display result search
منو
تفسیر آیات 41 تا 49 سوره احزاب

تفسیر آیات 41 تا 49 سوره احزاب

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 132 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 41 تا 49 سوره احزاب"
- دائمی بودن لطف خدا و عوامل بیشتر شدن آن؛
- تفاوت توبه و مصلّی بودن خدا با توبه و تصلیه مؤمن؛
- ذکر کثیر باعث تصلیه الهی و اخراج انسان از ظلمت به نور.


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً (41) وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً (42) هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلاَئِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً (43) تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلاَمٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً (44) یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً (45) وَدَاعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً (46) وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبِیراً (47) وَلاَ تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ وَکَفَی بِاللَّهِ وَکِیلاً (48) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهَا فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحاً جَمِیلاً (49)﴾

دائمی بودن لطف خدا و عوامل بیشتر شدن آن
آیه 41 هم به مطالب گذشته مرتبط است هم به مطالب آینده, لطف الهی را که «دائم ‌الفیض علی البریّه»[1] است اعلام می‌دارد بندگان را هم برای دریافت این لطف دعوت می‌کند لطف خدا دائمی است این‌طور نیست که گاهی خدای سبحان فیض داشته باشد گاهی نداشته باشد او «دائم الفیض علی البریّة» است تلاش و کوشش از این طرف است که انسان در سایه لطف قرار بگیرد و از باران رحمت استفاده کند منتها در بعضی از زمان‌ها در بعضی از زمین‌ها آن لطف و فیض بیشتر است نظیر شب‌های جمعه, شب‌های قدر یا حرم, مسجد, سرزمین وحی این خصوصیت‌های مکانی و زمانی برای دریافت بیشتر اثر دارد گاهی هم ممکن است فیض از آن بیشتر باشد ما را به ذکر کثیر دعوت کرده است برای اینکه از این طرف اگر ذکر, کثیر باشد از آن طرف هم فیض, کثیر است چون فرمود: ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾[2] یاد ما برای تقرّب ماست یاد خدا برای افاضه است نظیر کلمه «توّاب» که هم درباره خدا به کار رفت هم درباره بندگان صالح.
تفاوت توبه و مصلّی بودن خدا با توبه و تصلیه مؤمن
خدا توّاب است یعنی کثیرالرجوع به بندگان است که افاضه می‌کند مؤمنان توّاب‌اند یعنی قابل توبه‌اند زیاد به طرف خدا رجوع می‌کنند این‌طور نیست که توبه در هر دو جا به یک مصداق باشد از آن طرف انعطاف رحمت است از این طرف درخواست مغفرت, صلات هم این‌چنین است بندگان, تصلیه دارند مصلّین‌اند خدا هم مصلّی است خدا رحمت را نازل می‌کند بندگان به سمت استغفار و استرحام حرکت می‌کنند. فرمود زیاد به یاد خدا باشید چون هر چه بیشتر به یاد خدا باشید خدا هم بیشتر به یاد شماست.
معنای ﴿مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾ بودن رزق الهی
پرسش: ببخشید مراد از توجه, توجه به فیض است یا ذات؟
پاسخ: به فیض و وجه است ذات که مقدور کسی نیست چون حقیقت نامتناهی است فرمود این ذکرتان همراه با تعلیم باشد بالأخره شما نیازمندید و خدا وعده داد مشکل شما را حل کند و مخازن نعمت‌ها هم در اختیار خداست شما اگر او را از نقص تسبیح کردید, از عیب تنزیه کردید, منزّه از فقر و عجز دانستید پس همه نعمت‌ها نزد اوست او را از خُلف وعده تنزیه کردید پس به وعده وفا می‌کند او را از کم‌لطفی تنزیه کردید پس او رئوف به عباد است ﴿لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ﴾[3] است منتها رزقی که او می‌دهد لطیفانه است یعنی طوری است که راهش مشخص نیست درباره مؤمنان فرمود درست است خدا مؤمن را روزی می‌دهد اما ﴿مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾ روزی می‌دهد تا توجّهش از شهادت به غیب بیشتر بشود ﴿مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾[4] این رزق ﴿مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾ هم نیاز مادّی او را برطرف می‌کند هم راه معنوی را بازتر می‌کند که او به غیب بیشتر از شهادت, مطمئن باشد کاری که ما انجام می‌دهیم یک وظیفه است اما آیا رزق ما از همین کسب و کار ماست که ما گمان داریم یا از راه دیگری است که گمان نداریم آیه سورهٴ «طلاق» می‌فرماید از راهی که گمان ندارید به شما فیض می‌رساند ﴿وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾ در برخی از روایات هم ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «کُن لِما لا ترجو أرجی منک لما ترجو» از راهی که امید ندارید امیدوارتر باشید نسبت به راه‌‌هایی که امیدوارید.
چند نمونه قرآنی از رزق ﴿مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾
بعد به چند نمونه ما را توجه دادند فرمودند سَحره موسی به امید جایزه رفتند ولی توحید و معرفت و حُسن عاقبت و دین نصیبشان شده خود موسای کلیم به امید قَبسی رفته به امید نار رفته ولی نور نصیبش شده امرئه سبا به امید مذاکرات سیاسی رفته ولی اسلام نصیبش شده[5] ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «کُن لما لا ترجو أرجیٰ منک لما ترجو» از راهی که امید ندارید امیدوارتر باشید برای اینکه کار به دست کسی است که از راه غیب روزی می‌رساند همان آیه سورهٴ «طلاق» گواه خوبی است فرمود: ﴿ویَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾ نه اینکه از همان مغازه و کشاورزی و دامداری که او فکر می‌کند از همان راه او را تأمین بکند بلکه از راهی که او فکر نمی‌کرد تأمین می‌کند تا آن بینش توحیدی همچنان محفوظ باشد.
نقش تربیتی تنزیه و تسبیح الهی
بنابراین این تسبیح برای آن است که هم تقرّب عبادی است هم وسیله معرفتی, او که وعده داد یقیناً خلف وعده نمی‌کند او که غنیّ محض است منزّه از فقر است او که جوادِ صِرف است منزّه از بخل است این تنزیه‌ها نقش تربیتی هم دارد.
ذکر کثیر باعث تصلیه الهی و اخراج انسان از ظلمت به نور
بعد فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ﴾ همه ما معتقدیم که بالأخره بهترین مقام, مقام ولایت است که انسان بشود ولیّ الله و خداوند هم وعده داد که ولیّ مؤمنین است و بهترین آثار ولایت الهی هم این است که مؤمنین را از ظلمت نجات می‌دهد فرمود: ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا﴾ خب ولایت خدا نسبت به مؤمنین چه کار می‌کند ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾[6] خب چگونه مؤمنان را از ظلمت خارج می‌کند از راه تصلیه, فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلاَئِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ بنابراین آن ذکر کثیر زمینه را فراهم می‌کند این تسبیح کثیر زمینه را فراهم می‌کند تا انسان مشمول صلات خدا باشد و صلات خدا راه ولایت است برای اینکه اگر در آیه سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ راه اخراج از ظلمت به نور را هم راه تصلیه دانست فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلاَئِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ در بخشی از آیات دیگر هم فرمود: ﴿یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ﴾[7] اگر کسی پیرو رضای الهی باشد خدای سبحان او را به هدایت پاداشی مهتدی می‌کند ﴿وَیُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ و او را از ظلمت به نور در می‌آورد پس بهترین راه تولّی الهی, مشمول تصلیه خدا قرار گرفتن است.
تصلیه الهی وسیله زدوده شدن ظلمت و جهل از انسان
پرسش:... پاسخ: خب یک مرحله ابتدایی‌اش شرط است که ﴿هُدی لِلنّاس﴾[8] بود همه را هدایت کرد و آنها که پذیرفتند, اگر این راه را ادامه بدهند و بر صراط مستقیم باشند و ثابت‌قدم باشند گذشته از بهشت که پاداش اخروی است هدایت پاداشی هم در دنیا نصیبشان می‌شود در قرآن کریم فرمود: ﴿مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾[9] خب این هدایت پاداشی است آن هدایت ابتدایی که بدون هدایت قلبی ممکن نیست فرمود: ﴿مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ می‌بینید بعضی‌ها گرایش به فضیلت دارند اصلاً از گناه منزجرند بوی بد گناه آزارشان می‌دهد نام گناه را که می‌برند این منزجر است این معلوم می‌شود یک گرایش قلبی است یا فرمود: ﴿إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[10] فرمود اگر اطاعت کردید هدایت می‌شوید خب اگر هدایت تشریعی ابتدایی باشد که اتحاد مقدم و تالی است مثل اینکه بفرماید اگر هدایت شدید هدایت می‌شوید چون آن اطاعت, هدایت است بلکه هدایت پاداشی مراد است که مقدم غیر از تالی باشد یعنی اگر به آن هدایت ابتدایی عمل کردید هدایت پاداشی که ایصال به مطلوب است نصیب شما می‌شود اینجا هم فرمود شما را از ظلمت به نور خارج می‌کند خب جهل, ظلمت است علم نور است که «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء»[11] جهالت عملی, ظلمت است ایمان, نور است که ایمان هم «نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء» این‌گونه از جهالت‌ها و جهل‌ها که ظلمت‌اند به وسیله تصلیه الهی با آن رحمت ویژه الهی از انسان زدوده می‌شود.
نقش خداوند و ملائکه در اخراج مؤمنین از ظلمت به نور
ملائکه سهمی ندارند لذا ضمیر را مفرد آورده با اینکه تصلیه را هم به خدای سبحان اسناد داد هم به ملائکه اسناد داد ولی اخراج را به ذات اقدس الهی اسناد داد برای اینکه او مدیر و مدبّر است ملائکه, مجرای فیض ربّ‌اند.
نورانی شدن اثر اصلی ولایت الهی بر مؤمن
پس اثر اصلی ولایت, نورانی شدن است این یا نور, حاصل می‌شود یا نورِ حاصل, تثبیت می‌شود همین ولایت که برای مؤمنان است ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا﴾ همین ولایت برای انسان کامل مثل وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت(علیهم السلام) است در آن آیه‌ای که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از خودش خبر می‌دهد می‌فرماید: ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾[12] ولیّ من الله است خب الله هم که ولیّ است کارش نورانی کردن است اگر قبلاً به کسی نور داد سعی می‌کند نورانیّتش را حفظ کند اگر قبلاً کسی نورانی نبود یا کم‌نور بود سعی می‌کند او را نورانی کند یا نورش را تقویت کند این جریان ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ﴾ در همین سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» است که دیروز اشاره شده ولی آ‌نجا هیچ سخن از ﴿یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ نیست آیه 56 سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» این است ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ﴾ آنجا دیگر سخن از اخراج از ظلمات به نور نیست برای اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» آیاتی که تلاوت شده است که فرمود ما تو را سراج منیر قرار دادیم آیه 46 این است که ﴿وَدَاعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً﴾.
تبیین سراج بودن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ظل‌گرفتگی بعضی از انسان‌ها
اگر ذات اقدس الهی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را سراج منیر قرار داد نورافکن قرار داد نورافکن که دیگر ظلمت ندارد تا او را از ظلمت بیرون بیاورد درباره آفتاب هم چنین تعبیر را دارد در سورهٴ مبارکهٴ «نوح» آیه شانزده این است که ﴿وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً﴾ خب اگر آفتاب روشن است مگر درباره آفتاب تعبیر, صحیح است که بگوییم آفتاب را می‌خواهیم از ظلمت نجات بدهیم این‌طور نیست خسوف و کسوف اگر هست کاری به ظلمت شمس و قمر ندارد دیگران گرفتار خسوف و کسوف می‌شوند نه شمس و قمر, اگر ماه بین زمین و آفتاب فاصله بشود ما زمینی‌ها را ظِل می‌گیرد منتها می‌گوییم آفتاب را ظل گرفته, ماه‌گرفتگی, آفتاب‌گرفتگی! ما آفتاب‌گرفتگی نداریم در این سیری که قمر بین کره زمین و کره شمس قرار می‌گیرد بین ما و شمس این کره قمر فاصله است آن چهره قمر که روبه‌روی شمس است می‌شود بدر, کاملاً روشن است مردم منطقه‌ای کاملاً آن را روشن می‌بینند اما این پشت قمر که تاریک است این سایه مخروطی‌اش می‌افتد روی زمین, زمین را ظل می‌گیرد یعنی دیگر زمین چون در سایه قمر قرار گرفت آفتاب را نمی‌بیند ما می‌گوییم آفتاب‌گرفتگی در حالی که زمین‌گرفتگی است ما در سایه قرار داریم نه آفتاب, آفتاب را ظل نمی‌گیرد چون آن سراج است در جریان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همین‌طور است آن حضرت هرگز خسوف و کسوف ندارد گاهی در اثر احتجابِ برخی‌ها که از حضرت فاصله گرفتند آنها را ظل می‌گیرد آنها در حال خسوف و کسوف‌اند در این مثال‌هایی که در کتاب صمدیه و اینها هم هست لابد ملاحظه فرمودید آنجا که می‌گویند گاهی مضاف مؤنث در اثر اضافه به مذکر, کسب تذکیر می‌کند و بالعکس آنجا این تعبیر لطیف هست «انارة العقل مکسوفٌ بطوع هویٰ»[13] یعنی عقل خیلی شفاف و روشن است ولی اگر هواپرستی و هوس‌مداری راه پیدا کند سایهٴ این هوس و هوا نمی‌گذارد که از نور عقل استفاده کنیم ما را ظل می‌گیرد در حقیقت اینکه می‌گویند عقلش را ظل گرفته, عقلش گرفتار خسوف و کسوف است یعنی هوس و هوا بین عقل و این شخص فاصله شد نمی‌گذارد نورِ عقل به این شخص برسد و این شخص مطابق عقل حرکت کند.
تفاوت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با دیگران در اخراج از ظلمت به نور
غرض این است که سراج, وصفی است برای شمس, وصفی است برای شمس حقیقت که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است لذا جا برای ظلمت نیست جا برای اخراج از ظلمت به نور نیست همین مسئله ولایت که برای حضرت است و همین تصلیه خدا که برای حضرت است دیگر آنجا سخن از «لیخرجه من الظلمات الی النور» نیست و اما درباره ماها که گاهی گرفتار خسوف و کسوف هوا و هوس می‌شویم ظل‌گرفتگی داریم جا برای اخراج از ظلمات به نور هست که فرمود شما را مورد عنایت قرار می‌دهد صلوات می‌فرستد ﴿لِیُخْرِجَکُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً﴾ همه این ضمیرها که مفرد است هم ضمیر ﴿لِیُخْرِجَکُم﴾ هم ضمیر ﴿کَانَ﴾ برای آن است که فرشته‌ها و امثال فرشته‌های مجرای فیض‌اند فیض اساسی و اصلی از ذات اقدس الهی است.
پرسش:... پاسخ: بله, درباره ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت(علیهم السلام), اصلِ نور را خدا داد برای اینکه همین آیه محلّ بحث فرمود ما پیامبر را نورانی قرار دادیم ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ﴾ کذا و کذا ﴿وَسِرَاجاً مُّنِیراً﴾ همان‌طوری که شمس را سراج منیر قرار داد, انسان کامل مثل پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت(علیهم السلام) را هم سراج منیر قرار داد و این نورانیّت باز از طرف اِناره الهی است تصلیه‌ای که برای آن حضرت است برای آن است که این نورانیت محفوظ بماند باقی باشد اما تصلیه‌ای که برای غیر معصوم است برای اینکه جهل‌زدایی کند یا جهالت‌زدایی کند و مانند آ‌ن. برخی از اهل معرفت گفتند که صلوات ملائکه بر افراد عادی نظیر نماز بر میّت است برخی‌ها در حقیقت آن حیات عقلی و ایمانی و شهودی را ندارند اگر فرشته‌ها بر افراد عادی صلوات می‌فرستند نظیر نماز بر میّت است ما این نماز را بر میّت می‌خوانیم این نماز بر میّت می‌خوانیم رحمت و مغفرت و عنایت الهی را درخواست می‌کنیم اگر افراد عادی به آن مقام والا نرسیدند به منزله میّت‌اند که ملائکه بر اینها نماز میّت می‌خوانند اما آنهایی که به مقام والا بار یافتند فرشته‌ها عرض ادب می‌کنند این دیگر سخن از نماز میّت نیست این سخن از اهدای صلوات و رحمت‌های الهی به ذات مقدس آنهاست. ﴿لِیُخْرِجَکُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ و انسان اگر آن نورانیت را در خودش احساس کرد از ملائکه هم باید حق‌شناسی کند ﴿وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً﴾.
چگونگی ملاقات مؤمنین و منافقین با خداوند در قیامت
بعد در این بخش فرمود عده‌ای در قیامت خدا را ملاقات می‌کنند با اینکه فرمود: ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[14] این مضمون ﴿یَلْقَوْنَهُ﴾ هم درباره کفار آمده, هم درباره منافقین آمده, هم درباره مؤمنین هست مؤمنین واقعاً ثواب الهی را ملاقات می‌کنند بعضی از اسما و صفات الهی را ملاقات می‌کنند اما کفار ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ می‌فهمند که خدا هست می‌فهمند که اسمای الهی هست اما نمی‌توانند ایمان بیاورند لذا محجوب‌اند این کلمه ﴿یَلْقَوْنَهُ﴾ هم درباره مؤمنین آمده هم درباره غیر مؤمن[15] با اینکه فرمود: ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾.
باور حق, مشکل اساسی منافقین و سرّ آن
مشکل اساسی آنها این است که آنها حق را می‌فهمند اما نمی‌توانند باور کنند قبلاً گذشت که علم, امر اختیاری نیست اگر مقدّمات حاصل شد مبادی فراهم شد انسان چه بخواهد چه نخواهد می‌فهمد هیچ کس نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم اما وقتی بخواهد عصاره علم را به جان خود گِره بزند به نام ایمان, این کاملاً مختار است یعنی ممکن است مطلبی صد درصد برای او روشن بشود که حق است ولی باور نکند همان کاری که فرعونیان داشتند ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[16] بود وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[17] فرمود برای تو مسلّم شد که این کار, کار خداست ایمان این قدرت را دارد یعنی بین نفس و ایمان, اراده فاصله است انسان چیزی را که صد درصد علم دارد می‌تواند قبول نکند چه اینکه اگر جاهلانه و متنسّکانه به سر ببرد رابطه‌اش با دستگاه علمی ضعیف باشد به هر خرافاتی هم معتقد می‌شود غرض این است که گِره زدن نفس به آن مطلب به دست عقل عملی است که کاملاً مرزش از عقل نظری جداست آنکه متولّی انگیزه است آن باید گِره بزند این گاهی حق است گاهی باطل, گاهی گره می‌زند به امری که نباید بزند مثل جاهلِ متنسّک که به هر چیزی معتقد می‌شود گاهی باید گره بزند به چیزی که گره نزده است مثل فرعون و امثال فرعون که بعد از تبیّن حق مع‌ذلک ایمان نیاوردند این ﴿یَلْقَوْنَه﴾ هم درباره مؤمنین است که به لقای اسمای الهی و رحمت الهی نایل می‌شوند هم درباره کفاری که ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ منتها آنجا لقای علمی است نه ایمانی و شهود در کار نیست هرگز به لقای رحمت الهی نمی‌رسند ولی مؤمنین می‌رسند.
پرسش:... پاسخ: دیگر نمی‌توانند ایمان بیاورند چون «إنّ الیوم عملٌ و لا حساب و غداً حساب و لا عمل».[18]
روشن شدن حق در قیامت برای تبهکاران
پرسش:... پاسخ: آنجا دیگر هیچ راه برای ایمان نیست باید برگردند به دنیا, این هم که ممکن نیست ما نمونه‌هایی از این را در خواب داریم در خواب انسان گاهی این نیکان و بزرگان را خواب می‌بیند بعد وقتی بیدار شد می‌گوید ای کاش من این مطلب را سؤال می‌کردم هر تصمیمی که انسان خوابیده در رؤیا دارد محصول آن مَلکات قبلی اوست در اختیار خودش نیست که بگوید من ای کاش فلان چیز را سؤال می‌کردم اگر در زمان بیداری راه صحیح طی کرده بود در رؤیا هم سؤال‌های خوبی دارد ما خیلی از حالات را در حالت رؤیا داریم که می‌بینیم در اختیار ما نیست در اختیار عملکرد قبلی ماست در قیامت اگر ایمان ممکن باشد خب می‌شود واجب, ترکش می‌شود حرام, اگر جایی واجب و حرام و معصیت و اطاعت باشد جای شریعت است باید پیغمبری در آنجا باشد کتابی آنجا باشد دینی آنجا باشد این می‌شود دنیا, دیگر آخرت نیست تمام پیچیدگی تبهکاران این است که حق برای آنها روشن می‌شود اما بخواهند ایمان بیاورند نمی‌توانند می‌گویند ﴿فَارْجِعْنا﴾[19] ما را برگردان.
کافی بودن اعتقاد اجمالی بر بی‌هدف نبودن عالَم
پرسش:... پاسخ: نه اینها همان اعتقاد اجمالی کافی است, اعتقاد اجمالی را یقین دارند یعنی می‌گویند عالَم بی‌هدف نیست می‌گویند نظامی که خدای حکیم آفریده این‌طور نیست که هر کسی هر کاری بکند این برای همه روشن است اگر طالح و صالح هر دو بمیرند و نابود بشوند معلوم می‌شود که ظلم و عدل در عالَم یکی است چرا؟ برای اینکه نه به حساب ظالم می‌رسند نه به حساب عادل این معنای قرآن کریم فطری است همه می‌پذیرند که ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ﴾[20] درست است مطالب دقیق معاد را توده مردم نمی‌فهمند اما مقداری که باید ایمان بیاورند خیلی شفاف و روشن است یعنی هر کسی هر چه کرد, کرد هیچ کس این را باور نمی‌کند چون اگر حساب و کتابی نباشد و بعد از مرگ خبری نباشد هر دو می‌شوند معدوم, الآن این درخت ثمربخش گلابی که میوه شاداب و شیرین می‌دهد این اگر خشک بشود با آن درخت قتاد که کارِ او فقط تیغ دادن است و دست و لباس پاره کردن است که می‌گویند خرط قتاد این است قتاد آن درخت جنگلی است که فقط تیغ می‌دهد خب حالا کسی آن درخت قتاد را وقتی خشک شد چوب می‌زند, این درخت گلابی را وقتی هیزم شد پاداش می‌دهد خبری نیست چون اینها تکلیفی ندارند اگر طالح و صالح هر دو بعد از مرگ نابود بشوند ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ﴾, این‌گونه از ادله که دلیلِ قطعی معاد است هر انسان متوسّطی هم می‌فهمد حالا دقایق مسئله بهشت و جهنم, کیفیت حساب, تطایر کتب, صراط, صراط روی جهنم است برای بعضی‌ها «أدقُّ من الشعر و أحدُّ من السیف»[21] است برای بعضی‌ها «بین الارض و السماء» است که مثل پرنده پر می‌کشند مثل برق می‌گذرند اینها را ممکن است نداند اما آن مقداری که واجب است هر انسانی با اندک توجّهی می‌فهمد.
همسانی عالمان با ملائکه در صورت عمل به علم
پرسش:... پاسخ: در صورتی که کسی به علم عمل بکند اما اگر به علم عمل نکرد این علمی که حجّت است «له علی غیره», «حجّة الله علیه» می‌شود این دو بیان نورانی حضرت امیر در همین زمینه است فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا»[22] و نیز فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ»[23] این هر دو بیان نورانی حضرت امیر است فرمود بعضی از علما کشته جهلشان‌اند خب وقتی عمل نکنند همین می‌شود این برای آنها حجت می‌شود اما اگر آ‌ن اندیشه به این انگیزه کمک بکند اینها در ردیف ملائکه قرار می‌گیرند طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که فرمود در فضل علم و عالمان دین همین بس که خدا علما را در کنار ملائکه ذکر کرده است در سورهٴ «آل‌عمران» ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾[24] آنجا که مسئله توحید است علما را در ردیف ملائکه ذکر می‌کند اینجا که مسئله عبادت و ایمان است مؤمنین را که علما هم در جمع مؤمنین‌اند همراه ملائکه ذکر می‌کند در آیه 56 که به مؤمنین می‌فرماید شما بر پیامبر درود بفرستید چون ملائکه می‌فرستند یعنی آنها را همراهی کنید; آیه 56 سورهٴ «احزاب» که در پیش است این است ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ﴾ بعد فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ کاری که ملائکه می‌کنند شما بکنید خب این شرفی است در آیه سورهٴ «آل‌عمران» فرمود علما و فرشته‌ها در کنار هم شاهد توحیدند اینجا هم می‌فرماید مؤمنین و ملائکه به پیشگاه پیامبر عرض ادب می‌کنند خب این فضل است بالأخره مؤمن با ملائکه است عالِم مؤمن با ملائکه است اما وقتی که آن بیان عمل بشود فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا», «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ».
ویژگی‌‌های دعوت پیامبر در قرآن
اینجا هم فرمود رسول من! من تو را با این اوصاف اعزام کردم در جریان دعوت هم سه طایفه آیات است یکی اصل دعوت است نظیر همین آیه 46 که فرمود: ﴿وَدَاعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ﴾ یکی هم در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» است که فرمود دعوت من بصیرانه است ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ﴾[25] طایفه سوم این بصیرت را تشریح می‌کند که بصیرت چگونه است بصیرت این است که با هر کسی که من حرف می‌زنم هر گروهی را که به الله دعوت می‌کنم مطابق استعداد و فکر او دعوت می‌کنم لذا در سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾[26] با بعضی‌ها بر اساس براهین حکمت, با بعضی‌ها بر اساس ادلّه موعظه, با بعضی‌ها بر اساس قوانین جدال احسن.
حکیمانه بودن دعوت پیامبر
بنابراین این سه طایفه آیه نشان می‌دهد که دعوت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حکیمانه است و ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ است و بر سه روش حکمت و موعظه و جدال احسن است. جریان تبشیر هم همین است خب به مؤمنین بشارت بده که اگر شما به یاد حق بودید خدا بر شما صلوات می‌فرستد و از این راه شما را تحت ولایت خود اداره می‌کند اگر ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا﴾ هست که هست راهش هم همین صلوات الهی است ﴿وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبِیراً﴾ این ﴿وَلاَ تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ﴾ مطابق همان آیه‌ای است که در صدر سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» گذشت فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلاَ تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ﴾ پیشنهادهایی که آنها می‌دادند این پیشنهادها همچنان روزانه طرح می‌شد لذا این جمله هم تکرار شد که پیشنهادهای اینها را اصلاً بها نده.
لزوم توکل انسان بر خدا و فرق آن با وکالت فقهی
فرمود: ﴿وَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ وَکَفَی بِاللَّهِ وَکِیلاً﴾ بالأخره انسانی که آشنا نیست نمی‌تواند خودش را اداره کند از گذشته بی‌خبر است از آینده بی‌خبر است باید وکیل بگیرد فرمود خدا وکیل خوبی است و به او توکّل کن این با وکالت‌های فقهی ما یک فرق جوهری دارد در وکالت‌های فقهی, موکّل اصل است و وکیل, فرع اما اینجا این توکّل به ولایت برمی‌گردد به تولّی برمی‌گردد روح این وکالت, ولایت است که انسان خدا را وکیل قرار می‌دهد یعنی در تحت ولایت او قرار می‌گیرد کارها را به او تفویض می‌کند این‌چنین نیست که نظیر وکالت‌های فقهی باشد که موکّل اصل باشد و وکیل فرع باشد.
ارائه راهکار دوری از خشونت در طلاق
بعد این حکم فقهی را ذکر کرد که طلیعه سایر احکام فقهی است فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ﴾ اگر همسری را انتخاب کردید خب گاهی در اثر ناسازگاری می‌بینید دو برادر با هم نمی‌سازند دو خواهر با هم نمی‌سازند یک برادر و خواهر با هم ناهماهنگ‌اند اگر ازدواجی کردید دیدید که ناهماهنگ هستید موفق نیستید قبل از مِساس و قبل از برخورد خواستید طلاق بدهید اگر مهریه‌ای معیّن کردید که ﴿فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ﴾[27] که در آیات دیگر آمده نصف مِهر را باید بپردازید, اگر مهریه‌ای معیّن نکردید تمتیع کنید آنها را از مال دنیا برخوردار کنید چیزی به آنها عطا کنید و دوستانه از هم جدا بشوید.
ضرورت پرداختن حوزه و دانشگاه به سنّت نبوی ازدواج و دوری از طلاق
بارها به عرضتان رسید که الآن یکی از رسالت‌‌های مهم حوزه و دانشگاه این جوان‌ها این است که این حدیث را خوب معنا کنند پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اجتماع نر و ماده نیاورد اجتماع مذکر و مؤنث نیاورد زیرا اجتماع نر و ماده در حیوانات هم هست اجتماع مذکر و مؤنث قبل از اسلام بود بعد از اسلام هم هست بعد از اسلام در مسلمان‌ها هست در کفار هست در یهودی‌ها هست در مسیحی‌ها هست در مشرکین هست در ملحدین هست اما حضرت فرمود من یک چیز تازه آوردم «النکاح سنّتی»[28] یعنی حرف تازه آوردم من اجتماع مذکر و مؤنث نیاوردم اگر نکاح است دیگر طلاق در آن نیست حالا عندالضروره در میلیون‌ها نفر ممکن است یک نفر در اثر ناهماهنگی طلاق بدهد این عزیزان ما, جوان‌های ما در حوزه و دانشگاه باید همان‌طوری که انقلاب کردند دین را حفظ کردند نکاح را حفظ کنند سنت را حفظ کنند کسی طلاق ندهد مگر هر توقّعی که ما داریم همسر ما باید انجام بدهد.
مسئولیت زوجین در تأمین مسکن و سکینت حافظ زندگی
فرمود دو عنصر است که زندگی را حفظ می‌کند یکی مسکن است یکی سکینت, مسکن را مرد باید تهیه کند برای اینکه هزینه به عهده اوست سکینت و آرامش و طمأنینه و بزرگواری را زنِ خانه باید تأمین کند ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا﴾[29] خب اگر خانه‌ای جای سکینت نیست معلوم می‌شود مشکل از همان اول است.
تحقیر الهی بودن زندگی مرفهانه از دیدگاه حضرت علی(علیه السلام)
این را در خطبه 160 نهج‌البلاغه لابد ملاحظه فرمودید که داشتن, شرف نیست و نداشتن, نقص نیست این را ما باید باور کنیم اگر واقعاً پذیرفتیم علی و اولاد علی محور عقل‌اند حالا ما آن تعبیر را نمی‌توانیم بکنیم هم برای ما روا نیست هم از ما قبول نمی‌کنند اما از حضرت علی همه قبول می‌کنیم حضرت فرمود کسی که وضع مالی‌اش خوب است اگر توفیق در تولید دارد که نعمت الهی است اگر قناعت در مصرف دارد که نعمت الهی است این دو چیز از برکات الهی است اما اگر گرفتار تکاثر است و فخرفروشی دارد این باید بفهمد که خدا او را تحقیر کرده اهانت کرده این خطبه 160 حتماً مراجعه بفرمایید کلمه «بَسَط» را که شما در معجم نگاه کنید این «بسط» در خطبه 160 است فرمود اگر کسی وضع مالی‌اش خوب است سفره‌اش همیشه برای اسراف و اتراف پهن است خدا او را تحقیر کرده این نزد خدا اهانت شده است این حرف‌ها را ما نه می‌توانیم بگوییم, نه بر فرض بگوییم از ما قبول می‌کنند اما ما از حضرت امیر قبول می‌کنیم اگر باور کردیم که داشتن, فخر نیست یک زندگی ساده, زندگی عاقلانه است آن وقت دیگر مسئله توقّع و تجمّل و امثال ذلک نیست این کار فقط از جوانان حوزوی و دانشگاهی ساخته است اقشار دیگر هم البته بی‌ارتباط نیستند اگر بخواهیم بگوییم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه فرمود, فرمود من نکاح آوردم خب این نکاح یعنی ازدواج؟! کفار هم که دارند, حیوانات هم که دارند شما چه چیزی آوردید؟
طلاق, مبغوض‌ترین حلال با توجه به سنّت نبوی ازدواج
فرمود من آرامش منزل آوردم ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا﴾ مسکن برای مرد است سکینت برای زن آن وقت «أبغض الحلال الطلاق»[30] از جامعه ساخته نیست فقط از جوانان حوزوی و دانشگاهی اینها که در ماه رجب شد اهل اعتکاف‌اند اینها که جبهه شد خط مقدّم‌‌اند اینها دارند دین پیغمبر را حفظ می‌کنند چرا در کشور اسلامی در کشور امام صادق طلاق این‌قدر رواج پیدا کند این یک مصیبت است نباید در نظام اسلامی, ما طلاق داشته باشیم ضرورت, حرف دیگر است امیدواریم به برکت کوشش امام راحل و خون‌های پاک شهدا همه شما و حوزویان و دانشگاهیان را, ملت و مملکت را ذات اقدس الهی در سایه ولیّ‌اش حفظ بفرماید و این نکاح که سنّت الهی است همچنان زنده بماند!
«و الحمد لله ربّ العالمین»


[1] . ر.ک: المصباح (کفعمی), ص647.
[2] . سورهٴ بقره, آیهٴ 152.
[3] . سورهٴ شوری, آیهٴ 19.
[4] . سورهٴ طلاق, آیات 2 و 3.
[5] . الکافی، ج5، ص 83 و 84.
[6] . سورهٴ بقره, آیهٴ 257.
[7] . سورهٴ مائده, آیهٴ 16.
[8] . سورهٴ بقره, آیهٴ 185.
[9] . سورهٴ تغابن, آیهٴ 11.
[10] . سورهٴ نور, آیهٴ 54.
[11] . مصباح الشریعه, ص16.
[12] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 196.
[13] . جامع المقدمات، ج2( کتاب الصمدیه)، ص465.
[14] . سورهٴ مطففین, آیهٴ 15.
[15] . سورهٴ توبه, آیهٴ 77.
[16] . سورهٴ نمل, آیهٴ 14.
[17] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 102.
[18] . نهج‌البلاغه, خطبه 42.
[19] . سورهٴ سجده, آیهٴ 12.
[20] . سورهٴ قلم, آیهٴ 35.
[21] . الکافی, ج8, ص312.
[22] . نهج‌البلاغه, حکمت 274.
[23] . نهج‌البلاغه, حکمت 107.
[24] . (سورهٴ آل‌عمران, آیهٴ 18); ر.ک: تفسیر الامام العسکری, ص625.
[25] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 108.
[26] . سورهٴ نحل, آیهٴ 125.
[27] . سورهٴ بقره, آیهٴ 237.
[28] . جامع الاخبار، ص101.
[29] . سورهٴ روم, آیهٴ 21.
[30] . ر.ک: الکافی, ج5, ص328 و ج6, ص54.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:41

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی