display result search
منو
تفسیر آیات 9 تا 11 سوره احقاف، بخش اول

تفسیر آیات 9 تا 11 سوره احقاف، بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 45 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 9 تا 11 سوره احقاف، بخش اول"
- خداوند همه علومی را که لازمهٴ شریعت بوده به اهل بیت(ع) عطا کرد؛
- هر موجودی «تسبیح» و «تحمید» می‌کند؛
- علم از سنخ ماهیت نیست، بلکه از سنخ مفهوم است.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ مَا کُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ وَ مَا أَنَا إِلاّ نَذِیرٌّ مُبِینٌ (9) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِن کَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ کَفَرْتُم بِهِ وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَکْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (10) وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ (11)﴾

پنج مسئله است که از جمع بین روایات و ادلّه عقلی و نقلی مطرح است؛ یکی اینکه ذات اقدس الهی همه علومی را که لازمهٴ شریعت بود به اهل بیت(علیهم السلام) عطا کرد، روایات فراوانی هم هست که به آنها اشاره می‌شود. دوم اشکالی است که اگر اینها به همه علوم آگاه بودند ـ «مَا یأتِی»، «مَا تَقَدَّم»، اسرار قضا و قدر ـ چطور بر هلاکت خودشان اقدام می‌کردند؟ چرا وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) شب نوزدهم را تشریف ‌بردند؟ چطور وجود مبارک امام مجتبیٰ آب آن کوزه را که سمّی بود تناول فرمودند؟ و همین طور سایر ائمه(علهیم السلام)، این مطلب دوم. پس مطلب اوّل روایات فراوانی است که اهل بیت(علهیم السلام) همه علوم را با تعلیم الهی عالِم‌ هستند و دومی هم این اشکال عقلی است. سوم یک جواب عقلی است که سیدنا الاستاد دادند. چهارم دو جواب است که برخی‌ها گفتند ائمه(علیهم السلام) تکالیف خاصه دارند، گاهی بر خطر اقدام می‌کنند و گاهی اقدام نمی‌کنند، تکلیف اینها با تکلیف تودهٴ مردم فرق دارد. جواب پنجم و مطلب پنجم آن است که علم غیبی تکلیف‌آور نیست. این امور پنج‌گانه به خواست خدا یکی پس از دیگری مطرح می‌شود؛ ولی قبلاً به بعضی از سؤالاتی که مربوط به بحث‌های قبلی بود پاسخ داده بشود تا به سراغ این امور پنج‌گانه برویم. پرسش: شما فرمودید خلافت جامع ... رسالت است ؟ پاسخ: به هر حال امامت هم خلافت است؛ یا «بلافصل» یا «مع‌الفصل»؛ اینها خلافت از رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) دارند که رسول خدا خلافت مستقیم از طرف ذات اقدس الهی دارد.

مطلب اوّل آن است که در آیات قبل گفته شد به اینکه اینها غافل‌ هستند؛ آیه پنج این بود: ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾؛ این بت‌ها چون غافل‌ می‌باشند کاری از اینها ساخته نیست. عنوان غفلت عدم ملکه است، به یک سنگ یا چوب نمی‌گویند غافل یا جاهل! جاهل به کسی می‌گویند که شأنیت علم در او باشد، غافل هم همین‌طور! و اگر قرآن کریم این «صَنَم» و «وَثَن» را غافل گفت، لازمه‌ٴ آن این است که اینها آگاهی داشته باشند و از طرفی هم فرمود: ﴿لاَ یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾، این ﴿لاَ یَسْتَجِیبُ لَهُ﴾ برای این است که نمی‌فهمند این بت‌پرست‌ها چه می‌خواهند!؟ پاسخ این است که براساس اینکه آن علم، شعور عمومی را به همراه دارد، اینها غافل‌ هستند؛ هر جا علمِ هستی هست، شعور هست ولو رقیق! پس اگر غافل بودند معنایش این نیست که قدرت بر اجابت دارند، خود این غفلت باعث عدم اجابت است و بر فرض غافل نباشند و عالِم هم باشند، صِرف علم قدرت نمی‌آورد؛ ولو اینها بفهمند که بت‌پرست چه می‌خواهد، معنای عالِم بودن این نیست که اینها قادر و مقتدر هستند.

«فتحصّل» که عدم غفلت کنایه از آن است که اینها اهل شعور هستند؛ اما به این مطلب شعور ندارند! یک وقت است که می‌گوییم اینها اصلاً چیزی نمی‌فهمند، این با آن سرایت عمومی شعور هماهنگ نیست؛ اما یک وقت می‌گوییم نه! می‌فهمند و شعور دارند، «مُسبِّح»، «مُحَمِّد»‌، تسبیح‌گوی و مُطیع حق ‌ هستند، «لَو أسْلَمَ» هست، «یُسَبِّحُ» هست و مانند آن؛ ولی به این مطلب آگاهی ندارند که بت‌پرست‌ها چه می‌خواهند! پس ممکن است چیزی یا موجودی اهل ادراک و شعور باشد؛ ولی غفلت داشته باشد از اینکه این بت‌پرست چه می‌خواهد!

مطلب بعدی آن است که بر فرض شعور داشته باشد و غافل هم نباشد، صِرف علم و توجه به اینکه این بت‌پرست چه می‌خواهد قدرت نمی‌آورد؛ لذا صادق است که اینها بر فرض عالِم هم باشند، قدرت اجابت ندارند. پرسش: اشکالی مطرح شده که می‌گویند «جسم» موجود ضعیفی دارد که از اجزای خودش هم با خبر نیست؟ پاسخ: بله، آن نسبت به شعور قوی است، وگرنه کلّ موجودات در حکمت متعالیه روشن شد که اینها اهل ادراک هستند و ظاهر قرآن هم به همین وضع باقی است، دیگر تأویل نمی‌خواهد؛ هر موجودی «تسبیح» و «حمد» می‌کند: ﴿وَ إِن مِن شَیْ‌ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[1] اینها عموماتی است که قابل تقیید و تخصیص نیست! ﴿وَ إِن مِن شَیْ‌ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾؛ هر موجودی «تسبیح» و «تحمید» می‌کند، ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ﴾،[2] ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ﴾،[3] ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[4] آیات «سجده»، آیات «اسلام»، آیات «تسبیح»، آیات «تحمید» و آیات ﴿أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾،[5] اینها تمثیل نیست، واقعاً اینها ادارک دارند و می‌فهمند؛ اما معنایش این نیست که همه اینها در یک حدّ شعور و ادراک دارند؛ لذا بعضی از مراحل را نسبت به دیگران که بسنجند، می‌گویند اینها اهل ادراک نیستند؛ ولی اصل «ادراک»، اصل «تحمید» و اصل «تسبیح» را دارند و تمثیل نیست، مَجاز نیست آیه سوره مبارکه «اسراء». پرسش: اگر به ملائکه تفسیر کنیم، این همان مصداق آیه ؟ پاسخ: نه! هر موجودی، چرا ملائکه؟! پرسش: در آیه چهل «سبأ» که می‌فرماید: ﴿یَقُولُ لِلْمَلاَئِکَةِ أَ هٰؤُلاَءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ﴾ ...؟ پاسخ: به هر حال ﴿وَ إِن مِن شَیْ‌ءٍ﴾، این پنج طایفه از آیات به صورت شفّاف دلالت دارد که «کلُّ مُوجُودٍ مُسَبِّحٌ لِلّه»، پس دلیلی نداریم که اینها را تأویل بکنیم و از طرفی هم اینها در قیامت شهادت می‌دهند! الآن این زمین شهادت می‌دهد، این مسجد شکایت می‌کند که کدام یک از همسایه‌ها آمدند و کدام یک از همسایه‌ها نیامدند! دلیلی ندارد که ما اینها را تأویل بکنیم! اگر امروز نفهمند که کدام همسایه آمده و کدام همسایه نیامده، فردا که نمی‌تواند شکایت بکند! اگر این زمین نفهمد که این شخص چه کار می‌کند، چطور در قیامت شهادت می‌دهد یا شکایت می‌کند؟! منتها آن شعوری که موجودات برتر مثل فرشته‌ها یا انسان‌ها دارند اینها ندارند.

مطلب دیگر آن است که شعور همتای با هستی است و علم از سنخ ماهیت نیست، بلکه از سنخ مفهوم است؛ برای اینکه معلوم بشود شیئی دارای ماهیت است یا از سنخ ماهیت نیست و مفهوم است، چند ضابطه وجود دارد: یکی از آن ضوابط اوّلی این است که اگر معنایی هم بر ذات اقدس الهی اطلاق بشود و هم بر غیر خدا، چون ذات اقدس الهی منزّه از ماهیت است، معلوم می‌شود که این عنوانی که بر خدا اطلاق می‌شود، عنوان «ماهوی» نیست، بلکه عنوان مفهومی است؛ حیات از این قبیل است، قدرت از این قبیل است، علم از این قبیل است که می‌گوییم خدا عالِم است، علیم است؛ این علم چنین نیست که داخل در مقولهٴ کیف باشد و ماهیت داشته باشد. اگر چیزی بر واجب و ممکن هر دو اطلاق می‌شود، معلوم می‌شود که از سنخ مفهوم است و از سنخ ماهیت نیست؛ علم از همین قبیل است. بنابراین چون ذات اقدس الهی مصداق معنای عالم است، معلوم می‌شود عالم و علم مفهوم هستند نه ماهیت؛ لذا سراسر جهان را با هستی‌ای که هست همراهی می‌کند؛ منتها هستی درجاتی دارد، علم هم مراتبی دارد؛ می‌ماند نحوهٴ وجود آن، البته در موجودات دیگر وجودِ ضعیف خواهد بود.

مطلب بعدی آن است که اگر سیدنا الاستاد در مقاله‌ای مرقوم فرمودند احکام الهیِ ثابت داریم و متغیّر، آن حُکم متغیّر به مصداق و تطبیق عناوین بر مصداق برمی‌گردد، وگرنه جمیع احکام ثابت هستند و ما حُکم متغیّر نداریم! بلکه تطبیق آن عناوین بر مصادیق برابر تغییر مصلحت تغییرپذیر است، وگرنه هر جا که این مصلحت باشد این حکم هست، نه اینکه این حکم گاهی باشد و گاهی نباشد. اداره مملکت، سیاست مملکت، مدیریت و تدبیر مملکت جزء مصادیق آن عناوین است. به چه کسی سِمَت بدهند، به چه کسی سِمَت ندهند، در کجا جنگ باشد و در کجا صلح باشد، اینها برابر مصالح عامه است؛ هر جا مصلحت بود اقدام می‌شود و هر جا مفسده بود اقدام نمی‌شود، اصل حکم برابر مصلحت و مفسدهٴ «نفسُ الأمریه» است یک امر ثابت است، منتها مصادیق آن فرق می‌کند. پس تغیّر در آن تطبیق عناوین بر مصادیق جزئیه است، وگرنه قواعد کلّی و احکام الهی همچنان ثابت است.

مطلب بعدی آن است که خود ائمه(علیهم السلام) در عنوان ولایت که امور جزئی است، افرادی را نصب می‌کنند یا افرادی را عزل می‌کنند و گاهی جنگ می‌کنند و گاهی صلح می‌کنند، اینها هست. بنابراین حکم خدا تغییرپذیر نیست، بلکه حکم خدا «یَدُورُ مَدارُ الْمَصْلَحَة»، مصادیق خارجیه است که تغییرپذیر است؛ گاهی جنگ مصلحت هست و گاهی صلح، گاهی رابطه مصلحت است و گاهی قطع رابطه و مانند آن. پرسش: هم شعور «ذو مراتب» است و هم وجود «ذو مراتب» است، آیا شعور آنها مفهومی است یا ؟ پاسخ: شعور که در خارج هست، مصداق شعور است؛ عنوان شعور؛ یعنی «شین و عین و واو و راء»، این لفظ مفهوم دارد نه ماهیت!

حالا ببینیم این امور پنج‌گانه از کجا شروع می‌شود؟ مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) اینها را جمع کرد؛ البته مفصّل آن کار مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) است؛ اما شما این عناوین را که ملاحظه بفرمایید، دیگر هیچ تردیدی باقی نمی‌ماند که همه علومی را که ذات اقدس الهی در نشئه احکام و حِکَم صادر کرده است، نزد اهل بیت عصمت و طهارت هست، همه علوم! برای اینکه خلیفه اصلی خدا «انسان کامل» است و جهان با اسمای الهی اداره می‌شود، اینکه در دعا داریم که «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ‌ء»[6] که در دعای «کمیل» هست یا به آن اسمی که آسمان «منخفض» شد،[7] کلّ اینها با اسمای الهی حل می‌شوند و اسمای الهی هم لفظ نیستند! مفهوم نیستند! حقایق خارجیه‌ هستند، اینکه می‌گویند وجود مبارک حضرت ـ یا پیغمبر یا ائمه دیگر(علیهم السلام) ـ اسم اعظم داشتند، اسم اعظم یک لفظ نیست که اگر کسی این لفظ را بگوید بتواند مرده را زنده کند یا مفهوم نیست که اگر کسی معنایش را بفهمد بتواند مرده را زنده کند، چون با لفظ مرده زنده نمی‌شود یا با مفهوم ذهنی مرده زنده نمی‌شود، بلکه با آن حقیقت خارجی که کمال عالی روح است مرده زنده می‌شود؛ اسم اعظم اوست که فرمود چه بگویید «الله» و چه بگویید «رحمن» ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمٰنَ أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾،[8] این اسمی است که در دعای «سمات» گفته می‌شود و مانند آن. اسمای الهی که کارگاه جهان به آنها برمی‌گردند، ذات اقدس الهی حقایق این اسما را به یاد انسان کامل داد که ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾.[9] بعد فرشته‌ها آن صلاحیّت را ندارند که شاگرد بلاواسطه «الله» باشند! اگر آن صلاحیّت را می‌داشتند، ذات اقدس اله اسمای الهی را یاد فرشته‌ها می‌داد، دیگر لازم نبود که به خلیفه خود بفرماید به آنها گزارش بده.

مطلب دوم آن است که فرشته‌ها نه تنها شاگرد بلاواسطه «الله» نیستند، در حدّی هم نیستند که عالِم به حقایق اسما بشوند؛ لذا ذات اقدس الهی به خلیفه‌ خود نفرمود «یَا آدَمُ عَلِّمْهُم»، بلکه فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ﴾،[10] در حدّ گزارش اینها باید بدانند، نه در حدّ علم! آن حقیقت علم را اینها نمی‌کِشند، آن بار علم را اهل بیت عصمت و طهارت می‌کشند. براساس این جهات، پس حقایق اسما را ذات اقدس الهی به انسان کامل داد که امروز وجود مبارک حضرت است.

مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) چندین باب در این زمینه دارد؛ حالا شما اگر این عناوین را هم ملاحظه بفرمایید، هیچ تردیدی برای محقق باقی نمی‌گذارد که همه علوم را ذات اقدس الهی به اهل بیت عطا کرده است.

باب اوّل این است: «أَنَّ الْمُتَوَسِّمِینَ الَّذِینَ ذَکَرَهُمُ اللَّهُ تَعَالَی فِی کِتَابِهِ هُمُ الْأَئِمَّةُ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ‌».[11] باب دوم: «عَرْضِ الْأَعْمَالِ عَلَی النَّبِیِّ صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ‌»؛[12] هر کاری که ما می‌کنیم به این ذوات قدسی ارائه می‌دهند؛ باب سوم: «أَنَّ الطَّرِیقَةَ الَّتِی حُثَّ عَلَی الِاسْتِقَامَةِ عَلَیْهَا» این «وَلَایَةُ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامْ‌»[13] است. باب چهارم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَة».[14] باب پنجم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ وَرَثَةُ الْعِلْمِ یَرِثُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً الْعِلْم‌».[15] باب ششم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ وَرِثُوا عِلْمَ النَّبِیِّ وَ [علم] جَمِیعِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَوْصِیَاءِ [عَلَیْهِمُ السَّلَامْ]». [16] باب هفتم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ عِنْدَهُمْ جَمِیعُ الْکُتُبِ الَّتِی نَزَلَتْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».[17] باب هشتم: «أَنَّهُ لَمْ یَجْمَعِ الْقُرْآنَ کُلَّهُ إِلَّا الْأَئِمَّةُ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ وَ أَنَّهُمْ یَعْلَمُونَ عِلْمَهُ کُلَّه‌».[18] باب نهم: «مَا أُعْطِیَ الْأَئِمَّةُ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ مِنِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَم‌»؛[19] آن اسم اعظمی که ذات اقدس الهی به ائمه مرحمت کرد چیست؟ باب دهم: «مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ مِنْ آیَاتِ الْأَنْبِیَاءِ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ‌»؛[20] آن آیات انبیایی که نزد ائمه(علیهم السلام) است چیست؟ باب یازدهم: «مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ مِنْ سِلَاحِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ مَتَاعِه‌».[21] باب دوازدهم: «أَنَّ مَثَلَ سِلَاحِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مَثَلُ التَّابُوتِ فِی بَنِی إِسْرَائِیل‌».[22] باب سیزدهم: «فِیهِ ذِکْرُ الصَّحِیفَةِ وَ الْجَفْرِ وَ الْجَامِعَةِ وَ مُصْحَفِ فَاطِمَةَ سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْها وَ عَلَیْهِم». [23] باب چهاردهم: «فِی شَأْنِ ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ وَ تَفْسِیرِهَا»[24] که در لیلهٴ قدر همه اسرار سال به آنها عرضه می‌شود؛ باب پانزدهم: «فِی أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ یَزْدَادُونَ فِی لَیْلَةِ الْجُمُعَة».[25] باب شانزدهم: «لَوْ لَا أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ یَزْدَادُونَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَهُم‌».[26] باب هفدهم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ یَعْلَمُونَ جَمِیعَ الْعُلُومِ الَّتِی خَرَجَتْ إِلَی الْمَلَائِکَةِ وَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الرُّسُلِ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ‌».[27] باب هجدهم: «بَابٌ نَادِرٌ فِیهِ ذِکْرُ الْغَیْب‌».[28] باب نوزدهم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ إِذَا شَاءُوا أَنْ یَعْلَمُوا [عَلِّمُوا أو] عُلِّمُوا».[29] باب بیستم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ یَعْلَمُونَ مَتَی یَمُوتُونَ وَ أَنَّهُمْ لَا یَمُوتُونَ إِلَّا بِاخْتِیَارٍ مِنْهُم‌».[30] باب بیست و یکم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ یَعْلَمُونَ عِلْمَ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ وَ أَنَّهُ لَا یَخْفَی عَلَیْهِمُ الشَّیْ‌ءُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ‌».[31] باب بیست و دوم: «أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُعَلِّمْ نَبِیَّهُ عِلْماً إِلَّا أَمَرَهُ أَنْ یُعَلِّمَهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ [عَلَیْهِ السَّلَامْ] وَ أَنَّهُ کَانَ شَرِیکَهُ فِی الْعِلْمِ‌».[32] باب بیست و سوم: «جِهَاتِ عُلُومِ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ‌».[33] باب بیست و چهارم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ‌ لَوْ سُتِرَ عَلَیْهِمْ لَأَخْبَرُوا کُلَّ امْرِئٍ بِمَا لَهُ وَ عَلَیْه‌».[34] باب بیست و پنجم: «التَّفْوِیضِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ إِلَی الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ فِی أَمْرِ الدِّین‌»[35] که در بحث دیروز خوانده شد. باب بیست و ششم: «فِی أَنَّ الْأَئِمَّةَ بِمَنْ یُشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضَی وَ کَرَاهِیَةِ الْقَوْلِ فِیهِمْ بِالنُّبُوَّة».[36] باب بیست و هفتم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُون‌».[37] باب بیست و هشتم: «فِیهِ ذِکْرُ الْأَرْوَاحِ الَّتِی فِی الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ‌».[38] باب بیست و نهم: «الرُّوحِ الَّتِی یُسَدِّدُ اللَّهُ بِهَا الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ‌».[39] باب سی‌ام: «وَقْتِ مَا یَعْلَمُ الْإِمَامُ جَمِیعَ عِلْمِ الْإِمَامِ الَّذِی کَانَ قَبْلَهُ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ‌»؛[40] جمیع علوم قبلی چه زمانی به امام بعدی می‌رسد، آن وقت را هم می‌دانند. وجود مبارک امام هادی(علیه السلام) آن لحظه‌ای که امام شد، می‌فهمید که وجود مبارک امام جواد(علیه السلام) رحلت کرده است و الآن مسئولیت به عهده اوست؛ از حضرت سؤال کردند ـ یعنی از امام ـ که شما از کجا می‌فهمید؟ امام قبلی که در جای دیگر رحلت کرده است و شما الآن می‌فهمید! فرمود ما ذلّتی در خود احساس می‌کنیم، معلوم می‌شود که به مقامی رسیدیم.[41] باب سی و یکم: «فِی أَنَّ الْأَئِمَّةَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ فِی الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ الطَّاعَةِ سَوَاء».[42] باب سی و دوم: «أَنَّ الْإِمَامَ عَلَیْهِ السَّلَامْ یَعْرِفُ الْإِمَامَ الَّذِی یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ»؛ امام بعدی را هم می‌داند، «وَ أَنَّ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَی ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‌ أَهْلِها﴾[43] فِیهِمْ‌»؛[44] یکی از مصادیق بارزه که فرمود امانت را به اهلش اهلش بدهید، امام قبلی باید امامت را به امام بعدی بسپرد. باب سی و سوم: «أَنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ مِنْ وَاحِدٍ إِلَی وَاحِدٍ‌».[45] باب سی و چهارم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ لَمْ یَفْعَلُوا شَیْئاً وَ لَا یَفْعَلُونَ إِلَّا بِعَهْدٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمْرٍ مِنْهُ لَا یَتَجَاوَزُونَه‌».[46] باب سی و پنجم: «الْأُمُورِ الَّتِی تُوجِبُ حُجَّةَ الْإِمَامِ عَلَیْهِ السَّلَامْ‌».[47] باب سی و ششم: «ثَبَاتِ الْإِمَامَةِ فِی الْأَعْقَابِ وَ أَنَّهَا لَا تَعُودُ فِی أَخٍ وَ لَا عَمٍّ وَ لَا غَیْرِهِمَا مِنَ الْقَرَابَات‌»،[48] این ابواب که تمام شد آن وقت «موالید ائمه» ـ تاریخ ائمه ـ یکی پس از دیگری شروع می‌شود.

با بررسی این روایات، برای هیچ‌کسی تردیدی باقی نمی‌ماند که ذات اقدس الهی همه علومی را که در جهان امکان نازل کرده است به این ذوات قدسی داده است؛ چیزی نیست که حالا فرشته بداند و اینها ندانند. این ابواب را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرده است، بخش دیگر را مرحوم صدوق نقل کرده؛ مرحوم شیخ طوسی نقل کرده و مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) همه اینها را در بحار جمع کرده است؛ این مطلب اوّل.

مطلب دوم اشکالی است عقلی و نقلی؛ اشکال نقلی همین آیاتی است ـ و قبلاً خوانده شد ـ که پیامبر می‌فرماید من نمی‌دانم چه کار باید کنم و برای من چه می‌آید و چه مقدّر شده است؟ آیه نُه همین سوره مبارکهٴ «احقاف» که محل بحث است، فرمود: ﴿وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ﴾، در سوره مبارکهٴ «اعراف» هم مشابه این آمده است، آیه 188 سوره «اعراف» این است که ﴿قُل لاَ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لاَ ضَرّاً إِلاّ مَا شَاءَ اللّهُ وَ لَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ﴾؛ من اگر عالم به غیب بودم، خیرات فراوانی نصیب من می‌شد! ﴿وَ مَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾؛ و من گرفتار ضرر نمی‌شدم، ما غیب نمی‌دانیم و از بسیاری از خیرات باخبر نیستیم! این اشکال نقلی است و اما اشکال عقلی هم این است که اینها گاهی گرفتار خطر می‌شدند، در جنگ‌ها شکست می‌خوردند و ترور شدند، اگر علم غیب داشتند و اگر به همه علوم آگاه بودند، این مشکلات پیش نمی‌آمد، این مطلب دوم.

مطلب اوّل این است که برابر نصوص فراوان اینها همه چیز را می‌دانند، مطلب دوم هم اشکال عقلی و نقلی است؛ اشکال نقلی برابر آیه سوره «احقاف» و سوره «اعراف» است، اشکال عقلی هم همان شواهد تاریخی است که خیلی از خطرها از اینها دفع نشده است؛ ترور شدند، آب مسموم را میل کردند و مانند آن، جریان کربلا هم همین‌طور است.

مطلب سوم و چهارم و پنجم این است؛ سوم جوابی است که سیدنا الاستاد به عنوان طرح یک مسئله عقلی و دفع یک شبهه ذکر می‌کند، می‌فرمایند شما وقتی که درباره امامت امام یا رسالت رسولی بحث می‌کنید، مقطعی و به اصطلاح جزیره‌ای فکر نکنید، میدانی فکر کنید و کلّ جهان را ببینید! کلّ جهان یک سلسله اموری است که باید بگذرد و این ذوات قدسی از آن جهت که ﴿مَا هَذا إِلاّ بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ﴾[49] هم همتای سایر بشرها هستند و یک سلسله برنامه‌هایی دارند، اینها به آن نقشه کلّ آگاه‌ هستند؛ نقشه کلّ این است که فلان امام در فلان وقت به دنیا بیاید، در فلان وقت مبارزه کند، در فلان وقت شهید بشود و نوبت به امام بعدی برسد؛ اینها مقاطع جزئی‌ می‌باشند که هر کسی قَدَری دارد، قضایی دارد، اینها به آن هندسه جهان عالِم هستند! اگر به هندسه جهان عالِم‌ می‌باشند، این مجموعه باید واقع بشود و «ضروری الوقوع» است، چون «ضروری الوقوع» است که نمی‌شود جلوی این جزئیات را گرفت! حالا بر فرض اگر برای این امام اتفاقی نیفتد «الی یوم القیامة» باید بماند، دیگر ائمه کثیر بشوند و مردم امتحان بشوند و هر کسی باید امتحان بشود و هر کسی باید مسئولیت خودش را اجرا کند نیست. بنابراین این علم به آن نقشه جهانی و کلّ جهان است، این علم تکلیف‌آور نیست.[50] این مطلب با جواب چهارم و پنجمی که دادند شاید هماهنگ باشند، آنها هم به همین برمی‌گردند.

جواب چهارم این است آنها درست است که علم دارند؛ اما تکلیف آنها جداست؛ آنها گاهی مکلّف به مبارزه‌ هستند ولو شهید بشوند و مکلّف به قیام‌ هستند ولو شکست بخورند، تکلیف آنها با تکلیف افراد دیگر فرق می‌کند.

جواب پنجم آن است که علم غیب «بِمَا أنَّهُ عِلم غَیب» علمی نیست که کاربرد فقهی داشته باشد، علمی که کاربرد فقهی دارد علم عادی است؛ یعنی علمی که از طریق عادی و عادت ظهور می‌کند اثر فقهی دارد، اما علم غیب کاربرد فقهی ندارد! شما می‌بینید وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) یک اصل کلّی را گفته که خودش و دوازده امام معصوم(علیهم السلام) هم به همین عمل کردند، فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِی‌ بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»؛[51] یعنی من در محکمهٴ قضا فقط طبق «یمین» و طبق «شاهد» حکم می‌کنم، با علم غیب حکم نمی‌کنم؛ اگر کسی قَسم دروغی یاد کرد یا شاهد دروغی آورد و من در محکمه به استناد آن شاهد یا آن سوگند حکم کردم و او مال را گرفت دارد می‌برد، نگوید من از دست خود پیغمبر گرفتم، این «قِطْعَةً مِنَ النَّار» است؛ این را صریحاً اعلام کرد. این «إِنَّمَا» هم حصر است و دوازده امام هم اگر کرسی قضا در اختیارشان بود برابر همین عمل می‌کردند: «إِنَّمَا أَقْضِی‌ بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ».

مرحوم کاشف الغطاء و خیلی از افراد نقل کردند که وجود مبارک حضرت امیر از آینده خبر داد ـ کسی که پای منبرش نشسته بود ـ حضرت فرمود این قضیه واقع می‌شود ـ در قسمت صفّین ـ که روزی می‌شود که فتنه‌گران اموی و مروانی از همین درِ مسجد وارد می‌شوند، از همین دَر! پرچم هم به دست چه کسی هست که وارد می‌شوند و اشاره کرد به یکی از افراد، فرمود تو هم پرچمدار همین‌ها هستی که از همین دَر وارد می‌شوی و فتنه به پا می‌کنی، نکن! ولی می‌کنی! این شخص عرض کرد نه آقا! ما ارادتمند شما هستیم، پای منبر شما هستیم، فرمود نه! تکرار هم کرد، فرمود نه! بعد از حدود بیست سال چنین حادثه‌ای اتفاق می‌افتد، گروهی از اموی و مروانی از همین در وارد می‌شوند، پرچم هم به دست توست و فتنه‌های کربلا را هم شما به پا می‌کنید؛ حالا مراجعه می‌کنیم به فرمایش کاشف الغطاء، اشاره کرد و فرمود تو این کار را می‌کنی عرض کرد که من؟! فرمود بله همین تو این کار را می‌کنی، ولی نکن![52] اینها را می‌دانستند!

آن جواب چهارم این است که آنها یک احکام خاص و تکلیف مخصوص داشتند. جواب پنجم این است که علم غیب تکلیف‌آور نیست، به دلیل همین مسئله قضا که فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِی‌ بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»، با اینکه اینها علم غیب دارند که کدام مال حلال است و کدام مال حلال نیست! از وجود مبارک حضرت سؤال کردند که فلان شخصی که جزء افسران شما بود شهید شد، ما به شما تبریک بگوییم یا تسلیت؟ فرمود به من تسلیت بگویید، آن‌طوری که من خواستم تربیت نشد: «کَلا وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّ الشَّمْلَةَ الَّتِی أَخَذَهَا یَوْمَ خَیْبَرَ مِنَ الْغَنَائِمِ لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَیْهِ نَارًا»؛[53] فرمود در جنگ خیبر او حضور داشت و ما هم فاتح شدیم، او پارچه‌ای را بدون اجازه حکومت اسلامی از بیت‌المال خیانت کرد و بُرد، الآن آن پارچه کنار گور او شعله‌ور است! «إِنَّ الشَّمْلَةَ الَّتِی أَخَذَهَا یَوْمَ خَیْبَرَ مِنَ الْغَنَائِمِ لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَیْهِ نَارًا»، آن‌طوری که من خواستم تربیت نشد! فرمود ما برابر علم غیب داوری نمی‌کنیم، ما در دنیا مأموریم که برابر علم عادی حکم بکنیم. این جواب پنجم.

اما به هر حال بیان سیدنا الاستاد محتاج به یک تتمیم هست؛ ایشان فرمودند علمِ به آنچه واقع می‌شود تکلیف‌آور نیست و مربوط به نقشه کلّ است، آن وقت مثالی زدند و گفتند مثل علمی است که فرعون داشت ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾،[54] اینها یقیناً علم داشتند که حق با موسای کلیم است، این معجزه است؛ اما علم به اینکه باید ایمان بیاورند و عمل بکنند نداشتند، پس صِرف علم به یک حقیقت تکلیف‌آور نیست، علم به اینکه من باید این را انجام بدهم تکلیف‌آور است، این تطبیقی است که ایشان کردند.[55] این مطلب اشکالی داشت که قبلاً هم بیان شد و آن این است که در افراد عادی اگر انسان علم هم داشته باشد که این تکلیف الهی است و بر او واجب است که انجام بدهد، باز هم می‌تواند انجام ندهد؛ یعنی کسی صد درصد بداند که حکم خدا این است و صد درصد بداند که او مکلّف به این حکم است و صد درصد هم بداند که او عذری ندارد، اضطرار، الجاء و اجباری نیست ولی معصیت می‌کند. سرّ اساسی همان بحث‌های قبلی است که ما یک علم داریم، تصوّر داریم، تصدیق و جزم داریم که متولّی اینها عقل نظری است و یک اراده داریم، تصمیم و عزمی داریم که متولّی اینها عقل عملی است؛ اینها دو دستگاه کاملاً از هم جدا هستند. مسئول تربیت عقل نظری که اندیشه است حوزه و دانشگاه‌ هستند که بخش اندیشه را تقویت می‌کنند؛ اما مسئول انگیزه متأسّفانه نه حوزه است و نه دانشگاه، آن مسجد است، حسینیه است، نماز شب است، «أَیْنَ‌ الرَّجَبِیُّونَ‌»[56] است، آن ناله است و اشک! بین عزم و جزم مانند بین آسمان و زمین فرق است. اینکه ایشان فرمودند علم به وجوبِ تکلیف مشکل را حلّ می‌کند، این‌چنین نیست! الآن یک کسی خودش تفسیر گفته، کتاب نوشته، تحقیق کرده و بحث کرده از منبر که پایین آمده نامحرم را نگاه می‌کند! این اختلاسیون مگر یقین ندارند که این حرام است؟! مگر یقین ندارند که خودشان مشمول این دلیل‌ هستند؟! مگر یقین ندارند که این واجب است؟! مگر یقین به فعلیّت ندارند؟! مگر یقین به اشتغال ندارند؟ مگر یقین به مکلَّف بودن ندارند؟ عالماً عامداً معصیت می‌کنند! سرّش این است که علم مشکل را حلّ نمی‌کند، آنکه علم است، صد درصد می‌داند این معصیت است، این آیه این را می‌گوید؛ اما علم نیمی از کار است، این مسئول اندیشه است و عمل به عهدهٴ متولّی انگیزه است!

مثال‌هایی که قبلاً بیان شد این بود: ما اگر مسئله بدن خود را حلّ بکنیم، جانمان هم حلّ می‌شود؛ ما از نظر بدن یک متولّی داریم که مسئول اندیشه و فهم است، یک مسئول انگیزه داریم که متولّی کار است؛ ما چشم و گوش داریم که خدا به ما داد که ببینیم، دست و پا به ما داد که حرکت کنیم، این اصل مطلب؛ زیر این مقسَم چهار گروه‌ می‌باشند: بعضی‌ها هم اندیشه‌ آنها خوب است، هم انگیزه‌شان خوب است؛ هم چشم و گوش‌ آنها سالم است، هم دست و پایشان سالم است؛ اینها مار و عقرب را می‌بینند و فرار هم می‌کنند، این گروه اوّل. گروه دوم کسانی‌ هستند که مسئله‌اندیشی‌ آنها خوب است؛ چشمشان سالم است، گوششان سالم است و مار و عقرب را می‌بینند، اما ویلچری‌اند! فلج‌اند! شما به این کسی که نیش خورده عینک بدهید، تلسکوپ بدهید، میکروسکوپ بدهید، ذرّه‌بین و عینک بدهید، او که مشکل علم ندارد، او مار و عقرب را دارد می‌بیند! اما علم مشکل را حلّ نمی‌کند، مگر چشم فرار می‌کند؟ مگر گوش فرار می‌کند؟ مگر حوزه آدم را از گناه نجات می‌دهد؟ مگر دانشگاه نجات می‌دهد؟ آن دعا و نالهٴ شبانه است که انسان را نجات می‌دهد! درحالی که آن فلج است. اخلاق برای همین است! شما به این ویلچری می‌خواهی چه چیزی بدهی؟ نصیحت بکنی؟ عالِم بشوی؟ نشان بدهی؟ عینک بدهی؟ تلسکوپ بدهی؟ میکروسکوپ بدهی؟ ذرّه‌بین بدهی؟ او شفّاف مار و عقرب را می‌بیند، اما علم فرار نمی‌کند، دست و پا فرار می‌کند که فلج است؛ این گروه دوم است.

گروه سوم کسانی‌ هستند که دست و پایشان خیلی قوی است؛ اما چشم و گوش آنها بسته است؛ مثل «متنسّک»[57] و مقدّس بی‌ادراک. گروه چهارم فاقد «طهورین» هستند؛ نه خوب می‌فهمند و نه خوب عمل می‌کنند، جاهل «متهتّک».[58] ما یک مَقسَم در بدن داریم و چهار قِسم زیر مجموعه آن، در درون ما که جانِ ماست هم یک مَقسَم داریم و چهار گروه؛ مَقسَم این است که ما یک متولّی اندیشه داریم و یک متولّی انگیزه؛ از متولّی اندیشه به عقل نظر یاد می‌شود و از متولّی انگیزه به عنوان «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[59] که عقل عملی است یاد می‌شود؛ این مَقسم است که زیر مجموعهٴ آن هم چهار گروه هستند: گروه اوّل عالِم عادل‌ هستند که هم خوب می‌فهمند و هم خوب عمل می‌کنند؛ هم عقل عملی‌شان فعّال است هم عقل نظری‌شان فعّال است. گروه دوم کسانی‌ هستند که عقل نظری‌شان فعّال است که خوب درس می‌خوانند؛ اما مشکل انگیزه دارند؛ شما مدام آیه بخوان، او خودش آیه را خوانده و تفسیر کرده و کتاب نوشته است، او که مشکل علمی ندارد! علم پنجاه درصد قضیه است، این شخص عالماً عامداً دروغ می‌گوید، برای اینکه آن‌که کار است که برای علم نیست! این برای «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» است که طبق بیان نورانی حضرت امیر فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[60] او در مسئلهٴ جهاد درونی شکست خورده است، وقتی اسیر شد این دیو نفس ـ نفس مسوّله، نفس أمّاره بالسوء، شیطان ـ او را به اسارت گرفته، این شخص عالماً عامداً دروغ می‌گوید، برای اینکه علم کارگر نیست، علم فقط می‌فهمد، آن‌که کار می‌کند اسیر شده است.

گروه سوم کسانی‌ هستند که این بخش عملی‌ و نظری‌ آنها خوب است، این مقدّس بی‌درک است؛ یعنی هر چه خواب ببیند عمل می‌کند؛ اما چه باید عمل بکند نمی‌داند. چهارمین گروه هم فاقد «طهورین» هستند، جاهل «متنسّک» ‌هستند، نه می‌فهمند و نه حاضرند که عمل بکنند.

مرحوم کاشف الغطاء(رضوان الله علیه) در صفحه 220 کتاب شریف کشف الغطاء آن‌جا در تحقیق علم ائمه این فرمایش را دارند، می‌فرمایند: «الرّابع فی أنّ حکم التحیّر و الخطأ»[61] فلان است، «و کشف الحال أنّ الأحکام الشرعیّة تدور مدار الحالة البشریّة دون المِنَح الإلهیّة فجهادهم و أمرهم بالمعروف و نهیهم عن المنکر إنّما مدارها علی قدرة البشر و لذلک» سلاح حمل می‌کردند و مانند آن، بعد فرمود: «فعِلمُ سیّد الأوصیاء بأنّ ابن مُلجَم قاتلُه و علم سیّد الشهداء علیه السّلام بأنّ الشمر لعنه اللّه قاتلُه مثلًا مع تعیین الوقت لا یوجب علیهما التحفّظ و ترک الوصول إلى محلّ القتل و علی ذلک جَرَت أحکامهم و قضایاهم إلا فی مقامات خاصّة لجهات خاصّة فإنّهم یحکمون بالبیّنة و الیمین و إن علموا بالحقیقة من فیض ربّ العالمین فإصابة الواقع و عدم إمکان حصول الخطأ و الغفلة منهم بالنّسبة إلى الأحکام و بیان الحلال و الحرام»؛ نسبت به این علم، البته هر چه که ذات اقدس الهی گفت عمل می‌کنند ـ احکام شرعی را عمل می‌کنند ـ اما مکلّف باشند که برابر علم غیب محکمه را اداره بکنند، چنین تکلیفی ندارند. اصلاً بشر آزاد است برای امتحان! اگر برابر علم غیب عمل می‌کردند و بگیر و ببند بود، دیگر بشر آزاد نبود و امتحان نمی‌داد! فرمود آن علم در احکام الهی اشتباه نمی‌کند؛ چه چیزی حلال است، چه چیزی حرام است و چه چیزی صحیح است، اینها را برابر علم غیب عمل می‌کنند، اما آیا زید حق دارد؟ عمرو حق دارد؟ یا فلان حق دارد یا فلان حق ندارد؟ اینها مأمور نیستند، مگر در صورتی که معجزه‌ای بخواهند اظهار کنند و خطر کسی را برطرف کنند؛ مثل وجود مبارک امام باقر ـ که دیروز روز میلاد آن حضرت بود ـ در شأن آن حضرت آمده که کسی وارد محضر امام باقر(سلام الله علیه) شد، کنیز رفت دمِ در، او یک نگاه نامحرمانه‌ای کرد، همین که وارد صحن حیاط شد و اجازه خواست، حضرت از اندرون خانه فرمود: «ادْخُلْ‌ لَا أُمَ‌ لَکَ»،[62] این شخص دست‌پاچه شد! آمد حضور حضرت و عرض کرد من این کار را کردم ببینم شما متوجّه می‌شوید یا نه؟ فرمود: «لَئِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ هَذِهِ الْجُدْرَانَ تَحْجُبُ أَبْصَارَنَا»؛ تو خیال کردی که این دیوار نمی‌گذارد که ما پشت آن را بفهمیم؟! گاهی برای تنبیه این دسته حرف‌ها را می‌زنند؛ اما در خیلی از موارد این‌طور نیست و به علم غیب عمل نمی‌کنند و به همان علم ظواهر عمل می‌کنند. شما در نهج البلاغه[63] می‌بینید منطقه‌ای است در عراق به نام «هیتْ» که آن روز به صورت شهر رسمی نبود ـ الآن در روزنامه‌ها می‌خوانید که این شهر «هیتْ» از شرّ داعشی‌ها آزاد شده است. «هیتْ» منطقه‌ای است در عراق، با «هاء» «هَوَّزْ» ـ که وجود مبارک حضرت امیر کمیل(رضوان الله علیه) را مسئول این بخش کرد. در دورهٴ اموی و مروانی غارت کردن و شبیخون زدن امر رایجی بود؛ اموی نسبت به منطقه «هیتْ» غارتی زدند که عدّه‌ای را زدند، بردند و اموال را غارت کردند، وجود مبارک حضرت امیر برای کمیل نامه‌ای نوشتند، این نامه در نهج البلاغه هست به کمیل که فرماندار و والی و مسئول «هیتْ» بود، فرمود من این مسئولیت را به تو دادم و تو نتوانستی اداره بکنی، اینها آمدند زدند و بردند تو چه کار می‌کردی؟! کتابی است به نام الغارات که این صد سال قبل از نهج البلاغه نوشته شده، بخشی از مدارک و اسناد سید رضی در نهج البلاغه همین کتاب الغارات است؛ این کتاب الغارات مجموعه غارت‌هایی است که حکومت ننگین مروانی و اموی نسبت به حکومت علوی داشتند، هر جا که غارت می‌کردند اینها تاریخ آن را می‌نوشتند، در آن کتاب الغارات هم این قسمت هست.[64] وجود مبارک حضرت امیر فرمود آخر اینها آمدند، زدند، بردند و غارت کردند، تو چرا نتوانستی اداره بکنی؟ اگر وجود مبارک حضرت امیر برابر علم غیب می‌خواست عمل کند که کمیل را نمی‌فرستاد! آن علم غیب تکلیف‌آور نیست، در جای دیگر به کسی فرمود خوبیِ پدرت باعث شد که من به تو شغل دادم، وگرنه تو لایق این شغل نبودی![65] غرض این است که علم غیب «بِمَا أنَّهُ عِلم غَیب» تکلیف‌آور نیست، این شبیه علمی که به ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ نیست.


[1] اسراء/سوره17، آیه44.
[2] جمعه/سوره62، آیه1.
[3] حدید/سوره57، آیه1.
[4] آل عمران/سوره3، آیه83.
[5] فصلت/سوره41، آیه11.
[6] البلد الأمین و الدرع الحصین، ابراهیم الکفعمی العاملی، ص188.
[7] مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، ج‌1، ص419.
[8] اسراء/سوره17، آیه110.
[9] بقره/سوره2، آیه31.
[10] بقره/سوره2، آیه33.
[11] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص218.
[12] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص219.
[13] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص220.
[14] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص221.
[15] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص221.
[16] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص223.
[17] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص227.
[18] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص228.
[19] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص230.
[20] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص231.
[21] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص232.
[22] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص238.
[23] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص238.
[24] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص242.
[25] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص253.
[26] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص254.
[27] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص255.
[28] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص256.
[29] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص258.
[30] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص258.
[31] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص260.
[32] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص263.
[33] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص264.
[34] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص264.
[35] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص265.
[36] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص268.
[37] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص270.
[38] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص271.
[39] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص273.
[40] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص274.
[41] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص381.
[42] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص275.
[43] نساء/سوره4، آیه58.
[44] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص276.
[45] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص277.
[46] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص279.
[47] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص284.
[48] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص285.
[49] مؤمنون/سوره23، آیه24 و 33.
[50] المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌18، ص192.
[51] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج‌7، ص414.
[52] کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط ـ الحدیثیه)، کاشف الغطاء، ج‌1، ص105 و 107.
[53] تفسیرالثعلبی، الثعلبی، ج3، ص198.
[54] نمل/سوره27، آیه14.
[55] المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌18، ص193.
[56] فضائل الأشهر الثلاثة، الشیخ الصدوق، ص31.
[57] لغت‌نامه دهخدا، متنسک: [م ُ ت َ ن َس ْ س ِ] پرستنده، (منتهی الارب) دیندار و پارسا و خداپرست.
[58] لغت‌نامه دهخدا، متهتّک: [م ُت َ هََ ت ْ ت ِ] رجل متهتک، مرد بی پروایی که از رسوایی باک ندارد. (منتهی الارب ) بی پروا، رسوا، مفتضح، پرده دریده.
[59] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص11.
[60] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج69، ص410.
[61] کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط ـ الحدیثیه)، کاشف الغطاء، ج3، ص526.
[62] الخرائج و الجرائح، ابن هبه الله الراوندی، ج‌1، ص272.
[63] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج17، ص149.
[64] الغارات(ط ـ الحدیثة)، ابراهیم الثقفی، ج‌2، ص466.
[65] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج18، ص54.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:53

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی