- 954
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 54 تا 56 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 54 تا 56 سوره مائده"
- علت تأکید و اهمیت دادن یک امر از طرف خدای کریم در قرآن
وحی بودن کلام معصوم از منظر قرآن کریم
- سرّ نزول آیات سورهٴ انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی المُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الکَافِرینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ٭ إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ ٭ وَمَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الغَالِبُونَ﴾
فرق کلام خدا با کلام عادی
چند نکته در آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» یعنی آیهٴ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَن دِینِهِ﴾ مانده است و آن این است که سَبک کلام خدا با کلام غیر خدا فرق میکند؛ کلام خدا و همچنین وحیای که مأخوذ از کلام خداست مثل حدیث با کلام عادی فرق میکند. خداوند کلام خود را به قول فصل معرفی کرد و فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالهَزْلِ﴾. این سخن فصلالخطاب است، جِدّ محض است و شوخی در آن نیست، حق است و مَجاز در آن نیست، کامل است و نقص در آن نیست و بطلان هم به سوی آن راه ندارد: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالهَزْلِ﴾، چه اینکه فرمود: ﴿لاَ یَأْتِیهِ البَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾. کلام افراد عادی حق محض نیست، هدایت صِرف نیست و فصلالخطاب نیست، زیرا
دلائل فرق داشتن کلام خدا با غیر
اوّلاً افراد عادی بسیاری از امور را نمیدانند و چون جاهل به امورند در داوریها و در احکام های غیر داوری که مربوط به اصل معرفتِ جهان و امثال آن است جهل در علمِ آنها آمیخته است و جهلشان مخلوط به علم است و علمشان علم محض نیست (این یک) و در مواردی هم که عالماند غبارِ شهوت و غضب جلوی چشمِ علمی آنها را میگیرد و در تشخیص مُصیب و مُصاب نیستند (این دو)، چون خیلی از موارد است که انسان مورد علاقهٴ او که فرا میرسد در تشخیص حق اشتباه میکند؛ یعنی آن علاقهای که به مطلب دارد نمیگذارد که حق را آنطوری که هست بفهمد: «حُبُّکَ لِلشّئ یُعمی و یُصِم» و همچنین «بغض الشیء یُعمی و یُصِم»، گاهی بعضی از چیزهاست که مَبغوض آدم است و انسان در داوری نسبت به آن خیلی مصیب نیست (این دو). بنابراین جهل از یک سَمت و شهوت و غضب که جلوی دید علمی را میگیرد از سَمت دیگر نمیگذارد که سخن افراد عادی فصلالخطاب باشد. ذات اقدس الهی و وحی الهی هم به جمیع امور عالِم است و هم مبرّای از شهوت و منزّه از غضب است و جلوی دید حق تعالیٰ را چیزی نمیگیرد. هم ذاتاً عالم است و هم مصون از آسیبِ شهوت، غضب و مانند آن است، لذا سخن او میتواند فصلالخطاب باشد.
جهات آسیبپذیر بودن سخنان افراد عادی
مطلب سوم آن است که بعضی از مواقع انسان حق را میفهمد و منزّه از شهوت و غضب هم هست، لکن سهلانگاری میکند؛ مثلاً کثیر را به حساب جمیع میآورد، چه اینکه شما میبینید در تعبیرات بعضی از بزرگانِ فقهی هم آنجا که شهرت است ادعای اجماع میکنند و بعد دیگری میگوید که این اجماع نیست برای اینکه فلان گروه مخالفاند یا چند نفر مخالفاند و این شخص یا مسامحه کرده در فحص یا مسامحه کرده در تعبیر که کثیر را در حکم جمیع میدانند و مشهور را در حکم اجماع میدانند و نادر را ملحق به معدوم میدانند و خیر و شر نِسبی را خیر و شر نفسی میپندارند؛ یعنی اگر چیزی برای او یا بعضی از بستگان او بد بود یا برای قوم و قبیلهٴ او بد بود یا در فضایی که او زندگی میکند بد بود میگوید این بد است و نمیگوید این نسبت به ما بد است، ممکن است نسبت به عده دیگر خوب باشد. حُسن و قُبح، خیر و شَر و مانند آن که امر نسبی است [را] او مطلق میپندارد. بنابراین این جهات عَدیده مایهٴ سَهلانگاری سُخنهای افراد عادی است، پس از سه جهت سخنان افراد عادی آسیبپذیر است: یکی از نظر عِلم و جَهل، یکی از نظر دخالت شهوت و غضب و محبت و حُب و بُغض و مانند آن و قسمت سوم سهلانگار بودن انسان در تَعبیرات است؛ مبالغهگویی، اغراقآمیزی و مانند آن. طبق این جهات یادشده و همچنین مانند آن که الآن اشاره نشد قولِ افراد عادی فصلالخطاب نیست، لکن سخن الهی فصلالخطاب است: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالهَزْلِ﴾، برای اینکه از این سه جهت و مانند آن مَصون و محفوظ است.
وحی بودن کلام معصوم از منظر قرآن کریم
مطلب دیگر آن است که قرآن کریم کلام معصوم را هم مثل خود قرآن وحی میداند؛ یعنی اگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخن دینی دارد ولو به عنوان قرآن نباشد خداوند آن را وحی میداند. در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «نجم» که فرمود: ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَیٰ ٭ مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَیٰ ٭ وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَیٰ ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَیٰ﴾ همهٴ مصادیق این وَحی قرآن کریم نیست، چون پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از اینکه از مِعراج مُراجعَت فرمودند، جریان معراج را و آنچه در معراج مشاهده کردند را برای مردم مکه بازگو کردند و مردم مکه نپذیرفتند مگر گروه کمی. خداوند فرمود: آنچه را که پیغمبر دربارهٴ معراج میگوید وحی است: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی﴾. آیات قرآن و آیات اوایل سورهٴ مبارکهٴ «نجم» خیلی صَریح دربارهٴ معراج نیست، لذا مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تفسیر تبیان میفرمایند: معراج پیغمبر از مسجدالحرام تا مسجد الاقصیٰ با قرآن ثابت میشود و از مسجد الاقصیٰ تا آسمانها که بخش معراج است با روایت ثابت میشود ، چون در قرآن از این مطلب سخنی به میان نیامده است. گرچه عدهای خواستند به کمک روایات از همان آیات اوّلیهٴ سورهٴ «نجم» مسئلهٴ معراج را استنباط کنند چه اینکه بعید نیست؛ ولی غرض آن است که این بزرگوار میفرماید: معراج را قرآن نگفت و روایات گفت، إسراء را که ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً﴾ این مقدار را که سیر زمینی است تا مسجد الاقصیٰ این را قرآن بیان کرد. معلوم میشود آنچه را که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارهٴ مسایل دینی میگوید آن هم به تعبیر خداوند وحی است: ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ و این قول هم میشود فصلالخطاب؛ اما اَفراد عادی سخن آنها فصلالخطاب نیست. این یک نکتهٴ اساسی است در اصل تفسیر قرآن که مربوط به قرآنشناسی است و در همه بخشهایی که خدا سخن میگوید این اصول مطرح است و حاکم. همین اصل را در آیهٴ
محوریت محبت خدا در قرآن کریم
﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾ باید تطبیق کرد که خداوند فرمود: اگر از شما کسانی ارتداد پیدا کردند ـ معاذالله ـ ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی المُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الکَافِرینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ﴾ که این اوصاف را برای آنها ذکر کردند. اوّلین وصفی که خداوند ذکر کرد این است که فرمود: ﴿یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾؛ یعنی خدا دوست آنهاست و آنها هم دوست خدایند. محور محبت خدا در قرآن مشخص شد که خداوند چه گروهی را دوست دارد و چه گروهی را دوست ندارد؟ آنجا که جزء اوصاف سلبیه خداست را مشخص کرد و آنجا که جزء اوصاف ثُبوتیهٴ حق تعالی است آنها را هم مبیّن کرد؛ در قسمتهای اوصاف سلبی این مضمون در قرآن است: ﴿فإِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الکَافِرِین﴾ ، ﴿لاَ یُحِبُّ المُسْتَکْبِرِینَ﴾ ، ﴿لاَ یُحِبُّ المُعْتَدِینَ﴾ ، ﴿لاَیُحِبُّ الخَائِنِینَ﴾ ، ﴿لاَیُحِبُّ المُسْرِفِینَ﴾ و مانند آن که اینها محبوب نیستند. آن اوصاف ثبوتی هم مشخص شد که ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ المُتَطَهِّرِینَ﴾، ﴿یُحِبُّ المُتَّقِینَ﴾ ، ﴿یُحِبُّ المُحْسِنِینَ﴾ و امثال ذلک که مشخص است. پس کسانی که محبوب خدا نیستند در قرآن مُعَیَّن است و کسانی که محبوب خدا هستند باز هم در قرآن کریم معیّن است. اینکه در آیهٴ محل بحث خداوند به قول مطلق فرمود: ﴿یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾؛ خداوند اینها را دوست دارد؛ یعنی اینها از همهٴ رَذایِلی که مانع محبتِ خداست مَصوناند و به همهٴ فضایلی که موجب محبت خداست موصوفاند، چنین گروهیاند؛ یعنی جزء مُتطهریناند، جزء مُتقیناند، جزء مُحسنیناند و امثال ذلک. در بحثهای جنگ هم این چنین نیست که فقط جبهه بروند و جنگجو باشند، برای اینکه اینها محبوب خدا هستند و خداوند در عین حال که مجاهد را دوست دارد مشخص کرده است که چه قِسم مجاهدی محبوب خداست، فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ﴾؛ اوّلاً مُتَحِدانه میجنگند و ثانیاً مثل بُنیان سُربیاند. یک وقت انسان خانهای میسازد که مَلات آن خانه سیمان است یا با بُتُون خانه میسازد، یک وقت است که یک خانهٴ سُربی میسازد که همهٴ مصالحش سُرب است. فرمود که اینها خانهای میسازند که همهٴ مصالحش سُرب است نه تنها ملاتش یا تعمیرش سُرب است. اگر اینها محبوباند برای آن است که در جریان جهاد مثل بنیان مَرصوصاند، لذا اینکه فرمود: ﴿یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ الله﴾ یعنی این جهاد با آن بنیان مرصوص بودن آمیخته است تا محبوب خدا باشند، فرمود: ﴿یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾، چون در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «صف» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ﴾ . بنابراین ﴿یُحِبُّهُمْ﴾ این است؛ اما دربارهٴ ﴿وَیُحِبُّونَهُ﴾ که اینها هم محب خدا هستند و خدا محبوب آنهاست، چون انسان دارای دو قلب نیست و در یک قلب هم جا برای دو محبت و محبوب نمیگنجد، بنابراین اینها فقط خدا را طلب میکنند و قلبشان هم به حب خدا مُتیَّم است و «قلبشان لبریز از محبت خداست، چون اگر لبریز و پُر از محبتِ خدا نباشد آن مقدار خلأ را محبتِ غیرخدا پُر میکند و ناگزیر قلبشان متیَّم به حب خدا نیست و قلبشان مَملوّ از حب خدا نیست و خداوند فرمود که ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾؛ اینها محب خدا هستند و چون در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» فرمود: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾؛ هیچ انسانی دارای دو قلب نیست و از طرفی قلب اگر جا برای یک محبوب شد جا برای محبوب دیگر نیست زیرا آن محبتهای التقاطی و اختلاطی که سر از شرکِ در محبت در میآورد با محبت خدا سازگار نیست و خداوند فرمود که اینها محبان خدایند، معلوم میشود قلبشان پُر از محبت خداست.
﴿أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾ ذیل آن آیهای است که فرمود: مُشرکین اَندادی و امثال اله را ـ مَعاذالله¬ ـ به عنوان معبود اتخاذ کردند که خیلی به آنها مِهر میورزند و دوست بُتهای خودشان هستند؛ اما باید بدانند که علاقهٴ مؤمنین به خدا شدیدتر از علاقهٴ مشرکین به بتهای آنهاست، برای اینکه آنها به اندازهٴ معرفتِ خیالی و وَهمیشان محبت دارند؛ ولی مؤمنین به اندازهٴ معرفت قلبی و عقلیشان محبت دارند، فرمود: محبت مؤمنین نسبت به خدا شدیدتر از محبت کافران است نسبت به بتهای خودشان.
به هر تقدیر خداوند عدهای را به عنوان محبِّ خود میسِتاید که اینها محب خدایند، اگر محب خدا بودند دیگر در قلب اینها چیزی جز محبت خدا جا ندارد و آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «توبه» از یک سَمت و پایان سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» از سَمت دیگر نشان میدهد مؤمنی که محبت خدا در قلب او پیدا شد محبت غیر را به قلب خود جا نمیدهد ولو پدر باشد یا فرزند باشد و مانند آن.
بنابراین اوصافی را که ذات اقدس الهی ذکر میکند این است و در آن نکتهٴ اوّل بیان شد که سخنی فصلالخطاب است و قول فصل است که از هر سه جهت منزه باشد و خداوند از هر سه جهت منزه است و از این جهت کلام او قول فصل است. اینکه فرمود: ﴿یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾ و بالقول المطلق ذکر کرد، معلوم میشود که کثیر را به حساب جمیع نیاورد، مشهور را به حساب مُجْمَعُ علیه نیاورد و نِسبی را به حساب نَفسی نیاورد. اینکه میگویند اِطلاق کلام حکیم حُجَت است برای همین جهات است، گاهی البته مُسامحه میشود در مصادیق و تطبیقش وگرنه اطلاق سخنِ حکیم که حجت است برای این است که آن منطقهٴ علمش وسیع است و جلوی دیدِ علمیِ او را هم غُبار شهوت و غضب نمیگیرد و او هم مصون از مبالغه و اغراق است و هرگز کثیر را به حساب جمیع نمیآورد، نادر را در حدّ معدوم نمیداند، نسبی را نفسی نمیپندارد و مانند آن. اینها از لطایف تفسیر المیزان است و شما سی، چهل تفسیر هم که دم دستتان است را ملاحظه میکنید میبینید که این معارف در آن نیست؛ منتها ایشان فَراغتی نکردند که فهرست موضوعی برای این کتاب قَیِّم ذِکر بکنند. بسیاری از مسایل علوم قرآنی است که ایشان در لا¬بهلای همین تفاسیر قرآن کریم ذکر میکنند یعنی بیان مفاهیم قرآن ذکر میکنند وگرنه این قرآنشناسی است و جزء علوم القرآن است که سَبک قرآن چگونه است؟ قرآن چطوری با مردم حرف میزند؟ سرّ حجیت اطلاق قرآن چیست؟ اینها جزء علوم قرآن است نه جزء مفاهیم و معانی قرآن. از اینجا معلوم میشود که این قومی را که خدا وعده داد میآورد دارای چنین برجستگیای است که این فصل اوّل از بحث بود.
علت تأکید و اهمیت دادن یک امر از طرف خدای کریم در قرآن
فصل دوم آن است که این هم باز براساس قرآن شناسی است، این را ایشان زیاد تکرار میکردند در جلساتشان و خدا ـ انشاءالله ـ ایشان را با صاحب قرآن مَحشور کند؛ در همین بحث به عنوان بحث مُختَلط قرآنی که بعد از بحث رِوایی یک بحث مختلط قرآنی دارند، در ذیل همین ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ﴾ میفرمودند که وقتی حکیمِ عَلَی الاطلاق ذات اقدس الهی یک امری را زیاد پیگیری کند معلوم میشود که خطری در پیش است، چیزی را پشت سر هم بگوید معلوم میشود که احساس خطر کرده است (این یک)، باز اگر یک شخصیت یا یک بیت عظیمی را مخاطب قرار بدهد و کارهای کوچکی که شایستهٴ این بیت عظیم نیست آن را به رُخ بکشد، معلوم میشود که خبری است. (این دو). میفرمایند که اگر یک شخصیت شناختهشدهٴ علمی، یک مبدأ حکمت به او بالخصوص خِطاب بکند و او را بالخصوص خطاب بکند و بگوید که مبادا چنین کاری را بکنی، معلوم میشود که خبری و خطری است. نکتهای باید باشد که حالا آن نکته یا برای این است که یک وقت روزی فرا میرسد که پای همین شخص میلغزد یا دیگران تَوَهُماتی دارند و برای تَوهمزُداییِ او این حرفها را میزنند و به هرتقدیر نکتهای باید باشد. در جریان اینکه اگر به یک بیت رفیعی یک امر خاصی را ذات اقدس الهی متوجه کرد که معلوم میشود آیندهای خطرناک در پیش است، این جریان سورهٴ «احزاب» را که ذات اقدس الهی پشت سر هم همسران پیغمبر را مخاطب قرار میدهد که ﴿یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ﴾! شما با دیگران فرق دارید و مواظب باشید ﴿وَإِذَا سَالتُمُوهنَّ مَتَاعاً فَسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ یا اینکه در خانههایتان بنشینید ﴿وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولی﴾، این حرف را به همسر پیغمبر چرا میگوید؟! این باید خطاب عمومی باشد نه اینکه به یک گروه خاص، آن هم زنان پیغمبر دستور خاص صادر بشود که ﴿وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولی﴾؛ در خانههایتان بنشینید: ﴿وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ﴾ ، باید به همهٴ زنها بگویند. این معلوم میشود که خطری است و این خطر همان جریان جنگ جمل بود که پیش آمد. در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» این آیات است که پشت سر هم دستور خصوصی میدهند: ﴿یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ و بعد فرمود: ﴿وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولی﴾ آثار دیگری هم دارد که ﴿یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ﴾! حِسابِتان با زنهای دیگر فرق میکند و شما اگر خدای نکرده پایتان بلغزد دو گناه است و حیثیت پیغمبر را هم از بین بردید. این که پشت سر هم به خانواده پیغمبر دستور می دهد معلوم میشود که خطری هست؛ در جریان محبت اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هم قرآن خیلی تأکید کرد، معلوم میشود که خبری هست؛ آنقدر محبت اهل بیت را تأکید کرده و محترم شمرده که آن را در حدّ اَجرِ رسالتِ پیغمبر قرار داد: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا المَوَدَّةَ فِی القُرْبَی﴾ و بعد هم در ذیل همین آیه نَه در آیهٴ بعد فرمود: ﴿وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾، معلوم میشود که یکی از بهترین مَصادیق حَسنه همان ولایت اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است. یک امری را انسان اینقدر به آن بَها بدهد و تأکید کند معلوم میشود که خبری هست و آن خبر همین بود که بعد از آن جریان سَقیفهٴ بَنیساعده پیش آمد و مانند آن. بنابراین سَبک حرف زدن قرآن که گاهی یک امر را مُکرّر در مکرّر ذکر میکند و گاهی یک خانوادهٴ مخصوصی که مُکرّم و شَریفاند و اهل بیت رفیعاند آنها را مخاطب قرار میدهد معلوم میشود که خبری هست. اینجا هم مسئلهٴ تَوَلّی غیر مؤمنین را قرآن زیاد تکرار کرد، مخصوصاً در سورهٴ مبارکهٴ «مائده»؛ با غیر مؤمنین ولاء نداشته باشید، آنها را اولیا اَخذ نکنید، مُتولّیِ آنها نباشید، آنها را والی خود ندانید، آنها را ولیّ خود ندانید، آنها را محب و محبوب خود ندانید، ناصر و منصور خود ندانید که مکرّر گفته و اگر اینچنین باشد ﴿وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾، این معلوم میشود که خبری هست و خبرش همان گزارشهایی بود که بعدها پیدا شد که عدهٴ زیادی به سَمتِ بیگانهها گرایش پیدا کردند. سَرجُون میگفتند که از مستشاران رومی بود که در دَربار اُموی حضور داشت، حتی در جریان کربلای سیدالشهداء(سلام الله علیه) نقشهها را آنها میکشیدند ، آنها جرأت نداشتند در عراق حضور پیدا کنند یا در حِجاز ظهور و حضور داشته باشند، در شام فقط بودند. اینکه پشت سر هم میفرمود که حرفهای یهودیها را یا حرفهای مسیحیها را گوش ندهید برای همین است. در همین بخشهای سورهٴ مبارکهٴ «مائده» قبل از آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ و همچنین آیهٴ بعد از ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ پشت سر هم دارد که شما متولّیِ آنها نباشید و اگر متولّیِ آنها بودید، در حُکمِ آنهایید و از کار بر کنار خواهید شد و خداوند عدهای را میآورد که محب و محبوب او باشند. بعد از آیهٴ ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ آن جهات اثباتی را ذکر کرد و فرمود: حالا که ولیِّ شما خدا و پیامبر و مؤمنین¬اند مثل امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)، اگر کسی متولّیِ اینگونه از اولیا باشد پیروز است: ﴿وَمَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الغَالِبُونَ﴾ که این بحث قرآنی البته دامنه دارد و ممکن است مقداری از این بحث در نوبت آینده مطرح بشود ـ به خواست خدا ـ این دو فصل مربوط به قرآنشناسی بود که چرا قرآن بعضی از امور را خیلی تکرار میکند و مهم میداند؟ معلوم میشود که خبری هست و آن خبر همین بود که بر اسلام و مسلمین آمد چیزی که نباید بیاید و آن در اثر گرایش عدهای از همین افراد به ظاهر مسلمان به افراد غیر مسلمان بود.
دیدگاه زمخشری دربارهٴ واژهٴ «ولی» در آیهٴ شریفه
حالا میرسیم به آیه ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾؛ شما تفسیر فخر رازی را حتماً ملاحظه بفرمایید، چون زمخشری در اینجا چیزی ندارد و فقط همین را نقل میکند به عنوان «قیل» که این آیه دربارهٴ علیبنابیطالب(سلام الله علیه) نازل شده است ، فخر رازی است که میداندار متکلمین است و سخنگوی رسمی اهل سنت است در این آیه. ایشان وارد آیهٴ ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ که شدند میگویند که این آیه دو احتمال برایش است و ناگزیر دو قول دارد که آیا منظور از ﴿الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾ شخص مُعیَّن است یا عُموم مؤمنیناند؟ بعد از اینکه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾، «الله» که «لا شریک له» است و رسول خدا هم که مشخص است، فرمود که فقط ولیِّ شما خداست و پیامبر و کسانی که مؤمناند و اهل نمازند و در حال رکوع زکات میدهند. آیا منظور، شخص معیَّن است یا عموم مؤمنین؟ اگر شخص معیَّن است، آن شخص ابابکر است یا علی؟ بحث در دو مقام خواهد بود: یکی اینکه این مربوط به عموم مؤمنین است و یکی اینکه مربوط به شخص معیَّن است؛ اگر شخص معیَّن است آن شخص معیَّن علی است یا ابیبکر؟ ایشان در هر دو فصل اینچنین نظر میدهد: در فصل اوّل اصرار دارد که این مخصوص به شخص معیَّن نیست و برای عموم مؤمنین است. در فصل دوم بحث میکند که اگر مربوط به شخص معیَّن است آن شخص معیَّن حتماً ابیبکر است و علی نیست؛ اما حالا چطور در فصل اوّل این مخصوص به شخص معیَّن نیست و مربوط به عموم مؤمنین است؛ برای اینکه میگوید آیات قبل از این آیهٴ ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ این بود که ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾ ، آن ولایتی که در آن آیه بود ناظر به محبت و نصرت بود و همچنین ولایتی که در آیهٴ بعد از ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُوا وَلَعِباً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ وَالکُفَّارَ أَوْلِیَاءَ﴾ که آیهٴ 57 همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است، آنجا هم باز مسئلهٴ ولایت به معنی محبت و نصرت است. بنابراین آیهٴ 51 که فرمود: ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ این ناظر به ولای به معنی محبت و نصرت است و آیهٴ بعد از ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ که دارد: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُوا وَلَعِباً﴾ اینها را اولیا قرار ندهید، این هم ناظر به محبت و نصرت است و ناگزیر این آیهٴ وسط هم که ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾ باشد به معنای نصرت و محبت است نه به معنای سرپرستی، برای اینکه وحدت سیاق محفوظ بماند (این یک). ثانیاً در این جملهٴ ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾ هفت تا جمع در همین جمله به کار رفت: یکی ﴿الَّذِین﴾ی اوّل؛ دوم ضمیر جمع در ﴿آمَنُوا﴾ در ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ سوم ﴿الَّذِینَ یُقِیمُونَ﴾ در ﴿الَّذِینَ﴾ی دوم؛ چهارم ﴿یُقِیمُونَ﴾ که فعل جمع است؛ پنجم ﴿وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ﴾ که این هم جمع است؛ ششم ضمیر جمع ﴿هُمْ﴾؛ هفتم هم کلمهٴ ﴿رَاکِعُونَ﴾. ما این هفت تا جمع را به چه دلیل بر شخص اطلاق کنیم؟ اگر شخص مراد بود که میفرمود: «انما ولیکم الله و رسوله و علیٌ» و دیگر هفت تا ضمیر جمع را چرا بیاورد؟! هفت تعبیرِ جمع اعم از فعل و ضمیر را چرا بیاورد؟! و چون «ولاء» در قبل و «ولاء» در بعد به معنای نصرت و محبت است، این ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ هم به معنای نصرت و محبت خواهد بود و آن ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾ هم که هفت جمع است بر شخص منطبق نمیشود، آنگاه این ولای به معنای نصرت است و ولای به معنای محبت و نصرت عمومی است که همهٴ مؤمنین با یکدیگر محبت دارند، چون خدا فرمود: ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾. این خلاصهٴ بحث در وجه اوّل و فصل اوّل بود که البته
نبودن مقصود «ولی» در آیه به ابیبکر
فصل اوّل همچنان باز است، چون نقدی هم متوجه خواهد بود. فصل دوم آن است که این مربوط به شخص نیست، اگر مربوط به شخص باشد حتماً آن شخص ابیبکر است، چرا مربوط به شخص اگر بود مربوط به ابیبکر است؟ برای اینکه به گمان ایشان آیهٴ قبل که دارد: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾ این به گمانِ باطل ایشان که قبلاً ابطال شد خیال کرد که این مربوط به ابیبکر است و چون آن شخص ابیبکر است پس اینجا در آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ که ﴿الَّذِینَ آمَنُوا﴾ دارد، این هم یقیناً ابیبکر خواهد بود که این خیال باطل ایشان است که اگر شخص باشد منظور ابوبکر است. بعد میگوید ـ چندین وجه است که حالا حتماً اینها را میبینیدـ که این نمیتواند دربارهٴ علیبنابیطالب(سلام الله علیه) [باشد] با اینکه این دو قول را نَقل میکند؛ هم از عبدالله بن سلام نقل میکند و هم از اَباذر نقل میکند. لا اباذر میگوید: من خودم بودم، اباذری که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارهٴ او فرمود: «ما اَظَلَّت الخَضراء و لا أقلّت الغَبراءُ علی ذی لهجةٍ أَصدق مِن أَبیذر»؛ هم زَمخشری و هم فَخر رازی و خیلی از اینها از اباذر(رضوان الله تعالی علیه ) نقل کردند که اباذر میگوید: من خودم بودم در مسجد و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حضور داشت و همهٴ ما بودیم که علیبنابیطالب مشغول نماز بود، سائِلی آمد و چیزی طلب کرد و کسی به او چیزی نداد و علی راکع بود و اشاره کرد با همین انگشتش که انگشتری بود و او آمد و انگشتر از انگشت علی گرفت. بعد پیغمبر این صحنه را دید و عرض کرد خدایا! همانطوری که موسی(سلام الله علیه) از تو خواست و گفت: ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ٭ وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی ٭ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِ ٭ یَفْقَهُوا قَوْلِ ٭ وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِ ٭ هَارُونَ أَخِی ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی﴾ همین جملهها را گفت، این جمله هنوز تمام نشد آیهٴ نورانی ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ نازل شد . این را اباذر نقل میکند، اباذری که از او صادق تر در بین اُمت کسی نیست. همین حرف را فخر رازی از اباذر هم نقل میکند؛ اما مَعذلک آن تعصب کور نمیگذارد که او درست مسئله را بفهمد. خدشههایی که او میکند یکیاش این است که هر جا قرآن میگوید زکات، زکات واجب است و علی که وضع مالیاش خوب نبود که زکات واجب بدهکار باشد، این یکی از شبهات اوست، در حالیکه
زکات استحبابی در آیات قرآن
در بسیاری از آیات قرآن کریم زکات همان زکات استحبابی است نه زکات واجب؛ شما وقتی جستجو میکنید میبینید که در بسیاری از سُوَر کلمهٴ زکات آمده و بسیاری از این آیات یا سُوَری که در آن زکات است مکی است نه مدنی و زکات فقهیِ مصطلح که در نُه چیز واجب است در مدینه آمده، زکات واجب که در مکه نبود، همهٴ اینها زکاتهای مستحبی است. آن زکات واجبِ فقهیِ مصطلح در خصوص مدینه است؛ ولی ایشان بر اساس همان تعصب میگوید که زکات مثل ﴿وَآتُوا الزَّکَاةَ﴾ واجب است و علی که وضع مالیاش خوب نبود تا زکات بدهد! بعد میگوید: چون وضع مالیاش خوب نبود و فقیر بود و محتاج بود، همین که سه قرص نان داد آن همه آیات سورهٴ «انسان» نازل شد و خیال کرد که هر فقیری اگر سه قرص نان بدهد آیهٴ سورهٴ «انسان» نازل میشود و خیال کرد که به سبب فقر بود! او وقتی نمیداند که گوینده میگوید که ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ﴾ و بعد آیات اینچنینی نازل میشود خیال کرد که به سبب فقر بود. خیلیها بودند مثل اصحاب صُفّه که فقیر بودند: ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾ و قرآن به عنوان اصل جامع از اینها حمایت کرد و اینها را مدح کرد؛ هر فقیری که نان بدهد که ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ﴾ دربارهٴ او نازل نمیشود. او خیال کرد
سرّ نزول آیات سورهٴ انسان
سرّ اینکه آیات سورهٴ «انسان» نازل شد این بود که اینها چون فقیر بودند و سه قرص نان دادند اینطور شد! آن عظمت روحیِ ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ را که نمیبیند آن وقت اینگونه از مسایل را بازگو میکند و میگوید: زکات، زکات واجب است و علی که وضع مالیاش خوب نبود تا زکات واجب بدهد، پس این یقیناً مربوط به علی نیست (این یک). بعد اگر هم علی زکات واجب بدهکار بود، چرا قبل از نماز نمیداد؟ تأخیر زکات نزد اکثر فقها جایز نیست و حرام است و این را که نمیشود به علیبنابیطالب اسناد داد ، پس معلوم میشود که یقیناً این کار، کار علی نبود، چرا؟ حالا او قائل به عصمتِ به آن معنا که ما قائلیم نیست؛ ولی میگوید معصیت را که نمیشود به اینها اسناد داد! [میگوید:] اگر این زکات بود و علیبنابیطالب(صلوات الله و سلامه علیه) مشمول این آیه است، یعنی علیبنابیطالب تاکنون زکاتش را نداد و در نماز زکات میدهد در حالیکه تأخیر زکات حرام است. حالا دربارهٴ ابابکر چطور؟ اگر هست آن اشکال مشترک است. این را میگوئید و قبول کردی که دربارهٴ ابیبکر این اشکال نیست؛ ولی درباره علی این اشکال است! از طرفی میگوید که این فعل کثیر است و نماز را باطل میکند. انسان اگر اشاره بکند که آن سائل بیاید انگشتر را از دست آدم بگیرد آیا این فعل کثیر است و نماز را باطل میکند؟! اینها را به عنوان ادله قرار میدهد که این آیه مربوط به علیبنابیطالب نیست. بعد در بخش دوم سخنانِ عدهای را که قائلاند که این آیه مربوط به شخص معین است، حالا بر فرض شخص معین نه، مؤمنینی که خداوند ما را دعوت کرده است که متولّیِ ولای اینها باشیم آیا آنها نمازشان را باطل میکنند؟ آیا این کار نماز را باطل میکند؟ حالا یا دربارهٴ حضرت امیر(سلام الله علیه) یا دربارهٴ ابابکر یا دربارهٴ مؤمنین دیگر، این را که خدا میستاید و میفرماید این کار را بکنید، چون تشویق میکند و این کار تشویقی است. آیا این کار نماز را باطل میکند؟ آیا چیزی که نماز را باطل میکند قرآن بر آن صحه گذاشته؟ این اشکال مشترکالورود است. در فصلِ دومِ بحث میگوید: عدهای گفتند که کار قلیل در نماز جایز است به همین دلیل و فعل کثیر اگر نباشد جایز است برای اینکه قرآن فرمود: ﴿یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾، اگر جایز است در فصل اوّل چرا این را شما از ادله قرار دادید که این کار، کار علی نیست؟ به هر تقدیر این «یتشبث بکل حشیش» و همهٴ این عناوین را چون در فصل قبل مفصَّل ثابت شد که آن ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ﴾ مربوط به این نیست که ابیبکر مشمول آیه باشد یا مربوط به این نیست که این قومی را که خدا میآورد با مرتدّین بجنگند، چون [در] آن اصل، ایشان خلع سلاح شد [در] این آیهٴ ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ جای بحث برای شیعه باز است که حالا مطالعه بفرمایید .
«و الحمد لله رب العالمین»
- علت تأکید و اهمیت دادن یک امر از طرف خدای کریم در قرآن
وحی بودن کلام معصوم از منظر قرآن کریم
- سرّ نزول آیات سورهٴ انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی المُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الکَافِرینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ٭ إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ ٭ وَمَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الغَالِبُونَ﴾
فرق کلام خدا با کلام عادی
چند نکته در آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» یعنی آیهٴ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَن دِینِهِ﴾ مانده است و آن این است که سَبک کلام خدا با کلام غیر خدا فرق میکند؛ کلام خدا و همچنین وحیای که مأخوذ از کلام خداست مثل حدیث با کلام عادی فرق میکند. خداوند کلام خود را به قول فصل معرفی کرد و فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالهَزْلِ﴾. این سخن فصلالخطاب است، جِدّ محض است و شوخی در آن نیست، حق است و مَجاز در آن نیست، کامل است و نقص در آن نیست و بطلان هم به سوی آن راه ندارد: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالهَزْلِ﴾، چه اینکه فرمود: ﴿لاَ یَأْتِیهِ البَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾. کلام افراد عادی حق محض نیست، هدایت صِرف نیست و فصلالخطاب نیست، زیرا
دلائل فرق داشتن کلام خدا با غیر
اوّلاً افراد عادی بسیاری از امور را نمیدانند و چون جاهل به امورند در داوریها و در احکام های غیر داوری که مربوط به اصل معرفتِ جهان و امثال آن است جهل در علمِ آنها آمیخته است و جهلشان مخلوط به علم است و علمشان علم محض نیست (این یک) و در مواردی هم که عالماند غبارِ شهوت و غضب جلوی چشمِ علمی آنها را میگیرد و در تشخیص مُصیب و مُصاب نیستند (این دو)، چون خیلی از موارد است که انسان مورد علاقهٴ او که فرا میرسد در تشخیص حق اشتباه میکند؛ یعنی آن علاقهای که به مطلب دارد نمیگذارد که حق را آنطوری که هست بفهمد: «حُبُّکَ لِلشّئ یُعمی و یُصِم» و همچنین «بغض الشیء یُعمی و یُصِم»، گاهی بعضی از چیزهاست که مَبغوض آدم است و انسان در داوری نسبت به آن خیلی مصیب نیست (این دو). بنابراین جهل از یک سَمت و شهوت و غضب که جلوی دید علمی را میگیرد از سَمت دیگر نمیگذارد که سخن افراد عادی فصلالخطاب باشد. ذات اقدس الهی و وحی الهی هم به جمیع امور عالِم است و هم مبرّای از شهوت و منزّه از غضب است و جلوی دید حق تعالیٰ را چیزی نمیگیرد. هم ذاتاً عالم است و هم مصون از آسیبِ شهوت، غضب و مانند آن است، لذا سخن او میتواند فصلالخطاب باشد.
جهات آسیبپذیر بودن سخنان افراد عادی
مطلب سوم آن است که بعضی از مواقع انسان حق را میفهمد و منزّه از شهوت و غضب هم هست، لکن سهلانگاری میکند؛ مثلاً کثیر را به حساب جمیع میآورد، چه اینکه شما میبینید در تعبیرات بعضی از بزرگانِ فقهی هم آنجا که شهرت است ادعای اجماع میکنند و بعد دیگری میگوید که این اجماع نیست برای اینکه فلان گروه مخالفاند یا چند نفر مخالفاند و این شخص یا مسامحه کرده در فحص یا مسامحه کرده در تعبیر که کثیر را در حکم جمیع میدانند و مشهور را در حکم اجماع میدانند و نادر را ملحق به معدوم میدانند و خیر و شر نِسبی را خیر و شر نفسی میپندارند؛ یعنی اگر چیزی برای او یا بعضی از بستگان او بد بود یا برای قوم و قبیلهٴ او بد بود یا در فضایی که او زندگی میکند بد بود میگوید این بد است و نمیگوید این نسبت به ما بد است، ممکن است نسبت به عده دیگر خوب باشد. حُسن و قُبح، خیر و شَر و مانند آن که امر نسبی است [را] او مطلق میپندارد. بنابراین این جهات عَدیده مایهٴ سَهلانگاری سُخنهای افراد عادی است، پس از سه جهت سخنان افراد عادی آسیبپذیر است: یکی از نظر عِلم و جَهل، یکی از نظر دخالت شهوت و غضب و محبت و حُب و بُغض و مانند آن و قسمت سوم سهلانگار بودن انسان در تَعبیرات است؛ مبالغهگویی، اغراقآمیزی و مانند آن. طبق این جهات یادشده و همچنین مانند آن که الآن اشاره نشد قولِ افراد عادی فصلالخطاب نیست، لکن سخن الهی فصلالخطاب است: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالهَزْلِ﴾، برای اینکه از این سه جهت و مانند آن مَصون و محفوظ است.
وحی بودن کلام معصوم از منظر قرآن کریم
مطلب دیگر آن است که قرآن کریم کلام معصوم را هم مثل خود قرآن وحی میداند؛ یعنی اگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخن دینی دارد ولو به عنوان قرآن نباشد خداوند آن را وحی میداند. در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «نجم» که فرمود: ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَیٰ ٭ مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَیٰ ٭ وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَیٰ ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَیٰ﴾ همهٴ مصادیق این وَحی قرآن کریم نیست، چون پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از اینکه از مِعراج مُراجعَت فرمودند، جریان معراج را و آنچه در معراج مشاهده کردند را برای مردم مکه بازگو کردند و مردم مکه نپذیرفتند مگر گروه کمی. خداوند فرمود: آنچه را که پیغمبر دربارهٴ معراج میگوید وحی است: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی﴾. آیات قرآن و آیات اوایل سورهٴ مبارکهٴ «نجم» خیلی صَریح دربارهٴ معراج نیست، لذا مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تفسیر تبیان میفرمایند: معراج پیغمبر از مسجدالحرام تا مسجد الاقصیٰ با قرآن ثابت میشود و از مسجد الاقصیٰ تا آسمانها که بخش معراج است با روایت ثابت میشود ، چون در قرآن از این مطلب سخنی به میان نیامده است. گرچه عدهای خواستند به کمک روایات از همان آیات اوّلیهٴ سورهٴ «نجم» مسئلهٴ معراج را استنباط کنند چه اینکه بعید نیست؛ ولی غرض آن است که این بزرگوار میفرماید: معراج را قرآن نگفت و روایات گفت، إسراء را که ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً﴾ این مقدار را که سیر زمینی است تا مسجد الاقصیٰ این را قرآن بیان کرد. معلوم میشود آنچه را که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارهٴ مسایل دینی میگوید آن هم به تعبیر خداوند وحی است: ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ و این قول هم میشود فصلالخطاب؛ اما اَفراد عادی سخن آنها فصلالخطاب نیست. این یک نکتهٴ اساسی است در اصل تفسیر قرآن که مربوط به قرآنشناسی است و در همه بخشهایی که خدا سخن میگوید این اصول مطرح است و حاکم. همین اصل را در آیهٴ
محوریت محبت خدا در قرآن کریم
﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾ باید تطبیق کرد که خداوند فرمود: اگر از شما کسانی ارتداد پیدا کردند ـ معاذالله ـ ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی المُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الکَافِرینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ﴾ که این اوصاف را برای آنها ذکر کردند. اوّلین وصفی که خداوند ذکر کرد این است که فرمود: ﴿یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾؛ یعنی خدا دوست آنهاست و آنها هم دوست خدایند. محور محبت خدا در قرآن مشخص شد که خداوند چه گروهی را دوست دارد و چه گروهی را دوست ندارد؟ آنجا که جزء اوصاف سلبیه خداست را مشخص کرد و آنجا که جزء اوصاف ثُبوتیهٴ حق تعالی است آنها را هم مبیّن کرد؛ در قسمتهای اوصاف سلبی این مضمون در قرآن است: ﴿فإِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الکَافِرِین﴾ ، ﴿لاَ یُحِبُّ المُسْتَکْبِرِینَ﴾ ، ﴿لاَ یُحِبُّ المُعْتَدِینَ﴾ ، ﴿لاَیُحِبُّ الخَائِنِینَ﴾ ، ﴿لاَیُحِبُّ المُسْرِفِینَ﴾ و مانند آن که اینها محبوب نیستند. آن اوصاف ثبوتی هم مشخص شد که ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ المُتَطَهِّرِینَ﴾، ﴿یُحِبُّ المُتَّقِینَ﴾ ، ﴿یُحِبُّ المُحْسِنِینَ﴾ و امثال ذلک که مشخص است. پس کسانی که محبوب خدا نیستند در قرآن مُعَیَّن است و کسانی که محبوب خدا هستند باز هم در قرآن کریم معیّن است. اینکه در آیهٴ محل بحث خداوند به قول مطلق فرمود: ﴿یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾؛ خداوند اینها را دوست دارد؛ یعنی اینها از همهٴ رَذایِلی که مانع محبتِ خداست مَصوناند و به همهٴ فضایلی که موجب محبت خداست موصوفاند، چنین گروهیاند؛ یعنی جزء مُتطهریناند، جزء مُتقیناند، جزء مُحسنیناند و امثال ذلک. در بحثهای جنگ هم این چنین نیست که فقط جبهه بروند و جنگجو باشند، برای اینکه اینها محبوب خدا هستند و خداوند در عین حال که مجاهد را دوست دارد مشخص کرده است که چه قِسم مجاهدی محبوب خداست، فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ﴾؛ اوّلاً مُتَحِدانه میجنگند و ثانیاً مثل بُنیان سُربیاند. یک وقت انسان خانهای میسازد که مَلات آن خانه سیمان است یا با بُتُون خانه میسازد، یک وقت است که یک خانهٴ سُربی میسازد که همهٴ مصالحش سُرب است. فرمود که اینها خانهای میسازند که همهٴ مصالحش سُرب است نه تنها ملاتش یا تعمیرش سُرب است. اگر اینها محبوباند برای آن است که در جریان جهاد مثل بنیان مَرصوصاند، لذا اینکه فرمود: ﴿یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ الله﴾ یعنی این جهاد با آن بنیان مرصوص بودن آمیخته است تا محبوب خدا باشند، فرمود: ﴿یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾، چون در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «صف» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ﴾ . بنابراین ﴿یُحِبُّهُمْ﴾ این است؛ اما دربارهٴ ﴿وَیُحِبُّونَهُ﴾ که اینها هم محب خدا هستند و خدا محبوب آنهاست، چون انسان دارای دو قلب نیست و در یک قلب هم جا برای دو محبت و محبوب نمیگنجد، بنابراین اینها فقط خدا را طلب میکنند و قلبشان هم به حب خدا مُتیَّم است و «قلبشان لبریز از محبت خداست، چون اگر لبریز و پُر از محبتِ خدا نباشد آن مقدار خلأ را محبتِ غیرخدا پُر میکند و ناگزیر قلبشان متیَّم به حب خدا نیست و قلبشان مَملوّ از حب خدا نیست و خداوند فرمود که ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾؛ اینها محب خدا هستند و چون در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» فرمود: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾؛ هیچ انسانی دارای دو قلب نیست و از طرفی قلب اگر جا برای یک محبوب شد جا برای محبوب دیگر نیست زیرا آن محبتهای التقاطی و اختلاطی که سر از شرکِ در محبت در میآورد با محبت خدا سازگار نیست و خداوند فرمود که اینها محبان خدایند، معلوم میشود قلبشان پُر از محبت خداست.
﴿أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾ ذیل آن آیهای است که فرمود: مُشرکین اَندادی و امثال اله را ـ مَعاذالله¬ ـ به عنوان معبود اتخاذ کردند که خیلی به آنها مِهر میورزند و دوست بُتهای خودشان هستند؛ اما باید بدانند که علاقهٴ مؤمنین به خدا شدیدتر از علاقهٴ مشرکین به بتهای آنهاست، برای اینکه آنها به اندازهٴ معرفتِ خیالی و وَهمیشان محبت دارند؛ ولی مؤمنین به اندازهٴ معرفت قلبی و عقلیشان محبت دارند، فرمود: محبت مؤمنین نسبت به خدا شدیدتر از محبت کافران است نسبت به بتهای خودشان.
به هر تقدیر خداوند عدهای را به عنوان محبِّ خود میسِتاید که اینها محب خدایند، اگر محب خدا بودند دیگر در قلب اینها چیزی جز محبت خدا جا ندارد و آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «توبه» از یک سَمت و پایان سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» از سَمت دیگر نشان میدهد مؤمنی که محبت خدا در قلب او پیدا شد محبت غیر را به قلب خود جا نمیدهد ولو پدر باشد یا فرزند باشد و مانند آن.
بنابراین اوصافی را که ذات اقدس الهی ذکر میکند این است و در آن نکتهٴ اوّل بیان شد که سخنی فصلالخطاب است و قول فصل است که از هر سه جهت منزه باشد و خداوند از هر سه جهت منزه است و از این جهت کلام او قول فصل است. اینکه فرمود: ﴿یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾ و بالقول المطلق ذکر کرد، معلوم میشود که کثیر را به حساب جمیع نیاورد، مشهور را به حساب مُجْمَعُ علیه نیاورد و نِسبی را به حساب نَفسی نیاورد. اینکه میگویند اِطلاق کلام حکیم حُجَت است برای همین جهات است، گاهی البته مُسامحه میشود در مصادیق و تطبیقش وگرنه اطلاق سخنِ حکیم که حجت است برای این است که آن منطقهٴ علمش وسیع است و جلوی دیدِ علمیِ او را هم غُبار شهوت و غضب نمیگیرد و او هم مصون از مبالغه و اغراق است و هرگز کثیر را به حساب جمیع نمیآورد، نادر را در حدّ معدوم نمیداند، نسبی را نفسی نمیپندارد و مانند آن. اینها از لطایف تفسیر المیزان است و شما سی، چهل تفسیر هم که دم دستتان است را ملاحظه میکنید میبینید که این معارف در آن نیست؛ منتها ایشان فَراغتی نکردند که فهرست موضوعی برای این کتاب قَیِّم ذِکر بکنند. بسیاری از مسایل علوم قرآنی است که ایشان در لا¬بهلای همین تفاسیر قرآن کریم ذکر میکنند یعنی بیان مفاهیم قرآن ذکر میکنند وگرنه این قرآنشناسی است و جزء علوم القرآن است که سَبک قرآن چگونه است؟ قرآن چطوری با مردم حرف میزند؟ سرّ حجیت اطلاق قرآن چیست؟ اینها جزء علوم قرآن است نه جزء مفاهیم و معانی قرآن. از اینجا معلوم میشود که این قومی را که خدا وعده داد میآورد دارای چنین برجستگیای است که این فصل اوّل از بحث بود.
علت تأکید و اهمیت دادن یک امر از طرف خدای کریم در قرآن
فصل دوم آن است که این هم باز براساس قرآن شناسی است، این را ایشان زیاد تکرار میکردند در جلساتشان و خدا ـ انشاءالله ـ ایشان را با صاحب قرآن مَحشور کند؛ در همین بحث به عنوان بحث مُختَلط قرآنی که بعد از بحث رِوایی یک بحث مختلط قرآنی دارند، در ذیل همین ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ﴾ میفرمودند که وقتی حکیمِ عَلَی الاطلاق ذات اقدس الهی یک امری را زیاد پیگیری کند معلوم میشود که خطری در پیش است، چیزی را پشت سر هم بگوید معلوم میشود که احساس خطر کرده است (این یک)، باز اگر یک شخصیت یا یک بیت عظیمی را مخاطب قرار بدهد و کارهای کوچکی که شایستهٴ این بیت عظیم نیست آن را به رُخ بکشد، معلوم میشود که خبری است. (این دو). میفرمایند که اگر یک شخصیت شناختهشدهٴ علمی، یک مبدأ حکمت به او بالخصوص خِطاب بکند و او را بالخصوص خطاب بکند و بگوید که مبادا چنین کاری را بکنی، معلوم میشود که خبری و خطری است. نکتهای باید باشد که حالا آن نکته یا برای این است که یک وقت روزی فرا میرسد که پای همین شخص میلغزد یا دیگران تَوَهُماتی دارند و برای تَوهمزُداییِ او این حرفها را میزنند و به هرتقدیر نکتهای باید باشد. در جریان اینکه اگر به یک بیت رفیعی یک امر خاصی را ذات اقدس الهی متوجه کرد که معلوم میشود آیندهای خطرناک در پیش است، این جریان سورهٴ «احزاب» را که ذات اقدس الهی پشت سر هم همسران پیغمبر را مخاطب قرار میدهد که ﴿یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ﴾! شما با دیگران فرق دارید و مواظب باشید ﴿وَإِذَا سَالتُمُوهنَّ مَتَاعاً فَسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ یا اینکه در خانههایتان بنشینید ﴿وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولی﴾، این حرف را به همسر پیغمبر چرا میگوید؟! این باید خطاب عمومی باشد نه اینکه به یک گروه خاص، آن هم زنان پیغمبر دستور خاص صادر بشود که ﴿وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولی﴾؛ در خانههایتان بنشینید: ﴿وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ﴾ ، باید به همهٴ زنها بگویند. این معلوم میشود که خطری است و این خطر همان جریان جنگ جمل بود که پیش آمد. در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» این آیات است که پشت سر هم دستور خصوصی میدهند: ﴿یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ و بعد فرمود: ﴿وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولی﴾ آثار دیگری هم دارد که ﴿یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ﴾! حِسابِتان با زنهای دیگر فرق میکند و شما اگر خدای نکرده پایتان بلغزد دو گناه است و حیثیت پیغمبر را هم از بین بردید. این که پشت سر هم به خانواده پیغمبر دستور می دهد معلوم میشود که خطری هست؛ در جریان محبت اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هم قرآن خیلی تأکید کرد، معلوم میشود که خبری هست؛ آنقدر محبت اهل بیت را تأکید کرده و محترم شمرده که آن را در حدّ اَجرِ رسالتِ پیغمبر قرار داد: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا المَوَدَّةَ فِی القُرْبَی﴾ و بعد هم در ذیل همین آیه نَه در آیهٴ بعد فرمود: ﴿وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾، معلوم میشود که یکی از بهترین مَصادیق حَسنه همان ولایت اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است. یک امری را انسان اینقدر به آن بَها بدهد و تأکید کند معلوم میشود که خبری هست و آن خبر همین بود که بعد از آن جریان سَقیفهٴ بَنیساعده پیش آمد و مانند آن. بنابراین سَبک حرف زدن قرآن که گاهی یک امر را مُکرّر در مکرّر ذکر میکند و گاهی یک خانوادهٴ مخصوصی که مُکرّم و شَریفاند و اهل بیت رفیعاند آنها را مخاطب قرار میدهد معلوم میشود که خبری هست. اینجا هم مسئلهٴ تَوَلّی غیر مؤمنین را قرآن زیاد تکرار کرد، مخصوصاً در سورهٴ مبارکهٴ «مائده»؛ با غیر مؤمنین ولاء نداشته باشید، آنها را اولیا اَخذ نکنید، مُتولّیِ آنها نباشید، آنها را والی خود ندانید، آنها را ولیّ خود ندانید، آنها را محب و محبوب خود ندانید، ناصر و منصور خود ندانید که مکرّر گفته و اگر اینچنین باشد ﴿وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾، این معلوم میشود که خبری هست و خبرش همان گزارشهایی بود که بعدها پیدا شد که عدهٴ زیادی به سَمتِ بیگانهها گرایش پیدا کردند. سَرجُون میگفتند که از مستشاران رومی بود که در دَربار اُموی حضور داشت، حتی در جریان کربلای سیدالشهداء(سلام الله علیه) نقشهها را آنها میکشیدند ، آنها جرأت نداشتند در عراق حضور پیدا کنند یا در حِجاز ظهور و حضور داشته باشند، در شام فقط بودند. اینکه پشت سر هم میفرمود که حرفهای یهودیها را یا حرفهای مسیحیها را گوش ندهید برای همین است. در همین بخشهای سورهٴ مبارکهٴ «مائده» قبل از آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ و همچنین آیهٴ بعد از ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ پشت سر هم دارد که شما متولّیِ آنها نباشید و اگر متولّیِ آنها بودید، در حُکمِ آنهایید و از کار بر کنار خواهید شد و خداوند عدهای را میآورد که محب و محبوب او باشند. بعد از آیهٴ ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ آن جهات اثباتی را ذکر کرد و فرمود: حالا که ولیِّ شما خدا و پیامبر و مؤمنین¬اند مثل امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)، اگر کسی متولّیِ اینگونه از اولیا باشد پیروز است: ﴿وَمَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الغَالِبُونَ﴾ که این بحث قرآنی البته دامنه دارد و ممکن است مقداری از این بحث در نوبت آینده مطرح بشود ـ به خواست خدا ـ این دو فصل مربوط به قرآنشناسی بود که چرا قرآن بعضی از امور را خیلی تکرار میکند و مهم میداند؟ معلوم میشود که خبری هست و آن خبر همین بود که بر اسلام و مسلمین آمد چیزی که نباید بیاید و آن در اثر گرایش عدهای از همین افراد به ظاهر مسلمان به افراد غیر مسلمان بود.
دیدگاه زمخشری دربارهٴ واژهٴ «ولی» در آیهٴ شریفه
حالا میرسیم به آیه ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾؛ شما تفسیر فخر رازی را حتماً ملاحظه بفرمایید، چون زمخشری در اینجا چیزی ندارد و فقط همین را نقل میکند به عنوان «قیل» که این آیه دربارهٴ علیبنابیطالب(سلام الله علیه) نازل شده است ، فخر رازی است که میداندار متکلمین است و سخنگوی رسمی اهل سنت است در این آیه. ایشان وارد آیهٴ ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ که شدند میگویند که این آیه دو احتمال برایش است و ناگزیر دو قول دارد که آیا منظور از ﴿الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾ شخص مُعیَّن است یا عُموم مؤمنیناند؟ بعد از اینکه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾، «الله» که «لا شریک له» است و رسول خدا هم که مشخص است، فرمود که فقط ولیِّ شما خداست و پیامبر و کسانی که مؤمناند و اهل نمازند و در حال رکوع زکات میدهند. آیا منظور، شخص معیَّن است یا عموم مؤمنین؟ اگر شخص معیَّن است، آن شخص ابابکر است یا علی؟ بحث در دو مقام خواهد بود: یکی اینکه این مربوط به عموم مؤمنین است و یکی اینکه مربوط به شخص معیَّن است؛ اگر شخص معیَّن است آن شخص معیَّن علی است یا ابیبکر؟ ایشان در هر دو فصل اینچنین نظر میدهد: در فصل اوّل اصرار دارد که این مخصوص به شخص معیَّن نیست و برای عموم مؤمنین است. در فصل دوم بحث میکند که اگر مربوط به شخص معیَّن است آن شخص معیَّن حتماً ابیبکر است و علی نیست؛ اما حالا چطور در فصل اوّل این مخصوص به شخص معیَّن نیست و مربوط به عموم مؤمنین است؛ برای اینکه میگوید آیات قبل از این آیهٴ ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ این بود که ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾ ، آن ولایتی که در آن آیه بود ناظر به محبت و نصرت بود و همچنین ولایتی که در آیهٴ بعد از ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُوا وَلَعِباً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ وَالکُفَّارَ أَوْلِیَاءَ﴾ که آیهٴ 57 همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است، آنجا هم باز مسئلهٴ ولایت به معنی محبت و نصرت است. بنابراین آیهٴ 51 که فرمود: ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ این ناظر به ولای به معنی محبت و نصرت است و آیهٴ بعد از ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ که دارد: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُوا وَلَعِباً﴾ اینها را اولیا قرار ندهید، این هم ناظر به محبت و نصرت است و ناگزیر این آیهٴ وسط هم که ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾ باشد به معنای نصرت و محبت است نه به معنای سرپرستی، برای اینکه وحدت سیاق محفوظ بماند (این یک). ثانیاً در این جملهٴ ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾ هفت تا جمع در همین جمله به کار رفت: یکی ﴿الَّذِین﴾ی اوّل؛ دوم ضمیر جمع در ﴿آمَنُوا﴾ در ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ سوم ﴿الَّذِینَ یُقِیمُونَ﴾ در ﴿الَّذِینَ﴾ی دوم؛ چهارم ﴿یُقِیمُونَ﴾ که فعل جمع است؛ پنجم ﴿وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ﴾ که این هم جمع است؛ ششم ضمیر جمع ﴿هُمْ﴾؛ هفتم هم کلمهٴ ﴿رَاکِعُونَ﴾. ما این هفت تا جمع را به چه دلیل بر شخص اطلاق کنیم؟ اگر شخص مراد بود که میفرمود: «انما ولیکم الله و رسوله و علیٌ» و دیگر هفت تا ضمیر جمع را چرا بیاورد؟! هفت تعبیرِ جمع اعم از فعل و ضمیر را چرا بیاورد؟! و چون «ولاء» در قبل و «ولاء» در بعد به معنای نصرت و محبت است، این ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ هم به معنای نصرت و محبت خواهد بود و آن ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾ هم که هفت جمع است بر شخص منطبق نمیشود، آنگاه این ولای به معنای نصرت است و ولای به معنای محبت و نصرت عمومی است که همهٴ مؤمنین با یکدیگر محبت دارند، چون خدا فرمود: ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾. این خلاصهٴ بحث در وجه اوّل و فصل اوّل بود که البته
نبودن مقصود «ولی» در آیه به ابیبکر
فصل اوّل همچنان باز است، چون نقدی هم متوجه خواهد بود. فصل دوم آن است که این مربوط به شخص نیست، اگر مربوط به شخص باشد حتماً آن شخص ابیبکر است، چرا مربوط به شخص اگر بود مربوط به ابیبکر است؟ برای اینکه به گمان ایشان آیهٴ قبل که دارد: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾ این به گمانِ باطل ایشان که قبلاً ابطال شد خیال کرد که این مربوط به ابیبکر است و چون آن شخص ابیبکر است پس اینجا در آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ که ﴿الَّذِینَ آمَنُوا﴾ دارد، این هم یقیناً ابیبکر خواهد بود که این خیال باطل ایشان است که اگر شخص باشد منظور ابوبکر است. بعد میگوید ـ چندین وجه است که حالا حتماً اینها را میبینیدـ که این نمیتواند دربارهٴ علیبنابیطالب(سلام الله علیه) [باشد] با اینکه این دو قول را نَقل میکند؛ هم از عبدالله بن سلام نقل میکند و هم از اَباذر نقل میکند. لا اباذر میگوید: من خودم بودم، اباذری که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارهٴ او فرمود: «ما اَظَلَّت الخَضراء و لا أقلّت الغَبراءُ علی ذی لهجةٍ أَصدق مِن أَبیذر»؛ هم زَمخشری و هم فَخر رازی و خیلی از اینها از اباذر(رضوان الله تعالی علیه ) نقل کردند که اباذر میگوید: من خودم بودم در مسجد و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حضور داشت و همهٴ ما بودیم که علیبنابیطالب مشغول نماز بود، سائِلی آمد و چیزی طلب کرد و کسی به او چیزی نداد و علی راکع بود و اشاره کرد با همین انگشتش که انگشتری بود و او آمد و انگشتر از انگشت علی گرفت. بعد پیغمبر این صحنه را دید و عرض کرد خدایا! همانطوری که موسی(سلام الله علیه) از تو خواست و گفت: ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ٭ وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی ٭ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِ ٭ یَفْقَهُوا قَوْلِ ٭ وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِ ٭ هَارُونَ أَخِی ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی﴾ همین جملهها را گفت، این جمله هنوز تمام نشد آیهٴ نورانی ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ نازل شد . این را اباذر نقل میکند، اباذری که از او صادق تر در بین اُمت کسی نیست. همین حرف را فخر رازی از اباذر هم نقل میکند؛ اما مَعذلک آن تعصب کور نمیگذارد که او درست مسئله را بفهمد. خدشههایی که او میکند یکیاش این است که هر جا قرآن میگوید زکات، زکات واجب است و علی که وضع مالیاش خوب نبود که زکات واجب بدهکار باشد، این یکی از شبهات اوست، در حالیکه
زکات استحبابی در آیات قرآن
در بسیاری از آیات قرآن کریم زکات همان زکات استحبابی است نه زکات واجب؛ شما وقتی جستجو میکنید میبینید که در بسیاری از سُوَر کلمهٴ زکات آمده و بسیاری از این آیات یا سُوَری که در آن زکات است مکی است نه مدنی و زکات فقهیِ مصطلح که در نُه چیز واجب است در مدینه آمده، زکات واجب که در مکه نبود، همهٴ اینها زکاتهای مستحبی است. آن زکات واجبِ فقهیِ مصطلح در خصوص مدینه است؛ ولی ایشان بر اساس همان تعصب میگوید که زکات مثل ﴿وَآتُوا الزَّکَاةَ﴾ واجب است و علی که وضع مالیاش خوب نبود تا زکات بدهد! بعد میگوید: چون وضع مالیاش خوب نبود و فقیر بود و محتاج بود، همین که سه قرص نان داد آن همه آیات سورهٴ «انسان» نازل شد و خیال کرد که هر فقیری اگر سه قرص نان بدهد آیهٴ سورهٴ «انسان» نازل میشود و خیال کرد که به سبب فقر بود! او وقتی نمیداند که گوینده میگوید که ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ﴾ و بعد آیات اینچنینی نازل میشود خیال کرد که به سبب فقر بود. خیلیها بودند مثل اصحاب صُفّه که فقیر بودند: ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾ و قرآن به عنوان اصل جامع از اینها حمایت کرد و اینها را مدح کرد؛ هر فقیری که نان بدهد که ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ﴾ دربارهٴ او نازل نمیشود. او خیال کرد
سرّ نزول آیات سورهٴ انسان
سرّ اینکه آیات سورهٴ «انسان» نازل شد این بود که اینها چون فقیر بودند و سه قرص نان دادند اینطور شد! آن عظمت روحیِ ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ را که نمیبیند آن وقت اینگونه از مسایل را بازگو میکند و میگوید: زکات، زکات واجب است و علی که وضع مالیاش خوب نبود تا زکات واجب بدهد، پس این یقیناً مربوط به علی نیست (این یک). بعد اگر هم علی زکات واجب بدهکار بود، چرا قبل از نماز نمیداد؟ تأخیر زکات نزد اکثر فقها جایز نیست و حرام است و این را که نمیشود به علیبنابیطالب اسناد داد ، پس معلوم میشود که یقیناً این کار، کار علی نبود، چرا؟ حالا او قائل به عصمتِ به آن معنا که ما قائلیم نیست؛ ولی میگوید معصیت را که نمیشود به اینها اسناد داد! [میگوید:] اگر این زکات بود و علیبنابیطالب(صلوات الله و سلامه علیه) مشمول این آیه است، یعنی علیبنابیطالب تاکنون زکاتش را نداد و در نماز زکات میدهد در حالیکه تأخیر زکات حرام است. حالا دربارهٴ ابابکر چطور؟ اگر هست آن اشکال مشترک است. این را میگوئید و قبول کردی که دربارهٴ ابیبکر این اشکال نیست؛ ولی درباره علی این اشکال است! از طرفی میگوید که این فعل کثیر است و نماز را باطل میکند. انسان اگر اشاره بکند که آن سائل بیاید انگشتر را از دست آدم بگیرد آیا این فعل کثیر است و نماز را باطل میکند؟! اینها را به عنوان ادله قرار میدهد که این آیه مربوط به علیبنابیطالب نیست. بعد در بخش دوم سخنانِ عدهای را که قائلاند که این آیه مربوط به شخص معین است، حالا بر فرض شخص معین نه، مؤمنینی که خداوند ما را دعوت کرده است که متولّیِ ولای اینها باشیم آیا آنها نمازشان را باطل میکنند؟ آیا این کار نماز را باطل میکند؟ حالا یا دربارهٴ حضرت امیر(سلام الله علیه) یا دربارهٴ ابابکر یا دربارهٴ مؤمنین دیگر، این را که خدا میستاید و میفرماید این کار را بکنید، چون تشویق میکند و این کار تشویقی است. آیا این کار نماز را باطل میکند؟ آیا چیزی که نماز را باطل میکند قرآن بر آن صحه گذاشته؟ این اشکال مشترکالورود است. در فصلِ دومِ بحث میگوید: عدهای گفتند که کار قلیل در نماز جایز است به همین دلیل و فعل کثیر اگر نباشد جایز است برای اینکه قرآن فرمود: ﴿یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾، اگر جایز است در فصل اوّل چرا این را شما از ادله قرار دادید که این کار، کار علی نیست؟ به هر تقدیر این «یتشبث بکل حشیش» و همهٴ این عناوین را چون در فصل قبل مفصَّل ثابت شد که آن ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ﴾ مربوط به این نیست که ابیبکر مشمول آیه باشد یا مربوط به این نیست که این قومی را که خدا میآورد با مرتدّین بجنگند، چون [در] آن اصل، ایشان خلع سلاح شد [در] این آیهٴ ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ جای بحث برای شیعه باز است که حالا مطالعه بفرمایید .
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است