش از یک طرف و عبد و بندهٴ محض بودن او هم از طرف دیگر این ایجاب میکند که هر کاری را که در عالَم انجام میگیرد به ارادهٴ خداست و وجود مبارک انسان کامل تابع ارادهٴ پروردگار است ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ﴾ آنگاه فرشتهها برنامهٴ خودشان را که خدا حکایت کرده است به پیشگاه پیامبر میآورند.
پرسش: این ﴿مَا نَتَنَزَّلُ﴾ اشاره به آن ﴿مَن کَانَ تَقِیّاً﴾ ندارد یعنی اهل تقوا این حرف را نزدند.
پاسخ: نه، این سخن فرشتههاست دیگر.
پرسش: قول فرشتههاست نه عمل فرشتهها ﴿نَتَنَزَّلُ﴾ قولش کفایت میکند.
پاسخ: نه خیر قول، قول خداست چون قرآن است دیگر.
پرسش: محکّی قول فرشتههاست.
پاسخ: بله، مَحکی فعلِ فرشتههاست برنامهٴ فرشتهها این است برنامهٴ آنها قولاً و عملاً و حالاً این است که ﴿مَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ﴾ اینها برنامهشان این است و این برنامه را خداوند به صورت قول در آورده شده آیهٴ قرآن، شده قول الله خدا میفرماید که برنامههای فرشتهها این است که ما بدون امر الهی نازل نمیشویم آن وقت همین قول را که حکایت برنامههای فرشتههاست فرشتهٴ وحی از خدا تحویل میگیرد به پیشگاه رسول اکرم تقدیم میکند.
خب، این آیهٴ بعد کبرای مسئله است برای اینکه فرمود: ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾ نه تنها ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ بلکه «له السماوات، له الأرض، له ما بین السماوات و الأرض» قهراً فرشتهها هم جزء این مجموعهاند جزء مجموعهٴ سماوات و ارض و ما بینهما هستند اگر منظور از سماوات خصوص سماوات باشد در کنارش «و أهلها» میآید، اگر منظور از ارض خصوص ارض باشد در کنارش «و أهلها» میآید، اما وقتی در کنار «و أهلها» نیامده نفرمود «سماوات و أهلها، أرض و أهلها» منظور مجموعهٴ موجودات عالَم هستیاند اگر منظور مجموعهٴ عالَم هستیاند فرشتهها هم جزء این مجموعه هستند هم مِلک خدایند هم مُلک خدا، مِلک خدایند چون مخلوق او هستند تحت مُلک و نفوذ و تدبیر او هستند چون خدا ربوبیّت اینها را دارد به عهده میگیرد خب اگر رب است، مدبّر است تدبیر اینها تربیب یعنی تدبیر این مضاعف است ناقص نیست گرچه شبیه معنای مربّی را میفهماند ولی ربّ مضاعف است از باب «رَبَی» یا «رَبَوَ» نیست که با تربیت هماهنگ باشد رب به معنی مربّی نیست به معنی مدبّر است، به معنی مالک است مُربِّب غیر از مربّی است منتها نزدیک هماند اگر مِلک خداست مُلک او هم هست اینچنین نیست که کسی مالک باشد و نتواند در مِلکش تصرّف بکند دربارهٴ خدای سبحان فرض ندارد برای اینکه همه ستاد الهیاند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ لذا هم مخلوق خدایند هم مربوب خدایند، اگر آسمان و زمین و آنچه بین آسمان و زمین است مملوک خداست، مخلوق خداست، مربوب خداست ما هم که جزء این مجموعه هستیم همین طوریم این یک مرحله. مرحلهٴ دیگر اینکه گفته میشود ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ نفرمود «ما بین ذَیْنِک» فرمود: ﴿ذلِکَ﴾ مفرد آورد «ذا» اسم اشاره است مفرد است یک «لام» دارد یک «کاف» اینها دیگر در اشاره نیست «لام» برای بعید بودن آن مشارإلیه است و «کاف» برای مخاطب است آنکه برای اشاره است همان «ذا» است اگر خواستیم بگوییم مشارإلیه ما نزدیک است میگوییم «هذا» اگر خواستیم بگوییم متوسط است میگوییم «ذاک» اگر خواستیم بگوییم دور است میگوییم «ذلک» این «لام» برای بیان کردن بُعد مشارٌإلیه است ولی آن عنصر محوری اشاره همین «ذا» است خب، گاهی دو طرف معیار محسوب میشود «ذینک» میآورند، گاهی مجموع ملاحظه میشود مثل ﴿عَوَانٌ بَیْنَ ذلِکَ﴾ نه پیر است نه جوان سؤال میکنند این بقره چیست، میفرماید نه پیر است نه جوان ﴿عَوَانٌ بَیْنَ ذلِکَ﴾ نفرمود «عوانٌ بین ذَیْنِک». خب، فرمود: ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا﴾ مبادی قبلی مِلک و مُلک خداست، آثار بعدی مِلک و مُلک خداست بین اینها هم مِلک و مُلک خداست در آیهٴ بعد هم که فرمود: ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾ این هم به معنای مِلک و مُلک خداست این معنی ظاهریاش است اما بر اساس اینکه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ و بر اساس «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» یا «والجٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» ببینید چون بحث در فصل سوم است نه فصل اول که منطقهٴ ممنوعه است نه فصل دوم که منطقهٴ ممنوعه است یعنی در هویّت محض به هیچ وجه بحث نیست، در اکتناه صفات ذات که عین ذات است به هیچ وجه بحث نیست بحث ما دربارهٴ این فصل سوم است مثل آفتاب که ما میگوییم با آفتاب کار داریم آفتاب را میبینیم ما با نور او کار داریم نه با خود او بارها این مثال گفته شد آن وقتهایی که شمس مُنکَسِف شد یعنی قمر بین زمین و آفتاب فاصله شد و سایهٴ قمر به زمین افتاد و نگذاشت نور آفتاب به ما برسد یک گوشهٴ آفتاب اگر پیدا بشود تازه میگویند اگر با چشم غیر مسلّح ببینی کور میشوی تازه در حال انکساف مگر آفتاب را ما میبینیم ما آنچه را که میبینیم نور آفتاب است و خیال میکنیم آفتاب را داریم میبینیم بعد یقین داریم که این نور صاحبی دارد همین وگرنه شمس را که کسی نمیبیند که شمس دیدنی نیست تازه این شمسِ یک وجبی که ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ هم او را تهدید میکند مگر خدا قابل دیدن است، خدا قابل فهمیدن است، خدا قابل مشاهده است بنابراین آن منطقه کلاً منطقهٴ ممنوعه است هیچ، ما این مفهوم الله را فقط میدانیم مصداقی دارد آن مراحل کشف و شهود و اینها میافتد در فصل سوم که با اسمای حُسنای الهی کار دارند خدای سبحان حالا خوب عنایت کنید که این «بَینی» که در آیهٴ قبل است و «بَینی» که در آیهٴ بعد است چه چیزی برای آسمان و زمین میگذارد و چه چیزی برای انسان میگذارد و چه چیزی برای فرشته میگذارد در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ بدانید که فیض الهی و قدرت خدا بین انسان و قلب انسان فاصله است یک وقت است که سخن از قُرب خداست ﴿إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾ خدا به بنده نزدیک است این یک، یک وقت است سخن از اقرب بودن مِن سائر النُّظار است که در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» فرمود: ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَلکِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾ شما که به بالین محتضر آمدید شما هم با محتضر رابطه دارید خدا هم رابطه دارد ولی خدا به این محتضر از شما که الآن دست گذاشتید دارید نبضش را میگیرید یا او را جابهجا میکنید نزدیکتر است ولی شما نمیبینید این دو مرحله، مرحلهٴ سوم این است که ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ ما به این شخص چه محتضر چه غیر محتضر ما به انسان از رگ گردن او نزدیکتریم نه از شما به او نزدیکتریم بلکه از عضو او به او نزدیکتریم این سه مرحله. مرحلهٴ چهارم این است که انسان حقیقتش همان قلب اوست دیگر جان اوست، هویّت اوست فرمود ما بین انسان و قلب او فاصلهایم یعنی ما به انسان از خود انسان نزدیکتریم ما به حقیقت انسان که همان فؤاد و روح و قلب اوست از حقیقت او به حقیقت او نزدیکتریم چرا، برای اینکه اگر فیض خدا بین انسان و قلبش فاصله باشد هر فاصِل و واسطی به کلّ واحد از طرفین از طرف دیگر نزدیکتر است اگر ما یک الف داشتیم و باء داشتیم و این جیم وسط بود این جیم به هر کدام از دو طرف نزدیکتر از طرف دیگر است این جیم به الف از باء نزدیکتر است این جیم به باء از الف نزدیکتر است اگر فیض خدا بین ما و ما، بین ما و قلب ما فاصله است پس فیض خدا به ما از خود ما نزدیکتر است فیض خدا به حقیقت ما از حقیقت ما نزدیکتر است. خب، برویم به سراغ «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» یا «والجٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» این «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» معنایش این نیست که اگر شما کاغذی در دست داشتید فیض خدا بین این کاغذ است یعنی این کاغذ را دو قسمت بکنید وسط فیض خداست چون اشیاء محلاّ به الف و لام است این جمع محلاّ به الف و لام میگوید اگر این کاغذ را دو قسمت بکنی فیض خدا در وسطش است آن قسمت اول را هم دو قسمت بکنی فیض خدا در وسطش است، قسمت دوم هم دو قسمت بکنید فیض خدا در وسطش است اگر همین یک تکّه کاغذ را به میلیارد جزء تقسیم بکنید میبینید در وسط هر دو هست باز آن جزء را هم تقسیم بکنید میبینید هست در نتیجه چیزی دستتان نمیماند جز فیض خدا، اگر این است نظیر همان کلاف نخ و آن بلوز و ژاکت خواهد بود و در صحنهٴ قیامت این تعیّنات رخت برمیبندد ﴿فَکَانَتْ سَرَاباً﴾ اما اصلِ فیض میماند خب حالا اگر اینها تعیّنات رخت برمیبندد انسان و فَرس و زمین و آسمان میشوند سراب پس آن حقیقت کجاست آیا کلّ عالَم سراب است ـ معاذ الله ـ آیا این اعمالی که انجام شده اطاعت و عصیان اینها سراب است یا نه، ما مثل کودکی هستیم که یک آینهٴ بلند در حدّ نظام کیهانی جلوی ما غَرس کردند ما هر چه میبینیم در این آینه میبینیم خیال میکنیم این داخل حق است بعد قیامت که میشود این آینه میشکند ما برمیگردیم میبینیم اشیاء در جای دیگر بود نه اینکه چیزی کم و زیاد شد چیزی سراب شد چیزی از بین رفت چیزی موهوم بود، جای دیگر بود ما خیال میکردیم اینجاست این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که در بخش پایانی توحید مرحوم صدوق هست در مناظرهٴ با آن متکلّم خراسان که آن شخص عرض کرد که بالأخره خدا را ما چطور بشناسیم یا خدا داخل ماست یا ما داخل خداییم اگر ما در خدا باشیم که محذور لازم میآید، خدا در ما باشد که محذور لازم میآید اگر نه او در ماست نه ما در اوییم پس چگونه او را بشناسیم این شبههٴ آن مُستشکِل وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) فرمود من یک مَثل روشنی ارائه کنم تا برای تو بیّنالرشد بشود شما آیا صورت خود را در آینه میبینی یا نه عرض کرد بله، فرمود شما در آینه هستی عرض کرد نه، فرمود آینه در شماست عرض کرد نه، فرمود آینه سراب است دروغ میگوید عرض کرد نه، فرمود شما همین مسئله را نمیتوانی حل کنی ما هیچ چیزی در آینه نداریم آینه یک شیشهٴ شفاف است پشتش هم جیوه همین دیگر عکسی که در آینه نیست که یک شیشهٴ شفاف ما اگر نباشیم کسی نیست نه اینکه ما نباشیم کسانی هم در آینه منعکس میشوند اینکه ما خود را در آینه میبینیم یعنی هیچ، اما درست میگوید دروغ نمیگوید پس ما یک سرابِ کاذب داریم یک مرآت صادق، ما هیچ یعنی هیچ به نحو سالبهٴ کلیه در آینه هیچ چیزی نیست ولی همه را راست میگوید فرمود شما این نمونه را نمیتوانی حل کنی این بیرون راه فنّیاش این است این نور میخورد به سطح آینه شفاف یک، برمیگردد به آن شیء مرئی مثل درخت دو، در زاویهٴ عطف ما آن مرئی را در زاویهٴ عطف میبینیم سه، این میشود رؤیت آینهای وگرنه در آینه چیزی نیست ما درخت را در این زاویهٴ انعطاف نور میبینیم همین، وگرنه درخت جای دیگر است کلّ صحنه که شکست معلوم میشود اشیاء جای دیگر بودند ما جای دیگر به دنبال چیز دیگر بودیم اینکه شیخناالاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای اشعارش خیلی لطیفتر از اشعار مرحوم محتشم کاشانی است که وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) وقتی به قتلگاه افتاد آن حالت پیدا شد ایشان در آن ترسیم دارد که «آینه بشکست و رخ یار دید» ما با چیز دیگر سر و کار داریم چیزی هم گیرمان نمیآید اما وقتی آینه بشکند ما برگردیم صاحب اصلی را ببینیم حواسمان جمع میشود چیزی در عالَم, سراب نیست منتها ما جای دیگر میبینیم آنهایی که بیراهه میروند نظیر کفار واقعاً سراب است ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾ آنهایی که به راه میروند مؤمنان عادیاند میانیاند و مانند آن اینها در آینه میبینند و به راه هم هست آینه چیز درستی است و درست هم میگوید ولی اینها نمیدانند که در آینه نیست جای دیگر است اگر بگویی جای دیگر است بارو نمیکنند اما آنهایی که اوحدی از ناساند اصلاً به آینه نگاه نمیکنند به صاحب اصلی نگاه میکنند بنابراین این ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾ نه یعنی بین آسمان و زمین، بین تک تک اجزای آسمانی در موجودات آسمانی بین تک تک اجزای آسمانی هر جزء آسمانی «لله ما بین ایدیهم و ما خلقه و ما بینهما» هر تک تک موجودات زمینی «لله ما بین ایدیه و ما خلفه وما بینهما» و مانند آن است آن وقت آنچه را که فرشتهها دربارهٴ خودشان گفتند دیگران هم بگویند آنچه مسیحا میگفت که ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ حرف تمام موجودات آسمان و زمین است نه اینکه آنچه در آسمان است و آنچه در زمین است و آنچه بین آسمان و زمین است بلکه تک تک موجودات زمینی این مثلث را دارند، تک تک موجودات آسمانی این تثلیث را دارند، تک تک موجودات بین الأرض و السماء این تثلیث را دارند بنابراین این میشود ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ کلّ این نظام را به خوبی دارد اداره میکند چیزی را فراموش بکند، چیزی را کم بکند اینچنین نیست مِلک اوست چون او آفرید و مُلک اوست غیر از او کسی نافذ نیست حالا بنا بود بخشی از کلماتی را که این را شما هم مطالعه بفرمایید ما خلاصهاش را ـ انشاءالله ـ روز یکشنبه مطرح بکنیم این دعای سوم صحیفهٴ سجادیه دربارهٴ اقسام فرشتههاست فرشتهها چند قسم است، بعضیها حاملان عرشاند، بعضی مسئولان وحیاند، بعضیها مسئولان کِیل و رزقاند، بعضیها مسئول آوردن تک تک قطرات باراناند یا تک تک قطرات تگرگاند یا تک تک قطرات برفاند اینها که مُشیِّع ثلجاند برفها را پایین میآورند تا فرشتههای دیگر تقسیمات خوبی وجود مبارک امام سجاد دارد خب اگر این همه ملائکه خلق شده است ما چه دلیلی داریم بر عصمت همهٴ ملائکه.
پرسش: استاد ببخشید اگر ملائکه این فرمایش را نمیکردند بقیه نمیتوانستند بگویند.
پاسخ: خب خدا تعلیم داد دیگر انسانِ کامل چرا، انسان کامل که ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ چرا، وگرنه بقیه چگونه بدون تعلیم الهی به این راز پی میبرند فقط میتوانند با برهان بفهمند که ما مخلوق خداییم اما شما حالا نگاه کنید این «داخلٌ فی الأشیاء» را وقتی جمع محلاّ به الف و لام را تحلیل کنید میبینید چیزی برای کاغذ میماند همین کاغذی که مثال زدیم اینچنین نیست که این کاغذی که ده سانت است بین این ده سانت یعنی دوتا پنج سانت فیض خدا باشد که اگر این کاغذ را شما دو نیم کردید دوتا پنج سانت کردید بین این دو پنج سانت فیض خداست، آن پنج سانت اول را هم اگر دو قسم کردید فیض خداست، پنج سانت دوم هم اگر دو قسم کردید فیض خداست، هر کدام از این نیمها را هم دو نیم بکنید درونش فیض خداست بعد سرجمع میرسید به اینکه چیزی برای کاغذ نمیماند همه همین طورند منتها سرانجام میبینیم که اینها ﴿فَکَانَتْ سَرَاباً﴾ آن وقت برمیگردیم میبینیم که گردانندهٴ اصلی کس دیگر بود و حقیقت چیز دیگر بود و مانند آن، ولی این دعای نورانی که دعای سوم صحیفهٴ سجادیه است ملاحظه بفرمایید تا ـ انشاءالله ـ روز یکشنبه بحث بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است