- 462
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 70 و 71 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 70 و 71 سوره نساء"
- اطاعت خدا و رسول (ص) سبب برخورداری از نعم عظیم
- شواهد قرآنی بر برخورداری مطیعان خدا و رسول از نعم الهی
- دارای درجه بودن اطاعت کنندگان از خدا و رسول
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً ﴿69﴾ ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَکَفَی بِاللّهِ عَلِیماً ﴿70﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِیعاً ﴿71﴾
اطاعت خدا و رسول سبب برخورداری از نعم عظیم
مضمون این آیه که بیانگر حُکم اطاعت خدا و رسول خداست، در چند جای قرآن آمده است. در بعضی از موارد، نعمتهای ظاهری وعده داده شد. در مورد بحث، ضمن تذکّر نعمتهای ظاهری، به نعمت معنوی هم اشاره فرمود. از مجموع این دو طایفه [از] آیات که بعضی از آیات نعمتهای ظاهره را ذکر میکند، بعضی از آیات، نعمتهای باطنه را ذکر میکند، معلوم میشود که بهرهٴ مطیعان خدا و پیامبر زیاد است، عصارهٴ این دو طایفه در طایفهٴ سوم ذکر میشود و آن این است که فرمود اگر کسی مطیع خدا و پیامبر بود، فوزِ عظیم دارد. فوز عظیم، در این است که هم انسان از نعمتهای ظاهره برخوردار باشد، هم از نعمتهای باطنه. پس آیاتی که دربارهٴ بیان آثار اطاعت خدا و رسول است، سه طایفه است.
شواهد قرآنی بر برخورداری مطیعان خدا و رسول از نعم الهی
اما طایفهٴ اُولیٰ در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً گذشت، آیهٴ سیزدهم فرمود: ﴿تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا﴾؛ اگر کسی مطیع خدا و پیامبر بود او در بهشتی که دارای نهرهای جاری است به سر میبرد، این نعمتهای ظاهری است. آیهٴ محلّ بحث که فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ﴾ یعنی اگر کسی مطیع خدا و پیامبر بود، با انبیا و صدّیقین و شهدا و صالحین محشور میشود، این نعمت معنوی است.
از مجموع این دو طایفه به دست میآید که ثمرهٴ اطاعت خدا و پیامبر، فوز عظیم است. لذا در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» آیهٴ 71 اینچنین فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِیماً﴾ فوز عظیم آن است که انسان هم از نعمتهای ظاهره برخوردار باشد، هم از نعمتهای باطنه. ممکن است کسی از نعمت ظاهری بهرهمند باشد ولی به آن نعمت عظیم معنوی نرسد، این یک مطلب.
دارای درجه بودن اطاعت کنندگان از خدا و رسول
مطلب دوم آن است که همان طوری که نبیّین، صدّیقین، شهدا، صالحین اینها با هم فرق میکنند، اطاعتکنندهها هم در یک درجه نیستند. بعضی از اطاعت کنندهها ملحق به انبیایند، بعضیها ملحق به صدّیقیناند، بعضیها ملحق به شهدایند، بعضیها ملحق به صالحیناند و در ذیل آیهٴ بعد که فرمود: ﴿وَکَفَی بِاللّهِ عَلِیماً﴾ این درجهبندی و دستهبندی روشن میشود.
دلالت روایات بر ذو مراتب بودن اطاعت کنندگان
اینکه در بعضی از روایات دارد یک عده ملحق به شهدایند، یک عده ملحق به انبیایند، براساس همین بیان است، چون اطاعتها درجاتی دارد کسی که در تبلیغ الهی مطیع خدا و پیامبر است، یک مُبلّغ خوبی است این ملحق به انبیاست، این یک معلّم خوبی است، این ملحق به انبیاست. یک وقت است شاهدِ خوبی است، گواه خوبی است این ملحق به شهداست. یک وقت است که در همهٴ حرکات و سَکنات مواظب است که راست بگوید، این ملحق به صدّیقین است. یک وقت است که کارهای آنچنانی ندارد ولی مواظب است که کارِ صالح از او ترک نشود، این ملحق به صالحین است. یک عالِم که کارِ انبیا را میکند «العلماء ورثة الأنبیاء» در تعلیم مردم، در تبلیغ [برای] مردم، کوتاهی نمیکنند، همه کارهای واجب را انجام میدهند، از محرّمات میپرهیزند ولی اهتمام آنها به وراثت انبیاست، اینها ملحق به انبیایند.
[بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ﴾ برای آن است که] مطیعها فرق میکنند در نتیجه، حشرشان هم فرق میکند؛ بعضی با انبیا محشورند، بعضی با دیگران.
روایت ابیبصیر و الحاق مؤمنین به صدیقین و شهدا
همین معنا را به عنوان مطلب سوم، روایت تأیید میکند و آن این است که ابیبصیر از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند، این روایت در آن نورالثقلین هم هست [و] در سایر جوامع روایی هم هست. أبیبصیر از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که همین آیه را حضرت خواند، فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ﴾ بعد فرمود: «فتَسَمّوا بالصّلاح کما سمّاکم الله عزّ وجلّ» ؛ همان سِمه و علامت و نشانه را فراهم بکنید که خدا آن علامت را به شما داده است، فرمود نام شما را خدا در قرآن برد، این هم یک مطلب.
ادعای فخررازی بر دلالت صدیق به ابوبکر
مطلب دیگر اصراری است که فخررازی در تفسیر دارد که منظور از این صدّیق، همان ابوبکر است و ابابکر، مصداق کامل صدّیق است و خلیفهٴ بلافصل است. الآن بحث در امامت و ولایت نیست تا ثابت بشود امامت و ولایت حقّ طِلق علیبنابیطالب است، طبق براهینی که خود آنها هم این براهین را نقل میکنند. ولی بعضی از استدلالهای فخررازی باید مورد ملاحظه قرار بگیرد. ایشان میگوید که کسی صدّیق است که کارِ او اسوهٴ دیگران قرار بگیرد که دیگران به او تأسّی و اقتدا کنند. کسی صدّیق است که در موقع خطر، دین را یاری کند، آن معلوم میشود که خوب تصدیق کرده است، از این حرفها زیاد ردیف کرده است. بعد گفت چون ابابکر در حال بلوغ، اسلام را پذیرفت و علیبنابیطالب نابالغ بود و اسلام را قبول کرد، پس از این جهت بین اسلامِ علیبنابیطالب و اسلام ابیبکر فرق است، این یکی.
بعد وقتی ابیبکر مسلمان شد، عثمان و طلحه و زُبیر و اینها هم به دنبال او اسلام را قبول کردند، پس ابیبکر اسوهٴ دیگران شد، این دو و ابیبکر در حال فشار و ضعف اسلام، پیامبر را یاری کرد و علیبنابیطالب در جنگ اُحد و احزاب، پیغمبر را یاری کرد و جنگ اُحد و احزاب در زمان قوّت اسلام بود یعنی بعد از اینکه رسول خدا وارد مدینه شد و حکومتی تشکیل داد و ارتشی تشکیل داد و قدرتی پیدا کرد تشکیل دادند و طبق آیهٴ سورهٴ «حدید» آنکه در حال ضعف اسلام را یاری میکند، به مراتب بالاتر از کسی است که در حال قوّت اسلام را یاری کرده است. گرچه در سورهٴ «حدید» سخن از حال ضعف و قوّت نیست، سخن از حال قبل از فتح و بعد از فتح است ولی بالأخره این معیار را نشان میدهد، این امور و امثال این امور سخنانی است که جناب فخررازی در آن تفسیرش ذکر کرده است.
رد استدلالات فخررازی و اثبات کمالات امیرالمؤمنین(علیه السلام)
اما اولاً اسلامِ علیبنابیطالب در حال عدم بلوغ بود این نشانهٴ کمال اوست، برای اینکه این اسلام را پیغمبر به اذن خدا عرضه کرد. یک وقت است یک فرد نابالغی، کاری را انجام میدهد، این دلیلی بر مشروعیت او نیست؛ اما اگر پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) اسلام را عرضه بکند و علیبنابیطالب در حال کوچکی یعنی در حالی که بالغ نبود، اسلام را بپذیرد و پیغمبر اسلام او را قبول بکند، معلوم میشود این حجّت خداست، چون فعل معصوم حجت است، دیگر نمیشود گفت این در حال کودکی و قبل از بلوغ این را انجام داده است، این یک مطلب و کاری که یک کودک نابالغ بکند و پیامبر او را قبول بکند، به مراتب اقواست از کاری که بزرگسالان انجام میدهند.
و اما اینکه گفتید او اسوه است برای دیگران، خب آن کسی که اسلام او اقدم از دیگران است، اسوه است. طبق بیان نهجالبلاغهای که مورد قبول همهٴ ماهاست، در نهجالبلاغه آمده است که حضرت فرمود قبل از من هیچ کس نماز نخواند، مگر پیامبر و من اول کسی بودم که او را به رسمیّت شناختم . دربارهٴ اینکه عثمان و اینها به دنبال ابیبکر راه افتادند بله، اینها همیشه با هم بودند تا آخر هم با هم بودند، طلحه و زبیر هم به دنبال اینها بود و مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز، بله اینها همیشه با هم بودند و اما اینکه گفتید ابابکر در حال ضعف، پیغمبر را یاری کرد ولی علی در حال قوّت، پیغمبر را یاری کرد، خب حضرت امیر که در همان طلیعهٴ دوران با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، لیلةالمبیت که همه میترسیدند، چه کسی پیغمبر را یاری کرد? چه کسی به جای او خوابید?
مرحوم کاشفالغطاء(رضوان الله علیه) میفرمود که شجاعت علیبنابیطالب از شجاعت حسینبنعلی بالاتر است، برای اینکه حسینبنعلی(سلام الله علیهما) در میدان جنگ بود، عدهای را هم کُشت و شهید هم شد، این میدان جنگ است. اما یک نفر همین طور صاف در بستر بخوابد، منتظر باشد که چهل شمشیردار از چهل قبیله، برای لُوث شدن خون و گُمشدن خون به او حمله کنند و او را تکهتکه کنند خب، این اشجع است دیگر، این حرف مرحوم کاشفالغطاء است .
خب، آنها نگهبان داشتند، دیدهبان داشتند که آیا بستر خواب هست? کسی در بستر خواب خوابیده یا نه? همه مواظب بودند. این یاری کردن است یا یاری کردنهای دیگری. البته اگر کسی پول میداشت یاری میکرد مهم نبود؛ اما اگر کسی جان را اینچنین نثار کند، اوست که آیهٴ ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ نازل شده است. الآن بحث در مسئلهٴ خلافت و اینها نیست ولی چون فخررازی اصراری دارد که از کلمهٴ صدّیقین این معنا را به دربیاورد یک چند جملهای اشاره شده، این هم یک مطلب.
علت ذکر نعمت ولایت بر انبیاء در برخی آیات
مطلب دیگر آن است که خداوند، گاهی این نعمت ولایت را بر چهار گروه ذکر میکند، مثل همین آیه که فرمود: ﴿مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ﴾ گاهی فقط نبیّین را ذکر میکند، صدّیقین و شهدا و صالحین را ذکر نمیکند، برای اینکه آنها به برکت نبیّین به مقامهایی رسیدهاند، نظیر آنچه در سورهٴ «مریم» آمده است؛ آیهٴ 58 اینچنین است ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ مِن ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ﴾ که این ﴿أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾ فقط نبیّین را ذکر میکند. البته، چون بحث در انبیاست فقط نبیّین را ذکر میکند و بحث در غیرانبیا اگر بود، نام صدّیقین و شهدا و صالحین را هم میبرد ولی اساس کار بر این است که اگر صدّیقین و شهدا و صالحین از نعمت ولایت برخوردارند، به برکت همین نبیّین است، لذا اینها اصلاند.
احتمالات موجود در مراد از شهداء در آیه
مطلب بعدی آن است که دربارهٴ شهدا سه احتمال است: یکی همین احتمالی که مرحوم شیخ طوسی ذکر کرد، مرحوم امینالاسلام ذکر کرد و مفسّرین اهل سنّت و جماعت هم ذکر کردند که منظور از شهدا، همین مقتولین در معرکه است ، همین اصطلاح فقهی و حدیثی است، شهدا یعنی کسانی که در میدان جنگ شهید شدند.
احتمال دوم آن است که فخررازی ذکر کرده است و آن این است که منظور از شهید، کُشتهٴ به دست کافر نیست [بلکه] منظور از شهید، کسی [است] که به حق و قِسط شهادت بدهد، برابر آیهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ شهید، فَعیل به معنای فاعل است، کسی که شاهد بالحقّ و القسط و العدل است. آن یا در صحنههای علمی به حق، شهادت میدهد یا در صحنههای مبارزهای اگر لازم بود با بذل خون، شهادت به حقّانیّت میدهد. پس شهید یعنی شاهدِ به قِسط و عدل، برابر آیهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ که در حقیقت، اینها شاهدان به قِسط و عدلاند و اگر این شهادت منتهی بشود به مرگ اینها، باز مقاوم هستند .
احتمال سوم همین بیان سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) است که منظور از شهدا و شهید، شاهدان اعمالاند . اینها درجهشان از دیگران برتر است، قهراً این احتمال، قویتر از احتمالهای دیگر خواهد بود. اما درجهٴ اینها قویتر است، برای اینکه اینها درونبیناند [و] باطل اعمال انسانها را میبینند. یک عده هستند که نامهٴ اعمال دیگران را تنظیم و تدوین میکنند، مثل ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ﴾ یا ﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾ . عدهٴ دیگرند که نامهٴ اعمال ما را میخوانند؛ هر چه که ما کردیم آنها میدانند. چه اینکه مقرّبین، نامهٴ اعمال ابرار را مشاهد میکنند: ﴿إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ ، خب، پس مقرّبون، نامهٴ اعمال ابرار را میبینند؛ هر کاری که انسان بکند آنها میبینند. اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ این مؤمنون، شاهدان اعمالاند یعنی هر چه ما کردیم آنها میبینند. حالا حافظ اسرارند ذکر نمیکنند، مطلب دیگر است. پس هر کاری را که ما انجام بدهیم، مقرّبین میبینند و مؤمنین خاص که منظور ائمه(علیهم السلام)اند یا ملحق به ائمه(علیهم السلام)اند میبینند، اینها میشوند شاهد اعمال.
قبلاً هم در بحث شهادت گذشت که خدا فرمود: ﴿فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾ ؛ فرمود هر امّتی شاهدی دارد که اعمال آنها را مینگرد و در قیامت هم شهادت میدهد و تو شاهد همهٴ آنهایی. اگر در ذیل آیهای، شهید به معنای مقتول در معرکه معنا شد، به برکت آن روایت، شهید را بر همان مقتول در قتال و معرکه معنا میکنیم، برای اینکه یکی از مفسّرهای قرآن همین حدیث است. ولی در خود قرآن، آیا آیهای کلمهٴ شهید را بر قتیل فی المعرکه به کار برد یا نبرد که اگر ما دلیل روایی نداشتیم، باز هم بتوانیم به معنای قتیل فی المعرکه معنا کنیم یا نه? در خود قرآن، ظاهراً شهید به معنای کُشتهٴ در میدان جنگ به کار نرفت، برای اینکه یک مقدار از این شهید، شاهد، شهدا همین اصطلاحات فقهی است. فرمود: ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَاهِدَیْنِ مِن رِجَالِکُمْ﴾ که این از بحث خارج است که فرمود اگر خواستید تجارتی بکنید، قراردادی بکنید، چیزی بنویسید، دو شاهد عادل بگیرید که بعد نزاعی پیش نیاید، مشکلی پیش نیاید [و] اینها. یا در مسئلهٴ قذف یا در محاکم چند نفر شهادت بدهند اینها شهدای در تدوین قبالهها و اسنادند یا شهدای در محاکماند، همین شاهد مصطلح، این یک اصطلاح.
اصطلاح دیگر این است که فرمود هر امّتی شاهدی دارد و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شاهد آنهاست ، خب، این هم شهادت بر اعمال است. این همان است که در نهجالبلاغه وجود مبارک حضرت امیر به خدا عرض میکند که پیامبر تو «وَ شَهِیدُکَ یَوْمَ الدِّینِ» ، در روز قیامت و در روز بَعث او شهادت میدهد بر اعمال.
خب، اینها شاهدان اعمالاند که مقرّبین، شاهدان اعمال ابرارند یا مؤمنینی که بر مقرّبین تطبیق میشوند، اعمال ما را میبینند، امروز ظرف تحمّل شهادت است، یومالقیامه ظرف ادای شهادت است.
اما شهادت به معنای کُشته شدن در میدان جنگ، این ظاهراً در قرآن نیست، این بیان سوّمی است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارد و اگر شهدا بر مقتولین در میدان جنگ اطلاق شده است، در موردی آن برابر با اصطلاح فقهی و اصطلاح روایی است.
فخررازی میگوید منظور از شهید، همان شاهد «بالقسط و العدل» است . این سخن تام نیست، برای اینکه آیهٴ ﴿شَهِدَ﴾ که شهادت به وحدانیّت است، به صورت فعل ماضی ذکر شده. در قرآن، جایی کلمهٴ شهید، کلمهٴ شهدا به این معنایی که فخررازی میگوید به کار نرفته است. پس در بین احتمالات سهگانه، همین احتمالی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند ، این اقرب به ذهن است، این از نظر بحثهای قرآنی. اما بحثهای روایی اگر تطبیق کرده است، تفسیر نکرده است یعنی آیه را بر مقتول، تطبیق کرده است، نه اینکه مفهوم شهید را روشن کرده باشد.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّه﴾، در این ﴿ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّه﴾ هم سه نکته است:
یکی اینکه تعبیرکردن از این مقام به ﴿ذلِکَ﴾ که نشانهٴ رفعت منزلت است، نشان میدهد که لذایذ مادّی، متاعهای دنیایی این فضیلت نیست. فضیلت همین است که انسان با انبیا محشور بشود، این یک.
تفضل بودن نعم الهی به مطیعان خدا و رسول
دوم اینکه اگر کسی مطیع خدا و پیامبر بود، استحقاق ندارد آنچه را که خدا به او عطا میکند، براساس تفضّل است. چون انسان، مستحقّ باشد و طلبکار باشد و بر خدا لازم باشد که چیزی به او بدهد نیست. چون همهٴ این اطاعتهای ما، در مقابل نعمتهای خدا یا در مقابل معصیتهایی که ما کردیم، قابل قیاس نیست یعنی انسان وقتی محاسبه میکند، میبیند بدهکار است، نه طلبکار. ما هر کار خیری که انجام دادیم اولاً موظّفیم آن را با معصیتهایمان بسنجیم، ببینیم معصیتهای ما بیشتر است یا اطاعتهای ما? اگر در این محاسبه، سرفراز به درآمدیم و ثابت شد که معصیتهای ما کمتر است و اطاعتهای ما بیشتر، یک محاسبه دیگر داریم و آن این است که این اطاعتها را با نعمتهای خدا باید بسنجیم، آنگاه میبینیم بدهکاریم، دیگر به مقطع سوم نمیرسیم که چیزی طلبکار باشیم. اگر خدا یک تکّه خاک را، یک تکّه آب را به این صورت درآورده است؛ به ما اصلِ هستی داد، حیات داد، چشم داد، تمام نعمتهای ظاهری و باطنی را به ما داد، آن وقت در قبال او چهار کار از ما خواست، این کارهای خیر در قبال نعمتهای خدا قابل مقایسه نیست. پس اگر کسی اطاعت میکند اول، اطاعتها را با معصیتها باید بسنجد، ببیند کدام بیشتر است به این شرط که در معصیتها مراقب خود باشد [تا میزان معاصی را بداند و بتواند چنین محاسبهای کند] چون مراقبت قبل از محاسبت است ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ﴾ ، آن ﴿وَاتَّقُوا﴾ اول ناظر به مراقبت است، این ﴿وَاتَّقُوا﴾ دوم ناظر به محاسبت است. خب، یک تاجر وقتی حسابرس خوبی هست که مراقب باشد چه چیزی میدهد و چه چیزی میگیرد، همه را یادداشت کند. اگر در پایان روز بخواهد حساب بکند سود و زیانش را، این باید در تمام روز مراقب باشد که چقدر فروخت و چقدر خرید و چه چیزی گرفت و چه چیزی داد و همه را یادداشت کند. اگر آنجا که به سود اوست، آنها را یادداشت کند [و] آنجا که به ضرر اوست، آنها را یادداشت نکند، بعد در پایان روز بخواهد حساب بکند که حسابرس خوبی نیست. ما اگر خیرات را یادمان باشد، آن معاصی که کردیم یادمان نباشد، بعد بخواهیم حساب بکنیم، خب حسابرس خوبی نخواهیم بود.
مراقبت، لازم است که انسان همهٴ کارها را واقعاً یادداشت کند، چه بد و چه خوب. اگر معاصیاش را یادداشت کرد، اطاعاتش هم یادداشت کرد و بررسی کرد دید اطاعات او، بیش از معصیتهای اوست، بعد به مقطع دوم برسد و آن این است که اطاعات را با نعمتهای خدا محاسبه بکند. اگر کسی یک مختصر کمک مالی به ما کرد ما تا مدّتی از او متشکّریم، اگر بیمار بودیم کسی ما را درمان کرد ما میگوییم تا عمر داریم شما را فراموش نمیکنیم. حالا خدایی که واقع، یک تکّه خاک را اگر انسان یک مقدار بالاتر برود و فکر بکند، میبیند پنجاه سال قبل یا شصت سال قبل یک مُشت خاک بود در این باغها افتاده بود، شیار میکردند، حیوان روی آن راه میرفت، انسان روی آن راه میرفت، بعد هم باغبانی این زمینها را شیار کرده، این یک تکّه باغ زیر یک خوشه گندمی یا خوشهٴ برنجی قرار گرفته یا زیر درختی قرار گرفته، کمکم جذب آن درخت شده، بعد به صورت برنج و گندم درآمده، بعد به صورت نان درآمده، آمده بازار [و] پدران ما این میوهها یا این نانها را خوردند و نطفه شد و بعد ما تشکیل شدیم. یعنی وقتی ما چهل، پنجاه سال قبلمان را که نگاه بکنیم، میبینیم یک مُشت خاک بودیم در این باغها که هر حیوانی هم روی آن راه میرفت. بعدش هم بعد از یک مدت کوتاهی، حالا بیست سال بعد یا سی سال بعد هم، بعد هم یک مُشت خاک هستیم، میگویند حالا این جزء قبرستان متروکه است و اینجا باید خیابان بشود، چون نوعِ آن آقایانی که یک مقدار سنّش بالاست از همین حرم مطهّر تا جلوی بازار همه قبرستان بود دیگر، همه قبرستان بود. آنها که تازه وارد قم شدند یا ده سال قبل یا بیست سال قبل وارد قم شدند، اینها خیال میکنند همیشه اینجا بازار بود و مغازه بود، این طور نبود. اینجا همهاش قبرستان بود، بعد از مدّتی وقتی این بدنها پوسید و قبرستان متروکه شد، اینجا را به صورت باغ در میآورند، دوباره همان خاکی خواهد شد، این وسطها که ما به مقام انسانیّت رسیدهایم اگر شبانهروز شاکر باشیم، نمیرسیم [حق مطلب را ادا کنیم] که یک مُشت خاک به این صورت درآمده. پس ما اگر درست بررسی کنیم، میشویم بدهکار، نه طلبکار. حالا معلوم میشود که اگر چیزی ذات اقدس الهی به ما داد، این براساس فضل است: ﴿ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ﴾ نه اینکه حالا ما چیزی طلب داشته باشیم، این دو مطلب.
ذات اقدس الهی بودن منشأ همهٴ فضیلتها
سوم این است که منشأ همهٴ اینها الله است: ﴿ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ﴾ از دیگری هیچ کاری ساخته نیست. پس در قبال حشر با ائمه(علیهم السلام)، حشر با انبیا و صدّیقین و شهدا و صالحین سایر امور اصلاً فضیلت نیست و منشأ همهٴ این فضیلتها هم ذات اقدس الهی است.
بعد در پایان فرمود: ﴿وَکَفَی بِاللّهِ عَلِیماً﴾ حالا اگر کسی اطاعتی کرد و توقّعی دارد واقع، خدا علیم است که اطاعت او خالص بود یا نه? درجهٴ اطاعت او را میداند، قهراً میداند که او با چه کسی باید محشور بشود.
جمعبندی فصل اطاعت از خدا و رسول در سورهٴ نساء
این جمع، تقریباً یک فصل از قرآنی بود که تمام شد یعنی از ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ شروع شد تا با ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾ به پایان رسید یعنی حُکم و موضوع و ثمرات عمل به این حکم را بیان فرمود. حالا همهٴ اینها مقدمه بود، فرمود حالا که اینچنین است: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِیعاً﴾ حالا که فرمود باید اطاعت کنید، منشأ حلّ اختلاف، فقط وحی است و اگر کسی به غیر خدا و پیامبر مراجعه کند به محکمهٴ طاغوت مراجعه کرد و اگر کسی مطیع خدا و پیامبر باشد، با انبیا و صدّیقین محشور میشود، بعد از همهٴ این مقدمهچینی که جمعاً به منزلهٴ یک فصل است، آنگاه مسئلهٴ جهاد و حضور در جبههها را بیان میکند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- اطاعت خدا و رسول (ص) سبب برخورداری از نعم عظیم
- شواهد قرآنی بر برخورداری مطیعان خدا و رسول از نعم الهی
- دارای درجه بودن اطاعت کنندگان از خدا و رسول
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً ﴿69﴾ ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَکَفَی بِاللّهِ عَلِیماً ﴿70﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِیعاً ﴿71﴾
اطاعت خدا و رسول سبب برخورداری از نعم عظیم
مضمون این آیه که بیانگر حُکم اطاعت خدا و رسول خداست، در چند جای قرآن آمده است. در بعضی از موارد، نعمتهای ظاهری وعده داده شد. در مورد بحث، ضمن تذکّر نعمتهای ظاهری، به نعمت معنوی هم اشاره فرمود. از مجموع این دو طایفه [از] آیات که بعضی از آیات نعمتهای ظاهره را ذکر میکند، بعضی از آیات، نعمتهای باطنه را ذکر میکند، معلوم میشود که بهرهٴ مطیعان خدا و پیامبر زیاد است، عصارهٴ این دو طایفه در طایفهٴ سوم ذکر میشود و آن این است که فرمود اگر کسی مطیع خدا و پیامبر بود، فوزِ عظیم دارد. فوز عظیم، در این است که هم انسان از نعمتهای ظاهره برخوردار باشد، هم از نعمتهای باطنه. پس آیاتی که دربارهٴ بیان آثار اطاعت خدا و رسول است، سه طایفه است.
شواهد قرآنی بر برخورداری مطیعان خدا و رسول از نعم الهی
اما طایفهٴ اُولیٰ در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً گذشت، آیهٴ سیزدهم فرمود: ﴿تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا﴾؛ اگر کسی مطیع خدا و پیامبر بود او در بهشتی که دارای نهرهای جاری است به سر میبرد، این نعمتهای ظاهری است. آیهٴ محلّ بحث که فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ﴾ یعنی اگر کسی مطیع خدا و پیامبر بود، با انبیا و صدّیقین و شهدا و صالحین محشور میشود، این نعمت معنوی است.
از مجموع این دو طایفه به دست میآید که ثمرهٴ اطاعت خدا و پیامبر، فوز عظیم است. لذا در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» آیهٴ 71 اینچنین فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِیماً﴾ فوز عظیم آن است که انسان هم از نعمتهای ظاهره برخوردار باشد، هم از نعمتهای باطنه. ممکن است کسی از نعمت ظاهری بهرهمند باشد ولی به آن نعمت عظیم معنوی نرسد، این یک مطلب.
دارای درجه بودن اطاعت کنندگان از خدا و رسول
مطلب دوم آن است که همان طوری که نبیّین، صدّیقین، شهدا، صالحین اینها با هم فرق میکنند، اطاعتکنندهها هم در یک درجه نیستند. بعضی از اطاعت کنندهها ملحق به انبیایند، بعضیها ملحق به صدّیقیناند، بعضیها ملحق به شهدایند، بعضیها ملحق به صالحیناند و در ذیل آیهٴ بعد که فرمود: ﴿وَکَفَی بِاللّهِ عَلِیماً﴾ این درجهبندی و دستهبندی روشن میشود.
دلالت روایات بر ذو مراتب بودن اطاعت کنندگان
اینکه در بعضی از روایات دارد یک عده ملحق به شهدایند، یک عده ملحق به انبیایند، براساس همین بیان است، چون اطاعتها درجاتی دارد کسی که در تبلیغ الهی مطیع خدا و پیامبر است، یک مُبلّغ خوبی است این ملحق به انبیاست، این یک معلّم خوبی است، این ملحق به انبیاست. یک وقت است شاهدِ خوبی است، گواه خوبی است این ملحق به شهداست. یک وقت است که در همهٴ حرکات و سَکنات مواظب است که راست بگوید، این ملحق به صدّیقین است. یک وقت است که کارهای آنچنانی ندارد ولی مواظب است که کارِ صالح از او ترک نشود، این ملحق به صالحین است. یک عالِم که کارِ انبیا را میکند «العلماء ورثة الأنبیاء» در تعلیم مردم، در تبلیغ [برای] مردم، کوتاهی نمیکنند، همه کارهای واجب را انجام میدهند، از محرّمات میپرهیزند ولی اهتمام آنها به وراثت انبیاست، اینها ملحق به انبیایند.
[بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ﴾ برای آن است که] مطیعها فرق میکنند در نتیجه، حشرشان هم فرق میکند؛ بعضی با انبیا محشورند، بعضی با دیگران.
روایت ابیبصیر و الحاق مؤمنین به صدیقین و شهدا
همین معنا را به عنوان مطلب سوم، روایت تأیید میکند و آن این است که ابیبصیر از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند، این روایت در آن نورالثقلین هم هست [و] در سایر جوامع روایی هم هست. أبیبصیر از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که همین آیه را حضرت خواند، فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ﴾ بعد فرمود: «فتَسَمّوا بالصّلاح کما سمّاکم الله عزّ وجلّ» ؛ همان سِمه و علامت و نشانه را فراهم بکنید که خدا آن علامت را به شما داده است، فرمود نام شما را خدا در قرآن برد، این هم یک مطلب.
ادعای فخررازی بر دلالت صدیق به ابوبکر
مطلب دیگر اصراری است که فخررازی در تفسیر دارد که منظور از این صدّیق، همان ابوبکر است و ابابکر، مصداق کامل صدّیق است و خلیفهٴ بلافصل است. الآن بحث در امامت و ولایت نیست تا ثابت بشود امامت و ولایت حقّ طِلق علیبنابیطالب است، طبق براهینی که خود آنها هم این براهین را نقل میکنند. ولی بعضی از استدلالهای فخررازی باید مورد ملاحظه قرار بگیرد. ایشان میگوید که کسی صدّیق است که کارِ او اسوهٴ دیگران قرار بگیرد که دیگران به او تأسّی و اقتدا کنند. کسی صدّیق است که در موقع خطر، دین را یاری کند، آن معلوم میشود که خوب تصدیق کرده است، از این حرفها زیاد ردیف کرده است. بعد گفت چون ابابکر در حال بلوغ، اسلام را پذیرفت و علیبنابیطالب نابالغ بود و اسلام را قبول کرد، پس از این جهت بین اسلامِ علیبنابیطالب و اسلام ابیبکر فرق است، این یکی.
بعد وقتی ابیبکر مسلمان شد، عثمان و طلحه و زُبیر و اینها هم به دنبال او اسلام را قبول کردند، پس ابیبکر اسوهٴ دیگران شد، این دو و ابیبکر در حال فشار و ضعف اسلام، پیامبر را یاری کرد و علیبنابیطالب در جنگ اُحد و احزاب، پیغمبر را یاری کرد و جنگ اُحد و احزاب در زمان قوّت اسلام بود یعنی بعد از اینکه رسول خدا وارد مدینه شد و حکومتی تشکیل داد و ارتشی تشکیل داد و قدرتی پیدا کرد تشکیل دادند و طبق آیهٴ سورهٴ «حدید» آنکه در حال ضعف اسلام را یاری میکند، به مراتب بالاتر از کسی است که در حال قوّت اسلام را یاری کرده است. گرچه در سورهٴ «حدید» سخن از حال ضعف و قوّت نیست، سخن از حال قبل از فتح و بعد از فتح است ولی بالأخره این معیار را نشان میدهد، این امور و امثال این امور سخنانی است که جناب فخررازی در آن تفسیرش ذکر کرده است.
رد استدلالات فخررازی و اثبات کمالات امیرالمؤمنین(علیه السلام)
اما اولاً اسلامِ علیبنابیطالب در حال عدم بلوغ بود این نشانهٴ کمال اوست، برای اینکه این اسلام را پیغمبر به اذن خدا عرضه کرد. یک وقت است یک فرد نابالغی، کاری را انجام میدهد، این دلیلی بر مشروعیت او نیست؛ اما اگر پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) اسلام را عرضه بکند و علیبنابیطالب در حال کوچکی یعنی در حالی که بالغ نبود، اسلام را بپذیرد و پیغمبر اسلام او را قبول بکند، معلوم میشود این حجّت خداست، چون فعل معصوم حجت است، دیگر نمیشود گفت این در حال کودکی و قبل از بلوغ این را انجام داده است، این یک مطلب و کاری که یک کودک نابالغ بکند و پیامبر او را قبول بکند، به مراتب اقواست از کاری که بزرگسالان انجام میدهند.
و اما اینکه گفتید او اسوه است برای دیگران، خب آن کسی که اسلام او اقدم از دیگران است، اسوه است. طبق بیان نهجالبلاغهای که مورد قبول همهٴ ماهاست، در نهجالبلاغه آمده است که حضرت فرمود قبل از من هیچ کس نماز نخواند، مگر پیامبر و من اول کسی بودم که او را به رسمیّت شناختم . دربارهٴ اینکه عثمان و اینها به دنبال ابیبکر راه افتادند بله، اینها همیشه با هم بودند تا آخر هم با هم بودند، طلحه و زبیر هم به دنبال اینها بود و مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز، بله اینها همیشه با هم بودند و اما اینکه گفتید ابابکر در حال ضعف، پیغمبر را یاری کرد ولی علی در حال قوّت، پیغمبر را یاری کرد، خب حضرت امیر که در همان طلیعهٴ دوران با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، لیلةالمبیت که همه میترسیدند، چه کسی پیغمبر را یاری کرد? چه کسی به جای او خوابید?
مرحوم کاشفالغطاء(رضوان الله علیه) میفرمود که شجاعت علیبنابیطالب از شجاعت حسینبنعلی بالاتر است، برای اینکه حسینبنعلی(سلام الله علیهما) در میدان جنگ بود، عدهای را هم کُشت و شهید هم شد، این میدان جنگ است. اما یک نفر همین طور صاف در بستر بخوابد، منتظر باشد که چهل شمشیردار از چهل قبیله، برای لُوث شدن خون و گُمشدن خون به او حمله کنند و او را تکهتکه کنند خب، این اشجع است دیگر، این حرف مرحوم کاشفالغطاء است .
خب، آنها نگهبان داشتند، دیدهبان داشتند که آیا بستر خواب هست? کسی در بستر خواب خوابیده یا نه? همه مواظب بودند. این یاری کردن است یا یاری کردنهای دیگری. البته اگر کسی پول میداشت یاری میکرد مهم نبود؛ اما اگر کسی جان را اینچنین نثار کند، اوست که آیهٴ ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ نازل شده است. الآن بحث در مسئلهٴ خلافت و اینها نیست ولی چون فخررازی اصراری دارد که از کلمهٴ صدّیقین این معنا را به دربیاورد یک چند جملهای اشاره شده، این هم یک مطلب.
علت ذکر نعمت ولایت بر انبیاء در برخی آیات
مطلب دیگر آن است که خداوند، گاهی این نعمت ولایت را بر چهار گروه ذکر میکند، مثل همین آیه که فرمود: ﴿مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ﴾ گاهی فقط نبیّین را ذکر میکند، صدّیقین و شهدا و صالحین را ذکر نمیکند، برای اینکه آنها به برکت نبیّین به مقامهایی رسیدهاند، نظیر آنچه در سورهٴ «مریم» آمده است؛ آیهٴ 58 اینچنین است ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ مِن ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ﴾ که این ﴿أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾ فقط نبیّین را ذکر میکند. البته، چون بحث در انبیاست فقط نبیّین را ذکر میکند و بحث در غیرانبیا اگر بود، نام صدّیقین و شهدا و صالحین را هم میبرد ولی اساس کار بر این است که اگر صدّیقین و شهدا و صالحین از نعمت ولایت برخوردارند، به برکت همین نبیّین است، لذا اینها اصلاند.
احتمالات موجود در مراد از شهداء در آیه
مطلب بعدی آن است که دربارهٴ شهدا سه احتمال است: یکی همین احتمالی که مرحوم شیخ طوسی ذکر کرد، مرحوم امینالاسلام ذکر کرد و مفسّرین اهل سنّت و جماعت هم ذکر کردند که منظور از شهدا، همین مقتولین در معرکه است ، همین اصطلاح فقهی و حدیثی است، شهدا یعنی کسانی که در میدان جنگ شهید شدند.
احتمال دوم آن است که فخررازی ذکر کرده است و آن این است که منظور از شهید، کُشتهٴ به دست کافر نیست [بلکه] منظور از شهید، کسی [است] که به حق و قِسط شهادت بدهد، برابر آیهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ شهید، فَعیل به معنای فاعل است، کسی که شاهد بالحقّ و القسط و العدل است. آن یا در صحنههای علمی به حق، شهادت میدهد یا در صحنههای مبارزهای اگر لازم بود با بذل خون، شهادت به حقّانیّت میدهد. پس شهید یعنی شاهدِ به قِسط و عدل، برابر آیهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ که در حقیقت، اینها شاهدان به قِسط و عدلاند و اگر این شهادت منتهی بشود به مرگ اینها، باز مقاوم هستند .
احتمال سوم همین بیان سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) است که منظور از شهدا و شهید، شاهدان اعمالاند . اینها درجهشان از دیگران برتر است، قهراً این احتمال، قویتر از احتمالهای دیگر خواهد بود. اما درجهٴ اینها قویتر است، برای اینکه اینها درونبیناند [و] باطل اعمال انسانها را میبینند. یک عده هستند که نامهٴ اعمال دیگران را تنظیم و تدوین میکنند، مثل ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ﴾ یا ﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾ . عدهٴ دیگرند که نامهٴ اعمال ما را میخوانند؛ هر چه که ما کردیم آنها میدانند. چه اینکه مقرّبین، نامهٴ اعمال ابرار را مشاهد میکنند: ﴿إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ ، خب، پس مقرّبون، نامهٴ اعمال ابرار را میبینند؛ هر کاری که انسان بکند آنها میبینند. اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ این مؤمنون، شاهدان اعمالاند یعنی هر چه ما کردیم آنها میبینند. حالا حافظ اسرارند ذکر نمیکنند، مطلب دیگر است. پس هر کاری را که ما انجام بدهیم، مقرّبین میبینند و مؤمنین خاص که منظور ائمه(علیهم السلام)اند یا ملحق به ائمه(علیهم السلام)اند میبینند، اینها میشوند شاهد اعمال.
قبلاً هم در بحث شهادت گذشت که خدا فرمود: ﴿فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾ ؛ فرمود هر امّتی شاهدی دارد که اعمال آنها را مینگرد و در قیامت هم شهادت میدهد و تو شاهد همهٴ آنهایی. اگر در ذیل آیهای، شهید به معنای مقتول در معرکه معنا شد، به برکت آن روایت، شهید را بر همان مقتول در قتال و معرکه معنا میکنیم، برای اینکه یکی از مفسّرهای قرآن همین حدیث است. ولی در خود قرآن، آیا آیهای کلمهٴ شهید را بر قتیل فی المعرکه به کار برد یا نبرد که اگر ما دلیل روایی نداشتیم، باز هم بتوانیم به معنای قتیل فی المعرکه معنا کنیم یا نه? در خود قرآن، ظاهراً شهید به معنای کُشتهٴ در میدان جنگ به کار نرفت، برای اینکه یک مقدار از این شهید، شاهد، شهدا همین اصطلاحات فقهی است. فرمود: ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَاهِدَیْنِ مِن رِجَالِکُمْ﴾ که این از بحث خارج است که فرمود اگر خواستید تجارتی بکنید، قراردادی بکنید، چیزی بنویسید، دو شاهد عادل بگیرید که بعد نزاعی پیش نیاید، مشکلی پیش نیاید [و] اینها. یا در مسئلهٴ قذف یا در محاکم چند نفر شهادت بدهند اینها شهدای در تدوین قبالهها و اسنادند یا شهدای در محاکماند، همین شاهد مصطلح، این یک اصطلاح.
اصطلاح دیگر این است که فرمود هر امّتی شاهدی دارد و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شاهد آنهاست ، خب، این هم شهادت بر اعمال است. این همان است که در نهجالبلاغه وجود مبارک حضرت امیر به خدا عرض میکند که پیامبر تو «وَ شَهِیدُکَ یَوْمَ الدِّینِ» ، در روز قیامت و در روز بَعث او شهادت میدهد بر اعمال.
خب، اینها شاهدان اعمالاند که مقرّبین، شاهدان اعمال ابرارند یا مؤمنینی که بر مقرّبین تطبیق میشوند، اعمال ما را میبینند، امروز ظرف تحمّل شهادت است، یومالقیامه ظرف ادای شهادت است.
اما شهادت به معنای کُشته شدن در میدان جنگ، این ظاهراً در قرآن نیست، این بیان سوّمی است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارد و اگر شهدا بر مقتولین در میدان جنگ اطلاق شده است، در موردی آن برابر با اصطلاح فقهی و اصطلاح روایی است.
فخررازی میگوید منظور از شهید، همان شاهد «بالقسط و العدل» است . این سخن تام نیست، برای اینکه آیهٴ ﴿شَهِدَ﴾ که شهادت به وحدانیّت است، به صورت فعل ماضی ذکر شده. در قرآن، جایی کلمهٴ شهید، کلمهٴ شهدا به این معنایی که فخررازی میگوید به کار نرفته است. پس در بین احتمالات سهگانه، همین احتمالی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند ، این اقرب به ذهن است، این از نظر بحثهای قرآنی. اما بحثهای روایی اگر تطبیق کرده است، تفسیر نکرده است یعنی آیه را بر مقتول، تطبیق کرده است، نه اینکه مفهوم شهید را روشن کرده باشد.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّه﴾، در این ﴿ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّه﴾ هم سه نکته است:
یکی اینکه تعبیرکردن از این مقام به ﴿ذلِکَ﴾ که نشانهٴ رفعت منزلت است، نشان میدهد که لذایذ مادّی، متاعهای دنیایی این فضیلت نیست. فضیلت همین است که انسان با انبیا محشور بشود، این یک.
تفضل بودن نعم الهی به مطیعان خدا و رسول
دوم اینکه اگر کسی مطیع خدا و پیامبر بود، استحقاق ندارد آنچه را که خدا به او عطا میکند، براساس تفضّل است. چون انسان، مستحقّ باشد و طلبکار باشد و بر خدا لازم باشد که چیزی به او بدهد نیست. چون همهٴ این اطاعتهای ما، در مقابل نعمتهای خدا یا در مقابل معصیتهایی که ما کردیم، قابل قیاس نیست یعنی انسان وقتی محاسبه میکند، میبیند بدهکار است، نه طلبکار. ما هر کار خیری که انجام دادیم اولاً موظّفیم آن را با معصیتهایمان بسنجیم، ببینیم معصیتهای ما بیشتر است یا اطاعتهای ما? اگر در این محاسبه، سرفراز به درآمدیم و ثابت شد که معصیتهای ما کمتر است و اطاعتهای ما بیشتر، یک محاسبه دیگر داریم و آن این است که این اطاعتها را با نعمتهای خدا باید بسنجیم، آنگاه میبینیم بدهکاریم، دیگر به مقطع سوم نمیرسیم که چیزی طلبکار باشیم. اگر خدا یک تکّه خاک را، یک تکّه آب را به این صورت درآورده است؛ به ما اصلِ هستی داد، حیات داد، چشم داد، تمام نعمتهای ظاهری و باطنی را به ما داد، آن وقت در قبال او چهار کار از ما خواست، این کارهای خیر در قبال نعمتهای خدا قابل مقایسه نیست. پس اگر کسی اطاعت میکند اول، اطاعتها را با معصیتها باید بسنجد، ببیند کدام بیشتر است به این شرط که در معصیتها مراقب خود باشد [تا میزان معاصی را بداند و بتواند چنین محاسبهای کند] چون مراقبت قبل از محاسبت است ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ﴾ ، آن ﴿وَاتَّقُوا﴾ اول ناظر به مراقبت است، این ﴿وَاتَّقُوا﴾ دوم ناظر به محاسبت است. خب، یک تاجر وقتی حسابرس خوبی هست که مراقب باشد چه چیزی میدهد و چه چیزی میگیرد، همه را یادداشت کند. اگر در پایان روز بخواهد حساب بکند سود و زیانش را، این باید در تمام روز مراقب باشد که چقدر فروخت و چقدر خرید و چه چیزی گرفت و چه چیزی داد و همه را یادداشت کند. اگر آنجا که به سود اوست، آنها را یادداشت کند [و] آنجا که به ضرر اوست، آنها را یادداشت نکند، بعد در پایان روز بخواهد حساب بکند که حسابرس خوبی نیست. ما اگر خیرات را یادمان باشد، آن معاصی که کردیم یادمان نباشد، بعد بخواهیم حساب بکنیم، خب حسابرس خوبی نخواهیم بود.
مراقبت، لازم است که انسان همهٴ کارها را واقعاً یادداشت کند، چه بد و چه خوب. اگر معاصیاش را یادداشت کرد، اطاعاتش هم یادداشت کرد و بررسی کرد دید اطاعات او، بیش از معصیتهای اوست، بعد به مقطع دوم برسد و آن این است که اطاعات را با نعمتهای خدا محاسبه بکند. اگر کسی یک مختصر کمک مالی به ما کرد ما تا مدّتی از او متشکّریم، اگر بیمار بودیم کسی ما را درمان کرد ما میگوییم تا عمر داریم شما را فراموش نمیکنیم. حالا خدایی که واقع، یک تکّه خاک را اگر انسان یک مقدار بالاتر برود و فکر بکند، میبیند پنجاه سال قبل یا شصت سال قبل یک مُشت خاک بود در این باغها افتاده بود، شیار میکردند، حیوان روی آن راه میرفت، انسان روی آن راه میرفت، بعد هم باغبانی این زمینها را شیار کرده، این یک تکّه باغ زیر یک خوشه گندمی یا خوشهٴ برنجی قرار گرفته یا زیر درختی قرار گرفته، کمکم جذب آن درخت شده، بعد به صورت برنج و گندم درآمده، بعد به صورت نان درآمده، آمده بازار [و] پدران ما این میوهها یا این نانها را خوردند و نطفه شد و بعد ما تشکیل شدیم. یعنی وقتی ما چهل، پنجاه سال قبلمان را که نگاه بکنیم، میبینیم یک مُشت خاک بودیم در این باغها که هر حیوانی هم روی آن راه میرفت. بعدش هم بعد از یک مدت کوتاهی، حالا بیست سال بعد یا سی سال بعد هم، بعد هم یک مُشت خاک هستیم، میگویند حالا این جزء قبرستان متروکه است و اینجا باید خیابان بشود، چون نوعِ آن آقایانی که یک مقدار سنّش بالاست از همین حرم مطهّر تا جلوی بازار همه قبرستان بود دیگر، همه قبرستان بود. آنها که تازه وارد قم شدند یا ده سال قبل یا بیست سال قبل وارد قم شدند، اینها خیال میکنند همیشه اینجا بازار بود و مغازه بود، این طور نبود. اینجا همهاش قبرستان بود، بعد از مدّتی وقتی این بدنها پوسید و قبرستان متروکه شد، اینجا را به صورت باغ در میآورند، دوباره همان خاکی خواهد شد، این وسطها که ما به مقام انسانیّت رسیدهایم اگر شبانهروز شاکر باشیم، نمیرسیم [حق مطلب را ادا کنیم] که یک مُشت خاک به این صورت درآمده. پس ما اگر درست بررسی کنیم، میشویم بدهکار، نه طلبکار. حالا معلوم میشود که اگر چیزی ذات اقدس الهی به ما داد، این براساس فضل است: ﴿ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ﴾ نه اینکه حالا ما چیزی طلب داشته باشیم، این دو مطلب.
ذات اقدس الهی بودن منشأ همهٴ فضیلتها
سوم این است که منشأ همهٴ اینها الله است: ﴿ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ﴾ از دیگری هیچ کاری ساخته نیست. پس در قبال حشر با ائمه(علیهم السلام)، حشر با انبیا و صدّیقین و شهدا و صالحین سایر امور اصلاً فضیلت نیست و منشأ همهٴ این فضیلتها هم ذات اقدس الهی است.
بعد در پایان فرمود: ﴿وَکَفَی بِاللّهِ عَلِیماً﴾ حالا اگر کسی اطاعتی کرد و توقّعی دارد واقع، خدا علیم است که اطاعت او خالص بود یا نه? درجهٴ اطاعت او را میداند، قهراً میداند که او با چه کسی باید محشور بشود.
جمعبندی فصل اطاعت از خدا و رسول در سورهٴ نساء
این جمع، تقریباً یک فصل از قرآنی بود که تمام شد یعنی از ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ شروع شد تا با ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾ به پایان رسید یعنی حُکم و موضوع و ثمرات عمل به این حکم را بیان فرمود. حالا همهٴ اینها مقدمه بود، فرمود حالا که اینچنین است: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِیعاً﴾ حالا که فرمود باید اطاعت کنید، منشأ حلّ اختلاف، فقط وحی است و اگر کسی به غیر خدا و پیامبر مراجعه کند به محکمهٴ طاغوت مراجعه کرد و اگر کسی مطیع خدا و پیامبر باشد، با انبیا و صدّیقین محشور میشود، بعد از همهٴ این مقدمهچینی که جمعاً به منزلهٴ یک فصل است، آنگاه مسئلهٴ جهاد و حضور در جبههها را بیان میکند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است