display result search
منو
تفسیر آیات 40 تا 44 سوره نمل

تفسیر آیات 40 تا 44 سوره نمل

  • 1 تعداد قطعات
  • 31 دقیقه مدت قطعه
  • 102 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 40 تا 44 سوره نمل"
- در حکومت دینی معیار حقانیت سخن خداست؛
- هدیه اگر مشوب به اغراض غیر الهی باشد نباید پذیرفت؛
- اگر حکومت جائری خواست فساد کند، خدا با عده دیگر جلوی او را می‌گیرد.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی ءَأَشْکُرُ أَم أَکْفُرُ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ (40) قَالَ نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لاَ یَهْتَدُونَ (41) فَلَمَّا جَاءَتْ قِیلَ أَهکَذَا عَرْشُکِ قَالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِینَ (42) وَصَدَّهَا مَا کَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کَانَتْ مِن قَوْمٍ کَافِرِینَ (43) قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکَشَفَتْ عَن سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِن قَوَارِیرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (44)﴾

بخشی از جریان مُلک و حکومت مالکانه و ملِکانه را که استنادی به وحی الهی دارد قرآن کریم نقل کرد؛ بیان فرمود که اگر کسی حکومتی داشت و مَلک بود منتها در سایه دین، به بهترین وجه جامعه را اداره می‌کند و هیچ معیاری هم برای حقانیّت، غیر از گفته الهی نیست. در جریان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بعد از قیام وجود مبارک داوود و پیروزی آن حضرت که ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾ در ضمن داستان طالوت این‌چنین فرمود که برخیها خیال می‌کردند معیار ارزش همان ثروت است چه اینکه در جاهلیّت هم همین فکر را می‌کردند که می­گفتند:﴿لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾[1] در جریان طالوت و جالوت و داوود(سلام الله علیه) وقتی پیامبر آن عصر طبق آیه 247 سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً﴾ آنها گفتند: ﴿أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ دلیل آنها هم این بود که ﴿وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ﴾ چون ما تمکّن مالی‌مان بیشتر است ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ ﴾ هر جا سخن از ﴿نَحْنُ أَحَقُّ﴾ است سخن از ﴿أَنَا خَیْرٌ﴾ است این حرف شیطنت است برای اینکه شیطان گفت ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾[2] و در برابر او خضوع نمی‌کنم اینجا هم همین گروه در برابر پیامبر عصرشان می‌گفتند ما طالوت را به عنوان زعیم قبول نداریم چرا؟ چون وضع مالی او کمتر از ماست و ما متمکّن‌تر و سرمایه‌دارتر از او هستیم ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ این ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ﴾ همان ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ شیطان است هر جا سخن از این است که من چون امکانات مالی دارم بهتر از دیگری هستم این سخن, سخن شیطان است اما وجود مبارک سلیمان همین امکانات را داشت اما همین که این قدرت را دید که تخت از یمن به فلسطین در کوتاه‌ترین مدت آمده فرمود: ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی ءَأَشْکُرُ أَم أَکْفُرُ﴾ این فرق آن وحی و نبوّت از یک سو و تمکّن مادی از سوی دیگر است.
بعد از اینکه وجود مبارک داوود در ضمن این صحنه به یاری طالوت شتافت و جالوت را از پا در آورد خیلیها فهمیدند که معیار, مُلک ظاهری نیست در بخش پایانی همان قصّه داوود و طالوت و جالوت آنجا ذات اقدس الهی در آیه 251 بعد از اینکه فرمود: ﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ﴾ فرمود: ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾ یعنی این‌چنین نیست که خدا اگر مدّتی به ابرقدرتی مهلت داد جلوی او را نگیرد حتماً جلوی تبهکار مفسد را می‌گیرد برای اینکه اگر جلوی او گرفته نشود و دفع و دفاع حاصل نشود ﴿لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾ لکنّ التالی باطل فالمقدّم مثله به صورت قیاس استثنایی فرمود: ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾ چون تالی بیّن‌الغی است دیگر ذکر نفرمود و التالی باطل فالمقدم مثله آن را به این صورت ذکر فرمود: ﴿وَلکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ پس حتماً در هر عصر و مصری اگر یک حکومت جائری خواست فساد کند خدا یک عدّه را برمی‌انگیزاند که جلوی او را بگیرند این اصل کلی قرآنی است آن وقت جریان طالوت هم با استحقاق الهی مشخص شد پس یک مَلک و یک سلطان در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» با این جلال و شکوه بیان شد که آیه 247 بیانگر آن است ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً﴾ این مَلِک شماست آن‌گاه در جریان سلیمان همین معارف را دارد منتها به نحو برتر.
بخشی از عظمت سلیمان در سوره‌های دیگر مخصوصاً سورهٴ مبارکهٴ «ص» آمده آن داوریهای مشترک داوود و سلیمان(سلام الله علیهما) در جای دیگر آمده[3] اما آنچه در اینجا ذکر شده است با طهارت و با قداست سلیمان شروع شد با قداست و طهارت آن حضرت ختم شد ولی شما این تورات و انجیل محرّف را که می‌بینید بالأخره بخشی از آلودگیها را ـ معاذ الله ـ به این ذات قدسی اسناد می‌دهند به اخبار و روایات که مراجعه می‌کنید اسرائیلیات آنها را هم تهدید کرده سِعه قدرت او و سلطنت او را هم آن قدر با اسرائیلیات آشفته کردند که هیچ عقلی نمی‌پذیرد اینکه گفته شد قرآن حرف اول و آخر را می‌زند برای اینکه مصون از افزایش و کاهش است هم تورات و انجیل را باید بر قرآن کریم عرضه کرد هم روایات را باید بر قرآن کریم عرضه کرد در اینکه وجود مبارک سلیمان(سلام الله علیه) چرا به شخص معیّنی مأموریت نداد برای اینکه همگان آماده انجام وظیفه باشند این ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ﴾[4] در همین زمینه‌هاست این ﴿سَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ﴾[5] در همین زمینه‌هاست و اگر افرادی چه جن چه انس این کار را می‌کردند این برابر «أبی الله أن یُجرِیَ الاشیاءَ الاّ بأسباب»[6] و مانند آن نبود برای اینکه اگر خود سلیمان هم این کار را می‌کرد جزء علل و اسباب بود مطابق با «أبی الله» هماهنگ در می‌‌آمد این طور نیست که ما بگوییم چون عالَم, عالم اسباب و مسبّبات است الاّ ولابد باید مأموران سلیمان این کار را انجام می‌دادند خود سلیمان(سلام الله علیه) هم اگر این کار را انجام می‌داد جزء علل الهی بود زیرا ذات اقدس الهی او را توانمند کرده است. بنابراین نظم اقتضا می‌کرد که یک تدبیر حکیمانه‌ای اینجا کشور را اداره کند اما اینکه چرا مال را قبول نکرد هدیه اگر ابتدایی باشد مشوب به قصدی نباشد خب هدایا را می‌پذیرند و رد نمی‌کنند اما اگر هدایا در زمینه‌ای باشد که مشوب باشد آلوده باشد یا احتمال‌برانگیز باشد یا بخواهد جلوی حقّی را بگیرد آن هدایا را نمی‌پذیرند وجود مبارک سلیمان او را به دین دعوت کرده است او در برابر این, رفتاری کرد که رایج بین سلاطین و حکّام بود مال فرستاد حضرت فرمود این مال نزد ما ارزشی ندارد با آن تنوین تحقیر یاد کرد که ﴿أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ﴾[7] بعد فرمود: ﴿أَنتُم بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ﴾[8] الآن این تبادل, تبادل ایمان و تبادل دعوت به اسلام است سخن از مسائل مالی نیست اگر او احتمال جزیه می‌داد خب این هم یک نحو پذیرش سلطنت بود ولی جزیه متفرّع بر آن است که اگر کسی اسلام را نپذیرد اول دعوت به اسلام و قبول اسلام اگر نشد اگر کسی اهل کتاب بود و نکول کرد دعوت به جزیه است اما اگر کسی اهل کتاب نبود که جا برای جزیه نیست البته این در فضای اسلامی ماست.
پرسش:...
پاسخ: بله, تا دعوت بشود به دین الآن هم همین کار را کرده این برای دعوت به حکومت مرکزی نامه برای او آمده ولی به حکومت مرکزی هم نخواست بیاید چون دعوت به حکومت مرکزی مقدمه بود برای دعوت به دین این اصلاً مقدمه را قبول نکرد لذا هدیه فرستاد که نیاید لذا وجود مبارک سلیمان(سلام الله علیه) پس داد فرمود اگر نیامد ما می‌آوریم ﴿قَبْلَ أَن یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ﴾[9] یعنی قبل از اینکه این به حکومت مرکزی ما بیاید ما او را می‌آوریم پس چه بهتر که با پای خود به حکومت مرکزی ما بیاید اما اینکه این امرئه گفته بود که ما قبلاً باخبر بودیم از جریان سلیمان(سلام الله علیه) ولی سلیمان بدون اعلام و آگاه‌بخشی هدهد باخبر نبود این جای تعجّب نیست برای اینکه اگر ضعیفی از یک قدرت مرکزی اطلاع داشته باشد مهم نیست اما اگر یک قوی از یک قدرت ضعیف دورافتاده بی‌خبر باشد ضرری ندارد بنا بر آن است که انبیا و اولیای معصوم (علیهم السلام) بر اساس علم غیب عمل نمی‌کنند چون آن علم غیب و علم ملکوتی فوق‌الحجّه است گاهی ضرورت اقتضا می‌کند که مطابق آن عمل کنند غرض این است که اگر سلیمان(سلام الله علیه) از یک حکومت مقطعی یمن اطلاعی نداشت ولی آنها از حکومت فراگیر و گسترده وجود مبارک سلیمان باخبر بودند سؤال‌برانگیز نیست این امر طبیعی است.
مستحضرید برخی از اسرائیلیات هم در کشّاف راه پیدا کرده هم در تفسیر کبیر فخررازی بعضی از تفاسیر ما هم مصون نماندند این المیزان خدمت بزرگی که کرده گذشته از اینکه قرآن را مرجع قرار داده اجازه نداده که اسرائیلیات راه پیدا کنند اجازه نداد حرفهای تورات و انجیل محرّف راه پیدا کنند همان طوری که مرحوم کاشف‌الغطاء بیان می‌کند واقعاً قرآن دین را در جهان حفظ کرد[10] نه تنها اسلام را یعنی مسیحیّت را حفظ کرد یهودیّت را حفظ کرد هر جا سخن از وحی و نبوّت بود اینها را با آبرو حفظ کرد انبیا را به عصمت به حکمت به علم به معرفت به محبّت به گذشت معرفی کرد وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) را به عنوان اینکه عذراء است صفوة الله است مطهّره الهی است معرفی کرد و این دین, سایر دینها را نگه‌ داشت وگرنه شما می‌بینید در بعضی از همین کتابهای تحریف‌شده دارد ـ معاذ الله ـ وجود مبارک سلیمان در اواخر عمر تحت تأثیر برخی از همسران خود آیین بت‌پرستی را پذیرفته خب این مسیحیت این یهودیّت ماندنی نیست این دینی که می‌گوید پیامبرشان سرانجام مشرک شد این چه کتابی برای نگهداری است حرف بلند مرحوم کاشف‌الغطاء این است که تمام ادیان آسمانی مدیون قرآن کریم‌اند این حرف جهانی زد نبوّت عامه را معنا کرده رسالت عامه را معنا کرد وحی عام را معنا کرد انبیا را با عظمت معرفی کرد این زنها را با عظمت معرفی کرد دین را سر پا نگه داشت این فرمایش مرحوم کاشف‌الغطاء است که در کشف‌الغطاء بیان کردند سیدناالاستاد هم بر اساس این مبنا می‌فرمایند دیگر نمی‌شود به تورات و انجیل بها داد همین تورات و انجیل که ـ معاذ الله ـ به حضرت سلیمان آن نسبت را می‌دهند و روایات هم که اسرائیلیات آنها را مشوب کرده است باید بعد العرض علی کتاب الله تصفیه شود در عرض بر قرآن قبلاً هم ملاحظه فرمودید که دو طایفه از روایات ماست که غالباً در جوامع روایی ما هست مرحوم کلینی هم نقل کرده یکی آن نصوص علاجیه است که فرمود اخبار اگر متعارض بودند شما بر قرآن عرضه کنید اگر چیزی مخالف قرآن بود طرد کنید و اگر چیزی مخالف قرآن نبود بگیرید این لزوم عرض بر قرآن است. طایفه دیگر روایاتی است که اصلاً مطلق روایات را می‌گوید بر قرآن باید عرضه شود[11] از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که «ستکثر علیّ الکذابة»[12] خیلی چیزها دروغ به من می‌بندند هر چه از من نقل شد بر قرآن عرضه کنید پس تنها کتابی که میزان است می‌شود قرآن ما قبل از اینکه بفهمیم اخبار چه می‌گوید باید قرآن را بفهمیم و معیار که به دست ما آمد آن وقت برویم به خدمت اخبار, اخبار را بر قرآن عرضه کنیم اگر مخالف قرآن بود علمش را به اهلش رد کنیم اگر مخالف نبود لازم نیست موافق باشد چون موافقت شرط نیست مخالفت مانع است آن وقت در خدمت احادیث باشیم و قرآن را با احادیث معنا کنیم آنکه عِدل قرآن کریم است عترت است نه روایت, عترت بله این چهارده معصوم همتای قرآن‌اند ما یک قرآن کتبی داریم و چهارده قرآن ناطق اینها حق است اما روایت, عدل قرآن نیست برای اینکه در روایت جعل و دسّ و امثال ذلک راه دارد وگرنه در جریان حضرت سلیمان این حرفهای غیر قابل قبول راه پیدا نمی‌کرد. به هر تقدیر قرآن کریم وجود مبارک سلیمان را به عنوان پیامبر, حکیم ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمانَ﴾[13] با این جلال و شکوه معنوی یاد کرده است و ستود آن وقت این کار از سلیمان جای سؤال است که چرا این عرش را و این تخت را دستور تغییر داد فرمود: ﴿نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾ تَنکیر در قبال تعریف است تعریف یعنی «جعل الشیء معرفة» تنکیر یعنی «جعل الشیء نکرة» این را شما نکره قرار دهید ناشناس قرار دهید ببینیم که می‌فهمد یا نمی‌فهمد سه چیز باعث شد که این بانو شک کند که آیا این عرش, تخت اوست یا نه یکی فاصله زیاد مکانی که چگونه این تخت از راه دور در کمترین مدّت اینجا حاضر شده است دوم هم تغییر صورت بود که حضرت فرمود: ﴿نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾ در سؤال هم که عامل سوم است سؤال نکردند آیا این تخت شماست گفتند: ﴿أَهکَذَا عَرْشُکِ﴾ یعنی آیا تخت شما شبیه این است یا این شبیه تخت شماست؟ این سؤالِ ابهام‌برانگیز از یک سو آن تغییر صورت از سوی دوم و آن فاصله مکانی از سوی سوم باعث شده است که این بانو بگوید ﴿کَأَنَّهُ هُوَ﴾ گویا این همان تخت است نه مثل آن است این آزمایش هوش شاید برای این باشد که وجود مبارک سلیمان اگر بخواهد یمن را اداره کند چه بهتر که به وسیله کسی که مقبول مردم است اداره کند به او هم سِمتی بدهد که این برود ولی مسلماً متدیّناً مؤمناً آن کشور خودش را اداره کند وگرنه این آزمایش هوش بی‌جهت نمی‌تواند باشد که حالا بر فرض او را بیازماید که او هوشمند است یا نیست حالا بر فرض هوشمند باشد یا نباشد چه اثری دارد وجود مبارک سلیمان از یک کارشناس امین کمک می‌گیرد یک جنّ امین از یک انسان خائن بالاتر است آن انسان خائن را که وجود مبارک سلیمان مأموریت نمی‌داد اما ﴿عِفْرِیتٌ مِّنَ الْجِنِّ﴾ گفت: ﴿إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ﴾[14] هم می‌توانم هم کاری با تخت ندارم چیزی از او بگیرم کم بکنم این طور نیست من تخت را سالم تحویل شما می‌دهم از یک جنّ امین می‌شود کار کشید و اما از انسان خائن نمی‌شود کار کشید برای اینکه شما از هر طرف باید مواظب او باشید.
اینکه فرمود: ﴿نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لاَ یَهْتَدُونَ﴾ در قبال «تَهتدی», «لا تهتدی» است اما برای رعایت فواصل در همه این موارد ﴿الَّذِینَ لاَ یَهْتَدُونَ﴾ یا ﴿أَمْ کُنتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ﴾[15] یا مانند آن آمده اینها برای همان رعایت فواصل است که با نون حل می­شود. ﴿فَلَمَّا جَاءَتْ قِیلَ﴾ حالا چه کسی گفته البته به دستور خود سلیمان(سلام الله علیه) گفته شد ﴿أَهکَذَا عَرْشُکِ﴾ یعنی آیا این شبیه عرش توست یا نه؟ طرزی سؤال کردند که او در نفی و اثبات بگوید که بله این شبیه عرش من است یا شبیه عرش من نیست سؤال را به آن سمتی نبردند که بگویند آیا این عرش توست یا نه که نفی و اثبات به وجود و عدم خود عرش برگردد سمت و سوی سؤال را متوجه کردند به اینکه، اینکه یقیناً عرش تو نیست آیا عرش تو شبیه این است یا نه ایشان بالاتر جواب داد گفت گویا خودش است نه اینکه شبیه عرش من است بدین سان هوشمندی او را روشن کردند.
پرسش: استاد﴿کانه هو﴾ یعنی شبیه آن است نه اینکه گویا همان است؟
پاسخ: نه، نگفت گویا شبیه آن است «هکذا» نیست گویا خودش است نه گویا شبیه خودش است آنها گفتند: ﴿أَهکَذَا﴾ آیا عرش تو مثل این است؟ گفت گویا خودش است نه مثل این باشد.
بعد گفت ما از قدرت سلیمان قبلاً باخبر بودیم نیازی به این کارها نیست ما جلال و شکوه او, سلطه او بر انس, سلطه او بر جن, سلطه او بر پرنده‌ها همه باخبر بودیم ﴿وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾ و ما از نظر پذیرش قدرت او منقاد او بودیم منتها حکومت مرکزی او را نپذیرفته بودیم اینجا نیامده بودیم وگرنه ما او را قبول داشتیم برای اینکه همگان از عظمت او باخبر بودند اما این انقیاد به معنای اطلاع از حکومت مرکزی بود نه زیر پوشش او آمدن یا اسلام به معنای ایمان آن‌گاه وجود مبارک سلیمان برای اینکه حُسن خاتمت را نصیب او کند او را به معجزه دیگر آشنا کرد ﴿قِیلَ لَهَا ادْخُلِی﴾ حالا در این گونه از موارد خود سلیمان(سلام الله علیه) مباشرتاً سخن نمی‌گوید آنجا ﴿قِیلَ أَهکَذَا عَرْشُکِ﴾ یکی از کارگزاران گفت اینجا شاید همان بود یا دیگری ﴿قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ﴾ او را به قصر دعوت کردند که وارد قصر شود صَرْح یعنی قصر وقتی وارد این قصر شد این قصر سقف و سطحش از بلور مُمرَّد بود ممرّد یعنی مملَّس, أملس, أمرد یعنی بدون برجستگی زیاد فرورفتگی زیاد همان طور گفتند: ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ یک قصر ممرّد یک قصر أمرد یک قصر مملّس یک قصر أملس و مانند آن بود ﴿فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً﴾ وقتی که دید آن قدر این قصر بلورین شفاف بود این خیال کرد که اینجا یک آب انباشته است ﴿وَکَشَفَتْ عَن سَاقَیْهَا﴾ مقداری این لباسش را بالا زد که پاهای او تَر نشود خیال کرد که در روی استخر دارد پا می‌گذارد آن شخصی که او را به این قصر دعوت کرد که ﴿قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ﴾ همان شخص گفت اینجا استخر آب نیست این یک قصر بلورین است ﴿إِنَّهُ صَرْحٌ﴾ یعنی قصر است خیلی ممرّد است خیلی تَمرید شده تَملیس شده أملس شده صاف شده است که تو او را آب می‌بینی این صیغه باب تفعیل برای همین جهت است هم شدّت است و هم کثرت ﴿إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ﴾ و از قواریر و بلور و شیشه ساخته شده است یک قصر بلورین است این را که دید با آن جلال و شکوهی که قبلاً باخبر بود مسلمان شده ﴿قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی﴾ من تاکنون که در برابر آفتاب خضوع می‌کردم به خودم ستم کردم ﴿وَأَسْلَمْتُ﴾ برای تو, اما همراهان من سلیمان و امثال اینها هستند ﴿وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ از معبود جدید خود که معبود راستین است سه بار یاد کرد یکی عرض کرد ﴿رَبِّ﴾ دوم اینکه گفت: ﴿لِلَّهِ﴾ سوم اینکه این ﴿رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ است یعنی نه تنها ربّ من است نه تنها الله است که همه در الوهیّت او متحیّرند ربّ عالمین هم است و سلیمان هم جزء عالمین است یعنی کلّ این دستگاه مربوب اوست خب حالا اگر یک وقت کسی خواست بانویی که با عاطفه زندگی می‌کند را به دین دعوت کند راهش نشان دادن صرح ممرّد است یا راهش نشان دادن آن سیف و سنان و امثال ذلک هر کسی را بالأخره با راه مناسب او باید به دین دعوت کرد دعوت زنها به دین با دعوت مردانی که از خشونت بالأخره حساب می‌برند فرق می‌کند گرچه وجود مبارک سلیمان در آنجا فرمود: ﴿فَلَنَأْتِیَنَّهُم بِجُنُودٍ لاَ قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً﴾[16] اما این با دولتمردان یمن بود اما به خود این زن که رسید با صرح ممرّد او را هدایت کرده است آن همه پرنده‌ها آن همه حیوانات همه صف کشیده بودند می‌توانست با آن قدرت‌نمایی او را به دین دعوت کند اما با صرح ممرّد دعوت کردن این نشانه رعایت تناسب حکم و موضوع است. اما درباره اینکه این انسان فصل مقوّم و فصل اخیرش ناطق نیست برای اینکه ناطق چه به معنای ادراک کلّی باشد چه به معنای اراده و اختیار باشد در این هدهد بود او ادراک کلّی داشت برهان اقامه کرد که نباید شمس را پرستید باید شمس‌آفرین را بپرستند از شمس کاری ساخته نیست و با اختیار و اراده و امانت این نامه را برد آن جواب را آورد هم اراده است هم اختیار است هم تفکّر منطقی آنکه فصل اخیر انسان است همان تألّه است «الانسان حیٌّ متألّه» ناطق به معنای تفکّر عقلی, ناطق به معنای مرید بودن, ناطق به معنای مختار بودن در این سطح برای امثال هدهد است اما آنچه می‌تواند فصل اخیر انسان باشد همان تألّه است که «الانسان حیٌّ متألّه» این انسان خلیفه خداست این خلیفه حرف مستخلف‌عنه را می‌زند اگر کسی جانشین کسی شد باید حرف آن مستخلف‌عنه را بزند و دستور او را اجرا کند این همان تألّه است و اگر کسی کنار سفره خلافت بنشیند بگوید من خلیفةالله‌ هستم و حرف خودش را بزند گرفتار ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[17] است برای اینکه انسانی که خلیفه خداست باید حرف مستخلف‌عنه را بزند اگر آبرویی را از راه خلافت کسب کرده است باید حرف او را بزند نه حرف خودش را.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


[1] . سوره زخرف، آیه31.
[2] . سوره اعراف، آیه12؛ سوره ص، آیه76.
[3] . سوره انبیاء، آیه78.
[4] . سوره بقره، آیه148؛ سوره مائده، آیه48.
[5] . سوره آل عمران، آیه 133.
[6] . الکافی، ج1، ص183.
[7] . سوره نمل، آیه36.
[8] . سوره نمل، آیه36.
[9] . سوره نمل، آیه38.
[10] . کشف الغطاء(ط- الحدیثه)، ج4، ص323و324.
[11] . ر.ک: الکافی، ج1، ص62 ـ 69.
[12] . ر.ک: الکافی، ج1، ص62؛ رسائل المرتضی، ج2، ص56.
[13] . سوره انبیاء، آیه79.
[14] . سوره نمل، آیه39.
[15] . سوره نمل، آیه27.
[16] . سوره نمل، آیه37.
[17] . سوره اعراف، آیه179.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 31:27

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی