- 1666
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 41 تا 50 سوره شعراء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 41 تا 50 سوره شعراء"
- فرق معجزه و کرامت؛
- کشتن آن فرد توسط حضرت موسی (ع) بعد از برخورداری حضرت از علم و حکمت الهی؛
- مسئله ثعبان و مسئله ید بیضا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَءِنَّ لَنَا لَأَجْراً إِن کُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِینَ (41) قَالَ نَعَمْ وَإِنَّکُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (42) قَالَ لَهُم مُوسَی أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ (43) فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِیَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (44) فَأَلْقَی مُوسَی عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ (45) فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ (46) قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (47) رَبِّ مُوسَی وَهَارُونَ (48) قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ ءَأَذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (49) قَالُوا لاَ ضَیْرَ إِنَّا إِلَی رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ (50)﴾
مطالبی که مربوط به بحثهای امروز است یکی این است که فرق بین کرامت و معجزه و کارهای مراتضه این است کرامت برای غیر پیغمبر و غیر امام(علیهم السلام) هم است و همراه با تحدّی نیست ولی معجزه مخصوص پیغمبر و امام(علیهم السلام) است و همراه با تحدّی است تحدّی یعنی مبارز طلب کردن اگر کسی ادّعایی الهی داشته باشد, ادّعای نبوّت و رسالت و امامت داشته باشد و مبارز طلب کند بگوید اگر شما حرفِ مرا نمیپذیرید کاری که من میکنم شما بکنید این را میگویند تحدّی یعنی ادّعای مقامی بکند و مبارز طلب کند بگوید من این هستم و شما نیستید شاهد اینکه من امامم شما نیستید من پیغمبرم شما نیستید این است که من کاری میکنم شما نمیتوانید بکنید این کار هم کار الهی است که معجزه هم آیه الهی است هم آیه وحی و نبوّت و امامت است اما اگر همراه با تحدّی نباشد این میتواند کرامت باشد لکن حق است ولی کاری که مراتضه میکنند در اثر ارتباط با جن و امثال اینهاست لذا گاهی صواب در میآید گاهی خطا در میآید گاهی معصیت است گاهی اطاعت است فرق جوهری دارد با کرامت و با معجزه, آنها از سنخ ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾[1] هستند خود جن این قدرت را دارد که بگوید فاصله طولانی یمن تا فلسطین را من در کوتاهترین مدّت طی میکنم خب اگر آن جنّی که تحت تدبیر وجود مبارک سلیمان است چنین حرفی را زد و قدرت هم داشت آن ﴿عِفْرِیتٌ مِّنَ الْجِنِّ﴾[2] که چنین کاری دارد علمِ اینچنین غیب هم دارد این گونه از علوم غیب گاهی اصابت دارد گاهی خطا دارد گاهی با معصیت همراه است گاهی با اطاعت همراه است مراتضه در چنین حوزهای رشد میکنند بنابراین یک فرق جوهری است بین کار مراتضه و اولیایی که از کرامت برخوردارند و انبیا(علیهم السلام) که دارای معجزهاند اینها سه فصل جدای کاملاً متمایز از یکدیگرند.
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک موسای کلیم که آن شخص را کُشت برابر سورهٴ «قصص» بعد از آن بود که خدا به او علم عطا کرد حکمت عطا کرد [ولی] هنوز رسول نشده بود آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» است این است که وجود مبارک موسای کلیم بعد از اینکه از علم و حکمت الهی برخوردار بود این کار را کرد یعنی آن شخص را از پا در آورد و کشت ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَی آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلماً﴾ بعد ﴿دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَی حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا﴾ و آن جریان پیدا شد و ﴿فَوَکَزَهُ مُوسَی﴾[3] و کشته شد. بنابراین این حکم و این علم این حکمت و دانایی به او داده شد بعد هم وقتی که وجود مبارک موسای کلیم به مقام نبوّت رسید در آنجا هم دارد که وقتی آمد به دربار فرعون گفت خدا به من ﴿فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾[4] بعد از اینکه فرعون هلاک شد ایشان به کوه طور رفتند تورات را گرفتند هم باز ﴿فِیهَا حُکْمُ اللّهِ﴾[5] حالا در اینکه حکم غیر از نبوّت است غیر از تورات است این تردیدی در آن نیست اما آیا این سه حکم سه نوع است یا یک نوع است و سه درجه آن مطلب دیگر است.
پرسش...
پاسخ: نه, نفرمود من از عاقبت کار بیخبرم دیروز اشاره شد که ﴿وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ﴾[6] یعنی ماندم چه بکنم بمانم که آن شورای امنیت تشکیل جلسه داد قصد اعدام مرا دارد بروم عذرخواهی بکنم من که کار بدی نکردم ماندم چه بکنم چاره نداشتم مگر اینکه از شهر فرار کنم این یک کار حکیمانه است. در جریان ﴿وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ﴾ برخیها گفتند که اگر ضلالت به معنای گمراهی باشد نظیر ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾[7] است یعنی همان طوری که من نزد اینها مذنبم ولی واقعاً ذنبی ندارم من نزد اینها ضالّ و گمراهم وگرنه مهتدیام و هدایتشدهام من کار بدی نکردم همان طوری که ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾ بزعمهم لا واقعاً, ﴿وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ﴾ بزعمهم لا واقعاً, اینکه وجود مبارک موسای کلیم میفرماید من ذنب دارم ذنب الهی که ندارد به قرینه اینکه فرمود: ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾ و خودش را هم مُحق میداند اگر این خلاف بود ـ خدای ناکرده ـ خب بالأخره میرفت استحلال میکرد یا دیه میداد و جبران میکرد دیگر و وجود مبارک شعیب هم کار او را تصحیح نمیکرد وجود مبارک موسی قصّهاش را بر حضرت شعیب عرضه کرد حضرت هم او را تخطئه نکرد; نفرمود چرا آدمکشی کردی اینکه وجود مبارک موسای کلیم جریان خود را بر پیغمبر عصرش عرضه کرد و او این را تخطئه نکرد معلوم میشود کار حکیمانه کرده از مظلومی دفاع کرده و از یک قوم مستکبر خونآشامی انتقام گرفته اما اینکه ﴿فَفَرَرْتُ مِنکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ﴾[8] بر اساس همین جهت است خب یک آدم عاقلی که مسلوبالحریّه است درصدد نجات خودش است دیگر.
پرسش: هدف حضرت نبود که آن فرد کشته شود؟
پاسخ: شاید هم هدفش بوده خب شاید این یکی از همان مأموران فرعون بود که به کودککشی اشتغال داشت ما چه میدانیم ولی آن که دارای حکم و حکمت و علم بود این کار را کرد و خود را مذنب نمیدانست میگوید من نزد آنها مذنبم گناهکارم.
پرسش: درخواست مغفرت موسی از خدا برای چیست؟
پاسخ: همیشه مغفرت میخواهند این همه استغفاری که انبیا میکنند دفع است نه رفع اینجا چون وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم روزی هفتاد بار استغفار میکرد استغفار اینها برای دفع است نه برای رفع یعنی اینها دائماً این سپر تقوا و وقایت و جُنّه و اینها را در دست دارند که مبادا آسیبی به اینها برسد از دشمنی درون یا بیرون نه اینکه اینها گناهی دارند برای رفع آن گناه استغفار میکنند.
مطلب بعدی آن است که وقتی وجود مبارک موسای کلیم فرمود من از طرف ربّالعالمین آمدم فرعون تمام همّتش را روی این جهت صرف میکند که ربّ کیست, وجود مبارک موسای کلیم تمام همّتش را صرف میکند که عالَمین را تشریح کند یعنی اصلاً ربّ تحت سؤال نیست. وقتی وجود مبارک موسی میفرماید: ﴿إِنَّا﴾ یعنی من و برادرم ﴿رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾[9] تمام تلاش و کوشش فرعون این است که بفهمد ربّالعالمین کیست تمام پاسخهای وجود مبارک موسی در این جهت خلاصه میشود که عالَمین چیست؛ هیچ دقت کردید که او چه سؤال میکند این چه جواب میدهد؟ وجود مبارک موسی عالمین را تفسیر کرده در سه بخش سماوات, ارض و ما بینهما; شما و آبایتان; مشرق, مغرب و ما بینهما; تمام اینها تفسیر عالمین است او سؤال میکند این ربّالعالمین کیست؟ وجود مبارک موسی میفرماید آن اصلاً قابل سؤال نیست من چطور تعریف بکنم او نه ماهیّت دارد نه وجود محدود دارد شما از نظم پی به ناظم ببر از مربوب پی به رب ببر بالأخره این نظام محیّرالعقول یک واحد هماهنگکننده دارد یا ندارد وقتی موسای کلیم(سلام الله علیه) شنیده که فرعون میگوید ﴿مَا رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾[10] آن هم با ﴿مَا﴾ تعبیر کرده در تمام این سه بخش وجود مبارک موسای کلیم سعی کرد مسیر سؤال و جواب را هدایت کند از رب هیچ سخنی به میان نیامده مربوبها را در سه فصل بیان کرده فرمود: ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا إِن کُنتُم مُوقِنِینَ﴾[11] لذا فرعون به اطرافیانش خطاب کرد ﴿ألا تَسْتَمِعُونَ﴾[12] این جواب مرا نداد من میگویم رب کیست او مربوب را جواب میدهد بعد فرمود: ﴿رَبُّکُمْ وَرَبُّ آبَائِکُمُ الأوَّلِینَ﴾[13] فرعون گفت که این ـ معاذ الله ـ مجنون است باز وجود مبارک موسای کلیم در فصل سوم فرمود: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾[14] یعنی بفهم! الله تحت سؤال نیست آن یک حقیقت نامتناهی که فیض او چه رسد به خود او, فیض او نامتناهی است علم و عالم و معلوم را در هم گرفته و فرو برده اصلاً قابل سؤال نیست شما چه چیزی را میخواهی سؤال بکنی اگر حقیقتی باشد که فهم را چُماله و مچاله کرده فهیم را چُماله و مچاله کرده مفهوم را چُماله و مچاله کرده مثل کسی که در دریا غرق است این با انگشت میخواهد اقیانوس نامتناهی را اشاره کند اقیانوس نامتناهی کجاست آب که انگشتش را گرفته خودش را گرفته پشت و رویش را گرفته بالا و پایینش را گرفته این به کجا میخواهد اشاره بکند این تازه مَثل است لذا وقتی فرعون میگوید ﴿مَا رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾[15] در سه فصل جداگانه وجود مبارک موسای کلیم عالَمین را شرح میدهد میگوید او اصلاً قابل سؤال نیست, بالأخره این نظم ناظمی دارد یا نه؟ شما و آبایتان آفریدهای دارید یا نه؟ شرق و غرب آفرینندهای دارد یا نه؟ او که تحت ذهن ما نمیآید او که به سؤال نمیآید او که به جواب نمیآید او محیط بکلّ شیء است[16] محیط به سؤال و سائل است محیط به جواب و مُجیب است محیط به بین سائل و مجیب است او که تحت سؤال نمیآید خب او بالأخره نفهمید که وجود مبارک موسای کلیم چرا به طرف مربوب میرود و از رب فاصله میگیرد میگوید او اصلاً قابل سؤال نیست تو این نور را میبینی, پس نیّری هست بالأخره, اگر ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[17] را میبینی نیّری هست آن نیّر قابل شناخت نیست, همین! در تمام این بخشها وجود مبارک موسای کلیم هدایت کرده راهنمایی کرده که شما از خالق سؤال نکنید مخلوقها این است نظم را که شما میبینید, ناظم با آن یقینی است این حرفهایی که گفته او دیگر هیچ چاره نداشت مگر اینکه دست به همان تَفرعن بزند.
مطلب دیگر درباره انقلاب عصا به ثعبان است وقتی چاه نفت یا چاه گاز مخصوصاً نفت یا چاههای آب یا چشمههای آب که فراوان است میجوشد این حالت انفجار (اولاً) انبساط (ثانیاً) را میگویند ثُعبان چیزی که دفعتاً بجوشد و فراگیر بشود این حالت در این چوب پیدا شده لذا تعبیر کرده به ثعبان وقتی چاه نفت فوران میکند اول میجوشد بعد اطرافش را پر میکند این حالت را میگویند حالت ثعبان این «ثَعبْتَ الماء» یعنی «فجّرته» هم همین است این عصا را که انداختند دیدند این منفجر شد به صورت یک مار دمان در آمد و اطرافش را گرفت این شده ثعبان. در جریان موسای کلیم آنچه قرآن نقل میکند سه بار در سورهٴ مبارکهٴ «طه» نقل میکند دو بار در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» که محلّ بحث است نقل میکند.
در سورهٴ «شعراء» که محلّ بحث است دو بار نقل کرد یکی اینکه وقتی فرمود: ﴿أَوَلَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ﴾ فرعون گفت: ﴿فَأْتِ بِهِ إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ﴾ این ﴿فَأَلْقَی عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ﴾[18] این یک بار, بار دیگر هم در همان میدان مبارزه بود هست ولی در سورهٴ مبارکهٴ «طه» که قبلاً گذشت سه بار مطرح بود اعم از تصریح و تلویح, تصریحش در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آن وقتی که برای اوّلین بار وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) وارد آن منطقه شد برای گرفتن آتش به امید نار رفت ولی نور نصیبش شد خدا فرمود: ﴿وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی ٭ قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی ٭ قَالَ أَلْقِهَا یَا مُوسَی ٭ فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی﴾[19] این بار اول, بار دوم هم در جریان برخورد با فرعون(علیه اللعنه) بود بار سوم هم در جریان آن مناظره بود که هر سه جریان در سورهٴ مبارکهٴ «طه» مبسوطاً گذشت. در سورهٴ «طه» آن قصّه مناظره است و قبلش هم با فرعون برخوردی که کرد فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ که آیه 56 است این سه بار در سورهٴ مبارکهٴ «طه» بود که گذشت در سورهٴ «شعراء» دو بارش مطرح است یک بار برخورد با فرعون یک بار هم در آن صحنه مناظره که این روشن کرد.
در سورهٴ «طه» دارد که ما آیات فراوانی را به فرعون نشان دادیم اما در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» که محلّ بحث است همین دو آیه را ذکر میکند مسئله ثعبان و مسئله ید بیضا اینها را اینجا ذکر میکند وگرنه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آنجا فرمود; آیه 56 این بود ﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ معلوم میشود غیر از جریان عصا و غیر از جریان ید بیضا آیات دیگری هم نشان داد در جریان عصا هم یک معجزه نیست چندین معجزه است برای اینکه عصا که تبدیل به مار دمان میشود معجزه است مار دمان [که] تبدیل به چوب میشود معجزه است این یک کار که نیست دوتا کار است این یک مار واقعی را انسان چوب بکند معجزه است یک چوب واقعی را مار واقعی بکند معجزه است دیگر این طور نیست که فقط یک معجزه باشد این ید عادی را بیضا بکند یک معجزه است بیضا را ید عادی بکند هم یک معجزه است اینها هبوط و صعودشان هر کدامش معجزه است خب اما اگر آنچه را غیر انبیا میآورند معجزه باشد دیگر دلیلی برای اثبات وحی و نبوّت نیست چرا؟ برای اینکه یک فرد عادی اگر بتواند کاری انجام بدهد که پیغمبر و امام(علیهم السلام) میکنند آنها مدّعی مقام الهیاند میگویند ما نبیّ هستیم یا وصیّ نبیّ هستیم و دلیل ما همین معجزه است آنکه نه وصیّ است نه نبیّ است حالا یا مرتاض است یا غیر مرتاض اگر چنین کاری بکند این لازمِ اعم است صِرف اینکه شما چنین کاری کردید دیگری هم میتواند بکند دلیل نیست که شما پیغمبرید به دلیل اینکه آن که پیغمبر نیست هم این کار را انجام میدهد لذا معجزه نه تنها مغلوب نمیشود مشابهپذیر هم نیست چون اگر مشابهپذیر باشد شکستخورده است یک وقت است که چیزی شکست میخورد نظیر کاری که سَحره کردند و موسای کلیم با معجزه آنها را شکست داد لَقف کرد یک وقت است نه, او را از بین نمیبرد او را سر جایش نگه میدارد کاری به او ندارد ولی مثل او میآورد همین که مثل او آورد او را شکست داد اگر کسی ادّعای نبوّت بکند ادّعای امامت بکند بعد یک خرق عادتی هم انجام بدهد کسی که نه نبیّ است نه وصیّ او هم آن خرق عادت را انجام بدهد کار این را شکست داد یعنی این معجزه نیست نه کار او را ابطال کرد پس شکست گاهی به صورت ابطال است گاهی به اِتیان مثل است اینکه فرمود: ﴿فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ﴾[20] اگر مثل قرآن ـ معاذ الله ـ کسی بیاورد دیگر قرآن شکستخورده است لازم نیست قرآن را ابطال کند یک وقت است ـ معاذ الله ـ کسی دلیل میآورد که فلان آیه با فلان آیه هماهنگ نیست و این نمیتواند کلام الهی باشد ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾[21] بگویند ـ معاذ الله ـ ما اختلاف کثیر یافتیم پس مِن عند الله نیست این یک راه ابطال است. یک راه هم این است که اگر مثل قرآن بیاورد او را ابطال کرده است یعنی دیگر معجزه نیست.
پرسش: هر دو مار شدند هر دو هم تبدیل به چوب شدند تشخیصش چگونه است؟
پاسخ: نه, این مار نشد وجود مبارک موسای کلیم با ابطال سِحر به اینها نشان داد که اینها مار نبودند چوبها بودند ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرهَبُوهُمْ﴾,[22] ﴿یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾[23] جلوی قوّه خیال اینها را گرفته اینها باصرهشان قوی شده دیدند این چوب است اینها مار میدیدند نه مار بود ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾, ﴿یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ این آمده قوّه خیال اینها را تنظیم کرده باصره اینها را تنظیم کرده اینها در باصره و خیال بیننده و تماشاچی اثر گذاشته و قهراً اینها را همان طوری که بودند میدیدند اما کار خودش واقعاً عصا تبدیل به مار شد واقعاً مارِ واقعی تبدیل به عصا شد این دو معجزه است. به هر تقدیر اگر کاری که انبیا و ائمه(علیهم السلام) انجام میدهند در قبال دعوای نبوّت و امامت که میکنند معجزهای بیاورند, آنگاه یک فرد عادی بتواند مثل اینها بیاورد این ابطال کرده است معجزه بودن آن را قهراً دلیل را که باطل کرد مدّعا هم ـ معاذ الله ـ باطل میشود لذا معجزه نه تنها مغلوب نمیشود شبیهپذیر هم نیست. این بیان نورانی خدا که فرمود: ﴿إِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾[24] یا ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾[25] این نشان میدهد که رسالت, ابطالپذیر نیست امامت ابطالپذیر نیست معجزه ابطالپذیر نیست ابطال بأیّ نحو کان یا به مقهور کردن یا به ایجاد مماثل; به هیچ وجه نبوّت رسالت معجزه نه برتر دارند نه مماثل دارند لذا کار موسای کلیم این بود و خدای سبحان هم با بیان قاطع فرمود: ﴿کَلّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا﴾[26] برای اینکه شما پیروزید.
پرسش: ید بیضا چه موضوعی را ابطال میکرد؟
پاسخ: بعد از اینکه وجود مبارک موسای کلیم از خدای سبحان شرح صدر خواست ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی﴾[27] این صدر مشروح است این صدرِ مشروح جا برای غیر خدا و اسمای الهی نیست وقتی این صدر مشروح جا برای غیر خدا نبود اگر به این صدر دست برسد این دست شفاف میشود نورِ آن صدر, این دست را بیضا میکند در جِیب که نمیگذارد در جَیْب میگذارد در گریبان نه گردن, آن جَید به معنی گردن است این جیب, گریبان است این صدر مشروح که خدا فرمود: ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾[28] اگر دست به آن برسد و دستِ موسای کلیم باشد این میشود شفاف; این نور است دوباره برمیگردد به حالت عادی خب این معجزهای است که مشابهپذیر نیست البته غیر از انبیا و اولیا(علیهم السلام) کس دیگر ندارد فقط انبیا و ائمه(علیهم السلام) چون یک سنخاند یک حقیقتاند ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[29] هستند اینها را دارا هستند. حالا فرعون در برابر این معجزات که قرار گرفت شروع به تهدید کرد آن سحره آمدند و اول گروهی که تشخیص دادند این سنخ, سنخ سحر نیست این سنخ, سنخ معجزه است خود ساحران بودند کلّ واحد از این ساحرینی که شربت شهادت نوشیدند زبان حال آنها این بود که «أصبحتُ ساحراً و أمسیتُ شهیدا» لذا کاملاً سجده شکر به جا آوردند.
خب ﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ﴾ این ﴿فَأُلْقِیَ﴾ نه تنها در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» مطرح است در سورهٴ «طه» هم آیه هفتاد این است ﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾ مرتّب به سجده افتادند دیگر هیچ فاصلهای نبود حالا فاعل این «القی» کیست چون اینجا به صورت فعل مجهول است آیا الله این توفیق را داد که اینها به سجده بیفتند که بالاصل همان است یا ایمان اینها اینها را وادار کرده است که به سجده بیفتند یُحتمل, بالأخره فاعلی دارد که در روح اینها اثر گذاشته قابلی دارد که بدن اینها باشد لذا هم در آیه محلّ بحث سورهٴ «شعراء» هم در آیه هفتاد سورهٴ «طه» که گذشت سخن از القاست چرا حالا تعبیر به «خروا له سجدا» نکردند حرف جناب زمخشری در کشاف این است که سیاق, سیاق القاست برای اینکه مشاکله ادبی حفظ بشود این فصاحت ملحوظ بشود چند جا تعبیر اِلقا و اَلقا و اینها یاد شده اینجا هم با القا تعبیر فرمود.[30]
در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیه 65 این است که ﴿قَالُوا یَا مُوسَی إِمَّا أَن تُلْقِیَ وَإِمَّا أَن نَّکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَی﴾ تو اول عصا را القا میکنی یا ما القا بکنیم. دو بار کلمه القا در آن آیه 65 ذکر شد جوابی که وجود مبارک موسای کلیم داد در آیه 66 باز القاست فرمود: ﴿بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ﴾ کذا سه بار کلمه القا اینجا بازگو شد در آیه 69 هم که فرمود: ﴿وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ بار چهارم هم که القا ذکر شد در این دو, سه آیه کوتاه چهار بار واژه القا مطرح شد برای مشاکله و هماهنگی و همآوایی با این لغت آیه هفتاد ﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾ ذکر شد در همین سورهٴ «شعراء» هم چند بار تکرار شد یعنی وجود مبارک موسای کلیم فرمود شما اول القا بکنید آیه 43 سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» این است که ﴿قَالَ لَهُم مُوسَی أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ﴾ این دو بار, آیه 44 ﴿فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِیَّهُمْ﴾ این سومین بار, آیه 45 ﴿فَأَلْقَی مُوسَی عَصَاهُ﴾ چهارمین بار هم آنجا چهار بار هم اینجا چهار بار این مشاکله اقتضا میکرد که سحره «خروا ساجدین» نباشد ﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ﴾.
پرسش: نایب فاعل میخواهد نه فاعل چون مجهول است, نتیجه آن اعجاز این شده.
پاسخ: بله دیگر, این نایبفاعل که خودش مشخص است «سحره» نایبفاعل است فاعلش یا الله است که بالاصاله آن است یا ایمانِ اینها چون اگر اینها باور نکنند که به سجده نمیافتند آن معجزه که در اینها اثر غیر اختیاری نگذاشت آن معجزه که یک حقیقت بود باعث شد که اینها فهمیدند این معجزه است حالا که فهمیدند با اختیار, خودشان را به زمین انداختند ایمانِ قلبی اینها باعث خرور و القای بدنی اینها شد این دو وجه بالأخره فاعل بالاصاله ذات اقدس الهی است که توفیق داد آن مباشر هم همان ایمان اینهاست منشأ ایمان هم معجزه وجود مبارک موسای کلیم است ﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ﴾ و اینچنین نبود که بدون تبلیغ باشد خودشان را دریابند گفتند: ﴿آمَنَّا﴾ به همان که موسای کلیم از طرف او آمده موسای کلیم گفت ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾,[31] اینها گفتند: ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ این ربّ العالمین را چه کسی تبلیغ کرد؟ موسی و هارون لذا گفتند: ﴿رَبِّ مُوسَی وَهَارُونَ﴾ این بیان کرده که مبادا فرعون خیال کند ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾[32] که دارد اینها به آن رب ایمان آوردند یا ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾[33] دارد اینها به فرعون ایمان آوردند حرف گزاف فرعون گاهی به صورت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾ است گاهی به صورت ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ است که این هم کمتر از ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾ نیست سرّش این است که افراد عادی اگر چیزی را ندانند دلیل بر نبودن نیست اینکه میگویند «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» همین طور است «عدم العلم لا یدلّ علی عدم المعلوم» اگر یک فرد عادی چیزی را ندانست دلیل نبودن آن معلوم که نیست اگر یک فرد عادی چیزی را نیافت دلیل نبودن آن شیء نیست نه «عدم الوجدان», «یدلّ علی عدم الوجود» نه «عدم العلم», «یدلّ علی عدم المعلوم», این قاعدهای است که پذیرفتهشده است اما اگر این گوینده الله باشد الله بگوید من نیافتم یعنی نیست دیگر, الله بگوید من نمیدانم یعنی نیست دیگر فرمود: ﴿أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ یَعلَمُ﴾[34] حرفی میزند که خدا نمیداند یعنی نیست نه اینکه هست و خدا نمیداند اگر بفرماید من نیافریدم یعنی وجود ندارد اگر بفرماید من نمیدانم یعنی نیست ﴿أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ یَعلَمُ﴾ یعنی نیست چنین دعوای گزافی را فرعون دارد گفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾[35] من غیر از خود خدایی نمیدانم یعنی نیست این تعبیر ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ همتای ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾[36] است چنین ادّعای گزافی دارد خب اگر چنین ادّعای گزافی دارد و شهرت رسمی ربوبیّت هم در سرزمین مصر و اطراف مصر برای فرعون بود این سحرهای که به شهادت رسیدهاند اینها باید بالصراحه تصریح کنند که ما به چه کسی ایمان آوردیم خودشان که میدانند اما برای اینکه دیگران را هدایت کنند ﴿قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ ٭ رَبِّ مُوسَی وَهَارُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ انعام, آیهٴ 121.
[2] . سورهٴ نمل, آیهٴ 39.
[3] . سورهٴ قصص, آیات 14 و 15.
[4] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 21.
[5] . سورهٴ مائده, آیهٴ 43.
[6] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 20.
[7] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 14.
[8] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 21.
[9] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 16.
[10] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 23.
[11] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 24.
[12] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 25.
[13] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 26.
[14] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 28.
1.سورهٴ شعراء, آیهٴ 23.
[16] . ر.ک: سورهٴ فصلت, آیهٴ 54.
[17] . سورهٴ نور, آیهٴ 35.
[18] . سورهٴ شعراء, آیات 30 ـ 32.
[19] . سورهٴ طه, آیات 17 ـ 20.
[20] . سورهٴ طور, آیهٴ 34.
[21] . سورهٴ نساء, آیهٴ 82.
[22] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 116.
[23] . سورهٴ طه, آیهٴ 66.
[24] . سورهٴ صافات, آیهٴ 173.
[25] . سورهٴ مجادله, آیهٴ 21.
[26] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 15.
[27] . سورهٴ طه, آیهٴ 25.
[28] . سورهٴ طه, آیهٴ 36.
[29] . سورهٴ بقره, آیهٴ 97 ؛ سورهٴ مائده, آیهٴ46.
[30] . الکشاف, ج3, ص313.
[31] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 16.
[32] . سورهٴ نازعات, آیهٴ 24.
[33] . سورهٴ قصص, آیهٴ 38.
[34] . سورهٴ یونس, آیهٴ 18.
[35] . سورهٴ قصص, آیهٴ 38.
[36] . سورهٴ نازعات, آیهٴ 24.
- فرق معجزه و کرامت؛
- کشتن آن فرد توسط حضرت موسی (ع) بعد از برخورداری حضرت از علم و حکمت الهی؛
- مسئله ثعبان و مسئله ید بیضا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَءِنَّ لَنَا لَأَجْراً إِن کُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِینَ (41) قَالَ نَعَمْ وَإِنَّکُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (42) قَالَ لَهُم مُوسَی أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ (43) فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِیَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (44) فَأَلْقَی مُوسَی عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ (45) فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ (46) قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (47) رَبِّ مُوسَی وَهَارُونَ (48) قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ ءَأَذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (49) قَالُوا لاَ ضَیْرَ إِنَّا إِلَی رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ (50)﴾
مطالبی که مربوط به بحثهای امروز است یکی این است که فرق بین کرامت و معجزه و کارهای مراتضه این است کرامت برای غیر پیغمبر و غیر امام(علیهم السلام) هم است و همراه با تحدّی نیست ولی معجزه مخصوص پیغمبر و امام(علیهم السلام) است و همراه با تحدّی است تحدّی یعنی مبارز طلب کردن اگر کسی ادّعایی الهی داشته باشد, ادّعای نبوّت و رسالت و امامت داشته باشد و مبارز طلب کند بگوید اگر شما حرفِ مرا نمیپذیرید کاری که من میکنم شما بکنید این را میگویند تحدّی یعنی ادّعای مقامی بکند و مبارز طلب کند بگوید من این هستم و شما نیستید شاهد اینکه من امامم شما نیستید من پیغمبرم شما نیستید این است که من کاری میکنم شما نمیتوانید بکنید این کار هم کار الهی است که معجزه هم آیه الهی است هم آیه وحی و نبوّت و امامت است اما اگر همراه با تحدّی نباشد این میتواند کرامت باشد لکن حق است ولی کاری که مراتضه میکنند در اثر ارتباط با جن و امثال اینهاست لذا گاهی صواب در میآید گاهی خطا در میآید گاهی معصیت است گاهی اطاعت است فرق جوهری دارد با کرامت و با معجزه, آنها از سنخ ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾[1] هستند خود جن این قدرت را دارد که بگوید فاصله طولانی یمن تا فلسطین را من در کوتاهترین مدّت طی میکنم خب اگر آن جنّی که تحت تدبیر وجود مبارک سلیمان است چنین حرفی را زد و قدرت هم داشت آن ﴿عِفْرِیتٌ مِّنَ الْجِنِّ﴾[2] که چنین کاری دارد علمِ اینچنین غیب هم دارد این گونه از علوم غیب گاهی اصابت دارد گاهی خطا دارد گاهی با معصیت همراه است گاهی با اطاعت همراه است مراتضه در چنین حوزهای رشد میکنند بنابراین یک فرق جوهری است بین کار مراتضه و اولیایی که از کرامت برخوردارند و انبیا(علیهم السلام) که دارای معجزهاند اینها سه فصل جدای کاملاً متمایز از یکدیگرند.
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک موسای کلیم که آن شخص را کُشت برابر سورهٴ «قصص» بعد از آن بود که خدا به او علم عطا کرد حکمت عطا کرد [ولی] هنوز رسول نشده بود آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» است این است که وجود مبارک موسای کلیم بعد از اینکه از علم و حکمت الهی برخوردار بود این کار را کرد یعنی آن شخص را از پا در آورد و کشت ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَی آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلماً﴾ بعد ﴿دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَی حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا﴾ و آن جریان پیدا شد و ﴿فَوَکَزَهُ مُوسَی﴾[3] و کشته شد. بنابراین این حکم و این علم این حکمت و دانایی به او داده شد بعد هم وقتی که وجود مبارک موسای کلیم به مقام نبوّت رسید در آنجا هم دارد که وقتی آمد به دربار فرعون گفت خدا به من ﴿فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾[4] بعد از اینکه فرعون هلاک شد ایشان به کوه طور رفتند تورات را گرفتند هم باز ﴿فِیهَا حُکْمُ اللّهِ﴾[5] حالا در اینکه حکم غیر از نبوّت است غیر از تورات است این تردیدی در آن نیست اما آیا این سه حکم سه نوع است یا یک نوع است و سه درجه آن مطلب دیگر است.
پرسش...
پاسخ: نه, نفرمود من از عاقبت کار بیخبرم دیروز اشاره شد که ﴿وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ﴾[6] یعنی ماندم چه بکنم بمانم که آن شورای امنیت تشکیل جلسه داد قصد اعدام مرا دارد بروم عذرخواهی بکنم من که کار بدی نکردم ماندم چه بکنم چاره نداشتم مگر اینکه از شهر فرار کنم این یک کار حکیمانه است. در جریان ﴿وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ﴾ برخیها گفتند که اگر ضلالت به معنای گمراهی باشد نظیر ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾[7] است یعنی همان طوری که من نزد اینها مذنبم ولی واقعاً ذنبی ندارم من نزد اینها ضالّ و گمراهم وگرنه مهتدیام و هدایتشدهام من کار بدی نکردم همان طوری که ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾ بزعمهم لا واقعاً, ﴿وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ﴾ بزعمهم لا واقعاً, اینکه وجود مبارک موسای کلیم میفرماید من ذنب دارم ذنب الهی که ندارد به قرینه اینکه فرمود: ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾ و خودش را هم مُحق میداند اگر این خلاف بود ـ خدای ناکرده ـ خب بالأخره میرفت استحلال میکرد یا دیه میداد و جبران میکرد دیگر و وجود مبارک شعیب هم کار او را تصحیح نمیکرد وجود مبارک موسی قصّهاش را بر حضرت شعیب عرضه کرد حضرت هم او را تخطئه نکرد; نفرمود چرا آدمکشی کردی اینکه وجود مبارک موسای کلیم جریان خود را بر پیغمبر عصرش عرضه کرد و او این را تخطئه نکرد معلوم میشود کار حکیمانه کرده از مظلومی دفاع کرده و از یک قوم مستکبر خونآشامی انتقام گرفته اما اینکه ﴿فَفَرَرْتُ مِنکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ﴾[8] بر اساس همین جهت است خب یک آدم عاقلی که مسلوبالحریّه است درصدد نجات خودش است دیگر.
پرسش: هدف حضرت نبود که آن فرد کشته شود؟
پاسخ: شاید هم هدفش بوده خب شاید این یکی از همان مأموران فرعون بود که به کودککشی اشتغال داشت ما چه میدانیم ولی آن که دارای حکم و حکمت و علم بود این کار را کرد و خود را مذنب نمیدانست میگوید من نزد آنها مذنبم گناهکارم.
پرسش: درخواست مغفرت موسی از خدا برای چیست؟
پاسخ: همیشه مغفرت میخواهند این همه استغفاری که انبیا میکنند دفع است نه رفع اینجا چون وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم روزی هفتاد بار استغفار میکرد استغفار اینها برای دفع است نه برای رفع یعنی اینها دائماً این سپر تقوا و وقایت و جُنّه و اینها را در دست دارند که مبادا آسیبی به اینها برسد از دشمنی درون یا بیرون نه اینکه اینها گناهی دارند برای رفع آن گناه استغفار میکنند.
مطلب بعدی آن است که وقتی وجود مبارک موسای کلیم فرمود من از طرف ربّالعالمین آمدم فرعون تمام همّتش را روی این جهت صرف میکند که ربّ کیست, وجود مبارک موسای کلیم تمام همّتش را صرف میکند که عالَمین را تشریح کند یعنی اصلاً ربّ تحت سؤال نیست. وقتی وجود مبارک موسی میفرماید: ﴿إِنَّا﴾ یعنی من و برادرم ﴿رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾[9] تمام تلاش و کوشش فرعون این است که بفهمد ربّالعالمین کیست تمام پاسخهای وجود مبارک موسی در این جهت خلاصه میشود که عالَمین چیست؛ هیچ دقت کردید که او چه سؤال میکند این چه جواب میدهد؟ وجود مبارک موسی عالمین را تفسیر کرده در سه بخش سماوات, ارض و ما بینهما; شما و آبایتان; مشرق, مغرب و ما بینهما; تمام اینها تفسیر عالمین است او سؤال میکند این ربّالعالمین کیست؟ وجود مبارک موسی میفرماید آن اصلاً قابل سؤال نیست من چطور تعریف بکنم او نه ماهیّت دارد نه وجود محدود دارد شما از نظم پی به ناظم ببر از مربوب پی به رب ببر بالأخره این نظام محیّرالعقول یک واحد هماهنگکننده دارد یا ندارد وقتی موسای کلیم(سلام الله علیه) شنیده که فرعون میگوید ﴿مَا رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾[10] آن هم با ﴿مَا﴾ تعبیر کرده در تمام این سه بخش وجود مبارک موسای کلیم سعی کرد مسیر سؤال و جواب را هدایت کند از رب هیچ سخنی به میان نیامده مربوبها را در سه فصل بیان کرده فرمود: ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا إِن کُنتُم مُوقِنِینَ﴾[11] لذا فرعون به اطرافیانش خطاب کرد ﴿ألا تَسْتَمِعُونَ﴾[12] این جواب مرا نداد من میگویم رب کیست او مربوب را جواب میدهد بعد فرمود: ﴿رَبُّکُمْ وَرَبُّ آبَائِکُمُ الأوَّلِینَ﴾[13] فرعون گفت که این ـ معاذ الله ـ مجنون است باز وجود مبارک موسای کلیم در فصل سوم فرمود: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾[14] یعنی بفهم! الله تحت سؤال نیست آن یک حقیقت نامتناهی که فیض او چه رسد به خود او, فیض او نامتناهی است علم و عالم و معلوم را در هم گرفته و فرو برده اصلاً قابل سؤال نیست شما چه چیزی را میخواهی سؤال بکنی اگر حقیقتی باشد که فهم را چُماله و مچاله کرده فهیم را چُماله و مچاله کرده مفهوم را چُماله و مچاله کرده مثل کسی که در دریا غرق است این با انگشت میخواهد اقیانوس نامتناهی را اشاره کند اقیانوس نامتناهی کجاست آب که انگشتش را گرفته خودش را گرفته پشت و رویش را گرفته بالا و پایینش را گرفته این به کجا میخواهد اشاره بکند این تازه مَثل است لذا وقتی فرعون میگوید ﴿مَا رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾[15] در سه فصل جداگانه وجود مبارک موسای کلیم عالَمین را شرح میدهد میگوید او اصلاً قابل سؤال نیست, بالأخره این نظم ناظمی دارد یا نه؟ شما و آبایتان آفریدهای دارید یا نه؟ شرق و غرب آفرینندهای دارد یا نه؟ او که تحت ذهن ما نمیآید او که به سؤال نمیآید او که به جواب نمیآید او محیط بکلّ شیء است[16] محیط به سؤال و سائل است محیط به جواب و مُجیب است محیط به بین سائل و مجیب است او که تحت سؤال نمیآید خب او بالأخره نفهمید که وجود مبارک موسای کلیم چرا به طرف مربوب میرود و از رب فاصله میگیرد میگوید او اصلاً قابل سؤال نیست تو این نور را میبینی, پس نیّری هست بالأخره, اگر ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[17] را میبینی نیّری هست آن نیّر قابل شناخت نیست, همین! در تمام این بخشها وجود مبارک موسای کلیم هدایت کرده راهنمایی کرده که شما از خالق سؤال نکنید مخلوقها این است نظم را که شما میبینید, ناظم با آن یقینی است این حرفهایی که گفته او دیگر هیچ چاره نداشت مگر اینکه دست به همان تَفرعن بزند.
مطلب دیگر درباره انقلاب عصا به ثعبان است وقتی چاه نفت یا چاه گاز مخصوصاً نفت یا چاههای آب یا چشمههای آب که فراوان است میجوشد این حالت انفجار (اولاً) انبساط (ثانیاً) را میگویند ثُعبان چیزی که دفعتاً بجوشد و فراگیر بشود این حالت در این چوب پیدا شده لذا تعبیر کرده به ثعبان وقتی چاه نفت فوران میکند اول میجوشد بعد اطرافش را پر میکند این حالت را میگویند حالت ثعبان این «ثَعبْتَ الماء» یعنی «فجّرته» هم همین است این عصا را که انداختند دیدند این منفجر شد به صورت یک مار دمان در آمد و اطرافش را گرفت این شده ثعبان. در جریان موسای کلیم آنچه قرآن نقل میکند سه بار در سورهٴ مبارکهٴ «طه» نقل میکند دو بار در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» که محلّ بحث است نقل میکند.
در سورهٴ «شعراء» که محلّ بحث است دو بار نقل کرد یکی اینکه وقتی فرمود: ﴿أَوَلَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ﴾ فرعون گفت: ﴿فَأْتِ بِهِ إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ﴾ این ﴿فَأَلْقَی عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ﴾[18] این یک بار, بار دیگر هم در همان میدان مبارزه بود هست ولی در سورهٴ مبارکهٴ «طه» که قبلاً گذشت سه بار مطرح بود اعم از تصریح و تلویح, تصریحش در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آن وقتی که برای اوّلین بار وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) وارد آن منطقه شد برای گرفتن آتش به امید نار رفت ولی نور نصیبش شد خدا فرمود: ﴿وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی ٭ قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی ٭ قَالَ أَلْقِهَا یَا مُوسَی ٭ فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی﴾[19] این بار اول, بار دوم هم در جریان برخورد با فرعون(علیه اللعنه) بود بار سوم هم در جریان آن مناظره بود که هر سه جریان در سورهٴ مبارکهٴ «طه» مبسوطاً گذشت. در سورهٴ «طه» آن قصّه مناظره است و قبلش هم با فرعون برخوردی که کرد فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ که آیه 56 است این سه بار در سورهٴ مبارکهٴ «طه» بود که گذشت در سورهٴ «شعراء» دو بارش مطرح است یک بار برخورد با فرعون یک بار هم در آن صحنه مناظره که این روشن کرد.
در سورهٴ «طه» دارد که ما آیات فراوانی را به فرعون نشان دادیم اما در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» که محلّ بحث است همین دو آیه را ذکر میکند مسئله ثعبان و مسئله ید بیضا اینها را اینجا ذکر میکند وگرنه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آنجا فرمود; آیه 56 این بود ﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ معلوم میشود غیر از جریان عصا و غیر از جریان ید بیضا آیات دیگری هم نشان داد در جریان عصا هم یک معجزه نیست چندین معجزه است برای اینکه عصا که تبدیل به مار دمان میشود معجزه است مار دمان [که] تبدیل به چوب میشود معجزه است این یک کار که نیست دوتا کار است این یک مار واقعی را انسان چوب بکند معجزه است یک چوب واقعی را مار واقعی بکند معجزه است دیگر این طور نیست که فقط یک معجزه باشد این ید عادی را بیضا بکند یک معجزه است بیضا را ید عادی بکند هم یک معجزه است اینها هبوط و صعودشان هر کدامش معجزه است خب اما اگر آنچه را غیر انبیا میآورند معجزه باشد دیگر دلیلی برای اثبات وحی و نبوّت نیست چرا؟ برای اینکه یک فرد عادی اگر بتواند کاری انجام بدهد که پیغمبر و امام(علیهم السلام) میکنند آنها مدّعی مقام الهیاند میگویند ما نبیّ هستیم یا وصیّ نبیّ هستیم و دلیل ما همین معجزه است آنکه نه وصیّ است نه نبیّ است حالا یا مرتاض است یا غیر مرتاض اگر چنین کاری بکند این لازمِ اعم است صِرف اینکه شما چنین کاری کردید دیگری هم میتواند بکند دلیل نیست که شما پیغمبرید به دلیل اینکه آن که پیغمبر نیست هم این کار را انجام میدهد لذا معجزه نه تنها مغلوب نمیشود مشابهپذیر هم نیست چون اگر مشابهپذیر باشد شکستخورده است یک وقت است که چیزی شکست میخورد نظیر کاری که سَحره کردند و موسای کلیم با معجزه آنها را شکست داد لَقف کرد یک وقت است نه, او را از بین نمیبرد او را سر جایش نگه میدارد کاری به او ندارد ولی مثل او میآورد همین که مثل او آورد او را شکست داد اگر کسی ادّعای نبوّت بکند ادّعای امامت بکند بعد یک خرق عادتی هم انجام بدهد کسی که نه نبیّ است نه وصیّ او هم آن خرق عادت را انجام بدهد کار این را شکست داد یعنی این معجزه نیست نه کار او را ابطال کرد پس شکست گاهی به صورت ابطال است گاهی به اِتیان مثل است اینکه فرمود: ﴿فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ﴾[20] اگر مثل قرآن ـ معاذ الله ـ کسی بیاورد دیگر قرآن شکستخورده است لازم نیست قرآن را ابطال کند یک وقت است ـ معاذ الله ـ کسی دلیل میآورد که فلان آیه با فلان آیه هماهنگ نیست و این نمیتواند کلام الهی باشد ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾[21] بگویند ـ معاذ الله ـ ما اختلاف کثیر یافتیم پس مِن عند الله نیست این یک راه ابطال است. یک راه هم این است که اگر مثل قرآن بیاورد او را ابطال کرده است یعنی دیگر معجزه نیست.
پرسش: هر دو مار شدند هر دو هم تبدیل به چوب شدند تشخیصش چگونه است؟
پاسخ: نه, این مار نشد وجود مبارک موسای کلیم با ابطال سِحر به اینها نشان داد که اینها مار نبودند چوبها بودند ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرهَبُوهُمْ﴾,[22] ﴿یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾[23] جلوی قوّه خیال اینها را گرفته اینها باصرهشان قوی شده دیدند این چوب است اینها مار میدیدند نه مار بود ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾, ﴿یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ این آمده قوّه خیال اینها را تنظیم کرده باصره اینها را تنظیم کرده اینها در باصره و خیال بیننده و تماشاچی اثر گذاشته و قهراً اینها را همان طوری که بودند میدیدند اما کار خودش واقعاً عصا تبدیل به مار شد واقعاً مارِ واقعی تبدیل به عصا شد این دو معجزه است. به هر تقدیر اگر کاری که انبیا و ائمه(علیهم السلام) انجام میدهند در قبال دعوای نبوّت و امامت که میکنند معجزهای بیاورند, آنگاه یک فرد عادی بتواند مثل اینها بیاورد این ابطال کرده است معجزه بودن آن را قهراً دلیل را که باطل کرد مدّعا هم ـ معاذ الله ـ باطل میشود لذا معجزه نه تنها مغلوب نمیشود شبیهپذیر هم نیست. این بیان نورانی خدا که فرمود: ﴿إِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾[24] یا ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾[25] این نشان میدهد که رسالت, ابطالپذیر نیست امامت ابطالپذیر نیست معجزه ابطالپذیر نیست ابطال بأیّ نحو کان یا به مقهور کردن یا به ایجاد مماثل; به هیچ وجه نبوّت رسالت معجزه نه برتر دارند نه مماثل دارند لذا کار موسای کلیم این بود و خدای سبحان هم با بیان قاطع فرمود: ﴿کَلّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا﴾[26] برای اینکه شما پیروزید.
پرسش: ید بیضا چه موضوعی را ابطال میکرد؟
پاسخ: بعد از اینکه وجود مبارک موسای کلیم از خدای سبحان شرح صدر خواست ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی﴾[27] این صدر مشروح است این صدرِ مشروح جا برای غیر خدا و اسمای الهی نیست وقتی این صدر مشروح جا برای غیر خدا نبود اگر به این صدر دست برسد این دست شفاف میشود نورِ آن صدر, این دست را بیضا میکند در جِیب که نمیگذارد در جَیْب میگذارد در گریبان نه گردن, آن جَید به معنی گردن است این جیب, گریبان است این صدر مشروح که خدا فرمود: ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾[28] اگر دست به آن برسد و دستِ موسای کلیم باشد این میشود شفاف; این نور است دوباره برمیگردد به حالت عادی خب این معجزهای است که مشابهپذیر نیست البته غیر از انبیا و اولیا(علیهم السلام) کس دیگر ندارد فقط انبیا و ائمه(علیهم السلام) چون یک سنخاند یک حقیقتاند ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[29] هستند اینها را دارا هستند. حالا فرعون در برابر این معجزات که قرار گرفت شروع به تهدید کرد آن سحره آمدند و اول گروهی که تشخیص دادند این سنخ, سنخ سحر نیست این سنخ, سنخ معجزه است خود ساحران بودند کلّ واحد از این ساحرینی که شربت شهادت نوشیدند زبان حال آنها این بود که «أصبحتُ ساحراً و أمسیتُ شهیدا» لذا کاملاً سجده شکر به جا آوردند.
خب ﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ﴾ این ﴿فَأُلْقِیَ﴾ نه تنها در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» مطرح است در سورهٴ «طه» هم آیه هفتاد این است ﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾ مرتّب به سجده افتادند دیگر هیچ فاصلهای نبود حالا فاعل این «القی» کیست چون اینجا به صورت فعل مجهول است آیا الله این توفیق را داد که اینها به سجده بیفتند که بالاصل همان است یا ایمان اینها اینها را وادار کرده است که به سجده بیفتند یُحتمل, بالأخره فاعلی دارد که در روح اینها اثر گذاشته قابلی دارد که بدن اینها باشد لذا هم در آیه محلّ بحث سورهٴ «شعراء» هم در آیه هفتاد سورهٴ «طه» که گذشت سخن از القاست چرا حالا تعبیر به «خروا له سجدا» نکردند حرف جناب زمخشری در کشاف این است که سیاق, سیاق القاست برای اینکه مشاکله ادبی حفظ بشود این فصاحت ملحوظ بشود چند جا تعبیر اِلقا و اَلقا و اینها یاد شده اینجا هم با القا تعبیر فرمود.[30]
در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیه 65 این است که ﴿قَالُوا یَا مُوسَی إِمَّا أَن تُلْقِیَ وَإِمَّا أَن نَّکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَی﴾ تو اول عصا را القا میکنی یا ما القا بکنیم. دو بار کلمه القا در آن آیه 65 ذکر شد جوابی که وجود مبارک موسای کلیم داد در آیه 66 باز القاست فرمود: ﴿بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ﴾ کذا سه بار کلمه القا اینجا بازگو شد در آیه 69 هم که فرمود: ﴿وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ بار چهارم هم که القا ذکر شد در این دو, سه آیه کوتاه چهار بار واژه القا مطرح شد برای مشاکله و هماهنگی و همآوایی با این لغت آیه هفتاد ﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾ ذکر شد در همین سورهٴ «شعراء» هم چند بار تکرار شد یعنی وجود مبارک موسای کلیم فرمود شما اول القا بکنید آیه 43 سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» این است که ﴿قَالَ لَهُم مُوسَی أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ﴾ این دو بار, آیه 44 ﴿فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِیَّهُمْ﴾ این سومین بار, آیه 45 ﴿فَأَلْقَی مُوسَی عَصَاهُ﴾ چهارمین بار هم آنجا چهار بار هم اینجا چهار بار این مشاکله اقتضا میکرد که سحره «خروا ساجدین» نباشد ﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ﴾.
پرسش: نایب فاعل میخواهد نه فاعل چون مجهول است, نتیجه آن اعجاز این شده.
پاسخ: بله دیگر, این نایبفاعل که خودش مشخص است «سحره» نایبفاعل است فاعلش یا الله است که بالاصاله آن است یا ایمانِ اینها چون اگر اینها باور نکنند که به سجده نمیافتند آن معجزه که در اینها اثر غیر اختیاری نگذاشت آن معجزه که یک حقیقت بود باعث شد که اینها فهمیدند این معجزه است حالا که فهمیدند با اختیار, خودشان را به زمین انداختند ایمانِ قلبی اینها باعث خرور و القای بدنی اینها شد این دو وجه بالأخره فاعل بالاصاله ذات اقدس الهی است که توفیق داد آن مباشر هم همان ایمان اینهاست منشأ ایمان هم معجزه وجود مبارک موسای کلیم است ﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ﴾ و اینچنین نبود که بدون تبلیغ باشد خودشان را دریابند گفتند: ﴿آمَنَّا﴾ به همان که موسای کلیم از طرف او آمده موسای کلیم گفت ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾,[31] اینها گفتند: ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ این ربّ العالمین را چه کسی تبلیغ کرد؟ موسی و هارون لذا گفتند: ﴿رَبِّ مُوسَی وَهَارُونَ﴾ این بیان کرده که مبادا فرعون خیال کند ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾[32] که دارد اینها به آن رب ایمان آوردند یا ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾[33] دارد اینها به فرعون ایمان آوردند حرف گزاف فرعون گاهی به صورت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾ است گاهی به صورت ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ است که این هم کمتر از ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾ نیست سرّش این است که افراد عادی اگر چیزی را ندانند دلیل بر نبودن نیست اینکه میگویند «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» همین طور است «عدم العلم لا یدلّ علی عدم المعلوم» اگر یک فرد عادی چیزی را ندانست دلیل نبودن آن معلوم که نیست اگر یک فرد عادی چیزی را نیافت دلیل نبودن آن شیء نیست نه «عدم الوجدان», «یدلّ علی عدم الوجود» نه «عدم العلم», «یدلّ علی عدم المعلوم», این قاعدهای است که پذیرفتهشده است اما اگر این گوینده الله باشد الله بگوید من نیافتم یعنی نیست دیگر, الله بگوید من نمیدانم یعنی نیست دیگر فرمود: ﴿أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ یَعلَمُ﴾[34] حرفی میزند که خدا نمیداند یعنی نیست نه اینکه هست و خدا نمیداند اگر بفرماید من نیافریدم یعنی وجود ندارد اگر بفرماید من نمیدانم یعنی نیست ﴿أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ یَعلَمُ﴾ یعنی نیست چنین دعوای گزافی را فرعون دارد گفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾[35] من غیر از خود خدایی نمیدانم یعنی نیست این تعبیر ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ همتای ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾[36] است چنین ادّعای گزافی دارد خب اگر چنین ادّعای گزافی دارد و شهرت رسمی ربوبیّت هم در سرزمین مصر و اطراف مصر برای فرعون بود این سحرهای که به شهادت رسیدهاند اینها باید بالصراحه تصریح کنند که ما به چه کسی ایمان آوردیم خودشان که میدانند اما برای اینکه دیگران را هدایت کنند ﴿قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ ٭ رَبِّ مُوسَی وَهَارُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ انعام, آیهٴ 121.
[2] . سورهٴ نمل, آیهٴ 39.
[3] . سورهٴ قصص, آیات 14 و 15.
[4] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 21.
[5] . سورهٴ مائده, آیهٴ 43.
[6] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 20.
[7] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 14.
[8] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 21.
[9] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 16.
[10] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 23.
[11] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 24.
[12] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 25.
[13] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 26.
[14] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 28.
1.سورهٴ شعراء, آیهٴ 23.
[16] . ر.ک: سورهٴ فصلت, آیهٴ 54.
[17] . سورهٴ نور, آیهٴ 35.
[18] . سورهٴ شعراء, آیات 30 ـ 32.
[19] . سورهٴ طه, آیات 17 ـ 20.
[20] . سورهٴ طور, آیهٴ 34.
[21] . سورهٴ نساء, آیهٴ 82.
[22] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 116.
[23] . سورهٴ طه, آیهٴ 66.
[24] . سورهٴ صافات, آیهٴ 173.
[25] . سورهٴ مجادله, آیهٴ 21.
[26] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 15.
[27] . سورهٴ طه, آیهٴ 25.
[28] . سورهٴ طه, آیهٴ 36.
[29] . سورهٴ بقره, آیهٴ 97 ؛ سورهٴ مائده, آیهٴ46.
[30] . الکشاف, ج3, ص313.
[31] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 16.
[32] . سورهٴ نازعات, آیهٴ 24.
[33] . سورهٴ قصص, آیهٴ 38.
[34] . سورهٴ یونس, آیهٴ 18.
[35] . سورهٴ قصص, آیهٴ 38.
[36] . سورهٴ نازعات, آیهٴ 24.
تاکنون نظری ثبت نشده است