display result search
منو
تفسیر آیات 13 تا 14 سوره شوری، بخش چهارم

تفسیر آیات 13 تا 14 سوره شوری، بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 31 دقیقه مدت قطعه
  • 112 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 13 تا 14 سوره شوری، بخش چهارم"
- تشبیه تشریع شریعت به کلید آسمان و زمین؛
- عقل، عهده‌دار قوانین عادی زندگی فردی و اجتماعی؛
-امر به اقامه دین و نهی از تفرقه از قوانین بین‌المللی اسلام






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی وَ عیسی أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکینَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبی إِلَیْهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی إِلَیْهِ مَنْ یُنیبُ (13) وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ أُورِثُوا الْکِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفی شَکٍّ مِنْهُ مُریبٍ (14)﴾

تشبیه تشریع شریعت به کلید آسمان و زمین و اختیار آن به دست خدا
بعد از اینکه فرمود کلید آسمان و زمین به دست خداست و رزق آسمانی و زمینی با کلید الهی به دست شما می‌رسد، درباره رزق معنوی هم که به نام دین است، فرمود: کلید شریعت هم به دست اوست؛ اگر کلید حیات ظاهر به دست اوست، کلید حیات باطن هم به دست اوست. در آیه دوازده همین سوره فرمود: ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، این‌جا هم دارد «له مقالید الجنة و النار», «مقالید الحقّ و الباطل» و مانند آن؛ کلید این اسرار الهی به دست اوست.

ارسال مُنذرین برای همه امت‌ها و تفاضل بعضی بر بعض
مطلب دیگر آن است که هیچ امّتی بدون شریعت نیست ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خلأ فیها نَذیرٌ﴾،[1]چون که فرمود: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خلأ فیها نَذیرٌ﴾، مگر اینکه نذیری دارد، هادی دارد در تعبیر حصر دارد که قریه یا امّتی نیست، مگر اینکه هادی دارد و ما منذری برای آنها فرستادیم، لکن منذران الهی که از طرف ذات اقدس الهی شریعت را دریافت می‌کنند و به امّت‌ها اعلام می‌دارند، یکسان نیستند. هم درباره انبیا فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾, [2]هم درباره مرسلین فرمود: ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾؛ [3]امّا نحوه تفضیل انبیا و نحوه تفضیل مرسلین را در آیات دیگر مشخّص کرده است، پس اصل اول این است که هیچ ملتی نیست، مگر اینکه رهبر الهی دارد: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خلأ فی‌ها نَذیرٌ﴾، اصل دوم آن است که این انبیا یا مرسلین همسان نیستند: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ یا ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾، اصل سوم تبیین تفاضل انبیا و مرسلین است.

تحقق تفاضل مُنذرین به صاحب شریعت بودن پنج نفر و غیر آن
این تفاضل به این است که بعضی‌ها اولواالعزم‌ هستند، دارای کتاب‌، شریعت‌، منهاج‌، قوانین حقوقی‌، قوانین قضایی‌، قوانین فقهی‌ و مانند آن هستند؛ اینها پنج بزرگوار می باشند: وجود مبارک نوح، وجود مبارک ابراهیم، وجود مبارک موسی، وجود مبارک عیسی(علیهما الصلاة و علیهم السلام) و وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت(علیهم آلاف التحیّة والثناء) است، این برای انبیا بود؛ انبیای دیگر حافظان شریعت آنها هستند؛ یعنی کتاب قانونی که محکمه قضا داشته باشد، تَقنین داشته باشد، مسائل جزایی و کیفری داشته باشد برای آنها نبود، یا جمعیّت آنها اندک بود مثل حضرت آدم(سلام الله علیه) یا اگر جمعیت آنها بیشتر بود، آنها حافظان شریعت یکی از انبیای اولواالعزم بودند؛ یعنی بعد از نوح(سلام الله علیه) هر پیامبری که مبعوث می‌شد حافظ شریعت نوح بود؛ بعد از ابراهیم(سلام الله علیه) انبیای دیگر مثل اسحاق، مثل یعقوب، مثل یوسف(علیهم السلام) اینها حافظان شریعت حضرت ابراهیم بودند و بعد از موسای کلیم این‌چنین هست تا عیسای مسیح، بعد از عیسای مسیح(سلام الله علیه) هست تا زمان حضرت، اینها حافظان همان شریعت بودند، شریعت و کتاب جدیدی نیاوردند؛ لذا فرمود فقط این پنج نفر شریعت آوردند.

ادله دال بر أفضل بودن پیامبر خاتم بر انبیای اولواالعزم دیگر
مطلب چهارم این است، آن بزرگوارانی که به عنوان انبیای اولواالعزم‌ هستند، اینها هم یکسان نیستند، در بیان تفاضل اینها گاهی از مادهٴ کلمه استفاده می‌شود، گاهی از هیئت کلمه استفاده می‌شود، گاهی از تقدیم و تأخیر این کلمات استفاده می‌شود و گاهی هم از عنوان جداگانه بهره گرفته می‌شود. راه‌های فراوانی برای بیان تفاضل این انبیا هست؛ گاهی از مفرد و جمع استفاده می‌شود، مثل اینکه فرمود: ﴿شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً﴾ که فعل مفرد آورد؛ ولی درباره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به صورت ﴿أَوْحَیْنا﴾ است که متکلّم «مع‌الغیر» است و درباره ابراهیم و انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) آن هم به صورت متکلّم «مع‌الغیر» است که ﴿وَصَّیْنَا﴾ است. پس گاهی به ماده و هیئت کلمه، از نظر مفرد و جمع بودن است و گاهی از نظر خود ماده کلمه است که درباره آن انبیای دیگر به توصیه یاد فرمود و درباره وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به وحی یاد فرمود، نفرمود «وصّینا» یا «أوصینا» فرمود: ﴿أَوْحَیْنا﴾ و گاهی هم از باب تقدیم و تأخیر است؛ با اینکه وجود مبارک حضرت از نظر زمان بعد از انبیای ابراهیمی است؛ ولی نام مبارک حضرت را قبل ذکر می‌کند و گاهی هم حتی قبل از نوح ذکر می‌کند؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «احزاب» گذشت که در آیه هفت فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ﴾ این به نحو عموم، ﴿وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهیمَ وَ مُوسی وَ عیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾ به نحو خصوص. درباره انبیای پنج‌گانه اولواالعزم اول نام مبارک پیغمبر را می‌برد، بعد نام انبیای چهارگانه دیگر را، بعد نام مبارک نوح و ابراهیم و موسی و عیسی(علیهم السلام) را؛ یعنی از نظر زمانی متأخّر از همه است، ولی از نظر اسم، نام مبارک حضرت پیشاپیش همه ذکر شده است. گاهی برای اینکه روشن بفرماید این حلقه ارتباطی گذشته و آینده است و به منزله «واسطة العِقد» است، نام مبارک نوح را اول ذکر می‌کند، نام مبارک انبیای بعدی را در بخش سوم ذکر می‌کند، نام مبارک حضرت را در بخش وسط ذکر می‌کند که این «واسطة العقد» برای سلسله انبیا باشد. تعبیر دیگر و عنوان دیگر این است که فرمود این کتاب «مُهَیْمِن» بر کتاب‌های دیگر است که در بحث آیات جلسه قبل خوانده شد. این «هَیمنه» داشتن، سیطره داشتن، سلطه داشتن بر اساس آن سلطه کتاب است، سلطه وحی است و مانند آن ﴿وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾. [4]درباره انبیای دیگر سخن از تصدیق است که ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾؛ [5]امّا وقتی نوبت به حضرت می‌رسد گذشته از تصدیق حرف‌های انبیای قبلی(علیهم السلام), «هیمنه» او را هم خدا ثابت می‌کند که ﴿وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾. بنابراین از چند جهت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در بحث ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ أفضل است، هم ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ أفضل است.

عقل، عهده‌دار قوانین عادی زندگی فردی و اجتماعی
﴿شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی وَ عیسی﴾، در بحث‌های قبل روشن شد که «شریعت» الاّ و لابدّ منحصراً در اختیار خدای سبحان است که «لَهُ مَقالیدُ الشَّریعة»؛ امّا «عادت» را ممکن است عقل در برنامه‌های شخصی یا در برنامه‌های مربوط به نهاد یا ارگان یا جامعه تنظیم کند، اینها «عادت» است؛ عقلی که انسان دارد، می‌تواند برنامه‌های عملی خود را تنظیم کند که من روزانه چه کار کنم، چقدر درس بخوانم، چقدر مطالعه کنم یا چه کاری را انتخاب کنم و زیرمجموعه خودم را هم چگونه اداره کنم، اینها «عادت» است نه «شریعت»! اینها قابل تغییر است، قابل نسخ است، قابل تبدیل است، قابل تحویل است، اینها طوری نیست که اگر کم و زیاد شود، بالا و پایین شود، بهشت و جهنم را به همراه داشته باشد، این طور نیست، آنکه پایان کارش بهشت و جهنم است می‌شود شریعت؛ امّا عادت را عقل می‌تواند برنامه‌ریزی کند؛ یعنی مدیریت داخلی داشته باشد، وضع شخصی خودش را تنظیم کند و وضع کسانی که زیرمجموعه او هستند؛ حالا زیرمجموعه او گاهی یک نهاد و ارگان است، گاهی یک شهر است، گاهی یک کشور است و مانند آن، آن بحث عادت است دیگر شریعت نیست. پرسش: حضرت آدم(علیه السلام) به چه شریعتی عمل می کردند؟ پاسخ: به شریعت اسلام ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾؛ منتها دسترسی به کتاب آن حضرت نبود، دسترسی به قوانین انبیا نظیر ادریس(سلام الله علیه) که قبل از نوح(سلام الله علیه) بود نبود. آن روزها بشر اوّلی اندک بودند، یک؛ و خیلی ساده زندگی می‌کردند و بسیط به سر می‌بردند، دو؛ نشانه‌اش آن است که وقتی آن حادثه تلخ اتفاق افتاد و یکی از فرزندان آدم(سلام الله علیه) برادر خودش را کُشت، آن‌قدر آگاه نبود که چگونه این جنازه را دفن کند، این جنازه در دستش ماند، تعبیر قرآن این است که او نمی‌دانست با این نعش چه کار کند، آن‌گاه ﴿بَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾؛[6]دید کلاغی آمده که چیزی در منقار اوست، این خاک‌ها را کنار برده و آنکه در منقار خودش است را این وسط گذاشته بعد خاک‌ها را رویش ریخته: ﴿لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾، این کلاغ مأمور الهی بود تا به این بشر اوّلی؛ یعنی قابیل بفهماند که این جنازه را باید دفن کرد، بشر اوّلی این طور بود! برای آنها محکمه قضا و سایر محاکم کیفری و مدنی و اینها نبود؛ در عصر حضرت آدم این طور بود، در عصر حضرت ادریس این طور بود تا رسید به زمان حضرت نوح که ﴿کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ﴾، وقتی اختلاف کردند انبیا را فرستادند: ﴿لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ﴾ [7]وقتی جمعیت بیشتری شدند و اختلاف نظر پیش آمد آن وقت پیامبرانی آمدند که کتاب آوردند؛ یعنی کتاب قانون آوردند، کتاب قضا آوردند، کتاب فقه آوردند و مانند آن.

رعایت قوانین بین المللی اسلام در راستای زندگی مسالمت‌آمیز و نمونه آن
فرمود: ﴿شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی وَ عیسی﴾؛ فرمود درست است که ممکن هست ملت‌ها و نِحله‌ها فرق کند؛ ولی به هر حال شما باید با هم زندگی کنید! لذا اسلام یک سلسله دستورات خاص دارد که نماز و روزه برای چه قومی است و زکات و خمس برای چه قومی است اینها برنامه‌های مقطعی جزء شریعت است؛ البته از یک منظر جزء دین هست؛ امّا یک دستورات بین‌المللی هم دارد که این دستورات بین‌المللی برای کلّ انسان است؛ اینکه فرمود: ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾ [8]با مردم درست سخن بگویید، اگر می‌خواهید چیزی بنویسید، چیزی صادر کنید، چیزی وارد کنید، این طور نباشد که بگویید حالا آنها شرقی‌ هستند یا کافرند یا ملحدند یا مشرک‌ می باشند و من هر کالایی را صادر کنم، هر کالایی را بخرم، هر طوری حرف بزنم، هر ادبیاتی را به کار ببرم. فرمود این طور نباشد، چون طرف مقابل انسان‌ است و با انسان باید مؤدّبانه رفتار کنید: ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾، نه «قولوا للمسلمین» یا «لأهل الکتاب» یا «للموّحدین». شما کاری نداشته باش که او مشرک است یا بت‌پرست است یا کمونیست، در جمع انسان هست و با انسان مؤدبّانه رفتار کنید! این ادب جزء برنامه‌های رسمی ماست؛ آن ظرافت کار را ادب می‌گویند! وقتی مهمان نزد آدم آمد، آدم یک میوه به دستش بدهد؟! این بر فرض هم میوه تناول کند، بیش از یکی که نمی‌خورد! امّا آدم یک میوه دستش بدهد این بر خلاف ادب است؛ ولی ظرف میوه را نزد او تعارف کند، این را می‌گویند ادب! ادب ظرافت کار است، فرمود ظریفانه با بشر حرف بزنید: ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾، شما کار نداشته باش او مشرک است یا نه، حساب او با خداست. و یا می‌فرماید: ﴿وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ﴾؛ [9]با مردم دنیا که دارید تجارت می‌کنید، بهترین کالا و صحیح‌ترین کالا و پاک‌ترین کالا را بدهید، در هیچ چیزی «بَخْس» نکنید! نه مفهومی از مفهوم «شیء» جامع‌تر هست، همین مفهومی که از او جامع‌تر نیست جمع بسته شد که شده اشیا، نه مفهومی از مفهوم «ناس» جامع‌تر است؛ فرمود: در جایی که با مردم در ارتباط هستید کم نگذارید؛ اگر خواستید سخنرانی کنید، بی‌مطالعه منبر نروید؛ درس بگویید، بی‌مطالعه تدریس نکنید؛ مقاله بنویسد، اطراف را انبارداری نکنید که از این و آن جمع کنید؛ درس خارج می‌خواهید بگویید، باید بفهمید که خارج جمع سطوح نیست، بلکه نوآوری خود استاد است. چهارتا سطر را آدم به عنوان درس خارج ببیند، این درس خارج نیست، پس چیزی را کم نگذارید! بی‌مطالعه حرف نزنید، بی‌مطالعه مقاله ننویسید، بی‌مطالعه با کسی وعده نگذارید که سخن بگویید، وقت مردم را نگیرید! در مسائل تجاری هم همین‌طور است؛ اگر خواستید کالایی را برای یک کشور دیگر صادر کنید، بهترین و پاک‌ترین و سالم‌ترین میوه را صادر کنید و کم نگذارید، به هر حال آنها انسان‌ هستند، شما کار نداشته باشید که مسلمان‌ می باشند یا بت‌پرست: ﴿لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ﴾، این دین می‌تواند دین جهانی باشد! فرمود کلّی و دوام سهم اسلام است؛ همگانی و همیشگی را من برای همه بشر پیام آوردم «الی یوم القیامة»، «لکلّ بشر و لکلّ عصرٍ و مصرٍ»، کلیّت و دوام چنین قانونی را می‌طلبد ﴿لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ﴾. «شیء» جامع‌ترین مفهوم است که جمع بسته شد و «انسان» هم این‌چنین است. پرسش: آن ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾[10]چطور؟ پاسخ: آن هم همین است و حق است! چون او دارد جلوی عدل را می‌گیرد، ما داریم با او می‌جنگیم که جلوی عدل را نگیر! الآن به آل‌سقوط می‌گویند شما یک فاجعه انسانی راه انداختید، آن وقت می‌شود ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾. مادامی که آنها با نصیحت و صلح و امثال آن قابل هدایت‌ هستند، هدایت و الاّ «بالسیف»، ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ﴾ را برای همین آوردند، ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ و اگر کسی اسرائیل شد، اگر کسی آل‌سقوط شد، آن وقت ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ﴾؛ [11]ما آهن را برای همین فرستادیم، اگر کسی جلوی حقّ مردم را می‌گیرد و با ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾ مخالف است، با ﴿لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ﴾ مخالف است، با ﴿أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ﴾ مخالف است و با عدل مخالف است، ﴿أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ﴾ کیفر اوست.

امر به اقامه دین و نهی از تفرقه از قوانین بین المللی اسلام
در بخش سوم هم فرمود: ﴿أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ﴾؛ در این آیه فرمود اگر مسلمانی دین خودت را به پا دار، یهودی هستی، مسیحی هستی، هر دینی از ادیان الهی داری، در مقطع دین خود تفرّق نکنید، هم در احکام بین‌المللی اسلام که فراوان هست و در شریعت اختلاف هست نه در اصل دین، آن هم اختلاف نکنید ﴿أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ﴾، هم در مسئله ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾ [12]بین امر به اعتصام و نهی از تفرّق جمع شد، هم در مسئله اقامه دین که فرمود: ﴿أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ﴾ که بین اقامه دین و نهی از تفرّق جمع شد، فرمود این کارها را نکنید.

اِخبار علی(علیه السلام) از سنّت الهی در فاقد خیر بودن تفرقه
دو مطلب نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه دارد که می‌فرماید: من الآن که دارم می‌گویم نه به عنوان اینکه مورّخم، تاریخ‌شناسم یا تجربه کردم، این طور نیست! من از گذشته خبر می‌دهم، از آینده هم خبر می‌دهم؛ این بر اساس جامعه‌شناسی و تاریخی و تجربه من نیست، من از سنّت الهی خبر می‌دهم، فرمود: «فَإِنَّ جَمَاعَةً فِیما تَکْرَهُونَ مِنَ الْحَقِّ خَیْرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فِیما تُحِبُّونَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لاَ مِمَّنْ بَقِیَ»؛[13]فرمود گذشته همین طور است، آینده هم «الی یوم القیامة» کسی از اختلاف بهره‌ای نمی‌برد! این بیان نورانی حضرت که بر اساس تجربه نیست، فرمود ما از سنّت الهی داریم خبر می‌دهیم؛ اگر از زمان آدم تا الآن را بخواهید من به شما بگویم، هیچ ملتی از اختلاف خیر ندید؛ از الآن تا صبح قیامت را بخواهید خبر بدهم، هیچ ملتی از اختلاف خیر نمی بیند! «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لاَ مِمَّنْ بَقِیَ».

علی(علیه السلام) بزرگ ترین رهبر وحدت‌گرای امت اسلام
بعد به کسانی هم فرمود: «فَاعْلَم‌»؛ بدان! من هم «أعلمْ»، هم «أتقیٰ» و هم «أشجَعْ» هستم! احدی در امّت اسلامی به اندازه من به وحدت دعوت نکرد و نمی‌کند: «وَ لَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ النَّاسِ‌ عَلَی جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (صلّی الله علیه و آله و سلّم)‌ وَ أُلْفَتِهَا مِنِّی»؛[14]‌ فرمود در امّت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هیچ کس به اندازه من حریص به وحدت نیست؛ من یک حقِّ بیّنِ آفتابی غدیر را از دستم گرفتند، سقیفه را با دست بسته از من امضا گرفتند و من صبر کردم که ملت «قطه قطعه» نشود؛ فرمود هیچ کس مثل من نیست! این از بیانات نورانی و بلند حضرت امیر در نهج‌البلاغه است؛ فرمود وقتی که اصل دین و اصل نظام هست کجا می‌خواهید بروید؟! اگر ـ خدای ناکرده ـ اختلاف باشد همه آسیب می‌بینند.

تبیین دو قسم از اختلاف و «باغی» شدن انسان با اختلاف بعد از علم
فرمود هیچ کسی از اختلاف خیر نمی‌بیند. کسی که اختلاف می‌کند اختلاف یا «قبل‌العلم» است یا «بعدالعلم»؛ اختلافِ «قبل‌العلم» یک چیز پُربرکتی است؛ این اختلاف «قبل‌العلم» مثل اختلاف دو طلبه یا دانشجو است که دارند بحث می‌کنند یا دو استاد دانشگاه که دارند کنکاش می‌کنند تا ببینند که چه مطلبی حق است، چه راهی حق است و از چه راهی ما این اکتشاف را عرضه کنیم، هست. این اختلاف «قبل‌العلم» حق است، برای اینکه هر دو دارند برای تحقیق حق و تشخیص حق تلاش می‌کنند؛ مثل اختلاف «کفّتی المیزان» است. پس یک اختلاف داریم بسیار مقدّس است، یک اختلاف داریم بسیار خبیث و فتنه است؛ آن اختلافی که بسیار مقدّس است، اختلاف «کفّتی المیزان» است که هر دو تلاش و کوشش آنها این است که عدل برقرار شود، اگر در یک کفّه ترازو سنگ بگذاری و در کفّه دیگر نان بگذاری، یکی وزن باشد و دیگری موزون، اگر موزون سنگین است وزن می‌رود بالا، موزون با این کفّه وزن هماهنگ نیست و می‌گوید من نمی‌آیم؛ اگر نان کمتر است و سنگ بیشتر است، این کفّه سنگ فریادش این است که من همراهی نمی‌کنم و من بالا نمی‌آیم، باید به اندازه باشیم. این اختلاف «کفّتی المیزان» که تحت رهبری شاهین انجام وظیفه می‌کند حرف حق است، هر دو حرف حق می‌زنند؛ اگر این یکی سبک بود فوراً می‌رود بالا که آن یکی می‌گوید بی‌جا رفتی، باید سنگین بشوی تا من هم بیایم؛ اگر این یکی سبک بود و آن یکی سنگین، این یکی بالا می‌رود و آن یکی می‌گوید بی جا رفتی بالا، باید سنگین بشوی و با هم بالا برویم؛ حرف هر دو کفّه حق است، اختلاف «کفّتی المیزان» که تحت رهبری شاهین اداره می‌شود، این اختلافی است حق، چون هر دو می‌خواهند حق انجام شود؛ امّا وقتی وزن و موزون مشکلی ندارند، آن فروشندهٴ کم‌فروش یا گران‌فروش یا احتکارکننده در این ترازو دارد دستکاری می‌کند و آسیبی به ترازو می‌رساند، این اختلاف «بعدالعلم» است، فرمود: ﴿وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ﴾؛ اگر دو نفر در بحث به یک نتیجه رسیدند که حُکم این است، تاکنون که این دو طلبه یا دو دانشجو بحث می‌کردند که حق تشخیص داده شود این عبادت بود، حالا که معلوم شد حق با چه کسی است و کدام مطلب حق است، از آن به بعد دیگر شیطنت است، از آن به بعد وقتی معلوم شد حق با چه کسی است فوراً باید بپذیرند! پس ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ﴾، این «بَغْی» می‌شود؛ حالا یک وقت انسان نسبت به حکومت «باغی» است، یک وقت است دو طلبه یا دانشجو هستند در کنار هم یکی نسبت به دیگری «باغی» است، این طلبه یا آن دانشجو یا آن شخص ثالث وقتی دو نفری هم بحث شدند که یکی می‌شود اهل «بَغی»، وقتی وارد جامعه شد هم احتمالاً اهل «بَغی» در می‌آیند.

تحقق دو گناه با اختلاف بعد از علم
فرمود: ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ﴾ و کسی که حق برای او روشن شد او دو کار خلاف دارد انجام می‌دهد: یکی خلاف فقه است و دیگری خلاف حقوق است، وقتی معلوم شد کدام مطلب حق است، این وقتی گرفتار حیال و تک‌روی و تک‌چَری شد دو گناه کرده است: یکی حکم خدا به علم را پشت پا زد، بر خلاف شریعت عمل کرد؛ یعنی حکم فقهی را پشت‌سر گذاشت، دیگر اینکه رفیق خود را که در مسیر است تنها گذاشت؛ این مشکل حقوقی است و آن مشکل فقهی است، این دو گناه کبیره کرد: یکی اینکه با فقه خدا در افتاد، چون حالا که معلوم شده حق چیست و دیگر اینکه رفیق خود را تنها گذاشت، هم موظف است همراه حکم خدا باشد که حق است، هم موظف است همراه کسی باشد که او مُحقّ است، این می‌شود مسئله حقوقی و آن می‌شود مسئله فقهی، فرمود: ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ﴾.[15]

رها کردن مُحق، گناه حقوقی اختلاف بعد از علم
اینکه فرمود: ﴿أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ﴾ در آیه چهارده فرمود: ﴿وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ﴾ این شخص دو معصیت کبیره کرد و باکش نیست: یکی اینکه حکم خدا را که دین است، فقه است آن را پشت سر گذاشت، دیگر اینکه مُحقّی را رها کرده است! اینکه فرمود: ﴿کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ﴾ و... همین است! یعنی این مسئله حقوقی اسلام است و آن مسئله فقهی اسلام است. فرمود این خطر هست، اگر شما درباره نظام بخواهید کسی را بی خود طرد کنید هم همین‌طور است! او را از حکم خدا، فقه خدا و حقّ اجتماعی طرد کردید. نه انسان گرفتار انفصال بشود، نه مبتلا به فصل; نه خود از جامعه اسلامی جدا شود، نه بی جا کسی را از جامعه اسلامی جدا کند، هر دو بد است تفرقه که می‌گویند بد است، تنها این نیست که خود آدم اگر جدا شود بد است، دیگری را هم از جامعه جدا کند حرفی بزند، کاری بکند، عده‌ای را بی خود برنجاند که آنها را از صفحه بیرون کند. پس تفرقه به هر عامل و سبب و پایه و مایه‌ای که صورت بگیرد با مسئولیت همراه است و این حرف جهانی اسلام است.

مأمور شدن انبیا به حفظ وحدت در جامعه
به انبیا هم فرمود شما تلاش و کوشش کنید که این وحدت را حفظ کنید؛ چه در سوره مبارکه «مؤمنون» و چه در سوره مبارکه «انبیاء»؛ در سوره مبارکه مؤمنون آیه 51 و 52 این است: ﴿یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ ٭ وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ﴾، ما اُممی داریم به لحاظ ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾ [16]و یک امّت واحده داریم. وقتی سلسله انبیا را می‌بینید، دین مطرح است نه «شرعه و منهاج» یک امّت بیش نیست، امّا وقتی تک تک انبیا را می‌بینید و «شرعه و منهاج» را می‌بینید امّت‌ها متعدّد هستند؛ تعبیر آیه 51 سوره «مؤمنون» این است: ﴿یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ ٭ وَ إِنَّ هذِهِ﴾؛ یعنی این ملت و سلسله ﴿أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ﴾. در سوره مبارکه «انبیاء» هم مشابه این آمده است؛ آیه 92 سوره مبارکه «انبیاء» این است که ﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ﴾،

گستره شمول وحدت و سیاست‌گذاری اسلام در رویه آن
بنابراین ما از سه «منهج» باید این وحدت را حفظ کنیم: از نظر وحدت داخلی ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾، اختلافات فکری و کلامی که بین ما و اهل سنّت هست، آن باعث تفرقه ما نشود، جامعه اسلامیِ به معنی أخص امّت واحده شود. با اهل کتاب، یعنی یهودی‌ها و مسیحی‌ها که خدا را قبول دارند، وحی را قبول دارند، پیغمبر را قبول دارند، بهشت و جهنم را قبول دارند وحدتی داشته باشیم ﴿تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ﴾، [17]با انسان های دیگری که اصل توحید را قبول دارند هم یک وحدتی باید داشته باشیم؛ آنها که اصل ملیّت و دین را قبول ندارند، یک راه انسانی است که جداگانه مطرح است. پرسش: تکاثر دینی را تأیید نمی فرمایید؟ پاسخ: تکاثر دینی را در کلّ مقطع، نه «فی مقطع واحد»؛ در مقطع واحد ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾ «و لا غیر»، یک «شرعه» و یک «منهاج» است «و لاغیر»؛ امّا در اعصار و امصار که در فلان عصر فلان پیغمبر باشد با فلان دین، در فلان عصر فلان پیغمبر باشد با فلان دین، این‌طور هست؛ امّا اگر کسی دین ما را نپذیرفت، شرعه و منهاج ما را نپذیرفت، ما فوراً دست به اسلحه بشویم و با او بجنگیم، فرمود چنین نیست: ﴿تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ﴾ با او رفتار کنید.

سیره عملی انبیا در ایجاد وحدت، الگوی وحدت‌گرایی در جامعه
به ما گفتند ببینید انبیا چه کار کردند، انبیا اول آمدند این دشمن درونی را با نرم‌ترین وصف رام کردند، این شده «کاظم» که «کظم غیظ» کرد؛ حالا اختصاصی به وجود مبارک امام هفتم ندارد، همه انبیا «کاظم» بودند، همه اولیا «کاظم» بودند این «کظم غیظ» است که دشمن درونی را رام می کند که می‌شود «کاظم» و اگر قدرت به دست او افتاد، اسلحه به دست او افتاد، آهن به دست او افتاد، این آهن را نرم می کند و زِره که اسلحه دفاعی است ببافد، قرآن این دو پیغمبر را به عنوان نمونه‌ برای ما ذکر کرده، پیغمبرها جهانی بودند، گرچه جزء انبیای اولواالعزم نیستند؛ ولی شهرت جهانی پیدا کردند. آن‌که رهبری انقلاب را به عهده داشت که بحث آن گذشت وجود مبارک داود(سلام الله علیه) که ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾،[18]خدا فرمود من آن قدرت را به او دادم که او بدون کارخانه و کارگاه و کوره ذوب آهن، آهن را مثل موم نرم می‌کند ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدیدَ﴾؛[19]امّا این آهن سخت که به دست او نرم شد برای اینکه او تیر بسازد، دشنه بسازد، شمشیر بسازد، خنجر بسازد، نیزه بسازد یا زره ببافد؟ فرمود ما اگر به کسی قدرت دادیم این قدرت را به عنوان وسیله نرمی و حفاظت استفاده کند، این شخص شده داوود، او رهبری انقلاب را به عهده داشت. درباره سلیمان(سلام الله علیه) که سلطنت داشت آن سلطنت‌ها که دیگر نصیب کسی نمی‌شود ﴿لا یَنْبَغی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدی﴾، [20]حالا ﴿لا یَنْبَغی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدی﴾؛ یعنی کسی به این مقام نرسد که ظاهراً منظور این نیست یا کسی این را اظهار نکند که ظاهراً منظور این است، چون وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین مقام را داشت. فرمود: ﴿وَ أَسَلْنا﴾؛ [21]یعنی این معدن مس را ما مثل این نهر کارون برای او سیل‌وار روان کردیم؛ ﴿أَسَلْنا﴾ این مثل نهر روان بود. معدن مس برای رهبر حکومت مثل یک آب نرم روان شود، او چه بهره می‌برد؟ فرمود مبادا از این اسلحه کُشتن بسازی، ظرف بساز، دیگ بساز، دیگ کوچک بساز، دیگ بزرگ بساز، این می‌شود نمونه! بارها به عرضتان رسید الآن این اوباما و امثال این امریکایی‌ها یک مقدار قدّشان بلند است؛ این بلندی قد، یعنی قدرتی که دستشان هست، برای این است که زیر پای اینها هفتاد میلیون گور است! مگر در جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم کم کُشته شدند؟ حداقلش این است! هفتاد میلیون را کشتند، راهزنی کردند و روی قبر 72 میلیون ایستادند که امروز می‌گویند چنین و چنانم! شما تمدنی آوردید؟ فرهنگی آوردید؟ عقلی آوردید؟ عدلی آوردید یا انسانیّتی آوردید؟ یا اسلحه دستتان بود 72 میلیون کشته شدند و قبرشان زیر پای شماست کهه حالا قد کشیدید و می‌گویید ما! این می‌شود آمریکا! بنابراین انسان اگر خدای ناکرده مسیر دین را رها کند مسیر نظام را رها کند مسیر وحدت الهی و اسلامی را رها کند وضع به همین صورت درمی‌آید، وگرنه اینها روستایی‌ها بودند قبل از کشف کریستف کلمب[22] که نه تمدنی داشتند، نه فرهنگی داشتند، نه ملیّتی داشتند، یک روستای مخروبه‌ای بیشتر نبودند! بعد از ایران و غیر ایران مهاجرین رفتند آن‌جا که این آباد شده! این می‌شود دین! اینکه ما این قرآن را بالای سر می‌گذاریم و می‌بوسیم برای همین است! دین این را عملاً نشان داد، او سلطان مملکت بود به نام سلیمان(سلام الله علیه)، آن هم سلطنتی هم که در اختیار او بود! فرمود: ﴿وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ﴾؛ یعنی چشمه مِس را مثل سیل در اختیارش نهادیم، از این قدرت بالاتر چیست؟! شما یک جا نشان دارید که سلیمان(سلام الله علیه) از این قدرت تیر و شمشیر ساخته باشد؟ اینکه نبود، یا ﴿أَلَنَّا لَهُ الْحَدیدَ﴾ مگر کم بود؟ مثل موم این آهن سرسخت در دست حضرت نرم بود، فرمود بگیر، امّا ﴿وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ﴾؛[23] فرمود زره بباف که تا کسی کُشته نشود، این می‌شود دین! اگر ما این کتاب را در مقدّس‌ترین شب‌های سال، یعنی لیالی قدر بالای سر می‌گذاریم، برای همین است؛ این حرف، حرفِ زنده است، حرفِ دلپذیر است، حرفِ دلمایه است، حرفِ عقل‌پذیر است، حرفِ انسان‌ساز است، حرفِ تمدن‌ساز است که از قدرت برای حفظ مردم استفاده کنید نه ایجاد فاجعه بشری! فرقی بین اسرائیل و آل‌سعود و آل‌سقوط نیست، شما علناً می‌بینید. مگر فرقی بین صدام و اسرائیل بود؟ این‌جا شما علناً دیدید که ایران را در آن هشت سال چه کار کردند، فاجعه انسانی به بار آوردند، یازده استان را ویران کردند، هزار روستا را تخریب کردند، هزارها شهید از ما گرفتند؛ الآن آل‌سعود هم دارد همین کار را می‌کند، از آن طرف هم داعیه «خادم‌الحرمین» را دارد. اینکه گفتند تا نفس می‌کشید عقل و علم برای همین است! ملّت عوام باید مالیات بدهد، ملت عوام باید حمل کننده بار دیگران شود، این ملت عاقل و آزاد است که حاضر نیست کسی بر او ظلم کند؛ چه آل‌سعود و چه آل‌سقوط، چه صدام و چه اسرائیل.

کمال انسان در انتخاب آزادانه دین نه اجباری آن
در این‌جا فرمود: ﴿أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ﴾، در سوره مبارکه «انبیاء» این‌طور فرمود، در سوره مبارکه «مؤمنون» این‌طور فرمود؛ در سوَر دیگر هم فرمود ما می‌توانیم مجبور کنیم، تو نمی‌توانی مجبور بکنی؛ ولی خدا می‌تواند مردم را به ایمان مجبور کند، لکن کمال در آزادی و انتخاب آزادانه است. آیه 99 سوره مبارکه «یونس» این است: ﴿وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ﴾، ما می‌توانیم، تو نمی‌توانی؛ ولی این کار، کار خوبی نیست که ما مردم را با اجبار به دین دعوت کنیم. در همین بخش سوره مبارکه «شوری» که محلّ بحث است فرمود: ﴿کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکینَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ﴾؛ شما مردم را به دین دعوت می‌کنید، برای مشرکین این کار سخت است ﴿اللَّهُ یَجْتَبی إِلَیْهِ﴾؛ یعنی به این دین، نه به طرف خودت این ضمیر به این دین برمی‌گردد ﴿کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکینَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ﴾ این ﴿إِلَیْهِ﴾ به دین برمی‌گردد، ﴿اللَّهُ یَجْتَبی إِلَیْهِ﴾ به دین برمی‌گردد ﴿مَنْ یَشاءُ﴾, ﴿وَ یَهْدی إِلَیْهِ﴾ به دین برمی‌گردد ﴿مَنْ یُنیبُ﴾.

[1]فاطر/سوره35، آیه29.
[2]اسراء/سوره17، آیه55.
[3]بقره/سوره2، آیه253.
[4]مائده/سوره5، آیه48.
[5]مائده/سوره5، آیه46.
[6]مائده/سوره5، آیه31.
[7]سوره بقره، آیه213.
[8]بقره/سوره2، آیه83.
[9]اعراف/سوره7، آیه85.
[10]فتح/سوره48، آیه29.
[11]حدید/سوره57، آیه25.
[12]آل عمران/سوره3، آیه103.
[13]شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج10، ص33.
[14]شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج18، ص74.
[15]جاثیه/سوره45، آیه17.
[16]مائده/سوره5، آیه48.
[17]آل عمران/سوره3، آیه64.
[18]بقره/سوره2، آیه251.
[19]سبا/سوره34، آیه10.
[20]ص/سوره38، آیه35.
[21]سبا/سوره34، آیه12.
[22]کریستف کلمب (کریستوبال کُلُن) سوداگر و دریانورد اهل جنُوا در ایتالیا بود که بر حسب اتفاق قاره آمریکا را کشف کرد. او که از طرف پادشاهی کاستیل (بخشی از اسپانیا) مأموریت داشت تا راهی از سمت غرب به سوی هندوستان بیابد، در سال 1492 میلادی با سه کشتی از عرض اقیانوس اطلس گذشت؛ امّا به جای آسیا به آمریکا رسید. کلمب هرگز ندانست که قاره‌ای ناشناخته را کشف کرده است.
[23]انبیاء/سوره21، آیه80.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 31:15

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی