- 469
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 46 تا 49 سوره عنکبوت
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 46 تا 49 سوره عنکبوت"
- بررسی تفاوتهای برهان و جدل؛
- عدم جواز مراء بعد از جدال؛
- بررسی مراتب جدال در سیره حضرت ابراهیم (ع)؛
- تبیین علت خروج ظالمین از اقسام مخاطبین جدال.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنزِلَ إِلَیْنَا وَأُنزِلَ إِلَیْکُمْ وَإِلـٰهُنَا وَإِلـٰهُکُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (46) وَکَذلِکَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ فَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمِنْ هؤُلاَءِ مَن یُؤْمِنُ بِهِ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الْکَافِرُونَ (47) وَمَا کُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلاَ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (48) بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ (49)﴾
بررسی تفاوتهای برهان و جدل
بعد از اینکه فرمود آیات الهی را بر آنها تلاوت کنید این آیات الهی حجّتهای حق را به همراه دارد تلاوت آیات الهی همان دعوت به حکمت است بعد از اینکه دعوت به حکمت شد کفار را, مشرکان را بخواهند از آن مرامشان باز بدارند منصرف کنند میشود جدال. فرق جدال و برهان این است که برهان گاهی برای خود انسان است گاهی برای تعلیم کتاب و حکمت به دیگری, اختصاصی به دیگری ندارد یک وقت یک محقّق میخواهد مطلبی را تثبیت کند تحقیق کند با برهان به مطلبی میرسد یک وقت میخواهد همان مطلب را به دیگران منتقل کند باز با برهان به دیگران منتقل میکند غرض از حجّت, ظهور حجّت و برهان و دلیل است خواه برای خود انسان خواه برای دیگری اما صنعت جدل مقابل برهان است جدل برای خود شخص نیست بر خلاف برهان که برهان برای خود شخص هم خواهد بود جدل برای دیگری است و منظور از جدال هم منصرف کردن مخاطب از آن مرام یا مذهبی که دارد است پس یک فرق جوهری بین حجّت و جدال, حِجاج و جدال, برهان و جدال هست برهان اعم از آن است که برای خود باشد یا برای دیگری, جدال فقط برای دیگری است.
مطلب دیگر اینکه برهان و حجاج برای ظهور حجّت است اما جدال برای منصرف کردن مخاطب از مذهب و مرام است عنصر محوری جدال دو چیز است در صنعت جدال در منطق ملاحظه فرمودید گرچه جدال و مانند آن که در قرآن و روایات است از هر جهت با آن کتابهای منطق و صنعت منطق هماهنگ نیست یعنی همان اصطلاح را نمیخواهد بیان کند ولی بالأخره از معنای لغویاش دور نیست در معنای لغوی جدال حتماً با غیر باید مطرح بشود هرگز شخص با خودش جدال ندارد پس یک فرق اول این است که برهان اعم از آن است که برای خودش باشد یا برای تعلیم دیگری, جدال فقط برای دیگری است. فرق دوم آن است که برهان و حجّت و حِجاج برای ظهور حجّت است ولی جدال برای انصراف مخاطب از مذهب و مرام. عنصر محوری جدال, سؤال است و جواب; سائل چه میگوید مجیب چه جواب میدهد این سؤال و جواب «السائل و المجیب» دو عنصر رسمی فنّ جدالاند که در صنعت جدال مطرح است.
مطلب بعدی آن است که در برهان از علوم متعارفه استمداد میشود ولی در جدال از مقدماتی که مورد قبول طرف است مسلّم باید باشد یعنی مقبول باید باشد اگر چیزی برهانی شد ولی مقبول طرف نبود این میشود برهان دیگر جدل نیست چون جدل آن است که چیزی را که مخاطب قبول دارد از همان مقدّمات مقبولهٴ او, قیاسی تشکیل بشود تا در سایه آن قیاس مقبول, او را از مذهب و مرامی که دارد منصرف بکند البته باید معقول هم باشد یعنی حق هم باشد وگرنه جدال باطل است.
پیشفرض مشترک، محور جدال
مطلب دیگر اینکه چون عنصر محوری جدل و جدال دو چیز است یکی سؤال و دیگری جواب باید یک قدر مشترکی باشد یک اصول مشترکی باشد یک پیشفرض به اصطلاح مشترک باشد اگر پیشفرض پذیرفته نشد یعنی کسی دیگری را میگوید تو سفیهی مثل اینکه ـ معاذ الله ـ درباره بعضی از انبیا میگفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾[1] یا درباره برخی دیگر از انبیا میگفتند: ﴿إِنّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾[2] در چنین حالتی قدر مشترکی بین سائل و مجیب نیست که تا جدال صورت بگیرد در اینگونه از موارد که قدر مشترکی نیست زیرا معرفتشناسیِ مُستشکِل, حس و تجربه حسّی است و لاغیر اثبات توحید و وحی و نبوّت, معرفتشناسی تجریدی میطلبد آن کسی که گرفتار معرفتشناسی تجربی است بر اساس ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[3] میگوید: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾[4] یا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[5] با چنین کسی جدال هم ممکن نیست برای اینکه علوم متعارفه آن پیشفرضهای اصلی عقلی را قبول ندارد این در کفِ دانش است ما از نظر معرفتشناسی از معرفت حسّی و تجربی پایینتر دیگر نداریم از آن گذشته میشود جهل, هیچ علمی ضعیفتر از علم حسّی و تجربی نیست البته کارآمد است مشکل مردم را حل میکند ولی از نظر رسیدن به واقع و معارفِ دقیق این کفِ دانش است بعد از معرفت حسّی تجربی آن نیمهتجربی و ریاضی است بعد کلامی است بعد فلسفی است بعد عرفان نظری است بعد عرفان شهودی این همکف هم نیست اصلاً زیرزمین دانش است ولی آنها میخواهند با همین زندگی کنند همین! نه اینکه در جهان چه خبر است بعد کجا میرویم جهان چه خبر است برای آنها مسئله نیست این میخواهد یک زندگی گیاهی بکند یک درخت سه کار دارد او هم همین سه کار را میخواهد تغذیه خوب, بالندگی خوب, تولید خوب همین! اینها در زندگی گیاهی به سر میبرند و بیش از این هم احساس نیاز نمیکنند لذا به حضرت هود میگفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ بنابراین جدال مشخص شد, حِجاج مشخص شد, فرق جدل و برهان مشخص شد.
عدم جواز مراء بعد از جدال
اما فرق جدل و مِراء, جدل برای آن است که حق ظاهر بشود مِراء بعد از ظهور حق است لذا مذموم است در بعضی از آیات که دارد ﴿فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾[6] یعنی زود بگذر بعد از اینکه حق روشن شد اگر یک بار هم گفتید یا مختصر توضیح دادید دیگر بس است بعد از ظهور حق ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾[7] خب ﴿فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾[8] دیگر حالا بنشینی گفتگو کنی برای چیست.
دعوت قرآن به جدال و بیان محدوده آن
بنابراین اصل جدال, دعوت شده است و کار انبیاست و قرآن امضا کرده مگر اینکه کسی در حوزه جدال, ظالم باشد ﴿إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا﴾ یعنی در حوزه جدال و قلمرو جدال اصلِ مشترک نداشته باشد نه اینکه ﴿إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا﴾ یعنی با ظالمان جدال نکنید خب شرک, ظلم عظیم است و ما با مشرکان باید جدال داشته باشیم و کفر, ظلم است با کفار باید جدال داشته باشیم آنها که کافرند ملحدند مشرکاند صِرف الحاد یا شرک یا کفر مانع جدال نیست که استثنا بشود آن کسی که در قلمرو جدال هم ظالم است یعنی اصل مشترکی نداریم خب اگر اصل مشترکی نداشتیم با چه چیزی جدال کنیم ما با یک مقدمهٴ مقبول باید قیاس تشکیل بدهیم مقبول باشد برای آن مُستشکِل یا سائل و معقول باشد برای ما وگرنه میشود جدال باطل ما که نمیخواهیم از هر راهی حق را ثابت کنیم ولو راه باطل با راه باطل به حق نمیشود رسید از راه صحیح میتوان به حق رسید پس اگر کسی در حوزه جدال، ظالم باشد مورد استثناست که اصلاً جدالپذیر نیست.
بررسی مراتب جدال در سیره حضرت ابراهیم (علیه السلام)
اینکه وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) بعد از آن اقامه حجّت و بعد از اقامه برهان جدال فرمود ما اعلام برائت میکنیم و از شما دوری میجوییم سرّش همین است برای اینکه دیگر جدالپذیر نیست در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» از وجود مبارک ابراهیم به این صورت یاد شده است آیه چهار سورهٴ «ممتحنه» این است ﴿قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ﴾ اول برهان اقامه کرد بعد جدال کرد دید هیچ اثر ندارد فرمود دیگر ما با اینها گفتگویی نداریم پیشنهاد کفایت مذاکرات لذا در صنعت جدل یک سلسله مقدمات مورد قبول طرفین است بعد ممکن است آن مُجیب از مقدمات مشهوره در کنار مقدّمات مسلّمه هم کمک بگیرد اما اینکه گاهی جدال احسن است گاهی اصلِ جدال است گاهی دعوت به جدال است اینها مراتبی دارد و مواردی دارد در هر موردی مرحلهای را اقتضا میکند که آن انجام بگیرد.
سرّ عدم نقل رسمی جدال از ائمه(علیهم السلام)
همه اهل بیت به جدال مأمور شدند ولی در زیارت «جامعه کبیره» چون سِمت انبیا را اینها نداشتند میگوییم «دعوتم إلی سبیله بالحکمة و الموعظة الحسنة»[9] آنها آنچنان مسئولیتی نداشتند که با مشرکان و ملحدان و امثال ذلک جدال داشته باشند اما وجود مبارک امام باقر و امام صادق(سلام الله علیهما) اینها مجادلهای داشتند با ابن ابی العوجا و مانند آن اما سایر ائمه(علیهم السلام) اینطور نبود که مثلاً جدال رسمی داشته باشند این از بدترین و دردناکترین مصیبتی است که بر اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده در حقیقت بر ما وارد شده حدود یک قرن حوزههای علمیه را یا ابن عباس اداره میکرد که زعیم حوزه علمیه مکه بود یا ابیّ بن کعب اداره میکرد که زعیم حوزه علمیه مدینه بود یا عبدالله بن مسعود اداره میکرد که زعیم حوزه علمیه عراق بود گریه ما در حقیقت برای این است حالا آن دردها و رنجها یک گریه عاطفی دارد ولی ما واقعاً اشک میریزیم برای این مسائل اشک میریزیم خب این ذوات قدسی این معصومان این قرآنهای ناطق اینها در خانهشان باید بسته باشد زعیم حوزه علمیه مکه بشود عبدالله بن عباس این حرفهایی که شما میبینید ابن عباس اینطور گفته بعد شاگردان ابن عباس اینطور گفتند آن صد سال اول حرف اینهاست خب صد سال اینها قرآن را به نحوی که خودشان خواستند تفسیر کردند البته چیزی گیر ما نمیآید اگر در خانه اهل بیت باز بود آن وقت معلوم میشد که قرآن چیست و چگونه باید تفسیر بشود.
علت نیاز به جدال
در جریان جدال هم قوم نوح به حضرت نوح گفتند: ﴿یَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَکْثَرْتَ جِدَالَنَا﴾ ما را خسته کردی اصلاً جدال حضرت نوح برای انصراف آنها از مذهب باطل بود نه برای تفهیم حق, تفهیم حق با برهان بود برهان اقامه کرده اما تلاش و کوشش این بود که اینها دست بردارند اینها گفتند ما را خسته کردی ﴿فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ﴾[10] در بعضی از موارد آمده است که شما الآن مجادله میکنید اصرار دارید که مثلاً فلان گروه اهل نجات باشند عذاب نشوند ﴿فَمَن یُجَادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾[11] در قیامت چه کسی از اینها جانبداری میکند اینها هم جزء موارد جدال است بنابراین اصلِ جدال برای اقامه حجّت نیست اقامه حجّت با برهان و معجزه و آیات الهی و امثال ذلک است اصل جدال برای آن است که کسی را آدم نجات بدهد انسان منحرف را از آن راه انحراف برهاند و آن مذهب باطلی که دارد از آن مذهب برگردد مگر اینکه او اهل این کار نباشد یعنی پیامبر یا امام(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را ـ معاذ الله ـ سفیه بداند یا در ضلالت بداند که گفته شد. ﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی﴾ یعنی «الاّ بالطریقة التی» ﴿هِیَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ﴾ اینها کسانی هستند که میگویند: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾[12] نه «أم لم تَعظ» از بس بیادباند دیگر نگفتند «سواء علینا أوعظت أم لم تعظ» گفتند: ﴿أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾.
پرسش:...پاسخ: یکی از جدال است یکی از مجادلالیهم دو گروهاند یکی از جدال است یکی از مخاطبان, جدالتان باید «بطریقة التی هی أحسن» باشد مخاطبانتان باید ظالم نباشند ﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ دو تعبیر است یکی اهل کتاب است که مخاطب جدال است یکی خود جدال, خود جدال استثنا شده است به ﴿بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ اهل کتاب استثنا شده است ﴿إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا﴾ اگر کتابیای عاقل و عادل بود و اصل مشترکی داشت با او جدال احسن کنید.
عناصر محوری جدال در مقابل اهل کتاب
حالا که میخواهید جدال کنید چه چیزی بگویید این چهار جمله را بگویید محور جدالتان این چهار جمله باشد بگویید: ﴿آمَنَّا بِالَّذِی أُنزِلَ إِلَیْنَا﴾ آنچه به وسیله وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر ما نازل شده است ما ایمان داریم (یک) ﴿وَأُنزِلَ إِلَیْکُمْ﴾ به آنچه به وجود مبارک موسای کلیم, عیسای مسیح, انبیای قبلی(علیهم السلام) نازل شده است ایمان داریم (دو) ﴿وَإِلـٰهُنَا وَإِلـٰهُکُمْ وَاحِدٌ﴾ (سه) سخن از تثنیه نیست که ﴿قَالَتِ الْیَهُود عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[13] سخن از تثلیث نیست ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[14] اله ما همان ذات اقدس الهی است ﴿وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ ما هم او را به عنوان معبود پذیرفتیم و در عمل, منقاد و مطیعیم (چهار) این اصول مشترک بین ما و شماست حالا بیایید با هم بحث کنیم. بعد میفرماید این قرآنی که نازل شده است این قرآن همین حرفها را دارد نه اینکه ما چیز دیگر گفته باشیم اینکه فرمود: ﴿وَقُولُوا﴾ این چهار جمله را این چهار اصل را بگویید ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ﴾ رسول من! ما این کتابی که نازل کردیم عناصر محوریاش در جدال همین چهارتاست ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ﴾ بنابراین تو با حجّت بالغه داری احتجاج میکنی.
تبیین علت خروج ظالمین از اقسام مخاطبین جدال
مخاطبان تو هم سه گروهاند یک عدّه هستند که ﴿ظَلَمُوا﴾ هستند هیچ, یک عدّه مشرکاناند مشرکِ منصف است که بر فطرت خود باقی است بیراهه نرفته آنها هم میپذیرند چون خیلی از مشرکان بودند که توبه کردند و اسلام آوردند و شهید شدند و شهادتشان قبول شد جمعیت زیادی از مردم صدر اسلام اینها قبلاً مشرک بودند. گروهی هم اهل کتاب بودند که ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ﴾[15] آنها هم مؤمن شدند پس آنهایی که در محور جدال, ظلم میورزند آنها اصلاً قابل گفتگو نیستند چه بگویی چه نگویی, خودشان میگویند خودت را خسته نکن لذا ذات اقدس الهی هم به حضرت فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ اینها کسانی هستند که راه نَفس علمی خودشان را بستند جز خود را نمیبینند بنابراین نه میشود آن مطالب باطل را از ذهنشان در آورد و نه میشود مطالب حق را در ذهنشان فرو برد اینها مثل کاسهای هستند که دهنهاش برگشت.
پرسش: آقا امیرالمؤمنین به آن شخص فرمود شیطان این حرف را بر زبان تو جاری کرده.[16]
پاسخ: بله, در خطبه نورانی حضرت امیر قبلاً خواندیم در برابر قُرب نوافل عدّهای هم هستند در برابر قرب نوافل که فریقین نقل کردند ذات اقدس الهی در آن حدیث قدسی میفرماید: «کنت سمعه» کذا, «بصره» کذا, «یده» کذا[17] مجاری ادراکی و تحریکی انسانِ کامل را ذات اقدس الهی تأمین میکند که «کنت سمعه الذی یسمع به..و لسانه الذی ینطق به» در قبال این, شیطان نفوذ میکند به جایی میرسد که وقتی وارد شد اولاً احرام میبندد تا ببیند چه وقت حرم دل باز میشود که وارد بشود که ﴿إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[18] مردان باتقوا میبینند این حرامی است مُحرِم نیست فوراً طرد میکنند وسوسه را, دیگری بیخبر است و خبر ندارد شیطان را در درون دل راه میدهد وقتی شیطان آمد کم کم آشیانه میسازد این پرندهها روی بالای درخت اول آشیانه میسازند وقتی آشیانه ساختند جفتگیری میکنند وقتی جفتگیری کردند تخمها را زیر پر نگه میدارند وقتی زیر پر نگه داشتند این تخمها را به صورت جوجه در میآورند وقتی به صورت جوجه در آوردند کلّ فضا را آن جوجهها میگیرد در همان خطبه این بحث مبسوطاً آمده فرمود وقتی که وارد شد «فَباضَ» تخمگذاری میکند وقتی تخمگذاری کرد «فَرََّخَ» جوجه را میگویند فَرْخ, «فَرَّخَ» این تخمها را زیر پر میگیرد به صورت جوجه در میآورد وقتی به صورت جوجه در آمد «دَبَّ و دَرَجَ» میبینید چندتا جوجه اگر وارد اتاق بشود کسی فرصت مطالعه ندارد مرتّب در حال حرکتاند این را میگویند دابّه اینکه میبینید کسی نه در نماز حضور قلب دارد نه در درس و بحث حضور قلب دارد این دَبیب و جُنبش و جنب و جوش در خاطراتش همین است بعد «فَنَظر بأعینهم و نَطَق بألسنتهم»[19] از آن به بعد چون این شخص را مهار کرده با زبان او حرف میزند این بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبه همّام که فرمود شیطان به زبان تو حرف زد از همین قبیل است واقعاً شیطان به زبان او حرف میزند برای اینکه این شخص بعدها پشیمان میشود خب اگر گفته شما بود چرا پشیمان بشوی معلوم میشود گفته او نیست کسی او را مهار کرده که اینچنین بگوید «أعاذنا الله من شرور أنفسنا».
فرمود این چهار جمله و چهار اصل که مشترک بین شما و سایر اهل جدال است ما در قرآن نازل کردیم.
پس این چهار عنصر شد ﴿فَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ﴾ این به نحو قضیه فیالجمله است نه بالجمله, گروهی از اهل کتاب ﴿یُؤْمِنُونَ بِهِ﴾ به این مطلب, ﴿وَمِنْ هؤُلاَءِ﴾ از مشرکین ﴿مَن یُؤْمِنُ بِهِ﴾ که این هم قضیه موجبه جزئیه است اما آن گروه دیگر چه از اهل کتاب چه مشرکان ﴿وَمَا یَجْحَدُ﴾ انکار نمیکند در بحث دیروز گذشت که نفرمود «بِه» اگر ضمیر میآورد مطلب حل بود «بالکتاب» میفرمود اسم ظاهر بود مطلب حل بود ولی اصرار دارد که بفرماید: ﴿بِآیَاتِنَا﴾ این تعلیق حُکم بر وصف مُشعر به علیّت است فرمود ما یک شواهد روشنی ارائه کردیم خب آخر شما ببینید همهتان جمع بشوید حداکثر ادبیاتتان آن سبعه معلّقه است ولی وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از گذشته و حال و آینده و اخبار انبیا و اولیا و بهشت و جهنم، شما را باخبر میکند ﴿وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الْکَافِرُونَ﴾.
سلب بهانه از اهل کتاب و مشرکان در عدم پذیرش حق
بعد فرمود رسول من! ما هیچ بهانهای به دست اینها ندادیم کمترین بهانه را ندادیم اولاً اگر شما سالیان متمادی در حوزهها درس میخواندید اعلمِ علما میشدید قرآن میآوردید معجزه بود مگر همه علمای شرق و غرب عالَم جمع بشوند میتوانند یک سوره بیاورند فرمود ما این کار را نکردیم تا کسی بهانه نگیرد قبلاً نانویسا بودی ناخوانا بودی ننوشتی نفی است نه نهی, قدرت را داشتید ولی هیچ کس از شما ندید که شما یک سطر نامه را بخوانید اگر کسی برای شما نامه مینوشت دیگری برای شما میخواند و شما نمیخواندید سابقه ندارد که چیزی را نوشته باشید, سابقه ندارد که چیزی را خوانده باشید. تلاوت از ظَهْر قلب خب بود انسان چیزی را نصایحی را از دیگران یاد گرفت به عدّهای منتقل میکرد این تلاوت از ظَهْر قلب را از حفظ را کسی انکار نمیکند اما تلاوت از روی کتاب را همه گفتند بیسابقه است فرمود ما بهانه دست کسی ندادیم بر فرض هم اگر وجود مبارک حضرت اعلمِ علمای عصر بود باز قرآن معجزه بود برای اینکه جن و انس جمع بشوند در اینها علما هست مراجع هست فقها هست حکما هست اصولیین هست ادبا هستند که فرمود: ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾[20] الآن هم شرق و غرب عالَم جمع بشوند نمیتوانند یک سوره مثل این بیاورند ولی ما این بهانه را هم به آنها ندادیم اگر ﴿وَمَا کُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ﴾ قبل از نزول قرآن, فرمود: ﴿کَذلِکَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ﴾ قبل از انزال, تو هیچ کتابی ـ این نکره در سیاق نفی است ـ را از رو نمیخواندی تا کسی بهانه نگیرد ﴿وَلاَ تَخُطُّهُ﴾ که نفی است نه نهی, ﴿وَلاَ تَخُطَّهُ بِیَمِینِکَ﴾ این کلمه «یمین» خب معمولاً با دست راست مینویسند گاهی هم برخی از افرادند که چپنویساند این نوشتن با دست برای تأکید است ما برای تأکید میگوییم من خودم دیدم که با دست خود امضا کرد خب البته امضا را با دست میکنند, من شنیدم با زبان خود این حرف را زد خب حرف را با زبان میگویند, ذکر کلمه لسان در گفتن, ذکر کلمه دست راست در نوشتن برای تأکید است فرمود هیچ چیزی را با دست راستت ننوشتی اگر این کار را میکردی آنها که بهانهجو بودند بهانه میگرفتند ولی تو این کار را نکردی هیچ بهانهای به دست آنها ندادی لذا وجود مبارک آن حضرت برابر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» هست فرمود من چهل سال امتحان دادم اینچنین نیست که این جمهوریّت اسلامی, مظروف, دینی باشد ظرف, مردمی; ظرف و مظروف هر دو را قرآن داد فرمود اسلام را من آوردم برای اینکه شرق و غرب جمع بشوند نمیتوانند مثل این کتاب بیاورند جمهوریّت را هم من به شما میگویم برای اینکه ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ آیه شانزده سورهٴ مبارکهٴ «یونس» بحثش قبلاً گذشت این بود ﴿قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلاَ أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ خب من چهل سال امتحان دادم این میشود جمهوری, برای توده مردم حجّت بالغه این است که چهل سال مردی امین بود, پاک بود, صادق بود, مصدَّق بود حالا آمده این حرف را زده درس نخوانده, مکتب نرفته, کتاب نخوانده, کتاب ننوشته حالا آمده حرفی زده که همه عاجزند خود جمهوریّت را دین دارد امضا میکند که این میشود جمهور آن میشود اسلام خب شما بالأخره دیدید ما که از جای دیگر نیامدیم با شما بودیم شب و روز هم با شما بودیم در همه مراحل با شما بودیم شما هم لقب امین را به ما دادید این وجود مبارک حضرت در همه مراحل دارد احتجاج میکند فرمود هیچ بهانهای شما ندارید چهل سال امتحان دادن کم نیست همه شما من را به صداقت قبول دارید همه شما هم به اُمّی بودن من علم دارید این است اینکه فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ ناظر به همین است این عمر طولانی چهل سال که کم نیست.
پرسش:... یعنی شهروندی؟
پاسخ: شهروندی که همه میدانند, پیامبری از آن به بعد آمده این شهروندی و اینها فرمود نزد شما معلوم بود جمهوریّت هم این است جمهور یعنی توده مردم میبینند این حق است خب شما چه میخواهید اگر یک قانون را بخواهید بگویید حق است قانون باید مطابق وحی الهی باشد تا بشود حق پس این حقانیّتش محفوظ است مشروعیّتش محفوظ است شما بخواهید تشخیص بدهید بهترین راه این است که این چهل سال در بین شما بود نه خودش چنین داعیهای داشت فکر هم نمیکرد نه شما خلاف از او دیدید این میشود حجّت بالغه الهی. فرمود این دو مطلب را با آنها در میان بگذار ﴿إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ نه «لارتاب الناس» کسانی که بهانهجو هستند شک میکردند ﴿لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾.
پرسش:... پاسخ: بله ولی باطل بود فوراً همانجا جواب داد فرمود شما میگویید فلان کس رومی ما اینجا عربی مبین آوردیم که عربِ فصیح از مثل آن آوردن عاجز است حالا یک آهنگر رومی آمده عربی مبین به او درس داده فرمود فکر بکنید ﴿لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ﴾[21] همه عربها را شما جمع بکنید فصحا را جمع بکنید نمیتوانند مثل این حرف بزنند حالا آن آهنگر رومی که از جای دیگر آمده به او یاد داده؟! فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلاَ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ فرمود از این قبیل نیست پس سابقه ندارد.
تجلی علم الهی در قلوب اولیای حق
﴿بَلْ هُوَ﴾ این کتاب ﴿آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ ائمه اینطورند انسانهای کامل اینطورند بالاصاله, شاگردان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالتبع اینطورند فرمود اینها مردان الهیاند که آیات را یاد گرفتند در نماز میخوانند در حالت عادی میخوانند این از جای دیگر که نیامده ﴿بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ این علم است هر جا سخن از علم است اینگونه از معارف را بیان میکند اینگونه از علما در ردیف ملائکه در زیر سایه لطف الهیاند در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت که ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾[22] ذات اقدس الهی علما را با ملائکه یکجا ذکر میکند در کنار نام خودش یا آنهایی هم که قبلاً گذشت که در جریان قارون که زیورها را دیدند ﴿قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ﴾ اینچنین علم است که علم نافع خواهد بود.
پرسش: مگر مقام انسان مؤمن بالاتر از ملائکه نیست؟
پاسخ: چون ملائکه هم درجاتی دارند انسانها هم درجاتی دارند آن ملائکه که حاملان عرشاند مثل جبرئیل(سلام الله علیه), عزرائیل(سلام الله علیه), اسرافیل(سلام الله علیه), میکائیل(سلام الله علیه) خب مؤمنان عادی با آنها فرق میکنند اما انسان کامل مثل ولیّ عصر البته, بالاتر است.
فرمود: ﴿بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ﴾ چه اینکه آنجا هم فرمود: ﴿یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الْکَافِرُونَ﴾
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 66.
[2] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 60.
[3] . سورهٴ شمس, آیهٴ 10.
[4] . سورهٴ بقره, آیهٴ 55.
[5] . سورهٴ نساء, آیهٴ 153.
[6] . سورهٴ کهف, آیهٴ 22.
[7] . سورهٴ بقره, آیهٴ 256.
[8] . سورهٴ کهف, آیهٴ 29.
[9] . من لا یحضره الفقیه, ج2, ص612.
[10] . سورهٴ هود, آیهٴ 32.
[11] . سورهٴ نساء, آیهٴ 109.
[12] . سورهٴ شعراء، آیهٴ 136.
[13] . سورهٴ توبه, آیهٴ 30.
[14] . سورهٴ مائده, آیهٴ 73.
[15] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 113.
[16] . نهجالبلاغه, ذیل خطبه 193.
[17] . ر.ک: الکافی, ج2, ص352; ر.ک: صحیح (البخاری), ج7, ص190.
[18] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 201.
[19] . نهجالبلاغه, خطبه 7.
[20] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 88.
[21] . سورهٴ نحل, آیهٴ 103.
[22] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 18.
- بررسی تفاوتهای برهان و جدل؛
- عدم جواز مراء بعد از جدال؛
- بررسی مراتب جدال در سیره حضرت ابراهیم (ع)؛
- تبیین علت خروج ظالمین از اقسام مخاطبین جدال.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنزِلَ إِلَیْنَا وَأُنزِلَ إِلَیْکُمْ وَإِلـٰهُنَا وَإِلـٰهُکُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (46) وَکَذلِکَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ فَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمِنْ هؤُلاَءِ مَن یُؤْمِنُ بِهِ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الْکَافِرُونَ (47) وَمَا کُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلاَ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (48) بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ (49)﴾
بررسی تفاوتهای برهان و جدل
بعد از اینکه فرمود آیات الهی را بر آنها تلاوت کنید این آیات الهی حجّتهای حق را به همراه دارد تلاوت آیات الهی همان دعوت به حکمت است بعد از اینکه دعوت به حکمت شد کفار را, مشرکان را بخواهند از آن مرامشان باز بدارند منصرف کنند میشود جدال. فرق جدال و برهان این است که برهان گاهی برای خود انسان است گاهی برای تعلیم کتاب و حکمت به دیگری, اختصاصی به دیگری ندارد یک وقت یک محقّق میخواهد مطلبی را تثبیت کند تحقیق کند با برهان به مطلبی میرسد یک وقت میخواهد همان مطلب را به دیگران منتقل کند باز با برهان به دیگران منتقل میکند غرض از حجّت, ظهور حجّت و برهان و دلیل است خواه برای خود انسان خواه برای دیگری اما صنعت جدل مقابل برهان است جدل برای خود شخص نیست بر خلاف برهان که برهان برای خود شخص هم خواهد بود جدل برای دیگری است و منظور از جدال هم منصرف کردن مخاطب از آن مرام یا مذهبی که دارد است پس یک فرق جوهری بین حجّت و جدال, حِجاج و جدال, برهان و جدال هست برهان اعم از آن است که برای خود باشد یا برای دیگری, جدال فقط برای دیگری است.
مطلب دیگر اینکه برهان و حجاج برای ظهور حجّت است اما جدال برای منصرف کردن مخاطب از مذهب و مرام است عنصر محوری جدال دو چیز است در صنعت جدال در منطق ملاحظه فرمودید گرچه جدال و مانند آن که در قرآن و روایات است از هر جهت با آن کتابهای منطق و صنعت منطق هماهنگ نیست یعنی همان اصطلاح را نمیخواهد بیان کند ولی بالأخره از معنای لغویاش دور نیست در معنای لغوی جدال حتماً با غیر باید مطرح بشود هرگز شخص با خودش جدال ندارد پس یک فرق اول این است که برهان اعم از آن است که برای خودش باشد یا برای تعلیم دیگری, جدال فقط برای دیگری است. فرق دوم آن است که برهان و حجّت و حِجاج برای ظهور حجّت است ولی جدال برای انصراف مخاطب از مذهب و مرام. عنصر محوری جدال, سؤال است و جواب; سائل چه میگوید مجیب چه جواب میدهد این سؤال و جواب «السائل و المجیب» دو عنصر رسمی فنّ جدالاند که در صنعت جدال مطرح است.
مطلب بعدی آن است که در برهان از علوم متعارفه استمداد میشود ولی در جدال از مقدماتی که مورد قبول طرف است مسلّم باید باشد یعنی مقبول باید باشد اگر چیزی برهانی شد ولی مقبول طرف نبود این میشود برهان دیگر جدل نیست چون جدل آن است که چیزی را که مخاطب قبول دارد از همان مقدّمات مقبولهٴ او, قیاسی تشکیل بشود تا در سایه آن قیاس مقبول, او را از مذهب و مرامی که دارد منصرف بکند البته باید معقول هم باشد یعنی حق هم باشد وگرنه جدال باطل است.
پیشفرض مشترک، محور جدال
مطلب دیگر اینکه چون عنصر محوری جدل و جدال دو چیز است یکی سؤال و دیگری جواب باید یک قدر مشترکی باشد یک اصول مشترکی باشد یک پیشفرض به اصطلاح مشترک باشد اگر پیشفرض پذیرفته نشد یعنی کسی دیگری را میگوید تو سفیهی مثل اینکه ـ معاذ الله ـ درباره بعضی از انبیا میگفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾[1] یا درباره برخی دیگر از انبیا میگفتند: ﴿إِنّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾[2] در چنین حالتی قدر مشترکی بین سائل و مجیب نیست که تا جدال صورت بگیرد در اینگونه از موارد که قدر مشترکی نیست زیرا معرفتشناسیِ مُستشکِل, حس و تجربه حسّی است و لاغیر اثبات توحید و وحی و نبوّت, معرفتشناسی تجریدی میطلبد آن کسی که گرفتار معرفتشناسی تجربی است بر اساس ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[3] میگوید: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾[4] یا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[5] با چنین کسی جدال هم ممکن نیست برای اینکه علوم متعارفه آن پیشفرضهای اصلی عقلی را قبول ندارد این در کفِ دانش است ما از نظر معرفتشناسی از معرفت حسّی و تجربی پایینتر دیگر نداریم از آن گذشته میشود جهل, هیچ علمی ضعیفتر از علم حسّی و تجربی نیست البته کارآمد است مشکل مردم را حل میکند ولی از نظر رسیدن به واقع و معارفِ دقیق این کفِ دانش است بعد از معرفت حسّی تجربی آن نیمهتجربی و ریاضی است بعد کلامی است بعد فلسفی است بعد عرفان نظری است بعد عرفان شهودی این همکف هم نیست اصلاً زیرزمین دانش است ولی آنها میخواهند با همین زندگی کنند همین! نه اینکه در جهان چه خبر است بعد کجا میرویم جهان چه خبر است برای آنها مسئله نیست این میخواهد یک زندگی گیاهی بکند یک درخت سه کار دارد او هم همین سه کار را میخواهد تغذیه خوب, بالندگی خوب, تولید خوب همین! اینها در زندگی گیاهی به سر میبرند و بیش از این هم احساس نیاز نمیکنند لذا به حضرت هود میگفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ بنابراین جدال مشخص شد, حِجاج مشخص شد, فرق جدل و برهان مشخص شد.
عدم جواز مراء بعد از جدال
اما فرق جدل و مِراء, جدل برای آن است که حق ظاهر بشود مِراء بعد از ظهور حق است لذا مذموم است در بعضی از آیات که دارد ﴿فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾[6] یعنی زود بگذر بعد از اینکه حق روشن شد اگر یک بار هم گفتید یا مختصر توضیح دادید دیگر بس است بعد از ظهور حق ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾[7] خب ﴿فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾[8] دیگر حالا بنشینی گفتگو کنی برای چیست.
دعوت قرآن به جدال و بیان محدوده آن
بنابراین اصل جدال, دعوت شده است و کار انبیاست و قرآن امضا کرده مگر اینکه کسی در حوزه جدال, ظالم باشد ﴿إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا﴾ یعنی در حوزه جدال و قلمرو جدال اصلِ مشترک نداشته باشد نه اینکه ﴿إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا﴾ یعنی با ظالمان جدال نکنید خب شرک, ظلم عظیم است و ما با مشرکان باید جدال داشته باشیم و کفر, ظلم است با کفار باید جدال داشته باشیم آنها که کافرند ملحدند مشرکاند صِرف الحاد یا شرک یا کفر مانع جدال نیست که استثنا بشود آن کسی که در قلمرو جدال هم ظالم است یعنی اصل مشترکی نداریم خب اگر اصل مشترکی نداشتیم با چه چیزی جدال کنیم ما با یک مقدمهٴ مقبول باید قیاس تشکیل بدهیم مقبول باشد برای آن مُستشکِل یا سائل و معقول باشد برای ما وگرنه میشود جدال باطل ما که نمیخواهیم از هر راهی حق را ثابت کنیم ولو راه باطل با راه باطل به حق نمیشود رسید از راه صحیح میتوان به حق رسید پس اگر کسی در حوزه جدال، ظالم باشد مورد استثناست که اصلاً جدالپذیر نیست.
بررسی مراتب جدال در سیره حضرت ابراهیم (علیه السلام)
اینکه وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) بعد از آن اقامه حجّت و بعد از اقامه برهان جدال فرمود ما اعلام برائت میکنیم و از شما دوری میجوییم سرّش همین است برای اینکه دیگر جدالپذیر نیست در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» از وجود مبارک ابراهیم به این صورت یاد شده است آیه چهار سورهٴ «ممتحنه» این است ﴿قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ﴾ اول برهان اقامه کرد بعد جدال کرد دید هیچ اثر ندارد فرمود دیگر ما با اینها گفتگویی نداریم پیشنهاد کفایت مذاکرات لذا در صنعت جدل یک سلسله مقدمات مورد قبول طرفین است بعد ممکن است آن مُجیب از مقدمات مشهوره در کنار مقدّمات مسلّمه هم کمک بگیرد اما اینکه گاهی جدال احسن است گاهی اصلِ جدال است گاهی دعوت به جدال است اینها مراتبی دارد و مواردی دارد در هر موردی مرحلهای را اقتضا میکند که آن انجام بگیرد.
سرّ عدم نقل رسمی جدال از ائمه(علیهم السلام)
همه اهل بیت به جدال مأمور شدند ولی در زیارت «جامعه کبیره» چون سِمت انبیا را اینها نداشتند میگوییم «دعوتم إلی سبیله بالحکمة و الموعظة الحسنة»[9] آنها آنچنان مسئولیتی نداشتند که با مشرکان و ملحدان و امثال ذلک جدال داشته باشند اما وجود مبارک امام باقر و امام صادق(سلام الله علیهما) اینها مجادلهای داشتند با ابن ابی العوجا و مانند آن اما سایر ائمه(علیهم السلام) اینطور نبود که مثلاً جدال رسمی داشته باشند این از بدترین و دردناکترین مصیبتی است که بر اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده در حقیقت بر ما وارد شده حدود یک قرن حوزههای علمیه را یا ابن عباس اداره میکرد که زعیم حوزه علمیه مکه بود یا ابیّ بن کعب اداره میکرد که زعیم حوزه علمیه مدینه بود یا عبدالله بن مسعود اداره میکرد که زعیم حوزه علمیه عراق بود گریه ما در حقیقت برای این است حالا آن دردها و رنجها یک گریه عاطفی دارد ولی ما واقعاً اشک میریزیم برای این مسائل اشک میریزیم خب این ذوات قدسی این معصومان این قرآنهای ناطق اینها در خانهشان باید بسته باشد زعیم حوزه علمیه مکه بشود عبدالله بن عباس این حرفهایی که شما میبینید ابن عباس اینطور گفته بعد شاگردان ابن عباس اینطور گفتند آن صد سال اول حرف اینهاست خب صد سال اینها قرآن را به نحوی که خودشان خواستند تفسیر کردند البته چیزی گیر ما نمیآید اگر در خانه اهل بیت باز بود آن وقت معلوم میشد که قرآن چیست و چگونه باید تفسیر بشود.
علت نیاز به جدال
در جریان جدال هم قوم نوح به حضرت نوح گفتند: ﴿یَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَکْثَرْتَ جِدَالَنَا﴾ ما را خسته کردی اصلاً جدال حضرت نوح برای انصراف آنها از مذهب باطل بود نه برای تفهیم حق, تفهیم حق با برهان بود برهان اقامه کرده اما تلاش و کوشش این بود که اینها دست بردارند اینها گفتند ما را خسته کردی ﴿فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ﴾[10] در بعضی از موارد آمده است که شما الآن مجادله میکنید اصرار دارید که مثلاً فلان گروه اهل نجات باشند عذاب نشوند ﴿فَمَن یُجَادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾[11] در قیامت چه کسی از اینها جانبداری میکند اینها هم جزء موارد جدال است بنابراین اصلِ جدال برای اقامه حجّت نیست اقامه حجّت با برهان و معجزه و آیات الهی و امثال ذلک است اصل جدال برای آن است که کسی را آدم نجات بدهد انسان منحرف را از آن راه انحراف برهاند و آن مذهب باطلی که دارد از آن مذهب برگردد مگر اینکه او اهل این کار نباشد یعنی پیامبر یا امام(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را ـ معاذ الله ـ سفیه بداند یا در ضلالت بداند که گفته شد. ﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی﴾ یعنی «الاّ بالطریقة التی» ﴿هِیَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ﴾ اینها کسانی هستند که میگویند: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾[12] نه «أم لم تَعظ» از بس بیادباند دیگر نگفتند «سواء علینا أوعظت أم لم تعظ» گفتند: ﴿أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾.
پرسش:...پاسخ: یکی از جدال است یکی از مجادلالیهم دو گروهاند یکی از جدال است یکی از مخاطبان, جدالتان باید «بطریقة التی هی أحسن» باشد مخاطبانتان باید ظالم نباشند ﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ دو تعبیر است یکی اهل کتاب است که مخاطب جدال است یکی خود جدال, خود جدال استثنا شده است به ﴿بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ اهل کتاب استثنا شده است ﴿إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا﴾ اگر کتابیای عاقل و عادل بود و اصل مشترکی داشت با او جدال احسن کنید.
عناصر محوری جدال در مقابل اهل کتاب
حالا که میخواهید جدال کنید چه چیزی بگویید این چهار جمله را بگویید محور جدالتان این چهار جمله باشد بگویید: ﴿آمَنَّا بِالَّذِی أُنزِلَ إِلَیْنَا﴾ آنچه به وسیله وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر ما نازل شده است ما ایمان داریم (یک) ﴿وَأُنزِلَ إِلَیْکُمْ﴾ به آنچه به وجود مبارک موسای کلیم, عیسای مسیح, انبیای قبلی(علیهم السلام) نازل شده است ایمان داریم (دو) ﴿وَإِلـٰهُنَا وَإِلـٰهُکُمْ وَاحِدٌ﴾ (سه) سخن از تثنیه نیست که ﴿قَالَتِ الْیَهُود عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[13] سخن از تثلیث نیست ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[14] اله ما همان ذات اقدس الهی است ﴿وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ ما هم او را به عنوان معبود پذیرفتیم و در عمل, منقاد و مطیعیم (چهار) این اصول مشترک بین ما و شماست حالا بیایید با هم بحث کنیم. بعد میفرماید این قرآنی که نازل شده است این قرآن همین حرفها را دارد نه اینکه ما چیز دیگر گفته باشیم اینکه فرمود: ﴿وَقُولُوا﴾ این چهار جمله را این چهار اصل را بگویید ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ﴾ رسول من! ما این کتابی که نازل کردیم عناصر محوریاش در جدال همین چهارتاست ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ﴾ بنابراین تو با حجّت بالغه داری احتجاج میکنی.
تبیین علت خروج ظالمین از اقسام مخاطبین جدال
مخاطبان تو هم سه گروهاند یک عدّه هستند که ﴿ظَلَمُوا﴾ هستند هیچ, یک عدّه مشرکاناند مشرکِ منصف است که بر فطرت خود باقی است بیراهه نرفته آنها هم میپذیرند چون خیلی از مشرکان بودند که توبه کردند و اسلام آوردند و شهید شدند و شهادتشان قبول شد جمعیت زیادی از مردم صدر اسلام اینها قبلاً مشرک بودند. گروهی هم اهل کتاب بودند که ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ﴾[15] آنها هم مؤمن شدند پس آنهایی که در محور جدال, ظلم میورزند آنها اصلاً قابل گفتگو نیستند چه بگویی چه نگویی, خودشان میگویند خودت را خسته نکن لذا ذات اقدس الهی هم به حضرت فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ اینها کسانی هستند که راه نَفس علمی خودشان را بستند جز خود را نمیبینند بنابراین نه میشود آن مطالب باطل را از ذهنشان در آورد و نه میشود مطالب حق را در ذهنشان فرو برد اینها مثل کاسهای هستند که دهنهاش برگشت.
پرسش: آقا امیرالمؤمنین به آن شخص فرمود شیطان این حرف را بر زبان تو جاری کرده.[16]
پاسخ: بله, در خطبه نورانی حضرت امیر قبلاً خواندیم در برابر قُرب نوافل عدّهای هم هستند در برابر قرب نوافل که فریقین نقل کردند ذات اقدس الهی در آن حدیث قدسی میفرماید: «کنت سمعه» کذا, «بصره» کذا, «یده» کذا[17] مجاری ادراکی و تحریکی انسانِ کامل را ذات اقدس الهی تأمین میکند که «کنت سمعه الذی یسمع به..و لسانه الذی ینطق به» در قبال این, شیطان نفوذ میکند به جایی میرسد که وقتی وارد شد اولاً احرام میبندد تا ببیند چه وقت حرم دل باز میشود که وارد بشود که ﴿إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[18] مردان باتقوا میبینند این حرامی است مُحرِم نیست فوراً طرد میکنند وسوسه را, دیگری بیخبر است و خبر ندارد شیطان را در درون دل راه میدهد وقتی شیطان آمد کم کم آشیانه میسازد این پرندهها روی بالای درخت اول آشیانه میسازند وقتی آشیانه ساختند جفتگیری میکنند وقتی جفتگیری کردند تخمها را زیر پر نگه میدارند وقتی زیر پر نگه داشتند این تخمها را به صورت جوجه در میآورند وقتی به صورت جوجه در آوردند کلّ فضا را آن جوجهها میگیرد در همان خطبه این بحث مبسوطاً آمده فرمود وقتی که وارد شد «فَباضَ» تخمگذاری میکند وقتی تخمگذاری کرد «فَرََّخَ» جوجه را میگویند فَرْخ, «فَرَّخَ» این تخمها را زیر پر میگیرد به صورت جوجه در میآورد وقتی به صورت جوجه در آمد «دَبَّ و دَرَجَ» میبینید چندتا جوجه اگر وارد اتاق بشود کسی فرصت مطالعه ندارد مرتّب در حال حرکتاند این را میگویند دابّه اینکه میبینید کسی نه در نماز حضور قلب دارد نه در درس و بحث حضور قلب دارد این دَبیب و جُنبش و جنب و جوش در خاطراتش همین است بعد «فَنَظر بأعینهم و نَطَق بألسنتهم»[19] از آن به بعد چون این شخص را مهار کرده با زبان او حرف میزند این بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبه همّام که فرمود شیطان به زبان تو حرف زد از همین قبیل است واقعاً شیطان به زبان او حرف میزند برای اینکه این شخص بعدها پشیمان میشود خب اگر گفته شما بود چرا پشیمان بشوی معلوم میشود گفته او نیست کسی او را مهار کرده که اینچنین بگوید «أعاذنا الله من شرور أنفسنا».
فرمود این چهار جمله و چهار اصل که مشترک بین شما و سایر اهل جدال است ما در قرآن نازل کردیم.
پس این چهار عنصر شد ﴿فَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ﴾ این به نحو قضیه فیالجمله است نه بالجمله, گروهی از اهل کتاب ﴿یُؤْمِنُونَ بِهِ﴾ به این مطلب, ﴿وَمِنْ هؤُلاَءِ﴾ از مشرکین ﴿مَن یُؤْمِنُ بِهِ﴾ که این هم قضیه موجبه جزئیه است اما آن گروه دیگر چه از اهل کتاب چه مشرکان ﴿وَمَا یَجْحَدُ﴾ انکار نمیکند در بحث دیروز گذشت که نفرمود «بِه» اگر ضمیر میآورد مطلب حل بود «بالکتاب» میفرمود اسم ظاهر بود مطلب حل بود ولی اصرار دارد که بفرماید: ﴿بِآیَاتِنَا﴾ این تعلیق حُکم بر وصف مُشعر به علیّت است فرمود ما یک شواهد روشنی ارائه کردیم خب آخر شما ببینید همهتان جمع بشوید حداکثر ادبیاتتان آن سبعه معلّقه است ولی وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از گذشته و حال و آینده و اخبار انبیا و اولیا و بهشت و جهنم، شما را باخبر میکند ﴿وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الْکَافِرُونَ﴾.
سلب بهانه از اهل کتاب و مشرکان در عدم پذیرش حق
بعد فرمود رسول من! ما هیچ بهانهای به دست اینها ندادیم کمترین بهانه را ندادیم اولاً اگر شما سالیان متمادی در حوزهها درس میخواندید اعلمِ علما میشدید قرآن میآوردید معجزه بود مگر همه علمای شرق و غرب عالَم جمع بشوند میتوانند یک سوره بیاورند فرمود ما این کار را نکردیم تا کسی بهانه نگیرد قبلاً نانویسا بودی ناخوانا بودی ننوشتی نفی است نه نهی, قدرت را داشتید ولی هیچ کس از شما ندید که شما یک سطر نامه را بخوانید اگر کسی برای شما نامه مینوشت دیگری برای شما میخواند و شما نمیخواندید سابقه ندارد که چیزی را نوشته باشید, سابقه ندارد که چیزی را خوانده باشید. تلاوت از ظَهْر قلب خب بود انسان چیزی را نصایحی را از دیگران یاد گرفت به عدّهای منتقل میکرد این تلاوت از ظَهْر قلب را از حفظ را کسی انکار نمیکند اما تلاوت از روی کتاب را همه گفتند بیسابقه است فرمود ما بهانه دست کسی ندادیم بر فرض هم اگر وجود مبارک حضرت اعلمِ علمای عصر بود باز قرآن معجزه بود برای اینکه جن و انس جمع بشوند در اینها علما هست مراجع هست فقها هست حکما هست اصولیین هست ادبا هستند که فرمود: ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾[20] الآن هم شرق و غرب عالَم جمع بشوند نمیتوانند یک سوره مثل این بیاورند ولی ما این بهانه را هم به آنها ندادیم اگر ﴿وَمَا کُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ﴾ قبل از نزول قرآن, فرمود: ﴿کَذلِکَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ﴾ قبل از انزال, تو هیچ کتابی ـ این نکره در سیاق نفی است ـ را از رو نمیخواندی تا کسی بهانه نگیرد ﴿وَلاَ تَخُطُّهُ﴾ که نفی است نه نهی, ﴿وَلاَ تَخُطَّهُ بِیَمِینِکَ﴾ این کلمه «یمین» خب معمولاً با دست راست مینویسند گاهی هم برخی از افرادند که چپنویساند این نوشتن با دست برای تأکید است ما برای تأکید میگوییم من خودم دیدم که با دست خود امضا کرد خب البته امضا را با دست میکنند, من شنیدم با زبان خود این حرف را زد خب حرف را با زبان میگویند, ذکر کلمه لسان در گفتن, ذکر کلمه دست راست در نوشتن برای تأکید است فرمود هیچ چیزی را با دست راستت ننوشتی اگر این کار را میکردی آنها که بهانهجو بودند بهانه میگرفتند ولی تو این کار را نکردی هیچ بهانهای به دست آنها ندادی لذا وجود مبارک آن حضرت برابر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» هست فرمود من چهل سال امتحان دادم اینچنین نیست که این جمهوریّت اسلامی, مظروف, دینی باشد ظرف, مردمی; ظرف و مظروف هر دو را قرآن داد فرمود اسلام را من آوردم برای اینکه شرق و غرب جمع بشوند نمیتوانند مثل این کتاب بیاورند جمهوریّت را هم من به شما میگویم برای اینکه ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ آیه شانزده سورهٴ مبارکهٴ «یونس» بحثش قبلاً گذشت این بود ﴿قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلاَ أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ خب من چهل سال امتحان دادم این میشود جمهوری, برای توده مردم حجّت بالغه این است که چهل سال مردی امین بود, پاک بود, صادق بود, مصدَّق بود حالا آمده این حرف را زده درس نخوانده, مکتب نرفته, کتاب نخوانده, کتاب ننوشته حالا آمده حرفی زده که همه عاجزند خود جمهوریّت را دین دارد امضا میکند که این میشود جمهور آن میشود اسلام خب شما بالأخره دیدید ما که از جای دیگر نیامدیم با شما بودیم شب و روز هم با شما بودیم در همه مراحل با شما بودیم شما هم لقب امین را به ما دادید این وجود مبارک حضرت در همه مراحل دارد احتجاج میکند فرمود هیچ بهانهای شما ندارید چهل سال امتحان دادن کم نیست همه شما من را به صداقت قبول دارید همه شما هم به اُمّی بودن من علم دارید این است اینکه فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ ناظر به همین است این عمر طولانی چهل سال که کم نیست.
پرسش:... یعنی شهروندی؟
پاسخ: شهروندی که همه میدانند, پیامبری از آن به بعد آمده این شهروندی و اینها فرمود نزد شما معلوم بود جمهوریّت هم این است جمهور یعنی توده مردم میبینند این حق است خب شما چه میخواهید اگر یک قانون را بخواهید بگویید حق است قانون باید مطابق وحی الهی باشد تا بشود حق پس این حقانیّتش محفوظ است مشروعیّتش محفوظ است شما بخواهید تشخیص بدهید بهترین راه این است که این چهل سال در بین شما بود نه خودش چنین داعیهای داشت فکر هم نمیکرد نه شما خلاف از او دیدید این میشود حجّت بالغه الهی. فرمود این دو مطلب را با آنها در میان بگذار ﴿إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ نه «لارتاب الناس» کسانی که بهانهجو هستند شک میکردند ﴿لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾.
پرسش:... پاسخ: بله ولی باطل بود فوراً همانجا جواب داد فرمود شما میگویید فلان کس رومی ما اینجا عربی مبین آوردیم که عربِ فصیح از مثل آن آوردن عاجز است حالا یک آهنگر رومی آمده عربی مبین به او درس داده فرمود فکر بکنید ﴿لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ﴾[21] همه عربها را شما جمع بکنید فصحا را جمع بکنید نمیتوانند مثل این حرف بزنند حالا آن آهنگر رومی که از جای دیگر آمده به او یاد داده؟! فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلاَ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ فرمود از این قبیل نیست پس سابقه ندارد.
تجلی علم الهی در قلوب اولیای حق
﴿بَلْ هُوَ﴾ این کتاب ﴿آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ ائمه اینطورند انسانهای کامل اینطورند بالاصاله, شاگردان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالتبع اینطورند فرمود اینها مردان الهیاند که آیات را یاد گرفتند در نماز میخوانند در حالت عادی میخوانند این از جای دیگر که نیامده ﴿بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ این علم است هر جا سخن از علم است اینگونه از معارف را بیان میکند اینگونه از علما در ردیف ملائکه در زیر سایه لطف الهیاند در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت که ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾[22] ذات اقدس الهی علما را با ملائکه یکجا ذکر میکند در کنار نام خودش یا آنهایی هم که قبلاً گذشت که در جریان قارون که زیورها را دیدند ﴿قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ﴾ اینچنین علم است که علم نافع خواهد بود.
پرسش: مگر مقام انسان مؤمن بالاتر از ملائکه نیست؟
پاسخ: چون ملائکه هم درجاتی دارند انسانها هم درجاتی دارند آن ملائکه که حاملان عرشاند مثل جبرئیل(سلام الله علیه), عزرائیل(سلام الله علیه), اسرافیل(سلام الله علیه), میکائیل(سلام الله علیه) خب مؤمنان عادی با آنها فرق میکنند اما انسان کامل مثل ولیّ عصر البته, بالاتر است.
فرمود: ﴿بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ﴾ چه اینکه آنجا هم فرمود: ﴿یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الْکَافِرُونَ﴾
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 66.
[2] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 60.
[3] . سورهٴ شمس, آیهٴ 10.
[4] . سورهٴ بقره, آیهٴ 55.
[5] . سورهٴ نساء, آیهٴ 153.
[6] . سورهٴ کهف, آیهٴ 22.
[7] . سورهٴ بقره, آیهٴ 256.
[8] . سورهٴ کهف, آیهٴ 29.
[9] . من لا یحضره الفقیه, ج2, ص612.
[10] . سورهٴ هود, آیهٴ 32.
[11] . سورهٴ نساء, آیهٴ 109.
[12] . سورهٴ شعراء، آیهٴ 136.
[13] . سورهٴ توبه, آیهٴ 30.
[14] . سورهٴ مائده, آیهٴ 73.
[15] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 113.
[16] . نهجالبلاغه, ذیل خطبه 193.
[17] . ر.ک: الکافی, ج2, ص352; ر.ک: صحیح (البخاری), ج7, ص190.
[18] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 201.
[19] . نهجالبلاغه, خطبه 7.
[20] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 88.
[21] . سورهٴ نحل, آیهٴ 103.
[22] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 18.
تاکنون نظری ثبت نشده است