display result search
منو
تفسیر آیات 32 تا 39 سوره دخان

تفسیر آیات 32 تا 39 سوره دخان

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 75 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 32 تا 39 سوره دخان"
- داستان عبور بنی‌اسرائیل از مصر به سمت فلسطین؛
- اهمیت و نقش امر به معروف و نهی از منکر؛
-دودمان ابوسفیان قبل از فتح مکه کافر بودند، بعد از فتح مکه هم منافق شدند






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَی عِلْمٍ عَلَی الْعَالَمِینَ (32) وَ آتَیْنَاهُم مِنَ الآیَاتِ مَا فِیهِ بَلاَءٌ مُبِینٌ (33) إِنَّ هؤُلاَءِ لَیَقُولُونَ (3٤) إِنْ هِیَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَی وَ مَا نَحْنُ بِمُنشَرِینَ (35) فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (36) أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَکْنَاهُمْ إِنَّهُمْ کَانُوا مُجْرِمِینَ (37) وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ (38) مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ (39)﴾

در سوره مبارکهٴ «دُخان» بعد از تبیین آن اصول کلّی، به قصص برخی از انبیا(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) و استکبار امت‌های آنها پرداختند. جریان موسی کلیم و استکبار فرعون را بازگو فرمودند، بعد به جریان قوم «تُبَّع» می‌رسند. در جریان بنی‌اسرائیل فرمود که ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَی عِلْمٍ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾؛ ما اینها را نسبت به مردم جهان فضیلت دادیم، منظور این نیست که اینها از نظر علم صائب و عَمَل صالح فضیلت داشتند، بلکه انبیا فراوانی، معجزات بی‌شماری به آن انبیا و کرامت‌هایی را به وسیلهٴ انبیا بهرهٴ آنها کردیم که ایمان بیاورند؛ ولی متأسفانه بهره صحیحی نبردند. تاکنون مشخص شد که سرزمین مصر به ارث مستضعفین رسید که بخشی از اینها همین بنی‌اسرائیل بودند و بخشی هم اقوام دیگر که فرمود: ﴿وَ أَوْرَثْنَا﴾ اینها را ﴿مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا﴾؛[1] اما چطور شد که وجود مبارک موسی کلیم برنگشتند، مأموریت داشتند که در همان منطقهٴ فلسطین و صحرای سینا بمانند و مردم را هدایت کنند و اما اینکه چطور مردم مصر راهنما و رهبر نداشتند، این‌طور نیست! عدّه‌ای را وجود مبارک موسی کلیم و هارون (سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا) در زمان اقامت خود در مصر پروراندن که قرآن از آنها به عنوان ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّیْلِ﴾[2] یاد می‌کند، همان‌ها علمایی بودند که حافظ دین و مکتب موسای کلیم و هارون(سَلٰامُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا) بودند و مردم بنی‌اسرائیل و مانده‌های در مصر را هدایت می‌کردند، پس این‌طور نیست که آنها بدون راهنما باشند. اما اینکه اینها امت برجسته بودند یا نه؟ از قرآن برنمی‌آید که اینها یک امت برجسته‌ای باشند، بلکه برخلاف آن برمی‌آید؛ همان چهار ـ پنج طایفه‌ای که قبلاً بازگو شد.

در سوره مبارکه «مائده» از «بنی‌اسرائیل» این چنین یاد می‌کند، سوره مبارکه «مائده» از آیه هجده به بعد این است: ﴿وَ قَالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصَارَی﴾ که اینها بنی‌اسرائیلی‌ هستند، ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَ یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ﴾. اگر اینها ﴿فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾[3] می‌باشند و اگر ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَی عِلْمٍ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ هستند، چرا گرفتار ذنوب‌ و معذّب به ذنوب هستند؟ بعد فرمود: ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَ لاَ نَذِیرٍ﴾،[4] بعد به یهودی‌های عصر پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) می‌فرماید که این وحی الهی آمده است در حالی که شما عالماً عامداً انکار می‌کنید؛ همان بنی‌اسرائیل بودند که انکار کردند! همین یهودیان بنی‌قریظه و بنی‌نظیر بودند که این همه فتنه‌ها را در مدینه به پا کردند، اینها هم جزء بنی‌اسرائیل بودند: ﴿وَ إِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَ جَعَلَکُم مُلُوکاً وَ آتاکُم مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِینَ﴾،[5] وجود مبارک موسای کلیم فرمود فضیلت‌های فراوانی خدا به شما داد که به هیچ‌کس نداد، آن‌گاه فرمود: ﴿یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَ لاَ تَرْتَدُّوا عَلَی أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ ٭ قَالُوا یَا مُوسی إِنَّ فِیهَا قَوْماً جَبَّارِینَ وَ إِنَّا لَن نَدْخُلَهُا حَتَّی یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِن یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ ٭ قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَ عَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُوا إِن کُنْتُم مُؤْمِنِینَ﴾،[6] حرف رسمی آنها این بود: ﴿قَالُوا یَا مُوسَی إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِیهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾،[7] این همه معجزات را از کلیم حق دیدند! کلیم حق فرمود شما موظف هستید وارد این سرزمین شوید و این مستکبرین را از آنجا بیرون کنید و وارث آن شوید، آنها صریحاً به موسای کلیم گفتند تو و خدای تو بروید فتح کنید، بعد ما وارد می‌شویم! چه فضیلتی را اینها دارند؟ اینها که این معجزه‌ها را از موسای کلیم دیدند! اگر ﴿فَضَّلْنَاهُمْ﴾ هست و اگر ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ﴾ هست، مربوط به فضایل اخلاقی اینها نیست. اینهایی که آن حرف را زدند و خدا فرمود که به آنها بگو: ﴿فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم﴾[8] یا در آیه 24 همان سوره مبارکه «مائده» دارد که اینها صریحاً به پیامبر خودشان گفتند که ﴿یَا مُوسَی إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا﴾؛ مادامی که مستکبران هستند ما وارد این سرزمین نمی‌شویم، ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾؛ تو و خدای تو بروید با اینها بجنگید، کشور را آرام بکنید و تحویل ما بدهید. کسانی که در برابر پیغمبر زمان خود چنین حرفی می‌زنند، چگونه فضیلت دارند؟ چگونه ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ﴾ هست؟ بعد موسای کلیم عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنِّی لاَ أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسِی وَ أَخِی﴾؛[9] خدایا! گرچه هیچ کسی مالک خودش نیست «لا یَمْلِکُ إلاّ الدُّعاءَ»؛[10] اما به حسب ظاهر و از نظر وظیفه شرعی، من فقط اختیار خودم را دارم، برادر من هم اختیار خودش را دارد؛ ﴿رَبِّ إِنِّی لاَ أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسِی﴾ ـ این ﴿أَخِی﴾ عطف بر ﴿نَفْسِی﴾ نیست ـ ﴿وَ أَخِی﴾ هم «لاَ یَملِکُ إِلاّ نَفسَه»، هر کدام از ما اختیار خودمان را داریم، نه اینکه ﴿إِنِّی لاَ أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسِی وَ أَخِی﴾ که ﴿أَخِی﴾ عطف بر ﴿نَفْسِی﴾ باشد، من مالک خودم هستم و مالک برادرم! این ﴿أَخِی﴾ عطف است بر آن ضمیر ﴿لاَ أَمْلِکُ﴾؛ یعنی ﴿رَبِّ إِنِّی لاَ أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسِی﴾، ﴿وَ أَخِی﴾ هم «لاَ یَملِکُ إِلاّ نَفسَه»، ما فقط دو نفر هستیم که اختیار خودمان را داریم؛ اینها می‌گویند که شما بروید و بجنگید و شهر را آرام کنید، بعد تحویل ما بدهید. ﴿فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ﴾؛[11] اینها فاسق‌ هستند، خدایا بین ما و اینها جدایی بینداز! اگر کسی دل پیغمبر خودش را درد بیاورد، صریحاً پیغمبر بگوید: ﴿لِمَ تُؤْذُونَنِی﴾[12] و صریحاً پیغمبر بگوید اینها فاسق‌ هستند، چگونه ﴿فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ هستند؟ چگونه ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ﴾ هستند؟ پرسش: چه اشکال دارد که جز این باشد؟ همان‌طوری که امت پیغمبر ﴿کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ﴾[13] هستند، بعضاً چنین نبودند؟ پاسخ: بله، ولی منظور این است که اما ﴿فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ که نیست! معلَّل هم هست، نفرمود که شما آدم‌های خوبی هستید، فرمود: ﴿کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ﴾، چرا؟ ﴿تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ﴾، اگر امر معروف و نهی از منکر نشود که خَیر نیستید! دو مطلب است: یکی اینکه ﴿عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ و امثال آن نیست، دیگر اینکه معلَّل است و مادام است؛ یعنی مادامی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید؛ اما این‌جا هم صریحاً ﴿لِمَ تُؤْذُونَنِی﴾ در آن هست و هم صریحاً پیغمبر عرض کرد: ﴿فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ﴾، بعد هم ذات اقدس الهی هم آنها را سرگردان کرد، چهل سال آنها را سرگردان کرد! ﴿فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأرْضِ﴾،[14] گاهی لحظه‌ای اینها را از دریا عبور می‌دهد و گاهی چهل سال اینها را در جاده خاکی معطّل می‌کند، این خداست! آن‌جا که دیگر جا برای سرگردانی نبود! یک میدان و بیابان بازی بود که راه آن هم باز بود! چهل سال آدم سرگردان باشد و از طرفی هم در یک لحظه از این کرانه به آن کرانه دریا عبور بکند! این وقایع همه برای اینهاست! مادامی که «کلیم الله» با اینها هست، ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾[15] نصیب اینهاست و مادامی که در برابر کلیم حق ایستادند، چهل سال سرگردان‌ هستند؛ کسی که چهل سال سرگردان است، چگونه می‌شود که بر جهانیان مقدم باشد؟ ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ﴾ برای اینها نیست، ﴿فَضَّلْنَاهُمْ﴾ برای اینها نیست، آن مختار بودن، «خیرة» و خیر بودن و فضیلت برای انبیای فراوانی است که به اینها داده شده است. پرسش: ... آن شخص یهودی که به امیرالمؤمنین می‌گوید شما هنوز پیغمبرتان را دفن نکرده بودید اختلاف که حضرت در جواب او فرمودند ما درباره پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) اختلاف نکردیم، اختلاف ما درباره دستوری بود که از پیغمبر ما رسیده بود؛ ولی شما هنوز پایتان از آب دریا خشک نشده بود که ... .[16] پاسخ: شما در اصل و ما در فرع؛ این هم نشان می‌دهد که نسبی نیست، امت اسلامی به هر وسیله‌ای باشد از آنها بهتر است، برای اینکه حضرت فرمود ما در فرع اختلاف کردیم و شما در اصل؛ ما اختلاف درونی داریم، ما پیغمبر و امام را قبول داریم! منتها یکی می‌گوید خلیفه زید است و یکی می‌گوید عمرو است، شما اصل را منکر هستید! بنابراین این دلیل است بر اینکه اینها افضل نیستند. پرسش: احتمال دارد که نسبی خودشان را افضل بدانند؟ پاسخ: ممکن است خودشان افضل بدانند، همان‌طور که الآن هم می‌دانند، اما قرآن نمی‌گوید شما ﴿اخْتَرْنَاهُمْ﴾؛ یعنی شما آدم‌های خوبی هستید! اینها را که سرگردان می‌کند چه خیری دارند؟ وقتی پیغمبر اینها می‌گوید اینها فاسق‌ هستند و پیغمبر اینها می‌فرماید: ﴿فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم﴾، اینها چه خیری دارند؟ وجود مبارک کلیم حق به ذات اقدس الهی پناهنده شد که خدایا! مرا از اینها و اینها را از من جدا کن: ﴿فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ﴾، در همان زمان خودشان هم خیر نبودند! بنابراین قرآن هرگز اینها را به عنوان یک امت «راقی»،[17] «متمدّن»، «خَیر» و مانند آن نمی‌داند.

اما این جریان جعل نامه توسط یهودیان که براساس ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾[18] است، این جعل را مرحوم صاحب جواهر(رِضوَانُ اللهِ عَلَیهِ) در همان جلد 21 جواهر که کتاب جهاد است ثبت کردند؛ در جواهر جلد بیست و یکم آن‌جا سخن از جزیه‌ای است که مرحوم محقق در متن شرایع دارد که از این فِرَق سه‌گانه؛ یعنی یهود و مجوس و مسیحی جزیه می‌گیرند ـ چه عرب باشند و چه عجم ـ این بحثی که در آن‌جا مطرح می‌کنند، صاحب جواهر(رِضوَانُ اللهِ عَلَیهِ) آن را شرح می‌کند و می‌فرماید برخی‌ها ادعا کردند که جزیه از یهودی‌های اهل خیبر برداشته شد، در صفحه 235 فرمود: «و دعوی بعض أهل الذمة و هم أهل خیبر سقوط الجزیة عنهم بکتاب من النبی صلی اللّٰه علیه و آله لم یثبت»؛[19] اینها گفتند ما قباله‌ای از پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) داریم که حضرت جزیه اهل خیبر را بخشود که اهل خیبر نباید جزیه بدهند. این نامه و قباله نه تنها ثابت نشد، «بل الثابت خلافها بل عن أبی العباس بن شریح أنهم طولبوا بذلک»؛ گفتند شما که مدعی هستید وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) جزیه را از یهودی‌های خیبر حذف کرد و ساقط کرد قباله و سند معاهده بیاورید، «فأخرجوا کتاباً»؛ یک قباله‌ای را درآوردند که در آن‌جا «ذکروا أنه خط معاذ» که یکی از کاتبان رسول خدا بود. مستحضرید که وحی را گروه خاصی مثل حضرت امیر و اینها(سَلامُ اللهِ عَلَیه) می‌نوشتند، نامه‌ها و بخش‌نامه‌هایی که برای «وُلاة» و استاندارها بود را هم یک گروه خاصی می‌نوشتند. نامه را گفتند این به خط مَعاذ است که به دستور و املای پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) نوشته است، پس این سند و قباله به خط مَعاذ است که از منشیان دفتر حضرت بود. «و فیه شهادة سعد و معاویة»، معاویه که بعد از اسلام جزء کاتبان بود، در دفتر کار می‌کرد و بعضی از نامه‌ها را مثلاً او می‌نوشت؛ ولی وقتی که بررسی کردند، دیدند «و کان تاریخه بعد موت معاذ»؛ آن وقتی که این نامه به خط معاذ گفته شد، آن وقتی بود که معاذ مرده بود و در ذیل این نامه هم شهادت معاویه بود و معاویه هم به حسب ظاهر بعد از فتح مکه مسلمان شد و فتح خیبر قبل از فتح مکه بود و قبل از اسلام معاویه، پس معاویه که شهادت داد در زمان فتح خیبر که مسلمان نبود، معاذ هم که شما می‌گویید نامه به خط اوست، در زمان فتح خیبر مرده بود! پس این نامه اوّل و وسط و آخر آن جعل است. «و کان تاریخه بعد موت معاذ» که به زعم شما نامه به خط اوست، «و قبل إسلام معاویة» که اصلاً معاویه آن روز مسلمان نبود؛ یعنی قبلاً کافر بود، بعد منافق شد ـ یک بیان نورانی حضرت امیر(سَلامُ اللهِ عَلَیه) دارد که این دودمان ابوسفیان «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»؛[20] یعنی زندگی اینها قبل از فتح مکه کفر بود، بعد از فتح مکه هم منافق شدند. اینها یک لحظه ایمان نیاوردند که مثلاً مسلمان شده باشند؛ قبلاً کافر بودند بعد هم منافق شدند ـ «و قبل اسلام معاویة فعلم بطلانه». همان‌طوری که عرض شد مرحوم صاحب جواهر مدیریت فقهی او بسیار قوی است، اما این کار، کار تاریخی است! این تاریخ برای خطیب بغدادی است که ایشان در آن «الرحلة فی طلب الحدیث» در صفحه 54 این تحقیق را کردند،[21] بعد مرحوم صاحب جواهر و دیگران از ایشان نقل می‌کنند، یک چنین ملتی چگونه می‌شود که ﴿فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ باشد؟! این ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾ هم همین است. بنابراین اینکه خود قرآن دارد مرتّب وجود مبارک موسی آنها را مذمت می‌کند، اعراض می‌کند و اینها را سرزنش می‌کند، اینها هم به موسای کلیم می‌گویند ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾، بعد موسای کلیم(سَلامُ اللهِ عَلَیه) به خدا عرض می‌کند ﴿فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ﴾، بعد هم ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأرْضِ﴾،[22] یک چنین ملت سرگردانی چگونه می‌شود ﴿فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ باشد یا ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَی عِلْمٍ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ باشد و مانند آن. یک گروه اندکی در آنها بودند، البته قرآن حق آنها را حفظ کرده که فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ﴾، آنها سرجایشان محفوظ است.

اما جریان معاد؛ در بحث معاد اینها گفتند: ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَی﴾، گاهی می‌گویند جز یک مرگ ما مرگ دیگر نداریم و گاهی هم می‌گویند بیش از یک حیات نداریم. درباره ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَی﴾ چهار وجه بود که در بحث قبل گذشت، اینها چون در سوره «غافر» شنیده بودند که عدّه‌ای می‌گویند ﴿رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾،[23] اینها می‌گویند ما بیش از یک مرگ نداریم و قهراً هم بیش از یک حیات نداریم؛ اما در سوره مبارکه «غافر» بعد از اینکه اینها این مراحل دنیا را گذراندند؛ از دنیا مُردند وارد صحنه برزخ شدند، از صحنه برزخ مُردند و وارد صحنه قیامت شدند، این دو موت و دو حیات را که تجربه کردند، وقتی که وارد دوزخ می‌شوند می‌گویند خدایا! تو که این قدرت را داری که جابه‌جا بکنی، هجرت بدهی، منتقل بکنی، موت و حیات می‌دهی، یک بار هم ما را برگردان از این صحنه به صحنه دنیا، ما صالح می‌شویم! ﴿رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَی خُرُوجٍ﴾؛ شما که دو بار این کار را کردید! إماته کردی بعد إحیا کردی، إماته کردی بعد إحیا کردی، یک بار دیگر هم إماته بکن و بعد إحیا بکن تا ما برویم در دنیا و مشکل خودمان را حلّ کنیم! اینها را چه وقت می‌گویند؟ همین‌هایی که می‌گفتند: ﴿مَا هِیَ إِلاّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾[24] یا می‌گفتند: ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَی﴾، همین‌ها وقتی آن دو مرگ و دو حیات را تجربه کردند، می‌گویند خدایا! تو که این کارها را می‌کنی و کردی، یک بار هم این کار را بکن! جواب می‌دهند که از این‌جا به بعد رجوع ممکن نیست و ﴿کَلاَّ﴾! از جهنم برگردید به دنیا، دیگر ممکن نیست. پرسش: چطور عذاب در این‌جا از سخن می‌افتد، اما ؟ پاسخ: همین یک تحقیر است، در صحنه معاد اجازه حرف نمی‌دهند: ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً﴾؛[25] آن روز کسی در صحنه قیامت حرف نمی‌زند؛ اما در جهنم که دارند سوخت و سوز می‌کنند، گاهی ناله می‌کنند، گاهی یکدیگر لعن می‌کنند و گاهی هم ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[26] و مانند آن را می‌گویند.

در بخشی از جریان قیامت هست که بعضی از بهشتی‌ها به یکدیگر می‌گویند ما رفیقی در دنیا داشتیم که به ما می‌گفت غیر از حیات دنیا و مرگ بعد از حیات دنیا خبری نیست، او دیگر الآن ما نمی‌دانیم کجاست، آیا این جریان برزخ و جریان قیامت برای او حلّ شد؟ الآن در بهشت است یا در جهنم است؟ کجاست؟ در سوره مبارکه «صافّات» این است که فرمود: ﴿وَ عِندَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِینٌ ٭ کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ ٭ فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ یَتَسَاءَلُونَ ٭ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ إِنِّی کَانَ لِی قَرِینٌ﴾؛[27] من دوستی داشتم که ﴿یَقُولُ ءَإِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ﴾؛[28] می‌گفت آیا تو باورت می‌شود که قیامت حق است؟ ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَإِنَّا لَمَدِینُونَ﴾؛[29] حالا که مُردیم و پوسیدیم و خاک شدیم، روز جزا و پاداش و کیفری هست؟ ما کسی داشتیم با ما این حرف را می‌زد و الآن من او را نمی‌بینم، آیا شما از او باخبر هستید یا نه؟ ﴿هَلْ أَنتُم مُطَّلِعُونَ﴾،[30] بعد به او اجازه می‌دهند که ـ چون بهشت بالاست و جهنّم پایین ـ اشراف داشته باشد به جهنم و از بالا سری به جهنم بزند، ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَوَاءِ الْجَحِیمِ﴾؛[31] دید این شخص در وسط جهنم است! بعد به او گفت که ﴿قَالَ تَاللَّهِ إِن کِدتَّ لَتُرْدِینِ﴾؛[32] قَسَم به خدا! تو نزدیک بود که مرا گمراه بکنی! تو می‌گفتی بعد از مرگ خبری نیست و من هم می‌گفتم که انبیا گفتند بعد از مرگ خبری هست من باور کردم و اگر حرف تو را باور می‌کردم امروز گرفتار سقوط می‌شدم. ﴿وَ لَوْ لاَ نِعْمَةُ رَبِّی لَکُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ ٭ أَفَمَا نَحْنُ بِمَیِّتِینَ ٭ إِلاّ مَوْتَتَنَا الْأُولَی﴾؛[33] یادت هست که می‌گفتی ما فقط یک مرگ داریم؟ آیا ما فقط یک مرگ داشتیم یا بعد از مرگ دوباره حیات و حساب و کتابی بود؟ ﴿أَ فَمَا نَحْنُ بِمَیِّتِینَ ٭ إِلاّ مَوْتَتَنَا الْأُولَی وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ﴾؛ شما حرف‌هایت یادت هست که در دنیا می‌گفتی ما بیش از یک مرگ نداریم و عذابی هم ـ مَعَاذَ الله ـ بعد از مرگ نیست! این صحنه‌ای که می‌بینید من الآن در این صحنه هستم: ﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ﴾[34] آن وقت قرآن از این به بعد را نقل می‌کند که ﴿لِمِثْلِ هذَا فَلْیَعْمَلِ الْعَامِلُونَ﴾.[35] برهانی که ذات اقدس الهی برای آنها اقامه می‌کند، این است که می‌فرماید اگر ـ مَعَاذَالله ـ صحنه قیامت نباشد، دنیا می‌شود لغو؛ یعنی انسان بیاید و بخورد و هر کاری دلش خواست بکند، بعد حساب و کتابی نباشد، این می‌شود لغو، و خدای سبحان فرمود در کار ما لغو نیست و اهل بازی نیستیم، یک؛ و حصر می‌کند جز حق ما جهان را نیافریدیم، این دو. آیه استدلال محل بحث این است که می‌فرماید اینها می‌گویند اگر معاد هست «آباء» ما را بیاورید: ﴿فَأْتُوا بِآبَائِنَا﴾، آیه 33 همین سوره مبارکه «دُخان» که محل بحث است، به اصل مطلب که مربوط به مشرکین حجاز است برمی‌گردد: ﴿إِنَّ هؤُلاَءِ لَیَقُولُونَ ٭ إِنْ هِیَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَی﴾؛ گاهی می‌گویند ما بیش از یک مرگ نداریم؛ یعنی بعد از اینکه حیات ما تمام می‌شود، مرگ فرا می‌رسد و دیگر خبری نیست و گاهی هم می‌گویند ما بیش از یک حیات نداریم؛ یعنی این‌طور نیست که بمیریم و دوباره زنده بشویم: ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَی وَ مَا نَحْنُ بِمُنشَرِینَ﴾، این ﴿بِمُنشَرِینَ﴾ یعنی حیات بعد نداریم. پس از اینکه گفتند: ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَی﴾؛ یعنی ما بیش از یک مرگ نداریم و از اینکه گفتند: ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمُنشَرِینَ﴾؛ یعنی بیش از یک حیات نداریم و نشانه‌ آن هم این است که ﴿فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾؛ اگر حیات بعد از مرگ حق است نیاکان ما را برگردانید! آن‌گاه ذات اقدس الهی می‌فرماید که اگر اینها به قدرت می‌خواهند ببالند، ما کسانی که خیلی مقتدرتر از اینها بودند را خاک کردیم و اگر اهل استدلال‌ هستند، ساختار خلقت براساس حق و هدفمندی است: ﴿أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ﴾، خَیر در این‌جا به معنای فضیلت و کمال اینها نیست، آیا شما مقتدرتر هستید یا قوم «تُبَّع»؟ «تبابعه»، نظیر «قیاصره»، نظیر «اکاسره»، نظیر خاقان‌ها، خاقان می‌گویند لقب سلطنت‌های تُرکی است و قیصر برای روم است و کسری هم برای ایران است و «تبابعه» برای کسی است که حِمْیَر[36] و سَبأ و حَضرَموت را داشته باشد، اگر مالک این منطقه وسیع در خاورمیانه باشد، جزء «تُبَّع» است، ملوک «تُبَّع» یعنی کسانی که خیلی‌ها تابع اینها هستند. «تبابعه» سلاطینی بودند که بر یمن و سبأ و حَضرَموت و اینها حکومت می‌کردند. فرمود شما مقتدرتر هستید یا ملوک «تُبّع»؟ البته نه از نظر فضیلت؛ یعنی از نظر قدرت: ﴿أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ که در سوره «سبأ» آن چند مرحله گذشت. ما آنها را که از شما قوی‌تر بودند: ﴿أَهْلَکْنَاهُمْ﴾. در سوره مبارکه «سبأ» دارد اینها که الآن معاصر حضرت هستند ـ یعنی معاصر پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) هستند ـ اینها ﴿وَ مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾؛[37] اینها یک دهم قدرت پیشینیان را ندارند، ما آنها را خاک کردیم و اینها که چیزی نیستند! این‌جا می‌فرماید: ﴿أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَکْنَاهُمْ إِنَّهُمْ کَانُوا مُجْرِمِینَ﴾، این مباحث درباره بحث‌های تجربی و شواهد تاریخی و قصه خارجی بود.

اما برهان مسئله معاد که هم سالبه ذکر می‌شود و هم موجبه؛ اگر جهان حساب و کتابی نداشته باشد، هر کس هر کاری کرد، کرد؛ این همه مکتب‌ها و مدرسه‌ها و آرایی که هست معلوم نشود که حق با کیست! به هر حال این مکتب‌های گوناگون، این نحله‌های گوناگون، این آرای گوناگون و این مذاهب گوناگون، روزی باید معلوم بشود حق با کیست یا نه؟ اگر معاد نباشد همین‌طور در عالَم ابهام است! اما اگر معاد باشد ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ﴾،[38] اصلاً روز، روز حق است! فرمود: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾، ما بازیگر نیستیم که بیایند و بروند و هر کسی حرف خودش را بزند و معلوم نباشد که حق با کیست! این نفی بازیگری، فرمود ما بازیگر نیستیم! ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا﴾ این «سماوات» و «أرض» را ﴿إِلاّ بِالْحَقِّ﴾، این «باء» یا بای «مصاحبة» است یا «باء» بای «ملابسة» است؛ یعنی مصالح اوّلی جهان حقیقت است. از این معلوم می‌شود که مصالح مادی را نمی‌خواهد بگوید، نمی‌خواهد بگوید که ما زمین را از فلان ماده خلق کردیم یا آسمان را از فلان ماده خلق کردیم! زمین چیزی نبود، آسمان چیزی نبود و ما اینها را آفریدیم، ولی ساختار اینها به «حق» است؛ مثل اینکه دستگاه روده و معده و اینها با طب خلق شدند. این دستگاه روده و معده مثل تُنگ خالی نیست، این تُنگ خالی را هر چه که به آن بدهی قبول می‌کند و جا می‌دهد؛ چه عسل بدهی و چه سَم بدهی، این‌طور نیست که این تُنگ حرفی برای گفتن داشته باشد، هم عسل را جا می‌دهد و هم سَم را؛ اما یک مختصر غذای مانده و مسموم را که به این روده و معده بدهی فوراً بالا می‌آورد؛ یعنی این روده به حق خلق شد، این معده به حق خلق شد. در تمام پاراگراف‌های تاریخی، «نظام» حق است! هیچ ممکن نیست کسی در نظامی، در مقطعی، در دوره‌ای، در سالی و در یک زمان و زمینی، کلاه سر مردم بگذارد، خیانت بکند و سالم دربرود، یک روز بالا می‌آورد! این خاصیت «حق» بودن نظام است! فرمود ساختار این عالَم حق است، در هر پاراگراف تاریخی متّقیان پیروز هستند؛ این ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾[39] موجبهٴ کلیه است، نه اینکه فقط در بهشت مردان باتقوا موفق‌ هستند، آنکه «مِمّا لاَ رَیْبَ فِیهِ» است؛ در تمام پاراگراف‌های تاریخی، در هر مقطع تاریخی، در هر زمان و زمینی، در هر دولت و ملتی، آن‌که درست می‌گوید می‌ماند و آن‌که در صَدَد کلاه‌گذاری بر سر مردم است، او بالا می‌آورد! این دنیاست و وضع تاریخ هم همین‌طور است! ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ این است! ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾ این است! یعنی اگر از خدا سؤال بکنید که زمین را با چه چیزی آفریدی؟ چیزی نبود که زمین را مثلاً از فلان ماده یا از چیز دیگری بیافریند! این یک دید الهی است، نه دید تجربی فیزیکی و شیمی، نمی‌شود گفت که شما آب را از چه چیزی خلق کردی؟ می‌گویند آب از دو جزء است! آن دو جزء از چه چیزی خلق کردی؟ این‌طور نیست که سخن از امر مادی باشد. فرمود این «باء» یا بای «مصاحبة» است یا بای «ملابسة» است، فرمود ما این عالم را با حقیقت خلق کردیم؛ یعنی این باطل نمی‌پذیرد! طرزی ما روده شما و معده شما را آفریدیم که این غذای سمّی را بالا می‌آورد؛ طرزی فطرت شما را آفریدیم که حرف سمّی را بالا می‌آورد. می‌بینید که این کودک را تا دروغ یادش ندهند دروغ نمی‌گوید! این روایت نورانی مرحوم صدوق در توحید[40] نقل کرده که تا یک سال اصلاً کودک را نزنید، چون اگر گریه می‌کند واقعاً درست می‌گوید؛ یا جایی‌ از بدن او درد می‌کند، یا جای او تَر و خیس است یا گرسنه‌ است، او ممکن نیست که بی‌خود گریه کند! طبق این ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾[41] فطرت را به حق آفرید، اگر کسی دروغ بگوید بالا می‌آورد و یک وقت هم رسوا می‌شود. یک بیان لطیفی سیدنا الاستاد(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) دارد که دروغ به مقصد نمی‌رسد: «أن الکذب لا یفلح»،[42] چرا؟ در بعضی از آیات دارد که به هر حال دروغگو رسوا می‌شود، فرمایش ایشان این است که انسان که کاری کرد، بعد بگوید که من نکردم! این کاری که کرد دیگر معدوم نمی‌شود، موجود است! حالا این را در هر جا مخفی بکند و به هر صورت مخفی بکند، حرفی را که زده، به هر وضع انکار بکند معدوم نمی‌شود، در مقطع خودش هست، یک؛ اگر چیزی موجود است، لازمی دارد، ملزومی دارد، ملازمی دارد، مقارن و همراهی دارد، دو؛ گاهی یکی از این لوازم و ملازم و ملزومات خودشان را نشان می‌دهند، سه؛ او رسوا می‌شود، چهار. ممکن نیست کسی بتواند با دروغ به مقصد برسد، برای اینکه آن دروغ نابود که نمی‌شود! کاری که انسان کرد یا حرفی را زد، یعنی در معدوم محض است؟ یا اگر حرفی را زد یا کاری را انجام داد این موجود شد؟ شیء موجود معطّل نیست، این می‌افتد در چرخهٴ تولید! مگر می‌شود چیزی در عالم موجود باشد و نیفتد در چرخه تولید؟ این سنگی که این‌جا افتاده در چرخهٴ تولید است و مرتّب دارد به زیر پای خود فشار می‌آورد تا اینکه یک وقت آن را سوراخ می‌کند، این‌طور نیست که چیزی موجود بشود، حرفی موجود بشود یا کاری را انسان انجام بدهد، این معطّل و ساکت باشد! این می‌افتد در چرخهٴ تولید، در چرخهٴ تولید که شد، یک وقت سر برمی‌آورد؛ طبیعت این‌طور است، فطرت این‌طور است، کل نظام این‌طور است. فرمود ما نه باطل خلق کردیم و نه از حق صَرف نظر کردیم؛ گاهی به صورت موجبه است و گاهی به صورت سالبه: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾، یک؛ ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾، دو. در سوره مبارکه «ص» هم آیه 27 این است: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾، اگر چیزی به مقصد نرسد باطل است! ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾[43] همین است. در بخش پایانی سوره مبارکهٴ «مؤمنون» همین است که فرمود: ﴿أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾؛[44] شما خیال کردید که حساب و کتابی در عالم نیست! در این بخش پایانی سوره مبارکه «مؤمنون» آیه 115 فرمود: ﴿أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾. بنابراین نظام، نظام حق است؛ اگر کسی آبروی خودش را می‌خواهد نه بی‌راهه برود و نه راه کسی را ببندد! این ممکن نیست که کسی بی‌راهه برود و راه کسی را ببندد و آبروی او نرود، این شدنی نیست! فرمود این نظام، باطل را بالا می‌آورد.

اما آن مسئله‌ای که وجود مبارک فاطمه زهرا(سَلامُ اللهِ عَلَیهَا) فرمودند که در بحث گذشته بیان شد، چون این شبهه از دیرزمان بود، مخصوصاً از مادییّن آن عصر؛ این شبهه را مرحوم کلینی(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) نقل کرد،[45] بعدها مرحوم میرداماد[46] این را پروراند. آنها می‌گویند که این عالم را، حالا این زمین و آسمان را خدا از چه چیزی خلق کرد؟ اگر از چیزی خلق کرد، پس معلوم می‌شود که آن ماده ازلی بود و نیازی به خدا ندارد. اگر «مِن شیء» خلق کرد، پس معلوم می‌شود که آن شیء ازلی است و ـ مَعَاذَالله ـ. نیازی به خدا ندارد؛ اگر «مِن لا شیء» خلق کرد، «لا شیء» که عدم است و محال است که عدم، ماده قرار بگیرد که آدم از هیچ یک چیزی بسازد! الآن این‌جا سنگ و گِلی نیست، ما از سنگ و گِل معدوم دیوار بسازیم، این محال است! پس هر دو قِسم آن محال است؛ اگر جهان را «مِن شیء» آفرید، پس معلوم می‌شود آن شیء ازلی است، سابقه دارد و نیازی به خدا ندارد؛ اگر «مِن لا شیء» آفرید، «لا شیء» که عدم محض است و نمی‌تواند ماده باشد. این شبهه‌ای بود درباره اثبات توحید، از دیرزمان این زرتشتی و دیگران این را پروراندند و آمده در حوزه اسلامی. اصل این شبهه را مرحوم کلینی(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) بازگو کرد، بعدها مرحوم میرداماد و اینها ذکر کردند. مرحوم کلینی دارد که خطبه‌ای وجود مبارک حضرت امیر دارد ـ حالا آن خطبه را می‌خوانیم ـ که از آن خطبه به عظمت یاد می‌کند، ایشان در جلد اوّل صفحه 136 «کتاب التوحید»، «باب جوامع التوحید» حدیث اوّل، در آن‌جا دارد که شبهه‌ای که آنها گفتند این بود، عده‌ای برای مشوب کردن اذهان این حرف را زدند، فرمود «ثنَوِیَّة» این‌طور گفتند که «أَنَّهُ لَا یُحْدِثُ شَیْئاً إِلَّا مِنْ‌ أَصْلٍ‌ وَ لَا یُدَبِّرُ إِلَّا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ»؛ خدا کاری که انجام می‌دهد دو خاصیت دارد: یا باید ماده باشد که روی این ماده چیزی ایجاد بکند و از طرفی هم الگویی هم باید داشته باشد که برابر آن الگو کار بکند، اگر خدایی هست کارش این است و شما می‌گویید که خدا هیچ‌کدام از دو کار را نمی‌کند و خدا نوآور است. اگر خدایی هست که هیچ کاری نمی‌کند مگر اینکه «مِن شیء» و با یک الگو باید باشد که حالا وجود مبارک حضرت امیر هر دو را نفی کرد. حرف مرحوم کلینی این است که آنها می‌گویند: «إِنَّ الْأَشْیَاءَ کُلَّهَا مُحْدَثَةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ إِبْطَالًا لِقَوْلِ الثَّنَوِیَّةِ الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّهُ لَا یُحْدِثُ شَیْئاً إِلَّا مِنْ‌ أَصْلٍ‌» یک، که ماده باید ازلی باشد «وَ لَا یُدَبِّرُ إِلَّا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ»، یک الگو باید داشته باشد که برابر او الگوسازی بکند، دو. وجود مبارک حضرت امیر هر دو را در آن خطبه نفی کرد. «فَدَفَعَ عَلَیْهِ السَّلَامْ بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ خَلَقَ مَا کَانَ»، با این جمیع حُجَجِ ثَنَوِیَّةِ وَ شبهه آنها را نفی کرد، چرا؟ «لِأَنَّ أَکْثَرَ مَا یَعْتَمِدُ الثَّنَوِیَّةُ فِی حُدُوثِ الْعَالَمِ»، این است که می‌گویند: «أَنْ یَقُولُوا لَا یَخْلُو»؛ اگر خالقی باشد و جهانی را باید خلق کرد از این دو حال بیرون نیست: «مِنْ أَنْ یَکُونَ الْخَالِقُ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنْ شَیْ‌ءٍ»، یک؛ «أَوْ مِنْ لَا شَیْ‌ءٍ»، دو؛ شیء هم که از نقیضین بیرون نیست. «مِن شیء» خلق بکند محال است، «مِن لا شیء» هم خلق بکند محال است. «مِنْ أَنْ یَکُونَ الْخَالِقُ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنْ شَیْ‌ءٍ أَوْ مِنْ لَا شَیْ‌ءٍ»؛ اگر بگویید که خدا «مِن شیء» خلق کرد این اشتباه است، برای اینکه معلوم می‌شود شیء قبلاً بوده و ازلی بوده و نیازی به خدا نداشت و اگر بگویید «مِن لا شیء» خلق کرد، این نقیض است! «لا شیء» عدم است و از عدم که نمی‌شود آدم چیزی خلق بکند! «مُنَاقَضَةٌ وَ إِحَالَةٌ»؛ یعنی بیان محال است، «لِأَنَّ مِنْ تُوجِبُ شَیْئاً وَ لَا شَیْ‌ءٍ تَنْفِیهِ» این نقض است؛ اگر گفتید خدا جهان را «مِن لا شیء» خلق کرد، «لا شیء» عدم است؛ این «مِن» یا «مِن»، «تبعیضیة» است یا «مِن»، «نشیئة» است؛ یعنی از بعضی از عالَم یا خلقت نشأت گرفته از بعضی از عالَم است. عدم نه می‌تواند کل باشد برای بعض و نه می‌تواند منشأ باشد برای شئ. بنابراین عالم خدا را «مِن شئ» خلق کرده باشد، پس قبلاً شیء بود و ازلی بود و نیازی به خالق ندارد و اگر «مِن لا شیء» خلق کرده باشد که «لا شیء» نمی‌شود مبدأ قابلی باشد و محال است. پس «مِن شیء» محال است، «مِن لا شیء» محال است و وقتی که طرفین نقیضین محال شد، پس خلقتی در کار نیست! این عصاره شبهه آنهاست.

آن وقت وجود مبارک حضرت امیر فرمود که بله ما قبول داریم و اصل تناقض حق است؛ اما نقیض «مِن شیء»، «لا مِن شیء» است، نه «مِن لا شیء»! این را می‌گویند فلسفه. «مِن شیء» محال است، بله چون ازلیتی نبود! آیا «خَلَقَ الأشیاءَ مِن شیء»؟ نه «مِن شیء» نیست، چون شیئی در کار نبود! او ﴿بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[47] است، نوآور است؛ اما نقیض «مِن شیء»، چون «نقیض کلّ شیء رفعه»؛ «نقیض کلّ رفعٌ أو مرفوعٌ»، نقیض «مِن شیء»، «لا مِن شیء» است، یک «لا» باید قبل آن بیاورید، نه اینکه «مِن» را روی «لا» بیاورید! نقیض «مِن شیء»، «لا مِن شیء» است، خدا جهان را «لا مِن شیء» خلق کرد؛ یعنی چیزی نبود و بدیع بود. الآن اگر شما بخواهید چیزی را در ذهن خود تصور بکنید، ساخت و سازی دارید؟ فلان درخت را در ذهنتان تصور بکنید، این‌طور نیست که ریشه‌ و آب و خاک و کود و اینها باشد و بعد درخت در ذهنتان است یا نه درخت را تصور می‌کنید؟ «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»،[48] ‌ پس نقیض «مِن شیء» «مِن لا شیء» نیست، بلکه «لا مِن شیء» است. مرحوم کلینی می‌فرماید ـ بعد می‌رسیم به خطبه حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) ـ وجود مبارک حضرت امیر در این‌جا ـ در همین خطبه توحیدی ـ در اوّل خطبه این‌چنین فرمود: «اسْتَنْهَضَ النَّاسَ فِی حَرْبِ مُعَاوِیَةَ فِی الْمَرَّةِ الثَّانِیَةِ فَلَمَّا حَشَدَ النَّاسُ‌ قَامَ خَطِیباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ الَّذِی‌ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ خَلَقَ مَا کَانَ»؛ نه خودش از چیز است و نه آن چرا که خلق کرده از چیزی است. «لا مِن شیء» نقیض «مِن شیء» است، نه «مِن لا شیء» نقیض «شیء» باشد. بعد از بیان مرحوم کلینی، بعدها به دست حکما افتاده که مرحوم میرداماد براساس آن بحث کرده است. پرسش: در خود خطبه فرمود: «وَ بَانَتِ الْأَشْیَاءُ مِنْه».‌ پاسخ: اشیا از «الله» است، نه اشیا از چیز دیگر است! بله اشیا هم فاعل می‌خواهند. پرسش: اشکال در جلسه گذشته هم همین بود، علم ریاضی یک عدد بی‌نهایت بود؟ پاسخ: نه، مثال هم باید با ممثّل هماهنگ باشد! ما در عدد، غیر متناهی «لایقفی» داریم؛ غیر متناهی «لایقفی» که محال نیست و داریم، غیر متناهی «بالفعل» که تسلسل است محال است. الآن ما در ابدیت بهشت هیچ تردیدی نداریم، بهشت که نامتناهی است؛ اما نامتناهی «لایقفی» است، نه نامتناهی «بالفعل»! لا یتناهای «بالفعل» مستحیل است، اگر چنین باشد که تسلسل حق می‌شود و ـ مَعَاذَالله ـ ما راهی برای اثبات مبدأ نداریم! «عدد»، غیر متناهی «لایقفی» است! جهان را خدا «لا مِن شیء» خلق کرد، اینکه در صدر آن دارد که «لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ خَلَقَ مَا کَان» به همین روال این خطبه می‌آید، بعد مرحوم کلینی بعد از نقل خطبه می‌فرماید که «وَ هَذِهِ الْخُطْبَةُ مِنْ مَشْهُورَاتِ خُطَبِهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ‌» که خیلی‌ها آن را حفظ کردند، بعد این‌چنین می‌فرماید: «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ» که «لَیْسَ فِیهَا لِسَانُ نَبِیٍّ»؛ اگر همه جن و انس جمع بشوند و پیغمبر در بین اینها نباشد «عَلَی أَنْ یُبَیِّنُوا التَّوْحِیدَ بِمِثْلِ مَا أَتَی بِهِ بِأَبِی وَ أُمِّی» پدر و مادرم به فدای او! «مَا قَدَرُوا عَلَیْه‌»! این حرف‌ها که نبود! این طرز تفکر نه در یونان بود، نه در شرق بود و نه در غرب بود! «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی قَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ خَلَقَ مَا کَان‌»! نگاه نمی‌کنید که آن نقیض را چگونه معنا کرد؟ «فَنَفَی بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ کَانَ مَعْنَی الْحُدُوثِ وَ کَیْفَ أَوْقَعَ عَلَی مَا أَحْدَثَهُ صِفَةَ الْخَلْقِ وَ الِاخْتِرَاعِ بِلَا أَصْلٍ وَ لَا مِثَالٍ نَفْیاً لِقَوْلِ مَنْ قَالَ إِنَّ الْأَشْیَاءَ کُلَّهَا مُحْدَثَةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْض‌»؛ اینکه می‌گویند هر چیزی از چیز دیگر بود، زیر آن را آب بست! «وَ إِبْطَالًا لِقَوْلِ الثَّنَوِیَّةِ الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّهُ لَا یُحْدِثُ شَیْئاً إِلَّا مِنْ‌ أَصْلٍ‌ وَ لَا یُدَبِّرُ إِلَّا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ فَدَفَعَ عَلَیْهِ السَّلَامْ بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ خَلَقَ مَا کَانَ جَمِیعَ حُجَجِ الثَّنَوِیَّةِ وَ شُبَهِهِمْ لِأَنَّ أَکْثَرَ مَا یَعْتَمِدُ الثَّنَوِیَّةُ فِی حُدُوثِ الْعَالَمِ أَنْ یَقُولُوا» یا «مِن شیء» است که محال است یا «مِن لا شیء» است محال است، ایشان می‌فرمایند که نقیض «مِن شیء» «لا مِن شیء» است که حضرت امیر در خطبه بیان کرده است.

این خطبه را حضرت بعد از 25 سال عنایت کرده است؛ ولی صدیقه کبری(سَلامُ اللهِ عَلَیهَا) همین بیان را بعد از رحلت وجود مبارک پیغمبر ـ در همان اوایل رحلت ـ این را فرموده است. مرحوم کلینی نقل کرد که اگر حضرت امیر نبود، حضرت صدیقه کبری همتایی نداشت.[49] خطبه نورانی حضرت صدیقه کبری این است؛ البته خطابه‌ آن مطلب دیگری است، ولی خطبه‌ این است؛ آن خطابه‌ای که برای استرداد فدک با مردم حرف می‌زند یک چیزی است که عادی است و دیگران هم می‌فهمند، اما این چند جمله‌ای که در اوّل خطبه می‌فرماید این است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا أَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلَی مَا أَلْهَمَ وَ الثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ‌ مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا وَ سُبُوغِ آلَاءٍ أَسْدَاهَا وَ تَمَامِ مِنَنٍ وَالاهَا جَمَّ عَنِ الْإِحْصَاءِ عَدَدُهَا وَ نَأَی عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا وَ تَفَاوَتَ عَنِ الْإِدْرَاکِ أَبَدُهَا وَ نَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّکْرِ لِاتِّصَالِهَا وَ اسْتَحْمَدَ إِلَی الْخَلَائِقِ بِإِجْزَالِهَا وَ ثَنَّی بِالنَّدْبِ إِلَى أَمْثَالِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ کَلِمَةٌ جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِیلَهَا وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِی الْفِکْرَةِ مَعْقُولُهَا الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْیَتُهُ وَ مِنَ الْأَلْسُنِ صِفَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ کَیْفِیَّتُهُ ابْتَدَعَ الْأَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ»، به این جهت است که این حرف بوسیدن دارد! نه «لا مِن شیء»! «ابْتَدَعَ الْأَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ کَانَ قَبْلَهَا»، پس «مِن شیء» باشد محال است و نقیض «مِن شیء» هم «لا مِن شیء» است، نه «مِن لا شیء»! اینکه مرحوم کلینی بر آن خطبه حضرت امیر خیلی تکیه می‌کند، همان فرق بین اصل تناقض است که نقیض «مِن شیء» «لا مِن شیء» است و «مِن لا شیء» نیست! این شبهه و این مغالطه که دامن‌گیر آنها شد، کلینی روی آن دارد کار می‌کند! این خطبه را که می‌گوید جن و انس جمع بشوند در برابر آن خضوع می‌کنند، براساس همین اصل تناقض است! اصل تناقض را اگر از بشر بگیری سنگ روی سنگ بند نمی‌شود، اینها اصل تناقض را بد معنا کردند. «لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ کَانَ قَبْلَهَا وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا کَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَهَا بِمَشِیَّتِهِ مِنْ غَیْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَی تَکْوِینِهَا».[50] مرحوم کلینی(رِضوَانُ اللهِ عَلَیهِ) می‌گوید که جبرئیل بر آن حضرت نازل می‌شد! این کار آسانی نیست! مرحوم کلینی(رِضوَانُ اللهِ عَلَیهِ) در همان جلد اوّل کافی ـ جلد اوّل کافی که اوّل آن باب عقل و جهل است، بعد باب علم است، بعد باب توحید است، بعد حدوث عالم است، بعد باب پیغمبر و ائمه(عَلَیهِمُ السَّلام) مواعظ و کلمات اینهاست و بعد تاریخ اینهاست ـ در باب مورد زهرا(سَلامُ اللهِ عَلَیهَا) یعنی این چاپ از کافی جلد اوّل، صفحه 458 «بَابُ مَوْلِدِ الزَّهْرَاءِ فَاطِمَة صَلَوَاةُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَیها» حدیث این است که «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّه‌ قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ عَلَیْهِا السَّلَامْ مَکَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ یَوْماً وَ کَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِیدٌ عَلَی أَبِیهَا وَ کَانَ یَأْتِیهَا جَبْرَئِیل‌» که این «کَانَ یَأتیهَا» مفید استمرار است، امام(رِضوَانُ اللهِ عَلَیهِ) هم بر آن جمله خیلی تکیه می‌کرد که همه شما در سخنرانی‌ها شنیدید. این «کَانَ یَأتِی» مفید استمرار است و اصلاً «کانَ» را برای همین می‌آورند! «وَ کَانَ یَأْتِیهَا جَبْرَئِیل»، مگر جبرئیل برای هر کسی نازل می‌شود؟! خیلی از انبیا هستند که به وسیله فرشته‌های مادون جبرئیل وحی را دریافت می‌کنند! «وَ کَانَ یَأْتِیهَا جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامْ فَیُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَی أَبِیهَا وَ یُطَیِّبُ نَفْسَهَا وَ یُخْبِرُهَا عَنْ أَبِیهَا وَ مَکَانِهِ وَ یُخْبِرُهَا بِمَا یَکُونُ بَعْدَهَا فِی ذُرِّیَّتِهَا»؛ هر حادثه‌ای که برای ذراری آن حضرت بخواهد اتفاق بیفتد، جبرئیل به آن حضرت می‌رساند! اینها را به عرض حضرت زهرا(سَلامُ اللهِ عَلَیهَا) می‌گفت و وجود مبارک صدیقه کبری هم املاء می‌کرد و حضرت امیر می‌نوشت، این مُصحف فاطمه این خواهد بود! در این‌جا ندارد که حضرت خودش چیزی می‌نوشت: «وَ کَانَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامْ یَکْتُبُ ذَلِکَ». همه‌ شما ـ إِن‌شَاءَالله ـ مشمول شفاعت آن حضرت باشید و همچنین این نظام مشمول شفاعت ایشان باشد!
[1] اعراف/سوره7، آیه137.
[2] آل عمران/سوره3، آیه13.
[3] جاثیه/سوره45، آیه16.
[4] مائده/سوره5، آیه19.
[5] مائده/سوره5، آیه20.
[6] مائده/سوره5، آیه21 و 23.
[7] مائده/سوره5، آیه24.
[8] مائده/سوره5، آیه18.
[9] مائده/سوره5، آیه25.
[10] زادالمعاد، العلامه المجلسی، ج‌1، ص65.
[11] مائده/سوره5، آیه25.
[12] صف/سوره61، آیه5.
[13] آل عمران/سوره3، آیه110.
[14] مائده/سوره5، آیه26.
[15] طه/سوره20، آیه77.
[16] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج19، ص225.
[17] لغت‌نامه دهخدا، راقی: بالا رونده.
[18] مائده/سوره5، آیه13.
[19] جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج‌21، ص235.
[20] میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج5، ص374.
[21] مکاتیب الرسول، الشیخ علی الاحمدی المیانجی، ج3، ص740.
[22] مائده/سوره5، آیه26.
[23] غافر/سوره40، آیه11.
[24] جاثیه/سوره45، آیه24.
[25] نبأ/سوره78، آیه38.
[26] اعراف/سوره7، آیه38.
[27] صافات/سوره37، آیه48 و 51.
[28] صافات/سوره37، آیه52.
[29] صافات/سوره37، آیه53.
[30] صافات/سوره37، آیه54.
[31] صافات/سوره37، آیه55.
[32] صافات/سوره37، آیه56.
[33] صافات/سوره37، آیه57 و 59.
[34] صافات/سوره37، آیه60 و 61.
[35] صافات/سوره37، آیه61.
[36] دانشنامه جهان اسلام، موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی، ج1، ص6589.
[37] سبأ/سوره34، آیه45.
[38] نبأ/سوره78، آیه39.
[39] اعراف/سوره7، آیه128.
[40] التوحید، الشیخ الصدوق، ص331.
[41] شمس/سوره91، آیه8.
[42] المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌11، ص103.
[43] قیامه/سوره75، آیه36.
[44] مؤمنون/سوره23، آیه115.
[45] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص134.
[46] القبسات، ص133.
[47] بقره/سوره2، آیه117.
[48] عوالی اللئالی، محمدبن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهورالاحسانی، ج4، ص102.
[49] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص461.
[50] دلائل الإمامة، محمدبن جریرالطبری الشیعی، ص111.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:34

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی