- 671
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 82 تا 85 سوره قصص
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 82 تا 85 سوره قصص"
- توقیفی نبودن کتابت قرآن؛
- پشیمانی حقیقی دنیاطلبان پس از عذاب قارون؛
- فساد، مانع نیل به سعادت اخروی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکَانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَوْلاَ أَن مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَیْکَأَنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ (82) تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (83) مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (84) إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَی مَعَادٍ قُل رَبِّی أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالْهُدَی وَمَنْ هُوَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (85)﴾
دلیل تقدم ﴿إِیَّانا﴾ بر فعل در عبارت ﴿مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ﴾
برخی از نکاتی که مربوط به آیات قبل بود این است که در آیه 63 به این صورت آمده است که بتها گفتند ﴿مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ﴾ این ﴿إِیَّانَا﴾ را که ضمیر منفصل است بر ﴿یَعْبُدُونَ﴾ مقدّم داشت آیا این موهم حصر است یعنی فقط ما را عبادت نمیکردند معبود دیگر هم داشتند یا نه. گاهی تقدیم مفعول بر فعل برای افاده حصر است یا تقدیم متعلّق به آن اصل و عنصر رسمی قضیه برای افاده حصر است نظیر آیه هفتاد همین سوره که فرمود: ﴿وَلَهُ الْحُکْمُ﴾ این ﴿وَلَهُ الْحُکْمُ﴾ که خبر بر مبتدا مقدّم شد مفید حصر است یا ﴿إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ که متعلّق, بر فعل مقدّم شد مفید حصر است و نکته دیگر هم دارد البته. گاهی برای افاده حصر نیست برای رعایت فواصل است نظیر همین آیه 63 سورهٴ «قصص» که محلّ بحث است چون این جملهها پایان اینها همه با واو و نون و یاء و نون ختم شده است اگر میفرمود «ما کانوا یعبدون ایّانا» این آیه با آیات قبل و بعد هماهنگ نمیشد پس تقدیم ﴿إِیَّانَا﴾ بر ﴿یَعْبُدُونَ﴾ اگر نکته دیگر نمیداشت ممکن بود برای افاده حصر باشد اما چون اینجا برای رعایت فواصل است دلیلی بر حصر نیست.
عدم تقدم شب یا روز بر یکدیگر و رجحان نسبی شب
مطلب دیگر در تقدیم لیل و نهار است لیل و نهار مستحضرید بر اساس کُرویّت زمین در خارج یکی بر دیگری مقدّم نیست و از نظر شرافت و فضیلت هم نمیشود گفت ذاتاً شب بر روز مقدّم است برای اینکه اینها اجزای یک ماهیّتاند و این تقطیع به لحاظ تنظیم کارهای ماست وگرنه مرتّب زمین دارد به دور خودش میگردد و شب و روز تولید میشود و به دور شمس میگردد سال و ماه تولید میشود این یک حرکت است قطع نشده انفصالی هم در کار نیست دلیلی ندارد که یک گوشه این حرکت ذاتاً راجح باشد نسبت به اجزای دیگر, گذشته از اینکه همین جزء از زمان که برای یک عدّه شب است برای یک عدّه روز است فرض ندارد که این بخش از زمان ذاتاً راجح باشد بنابراین اگر رجحانی هست رجحان نسبی است نه نفسی و اضافی است نه مطلق و اگر گفته بشود که زمان به لحاظ اینکه در مخزن الهی وجود دارد آنجا تفاوتی بین اجزای زمان هست بین لیله قدر و سایر لیالی هست بین شب و روز هست آنجا هم زمان از آن جهت که تابع متزمّن است زمان اگر در مخزن الهی وجود داشته باشد وجودی مناسب با همان مخزن دارد در همان مخزن هم تابع متزمّن خودش است که متزمّن آن در مخزن الهی به وجود ملکوتی رجوع دارد اما اثبات رجحان نسبی آسان است برای اینکه در قرآن کریم فرمود: ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً ٭ إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً﴾[1] روز سرگرم کارهای عادی هستید اما شب یک نشئه خاصّی است از شب به عنوان یک نشئه خاص به عنوان یک ناشئه مخصوص یاد کرده است ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ برای نماز شب یا برای مناجات و مانند آن بنابراین تقدّم لیل بر نهار تقدّم نسبی و اضافی است نه نفسی و مطلق و گذشته از اینکه این تقدیمها تقدیمهای لفظی است با فاء و ثمّ و امثال ذلک عطف نشده است.
پرسش: میشود گفت تقدم معنوی است چون اول سکون و آرامش باشد بعد ... .
پاسخ: نه, باید اول کار و کوشش باشد وقتی خسته شد میآرمد اول آرامش باشد برای چه, اول که خسته نشده بود.
توقیفی نبودن کتابت قرآن
در جریان این ﴿وَیْکَأَنَّ﴾ که تکرار شده است این کلمه «وَیْ» به معنای افسوس و مانند آن باید جدای از «کأنّ» نوشته میشد اینکه «وَی» با «کأنّ» یکجا نوشته شده برخیها نقل کردند که این خطّ مُصحف قیاسی نیست سماعی است و باید به همین وضع باشد که این مطلب را فخررازی از آنها نقل کرده است که خطّ مُصحف, تعبّدی است یا توقیفی است «لا یُقاس علیه»[2] این هم صغرایش سند میخواهد هم کبرایش چون بعد از اینکه بنا بود قرآن را عدّه زیادی مکتوب کنند اول چندتا قرآنی در مدینه بود بعد این چندتا شده چند هزار برای اینکه تمام این شهرها و روستاها قرآن داشتند در خدمت قرآن بودند آن روز که چاپ نبود هر چه بود قرآن دستنوشته بود و خطّی و این خطّیها هم بالأخره هر کدام بر اساس قواعدشان بر اساس ادبیّاتشان کم و بیش الف را متّصل بنویسند یا منفصل بنویسند مثلاً الف کوچک بنویسند ولی بخوانند این اختلاف ادبیات هر عصر و مصر بود تمام الفاظی که در قرآن کریم هست که الآن ما در خدمت آن هستیم این همان است که از زبان مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیده شد این «ممّا لا ریب فیه» است منتها در نوشتن آیا متّصل بنویسیم یا منفصل بنویسیم, الف کوچک بنویسیم یا الف «اولئک» را بزرگ بنویسیم این در نوشتهها و خطوط قرآنی اختلاف داشت «إنّما» و «أنّما» جاهایی باید متّصل نوشت جاهایی باید منفصل نوشت ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم﴾[3] این «أنّ» حروف مشبهة بالفعل است آن هم اسمش است این جای اتّصال نوشتن نیست. این گونه از موارد هست ﴿کُلَّ مَا رُدُّوا إِلَی الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیهَا﴾[4] این باید «کلّما» نوشته میشد اما در قرآن فعلی ﴿کُلَّ مَا﴾ نوشتند آن «کلّما» حرف است و این «کلّ ما» اسم است و مضاف است و مبتداست اینها با هم فرق میکند این حرفی که دیگران گفتند و جناب فخررازی نقل کرد هم صغرایش نیاز به اثبات دارد هم کبرا, اگر ما یک روایت معتبری از معصوم(علیه السلام) داشته باشیم که خطّ مصحف این است «آمنّا و صدّقنا» اگر روایت معتبری از معصوم(سلام الله علیه) باشد که آنچه خطّ مصحف بود در عصر اول نباید تغییر بکند «أطعنا و سمعنا» اما نه صغرا سند دارد نه کبرا; میگویند خطّ مصحف «لا یُقاس علیه» قیاسی نیست توقیفی است, خب خطّ مصحف این است دلیل میخواهد, حالا که این است چرا قیاسی است نباید بر اساس قواعد با آن برخورد کرد دلیل میخواهد هم صغرا روایت میخواهد هم کبرا روایت میخواهد این مجمع تقریب و مانند آن باید کاری انجام بدهند که بالأخره این سامان بپذیرد یا لااقل موافقت کنند که خطّ نستعلیق که خطّ زیبای ما ایرانیهاست با این خط, قرآن نوشته بشود در داخلهٴ ایران فرزندان ما با این خط به خوبی میتوانند قرآن را یاد بگیرند اما خطّ عثمانطه و مانند آن برای فرزندان ما بسیار دشوار است ما بگوییم این الف کوچکی که به زحمت میبینی خواندنش الف است ولی نوشتنش الف نیست خب این برای او دشوار است اگر بخواهد قرآن را به خوبی یاد بگیرد با آن بهترین خط که خط نستعلیق است میتواند, این هیچ تحریفی هم در قرآن کریم نیست این هیچ هتکی هم در قرآن کریم نیست یا در سطح عموم موافقت کنند یا در سطح محلّی; بالأخره اینکه فخررازی نقل کرد که خطّ مصحف «لا یقاس علیه» صغرایش روایت میخواهد کبرایش هم روایت میخواهد ولی فعلاً ﴿وَیْکَأَنَّ﴾ «وَیْ» با «کأنّ» متصل نوشته میشود.
پشیمانی حقیقی دنیاطلبان پس از عذاب قارون
مطلب بعدی آن است که این کلمه ﴿وَیْکَأَنَّ﴾ مُشعر یا موهم به تشبیه و امثال ذلک است معلوم میشود که این گوینده جزم ندارد لکن این طلیعه گفتار آنهاست جزم و قطع آنها از جمله بعد به دست میآید ﴿وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ﴾ اما بالصراحه با ضرس قاطع گفتند: ﴿لَوْلاَ أَن مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا﴾ این بیانِ قطعی است این سخن از تشبیه و تردید و شک نیست یک وقت انسان در طلیعه سخن از گویا استفاده میکند گویا اینچنین است ولی وقتی به جمعبندی میرسد حرف نهایی را میخواهد بزند میگوید یقیناً لطف خدا کارساز است.
سرّ تعبیر به ﴿تِلْکَ﴾ در آیه 83
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ این ﴿تِلْکَ﴾ را گفت با اینکه آخرت حاضر است اگر اعم از [آخرت] صغرا و کبرا باشد همین که «مَن مات فقد قامت قیامته»[5] و اگر آخرتِ کبرا باشد خب مشهود است موجود است ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾[6] آن اوحدی انسانها جهنم را میبینند بهشت را میبینند برایشان مشهود است اما چون منزلت آن بالاست از آن به ﴿تِلْکَ﴾ یاد شده است نظیر ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ که اشاره به رفعت منزلت است. این ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ یعنی خصوص بهشت.
رستگاری و سعادت اخروی در پرتو تقوا
﴿نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ﴾ (یک) ﴿وَلاَ فَسَاداً﴾ (دو) ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ (سه). این جمعبندی این قصّه است که سورهٴ مبارکهٴ «قصص» اوّلش از قصّه فرعون شروع شده بعد قصص دیگر و قصّه قارون بخش پایانی بود. در جریان فرعون فرمود: ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾[7] در جریان قارون فرمود قوم او به او گفتند: ﴿لاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ﴾[8] پس یک علوّ مطرح شد یک فساد مطرح شد. برخیها خیال کردند که اگر کسی علوّ فرعون را نداشت و فساد قارون را نداشت مشمول ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا﴾ خواهد بود به این آسانی! در حالی که اصل مهم آن بخش پایانی و جمله سوم است ممکن است کسی علوّ فرعون را نداشته باشد ممکن است کسی فساد قارون را نداشته باشد اما گرفتار معاصی دیگر باشد عمده آن است که ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ اگر اهل تقوا بود پایان کار به سود اوست پس «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا للمتّقین» نه «نجعلها للذین لا یریدون علوّاً فی الأرض فقط أو فساداً فقط».
پرسش:...
پاسخ: خب بالأخره علوّ فرعون خیلی بد است فساد قارون هم خیلی بد است سیّئات دیگر چطور؟ میبینید آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) خب آن برای اوحدی است ما را به آنجا نمیرسد ولی آن دید هم هست حضرت فرمود اگر کسی به شِراک نَعلش یعنی بند کفشش افتخار کند که بند کفش من از بند کفش دیگری بهتر است این مشکل دارد[9] این علوّ فی الأرض است خب این یک تفسیر است یک تفسیر سادهای است که همین طوری روان که بگوییم معیار علوّ, علوّ فرعون است معیار فساد, فساد قارون; خب بالأخره آدم سعی میکند لباس خوب بپوشد لباس بادوام بپوشد این چیز خوبی است اما با تفاخر و فخرفروشی لباس بپوشد که بند کفش من آنکه در روایت از وجود مبارک حضرت است این است که شِراک نعل من بهتر از شراک نعل اوست یعنی بند کفش من چون این دو قسمت را به هم بند میکند میگویند شِراک شِراک نعل من بهتر از اوست این مشکل دارد این ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ نصیب او نیست برای اینکه این «یرید علوّاً فی الأرض» این یک حساب است یک حساب هم بالأخره انسان میخواهد به بهشت برسد به ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ برسد ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ را ذات اقدس الهی به انبیا و اولیا و ائمه(علیهم السلام) داده است و شاگردان آنها هم سهمی میبرند اما در آن دعای نورانی ندبه ما چه میخوانیم؟ قبل از اینکه مقامات اینها را ذکر بکنیم میگوییم خدایا «بعد أن شَرطْتَ علیهم الزّهد فی درجات هذه الدنیّا الدنیّة»[10] این اصل است نه اینکه اگر کسی علوّ فرعون را نداشت فساد قارون را نداشت ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ برای اوست ممکن است او را نسوزانند اما به ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ ببرند هنر است بنابراین این طور نیست که معیار آن باشد بلکه معیار آن جمله سوم است جمله سوم ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ است.
فساد، مانع نیل به سعادت اخروی
مطلب دیگر آن است که این علوّ فی الأرض هم مصداقی از مصادیق فساد فی الأرض است اینها دو شیء جدا و مباین هم نیستند فساد گاهی با چاه است گاهی با جاه همین! یک وقت آدم برای دیگری چاه میکَند که او را ساقط کند یک وقت خودش جاهطلب است این هم فساد فی الأرض است این علوّ فی الأرض مصداقی از مصادیق فساد فی الأرض است آنکه فرمود: ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ﴾[11] همه فساد چاهی که نیست فساد جاهی هم است, بنابراین فساد بالمعنی الأعم این نمیگذارد کسی از آن ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ سهمی ببرد چون ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ در حقیقت «للمتّقین» است گرچه ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ مطلق است یعنی در هر بخشی از بخشهای تاریخی دنیا و بعد در آخرت در هر بخشی پایان کار به سود اهل تقواست میتواند مطلق باشد چه اینکه در بخشهای دیگر, قصّههای پایانی دنیا را هم ذکر میکند ولی اینجا چون فرمود: ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ صدر آیه مربوط به آخرت است ﴿وَالْعَاقِبَةُ﴾ یعنی نسبت به قیامت ﴿لِلْمُتَّقِینَ﴾ گرچه ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ این میتواند هم اهل دنیا را شامل بشود هم اهل آخرت را.
حفظ و بقای عمل، شرط نیل به پاداش اخروی
بعد فرمود حالا که صحنه آخرت برقرار شده است ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ این در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «نمل» به این صورت بود که ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا وَهُم مِن فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ ٭ وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ که بحث مبسوطی در ضمن آیه 89 و 90 سورهٴ مبارکهٴ «نمل» گذشت این یک تعبیر بسیار لطیف قرآنی است که معیار, حالِ فعلی است نفرمود «مَن فعل الحسنة» ممکن است کسی در دنیا کار خوب کرده باشد اما آن را حفظ نکرده به هم زده, در قیامت در صحنه معاد کسی که کار خیر دستش است ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ حَسنه بیاورد در دستش باشد نه «مَن فعل الحسنة» پس حفظ عمل, دوام عمل, نگهداری عمل, عدم ابطال آن عمل سهم تعیینکنندهای دارد اینکه کسی در دنیا کار خوبی کرده بعد با مشکلات سیّئاتی آن را از بین برده این باعث بهرهبرداری از ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ نیست اگر کسی کار خیر کرده و آن را آن قدر حفظ کرده که هیچ شرایطی آن را از دستش بیرون نیاورد فعلاً این کار خیر دستش است.
پرسش:...
پاسخ: احباط که نه یقیناً نیست ولی وقتی سیّئات فراوان شده است و جلوی آن حسنات را گرفته این را محو کرده همان طوری که ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ﴾[12] همان طور هم ـ خدای ناکرده ـ اگر کسی ارتداد پیدا کرد اعمال صالح او رخت برمیبندد این احباط نیست این به هم زدن است اگر کسی کار خیر کرد بعد ـ خدای ناکرده ـ ارتدادی پیدا کرد و مانند آن رخت برمیبندد عمده آن است که وقتی در صحنه قیامت میآید حسنه در دستش باشد.
پرسش: کسی که یک حلال انجام داد خداوند توفیق میدهد که چند حلال دیگر انجام بدهد در این دنیا؟
پاسخ: در دنیا ممکن است بله, این ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ اختصاصی به قیامت ندارد منتها در آن روز شکوفاتر است و شفاف ولی این آیات چون در بخش قیامت است فرمود: ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ بعد فرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ این معلوم میشود که مسئله قیامت را مطرح میکند.
ضرورت حفظ اعمال صالح تا روز قیامت
به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این جریان روایت غیبت, حاکم بر این امور است در روایات غیبت دارد اگر کسی کار خیر کرد بعد غیبت دیگری کرد اگر استحلال کرد رفت حلیّت طلب کرد آبروی او را حفظ کرد خب بخشوده میشود وگرنه حسنهای از حسنات او را میگیرند به دیوان عمل آن غیبتشده میگذارند و اگر او حسنه نداشت سیّئهای از سیّئات آن غیبتشده را میگیرند در نامه اعمال غیبتکننده میگذارند در صحنه قیامت این شخص بر اساس ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾[13] عرض میکند خدایا من فلان کار را کردم ولی الآن نمیبینم شما هم فرمودید: ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾ فرمود تو نکردی چون خودت منتقل کردی به دیگری, این روایات حاکم بر این آیه است میگوید اگر کسی عمل کرده باشد این الآن عملِ شما نیست مثل اینکه کسی کسب کرده فرش پیدا کرده بعد فرش را فروخته خب فروخته دیگر, اگر کسی «اشتری الحیاة الدنیا بالآخرة»[14] آبروی کسی را برده کارِ خیر او به دیگری منتقل میشود دیگر عمل او نیست تا ببیند و همچنین درباره سیّئه در قیامت عرض میکند خدایا این گناه را من نکردم چطور در نامه عمل من هست میگویند چرا, آن غیبتی که تو کردی باعث انتقال آن سیّئه از غیبتشونده به غیبتکننده است این روایات طبق بیان لطیف سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) تفسیر حکومتی دارد نسبت به آن آیات.
پرسش:...
پاسخ: از این ﴿خَیْرٌ مِنْهَا﴾ فقط ﴿خَیْرٌ مِنْهَا﴾ به دست میآید اما از ﴿عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ عشر برمیآید از آیه 261 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هفتصد به دست میآید, هزار و چهارصد به دست میآید ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾ که لاحدّ به دست میآید. غرض آن است که انسان وقتی وارد محکمه میشود باید در دستش باشد که من این را آوردم همین را هم باید ببیند اگر کار خیر کرد آن را ـ معاذ الله ـ بالارتداد باطل کرد که نمیبیند یا کار خیر کرد آن را با غیبت به دیگری منتقل کرد که نمیبیند اگر کار خیر کرد آن را به هم نزد این را میبیند معیار این است که به همراه بیاورد نه معیار این است که در دنیا کار خیر کرده باشد اگر به هم نزده باشد مرتد نشده باشد غیبت نکرده باشد عمل صالح او در دست اوست همین را خودش میبیند عمل خودش را میبیند, میبیند یکی است وقتی ذات اقدس الهی بخواهد پاداش بدهد این را ده برابر میکند.
سرّ تعبیر به ﴿الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ﴾ در آیه 84
﴿وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ﴾ تعبیر لطیف قرآن کریم این است که در اینجا نفرمود «من جاء بالسیّئة فهو کذا» تعبیر تعلیق حکم بر وصفی دارد ملاحظه بفرمایید فرمود: ﴿وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ﴾ نفرمود «فلا یُجزی الاّ مثلها» فرمود: ﴿فَلاَ یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ دو بار این را تکرار کرده آنجا که جریان معرفت انسان است و انسانشناسی است و لسان, لسان ترغیب است نظیر سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آنجا حَسنه و احسان را تکرار میکند در آنجا در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیه هفت میفرماید: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[15] آنجا دیگر اِسائه را تکرار نمیکند احسان را فقط تکرار میکند این ترغیب نفس است دعوت به کرامت است دعوت به پرورش انسانی است و مانند آن ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ﴾ که این «لام» برای اختصاص است نه برای نفع ﴿وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ اینکه «فعلیها» نفرمود برای مشاکله نیست تا ما بگوییم اینجا اسائه علی نفس است چرا «لها» فرمود این برای اختصاص است مثل«الجلّ للفرس» عمل مخصوص عامل است عامل را رها نمیکند عمل نه از بین میرود نه عاملش را رها میکند نه سرگردان است نه به دامن غیر عاملش مرتبط میشود مادامی که ارتباط محفوظ باشد ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ دیگر اسائه تکرار نشده اما در محلّ بحث که سخن از آخرت است و رعایت تقواست فرمود: ﴿وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت که ﴿إِن تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُم﴾ اگر کسی خودش را از گناهان بزرگ حفظ کرد به عنایت الهی, گاهی مبتلا شد به گناهان صغیره ممکن است مورد عنایت الهی باشد ﴿إِن تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُم﴾ این در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 31 است ﴿وَنُدْخِلْکُم مُدْخَلاً کَرِیماً﴾ اما در اینجا سخن از سیّئه مهم است لذا با جمع الف و لام ذکر کرده فرمود آنها که گناهان زیاد دارند ما آنها را درگیر میکنیم ولی کسانی که گناهان بزرگ ندارند گاهی لغزشهایی دارند آنها ممکن است که مشمول عفو الهی باشند دیگر «شرّ منها» دامنگیر آنها نیست حصر است ﴿إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ قبلاً هم گذشت که یک جا در قرآن کریم ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[16] دارد آن هم مربوط به سیّئه است که سیّئه حتماً بیش از خود کیفر ندارد این حصرش یکجانبه است نه دوجانبه وگرنه ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾[17] این «یا مَن یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر»[18] از این آیه گرفته شده از خیلی از لغزشها صرفنظر میکند این حصر نسبت به مازاد است نه نسبت به مادون دِماء در حال عادت, این دو طرفش حد دارد اما کُر یک طرفه حد دارد یعنی کمتر از این نباید باشد بیشتر از این شد, شد اینجا هم بیشتر از این نفی میشود نه اینکه کمتر از این نمیشود ﴿فَلاَ یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ یعنی بیشتر از این نمیشود نه کمتر از این نمیشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ مزمل, آیات 6 و 7.
[2] . التفسیر الکبیر, ج25, ص18.
[3] . سورهٴ انفال, آیهٴ 41.
[4] . سورهٴ نساء, آیهٴ 91.
[5] . بحارالأنوار. ج58, ص7.
[6] . سورهٴ تکاثر, آیات 5 و 6.
[7] . سورهٴ قصص, آیهٴ 4.
[8] . سورهٴ قصص, آیهٴ 77.
[9] . مجمعالبیان, ج7, ص420; جامع البیان فی تفسیر القرآن, ج20, ص79.
[10] . اقبال الأعمال, ص295.
[11] . سورهٴ روم, آیهٴ 41.
[12] . سورهٴ هود, آیهٴ 114.
[13] . سورهٴ زلزال, آیهٴ 7.
[14] . ر.ک: سورهٴ بقره, آیهٴ 86.
[15] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 7.
[16] . سورهٴ نبأ, آیهٴ 26.
[17] . سورهٴ شوری, آیهٴ 30.
[18] . من لا یحضره الفقیه, ج1, ص132.
- توقیفی نبودن کتابت قرآن؛
- پشیمانی حقیقی دنیاطلبان پس از عذاب قارون؛
- فساد، مانع نیل به سعادت اخروی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکَانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَوْلاَ أَن مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَیْکَأَنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ (82) تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (83) مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (84) إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَی مَعَادٍ قُل رَبِّی أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالْهُدَی وَمَنْ هُوَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (85)﴾
دلیل تقدم ﴿إِیَّانا﴾ بر فعل در عبارت ﴿مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ﴾
برخی از نکاتی که مربوط به آیات قبل بود این است که در آیه 63 به این صورت آمده است که بتها گفتند ﴿مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ﴾ این ﴿إِیَّانَا﴾ را که ضمیر منفصل است بر ﴿یَعْبُدُونَ﴾ مقدّم داشت آیا این موهم حصر است یعنی فقط ما را عبادت نمیکردند معبود دیگر هم داشتند یا نه. گاهی تقدیم مفعول بر فعل برای افاده حصر است یا تقدیم متعلّق به آن اصل و عنصر رسمی قضیه برای افاده حصر است نظیر آیه هفتاد همین سوره که فرمود: ﴿وَلَهُ الْحُکْمُ﴾ این ﴿وَلَهُ الْحُکْمُ﴾ که خبر بر مبتدا مقدّم شد مفید حصر است یا ﴿إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ که متعلّق, بر فعل مقدّم شد مفید حصر است و نکته دیگر هم دارد البته. گاهی برای افاده حصر نیست برای رعایت فواصل است نظیر همین آیه 63 سورهٴ «قصص» که محلّ بحث است چون این جملهها پایان اینها همه با واو و نون و یاء و نون ختم شده است اگر میفرمود «ما کانوا یعبدون ایّانا» این آیه با آیات قبل و بعد هماهنگ نمیشد پس تقدیم ﴿إِیَّانَا﴾ بر ﴿یَعْبُدُونَ﴾ اگر نکته دیگر نمیداشت ممکن بود برای افاده حصر باشد اما چون اینجا برای رعایت فواصل است دلیلی بر حصر نیست.
عدم تقدم شب یا روز بر یکدیگر و رجحان نسبی شب
مطلب دیگر در تقدیم لیل و نهار است لیل و نهار مستحضرید بر اساس کُرویّت زمین در خارج یکی بر دیگری مقدّم نیست و از نظر شرافت و فضیلت هم نمیشود گفت ذاتاً شب بر روز مقدّم است برای اینکه اینها اجزای یک ماهیّتاند و این تقطیع به لحاظ تنظیم کارهای ماست وگرنه مرتّب زمین دارد به دور خودش میگردد و شب و روز تولید میشود و به دور شمس میگردد سال و ماه تولید میشود این یک حرکت است قطع نشده انفصالی هم در کار نیست دلیلی ندارد که یک گوشه این حرکت ذاتاً راجح باشد نسبت به اجزای دیگر, گذشته از اینکه همین جزء از زمان که برای یک عدّه شب است برای یک عدّه روز است فرض ندارد که این بخش از زمان ذاتاً راجح باشد بنابراین اگر رجحانی هست رجحان نسبی است نه نفسی و اضافی است نه مطلق و اگر گفته بشود که زمان به لحاظ اینکه در مخزن الهی وجود دارد آنجا تفاوتی بین اجزای زمان هست بین لیله قدر و سایر لیالی هست بین شب و روز هست آنجا هم زمان از آن جهت که تابع متزمّن است زمان اگر در مخزن الهی وجود داشته باشد وجودی مناسب با همان مخزن دارد در همان مخزن هم تابع متزمّن خودش است که متزمّن آن در مخزن الهی به وجود ملکوتی رجوع دارد اما اثبات رجحان نسبی آسان است برای اینکه در قرآن کریم فرمود: ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً ٭ إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً﴾[1] روز سرگرم کارهای عادی هستید اما شب یک نشئه خاصّی است از شب به عنوان یک نشئه خاص به عنوان یک ناشئه مخصوص یاد کرده است ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ برای نماز شب یا برای مناجات و مانند آن بنابراین تقدّم لیل بر نهار تقدّم نسبی و اضافی است نه نفسی و مطلق و گذشته از اینکه این تقدیمها تقدیمهای لفظی است با فاء و ثمّ و امثال ذلک عطف نشده است.
پرسش: میشود گفت تقدم معنوی است چون اول سکون و آرامش باشد بعد ... .
پاسخ: نه, باید اول کار و کوشش باشد وقتی خسته شد میآرمد اول آرامش باشد برای چه, اول که خسته نشده بود.
توقیفی نبودن کتابت قرآن
در جریان این ﴿وَیْکَأَنَّ﴾ که تکرار شده است این کلمه «وَیْ» به معنای افسوس و مانند آن باید جدای از «کأنّ» نوشته میشد اینکه «وَی» با «کأنّ» یکجا نوشته شده برخیها نقل کردند که این خطّ مُصحف قیاسی نیست سماعی است و باید به همین وضع باشد که این مطلب را فخررازی از آنها نقل کرده است که خطّ مُصحف, تعبّدی است یا توقیفی است «لا یُقاس علیه»[2] این هم صغرایش سند میخواهد هم کبرایش چون بعد از اینکه بنا بود قرآن را عدّه زیادی مکتوب کنند اول چندتا قرآنی در مدینه بود بعد این چندتا شده چند هزار برای اینکه تمام این شهرها و روستاها قرآن داشتند در خدمت قرآن بودند آن روز که چاپ نبود هر چه بود قرآن دستنوشته بود و خطّی و این خطّیها هم بالأخره هر کدام بر اساس قواعدشان بر اساس ادبیّاتشان کم و بیش الف را متّصل بنویسند یا منفصل بنویسند مثلاً الف کوچک بنویسند ولی بخوانند این اختلاف ادبیات هر عصر و مصر بود تمام الفاظی که در قرآن کریم هست که الآن ما در خدمت آن هستیم این همان است که از زبان مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیده شد این «ممّا لا ریب فیه» است منتها در نوشتن آیا متّصل بنویسیم یا منفصل بنویسیم, الف کوچک بنویسیم یا الف «اولئک» را بزرگ بنویسیم این در نوشتهها و خطوط قرآنی اختلاف داشت «إنّما» و «أنّما» جاهایی باید متّصل نوشت جاهایی باید منفصل نوشت ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم﴾[3] این «أنّ» حروف مشبهة بالفعل است آن هم اسمش است این جای اتّصال نوشتن نیست. این گونه از موارد هست ﴿کُلَّ مَا رُدُّوا إِلَی الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیهَا﴾[4] این باید «کلّما» نوشته میشد اما در قرآن فعلی ﴿کُلَّ مَا﴾ نوشتند آن «کلّما» حرف است و این «کلّ ما» اسم است و مضاف است و مبتداست اینها با هم فرق میکند این حرفی که دیگران گفتند و جناب فخررازی نقل کرد هم صغرایش نیاز به اثبات دارد هم کبرا, اگر ما یک روایت معتبری از معصوم(علیه السلام) داشته باشیم که خطّ مصحف این است «آمنّا و صدّقنا» اگر روایت معتبری از معصوم(سلام الله علیه) باشد که آنچه خطّ مصحف بود در عصر اول نباید تغییر بکند «أطعنا و سمعنا» اما نه صغرا سند دارد نه کبرا; میگویند خطّ مصحف «لا یُقاس علیه» قیاسی نیست توقیفی است, خب خطّ مصحف این است دلیل میخواهد, حالا که این است چرا قیاسی است نباید بر اساس قواعد با آن برخورد کرد دلیل میخواهد هم صغرا روایت میخواهد هم کبرا روایت میخواهد این مجمع تقریب و مانند آن باید کاری انجام بدهند که بالأخره این سامان بپذیرد یا لااقل موافقت کنند که خطّ نستعلیق که خطّ زیبای ما ایرانیهاست با این خط, قرآن نوشته بشود در داخلهٴ ایران فرزندان ما با این خط به خوبی میتوانند قرآن را یاد بگیرند اما خطّ عثمانطه و مانند آن برای فرزندان ما بسیار دشوار است ما بگوییم این الف کوچکی که به زحمت میبینی خواندنش الف است ولی نوشتنش الف نیست خب این برای او دشوار است اگر بخواهد قرآن را به خوبی یاد بگیرد با آن بهترین خط که خط نستعلیق است میتواند, این هیچ تحریفی هم در قرآن کریم نیست این هیچ هتکی هم در قرآن کریم نیست یا در سطح عموم موافقت کنند یا در سطح محلّی; بالأخره اینکه فخررازی نقل کرد که خطّ مصحف «لا یقاس علیه» صغرایش روایت میخواهد کبرایش هم روایت میخواهد ولی فعلاً ﴿وَیْکَأَنَّ﴾ «وَیْ» با «کأنّ» متصل نوشته میشود.
پشیمانی حقیقی دنیاطلبان پس از عذاب قارون
مطلب بعدی آن است که این کلمه ﴿وَیْکَأَنَّ﴾ مُشعر یا موهم به تشبیه و امثال ذلک است معلوم میشود که این گوینده جزم ندارد لکن این طلیعه گفتار آنهاست جزم و قطع آنها از جمله بعد به دست میآید ﴿وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ﴾ اما بالصراحه با ضرس قاطع گفتند: ﴿لَوْلاَ أَن مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا﴾ این بیانِ قطعی است این سخن از تشبیه و تردید و شک نیست یک وقت انسان در طلیعه سخن از گویا استفاده میکند گویا اینچنین است ولی وقتی به جمعبندی میرسد حرف نهایی را میخواهد بزند میگوید یقیناً لطف خدا کارساز است.
سرّ تعبیر به ﴿تِلْکَ﴾ در آیه 83
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ این ﴿تِلْکَ﴾ را گفت با اینکه آخرت حاضر است اگر اعم از [آخرت] صغرا و کبرا باشد همین که «مَن مات فقد قامت قیامته»[5] و اگر آخرتِ کبرا باشد خب مشهود است موجود است ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾[6] آن اوحدی انسانها جهنم را میبینند بهشت را میبینند برایشان مشهود است اما چون منزلت آن بالاست از آن به ﴿تِلْکَ﴾ یاد شده است نظیر ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ که اشاره به رفعت منزلت است. این ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ یعنی خصوص بهشت.
رستگاری و سعادت اخروی در پرتو تقوا
﴿نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ﴾ (یک) ﴿وَلاَ فَسَاداً﴾ (دو) ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ (سه). این جمعبندی این قصّه است که سورهٴ مبارکهٴ «قصص» اوّلش از قصّه فرعون شروع شده بعد قصص دیگر و قصّه قارون بخش پایانی بود. در جریان فرعون فرمود: ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾[7] در جریان قارون فرمود قوم او به او گفتند: ﴿لاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ﴾[8] پس یک علوّ مطرح شد یک فساد مطرح شد. برخیها خیال کردند که اگر کسی علوّ فرعون را نداشت و فساد قارون را نداشت مشمول ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا﴾ خواهد بود به این آسانی! در حالی که اصل مهم آن بخش پایانی و جمله سوم است ممکن است کسی علوّ فرعون را نداشته باشد ممکن است کسی فساد قارون را نداشته باشد اما گرفتار معاصی دیگر باشد عمده آن است که ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ اگر اهل تقوا بود پایان کار به سود اوست پس «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا للمتّقین» نه «نجعلها للذین لا یریدون علوّاً فی الأرض فقط أو فساداً فقط».
پرسش:...
پاسخ: خب بالأخره علوّ فرعون خیلی بد است فساد قارون هم خیلی بد است سیّئات دیگر چطور؟ میبینید آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) خب آن برای اوحدی است ما را به آنجا نمیرسد ولی آن دید هم هست حضرت فرمود اگر کسی به شِراک نَعلش یعنی بند کفشش افتخار کند که بند کفش من از بند کفش دیگری بهتر است این مشکل دارد[9] این علوّ فی الأرض است خب این یک تفسیر است یک تفسیر سادهای است که همین طوری روان که بگوییم معیار علوّ, علوّ فرعون است معیار فساد, فساد قارون; خب بالأخره آدم سعی میکند لباس خوب بپوشد لباس بادوام بپوشد این چیز خوبی است اما با تفاخر و فخرفروشی لباس بپوشد که بند کفش من آنکه در روایت از وجود مبارک حضرت است این است که شِراک نعل من بهتر از شراک نعل اوست یعنی بند کفش من چون این دو قسمت را به هم بند میکند میگویند شِراک شِراک نعل من بهتر از اوست این مشکل دارد این ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ نصیب او نیست برای اینکه این «یرید علوّاً فی الأرض» این یک حساب است یک حساب هم بالأخره انسان میخواهد به بهشت برسد به ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ برسد ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ را ذات اقدس الهی به انبیا و اولیا و ائمه(علیهم السلام) داده است و شاگردان آنها هم سهمی میبرند اما در آن دعای نورانی ندبه ما چه میخوانیم؟ قبل از اینکه مقامات اینها را ذکر بکنیم میگوییم خدایا «بعد أن شَرطْتَ علیهم الزّهد فی درجات هذه الدنیّا الدنیّة»[10] این اصل است نه اینکه اگر کسی علوّ فرعون را نداشت فساد قارون را نداشت ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ برای اوست ممکن است او را نسوزانند اما به ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ ببرند هنر است بنابراین این طور نیست که معیار آن باشد بلکه معیار آن جمله سوم است جمله سوم ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ است.
فساد، مانع نیل به سعادت اخروی
مطلب دیگر آن است که این علوّ فی الأرض هم مصداقی از مصادیق فساد فی الأرض است اینها دو شیء جدا و مباین هم نیستند فساد گاهی با چاه است گاهی با جاه همین! یک وقت آدم برای دیگری چاه میکَند که او را ساقط کند یک وقت خودش جاهطلب است این هم فساد فی الأرض است این علوّ فی الأرض مصداقی از مصادیق فساد فی الأرض است آنکه فرمود: ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ﴾[11] همه فساد چاهی که نیست فساد جاهی هم است, بنابراین فساد بالمعنی الأعم این نمیگذارد کسی از آن ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ سهمی ببرد چون ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ در حقیقت «للمتّقین» است گرچه ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ مطلق است یعنی در هر بخشی از بخشهای تاریخی دنیا و بعد در آخرت در هر بخشی پایان کار به سود اهل تقواست میتواند مطلق باشد چه اینکه در بخشهای دیگر, قصّههای پایانی دنیا را هم ذکر میکند ولی اینجا چون فرمود: ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ صدر آیه مربوط به آخرت است ﴿وَالْعَاقِبَةُ﴾ یعنی نسبت به قیامت ﴿لِلْمُتَّقِینَ﴾ گرچه ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ این میتواند هم اهل دنیا را شامل بشود هم اهل آخرت را.
حفظ و بقای عمل، شرط نیل به پاداش اخروی
بعد فرمود حالا که صحنه آخرت برقرار شده است ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ این در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «نمل» به این صورت بود که ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا وَهُم مِن فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ ٭ وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ که بحث مبسوطی در ضمن آیه 89 و 90 سورهٴ مبارکهٴ «نمل» گذشت این یک تعبیر بسیار لطیف قرآنی است که معیار, حالِ فعلی است نفرمود «مَن فعل الحسنة» ممکن است کسی در دنیا کار خوب کرده باشد اما آن را حفظ نکرده به هم زده, در قیامت در صحنه معاد کسی که کار خیر دستش است ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ حَسنه بیاورد در دستش باشد نه «مَن فعل الحسنة» پس حفظ عمل, دوام عمل, نگهداری عمل, عدم ابطال آن عمل سهم تعیینکنندهای دارد اینکه کسی در دنیا کار خوبی کرده بعد با مشکلات سیّئاتی آن را از بین برده این باعث بهرهبرداری از ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ﴾ نیست اگر کسی کار خیر کرده و آن را آن قدر حفظ کرده که هیچ شرایطی آن را از دستش بیرون نیاورد فعلاً این کار خیر دستش است.
پرسش:...
پاسخ: احباط که نه یقیناً نیست ولی وقتی سیّئات فراوان شده است و جلوی آن حسنات را گرفته این را محو کرده همان طوری که ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ﴾[12] همان طور هم ـ خدای ناکرده ـ اگر کسی ارتداد پیدا کرد اعمال صالح او رخت برمیبندد این احباط نیست این به هم زدن است اگر کسی کار خیر کرد بعد ـ خدای ناکرده ـ ارتدادی پیدا کرد و مانند آن رخت برمیبندد عمده آن است که وقتی در صحنه قیامت میآید حسنه در دستش باشد.
پرسش: کسی که یک حلال انجام داد خداوند توفیق میدهد که چند حلال دیگر انجام بدهد در این دنیا؟
پاسخ: در دنیا ممکن است بله, این ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ اختصاصی به قیامت ندارد منتها در آن روز شکوفاتر است و شفاف ولی این آیات چون در بخش قیامت است فرمود: ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ بعد فرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ این معلوم میشود که مسئله قیامت را مطرح میکند.
ضرورت حفظ اعمال صالح تا روز قیامت
به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این جریان روایت غیبت, حاکم بر این امور است در روایات غیبت دارد اگر کسی کار خیر کرد بعد غیبت دیگری کرد اگر استحلال کرد رفت حلیّت طلب کرد آبروی او را حفظ کرد خب بخشوده میشود وگرنه حسنهای از حسنات او را میگیرند به دیوان عمل آن غیبتشده میگذارند و اگر او حسنه نداشت سیّئهای از سیّئات آن غیبتشده را میگیرند در نامه اعمال غیبتکننده میگذارند در صحنه قیامت این شخص بر اساس ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾[13] عرض میکند خدایا من فلان کار را کردم ولی الآن نمیبینم شما هم فرمودید: ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾ فرمود تو نکردی چون خودت منتقل کردی به دیگری, این روایات حاکم بر این آیه است میگوید اگر کسی عمل کرده باشد این الآن عملِ شما نیست مثل اینکه کسی کسب کرده فرش پیدا کرده بعد فرش را فروخته خب فروخته دیگر, اگر کسی «اشتری الحیاة الدنیا بالآخرة»[14] آبروی کسی را برده کارِ خیر او به دیگری منتقل میشود دیگر عمل او نیست تا ببیند و همچنین درباره سیّئه در قیامت عرض میکند خدایا این گناه را من نکردم چطور در نامه عمل من هست میگویند چرا, آن غیبتی که تو کردی باعث انتقال آن سیّئه از غیبتشونده به غیبتکننده است این روایات طبق بیان لطیف سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) تفسیر حکومتی دارد نسبت به آن آیات.
پرسش:...
پاسخ: از این ﴿خَیْرٌ مِنْهَا﴾ فقط ﴿خَیْرٌ مِنْهَا﴾ به دست میآید اما از ﴿عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ عشر برمیآید از آیه 261 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هفتصد به دست میآید, هزار و چهارصد به دست میآید ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾ که لاحدّ به دست میآید. غرض آن است که انسان وقتی وارد محکمه میشود باید در دستش باشد که من این را آوردم همین را هم باید ببیند اگر کار خیر کرد آن را ـ معاذ الله ـ بالارتداد باطل کرد که نمیبیند یا کار خیر کرد آن را با غیبت به دیگری منتقل کرد که نمیبیند اگر کار خیر کرد آن را به هم نزد این را میبیند معیار این است که به همراه بیاورد نه معیار این است که در دنیا کار خیر کرده باشد اگر به هم نزده باشد مرتد نشده باشد غیبت نکرده باشد عمل صالح او در دست اوست همین را خودش میبیند عمل خودش را میبیند, میبیند یکی است وقتی ذات اقدس الهی بخواهد پاداش بدهد این را ده برابر میکند.
سرّ تعبیر به ﴿الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ﴾ در آیه 84
﴿وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ﴾ تعبیر لطیف قرآن کریم این است که در اینجا نفرمود «من جاء بالسیّئة فهو کذا» تعبیر تعلیق حکم بر وصفی دارد ملاحظه بفرمایید فرمود: ﴿وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ﴾ نفرمود «فلا یُجزی الاّ مثلها» فرمود: ﴿فَلاَ یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ دو بار این را تکرار کرده آنجا که جریان معرفت انسان است و انسانشناسی است و لسان, لسان ترغیب است نظیر سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آنجا حَسنه و احسان را تکرار میکند در آنجا در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیه هفت میفرماید: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[15] آنجا دیگر اِسائه را تکرار نمیکند احسان را فقط تکرار میکند این ترغیب نفس است دعوت به کرامت است دعوت به پرورش انسانی است و مانند آن ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ﴾ که این «لام» برای اختصاص است نه برای نفع ﴿وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ اینکه «فعلیها» نفرمود برای مشاکله نیست تا ما بگوییم اینجا اسائه علی نفس است چرا «لها» فرمود این برای اختصاص است مثل«الجلّ للفرس» عمل مخصوص عامل است عامل را رها نمیکند عمل نه از بین میرود نه عاملش را رها میکند نه سرگردان است نه به دامن غیر عاملش مرتبط میشود مادامی که ارتباط محفوظ باشد ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ دیگر اسائه تکرار نشده اما در محلّ بحث که سخن از آخرت است و رعایت تقواست فرمود: ﴿وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت که ﴿إِن تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُم﴾ اگر کسی خودش را از گناهان بزرگ حفظ کرد به عنایت الهی, گاهی مبتلا شد به گناهان صغیره ممکن است مورد عنایت الهی باشد ﴿إِن تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُم﴾ این در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 31 است ﴿وَنُدْخِلْکُم مُدْخَلاً کَرِیماً﴾ اما در اینجا سخن از سیّئه مهم است لذا با جمع الف و لام ذکر کرده فرمود آنها که گناهان زیاد دارند ما آنها را درگیر میکنیم ولی کسانی که گناهان بزرگ ندارند گاهی لغزشهایی دارند آنها ممکن است که مشمول عفو الهی باشند دیگر «شرّ منها» دامنگیر آنها نیست حصر است ﴿إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ قبلاً هم گذشت که یک جا در قرآن کریم ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[16] دارد آن هم مربوط به سیّئه است که سیّئه حتماً بیش از خود کیفر ندارد این حصرش یکجانبه است نه دوجانبه وگرنه ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾[17] این «یا مَن یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر»[18] از این آیه گرفته شده از خیلی از لغزشها صرفنظر میکند این حصر نسبت به مازاد است نه نسبت به مادون دِماء در حال عادت, این دو طرفش حد دارد اما کُر یک طرفه حد دارد یعنی کمتر از این نباید باشد بیشتر از این شد, شد اینجا هم بیشتر از این نفی میشود نه اینکه کمتر از این نمیشود ﴿فَلاَ یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ یعنی بیشتر از این نمیشود نه کمتر از این نمیشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ مزمل, آیات 6 و 7.
[2] . التفسیر الکبیر, ج25, ص18.
[3] . سورهٴ انفال, آیهٴ 41.
[4] . سورهٴ نساء, آیهٴ 91.
[5] . بحارالأنوار. ج58, ص7.
[6] . سورهٴ تکاثر, آیات 5 و 6.
[7] . سورهٴ قصص, آیهٴ 4.
[8] . سورهٴ قصص, آیهٴ 77.
[9] . مجمعالبیان, ج7, ص420; جامع البیان فی تفسیر القرآن, ج20, ص79.
[10] . اقبال الأعمال, ص295.
[11] . سورهٴ روم, آیهٴ 41.
[12] . سورهٴ هود, آیهٴ 114.
[13] . سورهٴ زلزال, آیهٴ 7.
[14] . ر.ک: سورهٴ بقره, آیهٴ 86.
[15] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 7.
[16] . سورهٴ نبأ, آیهٴ 26.
[17] . سورهٴ شوری, آیهٴ 30.
[18] . من لا یحضره الفقیه, ج1, ص132.
تاکنون نظری ثبت نشده است