display result search
منو
تفسیر آیات 9 تا 10 سوره احقاف

تفسیر آیات 9 تا 10 سوره احقاف

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 74 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 9 تا 10 سوره احقاف"
- غیر از خدای ذات اقدس الهی کسی حق حاکمیت ندارد؛
- خداوند امر احکام را «فَوَّضَ» به پیغمبر(ص) اعطا کرد؛
- کسی بخواهد حرف خودش را بزند دیگر خلیفه نیست.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ مَا کُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ وَ مَا أَنَا إِلاّ نَذِیرٌّ مُبِینٌ (9) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِن کَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ کَفَرْتُم بِهِ وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَکْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (10)﴾

سوره مبارکهٴ «احقاف» ـ همان‌طوری که ملاحظه فرمودید ـ چون در مکّه نازل شد، عناصر محوری آن هم اصول دین است؛ منتها سُوَر مکّی چند قسم‌ می‌باشند: در برخی‌ها قسمت توحید بیش از وحی و نبوّت است، در برخی‌ها، قسمت وحی و نبوّت بیش از توحید و معاد است و در بعضی از سُوَر هم قسمت معاد آن بیش از توحید و وحی و نبوّت است؛ البته این برابر ضرورتِ نیاز آن جامعه است. در این سوره مبارکهٴ «احقاف» بعد از جریان توحید، مسئلهٴ وحی و نبوّت را مطرح فرمود، بعد فرمود نه من اوّلین پیامبر هستم و نه پیام من اوّلین پیام است؛ قبل از من انبیای دیگر(علیهم السلام) هم بودند و پیام‌هایی هم آوردند و شما هم شاهد نبوت آنها و شاهد پیام آنها بودید؛ هم نبوت آنها را ادراک کردید و هم پیام آنها را دریافت کردید، پس﴿قُلْ مَا کُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ﴾؛ یعنی در این دو بخش من نوع‌آور نیستم، اوّلین پیامبر یا اوّلین پیام برای من نیست. ﴿وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ﴾؛ شما توقع دارید من کارهای غیبی برای شما انجام بدهم ـ نظیر آنچه در سوره مبارکه «اسراء» گذشت ـ مقدور من نیست! توقع دارید که من از آینده به ذات خودم خبر بدهم، مقدور من نیست! ولی ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾؛ آنچه ذات اقدس الهی به من وحی می‌فرستد، من جدّاً از آن تبعیت می‌کنم. در آیات[1] فراوانی خدای سبحان فرمود: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾[2] که قصهٴ آن ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾،[3] ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ﴾،[4] ﴿مَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾[5] یا ﴿مَا کُنتَ لَدَیْهِمْ﴾[6] همه اینها را بیان فرمود؛ جریان نوح و کشتی نوح را که تاریخ مدوّنی نبود تا انسان از تاریخ آن استفاده کند، همه را برای پیامبر شرح داد و بسیاری از جریان‌های آینده را هم شرح داد.

بنابراین جمع این آیات این است که من ذاتاً عالِم به غیب نیستم، برای اینکه بشر و مخلوق خدا هستم و اما اسرار غیبی را ذات اقدس الهی برابر حِکَم و مصلحتی که خود می‌داند برای من نازل کرده و دربارهٴ آینده شما هم من یک رؤیای خوبی دیدم، اما چه زمانی اتفاق می‌افتد و چه زمانی جریان مهاجرت از مکه به مدینه پیش می‌آید که ما از این رنج‌ها نجات پیدا می‌کنیم، آن به دست خداست. پس ﴿مَا کُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ﴾ از دو منظر، ﴿وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ﴾ از دو منظر و وحی هم که می‌آید من فقط تابع وحی هستم و اسرار الهی هم بر من نازل می‌شود.

در سوره مبارکهٴ «اعراف» هم گذشت پیامبر که تابع وحی است، شما هم پیرو او باشید! آیه 158 سوره مبارکهٴ «اعراف» این بود که ﴿وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾؛ یعنی شما هم پیرو وحی باشید، چنان که او پیرو وحی است. در این‌جا چند مطلب است که یکی پس از دیگری باید تبیین بشود: یکی عامی است که در سوره مبارکهٴ «انعام» آمده یا در سوره مبارکهٴ «یوسف» آمده که ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾؛[7] حاکمیت متعلق به خداست! این استثناپذیر نیست، تخصیص‌پذیر نیست، تقییدپذیر نیست که ما در جهان ـ معاذ الله ـ دو تا حاکم داشته باشیم: یکی خدا و یکی غیر خدا؛ چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع این اصل تخصیص یا تقییدپذیر نیست: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾؛ در سوره مبارکه «انعام» همین مطلب را فرمود، در سوره مبارکهٴ «یوسف» هم همین مطلب را دارد که ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾؛ غیر از خدای ذات اقدس الهی کسی حق حاکمیت ندارد. در جریان یوسف که فرمودند شما این احکام را بیان کنید، فرمود: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾، تغییر حکم مقدور أحدی نیست، تبیین حکم فقط در اختیار ذات اقدس الهی است؛ حالا آن آیه را که «بالصراحة» در سورهٴ «یوسف» یا «انعام» بیان کرد عرض می‌کنیم، ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾ تخصیص‌پذیر هم نیست! درباره خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾، این‌چنین نیست که من مثل یک مرجع تقلید یا مثل یک مجتهد بنشینم فکر بکنم و برابر علم حصولی و ادلّهٴ ظنّی و امثال آن حکمی را بفهمم و از آن اطاعت کنم، این‌طور نیست! مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در بحار ادعای اجماع امامیه را نقل می‌کند که علمای امامیه اجماع دارند که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برابر علم حصولی و اجتهادی و ظنّی که فقها و مراجع دارند آن‌ گونه حکم خدا را بیان نمی‌کند، بلکه برابر وحی الهی و الهام الهی بیان می‌کند.[8] پس نه ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾ تخصیص یا تقییدپذیر است، نه ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾ تخصیص‌پذیر است؛ فقط از وحی اطاعت می‌کنم و حکم هم فقط متعلّق به خداست. می‌ماند روایاتی که در باب تفویض آمده است؛ چند روایت است که مرحوم کلینی نقل کرد و دیگران هم نقل کردند که ذات اقدس الهی بخشی از احکام را به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار کرده که از این‌جا مسئلهٴ «فرضُ النّبی» و «فرضُ الله» از هم جدا شدند؛ آن احکامی را که خدا بیان فرمود می‌شود «فرضُ الله» و آن احکامی را که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود می‌شود «فرضُ النّبی». وقتی به آن روایات مراجعه می‌شود ـ اینها تقریباً ده روایت‌ هستند که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) اینها را شرح کرده، چون اصل آن روایات را مرحوم کلینی در کافی[9] را نقل کرده است ـ در این روایات همان‌طوری که تفویض نسبت به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هست، نسبت به ائمه(علیهم السلام) هست که خداوند امر احکام را «فَوَّضَ» به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و پیغمبر هم «فَوَّضَ» آن را به اهل بیت(علیهم السلام). از این جهت وقتی گفته می‌شود «فرضُ النّبی»، یعنی چیزی را که غیر خدا بیان کرده؛ خواه به صورت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم افاضه شده باشد و خواه به صورت امام که قهراً «فرضُ النّبی»، می‌شود «فرضُ النّبی و الامام»؛ صورت خاص به این معناست که فرض یا «فرضُ الله» است یا «فرضُ المعصوم»، آن معصوم یا پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است یا امام(علیه السلام).

در این روایات ده‌گانه که مرحوم کلینی نقل کرد و مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در مرآة آورد، هفت تا از این روایات یا ضعیف‌ هستند یا مجهول، سه تا روایت از این روایات یکی‌ از اینها حَسَن است، یکی‌ موثّق است و یکی‌ هم صحیح؛ حالا گوشه‌ای از این روایات را بخوانیم و ببینیم که فرمایش مرحوم مجلسی یا سایر فقهاء این است که ـ معاذ الله ـ پیغمبر از آن جهت که یک مجتهد است مثل یک مرجع دینی، ایشان می‌آید با علم حصولی و با ظنون خود حکمی را می‌فهمد و بر «فرضُ النّبی» اضافه می‌کند که می‌شود «فرضُ الله»؟ یا نه، «سابقه» وحی دارد، «لاحقه» الهام دارد، «معصومانه» در وحی و الهام جستجو می‌کند و آن حکم خدا را بیان می‌کند؟ مستحضرید که سِمَتی که برای پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، هم نبوّت است، هم رسالت است و هم خلافت؛ پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این دو سِمَت را که دارد، آن سِمَت سوم جامع آن دو صفت و سِمَت است؛ یک صفت این است که او نبیّ است؛ یعنی خبر و گزارش را از خدا دریافت می‌کند. آن جهتِ ارتباطِ خبریابیِ انسان کامل از خدا را می‌گویند نبوّت، «نبأ» یعنی خبر؛ از آن جهت که اخبار را دریافت می‌کند می‌شود نبیّ و از آن جهت که اخبار دریافت‌شده را به امت اسلامی می‌رساند می‌شود رسول. رسول «بِمَا أنَّهُ رَسُول» حرفی ندارد مگر «کلامُ الله» و جامع بین این دو جهت می‌شود خلافت، او «خلیفة الله» است. سخن از وکالت یا نیابت و امثال آن نیست که یک سلسله اموری را موکّل بخواهد و وکیل برابر قانونی که خودش تشخیص می‌دهد انجام بدهد، از آن سنخ نیست؛ خلیفه از آن جهت که خلیفه است، حرف «مُستخلف عنه» را می‌زند. در بحث‌های کرامت انسان هم این مطلب گذشت که خدا فرمود من انسان را کریم خلق کردم: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾،[10] چرا؟ جهت کرامت انسان چیست؟ پاسخ این است که انسان خلیفه است؛ منتها خلافت مقولِ به تشکیک است! آن خلافتِ معصومانه برای انبیا و ائمه(علیهم السلام) است و خلافت عادلانه و امثال آن نصیب مؤمنین هم خواهد بود که مؤمن خلیفه خداست؛ البته در حد عدالت و نه بالاتر. خلیفه از آن جهت که خلیفه است خودش کریم نیست، چون جانشین کریم است ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ شامل حال او می‌شود. پس ادعای اوّل قرآن این است که ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ و دلیل این کرامت هم خلافت است، برای اینکه خلیفهٴ کریم، کریم است؛ وقتی خلیفهٴ کریم، کریم بود؛ یعنی کرامت او «بالخلافة» است، نه برای خودش! اگر کسی حیثیت و آبرویی دارد برای اینکه جانشین یک وزیر است، امضای او که به منزلهٴ امضای وزیر است باید کار وزارتخانه را انجام بدهد، نه کار شخصی را! اگر کسی قائم مقام یک سِمَت والایی بود، ولی کارها و حرف خودش را انجام داد، این می‌شود غاصب؛ لذا همین قرآنی که انسان را به عنوان ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ بیان می‌کند و راز کرامت انسان را هم در خلافت او می‌داند که انسان خلیفه خداست، اگر کسی نان خلافت را بخورد و در کنار سفرهٴ کرامت و خلافت الهی بنشیند و حرف خودش را بزند می‌شود غاصب، آن‌گاه همین افراد را قرآن می‌فرماید: ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[11] همین انسان‌ها را می‌گوید! برای اینکه او غاصبانه دارد زندگی می‌کند، او نان خلافت را می‌خورد و حرف خودش را دارد می‌زند! اگر کسی کریم است باید حرف صاحب کرامت را بزند. بنابراین خلیفه آن است که حرف «مُستخلف عنه» را بزند و اگر کسی بخواهد حرف خودش را بزند دیگر خلیفه نیست! رسول آن است که حرف «مُرسِل» را برساند، کسی بخواهد حرف خودش را برساند که رسول نیست!

اما این بابی که مرحوم کلینی نقل کرد و مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) این ده روایت را نقل می‌کند، عنوان باب این است: «بَابُ التَّفْوِیضِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ إِلَی الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ فِی أَمْرِ الدِّین‌»[12] این عنوان باب است در مرآة العقول، جلد سوم صفحه 141 تا صفحه 156. این روایت اوّل و دوم که یکی ضعیف است و دیگری مجهول، روایت ششم و هفتم و هشتم و نهم و دهم آن پنج تا هم که یا ضعیف است یا مجهول، این هفت روایت که خارج بشود سه روایت می‌ماند که یکی‌ حَسَن، یکی‌ موثّق و دیگری هم صحیح است؛ حالا مضمون روایات چیست؟ اصل روایت اوّل را که ایشان نقل می‌کنند «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی زَاهِرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ النَّحْوِیِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِیَّهُ [صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] عَلَی مَحَبَّتِهِ فَقَالَ وَ إِنَّکَ ﴿لَعَلی‌ خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾[13] ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[14] که سوره «حشر» است «وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾[15] چرا؟ چون رسول از آن جهت که رسول است حرف مرسِل را می‌زند. «ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ نَبِیَّ اللَّهِ فَوَّضَ إِلَی عَلِیٍّ وَ ائْتَمَنَهُ»؛ همه این اسرار را به وجود مبارک حضرت امیر سپرد، وقتی گفتند وجود مبارک حضرت، یعنی دوازده امام! آن وقت «فَسَلَّمْتُمْ وَ جَحَدَ النَّاسُ»؛ شما شیعه‌ها قبول کردید و مردم انکار کردند، «فَوَ اللَّهِ» خدا این نجات را بهره شما نکرد، مگر همین پذیرش ولایت و رسالت و امامت اهل بیت و پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم). «فَوَ اللَّهِ لَنُحِبُّکُمْ أَنْ تَقُولُوا إِذَا قُلْنَا وَ أَنْ تَصْمُتُوا إِذَا صَمَتْنَا»؛ ما دوست داریم که هر چه ما می‌گوییم شما پیرو ما باشید و هر جا که ما ساکت هستیم، شما هم ساکت باشید. «وَ نَحْنُ فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا جَعَلَ اللَّهُ لِأَحَدٍ خَیْراً فِی خِلَافِ أَمْرِنَا»؛[16] ما واسطه‌ایم! اگر کسی واسطه است، واسطه «بِمَا أنَّهُ واسِطة» حرف خودش را می‌زند یا حرف «ذی‌الواسطة» را نقل می‌کند؟ این‌طور نیست که امام(سلام الله علیه) یا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) مثل یک مرجع تقلید و فقیه بنشیند استدلال بکند، فکر بکند، مصالح مرسله یا امثال آن را برابر ادلّهٴ ظنّیه به فکر خودش یک چیزی دربیاورد و فتوا بدهد! او می‌شود مرجع تقلید، او که دیگر امام نیست!

حالا یک اختلاف نظری بین مرحوم مفید و مرحوم صدوق هست که آن را ایشان جمع‌بندی می‌کنند. مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) می‌فرماید که این تفویض در دو مبحث است: یکی در نظام تکوین است که خلقت، «احیاء» و «أماته» چیزی به غیر خدا وابسته نیست، مگر در حدّ معجزه؛ این عیسای مسیح است که مرده را زنده می‌کند: ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ﴾[17] این می‌شود معجزه و در غیر معجزه کاری از انبیا و اولیا ساخته نیست. در کارهای معجزات چه «احیاء موتیٰ» و مانند آن و چه خلق کردن، اینها در حدّ وسیله‌ هستند و وسیله هم «بِمَا أنَّهُ وَسیله» مستقل نیست، کار «ذی الوسیله» را انجام می‌دهند. پس در نظام تکوین این‌طور نیست که ـ معاذ الله ـ امام یا پیغمبر «بالاستقلال» کاری را انجام بدهند، فرمود این، دو وجه دارد: [18] یکی اینکه بگوییم ـ معاذ الله ـ «إنهم یفعلون جمیع ذلک بقدرتهم و إرادتهم و هم الفاعلون لها حقیقة» که اینها واقعاً کفر هستند، «فهذا کفر صریح» اینکه تکفیری خیال می‌کند، این است که شیعیان ـ معاذ الله ـ چنین حرفی را می‌زنند که اینها «بالذات» و «بالاصالة» مرده را زنده می‌کنند یا حاجت مردم را برآورده می‌کنند، اینکه نیست! «فهذا کفر صریح دلّت علی استحالته الأدلة العقلیة و النقلیة و لا یستریب عاقل فی کفر من قال به»؛ هیچ‌کسی شک نمی‌کند که اگر کسی ـ معاذ الله ـ بگوید امام یا پیغمبر ـ معاذ الله ـ مستقلاً و بدون ارادهٴ الهی مرده را زنده می‌کنند، مریض را شفا می‌دهند و مانند آن؛ وسیله «بِمَا أنَّهُ وَسیلة» کار «ذی الوسیلة» را منتقل می‌کند.

وجه اوّل که در نظام تکوین مراد نیست، مرحوم مجلسی در دو بخش بحث کردند: یک بخش درباره تکوین که خارج از بحث کنونی ماست، گرچه مورد خواست آنها که می‌گفتند برای ما گنجی بیاور یا به این کوه‌ها دستور بده که قدری کنار بروند و دشتی برای سرزمین مکه پیدا بشود تا ما کشاورزی بکنیم، این پیشنهادات باطلی که در سوره مبارکهٴ «إسراء» بحث آن گذشت؛ گفتند فرشته‌ای بیاید که برای تو گنجی بیاورد، برای ما چشمه درست کن، اگر توانستی این کوه‌ها را کنار ببرید تا این سرزمین مکّه دشتی بشود تا ما کشاورزی بکنیم، پیغمبر فرمود اینها به دست من نیست، ذات اقدس الهی بخواهد انجام می‌دهد. اینها در بحث تکوین است. بحث تکوین که گذشت وارد بحث تشریع می‌شویم تا «فرضُ النّبی» و «فرضُ الله» هم مشخص بشود. پس در بحث تکوین اگر کسی این‌چنین بگوید «بیّن الغی» است.

وجه دوم این است که ذات اقدس الهی هر وقت اینها اراده کردند، مقارن اراده و تصمیم اینها خدای سبحان تصمیم می‌گیرد و اراده می‌کند که همزمان بشود؟ می‌فرماید عقلاً محال نیست، لکن اخبار کثیره‌ای را که ما در کتاب بحار وارد کردیم، این را هم منع می‌کند؛ فقط معجزات این‌طور است، در غیر معجزات این‌طور نیست. «مع أن القول به قول بما لا یعلم إذ لم یرد ذلک فی الأخبار المعتبرة فیما نعلم و ما ورد من الأخبار الدالة علی ذلک»، مثل «خطبة البیان»ی که منصوب به حضرت امیر است، این «فلم توجد إلا فی کتب الغلاة و أشباههم مع أنه»؛ بر فرض چنین روایتی هم باشد «یمکن حملها علی أن المراد بها» این است که «کونهم علة غائیةً لإیجاد جمیع المکنونات و أنه تعالى جعلهم مطاعا فی الأرضین و السماوات و یطیعهم بإذن الله تعالى کل شی‌ء حتى الجمادات و أنهم إذا شاءوا أمرا لا یرد الله مشیتهم لکنهم لا یشاءون إلا أن یشاء الله»؛ آن بخش‌های پایانی زیارت «جامعه» هم به این مضمون می‌باشد که «بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِم‌»؛[19] هر چه که شما بخواهید انجام می‌شود! یعنی ذات اقدس الهی به شما این امکانات را داده که شما پیام‌رسان مشیئت الهی باشید؛ امر شما در آسمان «مَتّبَع» است، در زمین «مَتّبَع» است و هرکدام هر چه که بخواهید انجام می‌دهند؛ یعنی به این معنا و به این وجه دومی است که مرحوم مجلسی ذکر می‌کند. «و ما ورد من الأخبار فی نزول الملائکة و الروح لکل أمر إلیهم و أنه لا ینزل من السماء ملک لأمر إلا بدأ بهم»، این «فلیس لمدخلیتهم فی تلک الأمور و لا للاستشارة بهم فیها بل له الخلق و الأمر» که این «له» ـ تقدیم خبر بر مبتدا ـ هم مفید حصر است، «بل له الخلق و الأمر تعالى شأنه و لیس ذلک إلا لتشریفهم و إکرامهم و إظهار رفعة مقامهم»؛[20] بعد فرمایش مرحوم امین الاسلام را نقل می‌کند، بعد روایاتی که مربوط به این زمینه است، چه از وجود مبارک حضرت حجّت و مانند را ذکر می‌کند و بعد هم سخن مرحوم صدوق را ذکر می‌کند که تفویض در این‌جا به هیچ وجه نیست که خدای سبحان کاری را به اینها واگذار کرده باشد و خودش کنار کشیده باشد! این قطع رابطه ربوبیتِ خدا از موجودی از موجودات پذیرفتنی نیست. این تفویض در نظام تکوین است که دو تا معنا دارد: اوّلی‌ که محال است و دومی‌ ممکن هست، ولی دلیل معتبری ما نداریم و باید توجیه بشود.

اما مقام و بحث ثانی تفویض در تشریع است. فرمود: «الثانی: التفویض فی أمر الدین و هذا أیضاً یحتمل وجهین»،[21] همان‌طوری که تفویض در نظام تکوین دو وجه بود، تفویض در نظام تشریع هم دو وجه است: «أحدهما: أن یکون الله تعالى فوّض إلى النبی و الأئمة صلوات الله علیهم أجمعین عموما أن یحلّوا ما شاءوا و یحرّموا ما شاءوا من غیر وحی و إلهام أو یغیّروا ما أوحی إلیهم بآرائهم و هذا باطل لا یقول به عاقل»، چرا؟ «فإن النبی صلی الله علیه و آله و سلم کان ینتظر الوحی أیاماً کثیرة»؛ چند روز بود منتظر وحی بود تا اینکه حکم الهی بیاید، رسول «بِمَا أنَّهُ رَسول» حرف مَرسِل را می‌زند! اینکه مجتهد و فقیه نیست که بنشیند ادلّهٴ ظنّیه را بررسی کند و با اصل و أمارات حکم صادر کند یا حکم کشف کند! این اوّلین وجه «بیّن الغی» است.

وجه دوم: «و ثانیهما: أنه تعالى لما أکمل نبیه»؛ همه علوم را به آن حضرت داد. در بحث معارف قرآنی هم آن روایات نورانی که از وجود مبارک امام سجاد در صحیفه سجادیه که در دعای ختم قرآن هست ـ همه دعاهای صحیفه سجادیه نورانی است مخصوصاً این‌گونه از ادعیه ـ که خدایا! علم قرآن را تو به ما آموختی! تو ما را وارث پیغمبر قرار دادی! تفسیر قرآن، تأویل قرآن، باطن قرآن و حقایق قرآن را تو به ما آموختی![22] از همان راه اینها استفاده می‌کنند و مطالب را بازگو می‌کنند. «ثانیهما أنه تعالی لما أکمل نبیه(صلی الله علیه و آله و سلم) بحیث لم یکن یختار من الأمور شیئاً إلا ما یوافق الحق و الصواب». اصلاً حرم امن نبوّت این است که در مسیر وحی دارد زندگی می‌کند، او اصلاً بیرون از این وحی نیست! در بحث مُخلَصین اشاره شد که چرا شیطان به مُخلَصین دسترسی ندارد؟ آیا نسبت به آنها می‌خواهد احترام بکند؟ یا نه! اوج مقام آنها طوری است که شیطان به آن‌جا دسترسی ندارد؟ افراد عادی مثل ما در جایی زندگی می‌کنیم که هم حق وجود دارد و هم باطل، هم صدق و هم کذب، هم خَیر و هم شرّ، هم حَسَن و هم قبیح، این بدلی درست می‌کند؛ بر فرض ما که متدین هستیم، بخواهیم راه حق برویم، این آن قدرت را دارد که باطل را حق نشان بدهد، حق را باطل نشان بدهد، از نفس مسوّله کمک بگیرد و ما را فریب بدهد، این راه دارد؛ اما یک مرحله‌ است که در آن مرحله اصلاً باطل نیست، کذب نیست، شرّ نیست و قبیح نیست، مثال‌هایی که قبلاً ذکر می‌کردیم این بود: اگر کسی وارد کتابخانه‌ای بشود که میلیون‌ها کتاب هست اما همه قرآن است، این شخص هر کتابی را ـ کوچک، بزرگ، از نزدیک یا از دور ـ اگر ببیند می‌فهمد قرآن است، برای اینکه این‌جا غیر از قرآن چیز دیگر نیست! پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) به جایی رسیدند که در آن‌جا جز چیزی دیگر نیست، اینها هر چه بفهمند حق است و هر چه بگویند حق است، شیطان آن‌جا راه ندارد! اینکه گفت: ﴿إِلاّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾،[23] نه یعنی من به آنها احترام می‌کنم! این صریحاً درباره آدم این کار را کرد؛ منتها آن‌جا نشئه تکلیف نبود و توجیه عقلانی هم دارد؛ این نه برای آن است که حالا احترام می‌کند، گفت من مقدورم نیست! من ﴿لَأُزَیِّنَنَّ﴾؛[24] بدلی می‌سازم! جایی که کاری از بدلی ساخته نیست، من با چه ابزاری بدلی بسازم؟! اینها در کتابخانه‌ای هستند که غیر از قرآن چیزی دیگر در آن نیست، من چه چیزی به آنها نشان بدهم؟ غیر از حقیقت چیزی دیگر نیست، من چه چیزی به اینها نشان بدهم؟ این نه برای آن است که به پیغمبر و ائمه(علیهم السلام) می‌خواهد احترام بکند! او مقدورش نیست. انسان به جایی می‌رسد که در آن‌جا جز حق چیزی دیگر نیست و او جز حق نمی‌اندیشد جز حق نمی‌خواهد، بهشت چطور است؟ اگر ـ إن شاء الله ـ نصیب ما شد و رفتیم بهشت، حالا بهشت حتی پایین‌تر از آن مقام اهل بیت است! در بهشت جسمانی ـ ﴿لَا لَغْوٌ﴾،[25] این «لام» چون تکرار شده است اسم آن مرفوع است، وگرنه «لا» لای نفی جنس است ـ ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾؛ اصلاً خیال گناه در بهشت نیست. پس ما چنین عالَمی داریم، این بهشت که به مراتب پایین‌تر از آن مقام مُخلَصین است! عالَمی است که اصلاً گناه در آن نیست، خلاف در آن نیست، کذب در آن نیست، باطل و شرّ در آن نیست، هر چه هست حقّ است و خَیر است و صدق است و حَسَن! چنین جایی، جا برای بدلی‌سازی و گمراهی نیست؛ از این به مراتب بالاتر مقام مُخلَصین است، آن‌جا که جا برای گناه نیست! فرمود پیغمبرها در این محدوده‌ هستند، این‌جا هر چه باشد وحی است و الهام؛ در این وحی و الهام به پیغمبر می‌فرماید ـ نظیر واجب تخییری در برابر واجب تعیینی ـ هرکدام از اینها را به عنوان «فرضُ النبی» بگیر و به مردم بگو که اینها می‌شود نظیر دو رکعت آخر، پس در این محدوده است، نه اینکه پایین محدوده باشد ـ معاذ الله ـ تو مثل یک مرجع تقلید یا مثل مجتهد بنشینی فکر بکنی و هر چه که تو فکر کردی بشود دین! این معنایش این است که بخشی از دین را از بشر می‌گیرد، نه از خدا! فرمود که این معنا «و ثانیهما أنه تعالی لما أکمل نبیه(صلی الله علیه و آله و سلم) بحیث لم یکن یختار من الأمور شیئاً إلا ما یوافق الحق و الصواب و لا یَحُلُّ بباله ما یخالف مشیته سبحانه فی کل باب»، اصلاً در حرم امن قلب پیغمبر جز اراده الهی آن‌جا ظهور ندارد! اینکه فرمود: «إِنَّ الْإِمَامَ وَکْرٌ لِإِرَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَشَاءُ إِلَّا مَنْ یَشَاءُ اللَّهُ»،[26] «وَکْر» یعنی آشیانه؛ ارادهٴ الهی، این مرغ بخواهد پَر بکشد آشیانه‌ آن دل اهل بیت است. «قُلُوبُنَا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّهِ»،[27] «إِنَّ الْإِمَامَ وَکْرٌ لِإِرَادَةِ اللَّهِ»، «وَکْر» یعنی آشیانه؛ این اراده اگر بخواهد بنشیند، کجا می‌نشیند؟ در قلب ما می‌نشیند! این حرم امن پاک است، این‌جا جز وحی الهی، جز حرم امن و جز الهام الهی که چیزی دیگر نیست؛ لذا فرمود: «فی کل بابٍ فوض إلیه‌ تعیین بعض الأمور کالزیادة فی رکعات الفرائض و تعیین النوافل من الصلاة و الصیام» و کیفیت جِدّ «و غیر ذلک مما سیأتی بعضها فی هذا الکتاب إظهاراً لشرفه و کرامته عنده»، اما «و لم یکن أصل التعیین إلا بالوحی و لا الاختیار إلا بالإلهام»؛ اوّل وحی و تعلیم است که حضرت در قلمرو تعیین و الهام الهی به سر می‌برد، بعد از اینکه یکی را انتخاب کرد دوباره خدا امضا می‌کند و می‌گوید حالا به مردم بگو! این سَبق و لحوق آن، ورود و خروج آن، آغاز و انجام آن وحی الهی است، دیگر این‌چنین نیست که حضرت از آن جهت مثل یک مجتهد بنشیند فکر بکند و با علم حصولی این کار را انجام بدهد. «و لم یکن أصل التعیین إلا بالوحی و لا الاختیار إلا بالإلهام» با این هم کافی نیست، «ثم کان یؤکّد ما اختاره صلی الله علیه و آله و سلم بالوحی»، پس این محفوف به وحی است؛ منتها حرمت پیغمبر باعث شد که اینها را به عنوان «فرضّ النبی» می‌گوییم، نه اینکه ـ معاذ الله ـ حکم برای پیغمبر باشد و او خودش استدلال کرده باشد، خودش مثل یک مرجع تقلید بنشیند و فکری را به دست بیاورد. «و لا فساد فی ذلک عقلا»، بله راست گفته چون برهان عقلی برخلافش نیست! «و قد دلت النصوص المستفیضة علیه».

حالا اشکالی ـ ظاهر کلینی و اکثر محدّثین هم همین است[28] ـ مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) مشکلی دارد که این اشکال مرحوم صدوق را مرحوم مفید و امثال آن ـ یک اختلاف داخلی است ـ حلّ می‌کنند. بعد می‌فرماید: «کل ذلک بحسب ما یریهم الله من مصالح الوقت کما سیأتی فی خبر ابن أشیم و غیره»،[29] تازه چه وقت بگوید و کجا بگوید را هم ذات اقدس الهی برابر وحی به اینها الهام می‌کند.

در صفحه 146 هم بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) ذکر می‌کند،[30] در صفحه 147 هم می‌فرماید: «وَ قَدْ فَوَّضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی نَبِیِّهِ أَمْرَ دِینِهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ: ﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾». مثلاً الآن حداکثر یک سیزدهم قرآن کریم درباره فقه باشد؛ یعنی این شش هزار و ششصد و اندی آیه نورانی که هست، اگر پانصد آیه درباره احکام فقهی باشد یعنی یک سیزدهم آیات قرآن درباره فقه هست؛ این همه احکام فقهی که صدها فکر هست، اینها را ذات اقدس الهی از راه روایات و الهام به ائمه(علیهم السلام) فرمود.

فرمود: «وَ قَدْ فَوَّضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی نَبِیِّهِ أَمْرَ دِینِهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ: ﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ وَ قَدْ فَوَّضَ ذَلِکَ إِلَی الْأَئِمَّةِ». ما «فرضُ النبی» داریم، «فرض الامام» که نداریم! در حالی که تفویض به ائمه(علیهم السلام) شده است؛ یعنی بیان کردن همان دو محور اصلی که قلمرو تعیین «بالوحی» است و محدودهٴ انتخاب «بالإلهام» است، بعد هم تأیید آن با وحی الهی است. با سه عنصر وحیانی اینها حرکت می‌کنند؛ یعنی تعیین «بالوحی»، انتخاب «بالإلهام» و امضا هم «بالوحی». فرمود ولی علامت مفوّضه و غلات و اصنافشان این است که «نِسْبَتُهُمْ مَشَایِخَ قُمْ وَ عُلَمَاءَهُمْ‌ إِلَی‌ الْقَوْلِ‌ بِالتَّقْصِیرِ»؛ بعضی‌ها که اهل غُلوّ هستند علمای قم و مشایخ قم همین حرف‌هایی که ما گفتیم را دارند می‌گویند، آن وقت آن قاریان مشایخ و علمای قم را می‌گفتند که درباره ائمه کوتاهی می‌کنند. ما امام را به عنوان جانشین پیغمبر می‌شناسیم، پیغمبر را به عنوان «خلیفة الله» می‌شناسیم و به عنوان «رسول الله» می‌شناسیم، نه به عنوان مرجع تقلید! رسول الله «بِمَا أنَّهُ رَسول الله» غیر از حرف مُرسِل که حرف کسی را نمی‌گوید! خلیفه «بِمَا أنَّهُ خَلیفه» غیر از حرف «مُستخلف عنه» را که نمی‌زند! اما از آن به بعد ـ إلی ما شاء الله ـ خدا به اینها چه چیزی داد، به عقل کسی هماهنگ درنمی‌آید، از آن به بعد این زیارت «جامعه» است که در دسترس ماست؛ این زیارت «جامعه» در حقیقت تفسیر ولایت است، ولایت ائمه(علیهم السلام) مثل قرآن تفسیر می‌خواهد؛ منتها حالا فکر شده که بهترین زیارت و دعایی که بتواند گوشه‌ای از مقام اینها را بیان کند چیست؟ که همین زیارت نورانی «جامعه» است! آن وقت از آن به بعد زیارت «جامعه» معنای خودش را پیدا می‌کند. چیزی در عالَم نیست که خدا به اینها نداده باشد! از هر فرشته‌ای بالاترند! اگر آن روز فرشته‌ها شاگردی آدم را داشتند که ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾،[31] امروز می‌آیند خدمت وجود مبارک حضرت و شاگردی می‌کنند، از این مقام بالاتر چه می‌خواهید؟! اینها که می‌خواهند عالَم را اداره کنند! مدبّرات امر کیست؟ همین‌ها هستند! اینها از کجا یاد می‌گیرند؟ ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ﴾. فرشتگان امروز از چه کسی یاد می‌گیرند؟ از وجود مبارک حضرت، از این مقام بالاتر فرض ندارد! اما وقتی انسان از راه آن وارد بشود که دیگر غُلوّ نیست! چطور مدبُرات امر را شما قبول کردید، همین حرف‌ها را درباره استادِ مدبّرات امر قبول ندارید؟! می‌گویید غُلوّ است؟! مگر فرشته‌ها مدبّرات امر نیستند؟ ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً﴾![32] حالا «صافّات»[33] و «نازعات»[34] که هستند، اینها اقسامشان است؛ اینها که مدبّرات امر هستند، این مدبّرات امر که شاگرد انسان کامل است! منظور از آدم که شخصِ حضرت آدم نیست، این مقام انسان کامل است؛ آن روز وجود حضرت آدم بود امروز وجود مبارک حضرت است، ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ اینها با اسمای الهی دارند کار می‌کنند! شما این حرف‌های احیای موتی و امثال آن را که درباره ملائکه قبول دارید، دربارهٴ اسرافیل، جبرائیل و عزرائیل اینها را قبول دارید، درباره معلّم آنها قبول ندارید؟ اینکه غُلوّ نیست! اما وقتی انسان از راه آن وارد بشود دیگر مطمئن است.

بنابراین تفویض هم «فرضّ النبی» هست و هم «فرضُ الامام» هست؛ منتها فرض به این است که در سه ضلع وحی و الهام حرکت می‌کنند: تعیین آن «بالوحی» است، انتخاب آن «بالإلهام» است، بعد ملحوق است به امضا و تنفیذ ذات اقدس الهی.

حالا می‌ماند بحثی که مرحوم کاشف الغطاء دارد و بحثی پیرامون علم غیب که چند بار در همین بحث خوانده شد؛ یک بیان عقلی هم سیدنا الاستاد دارد که می‌فرماید آن بیانی که دیگران دارند، به همان بیانی که ما می‌گوییم برمی‌گردد.[35] حالا ـ إن شاء الله ـ فردا مطرح می‌شود.


[1] آل عمران/سوره3، آیه44.
[2] هود/سوره11، آیه49.
[3] قصص/سوره28، آیه46.
[4] قصص/سوره28، آیه44.
[5] قصص/سوره28، آیه45.
[6] آل عمران/سوره3، آیه44.
[7] انعام/سوره6، آیه57.
[8] بحارالانوار- ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج26، ص83.
[9] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص265 و 268.
[10] اسراء/سوره17، آیه70.
[11] اعراف/سوره7، آیه179.
[12] مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، العلامه المجلسی، ج‌3، ص141.
[13] قلم/سوره68، آیه4.
[14] حشر/سوره59، آیه7.
[15] نساء/سوره4، آیه80.
[16] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص265 .
[17] مائده/سوره5، آیه110.
[18] مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، العلامه المجلسی، ج‌3، ص143.
[19] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص615.
[20] مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، العلامه المجلسی، ج‌3، ص143.
[21] مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، العلامه المجلسی، ج‌3، ص144.
[22] الاقبال بالاعمال الحسنه(ط-الحدیثه)، السیدبن طاووس، ج‌1، ص450.
[23] حجر/سوره15، آیه40.
[24] حجر/سوره15، آیه39.
[25] طور/سوره52، آیه23.
[26] بحارالانوار- ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج25، ص385.
[27] الغیبة، الشیخ الطوسی، ص247.
[28] مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، العلامه المجلسی، ج‌3، ص145.
[29] مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، العلامه المجلسی، ج‌3، ص145.
[30] مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، العلامه المجلسی، ج‌3، ص146.
[31] بقره/سوره2، آیه33.
[32] نازعات/سوره79، آیه5.
[33] صافات/سوره37، آیه1.
[34] نازعات/سوره79، آیه1.
[35] المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌18، ص192.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:09

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی