display result search
منو
تفسیر آیات 27 تا 30 سوره مائده بخش اول

تفسیر آیات 27 تا 30 سوره مائده بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 107 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 27 تا 30 سوره مائده _ بخش اول"
- اجرای حکم بر اساس شاهد و یمین
- بررسی برخی روایات در برداشت نادرست از آیات قرآن
- تأکید به قتل رساندن هابیل توسط قابیل

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ قالَ َلأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ ٭ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ ٭ اِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ و ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ ٭ فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ﴾
تأکید به قتل رساندن هابیل توسط قابیل
نکات دیگری که در این آیات نورانی مانده است یکی عبارت از آن است که بعد از قربانی و پذیرش قبول یکی از دو قربانیها، آن برادری که ـ یعنی قابیل ـ قربانی او قبول نشد نه تنها برادر خود را به قتل تهدید کرد بلکه آن تهدید را هم تأکید کرد و گفت: ﴿لأَقْتُلَنَّکَ﴾ نه «لاقتُلک»، این تأکید نون ثقیله با آن لام نشانهٴ تأکید مسئله است.
مورد تأیید بودن گفته هابیل در آیه شریفه
مطلب دوم آن است که این کلمهٴ ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ گرچه گفتهٴ هابیل است ولی مورد امضای خداست، زیرا قرآن یک کتاب مَجمع الاقوال نیست که آراء گوناگون را نقل بکند و داوری نکند، چون قول فصل است و فصل الخطاب است و ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ و لا مِنْ خَلْفِهِ﴾ ؛ سخنی را که نقل می‌کند اگر باطل باشد یقیناً امضاء می‌کند، این دأب قرآن کریم است؛ لذا در بعضی از روایات این جملهٴ ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ با عنوان قولُ الله اخذ شده است . گرچه آن روایت شاید خیلی از نظر سند قابل اعتماد نباشد؛ ولی در کتابهای فقهی ما این جمله به عنوان قولُ الله مطرح است. مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله علیه) در کتاب شریف طهارت در بحث نیت و قبول اعمال و امثال ذالک آنجا همین آیه را مطرح می‌کند و می‌گوید: این شرط کمال است نه شرط صحت و این جمله به عنوان قولُ الله متلقّا به قبول است نه قول هابیل و اگر سخن هابیل بود و سخن مورد امضای ذات اقدس الهی نبود حرف او را ابطال می‌کرد. پس هم در بحثهای روایی این کلمه به عنوان قول الله آمده است و هم در بحثها و کتابهای فقهی این جمله به عنوان قولُ الله تلقی شده است. در بحثهای فقهی در جواهر ملاحظه فرمایید که در کتاب طهارت این را به عنوان قول الله تلقی کرد؛ منتها حمل بر نفی کمال کرد نه نفی صحت و
بررسی برخی روایات در برداشت نادرست از آیات قرآن
اما در روایات همان قصه‌ای است که همهٴ شما مستحضرید که وجود مبارک امام حسن عسگری (سلام الله علیه) نقل می‌کند که امام صادق (سلام الله علیه) فرمود: من شنیدم که مردم از یک نفر تعریف می‌کنند که او خیلی عالم است: «سَمِعتُ غُثَاءَ النَّاس تعظِّمُه» ، من رفتم تحقیق کنم ببینم که عظمت آن مرد چیست؟ دیدم عده‌ای دور او نشستند و دارند به خیال خام خود از او استفاده می‌کنند، وقتی جلسهٴ درس یا وعظ او به پایان رسید من او را همراهی کردم. این قصه‌ای است که غالب ما شنیده‌ایم؛ امام صادق (سلام الله علیه) می‌فرماید که من دیدم او از جمعیت که فاصله گرفت آمد کنار مغازهٴ نانوایی دو نان را مخفیانه سرقت کرد و من تعجب کردم که چرا این کار را کرده است! گفتم شاید اینها رابطهٴ تجاری با هم دارند. باز جلوتر که رفت وقتی به مغازهٴ انار فروشی رسید دیدم دو انار هم سرقت کرد باز هم تعجب کردم. یک مقدار که فاصله گرفتیم دیدم که او دو انار و دو نان را به بالین یک بیماری برد و رفت به عیادت بیماری و این چهار متاع را ـ دو نان و دو انار را ـ به بالین آن مریض گذاشت و بعد هم رفت به بیابان مشغول عبادت شد. من به دنبالش رفتم و گفتم: من از تو سؤالی دارم! گفت: قبلاً خودت را معرفی کن! گفتم: من یک مسلمانی‌ام از امت پیغمبر اسلام (علیه و علی آله آلاف التحیه و الثناء). گفت: نه، خودت را معرفی کن. گفتم: از اهل بیت او هستم. گفت: تو جعفر بن محمدی (صلّی الله علیه و آله و سلّم و علیهم السلام)؟ گفتم: بله. گفت: سؤالت چیست؟ حضرت فرمود: من به او گفتم که چیزی از تو دیدم که جای تعجب است، اینکارها را برای چه کردی؟ این متاع را برای چه گرفتی؟ دو نان سرقت کردی و دو انار سرقت کردی! این شخص به امام صادق (سلام الله علیه) گفت: حیف است که شما از قرآن با خبر نباشید با اینکه اهل بیت پیغمبرید و من با این کار یک تجارت اخروی کردم، برای اینکه خداوند در قرآن فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾؛ اگر کسی یک کار خیر انجام داد ده برابر پاداش می‌گیرد؛ ﴿وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزی إِلاّ مِثْلَها﴾ ؛ اگر کسی یک کار بد کرد یک کیفر می‌بیند. من چهار گناه کردم و چهل ثواب؛ چهار گناه کردم برای اینکه چهار چیز را سرقت کردم: دو انار و دو نان و بر اساس اینکه هر کدام از اینها سرقت شده است سیئه است و کیفر هر سیئه هم یک سیئه بیش نیست: ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾ ؛ ولی این چهار متاع مسروق را به یک مریض دادم که چهار حسنه است در حقیقت و در قبال هر حسنه ده پاداش دارم، چون خدا در قرآن فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾، پس من چهار حسنه داشتم که این چهار حسنه ده برابر می‌شود و هر کدام از آنها ده برابر می‌شود که می‌شود چهل‌تا و آن چهار گناه از این چهل ثواب کم می‌شود و می‌شود 36 ثواب که36 ثواب برای من مانده است. وقتی چنین برداشتی را او از قرآن کریم داشت،
تبیین جواب امام صادق(علیه السلام)
وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) طبق این نقل می‌فرماید: من به او گفتم که شما بیراهه رفتید و راه قرآن این نیست، مگر خداوند در قرآن نفرمود: ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾؛ خدا فقط از مردان باتقوا قبول می‌کند؟! تو در اینجا هشت‌ گناه کردی بدون هیچ ثواب: چهار گناه را که خودت قبول داری، برای اینکه دو نان سرقت شده است و دو انار و این دو نان و دو انار بر تو واجب بود که به صاحب اصلی‌اش برگردانی و تصرف غاصبانه کردی بقائاً و این دو انار و دو نان را به بیگانه دادی، چون آن هم تصرف در مال مردم است که آن هم می‌شود معصیت. غصب حدوثاً و بقائاً حرام است؛ هم آن چهار گناه را مرتکب شدی و هم این چهار گناه را که هشت‌ گناه کردی بدون کمترین ثواب. این روایت را در تفسیر شریف نورالثقلین ذیلِ همین آیه مطالعه می‌فرمایید ؛ ولی منظور آن است که وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) طبق این حدیث می‌فرماید: خدا در قرآن فرمود: ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾، با اینکه این گفته، گفتهٴ هابیل است. حالا یا خداوند این حرف را تعلیم هابیل داد یا از فطرت هابیل که آن هم خدادادی است برخاست و خدا امضاء کرده است، این حرف درهرصورت یا تأسیسی است یا تنفیذی، کلام خداست؛ هم حدیث این است و هم در کتابهای فقهی عرض شد که مرحوم صاحب جواهر و امثال ایشان این را مطرح می‌کنند به عنوان قولُ الله و بعد حمل می¬کنند بر نفی کمال .
علامت قبول قربانی همان طوری که در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» بود گفتند که یک آتشی آمد و قربانی قابیل را سوزاند و قربانی هابیل را نسوزاند که آن در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» بحثش گذشت که ﴿بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النّارُ﴾ که این یک امر پذیرفته شده‌ای برای آنها بود. قبل از جریان قابیل و هابیل آدمی بود که ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ﴾ ؛ در بحث گذشته اشاره شد که اگر کسی مرد الهی بود معلمِ ملائکه می‌شود و اگر کسی مرد شیطان بود شاگرد یک کلاغ در می‌آید و ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ می‌شود که فاصله خیلی است با اینکه اینها در یک زمان زندگی می‌کردند.
تقوا شرط صحّت عمل
آن روز بحث شد که تقوای فاعل شرط کمال است و تقوای فعل شرط صحت؛ یعنی کاری را که انسان انجام می‌دهد خود این کار باید پاک و حلال باشد، تقوای در متن عمل شرط صحت است و اگر عملی باطل بود، ریا بود، سُمعه بود، مال مردم بود و مانند آن که این تقوا در متن این عمل نیست، این عمل صحیح نیست؛ ولی اگر متن عمل با تقوا بود؛ یعنی همهٴ شرائطی را که دین فرمود آن عمل داراست ولی عامل یک آدم عادل و متقی نیست و گاهی هم معصیت می‌کند قبلاً گناه کرده و بعداً هم گناه می‌کند ولی این عمل را انجام داده است، لذا می‌گویند شرط صحت نماز عدالتِ نمازگزار نیست، اگر کسی باید امام جماعت باشد البته باید عادل باشد؛ اما اگر کسی خواست فرادا نماز بخواند اگر عادل نبود یقیناً نماز او صحیح است و این‌چنین نیست که نماز فاسق باطل باشد. فاسق تقوای فاعلی ندارد؛ ولی اگر این نماز فاقد بعضی از اجزاء بود عمداً یا فاقد بعضی از شرایط بود عمداً، این فعل واجد تقوا نیست، لذا تقوای فعل شرط صحت آن فعل است و تقوای فاعل شرط کمال است.
جریان هابیل و قابیل با قصّه موسی و خضر
مطلب دیگر آن است که اینکه هابیل به قابیل گفت: ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾ این از بعضی از جهات شبیه قصهٴ خضر و موسی (علیهم السلام) است نه از آن باب. بیان ذالک این است که در جریان قصهٴ موسی و خضر که وجود مبارک خضر مأمور به باطن بود و وجود مبارک موسی مأمور به شریعت و ظاهر بود، اینها دیدند که یک جوانی دارد حرکت می‌کند و خضر این جوان را کشت، موسی به خضر (سلام الله علیهما) عرض کرد: ﴿أَ قَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾؛ آیا تو بی‌گناهی را که بدون اینکه کسی را کشته باشد کشتی؟ این در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» به این صورت بیان شده است؛ رازش را در آیهٴ 80 سوره مبارکهٴ «کهف» بیان کرده و اصل جریان را در همان سوره گفت که اینها غلامی را یافتند و خضر (سلام الله علیه) آن غلام را کشت، آیهٴ 74 این است: ﴿فَانْطَلَقا حَتّی إِذا لَقِیا غُلامًا فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُکْرًا﴾؛ اما خضر (سلام الله علیه) دارد تأویل و باطن این کار را شرح می‌دهد که آن را در آیه 80 همان سورهٴ «کهف» بیان می‌کند، می‌فرماید: ﴿وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیانًا و کُفْرًا﴾؛ فرمود که این جوان پدر و مادرش مسلمان بودند و ما می‌ترسیدیم یعنی من که از طرف خدا مأمورم هراس ما این بود که این جوان بالغ بشود و پدر و مادر خود را به کفر بکشاند و ما برای اینکه این جوان بعد از یک مدتی خود به کفر تن در ندهد و پدر و مادرش را هم به کفر نکشاند، او را کشتیم و خداوند بدل این جوان یک جوان مؤمن متدیّنی را به پدر و مادرش می‌دهد (این اصل قصه). خواستند تطبیق کنند و بگویند که جریان ما هم بی‌شباهت به جریان خضر و موسی نیست، برای اینکه امر هابیل دائر شد بین اینکه یا برادرکشی کند یا کشته بشود، یا ظالم باشد یا مظلوم، یا قاتل باشد یا مقتول. همان کاری را که خضر طبق باطن و تأویل انجام داد همان کار را هابیل طبق باطن و تأویل انجام داد وگفت: من اگر بکشم می‌شوم اهل جهنم؛ هم گناهان خود را و هم گناهان مقتول را باید به عهده بگیرم؛ ولی اگر کشته بشوم از این خطر محفوظم و بعد هم خداوند جای مرا پر می‌کند، چه اینکه بعد از مقتول شدنِ هابیل وجود مبارک آدم و حوا (سلام الله علیهما) که متأثر شدند، خداوند فرزندی و پسری صالح به آدم داد به عنوان هبةُ الله. اینجا هابیل امرش دائر بود بین اینکه قاتل بشود یا مقتول و انتخاب کرده است که مقتول بشود و خداوند جای او را با آفرینش یک برادر مؤمنی پر می‌کند،
نقد مرحوم علامه طباطبایی از تشبیه مطالب اخیر
این اصل سخن بود که بعضیها گفتند و سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) در تفسیر المیزان اشاره کردند . ظاهراً این دو قصه اصلاً شبیه هم نیستند، برای اینکه در جریان خضر آن طوری که از ظاهر آیهٴ80 سورهٴ «کهف» بر می‌آید این بود که مسلّم بود که این جوان اگر بماند پدر و مادر خود را به کفر می‌کشاند؛ ولی در اینجا برای هابیل دو راه وجود دارد: یکی اینکه اگر بماند و مقتول نشود قاتل می‌شود و یکی اینکه قاتل باشد نه مقتول، چه اینکه خودش خواست راه سوم را انتخاب بکند؛ یعنی گفت: تو اگر نسبت به من کینه داری من قصد کشتن تو را ندارم ولو تو قصد کشتن مرا داشته باشی و من آدم‌کش و برادرکش نیستم، لذا مخفیانه و با فریب و نیرنگ و نابهنگام او را کشت. بنابراین این‌چنین نبود که امر او دائر باشد که یا قاتل باشد یا مقتول، بلکه امر او دائر است که قاتل باشد یا مقتول باشد و یا بی‌طرف باشد و کاری نداشته باشد، چه اینکه این راه سوم را هابیل انتخاب کرد و منتها برادر او را نابهنگام کشت، بنابراین با قصهٴ خضر فرق می‌کند.
مسئلهٴ دفاع غیر از آن قتل ابتدایی است و دفاع را هر انسانی موظف است که دفاع بکند و اصل دفاع در همهٴ ادیان است و ذات اقدس الهی مسئلهٴ دفاع را اختصاصی به مسلمین نمی‌دهد و می‌فرماید: ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ و بِیَعٌ و صَلَواتٌ و مَساجِدُ یُذْکَرُ فیهَا اسْمُ اللّهِ﴾ ؛ این دفاع در یهودیت است، در مسیحیت است، در بین مسلمین است و اگر دفاع نباشد نه مسجد می‌ماند، نه کنیسه می‌ماند و نه کلیسا؛ یک امر فطری است که در همهٴ مذهبها یا صُحُف انبیای الهی آمده است و اصل دفاع اختصاصی به قرآن و مسلمین و اسلام و امثال ذلک ندارد. به هر تقدیر این راه سومی است و آنچه که در کتاب شریف المیزان آمده است از این جهت ناتمام است.
موسای کلیم (سلام الله علیه) اعتراضش طبق آیهٴ 74 سورهٴ «کهف» این است که ﴿أَ قَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾ و این بر اساس شریعت و حکم ظاهر است که قصاص قبل از جنایت روا نیست؛ ولی وجود مبارک خضر که به باطن عمل می‌کند مکلف است که براساس ولایت عمل بکند نه براساس شریعت و ظاهر، لذا بعد از اینکه اسرار را برای موسای کلیم بیان کرد موسی پذیرفت. به هر تقدیر این جریان با آن جریان خضر و موسی هماهنگ نیست؛
اجرای حکم بر اساس شاهد و یمین
ولی وجود مبارک امام زمان (ارواح ناله الفداء) می‌گویند که وقتی ظهور کرده است به علم غیبی و باطن عمل می‌کند. خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد که «انما اقضی بینَکم بالبیّنات و الأیمان»؛ فرمود: من مأمورم که به ظاهر عمل بکنم و اصلاً یک روزی است که اسرار آشکار خواهد شد. دنیا بنایش بر این است که خدا به اسم یا ستّار ظهور بکند وبنا بر این نیست و خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسماً به مسلمین صدر اسلام اعلام کرد و فرمود: «انما اَقضِی بینکم بالبَیِّنات و الاَیمان»؛ من براساس شاهد و یمین حکم می‌کنم و این‌چنین نیست که ندانم؛ اگر کسی قَسَم دروغ خورد یا شاهد زوری را به محکمه آورد و من برابر این شاهد یا سوگند او حکم کردم و او مال حرامی را از محکمه من برده است، این کانّه «قطعةً مِن النار» را برده است و یک قطعهٴ آتش را برده است. همین خدایی که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» چند جا می‌فرماید: ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ و رَسُولُهُ و الْمُؤْمِنُونَ﴾ ، همین ذات اقدس الهی به پیغمبر دستور داد که ما بنایمان بر ستّاریت است و تو هم مظهر این اسم باش و با ستاریت رفتار بکن بنا بر این ظاهر و فعلاً مصلحت بر این نیست که ما پرده‌دری کنیم، یک روزی است که ﴿تُبْلَی السَّرائِرُ﴾ است و اگر ما بخواهیم پرده‌دری کنیم که دیگر امتحان نمی‌شود.
گاهی اینها به علم ولایت عمل می‌کردند؛ ولی غالب ایشان بر اساس همین « بالبینات و الأیمان» و مانند آن عمل می-کردند. خود حضرت امیر (سلام الله علیه) به عنوان شاکی به محکمهٴ آن قاضیِ عصر می‌رود با اینکه یقیناً علم و حُکمِ قطعی برای او بود. گاهی هم بعضی از اصحاب بر اساس مسئله‌های علوم معنوی حکم می‌کردند؛ مثلاً خزیمةبن‌ثابت یکی از راویانی است که به ذوالشهادتین ملقب است؛ چند جهت برای او گفتند و یکی از آن جهاتی که به ذوالشهادتین ملقب شده است این است که در محکمه‌ای که باید دو شاهد عادل شهادت بدهند اگر خزیمةبن‌ثابت به تنهایی می‌آمد و شهادت می‌داد شهادتِ او به منزلهٴ شهادت دو نفر بود و این خزیمه ذوالشهادتین است؛ یعنی یک عادل جای دو عادل اثر دارد. قصه‌اش هم این است که یک وقت وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با کسی دربارهٴ شتری اختلاف داشتند و بنا شد که هر چه که این شخص از راه می‌رسد؛ مثلاً خزیمه که از راه می‌رسید هر چه او نظر داد مسئله حل بشود. خزیمه که رسید پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با آن شخصِ مدّعی مطلب را به اطلاع او رساندند و گفتند که الان ما دو نفر اختلاف داریم دربارهٴ این شتر آیا این شتر از آن من است یا از آن او یا مثلاً این مال از آنِ من است یا از آنِ او؟ عرض کرد که از آنِ شماست یا رسول الله! آن‌گاه حضرت فرمود که تو از کجا گفتی از آن من است؟ از سابقه باخبر بودی؟ عرض کرد که نه، هیچ اطلاعی ندارم. فرمود که آیا می‌دانستی من از چه کسی خریدم یا از چه کسی به من رسیده است؟ عرض کرد که نه، من از هیچ کدام از این جریانها باخبر نبودم. فرمود که پس چگونه ندانسته حکم کردی که این مال از آن من است؟ عرض کرد که من تو را معصوم می‌دانم و تو از آسمانها و غیب خبر می‌دهی و من اطمینان دارم و ایمان دارم که تو دربارهٴ شتر اگر خبر دادی یا یک مالی خبر دادی مگر من شک می‌کنم! چیزی را که تو فرمودی خب یقیناً حق است. چنین علمی گاهی اعمال می‌شود و از آن به بعد وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) لقب ذوالشهادتین را به خزیمه داد و فرمود: تو براساس آن درک دینی که داری اگر یک نفره در محکمه حاضر بشوی و شهادت بدهی آن قاضی باید حکم بکند، برای اینکه تو به منزلهٴ دو شاهد عادلی. گاهی این‌چنین حکم می‌شود و اما غالب قضاها بنا بر این است که «انما اقضی بینَکم بالبیّنات و الأیمان»


تبیین مخالفت آیه مذکور با دو طایفه دیگری از آیات
مطلب دیگر آن است که اینکه هابیل گفت: ﴿اِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ﴾ این با دو آیهٴ قرآن مخالف است؛ یعنی با دو طایفه‌ای از آیات یا با دو اصل قرآنی نه تنها با دو آیه: یک اصل قرآنی قبلاً بحث شد، چون معنای این ﴿اِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ﴾ این است که توی قاتل یعنی قابیل، هم گناهان خود را حمل بکنی و هم گناهان مرا؛ گناه مقتول وقتی به عهدهٴ قاتل برود این با دو اصل قرآنی مطابق نیست: یک اصل این است که ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾ که قبلاً بحث شد. اصل دیگر این است که ﴿وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ﴾ که در سورهٴ «زلزله» است؛ هر کسی طبق این اصل سورهٴ «زلزله» معصیتی کرده است خودش باید بچشد و می‌بینید: ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ٭ و مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ﴾ که همان را می‌بیند. اگر گناه مقتول به حساب قاتل نوشته بشود، این هم با آن ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾ که یک اصل قرآ‌نی است مطابق نیست و هم با آیهٴ سورهٴ «زلزله» ﴿وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ﴾ مطابق نیست، با دو اصل قرآنی مطابق نیست. جوابش این است که این‌گونه از آیات یعنی طایفه سوم، حاکمِ بر آن دو طایفه‌ است نه اینکه معارض آنها باشد و ما جمع دلالی کنیم و مانند آن، بلکه این ناظر بر آنهاست و شارح آنهاست و حاکمِ بر آنهاست، چه اینکه مشابه این در مسئلهٴ غیبت هم است. در باب غیبت گفته شد که اگر کسی از یک مؤمنی غیبت بکند، گناهانِ آن غیبت شده به دیوان عمل غیبت کننده منتقل می‌شود. آنجا هم احیاناً می‌گویند که با آیهٴ سورهٴ «زلزله» موافق نیست، برای اینکه ﴿وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ﴾ ؛ خود این شخص غیبت شده اگر گناهی کرده است گناه خود را باید ببیند. جواب مشترک از این دو اشکال این است که این‌گونه از ادلّه‌ای که دلالت می‌کند که گناه بعضی به دیوان بعضی منتقل می‌شود، این حاکمِ بر آن ادلّه است، چرا؟ برای اینکه می‌گوید که از این به بعد این دیگر عمل او نیست؛ یعنی اگر کسی غیبت کننده بود و حسنه‌ای داشت، در اثر غیبت کردن رابطهٴ خود را با حسنهٴ خود قطع کرد و دیگر حسنه، حسنهٴ او نیست و دیگر برای آن غیبت شده است یا سیئهٴ غیبت شده سیئهٴ او نیست و به حساب غیبت کننده ثبت می‌شود. این گونه از آیات حاکمِ بر آن است و این ﴿اِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ﴾ حاکمِ بر آن است که این هم یک روایتی دارد که این روایت را هم باز در کتاب نورالثقلین مطالعه می‌فرمایید؛ همان قصهٴ امام صادق (سلام الله علیه) را حتماً در ذیل این آیه در نورالثقلین ملاحظه فرمایید و هم روایتی را که از معانی الاخبار نقل شده که ﴿اِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ﴾ این است که گناهانِ مقتول به دیوان عمل قاتل می‌آید. بنابراین از نظر بحثهای فنی این‌گونه از آیات حاکم است بر آن آیاتی که دارد: ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾ یا ﴿مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ﴾ . می‌ماند یک اشکال عقلی و آن اشکال عقلی این است که عمل چگونه از عامل جدا می‌شود و او را رها می‌کند و مانند آن؟ البته در مسایل حقوقی وقتی این مطلب حل بشود آن ریشه‌های تکوینی هم تغییر می‌پذیرد. در مسایل حقوقی اینها یک امور اعتباری‌اند و اگر کسی دِینی داشت و می‌توانست بعد از مدتی دِین را ادا کند و کسی آمد این بدهکار را مظلومانه کشت، می‌شود گفت که دِین او را این قاتل باید بپردازد، برای اینکه منافع این مقتول را او تفویت کرده است و حیات او را گرفته و قدرت کار او را گرفته و این می‌توانست با کار دِین خود را ادا کند که حالا این قدرت را از او گرفته است. اگر یک محکمهٴ عدلی به این قاتل بگوید بدهکاریهای مقتول را تو باید بپردازی، این بر خلاف عدل نیست، برای اینکه تو منافع او را تفویت کرده‌ای و او روزانه زنده بود و کار می‌کرد و هزینهٴ خود را تأمین می‌کرد و دِین خود را تأدیه می‌کرد. اگر محکمهٴ عدل بگوید که تو باید وامهای او را بپردازی، این بر خلاف عدل نیست. می‌ماند مشکل عقلی و آن مشکل عقلی آن است که اینها تنها مسایل اجتماعی و حقوقی نیستند، بلکه ریشه‌های تکوینی دارند و ریشه‌های تکوینی در نهان و نهاد هر کسی است و عمل با عامل متحد است، آن وقت چگونه عمل او منتقل می‌شود؟ جوابش این است که انسان مادامی که در نشئهٴ طبیعت و در دنیاست، زیر مجموعهٴ قانون حرکت است و با لوح محو و اثبات سر و کار دارد: ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ و یُثْبِتُ و عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ﴾ ، اینکه در زیرمجموعهٴ محو و اثبات است و براساس قانون حرکت است، تغییر و تحول ممکن است. قوی‌تر از مسئلهٴ عمل مسئلهٴ علم است که آنجا قائل به اتحاد عالم و معلوم شدند و بعد یک حادثه‌ای پیش می‌آید که انسان فراموش می‌کند، انسان تا در عالم حرکت است تغییر دوجانبه میسر است: گاهی نمی‌داند و یاد می‌گیرد و گاهی می‌داند و از یادش می‌رود که این با آن متحد است؛ ولی نفس مادامی که نفس است؛ یعنی هنوز به تجرد تام نرسید در نوسان است و به همان دلیلی که قبلاً نداشت به همان دلیل هم از دست می‌دهد، چون در مسیر حرکت است. بالاتر از مسئلهٴ عمل که مسئلهٴ علم است گاهی تغییرپذیر است، چون انسان در مسیر حرکت است و وقتی به آن تجرد تام برسد البته هر چه دارد، دارد و هر چه ندارد، ندارد؛ اما مادامی که در مسیر است تغییر و تحول ممکن است. پس اشکال عقلی ندارد و اشکال حقوقی ندارد و اشکال تفسیری و روایی هم ندارد. اگر خواستید تقریر بفرمایید، می‌فرمایید که در سه مقام بحث است: مقام اوّل از نظر بحثهای تفسیری و روایی و جوابش این است که این طایفهٴ سوم حاکم است. مقام دوم از نظر بحثهای حقوقی است و جوابش این است که این برخلاف قسط و عدل نیست. مقام سوم براساس براهین عقلی است و جوابش این است که نفس مادامی که در نشئهٴ حرکت است هر گونه تغییر و تحولی را می‌پذیرد.

«والحمدالله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:16

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی