display result search
منو
تفسیر آیات 87 و 89 سوره نساء

تفسیر آیات 87 و 89 سوره نساء

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 113 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 87 و 89 سوره نساء"
- بیان اهمیت معاد با تعابیر گوناگون در قرآن
- اثبات معاد از راه نقل به عنوان مهمترین مسئله اخلاقی
- تأثیر اعتقاد به معاد در کمال انسان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ لاَ رَیْبَ فِیهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً ﴿87﴾ فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَاللّهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُوا أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً ﴿88﴾ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَوَاءً فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیَاءَ حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُم وَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً ﴿89﴾

بیان اهمیت معاد با تعابیر گوناگون در قرآن
مسئلهٴ معاد، چون خیلی مهم است قرآن کریم با تعبیرات گوناگون دربارهٴ او سخن می‌گوید که نمونه‌هایی از آن در بحث قبل به عرض رسید. گاهی خود خدا برای حقّانیّت معاد سوگند یاد می‌کند؛ به خودش قَسم می‌خورد که معاد حق است و گاهی هم به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور می‌دهد که به خدا قسم بخور؛ بگو به خدا قسم، معاد حق است .
اثبات معاد از راه نقل به عنوان مهمترین مسئله اخلاقی
بعد از اثبات معاد از راه برهان عقلی، از راه نقل هم کمک می‌گیرد. چون مهم‌ترین مسئلهٴ اخلاقی، مسئلهٴ معاد است، نه مسئلهٴ مبدأ، خدا را خب همه قبول دارند همهٴ مشرکین خدا را قبول دارند؛ هرگز اعتقاد به خدا آدم را نمی‌سازد، همه مشرکین خدا را قبول داشتند، خدا را به عنوان واجب‌الوجود قبول داشتند، این یک مرحله. خدا را به عنوان خالق قبول داشتند، این مرحلهٴ دوم. خدا را به عنوان ربّ‌العالمین که کلّ جهان را تدبیر می‌کند قبول داشتند، این سه مرحله که همهٴ اینها را اقرار داشتند. آنچه مشکل جاهلیت بود این است که خدا را به عنوان ربّ انسان، ربّ حَجر و مَدر، به عنوان ربوبیّتهای جزیی قبول نداشتند؛ می‌گفتند این کارهای جزیی به دست ارباب متفرّقون است که این بتها مجسّمهٴ آن ارباب است. بعداً عوامِ از جاهلیت این بتها را تکریم می‌کردند حالا یا می‌گفتند کار به دست ارواح است، گاه کار به دست فرشته‌هاست و مانند آن، برای آن فرشته‌ها یا ارواح یا قدّیسین بشر پیکرهایی ساختند، آنها را احترام کردند کم‌کم به دست عوام افتاد و همین بتها را عبادت می‌کردند.
صِرف اعتقاد به خدا در مشرکین هم بود و هرگز سازنده نیست. اگر انسان، خدا را با اسمای حُسنایش قبول داشته باشد یعنی خدا واجب‌الوجود هست (یک)، خدا خالق کلّ هستی هست (دو)، خدا ربّ کلّ هستی و مجموعهٴ نظام است (سه)، خدا تدبیر و ربوبیّت امور جزئی را هم به عهده دارد (چهار)، تنها معبودی که مشکل انسان را حل می‌کند و باید حرف او را شنید یعنی توحید عبادی، آن هم خداست این (پنج). این چهارمی و پنجمی مهم است وگرنه همهٴ مردم جاهلی، خدا را قبول داشتند. خب، خدایی که کاری با آدم نداشته باشد، آدم هم با او کاری نداشته باشد خب این را همهٴ مشرکین قبول دارند دیگر؛ اما خدایی که از آدم مسئولیت بخواهد، حسابرسی بکند، قانون بفرستد، تکلیف کند و از انسان سؤال بکند، این است که انسان را می‌سازد یعنی عقیدهٴ به معاد است که می‌سازد، نه عقیدهٴ به مبدأ. البته عقیدهٴ به معاد، فرع بر عقیده مبدأ است وگرنه همه مشرکین، خدا را قبول داشتند. خب، خدایی که کاری به آدم ندارد، قانونی برای آدم نمی‌فرستد، حساب و کتابی هم با آدم ندارد، بعد از مرگ خبری هم از حساب و کتاب نیست خب، چنین خدایی را همه بت‌پرستها قبول داشتند دیگر و اینکه سازنده نیست.
تأثیر اعتقاد به معاد در کمال انسان
اینکه اصرار قرآن روی معاد است، برای اینکه هر کس به هر جایی رسید در اثر اعتقاد به معاد بود. البته اعتقاد به معاد، فرعِ بر اعتقاد به مبدأ است. انسان وقتی معتقد است که همه اعمال او زنده است و حساب و کتابی دارد خب، مواظب اعمال خودش است دیگر. آن‌که مواظب است، برای اینکه می‌داند این عمل زنده است [و] باید جواب بدهد، این است که سازنده است.
فراموش کردن معاد علت ابتلاء بشر به مفاسد اخلاقی
بر‌اساس مسئلهٴ معاد قرآن خیلی تکیه می‌کند، لذا گاهی خدا خودش قسم می‌خورد، می‌فرماید والله معاد حق است، گاهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور می‌دهد که بگو قسم به خدا! معاد حق است. در سورهٴ مبارکهٴ «تغابن» آیهٴ هفت این است: ﴿زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَن لَن یُبْعَثُوا﴾؛ اینها گمانشان این است که دیگر مبعوث نمی‌شوند، معادی نیست ﴿قُلْ بَلَی وَرَبِّی لَتُبْعَثُنَّ﴾ چرا، معاد حق است، قسم به خدا شما مبعوث می‌شوید یعنی خدا را مشرکین قبول داشتند، به خدا قسم هم یاد می‌کردند، به الله قسم می‌خوردند، قسم به الله نزد مشرکین محترم بود، آنها مارکسیست نبودند [بلکه] آنها موحّد بودند در توحید ذاتی، توحید خالقی، توحید ربوبیّت مطلقه، در این سه مرحله موحّد بودند و قرآن می‌فرماید که همهٴ اینها را قبول داشتند، چون مرحلهٴ چهارم و پنجم مشرک بودند؛ گرفتار ارباب متفرّقه بودند در قبال ربّ‌العالمین اربابی قائل بودند این (یک) و در نتیجه غیر خدا را عبادت می‌کردند این (دو). در مرحلهٴ چهارم و پنجم، مشرک بودند وگرنه در آن سه مرحله خب، اینها موحّد بودند و قرآ‌ن هم روی توحید اینها صحّه گذاشت؛ فرمود اگر از اینها سؤال بکنی خالق، آسمان و زمین چه کسی است؟ می‌گویند خدا اما از اینها سؤال بکنی که ربّ شما چه کسی است؟ می‌گوید فلان ستاره یا فلان فرشته یا فلان قدّیس بشری و مانند آن.
خب، پس خدا مورد اعتقاد مشرکین بود و به او هم سوگند یاد می‌کردند و قبولش داشتند، لذا خدا به پیغمبر می‌فرماید که به خدا قسم بخور، قسم به خدا [که] معاد حق است: ﴿قُلْ بَلَی وَرَبِّی لَتُبْعَثُنَّ﴾ حالا آن «نون» تأکید ثَقیله هم هست، سوگند هم هست. غرض این است که مسئلهٴ معاد مهم‌تر از مسئلهٴ مبدأ است، برای اینکه معاد همان مبدأ است، به علاوهٴ اسمای حُسنای دیگر و خدای با همهٴ اسمای حُسنا و صفات عُلیا اهم از خدای بی‌‌اسما و حُسناست، در حقیقت آنکه بدون اسمای حُسناست یعنی حسیب در آن نیست، ملجأ در آن نیست، ربوبیّت جزئی و کلّی در آن نیست، حساب و کتابی در آن نیست، رقیب نیست، این خدایی با اسمای حُسنا و صفات عُلیا نیست در حقیقت.
پرسش:...
پاسخ: برای اینکه در سازندگیِ انسان خب، اعتقاد به مبدأ چه نقشی دارد وقتی ما به ربوبیّت او اعتقاد نداشته باشیم، به اینکه رقیب است اعتقاد نداشته باشیم.
پرسش:...
پاسخ: خب، البته یعنی با همه اسمای حُسنا. مشرکین ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ در قرآ‌ن می‌فرماید که اینها خدا را درست نشناختند، برای اینکه نبوّت و وحی و رسالت را منکرند، معاد را منکرند. خب، آن خدایی که بشر را آفرید و آنها را رها گذاشت، هیچ هدایتی برای اینها نفرستاد که ربّ‌العالمین نیست. آن خدایی که بشر را خلق کرد و هدفی برای او مقرّر نکرد یعنی معاد، او که دیگر خدای کامل نیست. لذا در دو بخش قرآن که یکی راجع به وحی و نبوّت است و یکی راجع به معاد است فرمود: ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِه﴾ ؛ آنها آن طوری که باید خدا را بشناسند، نشناختند یعنی آ‌ن طوری که واجب است بشناسند وگرنه خدا را آن طوری که هست که خب، هیچ کس نمی‌تواند بشناسد. این ﴿مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِه﴾ این عدم ملکه است یعنی آن مقداری که باید بشناسند، نشناختند. البته خدا آن طوری که هست همه برآن‌ هستند که «ما عَرفناک حقَّ معرفتک» ولی آن مقداری که باید بشناسند، نشناختند. آنها که منکر معادند، خدا را درست نشناختند، آنهایی که منکر مبدأ هستند هم خدا را درست نشناختند.
پرسش:...
پاسخ: دیگر مبدأ و معاد یکی است دیگر، برابر سورهٴ «حدید» ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ است. دیگر مبدأ و معادی ما نداریم، یک حقیقت است که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾. اینکه آمدند تجزیه کردند اسمای حسنای الهی را بعضی از اسما را قبول کردند بعضی را قبول نکردند، در حقیقت ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ شد که در حُکم کفر جمیع است، چون مجموع خارج و داخل، خارج است. همان طوری که آیات الهی اگر تبعیض بشود به منزلهٴ انکار کلّ است، اسمای حُسنا هم بشرح ایضاً[همچنین]؛ اگر کسی بعضی اسما را قبول کند، بعضی اسما را قبول نکند، به منزلهٴ ترک کلّ است.
نقش سازنده یاد معاد
ممکن نیست کسی حسابرس خود باشد و متوجّه باشد که همین عمل زنده است، آن وقت دست به گناه بزند. این است که دارد «لا یزنی الزانی و هو مؤمن و لا یَسرق السارقُ و هؤ مؤمن» به همین جهت است دیگر، برای اینکه انسان در حین اینکه دارد گناه می‌کند، معاد یادش رفته؛ علم حصولی دارد، تصوّر دارد ولی باور ندارد، چون اگر کسی باور داشته باشد لااقل آبروی خودش را می‌خواهد دیگر، آن وقت آن رسوایی علنی را چه کند؟ چرا علناً کسی دزدی نمی‌کند؟ برای اینکه آبروی خودش را می‌خواهد. در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» گذشت که ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ﴾ ؛ تو آبروی او را بردی. بنابراین هر مشکلی که پیش می‌آید در اثر فراموش معاد است، لذا گاهی خدا ذات اقدس الهی خودش قسم یاد می‌کند ، گاهی هم به پیغمبر می‌فرماید که بگو به خدا قسم، معاد حق است.
اقسام بهشت و جهنم
پرسش:...
پاسخ: بله، آن هم در حقیقت جهنم است یعنی جهنمِ هجران، بدترین جهنم است. یک وقت جهنمی است که بدن می‌سوزد، یک وقت جهنمی است که روح می‌سوزد. آن جهنمی که بدن می‌سوزد، همین جهنم معهود است که ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ . جهنمی است که روح می‌سوزد که فرمود: ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ﴾ این را فؤاد سرمی‌کشد. کسی که غمِ هجران حق دارد، آتش در درون جان او شعله‌ور است. لذا در دعای ‌«کمیل‌‌» می‌فرماید که آتش جهنم قابل تحمل است؛ اما آن آتش را چه کنیم؟ آنها هم در حقیقت از آتش می‌ترسند؛ منتها آن آتش چون درکش مقدور ما نیست ما خیال می‌کنیم آ‌ن جهنم نیست، نه آن هم جهنم است، همان طوری که بهشت دو قِسم است: یک قِسم ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ همین بهشت حسّی است، یک بهشت هم ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ جنةاللقاء است، جهنم هم این‌‌چنین است؛ یک جهنم حسّی است که ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾، یک جهنم هجران است دیگر که ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ﴾. اگر خدا با کسی قهر کند و حرف نزند، آن چه دردی است آ‌ن روز انسان می‌کشد. انسان، امروز که درد نمی‌کشد برای اینکه بیهوش است، اگر خدا به او نگاه نکرد، خدا با او حرف نزد، او کلام خدا را نشنید، مشمول لطف خدا نبود، دردی هم احساس نمی‌کند چون مَست است حالا یا مَست جوانی است یا مَست مقام است، یا مَست دنیاست، خلاصه تکاثر، مستی می‌آورد. فرمود: ﴿لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سْکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾ خب، سَکرت دارند دیگر، مَست‌اند دیگر.
خَمر را چون مایهٴ مخمور شدن عقل است می‌گویند خَمر وگرنه مستی که مخصوص شراب نیست. یکی از چیزهایی که عامل مستی است شراب است و حُکم فقهی خاصّی هم دارد وگرنه آنکه مغرور است، آن هم مَست است، آنکه گرفتار جوانی است مَست است، آنکه گرفتار مقام است مَست است، مگر اینها مستانه زندگی می‌کردند که قرآن فرمود: ﴿لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سْکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾ اینها در حال سُکره‌اند. حالا یا مقام‌زده بودند یا جاه‌زده بودند یا علم‌زده بودند یا مال‌زده بودند، همین مشکلات را دارند دیگر. آدمِ مست را شما اگر دستش را ببری احساس نمی‌کند، چون تقریباً احساسی ندارد. بیهوش هم همین طور است؛ الآن درد هست که انسان حرف خدا را نمی‌شنود، فردا که به هوش آمد این درد را احساس می‌کند. لذا در همان دعای ‌«کمیل‌‌» هست که «فَکَیْفَ اَصْبِرُ علی فراقک» ؛ آن قابل تحمّل نیست.
بنابراین همان طوری که بهشت دو قِسم است، جهنم هم دو قِسم است در حقیقت. همان طوری که جنّةاللقاء داریم، جهنم هجران هم داریم، همان طوری که ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ داریم، ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ داریم. حالا همان طوری که ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ «ولمن لم یَخف مقام ربه» هم «جَحیمان»؛ آنها دارای دو بهشت‌اند حالا عده‌ای تلاش و کوشش می‌کنند که این دو بهشت کجاست؟ چه چیزی است؟ چطور است؟ به زحمت افتادند بگویند اینها چون دو کارهای خوب کردند، لذا دو بهشت دارند؛ اما دیگر نرفتند به سراغ اینکه آن دو بهشت فرق جوهریشان چیست و دو بهشت دیگری هم باز در کنار آن هست ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾ آن دو بهشت چیست؟ فقط به این فکر افتادند که بگویند این چهار بهشت را، برای اینکه اینها چهار کار خیر کردند. خب، حالا فرق اینها چیست؟ یعنی چهار باغ، این طور یا یکی از باب ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ است، یکی هم ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ است. «جنتی»، «جنةالذات»، «جنةالله» غیر از «جنة الشجر والحجر» است ‌«جحیم‌‌» هم همین طور است؛ اگر نبود این دعاها، خیلی از آیات حل نمی‌شود، این دعاها هر کدام به نوبهٴ خود مفسّر خیلی از آیات الهی است.

تقدم تعلیل و تبیین قرآن بر تشریع
به هر تقدیر، فرمود که شما گاهی مأمور به اتّحادید، گاهی مَنهی عن الافتراقید. آنجا که مأمور به اتحادید، مثل آن است که فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ و مانند آن، آنجا که منهی عن الافتراقید، آنجایی که فرمود: ﴿فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ﴾؛ چرا درباره منافقین دو نظر دارید؟ مگر روشن نشد. اول، قرآن تحلیل می‌کند، تعلیل می‌کند، تبیین می‌کند از باب ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ ، بعد تشریع می‌کند.
در بخشی از آیات ذات اقدس الهی فرمود: ﴿یُبَیِّنَ لَکُمْ﴾ یعنی ما این‌‌چنین نیست که همه‌جا به نحو تعبّد بگوییم روزه بگیرید، نماز بخوانید، جهاد بروید، این‌چنین نیست در خیلی از موارد ما برای شما تبیین می‌کنیم حالا که مسئله، مثل دو دوتا چهارتا روشن شد، آن‌گاه دستور می‌دهیم. اینجا هم از همان قبیل است؛ اول تعلیل هست، تبیین هست، تحلیل هست، بعد تشریع می‌فرماید چرا دو گروهید؟ یک عده نظر مساعد دارید، یک عده نظر غیر مساعد.
شأن نزول آیهٴ در قول زمخشری و تحلیل حضرت استاد
فخررازی در ذیل این آیه، شش،‌ شأن نزول ذکر می‌کند . اینها هر جریانی را به عنوان شأن نزول تلقّی کردند، اولاً این‌‌چنین نیست. در بین این شأن نزولهای شش‌گانه، بعضی از اینها اصلاً مطابق با آیه نیست. آن قسمت روشن از شأن نزولی که ذکر کردند این است که عده‌ای از افراد به حسب ظاهر در مکه اسلام آوردند، بعد باطناً با کفّار هماهنگ بودند و به بهانه اینکه برای ما مقدور نیست هجرت نکردند، در همان مکه بودند [و] جزء معاونین و معینان و دستیاران کفّار بودند که قدر متیقّن، مشمول آیه اینها هستند.
آن منافقینی که در مدینه بودند یقیناً مشمول این بخش از آیه نیستند، برای اینکه آیه مغیّاست. فرمود با این منافقین، هماهنگ نباشید، اینها را نپذیرید تا اینکه اینها هجرت کنند. معلوم می‌شود این منافقینِ غیر مهاجرند، نه منافقین مهاجر. پس در شأن نزول، آن منافقینی می‌توانند مصداق باشند که هنوز در مکه ماندند و پایشان به هجرت حرکت نکرد، این یک مطلب.
معنا و مفهوم ‌«‌رکس» در آیهٴ و حکم مربوط به آن
مطلب دیگر قرآن، اول تبیین می‌کند، بعد تشریع. می‌فرماید اولاً اینها رکس‌اند، اینها به آن حالت اوّلی‌اش برگشتند. ‌«رِکس‌‌» یعنی رجوع، ‌«منکوس‌‌» یعنی راجع، این رُوث را، مدفوع بعضی از حیوانات را می‌گویند رجیع رُوث هم می‌گویند، رِکس هم می‌گویند، رجیع هم می‌گویند. این مرتدّین، رُؤث و رجیع‌اند، چون به همان جاهلیت آلوده برگشتند. اگر ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ﴾ حالا نَجس فقهی نباشد، نجس کلامی که هست. اگر ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ﴾ اینها نَجس بودند، به حسب ظاهر اسلام آوردند، دوباره بجیع شدند؛ به آن حالت اوّلی برگشتند، اینها را می‌گویند رجیع، مرتجع، رُؤث و رِکس.
خب، فرمود: ﴿وَاللّهُ أَرْکَسَهُم﴾، چرا؟ ﴿بِمَا کَسَبُوا﴾، نه اینکه ذات اقدس الهی که اساس وحی‌‌اش برای تطهیر است فرمود خداوند، وحی نازل کرده و احکام صادر کرده ﴿لِیُطَهِّرَکُمْ﴾ ؛ ‌خواست تطهیر بکند. حالا اگر کسی به سوء اختیار خودش رَجیع شد، این دیگر عمداً خود را آلوده کرد، پس ﴿وَاللّهُ أَرْکَسَهُم﴾؛ اما ﴿بِمَا کَسَبُوا﴾ این (یک)، پس اینها آلوده‌اند.
غیر ممکن بودن هدایت منافقین با عوامل غیر الهی
مطلب دوم این است که شما چطور می‌خواهید اینها را هدایت کنید؟ اگر کسی با سوء اختیار خود راه را بَست و خدا او را به حال خود رها کرد نه راه دارد، نه راهنما، گاهی خدا می‌فرماید که این اصلاً راه ندارد، وقتی راه ندارد شما چطور هدایتش بکنید؟ کسی که افتاده در چاه، راه ندارد تا شما راهنمایی بکنید که از طرف راست بیا یا از طرف چپ برو. کسی که در راه است، توانِ رفتن دارد، آن راه‌بلد راهنمایی می‌کند که از طرف راست برو یا از طرف جلو برو. حالا اگر کسی بیراهه بود، اصلاً راه نبود، اینجا جا برای راهنمایی نیست، لذا فرمود: ﴿فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً﴾ این (یک).
گاهی هم می‌فرماید که ﴿فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِیّاً مُرْشِداً﴾ آنکه می‌تواند والی باشد، ارشاد کند چون به اذن خدا ولایت و ارشاد را به عهده دارد و خدا اجازه ندهد این کار را نمی‌کند، چنین آدم بیراههٴ افتادهٴ در رِکس جاهلی، ولیّ و راهنما ندارد. خب، اگر کسی راهنما نداشته باشد پس چطور به مقصد می‌رسد؟ این دوتا. چون ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ شما چطور می‌خواهید کسی که نه راهنما دارد، نه راه دارد، شما چطور می‌خواهید اینها را هدایت کنید؟ این برهان عقلی از شما برمی‌آید کسی را که خدا به حال خود رها کرده بر‌خلاف خواستهٴ خود شما بروید، دستش را بگیرید؟ خدا او را مهلت داد سالیان متمادی؛ سیزده سال به او مهلت داد در مکه، بعد هم که مدینه نظام اسلامی مستقرّ شد چند سال به آنها مهلت داد، این همه مصائب را شما تحمّل کردید این مرموزانه به سود مشرکین و علیه مسلمین، تلاش و کوشش می‌کرد، خب همهٴ کارها را کرده، خدا هم او را به حال خود رها کرده. اگر کسی را خدا به حال خود رها کند نه راه دارد، نه راهنما، آن وقت از شما چه کار برمی‌آید؟ ﴿أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ﴾، در حالی که ﴿وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً﴾ این می‌شود تبیین. بعد از اینکه مسئله مثل دو، دوتا چهارتا روشن شد و برای تبیین روشن‌تر و بازتر، یک حُکم دیگری را ذکر می‌کند که آن هم عرض می‌کنیم، آن وقت آن حُکم تشریعی می‌آید. می‌فرماید الآن هم که شما بیجا برای اینها دلسوزی می‌کنید، اینها درصدد تکفیر شما هستند یعنی شما را کافر بکنند، نه به کفر نسبت بدهند: ﴿وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَوَاءً﴾؛ آنها نتوانستند مثل شما بشوند ولی می‌کوشند شما را مثل خود بکنند هم‌اکنون، آن وقت شما برای اینها دلسوزی می‌کنید ﴿وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَوَاءً﴾؛ بشود مساوی هم.
خب، الآن هم این طورند. آن وقت شما دربارهٴ اینها اختلاف دارید، بعضی می‌گویند که ما کاری به اینها نداریم، اینها آدمهایی خوبی‌اند این‌‌چنین نیست، این می‌شود تبیین. پس ﴿وَاللّهُ أَرْکَسَهُم﴾ معلّل است به ﴿بِمَا کَسَبُوا﴾، ﴿أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ﴾ این معلّل است به ﴿وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً﴾ هر کدام مدّعاست، دلیلش هم در کنار اوست. این ﴿أَتُرِیدُونَ﴾ قضیهٴ سالبه است نه قضیهٴ موجبه، چون استفهام، استفهام انکاری است ﴿أَتُرِیدُونَ﴾ یعنی «لا تقدرون أن تهدوا من أضل الله»، چرا؟ چون ﴿وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً﴾ و اگر سبیل نبود، راهنما چطور راهنمایی می‌کند؟ چون راهنما، سالک را به راه آشنا می‌کند حالا اگر راه نبود، هدایت مقدور نیست.
هجرت کبری و صغری تنها راه نجات منافقین
خب، بعد هم فرمود: ﴿وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَوَاءً﴾ الآ‌ن هم علاقه و آرزویشان این است که شما کافر بشوید، حالا که این‌‌چنین است، پس ﴿فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیَاءَ﴾ الآن هم خدا ارحم‌الرحمین است. نفرمود بزنید، بگیرید، بکُشید، فرمود الآن هم راه باز است، راه اینها دو هجرت است: اول هجرت کبرا؛ بعد هجرت صغرا، نه هجرت صغرا. هجرت صغرا مهم نیست، هجرت صغرا را منافقین هم داشتند اول، هجرت کبرا؛ هجرت از کفر به اسلام یعنی توبه بکنند مسلمان بشوند، بعد هجرت صغرا یعنی از مکه به مدینه مهاجرت کنند: ﴿فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیَاءَ حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾، نه «یهاجروا من المکة الی المدینه» این هجرت صغرا مقدور خیلیهاست، این یک کوچ‌کردن است اینکه مهم نیست. سایر منافقین هم هجرت کردند از مکه به مدینه آمدند دیگر، اینکه هجرت «فی سبیل الله» نبود ﴿حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ یعنی «حتی یتوبوا و یُسلِموا و یهاجروا هجرة کبریٰ» (اولاً) «ثمّ یهاجروا هجرة الصغریٰ» (ثانیاً)، ﴿حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾. اگر هجرت کبرا کردند، خب اگر هجرت کبرا کردند یعنی مسلمان شدند، آن وقت به احکام اسلام ملتزم بشوند و عمل کنند؟ بودن یک مسلمان در دار شرک که نتواند احکام دین را پیاده کند حرام است دیگر، چه اینکه سفر به دیار کفر که انسان نتواند دستورات اسلامی‌اش را انجام بدهد حرام است دیگر. حالا اگر کسی برای تحصیل یا غیر تحصیل می‌خواهد به کشور شرک برود که نمی‌تواند آنجا نماز بخواند، نمی‌تواند روزه بگیرید، نمی‌تواند حجابش را حفظ بکند خب، اینها حرام است دیگر. سفر به بلاد کفر در صورتی که انسان نتواند احکام دینش را انجام بدهد خب، حرام است دیگر.
خب، پس اینها تا هجرت کبرا نکنند اولاً یعنی توبه نکنند و مسلمان نشوند، بعد هجرت صغرا نکنند شما آنها را به عنوان دوست انتخاب نکنید، چون خیلیها بودند یا بعضیها که هجرت کبرا کردند [و] واقعاً مؤمن بودند ولی هجرت صغرا را انجام ندادند یعنی نیامدند از مکه به مدینه، گرفتار همان بلاد شرک بودند. آن را در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» فرمود که اینها اولیای شما نیستند، مگر اینکه اینها برگردند، این‌چنین نیست که صِرف هجرت کبرا کافی باشد. در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آیهٴ 72 فرمود: ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ اما ﴿وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِن وَلاَیَتِهِم مِن شَیْ‏ءٍ حَتَّی یُهَاجِرُوا﴾ اینها که واقعاً مؤمن‌اند، مسلمان‌اند، منافق نیستند ولی فاسق‌اند. مسلمان و مؤمنِ فاسق‌اند، نه اینکه منافق‌اند، حالا اگر کسی مسلمان بود و غیبت کرد، اینکه منافق نمی‌شود.
هجرت، یک حُکم تکلیفی است واجب است. حالا اگر کسی هجرت نکرد و تنبلی و جهات دیگر، نه برای اینکه معین مشرکین باشد ولی برای اینکه سخت بود برای او. مثل کسی که ماه مبارک رمضان روزه خورد، اینکه کافر و منافق نمی‌شود، این فاسق است. فرمود اینها که در مکه‌اند [و] هجرت کبرا کردند ولی هجرت صغرا را انجام ندادند یعنی نیامدند، جزء اولیای شما نیستند، چه رسد به اینها که نه هجرت صغرا دارند، نه هجرت کبرا.

حکم یکسان منافقین با مشرکان در صورت عدم توبه
خب، حالا وقتی که این‌‌چنین شد یعنی حدود کلی مشخص شد، فرمود: اگر این کار را انجام دادند تا آخرین لحظه هم یعنی بعد از پانزده سال شرک و نفاق و دورویی و توطئه‌کردن باز هم ذات اقدس الهی راه را باز کرد، با همهٴ توطئه، این می‌شود ارحم‌الراحمین یعنی انسان در ظرف پانزده سال کارشکنی بکند یا کمتر و باز خدا او را بپذیرد، آن هم بدترین کارشکنی را، این معنای سِعهٴ رحمت خداست. حالا اگر کسی نکرد این کار را فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾، حالا ﴿فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُم﴾ همان تعبیری که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» دربارهٴ مشرکین بیان کردند. در سورهٴ «توبه» آیهٴ پنج، دربارهٴ مشرکین فرمود: ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ﴾ آن پیمان چهارماهه که گذشت ﴿فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ﴾ همان تعبیر را دربارهٴ چنین منافقی می‌کند، برای اینکه اینها با مشرکین یکسان‌اند دیگر، چون ﴿وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُوا﴾ همان طوری که منافقین این طور بودند. دربارهٴ منافقین مگر این‌‌چنین نبودند؟ آیهٴ دوم سورهٴ «ممتحنه» این است که فرمود: مشرکین این طورند؛ مشرکین ﴿یَکُونُوا لَکُمْ أَعْدَاءً وَیَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ﴾؛ مشرکین علاقه‌مندند شما کافر بشوید، این منافقین هم این‌‌چنین‌اند. پس اینها روحاً همان کافر و مشرک‌اند، همان طوری که مشرک می‌کوشد شما کافر بشوید، این گروهی از منافقینی که در مکه ماندند و دستیاران اوّلی مشرکین بودند هم می‌کوشند شما کافر بشوید. پس این تشریع یک تعبّد محض نیست، نظیر رَمی جَمره [بلکه] بعد از آن همه تبیین است. بعد از اینکه فرمود: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ یک ﴿یَتْلُوا﴾ است که ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ﴾ این مسئلهٴ تلاوت است؛ یکی ﴿یُعَلِّمَهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ یعنی «یتلوا علیهم الکتاب والآیات» اولاً «ثمّ یفسّر و یبیّن و یعلّمهم الکتاب والحکمة» ثانیاً.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:38

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی