display result search
منو
تفسیر آیات 48 تا 56 سوره انبیاء _ بخش اول

تفسیر آیات 48 تا 56 سوره انبیاء _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 7 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 48 تا 56 سوره انبیاء _ بخش اول"

خداوند و اولیای الهی عالمان به غیب
غیبی بودن مسئله قیامت و عالمان به آن
بیان علم پیامبر اکرم ص به قیامت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ ﴿48﴾ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ ﴿49﴾ وَهذَا ذِکْرٌ مُّبَارَکٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنکِرُونَ ﴿50﴾ وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ ﴿51﴾ إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ ﴿52﴾ قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ ﴿53﴾ قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ ﴿54﴾ قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ ﴿55﴾ قَالَ بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ ﴿56﴾

خداوند و اولیای الهی عالمان به غیب
چند نکته مربوط به مطالب قبل بود که با بیان آ‌نها گذشته روشن‌تر می‌شود و آن این است که غیب را ذاتاً خدای سبحان می‌داند مثل سایر کمالاتِ هستی؛ ثانیاً این غیب را انبیا و اولیا که مرضیّ او هستند می‌دانند. جریان اول که غیب را منحصراً خدا می‌داند یک طایفه از آیاتی است که حصر می‌کند طایفهٴ ثانیه آیاتی است که می‌فرماید ما غیب را به انبیا دادیم به معصومان دادیم، ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾ و مانند آن.

غیبی بودن مسئله قیامت و عالمان به آن
مطلب سوم آن است که جریان معاد غیب است، جزء عالَم شهادت نیست و طبق طایفه اولی این را هم خدای سبحان می‌داند [و] طبق طایفهٴ ثانیه این غیب را ذات اقدس الهی به ﴿مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ﴾ عطا کرده و می‌کند.
در جریان معاد بالخصوص، در پایان سورهٴ مبارکهٴ «جن» آمده است که این جریان قیامت روشن نیست که نزدیک است یا دور: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾ که آیهٴ 25 سورهٴ مبارکهٴ «جن» است؛ این ناظر به آن است که ذاتاً جریان معاد را ذات اقدس الهی می‌داند؛ اما در آیهٴ 26 به بعد فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ﴾ که این «الف و لام» یا «الف و لام» جنس است یعنی جمیع غیب را فقط خدا می‌داند یا «الف و لام» عهد است که ناظر به مسئلهٴ معاد است؛ به هر تقدیر جریان معاد قطعی‌الشمول است، اگر «الف و لام» جنس باشد که جریان معاد را هم شامل می‌شود و اگر عهد باشد که مخصوص معاد است؛ ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ﴾ ؛ آن رسولی که مرتضای حق است وجود مبارک پیغمبر است انبیای دیگر هستند و مانند آن.

بیان علم پیامبر اکرم ص به قیامت
بنابراین قدر متیقّن این آیات پایانی سورهٴ «جن» این است که جریان معاد را به پیغمبر فرمود (این شده چهار مطلب).
مطلب پنجم آن است که چون ذات مقدس رسول خدا ذاتاً عالِم غیب نیست می‌فرماید: ﴿إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾ و چون به افاضهٴ الهی عالِم غیب شد می‌فرماید: ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ﴾ اگر در طلیعهٴ سورهٴ «قمر» دارد: ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ﴾، برای آن است که طبق بخش پایانی سورهٴ مبارکه «جن»، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عالِم به معاد شد (این هم یک مطلب).

بررسی کلام برخی مفسّرین در مرجع ضمیر <هم> ﴿وَلاَ هُم مِنَّا یُصْحَبُونَ﴾
آنچه مربوط به مسئلهٴ آلهه است که گاهی ضمیر مذکّر است و گاهی ضمیر مؤنث، برخی از مفسّران همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید در کتابهای تفسیر، سعی کردند که این ضمیرهای جمع مذکّر را به مشرکان و کافران و بت‌پرستان و اینها برگردانند. آیهٴ 42 به بعد سوره «انبیاء» این است: ﴿قُلْ مَن یَکْلَؤُکُم بِالَّلیْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَن ذِکْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ﴾ یعنی این کافران، ﴿أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم﴾؛ ضمیری که به آلهه برمی‌گردد ضمیر مؤنث است، آن ضمیر جمع مذکر سالم به مشرکان برمی‌گردد ﴿أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا﴾؛ چون در اینجا ضمیر مؤنث به آلهه برگشت و ضمیر جمع مذکر سالم به کفار لذا می‌گویند: ﴿لاَ یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ ﴿وَلاَ هُم مِنَّا یُصْحَبُونَ﴾ هم برای کفار است یعنی آن کفار نمی‌توانند خودشان را یاری کنند مَصحوب ما هم نیستند و دوتا ضمیر جمع مذکر سالم آیهٴ 44 هم یعنی ﴿بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّی طَالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ﴾ تأیید می‌کند که ضمیرها به مشرکان برمی‌گردند.
این سخن ناصواب است برای اینکه معمولاً در جایی که اشتباه می‌شود ضمیر آلهه را مؤنث می‌آورند وگرنه در سایر موارد که سخن از اشتباه نیست همین مطالب هست به صورت ضمیر جمع مذکر سالم یعنی این آلهه نمی‌توانند مشکل خودشان را حل کنند چه رسد به اینکه مشکل مشرکان را بتوانند حل کنند این مطلب در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» مبسوطاً گذشت؛ در سورهٴ «اعراف» آیهٴ 194 به بعد این بود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ یعنی این بتهایی که شما می‌خوانید، اینها ﴿عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ فَادْعُوهُمْ﴾؛ اینها را بخوانید ببینید چه مشکلی از شما حل می‌کنند ﴿فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا﴾؛ این بتهای سنگی و چوبی که خودتان تراشیدید آیا اینها پا دارند راه بروند. مستحضرید برای تودهٴ مردم جاهلی در همین حد برهان اقامه می‌کنند، برای خواصّشان براهین دیگر [و] برای اخصّشان هم برهان ادق، حالا در جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) روشن می‌شود. ﴿أَم لَهُم أید یَبطشون بِها أمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهَا﴾ که ضمیر جمع مذکر سالم است که به همین بتها برمی‌گردد ﴿أَمْ لَهُمْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلاَ تُنظِرُونِ﴾ [آن گاه] در آیهٴ 197 به این صورت است: ﴿وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَیَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلاَ أَنْفُسَهُمْ یَنصُرُونَ﴾ یعنی این بتهایی که شما اینها را می‌پرستید نه مشکل خودشان را حل می‌کنند نه مشکل شما را.
این همین مطلب آیهٴ محل بحث در سورهٴ «انبیاء» است که اینها وقتی نتوانند مشکل خودشان را حل کنند و ما این سنگهایی که تراشیدید و مورد پرستش شماست را گداخته می‌کنیم، وقتی اینها مشکل خودشان را نتوانستند حل کنند مشکل شما را هم حل نمی‌‌کنند؛ مطلب همان است با ضمیر جمع مذکر سالم؛ فرمود: ﴿وَلاَ یَسْتَطِیعُونَ نَصْرکم وَلاَ أَنفُسَهُمْ یَنصُرُونَ ٭ وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدَی لاَ یَسمعوا﴾ که این جمع مذکر سالم هم است. بنابراین این ﴿لاَ یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلاَ هُم مِنَّا یُصْحَبُونَ﴾ همهٴ این ضمیرهای جمع مذکر سالم و فعل، به این آلهه برمی‌گردد.

انبیا صاحبان حقیقی فرقان
در همین سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیهٴ 25 به عنوان متن فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾ [که] این نبوّت عامّه است، همین نبوّت عامّه را به صورت قصص انبیا در آیات محلّ بحث یعنی آیهٴ 48 به بعد همین سور‌ه مبسوطاً یکی پس از دیگری ذکر می‌کنند. هفده پیامبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را نام می‌برند که شرح آن متن است [و] اول آنها وجود مبارک حضرت موسی است؛ فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ﴾. «فرقان» را معرفه ذکر فرمود و «ضیاء» و «ذکر» را نکره؛ ظاهراً «فرقان» اسم روشن‌تری است برای تورات.
این فرقان برای فرق بین حق و باطل است، صِدق و کذب است، خیر و شرّ است، حَسَن و قبیح است و مانند آن و این چون خودش فرق می‌گذارد، اگر کسی اهل فرقان بود اهل قرآن بود، می‌تواند فرق بگذارد بین حق و باطل، خیر و شرّ، صدق و کذب و حَسَن و قبیح. اگر در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ یعنی اگر کسی حُسن فاعلی داشت، هم در مطالب علمی موفق‌تر از دیگران است هم در مطالب عملی.

خرافی بودن شانس بر اساس نظم حاکم بر عالم
بسیاری از مسائل است که بالأخره وقتی که پیچیده شد، دفعتاً انسان می‌بینید جرقّه¬ای می‌زند و مطلبی به ذهنش می‌آید، این خیال می‌کند خودش حل کرده است! خود انسان قابلِ علم است نه فاعلِ علم، هر قابلی نیازمند به فاعل است که چیزی به او عطا بکنند و او دریافت بکند وگرنه قابل بما أنّه قابل که مُعطی نخواهد شد. این فیضی که به عنوان کشف جدید است خودبه‌خود پیدا نمی‌شود، برای اینکه صُدْفه و شانس و اتفاق و امثال ذلک محال است.
اینکه برخی از افراد اینها به مسائل تقوا و امثال ذلک خیلی اعتنایی ندارند اما به شانس و بخت و اتفاق و امثال ذلک تکیه می‌کنند، اینها نمی‌دانند این فسون و فسانه است این خرافات است. چرا در فلان بازی نبُردی، [می¬گوید] ما شانس نیاوردیم! خب الآن در زمان دین در زمان علم کسی این طور خرافاتی فکر می‌کند؟! صبر و جَخد جزء خرافات است شانس جزء خرافات است نحسِ قدم جزء خرافات است. قضا و قدر الهی به تدبیر الهی است و تقوایِ مردان باتقوا سهم تعیین‌کننده دارد و مانند آن؛ هیچ چیزی در عالَم، بی‌نظم نیست تصادف نیست اتفاق نیست شانس نیست. خب این نماز نمی‌خواند می‌گوید خرافات است ولی آنجا چون در بازی باخت می‌گوید ما شانس نداشتیم! این همان وهم و خیال و خرافات و جاهلیّت است که به این صورت در آمده است.

تقوای الهی, اساس و معیار فرقان
فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ ؛ «مَن فَقَد تقویً فقد علماً» (یک) و «مَن فَقَدَ تقویً فقد عملاً صادراً من ذلک التقویٰ» (این دو). در جریان حس همین طور است که همه ما قبول کردیم: «مَن فَقَد حسّاً فقد علماً» [اما] نه تنها «فقد علماً»، «فقد عملاً». اگر کسی باصره نداشت، از فنّ مناظر طبیعی محروم است و این درس را نمی‌تواند بخواند (یک)، راه هم نمی‌تواند برود (دو)؛ اگر کسی سامعه را از دست داد از فراگیری فنّ موسیقی محروم است (یک)، بوق اتومبیل هم نمی‌شنود که بفهمد باید کنار برود (این دو)، بنابراین نه عملش عمل صائب است نه علمش علم صائب [البته] آن علم و عملی که به این حس وابسته است.
در جریان تقوا همین طور است؛ در خیلی از موارد است که می‌بینید انسان مواظب زبانش نیست می‌گوید خوب شد که من از این راه رفتم، خب چه کسی راهنمایی کرد؟ یا می¬گوید خوب شد که فلان کار را کردم یا خوب شد فلان حرف را زدم، اینکه فلان حرف را زدی، فلان کار را کردی، فلان راه را رفتی، دیگری در اثر آن تقوایی که داشتی تو را هدایت کرد و یا در اثر دعایی که کردند [هدایت شدی]؛ یا گاهی می‌گوید ای کاش من آن راه را می‌رفتم یا آن کار را می‌کردم یا آن حرف را می‌زدم؛ خب شما باید قبلاً راه را فراهم می‌کردی نه الآن بگویی کاش! در خیلی از موارد است که انسان مردّد است که چه کار بکند و یک طرف را انتخاب می‌کند، آنجایی که مردّد است و نمی‌داند ولی به یک طرف گرایش پیدا می‌کند آن عنایت الهی است آن فرقی است که خدای سبحان به او عطا کرده است. فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمْ اللّهُ﴾ (یک)، ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ (دو)؛ این آیهٴ سورهٴ «انفال» قوی‌تر از آیهٴ سورهٴ «بقره» است، آنجا به صورت شرط و جزا بیان نشده است [یعنی] یک جملهٴ خبریه است در کنار جملهٴ انشائیه؛ اما اینجا به صورت شرط و جزا بیان شده است. خیلی از چیزهاست که ما نمی‌دانیم بعد می‌فهمیم خیلی از کارهاست که نمی‌توانیم تصمیم بگیریم و بعد تصمیم می‌گیریم؛ یا باید بگوییم خودبه‌خود پیدا شده اینکه محال است؛ یا به خرافات تَن در بدهیم بگوییم خوش‌شانس است این هم که محال است؛ یا بالاخره راهنمایی داریم [حالا] اگر مسیر تقوا بود آن راهنما ذات اقدس الهی است [و] اگر بی‌تقوایی بود، ﴿کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ﴾ ؛ کسی هست که زِمامش را می‌کِشد تا جهنم می‌برد و آن شیطان است.

تبیین حقیقت انفاق و عدم جریان آن در عالم
ممکن نیست کاری در درون یا بیرون اتفاق بیفتد و فاعل نداشته باشد (این محال است). «یقول الإتفاق جاهل السبب» ؛ اینکه ما می‌گوییم فلان حادثه اتفاقی است، به تعبیر مرحوم حکیم سبزواری ما چون از علل و اسباب غافلیم خیال می‌کنیم این امر اتفاقی است. اتفاق مثل دو دوتا پنج‌تاست که مستحیل است مثل دو دوتا سه‌تاست که مستحیل است، اتفاق یعنی فعل بی‌فاعل؛ اما اینکه می‌بینید کسی جایی را می‌کَند گاهی گنج پیدا می‌کند می‌گوییم اتفاقی است، این یک تعبیر مسامِحی است نه فلسفی و عقلی؛ غالباً وقتی این زمین را می‌کَندند آب در می‌آمد، حالا این بار معدن در آمد، می‌گویند اتفاقاً معدن در آمد. سرّش این است که ما غالب را دائم حساب می‌کنیم (یک) و دائم را ضروری می‌پنداریم (دو)، دو مغالطه است که عَقبهٴ کئود است و ما باید طی بکنیم؛ نه «غالب» را «دائم» بدانیم نه «دائم» را «ضروری» تلقّی کنیم.
ما باید بدانیم که کَندنِ این زمین این طور است که به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در همان اصول فلسفه، وقتی آدم بیست متر این خاک را گرفت، این علّت تامّه است برای کشف آنچه زیر این بیست متر است؛ اگر خاک است که خاک است اگر آب است که آب است اگر معدن است که معدن است اگر سنگ است. که سنگ است ما چون غالباً بعد از بیست متر در منطقه‌ای به آب می‌رسیم، حالا اگر به معدن رسیدیم می‌گوییم اتفاقاً معدن در آمد [در حالی که] اتفاقی در کار نیست. ما خیال می‌کنیم وقتی که این بیست متر خاک را برداشتیم باید به آب برسیم، ما وقتی بیست متر را برداشتیم آنچه زیر بیست متر است برای ما روشن می‌شود [که] این [کندن بیست متر] علّت تامّه است، معلولش گاهی آب است گاهی خاک است گاهی سنگ است گاهی معدن است. ما که «غالب» را «دائم» خیال می‌کنیم این جاهلیّت ماست که به حساب عقل می‌گذاریم و به عقل صَدْمه می‌زنیم و می‌گوییم اتفاقی است. بنابراین اتفاقی در عالم نیست؛ نیست یعنی محال است نه قبیح است و اگر کار خیری شده است، ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ .

علت معرفه بودن <فرقان> در ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ﴾
خیلیها می‌آیند درس می‌خوانند [ولی] کمتر موفق‌تر می‌شوند خیلیها وارد یک کار می‌شوند کم تر موفق می‌شوند، حالا یا دعای پدر و مادر است یا طبق بیان نورانی حضرت خضر(سلام الله علیه) ﴿کَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ ؛ داشتن پدر صالح، مادر صالح، جدّ صالح اثر دارد یا تقوای خود آدم است، بالأخره این‌چنین نیست که این تقوا در بخش علمی اثر نکند یا در بخش عملی اثر نکند، لذا ﴿الْفُرْقَانَ﴾ را با الف و لام ذکر فرمود و «ضیاء» و «ذکر» را بدون «الف و لام» ذکر کرد، برای اینکه آنها از برکات همین ﴿الْفُرْقَانَ﴾ یعنی «التورات»، «الانجیل‌« و مانند آن هستند. وقتی که اینها فارق بین حق و باطل بود، فارق بین صِدق و کذب بود، فارق بین خیر و شرّ بود، فارق بین حَسن و قبیح بود، یک انسان متدیّن در همهٴ این مراحل می‌تواند بین اینها فرق بگذارد؛ در بحث اخلاق این‌چنین است در بحث حقوق این‌چنین است در بحث عقاید این‌چنین است در بخش علوم این‌چنین است در بخش اعمال هم این‌چنین است (خیلی از موارد است که فرق می‌گذارد).

پرسش:...
پاسخ:
تبیین حقیقت قرعه و اقسام آن
نه، ما نمی‌دانیم، ذات اقدس الهی فرمود ما کاری در دین نداریم که شما سرگردان باشید، راه برای¬تان تنظیم کردیم. انسان قرعه می‌زند و قرعه اَماره نیست. جایی قرعه می‌زنند که واقعِ معلومی دارد منتها برای ما معلوم نیست (این یک)، قسمت دومِ قرعه جایی است که اصلاً واقع ندارد [و ما] می‌خواهیم دعوا نشود مشکلی پیش نیاید قرعه می‌زنیم (این دو). حق این است که دلیل قرعه اطلاق دارد [و] هر دو قسم را در فقه شامل می‌شود چه آنجا که واقع دارد نظیر درهمِ وَدَعی و چه آنجا که واقع ندارد. دو نفر هر کدام درهمی را نزد امینی به امانت گذاشتند [و] یکی را سارق برده، معلوم نیست که این برای چه کسی بود، خب واقعش معلوم است ولی نه امین می‌داند نه مالکها، اینها نزاعی دارند، در این بخش تزاحم حقوقی می‌گویند قرعه بزنید. اینجا واقعش ثابت است و عند الله معلوم است [ولی] نزد دیگری معلوم نیست، حالا قرعه می‌زنند گاهی مطابق واقع در می‌آید گاهی مطابق واقع در نمی‌آید برای اینکه قرعه «لکلّ أمرٍ مشکل».
یک وقت است می‌خواهند یک رئیس انتخاب بکنند برای هیئت اُمنایی، اینجا واقعی ندارد نظیر همان شورای نگهبان که در قسمت اول این طور است که سه نفر باید استعفا بدهند، اینجا واقعی ندارد می‌گویند سه نفر به قید قرعه استعفا بدهند برای اینکه مشکلی پیش نیاید؛ کسی را می‌خواهند به عنوان رئیس تعیین کنند، خب این واقعی ندارد اما «القرعة لکلّ أمرٍ مشکل» اینجا را هم شامل می‌شود فتوی فقهاً برای اینکه مشکل حل بشود نه اینکه واقعی دارد ما نمی‌دانیم و به وسیلهٴ قرعه می‌خواهیم حل کنیم. خب اگر هفت هشت نفرند به عنوان هیئت امنا [و] یک نفر را می‌خواهند به عنوان رئیس انتخاب بکنند و از باب تزاحم حقوقی ممکن است گِله پیش بیاید نقدی پیش بیاید، می‌گویند یک نفر به قید قرعه نه اینکه واقعی هست و کسی را به عنوان رئیس تعیین کردند. یک وقت است تعیین کرده ولی ما نمی‌دانیم چه کسی است اینجا واقع دارد [ولی] یک وقت واقعی ندارد.
به هر تقدیر این تقوا این سهم را دارد لذا می‌فرماید فرقان است (یک) که با الف و لام ذکر می‌شود [که] این اصل است [و بعد می¬فرماید] ضیاء و ذکر است ﴿لِلْمُتَّقِینَ﴾؛ آن کسی که باتقواست می‌بیند آن ‌که باتقواست می‌شنود. هم ذکرِ خدا و قیامت است هم ذکر انبیای گذشته و داستانهای انبیای گذشته که فرمود این را ما به حضرت موسی و حضرت هارون دادیم این فرق را به اینها عطا کردیم و زمینهٴ روشنی دارند که با نور حرکت می‌کنند.

عدم جریان تکلیف در قیامت
در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» آیهٴ 28 این است ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِن رَحْمَتِهِ وَیَجْعَل لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ﴾؛ این اختصاصی به معاد ندارد. در جریان معاد، عملی در کار نیست که کسی کاری انجام بدهد [و] به وسیلهٴ کار ثوابی ببرد، چون اگر کار باشد باید مطابق با قانون باشد، اگر قانون است می‌شود وحی و نبوّت و رسالت و شریعت، دیگر می‌شود دنیا، دیگر آخرت نیست.
بعد از مرگ هیچ ممکن نیست کسی کاری انجام بدهد که به وسیلهٴ آن کار ثوابی ببرد یا عِقابی را کم بکند، البته تمام کارهایی که در دنیا کرده و آثاری که گذاشته، تا آن آثار هست [و] برکات آن آثار هست، در نامهٴ عمل او ثواب می‌نویسند. این ﴿نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا﴾ (یک)، ﴿وَآثَارَهُمْ﴾ (دو)، زمینه شد برای صدور آن احادیث نورانی که «إذا مات ابن آدم انقطع عمله الاّ عن ثلاث» یا «عن ستّ» که اینها تمثیل است و نه تعیین؛ مصادیق فراوانی ذکر شده است، همین پنج شش مصداق نیست؛ ولد صالحی که «یدعو له» صدقهٴ جاریه یا شجری باشد بوستانی باشد کتابی باشد مدرسه‌ای باشد قناتی باشد چشمه‌ای باشد سنت حسنه¬ای باشد همهٴ اینها صدقات جاریه است و عمل صالح است و تا این سنّت حَسَنه هست در نامهٴ او ثواب می‌نویسند، برای اینکه در حقیقت اثر اوست، کار جدیدی نیست. عمل در بعد از موت بالقول المطلق قطع می‌شود که حضرت فرمود: «إنّ الیوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل» ؛

تبیین مفهوم شهود در قیامت و بیان مراتب آن
اما علم در آنجا شهود است: ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ ، البته شهود هر کسی هم طبق آن فیض خاصّی است که خدا عطا می‌کند، دیگر آن مفاهیم رخت برمی‌بندد، به صورت علم شهودی در می‌آید و انسان بهشت را می‌بیند یا جهنم را می‌بیند [و] برخیها فقط جهنم را می‌بینند و تبهکاران را می‌بینند. انسان به وسیلهٴ تقوا، در علوم، در عقاید، در اخلاق، در حقوق، در اعمال موفق‌تر از دیگران است.
فرمود این ضیاء است و ذکر است ﴿لِلْمُتَّقِینَ﴾. متّقیان چه کسانی هستند؟ ﴿الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ﴾؛

تفاوت عالم به غیب و شهود و لوازم هر کدام
قرآن کریم چه در آیات مکّی چه در آیات مَدَنی فراوان در این زمینه سخن گفت که «الموجود علی قِسمین: غیبٌ و شهاده»، در قبال جاهلیّت و شرک و الحاد که می‌گفتند و الآن هم می‌گویند: «کلّ موجود مادّی»؛ اینها می‌گویند اگر چیزی هست باید با تجربه حسی ثابت بشود و چیزی که تجربهٴ حس به آن دسترسی ندارد، خرافات است موهوم است فُسون است و فسانه. این حرف جاهلیّتِ کهنه و جاهلیّت نو بود و است که می‌گفتند: «کلّ موجودٍ محسوس»، عکس نقیضش هم این است که «ما لیس بمحسوس لیس بموجود». آنها هم که می‌گفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ بر اساس همین فکر باطل بود. انبیا(علیهم السلام) آمدند گفتند که «الموجود إمّا مجرّدٌ و إمّا مادی، إمّا غیبٌ و إمّا شهادة»؛ موجود دو قِسم است یک قسم غیب است که با تجرید فهمیده می‌شود [و] یک قسم مشهود است که با تجربه فهمیده می‌شود؛ «الموجود إمّا غیبٌ و إمّا شهاده». ﴿عَالِمُِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ این‌چنین است، ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ این‌چنین است. و مانند آن؛ خدا غیب است، قیامت غیب است، وحی غیب است، نبوّت غیب است، ولایت غیب است، رسالت غیب است، امامت غیب است. اینها چیزی نیست که در آزمایشگاه دیده بشود؛ این غیب را انبیا آوردند.

اسلامی بودن فلسفه و رابطه آن با فلسفه یونان
مهم‌ترین کاری که الآن ما در پیش داریم اگر بعضی آقایان این زحمت را بکشند [که این] زحمت عالمانه جا دارد، این است که آیا فلسفه از یونان به اسلام آمده یا اسلام فلسفه را احیا کرده است و به یونان رفته یعنی الهیّات فلسفه که خدایی هست با برهان فلسفی، معاد هست با برهان فلسفی، این حرفهایی که ارسطو و افلاطون دارند اینها به اسلام آمدند یا اسلام این حرفها را به آنها یاد داد. افلاطون و امثال افلاطون چهار پنج قرن قبل از وجود مبارک عیسای مسیح(سلام الله علیه) هستند؛ کلّ خاورمیانه فکر رایجش یا الحاد بود یا شرک، وقتی انبیای ابراهیمی با برهان آمدند مخصوصاً وجود مبارک حضرت ابراهیم با برهان آمد با تبر آمد با آتش‌سوزی آمد کلّ خاورمیانه را اصلاح کرد. فلسفه از اسلام به یونان رفت نه اینکه از یونان به اسلام آمده باشد. منظور از اسلام فقه اسلامی نیست فلسفهٴ اسلامی است؛ فقه اسلامی با فقه مسیحی با فقه یهودی با فقه مکتبهای دیگر فرق می‌کند چون ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ . ما چند رکعت نماز بخوانیم به کدام طرف نماز بخوانیم آنها چند رکعت نماز بخوانند به کدام طرف نماز بخوانند اینها فرق می‌کند؛ اما فلسفهٴ اسلامی که خدا هست، یگانه است، یکتاست، اسمای حسنا دارد، قیامت هست وحی هست نبوّت هست، در این فلسفهٴ اسلامی در این اسلام، فرقی بین اسلام و مسیحیّت و یهودیّت نیست: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ ؛ منتها در اینجا [یعنی دین نبی خاتم]، کامل‌تر، دقیق‌تر، محقّقانه‌تر است.
این مثل شریعت و منهاج نیست که برای هر کدام فرق بکند؛ ما وقتی می‌گوییم فلسفهٴ اسلامی غیر از فقه اسلامی است، دیگر نباید توقّع داشت که فرق فلسفهٴ اسلامی با فلسفهٴ مسیحی چیست! اینها ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ . اگر سخن از فقه اسلامی است بله کاملاً فرق دارد اما فلسفهٴ اسلامی که خدایی هست قیامت هست یکتایی هست یگانگی هست اینها فرقی ندارد.

نقش انبیا در نشر خداپرستی در خاورمیانه
اگر یک محقّق عالِم زبان‌شناسِ کوشا بتواند ثابت کند که فلسفه از اسلام به یونان رفت نه از یونان به اسلام آمده، خدمتی به این علم کرده [که] حق هم همین است.
اینکه جناب مولوی می‌گوید مخصوص ما ایرانیها نیست می‌فرماید:
گر نبودی کوشش احمد تو هم می‌پرستیدی چو اجدادت صنم
به افلاطون هم می‌گوید به ارسطو هم می‌گوید؛ می‌گوید اگر نبود احمد ـ یعنی نبوّت؛ اختصاصی به وجود مبارک پیامبر ندارد ـ اگر نبود تبرِ ابراهیم، افلاطون و پدر افلاطون هم بت‌پرست بودند. چه کسی اینها را موحّد کرد؟ در کلّ خاورمیانه هیچ سخن از توحید نبود مگر با تبرِ ابراهیم. اینجا هم از تبرِ او سخن فرمود، فرمود اگر این براهین در شما اثر نکرد من اینها را ریزریز می‌کنم و کرد. این‌چنین نیست که مثلاً در اسلام به معنای ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ این معارف نبود و از یونانی که دیروز پیدا شده آمده باشد، این [معارف یونان مربوط به] چهار پنج قرن قبل از وجود مبارک مسیح است. انبیای فراوانی آمدند این معارف را مطرح کردند محاجه کردند، وجود مبارک موسای کلیم آمد فرعونیان را به دریا ریخت و شرک را با آن وضع باطل کرد؛ با جان کَندن¬ها شرک را ابطال کردند و توحید را تثبیت کردند. تنها تبرِ ابراهیم(سلام الله علیه) نبود، آن عصای موسی هم بود آن جریان نیل بود آن خفقانی فراعنه هم بود؛ اینها با این تلاش و کوشش، توحید را، نبوّت را، وحی را، رسالت را برای خاورمیانه تثبیت کردند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:36

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن