- 617
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 72 تا 74 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 72 تا 74 سوره نساء"
- خلاف قضا و قدر الهی بودن قول منافقین
- مخالف وحی بودن قول منافقین در برخورداری از فیض الهی
- حقیقت بیع و شراء داشتن جهاد در راه خدا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِنَّ مِنکُمْ لَمَن لَیُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَعَهُمْ شَهِیداً ﴿72﴾ وَلَئِنْ أَصَابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَیَقُولَنَّ کَأَن لَم تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُ مَوَدَّةٌ یَا لَیْتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً ﴿73﴾ فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴿74﴾
دو حرف از افراد منافق یا ضعیفالایمان نقل فرمود که هر دو برخلاف وحی الهی است.
علت نصب جمله ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ﴾ در آیهٴ 72
در آیهٴ قبل، حرف آنها این است که ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَعَهُمْ شَهِیداً﴾ این جمله در محلّ نصب است تا مفعول ﴿قَالَ﴾ باشد که ﴿فَإِنْ أَصَابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَعَهُمْ شَهِیداً﴾، این جملهٴ ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ﴾ در محلّ نصب، است چون مفعول ﴿قَالَ﴾ است، این یک حرف.
خلاف قضا و قدر الهی بودن قول منافقین
حرف دوم اینها در آیهٴ بعد است و آن این است که ﴿وَلَئِنْ أَصَابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَیَقُولَنَّ کَأَن لَم تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُ مَوَدَّةٌ یَا لَیْتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً﴾. حرف اول آنها این است که خوب شد ما نرفتیم و از مرگ نجات پیدا کردیم. این حرف، برخلاف قضا و قَدَر الهی است نه رفتن، انسان را به کُشتن میدهد، نه ماندن، انسان را از مرگ نجات میدهد. خیلیها به جبهه رفتند و سالم برگشتند، خیلیها از جبهه فرار کردند نرفتند حالا یا با سکته یا با مرض یا با تصادف مُردند. آمار تلفات پشت جبهه، کمتر از شهادتهای شهیدان جبهه نبود، پس اینچنین نیست که اگر کسی به جبهه نرود از مرگ بِرَهد. این سخن که ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَعَهُمْ شَهِیداً﴾ این قول، مطابق با وحی الهی نیست.
مخالف وحی بودن قول منافقین در برخورداری از فیض الهی
قول دوم اینها هم باز مطابق وحی نیست، این قول دوم اینها این است که ﴿یَا لَیْتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً﴾ [این جملهٴ دوم هم در محلّ نصب است تا مفعول ﴿لَیَقُولَنَّ﴾ باشد] این هم مخالف وحی است، برای اینکه اینها مالِ دنیا را فوز عظیم میدانند، در حالی که وحی، احیای دین و بهشت را فوز عظیم میداند، هرگز خدا مال را فوز عظیم ندانست. پس قول دوم اینها هم مخالف وحی است چه اینکه قول اول اینها هم مخالف وحی بود. کلمهٴ فوز عظیم در قرآن هر جا به کار رفت یا مربوط به ایمان کامل است یا مربوط به بهشت ولی آنها تنها جایی که فوز عظیم به معنای مال دنیا به کار رفت همینجاست که حرف منافقین است، این یک مطلب.
ریشه قرآنی داشتن بعضی از دشمنیهای قسم خورده
مطلب دوم این است که اینکه میگویند دشمنهای قَسمخورده، ریشهٴ قرآنی دارد. بعضی از دشمنها، دشمنیشان به آن حدّ اعلی نرسیده و نمیرسد. بعضیها دشمن قسمخوردهاند. شیطان، دشمن قسمخورده است، چون به عزّت خدا قسم خورد که من این مسلمین را و بندگان خدا را اغوا میکنم: ﴿فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ﴾ این را میگویند دشمن قسمخورده، موارد دیگر هم از همین قبیل است.
دشمن قسم خورده بودن مبطئین در آیهٴ محل بحث
در این آیه، نموداری از قسمخوردگی دشمن بازگو شده است، چون این «لام» اول «لام» ابتداست که بر کلمهٴ «مَن» که اسم است وارد شد. «لام» دوم، «لام» قسم است که بر فعل با «نون» تأکید ثقیله وارد شد ﴿وَإِنَّ مِنکُمْ لَمَن لَیُبَطِّئَنَّ﴾، این «لام» دوم، «لام» قسم است، این «لام» قسم که روی فعل درآمده معنایش این میشود که «حَلف بالله لیبطئنّ»؛ به خدا سوگند یاد کردند که تبطئه کنند. حالا این تبطئه یا به معنای ابطاء است و فعل لازم که خودشان متأخّر بشوند و نروند یا به معنای تأخیر و تعویق دیگران است [که ﴿قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنکُمْ﴾] به هر تقدیر، اینها دشمنهای قسمخوردهاند. دشمنیشان یا به این است که با نیامدن خود جبهه را تضعیف کنند یا با نگذاشتن رفتن دیگران، جبههٴ جنگ را تضعیف کنند. برای اینکه ذات اقدس الهی فرمود: وقتی جنگ شروع شد، هیچ کس حق ندارد که عقب بماند و بگوید که جانِ من از جان پیامبر عزیزتر است، آن را در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود: اُحدی حق ندارد که اینچنین کار انجام بدهد. آیهٴ 120 سورهٴ «توبه» است ﴿مَا کَانَ لاهلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ بانهم لا یصیبهم﴾؛ هیچکس حق ندارد که در خَلف قرار بگیرد و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به جبهه برود و اینها پشت جبهه بمانند. حالا هم که رفتند جبهه، هیچکس حق ندارد که در موقع خطر، خودش را کنار بکشد که پیامبر مورد هدف تیر دشمن قرار بگیرد، این دو حق برای هیچ مسلمانی نیست که خودشان را حفظ بکنند و حضرت در معرض خطر قرار بگیرد. خب، چون اینچنین است پس کسی که تبطئه میکند این هدفی، جز تضعیف اسلام ندارد و قهراً جزء دشمنهای قسمخورده خواهد بود که این از کلمهٴ حرف «لام» قسم استنباط میشود.
معرفی دو چهره بودن مبطئین در قرآن
مطلب بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی از این گروه به عنوان اینکه دو چهرهاند یاد کرد برای آن است که آثار اینها را کاملاً مشاهده کرد و در قرآن کریم شرح داد. آیهٴ نوزده سورهٴ «احزاب» این است که یک عده هستند که وقتی ترس فرا رسید، مثل اینکه حالت حمله یا تهاجمِ دشمنها را دیدند ﴿تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشَی عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ﴾، مثل آدمی که در حال احتضار است چشمش دور میزند، از شدّت ترس. اما ﴿فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ﴾؛ وقتی ترس رفت [و] به حالت عادی برگشت ﴿سَلَقُوکُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ﴾ «سَلقه» یعنی حالا تند و تیز شعار میدهند. «سَلقه، تسلُّق» همان تسلّط است. حالا در شعار دادن با زبان تند و تیز مسلّط است:﴿سَلَقُوکُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ﴾؛ به زبانهای خیلی حدید و تیز؛ با زبانهایی که دارای حِدّت است حالا یا شعارشان تیز است یا سخنرانیشان تند و تیز است، در حال آرامش اینچنیناند ولی در حال ترس، مثل اینکه حالت احتضار به آنها دست میدهد. از اینها پرده برداشت، فرمود اینها در حقیقت، جزء دشمنهای قسمخوردهاند، برای اینکه در حال خطر، عقب میمانند. یک عده هستند که جزء دشمنهای قسمخورده نیستند، اهل نفاق نیستند، غرض سیاسی ندارند ولی رفاهطلباند. مثل متمکّنین و مالدارها که همیشه این گروه، از رفتن به جبهه خودداری میکردند. در همان سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 86 این است: ﴿وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَکُن مَعَ الْقَاعِدِین﴾؛ هر وقت دستور جبهه و جنگ صادر میشد ﴿أُولُوا الطَّوْلِ﴾ یعنی آنهایی که متمکّناند، توانگرند، دارای امکانات مالیاند به حضور حضرت میرسند، میگویند اجازه بدهید که ما در پشت جبهه باشیم. مثل پیرزنها، مثل پیرمردها، مثل خردسالها باشیم، اینها را میگویند ﴿أُولُوا الطَّوْلِ﴾ «طُوْل» یعنی آن مالی که دوام دارد و طولانی است. مالهای کم، دوام ندارد ولی ثروتهای سنگین، دوام دارد این را میگویند «طُوْل» و یکی از اوصاف ذات اقدس الهی این است که این ﴿ذی الطول﴾ است؛ خدا نعمتهای او طولانی است، هم خودش دارای نعمتهای طولانی است و هم نعمتی که خدا اعطا کرده است ماندنی است و این کلمهٴ طائل یعنی مطلبی که نفع ماندنی دارد از طُوْل است نه طُول. «طُول» با طویل استعمال میشود «طوْل» با طائل میگویند: «هذا کلامٌ لا طائل تحته» یعنی طُوْلی ندارد یعنی چنین فایده زیادی ندارد.
به هر تقدیر، یک انسان توانگر و مالدار را میگویند «أُولُوا الطَّوْل». فرمود: وقتی مسئلهٴ جبهه و جنگ مطرح شد، ﴿اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْل﴾؛ آنهایی که وضع مالیشان خوب است، آنها میآیند میگویند که اجازه بدهید که ﴿ذَرْنَا نَکُن مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾ . اینها جزء دشمنهای قسمخورده نیستند چون کار سیاسی ندارند فقط رفاهطلباند و ضعف ایمانشان است، اینها را هم ذات اقدس الهی بررسی کرد.
خب، عمده آن است که اگر این تبطئه لازم باشد، مسئلهٴ ﴿أُولُوا الطَّوْلِ﴾ و امثالذلک را هم میگیرد، اگر متعدّی باشد، آن منافقین را هم میگیرد. البته اگر لازم باشد، منافق را هم شامل میشود ولی اختصاصی به منافق ندارد.
سخت بودن نماز صبح و عشاء بر منافقین
چند روایت است که یک مقدار در جوامع روایی ماست، یک مقدار در جوامع روایی اهل سنّت است که حالا اینها را مراجعه بفرمایید، نمونههایی از اینها را هم در بحث امروز میخوانیم. قرطبی میگوید که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: نماز عشا و صبح برای منافقین خیلی سخت است، چون وقت استراحت است. چون نماز مغرب را میخواندند، مثلاً نافله هم خوانده میشد میرفتند منزل، غذا میل میکردند، مقداری استراحت میکردند [و] برمیگشتند به مسجد برای نماز عشا. برگشتنِ هنگام نماز عشا. این سخت است برای بعضیها. مثل اینکه انجامدادن نماز صبح برای بعضیها آسان نیست، چون باید از خواب صرفنظر کنند.
روایتی که ایشان نقل میکنند این است که این دو نماز یعنی نماز عشا و نماز صبح، برای منافقین خیلی سخت است ولی همین منافق، اگر بداند که موقع نماز عشا وقتی به مسجد بیاید «یجد عظماً سمینا» اینها اگر بدانند که یک آبگوشت چربی میدهند که به آنها یک استخوان چرب میرسد به مسجد میآیند . اصل این روایت، ریشهاش همین آیهٴ محلّ بحث است. چون آیهٴ محلّ بحث این بود که یک منافق، دو حرف دارد: حرف اوّلش آن است که وقتی کسی شهید شد واز جبهه برگشت، میگویند خوب شد ما نرفتیم؛ حرف دوّمشان این است که اگر دیدند مسلمین پیروز شدند و غنیمتی نصیب آنها شد، میگویند ای کاش! ما با آنها بودیم و فوز عظیم نصیبمان میشد. دیگر حیا نمیکردند، بگویند که ای کاش! ما میرفتیم هم اسلام را یاری میکردیم، هم غنیمت میگرفتیم، فقط دربارهٴ غنیمت سخن میگویند. آن وقتی هم که میگویند ﴿یَا لَیْتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً﴾ نه یعنی ای کاش من به جبهه میرفتم دو کار میکردم: یکی یاریکردن دین؛ یکی گرفتن غنیمت. ای کاش! این را میگفتند، این را نمیگفتند فقط دربارهٴ غنیمت سخن داشتند، فوز عظیمشان حصر در غنیمت بود، چون او به دین کاری ندارد. براساس این نگاه، این روایت قرطبی کاملاً قابل تحلیل است که اگر اینها بفهمند یک عَظم سمین؛ یک استخوان چربی نصیبشان میشود با سرعت، به نماز عشای مسجد پشت سر پیغمبر شرکت میکنند .
اما روایتهایی که در کتاب شریف تفسیر نورالثقلین هست بعضی از اینها را بخوانیم، مقداری از اینها را مرحوم امینالاسلام در مجمع ذکر کرده است.
یکی این روایت است که بسیار مهم است و آن این بیانی است که مجمع دارد ایشان هم نقل میکند که: «قال الصادق(علیه السلام) لو أنّ أهل السماء والأرض قالوا قد أنعم الله علینا و إذ لم نکن مع رسول الله لکانوا بذلک مشرکین» ؛ اگر پیامبر به جبهه برود و همهٴ مردم آسمان و زمین، اهل آسمان و زمین بگویند خوب شد که ما همراه پیامبر نرفتیم، میشوند مشرک، این قدر مهم است، پس همهٴ مردم باید به همراه پیغمبر بروند.
از تفسیر علیبنابراهیم نقل میکنند، ذیل ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَعَهُمْ شَهِیداً﴾ «قال الصادق(علیه السلام) والله لو قال هذه الکلمة أهل المشرق والمغرب لکانوا بها خارجین من الایمان ولکن الله قد سمّاهم مؤمنین باقرارهم» ؛ اگر کسی واقعاً به این حرف معتقد باشد، این از دین خارج است. ولی به حسب ظاهر چون اقرار دارند، ذات اقدس الهی از اینها به عنوان مؤمن یاد کرد که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿وَإِنَّ مِنکُمْ لَمَن لَیُبَطِّئَنَّ﴾ معلوم میشود که خطاب، شامل همه است و مؤمنین که فرمود شامل همه است، خواه مؤمنینِ حقیقی، خواه مؤمنین سُوری.
روایت سومی که از عیّاشی است، مطلب جدیدی ندارد و آن این است که «وإذا أصابهم فضل من الله قال یا لیتنی کنت معهم فاُقاتل فی سبیل الله» برای اینکه آن غنیمت، نصیبش بشود. حالا میرسیم به آیهٴ بعد.
دستور به فی سبیل الله بودن مقاتله در آیه
در آیهٴ بعد، ذات اقدس الهی نکات فراوانی را در همین آیه کوچک گنجانده است فرمود: ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴾ این جمعاً یک آیه است. بعد از اینکه زمینهٴ جهاد را فراهم کرد، فرمان قتال را صادر کرد. فرمود مقاتله کنید؛ اما خیلیها خوی جنگجویی و سلحشوری دارند ولی هدف را ذات اقدس الهی قبل از شرط مبارزه ذکر کرد و قبل از اقسام مبارزه و احکام مبارزه ذکر کرد. فرمود: ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ اول، هدف باید مشخص باشد. این کلمهٴ ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ که مقدم شده است نه برای این است که جار و مجرور در حُکم ظرف است، اتّساعی دارد [و] هر جا میشود ذکر کرد. البته مقدم هست؛ اما اینچنین نیست که بینکته باشند، صِرف اینکه حالا جار و مجرور است یا ظرف است، مقدم بشود بر فاعل، این طور نیست. نفرمود «فلیقاتل الذین یشرون الحیاة الدنیا بالآخرة فی سبیل الله» اول، هدف باید مشخص بشود و تنها هدف هم سبیل خداست. البته حفظ آب و خاک، حفظ منابع، حفظ ثروتهای بالفعل، حفظ خونِ مردم همهٴ اینها چیز خوبی است؛ اما همهٴ اینها اهداف ضِمنیاند. وقتی نظام، نظام اسلامی شد به همهٴ این امور میپردازد. پس اصل، اینچنین نیست که انسان بگوید در راه خدا و برای نفت، در راه خدا و برای تمامیّت ارضی، در راه خدا و برای استقلال کشور، اینچنین نیست. ذات اقدس الهی ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ ، ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ هدفهای الهی هم بشرح ایضاً[همچنین] ، تنها هدف جهاد، فی سبیل الله است، آنگاه در سایهٴ دین همهٴ این امور مطرح است. مگر دین اجازه میدهد که کسی به مال آدم، به جان آدم، به ناموس آدم، به خاک آدم تجاوز کند، بر آدم واجب کرده است. گفتند اگر کسی حمله کرده است، خب شما حتی میتوانید او را بکُشید، این حق ندارد در خانه شما بیاید. در خیابان و بیابان اگر به جای هم دعوا کردید، خب ﴿فمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ﴾ حالا اگر کسی شبانه به خانه شما حمله کرد، شما باید منتظر باشید که او یک چوب به شما بزند، بعد شما یک چوب بزنید برابر ﴿فمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ﴾ یا میتوانید شرعاً جلوی او را بگیرید «کَائِنَا ما کَان»، آن ﴿فمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ﴾ در حالت عادی است. حالا اگر کسی آمده قصد تجاوز به ناموس دارد، انسان برابر ﴿مَنِ اعْتَدَی﴾ باید عمل کند یا «کَائِنَا ما کَان»، این با «کَائِنَا ما کَان» عمل میکند.
اینها را دین گفته دیگر. خب، اگر دین باشد همهٴ این مسائل حل است «مَن قُتِلَ دون ماله فهو شهید» ، «من قُتِلَ دون عِرضه فهو شهید» ، «من قُتِلَ دون مَظلِمَتهِ فهو شهید» اینها همه محفوظ است. پس اینچنین نیست که هدف یک رزمنده، هم احیای دین خدا باشد، هم آزادسازی خرمشهر، شکستن حصر آبادان، آنها اهداف فرعی و تَبعی جنگ بود. واقعاً اینچنین بود؛ مردم به نام خدا و از زیر قرآن رَد میشدند، آنها اهداف ضمنی بود. اول «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا» بعد مسئلهٴ کشور و میهن و آب و خاک و امثالذلک. لذا در این کریمه، بعد از امر به جهاد که فرمود جهاد واجب است، تنها هدفی را که ذکر میکند و به این هدف هم اهمیت میدهد مسئلهٴ فی سبیل الله است ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾، نه «فی سبیل الله و حفظ الوطن، فی سبیل الله و حفظ الدماء، فی سبیل الله و حفظ الأموال» آنها امور ضمنی است که بعداً حل میشود. تنها هدف این است، این دو مطلب.
حقیقت بیع و شراء داشتن جهاد در راه خدا
سوم اینکه چه کسی حقّ رفتن به جبهه را دارد? شرط جنگ چیست? نه سِن شرط جنگ است، نه تحصیلکردن شرط است، نه شهری بودن یا روستایی بودن شرط است و نه کوچک و بزرگ بودن. اگر دفاع بود نه جهاد ابتدایی، زن و مرد هم فرق نمیکند؛ نه ذکورت شرط است، نه انوثت مانع. تنها شرط جهاد، یک دادوستد است و آن فروختن دنیا و خریدن آخرت است که این مطلب سوم است که این شرط مجاهد است: ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ﴾؛ دنیا میدهند و آخرت میگیرند. خب، اگر کسی دنیا را داد و واقعاً با خدا معامله کرد دیگر هیچ حقّی در جان خود و مال خود و وطن خود ندارد، که همه را فروخت دنیا را فروخت دیگر. اگر کسی دنیا را به خدا فروخت و آخرت گرفت، هیچ تعلّقی به هیچ جزیی از اجزای دنیا نخواهد داشت، این هم یک مطلب.
مقاتله تنها معیار مجاهدت فی سبیل الله
مطلب بعد، قرآن کار را به شهادت و مانند آن واگذار نمیکند. میفرماید معیار، شهیدشدن نیست، اسیرشدن نیست، جانبازشدن نیست، مفقودالجسدشدن نیست، هیچ کدام از این عناوین چهارگانه معیار نیست[بلکه] همهٴ اینها زیرمجموعهٴ قتال است. کسی که مقاتل است یا یکی از این چهار صفت بر او وارد میشود یا یکی از این چهار صفت را بر دیگری وارد میکند. این چهار صفت یکی شهادت است، یکی اسارت است، یکی مفقودالجسدشدن هست که بالأخره از احد اینها بیرون نیست[یعنی مفقود الجسد در واقع یا شهید است یا اسیر] یکی جانبازبودن و معلولشدن است. کسی که به جبهه برود یا خودش به یکی از این اوصاف چهارگانه مبتلاست یا پیروزمندانه یکی از این اوصاف را بر خصم تحمیل میکند یا آنها را میکُشد یا آنها را اسیر میگیرد یا آنها را به عنوان مفقودالجسد گُم میشوند یا آنها را معلول میکند.
معیار، نه هیچ کدام از این چهارتاست، نه هیچ کدام از آن چهارتا. معیار، جهاد فی سبیل الله است به دستور ذات اقدس الهی به جبهه رفتن و دنیا را به آخرت فروختن و آخرت را خریدن. این شخص هر کدام از این اوصاف چهارگانه بر سر او بیاید یا او بر سرِ خصمش وارد بکند، فرق نمیکند. خیلی معلوم نیست که ثواب شهید از ثواب فاتح بیشتر باشد، خیلی معلوم نیست که ثواب شهید از ثواب اسیر بیشتر باشد[بلکه] هر دو لله حرکت کردند. حالا خمپاره آمد به او اصابت کرد به این اصابت نکرد، اینچنین نیست که درجهٴ او بالاتر برود. اگر شهید «ینظر بوجه الله و الی وجه الله» آزاده هم بشرح ایضاً[همچنین]. جانباز هم بشرح ایضاً[همچنین]، اگر هر دو معامله کردند یعنی دنیا را فروختند و آخرت را خریدند با این ایده، به میدان رفتند که «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا» از آن به بعد دیگر در اختیار کسی نیست. حالا اینها کنار هم بودند، این یکی در سنگر بود، آن یکی هم در سنگر هم نبود در بیابان باز تکتیرانداز بود. این یکی در سنگر بود ولی بمب آمد این را شهید کرد. اینچنین نیست که حالا این ثوابش بیشتر باشد، او ثوابش کمتر باشد، لذا ذات اقدس الهی معیار را هیچ کدام از این چهار عنوانی که در این طرف هست یا در آن طرف هست، قرار نداد. فرمود حالا که امر براساس «قتال فی سبیل الله» است و تنها شرط، خریدن آخرت و فروختن دنیاست یعنی «اخلاص العمل لله» است، وقتی صغرای قیاس مشخص شد حالا کبرا را ذکر میکند. میفرماید: ﴿وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴾.
تکرار لفظ جهت بیان اهمیت جهاد فی سبیل الله
فرمود حالا کسی واجد شرط بود و قتال کرد[و] به میدان رفت، اینجا هم باز هدف را ذکر کرد و با اسم ظاهر هم ذکر کرد. اگر ذکر نمیفرمود این کلمهٴ ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ را، مشخص بود که ﴿وَمَن یُقَاتِلْ﴾ یعنی ﴿وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾، چون در جملهٴ قبل فرمود: ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾. حالا اگر در این جملهٴ بعد نمیفرمود: ﴿وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ خب، معلوم بود که منظور فی سبیل الله است. دیگر گفتن نمیخواست، این برای اهمیت ذکر شد (یک) و اگر ضمیر میآورد، نه اسم ظاهر؛ میفرمود: «ومن یقاتل فی سبیله» یقیناً کافی بود ولی به اسم ظاهر پرداخت، به ضمیر اکتفا نکرد (دو)، هر دو نشانهٴ اهمیت مطلب است. خب، وقتی در جمله اول میفرماید: ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ﴾ اگر در جملهٴ دوم بفرماید: «و من یقاتل فی سبیله» خب، معلوم است «فی سبیل الله» است دیگر؛ اما به ضمیر اکتفا نکردن، تصریح به اسم ظاهر، این نشانهٴ اهتمام به مسئله است. حالا اگر کسی «فی سبیل الله قتال» میکند، بیش از دو راه ندارد. این همین شعار رسمی مسلمین بود در ایام دفاع مقدس یا شهادت یا پیروزی، بیش از دو راه نیست. هر جا قرآن کریم جریان جبهه و جنگ را مطرح میکند فقط دو راه را نشان میدهد، اینجا هم از همین قبیل است. فرمود: ﴿وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ﴾؛ یا شهادت یا پیروزی، سازش و تسلیم و امثالذلک نیست. فرمود مؤمن، وقتی که آخرت را خرید، تنها دو راه دارد: ﴿فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ﴾.
از این طرف تفاوت نیست، از آن طرف لطف ابتدایی خداست، حالا ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾ . از این طرف، اگر درجهٴ ایمان هر دو یکی بود، هر دو مثلاً دارای ده درجه ایمان بودند و هر دو دنیا را فروختند و آخرت را خریدند و هر دو برای إعلای کلمهٴ حق رفتند، حالا تیر آمد به یکی خورد و به دیگری نخورد، هر دو اجر عظیم دارند. لذا فرمود: ﴿وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴾ نه اینکه به یکی اجر اعظم میدهیم به دیگری اجر عظیم [بلکه] هر دو اجر عظیم دارند. حالا اگر به کسی فضلی عنایت کرد آن دیگر خود ذات اقدس الهی میداند. لذا شما میبینید آن جملهٴ معروف، دربارهٴ فتح و پیروزی است نه دربارهٴ شهادت: «لَضربة علیٍّ لِعمرو یوم الخندق تعدلُ عبادة الثقلین» این دربارهٴ شهادت حضرت نیامده. خب، حضرت در نوزده ماه مبارک رمضان ضربت خورد، 21 ماه مبارک رمضان شربت شهادت نوشید، شهید شد و در جنگ خندق هم شمشیر زد، عمروبنعبدود را به هلاکت رساند، کدام افضل بود؟ آن فتح یا این شهادت. خب، آن فتح افضل بود. آن فتح، فضا را فضای اسلامی کرد، آن وقت در فضای اسلامی عدهٴ زیادی به شربت شهادت رسیدند که یکیاش خود حضرت امیر است. لذا نمیشود گفت که فتحِ یک سردار فاتح، کمتر از شهادت یک شهید است. یک وقت است که ـ معاذ الله ـ کسی به فکر درجه است، به فکر اینکه نام او را ببرند، به این اوهام و خیالات کودکانه است، او خارج از بحث است که بعد لقب سرداری بگیرد یا لقب فلان بگیرد یا اسم او را ببرند یا لوح تقدیر به او بدهند، این خارج از بحث است زیر صفر است. اما یک کسی نه، واقعاً «لاعلای کلمة الحق» رفته است ﴿یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ﴾ بود، او با شهید فرقی ندارد.
سیاق تعیین و تهدید داشتن آیه در مقام بیان
بیش از دو راه [هم] نیست، فرمود: ﴿وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ﴾. گرچه کلمهٴ «إنّما» و امثالذلک از ادوات حصر، در این آیه به کار نرفت ولی سیاق، سیاق تعیین و تحدید است، چون در مقام بیان است. نه تنها این آیه، آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «توبه» هم همین طور است.
آیهٴ 111 سورهٴ «توبه» هم همین است ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یقاتلون فی سبیل الله﴾ بعد فرمود: ﴿فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ﴾، بیش از دو راه نیست. یک وقت است که میگویند آقا! حالا که ما وارد مسجد میشویم از کدام راه برویم، میفرماید یا از آن در، یا از آن در، این یعنی راهِ سوم نیست. لازم نیست که بگویند «إنّما» یک کلمهٴ حصر هم ذکر بکنند، چون سیاق، سیاق حصر است. اینجا هم فرمود: خدا اموال و جان مردم را از آنها خرید که در راه خدا نبرد کنند، حالا یا ﴿فَیَقْتُلُونَ﴾ یا ﴿وَیُقْتَلُونَ﴾. گاهی فاتح بودن مقدم است، گاهی شهیدشدن. آیهٴ محلّ بحث دارد که ﴿فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ﴾. آیهٴ 111 سورهٴ «توبه» دارد که ﴿فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ﴾ این معلوم میشود فرقی نیست، این یک تنوّعی است در تعبیر. چه انسان فاتح باشد چه شهید، اگر جان و مالش را به خدا فروخت و تسلیم محض شد، اجر عظیم دارد. هم اجر عظیم را در آنجا ذکر فرمود، هم فوز عظیم را در آیهٴ 111 سورهٴ «توبه»، پس ﴿وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- خلاف قضا و قدر الهی بودن قول منافقین
- مخالف وحی بودن قول منافقین در برخورداری از فیض الهی
- حقیقت بیع و شراء داشتن جهاد در راه خدا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِنَّ مِنکُمْ لَمَن لَیُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَعَهُمْ شَهِیداً ﴿72﴾ وَلَئِنْ أَصَابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَیَقُولَنَّ کَأَن لَم تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُ مَوَدَّةٌ یَا لَیْتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً ﴿73﴾ فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴿74﴾
دو حرف از افراد منافق یا ضعیفالایمان نقل فرمود که هر دو برخلاف وحی الهی است.
علت نصب جمله ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ﴾ در آیهٴ 72
در آیهٴ قبل، حرف آنها این است که ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَعَهُمْ شَهِیداً﴾ این جمله در محلّ نصب است تا مفعول ﴿قَالَ﴾ باشد که ﴿فَإِنْ أَصَابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَعَهُمْ شَهِیداً﴾، این جملهٴ ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ﴾ در محلّ نصب، است چون مفعول ﴿قَالَ﴾ است، این یک حرف.
خلاف قضا و قدر الهی بودن قول منافقین
حرف دوم اینها در آیهٴ بعد است و آن این است که ﴿وَلَئِنْ أَصَابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَیَقُولَنَّ کَأَن لَم تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُ مَوَدَّةٌ یَا لَیْتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً﴾. حرف اول آنها این است که خوب شد ما نرفتیم و از مرگ نجات پیدا کردیم. این حرف، برخلاف قضا و قَدَر الهی است نه رفتن، انسان را به کُشتن میدهد، نه ماندن، انسان را از مرگ نجات میدهد. خیلیها به جبهه رفتند و سالم برگشتند، خیلیها از جبهه فرار کردند نرفتند حالا یا با سکته یا با مرض یا با تصادف مُردند. آمار تلفات پشت جبهه، کمتر از شهادتهای شهیدان جبهه نبود، پس اینچنین نیست که اگر کسی به جبهه نرود از مرگ بِرَهد. این سخن که ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَعَهُمْ شَهِیداً﴾ این قول، مطابق با وحی الهی نیست.
مخالف وحی بودن قول منافقین در برخورداری از فیض الهی
قول دوم اینها هم باز مطابق وحی نیست، این قول دوم اینها این است که ﴿یَا لَیْتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً﴾ [این جملهٴ دوم هم در محلّ نصب است تا مفعول ﴿لَیَقُولَنَّ﴾ باشد] این هم مخالف وحی است، برای اینکه اینها مالِ دنیا را فوز عظیم میدانند، در حالی که وحی، احیای دین و بهشت را فوز عظیم میداند، هرگز خدا مال را فوز عظیم ندانست. پس قول دوم اینها هم مخالف وحی است چه اینکه قول اول اینها هم مخالف وحی بود. کلمهٴ فوز عظیم در قرآن هر جا به کار رفت یا مربوط به ایمان کامل است یا مربوط به بهشت ولی آنها تنها جایی که فوز عظیم به معنای مال دنیا به کار رفت همینجاست که حرف منافقین است، این یک مطلب.
ریشه قرآنی داشتن بعضی از دشمنیهای قسم خورده
مطلب دوم این است که اینکه میگویند دشمنهای قَسمخورده، ریشهٴ قرآنی دارد. بعضی از دشمنها، دشمنیشان به آن حدّ اعلی نرسیده و نمیرسد. بعضیها دشمن قسمخوردهاند. شیطان، دشمن قسمخورده است، چون به عزّت خدا قسم خورد که من این مسلمین را و بندگان خدا را اغوا میکنم: ﴿فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ﴾ این را میگویند دشمن قسمخورده، موارد دیگر هم از همین قبیل است.
دشمن قسم خورده بودن مبطئین در آیهٴ محل بحث
در این آیه، نموداری از قسمخوردگی دشمن بازگو شده است، چون این «لام» اول «لام» ابتداست که بر کلمهٴ «مَن» که اسم است وارد شد. «لام» دوم، «لام» قسم است که بر فعل با «نون» تأکید ثقیله وارد شد ﴿وَإِنَّ مِنکُمْ لَمَن لَیُبَطِّئَنَّ﴾، این «لام» دوم، «لام» قسم است، این «لام» قسم که روی فعل درآمده معنایش این میشود که «حَلف بالله لیبطئنّ»؛ به خدا سوگند یاد کردند که تبطئه کنند. حالا این تبطئه یا به معنای ابطاء است و فعل لازم که خودشان متأخّر بشوند و نروند یا به معنای تأخیر و تعویق دیگران است [که ﴿قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنکُمْ﴾] به هر تقدیر، اینها دشمنهای قسمخوردهاند. دشمنیشان یا به این است که با نیامدن خود جبهه را تضعیف کنند یا با نگذاشتن رفتن دیگران، جبههٴ جنگ را تضعیف کنند. برای اینکه ذات اقدس الهی فرمود: وقتی جنگ شروع شد، هیچ کس حق ندارد که عقب بماند و بگوید که جانِ من از جان پیامبر عزیزتر است، آن را در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود: اُحدی حق ندارد که اینچنین کار انجام بدهد. آیهٴ 120 سورهٴ «توبه» است ﴿مَا کَانَ لاهلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ بانهم لا یصیبهم﴾؛ هیچکس حق ندارد که در خَلف قرار بگیرد و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به جبهه برود و اینها پشت جبهه بمانند. حالا هم که رفتند جبهه، هیچکس حق ندارد که در موقع خطر، خودش را کنار بکشد که پیامبر مورد هدف تیر دشمن قرار بگیرد، این دو حق برای هیچ مسلمانی نیست که خودشان را حفظ بکنند و حضرت در معرض خطر قرار بگیرد. خب، چون اینچنین است پس کسی که تبطئه میکند این هدفی، جز تضعیف اسلام ندارد و قهراً جزء دشمنهای قسمخورده خواهد بود که این از کلمهٴ حرف «لام» قسم استنباط میشود.
معرفی دو چهره بودن مبطئین در قرآن
مطلب بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی از این گروه به عنوان اینکه دو چهرهاند یاد کرد برای آن است که آثار اینها را کاملاً مشاهده کرد و در قرآن کریم شرح داد. آیهٴ نوزده سورهٴ «احزاب» این است که یک عده هستند که وقتی ترس فرا رسید، مثل اینکه حالت حمله یا تهاجمِ دشمنها را دیدند ﴿تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشَی عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ﴾، مثل آدمی که در حال احتضار است چشمش دور میزند، از شدّت ترس. اما ﴿فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ﴾؛ وقتی ترس رفت [و] به حالت عادی برگشت ﴿سَلَقُوکُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ﴾ «سَلقه» یعنی حالا تند و تیز شعار میدهند. «سَلقه، تسلُّق» همان تسلّط است. حالا در شعار دادن با زبان تند و تیز مسلّط است:﴿سَلَقُوکُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ﴾؛ به زبانهای خیلی حدید و تیز؛ با زبانهایی که دارای حِدّت است حالا یا شعارشان تیز است یا سخنرانیشان تند و تیز است، در حال آرامش اینچنیناند ولی در حال ترس، مثل اینکه حالت احتضار به آنها دست میدهد. از اینها پرده برداشت، فرمود اینها در حقیقت، جزء دشمنهای قسمخوردهاند، برای اینکه در حال خطر، عقب میمانند. یک عده هستند که جزء دشمنهای قسمخورده نیستند، اهل نفاق نیستند، غرض سیاسی ندارند ولی رفاهطلباند. مثل متمکّنین و مالدارها که همیشه این گروه، از رفتن به جبهه خودداری میکردند. در همان سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 86 این است: ﴿وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَکُن مَعَ الْقَاعِدِین﴾؛ هر وقت دستور جبهه و جنگ صادر میشد ﴿أُولُوا الطَّوْلِ﴾ یعنی آنهایی که متمکّناند، توانگرند، دارای امکانات مالیاند به حضور حضرت میرسند، میگویند اجازه بدهید که ما در پشت جبهه باشیم. مثل پیرزنها، مثل پیرمردها، مثل خردسالها باشیم، اینها را میگویند ﴿أُولُوا الطَّوْلِ﴾ «طُوْل» یعنی آن مالی که دوام دارد و طولانی است. مالهای کم، دوام ندارد ولی ثروتهای سنگین، دوام دارد این را میگویند «طُوْل» و یکی از اوصاف ذات اقدس الهی این است که این ﴿ذی الطول﴾ است؛ خدا نعمتهای او طولانی است، هم خودش دارای نعمتهای طولانی است و هم نعمتی که خدا اعطا کرده است ماندنی است و این کلمهٴ طائل یعنی مطلبی که نفع ماندنی دارد از طُوْل است نه طُول. «طُول» با طویل استعمال میشود «طوْل» با طائل میگویند: «هذا کلامٌ لا طائل تحته» یعنی طُوْلی ندارد یعنی چنین فایده زیادی ندارد.
به هر تقدیر، یک انسان توانگر و مالدار را میگویند «أُولُوا الطَّوْل». فرمود: وقتی مسئلهٴ جبهه و جنگ مطرح شد، ﴿اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْل﴾؛ آنهایی که وضع مالیشان خوب است، آنها میآیند میگویند که اجازه بدهید که ﴿ذَرْنَا نَکُن مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾ . اینها جزء دشمنهای قسمخورده نیستند چون کار سیاسی ندارند فقط رفاهطلباند و ضعف ایمانشان است، اینها را هم ذات اقدس الهی بررسی کرد.
خب، عمده آن است که اگر این تبطئه لازم باشد، مسئلهٴ ﴿أُولُوا الطَّوْلِ﴾ و امثالذلک را هم میگیرد، اگر متعدّی باشد، آن منافقین را هم میگیرد. البته اگر لازم باشد، منافق را هم شامل میشود ولی اختصاصی به منافق ندارد.
سخت بودن نماز صبح و عشاء بر منافقین
چند روایت است که یک مقدار در جوامع روایی ماست، یک مقدار در جوامع روایی اهل سنّت است که حالا اینها را مراجعه بفرمایید، نمونههایی از اینها را هم در بحث امروز میخوانیم. قرطبی میگوید که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: نماز عشا و صبح برای منافقین خیلی سخت است، چون وقت استراحت است. چون نماز مغرب را میخواندند، مثلاً نافله هم خوانده میشد میرفتند منزل، غذا میل میکردند، مقداری استراحت میکردند [و] برمیگشتند به مسجد برای نماز عشا. برگشتنِ هنگام نماز عشا. این سخت است برای بعضیها. مثل اینکه انجامدادن نماز صبح برای بعضیها آسان نیست، چون باید از خواب صرفنظر کنند.
روایتی که ایشان نقل میکنند این است که این دو نماز یعنی نماز عشا و نماز صبح، برای منافقین خیلی سخت است ولی همین منافق، اگر بداند که موقع نماز عشا وقتی به مسجد بیاید «یجد عظماً سمینا» اینها اگر بدانند که یک آبگوشت چربی میدهند که به آنها یک استخوان چرب میرسد به مسجد میآیند . اصل این روایت، ریشهاش همین آیهٴ محلّ بحث است. چون آیهٴ محلّ بحث این بود که یک منافق، دو حرف دارد: حرف اوّلش آن است که وقتی کسی شهید شد واز جبهه برگشت، میگویند خوب شد ما نرفتیم؛ حرف دوّمشان این است که اگر دیدند مسلمین پیروز شدند و غنیمتی نصیب آنها شد، میگویند ای کاش! ما با آنها بودیم و فوز عظیم نصیبمان میشد. دیگر حیا نمیکردند، بگویند که ای کاش! ما میرفتیم هم اسلام را یاری میکردیم، هم غنیمت میگرفتیم، فقط دربارهٴ غنیمت سخن میگویند. آن وقتی هم که میگویند ﴿یَا لَیْتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً﴾ نه یعنی ای کاش من به جبهه میرفتم دو کار میکردم: یکی یاریکردن دین؛ یکی گرفتن غنیمت. ای کاش! این را میگفتند، این را نمیگفتند فقط دربارهٴ غنیمت سخن داشتند، فوز عظیمشان حصر در غنیمت بود، چون او به دین کاری ندارد. براساس این نگاه، این روایت قرطبی کاملاً قابل تحلیل است که اگر اینها بفهمند یک عَظم سمین؛ یک استخوان چربی نصیبشان میشود با سرعت، به نماز عشای مسجد پشت سر پیغمبر شرکت میکنند .
اما روایتهایی که در کتاب شریف تفسیر نورالثقلین هست بعضی از اینها را بخوانیم، مقداری از اینها را مرحوم امینالاسلام در مجمع ذکر کرده است.
یکی این روایت است که بسیار مهم است و آن این بیانی است که مجمع دارد ایشان هم نقل میکند که: «قال الصادق(علیه السلام) لو أنّ أهل السماء والأرض قالوا قد أنعم الله علینا و إذ لم نکن مع رسول الله لکانوا بذلک مشرکین» ؛ اگر پیامبر به جبهه برود و همهٴ مردم آسمان و زمین، اهل آسمان و زمین بگویند خوب شد که ما همراه پیامبر نرفتیم، میشوند مشرک، این قدر مهم است، پس همهٴ مردم باید به همراه پیغمبر بروند.
از تفسیر علیبنابراهیم نقل میکنند، ذیل ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَعَهُمْ شَهِیداً﴾ «قال الصادق(علیه السلام) والله لو قال هذه الکلمة أهل المشرق والمغرب لکانوا بها خارجین من الایمان ولکن الله قد سمّاهم مؤمنین باقرارهم» ؛ اگر کسی واقعاً به این حرف معتقد باشد، این از دین خارج است. ولی به حسب ظاهر چون اقرار دارند، ذات اقدس الهی از اینها به عنوان مؤمن یاد کرد که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿وَإِنَّ مِنکُمْ لَمَن لَیُبَطِّئَنَّ﴾ معلوم میشود که خطاب، شامل همه است و مؤمنین که فرمود شامل همه است، خواه مؤمنینِ حقیقی، خواه مؤمنین سُوری.
روایت سومی که از عیّاشی است، مطلب جدیدی ندارد و آن این است که «وإذا أصابهم فضل من الله قال یا لیتنی کنت معهم فاُقاتل فی سبیل الله» برای اینکه آن غنیمت، نصیبش بشود. حالا میرسیم به آیهٴ بعد.
دستور به فی سبیل الله بودن مقاتله در آیه
در آیهٴ بعد، ذات اقدس الهی نکات فراوانی را در همین آیه کوچک گنجانده است فرمود: ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴾ این جمعاً یک آیه است. بعد از اینکه زمینهٴ جهاد را فراهم کرد، فرمان قتال را صادر کرد. فرمود مقاتله کنید؛ اما خیلیها خوی جنگجویی و سلحشوری دارند ولی هدف را ذات اقدس الهی قبل از شرط مبارزه ذکر کرد و قبل از اقسام مبارزه و احکام مبارزه ذکر کرد. فرمود: ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ اول، هدف باید مشخص باشد. این کلمهٴ ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ که مقدم شده است نه برای این است که جار و مجرور در حُکم ظرف است، اتّساعی دارد [و] هر جا میشود ذکر کرد. البته مقدم هست؛ اما اینچنین نیست که بینکته باشند، صِرف اینکه حالا جار و مجرور است یا ظرف است، مقدم بشود بر فاعل، این طور نیست. نفرمود «فلیقاتل الذین یشرون الحیاة الدنیا بالآخرة فی سبیل الله» اول، هدف باید مشخص بشود و تنها هدف هم سبیل خداست. البته حفظ آب و خاک، حفظ منابع، حفظ ثروتهای بالفعل، حفظ خونِ مردم همهٴ اینها چیز خوبی است؛ اما همهٴ اینها اهداف ضِمنیاند. وقتی نظام، نظام اسلامی شد به همهٴ این امور میپردازد. پس اصل، اینچنین نیست که انسان بگوید در راه خدا و برای نفت، در راه خدا و برای تمامیّت ارضی، در راه خدا و برای استقلال کشور، اینچنین نیست. ذات اقدس الهی ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ ، ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ هدفهای الهی هم بشرح ایضاً[همچنین] ، تنها هدف جهاد، فی سبیل الله است، آنگاه در سایهٴ دین همهٴ این امور مطرح است. مگر دین اجازه میدهد که کسی به مال آدم، به جان آدم، به ناموس آدم، به خاک آدم تجاوز کند، بر آدم واجب کرده است. گفتند اگر کسی حمله کرده است، خب شما حتی میتوانید او را بکُشید، این حق ندارد در خانه شما بیاید. در خیابان و بیابان اگر به جای هم دعوا کردید، خب ﴿فمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ﴾ حالا اگر کسی شبانه به خانه شما حمله کرد، شما باید منتظر باشید که او یک چوب به شما بزند، بعد شما یک چوب بزنید برابر ﴿فمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ﴾ یا میتوانید شرعاً جلوی او را بگیرید «کَائِنَا ما کَان»، آن ﴿فمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ﴾ در حالت عادی است. حالا اگر کسی آمده قصد تجاوز به ناموس دارد، انسان برابر ﴿مَنِ اعْتَدَی﴾ باید عمل کند یا «کَائِنَا ما کَان»، این با «کَائِنَا ما کَان» عمل میکند.
اینها را دین گفته دیگر. خب، اگر دین باشد همهٴ این مسائل حل است «مَن قُتِلَ دون ماله فهو شهید» ، «من قُتِلَ دون عِرضه فهو شهید» ، «من قُتِلَ دون مَظلِمَتهِ فهو شهید» اینها همه محفوظ است. پس اینچنین نیست که هدف یک رزمنده، هم احیای دین خدا باشد، هم آزادسازی خرمشهر، شکستن حصر آبادان، آنها اهداف فرعی و تَبعی جنگ بود. واقعاً اینچنین بود؛ مردم به نام خدا و از زیر قرآن رَد میشدند، آنها اهداف ضمنی بود. اول «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا» بعد مسئلهٴ کشور و میهن و آب و خاک و امثالذلک. لذا در این کریمه، بعد از امر به جهاد که فرمود جهاد واجب است، تنها هدفی را که ذکر میکند و به این هدف هم اهمیت میدهد مسئلهٴ فی سبیل الله است ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾، نه «فی سبیل الله و حفظ الوطن، فی سبیل الله و حفظ الدماء، فی سبیل الله و حفظ الأموال» آنها امور ضمنی است که بعداً حل میشود. تنها هدف این است، این دو مطلب.
حقیقت بیع و شراء داشتن جهاد در راه خدا
سوم اینکه چه کسی حقّ رفتن به جبهه را دارد? شرط جنگ چیست? نه سِن شرط جنگ است، نه تحصیلکردن شرط است، نه شهری بودن یا روستایی بودن شرط است و نه کوچک و بزرگ بودن. اگر دفاع بود نه جهاد ابتدایی، زن و مرد هم فرق نمیکند؛ نه ذکورت شرط است، نه انوثت مانع. تنها شرط جهاد، یک دادوستد است و آن فروختن دنیا و خریدن آخرت است که این مطلب سوم است که این شرط مجاهد است: ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ﴾؛ دنیا میدهند و آخرت میگیرند. خب، اگر کسی دنیا را داد و واقعاً با خدا معامله کرد دیگر هیچ حقّی در جان خود و مال خود و وطن خود ندارد، که همه را فروخت دنیا را فروخت دیگر. اگر کسی دنیا را به خدا فروخت و آخرت گرفت، هیچ تعلّقی به هیچ جزیی از اجزای دنیا نخواهد داشت، این هم یک مطلب.
مقاتله تنها معیار مجاهدت فی سبیل الله
مطلب بعد، قرآن کار را به شهادت و مانند آن واگذار نمیکند. میفرماید معیار، شهیدشدن نیست، اسیرشدن نیست، جانبازشدن نیست، مفقودالجسدشدن نیست، هیچ کدام از این عناوین چهارگانه معیار نیست[بلکه] همهٴ اینها زیرمجموعهٴ قتال است. کسی که مقاتل است یا یکی از این چهار صفت بر او وارد میشود یا یکی از این چهار صفت را بر دیگری وارد میکند. این چهار صفت یکی شهادت است، یکی اسارت است، یکی مفقودالجسدشدن هست که بالأخره از احد اینها بیرون نیست[یعنی مفقود الجسد در واقع یا شهید است یا اسیر] یکی جانبازبودن و معلولشدن است. کسی که به جبهه برود یا خودش به یکی از این اوصاف چهارگانه مبتلاست یا پیروزمندانه یکی از این اوصاف را بر خصم تحمیل میکند یا آنها را میکُشد یا آنها را اسیر میگیرد یا آنها را به عنوان مفقودالجسد گُم میشوند یا آنها را معلول میکند.
معیار، نه هیچ کدام از این چهارتاست، نه هیچ کدام از آن چهارتا. معیار، جهاد فی سبیل الله است به دستور ذات اقدس الهی به جبهه رفتن و دنیا را به آخرت فروختن و آخرت را خریدن. این شخص هر کدام از این اوصاف چهارگانه بر سر او بیاید یا او بر سرِ خصمش وارد بکند، فرق نمیکند. خیلی معلوم نیست که ثواب شهید از ثواب فاتح بیشتر باشد، خیلی معلوم نیست که ثواب شهید از ثواب اسیر بیشتر باشد[بلکه] هر دو لله حرکت کردند. حالا خمپاره آمد به او اصابت کرد به این اصابت نکرد، اینچنین نیست که درجهٴ او بالاتر برود. اگر شهید «ینظر بوجه الله و الی وجه الله» آزاده هم بشرح ایضاً[همچنین]. جانباز هم بشرح ایضاً[همچنین]، اگر هر دو معامله کردند یعنی دنیا را فروختند و آخرت را خریدند با این ایده، به میدان رفتند که «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا» از آن به بعد دیگر در اختیار کسی نیست. حالا اینها کنار هم بودند، این یکی در سنگر بود، آن یکی هم در سنگر هم نبود در بیابان باز تکتیرانداز بود. این یکی در سنگر بود ولی بمب آمد این را شهید کرد. اینچنین نیست که حالا این ثوابش بیشتر باشد، او ثوابش کمتر باشد، لذا ذات اقدس الهی معیار را هیچ کدام از این چهار عنوانی که در این طرف هست یا در آن طرف هست، قرار نداد. فرمود حالا که امر براساس «قتال فی سبیل الله» است و تنها شرط، خریدن آخرت و فروختن دنیاست یعنی «اخلاص العمل لله» است، وقتی صغرای قیاس مشخص شد حالا کبرا را ذکر میکند. میفرماید: ﴿وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴾.
تکرار لفظ جهت بیان اهمیت جهاد فی سبیل الله
فرمود حالا کسی واجد شرط بود و قتال کرد[و] به میدان رفت، اینجا هم باز هدف را ذکر کرد و با اسم ظاهر هم ذکر کرد. اگر ذکر نمیفرمود این کلمهٴ ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ را، مشخص بود که ﴿وَمَن یُقَاتِلْ﴾ یعنی ﴿وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾، چون در جملهٴ قبل فرمود: ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾. حالا اگر در این جملهٴ بعد نمیفرمود: ﴿وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ خب، معلوم بود که منظور فی سبیل الله است. دیگر گفتن نمیخواست، این برای اهمیت ذکر شد (یک) و اگر ضمیر میآورد، نه اسم ظاهر؛ میفرمود: «ومن یقاتل فی سبیله» یقیناً کافی بود ولی به اسم ظاهر پرداخت، به ضمیر اکتفا نکرد (دو)، هر دو نشانهٴ اهمیت مطلب است. خب، وقتی در جمله اول میفرماید: ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ﴾ اگر در جملهٴ دوم بفرماید: «و من یقاتل فی سبیله» خب، معلوم است «فی سبیل الله» است دیگر؛ اما به ضمیر اکتفا نکردن، تصریح به اسم ظاهر، این نشانهٴ اهتمام به مسئله است. حالا اگر کسی «فی سبیل الله قتال» میکند، بیش از دو راه ندارد. این همین شعار رسمی مسلمین بود در ایام دفاع مقدس یا شهادت یا پیروزی، بیش از دو راه نیست. هر جا قرآن کریم جریان جبهه و جنگ را مطرح میکند فقط دو راه را نشان میدهد، اینجا هم از همین قبیل است. فرمود: ﴿وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ﴾؛ یا شهادت یا پیروزی، سازش و تسلیم و امثالذلک نیست. فرمود مؤمن، وقتی که آخرت را خرید، تنها دو راه دارد: ﴿فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ﴾.
از این طرف تفاوت نیست، از آن طرف لطف ابتدایی خداست، حالا ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾ . از این طرف، اگر درجهٴ ایمان هر دو یکی بود، هر دو مثلاً دارای ده درجه ایمان بودند و هر دو دنیا را فروختند و آخرت را خریدند و هر دو برای إعلای کلمهٴ حق رفتند، حالا تیر آمد به یکی خورد و به دیگری نخورد، هر دو اجر عظیم دارند. لذا فرمود: ﴿وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴾ نه اینکه به یکی اجر اعظم میدهیم به دیگری اجر عظیم [بلکه] هر دو اجر عظیم دارند. حالا اگر به کسی فضلی عنایت کرد آن دیگر خود ذات اقدس الهی میداند. لذا شما میبینید آن جملهٴ معروف، دربارهٴ فتح و پیروزی است نه دربارهٴ شهادت: «لَضربة علیٍّ لِعمرو یوم الخندق تعدلُ عبادة الثقلین» این دربارهٴ شهادت حضرت نیامده. خب، حضرت در نوزده ماه مبارک رمضان ضربت خورد، 21 ماه مبارک رمضان شربت شهادت نوشید، شهید شد و در جنگ خندق هم شمشیر زد، عمروبنعبدود را به هلاکت رساند، کدام افضل بود؟ آن فتح یا این شهادت. خب، آن فتح افضل بود. آن فتح، فضا را فضای اسلامی کرد، آن وقت در فضای اسلامی عدهٴ زیادی به شربت شهادت رسیدند که یکیاش خود حضرت امیر است. لذا نمیشود گفت که فتحِ یک سردار فاتح، کمتر از شهادت یک شهید است. یک وقت است که ـ معاذ الله ـ کسی به فکر درجه است، به فکر اینکه نام او را ببرند، به این اوهام و خیالات کودکانه است، او خارج از بحث است که بعد لقب سرداری بگیرد یا لقب فلان بگیرد یا اسم او را ببرند یا لوح تقدیر به او بدهند، این خارج از بحث است زیر صفر است. اما یک کسی نه، واقعاً «لاعلای کلمة الحق» رفته است ﴿یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ﴾ بود، او با شهید فرقی ندارد.
سیاق تعیین و تهدید داشتن آیه در مقام بیان
بیش از دو راه [هم] نیست، فرمود: ﴿وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ﴾. گرچه کلمهٴ «إنّما» و امثالذلک از ادوات حصر، در این آیه به کار نرفت ولی سیاق، سیاق تعیین و تحدید است، چون در مقام بیان است. نه تنها این آیه، آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «توبه» هم همین طور است.
آیهٴ 111 سورهٴ «توبه» هم همین است ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یقاتلون فی سبیل الله﴾ بعد فرمود: ﴿فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ﴾، بیش از دو راه نیست. یک وقت است که میگویند آقا! حالا که ما وارد مسجد میشویم از کدام راه برویم، میفرماید یا از آن در، یا از آن در، این یعنی راهِ سوم نیست. لازم نیست که بگویند «إنّما» یک کلمهٴ حصر هم ذکر بکنند، چون سیاق، سیاق حصر است. اینجا هم فرمود: خدا اموال و جان مردم را از آنها خرید که در راه خدا نبرد کنند، حالا یا ﴿فَیَقْتُلُونَ﴾ یا ﴿وَیُقْتَلُونَ﴾. گاهی فاتح بودن مقدم است، گاهی شهیدشدن. آیهٴ محلّ بحث دارد که ﴿فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ﴾. آیهٴ 111 سورهٴ «توبه» دارد که ﴿فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ﴾ این معلوم میشود فرقی نیست، این یک تنوّعی است در تعبیر. چه انسان فاتح باشد چه شهید، اگر جان و مالش را به خدا فروخت و تسلیم محض شد، اجر عظیم دارد. هم اجر عظیم را در آنجا ذکر فرمود، هم فوز عظیم را در آیهٴ 111 سورهٴ «توبه»، پس ﴿وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است