display result search
منو
تفسیر آیات 62 تا 72 سوره انبیاء_ بخش اول

تفسیر آیات 62 تا 72 سوره انبیاء_ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 29 دقیقه مدت قطعه
  • 6 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 62 تا 72 سوره انبیاء"

منشأ حکم بت‌پرستان به سوزاندن پیامبرشان
ضعف اراده، منشأ کج‌رویهای بشر در دنیا
تبیین شئون چهارگانه نفس و بدن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمَ ﴿62﴾ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ ﴿63﴾ فَرَجَعُوا إِلَی أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ ﴿64﴾ ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ یَنطِقُونَ ﴿65﴾ قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُمْ ﴿66﴾ أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿67﴾ قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ ﴿68﴾ قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ ﴿69﴾ وَأَرَادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِینَ ﴿70﴾ وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ ﴿71﴾ وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِینَ ﴿72﴾

خلاصه مباحث گذشته
مشرکین مکّه حضرت ابراهیم(علیه السلام) را به عظمت می‌شناختند و او را تعظیم می‌کردند، جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) هم نزد مشرکان حجاز معروف و مقبول بود هم نزد مسیحیها و یهودیها. قرآن کریم در نقل احتجاجِ حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود وجود مبارک ابراهیم خلیل اول با برهان و همچنین موعظه و جدال احسن قوم خود را به توحید دعوت کرد و اثر نکرد، آن‌گاه نوبت به براندازی بتها و بتکده و بت‌پرستی رسید و حضرت تصمیم گرفت بساط بت‌پرستی را بردارد و بین خود و خدای خود عزمِ راسخ را استوار کرد که بتها را در هم بکوبد و در هم کوبید.
محکمه‌ای تشکیل شد، وجود مبارک ابراهیم خلیل را به محکمه دعوت کردند و قبلاً گفتند و اعلام کردند که هر کس این کار را دربارهٴ بتهای بتکده کرد ظالم است: ﴿إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ﴾ .

چگونگی استدلال حضرت ابراهیم ع در برابر بت‌پرستان
وجود مبارک ابراهیم در محکمه حاضر شد و براهین اقامه کرد، آنها محکوم شدند و خودشان را ظالم دانستند نه ابراهیم خلیل را. آنها گفتند: ﴿مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ﴾، بعد از اقامهٴ برهان به وسیلهٴ ابراهیم(سلام الله علیه) آنها ﴿فَرَجَعُوا إِلَی أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾؛ اینها به خودشان گفتند [یعنی] هر کسی به خودش خطاب کرد گفت تو ظالمی؛ نه [اینکه] به یکدیگر گفتند، همهٴ اینها در جُرم بت‌پرستی سهیم بودند؛ وقتی وجود مبارک ابراهیم برهان اقامه کرد اینها به جای اینکه دربارهٴ حضرت خلیل(سلام الله علیه) بگویند تو ظالمی، برگشتند به خودشان [و] گفتند که ما ظالمیم. این مقطع اول [بود یعنی] وقتی حضرت فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ﴾.
بعد وقتی حضرت فرمود: ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ﴾ [که] این حجّت دوم و احتجاج دوم را وجود مبارک ابراهیم ارائه کرد، اینها دوباره سرافکنده شدند: ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾؛ دوباره سرافکنده شدند به حضرت ابراهیم عرض کردند تو که می‌دانی اینها حرف نمی‌زنند. بنابراین یک بار رجوع الی انفس کردند به فطرتشان برگشتند گفتند ما ظالمیم، بار دوم سرافکنده شدند به حضرت خلیل عرض کردند تو که می‌دانی اینها حرف نمی‌زنند، آن وقت حضرت اینها را محکوم کرد، اینها بار دوم هم سرافکنده شدند؛

منشأ حکم بت‌پرستان به سوزاندن پیامبرشان
اما آنچه باعث تصمیم‌گیری اینها شد آن اعتراض شدیدی است که وجود مبارک ابراهیم کرد فرمود حالا که اینها نه نافع‌اند نه ضارّند نه حرف می‌زنند نه غذا می‌خورند کاری از اینها ساخته نیست: ﴿أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُمْ ٭ أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ حالا حضرت نتیجه گرفتند [فرمودند] خب چرا اینها را می‌پرستید. این بیان خشم آنها را برانگیخت، گفتند که باید وجود مبارک ابراهیم خلیل را از بین ببریم.
مطلبی که در اینجا مطرح است آن است که این ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ معنایش این نیست که اینها دوباره برگشتند حق را باطل کردند باطل را حق کردند و گفتند تو که می‌دانی اینها حرف نمی‌زنند این چه پیشنهادی است و می‌خواهند بگویند که تو ظالمی برای اینکه تو به دنبال بهانه هستی و تو که می‌دانی اینها حرف نمی‌زنند چرا از ما می‌خواهی از اینها بپرسیم که ظاهر کتاب قیّم المیزان این است ، ظاهراً این سخن منظور آیه نیست [بلکه] ﴿ثُمَّ نُکِسُوا﴾ یعنی دوباره سرافکنده شدند در قبال این دو احتجاج: یکی ﴿بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ﴾ یکی ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ﴾؛ آنجا ﴿فَرَجَعُوا إِلَی أَنفُسِهِمْ﴾ و گفتند: ﴿إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾، اینجا ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ و اعتراف کردند. حالا چگونه زمینه برای این کار سخت فراهم شد که حضرت را بسوزانند؟ وجود حضرت ابراهیم اصرار دارد که باید بساط بت‌پرستی برچیده بشود، از طرف خلیل خدا این است، از طرفی هم اینها به بت‌پرستی عادت کردند و بر این کار جُمود دارند و این را به عنوان میراث گذشتگان اصل می‌دانند و دست‌بردار نیستند.

ضعف اراده، منشأ کج¬رویهای بشر در دنیا
قسمت مهم آن است که ما باید عنایت کنیم مشکل خود ما و مشکل تبهکاران و مشکل وثنیها و صنمیهای حجاز در این است که آنکه می‌فهمد، کار به عهدهٴ او نیست [و] آنکه کار به عهدهٴ اوست تربیت نشده است؛ تمام مشکلات ما همین است! ما ـ‌ ما که معصوم نیستیم ـ با اینکه چیزی را می‌دانیم حرام است قرآ‌ن نهی کرده روایات نهی کرده، دست دراز می‌کنیم و انجام می‌دهیم، چرا؟ خب ما می‌دانیم این حرف خلاف است ولی می‌گوییم، این کار خلاف است می‌کنیم، این مال خلاف است می‌گیریم، چرا؟ برای اینکه آنکه باید تصمیم بگیرد فلج است و آنکه می‌فهمد، کار از او ساخته نیست. تمام مشکل ما این است که ما در معرفتِ نفس راه پیدا نکردیم [تا] درون را بشناسیم ببینیم مسئول چه کسی است، ما خیال می‌کنیم با علم کار حل می‌شود! با علم نیمی از قضیه حل است.
شما می‌بینید کسی در این کشور مسئول فلان کار است کسی مسئول فلان کار است، خب انسان هر کاری را به مسئولش واگذار می‌کند نتیجه می‌گیرد؛ اما اگر کاری را به کسی بدهید که مسئول آن کار نیست و مسئولیت ندارد، نباید توقّع داشت؛ ما کار را به علم می‌دهیم! علم وظیفهٴ خودش را انجام داد، می‌داند که این بد است می‌داند این خوب نیست، آن بخش از علم و معرفت که جناح خاصّ نفس است که کوتاهی نکرده، گرفتار وهم نشده، گرفتار خیال نشده، برهان را اقامه کرده، یقین هم پیدا کرده، عالمانه سخنرانی می‌کند عالمانه مقاله می‌نویسد، این مشکل ندارد. این جناحی که متصدّی علم است مسئولِ عمل نیست، مسئول عمل، عقلِ عملی است. ما تا مشکل خودمان را حل نکنیم مشکلات این آیات هم حل نمی‌شود.

تبیین شئون چهارگانه نفس و بدن
می‌گوییم خب حالا اینها که وقتی اعتراف کردند [و] دو بار سرافکنده شدند، چرا تصمیم گرفتند حضرت را بسوزانند، برای اینکه آنکه سرافکنده می‌شود و تصدیق می‌کند و باور می‌کند، بخشِ علمی نفس است یعنی بخش جزمِ نفس است، آن بخش عملی که عهده‌دار عزم و اراده است چیز دیگر است.
شاید دهها بار گفته شد که جریان روح ما مثل جریان بدن ماست؛ ما در جریان بدن چهار گروهیم. در جریان بدن ما چشمی داریم [و] گوشی داریم که مسئولیت ادراک به عهدهٴ آنهاست که باید بفهمند؛ دستی داریم [و] پایی داریم که مسئولیت کار و تحریک به عهدهٴ اینهاست اینها باید کار بکنند. اگر کسی چشم و گوشش سالم بود [و] دست و پایش سالم بود، وقتی مار و عقرب را دید فرار می‌کند وقتی می‌بیند این اتومبیل به سرعت دارد می‌آید خودش را کنار می‌کشد؛ چشمش وظیفه‌اش دیدن بود دید [و] دست و پایش وظیفه‌شان دویدن بود دویدند (این برای گروه اول). گروه دوم کسانی‌اند که چشم و گوششان خوب کار می‌کند یعنی خوب درک می‌کند خوب می‌شنوند خوب می‌بینند اما پایشان فلج است. خب اگر کسی [پایش فلج بود] ماری را دید و فرار نکرد یا اتومبیل سریعی را دید و فرار نکرد، اگر اعتراض کنیم از ما باید تعجّب کرد که چرا سؤال کردی؛ ما حق نداریم بگوییم مگر ندیدی، خب بله او دید ولی چشم که فرار نمی‌کند پا فرار می‌کند که پا فلج است؛ اگر ما به آن آقا اعتراض بکنیم که تو مگر ندیدی، از ما باید تعجّب کرد که چه سؤالی است داری می‌کنی، مگر چشم فرار می‌کند، آنکه فرار می‌کند دست و پاست که بسته است (این مربوط به گروه دوم). گروه سوم کسانی‌اند که دست و پای¬شان خیلی قوی و سالم است اما چشم و گوششان کور و کَر است، اینجا هم این شخص اگر ماری آمد او نجات پیدا نکرد یا اتومبیل سریعی آمد او نجات پیدا نکرد جا برای اعتراض نیست، برای اینکه آنکه باید ببیند کور بود کَر بود. گروه چهارم کسانی‌اند که هم مجاری ادراکی‌شان بسته است هم مجاری تحریکی‌شان؛ اینها هم کَر و کورند هم فلج‌اند. این چهار قِسم را ما در بدن داریم.

لزوم همراهی اندیشه و انگیزه در بخش علم و عمل
دربارهٴ نفس و شئون نفس هم بشرح ایضاً [همین طور است]. ما یک سلسله شئون داریم که به عنوان عقل نظری مطرح است، این متولّی اندیشه است این باید وهم و خیال را مهار بکند تا به دام مغالطه نغلطد، بشود فقیهِ خوب محدّث خوب حکیم خوب مفسّر خوب؛ اما این بخشی است که متولّی اندیشه است کاری به انگیزه ندارد، آنکه باید اهل عزم باشد، اراده کند آن عقل عملی است که «عُبِد الرحمن به و اکْتُسِبَ بِه الجِنان» . در صحنهٴ جهاد اکبر، شهوت و غضب او را به دام کشیدند و بستند؛ این بیان نورانی حضرت امیر است که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» . خب حالا شهوت اگر دست و پای این عقل بیچاره را ببندد ـ‌ [که اینجا] عقل [یعنی] عقل عملی [یعنی] اینکه «عُبِد به الرحمن و اکْتُسِبَ به الجنان»، آن وقت ما از این عالِم سؤال بکنیم تعجّب بکنیم مگر تو نمی‌دانی، از ما باید تعجّب کرد که چرا این سؤال را کردی، مگر علم مشکل را حل می‌کند؟! او اگر در بحث علم عالمانه سخن نگفته باشد، بله جای اعتراض است ولی او محقّقانه و عالمانه پژوهش کرده، وهم و خیال را کنترل کرده [و] به مطلب حقّ واقعی رسیده و صد درصد فتوا هم داده؛ اما علم که مسئول عمل نیست، آن عقلی که «عُبِد به الرحمن و اکْتُسِبَ به الجنان» مسئول عزم و اراده است [و] او باید کار بکند [اما] او فلج است.
اینکه فلج شد چه کسی این را فلج کرد؟ این شهوت و غضب تحمیل کردند، این را زنده به گور کردند، دسیسه کردند دفن کردند [و] روی قبرش نشستند، این می‌شود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ . <تَدسیس> و <تَدْسیه> که همان باب «تفعیل» است یعنی دسیسهٴ فراوان؛ اگر کسی خاکها را خیلی کنار ببرد و چیزی را در بین آن دفن کند می‌گویند تدسیس و اگر مقداری این کار را بکند می‌گویند <دسیسه> [و] <مدسوس> که فرق ثلاثی مجرّد و ثلاثی مزید همین است؛ فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾. این نفسِ مُلهمه را اگر کسی بین اغراض و غرایز دفن کند، انبوهی از شهوت و انباشهٴ غضب را روی آن بچیند، آن بیچاره آن زیر چه کار بکند؟! لذا عالماً عامداً دروغ می‌گوید، عالماً عامداً رومیزی و زیرمیزی می‌گیرد [با اینکه] می‌داند جهنم است [اما] این دانستن مشکل را حل نمی‌کند.

تبیین مقصود از آیه ﴿أُولِی الْأَیْدِی وَالْأَبصَارِ﴾
اینکه می‌بینید ذات اقدس الهی، ابراهیم و امثال ابراهیم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را به عظمت می‌ستاید می‌فرماید اینها چشم دارند اینها گوش دارند یعنی چشم و گوششان نگذاشت دست و پایشان فلج بشود. چشم دارند خوب می‌فهمند، دست دارند؛ او که تبر می‌گیرد بت می‌شکند او دست دارد، او که بت می‌سازد دست ندارد. فرمود: ﴿أُولِی الْأَیْدِی وَالْأَبصَارِ﴾ ؛ اینها هم چشم دارند [که] بخش اندیشه‌شان تأمین است [و] هم دست دارند [که] بخش انگیزه‌شان تأمین است. خب همه دست و چشم دارند، وحی نازل بشود که ابراهیم و فرزندانش دست دارند چشم دارند؟! این دیگر آیه نازل کردن نمی‌خواهد؛ فرمود اینها مجاری ادراکی‌شان تام است مجاری تحریکی‌شان تام است، خوب می‌فهمند خوب عمل می‌کنند خوب جزم دارند خوب عزم دارند، می‌شوند عالِمِ عادل.

عدم هماهنگی میان علم و عمل در نمرودیان و فرعونیان
در جریان فرعون و قوم فرعون همین طور است نمرود و قوم نمرود همین طور است؛ اینها در بخش اندیشه فهمیدند؛ فرعون هیچ مشکلی از نظر بحث علمی نداشت برای اینکه ذات مقدّس موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود حالا حرفِ من برای تو بیّن‌الرشد شد ، قرآن هم فرمود: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ اما ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ با اینکه یقین دارند موسای کلیم حق است اما نمی‌پذیرند. پذیرش، فعل است؛ ما یک دین داریم یک تدیّن؛ دین مجموعهٴ قواعد است تدیّن قبول است [و] این قبول مربوط به آن عقلِ عملی است نه مربوط به عقل نظری. این [عقل نظری] ممکن است محقّقانه حق بودن دین را ثابت کند ولی باور نکند؛ باور کردن چیز دیگر است [و] فهمیدن چیز دیگر. در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» آمده که ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾؛ در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که بحثش گذشت وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ ؛ این همه بیّنات و معجزاتی که من آوردم [حق] برای تو مثل دو دوتا چهارتا روشن شد [پس] مشکلت چیست؛ تو که می‌دانی حق با من است تو که می‌دانی این سِحر نیست: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾؛ اما نپذیرفت. بنابراین تمام مشکل ما این است که ما نمی‌دانیم متولّی عمل چه کسی است، حالا پشت سر هم درس می‌خوانیم! شما هر چه درس بخوانید ما هر چه درس بخوانیم، مشکل اندیشه را حل می‌کنیم، عمل به عهدهٴ چیز دیگر است [که] دست و پایش را باید باز کنیم.
بنابراین نباید گفت حالا اینها که دو بار سرافکنده شدند، چرا تصمیم گرفتند ابراهیم خلیل را بسوزانند، به همان دلیل که برای نمرود ـ‌ در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش گذشت ـ حرف خودش بیّن‌الغی شد [و] حرف وجود مبارک ابراهیم بیّن‌الرشد شد: ﴿فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ﴾ اما دست‌بردار نبود. اینکه گفته شد خدایا «لا تَکِلْنی إلی نفسی طرفة عین ابداً» برای همین است که اگر ما را به این نفس مسوّله یا نفس امّاره واگذار کنند چیزی برای ما نمی‌ماند. بنابراین اینها دو بار سرافکنده شدند [و] مسئله برای اینها بیّن‌الرشد شد که حق با خلیل خداست [و] بیّن‌الغی شد که حرف اینها باطل است. در جریان نمرود هم همین طور بود که ﴿فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ﴾ ، در جریان فرعون هم همین طور بود که موسای کلیم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اما دست‌بردار نیستند.

احتجاج حضرت ابراهیم ع، منشأ سرافکندگی دوباره نمرودیان
بنابراین اگر اینها سرافکنده شدند [و] باز دستور کُشتن می‌دهند، این منافات ندارد که ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ به همین معنایی که عرض شد تفسیر بشود یعنی دو بار سرافکنده شدند، چون دو حجّت را وجود مبارک ابراهیم خلیل اقامه کرد.
تعدّد براهین به تعدّد حدّ وسط است، اگر حدّ وسط یکی بود به بیانات دیگر [مثلاً] به دو بیان یا به سه بیان، در حقیقت یک برهان است؛ اما اگر حدّ وسط دوتا بود این می‌شود دوتا برهان. در اینجا حدّ وسط دوتاست. یکی به فعل است یکی به ادراک؛ یکی به نطق است یکی به فعل که ﴿فَعَلَهُ﴾. وجود مبارک ابراهیم خلیل دو برهان اقامه کرد [فرمود] اگر اینها اهل کارند باید فاعل باشند، اگر اینها اهل کارند باید ناطق باشند، چون اهل فعل نیستند پس کاره‌ای نیستند چون اهل نطق نیستند پس کاره‌ای نیستند، چون دو برهان بود دو بار اقامه کردند، اینها هم دو بار سرافکنده شدند. حالا گوینده نمرود بود یا دیگری، بالأخره تصمیمشان تصمیم عمومی بود بنا شد وجود مبارک ابراهیم خلیل را بسوزانند.

بررسی اقوالی در آیه﴿یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً﴾
مطلب دیگر اینکه این اگر بر اساس آن نظر ادقّ قرآنی باشد که هیچ سؤالی نیست هیچ مشکلی نیست [زیرا] اینها واقعاً می‌فهمند و واقعاً به دستور الهی کار می‌کنند مثل انسان منتها مرحلهٴ ضعیف‌تر. اگر ما انسانِ معصومی داشتیم و به دستور ذات اقدس الهی کار می‌کرد [یعنی] مأمور به امر الهی بود منتهی به نهی الهی بود، این غالباً این کار را انجام می‌دهد، بعد هر وقت خدای سبحان دستور بدهد برابر آن دستور انجام می‌دهد. در نظر ادق جا برای سؤال نیست که آتشی که می‌سوزاند حالا چطور شد که نسوزاند. آیا معلول از علّت تخلّف پیدا کرد آیا اینها علّت نیستند و جَری عادت‌اند همان طوری که اشاعره می‌پندارند؛ یا در بدن وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) مانعی ایجاد کرد که حرارت روی او اثر نکند یا اثر احراق را از نار گرفت، این وجوه و اقوالی است که گفته شد [که] اینها حرفهای متوسّط یا ابتدایی است؛ اما آن حرفهای ادق آن است که اینها خوب می‌فهمند مثل انسان [که] چه موقع بسوزانند چه موقع نسوزانند؛ اگر انسان اکثر اوقات کاری انجام می‌دهد بعد دستور الهی برسد که شما این کار را انجام بده فلان کار را
انجام نده، جا برای سؤال نیست [زیرا] این می‌فهمد [و] تابع دستور خداست، خدا این راه را راهِ رسمی او قرار داد [و] گاهی هم مثل موسای کلیم فرمود برو به دریا گفت چَشم، اینجا جا برای سؤال نیست.

تفسیر آیه بر اساس علت تامه نبودن آتش برای احراق
نزد اوحدیّ از اهل تفسیر که در و دیوار عالم را شاهد و مُدرِک و ناطق و سمیع و بصیر می‌بینند اصلاً این سؤالها مطرح نیست، برای اوساط و ضعاف از مفسّران یا تودهٴ مردم که سؤال مطرح بشود چگونه آتش نسوزاند، سرّش آن است که آتش، علّت تامّه برای احراق نیست. مستحضرید که تجربه آن ‌قدر ناقص است که توان حلّ هیچ مسئلهٴ فلسفی را ندارد. ما فقط آنچه می‌بینیم این است که آب روان است آتش سوزان است زمین بسته است، همین! اما زمین، علّت تامّهٴ بسته بودن است [یا] آب، علّت تامّهٴ جریان است [یا] آتش، علّت تامّهٴ احراق است، این را ما از کجا ثابت می‌کنیم؟! علیّت را به هیچ وجه نمی‌شود از راه حواس ثابت کرد، چون ما از راه حواس فقط تعاقب می‌بینیم یعنی این شیء به دنبال آن هست اما بین اوّلی و دومی، ربطِ ضروری هست [یا نه]، ضرورت که دیدنی نیست، ضرورت را عقلِ تجریدی، ثابت می‌کند؛ مگر با تجربه می‌شود ضرورت ثابت کرد؟! قانون علیّت را فقط عقل ثابت می‌کند نه حس، حس حدّاکثر، تعاقب می‌بیند یعنی دائماً یا اکثراً این دومی به دنبال اوّلی است؛ اما [اینکه] پیوند ضروری بین اوّلی و دومی هست [این را حس نمی¬تواند بفهمد زیرا] ضرورت که امر حسّی نیست.
شما در نامهٴ امام(رضوان الله علیه) که برای جناب میخائیل گورباچف نوشته بودند می‌بینید امام استدلالش این بود که علیّت را می¬خواهید با چه چیزی ثابت بکنید، نظام جهان که بدون علیّت نیست، علیّت هم که حسّی نیست علیّت هم که تجربی نیست، علیّت را فقط با عقلِ محض ثابت می‌کنند. خب ما از کجا ثابت کردیم که آتش، علّت احراق است تا بگوییم [نسوزاندن آتش] انفکاکِ معلول از علّت است؟! بنابراین ما دلیلی نداریم. بله ما دو دوتا چهارتا را می‌گوییم چهارتا زوج است، زوج قابل انقسام به متساویین است چه اینکه قابل انقسام به غیر متساویین است و فرد هرگز قابل انقسام به متساویین نیست، اینها را با براهین عقلی ثابت می‌کنیم؛ اما حس این توان را ندارد، بنابراین سخن از انفکاک معلول از علّت و امثال ذلک نیست.

بیان برخی اهل معرفت در تفسیر آیه محل بحث
حالا اینکه فرمود: ﴿عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾ گاهی خدای سبحان به همین زمینِ بسته می‌گوید دهن باز کن قارون را ببلع، می‌گوید چَشم: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ . برای اوحدیّ از اهل تفسیر اصلاً هیچ جا برای سؤال نیست، آنهایی که درک دارند سخن در و دیوار را می‌شنوند و ادراک در و دیوار را می‌فهمند می‌بینند این زمین می‌فهمد. اطاعت می‌کند آن دریا می‌فهمد [خداوند] به آب می‌فرماید بایست می‌گوید چشم؛ خب مگر عصای موسی چه کار کرد؟ این آبِ موجود را گفت تو زود برو، آن آبِ نیامده را گفت آنجا یک سدّ آبی ببند قدری بایست، آنجا شده جادهٴ خاکی. به دریا بگوید بایست می‌گوید چَشم، به زمین بگوید دهن باز کن می‌گوید چشم، به قمر بگوید مُنشَق شو می‌گوید چشم، به آتش بگوید نسوزان می‌گوید چشم، همه اینها اتفاق افتاده است. برای آنها که اهل معرفت‌اند اصلاً جا برای «إن قُلت» نیست تا «قلتُ» بخواهد؛ اما برای تودهٴ مردم ما علیّت ثابت نکردیم تا گفته بشود انفکاک معلول از علّت است و امثال ذلک. بنابراین این به هیچ وجه محذور عقلی ندارد، می‌توان گفت: ﴿یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾(علیه الصلاة و علیه السلام).
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 29:59

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن