display result search
منو
تفسیر آیات 15 تا 20 سوره زخرف

تفسیر آیات 15 تا 20 سوره زخرف

  • 1 تعداد قطعات
  • 30 دقیقه مدت قطعه
  • 61 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 15 تا 20 سوره زخرف"
- قرآن کریم براساس «جدال أحسن» به دو برهان، ربوبیت را به خالقیت برمی‌گرداند؛
- حتماً تسبیح با تحمید باید مخلوط باشد!
- به یاد «مُنعِم» باشید!






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَکفُورٌ مُّبِینٌ (15) أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَاکُم بِالْبَنِینَ (16) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظِیمٌ (17) أَ وَ مَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ وَ هُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ (18) وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ یُسْأَلُونَ (19) وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَا لَهُم بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ یَخْرُصُونَ (20)﴾

سوره مبارکه «زخرف» که در مکه نازل شد و عناصر محوری آن اصول دین است، بخش آغازین آن مربوط به وحی بود که اشاره شد. مشرکین گرفتار شرک در ربوبیت بودند، گرچه توحید خالقی را می‌پذیرفتند و معتقد بودند که خدا خالق جهان هست، یک؛ خالق انسان هست، دو؛ ولی تدبیر عالَم به فرشته‌ها و مانند آنها سپرده شده است. قرآن کریم براساس «جدال أحسن» به دو برهان، ربوبیت را به خالقیت برمی‌گرداند؛ یعنی کسی که بخواهد جهان را بپروراند، باید کمالی ایجاد کند و به شیئی کمال عطا کند، زیرا اولاً بدون ایجاد یک فیض ربوبیت ممکن نیست، پس هر ربوبیتی به خالقیت برمی‌گردد؛ ثانیاً اگر خدا بخواهد جهان را اداره کند، باید از هویت و راز و رمز اشیا باخبر باشد. تنها کسی که از درون و بیرون اشیا باخبر است، خالق آن است؛ ممکن نیست خدا آفریدگار این عالَم نباشد؛ ولی پروردگار این عالَم باشد. براساس این دو برهانی که حد وسط آنها متعدد است؛ لذا می‌شود دو برهان. توحید ربوبی را ثابت می‌کنند، ضمن اینکه مسئله اعتقادی را ثابت می‌کنند، مسئله اخلاقی و تربیتی را هم از نظر دور ندارند. فرمود شما در جواب این سؤال که ﴿مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ﴾،[1] باید به این امور هم توجه کنید. از این ﴿الَّذِی جَعَلَ﴾[2] تا پایان آیه چهارده کلام خداست. فرمود: ﴿لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ﴾؛ می‌فرماید اگر این هست، پس به این امور هم باید توجه کنید که بازگو خواهد شد. از آیه چهارده به بعد باز افعال اینها را ذکر می‌کند که این ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾ عطف است بر آن ﴿لَیَقُولُنَّ﴾ که سخن آنهاست: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ﴾، این‌جا هم ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾، بعد آیه نوزده هم دارد: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً﴾، آیه بیست هم دارد: ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ﴾، آیه 22 هم دارد: ﴿بَلْ قَالُوا﴾، این «قالوا»ها عطف بر سخن ‌آنهاست. بین هرکدام از این «قالوا»ها یک سلسله براهین و ادلّه و سخنان حکیمانه‌ای را ذات اقدس الهی دارد تا می‌رسند به غالب اجماع که هر پنج ـ شش آیه‌ای را که نگاه کنید، بعد یک «قالوا» دارد، این «قالوا»ها و «جعلوا»ها عطف به یکدیگر هستند و همه اینها منعطف بر این ﴿لَیَقُولُنَّ﴾ است، تا به پایان سوره برسیم وضع همین‌طور منسجم و منطقی است؛ یعنی «قالوا» که اینها اعتراف دارند، بعد چند جمله هم می‌فرماید که برابر این باید به این امور ملتزم باشید، بعد «جعلوا»، بعد اگر منفی است ابطال می‌کنند و اگر مثبت است که تأیید می‌کنند. این «قالوا»ها عطف بر یکدیگر و منشأ اصلی آن ﴿لَیَقُولُنَّ﴾ هستند، این «جعلوا»ها هم این‌چنین هستند، تا می‌رسند به آیه سی و یکم که فرمود: ﴿وَ قَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾، بعد می‌رسند به آیه 49 که فرمود: ﴿وَ قَالُوا یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ﴾، بعد می‌رسند به آیه 58 که فرمود: ﴿وَ قَالُوا أَ آلِهَتُنَا خَیْرٌ﴾، بعد می‌رسند به آیه 87 که فرمود: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾؛ ما دو سؤال داریم و اینها هم دو جواب دارند که در هر دو جواب اینها موحّد می‌باشند. در آیه نُه فرمود: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ﴾؛ از آنها بپرسید که چه کسی این نظام را آفرید؟ ﴿لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ﴾، در پایان سوره دارد که از آنها سؤال بکن چه کسی شما را خلق کرد؟ جهان را که قبول دارید خدا خلق کرد، شما را چه کسی خلق کرد؟ ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾، یک نظم دقیق منطقی در این سوره هست؛ یعنی یک سؤال است و یک جواب، بعد پیامد؛ یک سؤال است و یک جواب، بعد پیامد یا طرح حرف آنهاست و پیامدها. این «قالوا»ها عطف بر یکدیگر هستند، این «جعلوا»ها هم عطف بر یکدیگر می‌باشند و منشأ همه آنها هم آن ﴿لَیَقُولُنَّ﴾ است، تا برسد به بخش پایانی این سوره، یعنی آیه 87 که فرمود: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾، بعد فرمود: ﴿فَأَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾، این نظم دقیق این سوره بود.

بعد در این قسمت‌ها که توحید ربوبی را ذکر می‌کنند، قرآن کریم هم ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ است و هم ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾،[3] یک کتاب علمی محض نیست؛ هر جا علم هست، دستور اخلاقی و تربیتی را هم در کنار آن ذکر می‌کند. بعد می‌فرماید اگر صنعت را حساب بکنید، به فیض خداست؛ سنّت را حساب بکنید، به فیض خداست؛ در همه صنایع و در همه سُنن که نمونه‌ای از آن‌ مسئله «انعام» و «کشتی» است، شما سه مسئولیت دارید: یکی به یاد نعمت خدا بودن، دوم تسبیح خدا گفتن و سوم نام معاد و یاد معاد است؛ اما آن اولی، به یاد نعمت خدا باشید تا گرفتار تفکر قارونی نشوید و نگویید که ما خودمان زحمت کشیدیم و پیدا کردیم: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾،[4] نخیر! ﴿ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ﴾.[5] تسبیح خدا را فراموش نکنید، برای اینکه کسی می‌تواند مشکل شما را حلّ کند که مشکل نداشته باشد. شما به چه کسی می‌خواهید مراجعه کنید که خودش محتاج نباشد؟ چرا ﴿إِن مِن شَیْ‌ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[6] یعنی ﴿بِحَمْدِهِ﴾؟ چرا تسبیح الّا و لابد با تحمید همراه است؟ برای اینکه ما دو مشکل داریم: یکی مشکل علمی یا عملی است که کسی باید آن را حلّ کند. مشکل دومی که داریم، کسی که مشکل ما را حلّ می‌کند باید خودش بدون ‌مشکل باشد، چون اگر او محتاج باشد که مثل خود ماست! حتماً تسبیح با تحمید باید مخلوط باشد! ما خدا را حمد می‌کنیم برای چه؟ برای اینکه مشکل ما را حلّ کند، حالا خودش مشکل دارد یا ندارد؟ نخیر! او منزّه از مشکل داشتن است؛ لذا فرمود الّا و لابد تسبیح خدا با تحمید او همراه است: ﴿إِن مِن شَیْ‌ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، این «باء» برای «مصاحبة» است؛ «مصاحباً لحمده». ما مشکل داریم و او مشکل ما را حلّ می‌کند «فله الحمد». چطور او مشکل ما را حلّ می‌کند؟ چطور او تنها مشکل ما را حلّ می‌کند؟ برای اینکه او تنها موجودی است که محتاج نیست، او سبّوح است، منزّه از حاجت است، منزّه از کمک گرفتن از این و آن است، منزّه از گذشت زمان و زمین است؛ لذا حتماً باید تسبیح ما با تحمید همراه باشد و تحمید با تسبیح؛ این‌جا هم همین‌طور است، فرمود شما ﴿ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ﴾، بعد بگویید او کار ما را انجام داد و او چون بی‌نیاز است مشکل ما را می‌تواند حلّ کند، نه اینکه یک وقت مشکل داشته باشد و مشکل ما را حلّ نکند! ﴿ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ﴾، یک؛ ﴿وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی﴾[7] کذا و کذا، دو؛ بعد هم به یاد هدف باشید و معاد را فراموش نکنید، سه. این اختصاصی به کشتی ندارد، اتومبیل روی زمین و هواپیمای هوا هم همین‌طور است؛ اختصاصی به «انعام» ندارد، «نَعَم» دیگر هم همین‌طور است، چون برهان مسئله این است که ﴿ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ﴾.

در این قسمت دو نمونه ذکر شد: یکی صنعت است و دیگری سنّت؛ یکی «انعام» است و دیگری کشتی که اینها به عنوان نمونه است. برهان مسئله هم این است که به یاد «مُنعِم» باشید! با توجه به این نعمتی که به شما داد «مُنعم» را فراموش نکنید و «مُنعم» هم یک «مُنعم»ی است که به هیچ احدی احتیاج ندارد، به تسبیح شما هم احتیاج ندارد! ﴿سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا﴾، نه «الحمد لله الذی سخر لنا هذا»! آن «الحمد لله» برای اول کار است! به حسب ظاهر انسان وقتی نعمتی دارد باید خدا را شکر بکند؛ مثلاً خدا را شکر بکنیم که این اتومبیل را در اختیار ما قرار داد، اما این‌طور که نگفت! نگفت سوار اتومبیل شدی یا سوار مَرکب شدی یا وارد خانه نو شدید، بگویید خدا را حمد! آن حمد تازه مقدمهٴ کار است! کسی را تسبیح می‌کنیم و می‌ستاییم که محتاج نیست! محتاج احدی نیست، محتاج حمد و ثنای ما نیست: ﴿وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا﴾. بنابراین تمام تحمیدهای ما وقتی به کمال می‌رسد که با تسبیح همراه باشد و این دو شیء یعنی صنعت و سنّت هم نمونه است؛ لذا وقتی انسان سوار اتومبیل شد: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا﴾، سوار هواپیما شد: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا﴾، سوار کشتی شد: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا﴾، سوار اسب و استر شد: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا﴾، تمام صنایع و سُنَن به این سه مطلب وابسته است: یکی تذکر نعمت خدا، دوم تسبیح خدا، سوم هم بازگشت به سوی خدا. پرسش: سُنَن یعنی چه؟ پاسخ: همین جریانی که ذکر شد، چون جریان اسب و استر که صنعتی نیست، فرمود: ﴿وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوهَا﴾،[8] اینها ﴿تَحْمِلُ أَثْقَالَکُمْ إِلَی بَلَدٍ﴾ که ﴿لَّمْ تَکُونُوا بَالِغِیهِ إِلاّ بِشِقِّ الأنفُسِ﴾[9] که در بحث گذشته از آیات سوره مبارکهٴ «نحل» خوانده شد، اینها که صنعتی نیست! فرمود: ﴿وَ الَّذِی خَلَقَ الأزْوَاجَ﴾، چه زوج به معنای نر و ماده، چه زوج به معنای «أبیض و أسود» یا در «اوصاف» یا در «ألوان» و مانند آن. ﴿وَ جَعَلَ لَکُم مِّنَ الْفُلْکِ﴾ که صنعت است ﴿وَ الأنْعَامِ﴾ که سنّت است ﴿مَا تَرْکَبُونَ﴾،[10] آن‌گاه در مسئله در سوره مبارکه «نحل» هم سوار شدن و هم حمل بار را مطرح فرمود، لکن این‌جا به عنوان نمونه فقط سوار شدن را ذکر کرد: ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَی ظُهُورِهِ﴾ که این جامع بین صنعت و سنّت است، ﴿ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ﴾، یک؛ ﴿وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی﴾، دو؛ نه «الحمد لله»! آن «الحمد لله» در جمله اولیٰ است که ﴿ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ﴾، این تازه برای کسانی است که ﴿جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ مَهْداً﴾،[11] «مَهد» برای آنها آماده است. گهواره را «مَهد» می‌گویند، برای اینکه به انسان بفهمانند که تا زمینی فکر می‌کنی کودک هستی! «مَهد» یعنی آماده و جای امن که درست هم هست، اما همه مطالب قرآن اینها نیست، چیزهای دیگری هم هست. آن‌که قدری الهی فکر می‌کند، می‌گوید مادامی که انسان به زمین بسته است کودک است؛ حالا یا کودک هشتاد ساله یا کودک نُه ساله، فرقی نمی‌کند! «صَبیٌ یَتَشَیَّخْ»![12] وقتی شما آرام در مجالس بعضی از پیرمردها بنشینید، می‌بینید که اینها مدام از جوانی‌شان می‌گویند که این‌قدر می‌خوردیم این‌قدر راه می‌رفتیم این‌قدر می‌دویدیم و مانند آن، همه حرف‌ آنها همین است! دیگر حالا چه فهمیدیم، چه بزرگانی را دیدیم و مانند آن را نمی‌گویند. اگر ساکت بنشینید، چهار تا پیرمرد که دارند حرف می‌زنند، حرف‌ آنها همین است! اینها کودکان هشتاد ساله یا نود ساله هستند. فرمود مادامی که زمینی فکر می‌کنید، اهل «مَهد» و گهواره‌ هستید؛ مادامی که آسمانی فکر می‌کنید حساب دیگری دارد. این‌جا بعد از آن فرمود که ـ تازه این حرف متوسط است ـ به یاد نعمت باشید، اینها که به یاد نعمت‌ می‌باشند: ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾[13] جزء اوساط از موحّدان هستند، اما آنها که برتر از یاد نعمت‌ می‌باشند، به یاد «مُنعم‌» هستند، نه به یاد نعمت! آن هم نه «مُنعِم» «بما أنه مُنعِم» که مجدد بازگشت آن از باب تعلیق حکم به وصف، مُشعر به علیّت است، به یاد نعمت برگردد. به یاد «مُنعم» نه، به یاد «الله» ‌هستند. نفرمود «مُنعم» را از یاد نبر، بلکه فرمود: ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾.[14] پس اوساط از موحّدان مشمول ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾ هستند و آنها که به یاد نعمت‌ می‌باشند یا به یاد «مُنعم» «بما أنه مُنعِم» هستند، بین راه هستند؛ اما آنها که مشمول ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾ هستند، حساب دیگری دارد. آن‌جا دارد که ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾؛[15] اگر به یاد نعمت بودید نعمت شما را افزون می‌کند، اما وقتی به یاد «مُنعم» بودید گوهر هستی‌ شما افزون می‌شود، نه تنها اموالتان! این‌جا هم برای اوساط است، فرمود: ﴿ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ﴾، وقتی آن حرف را زدید، بعد بگویید کسی مشکل ما را حلّ می‌کند که مشکل نداشته باشد؛ لذا هیچ‌گاه انسان ناامید نمی‌شود.

چرا یأس از رحمت کفر است؟ معنای یأس از رحمت این است که دیگر کسی نیست تا مشکل ما را حلّ کند. حالا مشکل تو زیاد است؛ ولی قدرت ذات اقدس الهی که نامتناهی است! اینکه یأس از رحمت کفر است، برای اینکه دیگر کسی نیست تا مشکل ما را حلّ کند، این البته کفر است! انسان هر مشکلی هم داشته باشد تحت قَهر قدرت مطلقه الهی است: ﴿لاَ یَیْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلاّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ﴾،[16] هیچ ممکن نیست انسان به جایی برسد که ناامید بشود؛ ناامیدی در کار نیست، برای اینکه قدرت مطلقه بر هر چیزی مسلط است؛ لذا او سبّوح است، او منزّه از هر حاجت، منزّه از هر نقص و منزّه از هر عیب است. ﴿سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا کُنَّا﴾، ما که نمی‌توانستیم اینها را به بردگی بکشیم، به بند بکشیم، تابع و قرین خود بکنیم، ﴿وَ إِنَّا إِلَی رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾.[17] پس وقتی انسان به نعمتی رسید، هم نعمت را از خدا بداند، هم ذات اقدس الهی را تسبیح کند، هم معاد فراموش او نشود، آن وقت این ﴿وَ جَعَلُوا﴾ که آیه پانزده است، عطف است بر این ﴿لَیَقُولُنَّ﴾؛ این جمع، بر آن جمع عطف است. تمام این حرف‌ها براهین وسطی است که ذات اقدس الهی اقامه کرده است. ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾، اینها که گرفتار معرفت حسّی و تجربه حسّی‌ هستند، در همان مسئله «یَلِد» و «وٰالِد» و امثال آن ‌می‌باشند. اگر در سوره مبارکه «اخلاص» آمده است که ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾،[18] برای همین است که ذات اقدس الهی منزّه از آن است که فرزند داشته باشد؛ خواه ترسا بگوید که عیسی «إبن الله» است، خواه دیگری بگوید که عُزیر «ابن الله» است؛ هم تثلیث مسیحیّت، هم تثنیه یهودیت، هم آنها که می‌گویند عُزیر «ابن الله» است و هم آنها که می‌گویند عیسی «ابن الله» است، همه به بیراهه رفتند و ذات اقدس الهی منزّه از آن است که چیزی جزء او به نام فرزند باشد، او ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾ است. ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَکفُورٌ مُّبِینٌ﴾، او در نعمت الهی غرق است؛ اما با این حال از فیض توحید خودش را محروم کرده و کفر او هم شفّاف و روشن است.

درباره فرشته‌ها یک بحث خاصی است و چند اشکال هم در جریان فرشته‌هاست. آن مسئله تثلیث و مسئله تثنیه یک مشکل دیگر است که ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾ پاسخ آنهاست. درباره خصوص فرشته‌ها که فرشته‌ها مؤنّث‌ هستند، حالا صَرف نظر از اینکه فرزند چه کسی هستند، درباره گوهر هستی فرشته‌ها یک نظر باطل دارند، می‌گویند اینها مؤنّث‌ می‌باشند؛ در حالی که یک موجود مجرّد که منزّه از ماده است، نه مذکر است و نه مؤنّث، چون مذکر و مؤنّث بودن برای بدن است؛ مثل اینکه روح انسان نه مذکر است و نه مؤنّث. بدن یا به این سبک ساخته شد یا به آن سبک، وگرنه روح «ذکورت» و «انوثت» ندارد. فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَنَاتٍ﴾؛ فرشته‌ها را دختر می‌دانند و اینها را فرزندان الهی خیال کردند. تعبیرات قرآن یکی «اتخاذ ولد» است و یکی هم «ولد الله» است که در هر دو بخش، قرآن کریم حرف دو گروه را نقل کرده و ابطال کرده است. یک عده قائل‌ هستند: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾[19] که می‌فرماید این کار، کار باطلی است، برای چه چیزی فرزند بگیرد؟ برای اینکه مشکل او را حلّ کند! کار او را حلّ کند! اگر ولد تشریفی است، یعنی ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾، او منزّه از آن است که به کسی نیازمند باشد؛ اگر بگویید نه، «والد» است که چنین چیزی محال است. هم تعبیر ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾[20] که ـ معاذ الله ـ «الله» بشود «والد» در قرآن نفی شده و هم مسئلهٴ «اتخاذ ولد» که بحث هر دو قبلاً گذشت.

حالا درباره خود فرشته‌ها چند مطلب هست: یکی اینکه شما خبری از خلقت اینها ندارید، چگونه نظر می‌دهید که اینها مؤنث‌ هستند، یک؛ ارتباط اینها هم با ذات اقدس الهی ارتباط مخلوق با خالق است، اینها که فرزند خدا نیستند، دو؛ بخشی از شما هم همین فرشته‌ها را «آلهه» تلقی کردید، سه؛ و هر سه باطل خواهد بود: ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَنَاتٍ﴾، اولاً اینها مخلوق خدا هستند، یک؛ خدا اینها را به عنوان دختران خود قبول کرد، دو؛ شما برای خودتان دختر قبول نمی‌کنید، برای ذات اقدس الهی دختر قبول می‌کنید؟! خیلی قرآن کریم بیانات خود را تنزّل می‌دهد که تا با مشرکان حجاز بتواند سخن بگوید، خیلی وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) باید رنج بکشد که این حرف‌ها را به این مردم بفهماند. پرسش: شاید اینها نظرشان «ملائکة الارض» است؟ پاسخ: چه «ملائکة الارض» باشند یا «ملائکة السماء»، اینها هیچ‌کدام مؤنّث نیستند و «اتخاذ ولد» نیست و برهان قرآن این است که شما اصلاً دختر را برای خودتان ننگ می‌دانید، چطور برای خدا قبول دارید؟! این یک جدالی است: ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاکُمْ بِالْبَنین﴾؛ به شما فرزند پسر می‌دهد و خودش دختر می‌گیرد؟! این ﴿تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزی﴾[21] به زبان آنهاست؛ یعنی قسمت جائرانه است، شما خودتان دختر را برای خود قبول نمی‌کنید و برای خدا دختر می‌پسندید، با اینکه خدا را به عنوان خالق قبول دارید. پرسش: اینکه گفتند روح زن، وقتی که ظاهر شد به عنوان زن ظاهر می‌شود؟ پاسخ: بله، روح زن و مرد ندارد. این بدن است که به این صورت ساخته می‌شود یا به آن صورت، وگرنه روح که این بدن را رها می‌کند یا قبل از این بدن در عالَم خود وجود دارد، نه مذکر است نه مؤنث؛ لذا تعلیمات قرآن کریم این است که قرآن برای معارف و عقاید و اخلاق و اوصاف آمده و برای تربیت روح آمده و روح نه مرد است نه زن! این بدن باید انجام وظیفه بکند، بدن یا این‌چنین ساخته شده یا آن‌چنان که هرکدام از اینها هم وظیفه‌ای دارند. پرسش: روح که به بدن وارد می‌شود؟ پاسخ: روح مناسب با این بدن هست، این بدن با این وضع که باشد، یک روح عطوف و عاطفی به آن افاضه می‌شود؛ این تفاوت صنفی است، نه تفاوت نوعی. این‌طور نیست که زن یک نوعی باشد و مرد یک نوعی، اینها دو صنف‌ هستند. مثل خود مردها که اصناف متعدد دارند، زن‌ها هم اصناف متعدد دارند. روح که مجرد است، نه زن است و نه مرد، تربیت‌های دینی هم متوجه روح است؛ لذا می‌فرماید: ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی﴾.[22] چه مرد و چه زن، هر کس دارای عقیدهٴ خوب ـ یعنی حُسن فاعلی ـ و دارای عمل خوب ـ یعنی حُسن فعلی ـ باشد اهل سعادت است. فرمود: ﴿وَ أَصْفاکُمْ بِالْبَنین﴾؛ خود شما درباره دختر این برخورد بد را دارید که ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً﴾؛ شما آنچه را که مثلاً برای پروردگار به عنوان وصف ذکر کردید ـ گفتید او دختر دارد ـ در حالی که خودتان دختر نمی‌پسندید: ﴿وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَانِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا﴾؛ یعنی «صَارَ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا»، وقتی به آنها خبر می‌دادند که خدا به شما دختر داد، از غمبارگی چهره‌ آنها سیاه می‌شد و این غضب را فرو می‌نشاندند و «کظم غیظ» می‌کردند که حالا با این حادثه تلخی که مثلاً بر سر خانواده‌شان آمده چه کار کنند. بعد درباره خود زن و مرد سخن می‌گوید، می‌فرماید زن خصوصیتی دارد چون زندگی انسان به عاطفه و رقّت وابسته است، بخشی از کارها بدون زن حاصل نمی‌شود؛ یعنی تحمّل رنج کودک در هفت‌سال، این فقط مقدور آن عظمت و جلال و شکوه مادرانه مادر است، چون آن عاطفه است که می‌تواند این را تحمّل بکند؛ در این هفت‌سال است که در دانشگاه مادر بچه عاطفه یاد می‌گیرد! چرا بعضی‌ها همین که پدر و مادرشان مختصری سنّ آنها بالا رفته اینها را راهی خانه سالمندان می‌کنند؟ و چرا در بعضی از شهرها و خانواده‌ها اصلاً ممکن نیست که خانه سالمندان آن‌جا راه داشته باشد و اصلاً خانه سالمند ندارند؟ می‌گویند فخر ما این است که پدر و مادرمان را خودمان اداره می‌کنیم: ﴿إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾،[23] ﴿وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی﴾؛[24] فرمود خفض جناح کن! خیلی از شهرها هستند که اصلاً خانه سالمندان را برای خودشان مصیبت می‌دانند، می‌گویند مگر می‌شود که آدم پدر و مادر خودش را به خانه سالمندان بدهد؟ چرا؟ برای اینکه این جوان، این دختر یا این پسر، هفت ‌سال در دانشگاه مادر درس عاطفه گرفت؛ اما حالا که وضع به این صورت شد که پدر و مادر هر دو دارند کار می‌کنند و این بچه را به مَهد کودک می‌سپارند، این‌که دانشگاه عاطفهٴ مادری ندید، این شخص هم وقتی که سنّ او بالا آمد، پدر و مادر را تحویل خانه سالمندان می‌دهد. این کجا عاطفه یاد گرفته؟! این ﴿وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾ برای چیست؟ برای اینکه آن مادر این کار را کرده! به خود پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) که الگوی پدرانه است خدا «خفض جناح» دستور داد، به فرزندها هم خفض جناح دستور داد؛ یکی برای ترحّم است و یکی برای احترام. به پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود تو حالا که می‌توانی معراج بروی و عروج کنی، اما این‌طور نباشد که مردم را رها کنی! مردم را زیر پَر بگیر! ﴿وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾، نه «جَناحَکَ مِن الذُّل»! رحیمانه و ترحّمانه پَر پهن کن و این امت را زیر بال خودت نگه بدار. درست است که می‌توانی ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[25] بشوی؛ ولی مردم را رها نکن و مردم را زیر پَر بگیر، اما «جَناح ذُلّ» نیست، ﴿وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾[26] کذا و کذا؛ تو این پَرها را پهن کن و این مردم را زیر پَر بگیر! اگر چه این آیه برای پیغمبر است؛ ولی علما هم باید این‌چنین باشند و مردم هم باید نسبت به فرزندان خود این‌چنین باشند. وقتی کسی زیر پَر بودن را یاد گرفت، وقتی پدر و مادر او پیر شدند او هم پَر پهن می‌کند و اینها را زیر پَر می‌گیرد. من این قصه را چند بار در همین مسجد عرض کردم، من چند سال قبل در دماوند دیدم کسی که تقریباً سنّ او نزدیک به شصت سال بود و با چه عجله‌ای آمده، دیدم یک مقدار آب در دست او هست، گفت حاج آقا‌ این را دَم بزن! گفتم برای چه؟ گفت مادرم مریض است و در خانه بستری است. کسی که شصت ساله است، مادر او نزدیک نود سال است! از راه دور هم آمده! حالا اسم شهر آن بزرگوار را هم نمی‌برم، این معلوم می‌شود تربیت شدهٴ قرآن است! کسی که این همه راه را می‌آید و می‌گوید که این آب را دَم بزن برای اینکه مادرم مریض است، برای اینکه خود او هفت سال دانشگاهِ رَحم و محبت و عاطفه دید! چنین کسی هرگز حاضر نیست که مادر و پدر خود را به خانه سالمندان بدهد؛ اما آن‌که مَهد کودکی است که عاطفه نچشیده است! یکی از پیامدهای مسئله طلاق فراوان هم همین است، برای اینکه این هفت سال، هفت سال عاطفه است! عاطفه را که در حوزه و دانشگاه یاد نمی‌گیرند، عاطفه که یاد گرفتنی نیست، عاطفه چشیدنی است! این را باید در آغوش مادر بچشد. فرمود این بچه‌ها را با عاطفه تربیت کنید و مواظب باشید! این کار، کارِ مرد نیست! این هنر، هنرِ زن است! آن‌قدر ذات اقدس الهی به این زن سرمایه داد که او بتواند این ریاست دانشگاه هفت ساله را طیّ کند.

این بیان نورانی امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) که چند بار به مناسبت‌های مختلف هم نقل شد همین است؛ فرمود شما شیعیان ما هستید و یکدیگر را ترک نکنید، «تَزَاوَرُوا»؛ به زیارت یکدیگر بروید، «فَإِنَ‌ فِی زِیَارَتِکُمْ إِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِأَحَادِیثِنَا»؛ برای اینکه شما شیعیان ما که دور هم جمع شدید احادیث ما را نقل می‌کنید، احادیث ما سازنده است: «وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْض‌».[27] ببینید همه ما شنیدیم که سنگ روی سنگ بند نمی‌شود و این هم درست است؛ این برج‌هایی که می‌سازند، این قصرهایی که می‌سازند این ردیف اوّل سنگ است، ردیف دوم اگر سنگ باشد، سنگ که روی سنگ بند نمی‌شود! یک ملات نرم می‌خواهد. فرمود جامعه را ملات نرم اداره می‌کند، گفتار ما، رفتار ما، سنّت ما، سیرت و سریرت ما آن عاطفهٴ نرم است؛ جامعه را آن عاطفه می‌سازد، وگرنه سنگ که روی سنگ بند نمی‌شود. فرمود شما سخن ما را بیان می‌کنید، به هر حال شیعیان ما هر جا که نشستند حرف ما را می‌زنند: «وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْض‌»، این ملات نرم است که این برج را نگه داشته است! ساختمان را این نگه می‌دارد! جامعه را عاطفه نگه می‌دارد! خانواده را این نگه می‌دارد!

شما جریان طلاق را ملاحظه بفرمایید، در روایات ما ائمه فرمودند ـ ما این ائمه را قبول کردیم! ـ خانه‌ای که با طلاق ویران شده، این خانه فرسوده نیست که چند سال بعد شما بتوانید وام بگیری و بسازی، خانه‌ای که با طلاق ویران شده به این آسانی ساخته نمی‌شود؛ این حرف‌ها راست است! ممکن نیست که کسی ـ معاذ الله ـ گرفتار طلاق بشود، بعد بتواند به زودی خانواده تشکیل بدهد، این حرف‌های آنهاست! مادر این خصوصیت را دارد، درست است که پدر رئوف و مهربان است؛ اما هرگز این هنر را ندارد! تنها کسی که می‌تواند ریاست دانشگاه عاطفه را داشته باشد مادر است، این خاصیت را مادر دارد.

در بعضی از روایات هم هست که کسی آمده خدمت پیغمبر یا امام دیگر(عَلَیهِمُ الصَّلاة وَ عَلَیهِمُ السَّلام) عرض کرد من مشکلی دارم فرمود اگر مادر داری به او احسان بکن و کارهای او را انجام بده که خدا می‌بخشد و از لغزش‌های تو صَرف نظر می‌کند،[28] این کار فقط از مادر ساخته است! ولی در این بخش‌ها فرمود: ﴿أَوَ مَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ وَ هُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ﴾؛ او در زر و زیور و آرایش و آرامش دارد زندگی می‌کند، در آن جدال‌ها حضور ندارد، در جهادها حضور ندارد، او با مِهر زندگی می‌کند، نه با قهر! جامعه را مِهر اداره می‌کند، نه قهر! جنگ جهانی اول را خیلی‌ها نبودند ولی خواندیم، جنگ جهانی دوم را هم کسانی که حدود هشتاد سال دارند دیدند، حداقل کشته این جنگ جهانی اول و دوم هفتاد میلیون بود، این هفتاد میلیون کشته چه اثری کرد؟ الآن اگر ـ خدای ناکرده ـ جنگ جهانی شروع بشود، سخن از هفتصد میلیون است! مگر با «کشتن» جهان آرام می‌شود؟! مگر با «کشتن» جهان اصلاح می‌شود؟! جامعه فقط با عاطفه و نرمیِ رفتار، ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾[29] بودن اداره می‌شود.

شما این روایت را در تفسیر مرحوم امین‌السلام توجه کنید ـ الآن ما در آستانه میلاد وجود مبارک پیغمبر هستیم ـ حضرت به جبرئیل فرمود از بعثت من چیزی هم به تو رسید؟ عرض کرد بله، یا رسول الله! این جبرئیل! حالا این پیغمبر کیست؟ جبرئیل حامل عرش است و یک فرشته عادی که نیست. مرحوم امین‌الاسلام نقل می‌کند که پیغمبر به او فرمود اینکه خدا فرمود: ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾ خَیر ما هم به تو رسید؟ عرض کرد بله «یا رسول الله»![30] از عرش تا فرش را پیغمبر دارد اداره می‌کند که پیغمبر ما هم هست و الآن آنها که بی‌اطلاع از صدر و ساقه نبوت‌اند به صورت داعشی دارند کار می‌کنند، آن بیگانه نگذاشت! مگر با «کشتن» جامعه اصلاح می‌شود؟ مگر با «قهر» جامعه اصلاح می‌شود؟ فقط با لطف و مِهر و محبت جامعه اصلاح می‌شود «و لاغیر». اگر تجربه بود که جنگ جهانی اوّل و دوم کافی بود، یا این فشارهای جنگ‌های نیابتی کافی است!

غرض این است که فرمود زن محور و مدار عاطفه است. عاطفه و آن ملات را درست است که پدر کم و بیش دارد، اما رهبر این عاطفه، استادِ زعیم این عاطفه زن است، ما او را به این صورت خلق کردیم! این با آرایش و آرامش و اینها دارد زندگی می‌کند، در مخاصمات و درگیری‌ها و جدال‌ها و جبهه‌گیری‌ها و اینها حضور ندارد، کار او عاطفی است، او در مخاصمه حضور ندارد، بلکه در معاونت حضور دارد، ما چنین عنصری را آفریدیم! این مظهر رحمت و عاطفه است. ﴿أَ وَ مَنْ یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ﴾، اما ﴿وَ هُوَ فِی الْخِصَامِ﴾، این مذکر بودنِ ضمیر «هو» به مناسبت کلمه و لفظ «مَنْ» است؛ اینها در مخاصمات، در موضع‌گیری‌ها، در احتجاجات و در درگیری‌ها حضور ندارد. در بین شما گروهی هستند متأسفانه ﴿وَ جَعَلُوا﴾ که این ﴿وَ جَعَلُوا﴾ عطف است بر ﴿وَ جَعَلُوا﴾ آیه پانزده و جمعاً عطف هستند بر آن ﴿لَیَقُولُنَّ﴾، این «جلعوا»ها و این «قالوا»ها همه منسجماً به یکجا برمی‌گردد. ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾، اینها را «إناث» قرار دادند، اینها بندگان خدا هستند که جز عبودیّت کار دیگری ندارند. ﴿إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ﴾ شما تجربه کردید؟ فرشته‌ها را می‌شناسید که اینها زن‌ هستند یا مرد؟ ﴿سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ﴾؛ تا شهادت شما نوشته بشود، چون هر کسی شهادت داد در محکمه عدل الهی باید پاسخگو باشد. ﴿وَ یُسْأَلُونَ﴾؛ مسئول هستید و زیر بار سؤال می‌روید؛ این ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ﴾[31] برای همین است، البته در بخشی از قرآن کریم فرمود که ما ایست و بازرسی و سؤال و جواب داریم: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ﴾ که بعد می‌گوییم: ﴿مَا لَکُمْ لاَ تَنَاصَرُونَ﴾.[32] این ایست و بازرسی برای پاسخ به سؤالات است، هر کسی سؤال را پاسخ خوب داد یک نشانه است، هر کسی سؤال را پاسخ خوب نداد یک نشانه‌ دیگری است، در ایست و بازرسی یا موقف دیگر ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾،[33] آن‌جا دیگر جای سؤال نیست، چرا؟ چون پاسخ آن در کنار همان آیه هست، چرا ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾؟ برای اینکه ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾،[34] چه کسی سیاه صورت است و چه کسی سفید صورت، معلوم است، ما قبلاً آن‌جا سؤال کردیم که ﴿تَبْیَضُّ وُجُوهٌ﴾ مشخص شد، ﴿وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾[35] مشخص شد، این‌جا که دیگر جای سؤال نیست! این‌طور نیست که قیامت جای سؤال نیست، نه ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ﴾؛[36] تکان بخورند باید پرسش‌ها را پاسخ بدهند، اما موقف دارد! اینها که سؤال کردیم بعضی چهره‌شان سیاه می‌شود و بعضی چهره‌شان سفید می‌شود، در موقف دیگر آنجا دیگر ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾، چرا؟ چون ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾، این‌که صورت او سیاه است، معلوم می‌شود که جواب ندارد؛ آن‌که صورت او سفید است، معلوم می‌شود که جواب خوب دارد، ما چه چیزی را دوباره از او سؤال می‌کنیم؟ این‌چنین نیست که آن‌جا جای سؤال و جواب نباشد، این برهان مسئله در آیه بعد همان سوره مبارکه «الرحمن» هست، اگر فرمود: ﴿فَیَوْمَئِذٍ﴾ یعنی این موقف که ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾، «فان قیل»: چرا ﴿لاَ یُسْأَلُ﴾؟ برای اینکه ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾. بعضی‌ها «منکوساً»[37] محشور می‌شوند، بعضی‌ها نابینا محشور می‌شوند و بعضی به صورت‌های دیگر درمی‌آیند، ما چه سؤالی بکنیم؟ معلوم است!

بنابراین فرمود این‌طوری که اینها می‌گویند ـ معاذ الله ـ فرشته‌ها «آلهه» هستند یا مؤنّث‌ می‌باشند، اینها آن قسمت مؤنّث را که خبر ندارند، شاهد هم نبودند و از خلقت اینها بی‌خبر هستند و چون این‌چنین نیست، در قیامت مسئول‌ می‌باشند. «آلهه» بودند اینها هم دروغ است، برای اینکه اینها عبد هستند و عبد که «آلهه» نمی‌شود! پس مسئله «انوثت» سالبهٴ به انتفاء موضوع است و مسئله «الوهیت» هم سالبهٴ به انتفاء محمول است؛ اینها هستند، ولی عبد هستند نه «آلهه» و در جریان «انوثت» هم چون بدن ندارند و مادی نیستند، نه مذکر هستند و نه مؤنث. قرآن نمی‌خواهد ثابت کند که اینها مرد هستند، می‌خواهد ثابت بکند که اینها مرد و زن ندارند، اینها مقابل مرد و زن هستند که تقابل آنها هم تقابل عدم و ملکه است و این‌طور نیست که رفع آنها محال باشد: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ﴾ که ﴿سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ یُسْأَلُونَ﴾، بعد حالا برهانی که اقامه می‌کنند، جاهل‌های اینها برای توجیه «وثنیت» یک‌طور دلیل اقامه می‌کنند و علمای آنها هم به حسب ظاهر ـ اگر علمایی داشته باشند ـ یک راه دیگری دارند.
[1] زخرف/سوره43، آیه9.
[2] زخرف/سوره43، آیه10.
[3] بقره/سوره2، آیه129.
[4] قصص/سوره28، آیه78.
[5] زخرف/سوره43، آیه13.
[6] اسراء/سوره17، آیه44.
[7] زخرف/سوره43، آیه13.
[8] نحل/سوره16، آیه8.
[9] نحل/سوره16، آیه7.
[10] زخرف/سوره43، آیه12.
[11] زخرف/سوره43، آیه10.
[12] لغت‌نامه دهخدا؛ «شیئان عجیبان هما ابرد من یخ ٭٭٭ شیخ یتصبّی و صبی ٌیتشیخ».
[13] بقره/سوره2، آیه40.
[14] بقره/سوره2، آیه152.
[15] ابراهیم/سوره14، آیه7.
[16] یوسف/سوره12، آیه87.
[17] زخرف/سوره43، آیه14.
[18] اخلاص/سوره112، آیه3.
[19] بقره/سوره2، آیه116.
[20] صافات/سوره37، آیه152.
[21] نجم/سوره53، آیه22.
[22] غافر/سوره40، آیه97.
[23] اسراء/سوره17، آیه23.
[24] اسراء/سوره17، آیه24.
[25] نجم/سوره53، آیه8.
[26] شعراء/سوره26، آیه215.
[27] الکافی، ط ـ الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص186.
[28] مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج‌15، ص179 و 180.
[29] انبیاء/سوره21، آیه107.
[30] مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‌7، ص107.
[31] صافات/سوره37، آیه24.
[32] صافات/سوره37، آیه25.
[33] الرحمن/سوره55، آیه39.
[34] الرحمن/سوره55، آیه41.
[35] آل عمران/سوره3، آیه106.
[36] اعراف/سوره7، آیه6.
[37] لغت‌نامه دهخدا، منکوس: [م َ] نگون‌سار و سرنگون.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 30:35

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی