display result search
منو
تفسیر آیات 55 تا 56 سوره مائده _ بخش دوم

تفسیر آیات 55 تا 56 سوره مائده _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 170 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 55 تا 56 سوره مائده _ بخش دوم"
- دلیل بیان ولایت به معنای محبت و نصرت
- معنای آیه ولایت در دیدگاه کلامی و تفسیری
- پاسخ اهل سنت درباره معنای ولایت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ و رَسُولُهُ و الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ و یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و هُمْ راکِعُونَ ﴿55﴾ و مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ و الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ﴿56﴾

خلاصه مباحث گذشته
کلمهٴ ﴿انّما﴾ مفید حصر است، اگر ما توانستیم از حصر کلمهٴ ﴿انّما﴾ کمک بگیریم آنگاه روشن می‌شود که ولیّ در این آیه به معنایی است که با حصر مناسب باشد، چون ولیّ یا به معنای محب است یا به معنی ناصر است یا به معنی والی و سرپرست است. معنای محبت با حصر سازگار نیست چه اینکه گذشت، زیرا محبت اختصاصی به رسول و این گروه معیَّن ندارد، برای اینکه ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ و الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾، چه اینکه نصرت هم مخصوص گروه خاص نیست، برای اینکه ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ و الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾. آن ولایتی که به معنای سرپرستی است، مثل اینکه می‌گویند وَلیِّ دم، وَلیِّ میت، وَلِّی نکاح،‌ «أیّما امرأةٍ نکحَت نفسها بغیر اذن ولیّها فنکاحُها باطل» در همهٴ موارد وَلیّ به معنای سرپرست و اُولا به تصرف است. اگر وَلیّ به معنی سرپرست و اُولا به تصرف باشد حصر سازگار است و اما اگر به معنای محب یا ناصر باشد با حصر سازگار نیست. اهل سنت می‌گویند که منظور از این ولیّ، همان ناصر یا محب است به قرینهٴ سیاق و آیهٴ ﴿الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ و یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و هُمْ راکِعُونَ﴾ برای عامِّ مؤمنین است، بنابراین تخصیصی هم در کار نیست و چون تخصیصی در کار نیست، فقط به این معناست که ناصر شما فقط مؤمنین‌‌اند یا دوست شما فقط مؤمنین‌اند و این حصر نسبت به یهودی و مسیحی است. در آیات قبل فرمود: ﴿لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ و النَّصاری أَوْلِیاءَ﴾ و الآن می‌گوید که اولیای شما مؤمنین‌اند.

پاسخ اهل سنت درباره معنای «ولاء»
این پاسخی است که اهل سنت دادند؛ هم مفسرین آنها و هم متکلمین آنها . تحقیق در مسئله این است که اگر ولاء به معنای نصرت یا محبت باشد، چه اینکه در جملهٴ ﴿الْمُؤْمِنُونَ و الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ است، یک ولای متقابل است و ولای متقابل یعنی همهٴ مؤمنین محب یکدیگرند و دوست و ناصر یکدیگرند؛ اما یقیناً این آیه یک عدّه را استثنا کرد؛ یک عدّه را ولیّ معرفی کرد و یک عدّه را مُوَلّی علیه. اگر آیه بفرماید: «انما المؤمنین و المؤمنات کذا» قابل پذیرش است؛ اما وقتی که می‌فرماید: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ ورَسُولُهُ والَّذینَ آمَنُوا﴾، چه ما این ﴿الَّذینَ آمَنُوا﴾ را مخصوص حضرت امیر (سلام الله علیه) بدانیم و چه ندانیم، ظاهر این آیه این است که در امت اسلامی یک عدّه ولیّ‌اند و یک عدّه مُوَلّی علیه. اگر منظور از این وَلّی، ناصر باشد یا محب با بیان آیه سازگار نیست، چون آیه یک عدّه را به مؤمنین خطاب می‌کند، به همهٴ مؤمنین می‌فرماید: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله﴾. اگر خطاب به همهٴ مؤمنین باشد و ولایت به معنای محبت و نصرت باشد، دیگر رسول خدا خصوصیتی ندارد. از اینکه فرمود: رسول خدا وَلیِّ شماست معلوم می‌شود که رسول خدا وَلیّ است و جزء «کُم» نیست و جزء مخاطبین نیست وگرنه اتحاد ولیّ و مُوَلّی علیه لازم می‌آید. اینکه می‌فرماید: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ﴾ مخاطبی را فرض کرد که رسول خدا در بین آنها نیست وگرنه اتحاد وَلیّ و مُوَلّی علیه لازم می‌آید. آن مخاطبی که رسول خدا در بین آنها نباشد آن ولاء، ولای به معنای محبت نیست و ولای به معنای نصرت هم نیست، چون ولای به معنای محبت و ولای به معنای نصرت، رسول هم در بین آنهاست. آنکه دارد: ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ والْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ شامل رسول هم می‌شود؛ یعنی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همهٴ بزرگان با مؤمنین محبت متقابل دارند و نصرت متقابل دارند. بنابراین اینکه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ و رَسُولُهُ﴾ همان طوری که دربارهٴ خدا، خدا وَلیّ است و مخاطبین مُوَلّی علیه‌اند، دربارهٴ رسول هم رسول وَلیّ است و مخاطبین مُوَلّی علیه‌اند. چنین ولایی نمی‌تواند ولای محبت یا ولای نصرت باشد، پس یقیناً این ولاء به معنای محبت نیست و به معنای نصرت نیست. پرسش:... پاشخ: اگر ولایت به معنای تصرف و اوُلا به تصرف باشد، بالاستقلال برای ذات اقدس الهی است، آنگاه خداوند برای پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و برای معصوم (علیهم الصلاة و علیهم السلام) ولایت جعل کرده است.

دلیل بیان ولایت به معنای محبت و نصرت
هر کس که روی کار آمد وَلیّ الله نیست و هر کس هم که خانه نشین شد بدون ولایت نیست. ببینیم خود آیه چه می‌گوید؟ از آیه معلوم می‌شود که آن ولایت، ولایت به معنی محبت و نصرت نیست، چرا؟ چون اگر ولایت به معنای محبت و نصرت بود یک ولای متقابلی است که سراسر جهان ایمان را می‌گیرد که پیغمبر و امام (علیهم السلام) مثل سایر مؤمنین مشمول آن قانون کلی هستند؛ اما ظاهر آیه وقتی که می‌گوید: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله﴾ است و بعد می‌فرماید: ﴿وَ رَسُولُهُ﴾، همان طوری که الله در این مخاطبین داخل نیست رسول خدا هم در این مخاطبین داخل نیست. اگر رسول خدا در این مخاطبین داخل نبود معلوم می‌شود که این ولایت به معنای اوُلا بالتصرف است نه به معنی محبت و نه به معنای نصرت، چون ولایت به معنی محبت و ولایت به معنای نصرت در بین همه مؤمنین است بدون استثنا. این یک ولای متقابلی است که هم پیامبر محب آنهاست و هم آنها محب پیامبر، هم پیامبر آنها را کمک می‌کند و هم آنها پیامبر را کمک می‌کنند. پرسش:... پاسخ: خود پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم باید به رسالت خود ایمان بیاورد و اجر رسالت را هم بدهد که او هم این‌چنین است و او هم محبت ذی القربی دارد.
آیهٴ سوره «شوری» دلالت ندارد که ذی القربی نسبت به مؤمنین باید مودّت داشته باشند که اجر رسالت باشد، بلکه این یک مودّت خاصه است وگرنه مودّت عام و محبت عام که هر مؤمنی دوست مؤمن است حُکمِ عام است و آن مودّتی که اجر رسالت است غیر از آن محبت عامی است که هر مؤمنی نسبت به مؤمن باید علاقه‌مند باشد.

بیان مودّت خاص
﴿لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی﴾ این یک مودت خاص است نه مودت عام. به هر تقدیر اگر ما خواستیم ثابت بشود که این ولایت به معنای محبت و نصرت است یا به معنای اُولا بالتصرف، از همین تعبیرات داخلی کمک می‌گیریم؛ هم از ﴿انّما﴾ می‌توان استفاده کرد (یک)، چون حصر کرد و هم از ﴿یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و هُمْ راکِعُونَ﴾ می‌توان استفاده کرد، برای اینکه اینها شخص معین است و هم این خطاب که سه تقریر است. خطاب آن است که ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾، معلوم می‌شود که یک عده مُوَلّی علیه‌اند و خدا وَلیِّ آنهاست و چون رسول را هم اضافه کرد معلوم می‌شود که یک عده مُوَلّی علیه‌اند و رسول وَلیّ آنهاست که رسول دیگر داخل در آن مخاطب نیست و داخل در «کُم» نیست. اگر ولایت به معنای محبت باشد که طرفین دوست یکدیگرند و اگر به معنای نصرت باشد که طرفین ناصر یکدیگرند و رسول خارج نیست؛ مثل ﴿ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾. از اینجا معلوم می‌شود که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) داخل در این مخاطبین نیست و چون داخل نیست معلوم می‌شود که این ولایت، ولایت خاص است. همان طوری که خدا داخل در مخاطبین نیست در آنجا که ولایت به معنای محبت است دارد: ﴿الْمُؤْمِنُونَ والْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ و دیگر «الله» را ذکر نفرمود و «رسول الله» هم استثنا نشد. در اینجا «الله» را ذکر فرمود که «الله» داخل در مخاطبین نیست برای اینکه وَلیّ و مُوَلّی علیه که یکی نیست، رسول الله هم داخل نیست برای اینکه وَلیّ و مُوَلّی علیه هم که یکی نیست، معلوم می‌شود که این قسم سوم هم داخل نیستند. از اینجا معلوم می‌شود که این قسم سوم ﴿الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ ویُؤْتُونَ الزَّکاةَ و هُمْ راکِعُونَ﴾ اینها یک گروه مخصوصی‌اند، به دلیل اینکه الله وَلیّ است و خارج از مخاطبین و خارج از «کُم» است، رسول الله وَلیّ است و خارج از «کُم» است، پس این سومی که ﴿الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ ویُؤْتُونَ الزَّکاةَ وهُمْ راکِعُونَ﴾ اینها هم وَلیّ‌اند و خارج از مُوَلّی علیه هستند. چنین ولایی می‌شود ولای به معنای اولویت و تصرف که همان والی خواهد بود. این تحلیل داخلی خود آیه است. پرسش:... پاسخ: اگر به دلیل خاص ثابت شد، ثابت می‌شود؛ منتها در زمان نزول آیه غیر از علی‌بن‌ابی‌طالب (سلام الله علیه) کس دیگری مشمول این آیه نبود، آیا دیگران می‌توانند به مقام وِلا و امامت برسند؟ آن با نص است؛ مثل اینکه یازده امام دیگر هم وَلیّ شدند که آنها را از این آیه نمی‌شود استفاده کرد. اگر از این آیه ما فهمیدیم که وَلیّ الله رسول است و علی‌بن‌ابی‌طالب (سلام الله علیهما) است و اینها هم از طرف خدا کسانی را معیَّن کرده‌اند؛ یعنی حضرت امیر به وسیلهٴ پیغمبر از طرف خدا کسی را معیَّن کرده است، امامتِ ائمهٴ بعدی اثبات می‌شود. پس بهترین راه تحلیلِ داخلی است و اینها به جای اینکه داخل آیه را بررسی کنند به آن آیات قبل و آیات بعد چسبیدند، در حالیکه طبق اتفاق فریقین و نقل بسیاری از این بزرگان در تفسیر، این آیه شأن نزول خاصی دارد و اگر چیزی شأن نزول خاص داشت پس در رهن سیاق و گذشته و آینده نیست.

تبیین واژهٴ «انمّا» به معنای حصر
مطلب دیگر آن است که این کلمهٴ ﴿انّما﴾ برای حصر است و لغت هم این را جزء کلمات حصر می‌داند. مرحوم علامه حلی (رضوان الله علیه) در شرح تجرید‌الاعتقاد مرحوم خواجه نصیر می‌فرمایند: ما به دلیل منقول و معقول ثابت می‌کنیم که این «انما» برای حصر است؛ منقولش این است که لغویین نقل کردند که «انما» مفید حصر است. معقولش این است که این ﴿انّما﴾ را تحلیل می‌کنند و اجتهادی در لغت می‌کنند، البته معقول است در مدار امرِ منقول. می‌فرماید: این کلمهٴ ﴿انّما﴾ مرکب است از «اِنَّ» و «ما» که این «اِنَّ» برای اثبات است و «ما» برای نفی؛ این نفی و اثبات که متوجه یک شیء نخواهد بود وگرنه جمع نقیضین می‌شود، یقیناً این نفی و اثبات متوجه دو چیز است: اثبات است برای یک عدّه و نفی است از عدّه‌ای دیگر . اگر ولایت به معنای محبت بود یا به معنای نصرت بود ثابت بود برای همه و از کسی نفی نمی‌شد؛ اما اگر ولایت به معنای اوُلا بالتصرف باشد و سرپرستی باشد یک اثبات دارد و یک نفی؛ یعنی این الله دیگر وَلیّ ندارد، رسول الله وَلیّ ندارد، علی‌بن‌ابی‌طالب وَلیّ ندارد و شما وَلیّ دارید و غیر از اینها کسی وَلیِّ شما نیست، ولایت برای اینهاست و برای غیر اینها نیست. این «اِنَّ» با آن «ما» دو پیام دارند: یکی اثبات ولایت است و یکی نفی ولایت. نفی و اثبات که یکجا نخواهد بود وگرنه جمع نقیضین می‌شود، پس اثبات ولایت برای الله است و رسول الله است و علی‌بن‌ابی‌طالب (علیهم السلام) و نفی ولایت از غیر اینهاست. اگر ولایت به معنای محبت و نصرت بود که از کسی نفی نمی‌شد، چون ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ و الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ .
در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» اشاره شد که ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾، در آنجا خدا وَلیِّ بالاصل است و در اینجاها خدا وَلیّ بالاصل است و پیغمبر و امام (علیهم الصلاة و علیهم السلام) وَلیِّ بالتَبَع؛ ولی در خطاب به مردم که خدا می‌فرماید: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ و رَسُولُهُ﴾ اگر این ولایت به معنای محبت بود یا ولایت به معنای نصرت بود اثباتِ محض بود و سلب نداشت و از هیچ کسی سلب نیست. در جامعهٴ اسلامی و در جامعهٴ ایمانی همه نسبت به یکدیگر ولای متقابل دارند که به معنای محبت و نصرت است؛ اما اینکه می‌فرماید در اینجا خدا وَلیّ شماست، پیغمبر وَلیّ شماست و این شخصِ معیَّن وَلیّ شماست و دیگران نیستند معلوم می‌شود که این وَلیّ به معنی والی است نه وَلیّ به معنی دوست، چون ﴿انّما﴾ دو پیام دارد: یکی اثبات ولایت است و یکی نفی ولایت. اگر ولایت به معنای محبت بود یا به معنای نصرت بود، او از هیچ کسی نفی نمی‌شد و همگان دارای این وصف‌اند. اگر می‌گفت که «ان ولیکم الله و رسوله»، ما یک توجیهی می‌کردیم که اتحاد والی و مُوَلّی علیه با یک راهی حل می‌شود؛ ولی چون هم نفی کرد و هم اثبات کرد معلوم می‌شود که این ولایت به معنی محبت نیست، چون ولایت به معنی محبت برای همگان ثابت است و ولایت به معنی نصرت نیست، زیرا ولایت به معنی نصرت برای همگان ثابت است. اینکه بعضیها دارند و بعضیها ندارند معلوم می‌شود که ولای به معنی سرپرستی است نه ولای به معنای محبت و نصرت. این حق است و از همان حصر هم برمی‌آید، لکن این استنباط ذوقی از کلمهٴ «انما» است و برهان عقلی او را همراهی نمی‌کند، برای اینکه این کلمه «انما» مرکب از دو کلمه نیست، بلکه یک کلمهٴ واحد است که وضع واحد دارد؛ نظیر ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیَّ﴾ نیست که «إن» برای نفی باشد و «الا» برای اثبات تا کسی بگوید که در﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیَّ﴾ نفی و اثبات متوجه یک شیء نیست و متوجه دو شیء است. اگر «انما» دو کلمهٴ جدای از هم بود و دو وزن می‌داشت این تحلیل درست بود؛ نظیر ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی﴾ که حالا یا نفی مقدم است و اثبات متأخر یا اثبات متقدم است و نفی متأخر؛ ولی «انما» یک کلمه است و یک وضع دارد و برای حصر وضع شده است؛ البته تحقیق همان است که گذشت. چون ظاهر آیه این است که یک عده وَلیّ‌اند و یک عدّه مُوَلّی علیه، برای پرهیز از اینکه وَلیّ و مُوَلّی علیه یکی باشند چاره جز این نیست که بگوییم یک عدّه وَلیّ‌اند و یک عدّه مُوَلّی علیه؛ و آن جا که یک عدّه وَلیّ‌اند و یک عده مُوَلّی علیه، وَلیّ به معنای والی خواهد بود نه به معنای محب و نصرت، زیرا ولای به معنای نصرت و محبت همگانی است. در مسائل توحیدی گذشت و گرچه تکرار نشد؛ ولی ذات اقدس الهی معمولاً هر کمالی را که برای غیر خود ثابت می‌کند در آیهٴ دیگر آن کمال را منحصراً برای خود می‌داند. نمونه‌اش در مسئله شفاعت است ، در مسئلهٴ عزت است، در مسئله خلقت است؛ در مسئلهٴ خلقت به وجود مبارک عیسی مسیح اسناد داد که ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی﴾ و مانند آن. بعد هم در جای دیگر خلقت را در خود حصر کرد و فرمود: ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ و همچنین از تعبیرات دیگر برمی‌آید که خالقی غیر از خدا نیست: ﴿هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللّهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ و اْلأَرْضِ﴾. دربارهٴ عزت هم این‌چنین است که ﴿لِلّهِ الْعِزَّةُ و لِرَسُولِهِ و لِلْمُؤْمِنینَ﴾، ﴿أَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾. دربارهٴ وَلیّ هم همین طور است که گرچه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ و رَسُولُهُ و الَّذینَ آمَنُوا﴾؛ اما در آیه نُه سورهٴ مبارکهٴ «شوری» فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ و هُوَ یُحْیِ الْمَوْتی و هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ﴾ که این ﴿هُوَ الْوَلِیُّ﴾ که ضمیرِ فصل است، با معرِّف بودنِ خبر به الف و لام مفید حصر خواهد بود، ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾ غیر از «فالله وَلیّ» است و چون ﴿هُوَ الوَلیُّ﴾ مفید حصر است معلوم می‌شود که اگر غیر خدا وَلیّ بود به تبع است؛ مثل آنجا که دارد: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾؛ ولی در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود که برای آنها روشن می‌شود در قیامت که ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾. قوت این طور است، نصرت این طور است، عزت این طور است، ولایت این طور است و هر کمالی که برای غیر خدا اِسناد داده شد و ثابت شد قرآن کریم آن کمال را برای خدا بالاصاله و استقلال می‌داند و برای غیر خدا به تبع.

تبیین معنای زکات در آیه شریفه
مطلب دیگر آن است که آنها کلمه ﴿وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ و هُمْ راکِعُونَ﴾ را گفتند که زکات نمی‌تواند به معنای دادن انگشتر باشد، چون زکات همان امر واجب است و علی‌بن‌ابی‌طالب (سلام الله علیه) مشمول حکم زکات نبود . گاهی هم ممکن است گفته بشود که زکات یک حقیقت شرعی دارد مثل صلات؛ اما زکات با صلاة فرق دارد. الآن ما نباید عصر خودمان را یا عصر ائمه (علیهم السلام) را معیار قرار بدهیم، بلکه باید عصری را که این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» نازل شد آن را معیار قرار دهیم. در عصر نزول این آیه یعنی در سالی که این بخش از آیات سورهٴ «مائده» نازل شد آیا زکات حقیقت شرعی داشت در زکات فقهی مصطلح یا زکات فقهی مصطلح تازه پدید آمد؟ قرآنی که مردم مرتب در خدمتش بودند و تلاوت می‌کردند این کلمهٴ زکات در بسیاری از موارد در آیات سورهٴ مکی نازل شد و همچنین در سُوَر مدنی هم باز کلمهٴ زکات ذکر شد، در حالیکه زکات در همهٴ آیاتی که در مکه نازل شد به معنای تزکیه یا زکاتِ مستحب است و زکات فقهی واجب نیست، چون زکات فقهی واجب مثل روزه و مانند آن از فروعات در مدینه آمده و در مکه که زکات وجب نبود؛ مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» دارد: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ﴾ تا به اینجا می‌رسد که ﴿وَ الَّذینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ﴾ که فاعلِ زکات یعنی اهل تزکیه و تهذیب باشد نه اینکه زکات بدهد، زکات دهنده را می‌گویند: ﴿الْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ﴾ نه ﴿لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ﴾، اینها فاعلِ تزکیه‌اند و چنین‌کاری را انجام می‌دهند و تهذیب روح می‌کنند. بر فرض هم باشد درهرصورت زکات مستحب را حداکثر شامل می¬شود، چون سورهٴ «مؤمنون» مکی است و در مکه زکاتِ فقهی مصطلح نبود. شما وقتی آیات قرآن کریم را بررسی می‌فرمایید کلمه زکات را ملاحظه بفرمایید، می‌بینید که در بسیاری از موارد زکات در سُوَر و در آیات مکی نازل شد که این حتماً زکات فقهیِ مصطلح نیست. بعضی از موارد آیه در مدینه نازل شد که منظور زکات فقهیِ مصطلح نیست؛ مثل آن آیاتی که در مدینه نازل شده است منتها قبل از نزولِ آیهٴ زکاتِ مصطلح. اگر زکات در قرآن و در بسیاری از موارد به معنای فقهیِ مصطلح نیست ما از کجا ثابت بکنیم که وقتی آیهٴ ﴿ویُؤْتُونَ الزَّکاةَ و هُمْ راکِعُونَ﴾ نازل شده است این در زکات فقهی مصطلح حقیقت شرعی داشته؟ با اینکه این زکات در لسان انبیای گذشته هم بود: ﴿وَ أَوْصانی بِالصَّلاةِ و الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا﴾ . این زکات حالا یا به معنی تزکیه است یا به معنی انفاقِ مستحب، در بسیاری از آیات آمده، حتی در آیه‌هایی که در مدینه نازل شده است. بنابراین آنچنان سهل نیست که ما بگوییم این در زکات فقهی مصطلح حقیقت شرعی دارد.
تبیین معنای «راکعون» در آیه شریفه
مطلب دیگر آن است که اینکه آنها اصرار ورزیدند که ﴿وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ یعنی «و هم مصلّون» و این جمله را مستقل گرفتند و عطف گرفتند نه حال و گفتند: ﴿الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ ویُؤْتُونَ الزَّکاةَ وهُمْ راکِعُونَ﴾ و این واو را عطف گرفتند نه واوِ حال، در حالیکه ظاهرش این است که در حال رکوع زکات می‌دهند ؛ اگر این عطف است نه حال منظور از این راکعون چیست؟ منظور از راکعون لابد نمازگزارانند؛ نظیر ﴿ارْکَعُوا مَعَ الرّاکِعینَ﴾ و نمازگزاری را که قبلاً فرمود: ﴿ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ﴾. بنابراین اینکه فرمود: اینها ﴿یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و هُمْ راکِعُونَ﴾ هستند، راکع به معنای متذلل و به معنای خاضع که یک اصطلاح لغوی باشد و ما از اصطلاح فقهی که جزء نماز و امثال ذلک باشد منصرف بکنیم خیلی بعید است. ظاهر جملهٴ ﴿و هُمْ راکِعُونَ﴾ این است که جملهٴ حالیه است و واو هم برای حال استعمال شده و معنایش این است که ﴿یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و هُمْ راکِعُونَ﴾.
سوره «مائده» مدنی است؛ ولی منظور این است که سورهٴ «مؤمنون» مکی است؛ منظور آن است که در سورهٴ «مائده» که این آیه به کار رفت اگر بعد از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود ممکن بود که ما بگوییم در زبان ائمه (علیهم السلام) کم کم زکات مثل صلات حقیقت شرعیه پیدا کرد فی‌الجمله یا بالجمله؛ ولی در زمان نزولِ این آیه در مدینه نمی‌شود گفت که این زکات حقیقت شرعیهٴ در زکاتِ فقهی دارد، برای اینکه مردم کلمهٴ زکات را مکرر در قرآن می‌خواندند و در بسیاری از موارد زکاتی که در قرآن به کار رفت یا به معنی تزکیه است یا انفاقِ مستحب، در بعضی از موارد هم به معنای زکات واجب است، این دیگر حقیقت شرعیه نمی‌شود.
در لسان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم هر دو نوع استعمال شد؛ اگر در زمان ائمه (علیهم السلام) مطرح بشود که آنها روایات فراوانی دربارهٴ زکات، متعلق زکات و نصاب اشیاء زکوی فرمودند، حالا ممکن است که کسی بگوید زکات مثل صلات حقیقت شرعیه دارد؛ اما در عصر نزول این آیه که مردم با قرآن مأنوس بودند و در قرآن در موارد زیادی کلمهٴ زکات به معنای تزکیه یا زکات مستحب به کار رفت از کجا می‌شود که این حقیقت شرعیه باشد؟ ما در قرآن کجا رکوع داریم که ﴿وَارْکَعُوا مَعَ الرّاکِعینَ﴾ که همه ناظر به همین رکوع صلاتی است: ﴿ارْکَعُوا و اسْجُدُوا﴾. آنچه که در قرآن بکار رفت: ﴿یا مَرْیَمُ اقْنُتی لِرَبِّکِ و اسْجُدی وَارْکَعی مَعَ الرّاکِعینَ﴾ است یا به ما خطاب فرمود که ﴿ارْکَعُوا مَعَ الرّاکِعینَ﴾. در غالب موارد رکوع در قرآن جزء صلات است و رکوعِ مصطلح فقهی است؛ اما زکات به معنای انفاقِ مستحب آمده، به معنای تزکیه آمده و به معنای زکات فقهی هم آمده است و نمی‌شود گفت که زکاتی که در این آیه است حتماً زکات فقهی مصطلح است. گذشته از این همهٴ مفسرین و ناقلین اعم از شیعه و سنی جریان حضرت امیر را شأن نزول می‌دانند و آنها اعرف به لسان‌اند و آنها چه اباذر و چه غیر اباذر، چه از شیعه و چه از غیر شیعه نقل کردند که منظور از این زکات همان صدقه‌ای است که علی‌بن‌ابی‌طالب (صلوات الله و سلامه علیه) در حال رکوع داده است ، اینها اهل لسان‌اند و عرب فصیح‌اند.

معنای آیه ولایت در دیدگاه کلامی و تفسیری
مطالبی که هست این است که بعضی از بحثهاست که بحث تفسیری است و بعضی از بحثهاست که بحث کلامی است، گذشته از اینکه به کتابهای تفسیری مراجعه می‌فرمایید به کتابهای کلامی هم مثل نوشته‌های مرحوم شیخ طوسی و همچنین محقق طوسی ملاحظه فرمودید. مرحوم شیخ طوسی در تبیان تحلیل عمیق و نهاییِ این آیه را به کتابهای کلامیِ خود ارجاع می‌دهد و فرمود: این را ما در کتابهای کلامی مبسوطاً بیان کردیم و با آنکه تا حدودی در تبیان یک بحث قابل توجهی در این زمینه دارند ولی این را به کتاب کلامی‌شان ارجاع می‌دهند . در کتاب کلامی مرحوم محقق طوسی در متن تجرید به همین آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ استدلال کرد و مرحوم علامه هم یک شرح قابل توجهی ارائه کردند ؛ از آن طرف شرح مقاصد سعد تفتازانی را می‌بینید که دستش به هر چه که رسید نقل کرد و نسبت به مرحوم خواجه (رضوان الله علیه) هم گفت که این اباطیل را یاری کرده است و او نصیر دین نبود ـ معاذالله‌ـ و نصیر اباطیل بود . اصرار آنها بر این است که اگر این وَلیّ به معنای اوُلا بالتصرف باشد علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) که در زمان نزول آیه اوُلا بالتصرف نبود ! مشکلشان این است. مرحوم شیخ طوسی در تبیان می‌فرماید که علمای خاصه دو جواب می‌دهند: یک عده معتقدند که وجود مبارک حضرت امیر در زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وَلیّ بود؛ منتها إِعمال این ولایت به بعد از رحلت موکول بود و تصرف نمی‌کرد و امر و نهی نداشت وگرنه وَلیّ بود. جواب دوم که خود مرحوم شیخ طوسی می‌فرماید که من او را می‌پذیرم و به او معتقدم آن است که این وَلیّ مثل وصی است و این وَلیّ مثل خلیفه است، اگر گفتند وَلیّ این میت کیست؛ نظیر ﴿ وَلِیّاً ٭ یَرِثُنی و یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ واجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا﴾ است که این وَلیّ او است یعنی بعد از رحلت است که ایشان عنوان وَلیّ را در اینجا مثل عنوان وصی می‌دانند که اگر وصیت کننده زنده است می‌گویند که وصی او فلان شخص است که این وصی به لحاظ بعد از رحلت است نه به لحاظ قبل از رحلت، آن چه را که خود ایشان تأیید می کند می ماند یک محذور و آن محذور این است که چه طور یک کلمه هم به معنای وَلیّ بالفعل است و هم به معنای وَلیّ بالقوه؟ چون الله که وَلیّ بالفعل است، رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که وَلیّ بالفعل است و نوبت به علی‌بن‌ابی‌طالب که می‌رسد می‌شود وَلیّ بالقوه ! اگر ما کلمهٴ وصی می‌داشتیم خودِ این کلمه یعنی تار و پود این کلمه نشان می‌داد که این برای بعد از موت است؛ مثل جانشین و مثل وَلیّ عهد که وَلیّ عهد غیر از وَلیّ است و وصی غیر از وَلیّ است و خلیفه غیر از وَلیّ است؛ خلیفه خودش نشان می‌دهد که از خلف می‌آید یعنی بعد و وصی نشان می‌دهد که بعد از مرگ است و وَلیّ عهد این پسوند نشان می دهد که مال بعد است؛ اما ولی مطلق باید مصداقش کسی باشد که بالفعل وَلیّ است نه بالقوه. این تحلیل و این نقد در فرمایشات مرحوم شیخ طوسی نیست و چون آنجا نیست در مجمع البیان امین الاسلام (رضوان الله علیه) هم نیست، شاید در کتابهای کلامیِ مرحوم شیخ طوسی که به آنجا ارجاع دادند باشد؛ مثلاً اگر به شما گفتند «اکرم العالم» یا «اکرم الوَلیّ»، آنچه را که شما از عالِم و وَلیّ می‌فهمید کسی است که بالفعل وَلیّ است و بالفعل عالِم است، نه کسی که بالقوه عالِم است و بعداً عالم می‌شود یا بعداً وَلیّ می‌شود! چگونه شما این کلمهٴ وَلیّ را هم در کسی که بالفعل دارای ولایت است به کار بردید و هم در کسی که بالقوه؟ پاسخش این است که اگر کسی بگوید «اکرم الوَلیّ»، یا «اکرم العالِم»، ظاهر این عنوان این است که کسی که وَلیّ بالفعل است یا کسی که عالم بالفعل است؛ اما این کلمهٴ وَلیّ در اثر عطف به منزلهٴ تکرار است و سه بار کلمهٴ وَلیّ در اینجا ذکر شده است. یک وقت انسان می‌گوید: «وَلیّکم الله», «ولیکم رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم)»، «ولیکم علی‌بن ابی‌طالب (علیهم الصلاة و علیهم السلام)» که این سه جمله است و یک وقت برای پرهیز از تکرار به واو اکتفا می‌شود و این واو به منزلهٴ تکرار است. شما این را در بحثهای فقهی ملاحظه فرمودید که در بحثهای فقهی می‌گویند که اگر کلمهٴ امری را به کار بردند این امر هم برای واجب باشد و هم برای مستحب نمی‌شود؛ اما اگر واجب و مستحب را با واو عطف بکنند چون به منزلهٴ تکرارِ فعل است عیب ندارد؛ یعنی اگر بگویند: «اغتسل للجنابة والجمعة» هیچ اشکال ندارد و این دلیل نیست بر اینکه غسل جمعه واجب است و دلیلی هم نیست بر اینکه غسل جنابت مستحب است؛ هم غسل جنابت واجب است، هم غسل جمعه مستحب است و هم لفظ در جامع استعمال نشد و در اکثر از معنا استعمال نشد، چون این واو به منزلهٴ آن است که بفرماید «اغتسل للجمعة»، «اغتسل للجنابة» که این دو اغتسل است: از یک اغتسل وجوب و از اغتسلِ دیگر استحباب استفاده می‌شود . اگر بگوید: «اکرم العالم» ظاهرش کسی است که عالم بالفعل است، «اکرم الولی» یا «رأیت وَلیّاً» ظاهرش وَلیّ بالفعل است؛ اما اگر بگوید: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ (این یک)، ﴿ورسوله﴾ یعنی وَلیّکم رسوله (این دو)، ﴿و الَّذینَ آمَنُوا﴾ یعنی «وَلیّکم الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة» یعنی علی (سلام الله علیه)، ناگزیرً این کلمهٴ وَلیّ سه بار تکرار شد و پیام آورِ تکرار این عطف است؛ همان طور که در «اغتسل للجمعة و الجنابة» هیچ محذوری ندارد که یکی واجب باشد و دیگری مستحب، اینجا هم هیچ محذوری ندارد که یکی بالفعل باشد و دیگری بالقوه. اگر یک کلمه بود بدون عطف؛ مثلاً می‌فرمود اکرم الوَلیّ، این وَلیّ هم بر کسی که بالفعل دارای ولاست و هم بر کسی که بالقوه دارای ولاست حمل نمی‌شد مگر بر عموم مَجاز و مانند آن؛ ولی وقتی با عطف ذکر می‌کند وَلیّ اوّل به معنای والیِ بالفعل است، وَلیّ دوم به معنای والی بالفعل است و وَلیّ سوم به معنای والی بالقوه است و محذوری ندارد.
وقتی که ﴿وَلیّکم﴾ سومی شد، ما قرینه لبی متصل همراهمان است که در عصر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ما وَلیّ بالفعل نداریم. اگر آن مورد پذیرش فریقین است که حضرت امیر (سلام الله علیه) مثل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و در زمان حیات پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وَلیّ بالفعل نیست، آن گاه مشکلشان این است که می‌گویند شما این وَلیّ را باید به معنایی بگیرید که بالفعل بر همه صادق باشد، اگر وَلیّ به معنای محب بود یا به معنای ناصر بود بالفعل بر پیغمبر و همه صادق است؛ ولی وقتی وَلیّ به معنای متصرف بود، بالفعل برای پیغمبر است و بالفعل برای علی نیست و حالا که بالفعل برای علی نبود می‌شود بالقوه و وقتی بالقوه شد ما هم قبول داریم؛ منتها چهارمی است نه اوّلی، ما هم قبول داریم چون حرف فخر رازی این است . پاسخش این است که ما از کلمه حصر (یک)، از کلمهٴ اینکه یک عده وَلیّ‌اند و یک عده مُوَلّی علیه و برای پرهیز از اتحاد وَلیّ و مُوَلّی علیه حتماً یک عده وَلیّ‌اند و مُوَلّی علیه نیستند و یک عده مُوَلّی علیه‌اند و وَلیّ نیستند (این دو)، می‌فهمیم که این ﴿الَّذینَ﴾ یک گروه خاص‌اند و عامهٴ مردم نیستند و گذشته از شأن نزول و گذشته از ﴿یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و هُمْ راکِعُونَ﴾، گذشته از همهٴ آنها با این دو تا برهانِ لفظیِ درونی می‌فهمیم که این گروه، گروهِ خاصی است و آن ﴿الَّذینَ﴾ اشخاص مخصوصی‌اند و همهٴ مؤمنین نیستند. حالا که همهٴ مؤمنین نیستند آنها نقدی دارند که اگر این‌چنین باشد، آنها که ولایتشان مثل پیغمبر ولایت بالفعل نیست، این را چه جواب می‌گویید؟ می‌گویید که آیا لفظ را در اکثر از معنا به کار بردید؟ می‌گوییم نه. می‌گویند عموم و مَجاز را اراده کردید؟ می‌گوییم نه، می‌گویند پس چه؟ می‌گوییم که اگر از باب «اکرم الولی» یا «رأیت وَلیّاً» بود و یک لفظ بود این اشکال شما وارد بود؛ اما از باب «اغتسل للجمعة والجنابة» است و این واو به منزلهٴ تکرار آن فعل است و سه بار کلمهٴ وَلیّ تکرار شد: دو بار به یک معنا یعنی وَلیّ بالفعل و یک بار به معنای وَلیّ بالقوه است، برای اینکه همهٴ ما این قرینهٴ لبی را به همراه داریم که در زمان پیغمبر کسی وَلیّ بالفعل نیست غیر از خود آن حضرت.
«والحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:12

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی