display result search
منو
تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش دهم

تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش دهم

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 152 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش دهم"
- مرتبط بودن علم شهودی به اصلاح نفس
- بالفطره بودن خلقت انسانها
- بیان لسان آیات فطرت درباره انسانها

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعمَلون﴾

مرتبط بودن علم شهودی به اصلاح نفس
بحث در اوّلین بخش از بخشهای چهارگانهٴ این آیهٴ مبارکه بود که فرمود: مؤمنین! شما مواظب نفستان و جانتان باشید، زیرا بهترین راه برای معرفت خدا و همچنین بهترین راه برای تهذیب نفس مراقبتِ نفس است. یکی از بحث‌هایی که در ذیل این آیه مطرح است آن است که آیا قرآن کریم به سَمت علوم حصولی و ذهنی دعوت می‌کند یا به سمت علوم شهودی و حضوری؟ البته بسیاری از آیات قرآن کریم ناظر بر همان استدلال‌های ذهنی و علم حصولی است، زیرا اساس ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة﴾ همین براهین عقلی است و غیر از تعبدیات در مسایلی که به معارف اعتقادی برمی‌گردد قرآن برهان اقامه می‌کند و از راه علم حصولی تعلیم و هدایت را برعهده می‌گیرد، لکن در بخشهایی که مربوط به تزکیهٴ نفس است سوقِ قرآن کریم به سَمت علوم شهودی است. مسئلهٴ مراقبت نفس و محاسبه نفس و مانند آن که تزکیه نفس را به همراه دارد تهذیب نفس و اصلاح نفس همهٴ اینها با بحث‌های علم شهودی است (این یک مطلب).
بیان سیره علمی انبیا بر اساس علم حضوری
مطلب دوم آن است که وقتی سیرهٴ علمیِ انبیاء و اولیا (علیهم السلام) را ذکر می‌کند بر اساس علم حضوری و علم شهودی شرح می‌دهد؛ مثلاً جریان ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) را که ذکر می‌کند، می‌فرماید: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ که سخن از ارائه است، چه اینکه در جریان یوسف صدّیق (سلام الله علیه) سخن از رؤیت است که ﴿ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ﴾ که سخن از رؤیت و شهود حق است. وقتی از معراج پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخن به میان می‌آید؛ هم ارائهٴ آیات مطرح است و هم رؤیت با که قلب فرمود: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا﴾ ، چه اینکه جریان اِسراء را با جریان معراج که کنار هم قرار می‌دهیم می‌بینیم که آنجا هم باز سخن از رؤیت است که فرمود: ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأَی﴾ . بنابراین معارفی که نصیب انبیاء و اولیا و مانند آنها می‌شود بر اساس علم حضوری و شهودی است. تشویقی هم نسبت به دیگران به عمل آمده است که اگر اینها علوم حصولی‌شان صحیح باشد و بر اساس همین علوم حصولی حرکتِ صحیح داشته باشند به علم حضوری می‌رسند، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ <تکاثر> فرمود: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ﴾ ؛ فرمود: شما اگر اهل علم الیقین باشید و به این علمتان اعتقاد داشته باشید و عمل کنید جهنم را هم می‌بینید. منظور این نیست که بعد از مرگ جهنم را می‌بینید، بعد از مرگ هر کافر و ملحدی هم جهنم را می‌بیند و در آن روز می‌گوید: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحًا﴾ ، بلکه منظور آن است که اگر کسی اهل علم الیقین بود و در دنیا به این علمش معتقد بود و عمل کرد در حال حیات و در حالی که زنده است جهنم را می‌بیند وگرنه بعد از مرگ که همه می‌بینند: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾؛ یعنی هم اکنون می‌بینید نه بعد از مرگ، بعد از مرگ چه آنها که منکرند و چه آنها که معتقدند هر دو گروه می‌بینند. این آیات نشان می‌دهد که بخشی از آیات قرآن کریم انسانها را به سَمت علم شهودی دعوت می‌کند. پس بخش‌هایی که مربوط به تزکیه است غالباً در مدار علم حضوری است و سیرهٴ علمی و سنتهای علمی انبیاء و اولیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) را که نقل می‌کند بر اساس علم شهودی است. جریان اینکه علم حصولی مقدمه‌‌ای است برای علم حضوری را در سوره <تکاثر> هم ذکر فرمود ؛ اما بسیاری از آیات مساقش همان علم¬های حصولی و استدلالی است و براهینی اقامه می‌کند که گاهی از وحدت به وحدت، گاهی از کثرت به کثرت که به وحدت ختم می‌شود، گاهی از وحدت به کثرت و گاهی از کثرت به وحدت آیات فراوان است؛ گاهی از بالا شروع می‌کند، گاهی از پایین شروع می‌کند، گاهی می‌فرماید که اوست که این بساط را پهن کرده است، گاهی می‌فرماید که اگر در این بساط بنگرید می‌فهمید که خدا این را پهن کرده است، گاهی آیه از هُوَ شروع می‌شود: ﴿هُوَ الَّذی﴾ فَعَلَ کذا و کذا و کذا و کذا، گاهی آیه از کثرت شروع می‌شود و به وحدت ختم می‌شود .
نمونه آیات درباره وحدت به کثرت
نمونه‌هایی از این در سورهٴ مبارکهٴ <رعد> آمده است که گاهی از وحدت به کثرت استدلال می‌شود و گاهی از کثرت به وحدت، از کثرت به کثرت برای نیل به وحدت هم آیات کمی نیست. در سورهٴ مبارکهٴ <رعد> آیه دوم این است: ﴿اللّهُ الَّذی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری ِلأَجَلٍ مُسَمًّی یُدَبِّرُ اْلأَمْرَ یُفَصِّلُ اْلآیاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ﴾؛ خداست که این کارها را انجام داده است. ﴿وَ هُوَ الَّذی مَدَّ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ وَ أَنْهارًا﴾؛ اوست که این کارها را انجام می‌دهد (آیه سه)؛ اما آیهٴ چهار از کثرت به وحدت است، می‌فرماید:
نمونه آیات از کثرت به وحدت
﴿وَ فِی اْلأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقَی بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلَی بَعْضٍ فِی اْلأُکُلِ إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾. همهٴ این اسفار چهارگانه به صورتهای گوناگون در قرآن کریم تبیین شد؛ گاهی از خدا به خلق، گاهی از خلق به خدا، گاهی از خدا به خدا؛ یعنی اسماء حسنای او و اوصاف اولیای او و گاهی هم با عنایت الهی و با تعلیم و تربیت الهی از خَلق به خَلق سفری می‌شود. این آیات را که شما بررسی می‌کنید می‌بینید که غالب اینها بر اساس علم حصولی استدلال شد، چون تفکر، تدبّر، تعقل گرچه تعقل هر دو را در بردارد ولی در هر صورت غالبِ اینها بر اساس علم حصولی است؛ منتها در علمهای حصولی باید بدانیم که اگر غیر خدا را خواستیم بشناسیم به هر تقدیر این چیزی که در ذهن ما است ماهیت اوست، ذاتیِ اوست، جنس اوست، فصل اوست و مانند آن است و در هر صورت از آن حکایت می‌کند؛ اما دربارهٴ ذات اقدس الهی نه تنها ماهیت او نیست و جنس و فصل او نیست چون او منزه از این مسایل است، مفهومی هم نیست که ما ساخته باشیم. مشکل درباره معرفت ذات اقدس الهی این است که نه تنها او ماهیتی ندارد و جنس و فصلی و مانند آن را ندارد، مفهوم هم ندارد.
انتزاع مفهوم از یک مصداق
بیان ذلک این است که ما مفهوم را از یک مصداقی انتزاع می‌کنیم، اگر چیزی دو فرد داشت که هم به ذهن می‌آمد و هم به خارج می¬آمد و ما می‌توانستیم از آن فردِ ذهنی یک معنایی را انتزاع کنیم و بعد تجرید، توسعه و تعمیم داده شود و بشود مفهوم کلی؛ ولی اگر چیزی اصلاً به ذهن نمی‌آید، ما چگونه از آن مفهوم انتزاع کنیم؟ شیئی که حقیقته أنّه فی العین است این نه تنها ماهیت ندارد و جنس و فصل ندارد مفهومی هم که از او حکایت بکند چگونه از او انتزاع بشود تا از او حکایت بکند؟ این است که همه اشیاء را می‌شود به ذهن آورد و فهمید و از او چیز گرفت؛ ولی دربارهٴ ذات اقدس الهی باید رفت به حضور او و او را دید و از او مفهوم گرفت، چون چیزی که حقیقته انه فی العین است تا انسان عینی و خارجی و شاهد نشود، نه می‌تواند او را مشاهده کند و نه می‌تواند از او مفهوم بگیرد.
تمام وجودات هم شعبهٴ اوست و چیز دیگری نیست و تازه یک تکثیر مثال است و اگر وجود است به هر تقدیر ظهور اوست؛ اما موجودهای دیگر که فیض واجب آنها را روشن می‌کند، اگر آنها را خواستیم بشناسیم آنها به مهار ذهن می‌رسند و ذهن می‌تواند از آنها ماهیت یا مفهوم بگیرد؛ ولی اگر ذات اقدس الهی و شئون الهی شد، این چاره جز این نیست که عالِم به خدمت معلوم برود و او را ببیند و از آنجا بتواند چیزی کسب بکند و انتزاع بکند. پس هر علم حصولی دربارهٴ ذات اقدس الهی مسبوق به علم شهودی است و آنچه که به شئون الهی برمی‌گردد همهٴ علوم حصولی و ذهنی مسبوق به علم حضوری و شهودی است؛ منتها انسان این راه را دارد؛ یعنی خود در عین حال که ذهن دارد خود عینِ واقعیت است و اگر واقعیت خود را شناخت با علم شهودی، او در متن خارج است و اگر بر اساس علم حصولی خواست اشیاء را بشناسد این دسترسی به خدا ندارد؛ ولی وقتی حقیقت خود را یافت از حقیقت خود مفهومی می‌گیرد و این را توسعه می‌دهد و این مفهوم وقتی تجرید شد و توسعه پیدا کرد به انضمام اوصاف سلبی این می‌تواند حکایت ذات اقدس الهی را بر عهده بگیرد و این تنها راه است. وقتی بعضی از مستشکلان به امام (سلام الله علیه) عرض کردند که آنچه که در ذهن ما است که خدا نیست، پس ما به چه وسیله خدا را بشناسیم؟ هر چه که در ذهن ماست مخلوق است و هر موهومی مخلوق است، چگونه ما خدا را بشناسیم؟ فرمود که راه دارد که ما با همین علوم حصولیه خدا را بشناسیم و آن این است که آنچه که در ذهن ماست معرفت است که این را با اعتراف ضمیمه می‌کنیم تا زمینه‌ای باشد برای شناخت حق تعالی.
بیان روایتی در کتاب جامع کافی از امام صادق(ع)
این روایت در جامع کافی هم آمده؛ ولی مبسوطش را مرحوم شیخ صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان نقل کردند؛ در «باب الرد علی الثنویة و الزنادقة» این حدیث است که هشام می‌گوید: زندیقی آمده از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) سؤال کرده که «فما الدلیل علیه قال أبو عبد الله (علیه السلام) وُجودُ الأَفاعِیلِ الَّتی دلَّت علی أنَّ صانعاً صَنَعَها أَ لَا تَرَی أنَّک إذا نَظَرتَ إلی بِناءٍ مُشَیَّدٍ مَبنیٍّ عَلِمتَ أنَّ له بانیاً و إن کُنتَ لَم تَرَ البانی و لَم تُشاهِدهُ»؛ شما اگر یک بنایی دیدید می‌فهمید که بانی وجود دارد ولو آن بانی را ندیده باشید. این استدلالی است که از اثر پی به مؤثر بردن است که بازگشتش به برهان إنّی است که از احد المتلازمین پی به ملازم دیگر برده می‌شود وگرنه از معلول پی به علت بردن محال است، بلکه از احد المتلازمین پی به ملازم دیگر می‌برد. آنگاه چندین سؤال آن شخص کرد که یکی پس از دیگری حضرت جواب داد تا رسید به اینجا که «قال السائل فإنّا لَم نَجِد موهوما إلّا مخلوقا»؛ ما هر چه که در ذهن ما است وقتی که بررسی می‌کنیم می‌بینیم که مخلوق نفس است، پس اینها خدا نیستند! «لم نجد موهوما الا مخلوقا»؛ آنگاه چگونه ما با اینها خدا را بشناسیم؟ «قال أبو عبد الله (علیه السلام) لو کان ذلک کما تقول لکان التّوحیدُ عنّا مرتفعاً»؛ اگر راه همین باشد که شما گفتید و بستید، پس ما راهی برای توحید نداریم! «لِأَنّا لَم نُکَلَّف أن نَعتَقِدَ غیر موهوم»؛ ما که مکلف نشدیم که چیزی را که نمی‌فهمیم عقیده داشته باشیم! به همین چیزهایی که می‌فهمیم باید عقیده پیدا کنیم و اینها همه علم حصولی است؛ منتها به کمک یک سلسله اوصاف تنزیهی و صفات سلبی کم کم پی می‌بریم که برای خود ما و برای جهان یک صانعی است که حکم هیچ کدام از ما‌ها را ندارد. «و لکنّا نقول کلُّ موهومٍ بالحواس مُدرَک فما تَجِدُه الحواس و تُمَثِّلُهُ فهو مخلوق و لا بد من إثبات صانع الأشیاء خارجٍ مِنَ الجهَتَینِ المذمومَتَینِ إحداهُما النّفی إذ کان النّفی هو الإبطالَ و العدمَ و الجهةُ الثانیة التشبیهُ إذ کان التشبیهُ من صفة المخلوقِ الظاهرِ الترکیبِ و التألیفِ فلم یکن بُدٌّ مِن إثبات الصانع لوجود المصنوعِینَ و الاضطرار منهم إلیه» . این نشان می‌دهد که برهانهای حصولی و استدلالهای عقلی کافی است. همان امام صادق (سلام الله علیه) که می‌فرماید: اگر کسی خیال کرد خدا را با حجاب، با مثال و با صورت می‌شناسد «فهو مشرک» ، همان وجود مبارک این براهین حصولی را هم امضا کرده است؛ منتها این براهین حصولی تلفیقی است از معرفت با اعتراف؛ یعنی هر اندازه که ما خدا را شناختیم اعتراف می‌کنیم که «ما عرَفناک حقَّ معرفتک» و از طرفی می‌گوییم که این مفاهیم از حقیقتی انتزاع شد که خود نفس به حضور آن حقیقت رفته است و آن حقیقت را دیده و از او مفهوم گرفته است، آن وقت این مفهوم را تجرید کرده، انتزاع کرده، تعمیم داده و آن را در قالب برهان ریخته و از او پی به مبدأ برده است. بنابراین هم راه‌های استدلالِ حصولی و علوم ذهنی را قرآن کریم فراسوی ما گذاشت و هم راه‌های علم شهودی را؛ منتها در بخش‌های تهذیب نفس از علم شهودی زیاد استفاده شد و در جریان سیرهٴ علمی انبیاء و اولیا و معصومین (علیهم السلام) از علم شهودی استفاده شد و تشویق انسانها هم به علم شهودی زیاد است که می‌فرماید اگر شما علمی دارید این مقدمه برای عقل است و علم هرگز هدف نیست، بلکه علم یک نردبانی بیش نیست، می‌فرماید: ﴿ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾؛ یعنی این مَثَل‌هایی که در قرآن کریم بیان شده یک سرپلی است برای علما که عبور کنند و بشوند عاقل: ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾ . معلوم می‌شود که عالِم شدن بین راه ماندن است و عاقل شدن هنر است وآن چیزی که « ما عُبِدَ به الرحمن و اکتُسِبَ به الجِنان» است آن مهم است وگرنه عالِم شدن و این اصطلاحات را دانستن یک سرپلی بیش نیست.
بالفطره بودن خلقت انسانها
مطلب دیگر آنست که در نهان همهٴ ما این به ودیعت نهاده شد که می‌توانیم خدا را بشناسیم؛ چه درس خوانده و چه درس نخوانده، چون آن نفس مُلهَمه با استوای الهی الهام فجور و تقوا نصیبش شد و هر کسی با فطرت خلق می‌شود و هیچ کسی آن فطرت را عوض نمی‌کند. بنابراین شناخت اصلِ خدا و اینکه برای عالَم و آدم یک مبدئی هست دلیلِ فطری کافیست و برای هر کسی این راه باز است؛ چه شهری و چه روستایی، چه عرب مدنی و چه بَدَوی؛ ولی مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در ذیل باب «انه عزوجل لا یُعَرف الا به» که خدا را جز به خدا نمی‌شود شناخت که نمونه‌هایی از این حدیث خوانده شد، یک بیانی دارد و می‌فرماید: «قال مصنف هذا الکتاب»؛ می‌گوید که « القول الصواب فی هذا الباب هو أن یقال»؛ اینکه به ما گفتند «اعرِفوا اللهَ بالله» ؛ خدا را با خدا بشناسید و اگر خدا نبود ما نمی‌توانستیم خدا را بشناسیم، معنایش این است که «عَرَفنا الله بالله لأنّا إن عرَفناه بعقولنا فهو عزّوجل واهِبُها»؛ اگر خدا را با استدلال شناختیم عقل را خدا به ما داد «و إن عرَفناه عزّوجل بأنبیائه و رُسُله و حُجَجِه علیهم السلام فهو عزّ و جل باعِثُهم و مُرسِلُهم و مُتَّخِذُهم حُجَجًا و إن عرَفناه بأنفُسِنا فهو عزّ و جل مُحدِثُها فَبِهِ عرَفناه». اینکه معصومین فرمودند: «اعرِفُوا اللهَ بالله» یعنی بدانید که اگر خدا را شناختید، به وسیله خدا شناختید زیرا اگر با برهان عقلی شناختید عقل را خدا به شما داد و اگر به وسیله انبیاء و اولیا و معصومین (علیهم السلام) شناختید آنها را خدا فرستاد و اگر از راه معرفت نفس خدا را شناختید نفس را هم خدا آفرید، پس به هر تقدیر خدا را با خدا شناختید. منظور آن است که آیا در درون انسان یک سرمایه‌ای است که خدا را بشناسد یا نه؟ ظاهر فرمایش مرحوم صدوق این است که یک چنین سرمایه‌ای در انسان نیست. حالا ذیل بیان مرحوم صدوق را ملاحظه بفرمایید. منظور آن است که چه اینکه راه را خود عقل طی بکند و چه اینکه راه را انبیا (علیهم السلام) به انسان نشان بدهند راهی را که انسان طی می‌کند به وسیله خداست، چرا؟ برای اینکه عقل را خدا آفرید و اگر راه را انبیاء نشان دادند انبیاء را خدا فرستاد. الآن بحث در تقلید و تحقیق نیست، آن تحقیقش هم به عنایت حق است و عمده ذیل بیان مرحوم صدوق است.
بیان روایتی از امام صادق(ع)درباره عظمت خدا
بعد مرحوم صدوق می‌فرماید که «و قد قال الصادق (علیه السلام) لو لا الله ما عُرِفنا و لو لا نحنُ ما عُرِفَ اللهُ»؛ اگر خدا نبود ما شناخته نمی‌شدیم و اگر ما نبودیم خدا شناخته نمی‌شد. معنایش این است که «لو لا الحُجَج ما عُرِفَ الله حقَّ معرفته و لو لا اللهُ ما عُرِفَ الحجج». بعد مرحوم صدوق اضافه می‌کند و می‌فرمای:د «و قد سمعتُ بعضَ أهل الکلام یقول لو أن رجلا وُلِدَ فی فَلاةٍ مِنَ الأرض و لَم یَرَ أحدًا یَهدِیه و یُرشِدُه حتّی کَبُرَ و عَقَل و نظرَ إلی السماء و الأرض لَدَلَّه ذلک علی أنّ لهَمُا صانعاً و مُحدِثاً»؛ می‌فرماید که من شنیدم بعض از اهل کلام می‌گویند که اگر کسی در کودکی وقتی به دنیا آمده است او را در جایی بپرورانند که مربی و معلم و هادی وجود نداشته باشد و کسی هم چیزی یادش ندهد، او همین که رشد کرد و این نظام کیهانی را دید و آسمان و زمین را دید پی می‌برد که خدایی هست و اینها آفریدگاری دارد. مرحوم صدوق بعد از نقل این سخن از بعض اهل کلام می‌فرماید: <فقلتُ إنَّ هذا شی‏ءٌ لَم یَکُن»؛ یک چنین چیزی اتفاق نیفتاده، شما از کجا می‌گویید؟ «و هو إخبارٌ بما لَم یَکُن أَن لو کَانَ کیف کَانَ یَکُون»؛ چنین چیزی اتفاق نیفتاده و شما دارید گزارش می‌دهید که اگر یک چنین چیزی باشد که یک کودکی را به جایی ببرند که هیچ مربی نداشته باشد، اگر بزرگ شد و دربارهٴ نظام کیهانی فکر بکند پی به خدا می‌برد! «و لو کَانَ ذلک لَکَانَ لا یَکُون ذلک الرَّجُلُ إلّا حجّةَ الله تعالی ذکرُه علی نَفسِه»؛ اگر یک چنین چیزی حق باشد که یک کودکی بدون هیچ معلم و مربی در جایی پرورش پیدا بکند و بعد این نظام آسمان و زمین را ببیند و پی به خدا ببرد، این یقینا حجت خداست؛ حالا یا از انبیاء اولوالعزم است یا نبی¬ای است که بر خودش حجت است: «و لو کان ذلک لکان لا یکون ذلک الرجل إلا حجة الله تعالی ذکره علی نفسه کما فی الأنبیاء (علیهم السلام)» که «مِنهُم مَن بُعِثَ إلی نفسه و منهم مَن بُعِثَ إلی أهله و ولده و منهم من بُعث إلی أهل محلَّته و منهم مَن بُعِثَ إلی أهل بلده و منهم من بُعث إلی الناس کافَّة». بعد به جریان حضرت ابراهیم اشاره می‌کند: «و أما استدلال إبراهیم الخلیل (علیه السلام) بنظره إلی الزهرة ثم إلی القمر ثم إلی الشمس و قوله ﴿فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ﴾ فإنه (علیه السلام) کان نبیّاً مُلهَما مَبعوثاً مُرسَلاً و کان جمیع قوله بإلهام الله عز و جل إیاه و ذلک قوله عز و جل ﴿وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلی قَوْمِهِ﴾ و لیس کلُّ أَحَد کإبراهیم (علیه السلام)». بعد برهان مرحوم صدوق این است که فرمود: «و لو استغنی فی معرفة التوحید بالنّظر عن تعلیم الله عزوجل و تعریفِهِ لَمَا أَنزَلَ الله عزوجل ما أَنزَل مِن قوله ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ و مِن قوله ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ إلی آخرها و من قوله ﴿بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ﴾ إلی قوله ﴿وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ و آخر الحشر و غیرها من آیات التوحید» .
خلاصه مباحث مرحوم صدوق در توحید
خلاصهٴ فرمایش مرحوم صدوق این است که ما دلیلی نداریم بر اینکه انسانی را که به دنیا آمده اگر جایی ببرند که مربی و معلم و راهنما نداشته باشد او پی به خدا می‌برد. اگر چنین انسانی فرض بشود او یقینا حجت خداست، حالا یا از انبیاء اولوالعزم است یا غیر اولوالعزم. بعد دلیلش هم این است که اگر بشر بتواند خود به خود خدا را بشناسد، دیگر پیامبر از طرف خدا این همه ادله را نمی‌آورد و بسیاری از براهین را خدا نازل نمی‌کرد. این خلاصه فرمایش مرحوم صدوق است در توحید. همانطوری که ملاحظه فرمودید بسیاری از بیانات مرحوم صدوق را که شاید در حدود صد مسئله کلامی باشد ـ مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) یک متکلم قوی بود که همهٴ این مسایل را نقد کرد و زیر همه این مسایل را آب بست. مرحوم صدوق یک محدث قوی بود؛ اما یک متکلم قوی که نبود! مرحوم مفید در این بحث‌های عقلی خیلی قوی و عمیق بود و او عمقش تنها به کتاب نوشتنش نبود، بلکه عمقش این بود که حوزه علمیه نجف را با داشتن شاگردانی مثل سید مرتضی و شیخ طوسی و امثال ذلک خوب توانست هدایت کند و شاگردان خوبی بتواند بپروراند.
بیان مرحوم مفید درباره مطالب ارائه شده توسط مرحوم شیخ صدوق
به هر تقدیر مرحوم مفید (رضوان الله علیه) دربارهٴ شیخ صدوق می‌گوید: شما که محدثید مناسب است که در همان مسایل حدیثی کار بکنید و در این مسایلی که رشتهٴ شما نیست وارد نشوید که یک چنین بیان تندی در آن کتابشان دارند. حالا صرف نظر از آن تعبیرات اصلِ استدلال مرحوم صدوق تام نیست؛ اما مطلب اوّل: ظاهر آیات قرآن کریم این است که هر کسی با یک سرمایه خلق شد، در قرآن یک بخشی از آیات ناظر به این است که علوم حوزوی و علوم دانشگاهی را باید بشر یاد بگیرد، فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئًا﴾ . این علوم بشری و علوم حوزوی چه در دانشگاه‌ها نظیر دامداری کشاورزی صنعت و مانند آن و چه در حوزه‌ها همین استدلالها و اصطلاحات اصولی و مانند آن را فرمود که بشر ندانست و بعد کم کم یاد گرفت: ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئًا﴾. این یک علمی است که مهمان است و از بیرون آمده که بعضی‌ها این مهمان را با صاحبخانه هماهنگ می‌کنند و از این علمهای مهمانی خوب استفاده می‌کنند و عمل می‌کنند و این می‌ماند برای اینها و در قبر هم برای اینها نور است و در قیامت هم نور است. بعضی هم در دوران پیری اینها را از یاد می‌برند و عوام می‌شوند: ﴿وَ مِنکُم مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئًا﴾ که این هم نکره در سیاق نفی است و آن چیزی که در سورهٴ <نحل> بود هم نکره در سیاق نفی بود که ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئًا﴾ و این هم که به صورت موجبهٴ جزئیه در دو بخش از قرآن کریم آمد، فرمود که نه همهٴ پیرها بلکه بعضی از پیرها در اواخر پیری خِرِفت می‌شوند و هر چه که خواندند از یادشان می‌رود: ﴿وَ مِنکُم مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیلَا یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئًا﴾ که این عوام به دنیا آمده و عوام هم مُرد. مگر کسی که عوام به دنیا بیاید عالِم بشود و یوم القیامه هم فقیه مبعوث بشود. شما این روایاتی را که برای علم ارزش قائل است ملاحظه می‌فرمایید می‌بینید که بسیاری از اینها منطقش این است که اگر کسی یوم القیامه فقیه محشور شد حقِّ شفاعت دارد؛ مثل اینکه فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ نه من فَعَلَ حَسَنَةً. یک وقت است که انسان کار خوبی می‌کند و بعد تحولاتی پیش می‌آید که همهٴ آنها را بر هم می‌زند یا درسی می‌خواند که بعد تحولاتی پیش می‌آید و همه را بر هم می‌زند، اینها مهم نیست. کار خوب کردن مهم نیست بلکه کار خوب آوردن مهم است و اینقدر این کار خوب باید در جان عجین بشود و ملکه بشود که با فشار مرگ، با طامّه مرگ و با طامّات بعد از مرگ از یاد انسان نرود نرود نرود تا قیامت که می‌آید بشود ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ نه مَن فَعَلَ حَسَنَةً أوَ أَتَی حسنةً. این است که دارد اگر کسی مثلا حافظ اربعین حدیث بود چه بود و چه بود: «بعثَهُ الله یومَ القیامِة فقیهاً» آن مهم است نه کسی که کان فی الدنیا فقیها. بنابراین این علوم که از بیرون آمده است خطرِ از دست رفتن هم است که ﴿مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئًا﴾ و این علومِ مهمان است و علومِ وارداتی است؛ اما علومی میزبان و مهماندار و صاحبخانه است که آن را ذات اقدس الهی به هر انسانی داد؛ هم در سوره <شمس> فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ و هم در سورهٴ <روم> فرمود که ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾ و هم در سورهٴ <اعراف> فرمود: ما از شما پیمان گرفتیم والآن اگر قدری فشار بیاورید و بررسی کنید آن صحنه یادتان است. ﴿وَ إِذْ﴾ که این إِذْ منصوب است به آن فعل مقدر؛ یعنی اُذْکُر این صحنه را، یعنی الآن اگر انسان جستجو بکند و یک مقدار فشار بیاورد یادش می‌آید؛ فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾ ؛ فرمود که بیادتان بیاورید. پس معلوم می‌شود که چنین چیزی را اگر ما تلاش بکنیم و غبارروبی بکنیم یادمان می‌آید و اگر به یادمان نیاید که تکلیف محال نیست؛ یعنی اذکر این صحنه را، پس معلوم می‌شود این صحنه بود و هم اکنون هم هست.
‌ الآن اصلِ صانع ثابت بشود و بعد به خواست خدا به آن دینی که فطرت ما را به او هدایت می‌کند آن وحدانیت همان خداست. سخن مرحوم صدوق این است که اگر کسی کودکی باشد و او را بدون راهنما رها کنند، او هرگز پی نمی‌برد که جهان صانعی دارد که ایشان در اصل اثبات صانع مشکل دارد و می‌گوید که اگر چنین کسی باشد می‌شود پیغمبر.

بیان لسان آیات فطرت درباره انسانها
در حالی که لسان آیات فطرت این است که هر انسانی این سرمایه را دارد و آیه فطرت می‌گوید که به یاد این صحنه باش. اگر یک چنین صحنه‌ای نبود یا آنچنان از یادمان رفت که تذکر مستحیل باشد، خدا که امر نمی‌کند! ﴿وَ إِذْ﴾ این إذ منصوب است به آن اُذکُر؛ یعنی اُذکر این را، پس معلوم می‌شود که الآن اگر کسی اهل تذکره باشد به یادش می‌آید. چطور وقتی فشارها بر ما تحمیل شد و این غبارروبی شد در قیامت ﴿یَتَذَکَّرُ الْإِنْسَانُ ما سَعی﴾ ؛ آن روز به یادمان می‌آید؟ آن روز ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾ ؟ پس امروز هم می‌شود که این کار را کرد و در قیامت که یک محال عقلی واقع نمی‌شود بلکه یک محال عادی واقع می‌شود وگرنه محال عقلی که در هیچ جا واقع نمی‌شود؛ نه در این نظام و نه در آن نظام. پس انسان بر اساس این آیات دارای فطرتی است که آن فطرت خدا را کاملا می‌شناسد؛ اما این استدلالِ ذیل‌شان؛ استدلالی که در ذیل کردند که اگر کسی با تأمّلِ خود خدا را بشناسد دیگر از انبیاء بی نیاز است این هم ناتمام است. این شبهه هم نظیر شبهه بَراهمه است که منکر وحی و نبوتند؛ آنها بر این پندارند که انبیا که می‌آیند چه می‌آوردند؟ حرفشان اگر موافق با عقل باشد که خود عقل می‌پذیرد و کافیست و اگر مخالف عقل باشد که مردود است که آنها اصلاً منکر وحی و نبوتند -معاذ‌الله- غافل از اینکه خیلی از چیزهاست که عقل نمی‌فهمد؛ عقل کلیات را آنهم خطوط اصلی‌اش را درک می‌کند و بسیاری از مسایل است که عقل متحیر است. انبیاء می‌آیند خیلی از چیزها را که عقل نمی‌فهمد یادش می‌دهند، مخصوصا جزئیات را که جز از راه مِشکات ولایت نمی‌شود فهمید. عقل چه دسترسی دارد به اینها؟ عقل یک خطوط کلی را درک می‌کند و آن چیزهایی را هم که عقل درک می‌کند وقتی وحی آمده و او را تقویت کرده، عقل مطمئن می‌شود. بنابراین آنچه را که عقل نمی‌داند وحی یادش می‌دهد و آنچه را که عقل می‌فهمد وحی تاییدش می‌کند که این می‌شود ضرورت برای وحی. این چنین نیست که حرف انبیاء یا موافق عقل است یا مخالف عقل، بلکه این موافق و مخالف عدم و ملکه است و سلب و ایجاب که نیست. آدم یک چیزی را که نمی‌داند نه مخالف است و نه موافق، وقتی در مورد چیزی اندیشید اظهار نظر می‌کند یا سلب یا اثبات؛ ولی وقتی که چیزی را می‌گوید لَستُ أدرِی، نه مخالف است و نه موافق. بسیاری از اسرار عالَم است که عقل نمی‌فهمد و نه مخالف است و نه موافق. وقتی روابط اشیاء را نمی‌داند، خواص اشیاء را نمی‌داند، درون اشیاء را نمی‌داند و گذشته و حال را نمی‌داند نه خبر صدق می‌دهد و نه خبر کذب و اینجا او جاهل است. بنابراین هم فطرت انسان را به اثبات مبدأ دعوت می‌کند و هم اینکه اگر ما گفتیم فطرت حق است و عقل حق است ما را از وحی بی نیاز نخواهد کرد (این هم یک مطلب).
تعلیق به محال نبودن حدیث مذکور
مطلب بعدی آنست که گاهی گفته می‌شود که این حدیث شریفِ «مَن عرَف نفسَه فقد عرَف رَبَّه» تعلیقِ به محال است؛ یعنی چون معرفت نفس محال است معرفت رب هم محال است و این تعلیق بر محال است، در حالی که این چنین نیست. به چند شاهد این حدیث شریفِ «مَن عرَف نفسَه فقد عرَف رَبَّه» تشویق به معرفت نفس است، برای اینکه از یک سَمت ما را به تهذیب نفس دعوت کردند، به تزکیه نفس دعوت کردند، به اصلاح نفس دعوت کردند، به مراقبت نفس دعوت کردند و به محاسبت نفس دعوت کردند که هر کدام از این عناوین زیر مجموعه‌اش احادیث فراوانی است. اگر معرفت نفس ممکن نبود، تهذیبش، تزکیه‌اش، اصلاح‌اش، مراقبت‌اش و محاسبت‌اش که هرکدام روایات فراوانی دارد که ممکن نبود (این در طرف اثبات). در طرف سلب روایات فراوانی است که از جهلِ نفس و نسیان نفس مذمت می‌کنند و می‌گویند که چرا خودتان را نشناختید؟ جاهل¬ترین مردم کسی است که خود را نشناسد. یا از نسیان مذمت می‌کنند که خدا در سورهٴ <حشر> فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ . معلوم می‌شود که اگر معرفت نفس ممکن نیست اوّلاً نسیان چطور؟ چون نسیان مسبوق به معرفت است و مسبوق به تذکر است و ثانیاً چرا قرآن مذمت می‌کند؟ اگر یک چیزی شناخت او محال است ناگزیر تذکرِ آن هم محال خواهد بود، پس چرا ما را به تذکرهٴ نفس دعوت می‌کند و از نسیانِ نفس می‌پرهیزاند؟
بیان روایات مربوط به معرفت نفس
بنابراین روایاتی که در مذمت جهلِ نفس آمده و روایاتی که در مذمت نسیانِ نفس آمده است نشان می‌دهد که معرفت نفس ممکن است. در همان کتاب شریف غُرَر و دُرَرَ که روایات فراوانی دربارهٴ معرفت نفس آمده است ملاحظه می‌فرمایید: عنوان «معرفة النفس و علائمه» «الکَیِّس من عَرف نفسه و أخلص اعماله المعرفة بالنفس أنفع المعرفَتَین أفضل المعرفة معرفة الانسان نفسَه أفضل الحکمة معرفة الانسان نفسَه و وقوفُه عند قَدْره غایة المعرفة أن یعرف المرءُ نفسَه کفی بالمرء معرفةً أن یعرف نفسه مَن عرَف نفسه تَجَرَّدَ مَن عرَف نفسه جاهَدَها من عرَف نفسَه عرَف ربَّه مَن عرَف نفسَه فقد انتهی إلی غایةِ کلِّ معرفةٍ وَعلمٍ مَن عرَف نفسَه جَلَّ أمرُه معرفة النفس أنفع المعارف نال الفوزَ الأکبر مَن ظفر بمعرفة النفس النفس الدنیة لاتنفکّ عن الدّناءات التوفیق و الخذلان یتجاذبان النفس فأیّهما غلبه کانت فی حیِّزه اکثر الناس معرفةً لنفسه أخوَفُهم لربّه» ، برای اینکه ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ﴾ . معلوم می‌شود قسمت مهم از این علماء بودن علماء بالنفس است که فرمود: «اکثر الناس معرفةً لنفسه أَخوَفُهم لِرَبِّه» ، «انّ نفسَک مطیّتک إن أجهدتَها قتلتَها و إن رفقتَ بها أیقیتَها» . در تهذیب نفس هم انسان باید معتدل باشد؛ هم افراط بد است و هم تفریط. روایات فراوانی که حتما بخش عظیمی از اینها را ملاحظه فرمودید در این باب آمده است.
بیان روایت مربوط به جهل به نفس
در باب جهل به نفس هم فرمود: «اعظم الجهل جهل الانسان أمرَ نفسه» . بعد فرمود: «عجبتُ لِمَنْ یَنشد ضالَّتَه وَ قَدْ أَضَلَّ نفسَه فلا یطلُبها» ؛ فرمود: من در تعجبم که مردم لوازم دستشان حالا یا کتابشان یا لوازم التحریرشان یا آن جزوه شان یا کیفشان را گم می‌کنند و به فکر این هستند و فریادشان بلند است که من مثلاً یک خودکار را گم کردم ندیدید؟! خودشان را گم کردند که فریادشان بلند نیست که من خودم را گم کردم من را پیدا نکردید؟! این کسی که یک خودکار گم کرد دادش بلند است که من خودکارم را گم کردم، حضرت فرمود که من تعجب می‌کنم که اینها خودشان را گم کردند و نمی‌روند فریاد بزنند که من کجا هستم؟! انسان باید برود به سراغ کسی که می شناسد انسان را و هر چیزی را سر جایش بنشاند. «نشدان ضاله»؛ یعنی چه کسی من را پیدا کرده است؟ یک وقت است که یک آدم حلال خوری یک لُقَته‌ای دست اوست و او هم انشاد می‌کند و از آن طرف او داد می‌زند و می‌گوید که این گم شده مال کیست؟ و از این طرف مالباخته هم داد می‌زند که چه کسی مالم را پیدا کرده است؟ یک وقت است که یک حرام خواری است که به اسارت می‌گیرد، نه او انشاد ضاله دارد و نه این نشدان ضاله سودمند است، نه آدم فریاد برآورد او گوش می‌دهد و نه او اعلام می‌کند. فرمود: «عجبت لِمَن ینشد ضالَّته وَقَدْ أَضَلَّ نفسَه فلا یطلُبها»؛ اگر انسان اوایلِ گم شدنش باشد یک لُقطه¬ای است که یا در حوزه است یا در دانشگاه است یا در دست و بال مردم است که به هر تقدیر پیدا می‌شود؛ اما اگر خدای ناکرده در جهاد اکبر شکست خورد و شیطان او را به اسارت گرفت: «کَم مِن عقلٍ اسیرٍ تحتَ هَوی أمیرٍ» ؛ او که مال را پیدا کرد پس نمی‌دهد و انسانی هم که گم شدهٴ اوست و او انسان را پیدا کرد هرچه هم فریاد بزند فریادش اثر ندارد. این است که فرمود شما بکوشید اوّلاً هر روز سری بزنید و ببینید که سرجایتان هستید یا نیستید؟ کسی که بیش از حدِّ خود حرف می‌زند و بیش از خود توقّع دارد معلوم می‌شود که سر جای خودش نیست، این مراقبت برای این است؛ حالا همین دستمالی که در جیب است انسان هر روز نگاه می‌کند که هست یا نه؟ یک کلیدی در جیبش است یا یک تسبیحی دست آدم است هر روز سری می‌زند که سر جایش هست یا نه؟ فرمود هر روز سری بزنید ببینید سر جایتان هستید یا نیستید؟ اگر نیستید گم کردید خودتان را و ببینید پیش کیست تا شما را نشانتان بدهد! خودتان را گم کردید و اگر معرفت نفس ممکن نبود این همه تلاش و کوشش و این همه دستورات که صادر می‌شد هرگز صادر نمی‌شد. این حدیث ندارد که «مَن عَرَفَ نفسَه عرَف ربَّه» ، آنها می‌خواهند بگویند که این تعلیق بر محال است و اصلِ معرفت نفس محال است. آن محال است برای اینکه مُحاط نمی‌تواند محیط را درک کند این درست است؛ اما اینکه خودش در پیش خودش حاضر است! ولی آنهایی که مشکل دارند می‌گویند اصلاً این تعلیق بر محال است و اصل معرفت نفس محال است.
و الحمد لله رب العالمین


قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:30

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی