- 766
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 170 و 171 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 170 و 171 سوره نساء"
- استفاده از پنج برهان توحیدی برای پنج گروه از انسانها
- تبیین ادب توحیدی با بیان مثال
- حکمت اصرار قرآن در معرفی عیسیٰ به عنوان «ابن مریم»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّکُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ وَإِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً ﴿170﴾ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَی مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَما فِی الْأَرْضِ وَکَفَی بِاللّهِ وَکِیلاً ﴿171﴾
یک خطاب عمومی به همهٴ انسانهاست، بعد یک خطاب خصوصی به اهل کتاب؛ در خطاب عمومی به همهٴ انسانها بحث دیروز کفایت میکرد.
جوامع الکلم بودن جمله ﴿وَإِن تَکْفُرُوا ...﴾ در بیان علامهٴ طباطبایی
منتها در ذیل آیهٴ بحث دیروز این جمله است که فرمود: ﴿وَإِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دربارهٴ این جمله فرمود این آیه از آن کلمات جامعه است فرمود: «من الکلمات الجامعه» یعنی از جوامع الکلم محسوب میشود.
استفاده از پنج برهان توحیدی برای پنج گروه از انسانها
شما در همین ذیل آیه میبینید حداقل در آن مسائل توحیدی [در محاجّه] با پنج گروه و با پنج زبان و برهان میتوان از این آیه استمداد کرد.
اول: استدلال بر وجود خدا در برابر ملحدان
اولاً نسبت به ملحدان، اگر کسی ـ معاذ الله ـ ملحد بود و گفت در عالم خدایی نیست، ذات اقدس الهی میفرماید که ﴿وَإِن تَکْفُرُوا﴾؛ اگر منکر ذات واجب بشوید راهی ندارد، برای اینکه سراسر عالم همه مِلک و مُلک و آیت و شاهد وجود اوست، چگونه شما او را انکار میکنید ﴿فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾؛ اگر سراسر عالم خود شما و اندیشههای شما همه و همه مخلوقاید و مِلک و مُلک اویید و آیت اویید، چگونه اصل هستی او را انکار میکنید.
منظور از ﴿مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ این نیست که آنچه در آسمانها و زمین است، بلکه منظور، مجموعهٴ نظام هستی است اعم از آسمانها و آنچه در آسمانهاست و اعم از زمین و آنچه در زمین است. اگر آیاتی از این قبیل که ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ یا ﴿وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ و مانند آن موهم باشد که این تسبیح، این سجده برای موجودات ذی شعوری است که در آسمانها و زمیناند و خود آسمان و زمین را شامل نمیشود؛ اما این آیهٴ محل بحث که میفرماید: ﴿فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ یقیناً به این معنا نیست که آنچه در آسمانهاست ملک خداست؛ آنچه در زمین است ملک خداست، بلکه منظور آن است که مجموعهٴ نظام آفرینش اعم از آسمانها و آنچه در آسمانهاست اعم از زمین و آنچه در زمین است مِلک و مُلک خداست و همین تعبیر دربارهٴ آن آیات هم است؛ وقتی میفرماید: ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ به این معنا نیست که آسمانها و زمین تسبیح نمیکنند ولی موجودات آسمانی و زمین تسبیح میکنند، بلکه منظور از ﴿مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ مجموعهٴ این نظام آفرینش است.
پرسش:...
پاسخ: برای اینکه آسمان و زمین ملک چه کسی هست. اگر آسمان، ملک خدا نیست زمین، ملک خدا نیست پس کفر رواست، برای اینکه آدم میتواند برای خدا شریک قائل باشد. خود همین آیه دلیل است بر اینکه هیچ چیزی در عالم در مقابل خدا نیست اگر ﴿مَا فِی السَّماوَاتِ﴾ برای خدا بود ولی سماوات، برای خدا نبود همچنین «ما فی الارض» برای خدا بود ولی خود أرض برای خدا نبود، وقتی مال خدا نباشد آیت او نیست دلیل او نیست مخلوق او نیست مملوک او نیست و مانند آن، در حالی که این مستحیل است.
فإنّ دلیل بر ابطال کفر
پرسش:...
پاسخ: آخر این یک وقت است که انسان میگوید که نماز نخوانید چرا؟ برای اینکه خدا فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ﴾ ولی میگویند نه، خدا فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَی﴾ این یک جمله است در حقیقت، این ﴿فَإِنَّ﴾ از او قویتر است، این «فاء» ﴿فَإِنَّ﴾ آمده است ﴿لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ﴾ را با این ﴿إِن تَکْفُرُوا﴾ مرتبط کرد، فرمود: ﴿وَإِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب این مثل آن است که کسی بگوید خدا فرمود نماز نخوانید، برای اینکه فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ﴾ در حالی که خدا فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَی﴾ حالا این نیم جمله است تمام جمله که نیست [﴿فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ نیم جمله است نه تمام جمله] تمام جمله این است که ﴿إِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ﴾ خب، این «فاء» این مابعد را به ماقبل ارتباط میدهد. حالا اگر کسی بخواهد کفر بورزد در یکی از انحای پنجگانه این آیه آن را ابطال میکند. اولین راه مربوط به ملحدان است، اگر کسی بگوید ـ معاذ الله ـ خدایی نیست اصل خدا را انکار بکند، مثل مارکسیست قرآن میفرماید که سراسر عالم آیات و نشانههای او هستند وقتی بررسی کنید به خدا میرسید، (این یک).
دوم: ردّ شراکت در ذات
دوم اگر کسی اصل واجب را قبول دارد؛ اصل ذات اقدس الهی را قبول دارد ولی ـ معاذ الله ـ شریکی برای واجب در اصل ذات قائل است، نظیر شبهه ابن کمونه و امثال آن _گرچه خود آنها این شبهه را ابطال کردند_ این آیه ابطال میکند، میفرماید که مملوک، شریک مالک در اصل ذات و وجوب نخواهد بود؛ ممکن نیست که مالک هم واجب الوجود باشد مملوک، هم شریک ذات باشد در اصل وجوب وجود، این دو مرحله.
سوم: مخلوق بودن ما سوی الله مانع از شرک در خالقیت
سوم اگر کسی قائل است به اینکه در جهان، واجب الوجود هست خدا هست و ذات اقدس الهی هم شریکی در ذات ندارد ولی در خالقیت نظیر یزدان و اهرمن، نور ظلمت و امثالذلک شریکی دارد که توحید خالقی را منکر است نه توحید ذات را، چنین فکر باطلی را هم خدا قرآن ابطال میکند میفرماید که ماسوای خدا مخلوق ذات اقدس الهی است، مملوک او هستند. مملوک هرگز شریک مالک نیست در خالقیت، چون همه مخلوقاند. اگر همه مخلوقاند، دیگر ممکن نیست چیزی از موجودات آسمانی یا زمینی شریک واجب باشد در خالقیت.
چهارم: ردّ شرک ربوبی
چهارم اگر کسی اصل ذات واجب را قبول دارد و توحید او را هم قبول دارد، میگوید که واجب، ذاتی است«لا شریک له»؛ توحید خالقی را هم قبول دارد میگوید خالق واحد است «لا شریک له» ولی توحید ربوبی را نمیپذیرد، نظیر وثنیین حجاز و سایر مشرکین که آنها خالق را به عنوان منحصر به فرد میپذیرفتند که ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ ولی در توحید ربوبی مشکل داشتند؛ غیر ذات اقدس الهی را به عنوان رب میپذیرفتند ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾ ناظر به این گروه است. خب اینها در مرحلهٴ ربوبیت مشرکاند، نه در اصل ذات یا خالقیت ذات. اینجا هم این آیه این را ابطال میکند که هرگز مملوکی که مربوب است شریک مالکی که رب است نخواهد شد؛ شما اگر برای خداوند شریک در ربوبیت قائل شدید بالأخره چیزی را میگویید او در عالم کاری انجام میدهد، حالا یا فرشته است یا بشر است یا جنّ است یا سنگ و چوب است. اینهایی که بتپرست بودند، بتهای گوناگون داشتند؛ بعضیها انسانها را میپرستیدند بعضی فرشتهها را بعضی جنّ را و مانند آن. میفرماید که ماسوای خدا چه مَلَک باشد چه فلک این مخلوق خداست. اگر مخلوق خداست و مخلوق، مربوب است چگونه شریک مالک و خالق خواهد بود در ربوبیت، این مرحلهٴ چهارم.
پنجم: ابطال شرک در پرستش و عبادت
مرحلهٴ پنجم اگر کسی در همهٴ این مراحل، موحد بود ولی در پرستش و عبادت غیر خدا را هم خواست بپرستد حالا یا به صورت ریا یا به صورتهای کرنش و تملق دربرابر اغنیا که غیر خدا را شایستهٴ تکریم عبادی بداند، چنین شخصی هم که جزء گروه پنجم است و چنین فکر باطلی که جزء فکرهای پنجگانهٴ باطل است آن را هم قرآن ابطال میکند. میفرماید که سراسر عالم اگر مِلک و مُلک خداست شما از چه کسی توقع دارید؟ خیلی سخت است که انسان، موحد باشد و مؤدب چون درکش مشکل است. موحد باشد یعنی سراسر عالم را مِلک و مُلک خدا بداند او را ضار و نافع بداند و او را «فعال ما یشاء» بداند و اَحدی را در نظام هستی مؤثر نداند این معنای توحید ناب است، این یک.
تبیین ادب توحیدی با بیان مثال
مؤدب باشد به ادب توحیدی و آن این است که هر خیری به او رسیده است بداند این پیام خدا را به او رسانده و اگر بدی به او رسیده است بفهمد این تنبیه الهی را به او رسانده. اینکه گفتند شما در دین، اجتهاد کنید گوشهای از اجتهاد، در فقه هست که به لطف الهی دیدید که چه آثار فراوانی داشت، زوایای دیگر را هم باید در مسائل اخلاقی تفسیری عقلی و مانند آن باز کرد. شما میبینید در نهجالبلاغه این جملهٴ نورانی هست که «إنّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» یعنی اگر کسی محتاج بود و کاری داشت و به شما مراجعه کرد و شما مرکز قدرت بودید و توانستید کار او را انجام بدهید و کار او را انجام ندادید، رسول الله را بیاعتنایی کردید. منظور از این رسول الله، پیغمبر نیست که بعضیها در این تصنیف نهجالبلاغه که نهجالبلاغه را موضوعی کردهاند در اوصاف پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این جمله را هم نوشتهاند که علی، از رسول الله به عنوان مسکین یاد کرده است . رسول الله، مسکین نیست [بلکه] مسکین، رسول الله است، این اصلاً کاری به مسئلهٴ نبوت و رسالت و اینها ندارد.
شما میبینید این نهجالبلاغههایی که موضوعی تصنیف شده است خواستند اوصافی که برای پیغمبر در نهجالبلاغه آمده است تبیین کنند، این جمله و این حدیث را هم در آن بخش ذکر کردهاند. رسول الله مسکین نیست [بلکه] مسکین، رسول الله است یعنی چه؟ یعنی وقتی شما یک قدرتی دارید و کسی کاری دارد و این شخصی که محتاج است و نیازمند است به سراغ شما آمده و شما توان حل مشکل او را دارید این فرستادهٴ خداست؛ خدا از یک طرف به شما قدرت میدهد از طرفی پیک خود را اعزام میکند ببیند که این نعمت را چگونه شکرگذاری میکنید. اگر جزء ﴿أَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ﴾ شدید، این شکر نعمت است و افزون میشود. اگر سائل را قهر کردند نهر کردید راندید، رسول خدا را بیاعتنایی کردید، خب. انسان هم موحد باشد و هم مؤدب، این دربارهٴ اینکه خودش مشکلی را از دیگری بردارد؛ خود انسانی که مرجع حوادث است و این رسول خدا را نحر و قهر نمیکند مشکلش را برآورده میکند. خود آن رسول خدا هم باید مؤدب باشد یعنی مسکین؛ آن مسکینی که میخواهد به خانهٴ زید یا عمرو مراجعه کند هرگز زید و عمرو را مرجع نداند مؤثر نداند مصدر نداند [بلکه] زید و عمرو را به عنوان اینکه اینها مظهر کار خدا هستند کانال توحیدند دستورات الهی را دارند انجام میدهند خدا از آن راه دارد کار انجام میدهد، اینچنین ببینند، این هم میشود موحد هم میشود مؤدب.
حالا اگر کسی این سائل را نهر نکرد؛ وظیفهاش را انجام داد قدرتی که داشت آن قدرت را اعمال کرد به دنبال کار او رفت و مشکلش را حل کرد. وظیفهٴ آن مسکین و آن سائلی که به این شخص مراجعه کرده تا مشکلش حل بشود و این شخص هم به دنبال حل مشکل او قدم برداشت و کار او را انجام داد چیست؟ اینجا وظیفهٴ توحیدی و ادب توحیدی آن است که شاکر باشد نه متملق؛ بگوید خدا را شکر میکنم که از این راه مشکل مرا حل کرد، این میشود مؤدب به ادب توحیدی. اگر بیاعتنایی کرد به خدا که فقط همین شخص را صدایش کرد، این دیگر مؤدب نیست موحد هم نیست یا نه، به او هم اعتنایی نکرد گفت حالا این کاری نکرده برای ما خب، خدا این کار را کرده. البته خدا این کار را کرده؛ اما حدیث نورانی «من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر الله عزّوجلّ» در بیانات ائمه(علیهم السلام) هست و یک حدیث مقبولی هم هست وظیفهٴ متقابل سائل را مشخص کرد؛ هم به مصدر حل حوایج فرمود: «إنّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» این پیک خداست، دارد تو را میآزماید. هم به مسکین فرمود اگر این شخص مشکل کار تو را گشود «من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر الله عزّوجلّ» مؤدب باشیم [و] از او حقشناسی کنیم به این بیان که خدا را شکر که به وسیلهٴ شما خدا مشکل مرا حل کرد، نه اینکه از شما سپاسگزارم که مشکل مرا حل کردی! این صحیح نیست «من لم یشکر المخلوق بما انّه مخلوق» نه «من لم یشکر زیداًً و لا عمرواً»، آنگاه انسان هم مؤدب است هم موحد. اگر کسی به ما احسان کرد حقشناسیم تشکر میکنیم میگوییم خدا را شکر که به دست شما مشکلمان حل شد؛ هم توحید ما محفوظ شد هم ادب ما، چه آنجا که ما مصدریم برای حل حوایج چه آنجا که ما راجع و سائلایم برای گشودن نیازهای خودمان. حالا این مراحل پنجگانه از برکات همین جملهٴ نورانی که از جوامع الکلم است استفاده میشود. حالا ملاحظه فرمودید چطور سیدنالاستاد ذیل این آیه فرمود: «الآیة من الکلمات الجامعه» که هر چه شما بیشتر فکر بکنید معنای تازهتری نصیب شما میشود ، این تازه زاویهای از زوای آن مطالب است. در مسئلهٴ ایمان و کفر، در مسئلهٴ اطاعت و عصیان، در مسئلهٴ توفیق و غیر توفیق همه را از اینجاها انسان سر در میآورد.
بیان مطالبی در علم و حکمت خداوند در قبض و بسط روزی
بنابراین ﴿وَإِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾، بعد مذیل است به این جمله که ﴿وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾. خدا استعدادها را نیتها را ارزیابی میکند و حکیمانه برابر آن علم خود، آن روزیهای خود را _روزیهای مادی و معنوی_ را بسط میدهد و یا قبض میکند. بعد از اینکه خطاب به همهٴ مردم با آن آیه تمام شد، خطاب به اهل کتاب شروع میشود. میفرماید: ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ﴾، ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ شامل یهودی و مسیحی هر دو خواهد شد، چه اینکه قبلاً هم همین طور بود. مسئلهٴ غلوّ در دین هم باز شامل یهودیها و مسیحیها هر دو است، این دو مطلب.
مطلب سوم آن است که این ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ یک تعبیر جاذبهدار است. وقتی بخواهد تعبیر جاذبهدار بفرماید آنها را به عنوان اهل الکتاب یاد میکند، برای اینکه یک تکریمی است؛ اما اگر نخواهد با تعبیر جاذبهدار ذکر بکند آنها را به عنوان یهود یا به عنوان بنیاسرائیل ذکر میکند. این ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ یعنی شمایی که دارای پیامبرید و دارای دیناید و دارای کتاب آسمانی، مثل تورات و انجیلاید و به معارف عهدین، آگاهید شما چرا این حرف را میزنید؟
اختصاص خطاب آیه به مسیحیان
خب مطلب بعدی آن است که گرچه ﴿أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ شامل یهودی و مسیحی هر دو گروه میشود، گرچه آن نهی ﴿لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾ باز شامل هر دو گروه میشود چون هم مسیحیها غلوّ کردند و افراط هم یهودیها؛ اما ﴿إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ﴾ بعد هم که فرمود: ﴿لاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ﴾ این نشان میدهد که خطاب مخصوص مسیحیهاست، این هم یک مطلب.
اشتراک یهود و نصاریٰ در غلوّ
مسئلهٴ غلو برای هر دو گروه هست هم برای یهودیها هم برای مسیحیها. آیهٴ سی سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این است: ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾؛ اینها هر دو غلو کردهاند هم یهودیها دربارهٴ عزیر هم مسیحیها دربارهٴ عیسی(علیهم السلام)، چه اینکه در آیهٴ بعد یعنی در آیهٴ 31 فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ﴾ یعنی مسیحبنمریم را هم رب تلقی کردند، پس هم یهودیها غلو کردند دربارهٴ عزیر هم مسیحیها. دربارهٴ مسیح(علیهم السلام) و هم یهودیها غلو کردند، برای اینکه احبار و رهبان را ارباب گرفتند ﴿مِن دُونِ اللّهِ﴾ هم مسیحیها، عیسیبنمریم را به عنوان رب پذیرفتند؛ لکن وسط آیه و آخر آیه نشان میدهد که بحث دربارهٴ خصوص مسیحیهاست که ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ﴾.
تعیین مصداق غلوّ در آیه
مطلب دیگر آن است که گرچه غلوّ به معنای تجاوز از حدّ است و تجاوز از حدّ گاهی به صورت افراط است گاهی به صورت تفریط؛ هر دو را شمامل میشود ولی اینجا خصوص اِفراط مراد است یعنی بعد از اینکه ثابت شد بحث دربارهٴ مسیحیها و عیسی است، این کلمهٴ غلوّ فقط مربوط به آن اِفراط دربارهٴ عیسی است، نه دربارهٴ تفریط. گرچه تفریط هم غلوّ است، چون غلوّ یعنی تجاوز، حالا گاهی تجاوز است به طرف سقوط گاهی تجاوز است به طرف صعود.
پرسش:...
پاسخ: غلوّ داشتند، بله یهود تفریط داشتند مسیحیها افراط؛ مسیحیها عیسی را از حدّ انسان به در بردند گفتند ابن الله. یهود تفریط داشتند، عیسی(سلام الله علیه) که معجزهٴ الهی بود گفتند إبنُ فلان بر او یک پدری ذکر کردند؛ در حالی که او منزه است از اینکه پدر داشته باشد و به مریم(علیها سلام) هم تهمت زدند که در آیات قبل خوانده شد که ﴿وَبِکُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَی مَرْیَمَ بُهْتَاناً عَظِیماً﴾. اینکه عیسی را میگوید پسر فلان شخص است که ـ معاذ الله ـ آلوده کرد این تفریط است، آنها که میگویند عیسی ابن الله است افراط است. پس غلوّ به معنای تجاوز از حدّ شامل هر دو گروه میشود ولی به شهادت داخلی همین آیه این خطاب ناظر به مسیحیهاست اولاً و غلوّ به معنای افراط است نه جامع افراط و تفریط ثانیاً، ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾ چون خدا منزه از آن است که شریک داشته باشد ثالث و ثلاثه باشد، عبد کسی باشد حالا پس چه بگویید اینچنین بدانید و بگویید: ﴿إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ﴾.
حکمت اصرار قرآن در معرفی عیسیٰ به عنوان «ابن مریم»
اینکه قرآن اصرار دارد همه جا نام عیسی را به عنوان ابن مریم و مانند آن ببرد و دربارهٴ انبیای دیگر چنین اصراری نیست که اسم پدران آنها را ذکر کند که مثلاً بفرماید نوح، پسر کیست یا موسی پسر کیست یا یونس و اینها پسر چه کسیاند ولی درباره عیسی(سلام الله علیه) اصرار دارد که بفرماید عیسی ابنمریم است برای همان غلوزدایی است که مبادا کسی خیال کند عیسی فرزند خداست ـ معاذ اللهـ ﴿إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ﴾ رسول الله است سِمتش این است، یک ﴿وَکَلِمَتُهُ﴾ و کلمة الله است، این دو.
حکمت توصیف عیسیٰ به «کلمة الله»
گرچه سراسر جهان هستی کلمات الهیاند در دو آیه با تعبیرات مختلف این مضمون هست که اگر دریا و همچنین دریاهای دیگر مرکب بشوند و درختها قلم بشوند و همه بخواهند بنویسند کلمات الهی را مقدورشان نیست . پس هر موجودی کلمة الله است؛ منتها فرق میکند، مثل اینکه کلمات در امور اعتباری بعضی حرفاند بعضی فعلاند بعضی است بعضی مبنیاند بعضی معرب، همه حروف و کلمات یکسان نیستند در امور اعتباری، در امور تکوینی هم اینچنین است همهٴ کلمات یکسان نیستند. کلمهٴ خدا در قرآن کریم به صورت همان آن ﴿کن﴾ ایجادی یاد شده است که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ چیزی که با ﴿کُن﴾ با همان امر _بدون دخالت علل و اسباب عادی_ یافت میشود این کلمهٴ تامهٴ خداست. ارواح اینچنیناند، لذا خداوند دربارهٴ روح آدم تعبیری دارد دربارهٴ جسم آدم تعبیر دیگر.
دربارهٴ جسم آدم فرمود که ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ آن قسمت که به جسم و پیکر خاکی آدم برمیگردد آن را با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ بیان نفرمود؛ اما آن قسمتی که به ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ برمیگردد آن را با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ یاد کرد که بحثش تا حدودی مبسوطاً در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» گذشت یعنی آیهٴ 59 سورهٴ «آل عمران» این بود که: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ که این میشود عالم امر؛ آن بدن آدم(سلام الله علیه) که با خاک خلق شده است که آن مربوط به عالم خلق است دربارهٴ او تعبیر به ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ نکرد، فرمود بعد از اینکه خلقت بدن آدم(سلام الله علیه) به پایان رسید نوبت افاضهٴ روح که فرا رسید از آن نوبت به عنوان ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ یاد کرده است. عیسی(سلام الله علیه) هم از همین نشئهٴ ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ پدید آمد یعنی مسئلهٴ تراب و نطفه و صلب و ترائب و امثالذلک نبود [بلکه] از همان ابتدا ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾ با مسئلهٴ ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ خلق شده است یعنی نیمی از راه را آدم و سایر انسانهای معمولی طی کردند که عالمِ خلق است، آن نیم دیگر به عالم امر وابسته است با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ وابسته است و مانند آن، گرچه همهٴ عالم وقتی به قیاس به حق سنجیده میشود با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ است؛ اما در این تقابل و تفصیل، یکی تدریجی است و دیگری دفعی.
جریان آدم از ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ شروع میشود ولی جریان حضرت عیسی از همان اول با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ شروع شد نه مثل انسانهای عادی است که از صلب و ترائب خارج شده باشد، نه مثل انسان اولی است که از حمأ مسنون و صلصال و امثالذلک گذشته باشد عیسی اینچنین است، لذا کلمة الله است گرچه هر موجودی کلمهٴ خداست، لذا فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ﴾، ﴿رَسُولُ اللّهِ﴾ است نه ابن الله و کلمة الله است نه ابن الله و «روحٌ من الله» است نه «ابن الله» و نه «الله». همهٴ ارواح من الله است؛ مثل اینکه همهٴ موجود کلمات الله است. دربارهٴ حضرت آدم هم فرمود که ﴿فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ ، دربارهٴ نسل آدم هم فرمود که ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ﴾ کذا وکذا بعد ﴿وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ﴾ این نفخ روح، مخصوص حضرت آدم(سلام الله علیه) نیست دربارهٴ فرزندان آدم هم است. دربارهٴ آدم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ دربارهٴ فرزندان آدم فرمود: ﴿وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ﴾ همهٴ اینها جزء کلمات الهیاند؛ اما کلمات الهی یکسان نیستند. دربارهٴ مسیح(سلام الله علیه) فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾، بعد خودش هم فرمود که ﴿فَنَفَخْنَا فِیها مِن رُوحِنَا﴾ بنابراین به مسیحیهای غالی و مفرط میفرماید که ﴿إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَی مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ﴾. پس هرگونه غلوی با این ابطال خواهد شد، بعد میرسیم به این جمله که فرمود حالا که اینچنین است ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ﴾ به عنوان اینکه خدا واحد است و «لا شریک له فی الذات و الصفات و الخالقیه و الربوبیه و المعبودیة»، ﴿وَ رُسُلِهِ﴾ دربارهٴ رسل هم افراط نکنید بالاتر از حدّ رسالت، اینها را نبرید مسئلهٴ ابن الله وامثالذلک را طرح نکنید.
﴿وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ﴾؛ نگویید خدا ثالث ثلاثه است . ثالث ثلاثه این است که سه موجودند: خداست و روح القدس است و عیسی(سلام الله علیه). اگر سه امر در عرض هم بودند از هر کدام بخواهی شروع بکنی میشود اولی، بعد در کنارش دومی بعد آن یکی سومی هیچ فرقی ندارد، فرمود نگویید خدا ثالث ثلاثه است هیچ چیزی با خدا نیست که خدا جزء آمار و ارقام قرار بگیرد، خدا واحدی است لا شریک له، اولی است که آخر است چیزی با خدا نیست. اگر چیزی با خدا نیست هرگز در آمارگیری خدا یک قرار نمیدهد که در مقابلش دو و سه باشد. شما اگر بخواهید خدا را بررسی کنید او «واحدٌ لا شریک له» دیگری را بخواهید بررسی کنید ﴿مَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ﴾ ؛ عددپذیر هم نیست، ارقامش را هم غیر از خدا کسی نمیداند پس نگویید اب و ابن و روح القدس اینها سه تا هستند، چه اینکه بگویید مجموعه اب و ابن و روح القدس این مجموعه میشود خدا ـ معاذالله ـ که اینها اجزای یک مرکب باشند پس هیچ کدام خدا نیستند، بلکه هر کدام جزء یک مجموعه هستند این هم مستحیل است. این سه امر، مستقل باشد مستحیل است جمیعشان مستحیل، مجموعشان هم مستحیل، جامعشان هم باز مستحیل، تنها چیزی که میماند خداست «وحده لا شریک له» بقیه مِلک و مُلک او هستند.
مطلب مهم آن است که قرآن کریم، تثلیث را کفر میداند یعنی کسی بگوید خدا ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ است این کفر است ولی «رابعُ ثلاثه» را توحید ناب میداند: ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ﴾ مهم آن است که چه فرق است بین ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ که کفر است و بین «رابع ثلاثه» که توحید است الآن مهمترین بحث این است که چطور تثلیث، کفر است یعنی ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ گفتن کفر است؛ اما «رابع ثلاثه» گفتن ایمان است و توحید.
«و الحمد لله رب العالمین»
- استفاده از پنج برهان توحیدی برای پنج گروه از انسانها
- تبیین ادب توحیدی با بیان مثال
- حکمت اصرار قرآن در معرفی عیسیٰ به عنوان «ابن مریم»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّکُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ وَإِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً ﴿170﴾ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَی مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَما فِی الْأَرْضِ وَکَفَی بِاللّهِ وَکِیلاً ﴿171﴾
یک خطاب عمومی به همهٴ انسانهاست، بعد یک خطاب خصوصی به اهل کتاب؛ در خطاب عمومی به همهٴ انسانها بحث دیروز کفایت میکرد.
جوامع الکلم بودن جمله ﴿وَإِن تَکْفُرُوا ...﴾ در بیان علامهٴ طباطبایی
منتها در ذیل آیهٴ بحث دیروز این جمله است که فرمود: ﴿وَإِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دربارهٴ این جمله فرمود این آیه از آن کلمات جامعه است فرمود: «من الکلمات الجامعه» یعنی از جوامع الکلم محسوب میشود.
استفاده از پنج برهان توحیدی برای پنج گروه از انسانها
شما در همین ذیل آیه میبینید حداقل در آن مسائل توحیدی [در محاجّه] با پنج گروه و با پنج زبان و برهان میتوان از این آیه استمداد کرد.
اول: استدلال بر وجود خدا در برابر ملحدان
اولاً نسبت به ملحدان، اگر کسی ـ معاذ الله ـ ملحد بود و گفت در عالم خدایی نیست، ذات اقدس الهی میفرماید که ﴿وَإِن تَکْفُرُوا﴾؛ اگر منکر ذات واجب بشوید راهی ندارد، برای اینکه سراسر عالم همه مِلک و مُلک و آیت و شاهد وجود اوست، چگونه شما او را انکار میکنید ﴿فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾؛ اگر سراسر عالم خود شما و اندیشههای شما همه و همه مخلوقاید و مِلک و مُلک اویید و آیت اویید، چگونه اصل هستی او را انکار میکنید.
منظور از ﴿مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ این نیست که آنچه در آسمانها و زمین است، بلکه منظور، مجموعهٴ نظام هستی است اعم از آسمانها و آنچه در آسمانهاست و اعم از زمین و آنچه در زمین است. اگر آیاتی از این قبیل که ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ یا ﴿وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ و مانند آن موهم باشد که این تسبیح، این سجده برای موجودات ذی شعوری است که در آسمانها و زمیناند و خود آسمان و زمین را شامل نمیشود؛ اما این آیهٴ محل بحث که میفرماید: ﴿فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ یقیناً به این معنا نیست که آنچه در آسمانهاست ملک خداست؛ آنچه در زمین است ملک خداست، بلکه منظور آن است که مجموعهٴ نظام آفرینش اعم از آسمانها و آنچه در آسمانهاست اعم از زمین و آنچه در زمین است مِلک و مُلک خداست و همین تعبیر دربارهٴ آن آیات هم است؛ وقتی میفرماید: ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ به این معنا نیست که آسمانها و زمین تسبیح نمیکنند ولی موجودات آسمانی و زمین تسبیح میکنند، بلکه منظور از ﴿مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ مجموعهٴ این نظام آفرینش است.
پرسش:...
پاسخ: برای اینکه آسمان و زمین ملک چه کسی هست. اگر آسمان، ملک خدا نیست زمین، ملک خدا نیست پس کفر رواست، برای اینکه آدم میتواند برای خدا شریک قائل باشد. خود همین آیه دلیل است بر اینکه هیچ چیزی در عالم در مقابل خدا نیست اگر ﴿مَا فِی السَّماوَاتِ﴾ برای خدا بود ولی سماوات، برای خدا نبود همچنین «ما فی الارض» برای خدا بود ولی خود أرض برای خدا نبود، وقتی مال خدا نباشد آیت او نیست دلیل او نیست مخلوق او نیست مملوک او نیست و مانند آن، در حالی که این مستحیل است.
فإنّ دلیل بر ابطال کفر
پرسش:...
پاسخ: آخر این یک وقت است که انسان میگوید که نماز نخوانید چرا؟ برای اینکه خدا فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ﴾ ولی میگویند نه، خدا فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَی﴾ این یک جمله است در حقیقت، این ﴿فَإِنَّ﴾ از او قویتر است، این «فاء» ﴿فَإِنَّ﴾ آمده است ﴿لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ﴾ را با این ﴿إِن تَکْفُرُوا﴾ مرتبط کرد، فرمود: ﴿وَإِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب این مثل آن است که کسی بگوید خدا فرمود نماز نخوانید، برای اینکه فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ﴾ در حالی که خدا فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَی﴾ حالا این نیم جمله است تمام جمله که نیست [﴿فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ نیم جمله است نه تمام جمله] تمام جمله این است که ﴿إِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ﴾ خب، این «فاء» این مابعد را به ماقبل ارتباط میدهد. حالا اگر کسی بخواهد کفر بورزد در یکی از انحای پنجگانه این آیه آن را ابطال میکند. اولین راه مربوط به ملحدان است، اگر کسی بگوید ـ معاذ الله ـ خدایی نیست اصل خدا را انکار بکند، مثل مارکسیست قرآن میفرماید که سراسر عالم آیات و نشانههای او هستند وقتی بررسی کنید به خدا میرسید، (این یک).
دوم: ردّ شراکت در ذات
دوم اگر کسی اصل واجب را قبول دارد؛ اصل ذات اقدس الهی را قبول دارد ولی ـ معاذ الله ـ شریکی برای واجب در اصل ذات قائل است، نظیر شبهه ابن کمونه و امثال آن _گرچه خود آنها این شبهه را ابطال کردند_ این آیه ابطال میکند، میفرماید که مملوک، شریک مالک در اصل ذات و وجوب نخواهد بود؛ ممکن نیست که مالک هم واجب الوجود باشد مملوک، هم شریک ذات باشد در اصل وجوب وجود، این دو مرحله.
سوم: مخلوق بودن ما سوی الله مانع از شرک در خالقیت
سوم اگر کسی قائل است به اینکه در جهان، واجب الوجود هست خدا هست و ذات اقدس الهی هم شریکی در ذات ندارد ولی در خالقیت نظیر یزدان و اهرمن، نور ظلمت و امثالذلک شریکی دارد که توحید خالقی را منکر است نه توحید ذات را، چنین فکر باطلی را هم خدا قرآن ابطال میکند میفرماید که ماسوای خدا مخلوق ذات اقدس الهی است، مملوک او هستند. مملوک هرگز شریک مالک نیست در خالقیت، چون همه مخلوقاند. اگر همه مخلوقاند، دیگر ممکن نیست چیزی از موجودات آسمانی یا زمینی شریک واجب باشد در خالقیت.
چهارم: ردّ شرک ربوبی
چهارم اگر کسی اصل ذات واجب را قبول دارد و توحید او را هم قبول دارد، میگوید که واجب، ذاتی است«لا شریک له»؛ توحید خالقی را هم قبول دارد میگوید خالق واحد است «لا شریک له» ولی توحید ربوبی را نمیپذیرد، نظیر وثنیین حجاز و سایر مشرکین که آنها خالق را به عنوان منحصر به فرد میپذیرفتند که ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ ولی در توحید ربوبی مشکل داشتند؛ غیر ذات اقدس الهی را به عنوان رب میپذیرفتند ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾ ناظر به این گروه است. خب اینها در مرحلهٴ ربوبیت مشرکاند، نه در اصل ذات یا خالقیت ذات. اینجا هم این آیه این را ابطال میکند که هرگز مملوکی که مربوب است شریک مالکی که رب است نخواهد شد؛ شما اگر برای خداوند شریک در ربوبیت قائل شدید بالأخره چیزی را میگویید او در عالم کاری انجام میدهد، حالا یا فرشته است یا بشر است یا جنّ است یا سنگ و چوب است. اینهایی که بتپرست بودند، بتهای گوناگون داشتند؛ بعضیها انسانها را میپرستیدند بعضی فرشتهها را بعضی جنّ را و مانند آن. میفرماید که ماسوای خدا چه مَلَک باشد چه فلک این مخلوق خداست. اگر مخلوق خداست و مخلوق، مربوب است چگونه شریک مالک و خالق خواهد بود در ربوبیت، این مرحلهٴ چهارم.
پنجم: ابطال شرک در پرستش و عبادت
مرحلهٴ پنجم اگر کسی در همهٴ این مراحل، موحد بود ولی در پرستش و عبادت غیر خدا را هم خواست بپرستد حالا یا به صورت ریا یا به صورتهای کرنش و تملق دربرابر اغنیا که غیر خدا را شایستهٴ تکریم عبادی بداند، چنین شخصی هم که جزء گروه پنجم است و چنین فکر باطلی که جزء فکرهای پنجگانهٴ باطل است آن را هم قرآن ابطال میکند. میفرماید که سراسر عالم اگر مِلک و مُلک خداست شما از چه کسی توقع دارید؟ خیلی سخت است که انسان، موحد باشد و مؤدب چون درکش مشکل است. موحد باشد یعنی سراسر عالم را مِلک و مُلک خدا بداند او را ضار و نافع بداند و او را «فعال ما یشاء» بداند و اَحدی را در نظام هستی مؤثر نداند این معنای توحید ناب است، این یک.
تبیین ادب توحیدی با بیان مثال
مؤدب باشد به ادب توحیدی و آن این است که هر خیری به او رسیده است بداند این پیام خدا را به او رسانده و اگر بدی به او رسیده است بفهمد این تنبیه الهی را به او رسانده. اینکه گفتند شما در دین، اجتهاد کنید گوشهای از اجتهاد، در فقه هست که به لطف الهی دیدید که چه آثار فراوانی داشت، زوایای دیگر را هم باید در مسائل اخلاقی تفسیری عقلی و مانند آن باز کرد. شما میبینید در نهجالبلاغه این جملهٴ نورانی هست که «إنّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» یعنی اگر کسی محتاج بود و کاری داشت و به شما مراجعه کرد و شما مرکز قدرت بودید و توانستید کار او را انجام بدهید و کار او را انجام ندادید، رسول الله را بیاعتنایی کردید. منظور از این رسول الله، پیغمبر نیست که بعضیها در این تصنیف نهجالبلاغه که نهجالبلاغه را موضوعی کردهاند در اوصاف پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این جمله را هم نوشتهاند که علی، از رسول الله به عنوان مسکین یاد کرده است . رسول الله، مسکین نیست [بلکه] مسکین، رسول الله است، این اصلاً کاری به مسئلهٴ نبوت و رسالت و اینها ندارد.
شما میبینید این نهجالبلاغههایی که موضوعی تصنیف شده است خواستند اوصافی که برای پیغمبر در نهجالبلاغه آمده است تبیین کنند، این جمله و این حدیث را هم در آن بخش ذکر کردهاند. رسول الله مسکین نیست [بلکه] مسکین، رسول الله است یعنی چه؟ یعنی وقتی شما یک قدرتی دارید و کسی کاری دارد و این شخصی که محتاج است و نیازمند است به سراغ شما آمده و شما توان حل مشکل او را دارید این فرستادهٴ خداست؛ خدا از یک طرف به شما قدرت میدهد از طرفی پیک خود را اعزام میکند ببیند که این نعمت را چگونه شکرگذاری میکنید. اگر جزء ﴿أَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ﴾ شدید، این شکر نعمت است و افزون میشود. اگر سائل را قهر کردند نهر کردید راندید، رسول خدا را بیاعتنایی کردید، خب. انسان هم موحد باشد و هم مؤدب، این دربارهٴ اینکه خودش مشکلی را از دیگری بردارد؛ خود انسانی که مرجع حوادث است و این رسول خدا را نحر و قهر نمیکند مشکلش را برآورده میکند. خود آن رسول خدا هم باید مؤدب باشد یعنی مسکین؛ آن مسکینی که میخواهد به خانهٴ زید یا عمرو مراجعه کند هرگز زید و عمرو را مرجع نداند مؤثر نداند مصدر نداند [بلکه] زید و عمرو را به عنوان اینکه اینها مظهر کار خدا هستند کانال توحیدند دستورات الهی را دارند انجام میدهند خدا از آن راه دارد کار انجام میدهد، اینچنین ببینند، این هم میشود موحد هم میشود مؤدب.
حالا اگر کسی این سائل را نهر نکرد؛ وظیفهاش را انجام داد قدرتی که داشت آن قدرت را اعمال کرد به دنبال کار او رفت و مشکلش را حل کرد. وظیفهٴ آن مسکین و آن سائلی که به این شخص مراجعه کرده تا مشکلش حل بشود و این شخص هم به دنبال حل مشکل او قدم برداشت و کار او را انجام داد چیست؟ اینجا وظیفهٴ توحیدی و ادب توحیدی آن است که شاکر باشد نه متملق؛ بگوید خدا را شکر میکنم که از این راه مشکل مرا حل کرد، این میشود مؤدب به ادب توحیدی. اگر بیاعتنایی کرد به خدا که فقط همین شخص را صدایش کرد، این دیگر مؤدب نیست موحد هم نیست یا نه، به او هم اعتنایی نکرد گفت حالا این کاری نکرده برای ما خب، خدا این کار را کرده. البته خدا این کار را کرده؛ اما حدیث نورانی «من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر الله عزّوجلّ» در بیانات ائمه(علیهم السلام) هست و یک حدیث مقبولی هم هست وظیفهٴ متقابل سائل را مشخص کرد؛ هم به مصدر حل حوایج فرمود: «إنّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» این پیک خداست، دارد تو را میآزماید. هم به مسکین فرمود اگر این شخص مشکل کار تو را گشود «من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر الله عزّوجلّ» مؤدب باشیم [و] از او حقشناسی کنیم به این بیان که خدا را شکر که به وسیلهٴ شما خدا مشکل مرا حل کرد، نه اینکه از شما سپاسگزارم که مشکل مرا حل کردی! این صحیح نیست «من لم یشکر المخلوق بما انّه مخلوق» نه «من لم یشکر زیداًً و لا عمرواً»، آنگاه انسان هم مؤدب است هم موحد. اگر کسی به ما احسان کرد حقشناسیم تشکر میکنیم میگوییم خدا را شکر که به دست شما مشکلمان حل شد؛ هم توحید ما محفوظ شد هم ادب ما، چه آنجا که ما مصدریم برای حل حوایج چه آنجا که ما راجع و سائلایم برای گشودن نیازهای خودمان. حالا این مراحل پنجگانه از برکات همین جملهٴ نورانی که از جوامع الکلم است استفاده میشود. حالا ملاحظه فرمودید چطور سیدنالاستاد ذیل این آیه فرمود: «الآیة من الکلمات الجامعه» که هر چه شما بیشتر فکر بکنید معنای تازهتری نصیب شما میشود ، این تازه زاویهای از زوای آن مطالب است. در مسئلهٴ ایمان و کفر، در مسئلهٴ اطاعت و عصیان، در مسئلهٴ توفیق و غیر توفیق همه را از اینجاها انسان سر در میآورد.
بیان مطالبی در علم و حکمت خداوند در قبض و بسط روزی
بنابراین ﴿وَإِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾، بعد مذیل است به این جمله که ﴿وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾. خدا استعدادها را نیتها را ارزیابی میکند و حکیمانه برابر آن علم خود، آن روزیهای خود را _روزیهای مادی و معنوی_ را بسط میدهد و یا قبض میکند. بعد از اینکه خطاب به همهٴ مردم با آن آیه تمام شد، خطاب به اهل کتاب شروع میشود. میفرماید: ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ﴾، ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ شامل یهودی و مسیحی هر دو خواهد شد، چه اینکه قبلاً هم همین طور بود. مسئلهٴ غلوّ در دین هم باز شامل یهودیها و مسیحیها هر دو است، این دو مطلب.
مطلب سوم آن است که این ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ یک تعبیر جاذبهدار است. وقتی بخواهد تعبیر جاذبهدار بفرماید آنها را به عنوان اهل الکتاب یاد میکند، برای اینکه یک تکریمی است؛ اما اگر نخواهد با تعبیر جاذبهدار ذکر بکند آنها را به عنوان یهود یا به عنوان بنیاسرائیل ذکر میکند. این ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ یعنی شمایی که دارای پیامبرید و دارای دیناید و دارای کتاب آسمانی، مثل تورات و انجیلاید و به معارف عهدین، آگاهید شما چرا این حرف را میزنید؟
اختصاص خطاب آیه به مسیحیان
خب مطلب بعدی آن است که گرچه ﴿أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ شامل یهودی و مسیحی هر دو گروه میشود، گرچه آن نهی ﴿لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾ باز شامل هر دو گروه میشود چون هم مسیحیها غلوّ کردند و افراط هم یهودیها؛ اما ﴿إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ﴾ بعد هم که فرمود: ﴿لاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ﴾ این نشان میدهد که خطاب مخصوص مسیحیهاست، این هم یک مطلب.
اشتراک یهود و نصاریٰ در غلوّ
مسئلهٴ غلو برای هر دو گروه هست هم برای یهودیها هم برای مسیحیها. آیهٴ سی سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این است: ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾؛ اینها هر دو غلو کردهاند هم یهودیها دربارهٴ عزیر هم مسیحیها دربارهٴ عیسی(علیهم السلام)، چه اینکه در آیهٴ بعد یعنی در آیهٴ 31 فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ﴾ یعنی مسیحبنمریم را هم رب تلقی کردند، پس هم یهودیها غلو کردند دربارهٴ عزیر هم مسیحیها. دربارهٴ مسیح(علیهم السلام) و هم یهودیها غلو کردند، برای اینکه احبار و رهبان را ارباب گرفتند ﴿مِن دُونِ اللّهِ﴾ هم مسیحیها، عیسیبنمریم را به عنوان رب پذیرفتند؛ لکن وسط آیه و آخر آیه نشان میدهد که بحث دربارهٴ خصوص مسیحیهاست که ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ﴾.
تعیین مصداق غلوّ در آیه
مطلب دیگر آن است که گرچه غلوّ به معنای تجاوز از حدّ است و تجاوز از حدّ گاهی به صورت افراط است گاهی به صورت تفریط؛ هر دو را شمامل میشود ولی اینجا خصوص اِفراط مراد است یعنی بعد از اینکه ثابت شد بحث دربارهٴ مسیحیها و عیسی است، این کلمهٴ غلوّ فقط مربوط به آن اِفراط دربارهٴ عیسی است، نه دربارهٴ تفریط. گرچه تفریط هم غلوّ است، چون غلوّ یعنی تجاوز، حالا گاهی تجاوز است به طرف سقوط گاهی تجاوز است به طرف صعود.
پرسش:...
پاسخ: غلوّ داشتند، بله یهود تفریط داشتند مسیحیها افراط؛ مسیحیها عیسی را از حدّ انسان به در بردند گفتند ابن الله. یهود تفریط داشتند، عیسی(سلام الله علیه) که معجزهٴ الهی بود گفتند إبنُ فلان بر او یک پدری ذکر کردند؛ در حالی که او منزه است از اینکه پدر داشته باشد و به مریم(علیها سلام) هم تهمت زدند که در آیات قبل خوانده شد که ﴿وَبِکُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَی مَرْیَمَ بُهْتَاناً عَظِیماً﴾. اینکه عیسی را میگوید پسر فلان شخص است که ـ معاذ الله ـ آلوده کرد این تفریط است، آنها که میگویند عیسی ابن الله است افراط است. پس غلوّ به معنای تجاوز از حدّ شامل هر دو گروه میشود ولی به شهادت داخلی همین آیه این خطاب ناظر به مسیحیهاست اولاً و غلوّ به معنای افراط است نه جامع افراط و تفریط ثانیاً، ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾ چون خدا منزه از آن است که شریک داشته باشد ثالث و ثلاثه باشد، عبد کسی باشد حالا پس چه بگویید اینچنین بدانید و بگویید: ﴿إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ﴾.
حکمت اصرار قرآن در معرفی عیسیٰ به عنوان «ابن مریم»
اینکه قرآن اصرار دارد همه جا نام عیسی را به عنوان ابن مریم و مانند آن ببرد و دربارهٴ انبیای دیگر چنین اصراری نیست که اسم پدران آنها را ذکر کند که مثلاً بفرماید نوح، پسر کیست یا موسی پسر کیست یا یونس و اینها پسر چه کسیاند ولی درباره عیسی(سلام الله علیه) اصرار دارد که بفرماید عیسی ابنمریم است برای همان غلوزدایی است که مبادا کسی خیال کند عیسی فرزند خداست ـ معاذ اللهـ ﴿إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ﴾ رسول الله است سِمتش این است، یک ﴿وَکَلِمَتُهُ﴾ و کلمة الله است، این دو.
حکمت توصیف عیسیٰ به «کلمة الله»
گرچه سراسر جهان هستی کلمات الهیاند در دو آیه با تعبیرات مختلف این مضمون هست که اگر دریا و همچنین دریاهای دیگر مرکب بشوند و درختها قلم بشوند و همه بخواهند بنویسند کلمات الهی را مقدورشان نیست . پس هر موجودی کلمة الله است؛ منتها فرق میکند، مثل اینکه کلمات در امور اعتباری بعضی حرفاند بعضی فعلاند بعضی است بعضی مبنیاند بعضی معرب، همه حروف و کلمات یکسان نیستند در امور اعتباری، در امور تکوینی هم اینچنین است همهٴ کلمات یکسان نیستند. کلمهٴ خدا در قرآن کریم به صورت همان آن ﴿کن﴾ ایجادی یاد شده است که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ چیزی که با ﴿کُن﴾ با همان امر _بدون دخالت علل و اسباب عادی_ یافت میشود این کلمهٴ تامهٴ خداست. ارواح اینچنیناند، لذا خداوند دربارهٴ روح آدم تعبیری دارد دربارهٴ جسم آدم تعبیر دیگر.
دربارهٴ جسم آدم فرمود که ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ آن قسمت که به جسم و پیکر خاکی آدم برمیگردد آن را با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ بیان نفرمود؛ اما آن قسمتی که به ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ برمیگردد آن را با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ یاد کرد که بحثش تا حدودی مبسوطاً در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» گذشت یعنی آیهٴ 59 سورهٴ «آل عمران» این بود که: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ که این میشود عالم امر؛ آن بدن آدم(سلام الله علیه) که با خاک خلق شده است که آن مربوط به عالم خلق است دربارهٴ او تعبیر به ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ نکرد، فرمود بعد از اینکه خلقت بدن آدم(سلام الله علیه) به پایان رسید نوبت افاضهٴ روح که فرا رسید از آن نوبت به عنوان ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ یاد کرده است. عیسی(سلام الله علیه) هم از همین نشئهٴ ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ پدید آمد یعنی مسئلهٴ تراب و نطفه و صلب و ترائب و امثالذلک نبود [بلکه] از همان ابتدا ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾ با مسئلهٴ ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ خلق شده است یعنی نیمی از راه را آدم و سایر انسانهای معمولی طی کردند که عالمِ خلق است، آن نیم دیگر به عالم امر وابسته است با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ وابسته است و مانند آن، گرچه همهٴ عالم وقتی به قیاس به حق سنجیده میشود با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ است؛ اما در این تقابل و تفصیل، یکی تدریجی است و دیگری دفعی.
جریان آدم از ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ شروع میشود ولی جریان حضرت عیسی از همان اول با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ شروع شد نه مثل انسانهای عادی است که از صلب و ترائب خارج شده باشد، نه مثل انسان اولی است که از حمأ مسنون و صلصال و امثالذلک گذشته باشد عیسی اینچنین است، لذا کلمة الله است گرچه هر موجودی کلمهٴ خداست، لذا فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ﴾، ﴿رَسُولُ اللّهِ﴾ است نه ابن الله و کلمة الله است نه ابن الله و «روحٌ من الله» است نه «ابن الله» و نه «الله». همهٴ ارواح من الله است؛ مثل اینکه همهٴ موجود کلمات الله است. دربارهٴ حضرت آدم هم فرمود که ﴿فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ ، دربارهٴ نسل آدم هم فرمود که ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ﴾ کذا وکذا بعد ﴿وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ﴾ این نفخ روح، مخصوص حضرت آدم(سلام الله علیه) نیست دربارهٴ فرزندان آدم هم است. دربارهٴ آدم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ دربارهٴ فرزندان آدم فرمود: ﴿وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ﴾ همهٴ اینها جزء کلمات الهیاند؛ اما کلمات الهی یکسان نیستند. دربارهٴ مسیح(سلام الله علیه) فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾، بعد خودش هم فرمود که ﴿فَنَفَخْنَا فِیها مِن رُوحِنَا﴾ بنابراین به مسیحیهای غالی و مفرط میفرماید که ﴿إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَی مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ﴾. پس هرگونه غلوی با این ابطال خواهد شد، بعد میرسیم به این جمله که فرمود حالا که اینچنین است ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ﴾ به عنوان اینکه خدا واحد است و «لا شریک له فی الذات و الصفات و الخالقیه و الربوبیه و المعبودیة»، ﴿وَ رُسُلِهِ﴾ دربارهٴ رسل هم افراط نکنید بالاتر از حدّ رسالت، اینها را نبرید مسئلهٴ ابن الله وامثالذلک را طرح نکنید.
﴿وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ﴾؛ نگویید خدا ثالث ثلاثه است . ثالث ثلاثه این است که سه موجودند: خداست و روح القدس است و عیسی(سلام الله علیه). اگر سه امر در عرض هم بودند از هر کدام بخواهی شروع بکنی میشود اولی، بعد در کنارش دومی بعد آن یکی سومی هیچ فرقی ندارد، فرمود نگویید خدا ثالث ثلاثه است هیچ چیزی با خدا نیست که خدا جزء آمار و ارقام قرار بگیرد، خدا واحدی است لا شریک له، اولی است که آخر است چیزی با خدا نیست. اگر چیزی با خدا نیست هرگز در آمارگیری خدا یک قرار نمیدهد که در مقابلش دو و سه باشد. شما اگر بخواهید خدا را بررسی کنید او «واحدٌ لا شریک له» دیگری را بخواهید بررسی کنید ﴿مَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ﴾ ؛ عددپذیر هم نیست، ارقامش را هم غیر از خدا کسی نمیداند پس نگویید اب و ابن و روح القدس اینها سه تا هستند، چه اینکه بگویید مجموعه اب و ابن و روح القدس این مجموعه میشود خدا ـ معاذالله ـ که اینها اجزای یک مرکب باشند پس هیچ کدام خدا نیستند، بلکه هر کدام جزء یک مجموعه هستند این هم مستحیل است. این سه امر، مستقل باشد مستحیل است جمیعشان مستحیل، مجموعشان هم مستحیل، جامعشان هم باز مستحیل، تنها چیزی که میماند خداست «وحده لا شریک له» بقیه مِلک و مُلک او هستند.
مطلب مهم آن است که قرآن کریم، تثلیث را کفر میداند یعنی کسی بگوید خدا ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ است این کفر است ولی «رابعُ ثلاثه» را توحید ناب میداند: ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ﴾ مهم آن است که چه فرق است بین ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ که کفر است و بین «رابع ثلاثه» که توحید است الآن مهمترین بحث این است که چطور تثلیث، کفر است یعنی ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ گفتن کفر است؛ اما «رابع ثلاثه» گفتن ایمان است و توحید.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است