display result search
منو
تفسیر آیه 12 سوره اسراء

تفسیر آیه 12 سوره اسراء

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 18 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 12 سوره اسراء"
انسان موظّف است با تأنّی حرکت کند تا از خیر بهره ببرد و از شرّ محفوظ بماند
هر کدام از شب و روز فرصتِ مناسبی‌اند برای کار مشخص
جعل بسیط همان معنای خلق است که یک مفعول می‌گیرد

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّکُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ وَکُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلاً ﴿12﴾

بعد از اینکه فرمود خیری هست و شرّی هست و نظمی در عالم هست و انسان موظّف است با تأنّی حرکت کند تا از خیر بهره ببرد و از شرّ محفوظ بماند مناسب با خیر و شرّ، نور و ظلمت را ذکر فرمودند تاریکی و روشنی را ذکر کردند. فرمودند خیر انسان، برکت انسان، ابتغای فضل در روز است شب تاریک است و ما شب و روز را برای این قرار دادیم که انسان شب بیارمد و روز فضل الهی را تحصیل کند همان طوری که هر کدام از شب و روز فرصتِ مناسبی‌اند برای کار مشخص، خیر و شرّ هم این‌چنین است انسان نباید شتابزده کار کند تا به جای اینکه از خیر بهره ببرد به دام شرّ بیفتد قبلاً فرمود: ﴿وَیَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیْرِ وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴾ بعد فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾ این تناسبی است بین آیه فعلی و آیه قبلی و چون محور اصلی آن آیه مسئله شرّ بود و شرّ با ظلمت و تیرگی و تاریکی همراه است اینجا لیل را مقدّم بر نهار ذکر فرمود ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾ اینها مناسبتهایی گفتند البته قرآن کریم سطحش بالاتر از این حرفهاست.
عمده آن است که جعل گاهی بسیط است و گاهی مرکّب جعل بسیط همان معنای خلق است که یک مفعول می‌گیرد و جعل مرکّب دو مفعول می‌گیرد اینجا جعل، جعل مرکّب است از نظر ادیب ولی از نظر حکیم جعل، جعل بسیط است.
مستحضرید وقتی ادبیات را به ادیب بدهند یک طور معنا می‌کند، به حکیم بدهند طور دیگر معنا می‌کند همین جریان ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ را وقتی به ادیب بدهی بگویی این را ترکیب بکن می‌گوید این «جعلت» فعل و فاعل این «لام»، «لام» غایت است یعنی خداوند ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ خداوند این کار را برای عبادت کرده است که این «لام» ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ علت غایی می‌شود برای ﴿خَلَقْتُ﴾ یعنی «أنأ» که در ﴿خَلَقْتُ﴾ است یا ضمیر متّصلی که در ﴿خَلَقْتُ﴾ است ولی همین رأی را به حکیم بدهید معنا کند می‌گوید که آن ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ متعلّق به خلق است نه به «تُ» «خلقتُ» نه یا «خلقنا» نه غایت برای خلق است نه برای خالق غایت برای الله نیست برای مخلوق است بین این تفسیر با آن تفسیر فرقهاست اینجا هم از همین قبیل است وقتی به ادیب بدهی می‌گوید این «جعل» دو مفعول گرفته یکی «اللیل» یا «النهار» ﴿جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ﴾ دومی هم ﴿آیَتَیْنِ﴾ حالا بعضیها این را مفعول اول گرفتند، بعضیها این را مفعول فیه گرفتند مثل البحر المحیط که می‌گوید ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ﴾ یعنی «جعلنا فی اللیل والنهار آیتین» یک آیت قمر است و یک آیت شمس ما این دو آیت را در شب و روز قرار دادیم که این یکی از این وجوهی است که مرحوم امین‌الاسلام(رضوان الله علیه) در مجمع هم ذکر کردند.
خب، معروف بین مفسّرین هم همین است که این جعل، جعلی است که جعل مرکب است و دو مفعول گرفته ولی خب مستحضرید که جعل گاهی بسیط است یک مفعول می‌گیرد به معنای خلق است، جعل گاهی جعل تألیفی است و مرکب است دو مفعول می‌گیرد این در کتابهای ادبی هم هست که «جعل» گاهی یک مفعول می‌گیرد، گاهی دو مفعول همین معنا وقتی که به اصول آمده می‌شود جعل بسیط و جعل تألیفی یا به حکمت آمده می‌شود جعل بسیط و جعل تألیفی این یک مطلب.
مطلب دوم آن است که این دو مفعولی که برای جعل ذکر می‌شود گاهی دوّمی مفارق از اوّلی است مثل ﴿فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَی﴾ خب ﴿وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَی ٭ فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَی﴾ اینکه بعد پژمرده می‌شود این پژمردگی که همراه با رویش گیاه سبز نیست ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی ٭ الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی ٭ وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَی ٭ وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَی﴾ بعد از گذشت چند ماه ﴿فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَی﴾ این‌‌چنین نیست که این گیاه سبز هنگام روییدن غثاء و پژمرده باشد که یا سیاه‌رنگ شده باشد که بعد از گذشت مدتی است این جعل، جعل مفارق است یعنی مفعول دوم از مفعول اول جداست مثل ﴿جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ﴾ یا ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾ این زن و شوهر اول که فامیل و رَحِم و امثال ذلک نبودند که، بعد هنگام ازدواج ذات اقدس الهی بین این دو الفت برقرار می‌کند جعلْ مودّت و رحمت همزاد با آفرینش این دختر و پسر نیست ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً﴾ سالیان متمادی که گذشت اینها به سنّ همسر‌یابی رسیدند آن‌گاه ﴿وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾ این مودت و رحمت مفارق از وجود زوجین است ﴿جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ﴾ هست، ﴿وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾ هست، ﴿فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَی﴾ است، ﴿جَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعاً﴾ هست از این جعلهای تألیفی که مفعول دوم مفارق از مفعول اول است در قرآن کریم کم نیست.
اما آن جعلی که مفعول تألیفی باشد، مفعول دوم مفارق مفعول اول نباشد از این مرحله به بعد تحلیلات دقیق زیاد است گاهی این عدم مفارقت برای آن است که این مفعول دوم لازمِ مفعول اول است و چون لازم از ملزوم جدا نیست پس مفارق نیست این یک، گاهی از این نزدیک‌تر مفعول دوم ذاتیِ مفعول اول است یعنی جزء ذات است از او جدا نیست این دو، گاهی تمام ذات است و تفاوت در مفهوم است نه در مصداق این هم قوی‌تر از همه و این مراحل گاهی به لحاظ ماهیّت شیء است، گاهی به لحاظ هویّت و هستی شیء است دقیق‌ترین مرحله آن است که مفعول دوم مفارق نباشد، بالاتر از لازم ذات در ذات باشد، بالاتر از ذات تمام ذات باشد، بالاتر از ذات به معنای ماهیت ذات به معنی هویّت باشد آن وقت تمام هویّت این شیء را این مفعول پُر می‌کند.
مطلب بعدی آن است که این تحلیل نشان می‌دهد که گاهی صفت عین ذات است، صفت عین ذات بودن نشان کمال نیست حالا تا صفت چه صفتی باشد صفات خدای سبحان عین ذات اوست و مؤکّد کمال است، صفات ممکن هم عین ذات ممکن است و مؤکّد نقص اوست علم و قدرت و حیات که صفت ذات ممکن نیست آنچه صفت ذات ممکن است، صفت ممکن است فقر است و بیچارگی است و مسکنت است و ذلّت که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ این ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ آن جهل است و آن فقر است و آن مسکنت است و آن بیچارگی است و اینها اوصاف انسان است اینها که اوصاف انسان است اوصاف مفارق نیست یک، اوصاف لازم هم نیست دو، جزء ذات هم نیست سه، تمام ذات است چهار، ذات به معنای هویّت پنج، نه ذات به معنای ماهیّت شش آن وقت تمام هویّت اشیا را فقر تشکیل می‌دهد اگر کسی گفت خدای سبحان که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ نه یعنی شما هویّتی دارید که فقر لازمهٴ آن هویّت است که در مقام ذات و هویّت فقیر نیستید ولی فقر لازمهٴ ذات شماست، خب اگر انسان در مقام ذات فقیر نباشد در مقام ذات می‌شود غنی دیگر و این محال است بنابراین صفات ممکن آنکه صفات ممکن است علم و قدرت و کمال که صفت ممکن نیست این را نداشت بعد هم به او دادند بعد هم از او می‌گیرند که ﴿وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ از آن طرف هم که فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ از این طرف هم که فرمود دوران کهنسالی ما از شما می‌گیریم پس این چند صباحی که در اختیار انسان است عاریه است دیگر.
پس علم و قدرت و کمال و حیات که برای انسان نیست، فقر و مسکنت برای انسان است که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ این فقر وصف مفارق نیست، وصف لازم نیست، جزء ذات نیست، تمام ذات به معنای ماهیت نیست بلکه تمام ذات به معنی هویت است و هو الحق آن وقت تمامْ حقیقت انسان می‌شود فقیر، اگر صفت عین ذات بود صفت، صفت کمال بود نشانهٴ کمال آن موصوف است مثل اینکه ذات اقدس الهی اسمای حُسنایش، صفات اولیایش مثل علم و قدرت و حیات اینها عین ذات اوست و این منشأ کمال است اما فقر عین ذات کسی باشد که نشانهٴ کمال او نیست، صفت عین ذات باشد نشانهٴ کمال نیست تا باید دید آن صفت چه صفت است، اگر غناست صفت ذات واجب است و عین ذات او ﴿فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ﴾ اگر فقر است صفت ممکن است و عین ذات اوست «وکفی بذلک فقرا وفخرا».
بنابراین وقتی ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾ این را به زمخشریها بدهی می‌گوید یک جعل است و جعل تألیفی است و دو مفعول می‌گیرد، به یک حکیم بدهی می‌گوید این جعل بسیط است یعنی دوتا لفظ است، دوتا مفهوم است ولی در عالم مصداق نه تنها مصداق اینها متّحد است بلکه حیثیت صدق اینها متّحد است اگر گفته شد «زیدٌ فقیرٌ» لفظ دوتا یکی زید، یکی فقیر مفهوم دوتا برای اینکه اینها مرادف هم نیستند مفهوم زید غیر از مفهوم فقیر است، مفهوم انسان غیر از مفهوم فقیر است اما وقتی به لحاظ تطبیق می‌شود نه تنها مصداق اینها یکی است، بلکه حیثیت صدق اینها یکی است مثلاً اگر ما عالمی داشتیم که عادل بود دوتا لفظ است، دوتا مفهوم است و دوتا حیثیت صدق است و مصداق یکی یعنی ما چهار امر را باید خط‌کشی کنیم. لفظ دوتا، مفهوم دوتا، حیثیت صدق یعنی حیثیت صدق آنجا که مفهوم پرواز می‌کند می‌خواهد روی مصداق بنشیند دوتا راه است، دوتا پرواز است، دوتا پَر است منتها یکجا می‌نشینند که این شخص «عالمٌ عادلٌ». این را می‌گویند مساوات اما وقتی که به این‌گونه از مسائل رسیدیم می‌شود مساوة نه مساوات یعنی لفظ دوتا یک، مفهوم دوتا دو، این دوتا مفهوم در همان سپهر ذهن هنوز به مصداق نرسیده یکی می‌شوند و یکجا می‌نشینند اگر ما گفتیم «الف» مخلوق خداست، مرزوق خداست، معلوم خداست، مبسوط خداست، مقدور خداست این پنج‌تا لفظ را که گفتیم این «الف» که بسیط است گفتیم «الف» مخلوق خداست، معلول خداست، معلوم خداست، مقدور خداست، مصنوع خداست این پنج‌تا لفظ را آوردیم بر «الف» منطبق کردیم پنج‌تا لفظ است در آهنگ، پنج‌تا مفهوم است در ذهن اینکه مرادف هم نیستند که ولی این پنج‌تا وقتی می‌خواهند بر محبطی فرود بیایند در همان سپهر ذهن یکی می‌شوند و یکجا می‌نشینند نه اینکه «الف» از جهتی مخلوق خداست، از جهت دیگر معلوم خداست که از آن جهت که مخلوق خداست معلوم خدا نیست ـ معاذ الله ـ این طور که نیست که این را می‌گویند مساوة یعنی این چندتا مفهوم یکی می‌شوند و یکجا می‌نشینند و از یک حیثیت حکایت می‌کنند.
این را ما در بحثهای «رجل عالم عادل» نداریم، «رجل عالم هاشمی» نداریم سیادت چیز دیگر است علم چیز دیگر است، عدالت چیز دیگر است علم چیز دیگر است این دوتا لفظ است، دوتا مفهوم است دوتا حیثیت یعنی دوتا حیثیت، دوتا حیثیت صدق است منتها یک شیء مجمع دوتا عنوان است و واقعاً هم دوتاست اما در این معارف الفاظ متعدّد، مفاهیم متعدّد حیثیت صدق یکی و مصداق هم یکی این را می‌گویند مساوة. اوصاف ممکن این‌‌چنین است اگر گفتیم «الانسان فقیرٌ» دوتا لفظ است، دوتا مفهوم است ولی این دوتا گِره می‌خورد یکی می‌شود به یکجا می‌نشیند نه اینکه انسانیتِ انسان یک چیز، فقر او چیز دیگر است. انسانیتِ انسان چیزی، مخلوق بودن او چیز دیگر، می‌گوییم انسان مخلوق خداست، معلول خداست، معلوم خداست، مصنوع خداست، مقدور خداست خب این پنج، شش‌تا لفظ پنج، شش‌تا مفهوم دارد مرادف هم نیستند اما یکی می‌شوند و بر یک مهبط فرو می‌آیند این را می‌گویند مساوة وقتی ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ﴾ را به ادیب بدهی می‌گوید جعل، جعل تألیفی است و دوتا مفعول می‌گیرد، به حکیم بدهیم می‌گوید جعل، جعل بسیط است و یک مفعول گرفته نه اینکه لیل چیزی باشد آیت خدا بودن چیز دیگر لیل «بتمام هویتها آیةٌ لله سبحانه و تعالی» نه اینکه «شیء ثبت له أنه آیةٌ» یا اگر گفته شد «جعل الانسان فقیرا» یعنی «الإنسان بتمام هویّته فقیرٌ الی الله» بلکه فقرٌ نه اینکه «ذاتٌ ثبت له الفقر» وگرنه لازمه‌اش این است که در مقام ذات، فقر نباشد آیت بودن نباشد و امثال ذلک.
بنابراین این جعل از نظر ادب جعل تألیفی است ولی از جهت حکمت جعل، جعل بسیط است یعنی لیل «بتمام هویتها آیة لله سبحانه و تعالی» نهار «بتمام هویّته آیةٌ لله سبحانه و تعالی» ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾ آن‌گاه چون این‌‌چنین است تعبیر بعدی که فرمود: ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ﴾ این معلوم می‌شود اضافه، اضافه بیانیه است این‌‌چنین نیست که آیتی که در شب است یعنی قمر چون خود قمر هم «بنفسه آیة» شمس هم «بنفسها آیة» ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾.
بحثی است در تقدیم لیل و نهار که آیا شب مقدّم بود یا روز حالا این بحث که فایده‌ای ندارد، ثمری ندارد لکن بر اساس کُرویّت زمین اصلاً این بحث جا ندارد نه ثمر ندارد اگر زمین کُروی است و به دور شمس می‌گردد و از حرکت وضعی زمین لیل و نهار پدید می‌آید این لیل و نهار با هم‌اند این طور نیست که اول روز باشد بعد شب یا اول شب باشد بعد روز اگر این کُره به دور خود می‌گردد حتماً یک‌جایش روز است، یک‌جایش شب همزمان نه می‌شود این بحث را مطرح کرد آن لحظه‌ای که زمین خلق شده است کدام بخش‌اش به طرف شمس بود و کدام بخشش پشت شمس؟ شرقش بود، غربش بود، قطبش بود، خطّ استوا بود این راه دارد اما اصل لیل و نهار که آیا روز قبل از شب بود یا شب قبل از روز بود این فرض ندارد، البته در یک تحلیل عقلی همیشه شب دنبال روز است در بعضی از آیات قرآن کریم دارد که ﴿اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً﴾ این مضمون هست حثیث یعنی شدید شب سایه است دیگر سایه به دنبال نور است نور که به دنبال سایه نیست درست است که سایه وقتی شما شمسی داشتید، نیّری داشتید، شاخصی نصب کردید همزمان این چهرهٴ شاخص روشن است، آن چهرهٴ شاخص تاریک آن چهرهٴ شاخص که تاریک است یک سایه هم روی زمین رسم می‌کند آن سایه با این روشنی همزمان‌اند اما آ‌ن سایه تابع این است نه این نور تابع آن سایه باشد فرمود: «واللیل یطلبه حثیثا» یا ظِل «یطلبه حثیثا» یا تاریکی شب «یطلبه حثیثاً» مرتّب به دنبال او می‌رود ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾ .
مطلب بعدی آن است که چون حساب، حساب قمری است و معمولاً حساب قمری آغازش شب است شب مقدّم بر روز است و شاید سرّ تقدیم لیل بر نهار در این آیه همین باشد که ﴿جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ﴾ حسابهای قمری با طلوع قمر است هلال شب ظاهر می‌شود خب معلوم است شب مقدم بر روز است دیگر و بحثهای شمسی این حساب را ندارد یا میلادی این حساب را ندارد ولی در حسابهای قمری معلوم است شب مقدم بر روز است.
اما حالا چرا حسابهایی که شریعت دارد متوجّه حسابهای قمری است نه مثلاً شمسی یا میلادی؟ مستحضرید که قمری و شمسی هر دو هجری است فرق نمی‌کند معیار هجرت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است چه اینکه میلادی هم معیار میلاد وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) است اصل آن است منتها اینکه در ذیل آیه فرمود: ﴿لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ﴾ قمر یک تقویم سی‌ صفحه‌ای شفاف و روشنی دارد یعنی کسانی که الآن حالا با تقویمها مأنوس‌اند کسانی که با نظام سپهری و کهکشانها مأنوس بودند اینها کاملاً این سی صفحه مشخص است حالا به حسب ظاهر فاصله شمس و قمر هر روز یعنی در شبانه‌روز دوازده الی سیزده درجه است سیزده درجه یا دوازده درجه مرتب قمر از شمس فاصله می‌گیرد به این طرف می‌آید به اصطلاح حرکت علی خلاف التوالی دارد لذا شما می‌بینید اول ماه هلال را در کرانهٴ غرب می‌بینید اول مغرب هلال را در افق غرب می‌بینید فردا شب دوازده درجه این طرف‌تر می‌بینید، شب هفتم در این ربع می‌بینید، شب چهاردهم در آن ربع می‌بینید هر شب دوازده الی سیزده درجه مسیر قمر از مغرب به طرف مشرق است به حسب دید ما که ساکن زمین هستیم این فاصله سی برگی، سی صفحه شفاف و روشن است برای کسانی که قبلاً با این تقویمها و ساعتها اُنس نداشتند الآن هم کسانی که در دریاها و صحراها زندگی می‌کنند این تقویم و شناسنامهٴ طبیعیِ سی صفحه، سی صفحهٴ روشن است اما شمس این‌‌چنین نیست امروز چندم ماه است با سیر شمس مشخص نمی‌شود فرمود برای اینکه یک شناسنامه طبیعیِ همگانیِ همیشگی باشد ما این شمس و قمر را این طور قرار دادیم حساب، حساب قمری خواهد بود وگرنه برای خیلیها این طور نیست که مثلاً بتوانند تشخیص بدهند اگر مسئله قمر نباشد بتوانند تشخیص بدهند که مثلاً امروز چندم ماه است از این جهت گفتند ماه قمری است. البته آنها که نکته‌سنج‌ترند گفتند برای اینکه فیض الهی به تمام محدودهٴ زمان برسد یعنی شریعت بساط را بر ماههای قمری تنظیم کرده. همین ماه مبارک رمضان که لیله قدر دارد و فضایل فراوان است گاهی تابستان است، گاهی زمستان، گاهی بهار، گاهی پاییز همین اشهر حج که برکات فراوانی دارند گاهی تابستان است، گاهی زمستان، گاهی پاییز و گاهی بهار.
فرمود برای اینکه همه برکات به همه زمانها برسد حساب را بر اساس ماه قمری قرار دادند وگرنه لیله قدر برای همیشه در تابستان بود اگر بر اساس ماه شمسی باشد یا اشهر حج همیشه در تابستان بود این را هم بعضی اهل نظر، اهل معنا گفتند برای اینکه فیض ذات اقدس الهی سیّال و سیّار باشد به همه برسد ماهها را بر اساس قمری تنظیم کردند.
خب، ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ چون بحث در آیه قبل این بود که به دنبال خیر بروید و از شرّ مصون بمانید اینجا هم خیر روز را ذکر کرده است و از جریان شب نامی نبرده ﴿لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّکُمْ﴾ آیاتی که مربوط به شب و روز برکات شب و روز است چند طایفه است. یک طایفه برکت شب را و برکت روز را کنار هم ذکر می‌کند مثل اینکه فرمود: ﴿لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ﴾ در آن آیاتی که دارد ما شب را آفریدیم، روز را آفریدیم برای آرامش و آسایش شما و برای تحصیل روزی این فایده هر دو را ذکر کرده است آسایش و آرامش در شب است، تحصیل رزق در روز اشاره به فایده شب و روز در کنار هم است.
طایفه دیگر آیاتی است که فقط به فایده روز اشاره می‌کند مثل همین مسئله برای اینکه محور اصلی دعوت به خیر بود و مانند آن با اینکه شب برکاتی دارد اما اینجا محور بحث را ابتغای فضل الهی قرار داد.
طایفه ثالثه آیاتی است که فقط فضیلت شب و برکت شب را ذکر می‌کند می‌فرماید ما شب و روز را خلق کردیم برای اینکه شما بیارمید و آسایش داشته باشید این آسایش داشتن برای شب هست نه برای روز آیه 86 سورهٴ مبارکهٴ «نمل» این است ﴿أَلَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِیَسْکُنُوا فِیهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً﴾ فرمود ما شب را قرار دادیم برای آرامش شما، روز هم روشن کردیم اما ﴿لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّکُمْ﴾ در آن نیست برای اینکه محور اصلی آن آیه آرامش و آسایش است فرمود: ﴿أَلَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِیَسْکُنُوا فِیهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ اما در بخشهای دیگر جمع کرده فرمود هم فضل الهی را اتّخاذ کنید ﴿لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّکُمْ﴾ و هم آرامش و آسایشتان تأمین بشود که به فایده هر دو اشاره کرده اما اینجا فقط به فایده روز اشاره فرمود برای اینکه محور اصلی آن بود.
خب، ﴿وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّکُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ﴾ را یک، «ولتعلموا حساب» را دو، ﴿وَکُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلاً﴾ ما ابهام در خلقت نیست این مثلث در همه‌جا روشن است یعنی هر چیزی نظام فاعلی‌اش معلوم است ما گفتیم، نظام غایی‌اش هم معلوم است گفتیم، نظام داخلی و ساختار داخلی‌اش هم ما گفتیم منتها این قرآن به منزلهٴ قانون اساسی است شما باید در ساختار نظام فاعلی برسید به ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ در ساختار نظام غایی برسید به «هو الآخر» در ساختار نظام داخلی هم برسید علوم دانشگاه و حوزه را تأمین کنید از همین‌جا می‌شود دانشگاه‌ها را و حوزه‌ها را و بالأخره علوم را اسلامی کرد اگر شما درباره زمین‌شناسی بحث می‌کنید این دیگر محال است زمین‌شناسی بشود اسلامی، آسمان‌شناسی بشود اسلامی، دریاشناسی بشود اسلامی وضع همین است که می‌بینید هر چه مقام معظم رهبری به مراجع بزرگ و صاحب‌نظران بگویند دانشگاه‌ها باید اسلامی بشود اینها به این فکرند که دانشجو را مسلمان کنند در حالی که ممکن نیست دانشگاه‌ها اسلامی بشود مگر اینکه علومش اسلامی بشود مثل حوزه، حوزه به کسی نمی‌گویند شما نمازت را اول وقت بخوان یا خانمها و آقایان که یک‌جا ننشینند یا مثلاً مواظب شریعت باشید که این لحظه به لحظه خدا چنین گفت، خدا چنین گفت، خدا چنین گفت، خود این علم ما را این طور تربیت می‌کند.
دانشگاه‌ها باید خلقت‌شناس باشد نه طبیعت‌شناس علم وقتی طبیعت است نتیجه‌اش همین است دیگر، اما وقتی خلقت‌شناس باشد ممکن نیست اسلامی نباشد زمین‌شناس، خلقت‌شناس است خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خدا چنین کرد دریاشناس این طور است، صحراشناس این طور است، سپهرشناس این طور است اینها آن ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ را که برداشتند، «هو الآخر» را که برداشتند یک زمینِ منقطع‌الأول و الآخر خلقتش صبغهٴ طبیعت پیدا می‌کند می‌شود طبیعت آن وقت علمش هم می‌شود علم طبیعی، خب زمین‌شناسی چه ارتباط با خداشناسی دارد دریاشناسی، داروشناسی، انسان‌شناسی، گیاه‌شناسی، دام‌شناسی، اتم‌شناسی این نتیجه‌اش اسلامی شدن نیست.
قرآن کریم همین را فرمود می‌فرماید: ﴿کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلاً﴾ ما همه را روشن بیان کردیم شما چرا آمدید زمین‌شناسی می‌گویید بگویید خلقت‌شناسی، چرا می‌گویید رشته طبیعی بگویید، بگویید رشته آیت‌شناسی، خلقت‌شناسی حالا دانشگاهتان خلقت‌شناسی بشود بگوید اگر اسلامی نشد شما لحظه به لحظه دارید می‌گویید خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، چه علمی از این بهتر؟ آن وقت این دانشگاه‌ها مثل حوزه می‌شود منتها حوزه می‌گوید خدا چنین گفت، خدا چنین گفت، دانشگاه می‌گوید خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، این فضا می‌شود فضای اسلامی آن وقت می‌فهمیم که چه کار بکنیم؟ چطور راه طی کنیم؟ چطور عالِم بشویم چون تمام این لحظه به لحظه سخن از این است خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خدا چنین کرد.
اما اینکه فرمود: ﴿مَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ این درست است ما یک حساب تک‌تک داریم، یک حساب جوامع بشری من الأولین والآخرین ما الآن هفت میلیارد بشر روی زمین هستند هر کدامشان یک مطلب بفهمند مگر هفت میلیارد علم کم است به تک‌تک ما فرمود فرضتان، سوادتان کم است درست هم هست مگر ما چقدر بلد هستیم تازه آنها که خیلی خردورز و خردمندند در بسیاری از مسائل می‌بینند که باید فاصله بگیرند همین بحثهای قرآنی آدم در بحثهای دیگر مثل فقه و فلسفه و آن جاهای دیگر آدم سری زده دیگر آنجا بالأخره می‌بیند راه باز است، اما در همین آیات من نمی‌دانم شما در دریا رفتید، شنا کردید یا دیدید این دریانوردها چه چیزی می‌گویند یا نمی‌گویند یک وقت آدم در استخر دارد شنا می‌کند خب زیر پایش سِفت است می‌فهمد اینجا چقدر یک متر و نیم است، دو متر است وقتی دید اینجا یک متر و نیم است همین‌جا می‌ایستد، اما وقتی رفت در دریا دارد شنا می‌کند اینجا که ایستاده یک متر و نیم است می‌گوید من قدم یک متر و شصت است خب اینجا می‌توانم بایستم، دفعتاً می‌بینید موجی آمده دریا همه‌اش شِن است دیگر چند متر زیر پایش را خالی کرده این دارد غرق می‌شود.
ما بارها به آیاتی رسیدیم می‌بینیم زیر پایمان خالی است فوراً برمی‌گردیم این کتابی نیست که مثلاً آدم با علوم دیگر بگوید مثل فلسفه است یا مثل فقه است آنها علمی عادی است و خیلی هم رویش کار کرده اما این علم واقعاً آدم می‌بیند زیرش خالی است یا ما هیچ چاره نداریم سرهم می‌کنیم فرار می‌کنیم این چنین کتابی است.
فرمود: ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ از ما هم بیش از این نخواستند اگر بیش از این خواسته بودند خب تلاش و کوشش می‌کردیم به ما فرمود که ﴿مَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ اما به مجموع فرمود شما هر کدامتان یک مطلب یاد بگیرید خیلی چیزها یاد گرفتید مگر هفت میلیارد مطلب علمی کم است؟ تک‌تک افراد بله ﴿مَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ اما ﴿کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلاً﴾ برای شماست دیگر. هر کدام ما یک مطلب یاد بگیریم جامعه بشری راحت شده است فرمود ما مبهم خلق نکردیم، بسته نیست همه چیز کلید دارد اگر قفل دارد ﴿لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ «بیده مفاتیح الغیب» درست است بسته است اما کلید است کلیدش نزد من است شما بخواه به تو بدهم. نگفتند سؤال کنید «فان علم مفاتیحها السؤال» نفرمود ﴿عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ﴾ «مفاتیح الغیب» مخزنش نزد اوست، کلیدش نزد اوست نگفتند سؤال کنید، تضرّع کنید این تضرّع و ناله کلید است این را به دست شما می‌دهد خب این را هم گفته دیگر. خب، اگر کسی طلب کند، سؤال کند، کلید را از خدا می‌گیرد این مطلب را باز می‌کند دیگر اینها که معما نگفته که، لغت نگفته که فرمود ما همه چیز را شفاف و روشن بیان کردیم ﴿وَکُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلاً﴾.
بنابراین اگر ان‌شاءالله دانشگاه روزی به برکت خون شهدا، خونهای پاک شهدا بخواهد اسلامی بشود چاره‌ای جز اینکه علومش اسلامی بشود طبیعت‌شناسی به خلقت‌شناسی تبدیل بشود و آیات قرآن مطرح بشود و همان طوری که از آیات قرآن، از روایات اهل‌بیت(علیهم السلام)، بزرگان حوزه این معارف را درآوردند همین علوم را، همین آیات را به صاحب‌نظران آن رشته‌ها بدهند این علوم دربیاورند آن‌گاه این علوم می‌شود اسلامی.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:13

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی