display result search
منو
تفسیر آیات 34 تا 37 سوره غافر

تفسیر آیات 34 تا 37 سوره غافر

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 75 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 34 تا 37 سوره غافر"
- نصیحت مؤمن آل فرعون بر قوم و فرعون با یادآوری قصص انبیاء؛
- جدیّت مؤمن آل فرعون در جهاد فرهنگی و شهادت پاداش او؛
- فریبکاری فرعون با استفاده از حس گرایی مردم.


بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جَاءَکُمْ بِهِ حَتَّی إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً کَذٰلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ (34) الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذٰلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَی کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ (35) وَ قَآل فرعونُ یَا هَامَانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ (36) أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَی إِلٰهِ مُوسَی وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کَاذِباً وَ کَذٰلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ وَ مَا کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فِی تَبَابٍ (37) ﴾

نصیحت مؤمن آل فرعون بر قوم و فرعون با یادآوری قصص انبیا
بعد از بیان عناصر اصلی دین، یعنی توحید و وحی نبوّت، برای موعظه و «إنذار»، قصص برخی از أنبیا(علیهم السلام) را نقل کرد و در این آیات از زبان مؤمن «آل فرعون» نقل می کند که مؤمن «آل فرعون» آنها را نصیحت می کرد و می گفت که وجود مبارک موسای کلیم بیّنات آورد، اگر صادق است که برخی از تهدیدها دامن گیرتان می شود و اگر ـ معاذالله ـ کاذب بود که خود گرفتار کذب خود خواهد شد. فرعون در قبال این سخنان گفت: ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری‌ وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد﴾، [1]مؤمن «آل فرعون» در برابر آن سخن فرعون آرام ننشست و این پاسخ را داد: ﴿وَ قالَ الَّذی آمَنَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزاب﴾؛ [2]که برخی از انبیا و امم گذشته را می شمارد و بعد می فرماید: ﴿وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْل﴾. از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) سؤال کردند که آیا یوسف پیامبر بود یا نه؟ فرمود مگر نشنیدید که خدای سبحان در قرآن دارد: ﴿وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْل﴾، پس معلوم می شود که منظور از یوسف، همان حضرت یوسف بن یعقوب(سلام الله علیهما) است، نه نوه آن حضرت که فرمود در این آیه خداوند از یوسف به عنوان رسالت و نبوّت یاد کرده است.[3]

ناتمامی اسناد سخنان مؤمن آل فرعون به موسی و دلیل آن
همین مؤمن «آل فرعون» که این حرف ها را می زند، برخی ها گفتند که اینها سخنان حضرت موسی(سلام الله علیه) است نه سخنان آن مؤمن، زیرا مؤمن﴿یَکْتُمُ إِیمَانَه﴾[4]بود، چون در حال تقیّه و کتمان بود، چگونه این حرف ها را می زد؟ این سخن ناصواب است، برای اینکه او ایمان را کتمان می کرد؛ امّا قصه تاریخی که برای آنها مسلّم بود، دیگر کتمان نداشت! معنای کتمان این است که عقیده شخصی خود را ظاهر نمی کند؛ امّا آن چیزی که «بیّن الرّشد» است و در خارج واقع شده است، آن را که می تواند بازگو کند، بعد در پایان فرمود: ﴿کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتاب﴾؛ کسی که تندروی و افراط دارد، اهل «رِیب» و شک است و این «رِیب» و شک برای او ملکه شده است و این یک شک عمدی است؛ یعنی می خواهد شک کند، نه اینکه واقعاً شک داشته باشد.

«رشاد» بودن سخنان مؤمن آل فرعون به علت هماهنگی آن با سخنان انبیا
پرسش: حاج آقا یک جاهایی همین مؤمن می گوید: ﴿إتَّبِعُونِ أهدِکُم سَبیلَ الرَّشاد﴾؟[5]
پاسخ: بله ﴿سَبیلَ الرَّشاد﴾، چون کسی که تابع انبیا باشد، حرف انبیا را نقل می کند. در همین آیه 34 فرمود: این حرف نزد خدا و مؤمنین بزرگ است، پس معلوم می شود مؤمنینی که متخلّق به اخلاق الهی هستند و سنّت انبیای الهی(علیهم السلام) را عمل می کنند، حرف های آنها حرفِ «رَشاد» است، این ﴿لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا﴾ هم همین است. پرسش: کتمان ایمان را ؟ پاسخ: بله کتمان دارد و نمی گوید من مؤمن هستم! آن وقت آن حرف، حرفِ حق است؛ همین جا خدای سبحان حرف انبیا را و حرف خودش را اصل قرار داد و فرمود که مؤمنین هم همین حرف را می زنند؛ آیه 35 که محل بحث است می فرماید: ﴿الَّذینَ یُجادِلُونَ فی‌ آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذینَ آمَنُوا﴾؛ مؤمنی که فقیهانه به شهر خود برگشت او حرف انبیا را نقل می کند: ﴿لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾. [6]در یکی از دعاهای نورانی روزهای ماه مبارک رمضان این است که «مُعادِیاً لِأَعْدائِکَ مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خاتَمِ أَنْبِیائِک‌»؛[7]‌ خدایا آن توفیق را بده من آن سنّت انبیای تو را بشناسم و همان را «استنان» کنم! در آن صلوات نورانی «عند الزوال» ماه رجب این است که «اللَّهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَی الِاسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِیه»؛[8]‌توفیقی به من عطا کن و کمک کن که سنّت پیغمبر را بشناسم و عمل کنم؛ عالِم دینی همین حرف را می‌زند! این ﴿لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ همین است! «مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خاتَمِ أَنْبِیائِک» همین است! «فَأَعِنَّا عَلَی الِاسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِیه» همین است! این مؤمن «آل فرعون» نمی‌گوید من این‌طور هستم، بلکه می‌گوید راه این است و اگر کسی بی‌راهه برود ممکن است آسیب ببیند و خدای سبحان کسی که «مُسرفِ مُرتاب» است او را هدایت نمی‌کند؛ «مُسرفِ مُرتاب» آن کسی است که بی جا جدال می‌کند ﴿الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فىِ ءَایَاتِ اللَّهِ بِغَیرِْ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ﴾؛ نه سلطان عقلی و نه سلطان نقلی دارد. در قرآن کریم گاهی از دلیل عقل و گاهی هم از دلیل نقلی به عنوان سلطان یاد می‌کند؛ از آیات کتاب الهی چیزی نازل نشده است که سلطان شود، بلکه دلیل قطعی آن مسلّط بر وَهم و خیال است، مسلط بر شک و شبهه است که سلطان می‌شود. ﴿بِغَیرِْ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبرَُ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ﴾، چون مؤمن همان راه الهی را می‌رود، ﴿کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی‌ کُلّ‌ِ قَلْبِ مُتَکَبرٍِّ جَبَّار﴾.

جدیّت مؤمن آل فرعون در جهاد فرهنگی و شهادت پاداش او
مؤمن «آل فرعون» یک بار گزارش جدّی نداد و رها کند، بلکه پیگیر بود و بعد بالاخره شهید شد. مؤمن «آل فرعون» که در روایات[9] دارد، خدای سبحان که فرمود: ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا﴾،[10] معنای آن این نیست که او حیات خود را ادامه داد؛ با اینکه او شهید شد، امّا ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ﴾، این به دام دیگری نیفتاد. آن کسی که شربت شهادت می‌نوشد و بیگانه را ردّ می‌کند، این را خدا حفظ کرده است؛ معنای حفظ خدا تنها این نیست که او را از مرگ نجات داد، یکی از مصادیق این است، وگرنه شما در ذیل همین آیه ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا﴾ که ملاحظه بفرمایید، این روایت هست که بالاخره او شهید شد و خدا او را از سیئات مردم مصر نجات داد، نه اینکه او را برای حیات نگه داشت؛ ولی این شخص جدّیت جهاد فرهنگی او از آیه 28 شروع می‌شود تا چندین آیه‌ای که هنوز در پیش داریم، این‌طور بود! گاهی در برابر فرعون اعتراض می‌کرد، گاهی در برابر قوم فرعون اعتراض می‌کرد، گاهی در برابر پیشنهاد فرعون و هامان اعتراض می‌کرد، چنین مجاهد نستوهی بود! این «مُسرفِ مُرتاب» هدایت نمی‌شود، «مُتکبرِ جبَّار» هدایت نمی‌شود، «مُسرِف کَذّاب» هدایت نمی‌شود، چندین بار است که این بزرگوار دارد گوشزد می‌کند و از ﴿یَوْمَ التَّنادِ﴾ خبر می‌دهد؛ اعرافی‌ها با یکدیگر، بهشتی‌ها با یکدیگر، دوزخیان با یکدیگر، دورخیان با بهشتیان که می‌گویند مقداری از آب و غذای بهشت به ما بدهید:
﴿أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ﴾[11] فیضا ٭٭٭ فنحن عِطاشٌ‌ و أنتم‌ وَرود[12]
جواب می‌آید که ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَافِرِینَ﴾؛[13]این ندای بهشتی‌ها با هم، جهنمی‌ها با هم، اعرافی‌ها با هم، دوزخیان با بهشتیان و درخواست آب و غذا از بهشتیان، اینها همه را این بزرگوار نقل می‌کند و ﴿یَوْمَ التَّنادِ﴾ یعنی همین! و می‌داند که از قیامت به عنوان ﴿یَوْمَ التَّلاق﴾ و ﴿یَوْمَ التَّنادِ﴾ یاد شده است که ندا می‌دهند و حرف می‌زنند و سرانجام هم شربت شهادت نوشید. او می‌گوید که هر کسی «مُسرِف کذّاب» است و «مُسْرِف مُرْتاب» است «مُتَکَبرِّ جَبَّار» است، از هدایت الهی طرفی نمی‌بندد. بعد نقشهٴ دیگر فرعون ذکر شده است.
پرسش: «کلّ» اگر بر سر ﴿مُتَکَبِّر﴾ باشد یعنی «علی قلب کلّ متکبر» چه فرقی دارد؟
پاسخ: فرق نمی‌کند، چه﴿قَلْبٍ مُتَکَبِّرٍ﴾ باشد که برخی‌ها قرائت کردند و چه ﴿قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ﴾، چون هیچ قلب متکبّری قابلیت این را ندارد. قرآن که از ذات اقدس الهی است، وقتی بخواهد فیض الهی را برساند، بالاخره این دل کاسه است و اگر این کاسه رو به سوی زمین باشد و میل «الی الارض» داشته باشد، هر چه باران بیاید یک قطره که در دهن کاسه نمی‌رود، چون میل آن ﴿أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْض﴾[14]است؛ حالا یک ظرف، ظرف خوبی است و ظرف بزرگی هم هست؛ امّا دهنه آن رو به زمین است و پشت آن به سوی آسمان است، این همه باران که می‌آید یک قطره در آن نمی‌رود! این کسی که ﴿أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْض﴾ است، تمام همّ[15]او به طرف زمین است، او دیگر از فیض آسمانی بهره‌ای نمی‌برد.

خلط بین تکوین و تشریع توجیه بت پرستی محققان بنی اسرائیل
فرمود: ﴿قَالَ فِرْعَوْنُ یَا هَامَانُ ابْنِ لِی صَرْحاً﴾، این کِید فرعون، یک کِید بی‌سابقه است؛ «وثنیین»، مشرکان و بت‌پرستان که خود فرعون هم از این گروه بود که آل فرعون به او گفتند: ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَک﴾،[16]پس معلوم می‌شود که خود او هم بت‌پرست بود، آنها به دو گروه تقسیم شده بودند: یک عدّه درس‌خوانده‌ها و به اصطلاح محققان و برنامه‌ریزهای آنها و یک عدّه هم تودهٴ مشرکین بودند؛ آنهایی که به اصطلاح تحصیل‌کرده و محقّق بودند، در اثر خَلط بین تکوین و تشریع بت‌پرستی خود را این‌طور توجیه می‌کردند که قرآن کریم هم این برهان را به عنوان خَلط بین تکوین و تشریع نقل می‌کند که ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَیْ‌ءٍ﴾،[17]چون خدا را قبول داشتند، بت‌ها را می‌پرستیدند تا «مقرّب الی الله» باشند؛ و شفعای «عند الله» باشند؛ می‌گفتند خدا ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلیم﴾[18]است، یک؛ خدا﴿کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدیرٌ﴾[19]است، دو؛ از بت‌پرستی ما باخبر است، سه؛ اگر بت‌پرستی ما باطل باشد، او می‌تواند جلوی آن را بگیرد، چهار؛ چون جلوی بت‌پرستی ما را نگرفت معلوم می‌شود که بت‌پرستی حق است: ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَیْ‌ءٍ﴾. قرآن کریم آمد و گفت که این خَلط بین تکوین و تشریع است؛ اگر این چنین باشد که هیچ گناهی در عالَم واقع نمی‌شود، چون همه معاصی را خدا می‌داند و می‌تواند جلوی آن را بگیرد! اینکه جبر نیست! انسان را باز و آزاد گذاشته ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾،[20]چرا شما تکوین را با تشریع خَلط کردی؟! بله! انسان در ساختار تکوین آزاد است؛ امّا در نظام تشریع بنده است و بر او واجب است که راه صحیح را طی کند؛ این راه به اصطلاح اهل تحقیق آنهاست و این هم پاسخ آن بود.

پیروی توده مردم از محققین بت پرست و ظهور فرعون ها محصول آن
امّا تودهٴ مردم اینها که اهل تحقیق نبودند، می‌گفتند قبول و نکول ما وابسته به تصدیق و تکذیب نیاکان ماست، ما چیزی را قبول می‌کنیم که ﴿إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیَ أُمَّة﴾[21]و چیزی را ردّ می‌کنیم که ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی‌ آبائِنَا الْأَوَّلین﴾؛[22]هر چه آنها تصدیق کردند، مورد قبول ماست و هر چه که آنها تکذیب کردند، مورد نکول ماست. این ﴿إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیَ أُمَّة﴾ و این ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی‌ آبائِنَا الْأَوَّلین﴾ برای اینها اصلی بود، پس این کار تودهٴ مردم است. دین آمده هم محققین را به راه تحقیق آشنا کرد که اصلاً تحقیق یعنی چه؟ هم تودهٴ مردم را گفت شما بیش از این و برتر از این می‌ارزید، چرا خودتان را ارزان فروختید!؟ هر وقت تودهٴ مردم گرفتار ﴿إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیَ أُمَّة﴾ و گرفتار ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی‌ آبائِنَا الْأَوَّلین﴾ شدند، فرعون‌ها ظهور می‌کنند؛ هر وقت تودهٴ مردم بالا آمدند، فرعون‌ها فروکش می‌کنند.

فریبکاری فرعون با استفاده از حس گرایی مردم در نفی رسالت موسی(سلام الله علیه)
این نقشه‌ای که فرعون کشیده نقشه ای بی‌سابقه است! هیچ «وثنی» و «صنمی» این‌طور فریب‌کاری نکرده است؛ بالاخره مشرکین در عالَم زیاد بودند و تنها حجاز نبود، مشرکین کشورهای دیگر و منطقه‌های دیگر هم بودند، هیچ وقت کسی این‌طور عوام‌فریبی نمی‌کرد! فرعون به هامان دستور داد که یک برج بلند بساز که از آن به «صَرح» یاد کردند؛ «صریح» یعنی شفاف و روشن، می‌گویند این مطلب مخفی یا ظاهر است یا نه صریح است؛ یعنی همه می‌فهمند. آن برج بلندی که در دید همه باشد، آن را می‌گویند «صرح» که دیگر مخفی نیست. گفت یک «صَرح» و برج بلندی بساز که من از موجودات آسمانی در آن بررسی کنم که خدا در آنها هست یا نیست! فرعون خود یا قوم خود را براساس معرفت حسّی و تجربی در همین گودال فرو برد، چون این کفِ معرفت است و از این پایین‌تر ما دیگر سواد نداریم! از معرفت حسّی و تجربی که کفِ سواد است بالا آمدیم، آن وقت به نیمه تجربی می‌رسد که ریاضی است، بعد به تجریدی کلامی می‌رسد، بعد به تجریدی فلسفی می‌رسد، بعد به تجریدی عرفان نظری می‌رسد، البته شهود یک راه دیگری دارد؛ این کفِ سواد است! این کفِ سواد را اینها داشتند و گفتند چیزی را که ما ببینیم قبول می‌کنیم و چیزی را که نبینیم قبول نمی‌کنیم؛ قوم او هم در همین گودال گرفتار بودند و می‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّه جَهْرَة﴾،[23]﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾[24]که این دو طایفه آیات از همین قوم برخاسته است؛ در این ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ﴾، اینها که گرفتار تجربه حسّی هستند، همین‌طور است. در آن بحبوحهٴ انقلابِ امام، روزنامه‌ها حرفی را از «خروشچف»[25] نقل کردند که ـ معاذ الله ـ خدایی نیست، وگرنه ما هم می‌دیدیم؛ حرف صریحی بود که آن روزها از «خروشچف» نقل کردند و روزنامه‌های ما هم نوشتند که خدا نیست و اگر بود ما هم می‌دیدیم؛ اینها گرفتار حسّ و معرفت حسّی تجربی‌ هستند و بر اساس آن چیزی را که آدم می‌بیند هست و چیزی را که نمی‌بیند نیست. در این فضای آلوده فرعون خودش هم آلوده بود و دیگران را هم در این آلودگی نگه می‌داشت؛ گفت خدا نیست ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾،[26]چرا؟ برای اینکه در زمین که ما هر چه می‌گردیم خدایی نیست ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾، در آسمان هم برجی بساز تا ببینیم که در آن جا هست یا نه؟! خودش و دیگران را قانع کرد که دیدن آسمان‌ها محال است، پس یا نیست یا اگر باشد، شناخت و رابطه با او محال است، وقتی شناخت و رابطه با او محال بود، او چگونه برای ما پیغمبر می‌فرستد؟! با این مکر و کِید جامعه خود را خام کرد؛ دیگر قرآن ندارد که آن برج را ساختند یا نساختند، این معلوم بود که «تمویه»[27] است. در بحث‌های منطق ملاحظه فرمودید که می‌گویند مغالطات و تمویهات و موّهات. «تمویه» از «ماء» است و اصلِ این «ماء»، «ماه» بود؛ لذا جمع اینها که هر چیزی به اصل خود در جمع و نسبت برمی‌گردد، جمع «ماء» «میاه» است، پس معلوم می‌شود که آخرش «هاء» دارد، «تمویه»؛ یعنی آبکی، مطلب آبکی را که به خورد عوام می‌دهند، این را می‌گویند «تمویه»، این بخشی از مغالطه است. کاری که فرعون کرده کار «تمویهی» و آبکی بود، به خورد مردم دادن بود، وگرنه همه می‌دانستند، بالاخره برج بسازند ـ بر فرض هم آن اهرام مصر را با آن قدرت می‌خواستند بسازند ـ مگر چقدر طول آن بود؟ آسمان کجا و این برج‌ها کجا؟ اگر بخواهند رصدخانه درست کنند، مگر رصدخانه آن اسرار آسمان‌ها را تا چه اندازه می‌تواند بفهمد؟ بخواهند رصدخانه درست کنند، مگر رصدخانه جمیع آسمان را می‌تواند رصد کند؟ برخی‌ها گفتند این «صَرحی» را که می‌خواهی بسازی، یعنی رصدخانه‌ای بساز که من از اسرار آسمان باخبر باشم؛ بر فرض اگر ـ معاذالله ـ یک موجود مادی در آسمان باشد، همه موجودات آسمانی را مگر رصدخانه می‌تواند رصد کند؟! گوشه‌ای از آنها را می‌تواند رصد کند. بنابراین نه بعداً این «صَرح» و برج شفاف و روشن را ساخت و نه از او خبری داد، گفت بالاخره دسترسی به آسمان‌ها محال است، پس یا در آسمان‌ها نیست یا اگر هم باشد دسترسی و معرفت به آن محال است؛ اگر دسترسی و معرفت به آن محال بود، موسای کلیم از کجا با او رابطه پیدا کرد که از طرف او پیام بیاورد؟! با این «تمویه» و استدلال آبکی مردم را فریب داد.

استواری پایه های حکومت فرعون بر استخفاف فکری بنی اسرائیل
قرآن کریم از این آبکی و «تمویه» سخن‌گفتن، در بخشی از آیات سوره مبارکه «زخرف» پرده برداشت فرمود نگاه کنید که او با قوم خودش چقدر عوامانه و عوام‌فریبی حرف می‌زند! آیه 51 به بعد سوره مبارک «زخرف» این است: ﴿وَ نادی‌ فِرْعَوْنُ فی‌ قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لی‌ مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی‌ أَ فَلا تُبْصِرُون﴾، این همان تفکر سرمایه‌داری و ارزش ثروتی است که قارون بر آن بود: ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذی هُوَ مَهینٌ وَ لا یَکادُ یُبین ٭فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنین ٭ فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه﴾؛[28]این همان شستشوی مغزی است که قوم خود را خفیف کرد، سبک کرد، تهی‌مغز کرد و راه فرهنگی را بست، بعد از آنها اطاعت گرفت ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقین﴾، بعد ما کم‌کم انتقام گرفتیم. در پایان سوره مبارکه «روم» هم ذات اقدس الهی به حضرت رسول(علیه و آله آلاف التحیة و الثناء) می‌فرماید: ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذینَ لا یُوقِنُون﴾؛[29]مبادا آنها تو را تهی‌مغز کنند، شستشوی مغزی کنند، حرف‌های عوامانه بزنند و «تمویه» کنند، چون زندگی و تمدن و جامعه براساس عقل است و عدل، هر وقت اینها کم شدند سواری دادن آسان است؛ هر وقت اینها سنگین بودند جامعه مستقل است.

آزادی دین از اسارت امویان هدف قیام حضرت علی(علیه السلام)
وجود مبارک حضرت امیر یک بیان نورانی در همان عهدنامه‌ای که برای مالک مرقوم فرمودند ذکر کردند؛ فرمودند مالک! ما قیام نکردیم که خودمان آزاد شویم، ما را خدا بنده آفرید؛ ما قیام کردیم که دین را آزاد کنیم «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ‌ أَسِیراً فِی‌ أَیْدِی‌ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»؛[30] فرمود مالک! ما قبلاً در این سرزمین زندگی می‌کردیم که قرآن بود، نماز جمعه بود، نماز جماعت بود، حج بود، عمره و زکات بود، همه بودند؛ امّا همه اسیر بودند! همه را آن‌طوری که آنها می‌خواستند معنا می‌کردند؛ ما قبلاً نماز داشتیم؛ امّا نمازی که ﴿تَنْهی‌ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر﴾[31]باشد نبود، بلکه نمازی داشتیم اسیر، قرآنی داشتیم اسیر و زکاتی داشتیم اسیر! این از غُرَر بیانات حضرت در آن نامه نورانی است که حضرت فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ‌ أَسِیراً فِی‌ أَیْدِی‌ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»، من خلافت را قبول کردم که قرآن را آزاد کنم و کردم! دین را آزاد کنم و کردم! الآن اگر کسی بخواهد بفهمد که قرآن چه می‌گوید، می‌تواند! بخواهد بفهمد که نماز یعنی چه، زکات یعنی چه و رأی مردم یعنی چه، من اینها را باز کردم و می‌تواند بفهمد!

مردم عاقل و عالم ستون استواری دین از دیدگاه علی(علیه السلام)
مطلب دیگری که در آن نامه مرقوم فرمودند این است که فرمود مالک! اینکه ما می‌گوییم حق مردم، برای مردم و باید برای مردم کار کرد، معنای آن این نیست که مردم مصرف‌کننده هستند، به سود مردم کار کنیم وبرای رفاه مردم کار کنیم؛ یک وقت است که می‌گوییم به سود این بچه‌های دبستانی باید کار کرد، خدمت کرد، برای اینها تلاش و کوشش کرد و خدمات داد، یا به بیمارستان خدمات داد، به افراد عقب‌افتاده خدمات داد، این یک نحو «حق‌الناس» است؛ امّا حضرت امیر اینها را نمی‌خواهد بگوید، می‌خواهد بگوید که مردم باربر نیستند، مردم حامل سیاست‌های دینی هستند، ستون دین هستند و این ستون را باید محکم نگه داشت! شما نماز را محکم دارید، چرا؟ برای اینکه ستون دین است! شما اگر نماز را محکم نداشتید، دلتان می‌خواهد ﴿تَنْهی‌ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر﴾ باشد؟! نماز را اقامه کنید، نه نماز را بخوانید! این بارها به عرض شما رسید، اینکه در هیچ جای قرآن ندارد که نماز بخوانید، برای اینکه این کتاب، کتاب حکیم است ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾[32]و حرف کتاب حکیم حکیمانه است. اگر دین می‌گوید: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّین‌»،[33]اگر این دین به ما بگوید نماز بخوان، معلوم می‌شود که حرف آن حکیمانه نیست، برای اینکه ستون که خواندنی نیست؛ امّا وقتی می‌گوید ﴿أَقیمُوا الصَّلاةَ﴾[34]و ﴿یُقیمُونَ الصَّلاةَ﴾،[35]﴿مُقِیمَ الصَّلاة﴾[36] این حرف‌ها هماهنگ است، پس این می‌شود کتابِ حکیم، چون از طرفی نماز ستون دین است و از طرفی می‌گویند ستون را اقامه کن! آن جا هم که دارد ﴿یُصَلِّی﴾[37]و ﴿مُصَلًّی﴾،[38] آنها هم به همین ﴿یُقیمُونَ الصَّلاةَ﴾ برمی گردد. وجود مبارک حضرت امیر وقتی مالک را به مصر فرستاد، فرمود بالاخره می‌خواهی بمانی یا نمی‌خواهی بمانی؟ اگر می‌خواهی بمانی ستون می‌خواهی، ستون سیاست و ستون حکومت، مردم عاقل فهمیده و خردورز هستند. این بیان نورانی حضرت امیر در آن نامه مالک ملاحظه بفرمایید که فرمود: «وَ إِنَّمَا» ما درباره نماز این تعبیر «إنَّما» را نداریم، «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّین‌» است؛ امّا این جا با «إنَّما» آمده است: «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»؛[39] مردم ستون دین هستند! اگر نظام شما نظام دینی است مردمی که خفیف نیستند، عاقل هستند، عالِم و عادل هستند می‌توانند نظام را نگه بدارند. اگر ـ خدای ناکرده ـ شستشوی مغزی دادی و هر چه خواستی به این مردم گفتی، این مردم دیگر ستون نیستند، پوک می‌شوند! فرمود تا می‌توانی فهم، تا می‌توانی علم، تا می‌توانی خرد، تا می‌توانی برهان، این ستون را قوی و محکم نگه بدار!

دوری از استخفاف و تقویت عقلانیت، بهترین خدمتِ حکومت اسلامی به مردم
بنابراین دو نگاه است: یک نگاه این است که ما باید به مردم خدمت کنیم که این وظیفه همه ماست؛ امّا نگاه دوم این است که مردم مصرف‌کننده نیستند، مهم‌ترین خدمتی که ما باید به مردم کنیم، عقلانیت و خردورزی مردم است! وجود این فرهیختگان و نخبگان که به لطف الهی انقلاب اسلامی تا حدودی خدمت کرده است، ما قبلاً این قدر فرهیخته و نخبه نداشتیم؛ ولی توقع این است که ـ إن شاءالله ـ بیشتر باشند. اگر ـ خدای ناکرده ـ سطح فکر مردم پایین بیاید ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ هست، چه اینکه الآن شما در کشورهای غرب همین را می‌بینید و «خروشچف» هم که این حرف را می‌زد، همین بود؛ یعنی ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾، با اینکه اینها از امکانات زیادی هم برخوردار بودند؛ ولی اگر نماز بخواهد ﴿تَنْهی‌ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾ باشد، نمازِ خواندنی این عرضه را ندارد، نمازِ اقامه شده این هنر را دارد که ﴿تَنْهی‌ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾ باشد.

مردم عاقلِ خردورز، حافظان نظام اسلامی و ایران نمونه آن
اگر مردم بخواهند نظام را نگه دارند، مردمی که مصرف‌کننده‌ هستند نمی توانند، اینکه ما فقط به این فکر باشیم که به مردم فقط خدمات دهیم، این نمی‌تواند ستون دین باشد. حضرت نفرمود که مردم ستون کشور هستند! این بیان صریح حضرت در همان نامه مالک است که فرمود: «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ»؛ نظام دینی بر دوش مردم است! مردم عاقل، مردم فرهیخته، مردم نخبه و خردورز دین خود را حفظ می‌کنند که نشانه‌ آن هم همین دفاع مقدس ده ساله است، نه هشت‌ساله! برای اینکه ما دو سال گرفتار جنگ داخلی بودیم، با همه مشکلات این مردم بودند که حل کردند! در برابر این مردم واقع باید خضوع کرد؛ منتها این عظمت را باید حفظ کرد! هیچ تهدیدی و هیچ نگرانی مردم را از صحنه بیرون نکرد. دو سال که ما گرفتار جنگ داخلی بودیم، تا انقلاب پیروز شد خلق ترکمن آشوب کرد و اسلحه از طرف‌های شمال آمد و بالاخره سنگربندی و تقریباً در شمال جنگ رسمی شروع شد که همین عزیزان مازندران و طبرستان آن مشکل را حل کردند؛ بعد جنگ کردستان شروع شد، بعد خلق عرب شروع شد، بعد خلق مسلمان شروع شد، بعد ترورهای ده گانه و هفتادگانه شروع شد، دوسال ما گرفتار جنگ داخلی بودیم که راه حلّ نداشتیم و هشت سال هم جنگ خارجی؛ ولی این ملت بزرگ و بزرگوار این مشکلات را حل کرد، پس این ملت این قدرت را دارد و این ملت ستون دین است. وجود مبارک حضرت امیر که فرمود مردم ستون دین هستند، اینها علوی هستند، اینها فاطمی‌ هستند، اینها حسنی‌ و حسینی هستند! بارها به عرض رساندیم، وقتی عدّه زیادی می‌آمدند که از زیر قرآن ردّشان می‌کردیم و دعا می‌کردیم، من می‌دیدم پنجاه عدد پرچم اگر در دست آنهاست، یک مورد هم سه رنگ نیست! تمام آنها یا زهرا! یا حسن! یا حسین! بود؛ کشور را این حفظ می‌کند! آن سه رنگ عُرضه این را ندارد که خودش را حفظ کند؛ امّا یا علی و یا زهرا آن را حفظ می‌کند، ما برای حفظ آن سه رنگ کشته هم می‌شویم و این را هم شهادت می‌دانیم، چون حُبّ وطن از ایمان است؛[40] امّا این را پرچم یا زهرا به ما می‌دهد! ما یک مورد را هم سه رنگ ندیدیم! این حفظ می‌کند! این را ملت ما، مردم ما، برادران ما، خواهران ما، مادران و پدران ما این عظمت و جلال و شکوه را باید حفظ کنند! حضرت فرمود «عماد» دین، نه «عماد» کشور و آب و خاک؛ «وَ إِنَّمَا»، این تعبیر دربارهٴ نماز نیست!

نقش روحانیت در برپایی خیمه دین و دوری جامعه از استخفاف
مرحوم کاشف الغطاء را خدا غریق رحمت کند! شما به کشف الغطاء ایشان مراجعه کنید، ایشان می‌فرماید درست است که نماز عمود دین است؛ ولی عمود برای خیمه است و خیمه دین را جهاد می‌سازد![41] این حرف بلند کاشف‌الغطاء است. مرحوم صاحب جواهر می‌فرماید که من فقیه به حدّت ذهن و تندی ذهن کاشف الغطاء ندیدم یا کم دیدم![42] می‌دانید که صاحب جواهر فحلی است و در بین متأخرین ما به عظمت ایشان نداریم. ایشان در جواهر می‌گوید فقیهی به اندازه کاشف الغطاء که از او به استاد یاد می‌کند به حدّت ذهن او و جلالت فقهی او من ندیدیم! کاشف الغطاء می‌گوید درست است که نماز ستون دین است؛ ولی خیمه‌ای باید باشد که این ستون زیر این خیمه باشد یا نه؟ خیمه دین را جهاد حفظ می‌کند و این جهاد به دوش شما بزرگواران هست! البته همه مردم زحمت کشیدند؛ امّا تلاش و کوشش شما آقایان بیش از دیگران بود. شما آمار شهدا را نگاه کنید؛ قبلاً وقتی که تاریخ جنگ به دوهزارمین روز رسید هزار شهید از روحانیت از شهدای محراب پیرمردهای هفتاد، هشتاد ساله تا جوان‌های بیست ساله و هفده، هجده ساله، الآن هم بررسی کردند که روزی یک شهید از روحانیت داشتیم، مگر جمعیت روحانی چه قدر است؟! بهترین، بیشترین و پُرشهیدترین صنف همین شما آقایان هستید، این براساس عقلانیت است، براساس علم است و براساس شهادت است! این را باید حفظ کرد؛ حالا هیچ چیزی توان آن را ندارد به لطف الهی که این را کمرنگ کند؛ ولی ما باید تلاش و کوشش کنیم ﴿فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ﴾.[43] فرمود: «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ‌ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ وَ مَیْلُکَ مَعَهُم‌».

منفی بودن پاسخ جامعه خردورز به فرعون درون و بیرون
بنابراین این خطر «تمویه» را ملاحظه فرمودید، فرعون کاری کرد که از هیچ مشرکی شما در قرآن نمی‌بینید که یک چنین عوام‌فریبی صادر شده باشد، این «تمویه» این آب‌مالی و این آبکی حرف زدن برای فرعون بود که قوم خودش را ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾.ملّت نخبه، فرهیخته، عاقل و خردورز، هرگز نه به فرعون درونی اجازه عوام‌فریبی را می‌دهد و نه به فرعون بیرونی.


[1]غافر/سوره40، آیه29.
[2]غافر/سوره40، آیه30.
[3]حیاة الإمام محمّد الباقر علیه السلام دراسة وتحلیل، باقر شریف القرشی، ج‌1، ص262.
[4]غافر/سوره40، آیه28..
[5]غافر/سوره40، آیه38.
[6]توبه/سوره9، آیه122.
[7]الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، السیدبن طاووس، ج‌1، ص399.
[8]وسائل الشیعة -الإسلامیة، الشیخ الحر العاملی، ج‌7، ص365.
[9]تفسیر القمی،علی بن ابراهیم القمی، ج‌2، ص258.
[10]غافر/سوره40، آیه45.
[11]اعراف/سوره7، آیه50.
[12]المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقى، ج‌2، ص652.
[13]اعراف/سوره7، آیه50.
[14]اعراف/سوره7، آیه176.
[15]فرهنگ فارسی معین. (هَ مّ) 1. اندوه، حزن. 2. قصد، اراده. 3. آنچه بدان قصد کنند.
[16]اعراف/سوره7، آیه127.
[17]انعام/سوره6، آیه148.
[18]بقره/سوره2، آیه29.
[19]بقره/سوره2، آیه20.
[20]هود/سوره11، آیه7.
[21]زخرف/سوره43، آیه22.
[22]مومنون/سوره23، آیه24.
[23]بقره/سوره2، آیه55.
[24]نساء/سوره4، آیه153.
[25]نیکیتا سرگیویچ خروشچف ‌(17 آوریل، 1894 ـ 11 سپتامبر، 1971) رهبر شوروی بعد از استالین و دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست در اتحاد جماهیر شوروی از 1953 تا 1964 و در عین حال از 1958 تا 1964 نخست‌وزیر اتحاد جماهیر شوروی بود.
[26]قصص/سوره28، آیه38.
[27]لغت نامه دهخدا، تمویه: [ت َم ْ] خبردادن خلاف آنچه پرسند او را از آن؛ خبر دادن کسی را خلاف آنچه پرسند و تزویر و تلبیس کردن او را چنانکه گویی خبر را تر و تازه و با آب کرده است.
[28]زخرف/سوره43، آیه52.
[29]روم/سوره30، آیه60.
[30]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص59.
[31]عنکبوت/سوره29، آیه45.
[32]یس/سوره36، آیه2.
[33]المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقى، ج‌1، ص44.
[34]بقره/سوره2، آیه43.
[35]بقره/سوره2، آیه3.
[36]ابراهیم/سوره14، آیه40.
[37]آل عمران/سوره3، آیه39.
[38]بقره/سوره2، آیه125.
[39]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص35.
[40]مستدرک سفینة البحار، الشیخ علی النمازی، ج10، ص 375.
[41]کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط ـ الحدیثة)، کاشف الغطاء، ج‌4، ص293.
[42]جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج‌13، ص35.
[43]هود/سوره11، آیه112.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:50

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی