display result search
منو
تفسیر آیه 40 سوره نساء

تفسیر آیه 40 سوره نساء

  • 1 تعداد قطعات
  • 41 دقیقه مدت قطعه
  • 122 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 40 سوره نساء"
- راه نداشتن ظلم به ساحت ذات اقدس الهی بعنوان صفت سلبی
- نفی هر گونه ظلم از خداوند در قرآن
- نزاع اشاعره و معتزله در نحوه انتساب ظلم به خداوند

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْرًا عَظیمًا ﴿40﴾

ارتباط آیه 40 با آیات قبل و بعد
این آیه ـ در عین حالی که بحث جدایی دارد ـ می‌تواند دلیل برای مسائل گذشته باشد. در آیات قبل، فرمود: خدا را عبادت کنید و شرک نورزید، نسبت به پدر و مادر و هم چنین ذی القربی و یتامیٰ و مساکین و همسایه‌های دور و نزدیک و ابن‌السبیل و زیردستان احسان کنید؛ بخل نورزید، ریا نکنید و ایمان بیاورید و مانند آن. آن‌گاه دلیل همه این دستورات این است که: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ اگر این کارهای خیر را انجام دادید، ذره‌ای از حسنات شما فوت نمی‌شود. بنابراین این آیه، گرچه زمینه برای بحثهای دیگر است ولی علت مسائل گذشته هم می‌تواند باشد، این یک مطلب ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾.
راه نداشتن ظلم به ساحت ذات اقدس الهی به عنوان صفت سلبی
مطلب دوم آن است که ظلم، به معنای نقص است. اگر درختی میوه ندهد ظالم است یعنی ناقص است. این ظلم به معنای نقص است، تکوینی. اگر موجودی به ثمر نرسد ظالم است یعنی ناقص است، نه ظلم تشریعی و اعتباری. در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» معنای لغوی ظلم آمده است؛ آیهٴ 33 این است: ﴿کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا﴾ آن مثلی که در این سوره آمده است که خداوند دو باغ داد و هر دو باغ، ثمربخش بود و هیچ‌کدام از این دو باغ، ظالم نبودند یعنی این‌‌چنین نبودند که میوه ندهند ﴿کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها﴾، ‌«اُکُل‌‌» یعنی خوراکی نه یعنی خوردن ‌«اَکْل‌‌» یعنی خوردن ولی ‌«اُکُل‌‌» یعنی خوراکی. میوه را می‌گویند ‌«اُکل‌‌» هیچ‌کدام از این دو باغ، ظلم نکردند یعنی این‌چنین نبود که میوه ندهند. پس ظلم لغتاً به معنای نقص است و اصطلاحاً هم تجاوز از حق است؛ اگر کسی وظیفه‌ای را انجام نداد آنچه را که به عهده او بود انجام نداد یا آنچه حق دیگری است تعدی کرد، می‌گویند ظلم کرده است و ذات اقدس الهی ظلم نمی‌کند، این وصف سلبی خداست.
بیان سه صفت از صفات خداوند در آیهٴ محل بحث
در این آیه، سه صفت ذکر شده است که یکی سلبی است و دوتا ثبوتی؛ یک صفت سلبی خدا همان نفی ظلم است دو صفت ثبوتی خدا؛ یکی اینکه ﴿وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها﴾ و یکی هم اینکه ﴿وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْرًا عَظیمًا﴾ که این آیه نورانی در عین اختصار، سه صفت از صفات الهی را در بردارد: یک صفت سلبی و دو صفت ثبوتی. آن‌گاه فرمود ذات اقدس الهی ظلم نمی‌کند یعنی نه نقصی در کار اوست که ثمر ندهد و نه تجاوزی به حق دیگران می‌کند. گرچه حقی برای دیگران نیست تا خدا تعدی کند، چون هر چه هست مِلک و مُلک خداست ولی برابر آن قراردادهای الهی که حقوقی را برای دیگران تعیین کرده است، تکالیفی را معین کرده است وعده‌هایی داده است، خلف وعده نمی‌کند هرگز خلف وعده نمی‌کند. پس خودش چون کمال محض است و همه خیرات از اوست، او اهل ظلم و نقص نیست این (یک) و ظلمهایی به معنای تعدی حق دیگران هم درباره ذات اقدس الهی روا نیست، چون نقص است نه اینکه این کارِ تشریعی و اعتباری در او راه نداشته باشد تا کسی بگوید حرمت ظلم، یک امر تکلیفی و اعتباری است و ذات اقدس الهی منزه از امور اعتباری است. خدایی که تکوین محض است، امر اعتباری درباره او راه ندارد. این سخن ناتمام است، برای اینکه منشأ هر ظلمی نقص است. اگر موجودی بخواهد به حق دیگری تعدی کند خودش نقص است یا در اثر جهل، تعدی می‌کند یا در اثر سهو و نسیان تعدی می‌کند یا در اثر عجز، تعدی می‌کند یا در اثر بخل، تعدی می‌کند. اگر کسی بخواهد به حق دیگری تعدی کند یا جاهلانه است یا ناسیانه است یا غافلانه است یا عاجزانه است. اگر کسی چیزی را بخواهد و همان چیز به نحو احسن در اختیارش باشد، این داعی ندارد که بر دیگری بتازد و حق دیگری را بگیرد. اگر کسی محتاج نبود اصلاً، ظلم درباره او فرض ندارد. بنابراین هر ظلمی منشأ‌ش نقص وجودی است و چون ذات اقدس الهی منزه از هر گونه نقص است، پس مبرای از هر گونه ظلم است.
نفی هرگونه ظلم از خداوند در قرآن
لذا در قرآن کریم سه مطلب را که بازگشت‌اش به دو مطلب است بیان می‌کند: یک مطلب همین است که خدا به اندازه ذره‌ای ظلم نمی‌کند: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾، ‌«مثقال‌‌» یعنی وسیله ثقل معیار سنجش. ‌«ذره‌‌» حالا یا به معنای مورچه است یا به معنای سر مورچه است یا به معنای همین اجزای ریز پراکنده‌ای است که وقتی یک روزنهٴ روشنی به درون اتاق باز می‌شود، انسان در آن مجرا یک ذرات پراکنده‌ای را می‌بیند که اینها هر کدام ذره است. گفتند ابن‌عباس دستش را به خاک برد بعد بیرون آورد و تکان داد و نفخ کرد گفت آنچه را که من نفخ کردم و پراکنده شد، اینها ذره است و این ذره یک تعبیر عرفی است. کوچک‌تر از این و کمتر از این‌هم فرض می‌شود و خدا نسبت به کوچک‌تر از این و کمتر از این‌هم ظلم نمی‌کند که آن را یک آیهٴ دیگری بیان می‌کند. پس یک مطلب این است که خدا به اندازه یک ذره هم ظلم نمی‌کند این (یک).
دو مطلب مهم که این مطلب قبلی را زیرمجموعه خود دارد این است که در دو آیه خداوند به عنوان نکره در سیاق نفی بالقول ‌المطلق هر گونه ظلمی را نفی کرده است: یکی این است که ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ ؛ به احدی ظلم نمی‌کند چه مؤمن چه کافر، چه در دنیا چه در آخرت به احدی ظلم نمی‌کند؛ یکی هم در سورهٴ «یونس» است که خداوند، هیچ ظلمی ندارد به هیچ اندازه ﴿لا یَظْلِمُ النّاسَ شَیْئًا﴾ ، این ﴿لا یَظْلِمُ النّاسَ شَیْئًا﴾ که نکره در سیاق نفی است کمتر از ذره را هم می‌گیرد؛ هر چه مصداق شیء شد، مشمول این آیه است که: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ النّاسَ شَیْئًا﴾. آن‌گاه این ﴿لا یَظْلِمُ النّاسَ شَیْئًا﴾ آیهٴ محلّ بحث را هم دربر دارد، آیه این است که: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ خب، اگر کمتر از مثقال ذره فرض شد ـ چه اینکه فرض می‌شود و داریم ـ همان ذره یک نیمی دارد و ثلث و ربعی دارد. اگر مثقال ذره کمتر از او هم فرض می‌شود، خدا نسبت به کمتر از او هم ظلم نمی‌کند.
علت استعمال نکره در سیاق نفی در خصوص نفی ظلم
این دو نکره‌ای که در سیاق نفی است: یکی در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است آیهٴ 49 که ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ که این نسبت به مظلوم است. در سورهٴ «یونس» نسبت به مقدار ظلم است که فرمود: خداوند ‌«چیزی‌‌» ستم نمی‌کند ﴿لا یَظْلِمُ النّاسَ شَیْئًا﴾ آیهٴ 44 سورهٴ «یونس» این است که: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ النّاسَ شَیْئًا﴾ اما از اینکه کمتر از ذره داریم، در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آن آیه معروف است که ـ آیهٴ 61 سورهٴ «یونس» است ـ فرمود: ﴿وَ ما تَکُونُ فی شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ کُنّا عَلَیْکُمْ شُهُودًا إِذْ تُفیضُونَ فیهِ وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ إِلاّ فی کِتابٍ مُبینٍ﴾؛ خب، فرمود هر کاری را که شما انجام می‌دهید در مشهد خداست، همین که می‌خواهید وارد بشوید خدا شاهد است. بعد فرمود مثقال ذره‌ای از خدا عزوب و افول و غروب ندارد ‌«عازب‌‌» همان غارب و آفل است؛ غیبتی ندارد، کمتر از ذره و بیشتر از او هم در کتاب مبین الهی ثبت است. پس کمتر از ذره و کوچک‌تر از ذره هم فرض می‌شود. گرچه آیهٴ محلّ بحث در مقام تحدید نیست تا مفهوم داشته باشد که ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ یعنی به اندازه ثقل ذره ظلم نمی‌کند ولی ممکن است به کمتر ظلم بکند، این‌چنین که نیست در این مقام نیست، در مقام تحدید نیست. این طبق بیان آنچه عرف می‌فهمد، بر همان بیان است. ولی آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «یونس» که دارد ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ النّاسَ شَیْئًا﴾ و آیهٴ 61 همان سورهٴ «یونس» که دارد کمتر از ذره هم فرض می‌شود، پس ذره و کمتر از ذره مشمول ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ النّاسَ شَیْئًا﴾ است؛ خدا به هیچ اندازه ظلم نمی‌کند، نه ذره نه کمتر از ذره.
در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در یکی از این دعاهای صحیفه‌سجادیه که اظهار خضوع می‌کند عرض می‌کند6 «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّینَ، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ، وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا» خب، آن کس که دیدش دید الهی است و همه نعمتها را داراست دو چیز را می‌بیند: یکی ولایت خود را که همهٴ نعمتها را خدا به او داد؛ یکی اصالت خدا را می‌بیند و اینکه خود، آینه اوست و از خود چیزی ندارد، لذا می‌گوید از من کوچک‌تر دیگر کسی نیست: «وَأنا بَعْدُ اقل الاقلین واذل الأذلین و مثل الذرةأو دونها»، این «دونها» نشان می‌دهد که کمتر از ذره هم فرض می‌شود. آن که دیدش وسیع نیست، همیشه داعیه دارد؛ اما آن که دیدش دید الهی است در عین حال که همهٴ نعمتها را داراست، می‌داند که مالک نعمت دیگری است و او مجلای این نعمت است. پس این آیه محلّ بحث که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ با آن چند آیهٴ سورهٴ «یونس» و سورهٴ «کهف» وقتی جمع‌بندی بشود، نشانه این است که ذات اقدس الهی به احدی به هیچ اندازه ظلم نمی‌کند.
نفی هرگونه ظلم از عرصه قیامت
در قیامت، همین معنا به صورت دقیق‌تر ظهور می‌کند. در آنجا می‌فرماید: ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ ؛ در قیامت، نه تنها ظالم نیست ظلم هم نیست ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ یعنی الیوم، ظلم نیست که این نفی حقیقت جنس است. آن وقت این نفی حقیقت، همه این مجموعه را زیر پوشش دارد: ‌«مثل الذرة أوْ دونها» را، ﴿لا یَظْلِمُ النّاسَ شَیْئًا﴾ را، ﴿لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ را همه را در زیرپوشش دارد، برای اینکه اصلاً ظلم نیست به عنوان نفی جنس. اگر گفتند در اینجا آب نیست خب، هم قطره هم کمتر از قطره را شامل می‌شود، هم اینکه به کسی آب نمی‌دهند آن را هم شامل می‌شود اصلاً آب نیست. در قیامت، ظلم نیست. در دنیا هم نسبت به کار خدا ظلم نیست. الیوم هم نسبت به کار خدا ظلم نیست یعنی در دستگاه الهی «لا ظلم لا فی الدنیا و لا فی الآخرة» لذا چه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره»، چه در سورهٴ «آل عمران» گذشت که خدا به اینها ظلم نکرده است، اینها به خودشان ستم کرد‌ند . پس ظلم به عنوان نفی جنس، از اوصاف سلبی ذات اقدس الهی است ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ نسبت به خدا همیشه این‌‌چنین است.
نزاع اشاعره و معتزله در نحوه انتساب ظلم به خداوند
اما اینکه فرمود خدا ظلم نمی‌کند، نزاعی بین اشاعره و معتزله است. معتزلی برآن‌ هستند که خدا می‌تواند ظلم بکند ولی نمی‌کند، برای اینکه خداوند خود را مدح کرده است و ستود که: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً﴾ ، ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ همه این آیات، در مقام مدح است و مدح در جایی است که شیء، مقدور باشد و انسان نکند. اگر ظلم، مقدور واجب تعالی نبود دیگر این مدح و ثنا هم راه نداشت، این خلاصه سخن معتزلی‌ها.
فخر رازی و بیان نظر جبریه در عدم انتساب ظلم به خداوند
فخررازی می‌گوید مدح، اعم از قدرت است. خداوند به خیلی از امور مدح شد، در حالی که نسبت به آنها قدرت نیست و آن کارها هم شدنی نیست. مثل اینکه فرمود: ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ﴾ یا در ‌«آیة الکرسی‌» فرمود: ﴿لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ﴾ شما می‌گویید اینکه خداوند خود را مدح کرده است که خدا ظلم نمی‌کند یعنی می‌تواند ولی نمی‌کند [اما] ما می‌گوییم این تلازم نیست. اینکه فرمود نمی‌کند اعم از آن است که بتواند و نکند یا اصلاً محال باشد ، می‌گویند ظلم برای خدا محال است. یک معنای لطیف استحاله ظلم را امامیه دارند و همچنین بعضی از بزرگان معتزله، یک معنای سطحی نفی ظلم را جبریه دارند. فخر رازی که از سران أشاعره است و از حامیان تفکر جبری است، می‌گوید که چون چیزی برای غیر خدا نیست و همه چیز مِلک و مُلک خداست اصلاً ظلم فرض ندارد. مگر فرض دارد که کسی در خانه خود ظلم بکند؟! در خانه خودش در آنچه در مِلک خود اوست. هر چه هست مال خود اوست، حق کسی که نیست. بیرون از خانه خود می‌تواند ظلم بکند ولی در محدودهٴ ملک خود که ظلم، فرض ندارد، چون هر کاری هر تصرفی در مال خود بکند رواست. چون مجموعه جهان آفرینش مِلک طلق خداست، او هر کاری بکند در مِلک خود می‌کند، بنابراین ظلم فرض ندارد چون ظلم، فرض ندارد می‌شود محال، وقتی محال شد مقدور نیست؛ خدا نمی‌تواند ظلم بکند، برای اینکه اصلاً ظلم فرض ندارد .
منشاء برداشت جبریه از عدم ظلم خداوند
منشأ این برداشت، همان تفریط اینهاست. چون حسن و قبح عقلی را منکرند، خلف وعده را جایز می‌دانند و مانند آن، می‌گویند ظلم فرض ندارد. البته آن اصل، درست است که هر چه در جهان است ملک طلق خداست ولی بعد از اینکه خودش وعده داد و قانونی مقرر کرده است، آیا خلف وعده ممکن است یعنی خلف وعده می‌شود؟ البته می‌شود ولی نمی‌کند، خلف وعده ظلم است. خلف وعید، ظلم نیست ممکن است خداوند که حکیم است و رحمان و رحیم است کسی را تهدید بکند بعد عفو بکند. خلف وعید، محذوری ندارد ولی خلف وعده برخلاف حکمت است. پس ظلم فرض دارد، این‌‌چنین نیست که فرض نداشته باشد. وقتی فرض داشت حالا ببینیم جایز است یا جایز نیست. امامیه می‌گویند محال است، معتزله هم می‌گویند محال است؛ محال است خدا ظلم بکند. اما نه محال است یعنی قانونی بر خدا حاکم است که بشود «یجب علی الله»، همان طوری که وجوب اعتباری و تشریعی برای خدا نیست وجوب تکوینی هم برای خدا نیست. الآن یک مقهوری در تحت یک قدرت قاهره مجبور است که آن قهر را بپذیرد ولو در نظام تکوین باشد، سیلی که آمده است درختی که در مسیر سیل است حتماً باید از جا کنده بشود، این نمی‌تواند مقاومت کند، این محکوم این قدرت قاهره است. بنایی که ویران شد، کسی که زیر این بنا مانده است مقهور این بنا است می‌میرد. در نظام تکوین یک موجود قاهر، می‌تواند قهرش را بر ضعیف تحمیل بکند.
درباره ذات اقدس الهی همان طوری که وجوب اعتباری فرض ندارد، وجوب تکوینی هم فرض ندارد که چیزی بر خدا حاکم باشد که «یجب علی الله» باشد؛ اما «یجب عن الله» است که این از آن لطایف سخنان مرحوم بوعلی است که این «یجب عن الله» هست، نه «یجب علی الله» یعنی یقیناً خدا این کار را نمی‌کند، نه یقیناً باید نکند. بایدی بر خدا حاکم نیست، برای اینکه خود آن قانون اگر معدوم باشد که اثر ندارد، اگر موجود باشد حتماً ممکن الوجود است برای اینکه ما بیش از یک واجب که نداریم. هر قانونی در عالم یا معدوم است یا موجود. اگر معدوم باشد که بی‌اثر است، اگر موجود باشد یقیناً ممکن الوجود است و اگر ضرورتی دارد ضرورت ذاتی دارد، نه ضرورت ازلی و چون غیر از ذات اقدس الهی هیچ چیزی واجب نیست، پس هر چیزی برگرفته از فعل خود اوست؛ قهراً خداوند، محکوم هیچ قانونی قرار نمی‌گیرد که خدا بخواهد کارش را برابر با قانون انجام بدهد که موظف باشد کارش را طبق یک قانون انجام بدهد، بلکه قانون متن کار اوست، قهراً می‌شود «یجب عن الله»، نه «یجب علی الله». پس نه آن طوری است که تفریطی اشاعره باشد که حسن و قبح را منکر باشند؛ بگویند خلف وعده هم مثل خلف وعید بی‌محذور است، هیچ چیزی بر خدا لازم نیست [و] نه آن طوری است که معتزله بر آن‌اند که «یجب علی الله» که این کار را انجام بدهد، آن طور نیست بلکه «یجب عن الله» است؛ یقیناً خدا این کار قبیح را نمی‌کند و یقیناً خدا این کار خیر را انجام می‌دهد، چون او خیّر محض است، از او جز خیر نشأت نمی‌گیرد.
پرسش:...
پاسخ: قهراً فعلی بر فعلی حاکم می‌شود، نظیر ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ وگرنه فعل بر ذات، حاکم نیست چون فعل او ممکن الوجود است وذات او ضرورت ازلی است. فعل خدا ممکن است، ذات خدا واجب است هیچ ممکنی بر واجب، حاکم نیست. اگر فرمود: ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ از باب حکومت فعلی بر فعل دیگر است، وصفی بر وصف دیگر است که مادون ذاتاند وگرنه چیزی بر ذات اقدس الهی حاکم نیست. به هر تقدیر، ظلم ممکن است ذاتاً ولی استحاله وقوعی دارد یعنی محال است که از خدا ظلم نشأت بگیرد.
عدم ورود نقص های مدنظر فخر رازی به ذات اقدس اله
و اما این نقضهایی که جناب فخر رازی در تفسیر کردند هیچ‌کدام از آنها وارد نیست، برای اینکه خداوند خود را به عنوان اینکه ظالم نیست ستود و مدح کرد و ما هم در مدح و حمد می‌گوییم خدایی که عادل است و ظالم نیست؛ اما آیهٴ ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ﴾ و همچنین ‌«آیة الکرسی‌» که ﴿لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ﴾ اینها مدح او نیست که او این کارها را نمی‌کند [بلکه] اینها مدح اوست که او مقهور غیر قرار نمی‌گیرد. بیان‌ذلک این است که یک وقت ما می‌گوییم خدا این کار را نمی‌کند، این لازمه‌اش این است که باید بتواند ولی نمی‌کند، می‌تواند ولی نمی‌کند. یک وقت نمی‌گوییم خدا این کار را نمی‌کند [بلکه] می‌گوییم فلان پدیده، برای خدا رخ نمی‌دهد ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ﴾ بیان فعل او نیست که خدا را ما مدح بکنیم، بگوییم او این کار را انجام می‌دهد یا آن کار را نمی‌کند ﴿لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ﴾ مدح خدا بر فعل او نیست [بلکه] مدح خداست از اینکه او مقهور چیز دیگر قرار نمی‌گیرد، ما سخن از فعل او در این دو آیه به میان نیاوردیم، نه ﴿لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ﴾ بیان فعل خداست، نه ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ﴾ بیان فعل خداست؛ اما ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ﴾ بیان فعل خداست. این ﴿لا یَظْلِمُ﴾ در مقام مدح است که خدا این کار را نمی‌کند؛ اما آن ﴿لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ﴾ در بیان این است که او مقهور غیر قرار نمی‌گیرد یعنی نوم و سنه که مقدمه خواب است، خدا را فرا نمی‌گیرد و فرو نمی‌برد، این نقضها باهم فرق می‌کند.
خلاصه بحث در خصوص «ان الله لایظلم مثقال ذرةٍ»
خب، این خلاصه بحث در جمله اُولیٰ که ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾؛ ظلم عمدی ندارد، ظلم سهوی و نسیانی هم ندارد، برای اینکه آن آیات سورهٴ «یونس» مشخص کرد که ﴿وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ﴾ . یک وقت است کسی اشتباهاً حق کسی را تفریط می‌کند، اینجا جا برای اشتباه هم نیست برای اینکه هیچ ذره‌ای از علم خدا غایب نیست و گاهی هم که سخن از شکر شاکران است، خدا می‌فرماید: ﴿فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنِ الْعالَمینَ﴾ ؛ نه تنها از شما بی‌نیاز است و از شکر شما بی‌نیاز است [بلکه] از عالمین بی‌نیاز است چه رسد به بشر و شکر بشر. خب، اگر یک موجود غنی محض بود و جایی برای سهو و نسیان در حرم امن او راه نداشت، چیزی به نام سهو و نسیان در آنجا راه نداشت، بنابراین ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ این جمله اول.
بیان دو صفت ثبوتی در کنار صفت سلبی در آیه
اما دو وصف ثبوتی که در کنار این وصف سلبی آمده است این است که فرمود: ﴿وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها﴾ اگر کسی کار خیر انجام داد، حالا قرائتها مختلف است هم ‌«کان‌‌» تامه خوانده شد هم ‌«کان‌‌» ناقصه، هم ﴿حَسَنةً﴾ خوانده شد، برای اینکه ‌«کان‌‌» ناقصه باشد [و] هم حسنةٌ خوانده شد که ‌«کان‌‌» تامه باشد آنها دیگر بحثهای مهمی نیست و تأنیث‌اش هم برای آن ذره است؛ اگر آن ذره و آن حسنه به‌لحاظ خبر، به اندازه ذره هم باشد خداوند نه تنها او را حفظ می‌کند، بلکه دو چندان می‌کند ﴿وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها﴾، حالا این ‌«ضِعف‌‌» به معنای دو برابر است یا به معنای دو چندان است.
گاهی در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش گذشت که یکی به هفتصد برابر می‌رسد، فرمود که اگر کسی در راه خدا انفاق بکند، مثل کسی است که یک بذر بیفشاند و از این بذر، هفت خوشه بروید و از هر خوشه صد حبه سبز بشود که می‌شود یکی، هفتصد برابر. بعد فرمود: ﴿وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ﴾ که یکی ممکن است بشود 1400 برابر حداقل، که اگر ضِعف به معنای دو برابر باشد. اگر به معنای دو چندان باشد که آن ذیلش دارد که ﴿وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾ گاهی ممکن است یکی را به میلیونها برابر پاداش بدهد، حالا این به اخلاص وابسته است یا به تأثیر آن انفاق و کار خیر وابسته است به هر تقدیر، فرمود: ﴿وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها﴾ حالا یا دو برابر است یا دو چندان که این بحثش در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره»، ذیل جمله ﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ﴾ گذشت؛ آیهٴ 261 بود: ﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾ پس گاهی انسان می‌شود که یک قدم خیر بردارد و 1400 برابر، حداقل دریافت بکند. اینکه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ با ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها﴾ با ﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللّهِ﴾ به 1400 برابر می‌رسد، اینها درجاتی است «بعضها فوق بعض». ذیلش که دارد ﴿وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾ دیگر حد، معین نکرده است. خب، اینکه فرمود: ﴿إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها﴾؛ دو چندان می‌کند، این ناظر به کیفیت مسئله است نه کمیت مسئله. گاهی کار خیر سبب خلود در بهشت است. ایمان، سبب خلود در بهشت است. خلود، دیگر دو چندان ندارد؛ یک امر ابدی را نمی‌شود گفت دو برابر، از نظر امتداد دو برابر فرض ندارد، چون نامتناهی نامتناهی است دیگر، دیگر دو برابر ندارد. ولی از نظر کیفیت ممکن است یعنی درجات‌اش، انحای گوناگون‌اش را دو برابر بکند، این بخش دوم این آیه که وصف ثبوتی را به همراه دارد.
قید ﴿أَجْراً عَظِیماً﴾ و بیان رحمت واسعه الهی در آن
در کنارش فرمود: ﴿وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْرًا عَظیمًا﴾ این دیگر چیست؟ اگر سخن از مضاعفه به معنای دو برابر نیست، بلکه دوچندان است یعنی چند برابر است، دیگر چند برابر 1400 برابر را هم گرفت: ﴿وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾ را هم گرفت شاید یک عمل خیر، مایه پاداش میلیاردها درجه باشد، دیگر همه مشمول ﴿وَ اللّهُ یُضاعِفُ﴾ است، دیگر این ﴿وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْرًا عَظیمًا﴾ دیگر چیست؟ ظاهراً این همان تفطنی است که فخر رازی گفته تفطن خوبی است. گاهی حرفهای خیلی لطیف در تفسیر او پیدا می‌شود، گرچه با تفکر اشعری او سازگار نیست. می‌گوید که ضِعف، تضعیف، مضاعفه و مانند آن دو برابر یا دو چندان از آن شیء است، با سنخ و جنس همان شیء. اگر کسی عملی را انجام داد این عمل بالأخره یک چهره ملکوتی دارد، قهراً دو برابر او، ده برابر او، هزار برابر او از همان جنس است، این می‌شود بخش دوم آیه که فرمود: ﴿وَإِن تَکُ حَسَنَةً یُضَاعِفْهَا﴾. اما یک چیز دیگری که از سنخ او نباشد از باب مضاعفه بیرون است . اگر کسی ده گردو احسان کرد، آن کسی که بخواهد پاداش بدهد هزارها برابر بدهد می‌تواند بگوید من یک میلیون برابر به او دادم؛ اما وقتی در کنار این گردوها یک کتاب علمی را هم مرحمت کند، دیگر نمی‌گوید من هزار برابر یا دوهزار برابر دادم، چون این از آن سنخ نیست، اصلاً چیز دیگر است. این ﴿وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْرًا عَظیمًا﴾ ناظر به آن است که کسی که کاری کرده است این کار، واقعیتی دارد. ما از همین سنخ و از واقعیتهای مُسانخ این به او چند برابر می‌دهیم و فیضهایی هم از نزد خودمان به او خواهیم داد که آن خیلی عظیم است: ﴿وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْرًا عَظیمًا﴾ که علم لدنی هم از همین باب است.
بیان دو صفت ثبوتی در کنار صفت سلبی در آیه
در این کتابهای ادبی، نحوی این فرق هست در کتاب فخررازی هم همین فرق هست که بین عند و لدی فرق است . این از آن تعبیرات خیلی ظریف ادبی است که ‌«عند‌‌» با ‌«لدی‌‌» فرق می‌کند. ما آن وسعتی که در عربی مبین هست در فارسی نیست. فارسی یک لغت وسیعی است؛ اما به عظمت و فصحت و وسعت عربی نیست. عربی را گفتند مبین است، برای اینکه «یُبِینُ الألْسُنَ و لا تُبِینُه الألْسُنُ» یعنی لغت عربی می‌تواند هر لغتی را ترجمه کند ولی هیچ لغتی نمی‌توانند آن مزایای دقیق عربی را ترجمه کند که «یبین الالسن و لا تبینه الالسن» عربی را می‌گویند مبین است برای این جهت است. خب، ما در فارسی اگر چیزی در اختیار ما باشد خواه فعلاً در دست ما باشد، در حضور ما باشد یا فعلاً در شهر دیگری باشد ولی در اختیار ما باشد، می‌گوییم نزد ماست یعنی در اختیار ماست. ولی در عربی، بین ‌«عند‌‌» و ‌«لدن‌‌» فرق است. اگر چیزی در اختیار کسی باشد ولی در نزد او حضور نداشته باشد، می‌گویند ‌«عند‌‌» اوست و اگر چیزی در اختیار او باشد و در نزد او در تنگاتنگ در نزد او باشد، می‌گویند در لدن، ‌«من لدنه‌»، ‌«لدیه‌‌» در نزد اوست. علم لدنی از این قبیل است، غیر از «عندالله» است؛ «من عندالله» غیر از «من لدنه» است ‌«لدن‌‌» یعنی نزد حاضر. سراسر جهان «عندالله» است؛ اما «لدی الله» نیست. این علم لدنی یعنی علمی است که تنگاتنگ، در محضر ذات اقدس الهی است، از آنجا می‌آید و انسان تا به آنجا راه پیدا نکند از آن علم بهره نمی‌گیرد. این سنخ که «لدی الله» است از سنخ کارهای خیری که دیگران کرده‌اند نیست تا گفته بشود آن‌هم یکی از ارقام یا چند برابر همین است، اصلاً سنخ‌اش باهم فرق می‌کند. چون سنخ‌اش باهم فرق می‌کند، نظیر لقاء الله دیگر سخن از اضعاف و مضاعف نیست. مثلاً اگر کسی میوه‌ای به کسی داد، این فرض دارد که خداوند هزارها درخت میوه در بهشت به او عطا کند، این می‌شود اضعاف مضاعف. اما لقاء الله را به او بدهد، این دیگر اضعاف مضاعف نیست [و] از آن سنخ نیست، این چیز دیگراست. اگر کسی تشنه‌ای را سیراب کرد، خدا چندین برابر از کوثر به او بچشاند این اضعاف مضاعف است؛ اما او را به لقاء الله نائل کند این دیگر اضعاف مضاعف نیست، این چیز دیگر است از آن سنخ نیست اصلاً. لذا فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ که اول، صفت سلبی را بیان فرمود بعد فرمود: ﴿وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها﴾ حالا چند برابر اضافه می‌کند خودش می‌داند، بعد فرمود: ﴿وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْرًا عَظیمًا﴾ این یک چیز دیگر است.
جایگاه و عظمت آیه در نگاه مفسران
لذا قرطبی نقل کرده ـ هم از ابن‌عباس، هم از ابن‌مسعود ـ که این آیه از آن آیاتی است که «خیرٌ مما طلعت علیه الشمس» ؛ هر چه که آفتاب بر آنها می‌تابد این آیه از آنها بهتر است. این سخن را که «خیرٌ مما طلعت الشمس» درباره هدایت و ارشاد مردم گفتند، در این گونه از معارف گفتند. همان بیانی که رسول خدا به حضرت امیر(سلام الله علیهما و صلوات الله علیهما) فرمود: «لأنْ یَهْدِیَ الله علی یدیک رَجُلاً خیرٌ لک ممّا طَلَعفتْ علیه الشمس و غَربَتْ و لَکَ ولائُهُ یا علیّ» از همین قبیل است. قرطبی از ابن‌عباس و ابن‌مسعود نقل می‌کند که این آیه «خیر مما طلعت علیه الشمس »؛ از هر چه آفتاب بر او می‌تابد این آیه بالاتر است، برای اینکه انسان را به چیزهایی وعده می‌دهد که جز به عظمت، قابل وصف نیست. لذا گاهی خدا می‌فرماید که ما چیزهایی را آماده کرده‌ایم که اصلاً هیچ‌کس نمی‌داند تا بخواهد ، در این دعاها ماها آنها را هم نمی‌خواهیم، برای اینکه انسان که دعا می‌کند چیزی را که می‌فهمد می‌خواهد. چیزی را که نمی‌فهمد که نمی‌تواند بخواهد. این را شما مکرر ملاحظه فرمودید هر کسی به اندازه فهم‌اش آرزو دارد. یک کاسب یک کارگر یک کشاورز یک تاجر، اینها هرگز آرزو نمی‌کنند ‌ای کاش! نسخه تهذیب دست‌نویس شیخ طوسی را ما می‌داشتیم، برای اینکه او اصلاً در این رشته نیست؛ اما یک فقیه یک چنین آرزویی را دارد، چون کار اوست. یک محدث، یک چنین آرزویی را دارد. کسی اصلاً شیخ طوسی را نشناخت تهذیب‌اش را نشنید، نسخه خطی‌اش را نشنید تا آرزو بکند، هر کسی آرزوی او به اندازه فهم اوست. در بعضی از آیات قرآن است که چیزهایی در قیامت است که اصلاً شما نمی‌دانید، آن وقت در دعاهای ما هم نمی‌آید چون دعای ما، خواسته ما به اندازه فهم ماست، ما آنچه را که می‌فهمیم می‌خواهیم. لذا فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾ ؛ هیچ‌کس نمی‌داند آنجا چه خبر است. آن اندازه‌ای که به فهم شما می‌آید ما آنها را گفتیم از خوراکیها و پوشاکیها و امثال‌ذلک؛ اما هیچ‌کس نمی‌داند آنجا چه خبر است: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ﴾ که این‌هم نکره در سیاق نفی است ﴿ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ﴾ که این درباره نماز شب خوانهاست دیگر، چون قبلش مربوط به کسانی است که شبها را احیا می‌کنند و نمازشب را اقامه می‌کنند که بالأخره الآن شما عزیزان فرصت مناسبی دارید یعنی الآن اوایل ذیقعده است دیگر، کسانی هم که اربعین می‌گرفتند از همین اول ذیقعده شروع می‌کردند تا دهم ذیحجه، چون همیشه فرصت اربعین‌گیری است مخصوصاً این چهل روز و اصل اربعین‌گیری موسای کلیم(سلام الله علیه) از همین چهل روز شروع شد دیگر یعنی اول ذیقعده، مهمان ذات اقدس الهی شد تا پایان ذیقعده ده روز هم تمدید شد، شده آن عشر ذیحجه که از پربرکت‌ترین دهه‌هاست جمعاً شده چهل شب که چهل شب، مهمان خدا بود؛ چهل شب و روز مهمان خدا بود ولی تعبیر قرآن این است که او چهل شب مهمان ما بود .
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 41:03

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی