- 156
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 36 تا 39 سوره اسراء _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 36 تا 39 سوره اسراء _ بخش دوم"
یکی از حکمتهای برجستهٴ قرآن کریم همین خیالزدایی و عقلگرایی است
قرآن کریم هم جامعه را به عقلانیّت دعوت میکند، هم خیالروبی و امثال ذلک را ارائه میکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ﴿36﴾ وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً ﴿37﴾ کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً ﴿38﴾ ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً ﴿39﴾
قسمت مهمّ مطالبی که مربوط به سؤال بود، اقسام سؤال، مسئولها، مسئولعنهها گذشت چون مضمون این آیه در آیات دیگر هم به خواست خدا مطرح است اگر چیزی دربارهٴ سؤالِ از اعضا و جوارح مانده باشد آنجا ممکن است مطرح بشود چون بین تفسیر موضوعی و تفسیر آیه به آیه فرق است در تفسیر موضوعی باید همه مطالب یک موضوع طرح بشود، اما تفسیر آیه به آیه همان مقداری که لازم باشد که از ابهام به دربیاید کافی است.
راهی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان طی کردند موافق همان است که مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) در مجمع طی کردند که بحثش گذشت این دو بزرگوار و همفکرانشان ضمیر «کان» و «عنه» هر دو را به سمع و بصر برگرداندند و آنچه که به نظر اقوا رسید این است که ضمیر «کان» به انسان برمیگردد و ضمیر «عنه» به سمع و بصر آن وقت «کلّ» میشود مبتدا، جملهٴ ﴿کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ میشود خبر و در خبر یک رابط و ضمیری باید باشد که به مبتدا برگردد و برمیگردد و آن «عنه» هست ﴿کُلُّ أُوْلئِکَ﴾ یعنی «کلّ تلک الأسماء» «کان الإنسان مسئولاً» از آن کلّ واحد.
پس «کلّ» میشود مبتدا، ﴿کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ این جمله میشود خبر، ضمیر «کان» به انسان برمیگردد که مفروقعنه است، ضمیر «عنه» به کلّ برمیگردد این دیگر در حاشیه نیست در متن این خبر هست.
دوتا روایت را مرحوم امینالاسلام نقل کرد که در المیزان هم بخشی از اینها آمده یکی روایت حسینبنهارون است که در المیزان آمده برابر روایت حسینبنهارون راهی که سیدناالاستاد طی کردند راهِ امینالاسلام(رضوان الله علیهما) همین درمیآید طبق آن روایت حسینبنهارون اینچنین است که «کان السّمع مسئولاً عمّا سَمِعْ، کان البصر مسئولاً عمّا أبصر فکان الفؤاد مسئولاً عمّا أدرک وأعتقد» مطابق فرمایش ایشان درمیآید.
روایت دیگری را مرحوم امینالاسلام از ابوحمزه ثمالی نقل کردند از وجود مبارک ابیجعفر(سلام الله علیهما) که فرمود قدمِ انسان در قیامت برداشته نمیشود «لا یزول قدم عبد یوم القیامه» تا اینکه مسئول بشود از «أربع خصال» که انسان مسئول میشود از چند خصلت از عمرش که در چه راه فانی کرده و همچنین مالش و آن سه، چهار مطلب دیگر گرچه این روایت مربوط به سمع و بصر نیست ولی این روایت میرساند که مسئول انسان است مسئولعنه آن خصلتهای چهارگانه.
روایتی که سیدناالاستاد نقل کردند از حسینبنهارون است حالا ممکن است نسخهٴ المیزان تام نباشد حسینبنهارون هم مستحضرید که در رجال نیست حسنبنهارون هست و حسنبنهارون هم که گفتند مجهول است برخیها نقل کردند که طریق مرحوم صدوق به حسنبنهارون صحیح است ولی در فهرست شیخ در رجال نجاشی و در بعضی از رجالهای دیگر از حسنبنهارون یا حسینبنهارون خبری نیست.
خب، به هر تقدیر آنچه که از ظاهر آیه برمیآید عندالتحلیل این است که «کان الإنسان مسئولاً» یعنی زیر سؤال میرود و اما اینکه گاهی کلمهٴ «از» روی شخص درمیآید آنجا مستحضرید که اینها ﴿یَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمِینَ﴾ یعنی اهل جنّت و بهشت هر کدام دیگری را سؤال میکنند که بعضیهایشان سائلاند، بعضیهایشان مسئول، مسئولعنه مجرم است نه اینکه از مجرم سؤال میکنند که مجرم بشود مسئول ﴿یَتَسَاءَلُونَ﴾ یعنی «یسأل بعضهم بعضاً عن المجرمین» آن وقت وقتی خود مجرمین مسئول میشوند دیگر کلمه «عن» و «از» روی آن درنمیآید سؤال میکنند ﴿مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ﴾ اینها مطالب ماندهای بود که مربوط به ﴿لاَ تَقْفُ﴾ است.
اما یکی از حکمتهای برجستهٴ قرآن کریم همین خیالزدایی و عقلگرایی است قرآن کریم هم جامعه را به عقلانیّت دعوت میکند، هم خیالروبی و خیالزدایی و امثال ذلک را ارائه میکند در چند آیه قرآن افراد مُختال، مذموم شدند. مُختال همان باب افتعال است منتها آنچه که در ادبیات عرفی ما رایج است باب «تفعّل» است میگوییم تخیّل کرده یک آدم متخیّلی است و اینها اما قرآن اصطلاحش باب «افتعال» است اختیال، مُختال و مانند آن. مختال یعنی آدم خیالباف، خیالزده که بر اساس خیال کار میکند اینها که میگویند بر اساس مُد هست این مُد است برهانی در مسئله ندارند میگویند این را میپسندند خب عقل گفته؟ نه، نقل گفته؟ نه، مصلحتی بر این کار مترتّب است؟ نه، ولی خب میپسندند این را میگویند خیال در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید یک آدمِ خیالزده، خیالباف، انسانی که به تعبیر قرآن کریم مُختال است ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ این علم ندارد، این تصدیق ندارد، این قضیه دارد یکی از فرقهای بین قضیه و تصدیق این است که در قیاسِ شعری قضیه هست، تصدیق نیست. در کودکان برای اینکه انسان کودکی را تشویق میکند به کاری به اینکه دارویی را مصرف بکند یا اگر در حال بیماری است عسل نخورد یا شیرینی نخورد یا شربت ننوشد میگویند این تلخ است همان مثالی که در کتابهای منطقی هست میگویند «العسلُ مُرّة مهوّعةٌ» این تلخ است اگر بخوری بالا میآوری، خب این تصدیق در آن نیست این قضیه است، خیال است الآن بهترین غذایی که جلوی آدم هست اگر شاعری بیاید این غذا را تشبیه بکند به بعضی از قاذورات هرگز انسان حاضر نیست آن غذا را بخورد در حالی که این شعری که او گفته، این هَجوی که او کرده آسیبی به غذا نرسانده ولی انسان برابر این خیال و برابر قضیه منزجر میشود ترغیبها خیلیهایشان این طور است، ترحیبها خیلیهایشان این طور است خیلیها بر اساس قضیه زندگی میکنند نه بر اساس تصدیق این صناعات خمس مسئله برهان که فریضهٴ منطق است بسیار کمیاب است شعریات یعنی خیالیات این اکثر مردم جامعه را اداره میکند شعرِ منطق نه شعرِ ادبیات یعنی از خیالیات به قضایای خیالی. مردم این طور میپسندند، این مُد هست، مردم قبول ندارند، او را قبول دارند.
خب عقل این را میگوید؟ نه، دین این را میگوید؟ نقل میگوید؟ نه، فایدهٴ علمی بر آن مترتّب است؟ نه، صبغهٴ علمی دارد؟ نه، اما خب مُد است اینکه میگویند مُد است یعنی من دارم بر اساس خیال حرکت میکنم چنین آدمی را میگویند مُختال و چنین جامعهای محبوب خدای سبحان نیست. ذات اقدس الهی هم ما را به عقل و عاقلشدن دعوت کرده است در بسیاری از آیات، هم ما را از خیالزدگی و خیالبافی و مختالبودن نهی کرده این ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ از همین قبیل است یعنی مُختالانه حرکت نکن، خیالزده حرکت نکن، متبخترانه حرکت نکن طوری در زمین داری راه میروی که مثل اینکه زمین در اختیار توست، زمان در اختیار توست.
فرمود شما حقیقتی دارید که این وجود شما و این هویّت شما صدفِ آن گوهر و حقیقت است اگر او را داشتید از بیشتر از زمین میارزید، بیشتر از آسمان میارزید کاری از شما ساخته است که از آسمان ساخته نیست، از زمین ساخته نیست این را در پایان سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» بیان کرده که ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾ این بارِ امانت را که دین است، قرآن است، ولایت است و مانند آن که همه اینها مصادیق دیناند فرمود این حقیقت را فقط انسان میتواند حمل بکند، اگر انسان حاملِ امانت الهی بود میشود امینالله، وقتی امینالله شد خلیفةالله است، از آسمان بالاتر است، از زمین بالاتر است، آسمان و زمین بساطش برچیده میشود و انسان همچنان محفوظ است و مانند آن، اگر آن گوهر در این صدفِ وجودی متکوّن شد، اما اگر خالی بود ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ بود طبق بحث دیروز، گوهری در این صدف نبود این همین یک متر و نیم یا یک متر و شصت و هفتاد و هشتاد ارتفاع اوست، یک هفتاد، هشتاد سانتی هم عرض و گاهی قطر اوست ﴿یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الأسْوَاقِ﴾ همین است.
فرمود اگر همین بودی زمین از تو بالاتر است، کوه از تو بالاتر است، زمان و زمین از تو بالاتر است حالا چه چیزی میخواهی ببالی، اگر آن را داری از همه بالاتری، اگر آن را نداری از همه پَستتری این دو بخش را قرآن کریم به صورت شفاف بیان کرده اما آن قسمت که انسان خلیفهٴ خداست، امینالله است، بارِ امانت را به دوش میکشد در همان بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» به این صورت بیان فرمود آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» این است آیه 72 سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ﴾ خب این میشود امانالله، اگر این را خدای ناکرده نداشت، اگر این را نداشت حرکتِ او مُتبخترانه است و با اختیال در همین آیه محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» یعنی آیه 37 فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ «مَرَحْ» آن شدت فرح است فرح ممکن است که حق باشد چون دارد ﴿وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴾ یک حدّ معقولی است به نصرت الهی، به رحمت الهی انسان خوشحال است این میشود فرح، از آن حدّ بگذرد میشود اشِر و بَطِر و امثال ذلک که میشود مَرَح لذا مَرَحْ به قیدِ باطل وصف نمیشود چون خودش باطل است اما فَرَحْ چون دو قِسم است گاهی حق، گاهی باطل، گاهی ممکن است به باطل متّصف بشود فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ این ﴿مَرَحاً﴾ میتواند مفعول مطلق نوعی باشد یعنی «مَشیاً مرحا» اینگونه از مَشیْ راه نرو مَشی هم تنها راهرفتن نیست یعنی خطّمشیاش این نباشد کسی که نشسته خیال بزرگبینی در سرِ اوست این مَشیاش مُختالانه است با اینکه نشسته است مَشی یعنی خطّمشی، یعنی روش زندگی و مانند آن.
چرا ﴿لاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ برای اینکه زمینی که زیر پای توست از تو محکمتر است ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ﴾ کوهی که در دامنهٴ او داری زندگی میکنی از تو درازتر است، از تو بزرگتر است آخر تو بزرگی چیز دیگر که نداری، همین است ﴿وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ تو هم جمادی هستی داری راه میروی او هم همین است، اگر آن امانتِ الهی را داشتی از همهٴ اینها بالاتری، نداشتی یک مُشت سنگ و گِلی آنها هم از تو بالاترند دیگر ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ برای اهمیت یک مطلب گاهی ذات اقدس الهی به آن شیء امر میکند یک و گاهی از ضدّش نهی میکند دو. در جریان عقل و خیال از همین قبیل است، جریان تواضع و تکبّر از همین قبیل است به تواضع امر میکند از تکبّر نهی میکند، به عقل امر میکند از خیالزدگی نهی میکند.
اینکه در بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبهٴ متّقیان آمده است فرمود: «مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ» این «مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ» یعنی خطّمشیشان این است.
الآن اینها جزء حکمت است دیگر چون میفرماید: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» هم که مصدّر به حکمت است که فرمود در سورهٴ «لقمان» آیه دوازده ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ﴾ در بخشهای پایانی ترسیم حکمت فرمود: ﴿وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ﴾ این امرِ به اقتصاد و اعتدال است. آیه محلّ بحث نهی از مشیِ مرحانه است، نهی از تجاوز است، امر به اعتدال این دو حقیقت نیست که اگر کسی متکبّرانه رفته دوتا عِقاب ببیند برای اینکه هم ﴿وَاقْصِدْ﴾ را عمل نکرده، هم ﴿لاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ را عمل نکرده. مستحضرید که اگر به یک واجب امر شده و از یکی نهی شده آن یکی دیگر لازمهٴ این است دوتا عِقاب ندارد این فقط یک عِقاب دارد منتها برای اهمیت مسئله گاهی به آن شیء امر میشود و از ضدّش نهی میشود.
در سورهٴ «لقمان» به تواضع امر شده، به اقتصاد و اعتدال و میانهروی در خطّمشی چه در سیاست، چه در اقتصاد، چه در درسخواندن، چه در درسگفتن، چه در عبادت در همه امور ﴿وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ﴾ . در محلّ بحث از تجاوز و اختیال و اینها نهی شده است که فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾، ﴿وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِکَ إِنَّ أَنکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ﴾.
خب، در تحلیل مسئله فرمود اگر ارزش به خلیفةاللهی بودن است و خلیفةالله بودن است و امینالله بودن است اگر کسی این ارزش را حفظ نکرده یعنی امانت الهی را نداشت حالا ببینیم تمام این موجودات از او بزرگترند یا نه؟ برای اینکه این اگر آن روح را نداشته باشد همین طول و عرض و عمق میماند برایش دیگر. در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» آیه یازده فرمود: ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾ از اینها استفتاء بکن ﴿أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَم مَّنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِن طِینٍ لاَّزِبٍ﴾ اینها که سنگی فکر میکنند،گِلی فکر میکنند خدای غریق رحمت کند این حکما را فرمودند یک آدم متکاثر، سرمایهدار مثل درخت است درخت هرگز ترقّی نمیکند برای اینکه، اینکه شما میبینید بالا آمده این فروعات اوست و دُم اوست سَرش، دهنش، ریشهاش، چشمش در گِل است، خب اگر چیزی سرش در گِل است که دیگری ترقّی نکرده فرمود اینکه بالا آمده که ریشهٴ او نیست، دهنِ او نیست، سرِ او نیست، مغزِ او نیست آنجایی که باید غذا بگیرد و به دیگران برساند و فرمان بدهد همهاش در گِل است گفتند آدم سرمایهدار مثل درخت است که این گِلی فکر میکند منتها اتاقهایش، برجش بالا آمده اینها که گرفتار تکاثرند هرگز ترقّی ندارند.
اینجا فرمود این آقا که اهلِ امانت الهی نیست بدنی دارد، خب از گِل است دیگر از طینِ لازب است ما مخلوقات بزرگتر و برتر و برجستهتر داریم از این شفافتر در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» آیه 56 و 57 به این صورت فرمود، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ﴾ اینها هیچ سلطانی ندارند دلیل را میگویند سلطان برای اینکه سلطنت دارد بر شبهه، بر نقد، بر اشکال، بر سؤالِ بیمورد از این جهت میشود سلطان فرمود: ﴿إِن فِی صُدُورِهِمْ أَلَّا کِبْرٌ﴾ اینها متکبّرند یک، بزرگبیناند، خودبزرگبیناند ﴿مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾ اینها به این کِبرِ اختیاری که نمیرسند که ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ﴾ بعد آیه 57 ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾ خب آنها از شما بزرگترند اگر امینالله بودید، امانتی را گرفتید که مقدور آنها نیست از آنها برترید، نشد یک جسمِ خالی هستید خب آنها از شما بزرگترند دیگر ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ قریبِ به این مضمون در سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» هم آمده آیه 27 سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» این است ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا ٭ رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا ٭ وَأَغْطَشَ لَیْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا﴾ شما بزرگترید یا آسمان؟ خب اگر عقل نباشد، دین نباشد، امانتِ الهی را نگیرید میشود همین ﴿یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ﴾ دیگر خب آنها که از همه شما بزرگترند.
بنابراین اینکه مختالانه حرکت میکند مکرّر روی زمین با اختیال حرکت میکند یا در کنار کوه با اختیال حرکت میکند فرمود: ﴿لاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ چرا این طور راه میرود؟ ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ این میشود حکمت. حکیم یعنی امانت الهی را حفظ بکند قهراً «مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ» میشود هم متواضعانه راه میرود یعنی خطّمشیاش تنها مَشی به معنای راهرفتن نیست هم خطّمشی او عاقلانه و حکیمانه است و هم از هرگونه برتریطلبی و من بزرگترم و خودبینی و امثال ذلک خودش را نجات میدهد، فرمود اینها حکمت است.
خب، اخلاق میشود حکمت، فقه میشود حکمت، حکمت میشود حکمت، حقوق هم میشود حکمت ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً ٭ کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ یعنی ما از آیهٴ بیست که شروع کردیم 21 و 22 ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴾ از عقاید و جهانبینی الهی و توحیدی شروع کردیم، بعد حُرمت والدین را نگهداشتن را مطرح کردیم، پرستاری از پدر و مادر را در دوران کهنسالی ذکر کردیم، ایتای حقوق ذیالقربیٰ را و مسکین را و ابنای سبیل را مطرح کردیم، از تبذیر و اسراف نهی کردیم و از اعتدال و میانهروی در اقتصاد نام بردیم و راضیبودن شما به قضای الهی را مطرح کردیم از اینکه مبادا در گرانی و قحطی فرزندکُشی جاهلی را امضا کنید ذکر کردیم، از اینکه دامنتان را آلوده کنید شما را نهی کردیم، از اینکه خونِ بیگناهی را بریزید نهی کردیم، از اینکه مالِ یتیمی را بیجا مصرف کنید نهی کردیم، از اینکه کمفروشی کنید گرانفروشی کنید و مانند آن نهی کردیم، از اینکه در معرفتشناسی بدون پژوهش و تحقیق سخن بگویید نهی کردیم، از اینکه مختالانه حرکت کنید نهی کردیم همهٴ اینها سیّئی است و خدا بدش میآید، بعد جمعبندی نهایی این است که اینها حکمت است ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ این کراهت هم کراهتِ فقهی نیست کراهتِ قرآنی است به معنی در قبال حرام نیست خدا از اینها بدش میآید مکروه خداست، محبوب خدا نیست، پس انسان مُختار است به تعبیر مرحوم شیخ طوسی و امینالاسلام جبری در کار نیست برای اینکه اگر جامعهای مجبور بود دیگر ممکن نیست که هم جامعه مجبور باشد هم کاری را که خدا ـ معاذ الله ـ بر اینها تحمیل کرده است از این کار ناراضی باشد معلوم میشود سیّئات با سوء اختیار خود اشخاص پدید میآید و خدا اینها را نمیپسندد خدا اگر بخواهد اینها را بپسندد، خدا اگر خواست چیزی را بپسندد باید توحید باشد و اعتدال در اقتصاد باشد و رعایت حقوق پدر و مادر باشد و امثال ذلک این یک راهِ قرآنی دارد و یک راهِ فنّی آن راه فنّی حالا ممکن است خیلی لازم نباشد اما راهِ قرآنی این است که ما همهمان میگوییم با خدا باید نزدیک بشویم یک عده هم نزدیک شدند، شدند جزء مقرّبان الهی، این یک مطلب که عدهای مقرّباند، عدهای جزء ابرارند، اصحاب یمین، عدهای ـ معاذ الله ـ جزء اصحاب مشئمتاند.
بین ما و خدای ما درجاتی است و این درجات، درجات زمانی یا زمینی و امثال ذلک نیست مکانت است و نه مکانی، بین ما که دوریم و ذات اقدس الهی یک سلسله اموری است که اگر اینها را انجام بدهیم «قربة الی الله»، «قربة الی الله»، «قربة الی الله» این گامها را یکی پس از دیگری برمیداریم نزدیک میشویم، نزدیک میشویم، نزدیک میشویم، میشویم جزء مقرّبین، اگر گفته شد «الصلاة قربان کلّ تقی» یا «الزکاة قربان کلّ تقی» همه این اموری که الآن فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ «قربان کلّ تقی» است یعنی آن توحید «قربان کلّ تقی» است، اعتدال در اقتصاد «قربان کلّ تقی» است، رعایت حقوق والدین «قربان کلّ تقی» است، رعایت حقوق مساکین و اقربا و ابناالسبیل «قربان کلّ تقی» است، پرهیز از اسراف و تبذیر «قربان کلّ تقی» است و هکذا تا برسیم به جایی که انسان در معرفتشناسی محقّقانه سخن بگوید، حکیمانه حرف بزند میشود «قربان کلّ تقی» همه اینها را انجام بدهد بعد میشود جزء مقرّبین.
بین ما و خدای ما این معارف فاصله است اینها را که یکی پس از دیگری بفهمیم و باور کنیم و متخلّق بشویم و عمل بکنیم و منتشر بکنیم میشویم نزدیک، اگر خدای ناکرده اهل این معارف نباشیم میشویم ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ از دور ما را صدا میکنند این قُرب و بُعد هم مستحضرید که نظیر قُرب و بُعد مکانی نیست که دو طرفه باشد الآن ما با ستون این مسجد اگر مثلاً پنج متر فاصله داریم، ستون مسجد هم از ما پنج متر فاصله دارد این اضافه طرفینی است و یکسان هم هست، أمّا در اضافههای اشراقی اضافه یک طرفه است یعنی مضافالیه هست اولاً و لاغیر، این مضافالیه اضافه میآفریند به برکت اضافه، مضاف پیدا میشود لذا او به ما نزدیک است ما از او دوریم مثل یک آدم نابینا و انسانِ بصیر، اگر بصیری کنار نابینا بنشیند این بصیر به این نابینا نزدیک است ولی نابینا از بصیر دور است چون او را نمیبیند که آن که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ است به ما نزدیک است اما مایی که او را نمیبینیم و ﴿لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ دوریم ما برای اینکه او را ببینیم و نزدیک بشویم این راه است این میشود صراط مستقیم بین ما و خدایِ ما اینها فاصله است این حکمت را که عبارت از عقاید است و اخلاق است و فقه است و حقوق است و معرفتشناسی پژوهشگرانه اینها را که انجام بدهیم اینها میشود صراط مستقیم، اگر نکنیم اینها مکروه است نزد خدا میشویم دور، بکنیم محبوب خداست میشود نزدیک ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً ٭ ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ آن وقت چنین جامعهای میشود جامعهٴ حکیم اگر مدینهٴٰ فاضله گفتند همین است، اگر حکمت علمی و عملی گفتند همین است منتها حالا همین «رُفِع... و ما لا یعلمون» که به عنوان دلیل برائت نقل شده است این را اگر به صاحبان فنّ اصول بدهید بحث برائت از آن درمیآید با بحثهای فنّی فراوان که مربوط به خواصّ است اما توده مردم با «رُفِع... و ما لا یعلمون» مسئلهشان را میفهمند با پرهیز از آن اصطلاحات فنّی اگر همین آیاتی که از 21 و 22 شروع شده تا به 39 رسیده این چند آیه را انسان خوب بررسی کند جامعه میشود جامعهٴ حکمت ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ بعد از باب «ردّ العجز الی الصدر» در جمعبندی نهایی به عنوان فضلکه بحث در پایان بحث همان مطلبی را فرمود که در آغاز بحث فرمود، در آغاز بحث در آیه 22 فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ﴾ زمینگیر میشوی دیگر اهل قیام نیستی در پایان هم فرمود: ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾ آن درباره دنیاست، این درباره آخرت است یعنی دنیا توحید، آخرت توحید و اگر کسی موحّد نبود هم در دنیا زمینگیر است و هم در آخرت ملوم و مدحور و گرفتار جهنم.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیّئات اعمالنا»
«و الحمد لله ربّ العالمین»
یکی از حکمتهای برجستهٴ قرآن کریم همین خیالزدایی و عقلگرایی است
قرآن کریم هم جامعه را به عقلانیّت دعوت میکند، هم خیالروبی و امثال ذلک را ارائه میکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ﴿36﴾ وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً ﴿37﴾ کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً ﴿38﴾ ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً ﴿39﴾
قسمت مهمّ مطالبی که مربوط به سؤال بود، اقسام سؤال، مسئولها، مسئولعنهها گذشت چون مضمون این آیه در آیات دیگر هم به خواست خدا مطرح است اگر چیزی دربارهٴ سؤالِ از اعضا و جوارح مانده باشد آنجا ممکن است مطرح بشود چون بین تفسیر موضوعی و تفسیر آیه به آیه فرق است در تفسیر موضوعی باید همه مطالب یک موضوع طرح بشود، اما تفسیر آیه به آیه همان مقداری که لازم باشد که از ابهام به دربیاید کافی است.
راهی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان طی کردند موافق همان است که مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) در مجمع طی کردند که بحثش گذشت این دو بزرگوار و همفکرانشان ضمیر «کان» و «عنه» هر دو را به سمع و بصر برگرداندند و آنچه که به نظر اقوا رسید این است که ضمیر «کان» به انسان برمیگردد و ضمیر «عنه» به سمع و بصر آن وقت «کلّ» میشود مبتدا، جملهٴ ﴿کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ میشود خبر و در خبر یک رابط و ضمیری باید باشد که به مبتدا برگردد و برمیگردد و آن «عنه» هست ﴿کُلُّ أُوْلئِکَ﴾ یعنی «کلّ تلک الأسماء» «کان الإنسان مسئولاً» از آن کلّ واحد.
پس «کلّ» میشود مبتدا، ﴿کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ این جمله میشود خبر، ضمیر «کان» به انسان برمیگردد که مفروقعنه است، ضمیر «عنه» به کلّ برمیگردد این دیگر در حاشیه نیست در متن این خبر هست.
دوتا روایت را مرحوم امینالاسلام نقل کرد که در المیزان هم بخشی از اینها آمده یکی روایت حسینبنهارون است که در المیزان آمده برابر روایت حسینبنهارون راهی که سیدناالاستاد طی کردند راهِ امینالاسلام(رضوان الله علیهما) همین درمیآید طبق آن روایت حسینبنهارون اینچنین است که «کان السّمع مسئولاً عمّا سَمِعْ، کان البصر مسئولاً عمّا أبصر فکان الفؤاد مسئولاً عمّا أدرک وأعتقد» مطابق فرمایش ایشان درمیآید.
روایت دیگری را مرحوم امینالاسلام از ابوحمزه ثمالی نقل کردند از وجود مبارک ابیجعفر(سلام الله علیهما) که فرمود قدمِ انسان در قیامت برداشته نمیشود «لا یزول قدم عبد یوم القیامه» تا اینکه مسئول بشود از «أربع خصال» که انسان مسئول میشود از چند خصلت از عمرش که در چه راه فانی کرده و همچنین مالش و آن سه، چهار مطلب دیگر گرچه این روایت مربوط به سمع و بصر نیست ولی این روایت میرساند که مسئول انسان است مسئولعنه آن خصلتهای چهارگانه.
روایتی که سیدناالاستاد نقل کردند از حسینبنهارون است حالا ممکن است نسخهٴ المیزان تام نباشد حسینبنهارون هم مستحضرید که در رجال نیست حسنبنهارون هست و حسنبنهارون هم که گفتند مجهول است برخیها نقل کردند که طریق مرحوم صدوق به حسنبنهارون صحیح است ولی در فهرست شیخ در رجال نجاشی و در بعضی از رجالهای دیگر از حسنبنهارون یا حسینبنهارون خبری نیست.
خب، به هر تقدیر آنچه که از ظاهر آیه برمیآید عندالتحلیل این است که «کان الإنسان مسئولاً» یعنی زیر سؤال میرود و اما اینکه گاهی کلمهٴ «از» روی شخص درمیآید آنجا مستحضرید که اینها ﴿یَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمِینَ﴾ یعنی اهل جنّت و بهشت هر کدام دیگری را سؤال میکنند که بعضیهایشان سائلاند، بعضیهایشان مسئول، مسئولعنه مجرم است نه اینکه از مجرم سؤال میکنند که مجرم بشود مسئول ﴿یَتَسَاءَلُونَ﴾ یعنی «یسأل بعضهم بعضاً عن المجرمین» آن وقت وقتی خود مجرمین مسئول میشوند دیگر کلمه «عن» و «از» روی آن درنمیآید سؤال میکنند ﴿مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ﴾ اینها مطالب ماندهای بود که مربوط به ﴿لاَ تَقْفُ﴾ است.
اما یکی از حکمتهای برجستهٴ قرآن کریم همین خیالزدایی و عقلگرایی است قرآن کریم هم جامعه را به عقلانیّت دعوت میکند، هم خیالروبی و خیالزدایی و امثال ذلک را ارائه میکند در چند آیه قرآن افراد مُختال، مذموم شدند. مُختال همان باب افتعال است منتها آنچه که در ادبیات عرفی ما رایج است باب «تفعّل» است میگوییم تخیّل کرده یک آدم متخیّلی است و اینها اما قرآن اصطلاحش باب «افتعال» است اختیال، مُختال و مانند آن. مختال یعنی آدم خیالباف، خیالزده که بر اساس خیال کار میکند اینها که میگویند بر اساس مُد هست این مُد است برهانی در مسئله ندارند میگویند این را میپسندند خب عقل گفته؟ نه، نقل گفته؟ نه، مصلحتی بر این کار مترتّب است؟ نه، ولی خب میپسندند این را میگویند خیال در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید یک آدمِ خیالزده، خیالباف، انسانی که به تعبیر قرآن کریم مُختال است ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ این علم ندارد، این تصدیق ندارد، این قضیه دارد یکی از فرقهای بین قضیه و تصدیق این است که در قیاسِ شعری قضیه هست، تصدیق نیست. در کودکان برای اینکه انسان کودکی را تشویق میکند به کاری به اینکه دارویی را مصرف بکند یا اگر در حال بیماری است عسل نخورد یا شیرینی نخورد یا شربت ننوشد میگویند این تلخ است همان مثالی که در کتابهای منطقی هست میگویند «العسلُ مُرّة مهوّعةٌ» این تلخ است اگر بخوری بالا میآوری، خب این تصدیق در آن نیست این قضیه است، خیال است الآن بهترین غذایی که جلوی آدم هست اگر شاعری بیاید این غذا را تشبیه بکند به بعضی از قاذورات هرگز انسان حاضر نیست آن غذا را بخورد در حالی که این شعری که او گفته، این هَجوی که او کرده آسیبی به غذا نرسانده ولی انسان برابر این خیال و برابر قضیه منزجر میشود ترغیبها خیلیهایشان این طور است، ترحیبها خیلیهایشان این طور است خیلیها بر اساس قضیه زندگی میکنند نه بر اساس تصدیق این صناعات خمس مسئله برهان که فریضهٴ منطق است بسیار کمیاب است شعریات یعنی خیالیات این اکثر مردم جامعه را اداره میکند شعرِ منطق نه شعرِ ادبیات یعنی از خیالیات به قضایای خیالی. مردم این طور میپسندند، این مُد هست، مردم قبول ندارند، او را قبول دارند.
خب عقل این را میگوید؟ نه، دین این را میگوید؟ نقل میگوید؟ نه، فایدهٴ علمی بر آن مترتّب است؟ نه، صبغهٴ علمی دارد؟ نه، اما خب مُد است اینکه میگویند مُد است یعنی من دارم بر اساس خیال حرکت میکنم چنین آدمی را میگویند مُختال و چنین جامعهای محبوب خدای سبحان نیست. ذات اقدس الهی هم ما را به عقل و عاقلشدن دعوت کرده است در بسیاری از آیات، هم ما را از خیالزدگی و خیالبافی و مختالبودن نهی کرده این ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ از همین قبیل است یعنی مُختالانه حرکت نکن، خیالزده حرکت نکن، متبخترانه حرکت نکن طوری در زمین داری راه میروی که مثل اینکه زمین در اختیار توست، زمان در اختیار توست.
فرمود شما حقیقتی دارید که این وجود شما و این هویّت شما صدفِ آن گوهر و حقیقت است اگر او را داشتید از بیشتر از زمین میارزید، بیشتر از آسمان میارزید کاری از شما ساخته است که از آسمان ساخته نیست، از زمین ساخته نیست این را در پایان سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» بیان کرده که ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾ این بارِ امانت را که دین است، قرآن است، ولایت است و مانند آن که همه اینها مصادیق دیناند فرمود این حقیقت را فقط انسان میتواند حمل بکند، اگر انسان حاملِ امانت الهی بود میشود امینالله، وقتی امینالله شد خلیفةالله است، از آسمان بالاتر است، از زمین بالاتر است، آسمان و زمین بساطش برچیده میشود و انسان همچنان محفوظ است و مانند آن، اگر آن گوهر در این صدفِ وجودی متکوّن شد، اما اگر خالی بود ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ بود طبق بحث دیروز، گوهری در این صدف نبود این همین یک متر و نیم یا یک متر و شصت و هفتاد و هشتاد ارتفاع اوست، یک هفتاد، هشتاد سانتی هم عرض و گاهی قطر اوست ﴿یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الأسْوَاقِ﴾ همین است.
فرمود اگر همین بودی زمین از تو بالاتر است، کوه از تو بالاتر است، زمان و زمین از تو بالاتر است حالا چه چیزی میخواهی ببالی، اگر آن را داری از همه بالاتری، اگر آن را نداری از همه پَستتری این دو بخش را قرآن کریم به صورت شفاف بیان کرده اما آن قسمت که انسان خلیفهٴ خداست، امینالله است، بارِ امانت را به دوش میکشد در همان بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» به این صورت بیان فرمود آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» این است آیه 72 سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ﴾ خب این میشود امانالله، اگر این را خدای ناکرده نداشت، اگر این را نداشت حرکتِ او مُتبخترانه است و با اختیال در همین آیه محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» یعنی آیه 37 فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ «مَرَحْ» آن شدت فرح است فرح ممکن است که حق باشد چون دارد ﴿وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴾ یک حدّ معقولی است به نصرت الهی، به رحمت الهی انسان خوشحال است این میشود فرح، از آن حدّ بگذرد میشود اشِر و بَطِر و امثال ذلک که میشود مَرَح لذا مَرَحْ به قیدِ باطل وصف نمیشود چون خودش باطل است اما فَرَحْ چون دو قِسم است گاهی حق، گاهی باطل، گاهی ممکن است به باطل متّصف بشود فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ این ﴿مَرَحاً﴾ میتواند مفعول مطلق نوعی باشد یعنی «مَشیاً مرحا» اینگونه از مَشیْ راه نرو مَشی هم تنها راهرفتن نیست یعنی خطّمشیاش این نباشد کسی که نشسته خیال بزرگبینی در سرِ اوست این مَشیاش مُختالانه است با اینکه نشسته است مَشی یعنی خطّمشی، یعنی روش زندگی و مانند آن.
چرا ﴿لاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ برای اینکه زمینی که زیر پای توست از تو محکمتر است ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ﴾ کوهی که در دامنهٴ او داری زندگی میکنی از تو درازتر است، از تو بزرگتر است آخر تو بزرگی چیز دیگر که نداری، همین است ﴿وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ تو هم جمادی هستی داری راه میروی او هم همین است، اگر آن امانتِ الهی را داشتی از همهٴ اینها بالاتری، نداشتی یک مُشت سنگ و گِلی آنها هم از تو بالاترند دیگر ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ برای اهمیت یک مطلب گاهی ذات اقدس الهی به آن شیء امر میکند یک و گاهی از ضدّش نهی میکند دو. در جریان عقل و خیال از همین قبیل است، جریان تواضع و تکبّر از همین قبیل است به تواضع امر میکند از تکبّر نهی میکند، به عقل امر میکند از خیالزدگی نهی میکند.
اینکه در بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبهٴ متّقیان آمده است فرمود: «مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ» این «مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ» یعنی خطّمشیشان این است.
الآن اینها جزء حکمت است دیگر چون میفرماید: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» هم که مصدّر به حکمت است که فرمود در سورهٴ «لقمان» آیه دوازده ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ﴾ در بخشهای پایانی ترسیم حکمت فرمود: ﴿وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ﴾ این امرِ به اقتصاد و اعتدال است. آیه محلّ بحث نهی از مشیِ مرحانه است، نهی از تجاوز است، امر به اعتدال این دو حقیقت نیست که اگر کسی متکبّرانه رفته دوتا عِقاب ببیند برای اینکه هم ﴿وَاقْصِدْ﴾ را عمل نکرده، هم ﴿لاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ را عمل نکرده. مستحضرید که اگر به یک واجب امر شده و از یکی نهی شده آن یکی دیگر لازمهٴ این است دوتا عِقاب ندارد این فقط یک عِقاب دارد منتها برای اهمیت مسئله گاهی به آن شیء امر میشود و از ضدّش نهی میشود.
در سورهٴ «لقمان» به تواضع امر شده، به اقتصاد و اعتدال و میانهروی در خطّمشی چه در سیاست، چه در اقتصاد، چه در درسخواندن، چه در درسگفتن، چه در عبادت در همه امور ﴿وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ﴾ . در محلّ بحث از تجاوز و اختیال و اینها نهی شده است که فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾، ﴿وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِکَ إِنَّ أَنکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ﴾.
خب، در تحلیل مسئله فرمود اگر ارزش به خلیفةاللهی بودن است و خلیفةالله بودن است و امینالله بودن است اگر کسی این ارزش را حفظ نکرده یعنی امانت الهی را نداشت حالا ببینیم تمام این موجودات از او بزرگترند یا نه؟ برای اینکه این اگر آن روح را نداشته باشد همین طول و عرض و عمق میماند برایش دیگر. در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» آیه یازده فرمود: ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾ از اینها استفتاء بکن ﴿أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَم مَّنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِن طِینٍ لاَّزِبٍ﴾ اینها که سنگی فکر میکنند،گِلی فکر میکنند خدای غریق رحمت کند این حکما را فرمودند یک آدم متکاثر، سرمایهدار مثل درخت است درخت هرگز ترقّی نمیکند برای اینکه، اینکه شما میبینید بالا آمده این فروعات اوست و دُم اوست سَرش، دهنش، ریشهاش، چشمش در گِل است، خب اگر چیزی سرش در گِل است که دیگری ترقّی نکرده فرمود اینکه بالا آمده که ریشهٴ او نیست، دهنِ او نیست، سرِ او نیست، مغزِ او نیست آنجایی که باید غذا بگیرد و به دیگران برساند و فرمان بدهد همهاش در گِل است گفتند آدم سرمایهدار مثل درخت است که این گِلی فکر میکند منتها اتاقهایش، برجش بالا آمده اینها که گرفتار تکاثرند هرگز ترقّی ندارند.
اینجا فرمود این آقا که اهلِ امانت الهی نیست بدنی دارد، خب از گِل است دیگر از طینِ لازب است ما مخلوقات بزرگتر و برتر و برجستهتر داریم از این شفافتر در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» آیه 56 و 57 به این صورت فرمود، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ﴾ اینها هیچ سلطانی ندارند دلیل را میگویند سلطان برای اینکه سلطنت دارد بر شبهه، بر نقد، بر اشکال، بر سؤالِ بیمورد از این جهت میشود سلطان فرمود: ﴿إِن فِی صُدُورِهِمْ أَلَّا کِبْرٌ﴾ اینها متکبّرند یک، بزرگبیناند، خودبزرگبیناند ﴿مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾ اینها به این کِبرِ اختیاری که نمیرسند که ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ﴾ بعد آیه 57 ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾ خب آنها از شما بزرگترند اگر امینالله بودید، امانتی را گرفتید که مقدور آنها نیست از آنها برترید، نشد یک جسمِ خالی هستید خب آنها از شما بزرگترند دیگر ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ قریبِ به این مضمون در سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» هم آمده آیه 27 سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» این است ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا ٭ رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا ٭ وَأَغْطَشَ لَیْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا﴾ شما بزرگترید یا آسمان؟ خب اگر عقل نباشد، دین نباشد، امانتِ الهی را نگیرید میشود همین ﴿یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ﴾ دیگر خب آنها که از همه شما بزرگترند.
بنابراین اینکه مختالانه حرکت میکند مکرّر روی زمین با اختیال حرکت میکند یا در کنار کوه با اختیال حرکت میکند فرمود: ﴿لاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ چرا این طور راه میرود؟ ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ این میشود حکمت. حکیم یعنی امانت الهی را حفظ بکند قهراً «مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ» میشود هم متواضعانه راه میرود یعنی خطّمشیاش تنها مَشی به معنای راهرفتن نیست هم خطّمشی او عاقلانه و حکیمانه است و هم از هرگونه برتریطلبی و من بزرگترم و خودبینی و امثال ذلک خودش را نجات میدهد، فرمود اینها حکمت است.
خب، اخلاق میشود حکمت، فقه میشود حکمت، حکمت میشود حکمت، حقوق هم میشود حکمت ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً ٭ کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ یعنی ما از آیهٴ بیست که شروع کردیم 21 و 22 ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴾ از عقاید و جهانبینی الهی و توحیدی شروع کردیم، بعد حُرمت والدین را نگهداشتن را مطرح کردیم، پرستاری از پدر و مادر را در دوران کهنسالی ذکر کردیم، ایتای حقوق ذیالقربیٰ را و مسکین را و ابنای سبیل را مطرح کردیم، از تبذیر و اسراف نهی کردیم و از اعتدال و میانهروی در اقتصاد نام بردیم و راضیبودن شما به قضای الهی را مطرح کردیم از اینکه مبادا در گرانی و قحطی فرزندکُشی جاهلی را امضا کنید ذکر کردیم، از اینکه دامنتان را آلوده کنید شما را نهی کردیم، از اینکه خونِ بیگناهی را بریزید نهی کردیم، از اینکه مالِ یتیمی را بیجا مصرف کنید نهی کردیم، از اینکه کمفروشی کنید گرانفروشی کنید و مانند آن نهی کردیم، از اینکه در معرفتشناسی بدون پژوهش و تحقیق سخن بگویید نهی کردیم، از اینکه مختالانه حرکت کنید نهی کردیم همهٴ اینها سیّئی است و خدا بدش میآید، بعد جمعبندی نهایی این است که اینها حکمت است ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ این کراهت هم کراهتِ فقهی نیست کراهتِ قرآنی است به معنی در قبال حرام نیست خدا از اینها بدش میآید مکروه خداست، محبوب خدا نیست، پس انسان مُختار است به تعبیر مرحوم شیخ طوسی و امینالاسلام جبری در کار نیست برای اینکه اگر جامعهای مجبور بود دیگر ممکن نیست که هم جامعه مجبور باشد هم کاری را که خدا ـ معاذ الله ـ بر اینها تحمیل کرده است از این کار ناراضی باشد معلوم میشود سیّئات با سوء اختیار خود اشخاص پدید میآید و خدا اینها را نمیپسندد خدا اگر بخواهد اینها را بپسندد، خدا اگر خواست چیزی را بپسندد باید توحید باشد و اعتدال در اقتصاد باشد و رعایت حقوق پدر و مادر باشد و امثال ذلک این یک راهِ قرآنی دارد و یک راهِ فنّی آن راه فنّی حالا ممکن است خیلی لازم نباشد اما راهِ قرآنی این است که ما همهمان میگوییم با خدا باید نزدیک بشویم یک عده هم نزدیک شدند، شدند جزء مقرّبان الهی، این یک مطلب که عدهای مقرّباند، عدهای جزء ابرارند، اصحاب یمین، عدهای ـ معاذ الله ـ جزء اصحاب مشئمتاند.
بین ما و خدای ما درجاتی است و این درجات، درجات زمانی یا زمینی و امثال ذلک نیست مکانت است و نه مکانی، بین ما که دوریم و ذات اقدس الهی یک سلسله اموری است که اگر اینها را انجام بدهیم «قربة الی الله»، «قربة الی الله»، «قربة الی الله» این گامها را یکی پس از دیگری برمیداریم نزدیک میشویم، نزدیک میشویم، نزدیک میشویم، میشویم جزء مقرّبین، اگر گفته شد «الصلاة قربان کلّ تقی» یا «الزکاة قربان کلّ تقی» همه این اموری که الآن فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ «قربان کلّ تقی» است یعنی آن توحید «قربان کلّ تقی» است، اعتدال در اقتصاد «قربان کلّ تقی» است، رعایت حقوق والدین «قربان کلّ تقی» است، رعایت حقوق مساکین و اقربا و ابناالسبیل «قربان کلّ تقی» است، پرهیز از اسراف و تبذیر «قربان کلّ تقی» است و هکذا تا برسیم به جایی که انسان در معرفتشناسی محقّقانه سخن بگوید، حکیمانه حرف بزند میشود «قربان کلّ تقی» همه اینها را انجام بدهد بعد میشود جزء مقرّبین.
بین ما و خدای ما این معارف فاصله است اینها را که یکی پس از دیگری بفهمیم و باور کنیم و متخلّق بشویم و عمل بکنیم و منتشر بکنیم میشویم نزدیک، اگر خدای ناکرده اهل این معارف نباشیم میشویم ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ از دور ما را صدا میکنند این قُرب و بُعد هم مستحضرید که نظیر قُرب و بُعد مکانی نیست که دو طرفه باشد الآن ما با ستون این مسجد اگر مثلاً پنج متر فاصله داریم، ستون مسجد هم از ما پنج متر فاصله دارد این اضافه طرفینی است و یکسان هم هست، أمّا در اضافههای اشراقی اضافه یک طرفه است یعنی مضافالیه هست اولاً و لاغیر، این مضافالیه اضافه میآفریند به برکت اضافه، مضاف پیدا میشود لذا او به ما نزدیک است ما از او دوریم مثل یک آدم نابینا و انسانِ بصیر، اگر بصیری کنار نابینا بنشیند این بصیر به این نابینا نزدیک است ولی نابینا از بصیر دور است چون او را نمیبیند که آن که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ است به ما نزدیک است اما مایی که او را نمیبینیم و ﴿لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ دوریم ما برای اینکه او را ببینیم و نزدیک بشویم این راه است این میشود صراط مستقیم بین ما و خدایِ ما اینها فاصله است این حکمت را که عبارت از عقاید است و اخلاق است و فقه است و حقوق است و معرفتشناسی پژوهشگرانه اینها را که انجام بدهیم اینها میشود صراط مستقیم، اگر نکنیم اینها مکروه است نزد خدا میشویم دور، بکنیم محبوب خداست میشود نزدیک ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً ٭ ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ آن وقت چنین جامعهای میشود جامعهٴ حکیم اگر مدینهٴٰ فاضله گفتند همین است، اگر حکمت علمی و عملی گفتند همین است منتها حالا همین «رُفِع... و ما لا یعلمون» که به عنوان دلیل برائت نقل شده است این را اگر به صاحبان فنّ اصول بدهید بحث برائت از آن درمیآید با بحثهای فنّی فراوان که مربوط به خواصّ است اما توده مردم با «رُفِع... و ما لا یعلمون» مسئلهشان را میفهمند با پرهیز از آن اصطلاحات فنّی اگر همین آیاتی که از 21 و 22 شروع شده تا به 39 رسیده این چند آیه را انسان خوب بررسی کند جامعه میشود جامعهٴ حکمت ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ بعد از باب «ردّ العجز الی الصدر» در جمعبندی نهایی به عنوان فضلکه بحث در پایان بحث همان مطلبی را فرمود که در آغاز بحث فرمود، در آغاز بحث در آیه 22 فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ﴾ زمینگیر میشوی دیگر اهل قیام نیستی در پایان هم فرمود: ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾ آن درباره دنیاست، این درباره آخرت است یعنی دنیا توحید، آخرت توحید و اگر کسی موحّد نبود هم در دنیا زمینگیر است و هم در آخرت ملوم و مدحور و گرفتار جهنم.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیّئات اعمالنا»
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است