- 381
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 183 تا 186سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات تفسیر آیات 183 تا 186سوره اعراف"
- تفکر در اشیای عادی ممکن است انسان را به اصل وجود مبدأ و وحدت مبدأ برساند
- از اصل وجود یک شی ممکن ما به وجود واجب پی ببریم از فقر او به غنای او پی ببریم
﴿وَالَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ ٭ وَأُمْلی لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ ٭ أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ ٭ أَوَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ ٭ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾
در سورهٴ مبارکهٴ «مدثّر» آیه یازده به بعد هم نمونهای از استدراج را ذکر میکند فرمود ﴿ذَرْنی وَمَنْ خَلَقْتُ وَحیداً ٭ وَجَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً ٭ وَبَنِینَ شُهُوداً ٭ وَمَهَّدْتُ لَهُ تَمْهیداً ٭ ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزیدَ ٭ کَلاّ إِنَّهُ کانَ ِلآیاتِنا عَنیداً ٭ سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً﴾ آنچه را که ما به شخص عطا کردهایم به جای اینکه از این داشتن فرزندان و نعمتهای الهی حقشناسی بکند بر کفر و عتو او افزوده شد اینها نمونههایی از استدراج است.
مطلب بعدی آن است که کلمه املاء در این کریمه غیر از املایی است که برای کاتب میکنند آن املایی که برای کاتب میکند املا برای کتابت آن ریشه لغویاش از ملل است ثلاثی مجردش ملل است که باب افعالش املال است نه املاء آن لام تبدیل به همزه شده است چه اینکه در آیه 282 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» به این صورت آمده است ﴿فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً أَوْ لا یَسْتَطیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ﴾ اصل بحث این است که اگر شما دینی دارید و قرضی گرفتید ﴿وَلْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ و اگر کسی بخواهد بنگارد حالا یا خودش تقریر میکند یا دیگری ﴿وَلا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْیَکْتُبْ وَلْیُمْلِلِ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ﴾ آن کسی که بدهکار است باید درست املال بکند املا بکند و آن محرر درست بنگارد هم کاتب ﴿وَلْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ محکوم به نوشتن عادلانه است هم آن بدهکار باید املال و املاء عادلانه بکند غرض آن است که آن املایی که در کتابت مطرح است اصلش همزه نبود یا حرف ناقص دیگر نبود بلکه لام بود به دلیل همین و لیمللی که گذشت پس بحث ما در ﴿وَأُمْلی لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ﴾ از سنخ امهال است نه املایی که در کتابتها مطرح است.
مطلب دیگر آن است که تفکر در اشیای عادی ممکن است انسان را به اصل وجود مبدأ و وحدت مبدأ و علم حکمت مبدأ برساند یعنی از اصل وجود یک شی ممکن ما به وجود واجب پی ببریم از فقر او به غنای او پی ببریم از نظم او به علم و حکمت آن ناظم پی ببریم لکن از مشاهده هیچ کدام از موجودات ما نمیتوانیم پی ببریم که خدا مرسل است لکن از تأمل در ملکوت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گذشته از اینکه همه این معارف بهره انسان متفکر میشود هادی بودن خدا مرسل بودن خدا صاحب وحی بودن خدا اینکه او ایحا میکند هم به دست میآید پس تدبر در ملکوت هر شیء برای شناخت اوصاف الهی کافی است شناخت اوصاف معروف اما برای اینکه ما پی ببریم خدا مرسل است صاحب وحی است وحی را در اختیار اولیای خود قرار میدهد آنها شا ید کافی نباشد لکن تفکر در ملکوت پیغمبر این خصوصیت را دارد بنابراین اینکه فرمود: ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ این شامل خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم میشود به عنوان احد من الناس ﴿إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ اگر ما بخواهیم از باب «فی کل شیء له آیة تدل علی انه واحد» پی ببریم هر شیئی را که مطالبه کنیم هر شخصی را که بنگریم خواه پیغمبر خواه غیر پیغمبر به این مقصد میرسیم اما مطالعه ملکوت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک بهره دیگری دارد که مطالعه ملکوت السماوات و الارض آن را ندارد و آن این است که خدای سبحان همانطوری که آفرید وحی هم میفرستد خدای سبحان الهامی دارد وحیی دارد علوم خود را در اختیار عدهای قرار میدهد به عنوان تجلی نه به عنوان تفویض و مانند آن آن در مطالعه ملکوت انبیا و اولیا حاصل میشود پس ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا﴾ نه اینکه اینها فکر بکنند در آسمان و زمین فکر بکنند و نتیجه بگیرند به اینکه پیغمبر دارای جنون نیست بلکه منذر است این نیست یعنی درباره شخص پیغمبر فکر بکنید تا اینکه اوصاف سلبی او برای شما روشن بشود و اوصاف ثبوتی او هم برای شما روشن بشود وقتی وصف ثبوتی او روشن شد آنگاه پی میبرید که ذات اقدس الهی مرسل است موحی است و مانند آن پس ملکوت السماوات و الارض هر بهرهای را که دارد ملکوت پیغمبر همان را دارد تأمل فی کل شیء هر بهرهای را دارد تامل در آفرینش پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همان بهره را دارد بر اساس ﴿إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُکُم﴾ اما خصوصیتی که آن حضرت دارد دیگر در مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ در کل شیء نیست این مخصوص خود اوست یعنی مخصوص نبی بما انه نبی است امام بما انه امام این است اگر کسی ملکوت امام را بررسی کند ملکوت پیغمبر را (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بررسی کند گذشته از اینکه مسائل توحیدی برای او حل میشود مسائل اینکه خدا مرسل هست مسائلی که خدا موحی هست متکلم هست سخن خاص دارد اینها هم حل میشود.
پرسش ...
پاسخ: مفهوم نبوت یک مبدأ تصوری است اما بررسی شخص این پیغمبر تأمل در حال او این را ثابت میکند دیگر وگرنه مفهوم نبوت یک امر تصوری است.
پرسش ...
پاسخ: نه ما سنت و سیرتی را که بررسی بکنیم پی میبریم که یک کسی هست که به او وحی فرستاد برای اینکه یک حرفهایی دارد که برای او نیست این درس خوانده نیست یک حرفی دارد که همه علما را دعوت کرده که بیایید مبارزه کنید همه علمای آن عصر هم مبارزه کردند و شکست خوردند دو، معلوم میشود برای او نیست دیگر اگر موسای کلیم (سلام الله علیه) یک حرف جدیدی آورد که احدی توان آن را ندارد اصلاً از سنخ کار دیگران نیست نه اینکه دیگران هم بلدند اما کمتر جریان سحر شعبده اینها جزء علوم غریبه است علم است مبدأ دارد مبادی دارد و مسائل دارد و موضوع دارد راه فکری دارد کتاب دارد آدم میتواند درس بخواند ساحر بشود کاهن بشود قائف بشود عارف بشود عارف یعنی اهل عرافه اینها همه علم است منتها علم غریب اما معجزه راه فکری ندارد که من چکار بکنم معجزه بیاورم این به قداست روحی که وابسته به مشیئت شکستناپذیر خداست وابسته است آن را که آدم نمیتواند درس بخواند پیغمبر بشود که بنابراین اگر کسی این را مطالعه بکند میفهمد یک خبر دیگری هست اصلاً از سنخ علوم نیست که راه حصولی داشته باشد که آدم بگوید شما چگونه پیغمبر شدید که من هم پیغمبر بشوم این سنخ نیست لذا آدم وقتی تأمل بکند هر چه کارشناستر باشد زودتر به مقصد میرسد لذا آن اوائل در اوائل امر در جریان حضرت موسی (سلام الله علیه) اینها میگفتند که آن هم ساحر است شما هم ساحرید بعد هم تا آن آخر یک عده میگفتند: ﴿إِنَّهُ لَکَبیرُکُمُ الَّذی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ﴾ این در فن سحر از شما اعلم است اما آن سحره که فنان بودند متخصص بودند فهمیدند که اصلاً کار وجود مبارک موسی از سنخ دیگر است از سنخ سحر نیست خب.
پرسش ...
پاسخ: حالا قبل از اینکه ما به آن انگیزه برسیم به اندیشهاش میرسیم که این چه چیزی میآورده یک کاری کرده یک حرفی دارد که هیچ کسی بلد نیست و از سنخ کارهای دیگران هم نیست که ما بگوییم مثلاً دیگران ضعیفاند او قوی است لذا گاهی میگویند سحر است گاهی میگویند شعبده است گاهی میگویند قیافه است و گاهی میگویند کهانت است همه اینها را گفتند و قرآن نقل کرد و رد کرد فرمود این ساحر نیست ﴿وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلاً مَا تُؤْمِنُونَ ٭ وَلاَ بِقَوْلِ کَاهِنٍ قَلِیلاً مَا تَذَکَّرُونَ﴾ از سنخ همه اینها رشته علوم است آدم میتواند درس بخواند کاهن بشود ساحر بشود عارف بشود اهل عرافه بشود اما این از آن سنخ نیست.
پرسش ...
پاسخ: این عناوین که مفهوم است حقیقتش بله دیگر حقیقتش امر ملکوتی است ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا﴾ اگر خوب درباره شخص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سنت و سیرت او بیندیشند هم به صفات سلبی آن حضرت پی میبرند که ﴿ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ اینجا چون سخن ازجنون بود تعبیر فرمود: ﴿ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ وگرنه یک عدهای میگفتند که هم مسئله سحر بود هم مسئله جنون بود هم مسئله کهانت بود هم مسئله شاعر بودن بود همه اینها را تهمت زدند به پیغمبر و قرآن کریم همه اینها را نقل کرد و رد کرد فرمود: ﴿وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلاً مَا تُؤْمِنُونَ ٭ وَلاَ بِقَوْلِ کَاهِنٍ﴾ ، ﴿ مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ﴾ سحر و شعر و کاهن بودن و جنون را به پیغمبر نسبت میدهد و تمام این بخشها را جدا جدا هر یک اینها را ذکر کرده و نفی کرد اینها اوصاف سلبی وجود مبارک حضرتاند وصف ثبوتیاش هم این است که ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ خیلیها ممکن است مجنون نباشند شاعر و ساحر و کاهن نباشند اما پیغمبر نیستند فرمود شما اگر درباره ملکوت او فکر بکنید یعنی خوب ببینید که حرفش چیست چه چیزی آورده هم اوصاف سلبی حضرت برای شما روشن میشود هم وصف ثبوتی او برای شما روشن میشود ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ یعنی «ما صاحبکم بجنة ما هو بساحر و لا بکاهن و لا بشاعر بل هو رسول مبین» منتها حالا چون اینجا محل بحث انذار بود انذار را ذکر کرده است چون این نقش دارد دیگر خب ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ مشابه این تعبیر در بخشهای دیگر قرآن کریم هم آمده است در آیه 46 سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» این است ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنی وَفُرادی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدیدٍ﴾ هم اوصاف ثبوتی را ذکر فرمود هم اوصاف سلبی را چه اینکه در بخشهای دیگر با سبر و تقسیم ذکر کرده سبر و تقسیم هم مستحضرید در منطق این است که انسان در جریان حرمت مسکر که انسان بگوید شراب این برای چه حرام است؟ برای اینکه مایع است خب مایعات دیگر هم هستند و حلالاند برای اینکه در شیشه معین است یا رنگ خاص دارد خیلی از مایعاتاند در شیشهاند و رنگ مخصوص دارند و حرام نیستند برای اینکه از انگور گرفته شده خب رب انگور و آب انگور و همه اینها از انگور گرفته شده و حرام نیست تا اینکه میرسیم به قسمت اسکارش این را میگویند سبر و تقسیم که محور آن حکم مشخص بشود ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیه 66 به بعد سبر و تقسیم میکند میگوید شما چرا با پیغمبر مخالفید او حرف بدی زده؟ نه به شما آسیب رسانده؟ نه طمعی در شما دارد؟ نه غرضی دارد عوضی میخواهد؟ نه پس مشکل در خود شماست دیگر ﴿قَدْ کانَتْ آیاتی تُتْلی عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ ٭ مُسْتَکْبِرینَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ ٭ أَفَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ اْلأَوَّلینَ﴾ مگر این حرفها در گذشته هم نبود انبیای پیشین نیامدند ﴿أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ ٭ أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ ٭ وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَاْلأَرْضُ وَمَنْ فیهِنَّ بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ ٭ أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً﴾ از آنها خراج میخواهی مالیات میخواهی مالی از آنها طلب داری ﴿فَخَراجُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَهُوَ خَیْرُ الرّازِقینَ ٭ وَإِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ منتها اینها ﴿عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ﴾ پس این مضمون در جاهای دیگر هم آمده خب در جریان ملکوت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این خصیصه هست که انسان را به همه این برکات میرساند وصف مبینی که درباره پیغمبر ذکر شده است که نذیر مبین این مبین یعنی روشن ذات این مبین میتواند صفت باشد برای چیز خوب مثل اینکه در این آیه درباره پیغمبر فرمود ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ یا وصف خود ذات اقدس الهی قرار بگیرد فرمود: ﴿وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبینُ﴾ گاهی هم میتواند وصف چیز بد قرار بگیرد مثل اینکه سحر مبین یعنی چیز روشن یعنی شفاف حالا خواه سحر شفاف باشد یا انذار شفاف باشد خود مبین میتواند وصف باشد برای هر دو قسم چه اینکه کید هم همینطور است کید هم میتواند درباره ممدوح باشد هم درباره مذموم کید ممدوح کیدی است که ذات اقدس الهی دارد که به خودش اسناد میدهد که میفرماید: ﴿إِنَّ کَیْدی مَتینٌٍ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» در جریان اینکه وجود مبارک یوسف خواست برادر خود را نزدخود نگه بدارد هیچ راهی هم نداشت و قانون آن روز مصر هم این بود که اگر کسی متهم به سرقت بود خود سارق را میگرفتند ﴿مَنْ وُجِدَ فی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ﴾ این کید را ذات اقدس الهی به وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) نشان داد تا اینکه با این راه بتواند روی قانون مملکت مصر برادر خود را نزد خود داشته باشد در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آیه 76 اینچنین آمده است ﴿فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخیهِ کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ﴾ این یک کیدی بود که ما به یوسف (سلام الله علیه) نشان دادیم و برای او انجام دادیم بنابراین کید محمود و ممدوح همان است که به خدا و انبیای الهی اسناد داده میشود و مذموم هم آن است که ﴿ إِنَّهُمْ یَکیدُونَ کَیْداً وَأَکیدُ کَیْداً ٭ فَمَهِّلِ الْکافِرینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً﴾ .
پرسش ...
پاسخ: خلود به معنای جاودانه بودن است.
پرسش ...
پاسخ: بله اما خب اما امهال یعنی آنکه دیگری به کسی مهلت بدهد اما خلود برای خود این شخص است.
مطلب بعدی آن است که این جریان تهمت به جنون در غالب انبیا هست بسیاری از انبیا را ذات اقدس الهی که قصصشان را که نقل میکند میفرماید مردم اینها اینها را به جنون اسناد دادند گاهی به سحر گاهی به جنون گاهی به شعر گاهی به کهانت دو مطلب است یکی اینکه این تعدد اوصاف سلبی برای چیست یکی اینکه اقوام و ملل گذشته هر کدام انبیایشان را به این متهم میکردند اما درباره تعدد این عناوین یا برای آن است که هر قبیلهای و هر گروهی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را به وصفی از اوصاف نقص متهم میکرد یکی میگفت حضرت ساحر است یکی میگفت مجنون است یکی میگفت شاعر است دیگری میگفت کاهن یا نه در تاریخهای گوناگون زمانهای گوناگون فرصتهای متنوع این نقصها را به حضرت نسبت میدادند همان قبیله واحد در ازمنه گوناگون این اوصاف را به حضرت نسبت میدادند حالا منشأ اینکه یا قبائل و اشخاص متعدد اوصاف گوناگون را به حضرت نسبت میدادند یا در فرصتهای متعدد اوصاف گوناگون را به حضرت نسبت میدادند چیست؟ منشأ را در خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جستجو میکردند گاهی میدیدند حرفهای او طوری است که جلوی سبعه معلقه را گرفته گفتند این شعر است گاهی در دیگران اثری میگذاشت که کلاً اینها عوض میشدند زیر و رو میشدند میگفتند سحر است گاهی شبانه همان جریان اینکه شب تا صبح بالای همان کوه صفا اسامی این قبایل را میخواند بعد از اینکه ﴿وَأَنْذِرْ عَشیرَتَکَ اْلأَقْرَبینَ﴾ نازل شده گذشته از آن دعوت خاص همان روی کوه صفا اسامی این قبایل را میخواند یا بنی عبدالمطلب کذا و کذا و کذا اسامی اینها را تا صبح نام میبرد و بعد آنها را دعوت میکرد از این جهت میگفتند جنون است یا آن حالت خاصی که در حضرت میدیدند میگفتند جنون است پس از سه جهت قابل بحث است یکی اینکه یا قبائل و اشخاص متعدد هر کدام یک تهمتی به حضرت میزدند یا نه یک گروه در تاریخهای متعدد فرصتهای مناسب این تهمتها را میزدند این تعدد در این جهت است منشأ این اوصاف پلید آن است که یک سلسله حقایقی از حضرت درک میکردند و برایشان یا قابل باور نبود یا تحمل شدنی نبود آنها را تبدیل میکردند به سحر و شعر و کهانت و جنون اقوام و ملل دیگر هم همینطور است ذات اقدس الهی میفرماید به اینکه ما هر وقت پیغمبری را اعزام میکردیم آنها همین تهمت سحر و جنون را به ایشاان میزدند آیه52 سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» این است ﴿کَذلِکَ ما أَتَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾ این بشر مادیگرا طوری است که هر وقت یک وحی آسمانی به پیغمبری نازل میشود آنها را به ماورای طبیعت دعوت کند تهمت سحر یا جنون میزنند ﴿أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾ آیا یکدیگر را توصیه کردند که اینچنین پیغمبرانشان را متهم کنند یا نه از روی طغیانگری که دارند اینچنین است در بخشهای دیگر میفرماید که این حرفهایی که کفار دارند شبیه هم است و سرش این است که این کفار همانطوری که «الأرواح جنود مجندة فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف» خود این کفار هم از یک سنخاند از تعبیر قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 118 این بود که ﴿وَقالَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتینا آیَةٌ کَذلِکَ قالَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اینها از یک سنخ کسانی که اهل طبیعتاند و مادیگرا هستند و طبیعتزده هستند ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ مشابه این تشابه دل در بخشهای دیگر هم آمده است که قرآن کریم از آنها به این صورت یاد میکند آیه سیم سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این است که ﴿وَقالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقالَتِ النَّصاری الْمَسیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ﴾ این حرف شبیه حرفهای دیگران است منشأ اینکه این حرف شبیه گذشتگان آنهاست منشأش تشابه دلهای اینها با دلهای گذشتگان است اگر در سوره «توبه» فرمود: ﴿یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود منشأ تشابه اقوال تشابه قلوب است ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ گرایش اینها یکسان است نحوه روحیه اینها یکسان است چون ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ تضائهت اقوالهم این تضاهئ اقوال که قولی مضاهی قول دیگر است برای آن است که قلبی شبیه قلب دیگر است خب.
پرسش ...
پاسخ: چرا ولی طغیان مشترک است قلب اینها در غطیانگری شبیه هم است قلب اینها خاضع و خاشع نیست.
مطلب دیگر این است که ذات اقدس الهی که در پایان این بخش در قسمتهای دیگر هم ﴿فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ﴾ مشابه آن آمده است در بخشهای پایانی قرآن کریم که آن هم در مکه نازل شده است اینکه فرمود: ﴿وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ یک موعظهای است در کنار حکمت قبلاً هم ملاحظه فرمودید که قرآن یک کتاب علمی نیست نظیر فلسفه و کلام و فقه و اصول این نور است خاصیت نور این است که علم را با عمل هماهنگ میکند در بحهثای فلسفی و کلامی دیگر موعظه در کنار برهان نیست یا در بحثهای فقهی فقط بحث حلال و حرام است اما موعظه در کنارش نیست یک فقیه وقتی بخواهد برای وجوب صوم استدلال کند به همان ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ﴾ اما ﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ را کاری به آن ندارد آن بحث اخلاق است یا اگر بخواهد برای لزوم عقد استدلال کند به ﴿أَوْفُوا بِالعُقُودِ﴾ استدلال میکند اما به قبل و بعدش که مربوط به تقوا و فلاح و رستگاری است کاری ندارد آن بحث اخلاق است تنها کتابی که علم و عمل را کنار هم یاد میکند قرآن کریم است خاصیت نور بودن این است با کتابهای علمی فرق میکند لذا بعد از برهان نبوت برهان توحید که این براهین را اقامه میکند دارد موعظه میکند میگوید بسیار خب مرگ که حق است اگر خدای ناکرده همه این حرفها دروغ بود خب حالا اگر کسی معتقد بود خدایی هست و قیامتی هست و بهشت و جهنمی هست دیگر به او چوب نمیزنند که چون -معاذالله- دروغ است دیگر اگر بعد از مرگ -معاذالله- هیچ خبری نباشد کسی به آدم کاری ندارد که چرا زحمت کشیدی و معتقد شدی به قیامت که چون خبری نیست اما اگر راست بود چه اینکه راست است چه میکنید این یکی از بهترین راههایی است که ائمه (علیهم السلام) در احتجاجات مرحوم طبرسی هست حضرت در آن پایان احتجاج به عبدالکریمبن ابیالعوجاء که گفته بود اینها چرا دور کعبه میگردند چه خبری است؟ فایدهای هم که ندارد حضرت بعد از اقامه براهین فراوان آن وقت از این راه که راه دلپذیری هم هست فرمود به اینکه اگر خدای نا کرده قیامت و اینها دروغ باشد که دروغ نیست خب اینها ضرر نکردند یک عبادتی کردند اگر راست باشد که راست است تو جواب چه داری؟ این کریمه هم همین است خب بالأخره مرگ که هست اگر بعد از مرگ خبری باشد شما چه کار کردید برای بعد از مرگ خب این موعظه است موعظه نسبت به کسانی که درباره اصل قیامت شک دارند آن موعظه از این لسان است خب این ﴿وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ﴾ چه هست برهان که نیست موعظه هم که نمیتواند باشد با چه کسی انسان موعظه بکند نسبت به کافری که به قیامت معتقد نیست که آدم نمیتواند موعظه بکند که مواظب حلال و حرام باشد که این جد آدم متمشی نمیشود که یک کسی که میگوید قیامت نیست آدم میتواند به او نصیحت بکند که حالا غیبت نکن در قیامت عذاب میبینی این یک چیز لغوی است یک راه خاصی است که قرآن طی کرده آن راه را در احتجاج طبرسی هم میخوانید شما و آن راه این است که بالأخره انسان روی احتمال ولو محتمل احتمال ضعیف باشد چون محتمل قوی است باید قوت این احتمال است فرمود حالا اگر درست باشد که درست است شما چه جواب دارید این از آن سنخ است فرمود: ﴿وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ خب این نسبت به کسانی که میگویند بعد از مرگ خبری نیست میگویند بسیار خب بعد از مرگ شما یقین دارید خبری نیست حالا شاید خبری باشد اگر خبری بود شما چه جوابی برای گفتن دارید و این ﴿وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ﴾ از این سنخ موعظه است که در احتجاج مرحوم طبرسی آمده وجود مبارک امام صادق به آن زندیق عبدالکریم بن ابیالعوجاء گفته این است که موعظه چند گونه است یک وقتی میفرماید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ... وَلا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً﴾ این موعظه است یک وقتی به کافر موعظه میکند راهکارش هم همین است که از راه احتمال عقلی بعد فرمود این همان است که به اصطلاح این دو بیت به استناد این بخش از موعظههای قرآنی درآمده که.
قال المنجم و الطبیب کلاهما ٭٭٭ لم یحشر الاموات قلت الیکما
ان صح قولکما فلست بخاسر ٭٭٭ إن صح قولی فالخسار الیکما
اما آن بخشی که مربوط به ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ﴾ آن را هم گفتند به اینکه در کتابهای اخلاقی امروز ظاهراً پایان بحث ماست چون فردا ظاهراً این گردهمایی مبلغان و عرض کنم که اجلاس حوزه و تبلیغ است و ظاهرا گفتند تعطیل است این را خواستم عرض کنم به اینکه این کریمه را درباره عا لم بیعمل هم میگویند درباره عالم بیعمل یک مطلب را گفتند یک شعری را گفتند که آن شعر مربوط به این کریمه هم هست آن شعر این است که اصل مطلب این است که کسی را که گمراه بکند هیچ هدایت کنندهای نیست حالا دیگری اگر کسی را با نوشتن کتاب یا با تلقین یا با راههای خاص خود منحرف کرد امید نجات هست برای اینکه دیگری اگر گمراه کرد خدا هدایت میکند اما اگر خدا کسی را گمراه کرد یعنی او را به حال خود رها کرد دیگر چه کسی هدایت میکند؟ ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ﴾ دیگر میتواند به عنوان نفی جنس باشد او را گفتند که.
«الی الماء یَسعی مَن یَغُصُ بلقمةٍ ٭٭٭ إلی أین یَسعی مَن یَغُص بماء»
گفتند اگر کسی مشغول غذا خوردن است یک مقدار نان در گلوی او گیر کرده خب این با آب گوارا این لقمهای را که در گلوی او گیر کرده فرو میبرد اما گاهی بعضیها مبتلا میشوند که آب در گلویشان گیر میکند آن وقت این آب را با چه چیزی فرو ببرند؟ این را در کتابهای اخلاقی نسبت به ماها گفتند گفتند جامعه اگر فاسد شد علما مشکلشان را حل میکنند اما اگر عالم خودش آلوده شد چه باید کرد این آب گلوگیر است این آبی است که در گلوی جامعه گیر کرده است بهترین راه این است که انسان خودش یک آب شفافی باشد که نه خودش گیر بکند نه در گلوی کسی گیر بکند همه شما را با انبیا و اولیا خدا موفق بگرداند.
«و الحمد لله رب العالمین»
- تفکر در اشیای عادی ممکن است انسان را به اصل وجود مبدأ و وحدت مبدأ برساند
- از اصل وجود یک شی ممکن ما به وجود واجب پی ببریم از فقر او به غنای او پی ببریم
﴿وَالَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ ٭ وَأُمْلی لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ ٭ أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ ٭ أَوَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ ٭ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾
در سورهٴ مبارکهٴ «مدثّر» آیه یازده به بعد هم نمونهای از استدراج را ذکر میکند فرمود ﴿ذَرْنی وَمَنْ خَلَقْتُ وَحیداً ٭ وَجَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً ٭ وَبَنِینَ شُهُوداً ٭ وَمَهَّدْتُ لَهُ تَمْهیداً ٭ ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزیدَ ٭ کَلاّ إِنَّهُ کانَ ِلآیاتِنا عَنیداً ٭ سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً﴾ آنچه را که ما به شخص عطا کردهایم به جای اینکه از این داشتن فرزندان و نعمتهای الهی حقشناسی بکند بر کفر و عتو او افزوده شد اینها نمونههایی از استدراج است.
مطلب بعدی آن است که کلمه املاء در این کریمه غیر از املایی است که برای کاتب میکنند آن املایی که برای کاتب میکند املا برای کتابت آن ریشه لغویاش از ملل است ثلاثی مجردش ملل است که باب افعالش املال است نه املاء آن لام تبدیل به همزه شده است چه اینکه در آیه 282 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» به این صورت آمده است ﴿فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً أَوْ لا یَسْتَطیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ﴾ اصل بحث این است که اگر شما دینی دارید و قرضی گرفتید ﴿وَلْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ و اگر کسی بخواهد بنگارد حالا یا خودش تقریر میکند یا دیگری ﴿وَلا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْیَکْتُبْ وَلْیُمْلِلِ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ﴾ آن کسی که بدهکار است باید درست املال بکند املا بکند و آن محرر درست بنگارد هم کاتب ﴿وَلْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ محکوم به نوشتن عادلانه است هم آن بدهکار باید املال و املاء عادلانه بکند غرض آن است که آن املایی که در کتابت مطرح است اصلش همزه نبود یا حرف ناقص دیگر نبود بلکه لام بود به دلیل همین و لیمللی که گذشت پس بحث ما در ﴿وَأُمْلی لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ﴾ از سنخ امهال است نه املایی که در کتابتها مطرح است.
مطلب دیگر آن است که تفکر در اشیای عادی ممکن است انسان را به اصل وجود مبدأ و وحدت مبدأ و علم حکمت مبدأ برساند یعنی از اصل وجود یک شی ممکن ما به وجود واجب پی ببریم از فقر او به غنای او پی ببریم از نظم او به علم و حکمت آن ناظم پی ببریم لکن از مشاهده هیچ کدام از موجودات ما نمیتوانیم پی ببریم که خدا مرسل است لکن از تأمل در ملکوت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گذشته از اینکه همه این معارف بهره انسان متفکر میشود هادی بودن خدا مرسل بودن خدا صاحب وحی بودن خدا اینکه او ایحا میکند هم به دست میآید پس تدبر در ملکوت هر شیء برای شناخت اوصاف الهی کافی است شناخت اوصاف معروف اما برای اینکه ما پی ببریم خدا مرسل است صاحب وحی است وحی را در اختیار اولیای خود قرار میدهد آنها شا ید کافی نباشد لکن تفکر در ملکوت پیغمبر این خصوصیت را دارد بنابراین اینکه فرمود: ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ این شامل خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم میشود به عنوان احد من الناس ﴿إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ اگر ما بخواهیم از باب «فی کل شیء له آیة تدل علی انه واحد» پی ببریم هر شیئی را که مطالبه کنیم هر شخصی را که بنگریم خواه پیغمبر خواه غیر پیغمبر به این مقصد میرسیم اما مطالعه ملکوت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک بهره دیگری دارد که مطالعه ملکوت السماوات و الارض آن را ندارد و آن این است که خدای سبحان همانطوری که آفرید وحی هم میفرستد خدای سبحان الهامی دارد وحیی دارد علوم خود را در اختیار عدهای قرار میدهد به عنوان تجلی نه به عنوان تفویض و مانند آن آن در مطالعه ملکوت انبیا و اولیا حاصل میشود پس ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا﴾ نه اینکه اینها فکر بکنند در آسمان و زمین فکر بکنند و نتیجه بگیرند به اینکه پیغمبر دارای جنون نیست بلکه منذر است این نیست یعنی درباره شخص پیغمبر فکر بکنید تا اینکه اوصاف سلبی او برای شما روشن بشود و اوصاف ثبوتی او هم برای شما روشن بشود وقتی وصف ثبوتی او روشن شد آنگاه پی میبرید که ذات اقدس الهی مرسل است موحی است و مانند آن پس ملکوت السماوات و الارض هر بهرهای را که دارد ملکوت پیغمبر همان را دارد تأمل فی کل شیء هر بهرهای را دارد تامل در آفرینش پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همان بهره را دارد بر اساس ﴿إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُکُم﴾ اما خصوصیتی که آن حضرت دارد دیگر در مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ در کل شیء نیست این مخصوص خود اوست یعنی مخصوص نبی بما انه نبی است امام بما انه امام این است اگر کسی ملکوت امام را بررسی کند ملکوت پیغمبر را (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بررسی کند گذشته از اینکه مسائل توحیدی برای او حل میشود مسائل اینکه خدا مرسل هست مسائلی که خدا موحی هست متکلم هست سخن خاص دارد اینها هم حل میشود.
پرسش ...
پاسخ: مفهوم نبوت یک مبدأ تصوری است اما بررسی شخص این پیغمبر تأمل در حال او این را ثابت میکند دیگر وگرنه مفهوم نبوت یک امر تصوری است.
پرسش ...
پاسخ: نه ما سنت و سیرتی را که بررسی بکنیم پی میبریم که یک کسی هست که به او وحی فرستاد برای اینکه یک حرفهایی دارد که برای او نیست این درس خوانده نیست یک حرفی دارد که همه علما را دعوت کرده که بیایید مبارزه کنید همه علمای آن عصر هم مبارزه کردند و شکست خوردند دو، معلوم میشود برای او نیست دیگر اگر موسای کلیم (سلام الله علیه) یک حرف جدیدی آورد که احدی توان آن را ندارد اصلاً از سنخ کار دیگران نیست نه اینکه دیگران هم بلدند اما کمتر جریان سحر شعبده اینها جزء علوم غریبه است علم است مبدأ دارد مبادی دارد و مسائل دارد و موضوع دارد راه فکری دارد کتاب دارد آدم میتواند درس بخواند ساحر بشود کاهن بشود قائف بشود عارف بشود عارف یعنی اهل عرافه اینها همه علم است منتها علم غریب اما معجزه راه فکری ندارد که من چکار بکنم معجزه بیاورم این به قداست روحی که وابسته به مشیئت شکستناپذیر خداست وابسته است آن را که آدم نمیتواند درس بخواند پیغمبر بشود که بنابراین اگر کسی این را مطالعه بکند میفهمد یک خبر دیگری هست اصلاً از سنخ علوم نیست که راه حصولی داشته باشد که آدم بگوید شما چگونه پیغمبر شدید که من هم پیغمبر بشوم این سنخ نیست لذا آدم وقتی تأمل بکند هر چه کارشناستر باشد زودتر به مقصد میرسد لذا آن اوائل در اوائل امر در جریان حضرت موسی (سلام الله علیه) اینها میگفتند که آن هم ساحر است شما هم ساحرید بعد هم تا آن آخر یک عده میگفتند: ﴿إِنَّهُ لَکَبیرُکُمُ الَّذی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ﴾ این در فن سحر از شما اعلم است اما آن سحره که فنان بودند متخصص بودند فهمیدند که اصلاً کار وجود مبارک موسی از سنخ دیگر است از سنخ سحر نیست خب.
پرسش ...
پاسخ: حالا قبل از اینکه ما به آن انگیزه برسیم به اندیشهاش میرسیم که این چه چیزی میآورده یک کاری کرده یک حرفی دارد که هیچ کسی بلد نیست و از سنخ کارهای دیگران هم نیست که ما بگوییم مثلاً دیگران ضعیفاند او قوی است لذا گاهی میگویند سحر است گاهی میگویند شعبده است گاهی میگویند قیافه است و گاهی میگویند کهانت است همه اینها را گفتند و قرآن نقل کرد و رد کرد فرمود این ساحر نیست ﴿وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلاً مَا تُؤْمِنُونَ ٭ وَلاَ بِقَوْلِ کَاهِنٍ قَلِیلاً مَا تَذَکَّرُونَ﴾ از سنخ همه اینها رشته علوم است آدم میتواند درس بخواند کاهن بشود ساحر بشود عارف بشود اهل عرافه بشود اما این از آن سنخ نیست.
پرسش ...
پاسخ: این عناوین که مفهوم است حقیقتش بله دیگر حقیقتش امر ملکوتی است ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا﴾ اگر خوب درباره شخص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سنت و سیرت او بیندیشند هم به صفات سلبی آن حضرت پی میبرند که ﴿ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ اینجا چون سخن ازجنون بود تعبیر فرمود: ﴿ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ وگرنه یک عدهای میگفتند که هم مسئله سحر بود هم مسئله جنون بود هم مسئله کهانت بود هم مسئله شاعر بودن بود همه اینها را تهمت زدند به پیغمبر و قرآن کریم همه اینها را نقل کرد و رد کرد فرمود: ﴿وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلاً مَا تُؤْمِنُونَ ٭ وَلاَ بِقَوْلِ کَاهِنٍ﴾ ، ﴿ مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ﴾ سحر و شعر و کاهن بودن و جنون را به پیغمبر نسبت میدهد و تمام این بخشها را جدا جدا هر یک اینها را ذکر کرده و نفی کرد اینها اوصاف سلبی وجود مبارک حضرتاند وصف ثبوتیاش هم این است که ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ خیلیها ممکن است مجنون نباشند شاعر و ساحر و کاهن نباشند اما پیغمبر نیستند فرمود شما اگر درباره ملکوت او فکر بکنید یعنی خوب ببینید که حرفش چیست چه چیزی آورده هم اوصاف سلبی حضرت برای شما روشن میشود هم وصف ثبوتی او برای شما روشن میشود ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ یعنی «ما صاحبکم بجنة ما هو بساحر و لا بکاهن و لا بشاعر بل هو رسول مبین» منتها حالا چون اینجا محل بحث انذار بود انذار را ذکر کرده است چون این نقش دارد دیگر خب ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ مشابه این تعبیر در بخشهای دیگر قرآن کریم هم آمده است در آیه 46 سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» این است ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنی وَفُرادی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدیدٍ﴾ هم اوصاف ثبوتی را ذکر فرمود هم اوصاف سلبی را چه اینکه در بخشهای دیگر با سبر و تقسیم ذکر کرده سبر و تقسیم هم مستحضرید در منطق این است که انسان در جریان حرمت مسکر که انسان بگوید شراب این برای چه حرام است؟ برای اینکه مایع است خب مایعات دیگر هم هستند و حلالاند برای اینکه در شیشه معین است یا رنگ خاص دارد خیلی از مایعاتاند در شیشهاند و رنگ مخصوص دارند و حرام نیستند برای اینکه از انگور گرفته شده خب رب انگور و آب انگور و همه اینها از انگور گرفته شده و حرام نیست تا اینکه میرسیم به قسمت اسکارش این را میگویند سبر و تقسیم که محور آن حکم مشخص بشود ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیه 66 به بعد سبر و تقسیم میکند میگوید شما چرا با پیغمبر مخالفید او حرف بدی زده؟ نه به شما آسیب رسانده؟ نه طمعی در شما دارد؟ نه غرضی دارد عوضی میخواهد؟ نه پس مشکل در خود شماست دیگر ﴿قَدْ کانَتْ آیاتی تُتْلی عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ ٭ مُسْتَکْبِرینَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ ٭ أَفَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ اْلأَوَّلینَ﴾ مگر این حرفها در گذشته هم نبود انبیای پیشین نیامدند ﴿أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ ٭ أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ ٭ وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَاْلأَرْضُ وَمَنْ فیهِنَّ بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ ٭ أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً﴾ از آنها خراج میخواهی مالیات میخواهی مالی از آنها طلب داری ﴿فَخَراجُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَهُوَ خَیْرُ الرّازِقینَ ٭ وَإِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ منتها اینها ﴿عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ﴾ پس این مضمون در جاهای دیگر هم آمده خب در جریان ملکوت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این خصیصه هست که انسان را به همه این برکات میرساند وصف مبینی که درباره پیغمبر ذکر شده است که نذیر مبین این مبین یعنی روشن ذات این مبین میتواند صفت باشد برای چیز خوب مثل اینکه در این آیه درباره پیغمبر فرمود ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ یا وصف خود ذات اقدس الهی قرار بگیرد فرمود: ﴿وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبینُ﴾ گاهی هم میتواند وصف چیز بد قرار بگیرد مثل اینکه سحر مبین یعنی چیز روشن یعنی شفاف حالا خواه سحر شفاف باشد یا انذار شفاف باشد خود مبین میتواند وصف باشد برای هر دو قسم چه اینکه کید هم همینطور است کید هم میتواند درباره ممدوح باشد هم درباره مذموم کید ممدوح کیدی است که ذات اقدس الهی دارد که به خودش اسناد میدهد که میفرماید: ﴿إِنَّ کَیْدی مَتینٌٍ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» در جریان اینکه وجود مبارک یوسف خواست برادر خود را نزدخود نگه بدارد هیچ راهی هم نداشت و قانون آن روز مصر هم این بود که اگر کسی متهم به سرقت بود خود سارق را میگرفتند ﴿مَنْ وُجِدَ فی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ﴾ این کید را ذات اقدس الهی به وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) نشان داد تا اینکه با این راه بتواند روی قانون مملکت مصر برادر خود را نزد خود داشته باشد در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آیه 76 اینچنین آمده است ﴿فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخیهِ کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ﴾ این یک کیدی بود که ما به یوسف (سلام الله علیه) نشان دادیم و برای او انجام دادیم بنابراین کید محمود و ممدوح همان است که به خدا و انبیای الهی اسناد داده میشود و مذموم هم آن است که ﴿ إِنَّهُمْ یَکیدُونَ کَیْداً وَأَکیدُ کَیْداً ٭ فَمَهِّلِ الْکافِرینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً﴾ .
پرسش ...
پاسخ: خلود به معنای جاودانه بودن است.
پرسش ...
پاسخ: بله اما خب اما امهال یعنی آنکه دیگری به کسی مهلت بدهد اما خلود برای خود این شخص است.
مطلب بعدی آن است که این جریان تهمت به جنون در غالب انبیا هست بسیاری از انبیا را ذات اقدس الهی که قصصشان را که نقل میکند میفرماید مردم اینها اینها را به جنون اسناد دادند گاهی به سحر گاهی به جنون گاهی به شعر گاهی به کهانت دو مطلب است یکی اینکه این تعدد اوصاف سلبی برای چیست یکی اینکه اقوام و ملل گذشته هر کدام انبیایشان را به این متهم میکردند اما درباره تعدد این عناوین یا برای آن است که هر قبیلهای و هر گروهی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را به وصفی از اوصاف نقص متهم میکرد یکی میگفت حضرت ساحر است یکی میگفت مجنون است یکی میگفت شاعر است دیگری میگفت کاهن یا نه در تاریخهای گوناگون زمانهای گوناگون فرصتهای متنوع این نقصها را به حضرت نسبت میدادند همان قبیله واحد در ازمنه گوناگون این اوصاف را به حضرت نسبت میدادند حالا منشأ اینکه یا قبائل و اشخاص متعدد اوصاف گوناگون را به حضرت نسبت میدادند یا در فرصتهای متعدد اوصاف گوناگون را به حضرت نسبت میدادند چیست؟ منشأ را در خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جستجو میکردند گاهی میدیدند حرفهای او طوری است که جلوی سبعه معلقه را گرفته گفتند این شعر است گاهی در دیگران اثری میگذاشت که کلاً اینها عوض میشدند زیر و رو میشدند میگفتند سحر است گاهی شبانه همان جریان اینکه شب تا صبح بالای همان کوه صفا اسامی این قبایل را میخواند بعد از اینکه ﴿وَأَنْذِرْ عَشیرَتَکَ اْلأَقْرَبینَ﴾ نازل شده گذشته از آن دعوت خاص همان روی کوه صفا اسامی این قبایل را میخواند یا بنی عبدالمطلب کذا و کذا و کذا اسامی اینها را تا صبح نام میبرد و بعد آنها را دعوت میکرد از این جهت میگفتند جنون است یا آن حالت خاصی که در حضرت میدیدند میگفتند جنون است پس از سه جهت قابل بحث است یکی اینکه یا قبائل و اشخاص متعدد هر کدام یک تهمتی به حضرت میزدند یا نه یک گروه در تاریخهای متعدد فرصتهای مناسب این تهمتها را میزدند این تعدد در این جهت است منشأ این اوصاف پلید آن است که یک سلسله حقایقی از حضرت درک میکردند و برایشان یا قابل باور نبود یا تحمل شدنی نبود آنها را تبدیل میکردند به سحر و شعر و کهانت و جنون اقوام و ملل دیگر هم همینطور است ذات اقدس الهی میفرماید به اینکه ما هر وقت پیغمبری را اعزام میکردیم آنها همین تهمت سحر و جنون را به ایشاان میزدند آیه52 سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» این است ﴿کَذلِکَ ما أَتَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾ این بشر مادیگرا طوری است که هر وقت یک وحی آسمانی به پیغمبری نازل میشود آنها را به ماورای طبیعت دعوت کند تهمت سحر یا جنون میزنند ﴿أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾ آیا یکدیگر را توصیه کردند که اینچنین پیغمبرانشان را متهم کنند یا نه از روی طغیانگری که دارند اینچنین است در بخشهای دیگر میفرماید که این حرفهایی که کفار دارند شبیه هم است و سرش این است که این کفار همانطوری که «الأرواح جنود مجندة فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف» خود این کفار هم از یک سنخاند از تعبیر قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 118 این بود که ﴿وَقالَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتینا آیَةٌ کَذلِکَ قالَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اینها از یک سنخ کسانی که اهل طبیعتاند و مادیگرا هستند و طبیعتزده هستند ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ مشابه این تشابه دل در بخشهای دیگر هم آمده است که قرآن کریم از آنها به این صورت یاد میکند آیه سیم سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این است که ﴿وَقالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقالَتِ النَّصاری الْمَسیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ﴾ این حرف شبیه حرفهای دیگران است منشأ اینکه این حرف شبیه گذشتگان آنهاست منشأش تشابه دلهای اینها با دلهای گذشتگان است اگر در سوره «توبه» فرمود: ﴿یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود منشأ تشابه اقوال تشابه قلوب است ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ گرایش اینها یکسان است نحوه روحیه اینها یکسان است چون ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ تضائهت اقوالهم این تضاهئ اقوال که قولی مضاهی قول دیگر است برای آن است که قلبی شبیه قلب دیگر است خب.
پرسش ...
پاسخ: چرا ولی طغیان مشترک است قلب اینها در غطیانگری شبیه هم است قلب اینها خاضع و خاشع نیست.
مطلب دیگر این است که ذات اقدس الهی که در پایان این بخش در قسمتهای دیگر هم ﴿فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ﴾ مشابه آن آمده است در بخشهای پایانی قرآن کریم که آن هم در مکه نازل شده است اینکه فرمود: ﴿وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ یک موعظهای است در کنار حکمت قبلاً هم ملاحظه فرمودید که قرآن یک کتاب علمی نیست نظیر فلسفه و کلام و فقه و اصول این نور است خاصیت نور این است که علم را با عمل هماهنگ میکند در بحهثای فلسفی و کلامی دیگر موعظه در کنار برهان نیست یا در بحثهای فقهی فقط بحث حلال و حرام است اما موعظه در کنارش نیست یک فقیه وقتی بخواهد برای وجوب صوم استدلال کند به همان ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ﴾ اما ﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ را کاری به آن ندارد آن بحث اخلاق است یا اگر بخواهد برای لزوم عقد استدلال کند به ﴿أَوْفُوا بِالعُقُودِ﴾ استدلال میکند اما به قبل و بعدش که مربوط به تقوا و فلاح و رستگاری است کاری ندارد آن بحث اخلاق است تنها کتابی که علم و عمل را کنار هم یاد میکند قرآن کریم است خاصیت نور بودن این است با کتابهای علمی فرق میکند لذا بعد از برهان نبوت برهان توحید که این براهین را اقامه میکند دارد موعظه میکند میگوید بسیار خب مرگ که حق است اگر خدای ناکرده همه این حرفها دروغ بود خب حالا اگر کسی معتقد بود خدایی هست و قیامتی هست و بهشت و جهنمی هست دیگر به او چوب نمیزنند که چون -معاذالله- دروغ است دیگر اگر بعد از مرگ -معاذالله- هیچ خبری نباشد کسی به آدم کاری ندارد که چرا زحمت کشیدی و معتقد شدی به قیامت که چون خبری نیست اما اگر راست بود چه اینکه راست است چه میکنید این یکی از بهترین راههایی است که ائمه (علیهم السلام) در احتجاجات مرحوم طبرسی هست حضرت در آن پایان احتجاج به عبدالکریمبن ابیالعوجاء که گفته بود اینها چرا دور کعبه میگردند چه خبری است؟ فایدهای هم که ندارد حضرت بعد از اقامه براهین فراوان آن وقت از این راه که راه دلپذیری هم هست فرمود به اینکه اگر خدای نا کرده قیامت و اینها دروغ باشد که دروغ نیست خب اینها ضرر نکردند یک عبادتی کردند اگر راست باشد که راست است تو جواب چه داری؟ این کریمه هم همین است خب بالأخره مرگ که هست اگر بعد از مرگ خبری باشد شما چه کار کردید برای بعد از مرگ خب این موعظه است موعظه نسبت به کسانی که درباره اصل قیامت شک دارند آن موعظه از این لسان است خب این ﴿وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ﴾ چه هست برهان که نیست موعظه هم که نمیتواند باشد با چه کسی انسان موعظه بکند نسبت به کافری که به قیامت معتقد نیست که آدم نمیتواند موعظه بکند که مواظب حلال و حرام باشد که این جد آدم متمشی نمیشود که یک کسی که میگوید قیامت نیست آدم میتواند به او نصیحت بکند که حالا غیبت نکن در قیامت عذاب میبینی این یک چیز لغوی است یک راه خاصی است که قرآن طی کرده آن راه را در احتجاج طبرسی هم میخوانید شما و آن راه این است که بالأخره انسان روی احتمال ولو محتمل احتمال ضعیف باشد چون محتمل قوی است باید قوت این احتمال است فرمود حالا اگر درست باشد که درست است شما چه جواب دارید این از آن سنخ است فرمود: ﴿وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ خب این نسبت به کسانی که میگویند بعد از مرگ خبری نیست میگویند بسیار خب بعد از مرگ شما یقین دارید خبری نیست حالا شاید خبری باشد اگر خبری بود شما چه جوابی برای گفتن دارید و این ﴿وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ﴾ از این سنخ موعظه است که در احتجاج مرحوم طبرسی آمده وجود مبارک امام صادق به آن زندیق عبدالکریم بن ابیالعوجاء گفته این است که موعظه چند گونه است یک وقتی میفرماید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ... وَلا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً﴾ این موعظه است یک وقتی به کافر موعظه میکند راهکارش هم همین است که از راه احتمال عقلی بعد فرمود این همان است که به اصطلاح این دو بیت به استناد این بخش از موعظههای قرآنی درآمده که.
قال المنجم و الطبیب کلاهما ٭٭٭ لم یحشر الاموات قلت الیکما
ان صح قولکما فلست بخاسر ٭٭٭ إن صح قولی فالخسار الیکما
اما آن بخشی که مربوط به ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ﴾ آن را هم گفتند به اینکه در کتابهای اخلاقی امروز ظاهراً پایان بحث ماست چون فردا ظاهراً این گردهمایی مبلغان و عرض کنم که اجلاس حوزه و تبلیغ است و ظاهرا گفتند تعطیل است این را خواستم عرض کنم به اینکه این کریمه را درباره عا لم بیعمل هم میگویند درباره عالم بیعمل یک مطلب را گفتند یک شعری را گفتند که آن شعر مربوط به این کریمه هم هست آن شعر این است که اصل مطلب این است که کسی را که گمراه بکند هیچ هدایت کنندهای نیست حالا دیگری اگر کسی را با نوشتن کتاب یا با تلقین یا با راههای خاص خود منحرف کرد امید نجات هست برای اینکه دیگری اگر گمراه کرد خدا هدایت میکند اما اگر خدا کسی را گمراه کرد یعنی او را به حال خود رها کرد دیگر چه کسی هدایت میکند؟ ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ﴾ دیگر میتواند به عنوان نفی جنس باشد او را گفتند که.
«الی الماء یَسعی مَن یَغُصُ بلقمةٍ ٭٭٭ إلی أین یَسعی مَن یَغُص بماء»
گفتند اگر کسی مشغول غذا خوردن است یک مقدار نان در گلوی او گیر کرده خب این با آب گوارا این لقمهای را که در گلوی او گیر کرده فرو میبرد اما گاهی بعضیها مبتلا میشوند که آب در گلویشان گیر میکند آن وقت این آب را با چه چیزی فرو ببرند؟ این را در کتابهای اخلاقی نسبت به ماها گفتند گفتند جامعه اگر فاسد شد علما مشکلشان را حل میکنند اما اگر عالم خودش آلوده شد چه باید کرد این آب گلوگیر است این آبی است که در گلوی جامعه گیر کرده است بهترین راه این است که انسان خودش یک آب شفافی باشد که نه خودش گیر بکند نه در گلوی کسی گیر بکند همه شما را با انبیا و اولیا خدا موفق بگرداند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است