- 611
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش پنجم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش پنجم "
- تأثیر پذیری انسان کور در مقابل شیطان
- مراد از یاد خدا بودن و خدا به یاد انسان بودن
- صراط مستقیم بودن پیامبر(ص)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تعملون ﴿105﴾
صراط مستقیم بودن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
بحث در قسمت اول این آیهٴ مبارکه بود که از مهمترین بخشهای این آیه است; به مؤمنین خطاب شده است و خدا به مؤمنین فرمود: ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾; یعنی إلزَموا انفسَکم; یعنی در سیر و سلوک مسیر و مسافت خودِ نفس است و ناگزیر سالک با مَسلَک متحد است و فروعات دیگری هم هست. در طی این بحث که سالک با مسلک متحد است; یعنی اگر کسی درست به عقاید و اخلاق و اعمال صالحه دینی معتقد و متخلق و عامل باشد و خودش میشود عین راه; به انسان کامل مثال زده شد و برای اینکه ثابت بشود انسان کامل عین صراط مستقیم است از آیه سورهٴ مبارکهٴ «یس» کمک گرفته شد که خدا به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: ﴿انک عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ و از این آیه استنباط شده است که وجود مبارک پیغمبر بر صراط مستقیم است, چون صراط در همان جان است و بیرون از جان نیست زیرا آنچه که جدای از جان است به عنوان دستورات دینی اینها صراط بالقوهاند نه صراط بالفعل, پس اگر کسی روی صراط بالفعل حرکت کرد یعنی روی همان شئون نفسانی حرکت کرده است.
پاسخ شبهه¬ای درباره استعمال «علی» در آیه شریفه
گاهی ممکن است سؤال بشود که از این آیه نمیتوان استفاده کرد که خود نفس صراط است و سالک با مسلک یکی است برای اینکه تعبیر به «علی» شده است که فرمود: ﴿عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾; ولی پاسخش این است که به همان مقداری که تعدد نفس از نظر شئون مطرح است به همین مقدار میشود گفت که سالک و مسلک متعددند و مصحِّح استعمال کلمهٴ «علی» است که گفته بشود: ﴿عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ وگرنه روی تحلیلی که به عمل آمده است آنچه که خارج از جان انسان است یک سلسله قوانین است و یک سلسله دستورات است که آنها صراط بالقوه است. اگر کسی اهل سیر و سلوک است چون سیر و سلوک به عقیده و اخلاق و اعمال مرتبط است و همه اینها جزء شئون نفساند, پس صراط بالفعل در نفس است نه خارج از نفس.
بیان صراط بودن امامان در زیارت جامعه
نشانهاش این است که شما در زیارت جامعه کبیر که بسیاری از معارف از اینگونه از زیارتها استفاده میشود ضمن اینکه به اهل بیت (علیهم الصلوة و علیهم السلام) گفته میشود که اینها «عیْبَة عِلمه و حُجّته و صراطه» و کذا و کذا; اینها ظرف علم خدایند و صراط خدا هستند و اَدلاّی علی الصراطند و راهنمایان به راه مستقیماند, ضمن اینکه گفته میشود که اینها حجج الهند و ادلاّء بر صراطند, در عین حال گفته میشود که اینها خود صراطند «عیْبة علمه و حجّته و صراطه» یا میگوییم «انتم الصراط الاقوم» خود شما راهید که آنجا دیگر صحبت از استعمال حرف جر و امثال ذلک نیست امام راه است. برای این است که امام روی همان شئون نفسانی حرکت کرده است یعنی عقیدهاش حق است عملش و اخلاقش حق است عملش حق از این جهت سنت او یعنی قول و فعل و تقریر او میشود حجت و همانطوری که در قرآن گاهی در سورهٴ «انفال» دارد برای مؤمنین درجات است ﴿لَهُمْ دَرجاتٌ﴾ و گاهی در سورهٴ «آلعمران» دارد که ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾, از نظر صراط هم همین طور است که گاهی انسان ﴿عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ است و گاهی انسان خودش میشود صِراطٍ مُسْتَقیمٍ.
تفاوتی است بین سالک و راه که این در اوایل امر است; اما وقتی این وصف از حال بودن به ملکه بودن دربیاید و از ملکه بودن به صورت فصل مقوِّم ظهور کند, دیگر سالک با مَسلک یکی است; مثل اینکه سالک عَلیٰ طریق دارد حرکت میکند و طریق زیر پای سالک است غرض آن است که همانطوری که دو تعبیر یکی در سورهٴ «انفال» یکی در سورهٴ «آلعمران» دربارهٴ درجات مؤمنین است که در سورهٴ «انفال» دارد: ﴿لَهُمْ دَرجاتٌ﴾ اما در سورهٴ «آلعمران» دارد ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾ و اینچنین نیست که در سورهٴ «آلعمران» حرف جر و مانند آن در تقدیر باشد, درباره صراط هم این چنین است در بخشی از زیارت جامعه دارد که شما ادلاّ و راهنمایان و دلیلهایی هستید بر صراط حق; در همان اوایل زیارت جامعه دارد که شما عَیبهٴ علمِ حق و صراط حقاید در بخش پایانیاش هم دارد که «انتم الصراط الاقوم».
بنابراین خود انسان میشود صراط. مگر اینکه راه را قبول نکند و صراطِ بالقوه را قبول نکند. اگر صراط بالقوه را بالفعل کرد, دیگر ﴿عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ است و اگر آن صراط بالقوه را که وحی آورد و عقل و فطرت پذیرفت آن راه را نرفت, «فَسَقَ عن الطریق» است و میشود ضلّ وقتی که گرفتار ضلالت شد و از صراط مستقیم فاصله گرفت, میشود سبیلُ الغی و در سبیل الغی خودش میشود غاوی.
مطلب مهم این بود که اگر کسی به یاد خود است معلوم میشود که خدا را قبلاً شناخته است که این حدیث شریف «مَن عَرَفَ نفسه فقد عَرَف ربّه» برهان کمّی شد نه برهان إنّی. آنچه که در کتابهای عقلی است این است که اگر کسی خود را بشناسد و شئون خود را بشناسد, یا از تجردش پی به تجرد حق میبرد یا از امکانش پی به وجوب واجب میبرد یا از حدوث خودش پی به قِدَم واجب میبرد یا از ضعف خودش پی به قدرت واجب میبرد یا از جهل خود پی به علم واجب میبرد هر چه گفته بشود در همین مدار برهان إنّی است.
بهره¬مندی علامه طباطبائی از آیه مذکور به عنوان برهان لم
اما آنچه که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) از این آیه و آیات دیگر استفاده کردند برهان لِمّی است که انسان, طریق است و هیچ سالکی به فکر راه نیست مگر اینکه قبلاً به فکر هدف باشد.
بنابراین «مَن عرف نفسه فقد عرف ربه» سابقاً چون خدا و لقای خدا هدف است و اگر کسی به فکر خود بود چون خودش طریق است معلوم میشود قبلاً به فکر خدا بوده است, آثار یاد خدا یا فراموشی خدا هم در بحثهای قبل مشخص شد; اگر کسی خدا را فراموش کرد خود را هم فراموش میکند و اگر خود را فراموش کرد کور است که خود را فراموش کرد, چون هیچ چیزی به او از خود او نزدیکتر نیست و چون کور است نمیبیند به چه دلیل اگر کسی خدا را فراموش کرد کور میشود به دلیل سورهٴ «طه» که فرمود عدهای را ما در قیامت کور محشور میکنیم: ﴿وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی﴾. آن روز او احتجاج میکند که ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصیرًا﴾ خدا پاسخ میدهد که ﴿کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی﴾; چون آیات الهی در دنیا به تو رسیده است و تو این آیات را نادیده گرفتی و پشت سر گذاشتی و اعتنا نکردی و فراموشت شد, امروز فراموش میشوی. این جواب آن سؤال است.
ملازمه بودن بین منسی و کوری انسان در دنیا
سؤال میکند که چرا من را کور محشور کردی؟ جوابش این است که چون آیات الهی را فراموش کردی امروز منسیّ مایی, معلوم میشود که منسی بودن مستلزم کوری است. اگر کسی از یاد خدا برود خدایی که ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾ است که هیچ فراموش نمیکند: ﴿فِی کِتابٍ لا یَضِلُّ رَبّی وَ لا یَنْسی﴾, خدا اگر کسی را از یاد ببرد یعنی مورد عنایت قرار نمیدهد مثل اینکه خدا بعضیها را نمیبیند ﴿لا یَنْظُرُ الیهم﴾ با این که خدا ﴿بِکُلِّ شَیءٍ بَصیرٌ﴾ است. چیزی نیست که از مَشهد و مَرآی حق غایب باشد و سراسر جهان کلمات الهیاند و چیزی نیست که کلمهٴ حق نباشد, سراسر جهان کلمات خداست و اگر سراسر جهان کلمات خداست او متکلم است و مکلِّم; ولی فرمود من با بعضیها حرف نمیزنم خدا با بعضیها حرف نمیزند: ﴿لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ﴾. آن تکلم تشریفی و عنایت, آن نظر تشریفی و عنایت و آن توجه تشریفی و عنایت را نسبت به عدهای ندارد, نداشت چه میشود؟ آنها کور میشوند, داشت چه میشود؟ آنها بینا میشوند.
مراد از یاد خدا بودن و خدا به یاد انسان بودن
بنابراین اینکه در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾; به یاد من باشید تا من به یاد شما باشم, این غیر از آن است که ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُم﴾ است که این در بحث قبلی مبسوطاً ثابت شد که ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُم﴾ یعنی به یاد نعمتهای من باشید. اگر به یاد نعمت خدا بودیم چه میشود؟ آن را در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» مشخص کرد که ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾; اگر کسی به یاد نعمتهای خدا بود و شاکر بود خدا نعمت او را افزوده میکند این مال یک مرحله است.
بالاتر از آن فرمود به یاد من باشید: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾. آنجا که سخن از نعمت است به یاد نعمت باشید شکر نعمت کنید شکر نعمت باعث افزایش نعمت میشود که ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ اما آنجا که انسان به یاد منعم بود به یاد خدا بود نتیجهاش چه میشود؟ آن را باید از قرآن استنباط کرد و آن استنباطش هم به این نحو بود که آنجا که انسان مَنسی است کور است برای اینکه در همه جا وقتی سؤال میشود که چرا کورم؟ میگویند چون مَنسی خدایی کوری. لازمهاش به قرینه تقابل این است که اگر کسی منسی نبود مذکور بود خدا ذاکر بود به یاد او بود این میشود بینا چه گروهی بینا هستند ابراهیم و انبیای ابراهیمی (علیهم الصلوة و علیهم السلام) بینا هستند خدا هم فرمود اینها دارای بصرند.
مراد از بصر در آیه
﴿أُولِی اْلأَیْدی وَ اْلأَبْصارِ﴾; اینها دارای بصرند و اینها دارای چشماند. آن بصری که در جان است نه بصری که در چشم سر است, این را که همه دارند.
اینکه فرمود: ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾; آن بصر درونی برای انبیا و اولیا و وارثان آنهاست, چه اینکه آن گوش بیرونی هم برای اینهاست و اگر کسی به یاد حق نبود آن چشم درونی کور میشود (این یک مقدمه) و قیافههای آدم در قیامت به شکل درون ساخته میشود (این دو مقدمه) و چون درون کور است همان کوری درونی بیرون میآید و ظاهر میشود (این نتیجه) لذا اینها در قیامت کور محشور میشوند. چه اینکه اوصاف دیگری که در نهان و نهاد انسان است همان اوصاف درونی در قیامت ظاهر میشوند که عدهای به صور حیواناتی درمیآیند که در دنیا به اوصاف آن حیوانات متصف بودند که ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾.
بنابراین اگر کسی به یاد خدا بود خدا به یاد اوست و وقتی خدا به یاد او بود هستیِ او را پر فروغ میکند نه سفرهٴ او را. سفرهٴ او را وقتی رنگین میکند که او به یاد نعمت خدا باشد که ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾; اما هستی او را وقتی پر فروغ میکند که به یاد مُنعِم باشد نه به یاد نعمتهای او. پس ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُم﴾ یک پاداش دارد و ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾ پاداش دیگر, دارد. در نوبت قبل هم به عرضتان رسید که آیاتی که مربوط به نسیان یاد خداست اینها سه طایفه است: نسیان مبدأ به عنوان محرّک, نسیان غایت به عنوان هدف گاهی میفرماید خدا را که مُنعِم است فراموش نکنید: ﴿وَ اشْکُرُوا لی وَ لا تَکْفُرُونِ﴾ و گاهی هم میفرماید که اینها لقای خدا را فراموش کردند که این برمیگردد به نسیان هدف.
نسیان نتیجه فراموشی لقای خدا
اگر یک متحرّک محرّک را از یادش ببرد و ارتباطش را از محرّک قطع کند از حرکت میایستد, چه اینکه اگر یک متحرک ارتباطش را از هدف قطع کند و به یاد هدف نباشد چنین متحرکی هم میایستد, خداوند گاهی در قرآن کریم ما را به هُوَ الاوّل که محرک فاعلی است دعوت میکند, گاهی ما را به هو الآخر که مبدأ غایی و محرّک غایی است دعوت میکند گاهی اینها را جمع میکند نظیر آنچه که در سورهٴ «احزاب» آمده است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کَثیرًا﴾.
کلام نورانی حضرت امیر(ع)درباره انسان حیران
مطلب دیگر آن است که گاهی انسان خیال میکند این کارها در حد وصف برای او میماند و جدای از جان اوست و خیال میکند بعدها میتواند تصمیم بگیرد در حالی که این اوصاف کل هستی او را فرامیگیرد آن نقطه مرکزی که بخواهد تصمیم بگیرد دیگر عوض میشود. از بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه استفاده میشود که اگر کسی مشغول خودش نبود متحیر است: «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ». یک وقت است که انسان مشغول درس و بحث است و خیال میکند که در مسیر است یا مشغول کارهای عادی است خیال میکند در مسیر است اما به فکر خود نیست که به تهذیب خود بپردازد یا به تغییر اوصاف درونی بپردازد به فکر آنها نیست چنین انسانی متحیر خواهد شد فرمود «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ» که این در بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه است اگر کسی خود را به غیر خود مشغول کرده است متحیر است. به غیر خود مشغول کرد; یعنی به چیزهای دیگر بپردازد به این فکر نباشد که من در چه شرایطیام؟ در خطبهٴ 157 نهجالبلاغه به این صورت آمده است فرمود «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ فِی الظُّلُمَاتِ وَ ارْتَبَکَ فِی الْهَلَکَاتِ وَ مَدَّتْ بِهِ شَیَاطِینُهُ فِی طُغْیَانِهِ وَ زَیَّنَتْ لَهُ سَیِءَ أَعْمَالِهِ»; چرا؟ اولین خطرش این است که متحیر است برای اینکه او راه را گم کرده اگر این آیه محل بحث سورهٴ «مائده» دارد ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾; یعنی «إلزموا انفسکم»; یعنی راه همان راه نفس است و اگر کسی راه را رها کرد یقیناً متحیر است بیراهه میرود «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ» چون همه ما کار داریم درس و بحث داریم; اما چیزی محصول عمر ما در آخرهای عمر نیست و انسان متحیر است, برای اینکه آنچه که راه بود آن را رها کرده است و به بیرون راه رفته است: «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ فِی الظُّلُمَاتِ» و قهراً «ارْتَبَکَ فِی الْهَلَکَاتِ وَ مَدَّتْ بِهِ شَیَاطِینُهُ فِی طُغْیَانِهِ».
بحثهای دیگری هم دربارهٴ تقوا و مانند آن هست که برای همین است که آن کوری درون برطرف بشود در خطبهٴ 198 نهجالبلاغه آمده است که «فَإِنَّ تَقْوَی اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِکُمْ وَ بَصَرُ عَمی أَفْئِدَتِکُمْ»; یعنی کوری دل را تقوا درمان میکند. یک وقت است که به درون خود سری نمیزند که درونش از جهل به علم آمده از ریا به اخلاص آمده از هوی به تقوی آمده کاری به اینها ندارد مشغول امور عادی است این که بزرگان اخلاق گفتند ببینید که شما برای رضای خدا دارید هدایت میکنید یا نه گفتند اگر کسی امام جماعتی یا واعظی عمری در مسجدی یا در محلهای خدمت میکرد و شخص یا غریبی رسیده است که مردم به او اقبال کردهاند این اگر هیچ حرف نزد هیچ گله نکرد نگفت مردم خوش استقبال و بد بدرقهاند و ما را رها کردند به دنبال دیگری رفتند معلوم میشود عمری برای خدا خدمت میکرد و میگوید که تا الآن من خدمت میکردم الان دیگری چون حرف یکی است برای خداست; اما اگر گلهاش از همین الان شروع شد معلوم میشود این عمری در تحت ولایت شیطان بود و خیال میکرد که برای خدا دارد کار میکند اگر شاگردان کم و زیاد بشوند اگر مستمعین کم و زیاد بشوند اگر مأمومین کم و زیاد بشوند, اگر مقلدین کم و زیاد بشوند, اگر مطالعه کنندههای کتاب کم و زیاد بشوند و آدم هیچ تکان نخورد معلوم میشود که برای خدا کار میکرده است; اما اگر کم و زیاد شدند اعتراض و گله شروع بشود معلوم میشود که او بیرون را نگاه میکند نه درون را او مشغول شاگردان خودش است نه مشغول خودش: «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ» چون راه نفس است غیر از نفس که راهی نیست.
قیامت ظرف ظهور واقعیت¬ها
مطلب دیگر این است که این جمع بندی فعلاً بسته شده است که انسان سالک است, انسان مسلک است انسان هدف است و همه این محدوده در درون خود اوست و همینها در قیامت ظهور میکنند قیامت ظرف ظهور این واقعیتهاست نه ظرف حدوث اینها نه اینکه کسی آنجا کور بشود کوری افراد آنجا ظهور میکند نه کسی آنجا کر بشود نه کسی آنجا شامه بسته بشود. بوی بهشت را میگویند که تا راه پانصد سال بویش به شامّه میرسد و کسی که عاقل والدین است یا مانند آن, این بو را استشمام نمیکند, این نه به این معناست که در قیامت شامه او بسته است این شخص هم اکنون شامه بسته است و آن روز ظهور میکند.
شامه کسی باز است که به فاصله هشتاد فرسخی بگوید: ﴿إِنّی َلأَجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾ که چنین شامهای در نهاد انسان است و در هر صورت اگر هشتاد فرسخ نشد لااقل هشت فرسخی یا هشت قدمی را انسان میشنود; بوی تقوا را هشت قدمی بشنود هشت قدمی نشد هشت سانتی بشنود کسی که کنار آدم نشسته آدم از درون او بفهمد که متقی است یا نه بوی خوب میآید یا نه این شامه برای ما که نیست, معلوم میشود که این شامه نیست یک بصری هم در درون آدم است یک گوشی هم در درون آدم است که ﴿تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ﴾ یک لامسهای هم باز در درون آدم است یک وقت است که چشم خیلی حساس است اگر بگویند از گوشهای شما یک کبریت روشن کردید فلان ماده منفجر میشود و این جا جای روشن کردن نیست, این شیء حساس است; اما وقتی به نزدیکی که رسید ما احساس میکنیم و بعضی که حساساند از دور هم احساس میکنند.
نیرویی در نهان انسان است به نام نیروی لامسه; نیروی لامسهٴ بیرونی ما اگر کسی دستی به ما زد ما میفهمیم یا اگر کسی دستش به پای ما خورد دستش به دوش ما خورد ما احساس میکنیم جسمی اگر به دوش ما خورد ما احساس میکنیم این به وسیله نیروی لامسه است بعضیها این نیروی لامسه را ندارند شیطان هر چه دست میزند هر چه هولشان میدهد.
تأثیر پذیری انسان کور در مقابل شیطان
احساس نمیکنند بعضی این را دارند که ﴿اذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ خب از ﴿إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطان﴾ آنجا که شیطان داد نمیکشد تا گوش بشنود! آنجا که خودش را نشان نمیدهد, چون از راهی میآید که ما او را نمیبینیم از پشت سر میآید پشت سر نه یعنی انسان جلو دنبال دارد آنجا جای غفلت پشت سر اوست وگرنه او که از راه جسم که نمیآید. او ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ این که ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ است صدر که جلو و دنبال ندارد که ما بگوییم شیطان از پشت سر میآید خدا فرمود: ﴿إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾; او و پیروان او از راهی میآیند که شما آنها را نمیبینید خب جان آدمی که مثل بدن او نیست که چشمش باید یک طرف باشد که یا از پشت سرش چشم نداشته باشد شیطان هم که ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ معلوم میشود این چشم و این جان کور است.
این را که امضا کرد فرمود او میآید شما را میبیند شما او را نمیبینید یک همچنین دشمنی است که شما را میبینید و شما او را نمیبینید نفرمود فریاد میکشد چون او خنّاس است آرام آرام میآید صدایی ندارد از راهی میآید که شما نمیبینید کم کم آهسته آهسته میآید تا دستش به شما میرسد. آنهایی که نیروی لامسه درونی دارند احساس میکنند ﴿اذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾; اما آن کسی که نیروی لامسهٴ درونی ندارد شیطان هر چه او را مس کند او درک نمیکند.
نتیجه چه میشود؟ شیطان میآید چه میکند؟ حالا که دست زد و انسان احساس نکرد دستبردش چیست چه میبرد؟ عقل را میگیرد کاری با شهوت و غضب ندارد شهوت و غضب را باید احیا کند و تقویت کند عقل را میگیرد وقتی عقل را گرفت آدم میشود دیوانه این مخصوص رباخوار نیست.
بیان واژه «مِنَ الْمَس» در آیه
فرمود: ﴿لا یَقُومُونَ إِلاّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَس﴾ این ﴿مِنَ الْمَس﴾ مناش من نشأیه است یعنی مخبَّط بودن او از مس شیطان نشأت گرفته خب وقتی شیطان دست زد دستبردش عقل است دیگر وقتی عقل را گرفت آدم میشود مخبط خطر دستبرد شیطان همین است حالا ما بدتر از ربا هم داریم قهراً چنین افرادی میشوند مخبط رشوه خوار را هم حضرت امیر فرمود مخبط دیگر همان جریان ذیل قصه عقیل که کسی آمده حلوای شیرین را زیر لباس آورده که خواست مثلاً معاذ الله چیزی به حضرت بدهد و از حضرت حکمی بگیرد فرمود اگر صدقه و صله و امثال ذلک است که به ما نمیرسد اگر قصد دیگری کردی «أمختبّط انت» کسی که راشی است مخبط است مرتشی هم میشود مخبط غرض آن است که این نیروی لمس در نهاد متقیان هست میفهمند کسی از درون دارد تماس میگیرد میخواهد بیاید آن نهان خانه و آن گنجینه را ببرد.
کیفیت مسّ کردن شیطان نسبت به رباخوار
﴿اذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾; اما رباخوار این چنین نیست شیطان مس کرد تماس گرفت رفت و اینها هیچ احساس نکردند رفت عقلشان را ربود شدند مخبط خب خطر این است که خطر این است که اینها میفهمند دیوانهاند خب دیوانه از آن جهت که دیوانه است چه عذابی دارد بستگان او شرمندهاند وگرنه خود دیوانه که خجل نیست دیوانه که عذابی ندارد که کارهایی میکند که نباید انجام بدهد خب بستگان او که عاقلاند رنج میبرند وگرنه خود دیوانه که رنج نمیبرد که خطر ربا و امثال ربا این است که انسان میفهمد که دیوانه است عذابهایی در قیامت است که نمونهاش در دنیا نیست ما در دنیا نداریم کسی که عاقل باشد و مجنون مثل اینهایی که به صورت حیوان محشور میشوند این چنین نیست که بشوند سگ انسانٌ و کلبٌ وگرنه سگ چه عذابی دارد خنزیر چه عذابی دارد این فصل اخیر اوست در سیر و سلوک این انسان نوع متوسط است حقیقتاً نه آن نوع الانواع و نوع اخیر این انسان حقیقتاً نوع متوسط است و تحت او انواع است و هم اکنون این انواع محقق است نه در قیامت قیامت ظرف ظهور این حقایق است نه ظرف حدوث نه اینکه انسان در اینجا نوع الانواع هست و در قیامت میسود جنس و تحت او انواع کثیره است این طور نیست قیامت که ظرف عمل نیست انسان در دنیا نوع متوسط است یعنی حقیقت انسان که ما میگوییم الانسان حیوان ناطق این نوع متوسط است در تحت او انواع چهارگانه است یا شیطان است یا فرشته است یا بهائم است یا سباع در هر یک از این راهها بخواهد حرکت کند در هر یک از این راهها حرکت کرد اول آن وصف برای او حال میشود چون با توبه میتواند برگرداند اگر توبه نکرد سالیان متمادی طول کشید این میشود ملکه باز راه توبه باز است اگر ملکه هم شد و باز او توبه نکرد کم کم به صورت فصل مقوم در میآید آنوقت ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ است, چنین شخصی حقیقتاً شده حیوان این حقیقت در قیامت ظهور میکند که قیامت ظرف ظهور اینهاست نه ظرف حدوث اینها انسان هم اکنون در دنیا نوع متوسط است خب اگر این راهها را طی کرد برابر همین راهها در قیامت به آن صورتهای ظاهری درمیآید مطلبی که الان در این نوبت وارد آن خواهیم شد این است که تعبیرات دینی گاهی به عنوان سیر و سلوک و حرکت و سفر و امثال ذلک است گاهی به عنوان داد و ستد و خرید و فروش و ثمن و مثمن و کالا و بها و امثال ذلک است گاهی این چنین تعبیر دارد اگر سخن از سیر و سلوک بود این بحثهای طولانی او را همراهی میکند انسان سالک است انسان مسلک است انسان هدف است کم کم به صورت روح و ریحان درمیآید با فروعات گذشته اگر مدار خرید و فروش و داد و ستد بود این جا باز سخن از نفس است انسان یا نفس خود را میخرد یا نفس خود را میفروشد محصول عمر او این است آنکه بیعت میکند با خدا بیعت چون از بیع است این میفروشد چه را میفروشد تنها مبیعی که در بازار بیعت با خدا خریدار دارد همان جان آدمی است در جنگ با شیطان در حقیقت جنگ اقتصادی است خرید و فروش است چه چیزی را میخرد؟ جان خود را میخرد.
بنابراین انسان مهمترین کالایی که در خرید و فروش دارد جان خود را میفروشد به خدا جان خود را آزاد میکند از شیطان همان طوری که در آن فصلی که زیر مجموعه فراوانی داشت خود بود سالک خود بود مسلک خود بود عمر و زمان خود بود هدف این جا خود بایع است خود مثمن است و خود ثمن چون خودش را دارد معامله میکند آن هسته مرکزی تصمیم میگیرد که همه شئون را در اختیار خدا قرار بدهد آن فطرت بیدار قادرانه و قاهرانه و مالکانه تصمیم میگیرد که همه شئون را بفروشد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾.
بایع شدن نفس انسان
اینهایی که بیعت کردند بیع کردند فروختند جان خود را به خدا فروختند همان طوری که در اصل تعبیر بیع یک تسامحی راه پیدا کرده است برای اینکه انسان مالک چیزی نیست که به خدا بفروشد جان آدم مِلک خداست و در تحت مُلک اوست ولی خدا برای تشویق مال خود را از ما میخرد قهراً انسانی که تصمیم گیرنده است میشود بایع و جان خود را در بیعت به خدا میفروشد و خدا هم این جان را میخرد: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ﴾, پس او شده بایع یعنی انسان و همین انسان شده مبیع.
چه چیزی میگیرد ﴿بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ این جنت کجاست؟ در سورهٴ «واقعه» فرمود: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾ یعنی خود انسان روح و ریحان میشود بعد همین در قیامت ظهور میکند پس او بایع است او مبیع است او ثمن ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾ به چه چیزی؟ ﴿بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾. وقتی این چنین شد که بایع خود نفس شد مثمن هم خود نفس شد ثمن را میبینیم خود نفس قرار میدهد در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» وقتی مقربین را یاد میکند میفرماید: ﴿فَأَمّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾; اگر ما برهان عقلی داشتیم که مطابق با این نقل بود این نقل به ظاهرش ابقاء میشود و حجت است و اگر دلیل نقلی بر خلاف داشتیم یا دلیل عقلی بر خلاف داشتیم, میگوییم که این ظاهر حجت نیست و یک حرف جرّی در تقریر است یا ذو در تقریر است و امثال ذلک; اما اگر براهین عقلی این راه را تایید میکند این آیه و آیاتی از این قبیل به ظاهرش ابقاء میشود که خود انسان روح است, خود انسان ریحان است و خود انسان بهشت است آنگاه همین حقیقت در قیامت ظهور میکند به صورت ﴿جَنّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ درمیآید همه مِلک و مُلک اوست او بخواهد سبز است نخواهد نیست.
بیان مرحوم امین¬الاسلام درباره چشمه¬های اخروی
این بیان را مرحوم امین الاسلام ذیل این آیه نورانی نقل کرد که ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرًا﴾ این چنین نیست که در بهشت چشمههای فراوانی باشد نظیر دنیا که انسان تابع چشمه باشد هر جا چشمه است خانه بسازد و چادر بزند بلکه چشمه تابع بهشتیها است بهشتی که دارد دور میزند هر جا احتیاج به آب داشت با دستش اشاره میکند و چشمه میجوشد که ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرًا﴾ نه اینکه چشمههایی خودش میجوشد و انسان از او میگیرد اگر او خواست چشمه هست نخواست نیست خواست اینجا فرشی پهن کند این چشمه میشود سرزمین صاف خواست همین جایی که نشسته است چشمه بجوشد ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرًا﴾ با یک اشاره چشمه میجوشد همان طوری که در دنیا این چنین بود پس او بایع است او مبیع است او ثمن چه اینکه خدای ناکرده اگر به آن طرف افتاد او بایع است او مبیع است او ثمن حالا اگر خواست با شیطان معامله کند شیطان که خانه و کاشانه نمیخرد که او از اینها زیاد میسازد او با آدم کار دارد.
عاقبت انسانهای معامله¬گر با شیطان در قیامت
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود اینها در داد و ستد بد کاری کردند با بد کسی معامله کردند و خودشان را به شیطان فروختند: ﴿لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُم﴾, چه اینکه ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾ هست آنجا اشتراء به معنی شراء است اینجا شراء به معنی بیع است در دو جای سورهٴ «بقره» که فرمود فرمود اینها بد کاری کردند خودشان را بد فروختند: ﴿لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُم﴾. وقتی انسان خود شد بایع خودش را فروخت چه چیزی گرفت؟ جهنم این جهنم کجاست خود میشود هیزم جهنم: ﴿أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾; اگر از آن سران ستم باشد گذشته از اینکه هیزم است آتش گیره هم است که وقود النار است: ﴿فَاتَّقُوا النّارَ الَّتی وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾.
اگر جایی خواستند کورهای را راه اندازی کنند سوخت و سوز کنند چه میکنند مواد خامی را برای سوخت و سوز اول آماده میکنند یک، حالا یا زغال سنگ یا هیزم یا هر چه هست بعد یک ماده تی ان تی یا سایر مواد انفجاری را آماده میکنند این دو، وقتی این ماده انفجاری را به آن زغال سنگ یا هیزم و مانند آن زدند و کاملاً شعله ور شد آهن یا فلز دیگری را بخواهند آب بکنند وارد میکنند کارخانه ذوب آهن کارش همین است دیگر زغال سنگ را میریزد آن ماده انفجاری را میریزد وقتی که علو و شعله بلند شد آهن را در او آب میکند هر کارگاه ذوبی این سه تا عنصر را دارد ذات اقدس الهی فرمود هیزم جهنم خود انسان تبهکار است: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾.
تبیین معنای«قاسطون»
قاسطون از قَسط است که به معنی ظلم است در قبال مُقسِطین که از قِسط است به معنی عدل پس قاسط میشود هیزم جهنم آن ماده تی ان تی گونه انفجاری که با او هیزم افروخته میشود آن را گذاشتهاند وقود, آن چیست؟ آن سنگریزههای بت و مانند آن است و انسان که فرمود: ﴿فَاتَّقُوا النّارَ الَّتی وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾. این وقود را به آن هیزم میزنند و این میشود مشتعل. چه کسی را داغ میکنند؟ ﴿یُسْجَرونَ﴾. پس آن آهنی که باید داغ بشود خود انسان است آن هیزمی که باید جمع بشود خود انسان است و آن ماده انفجاری که هیزمها را مشتعل میکند خود انسان است و همه اینها در قیامت ظهور میکند.
بنابراین روشن شد که اگر کسی به غیر خود پرداخت دیوانه است شما اگر فراغت داشته باشید یک دور در خدمت نهج البلاغه باشید میبینید که آدم را متحیّر میکند واقعاً انسان را متحیر میکند که چه خبر است حضرت قسم میخورد که اگر تمام مدت عمر بنالید هنوز کم است! چه خبر است آنجا مگر چیست فرمود اگر قلبتان آب بشود جا دارد اگر تمام مدت عمر ناله کنید و اشکتان تمام شود جا دارد چه خبر است آنجا ما که هیچ نمیدانیم برای ما اثر ندارد علی (صلوات الله و سلامه علیه) اهل اغراق نیست قسمها یاد میکند که اگر تا ابد بنالید جا دارد آنجا چه خبر است خدا میداند و بس! وضعش این است.
این آیات ظواهرش حجت است آنوقت همینها در قیامت ظهور میکند: ﴿کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعیرًا﴾; شما ملاحظه میکنید نهج البلاغه را میبینید هر وقت آتش جهنم میخواهد افزوده بشود آن فرشته موکل آتش (سلام الله علیه) عصبانی میشود همین که عصبانی شد شعله بلند میشود این چه آتشی است که با غضب افروخته میشود فرمود هر وقت او عصبانی شد شعله بلند میشود این چنین نیست که یک مقدار زغال سنگ دوباره بیاورند! ﴿کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعیرًا﴾ با غضبناک شدن فرشته.
بنابراین این فصل دوم از بحث است که اگر عنوان سیر و سلوک نبود عنوان مسافت و محرک و هدف و امثال ذلک نبود عنوان داد و ستد بود یا عنوان خرید و فروش بود در بازار تربیت اخلاقی انسان بایع است و انسان مبیع است و انسان ثمن حالا به چه کسی میفروشد و در قبال چه میخرد؟ خودش در این محدوده است که یا ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾ میشود یا ﴿فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾; میشود. «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا»
«و الحمد لله رب العالمین»
- تأثیر پذیری انسان کور در مقابل شیطان
- مراد از یاد خدا بودن و خدا به یاد انسان بودن
- صراط مستقیم بودن پیامبر(ص)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تعملون ﴿105﴾
صراط مستقیم بودن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
بحث در قسمت اول این آیهٴ مبارکه بود که از مهمترین بخشهای این آیه است; به مؤمنین خطاب شده است و خدا به مؤمنین فرمود: ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾; یعنی إلزَموا انفسَکم; یعنی در سیر و سلوک مسیر و مسافت خودِ نفس است و ناگزیر سالک با مَسلَک متحد است و فروعات دیگری هم هست. در طی این بحث که سالک با مسلک متحد است; یعنی اگر کسی درست به عقاید و اخلاق و اعمال صالحه دینی معتقد و متخلق و عامل باشد و خودش میشود عین راه; به انسان کامل مثال زده شد و برای اینکه ثابت بشود انسان کامل عین صراط مستقیم است از آیه سورهٴ مبارکهٴ «یس» کمک گرفته شد که خدا به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: ﴿انک عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ و از این آیه استنباط شده است که وجود مبارک پیغمبر بر صراط مستقیم است, چون صراط در همان جان است و بیرون از جان نیست زیرا آنچه که جدای از جان است به عنوان دستورات دینی اینها صراط بالقوهاند نه صراط بالفعل, پس اگر کسی روی صراط بالفعل حرکت کرد یعنی روی همان شئون نفسانی حرکت کرده است.
پاسخ شبهه¬ای درباره استعمال «علی» در آیه شریفه
گاهی ممکن است سؤال بشود که از این آیه نمیتوان استفاده کرد که خود نفس صراط است و سالک با مسلک یکی است برای اینکه تعبیر به «علی» شده است که فرمود: ﴿عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾; ولی پاسخش این است که به همان مقداری که تعدد نفس از نظر شئون مطرح است به همین مقدار میشود گفت که سالک و مسلک متعددند و مصحِّح استعمال کلمهٴ «علی» است که گفته بشود: ﴿عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ وگرنه روی تحلیلی که به عمل آمده است آنچه که خارج از جان انسان است یک سلسله قوانین است و یک سلسله دستورات است که آنها صراط بالقوه است. اگر کسی اهل سیر و سلوک است چون سیر و سلوک به عقیده و اخلاق و اعمال مرتبط است و همه اینها جزء شئون نفساند, پس صراط بالفعل در نفس است نه خارج از نفس.
بیان صراط بودن امامان در زیارت جامعه
نشانهاش این است که شما در زیارت جامعه کبیر که بسیاری از معارف از اینگونه از زیارتها استفاده میشود ضمن اینکه به اهل بیت (علیهم الصلوة و علیهم السلام) گفته میشود که اینها «عیْبَة عِلمه و حُجّته و صراطه» و کذا و کذا; اینها ظرف علم خدایند و صراط خدا هستند و اَدلاّی علی الصراطند و راهنمایان به راه مستقیماند, ضمن اینکه گفته میشود که اینها حجج الهند و ادلاّء بر صراطند, در عین حال گفته میشود که اینها خود صراطند «عیْبة علمه و حجّته و صراطه» یا میگوییم «انتم الصراط الاقوم» خود شما راهید که آنجا دیگر صحبت از استعمال حرف جر و امثال ذلک نیست امام راه است. برای این است که امام روی همان شئون نفسانی حرکت کرده است یعنی عقیدهاش حق است عملش و اخلاقش حق است عملش حق از این جهت سنت او یعنی قول و فعل و تقریر او میشود حجت و همانطوری که در قرآن گاهی در سورهٴ «انفال» دارد برای مؤمنین درجات است ﴿لَهُمْ دَرجاتٌ﴾ و گاهی در سورهٴ «آلعمران» دارد که ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾, از نظر صراط هم همین طور است که گاهی انسان ﴿عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ است و گاهی انسان خودش میشود صِراطٍ مُسْتَقیمٍ.
تفاوتی است بین سالک و راه که این در اوایل امر است; اما وقتی این وصف از حال بودن به ملکه بودن دربیاید و از ملکه بودن به صورت فصل مقوِّم ظهور کند, دیگر سالک با مَسلک یکی است; مثل اینکه سالک عَلیٰ طریق دارد حرکت میکند و طریق زیر پای سالک است غرض آن است که همانطوری که دو تعبیر یکی در سورهٴ «انفال» یکی در سورهٴ «آلعمران» دربارهٴ درجات مؤمنین است که در سورهٴ «انفال» دارد: ﴿لَهُمْ دَرجاتٌ﴾ اما در سورهٴ «آلعمران» دارد ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾ و اینچنین نیست که در سورهٴ «آلعمران» حرف جر و مانند آن در تقدیر باشد, درباره صراط هم این چنین است در بخشی از زیارت جامعه دارد که شما ادلاّ و راهنمایان و دلیلهایی هستید بر صراط حق; در همان اوایل زیارت جامعه دارد که شما عَیبهٴ علمِ حق و صراط حقاید در بخش پایانیاش هم دارد که «انتم الصراط الاقوم».
بنابراین خود انسان میشود صراط. مگر اینکه راه را قبول نکند و صراطِ بالقوه را قبول نکند. اگر صراط بالقوه را بالفعل کرد, دیگر ﴿عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ است و اگر آن صراط بالقوه را که وحی آورد و عقل و فطرت پذیرفت آن راه را نرفت, «فَسَقَ عن الطریق» است و میشود ضلّ وقتی که گرفتار ضلالت شد و از صراط مستقیم فاصله گرفت, میشود سبیلُ الغی و در سبیل الغی خودش میشود غاوی.
مطلب مهم این بود که اگر کسی به یاد خود است معلوم میشود که خدا را قبلاً شناخته است که این حدیث شریف «مَن عَرَفَ نفسه فقد عَرَف ربّه» برهان کمّی شد نه برهان إنّی. آنچه که در کتابهای عقلی است این است که اگر کسی خود را بشناسد و شئون خود را بشناسد, یا از تجردش پی به تجرد حق میبرد یا از امکانش پی به وجوب واجب میبرد یا از حدوث خودش پی به قِدَم واجب میبرد یا از ضعف خودش پی به قدرت واجب میبرد یا از جهل خود پی به علم واجب میبرد هر چه گفته بشود در همین مدار برهان إنّی است.
بهره¬مندی علامه طباطبائی از آیه مذکور به عنوان برهان لم
اما آنچه که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) از این آیه و آیات دیگر استفاده کردند برهان لِمّی است که انسان, طریق است و هیچ سالکی به فکر راه نیست مگر اینکه قبلاً به فکر هدف باشد.
بنابراین «مَن عرف نفسه فقد عرف ربه» سابقاً چون خدا و لقای خدا هدف است و اگر کسی به فکر خود بود چون خودش طریق است معلوم میشود قبلاً به فکر خدا بوده است, آثار یاد خدا یا فراموشی خدا هم در بحثهای قبل مشخص شد; اگر کسی خدا را فراموش کرد خود را هم فراموش میکند و اگر خود را فراموش کرد کور است که خود را فراموش کرد, چون هیچ چیزی به او از خود او نزدیکتر نیست و چون کور است نمیبیند به چه دلیل اگر کسی خدا را فراموش کرد کور میشود به دلیل سورهٴ «طه» که فرمود عدهای را ما در قیامت کور محشور میکنیم: ﴿وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی﴾. آن روز او احتجاج میکند که ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصیرًا﴾ خدا پاسخ میدهد که ﴿کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی﴾; چون آیات الهی در دنیا به تو رسیده است و تو این آیات را نادیده گرفتی و پشت سر گذاشتی و اعتنا نکردی و فراموشت شد, امروز فراموش میشوی. این جواب آن سؤال است.
ملازمه بودن بین منسی و کوری انسان در دنیا
سؤال میکند که چرا من را کور محشور کردی؟ جوابش این است که چون آیات الهی را فراموش کردی امروز منسیّ مایی, معلوم میشود که منسی بودن مستلزم کوری است. اگر کسی از یاد خدا برود خدایی که ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾ است که هیچ فراموش نمیکند: ﴿فِی کِتابٍ لا یَضِلُّ رَبّی وَ لا یَنْسی﴾, خدا اگر کسی را از یاد ببرد یعنی مورد عنایت قرار نمیدهد مثل اینکه خدا بعضیها را نمیبیند ﴿لا یَنْظُرُ الیهم﴾ با این که خدا ﴿بِکُلِّ شَیءٍ بَصیرٌ﴾ است. چیزی نیست که از مَشهد و مَرآی حق غایب باشد و سراسر جهان کلمات الهیاند و چیزی نیست که کلمهٴ حق نباشد, سراسر جهان کلمات خداست و اگر سراسر جهان کلمات خداست او متکلم است و مکلِّم; ولی فرمود من با بعضیها حرف نمیزنم خدا با بعضیها حرف نمیزند: ﴿لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ﴾. آن تکلم تشریفی و عنایت, آن نظر تشریفی و عنایت و آن توجه تشریفی و عنایت را نسبت به عدهای ندارد, نداشت چه میشود؟ آنها کور میشوند, داشت چه میشود؟ آنها بینا میشوند.
مراد از یاد خدا بودن و خدا به یاد انسان بودن
بنابراین اینکه در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾; به یاد من باشید تا من به یاد شما باشم, این غیر از آن است که ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُم﴾ است که این در بحث قبلی مبسوطاً ثابت شد که ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُم﴾ یعنی به یاد نعمتهای من باشید. اگر به یاد نعمت خدا بودیم چه میشود؟ آن را در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» مشخص کرد که ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾; اگر کسی به یاد نعمتهای خدا بود و شاکر بود خدا نعمت او را افزوده میکند این مال یک مرحله است.
بالاتر از آن فرمود به یاد من باشید: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾. آنجا که سخن از نعمت است به یاد نعمت باشید شکر نعمت کنید شکر نعمت باعث افزایش نعمت میشود که ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ اما آنجا که انسان به یاد منعم بود به یاد خدا بود نتیجهاش چه میشود؟ آن را باید از قرآن استنباط کرد و آن استنباطش هم به این نحو بود که آنجا که انسان مَنسی است کور است برای اینکه در همه جا وقتی سؤال میشود که چرا کورم؟ میگویند چون مَنسی خدایی کوری. لازمهاش به قرینه تقابل این است که اگر کسی منسی نبود مذکور بود خدا ذاکر بود به یاد او بود این میشود بینا چه گروهی بینا هستند ابراهیم و انبیای ابراهیمی (علیهم الصلوة و علیهم السلام) بینا هستند خدا هم فرمود اینها دارای بصرند.
مراد از بصر در آیه
﴿أُولِی اْلأَیْدی وَ اْلأَبْصارِ﴾; اینها دارای بصرند و اینها دارای چشماند. آن بصری که در جان است نه بصری که در چشم سر است, این را که همه دارند.
اینکه فرمود: ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾; آن بصر درونی برای انبیا و اولیا و وارثان آنهاست, چه اینکه آن گوش بیرونی هم برای اینهاست و اگر کسی به یاد حق نبود آن چشم درونی کور میشود (این یک مقدمه) و قیافههای آدم در قیامت به شکل درون ساخته میشود (این دو مقدمه) و چون درون کور است همان کوری درونی بیرون میآید و ظاهر میشود (این نتیجه) لذا اینها در قیامت کور محشور میشوند. چه اینکه اوصاف دیگری که در نهان و نهاد انسان است همان اوصاف درونی در قیامت ظاهر میشوند که عدهای به صور حیواناتی درمیآیند که در دنیا به اوصاف آن حیوانات متصف بودند که ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾.
بنابراین اگر کسی به یاد خدا بود خدا به یاد اوست و وقتی خدا به یاد او بود هستیِ او را پر فروغ میکند نه سفرهٴ او را. سفرهٴ او را وقتی رنگین میکند که او به یاد نعمت خدا باشد که ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾; اما هستی او را وقتی پر فروغ میکند که به یاد مُنعِم باشد نه به یاد نعمتهای او. پس ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُم﴾ یک پاداش دارد و ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾ پاداش دیگر, دارد. در نوبت قبل هم به عرضتان رسید که آیاتی که مربوط به نسیان یاد خداست اینها سه طایفه است: نسیان مبدأ به عنوان محرّک, نسیان غایت به عنوان هدف گاهی میفرماید خدا را که مُنعِم است فراموش نکنید: ﴿وَ اشْکُرُوا لی وَ لا تَکْفُرُونِ﴾ و گاهی هم میفرماید که اینها لقای خدا را فراموش کردند که این برمیگردد به نسیان هدف.
نسیان نتیجه فراموشی لقای خدا
اگر یک متحرّک محرّک را از یادش ببرد و ارتباطش را از محرّک قطع کند از حرکت میایستد, چه اینکه اگر یک متحرک ارتباطش را از هدف قطع کند و به یاد هدف نباشد چنین متحرکی هم میایستد, خداوند گاهی در قرآن کریم ما را به هُوَ الاوّل که محرک فاعلی است دعوت میکند, گاهی ما را به هو الآخر که مبدأ غایی و محرّک غایی است دعوت میکند گاهی اینها را جمع میکند نظیر آنچه که در سورهٴ «احزاب» آمده است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کَثیرًا﴾.
کلام نورانی حضرت امیر(ع)درباره انسان حیران
مطلب دیگر آن است که گاهی انسان خیال میکند این کارها در حد وصف برای او میماند و جدای از جان اوست و خیال میکند بعدها میتواند تصمیم بگیرد در حالی که این اوصاف کل هستی او را فرامیگیرد آن نقطه مرکزی که بخواهد تصمیم بگیرد دیگر عوض میشود. از بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه استفاده میشود که اگر کسی مشغول خودش نبود متحیر است: «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ». یک وقت است که انسان مشغول درس و بحث است و خیال میکند که در مسیر است یا مشغول کارهای عادی است خیال میکند در مسیر است اما به فکر خود نیست که به تهذیب خود بپردازد یا به تغییر اوصاف درونی بپردازد به فکر آنها نیست چنین انسانی متحیر خواهد شد فرمود «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ» که این در بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه است اگر کسی خود را به غیر خود مشغول کرده است متحیر است. به غیر خود مشغول کرد; یعنی به چیزهای دیگر بپردازد به این فکر نباشد که من در چه شرایطیام؟ در خطبهٴ 157 نهجالبلاغه به این صورت آمده است فرمود «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ فِی الظُّلُمَاتِ وَ ارْتَبَکَ فِی الْهَلَکَاتِ وَ مَدَّتْ بِهِ شَیَاطِینُهُ فِی طُغْیَانِهِ وَ زَیَّنَتْ لَهُ سَیِءَ أَعْمَالِهِ»; چرا؟ اولین خطرش این است که متحیر است برای اینکه او راه را گم کرده اگر این آیه محل بحث سورهٴ «مائده» دارد ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾; یعنی «إلزموا انفسکم»; یعنی راه همان راه نفس است و اگر کسی راه را رها کرد یقیناً متحیر است بیراهه میرود «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ» چون همه ما کار داریم درس و بحث داریم; اما چیزی محصول عمر ما در آخرهای عمر نیست و انسان متحیر است, برای اینکه آنچه که راه بود آن را رها کرده است و به بیرون راه رفته است: «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ فِی الظُّلُمَاتِ» و قهراً «ارْتَبَکَ فِی الْهَلَکَاتِ وَ مَدَّتْ بِهِ شَیَاطِینُهُ فِی طُغْیَانِهِ».
بحثهای دیگری هم دربارهٴ تقوا و مانند آن هست که برای همین است که آن کوری درون برطرف بشود در خطبهٴ 198 نهجالبلاغه آمده است که «فَإِنَّ تَقْوَی اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِکُمْ وَ بَصَرُ عَمی أَفْئِدَتِکُمْ»; یعنی کوری دل را تقوا درمان میکند. یک وقت است که به درون خود سری نمیزند که درونش از جهل به علم آمده از ریا به اخلاص آمده از هوی به تقوی آمده کاری به اینها ندارد مشغول امور عادی است این که بزرگان اخلاق گفتند ببینید که شما برای رضای خدا دارید هدایت میکنید یا نه گفتند اگر کسی امام جماعتی یا واعظی عمری در مسجدی یا در محلهای خدمت میکرد و شخص یا غریبی رسیده است که مردم به او اقبال کردهاند این اگر هیچ حرف نزد هیچ گله نکرد نگفت مردم خوش استقبال و بد بدرقهاند و ما را رها کردند به دنبال دیگری رفتند معلوم میشود عمری برای خدا خدمت میکرد و میگوید که تا الآن من خدمت میکردم الان دیگری چون حرف یکی است برای خداست; اما اگر گلهاش از همین الان شروع شد معلوم میشود این عمری در تحت ولایت شیطان بود و خیال میکرد که برای خدا دارد کار میکند اگر شاگردان کم و زیاد بشوند اگر مستمعین کم و زیاد بشوند اگر مأمومین کم و زیاد بشوند, اگر مقلدین کم و زیاد بشوند, اگر مطالعه کنندههای کتاب کم و زیاد بشوند و آدم هیچ تکان نخورد معلوم میشود که برای خدا کار میکرده است; اما اگر کم و زیاد شدند اعتراض و گله شروع بشود معلوم میشود که او بیرون را نگاه میکند نه درون را او مشغول شاگردان خودش است نه مشغول خودش: «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ» چون راه نفس است غیر از نفس که راهی نیست.
قیامت ظرف ظهور واقعیت¬ها
مطلب دیگر این است که این جمع بندی فعلاً بسته شده است که انسان سالک است, انسان مسلک است انسان هدف است و همه این محدوده در درون خود اوست و همینها در قیامت ظهور میکنند قیامت ظرف ظهور این واقعیتهاست نه ظرف حدوث اینها نه اینکه کسی آنجا کور بشود کوری افراد آنجا ظهور میکند نه کسی آنجا کر بشود نه کسی آنجا شامه بسته بشود. بوی بهشت را میگویند که تا راه پانصد سال بویش به شامّه میرسد و کسی که عاقل والدین است یا مانند آن, این بو را استشمام نمیکند, این نه به این معناست که در قیامت شامه او بسته است این شخص هم اکنون شامه بسته است و آن روز ظهور میکند.
شامه کسی باز است که به فاصله هشتاد فرسخی بگوید: ﴿إِنّی َلأَجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾ که چنین شامهای در نهاد انسان است و در هر صورت اگر هشتاد فرسخ نشد لااقل هشت فرسخی یا هشت قدمی را انسان میشنود; بوی تقوا را هشت قدمی بشنود هشت قدمی نشد هشت سانتی بشنود کسی که کنار آدم نشسته آدم از درون او بفهمد که متقی است یا نه بوی خوب میآید یا نه این شامه برای ما که نیست, معلوم میشود که این شامه نیست یک بصری هم در درون آدم است یک گوشی هم در درون آدم است که ﴿تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ﴾ یک لامسهای هم باز در درون آدم است یک وقت است که چشم خیلی حساس است اگر بگویند از گوشهای شما یک کبریت روشن کردید فلان ماده منفجر میشود و این جا جای روشن کردن نیست, این شیء حساس است; اما وقتی به نزدیکی که رسید ما احساس میکنیم و بعضی که حساساند از دور هم احساس میکنند.
نیرویی در نهان انسان است به نام نیروی لامسه; نیروی لامسهٴ بیرونی ما اگر کسی دستی به ما زد ما میفهمیم یا اگر کسی دستش به پای ما خورد دستش به دوش ما خورد ما احساس میکنیم جسمی اگر به دوش ما خورد ما احساس میکنیم این به وسیله نیروی لامسه است بعضیها این نیروی لامسه را ندارند شیطان هر چه دست میزند هر چه هولشان میدهد.
تأثیر پذیری انسان کور در مقابل شیطان
احساس نمیکنند بعضی این را دارند که ﴿اذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ خب از ﴿إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطان﴾ آنجا که شیطان داد نمیکشد تا گوش بشنود! آنجا که خودش را نشان نمیدهد, چون از راهی میآید که ما او را نمیبینیم از پشت سر میآید پشت سر نه یعنی انسان جلو دنبال دارد آنجا جای غفلت پشت سر اوست وگرنه او که از راه جسم که نمیآید. او ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ این که ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ است صدر که جلو و دنبال ندارد که ما بگوییم شیطان از پشت سر میآید خدا فرمود: ﴿إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾; او و پیروان او از راهی میآیند که شما آنها را نمیبینید خب جان آدمی که مثل بدن او نیست که چشمش باید یک طرف باشد که یا از پشت سرش چشم نداشته باشد شیطان هم که ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ معلوم میشود این چشم و این جان کور است.
این را که امضا کرد فرمود او میآید شما را میبیند شما او را نمیبینید یک همچنین دشمنی است که شما را میبینید و شما او را نمیبینید نفرمود فریاد میکشد چون او خنّاس است آرام آرام میآید صدایی ندارد از راهی میآید که شما نمیبینید کم کم آهسته آهسته میآید تا دستش به شما میرسد. آنهایی که نیروی لامسه درونی دارند احساس میکنند ﴿اذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾; اما آن کسی که نیروی لامسهٴ درونی ندارد شیطان هر چه او را مس کند او درک نمیکند.
نتیجه چه میشود؟ شیطان میآید چه میکند؟ حالا که دست زد و انسان احساس نکرد دستبردش چیست چه میبرد؟ عقل را میگیرد کاری با شهوت و غضب ندارد شهوت و غضب را باید احیا کند و تقویت کند عقل را میگیرد وقتی عقل را گرفت آدم میشود دیوانه این مخصوص رباخوار نیست.
بیان واژه «مِنَ الْمَس» در آیه
فرمود: ﴿لا یَقُومُونَ إِلاّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَس﴾ این ﴿مِنَ الْمَس﴾ مناش من نشأیه است یعنی مخبَّط بودن او از مس شیطان نشأت گرفته خب وقتی شیطان دست زد دستبردش عقل است دیگر وقتی عقل را گرفت آدم میشود مخبط خطر دستبرد شیطان همین است حالا ما بدتر از ربا هم داریم قهراً چنین افرادی میشوند مخبط رشوه خوار را هم حضرت امیر فرمود مخبط دیگر همان جریان ذیل قصه عقیل که کسی آمده حلوای شیرین را زیر لباس آورده که خواست مثلاً معاذ الله چیزی به حضرت بدهد و از حضرت حکمی بگیرد فرمود اگر صدقه و صله و امثال ذلک است که به ما نمیرسد اگر قصد دیگری کردی «أمختبّط انت» کسی که راشی است مخبط است مرتشی هم میشود مخبط غرض آن است که این نیروی لمس در نهاد متقیان هست میفهمند کسی از درون دارد تماس میگیرد میخواهد بیاید آن نهان خانه و آن گنجینه را ببرد.
کیفیت مسّ کردن شیطان نسبت به رباخوار
﴿اذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾; اما رباخوار این چنین نیست شیطان مس کرد تماس گرفت رفت و اینها هیچ احساس نکردند رفت عقلشان را ربود شدند مخبط خب خطر این است که خطر این است که اینها میفهمند دیوانهاند خب دیوانه از آن جهت که دیوانه است چه عذابی دارد بستگان او شرمندهاند وگرنه خود دیوانه که خجل نیست دیوانه که عذابی ندارد که کارهایی میکند که نباید انجام بدهد خب بستگان او که عاقلاند رنج میبرند وگرنه خود دیوانه که رنج نمیبرد که خطر ربا و امثال ربا این است که انسان میفهمد که دیوانه است عذابهایی در قیامت است که نمونهاش در دنیا نیست ما در دنیا نداریم کسی که عاقل باشد و مجنون مثل اینهایی که به صورت حیوان محشور میشوند این چنین نیست که بشوند سگ انسانٌ و کلبٌ وگرنه سگ چه عذابی دارد خنزیر چه عذابی دارد این فصل اخیر اوست در سیر و سلوک این انسان نوع متوسط است حقیقتاً نه آن نوع الانواع و نوع اخیر این انسان حقیقتاً نوع متوسط است و تحت او انواع است و هم اکنون این انواع محقق است نه در قیامت قیامت ظرف ظهور این حقایق است نه ظرف حدوث نه اینکه انسان در اینجا نوع الانواع هست و در قیامت میسود جنس و تحت او انواع کثیره است این طور نیست قیامت که ظرف عمل نیست انسان در دنیا نوع متوسط است یعنی حقیقت انسان که ما میگوییم الانسان حیوان ناطق این نوع متوسط است در تحت او انواع چهارگانه است یا شیطان است یا فرشته است یا بهائم است یا سباع در هر یک از این راهها بخواهد حرکت کند در هر یک از این راهها حرکت کرد اول آن وصف برای او حال میشود چون با توبه میتواند برگرداند اگر توبه نکرد سالیان متمادی طول کشید این میشود ملکه باز راه توبه باز است اگر ملکه هم شد و باز او توبه نکرد کم کم به صورت فصل مقوم در میآید آنوقت ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ است, چنین شخصی حقیقتاً شده حیوان این حقیقت در قیامت ظهور میکند که قیامت ظرف ظهور اینهاست نه ظرف حدوث اینها انسان هم اکنون در دنیا نوع متوسط است خب اگر این راهها را طی کرد برابر همین راهها در قیامت به آن صورتهای ظاهری درمیآید مطلبی که الان در این نوبت وارد آن خواهیم شد این است که تعبیرات دینی گاهی به عنوان سیر و سلوک و حرکت و سفر و امثال ذلک است گاهی به عنوان داد و ستد و خرید و فروش و ثمن و مثمن و کالا و بها و امثال ذلک است گاهی این چنین تعبیر دارد اگر سخن از سیر و سلوک بود این بحثهای طولانی او را همراهی میکند انسان سالک است انسان مسلک است انسان هدف است کم کم به صورت روح و ریحان درمیآید با فروعات گذشته اگر مدار خرید و فروش و داد و ستد بود این جا باز سخن از نفس است انسان یا نفس خود را میخرد یا نفس خود را میفروشد محصول عمر او این است آنکه بیعت میکند با خدا بیعت چون از بیع است این میفروشد چه را میفروشد تنها مبیعی که در بازار بیعت با خدا خریدار دارد همان جان آدمی است در جنگ با شیطان در حقیقت جنگ اقتصادی است خرید و فروش است چه چیزی را میخرد؟ جان خود را میخرد.
بنابراین انسان مهمترین کالایی که در خرید و فروش دارد جان خود را میفروشد به خدا جان خود را آزاد میکند از شیطان همان طوری که در آن فصلی که زیر مجموعه فراوانی داشت خود بود سالک خود بود مسلک خود بود عمر و زمان خود بود هدف این جا خود بایع است خود مثمن است و خود ثمن چون خودش را دارد معامله میکند آن هسته مرکزی تصمیم میگیرد که همه شئون را در اختیار خدا قرار بدهد آن فطرت بیدار قادرانه و قاهرانه و مالکانه تصمیم میگیرد که همه شئون را بفروشد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾.
بایع شدن نفس انسان
اینهایی که بیعت کردند بیع کردند فروختند جان خود را به خدا فروختند همان طوری که در اصل تعبیر بیع یک تسامحی راه پیدا کرده است برای اینکه انسان مالک چیزی نیست که به خدا بفروشد جان آدم مِلک خداست و در تحت مُلک اوست ولی خدا برای تشویق مال خود را از ما میخرد قهراً انسانی که تصمیم گیرنده است میشود بایع و جان خود را در بیعت به خدا میفروشد و خدا هم این جان را میخرد: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ﴾, پس او شده بایع یعنی انسان و همین انسان شده مبیع.
چه چیزی میگیرد ﴿بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ این جنت کجاست؟ در سورهٴ «واقعه» فرمود: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾ یعنی خود انسان روح و ریحان میشود بعد همین در قیامت ظهور میکند پس او بایع است او مبیع است او ثمن ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾ به چه چیزی؟ ﴿بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾. وقتی این چنین شد که بایع خود نفس شد مثمن هم خود نفس شد ثمن را میبینیم خود نفس قرار میدهد در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» وقتی مقربین را یاد میکند میفرماید: ﴿فَأَمّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾; اگر ما برهان عقلی داشتیم که مطابق با این نقل بود این نقل به ظاهرش ابقاء میشود و حجت است و اگر دلیل نقلی بر خلاف داشتیم یا دلیل عقلی بر خلاف داشتیم, میگوییم که این ظاهر حجت نیست و یک حرف جرّی در تقریر است یا ذو در تقریر است و امثال ذلک; اما اگر براهین عقلی این راه را تایید میکند این آیه و آیاتی از این قبیل به ظاهرش ابقاء میشود که خود انسان روح است, خود انسان ریحان است و خود انسان بهشت است آنگاه همین حقیقت در قیامت ظهور میکند به صورت ﴿جَنّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ درمیآید همه مِلک و مُلک اوست او بخواهد سبز است نخواهد نیست.
بیان مرحوم امین¬الاسلام درباره چشمه¬های اخروی
این بیان را مرحوم امین الاسلام ذیل این آیه نورانی نقل کرد که ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرًا﴾ این چنین نیست که در بهشت چشمههای فراوانی باشد نظیر دنیا که انسان تابع چشمه باشد هر جا چشمه است خانه بسازد و چادر بزند بلکه چشمه تابع بهشتیها است بهشتی که دارد دور میزند هر جا احتیاج به آب داشت با دستش اشاره میکند و چشمه میجوشد که ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرًا﴾ نه اینکه چشمههایی خودش میجوشد و انسان از او میگیرد اگر او خواست چشمه هست نخواست نیست خواست اینجا فرشی پهن کند این چشمه میشود سرزمین صاف خواست همین جایی که نشسته است چشمه بجوشد ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرًا﴾ با یک اشاره چشمه میجوشد همان طوری که در دنیا این چنین بود پس او بایع است او مبیع است او ثمن چه اینکه خدای ناکرده اگر به آن طرف افتاد او بایع است او مبیع است او ثمن حالا اگر خواست با شیطان معامله کند شیطان که خانه و کاشانه نمیخرد که او از اینها زیاد میسازد او با آدم کار دارد.
عاقبت انسانهای معامله¬گر با شیطان در قیامت
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود اینها در داد و ستد بد کاری کردند با بد کسی معامله کردند و خودشان را به شیطان فروختند: ﴿لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُم﴾, چه اینکه ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾ هست آنجا اشتراء به معنی شراء است اینجا شراء به معنی بیع است در دو جای سورهٴ «بقره» که فرمود فرمود اینها بد کاری کردند خودشان را بد فروختند: ﴿لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُم﴾. وقتی انسان خود شد بایع خودش را فروخت چه چیزی گرفت؟ جهنم این جهنم کجاست خود میشود هیزم جهنم: ﴿أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾; اگر از آن سران ستم باشد گذشته از اینکه هیزم است آتش گیره هم است که وقود النار است: ﴿فَاتَّقُوا النّارَ الَّتی وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾.
اگر جایی خواستند کورهای را راه اندازی کنند سوخت و سوز کنند چه میکنند مواد خامی را برای سوخت و سوز اول آماده میکنند یک، حالا یا زغال سنگ یا هیزم یا هر چه هست بعد یک ماده تی ان تی یا سایر مواد انفجاری را آماده میکنند این دو، وقتی این ماده انفجاری را به آن زغال سنگ یا هیزم و مانند آن زدند و کاملاً شعله ور شد آهن یا فلز دیگری را بخواهند آب بکنند وارد میکنند کارخانه ذوب آهن کارش همین است دیگر زغال سنگ را میریزد آن ماده انفجاری را میریزد وقتی که علو و شعله بلند شد آهن را در او آب میکند هر کارگاه ذوبی این سه تا عنصر را دارد ذات اقدس الهی فرمود هیزم جهنم خود انسان تبهکار است: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾.
تبیین معنای«قاسطون»
قاسطون از قَسط است که به معنی ظلم است در قبال مُقسِطین که از قِسط است به معنی عدل پس قاسط میشود هیزم جهنم آن ماده تی ان تی گونه انفجاری که با او هیزم افروخته میشود آن را گذاشتهاند وقود, آن چیست؟ آن سنگریزههای بت و مانند آن است و انسان که فرمود: ﴿فَاتَّقُوا النّارَ الَّتی وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾. این وقود را به آن هیزم میزنند و این میشود مشتعل. چه کسی را داغ میکنند؟ ﴿یُسْجَرونَ﴾. پس آن آهنی که باید داغ بشود خود انسان است آن هیزمی که باید جمع بشود خود انسان است و آن ماده انفجاری که هیزمها را مشتعل میکند خود انسان است و همه اینها در قیامت ظهور میکند.
بنابراین روشن شد که اگر کسی به غیر خود پرداخت دیوانه است شما اگر فراغت داشته باشید یک دور در خدمت نهج البلاغه باشید میبینید که آدم را متحیّر میکند واقعاً انسان را متحیر میکند که چه خبر است حضرت قسم میخورد که اگر تمام مدت عمر بنالید هنوز کم است! چه خبر است آنجا مگر چیست فرمود اگر قلبتان آب بشود جا دارد اگر تمام مدت عمر ناله کنید و اشکتان تمام شود جا دارد چه خبر است آنجا ما که هیچ نمیدانیم برای ما اثر ندارد علی (صلوات الله و سلامه علیه) اهل اغراق نیست قسمها یاد میکند که اگر تا ابد بنالید جا دارد آنجا چه خبر است خدا میداند و بس! وضعش این است.
این آیات ظواهرش حجت است آنوقت همینها در قیامت ظهور میکند: ﴿کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعیرًا﴾; شما ملاحظه میکنید نهج البلاغه را میبینید هر وقت آتش جهنم میخواهد افزوده بشود آن فرشته موکل آتش (سلام الله علیه) عصبانی میشود همین که عصبانی شد شعله بلند میشود این چه آتشی است که با غضب افروخته میشود فرمود هر وقت او عصبانی شد شعله بلند میشود این چنین نیست که یک مقدار زغال سنگ دوباره بیاورند! ﴿کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعیرًا﴾ با غضبناک شدن فرشته.
بنابراین این فصل دوم از بحث است که اگر عنوان سیر و سلوک نبود عنوان مسافت و محرک و هدف و امثال ذلک نبود عنوان داد و ستد بود یا عنوان خرید و فروش بود در بازار تربیت اخلاقی انسان بایع است و انسان مبیع است و انسان ثمن حالا به چه کسی میفروشد و در قبال چه میخرد؟ خودش در این محدوده است که یا ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾ میشود یا ﴿فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾; میشود. «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا»
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است