- 491
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 77 تا 79 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 77 تا 79 سوره نساء"
- اعتراض عدهای از مهاجرین به واجب شدن جهاد
- قطعی بودن مرگ برای انسان
- انعام، اصل اوّلی در سنّت الهی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقَی وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِیلاً ﴿77﴾ أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً ﴿78﴾ مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیداً ﴿79﴾
اعتراض عدهای از مهاجرین به واجب شدن جهاد
بعد از اینکه فضای مکه و مدینه را شرح داد، فرمود عدهای از زنان و مردان و کودکان مستضعف در مکه در تحت فشار بودند و همهٴ این جریانها را مهاجرین به مدینه میدانستند و قبلاً درخواست اجازهٴ دفاع میکردند، وقتی در مدینه حکومتی تشکیل شد و دستور دفاع صادر شد، اینها اعتراض کردند، گفتند چرا بر ما دفاع واجب شد: ﴿رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ﴾. خلاصه درخواست اینها این است که مستضعفانی که در مکه در فشارند، به همان وضع باشند.
اسلام و مسلمین که در مدینه مورد توطئهٴ بیگانههای داخل و خارجاند، به همین وضع باشند و ما چند روز بیشتر زنده بمانیم. اینها کسانی بودند که هم از وضع مکه باخبر بودند، هم از وضع مدینه ﴿ وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ﴾ پس اینها حاضرند که چند روز بیشتر در دنیا زندگی کنند، گرچه هم مستعضفان مکه در زحمت باشند، هم اسلام و مسلمین مدینه، مورد توطئه، این یک مطلب.
علت اعتراض به وجوب جهاد
مطلب دوم آن است که اینها که گفتند ﴿ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ﴾ منظورشان نجاتِ از مرگ نیست؛ نخواستند از اصل مرگ نجات پیدا کنند، به دلیل اینکه گفتند ﴿لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ﴾ یعنی یک چند روزی هم به ما مهلت بدهید ما که بعداً میمیریم، حالا چرا به این زودی به کُشتهشدن مبادرت کنیم، پس مقصود آنها، فرارِ از اصل مرگ نبود[بلکه] فرار از زمان زودرس مرگ بود، اینهم مطلب دوم.
جواب قرآن به معترضین
قرآن کریم جواب داد که شما از زندگی دنیا چه میخواهید? اگر خانه میخواهید بر فرض داشته باشید در دنیا آنجا که غُرف مبینه است، بهتر از اینجاست، اگر همسر بخواهید، آنجا که حوری است، اگر فواکه و نعمتها بخواهید در بهشت که چند برابر است، اگر میترسید حقّ شما پایمال بشود[که] ﴿لاَ تُظْلَمُونَ فَتِیلاً﴾ به اندازهٴ آن نخِ باریکِ پشت هستهٴ خرما به شما ستم نمیشود، پس نگران چه چیزی هستید? مشکلتان از خود شماست یعنی چون دنیا را آباد کردید و آخرت را ویران کردید، علاقهمند نیستید از جای آباد به جای ویران سفر کنید، اینهم یک مطلب.
قطعی بودن مرگ برای انسان
بعد درباره اصلِ مرگ سخن گفت. فرمود یک بحث درباره مرگ این است که مرگ، قطعی است و هیچکس برای ابد نمیماند، این مطلب اول. این مطلب را براساس ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ بیان فرمود، براساس ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ﴾ بیان فرمود و مانند آن. پس اصل مرگ، یقینی و قطعی است. میماند تقدیم و تأخیر مرگ. تقدیم و تأخیر مرگ به دست کسی نیست؛ هیچکس نمیداند که اجلِ قطعی او چه موقع فرامیرسد، پس روبرگرداندن از جهاد و دفاع یک توجیه منطقی ندارد، برای اینکه انسان یا باید از اصلِ مرگ فرار کند، اینکه ممکن نیست یا باید از زمانِ مشخص مرگ فرار کند، اینهم ممکن نیست، چون ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾ بخواهد پیشگیری بکند. پیشگیری [که] در اختیار کسی نیست. انسان چه میداند کدام حادثه سبب مرگ است. خیلیها به جبهه رفتند و سالم برگشتند و خیلیها پشت جبهه بودند و از جبهه فرار کردند و براساس حوادث تصادف و مانند تصادف کُشته شدند. کسی نمیداند مرگ از چه راه میآید تا انسان آن راه را ببندد.
تسلیم در برابر دستورات الهی
بنابراین بهترین راه، تسلیم خداست در انجام وظایف، ما موظّفیم وظیفهای که به ما محوّل شده است انجام بدهیم. ما چه میدانیم در این وظیفه زنده میمانیم یا نه، لذا در سه مقطع ذات اقدس الهی جلوی اینها را گرفت. فرمود بخواهید از اصل مرگ فرار کنید اینکه ممکن نیست، چون ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ شما هم که قبول دارید اصل مرگ قابل دفع نیست، چون خودتان هم گفتید ﴿إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ﴾ و قرآن هم تحدّی کرد؛ فرمود اگر شما هنری دارید ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ پس فرار از اصل مرگ ممکن نیست، این مطلب اول.
کسی بخواهد از اصل مرگ فرار نکند ولی از آن سررسیدش، از آن موقع مقرّر فرار کند، اینهم ممکن نیست، چون ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾ این امر دوم.
بخواهد برابر با احتمالها حرکت کند؛ بگوید من احتمال میدهم وقتی جبهه بروم کُشته میشوم، پشت جبهه بمانم زنده میمانم این احتمال، یک سند قطعیِ عقلی یا نقلی ندارد. خیلیها رفتند و سالم برگشتند، خیلیها هم نرفتند و همزمان در پشت جبهه، براساس تصادفها کُشته شدند. لذا ذات اقدس الهی در این زمینه فرمود شما بخواهید از اصل مرگ فرار کنید، اینکه ممکن نیست: ﴿أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ﴾ بخواهید قصری بسازید، قلعهای بسازید، جلوی تهاجم بیگانهها را بگیرید، جلوی سرما و گرما را بگیرید، از حوادث محفوظ باشید، از تهاجم در امان باشید، این ممکن نیست: ﴿أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ﴾؛ هر جا باشید مرگ شما را مییابد ولو در قصرهای مستحکم باشید.
وجوه بیان شده در خصوص «بروج»
این ﴿بُرُوجٍ﴾ حالا یا منظور قلعه است یا قصرهای مستحکم است و مانند آن و بُرج یعنی ظهور ﴿وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَی﴾ یعنی خود را نیارایید و اظهار نکنید. این خانههای مستحکم و رفیع، از آن جهت که ظاهر و بارز است به آن میگویند بُرج.
خب، ﴿مُشَیَّدَةٍ﴾ هم از شِید است. «شِید» هم یا به معنای استحکام است یا به معنی گَچ، چون خانههای گچکاریشده، مستحکم است. اینکه در سورهٴ «حج» دارد: ﴿بئر معطلة وقصرمشید﴾ مشید یعنی شِید شده، یعنی گچکاری شده، یعنی مستحکم. به هر تقدیر، شما در خانهٴ رفیع و مستحکم باشید، مرگ شما را ادراک میکند.
حتمی بودن مرگ و غیر ممکن بودن فرار از آن
در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» هم فرمود که ﴿قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ﴾ شما که از مرگ فرار میکنید، نمیدانید که به طرف مرگ دارید میروید. شما در حرکتتان از دنیا پشت کردید و مرگ هم از سَمت آخرت دارد میآید. در یکی از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که چه زود به یکدیگر برخورد میکنید، برای اینکه شما به سرعت از دنیا دارید حرکت میکنید به طرف آخرت. مرگ هم از طرف آخرت دارد میآید به طرف شما، مرگ از جلو دارد میآید، خب شما را زود میگیرد دیگر، مُلتقا خیلی سریع است .
در بیاناتی که از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است این است که « أعمارٌ امّتی بین الستّین الی السبعین وقلّ من یتجاوزها» ؛ اکثر عمر امت من بین شصت تا هفتاد است، این از رسول خدا رسیده است که این دههٴ بین شصت تا هفتاد را میگویند «معترک المنایا» ؛ مَنیهها و مرگها در همین معرکه به سراغ افراد میآیند و افراد را از پای درمیآورند.
به هر تقدیر، در سورهٴ «جمعه» فرمود: اگر فرار میکنید از مرگ، این مرگ شما را درمییابد[و] فایدهای ندارد،آیه هشت: ﴿قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ هر جایی که انسان، احتمال خطر میدهد باید خودش را حفظ بکند، این دستور شرعی است. اما گاهی در عین حال که خودش را حفظ میکند از همان راهی که حفظ کرده است آسیب میبیند، بعد میگوید ای کاش! من یک راه دیگر میرفتم.
در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب»، مشابه این مطلب آمده است. آیه شانزده سورهٴ «احزاب» این است که ﴿قُل لَّن یَنفَعَکُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ﴾؛ فرار از مرگ یا قتل، به حال شما نافع نیست یا اصلاً نافع نیست یا اگر نافع باشد، مدتی که میمانید بسیار اندک است و کم. چون اگر آدم، مسلّم بداند این راهی را که در پیش گرفته است او را از مرگ نجات میدهد، خب به خودش حق میدهد؛ اما در خیلی از موارد، به گمان خود این راه، راه امن است. همین راه امن را طی میکند، بعد میبیند به خطر افتاد، آنگاه میگوید ای کاش! از راه دیگر میرفتم، این است که وضع روشن نیست. بهترین راه، عملِ به وظیفه است و تسلیم دستور خدا. وظیفه هم برابر با حجّت شرعی قابل اجراست. اگر انسان چیزی برای او مظنونالخطر بود باید خودش را حفظ بکند، اینهم وظیفهٴ شرعی است البته.
خب، پس مرگ این اثر را دارد، فرار از مرگ اگر هم اثر داشته باشد، بسیار اندک است. آن آیه سورهٴ مبارکهٴ «حج» که آیه 45 است این است که فرمود: ﴿فَکَأَیِّن مِن قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا وَهِیَ ظَالِمَةٌ فَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِیدٍ﴾؛ خیلی از قُراء و قصبات را ما به هلاکت مبتلا کردیم، اینها دارای قصرِ مَشید بودند، خانه و کاخ گچکاریشده و مستحکم بودند. خب، پس ﴿أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ﴾.
سرپیچی منافقین از دستورات الهی
همین گروهی که یا در اثر نفاق یا در اثر ضعف ایمان، آن سخنان را با رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در میان گذاشتند، گاهی پیشنهاد میدادند که دفاع بر ما واجب بشود. وقتی که دفاع بر اینها واجب شد، میگفتند زود است، چرا مهلت ندادی! همین گروه، اگر فتح و پیروزی و عزّت و امثالذلک نصیبشان بشود، میگویند این نعمتهایی است که از طرف خدا به ما رسیده است و اگر شکست و رنج و بلا و مِحنت و گرانی و قحطی و امثالذلک برسد، براساس تطیّری که رسم آنها بود، میگفتند این بدقدمی تویِ پیامبر است ـ معاذ الله ـ؛ تطیّر میزدند. یا آنها که به این خرافات معتقد نبودند، میگفتند این از سوء مدیریت و ضعف رهبریِ توست، این دوتا حرف را میزدند.
فرمود: ﴿إِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ﴾؛ به تویِ پیامبر نسبت میدهند، مشابه همان کاری که پیروان موسای کلیم داشتند. در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» از وضع پیروان موسای کلیم اینچنین یاد میکند، آیه 131 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است که ﴿فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَی وَمَنْ مَعَهُ﴾ «تطیّر»؛ بدقدمی، فالِ بدزدن، تشئّم که از طَیران طیر معمولاً اینها این شئومت را به یاد داشتند، اخذ شده است. اینها به موسای کلیم(سلام الله علیه) میگفتند در اثر بدقدمی تو و همراهان توست که ما الآن به زحمت افتادیم.
مشابه این معنا را هم مسلمینِ ناآگاه صدر اسلام به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگفتند. ریشهاش هم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ دلهای اینها یکی است، طرز تفکّر این کافران و منافقان یکی است ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾. اینها اگر خیری ببینند، میگویند از طرف خداست و شرّی ببینند براساس بدقدمی رسول خدا ـ معاذ الله ـ یا براساس ضعف رهبری و مدیریت او تکیه میکنند و اسناد میدهند.
جوابی که قرآن کریم به این توهّمها میدهد، میفرماید: ﴿قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾؛ فرمود هر حادثهای که در جهان اتفاق میافتد از خداست، مگر میشود چیزی در جهان اتفاق بیفتد و به خدا اسناد پیدا نکند.
خرافات بودن طیره
طیره، فال بدزدن یا فالِ خوبزدن اینها جزء خرافات است نه عقل میپذیرد، نه وحی. اگر کسی به یک تکّهگاه عقلی و وحیی وابسته نشد، قهراً به خرافات مثل صبر و جخد مثل فالگیری، مثل بدقدمی و مانند آن تکیه میکند. اگر به عقل و وحی متّکی شد، میگوید کارها براساس نظام احسن، زیر تدبیر ذات اقدس الهی است. اگر به آن تکیه نکرد، ناچار به خرافات وابسته میشود.
منتسب به خدا بودن تمام اتفاقات عالم
قرآن فرمود: ﴿قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾؛ بگو هر چیزی که در جهان اتفاق میافتد از نزد خداست. اینها چرا مسائل را درست درک نمیکنند، اصلاً اینها هیچ حرف نمیفهمند، هنوز به فکر خرافاتاند. مگر کسی بدقدم هست? بعد وقتی که فرمود اینها قابل [ولایق] درک کردن نیستند، فرمود: ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ لحن محاوره و خطاب را برگرداند، دیگر با مردم سخن نگفت [بلکه] مستقیماً با ذات مقدس رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخن گفت و مسئله را حل کرد. فرمود: ﴿مَا أَصَابَکَ﴾ با اینکه بحث درباره آنها بود، فرمود آنها که حرف نمیفهمند من با تو سخن میگویم؛ اما این مطلب مخصوص به تو نیست، تو چون میفهمی با تو حرف میزنم، نه اینکه مخصوص به تو باشد، حالا که ﴿لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ خطاب را برمیگرداند به خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، فرمود بدان: ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیداً﴾ این چهار جمله است.
فرق «من عند الله» با «مِن الله»
گرچه تمام حوادث، چه خوب، چه بد از نزد خداست: ﴿قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ اما یک «عند الله» داریم، یک «من عند الله» داریم، یک «من الله». در این دوتا بخش آیه فرمود تمام حوادث چه خوبش، چه بدش﴿من عند الله﴾ است. اگر طوفان و زلزله و قحطی و مرگ و امثالذلک است که به حساب شما سیّئه است یعنی ناخوشایند است «یسوئکم» این ﴿من عند الله﴾ است. اگر حیات است و رفاه است و فراوانی است و ارزانی است و سلامت است، اینهم ﴿من عند الله﴾ است، از آنجا میآید؛ منتها ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ﴾.
فرق حَسنه و سیّئه این است که حَسنه هم ﴿من عند الله﴾ است، هم «من الله». سیّئه ﴿من عند الله﴾ هست؛ اما «من الله» نیست ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾، چه اینکه ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾، ﴿وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ﴾، «مِن نفسک» است نه «من الله»، گرچه ﴿من عند الله﴾ است.
بیانذلک این است که ذات اقدس الهی از خودش، نه از نزد خود، از خدا سیّئه و بدی و گرانی و قحطی و سیل و زلزله هرگز نیست. آنچه از طرف اوست، لطف است و نعمت. لطف و رحمت و نعمت هم ﴿من عند الله﴾ هست، هم «من الله». وقتی به مردم رسید، مردم از این نعمتهای الهی سوء استفاده کردند و همین نعمتها را به راه تباهی صرف کردند، باعث میشود که نعمتهای خدا از اینها سلب بشود. این سلبِ نعمت، سیّئه است، کار را خدا کرد ﴿من عند الله﴾ هست ولی سبب قریبش و منشأش «من نفسک» است، نه «من الله». از طرف خدا مستقیماً کسی عذاب نمیبیند، خدا عذاب نازل نمیکند.
انعام، اصل اوّلی در سنّت الهی
اصلِ اوّلی بر اِنعام هست و لطف. اگر کسی از این نعمت، سوء استفاده کرد، خدا نعمت را از او میگیرد، آن وقت او در عذاب میافتد. درآیه53 سورهٴ مبارکهٴ «انفال» فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾، چه اینکه در بخش دیگر فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾ . یعنی اصل اوّلی کار خدا، اِنعام است و لطف و هرگز خدا نعمت را به نقمت تبدیل نمیکند، نعمت را از کسی نمیگیرد، مگر اینکه افراد، با سوء اختیار خود این نعمت را تغییر بدهند ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ﴾، این ﴿لَمْ یَکُ﴾ بیان سنّت خداست یعنی هرگز خدا این کار را نمیکند: ﴿لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾.
مراحل برخورد خداوند با گمراهان
خب، پس سنّت خدا بر این است که نعمت بفرستد (یک) و این نعمت را تغییر ندهد (دو)، اگر آن متنعّمین، حقّ نعمت را ادا نکردهاند، بیراه صرف کردهاند، چند بار خدا مهلت میدهد و راه توبه را باز میکند که اینها برگردند. اگر مهلت داد و توبه نکردند، از بعضی عفو میکند و در جایی که عفو، هیچ اثری ندارد آنگاه میگیرد، پس چهار مرحله را اینجا میگذراند: اول، مهلت میدهد تا توبه کند. دوم، اگر توبه کرد، صرفنظر میکند و آن نعمت را همچنان ادامه میدهد. سوم، افرادی که توبه هم نکردند ولی خدا میداند اگر عفو بکند، برای آینده هم زمینهٴ برگشت اینها هست، عفو میکند. چهارم، اگر گروهی نه توبه کردند، نه لیاقت عفو داشتند، اینها را میگیرد. در سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» فرمود هر مصیبتی که دامنگیرتان میشود، در اثر سیّئات خود شماست. آیه سی سورهٴ «شوریٰ» این است که ﴿وَمَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ یعنی از بسیاری از لغزشهای شما میگذرد، اینکه میگوییم «یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ وَیَعْفُو عَنِ الْکَثیرِ» این عفوِ از کثیر، از همین کریمه استفاده میشود.
من عند الله بودن نعمتها و نقمتها
خب، از بسیاری از گناهان میگذرد. آنجا که عفو، هیچ زمینهای ندارد، آنجا خدا انسان را به سیّئات او میگیرد. پس هر گونه کاری در جهان اتفاق بیفتد، خواه به صورت سیل و زلزله و طوفان ویرانکننده باشد ﴿من عند الله﴾ هست، خواه به صورت نعمتها باشد که ﴿أسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة﴾ ﴿من عند الله﴾ هست؛ از نزد خداست و ریشه از نزد الهی دارد، این یک مطلب.
حَسنات هم ﴿من عند الله﴾ هست، هم «من الله»؛ اگر کسی نعمتهای الهی را بررسی کند، میبیند همه اینها براساس لطف و عنایت الهی است، این دو مطلب.
سیّئات، مثل سیل، زلزله، قحطی، گرانی، امثالذلک، گرچه ﴿من عند الله﴾ هست ولی «من الله» نیست. خدا هرگز از نزد خودش عذاب نمیفرستد، آنچه از خداست نعمت است. اگر کسی این نعمت را به نقمت تبدیل کرد [و] از او سوء استفاده کرد، آنگاه خدا این نعمتی را که داد برمیگرداند: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ﴾ اگر خصوصیّات نفسانی عوض بشود؛ نعمت را در راه باطل صرف بکنند، آنگاه خدا نعمت را میگیرد.
پرسش:...
پاسخ: آنکه سیّئه نیست، آن انتقام نیست، آن امتحان است، ابتلاست. این مواردی که به عنوان سیّئه هست و در مقابل حَسنه است، آن انتقام الهی است نه ابتلای الهی.
پرسش:...
پاسخ: در مقابل حَسنه است یعنی نعمت، در مقابل نقمت. گاهی چیزی به حسب ظاهر برای آدم، ناخوشایند است ولی واقعاً خوشایند است و مصلحت انسان است و انسان وقتی به عمقش پی ببرد، خدا را شُکر میکند. فرمود: ﴿وَعَسَی أَن تَکْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ و عَسَی أَن تُحِبُّوا شَیْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ﴾ آنجا وقتی مسئله، روشن شد انسان، شاکرتر میشود. مثل کودکی که شتابزده میخواهد از خیابانی بگذرد و ولیّ او دستش را میگیرد تا او را از تصادف نجات بدهد. وقتی این کودک فهمید، شاکر است. آن مواردی که سخن از ابتلاست، خارج از بحث است.
من الله نبودن سیئات دامنگیر انسان
خب، پس آن حسناتی که به مردم رسیده است هم از خداست، هم ﴿من عند الله﴾ است. سیّئاتی که دامنگیر مردم میشود، گرچه ﴿من عند الله﴾ هست؛ اما «من الله» نیست. پس قرآن کریم یک مطلب را که فالبینی و تطیّر و تشئّم و بدقدمی و خوشقدمی و امثالذلک باشد، آن را کاملاً نفی کرد، فرمود: ﴿قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾؛ اینها چرا هنوز گرفتار خرافاتاند، این حرفها چه چیزی است میزنند؛ فلان کس بدقدم است، فلان کس خوشقدم است چه چیزی است، این برای اینها.
به تدبیر الهی بودن تمام حوادث عالم
مطلب عمیقِ دیگر آن است که چون این گروه ﴿لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ نحوهٴ خطاب را برگرداند به خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حالا دارد با حضرت حرف میزند «بما أنّه انسانٌ»، نه «بما أنّه رسولٌ». فرمود که ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ حَسنه هم «من الله» هست، هم ﴿من عند الله﴾، چون در جملهٴ قبل فرمود: ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾. سیّئه ﴿من عند الله﴾ هست، برای اینکه هر کاری که در جهان شکل میگیرد، ربّالعالمین تدبیر میکند؛ اما «من الله» نیست.
از آنجا بدی نمیبارد، هر نقصی که هست در همین محدوده است. اگر کسی از نعمت، سوء استفاده کرد، مثلاً کسی پُرخوری کرد، مرض به بار میآید. این سیّئه، «من نفسک» است نه «من الله»، برای اینکه هرگز خدا نعمتی را که داد، بیجا و بیجهت از کسی سلب نمیکند و نعمت را تغییر نمیدهد و تو هم به عنوان یک رسول، مبعوث شدی، بدقدمی و خوشقدمی یعنی چه? ﴿وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً﴾؛ تو رسولی و پیام خدا را میرسانی، این معارف را هم به اینها القا میکنی و خدا هم شاهد همهٴ این جریانات حَسنه و سیّئه هست.
حالا میماند بعضی از شبهات که آیا میشود در عالم اصلاً سیّئه نباشد یا نه?
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- اعتراض عدهای از مهاجرین به واجب شدن جهاد
- قطعی بودن مرگ برای انسان
- انعام، اصل اوّلی در سنّت الهی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقَی وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِیلاً ﴿77﴾ أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً ﴿78﴾ مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیداً ﴿79﴾
اعتراض عدهای از مهاجرین به واجب شدن جهاد
بعد از اینکه فضای مکه و مدینه را شرح داد، فرمود عدهای از زنان و مردان و کودکان مستضعف در مکه در تحت فشار بودند و همهٴ این جریانها را مهاجرین به مدینه میدانستند و قبلاً درخواست اجازهٴ دفاع میکردند، وقتی در مدینه حکومتی تشکیل شد و دستور دفاع صادر شد، اینها اعتراض کردند، گفتند چرا بر ما دفاع واجب شد: ﴿رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ﴾. خلاصه درخواست اینها این است که مستضعفانی که در مکه در فشارند، به همان وضع باشند.
اسلام و مسلمین که در مدینه مورد توطئهٴ بیگانههای داخل و خارجاند، به همین وضع باشند و ما چند روز بیشتر زنده بمانیم. اینها کسانی بودند که هم از وضع مکه باخبر بودند، هم از وضع مدینه ﴿ وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ﴾ پس اینها حاضرند که چند روز بیشتر در دنیا زندگی کنند، گرچه هم مستعضفان مکه در زحمت باشند، هم اسلام و مسلمین مدینه، مورد توطئه، این یک مطلب.
علت اعتراض به وجوب جهاد
مطلب دوم آن است که اینها که گفتند ﴿ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ﴾ منظورشان نجاتِ از مرگ نیست؛ نخواستند از اصل مرگ نجات پیدا کنند، به دلیل اینکه گفتند ﴿لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ﴾ یعنی یک چند روزی هم به ما مهلت بدهید ما که بعداً میمیریم، حالا چرا به این زودی به کُشتهشدن مبادرت کنیم، پس مقصود آنها، فرارِ از اصل مرگ نبود[بلکه] فرار از زمان زودرس مرگ بود، اینهم مطلب دوم.
جواب قرآن به معترضین
قرآن کریم جواب داد که شما از زندگی دنیا چه میخواهید? اگر خانه میخواهید بر فرض داشته باشید در دنیا آنجا که غُرف مبینه است، بهتر از اینجاست، اگر همسر بخواهید، آنجا که حوری است، اگر فواکه و نعمتها بخواهید در بهشت که چند برابر است، اگر میترسید حقّ شما پایمال بشود[که] ﴿لاَ تُظْلَمُونَ فَتِیلاً﴾ به اندازهٴ آن نخِ باریکِ پشت هستهٴ خرما به شما ستم نمیشود، پس نگران چه چیزی هستید? مشکلتان از خود شماست یعنی چون دنیا را آباد کردید و آخرت را ویران کردید، علاقهمند نیستید از جای آباد به جای ویران سفر کنید، اینهم یک مطلب.
قطعی بودن مرگ برای انسان
بعد درباره اصلِ مرگ سخن گفت. فرمود یک بحث درباره مرگ این است که مرگ، قطعی است و هیچکس برای ابد نمیماند، این مطلب اول. این مطلب را براساس ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ بیان فرمود، براساس ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ﴾ بیان فرمود و مانند آن. پس اصل مرگ، یقینی و قطعی است. میماند تقدیم و تأخیر مرگ. تقدیم و تأخیر مرگ به دست کسی نیست؛ هیچکس نمیداند که اجلِ قطعی او چه موقع فرامیرسد، پس روبرگرداندن از جهاد و دفاع یک توجیه منطقی ندارد، برای اینکه انسان یا باید از اصلِ مرگ فرار کند، اینکه ممکن نیست یا باید از زمانِ مشخص مرگ فرار کند، اینهم ممکن نیست، چون ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾ بخواهد پیشگیری بکند. پیشگیری [که] در اختیار کسی نیست. انسان چه میداند کدام حادثه سبب مرگ است. خیلیها به جبهه رفتند و سالم برگشتند و خیلیها پشت جبهه بودند و از جبهه فرار کردند و براساس حوادث تصادف و مانند تصادف کُشته شدند. کسی نمیداند مرگ از چه راه میآید تا انسان آن راه را ببندد.
تسلیم در برابر دستورات الهی
بنابراین بهترین راه، تسلیم خداست در انجام وظایف، ما موظّفیم وظیفهای که به ما محوّل شده است انجام بدهیم. ما چه میدانیم در این وظیفه زنده میمانیم یا نه، لذا در سه مقطع ذات اقدس الهی جلوی اینها را گرفت. فرمود بخواهید از اصل مرگ فرار کنید اینکه ممکن نیست، چون ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ شما هم که قبول دارید اصل مرگ قابل دفع نیست، چون خودتان هم گفتید ﴿إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ﴾ و قرآن هم تحدّی کرد؛ فرمود اگر شما هنری دارید ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ پس فرار از اصل مرگ ممکن نیست، این مطلب اول.
کسی بخواهد از اصل مرگ فرار نکند ولی از آن سررسیدش، از آن موقع مقرّر فرار کند، اینهم ممکن نیست، چون ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾ این امر دوم.
بخواهد برابر با احتمالها حرکت کند؛ بگوید من احتمال میدهم وقتی جبهه بروم کُشته میشوم، پشت جبهه بمانم زنده میمانم این احتمال، یک سند قطعیِ عقلی یا نقلی ندارد. خیلیها رفتند و سالم برگشتند، خیلیها هم نرفتند و همزمان در پشت جبهه، براساس تصادفها کُشته شدند. لذا ذات اقدس الهی در این زمینه فرمود شما بخواهید از اصل مرگ فرار کنید، اینکه ممکن نیست: ﴿أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ﴾ بخواهید قصری بسازید، قلعهای بسازید، جلوی تهاجم بیگانهها را بگیرید، جلوی سرما و گرما را بگیرید، از حوادث محفوظ باشید، از تهاجم در امان باشید، این ممکن نیست: ﴿أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ﴾؛ هر جا باشید مرگ شما را مییابد ولو در قصرهای مستحکم باشید.
وجوه بیان شده در خصوص «بروج»
این ﴿بُرُوجٍ﴾ حالا یا منظور قلعه است یا قصرهای مستحکم است و مانند آن و بُرج یعنی ظهور ﴿وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَی﴾ یعنی خود را نیارایید و اظهار نکنید. این خانههای مستحکم و رفیع، از آن جهت که ظاهر و بارز است به آن میگویند بُرج.
خب، ﴿مُشَیَّدَةٍ﴾ هم از شِید است. «شِید» هم یا به معنای استحکام است یا به معنی گَچ، چون خانههای گچکاریشده، مستحکم است. اینکه در سورهٴ «حج» دارد: ﴿بئر معطلة وقصرمشید﴾ مشید یعنی شِید شده، یعنی گچکاری شده، یعنی مستحکم. به هر تقدیر، شما در خانهٴ رفیع و مستحکم باشید، مرگ شما را ادراک میکند.
حتمی بودن مرگ و غیر ممکن بودن فرار از آن
در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» هم فرمود که ﴿قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ﴾ شما که از مرگ فرار میکنید، نمیدانید که به طرف مرگ دارید میروید. شما در حرکتتان از دنیا پشت کردید و مرگ هم از سَمت آخرت دارد میآید. در یکی از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که چه زود به یکدیگر برخورد میکنید، برای اینکه شما به سرعت از دنیا دارید حرکت میکنید به طرف آخرت. مرگ هم از طرف آخرت دارد میآید به طرف شما، مرگ از جلو دارد میآید، خب شما را زود میگیرد دیگر، مُلتقا خیلی سریع است .
در بیاناتی که از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است این است که « أعمارٌ امّتی بین الستّین الی السبعین وقلّ من یتجاوزها» ؛ اکثر عمر امت من بین شصت تا هفتاد است، این از رسول خدا رسیده است که این دههٴ بین شصت تا هفتاد را میگویند «معترک المنایا» ؛ مَنیهها و مرگها در همین معرکه به سراغ افراد میآیند و افراد را از پای درمیآورند.
به هر تقدیر، در سورهٴ «جمعه» فرمود: اگر فرار میکنید از مرگ، این مرگ شما را درمییابد[و] فایدهای ندارد،آیه هشت: ﴿قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ هر جایی که انسان، احتمال خطر میدهد باید خودش را حفظ بکند، این دستور شرعی است. اما گاهی در عین حال که خودش را حفظ میکند از همان راهی که حفظ کرده است آسیب میبیند، بعد میگوید ای کاش! من یک راه دیگر میرفتم.
در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب»، مشابه این مطلب آمده است. آیه شانزده سورهٴ «احزاب» این است که ﴿قُل لَّن یَنفَعَکُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ﴾؛ فرار از مرگ یا قتل، به حال شما نافع نیست یا اصلاً نافع نیست یا اگر نافع باشد، مدتی که میمانید بسیار اندک است و کم. چون اگر آدم، مسلّم بداند این راهی را که در پیش گرفته است او را از مرگ نجات میدهد، خب به خودش حق میدهد؛ اما در خیلی از موارد، به گمان خود این راه، راه امن است. همین راه امن را طی میکند، بعد میبیند به خطر افتاد، آنگاه میگوید ای کاش! از راه دیگر میرفتم، این است که وضع روشن نیست. بهترین راه، عملِ به وظیفه است و تسلیم دستور خدا. وظیفه هم برابر با حجّت شرعی قابل اجراست. اگر انسان چیزی برای او مظنونالخطر بود باید خودش را حفظ بکند، اینهم وظیفهٴ شرعی است البته.
خب، پس مرگ این اثر را دارد، فرار از مرگ اگر هم اثر داشته باشد، بسیار اندک است. آن آیه سورهٴ مبارکهٴ «حج» که آیه 45 است این است که فرمود: ﴿فَکَأَیِّن مِن قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا وَهِیَ ظَالِمَةٌ فَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِیدٍ﴾؛ خیلی از قُراء و قصبات را ما به هلاکت مبتلا کردیم، اینها دارای قصرِ مَشید بودند، خانه و کاخ گچکاریشده و مستحکم بودند. خب، پس ﴿أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ﴾.
سرپیچی منافقین از دستورات الهی
همین گروهی که یا در اثر نفاق یا در اثر ضعف ایمان، آن سخنان را با رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در میان گذاشتند، گاهی پیشنهاد میدادند که دفاع بر ما واجب بشود. وقتی که دفاع بر اینها واجب شد، میگفتند زود است، چرا مهلت ندادی! همین گروه، اگر فتح و پیروزی و عزّت و امثالذلک نصیبشان بشود، میگویند این نعمتهایی است که از طرف خدا به ما رسیده است و اگر شکست و رنج و بلا و مِحنت و گرانی و قحطی و امثالذلک برسد، براساس تطیّری که رسم آنها بود، میگفتند این بدقدمی تویِ پیامبر است ـ معاذ الله ـ؛ تطیّر میزدند. یا آنها که به این خرافات معتقد نبودند، میگفتند این از سوء مدیریت و ضعف رهبریِ توست، این دوتا حرف را میزدند.
فرمود: ﴿إِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ﴾؛ به تویِ پیامبر نسبت میدهند، مشابه همان کاری که پیروان موسای کلیم داشتند. در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» از وضع پیروان موسای کلیم اینچنین یاد میکند، آیه 131 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است که ﴿فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَی وَمَنْ مَعَهُ﴾ «تطیّر»؛ بدقدمی، فالِ بدزدن، تشئّم که از طَیران طیر معمولاً اینها این شئومت را به یاد داشتند، اخذ شده است. اینها به موسای کلیم(سلام الله علیه) میگفتند در اثر بدقدمی تو و همراهان توست که ما الآن به زحمت افتادیم.
مشابه این معنا را هم مسلمینِ ناآگاه صدر اسلام به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگفتند. ریشهاش هم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ دلهای اینها یکی است، طرز تفکّر این کافران و منافقان یکی است ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾. اینها اگر خیری ببینند، میگویند از طرف خداست و شرّی ببینند براساس بدقدمی رسول خدا ـ معاذ الله ـ یا براساس ضعف رهبری و مدیریت او تکیه میکنند و اسناد میدهند.
جوابی که قرآن کریم به این توهّمها میدهد، میفرماید: ﴿قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾؛ فرمود هر حادثهای که در جهان اتفاق میافتد از خداست، مگر میشود چیزی در جهان اتفاق بیفتد و به خدا اسناد پیدا نکند.
خرافات بودن طیره
طیره، فال بدزدن یا فالِ خوبزدن اینها جزء خرافات است نه عقل میپذیرد، نه وحی. اگر کسی به یک تکّهگاه عقلی و وحیی وابسته نشد، قهراً به خرافات مثل صبر و جخد مثل فالگیری، مثل بدقدمی و مانند آن تکیه میکند. اگر به عقل و وحی متّکی شد، میگوید کارها براساس نظام احسن، زیر تدبیر ذات اقدس الهی است. اگر به آن تکیه نکرد، ناچار به خرافات وابسته میشود.
منتسب به خدا بودن تمام اتفاقات عالم
قرآن فرمود: ﴿قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾؛ بگو هر چیزی که در جهان اتفاق میافتد از نزد خداست. اینها چرا مسائل را درست درک نمیکنند، اصلاً اینها هیچ حرف نمیفهمند، هنوز به فکر خرافاتاند. مگر کسی بدقدم هست? بعد وقتی که فرمود اینها قابل [ولایق] درک کردن نیستند، فرمود: ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ لحن محاوره و خطاب را برگرداند، دیگر با مردم سخن نگفت [بلکه] مستقیماً با ذات مقدس رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخن گفت و مسئله را حل کرد. فرمود: ﴿مَا أَصَابَکَ﴾ با اینکه بحث درباره آنها بود، فرمود آنها که حرف نمیفهمند من با تو سخن میگویم؛ اما این مطلب مخصوص به تو نیست، تو چون میفهمی با تو حرف میزنم، نه اینکه مخصوص به تو باشد، حالا که ﴿لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ خطاب را برمیگرداند به خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، فرمود بدان: ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیداً﴾ این چهار جمله است.
فرق «من عند الله» با «مِن الله»
گرچه تمام حوادث، چه خوب، چه بد از نزد خداست: ﴿قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ اما یک «عند الله» داریم، یک «من عند الله» داریم، یک «من الله». در این دوتا بخش آیه فرمود تمام حوادث چه خوبش، چه بدش﴿من عند الله﴾ است. اگر طوفان و زلزله و قحطی و مرگ و امثالذلک است که به حساب شما سیّئه است یعنی ناخوشایند است «یسوئکم» این ﴿من عند الله﴾ است. اگر حیات است و رفاه است و فراوانی است و ارزانی است و سلامت است، اینهم ﴿من عند الله﴾ است، از آنجا میآید؛ منتها ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ﴾.
فرق حَسنه و سیّئه این است که حَسنه هم ﴿من عند الله﴾ است، هم «من الله». سیّئه ﴿من عند الله﴾ هست؛ اما «من الله» نیست ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾، چه اینکه ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾، ﴿وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ﴾، «مِن نفسک» است نه «من الله»، گرچه ﴿من عند الله﴾ است.
بیانذلک این است که ذات اقدس الهی از خودش، نه از نزد خود، از خدا سیّئه و بدی و گرانی و قحطی و سیل و زلزله هرگز نیست. آنچه از طرف اوست، لطف است و نعمت. لطف و رحمت و نعمت هم ﴿من عند الله﴾ هست، هم «من الله». وقتی به مردم رسید، مردم از این نعمتهای الهی سوء استفاده کردند و همین نعمتها را به راه تباهی صرف کردند، باعث میشود که نعمتهای خدا از اینها سلب بشود. این سلبِ نعمت، سیّئه است، کار را خدا کرد ﴿من عند الله﴾ هست ولی سبب قریبش و منشأش «من نفسک» است، نه «من الله». از طرف خدا مستقیماً کسی عذاب نمیبیند، خدا عذاب نازل نمیکند.
انعام، اصل اوّلی در سنّت الهی
اصلِ اوّلی بر اِنعام هست و لطف. اگر کسی از این نعمت، سوء استفاده کرد، خدا نعمت را از او میگیرد، آن وقت او در عذاب میافتد. درآیه53 سورهٴ مبارکهٴ «انفال» فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾، چه اینکه در بخش دیگر فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾ . یعنی اصل اوّلی کار خدا، اِنعام است و لطف و هرگز خدا نعمت را به نقمت تبدیل نمیکند، نعمت را از کسی نمیگیرد، مگر اینکه افراد، با سوء اختیار خود این نعمت را تغییر بدهند ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ﴾، این ﴿لَمْ یَکُ﴾ بیان سنّت خداست یعنی هرگز خدا این کار را نمیکند: ﴿لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾.
مراحل برخورد خداوند با گمراهان
خب، پس سنّت خدا بر این است که نعمت بفرستد (یک) و این نعمت را تغییر ندهد (دو)، اگر آن متنعّمین، حقّ نعمت را ادا نکردهاند، بیراه صرف کردهاند، چند بار خدا مهلت میدهد و راه توبه را باز میکند که اینها برگردند. اگر مهلت داد و توبه نکردند، از بعضی عفو میکند و در جایی که عفو، هیچ اثری ندارد آنگاه میگیرد، پس چهار مرحله را اینجا میگذراند: اول، مهلت میدهد تا توبه کند. دوم، اگر توبه کرد، صرفنظر میکند و آن نعمت را همچنان ادامه میدهد. سوم، افرادی که توبه هم نکردند ولی خدا میداند اگر عفو بکند، برای آینده هم زمینهٴ برگشت اینها هست، عفو میکند. چهارم، اگر گروهی نه توبه کردند، نه لیاقت عفو داشتند، اینها را میگیرد. در سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» فرمود هر مصیبتی که دامنگیرتان میشود، در اثر سیّئات خود شماست. آیه سی سورهٴ «شوریٰ» این است که ﴿وَمَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ یعنی از بسیاری از لغزشهای شما میگذرد، اینکه میگوییم «یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ وَیَعْفُو عَنِ الْکَثیرِ» این عفوِ از کثیر، از همین کریمه استفاده میشود.
من عند الله بودن نعمتها و نقمتها
خب، از بسیاری از گناهان میگذرد. آنجا که عفو، هیچ زمینهای ندارد، آنجا خدا انسان را به سیّئات او میگیرد. پس هر گونه کاری در جهان اتفاق بیفتد، خواه به صورت سیل و زلزله و طوفان ویرانکننده باشد ﴿من عند الله﴾ هست، خواه به صورت نعمتها باشد که ﴿أسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة﴾ ﴿من عند الله﴾ هست؛ از نزد خداست و ریشه از نزد الهی دارد، این یک مطلب.
حَسنات هم ﴿من عند الله﴾ هست، هم «من الله»؛ اگر کسی نعمتهای الهی را بررسی کند، میبیند همه اینها براساس لطف و عنایت الهی است، این دو مطلب.
سیّئات، مثل سیل، زلزله، قحطی، گرانی، امثالذلک، گرچه ﴿من عند الله﴾ هست ولی «من الله» نیست. خدا هرگز از نزد خودش عذاب نمیفرستد، آنچه از خداست نعمت است. اگر کسی این نعمت را به نقمت تبدیل کرد [و] از او سوء استفاده کرد، آنگاه خدا این نعمتی را که داد برمیگرداند: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ﴾ اگر خصوصیّات نفسانی عوض بشود؛ نعمت را در راه باطل صرف بکنند، آنگاه خدا نعمت را میگیرد.
پرسش:...
پاسخ: آنکه سیّئه نیست، آن انتقام نیست، آن امتحان است، ابتلاست. این مواردی که به عنوان سیّئه هست و در مقابل حَسنه است، آن انتقام الهی است نه ابتلای الهی.
پرسش:...
پاسخ: در مقابل حَسنه است یعنی نعمت، در مقابل نقمت. گاهی چیزی به حسب ظاهر برای آدم، ناخوشایند است ولی واقعاً خوشایند است و مصلحت انسان است و انسان وقتی به عمقش پی ببرد، خدا را شُکر میکند. فرمود: ﴿وَعَسَی أَن تَکْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ و عَسَی أَن تُحِبُّوا شَیْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ﴾ آنجا وقتی مسئله، روشن شد انسان، شاکرتر میشود. مثل کودکی که شتابزده میخواهد از خیابانی بگذرد و ولیّ او دستش را میگیرد تا او را از تصادف نجات بدهد. وقتی این کودک فهمید، شاکر است. آن مواردی که سخن از ابتلاست، خارج از بحث است.
من الله نبودن سیئات دامنگیر انسان
خب، پس آن حسناتی که به مردم رسیده است هم از خداست، هم ﴿من عند الله﴾ است. سیّئاتی که دامنگیر مردم میشود، گرچه ﴿من عند الله﴾ هست؛ اما «من الله» نیست. پس قرآن کریم یک مطلب را که فالبینی و تطیّر و تشئّم و بدقدمی و خوشقدمی و امثالذلک باشد، آن را کاملاً نفی کرد، فرمود: ﴿قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾؛ اینها چرا هنوز گرفتار خرافاتاند، این حرفها چه چیزی است میزنند؛ فلان کس بدقدم است، فلان کس خوشقدم است چه چیزی است، این برای اینها.
به تدبیر الهی بودن تمام حوادث عالم
مطلب عمیقِ دیگر آن است که چون این گروه ﴿لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ نحوهٴ خطاب را برگرداند به خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حالا دارد با حضرت حرف میزند «بما أنّه انسانٌ»، نه «بما أنّه رسولٌ». فرمود که ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ حَسنه هم «من الله» هست، هم ﴿من عند الله﴾، چون در جملهٴ قبل فرمود: ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾. سیّئه ﴿من عند الله﴾ هست، برای اینکه هر کاری که در جهان شکل میگیرد، ربّالعالمین تدبیر میکند؛ اما «من الله» نیست.
از آنجا بدی نمیبارد، هر نقصی که هست در همین محدوده است. اگر کسی از نعمت، سوء استفاده کرد، مثلاً کسی پُرخوری کرد، مرض به بار میآید. این سیّئه، «من نفسک» است نه «من الله»، برای اینکه هرگز خدا نعمتی را که داد، بیجا و بیجهت از کسی سلب نمیکند و نعمت را تغییر نمیدهد و تو هم به عنوان یک رسول، مبعوث شدی، بدقدمی و خوشقدمی یعنی چه? ﴿وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً﴾؛ تو رسولی و پیام خدا را میرسانی، این معارف را هم به اینها القا میکنی و خدا هم شاهد همهٴ این جریانات حَسنه و سیّئه هست.
حالا میماند بعضی از شبهات که آیا میشود در عالم اصلاً سیّئه نباشد یا نه?
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است