- 844
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش سوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش سوم
- رابطه عرش و کرسی در قرآن کریم
- تفسیر آیه الکرسی
- بحث شفاعت
- بحث علم خدا
بسم الله الرحمن الرحیم
در بیان آیهٴ دوم سورهٴ رعد که ﴿الله الذی رفع السماوات بغیر عمدٍ ترونها ثم استوی علی العرش﴾ به مناسبت عرش و استوای علی العرش مطالبی مطرح شد و چون مسئلهٴ عرش و کرسی در روایات کنار هم ذکر شد و مسئلهٴ کرسی هم در قرآن یک مسئلهٴ جدا و مستقلی است در عین حال به مسئلهٴ عرش مرتبط است باید خود آیاتی که عنوان عرش و کرسی را مطرح میکنند اولاً مطرح کرد ملاحظه کرد بعد روایاتی که در مسئله وارد شد طرح کرد تا معلوم بشود که آیات چه میگوید و روایات چه بیانی دارد.
آیاتی که دربارهٴ عرش بود ملاحظه فرمودید یا مقام قدرت و سلطنت الهی را تبیین میکند یا ناظر به مقام علم فعلی حق است و علم فعلی حق با سلطنت و مالکیت حق یکی است چه اینکه علم ذاتی حق با قدرت ذاتی حق یکی است و عین هم است اما آیهای که دربارهٴ کرسی مطرح است در همان آیت الکرسی آن هم باز سخن از سلطنت و سخن از احاطه علمی حق است در آیت الکرسی آیهٴ 255 سورهٴ بقره این بود ﴿الله لا اله الا هو﴾ دأب قرآن کریم این است که مطلبی را که در یک آیه عنوان میکند اسمای حسنایی که در تحقق آن مطلب دخیل است یا در اول آیه ذکر میکند یا در آخرآیه یا هم در اول هم درآخر مثلاً آیهای که محتوای آن آیه رحمت است پایان آیه ﴿الله غفور رحیم﴾ مطرح است آیهای که محتوای او انتقام و غضب مطرح است پایان آیه ﴿و الله عزیزٌ حکیم﴾ مطرح است یا «عزیزٌ قهار منتقم» مطرح است و مانند آن, هر مطلبی که در آیه مطرح است مناسب آن مطلب اسمای حسنا را در پایان آن آیه ذکر میکند که به منزلهٴ دلیل آن محتوا است آن داستانی که اسمعی میگوید من در بیابانی آیهای را تلاوت میکردم آیه ﴿السارق والسارق فاقطعوا ایدیهما جزاءً بما کسبا﴾ بعد در پایانش میگفتم ﴿أن الله غفورٌ رحیم﴾ که یک زنی بادیه نشینی به من گفت تکرار بکن من آیه را دو بار، یا سه بار تکرار کردم و در هر بار همان اشتباه اول را مرتکب میشدم و در پایان آیه میگفتم ﴿أن الله غفور رحیم﴾ یک بار متنبه شدم که آیه اینچنین نیست آخر آیه ﴿غفور رحیم﴾ نیست مثلاً ﴿عزیز حکیم﴾ است آخر آیه را به عنوان ﴿عزیز حکیم﴾ خواندم آن پیرزن بادیه نشین گفت حالا درست خواندی, گفتم تو از کجا میفهمی که من قبلاً اشتباه میخواندم؟ گفت این کلامی که تو میخوانی کلامی است بسیار متقن و سنگین و من برای اولین بار است که دارم میشنومواین کلام سنگین صدر و ذیلش باید مناسب هم باشد آیهای که دستور قطع ید سارق میدهد آیه مغفرت نیست آیه عزت و حکمت است نه آیه غفران و رحمت اینجا جای عزیز حکیم است نه جای غفور رحیم. هر مطلبی را که در آیه ذکر میکند به عنوان دلیل آن مطلب اسمای حسنای حق تعالی را در پایان آن آیه ذکر میکند گاهی یک اسم گاهی دو اسم تلفیقاً در پایان آیه ذکر میشود یا در صدر آیه ذکر میشود یا در ذیل آیه یا هم در صدر هم در ذیل که نمونههای این را در همین سوره رعد که محل بحث است داریم. در آیت الکرسی اولش به الوهیت حق اشاره کرده است ﴿الله لا اله الا هو﴾ , پایان آیه به علو و عظمتش اشاره کرده است ﴿و هو العلی العظیم﴾ معلوم میشود محتوای این آیه دربارهٴ ربوبیت و سلطنت وعلم و عظمت و احاطهٴ حق تعالی است محتوای آیه این است لذا فرمود ﴿الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تأخذه سنةٌ ولا نوم﴾ , هرگز ضعف و فتور و سستی در حریم حیات و قیومیت حق تعالا راه ندارد ﴿له ما فی السماوات و ما فی الارض﴾ , اگر سخن از سماوات و ارض و ﴿ما فیالسماوات و ما فیالارض﴾ شد و سخن از ﴿ما بینهما﴾ و امثال ذلک نشد منظور مجموعه نظام خلقت است و اگر منظور خصوص سماوات و ارض باشد ﴿ما فیهما﴾ و ﴿ما بینهما﴾ هم کنار آن ذکر میشود این دأب قرآن کریم است آنجا که منظور خصوص سما و ارض است ﴿ما فیهما﴾ ﴿ما بینهما﴾ و امثال ذلک را اضافه میکنند آنجا که منظور مجموعه نظام است سماوات و ارض تعبیر میکند یا ﴿ما فی السماوات و ما فی الارض﴾ تعبیر میکند ﴿له ما فی السماوات و ما فی الارض﴾ پس احدی در این نظام نقشی ندارد چون هر چه هست مِلک و مُلک خداست چهار نحو ممکن است کسی در عالم اثری داشته باشد که سه نحوش را آیهٴ 22 سورهٴ سبأ ابطال کرد که بالاستقلال کسی مالک ذرهای باشد یا بالاشتراک مالک باشد یا ظهیر و پشتیبان حق باشد این سه قسم را نفی کرد ماند مسئلهٴ شفاعت, شفاعت را قرآن اثبات میکند آن هم در محدودهای که شفیع چه کسی باشد یک, مشفوعٌ له چه کسی باشد دو, خود شفاعت هم باید به اذن الله باشد سه. هر کسی حق شفاعت ندارد ﴿الا من أتخذ الرّحْمٰن عهدا﴾ و دربارهٴ هر کسی هم نمیشود شفاعت کرد برای اینکه «الا من ارتضی» خدای متعال دین او را. آنهایی هم که حق شفاعت دارند و میتوانند شفیع عندالله باشند باید باز به اذن الله شفاعت کنند، این سه امر؛ لذا فرمود ﴿من ذا الذی یشفع عنده الا بإذنه﴾ مانند دنیا نیست که هر کسی بتواند شفیع کسی باشد و بدون اذن آن شخص کسی از کسی شفاعت کند اینچنین نیست این از نظر سلطنت و قدرت تامه حق تعالا ﴿یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم﴾ , گذشته و آینده اینها را الله میداند این سعهٴ علمی حق تعالاست نه تنها خدا به همه اسرار بندگان عالم است بلکه بندگان هم اگر علمی دارند علمالله است که به مقدار مشیت خود خدا به اینها اعطا کرده است نه تنها همه شئون بندگان را خدا عالم است بلکه علمی هم که بندگان او دارند علمالله است که به مقدار مصلحت و مشیّت خدا به اینها اعطا کرده است ﴿ولا یحیطون بشئ من علمه﴾ در پایان بحث دیروز به این جمله رسیده بودیم که اگر خدا علمش نامحدود است جا برای علم غیر باقی نمیماند چگونه ممکن است ما بگوییم خدا علیم است انسان هم علیم است منتها علم انسان محدود علم خدا نامحدود؟ مگر در برابر علم نامحدود علم دیگر میشود فرض کرد؟ اگر در برابر علم خدا علم دیگر فرض شد هر دو میشود محدود، منتها آن بیشتر این کمتر, یک وقت ما میگوییم این جدول و این نهر و این جوی در برابر اقیانوس که قرار میگیرد اقیانوس چندین برابر این عظیمتر و بزرگتر است و جاگیرتر است و دارای آب و این نهر نسبت به اقیانوس آب کمتری دارد یا میگوییم این قطره در برابر اقیانوس کم است اگر این قطره در برابر اقیانوس قرار گرفت اقیانوس میشود محدود چرا؟ چون این قطره در برابر اوست منتها کنار او قرار گرفت اقیانوس میشود زیاد و این قطره میشود کم ولی هر دو محدود خواهند بود لذا علم بشر در برابرعلم حق تعالا نظیر قطره در برابر دریای فراوان نیست نظیر نم نسبت به یم هم نیست نم آن است که اگر کسی سوزنی را در دریا فرو ببرد قطرهای را به همراه نمیآورد بلکه نوک سوزن تر میشود این نم است در برابر آن یم که دریاست، آیا علم انسان در برابر علم الله نظیر نم بالقیاس الی یم است؟ نه, زیرا این نم به دقتالعقلیه چیزی از دریا کم میکند و دریا بالقیاس به این نم فاقد خواهد بود باز میشود محدود. آنچه که بشر توانست از باب تشبیه معقول به محسوس علم انسان را در برابر علم خدای متعالی تنظیر کند مسئله قطره و دریا ممکن نیست مسأله نم بالقیاس الی یم هم ممکن نیست, گفتند مسئله موج است بالقیاس به دریا، دریا که طوفانی دارد و حرکتی دارد موجی هم دارد موج دریا چیزی جدای از دریا نیست که از دریا کم بشود ظهور همان دریاست، موج دریا از دریا جدا نیست بلکه ظهور همان دریاست دریا یک وقت آرام است یک وقت موجی دارد که حبابی روی دریا ظاهر میشود این حباب بیرون دریا نیست و ظهور دریاست. علم انسان جدای از علم حق تعالا نیست که خدا عالم باشد انسان هم عالم باشد بلکه علم انسان بالقیاس به علم حق تعالا نظیر موجِ دریاست باز ﴿لیس کمثله شئ﴾ , تا این اندازه را بشر میتواند از باب تشبیه معقول به محسوس تبیین کند معترفاً بأنه تعالی ﴿لیس کمثله شئ﴾ و لیس کمثل علمه شیء چون علم او هم عین ذات اوست. بنابراین اگر علمی برای بشر پیدا شد موجی از همان ظهور علم حق است پس ﴿و لا یحیطون بشئ من علمه﴾ , از علم خدا ﴿الا بما شاء﴾ علم دادنی نیست که خدا چیزی از علم خود را به کسی بدهد اینکه تفویض نیست اینکه مال نیست اینکه امر مادی نیست که انسان از جایی به جای دیگر منتقل کند، و اصولاً فیض حق تعالا اینچنین است هر چه موج داشته باشد ظهوراتش بیشتر است «الذی لا تنقص خزائنه و لا تزیده کثرة العطاء الا جوداً و کرماً» , فیض حق تعالا اینچنین است که هر چه ببخشد نه تنها کم نمیشود یک, و نه تنها همان معادل است دو, بلکه اضافه میشود. هر چه ببخشد بیشتر میشود «لاتزیده کثرة العطاء الا جوداً و کرماً», چرا؟ چون اگر عطایی کرد با آن عطا و بخشش زمینهٴ دریافت فیض بعدی فراهم میشود اگر لطف خدا شامل انسانی شد این انسان مورد لطف شایستهٴ دریافت فیض بیشتری است پس استعداد با آمدن لطف فراهم شده اگراستعداد فراهم شده آن هم که «دائم الفیض علیالبریه» است با ظهور استعداد جدید فیض جدید افاضه میکند، با ظهور قابلیت تازه فیض تازه افاضه میکند. پس هر فیضی که از خدا به کسی برسد زمینهٴ جود جدید را فراهم میکند «لاتزیده کثرة العطاء الا جوداً و کرماً», نه تنها کم نمیکند بلکه میافزاید زیرا لطف خدا با یک فیض گدا خلق میکند با فیض دیگر گدا را مستغنی میکند؛ «آن یکی فیضش گدا آرد پدید» با یک فیض فقیر خلق میکند «وآن دگر» یعنی با فیض دیگر «بخشد گدایان را مزید» اگر عنایت الهی شامل حال کسی شد این شخص به راه میافتد وقتی به راه افتاد قابلیتش برای دریافت فیض بیشتر میشود وقتی قابلیت بیشتر شد او که «دائم الفیض علیالبریه» است فیض جدیدی اعطا میکند, اگر انسانی مشمول رحمت حق شد با یک فیض استعداد میدهد با فیض دیگر به استعداد داده شده پاسخ میدهد بنابراین نه تنها قدرت خدا کاهشپذیر نیست بلکه ظهوراتش بیشتر خواهد شد و علم خدای متعالی هم اینچنین است نه تنها علم خدای متعالی کاهشپذیر نیست اگر چیزی به کسی اعطا کرد زمینهٴ دریافت فیض بعدی را هم فراهم کرده است اگر کسی زمینه را فراهم کرد لطف تازهای را در زمینهٴ جدید مشاهده خواهد کرد، فتحصل که علم هر جا باشد علمالله است انسان علیم نیست مظهر علم حق است چرا؟ چون اگر انسان علیم باشد خدا هم علیم باشد علم خدا بیشتر از علم انسان باشد لازمهاش آن است که علم خدا محدود علم انسان محدود منتها علم خدا بیشتر علم انسان کمتر, اگر علمی نامحدود شد در برابر علم نامحدود علم دیگر فرض ندارد ممکن نیست ما بگوییم خدا علیم است علمش نامحدود است انسان هم علیم است منتها علمش محدود همان مثالهایی که قبلاً بیان شده ما اگر دریای نا محدود داشتیم دیگر جدول و نهر و جویی نداریم اگر میبینیم که در برابر اقیانوس جدولی هست نهر و جویی هست چون اقیانوس حدودی دارد و محدود است اگر اقیانوس نامحدود میبود این جدول و نهر و جویی را هم زیر پوشش خود قرار میداد؛ بنابراین اگر علم حق تعالا نامحدود است کما هوالحق انسان موجی از آن علم نامحدود خواهد داشت، بنابراین در قیامت از انسان سؤال میشود این فیض که برای حق بود و در تو ظهور کرد چه کردی؟ و احدی نمیتواند بگوید ﴿انما اوتیته علی علمٍ عندی﴾ , من خودم زحمت کشیدم خود انسان وقتی میتواند بگوید دسترنج من است که در مقابل آن علم نامحدود باشد و علم نامحدود که مقابلی ندارد, لذا فرمود ﴿ولا یحیطون بشئ من علمه﴾ , نیازی ندارد که ما این علم را به معنی معلومات بگیریم نه، علم خداست این مصدر مضاف افاده اطلاق میکند از آن علم نامحدود کسی طرفی نمیبندد مگر به مقداری که خدا بخواهد ﴿ولا یحیطون بشئٍ من علمه الا بما شاء﴾ , بعضیها را حامل علم کم, بعضیها را حامل علم متوسط بعضیها را حامل علم فراوان و آن معصومین (علیهم السلام)اند که حملهٴ عرش علماند، هر چه در جهان امکان باشد آنها عالمند بأذن الله ﴿وسع کرسیه السماوات و الارض﴾ , ملاحظه فرمودید تا اینجا سخن از قدرت و سلطنت و علم حق است و سخن از احاطهٴ علمی حق است آنگاه فرمود ﴿وسع کرسیه السماوات والارض﴾ کرسی او سماوات و ارض را در بر گرفته است ﴿ولا یؤُده حفظهما﴾ , این یؤده ضمیر به خود الله برمیگردد معلوم میشود کرسیای در کار نیست به نام تخت برای اینکه همان علم خداست و احاطهٴ خداست و قدرت خداست و سلطنت خداست که حافظ سماوات و ارض است گرچه فاعل وسع کرسی است گرچه بعضیها احتمال دادهاند که ضمیر یؤُده به کرسی برگردد زیرا کرسی است که «وسع السموات والارض» را اما همهٴ این ضمائر در این آیه به الله برمیگردد ﴿کرسیّه﴾ ضمیر مضاف الیه کرسیه به الله برمیگردد و ضمیر بعدی ﴿و هو العلی العظیم﴾ به الله برمیگردد, علیعظیم هم دو اسم از اسمای حسنای اللهاند بعد سابق و لاحق شهادت میدهد که مسئله الله مطرح است نه مسئله کرسی بنابراین ﴿ولا یؤده حفظهما﴾ حفظ سموات و ارض برای خدا سنگینی نمیکند این جملهٴ مبارکهٴ ﴿لا یؤده حفظهما﴾, در آن نوار اثر قدم مقام ابراهیم (سلام الله علیه) حک شده است یعنی دو اثر دو پای مبارک حضرت ابراهیم در مقام ابراهیم که هست در همان نوار سنگ این کریمهٴ ﴿لا یؤده حفظهما﴾ حک شده است روی حسن انتخاب هر که انتخاب کرد انتخاب حَسَنی داشت ﴿ولایؤد﴾ خدا را حفظ این دو اثر ﴿ولا یَؤُد﴾ خدا را حفظ سماوات والارض و هم چرا؟ چون ﴿وهو العلی العظیم﴾, اگر خدا علی عظیم است هم ﴿بکل شئ محیط﴾ است هم ﴿له ما فی السماوات و ما فی الارض﴾, است هم دیگران اگر بخواهند علیم باشند موجی از علم او خواهد بود هم کارش او را خسته نمیکند چرا؟ چون ﴿و هو العلی العظیم﴾ بنابراین محتوای خود این آیهٴ مبارکه نشانهٴ سلطنت و قدرت و علم است پس کرسی جز مقام علم و سلطنت چیز دیگر نخواهد بود، لذا روایات کرسی را به علم تفسیر کرده است که یک مقداری از آن روایات دیروز خوانده شده و چون مسئله عرش و کرسی در کنار هم است یک مقدار از روایات را مرحوم کلینی نقل کرد یک مقدار از روایات را مرحوم صدوق در توحید، آن مشترکات را از روی کافی میخوانیم آن متفرقات مرحوم صدوق را از روی توحیدش میخوانیم در کتاب قیم کافی بعد از اینکه مسئلهٴ نقل و انتقال را و حرکت را از خدای متعالی به عنوان صفات سلبیه نفی کردند که خدا منزه از حرکت و انتقال است به عنوان باب الحرکة والانتقال آن گاه به همین مناسبت مسئلهٴ عرش و کرسی را مطرح کردند بعد از اینکه معلوم شد حرکت و انتقال جزء صفات سلبیه حق تعالاست آن گاه سخن از عرش و کرسی مطرح شده، در روایات باب الحرکة والانتقال حدیث چهارم آن است که محمدبنعیسی نامهای برای علیبنمحمد (علیه السلام) ابیالحسن علیبنمحمد (علیهما السلام) نوشت عرض کرد: «جعلنی الله فداک یا سیدی قد روی لنا» که «أن الله فی موضع دون موضع» , برای اینکه «﴿علی العرش استوی﴾» و روایت شده که «انه ینزل کل لیلة فی النصف الأخیر من اللّیل الی السماء الدنیا», در نیمه دوم شب به آسمان دنیا خدا نازل میشود «و روی أنه ینزل فی عشیّة عرفة», در شامگاهٴ روز نهم خدا نازل میشود «ثم یرجع الی موضعه» دوباره برمیگردد شما که حرکت و انتقال را از خدای متعال به عنوان صفت نقص سلب کردید این آمدن و رفتنها چیست؟ «فقال بعض موالیک فی ذلک» به حضرت عرض کردند که بعضی از شاگردان شما سؤالی دارند و آن این است که «اذا کان فی موضعٍ دون موضعٍ» اگرخدا در جایی دون جایی باشد نزولی داشته باشد «فقد یلاقیه الهواء و یتکنف علیه», در کنف او در حمایت او در شمول او قرار میگیرد «والهواء جسم رقیق یتکنف علی کل شئٍ بقدره فکیف یتکنف علیه جل ثناؤه علی هذا المثال» , شما در تبیان مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله تعالی علیه) در ذیل آیهٴ ﴿ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب﴾ که ملاحظه میفرمایید میفرمود: این بزرگان تازه داشتند با خون دل ثابت میکردند که قرآن به ما اجازه فکر میدهد میگوید این آیه دلیل است بر اینکه آنها که میگویند نظر و تفکر حرام است, حرام نیست چنین روز سیاهی هم بر اسلام گذشت که تازه ایشان در تبیان میخواهد استدلال کند آیهٴ ﴿ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب﴾, که آیه دارد استدلال میکند دلیل است بر اینکه تفکر و تدبر جایز است پس آنها که نظر را تحریم کردهاند حرف صحیحی نیست که قرآن را در حد همان تلاوت خلاصه کرده بودند در ذیل این کریمه به همین تبیان مرحوم شیخ طوسی مراجعه بفرمایید اما شاگردان معصومین یا در حضورشان یا در غیابشان یا نامه بود یا سؤال بود سنگینترین مسائل را سؤال کردهاند همینها را شما در تفاسیر عامه ببینید در تفاسیر اهل بیت هم ببینید تا معلوم بشود که آنجا که سخن از مواعظ و اخلاقیات است دست به قلم زیاد است تقوا داشته باشید فلاح و رستگاری برای شماست عادل باشید همچنین میشود یک مسائل اخلاقی و اجتماعی است اما آنجا که صحبت اعتقادات و معارف است بین این دو تفسیر مقایسه کنید و ببینید که آنها چه آوردند و امامیه چه دارد یا در حضورشان است یا در غیابشان سؤال میکنند این عرش یعنی چه؟ این کرسی یعنی چه؟ این تنزل یعنی چه؟ این آمد و رفت یعنی چه؟ حضرت در جواب مرقوم فرمود «فوقّع (علیه السلام) علم ذلک عنده و هو المقدّر له بما هو احسن تقدیرا وَ اعلم أنه اذا کان فی السماء الدنیا» اگر در سماء دنیاست «فهو کما هو علی العرش» چون ﴿بکل شئ محیط﴾ است هم در آسمان است هم در عرش هم در زمین است هم در عرش هم در زمین است هم در کرسی و در هیچ جا نیست, چرا؟ چون ﴿بکل شئ محیط﴾ است اگر موجودی ﴿بکل شیء محیط﴾ بود هرگز چیزی او را در بر نمیگیرد و این را مبسوطاً در حدیث دیگر بیان کرده «والاشیاء کلها له سواء علماً و قدرةً و مُلکاً و احاطهً» , بنابراین تنزل و آمد و رفت و تجافی نسبت به حق تعالا جزء صفات سلبیه است و ماها هم میدانیم، مشابه همین را دربارهٴ ﴿الرحمٰن علی العرش استویٰ﴾ , سؤال کردند این صفحهٴ 307, در صفحهٴ 309 وقتی که سؤال شد از حضرت درباره ﴿الرحمن علی العرش استوی﴾ حضرت عرش را چهطور تطبیق کردند و تفسیر کردند فرمود «استوی علی کل شئٍ» پس عرش مقام احاطه است ﴿استوی علی العرش﴾ یعنی «استوی علی کل شئ فالعرش هو کل شئ فالعرش هو الاحاطه فالعرش هو سلطنت القاهره» عنایت فرمودید؟ «الرحمن علی العرش استویٰ» این سؤال «﴿علی العرش استویٰ﴾» یعنی چه؟ فرمود «استوی علی کل شئ» پس العرش هو کل شیء نه العرش هو التخت «استوی علی کل شئ» پس عرش میشود مقام سلطنت عرش میشود مقام علم، ﴿استوی علی العرش﴾ یعنی چه؟ یعنی «استوی علی کل شئ» پس عرش مقام احاطه است عرش مقام علم است عرش مقام قدرت عملی و علمی است چون عرش مقام علم است و خدا بر این مقام علمی احاطهای استواء دارد متفرع کرد فرمود «فلیس شئ اقرب الیه من شئ﴾ خدای متعال چیزی برای او نزدیکتر از چیز دیگر باشد اینچنین نیست ﴿بکل شئ محیط﴾ است, نعم چون قرب و بعد در اینجا معنوی است از آن طرف ممکن است قرب باشد و از این طرف بعد. قرب و بعد مادی متقابل هم و مماثل هماند یعنی اگر گفتیم این دیوار شرقی پنج متر از آن دیوار غربی دور است آن دیوار غربی هم پنج متر از همین دیوار دور است ممکن نیست این دیوار از آن دیوار دور باشد ولی آن دیوار به این دیوار نزدیک باشد چون هر دو جسماند. قرب و بعد زمانی هم اینچنین است مکانی هم اینچنین است، اما قرب و بعد معنوی اینچنین نیست ممکن است یکی نسبت به دیگری نزدیک باشد ولی دیگری از همان اولی دور باشد، خدای متعالی نسبت به همگان نزدیک است چه مؤمن و چه کافر، اما مؤمن که کارهای قربی انجام داد و قربةً الی الله قدمهایی برداشت به خدا نزدیک است کفارند که ﴿ینادون من مکان بعید﴾ آناناند که از خدا دورند گرچه خدا به اینها نزدیک است چرا چون قرب و بعد معنوی است نه مادی لذا از یک طرف قرب است از طرف دیگر بُعد، قرب و بعد در امور مادی اضافههای متوافقةالاطرافاند مثل اخوتاند یعنی قریب با قریب، قریب است، بعید با بعید, بعید است اضافات را به دو قسم تقسیم کردهاند یا متوافقةالاطراف مثل محازات, مساوات, مماثله اخوت و مقاربه و مباعده و مانند آن یا متخالفةالاطراف است مثل ابوت و بنوت، علیت و معلولیت که طرفین همسان نیستند اخوت هر دو اخ یکدیگرند این اضافه را میگویند متوافقةالاطراف ابوت و بنوت یکسان نیستند این اضافه را میگویند متخالفةالاطراف قرب و بعد در امور مادی متوافقةالاطرافاند یعنی قریب با قریب قرب دارد بعید با بعید بُعد دارد ولی در قرب و بعد معنوی احیاناً متخالفةالاطراف خواهد شد یعنی یکی قریب است و دیگری بعید. خدا نسبت به هر کسی «من حبل وریده» قریب است اما کافر و کافراناند که ﴿ینادون من مکان بعید﴾ آنها دورند بنابراین وقتی از حضرت سؤال میکنند که ﴿الرحمن علی العرش استویٰ﴾ یعنی چه فرمود «استوی علی کلّ شئ» فالعرش هو کل شیء خواهد بود عرش میشود مقام علمی. متفرع کرد فرمود چون ﴿بکل شیء محیط﴾ است و بر کل شیء استوا دارد «فلیس شئ اقرب الیه من شئ» . باز حدیث دیگر
پرسش ...
پاسخ: معلوم میشود که هم بعید است هم قریب یعنی همه جا حضور دارد در آن دعای مبارک حضرت سجاد (سلام الله علیه) آمده که «الدانى فی علوه و العالى فی دنوه» صحیفهٴ سجادیه از کتابهایی باید باشد که لااقل هر چند بار یک مرحله انسان این را از اول تا آخر مطالعه کند این جزء کتابهای اولیه امامیه است و اسلام است که انسان باید با اینها مأنوس باشد ولو در حد مطالعه این کتابهای دعا را بزرگان پیش اساتید درس میخواندند چون همهاش طلب دنیا و امثال ذلک نیست لذا شرح صحیفهٴ سجادیه از شروح سنگین کتابهای امامیه است در آنجا حضرت میفرماید «الدانى فی علوه و العالى فى دنوه», در عین حال که عالی است دانی است در عین حال که دانی است عالی است چرا؟ چون نامحدود همه جا حضور دارد اگر عالی باشد و دانی نباشد میشود محدود اگر دانی باشد و عالی نباشد میشود محدود, اگر نامحدود است همه جا حضور دارد اگر دریایی نامحدود بود هم در سطح دریاست هم در عمق دریاست که عمقی ندارد چون که سطحی هم نخواهد داشت.
باز روایتی دیگر از امام صادق(علیهالسلام) سؤال میکنند که «﴿الرحمٰن علی العرش استویٰ﴾» یعنی چه؟ فرمود «استوی من کلّ شئ فلیس شئ اقرب الیه من شئ» .
باز حدیث بعدی که سائلین و روات مختلفاند، سؤال کرده از امام ششم(سلام الله علیه) «﴿الرحمٰن علی العرش الستوی﴾» یعنی چه؟ فرمود «استوی فى کل شئ فلیس شئ أقرب الیه من شئ لم یبعد منه بعید و لم یقرب منه قریب» , نه نزدیک به خدا نزدیک است نه دور از خدا دور است چون در نامتناهی فرض قرب و بعد ندارد اگر یک جسمی محدود یا شیء محدود باشد میشود گفت که آن شیء نسبت به یک امر نزدیک است نسبت به امر دیگر دور ولی اگر یک امر نامحدود شد و همه جا حضور داشت فرض قرب و بعد معنا ندارد «لم یبعد منه بعید و لم یقرب منه قریب استوی فی کل شئ» . آن گاه در حدیث بعد ابیبصیر از امام ششم(سلام الله علیه) اصل کلی این مسائل را مطرح میکند نقل میکند که حضرت فرمود «من زعم ان الله من شیء او فی شئ او علی شئ فقد کفر» , اگر کسی بگوید خدا از چیزی برخاسته است مادهای دارد یا از چیزی تشکیل شد یا «فی شئ» در چیزی حلول کرده است یا «علی شئ» بر چیزی استقرار دارد «فقد کفر» چون لازمه همه اینها مادیت و جسمیت است و او منزه از این صفات نقص است ابیبصیر عرض کرد که «فسّر لى» اینکه شما میفرمایید نه خدا «علی شئ» است نه «فی شئ» است نه «من شئ» این را تفسیر کن «قال أعنی بالحوایة من الشئ له», اینکه میگوییم خدا «من شئ» یا «علی شئ» یا «فی شئ» نیست یعنی چیزی حاوی خدا نیست خدا محوی چیزی نیست «اعنی بالحوایة من الشئ له» که چیزی حوایه کند حاوی خدای متعالی باشد «او بامساک له» او را نگه بدارد او «من شئٍ سبقه» که خدا مسبوق به یک امر باشد یک امری سابق بر خدای متعالی باشد «و فی روایةٍ أخری من زعم ان الله [تعالی] من شئ فقد جعله محدثا و من زعم انه [تعالی] فی شئ فقد جعله محصورا و من زعم انه علی شئ فقد جعله محمولا» چون خدا قدیم است نه حادث و خدا نامحدود است نه محصور و خدا حامل کل شیء است نه محمول لذا نه «علی شئ» است نه «من شئ» است نه «فی شئ» این حرفها الآن بعد از 1400 سال ممکن است یک مقدار روشن شده باشد اما در اوایل ظهور اسلام جزء مسائل نظری بود که برای افرادی نظیر هشام نظیر ابیبصیر مورد سؤال بود که اصلاً یعنی چه این حرف؟ گاهی در قضایای شخصی سؤال را و یا برای اسکات یا برای اغناء در حد نازل از معصومین ما میشنویم مثل خود قرآن کریم، قرآن کریم هر مسئلهای که در معارف بیان میکند برهان اقامه میکند یک مثل سادهای ذکر میکند که توده مردم از آن بیبهره نمانند ﴿لقد صرفنا فی هذا القرآن للناس من کلّ مثل﴾ یا ﴿تلک الامثال نضربها للناس﴾ اما ﴿و ما یعقلها الا العالمون﴾ , چون رسولالله(صلّی الله علیه و آله وسلّم) فرمود: «القرآن معدوة الله» مَعدُوه یعنی سفره مائده یا مِعدَوهٴ الله است جای آموختن ادب دینی است «القرآن معدُوة الله» است معدوهٴ خداست سفرهٴ خداست کنار این سفره همه نشستهاند اوساط از مردم هم نشستهاند ضعاف از مردم هم نشستهاند چه اینکه علما و بزرگان هم نشستهاند همان مطلبی را که یک عالم بهره میبرد همان مطلب را در حد یک مثل، ضعاف باید استفاده کنند معصومین(علیهم السلام) هم که قرآن ناطقاند همانطور با شاگردانشان بیاناتی دارند گاهی یک مطلب را عمیق مثل همین روایتی که دربارهٴ ابیبصیر، ابیبصیر نقل کرد میفرمایند گاهی در حد یک متوسط و نازلتری میفرمایند و آن این است که هشامبنحکم میگوید ابو شاکر دیصانی همان کسی که شبهات الحادی فراوانی داشت گفت «ان فی القرآن آیة هی قولنا» , ما میگوییم هر چه هست مادی است در قرآن شما هم سخنی است که حرف ما را تأیید میکند هشام میگوید «قلت ما هى»؟ کدام آیه است که مکتب شما را تأیید میکند؟ «فقال ﴿و هو الذی فى السماء الهٌ و فی الارض اله﴾» این آیه میگوید خدا گاهی آسمان است و گاهی زمین است، یعنی یک جسمی است ـ معاذالله ـ یک جرمی است یک ماده است یا انرژی است «او ما شئت فسمه», بالأخره این مادی است که گاهی در آسمان است و گاهی در زمین است ﴿و هو الذی فی السماء الٰهٌ و فی الارض اله﴾ «فلم أدْر الی أجیبه» این هشامی که حضرت او را آن طور پروراند چه هشامبنحکم چه هشامبنسالم هر دو را حضرت خوب پروراند منتها کارها را تقسیم کرد فرمود در مسائل علمی در مناظرات شما با همسان خودتان بحث کنید به این دو هشام دو دستور داد به یکی فرمود «انک تطیر و تقع» به دیگری فرمود «فهو یطیر ولایقع» فرمود تو گاهی اوج میگیری پرواز میکنی در مباحثات رشد میکنی ولی میافتی تو با هر کسی در نیفت که میافتی «انک تطیر و تقع» اما «و هو یطیر ولا یقع» او اوج میگیرد و هرگز نمیافتد چون دیگری آن یکی گفته بود که من آنچنان علوم را از حضرت آموختهام در مسائل توحید که احدی در مناظرات من را شکست ندهد. همین هشامی که در طلیعهٴ امر در برابر چنین سؤالی میماند آن گاه حضرت بعد از سالیان دراز که با او کار کرده او را پرورانده به او پر و بال داد فرمود «انک تطیر ولا تقع» خاصیت معصومین(علیهم السلام) آنچه که از قرآن کریم آموختند این است که پر و بالشان را پهن میکردند [و] اصحابشان را پر میدادند یعنی پر در بیاورند و پرواز کنند اینکه قرآن کریم به رسولالله (صلّی الله علیه و آله وسلّم) فرمود تو که میتوانی پرواز کنی پرواز نکن پرش نکن پر را پهن کن ﴿واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین﴾ یعنی مثل آن مادری باش که بچهها را در زیر پرش اینقدر جمع میکند تا آنها پر در بیاورند تو خفض جناح بکن این جناحت را این پر رسالتت را پهن بکن تا این جوجهها زیر پرت بتوانند پر در بیاورند آیین پرواز یاد بگیرند بعد پرواز کنند تو خفض جناح کن خفض جناح در قرآن دو جا آمده یکی تذلل و ترحّم است یکی تذلل و احترام است یکی ترحم و عنایت است فرزندان موظفاند که در پیشگاهٴ پدر و مادر خفض جناح کنند ﴿واخفض جناحک﴾ و ﴿اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف﴾ و دربارهٴ اینها خفض جناح کنید تذلل کنید و احترام کنید پدر و مادر را، این خفض جناحی است که قرآن کریم دستور داد فرزند در پیشگاه پدر و مادر خفض جناح کند این خفض جناح یک تذلل است و تکریم است و احترام. یک خفض جناح تأدیبی است تعلیمی است ترحمی است که به رسولالله امر کرد فرمود ﴿واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین﴾ خفض بکن این جناح و بالها را تا اینها زیر بال تو و زیر پر تو آیین پر درآوردن و پرواز کردن را یاد بگیرند این هشامبنحکم را آن هشامبنسالم را امام ششم(سلام الله علیه) آن قدر خفض جناح کرد تا اینها پر درآوردند لذا در بسیاری از مناظرات سنگین صاحب نظر شدند در این مسئلهٴ ساده هشام میگوید «فلم أدر بما أجیبه» ، من ماندم «فحَجَجْت» مکه آمدم، اینها تمام مشکلاتشان را سعی میکردند در مراسم مکه حل کنند چون مکه رفتن یک مقدار زیادش برای آن است که به حضور معصومین (علیهم السلام) برسند در روایات حج آمده «من تمام الحج لقاء الامام (علیه السلام)» حج منهای ولایت و امامت را نمیپذیرفتند «فحججت فخبّرت اباعبدالله (علیه السلام)» اخبار کردم حضرت را به حضرت عرض کردم چنین سؤالی از ما شده چه بگوییم «فقال هذا کلام زندیق» این کلام همان زندیق ابوشاکردیصانی ملحد است «زندیق خبیث اذا رجعت الیه فقل له ما اسمک بالکوفة» تو در کوفه چه نام داری نامت ابو شاکر است در بصره چه نام داری نامت ابوشاکر است معنایش این نیست تو در بصره که هستی نامت در آنجا چیز دیگر است در کوفه که هستی نامت در بصره چیز دیگر است نامت همه جا حضور دارد خودت همه جا نیستی نامت همه جا حضور دارد الوهیت خدا از باب تشبیه معقول به محسوس مثل نام توست نه مثل خود تو، تو اگر در بصره هستی [در] کوفه نیستی اگر در کوفه هستی در بصره نیستی اما نامت چطور؟ تو در بصره هستی در کوفه نامت آیا ابوشاکر هست یا نام دیگری داری؟ خودت اگر در بصره هستی در کوفه نیستی ولی نامت هر دو جا همان است. نام تو که یک معنای مجرد ذهنی است همه جا حضور دارد خودت اگر بصره هستی کوفه نیستی, در کوفه هستی بصره نیستی اما نامت که معدوم که نیست یک امر موجودی است یک وقت مینویسند ابوشاکردیصانی این را روی کاغذ مینویسند این کاغذ اگر در بصره است این خط در بصره است این کاغذ اگر در کوفه است این خط در کوفه است اما این معنا و این مفهوم که در جایی نیست یک امر موجودی است این معنای علمی است علم در بصره و در کوفه علم است این معنا اینچنین است از باب تشبیه آن معقول الوهیت واجب تعالا مثل این معنای علمی است این معنای علمی جا برنمیدارد این شناسنامه ندارد تویی که شناسنامه داری که یا بصره هستی یا کوفه هستی ولی نامت چه در بصره باشی همین است در کوفه باشی همین است در بصره هم که هستی در کوفه نامت این است در کوفه هم که هستی در بصره نامت این است این نام به این معنا که یک صورت علمی است در هر جایی که باشد محفوظ است. فرمود وقتی رفتی از او بپرس «ما اسمک بالکوفة فإنه یقول فلان فقل له ما اسمک بالبصرة فإنه یقول فلان فقل کذلک الله ربنا فى السماء الهٌ و فی الارض إلهٌ و فى البحار إلهٌ و فى القفار إلهٌ و فی کل مکانٍ إله» هشام میگوید این مطلب را آموختم «فقدمتُ» آمدم به شهرم «فأتیت أبا شاکر فاخبرته» جوابش را دادم گفت این جواب از خودت نیست «هذه نقلت من الحجاز» این فکر فکر حجاز است. «والحمد لله ربّ العالمین»
- رابطه عرش و کرسی در قرآن کریم
- تفسیر آیه الکرسی
- بحث شفاعت
- بحث علم خدا
بسم الله الرحمن الرحیم
در بیان آیهٴ دوم سورهٴ رعد که ﴿الله الذی رفع السماوات بغیر عمدٍ ترونها ثم استوی علی العرش﴾ به مناسبت عرش و استوای علی العرش مطالبی مطرح شد و چون مسئلهٴ عرش و کرسی در روایات کنار هم ذکر شد و مسئلهٴ کرسی هم در قرآن یک مسئلهٴ جدا و مستقلی است در عین حال به مسئلهٴ عرش مرتبط است باید خود آیاتی که عنوان عرش و کرسی را مطرح میکنند اولاً مطرح کرد ملاحظه کرد بعد روایاتی که در مسئله وارد شد طرح کرد تا معلوم بشود که آیات چه میگوید و روایات چه بیانی دارد.
آیاتی که دربارهٴ عرش بود ملاحظه فرمودید یا مقام قدرت و سلطنت الهی را تبیین میکند یا ناظر به مقام علم فعلی حق است و علم فعلی حق با سلطنت و مالکیت حق یکی است چه اینکه علم ذاتی حق با قدرت ذاتی حق یکی است و عین هم است اما آیهای که دربارهٴ کرسی مطرح است در همان آیت الکرسی آن هم باز سخن از سلطنت و سخن از احاطه علمی حق است در آیت الکرسی آیهٴ 255 سورهٴ بقره این بود ﴿الله لا اله الا هو﴾ دأب قرآن کریم این است که مطلبی را که در یک آیه عنوان میکند اسمای حسنایی که در تحقق آن مطلب دخیل است یا در اول آیه ذکر میکند یا در آخرآیه یا هم در اول هم درآخر مثلاً آیهای که محتوای آن آیه رحمت است پایان آیه ﴿الله غفور رحیم﴾ مطرح است آیهای که محتوای او انتقام و غضب مطرح است پایان آیه ﴿و الله عزیزٌ حکیم﴾ مطرح است یا «عزیزٌ قهار منتقم» مطرح است و مانند آن, هر مطلبی که در آیه مطرح است مناسب آن مطلب اسمای حسنا را در پایان آن آیه ذکر میکند که به منزلهٴ دلیل آن محتوا است آن داستانی که اسمعی میگوید من در بیابانی آیهای را تلاوت میکردم آیه ﴿السارق والسارق فاقطعوا ایدیهما جزاءً بما کسبا﴾ بعد در پایانش میگفتم ﴿أن الله غفورٌ رحیم﴾ که یک زنی بادیه نشینی به من گفت تکرار بکن من آیه را دو بار، یا سه بار تکرار کردم و در هر بار همان اشتباه اول را مرتکب میشدم و در پایان آیه میگفتم ﴿أن الله غفور رحیم﴾ یک بار متنبه شدم که آیه اینچنین نیست آخر آیه ﴿غفور رحیم﴾ نیست مثلاً ﴿عزیز حکیم﴾ است آخر آیه را به عنوان ﴿عزیز حکیم﴾ خواندم آن پیرزن بادیه نشین گفت حالا درست خواندی, گفتم تو از کجا میفهمی که من قبلاً اشتباه میخواندم؟ گفت این کلامی که تو میخوانی کلامی است بسیار متقن و سنگین و من برای اولین بار است که دارم میشنومواین کلام سنگین صدر و ذیلش باید مناسب هم باشد آیهای که دستور قطع ید سارق میدهد آیه مغفرت نیست آیه عزت و حکمت است نه آیه غفران و رحمت اینجا جای عزیز حکیم است نه جای غفور رحیم. هر مطلبی را که در آیه ذکر میکند به عنوان دلیل آن مطلب اسمای حسنای حق تعالی را در پایان آن آیه ذکر میکند گاهی یک اسم گاهی دو اسم تلفیقاً در پایان آیه ذکر میشود یا در صدر آیه ذکر میشود یا در ذیل آیه یا هم در صدر هم در ذیل که نمونههای این را در همین سوره رعد که محل بحث است داریم. در آیت الکرسی اولش به الوهیت حق اشاره کرده است ﴿الله لا اله الا هو﴾ , پایان آیه به علو و عظمتش اشاره کرده است ﴿و هو العلی العظیم﴾ معلوم میشود محتوای این آیه دربارهٴ ربوبیت و سلطنت وعلم و عظمت و احاطهٴ حق تعالی است محتوای آیه این است لذا فرمود ﴿الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تأخذه سنةٌ ولا نوم﴾ , هرگز ضعف و فتور و سستی در حریم حیات و قیومیت حق تعالا راه ندارد ﴿له ما فی السماوات و ما فی الارض﴾ , اگر سخن از سماوات و ارض و ﴿ما فیالسماوات و ما فیالارض﴾ شد و سخن از ﴿ما بینهما﴾ و امثال ذلک نشد منظور مجموعه نظام خلقت است و اگر منظور خصوص سماوات و ارض باشد ﴿ما فیهما﴾ و ﴿ما بینهما﴾ هم کنار آن ذکر میشود این دأب قرآن کریم است آنجا که منظور خصوص سما و ارض است ﴿ما فیهما﴾ ﴿ما بینهما﴾ و امثال ذلک را اضافه میکنند آنجا که منظور مجموعه نظام است سماوات و ارض تعبیر میکند یا ﴿ما فی السماوات و ما فی الارض﴾ تعبیر میکند ﴿له ما فی السماوات و ما فی الارض﴾ پس احدی در این نظام نقشی ندارد چون هر چه هست مِلک و مُلک خداست چهار نحو ممکن است کسی در عالم اثری داشته باشد که سه نحوش را آیهٴ 22 سورهٴ سبأ ابطال کرد که بالاستقلال کسی مالک ذرهای باشد یا بالاشتراک مالک باشد یا ظهیر و پشتیبان حق باشد این سه قسم را نفی کرد ماند مسئلهٴ شفاعت, شفاعت را قرآن اثبات میکند آن هم در محدودهای که شفیع چه کسی باشد یک, مشفوعٌ له چه کسی باشد دو, خود شفاعت هم باید به اذن الله باشد سه. هر کسی حق شفاعت ندارد ﴿الا من أتخذ الرّحْمٰن عهدا﴾ و دربارهٴ هر کسی هم نمیشود شفاعت کرد برای اینکه «الا من ارتضی» خدای متعال دین او را. آنهایی هم که حق شفاعت دارند و میتوانند شفیع عندالله باشند باید باز به اذن الله شفاعت کنند، این سه امر؛ لذا فرمود ﴿من ذا الذی یشفع عنده الا بإذنه﴾ مانند دنیا نیست که هر کسی بتواند شفیع کسی باشد و بدون اذن آن شخص کسی از کسی شفاعت کند اینچنین نیست این از نظر سلطنت و قدرت تامه حق تعالا ﴿یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم﴾ , گذشته و آینده اینها را الله میداند این سعهٴ علمی حق تعالاست نه تنها خدا به همه اسرار بندگان عالم است بلکه بندگان هم اگر علمی دارند علمالله است که به مقدار مشیت خود خدا به اینها اعطا کرده است نه تنها همه شئون بندگان را خدا عالم است بلکه علمی هم که بندگان او دارند علمالله است که به مقدار مصلحت و مشیّت خدا به اینها اعطا کرده است ﴿ولا یحیطون بشئ من علمه﴾ در پایان بحث دیروز به این جمله رسیده بودیم که اگر خدا علمش نامحدود است جا برای علم غیر باقی نمیماند چگونه ممکن است ما بگوییم خدا علیم است انسان هم علیم است منتها علم انسان محدود علم خدا نامحدود؟ مگر در برابر علم نامحدود علم دیگر میشود فرض کرد؟ اگر در برابر علم خدا علم دیگر فرض شد هر دو میشود محدود، منتها آن بیشتر این کمتر, یک وقت ما میگوییم این جدول و این نهر و این جوی در برابر اقیانوس که قرار میگیرد اقیانوس چندین برابر این عظیمتر و بزرگتر است و جاگیرتر است و دارای آب و این نهر نسبت به اقیانوس آب کمتری دارد یا میگوییم این قطره در برابر اقیانوس کم است اگر این قطره در برابر اقیانوس قرار گرفت اقیانوس میشود محدود چرا؟ چون این قطره در برابر اوست منتها کنار او قرار گرفت اقیانوس میشود زیاد و این قطره میشود کم ولی هر دو محدود خواهند بود لذا علم بشر در برابرعلم حق تعالا نظیر قطره در برابر دریای فراوان نیست نظیر نم نسبت به یم هم نیست نم آن است که اگر کسی سوزنی را در دریا فرو ببرد قطرهای را به همراه نمیآورد بلکه نوک سوزن تر میشود این نم است در برابر آن یم که دریاست، آیا علم انسان در برابر علم الله نظیر نم بالقیاس الی یم است؟ نه, زیرا این نم به دقتالعقلیه چیزی از دریا کم میکند و دریا بالقیاس به این نم فاقد خواهد بود باز میشود محدود. آنچه که بشر توانست از باب تشبیه معقول به محسوس علم انسان را در برابر علم خدای متعالی تنظیر کند مسئله قطره و دریا ممکن نیست مسأله نم بالقیاس الی یم هم ممکن نیست, گفتند مسئله موج است بالقیاس به دریا، دریا که طوفانی دارد و حرکتی دارد موجی هم دارد موج دریا چیزی جدای از دریا نیست که از دریا کم بشود ظهور همان دریاست، موج دریا از دریا جدا نیست بلکه ظهور همان دریاست دریا یک وقت آرام است یک وقت موجی دارد که حبابی روی دریا ظاهر میشود این حباب بیرون دریا نیست و ظهور دریاست. علم انسان جدای از علم حق تعالا نیست که خدا عالم باشد انسان هم عالم باشد بلکه علم انسان بالقیاس به علم حق تعالا نظیر موجِ دریاست باز ﴿لیس کمثله شئ﴾ , تا این اندازه را بشر میتواند از باب تشبیه معقول به محسوس تبیین کند معترفاً بأنه تعالی ﴿لیس کمثله شئ﴾ و لیس کمثل علمه شیء چون علم او هم عین ذات اوست. بنابراین اگر علمی برای بشر پیدا شد موجی از همان ظهور علم حق است پس ﴿و لا یحیطون بشئ من علمه﴾ , از علم خدا ﴿الا بما شاء﴾ علم دادنی نیست که خدا چیزی از علم خود را به کسی بدهد اینکه تفویض نیست اینکه مال نیست اینکه امر مادی نیست که انسان از جایی به جای دیگر منتقل کند، و اصولاً فیض حق تعالا اینچنین است هر چه موج داشته باشد ظهوراتش بیشتر است «الذی لا تنقص خزائنه و لا تزیده کثرة العطاء الا جوداً و کرماً» , فیض حق تعالا اینچنین است که هر چه ببخشد نه تنها کم نمیشود یک, و نه تنها همان معادل است دو, بلکه اضافه میشود. هر چه ببخشد بیشتر میشود «لاتزیده کثرة العطاء الا جوداً و کرماً», چرا؟ چون اگر عطایی کرد با آن عطا و بخشش زمینهٴ دریافت فیض بعدی فراهم میشود اگر لطف خدا شامل انسانی شد این انسان مورد لطف شایستهٴ دریافت فیض بیشتری است پس استعداد با آمدن لطف فراهم شده اگراستعداد فراهم شده آن هم که «دائم الفیض علیالبریه» است با ظهور استعداد جدید فیض جدید افاضه میکند، با ظهور قابلیت تازه فیض تازه افاضه میکند. پس هر فیضی که از خدا به کسی برسد زمینهٴ جود جدید را فراهم میکند «لاتزیده کثرة العطاء الا جوداً و کرماً», نه تنها کم نمیکند بلکه میافزاید زیرا لطف خدا با یک فیض گدا خلق میکند با فیض دیگر گدا را مستغنی میکند؛ «آن یکی فیضش گدا آرد پدید» با یک فیض فقیر خلق میکند «وآن دگر» یعنی با فیض دیگر «بخشد گدایان را مزید» اگر عنایت الهی شامل حال کسی شد این شخص به راه میافتد وقتی به راه افتاد قابلیتش برای دریافت فیض بیشتر میشود وقتی قابلیت بیشتر شد او که «دائم الفیض علیالبریه» است فیض جدیدی اعطا میکند, اگر انسانی مشمول رحمت حق شد با یک فیض استعداد میدهد با فیض دیگر به استعداد داده شده پاسخ میدهد بنابراین نه تنها قدرت خدا کاهشپذیر نیست بلکه ظهوراتش بیشتر خواهد شد و علم خدای متعالی هم اینچنین است نه تنها علم خدای متعالی کاهشپذیر نیست اگر چیزی به کسی اعطا کرد زمینهٴ دریافت فیض بعدی را هم فراهم کرده است اگر کسی زمینه را فراهم کرد لطف تازهای را در زمینهٴ جدید مشاهده خواهد کرد، فتحصل که علم هر جا باشد علمالله است انسان علیم نیست مظهر علم حق است چرا؟ چون اگر انسان علیم باشد خدا هم علیم باشد علم خدا بیشتر از علم انسان باشد لازمهاش آن است که علم خدا محدود علم انسان محدود منتها علم خدا بیشتر علم انسان کمتر, اگر علمی نامحدود شد در برابر علم نامحدود علم دیگر فرض ندارد ممکن نیست ما بگوییم خدا علیم است علمش نامحدود است انسان هم علیم است منتها علمش محدود همان مثالهایی که قبلاً بیان شده ما اگر دریای نا محدود داشتیم دیگر جدول و نهر و جویی نداریم اگر میبینیم که در برابر اقیانوس جدولی هست نهر و جویی هست چون اقیانوس حدودی دارد و محدود است اگر اقیانوس نامحدود میبود این جدول و نهر و جویی را هم زیر پوشش خود قرار میداد؛ بنابراین اگر علم حق تعالا نامحدود است کما هوالحق انسان موجی از آن علم نامحدود خواهد داشت، بنابراین در قیامت از انسان سؤال میشود این فیض که برای حق بود و در تو ظهور کرد چه کردی؟ و احدی نمیتواند بگوید ﴿انما اوتیته علی علمٍ عندی﴾ , من خودم زحمت کشیدم خود انسان وقتی میتواند بگوید دسترنج من است که در مقابل آن علم نامحدود باشد و علم نامحدود که مقابلی ندارد, لذا فرمود ﴿ولا یحیطون بشئ من علمه﴾ , نیازی ندارد که ما این علم را به معنی معلومات بگیریم نه، علم خداست این مصدر مضاف افاده اطلاق میکند از آن علم نامحدود کسی طرفی نمیبندد مگر به مقداری که خدا بخواهد ﴿ولا یحیطون بشئٍ من علمه الا بما شاء﴾ , بعضیها را حامل علم کم, بعضیها را حامل علم متوسط بعضیها را حامل علم فراوان و آن معصومین (علیهم السلام)اند که حملهٴ عرش علماند، هر چه در جهان امکان باشد آنها عالمند بأذن الله ﴿وسع کرسیه السماوات و الارض﴾ , ملاحظه فرمودید تا اینجا سخن از قدرت و سلطنت و علم حق است و سخن از احاطهٴ علمی حق است آنگاه فرمود ﴿وسع کرسیه السماوات والارض﴾ کرسی او سماوات و ارض را در بر گرفته است ﴿ولا یؤُده حفظهما﴾ , این یؤده ضمیر به خود الله برمیگردد معلوم میشود کرسیای در کار نیست به نام تخت برای اینکه همان علم خداست و احاطهٴ خداست و قدرت خداست و سلطنت خداست که حافظ سماوات و ارض است گرچه فاعل وسع کرسی است گرچه بعضیها احتمال دادهاند که ضمیر یؤُده به کرسی برگردد زیرا کرسی است که «وسع السموات والارض» را اما همهٴ این ضمائر در این آیه به الله برمیگردد ﴿کرسیّه﴾ ضمیر مضاف الیه کرسیه به الله برمیگردد و ضمیر بعدی ﴿و هو العلی العظیم﴾ به الله برمیگردد, علیعظیم هم دو اسم از اسمای حسنای اللهاند بعد سابق و لاحق شهادت میدهد که مسئله الله مطرح است نه مسئله کرسی بنابراین ﴿ولا یؤده حفظهما﴾ حفظ سموات و ارض برای خدا سنگینی نمیکند این جملهٴ مبارکهٴ ﴿لا یؤده حفظهما﴾, در آن نوار اثر قدم مقام ابراهیم (سلام الله علیه) حک شده است یعنی دو اثر دو پای مبارک حضرت ابراهیم در مقام ابراهیم که هست در همان نوار سنگ این کریمهٴ ﴿لا یؤده حفظهما﴾ حک شده است روی حسن انتخاب هر که انتخاب کرد انتخاب حَسَنی داشت ﴿ولایؤد﴾ خدا را حفظ این دو اثر ﴿ولا یَؤُد﴾ خدا را حفظ سماوات والارض و هم چرا؟ چون ﴿وهو العلی العظیم﴾, اگر خدا علی عظیم است هم ﴿بکل شئ محیط﴾ است هم ﴿له ما فی السماوات و ما فی الارض﴾, است هم دیگران اگر بخواهند علیم باشند موجی از علم او خواهد بود هم کارش او را خسته نمیکند چرا؟ چون ﴿و هو العلی العظیم﴾ بنابراین محتوای خود این آیهٴ مبارکه نشانهٴ سلطنت و قدرت و علم است پس کرسی جز مقام علم و سلطنت چیز دیگر نخواهد بود، لذا روایات کرسی را به علم تفسیر کرده است که یک مقداری از آن روایات دیروز خوانده شده و چون مسئله عرش و کرسی در کنار هم است یک مقدار از روایات را مرحوم کلینی نقل کرد یک مقدار از روایات را مرحوم صدوق در توحید، آن مشترکات را از روی کافی میخوانیم آن متفرقات مرحوم صدوق را از روی توحیدش میخوانیم در کتاب قیم کافی بعد از اینکه مسئلهٴ نقل و انتقال را و حرکت را از خدای متعالی به عنوان صفات سلبیه نفی کردند که خدا منزه از حرکت و انتقال است به عنوان باب الحرکة والانتقال آن گاه به همین مناسبت مسئلهٴ عرش و کرسی را مطرح کردند بعد از اینکه معلوم شد حرکت و انتقال جزء صفات سلبیه حق تعالاست آن گاه سخن از عرش و کرسی مطرح شده، در روایات باب الحرکة والانتقال حدیث چهارم آن است که محمدبنعیسی نامهای برای علیبنمحمد (علیه السلام) ابیالحسن علیبنمحمد (علیهما السلام) نوشت عرض کرد: «جعلنی الله فداک یا سیدی قد روی لنا» که «أن الله فی موضع دون موضع» , برای اینکه «﴿علی العرش استوی﴾» و روایت شده که «انه ینزل کل لیلة فی النصف الأخیر من اللّیل الی السماء الدنیا», در نیمه دوم شب به آسمان دنیا خدا نازل میشود «و روی أنه ینزل فی عشیّة عرفة», در شامگاهٴ روز نهم خدا نازل میشود «ثم یرجع الی موضعه» دوباره برمیگردد شما که حرکت و انتقال را از خدای متعال به عنوان صفت نقص سلب کردید این آمدن و رفتنها چیست؟ «فقال بعض موالیک فی ذلک» به حضرت عرض کردند که بعضی از شاگردان شما سؤالی دارند و آن این است که «اذا کان فی موضعٍ دون موضعٍ» اگرخدا در جایی دون جایی باشد نزولی داشته باشد «فقد یلاقیه الهواء و یتکنف علیه», در کنف او در حمایت او در شمول او قرار میگیرد «والهواء جسم رقیق یتکنف علی کل شئٍ بقدره فکیف یتکنف علیه جل ثناؤه علی هذا المثال» , شما در تبیان مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله تعالی علیه) در ذیل آیهٴ ﴿ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب﴾ که ملاحظه میفرمایید میفرمود: این بزرگان تازه داشتند با خون دل ثابت میکردند که قرآن به ما اجازه فکر میدهد میگوید این آیه دلیل است بر اینکه آنها که میگویند نظر و تفکر حرام است, حرام نیست چنین روز سیاهی هم بر اسلام گذشت که تازه ایشان در تبیان میخواهد استدلال کند آیهٴ ﴿ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب﴾, که آیه دارد استدلال میکند دلیل است بر اینکه تفکر و تدبر جایز است پس آنها که نظر را تحریم کردهاند حرف صحیحی نیست که قرآن را در حد همان تلاوت خلاصه کرده بودند در ذیل این کریمه به همین تبیان مرحوم شیخ طوسی مراجعه بفرمایید اما شاگردان معصومین یا در حضورشان یا در غیابشان یا نامه بود یا سؤال بود سنگینترین مسائل را سؤال کردهاند همینها را شما در تفاسیر عامه ببینید در تفاسیر اهل بیت هم ببینید تا معلوم بشود که آنجا که سخن از مواعظ و اخلاقیات است دست به قلم زیاد است تقوا داشته باشید فلاح و رستگاری برای شماست عادل باشید همچنین میشود یک مسائل اخلاقی و اجتماعی است اما آنجا که صحبت اعتقادات و معارف است بین این دو تفسیر مقایسه کنید و ببینید که آنها چه آوردند و امامیه چه دارد یا در حضورشان است یا در غیابشان سؤال میکنند این عرش یعنی چه؟ این کرسی یعنی چه؟ این تنزل یعنی چه؟ این آمد و رفت یعنی چه؟ حضرت در جواب مرقوم فرمود «فوقّع (علیه السلام) علم ذلک عنده و هو المقدّر له بما هو احسن تقدیرا وَ اعلم أنه اذا کان فی السماء الدنیا» اگر در سماء دنیاست «فهو کما هو علی العرش» چون ﴿بکل شئ محیط﴾ است هم در آسمان است هم در عرش هم در زمین است هم در عرش هم در زمین است هم در کرسی و در هیچ جا نیست, چرا؟ چون ﴿بکل شئ محیط﴾ است اگر موجودی ﴿بکل شیء محیط﴾ بود هرگز چیزی او را در بر نمیگیرد و این را مبسوطاً در حدیث دیگر بیان کرده «والاشیاء کلها له سواء علماً و قدرةً و مُلکاً و احاطهً» , بنابراین تنزل و آمد و رفت و تجافی نسبت به حق تعالا جزء صفات سلبیه است و ماها هم میدانیم، مشابه همین را دربارهٴ ﴿الرحمٰن علی العرش استویٰ﴾ , سؤال کردند این صفحهٴ 307, در صفحهٴ 309 وقتی که سؤال شد از حضرت درباره ﴿الرحمن علی العرش استوی﴾ حضرت عرش را چهطور تطبیق کردند و تفسیر کردند فرمود «استوی علی کل شئٍ» پس عرش مقام احاطه است ﴿استوی علی العرش﴾ یعنی «استوی علی کل شئ فالعرش هو کل شئ فالعرش هو الاحاطه فالعرش هو سلطنت القاهره» عنایت فرمودید؟ «الرحمن علی العرش استویٰ» این سؤال «﴿علی العرش استویٰ﴾» یعنی چه؟ فرمود «استوی علی کل شئ» پس العرش هو کل شیء نه العرش هو التخت «استوی علی کل شئ» پس عرش میشود مقام سلطنت عرش میشود مقام علم، ﴿استوی علی العرش﴾ یعنی چه؟ یعنی «استوی علی کل شئ» پس عرش مقام احاطه است عرش مقام علم است عرش مقام قدرت عملی و علمی است چون عرش مقام علم است و خدا بر این مقام علمی احاطهای استواء دارد متفرع کرد فرمود «فلیس شئ اقرب الیه من شئ﴾ خدای متعال چیزی برای او نزدیکتر از چیز دیگر باشد اینچنین نیست ﴿بکل شئ محیط﴾ است, نعم چون قرب و بعد در اینجا معنوی است از آن طرف ممکن است قرب باشد و از این طرف بعد. قرب و بعد مادی متقابل هم و مماثل هماند یعنی اگر گفتیم این دیوار شرقی پنج متر از آن دیوار غربی دور است آن دیوار غربی هم پنج متر از همین دیوار دور است ممکن نیست این دیوار از آن دیوار دور باشد ولی آن دیوار به این دیوار نزدیک باشد چون هر دو جسماند. قرب و بعد زمانی هم اینچنین است مکانی هم اینچنین است، اما قرب و بعد معنوی اینچنین نیست ممکن است یکی نسبت به دیگری نزدیک باشد ولی دیگری از همان اولی دور باشد، خدای متعالی نسبت به همگان نزدیک است چه مؤمن و چه کافر، اما مؤمن که کارهای قربی انجام داد و قربةً الی الله قدمهایی برداشت به خدا نزدیک است کفارند که ﴿ینادون من مکان بعید﴾ آناناند که از خدا دورند گرچه خدا به اینها نزدیک است چرا چون قرب و بعد معنوی است نه مادی لذا از یک طرف قرب است از طرف دیگر بُعد، قرب و بعد در امور مادی اضافههای متوافقةالاطرافاند مثل اخوتاند یعنی قریب با قریب، قریب است، بعید با بعید, بعید است اضافات را به دو قسم تقسیم کردهاند یا متوافقةالاطراف مثل محازات, مساوات, مماثله اخوت و مقاربه و مباعده و مانند آن یا متخالفةالاطراف است مثل ابوت و بنوت، علیت و معلولیت که طرفین همسان نیستند اخوت هر دو اخ یکدیگرند این اضافه را میگویند متوافقةالاطراف ابوت و بنوت یکسان نیستند این اضافه را میگویند متخالفةالاطراف قرب و بعد در امور مادی متوافقةالاطرافاند یعنی قریب با قریب قرب دارد بعید با بعید بُعد دارد ولی در قرب و بعد معنوی احیاناً متخالفةالاطراف خواهد شد یعنی یکی قریب است و دیگری بعید. خدا نسبت به هر کسی «من حبل وریده» قریب است اما کافر و کافراناند که ﴿ینادون من مکان بعید﴾ آنها دورند بنابراین وقتی از حضرت سؤال میکنند که ﴿الرحمن علی العرش استویٰ﴾ یعنی چه فرمود «استوی علی کلّ شئ» فالعرش هو کل شیء خواهد بود عرش میشود مقام علمی. متفرع کرد فرمود چون ﴿بکل شیء محیط﴾ است و بر کل شیء استوا دارد «فلیس شئ اقرب الیه من شئ» . باز حدیث دیگر
پرسش ...
پاسخ: معلوم میشود که هم بعید است هم قریب یعنی همه جا حضور دارد در آن دعای مبارک حضرت سجاد (سلام الله علیه) آمده که «الدانى فی علوه و العالى فی دنوه» صحیفهٴ سجادیه از کتابهایی باید باشد که لااقل هر چند بار یک مرحله انسان این را از اول تا آخر مطالعه کند این جزء کتابهای اولیه امامیه است و اسلام است که انسان باید با اینها مأنوس باشد ولو در حد مطالعه این کتابهای دعا را بزرگان پیش اساتید درس میخواندند چون همهاش طلب دنیا و امثال ذلک نیست لذا شرح صحیفهٴ سجادیه از شروح سنگین کتابهای امامیه است در آنجا حضرت میفرماید «الدانى فی علوه و العالى فى دنوه», در عین حال که عالی است دانی است در عین حال که دانی است عالی است چرا؟ چون نامحدود همه جا حضور دارد اگر عالی باشد و دانی نباشد میشود محدود اگر دانی باشد و عالی نباشد میشود محدود, اگر نامحدود است همه جا حضور دارد اگر دریایی نامحدود بود هم در سطح دریاست هم در عمق دریاست که عمقی ندارد چون که سطحی هم نخواهد داشت.
باز روایتی دیگر از امام صادق(علیهالسلام) سؤال میکنند که «﴿الرحمٰن علی العرش استویٰ﴾» یعنی چه؟ فرمود «استوی من کلّ شئ فلیس شئ اقرب الیه من شئ» .
باز حدیث بعدی که سائلین و روات مختلفاند، سؤال کرده از امام ششم(سلام الله علیه) «﴿الرحمٰن علی العرش الستوی﴾» یعنی چه؟ فرمود «استوی فى کل شئ فلیس شئ أقرب الیه من شئ لم یبعد منه بعید و لم یقرب منه قریب» , نه نزدیک به خدا نزدیک است نه دور از خدا دور است چون در نامتناهی فرض قرب و بعد ندارد اگر یک جسمی محدود یا شیء محدود باشد میشود گفت که آن شیء نسبت به یک امر نزدیک است نسبت به امر دیگر دور ولی اگر یک امر نامحدود شد و همه جا حضور داشت فرض قرب و بعد معنا ندارد «لم یبعد منه بعید و لم یقرب منه قریب استوی فی کل شئ» . آن گاه در حدیث بعد ابیبصیر از امام ششم(سلام الله علیه) اصل کلی این مسائل را مطرح میکند نقل میکند که حضرت فرمود «من زعم ان الله من شیء او فی شئ او علی شئ فقد کفر» , اگر کسی بگوید خدا از چیزی برخاسته است مادهای دارد یا از چیزی تشکیل شد یا «فی شئ» در چیزی حلول کرده است یا «علی شئ» بر چیزی استقرار دارد «فقد کفر» چون لازمه همه اینها مادیت و جسمیت است و او منزه از این صفات نقص است ابیبصیر عرض کرد که «فسّر لى» اینکه شما میفرمایید نه خدا «علی شئ» است نه «فی شئ» است نه «من شئ» این را تفسیر کن «قال أعنی بالحوایة من الشئ له», اینکه میگوییم خدا «من شئ» یا «علی شئ» یا «فی شئ» نیست یعنی چیزی حاوی خدا نیست خدا محوی چیزی نیست «اعنی بالحوایة من الشئ له» که چیزی حوایه کند حاوی خدای متعالی باشد «او بامساک له» او را نگه بدارد او «من شئٍ سبقه» که خدا مسبوق به یک امر باشد یک امری سابق بر خدای متعالی باشد «و فی روایةٍ أخری من زعم ان الله [تعالی] من شئ فقد جعله محدثا و من زعم انه [تعالی] فی شئ فقد جعله محصورا و من زعم انه علی شئ فقد جعله محمولا» چون خدا قدیم است نه حادث و خدا نامحدود است نه محصور و خدا حامل کل شیء است نه محمول لذا نه «علی شئ» است نه «من شئ» است نه «فی شئ» این حرفها الآن بعد از 1400 سال ممکن است یک مقدار روشن شده باشد اما در اوایل ظهور اسلام جزء مسائل نظری بود که برای افرادی نظیر هشام نظیر ابیبصیر مورد سؤال بود که اصلاً یعنی چه این حرف؟ گاهی در قضایای شخصی سؤال را و یا برای اسکات یا برای اغناء در حد نازل از معصومین ما میشنویم مثل خود قرآن کریم، قرآن کریم هر مسئلهای که در معارف بیان میکند برهان اقامه میکند یک مثل سادهای ذکر میکند که توده مردم از آن بیبهره نمانند ﴿لقد صرفنا فی هذا القرآن للناس من کلّ مثل﴾ یا ﴿تلک الامثال نضربها للناس﴾ اما ﴿و ما یعقلها الا العالمون﴾ , چون رسولالله(صلّی الله علیه و آله وسلّم) فرمود: «القرآن معدوة الله» مَعدُوه یعنی سفره مائده یا مِعدَوهٴ الله است جای آموختن ادب دینی است «القرآن معدُوة الله» است معدوهٴ خداست سفرهٴ خداست کنار این سفره همه نشستهاند اوساط از مردم هم نشستهاند ضعاف از مردم هم نشستهاند چه اینکه علما و بزرگان هم نشستهاند همان مطلبی را که یک عالم بهره میبرد همان مطلب را در حد یک مثل، ضعاف باید استفاده کنند معصومین(علیهم السلام) هم که قرآن ناطقاند همانطور با شاگردانشان بیاناتی دارند گاهی یک مطلب را عمیق مثل همین روایتی که دربارهٴ ابیبصیر، ابیبصیر نقل کرد میفرمایند گاهی در حد یک متوسط و نازلتری میفرمایند و آن این است که هشامبنحکم میگوید ابو شاکر دیصانی همان کسی که شبهات الحادی فراوانی داشت گفت «ان فی القرآن آیة هی قولنا» , ما میگوییم هر چه هست مادی است در قرآن شما هم سخنی است که حرف ما را تأیید میکند هشام میگوید «قلت ما هى»؟ کدام آیه است که مکتب شما را تأیید میکند؟ «فقال ﴿و هو الذی فى السماء الهٌ و فی الارض اله﴾» این آیه میگوید خدا گاهی آسمان است و گاهی زمین است، یعنی یک جسمی است ـ معاذالله ـ یک جرمی است یک ماده است یا انرژی است «او ما شئت فسمه», بالأخره این مادی است که گاهی در آسمان است و گاهی در زمین است ﴿و هو الذی فی السماء الٰهٌ و فی الارض اله﴾ «فلم أدْر الی أجیبه» این هشامی که حضرت او را آن طور پروراند چه هشامبنحکم چه هشامبنسالم هر دو را حضرت خوب پروراند منتها کارها را تقسیم کرد فرمود در مسائل علمی در مناظرات شما با همسان خودتان بحث کنید به این دو هشام دو دستور داد به یکی فرمود «انک تطیر و تقع» به دیگری فرمود «فهو یطیر ولایقع» فرمود تو گاهی اوج میگیری پرواز میکنی در مباحثات رشد میکنی ولی میافتی تو با هر کسی در نیفت که میافتی «انک تطیر و تقع» اما «و هو یطیر ولا یقع» او اوج میگیرد و هرگز نمیافتد چون دیگری آن یکی گفته بود که من آنچنان علوم را از حضرت آموختهام در مسائل توحید که احدی در مناظرات من را شکست ندهد. همین هشامی که در طلیعهٴ امر در برابر چنین سؤالی میماند آن گاه حضرت بعد از سالیان دراز که با او کار کرده او را پرورانده به او پر و بال داد فرمود «انک تطیر ولا تقع» خاصیت معصومین(علیهم السلام) آنچه که از قرآن کریم آموختند این است که پر و بالشان را پهن میکردند [و] اصحابشان را پر میدادند یعنی پر در بیاورند و پرواز کنند اینکه قرآن کریم به رسولالله (صلّی الله علیه و آله وسلّم) فرمود تو که میتوانی پرواز کنی پرواز نکن پرش نکن پر را پهن کن ﴿واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین﴾ یعنی مثل آن مادری باش که بچهها را در زیر پرش اینقدر جمع میکند تا آنها پر در بیاورند تو خفض جناح بکن این جناحت را این پر رسالتت را پهن بکن تا این جوجهها زیر پرت بتوانند پر در بیاورند آیین پرواز یاد بگیرند بعد پرواز کنند تو خفض جناح کن خفض جناح در قرآن دو جا آمده یکی تذلل و ترحّم است یکی تذلل و احترام است یکی ترحم و عنایت است فرزندان موظفاند که در پیشگاهٴ پدر و مادر خفض جناح کنند ﴿واخفض جناحک﴾ و ﴿اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف﴾ و دربارهٴ اینها خفض جناح کنید تذلل کنید و احترام کنید پدر و مادر را، این خفض جناحی است که قرآن کریم دستور داد فرزند در پیشگاه پدر و مادر خفض جناح کند این خفض جناح یک تذلل است و تکریم است و احترام. یک خفض جناح تأدیبی است تعلیمی است ترحمی است که به رسولالله امر کرد فرمود ﴿واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین﴾ خفض بکن این جناح و بالها را تا اینها زیر بال تو و زیر پر تو آیین پر درآوردن و پرواز کردن را یاد بگیرند این هشامبنحکم را آن هشامبنسالم را امام ششم(سلام الله علیه) آن قدر خفض جناح کرد تا اینها پر درآوردند لذا در بسیاری از مناظرات سنگین صاحب نظر شدند در این مسئلهٴ ساده هشام میگوید «فلم أدر بما أجیبه» ، من ماندم «فحَجَجْت» مکه آمدم، اینها تمام مشکلاتشان را سعی میکردند در مراسم مکه حل کنند چون مکه رفتن یک مقدار زیادش برای آن است که به حضور معصومین (علیهم السلام) برسند در روایات حج آمده «من تمام الحج لقاء الامام (علیه السلام)» حج منهای ولایت و امامت را نمیپذیرفتند «فحججت فخبّرت اباعبدالله (علیه السلام)» اخبار کردم حضرت را به حضرت عرض کردم چنین سؤالی از ما شده چه بگوییم «فقال هذا کلام زندیق» این کلام همان زندیق ابوشاکردیصانی ملحد است «زندیق خبیث اذا رجعت الیه فقل له ما اسمک بالکوفة» تو در کوفه چه نام داری نامت ابو شاکر است در بصره چه نام داری نامت ابوشاکر است معنایش این نیست تو در بصره که هستی نامت در آنجا چیز دیگر است در کوفه که هستی نامت در بصره چیز دیگر است نامت همه جا حضور دارد خودت همه جا نیستی نامت همه جا حضور دارد الوهیت خدا از باب تشبیه معقول به محسوس مثل نام توست نه مثل خود تو، تو اگر در بصره هستی [در] کوفه نیستی اگر در کوفه هستی در بصره نیستی اما نامت چطور؟ تو در بصره هستی در کوفه نامت آیا ابوشاکر هست یا نام دیگری داری؟ خودت اگر در بصره هستی در کوفه نیستی ولی نامت هر دو جا همان است. نام تو که یک معنای مجرد ذهنی است همه جا حضور دارد خودت اگر بصره هستی کوفه نیستی, در کوفه هستی بصره نیستی اما نامت که معدوم که نیست یک امر موجودی است یک وقت مینویسند ابوشاکردیصانی این را روی کاغذ مینویسند این کاغذ اگر در بصره است این خط در بصره است این کاغذ اگر در کوفه است این خط در کوفه است اما این معنا و این مفهوم که در جایی نیست یک امر موجودی است این معنای علمی است علم در بصره و در کوفه علم است این معنا اینچنین است از باب تشبیه آن معقول الوهیت واجب تعالا مثل این معنای علمی است این معنای علمی جا برنمیدارد این شناسنامه ندارد تویی که شناسنامه داری که یا بصره هستی یا کوفه هستی ولی نامت چه در بصره باشی همین است در کوفه باشی همین است در بصره هم که هستی در کوفه نامت این است در کوفه هم که هستی در بصره نامت این است این نام به این معنا که یک صورت علمی است در هر جایی که باشد محفوظ است. فرمود وقتی رفتی از او بپرس «ما اسمک بالکوفة فإنه یقول فلان فقل له ما اسمک بالبصرة فإنه یقول فلان فقل کذلک الله ربنا فى السماء الهٌ و فی الارض إلهٌ و فى البحار إلهٌ و فى القفار إلهٌ و فی کل مکانٍ إله» هشام میگوید این مطلب را آموختم «فقدمتُ» آمدم به شهرم «فأتیت أبا شاکر فاخبرته» جوابش را دادم گفت این جواب از خودت نیست «هذه نقلت من الحجاز» این فکر فکر حجاز است. «والحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است