- 671
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 32 و 33 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 32 و 33 سوره نساء"
- بیان نیاز دائم مخلوقات و فیض مستمرّ الهی؛
- دریافت فیض الهی بواسطه استعدادهای افراد؛
- بایستگی تکیه مطلق به ذات اقدس الهی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا ﴿32﴾ وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدًا﴿33﴾
آیهٴ مبارکه اول, سه قسمت داشت که بحث دو قسمتش به حسب ظاهر تمام شد.
سؤال از فضل خداوند صورت مسأله بخش سوم آیه 32
قسمت سومش: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾ است. ذیل آیه البته دلیل است برای هر سه حکم. این قسمت سوم که فرمود: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾ ما را امر میکند که از فضل خدا سؤال کنیم. در این بخش, دو بحث است: یکی مربوط به سؤال; یکی هم مربوط به فضل حق. سؤال گاهی به زبان مقال است گاهی به زبان حال است گاهی به زبان استعداد. آن سؤال به زبان مقال, البته یک دعای لفظی است; اگر برابر با حال یا استعداد نبود, مستجاب نیست, البته ثواب خاص خود را دارد عبادتی است در حد خود. عمده آن است که حالت آن سائل, مساعد باشد در حین سؤال و مهمتر از او استعداد پذیرش او را هم داشته باشد. اگر کسی استعداد پذیرش چیزی را داشت و حالت دریافت آن را فراهم کرد و از خدا خواست مستجاب میشود. حالا بر فرض اگر زبانی هم نخواهد, چون استعداد را فراهم کرد و حالت را فراهم کرد, ذات اقدس الهی به او اعطا میکند, این یک مطلب.
بیان نیاز دائم مخلوقات و فیض مستمرّ الهی
مطلب بعدی آن است که همه موجودات نیازمندند و ذات اقدس الهی هم ﴿ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ﴾ است. پس همه موجودات, سائلاند و جواب دهنده همه خداست. در سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» هم فرمود: ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ از آن طرف هم ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾. این دو جمله یکی ناظر به سؤال عمومی است, یکی هم ناظر به جواب عمومی. چون همه موجودات در همه حالات, ذات اقدس الهی را میطلبند و از او چیز میخواهند پس او در هر لحظه, فیض جدید دارد که در آیهٴ 29 سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» آمده است که: ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ این برای صدر آیه ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾ این برای جواب. چرا ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾؟ برای اینکه هر لحظه, هر موجودی چیزی از او میخواهد. آن سؤال مستمر, این هم جواب مستمر; اگر یک لحظه فیض خدا قطع بشود, در همان یک لحظه به سؤال موجودات آسمانی و زمینی پاسخ داده نشده چون سؤال دائمی است و هیچ جواب دهندهای هم غیر از خدا نیست پس جوابش هم دائمی است ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ دائماً سؤال است او هم دائماً مشغول افاضه است ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾. ﴿یَوْمٍ﴾ یعنی هر ظهور نه یعنی روز در مقابل شب یا روز یعنی 24 ساعت, هر ظهوری خدا شأن جدیدی دارد, این برای سؤالات عمومی, این اصل کلی.
دریافت فیض الهی بواسطه استعدادهای افراد
بعد هم در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» مشخص فرمود که هر کس هرچه از خدا خواست گرفت. هر کس هرچه را خواست خدا به او داد برابر آن لسان استعداد بعضیها که خوش رفتارند مؤمناند و با عمل صالح رفتار میکنند اینها چیز خوب از خدا میخواهند همان را خدا اعطا میکند بعضی راه گناه و تباهی را طی میکنند, گرچه به زبان قال و مقال, خیر طلب میکنند ولی به زبان استعداد و حال و به زبان عمل بدی را از خدا میخواهند خدا هم اینها را گرفتار عقوبت میکند. هر کس هر سوالی کرد جوابش را میگیرد, آن را در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» آیهٴ 34 بیان فرمود که ﴿وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾ در این چیزهایی که خدا به شما داد, به سوالهای شما پاسخ داد بعضی نعمت است بعضی نقمت همهاش نعمت نیست ولی اگر بخواهید نعمتهای خدا را شمارش کنید, توان آن را ندارید ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها﴾ اینکه اسم ظاهر آورد و ضمیر نیاورد; نفرمود «و ان تعدوه لا تحصوه» برای اینکه هرچه که انسان سؤال کرد و دریافت کرد همهاش نعمت نیست اینکه فرمود: ﴿وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾ این جمله اول, بعد فرمود: ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها﴾ نفرمود «و ان تعدوه», از اینکه اسم ظاهر آورد معلوم میشود همه آنچه را که بندگان با سؤال گرفتند نعمت نیست, بعضی نقمت است. اگر کسی دارد به مظلومی ظلم میکند به ضعیفی ظلم میکند این با زبان حال با زبان استعداد از خدا درخواست میکند که خدایا! ظالمی را بر من مسلط بکن معنای ظلم این است دیگر که و اگر کسی دارد راه باطل میرود با زبان حال و با زبان استعداد میگوید خدایا! مرا گرفتار باطل بکن آن عمل و آن نیت این در حقیقت سؤال است لذا فرمود هر کس با زبان استعداد و حال هرچه را از خدا خواست گرفت ولی دادههای خدا یک مقدار نقمت است یک مقدار نعمت نعمتهای خدا تمام شدنی نیست چه بهتر که شما نعمت را سؤال کنید پس ﴿وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾ این جملهٴ اول ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها﴾ این هم جمله دوم. پس هر موجودی از خدا سؤال میکند و هرچه هم که سؤال کرد دریافت میکند; منتها سائل گاهی نقمت طلب میکند و گاهی نعمت میخواهد.
پرسش:...
پاسخ: نه، بعضیها که گرفتارند, أمار بالسوء هستند, اینها با اینکه میدانند این کار, زشت است اقدام میکنند. تا یک مدتی که بعد کم کم ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾ بشود. اوایل این طور است; میداند این کار بد است أمار بالسوء تسویل میکند امار بالسوء است وقتی اسیر شد ـ با اینکه میداند بد است ـ میکند, اوایل ممکن است امر برایش اشتباه بشود.
پرسش:...
پاسخ: نه، حالا چون ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ این سؤال, عام است خواه قول باشد خواه غیر قول. یا در سورهٴٴ «ابراهیم» که فرمود: ﴿وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾; از هرچه سؤال کردید خدا به شما داد خب, این سؤالهای ظاهری که خیلیهایش بیجواب است. آنکه به صورت موجبه کلیه بیان کرد در سورهٴ «ابراهیم» فرمود [که] از هرچه خواستید خدا به شما داد, معلوم میشود که سؤال به زبان حال و استعداد است دیگر.
بایستگی تکیه مطلق به ذات اقدس الهی
مطلب بعدی آن است که ما مؤظفیم از خدا سؤال بکنیم نه به خود متکی باشیم, نه به غیر خدا تکیه کنیم, از او سؤال بکنیم و بدانیم که این امر, بدون اثر نیست. چون ممکن نیست خدا مطلبی را امر بکند, اجازه بدهد بعد جواب ندهد و راه را ببندد لذا گفتند که اگر کسی به چند امر موفق شد بداند که چند امر دیگر هم به دنبالش هست مثلاً اگر کسی توفیق استغفار پیدا کرد بداند خدا گناهش را میبخشد اگر توفیق شکرگزاری را پیدا کرد بداند که خدا نعمت او را زیاد میکند. اگر توفیق دعا و سؤال را پیدا کرد بداند که خدا به او جواب میدهد چون اینچنین نیست که از طرفی خدا دستور استغفار بدهد و بعد نبخشد یا وعده بدهد که اگر شکر نعمت بکنید من نعمت را اضافه میکنم بعد اضافه نکند, یا دستور سؤال بدهد ولی جواب ندهد, اینچنین نیست.
پس انسان, با اطمینان و امید به اینکه این سؤالها جواب دارد از خدا سؤال میکند دیگر نه تمنی دارد آنچه در دست دیگران است از آنها گرفته بشود, نه به نصیب دیگران چشم طمع میدوزد فضل خدا هم که زیاد است, از او میطلبد.
همانند بودن فضل و رحمت الهی در سعه
اما قسمت دوم این جمله که فرمود: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾ فضل ذات اقدس الهی هم برابر همان رحمتش دو قسم است; همان طوری که رحمت خدا واسع است: ﴿رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ فضل خدا هم واسع است که در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعالَمینَ﴾. پس همه جهانیان از فضل خدا برخوردارند و همان طوری که رحمت خدا دو قسم است: یک رحمت عامه است; یک رحمت خاصه, فضل خدا هم دو قسم است: یک فضل عام که فرمود: ﴿ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعالَمینَ﴾; یک فضل خاص هم دارد که ﴿وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ﴾ آن یک فضل خاص است که مؤمنین, به دنبال آن فضل خاص حرکت میکنند.
طلب فضل از خدا بواسطه تلاش و نیایش
مطلب بعدی آن است که درخواست فضل خدا, طلب فضل خدا هم با دعاست هم با کار و کوشش آن که دارد کار و کوشش میکند باید بداند که خود این کار, فضل است ترتیب اثر بر این کار فضل است توفیق انجام کار فضل است, همه اینها فضل خداست نباید بگوید کار, از فضل خدا جداست [و] من فضل خدا را با سؤال دریافت میکنم, بلکه همه نعمتها فضل خداست. فضل خدا گاهی با کار و کوشش حاصل میشود, گاهی با دعا و نیایش و این دو کنار هماند در سورهٴ مبارکهٴ «مزمل», آیهٴ بیست اینچنین آمده است که فرمود: ﴿وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی اْلأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ﴾ این «ضرب فی الارض» یعنی سفر میکنند تلاش و کوشش میکند به دنبال فضل خدا هستند. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» که فرمود: ﴿فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی اْلأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ﴾ یعنی فضل خدا را با کار و کوشش فراهم بکنید پس آن که تحصیل علم یا تحصیل مال میکند با تلاش و کوشش, آن دارد فضل خدا را طلب میکند و در کنارش هم که دست به دعا و نیایش برداشت آن هم دارد فضل خدا را طلب میکند. پس فضل خدا هم با تلاش و کوشش است [و] هم با دعا و نیایش.
پرسش:...
پاسخ: اگر مصلحت نبود که خداوند آن خواسته را اعطا نمیکند, چیز دیگری را که جبران بکند عطا خواهد کرد, در بحثهای قبل گذشت که دعا بالأخره یکی از سه اثر را دارد این آیهٴ محلّ بحث که فرمود: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾, چون در سیاق ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ قرار گرفت, خود این سؤال میتواند هم به معنای دعا و نیایش مصطلح باشد هم به معنای تلاش و کوشش که جامع هر دو باشد نه در هر دو استعمال شده باشد. سؤال کنید از خدا, خواه به صورت دعا خواه به صورت کار: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾ هم اکتساب کنید, هم استدعا کنید.
اولی بودن فضل عظیم الهی در همت بلند بندگان
مطلب بعدی آن است که گرچه همه نعمتها فضل خداست و فضل خدا را هم میشود با کار به دست آورد, هم با دعا فراهم کرد; اما خداوند گذشته از اینکه فضلش عام است, دارای فضل عظیم و فضل کبیر هم است, شما بکوشید از آن فضل عظیم و از آن فضل کبیر بهره ببرید و برای رسیدن به فضل عظیم و فضل کبیر, دو راه دارد: همان راه تلاش و کوشش و راه دعا و نیایش. فضل کبیر را در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» یا «فاطر» مشخص فرمود. در سورهٴ «شوری» فرمود: ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فی رَوْضاتِ الْجَنّاتِ لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیرُ﴾ آن مقامات برجسته بهشتیان فضل کبیر است, چه اینکه مشابه این در سورهٴ «فاطر» مشخص شده است; آیهٴ 32 سورهٴ «فاطر» که: ﴿وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیرُ﴾ که این سابق به خیرات, به امامت و اینها تفسیر شد که البته مصداق کاملش آنها هستند خب, پس اگر خدا دارای فضل است و ما مأموریم از فضل خدا طلب بکنیم چه بهتر که آن فضل کبیر و فضل عظیم را هم مسئلت بکنیم و همتها بلند باشد: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾.
عصاره بحث سؤال بنده و فضل الهی
فتحصل که سؤال چند قسم است, فضل هم چند قسم است. فضل را هم میشود با کسب به دست آورد هم میشود با دعا به دست آورد و چه بهتر که انسان آن فضل کبیر را طلب بکند, هم با کوشش و تلاش هم با دعا و نیایش. اما اینکه در ذیل آیه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا﴾ یعنی اگر در بخش اول ما را از تمنی بیجا نهی کرد [و] در بخش دوم فرمود هر کسی نصیبی دارد [و] در بخش سوم ما را دستور سؤال داد, همه اینها براساس علم ذات اقدس الهی است; او عالمانه این امور را تنظیم فرمود و هرکسی هم که هر راهی را طی بکند, معلوم نزد خداست.
نتیجه گیری مباحث مربوط به ارث نسبی و سببی
اما آیه بعد که فرمود: ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدًا﴾ این را گفتند به منزله نتیجهگیری از این فصل گذشته است. این فصل اخیر از آیات سورهٴ «نساء» که درباره ارث نسبی و سببی است, با این قسمت به پایان میرسد. یعنی از آیهٴ هفتم شروع میشود که فرمود: ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصیبًا مَفْرُوضًا﴾ این اولِ فصل است که به منزله عنوان فصل است. بعد مسئله والدان و اقربون را شرح داد, سهام و نصیب هرکدام اینها را معین کرد آنگاه در پایان میفرماید که من برای هرکدام از شما اولیا و ورثه قرار دادم و سهام اینها را بپردازید: ﴿وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ که این به منزله «رد العجز الی الصدر» است یعنی این فصل از بحث دارد تمام میشود; اول با ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ شروع شد, آخر این بخش هم به عنوان ﴿وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ پایان میپذیرد. اما از اینکه فرمود: ﴿لِکُلٍّ﴾ یعنی برای هرکدام از شما, چه برای زن چه برای مرد ما اولیایی قرار دادیم. ورثه به منزله اولیا هستند; منتها بعضیها اُولیٰ به ارثاند از دیگران که ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ﴾ وگرنه ورثه, اولیا هستند. در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» وقتی از زکریا(سلام الله علیه) سخن به میان میآید, دعای آن حضرت این است که خدایا ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا﴾.
بنابراین وارث, ولیّ اوست. ولیّ هم از «وَلْی» است و «وَلْی» یعنی قرب و بلافصلی. اگر کسی در کنار دیگری قرار بگیرد میگویند «ولیه، یلیه»; نزدیک اوست, فاصله ندارد با او. از همین جا کلمه ولیّ و مولا و امثالذلک مشتق میشود و معنا پیدا میکند. وارث به منزله مورِّث هست, به جای او مینشیند [و] ولیّ او محسوب میشود. فرمود برای هرکدام از شما چه زن چه مرد ما طبقاتی از اولیا قرار دادیم که ارثبر شما هستند. ارث هم به دو قسم تقسیم میشد به وسیله نسب و به وسیله سبب. آن نسب را به عنوان ﴿مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ بیان فرمود [و] آن سبب را به عنوان ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ بیان فرمود که این تقریباً خلاصه آن مباحث گذشته است. پس ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ﴾ که این موالی, ارث میبرند «یَرِثُونَ» از چیزی که نزدیکان نسبی یا نزدیکان سببی ترک کردند ﴿مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ که میشود نسب, ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ میشود سبب. گرچه گروهی از مفسرین این ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ را استیناف دانستند و این را جملهای جدا تلقی کردند, گفتند که آیه معنایش این است که ﴿وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ این جمله تمام شد ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ﴾; آنهایی که با آنها پیمان بستید, نصیب اینها را عطا کنید. اما ظاهرش این است که این ﴿وَ الَّذینَ﴾ عطف باشد بر همان والدان و اقربون حالا تا ببینیم نظر نهایی به کجا منتهی میشود که این آیه عصاره مسائل گذشته باشد; مسائل گذشته یک مقدار مربوط به نسب بود که والدان و اقربون شامل آن میشوند, یک مقدار مربوط به سبب بود که مسئله زوجیت است.
بررسی دایره شمول عقل یمین
گاهی گفته میشود که این زوجیت را نمیشود گفت عقد یمین, البته عقد یمین, مطلق سببهای امضا شده است که یکی از آنها زوجیت است و یکی از آنها هم ضمان جریره است که ضمان جریره, جزء ولای ارث است یا مولای معتق و معتق ولای عتق جزء اسباب ارث است یا کسی که به امامت امامی معتقد شد, عقد یمین کرد, با او بیعت کرد ولای امامت جزء اسباب ارث است, همه اینها جزء اسباب ارث است; منتها بعضها فوق بعض و بعضها دون بعض گاهی ممکن است گفته شود که این زوجیت را نمیگویند عقد یمین ولی این تام نیست, برای اینکه آنچه در مقابل عقد زوجیت است, آن درباره همسری با کنیزهاست که او را میگویند مِلک یمین; آن را نمیگویند عقد یمین ولی زوجیت را به عنوان عقده ﴿یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾ این را قرآن تعبیر دارد. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» در جریان بخشیدن مَهر فرمود: ﴿إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾ یا خود زنها از مهریهشان بگذرند در هنگام طلاق یا آن که عقده و گره نکاح به دست او بسته شد و او میتواند باز کند ﴿بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾ است او عفو کند. پس معلوم میشود که نکاح, گرهای است یک عقد و پیمانی است و آن هم به دست افراد بسته میشود. اگر از عقد زوجیت به عنوان ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ یاد بشود, چون در سورهٴ «بقره» از همین پیمان زناشویی به عنوان ﴿عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾ یاد شد و از آن کسی که این گره به دست اوست تعبیر شد ﴿أَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾, معلوم میشود ﴿عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ شامل عقد زوجیت هم خواهد شد آنگاه جمله هم روان خواهد بود و گسیخته نیست و عصاره مباحث گذشته هم است یعنی ﴿وَلِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ﴾ که این موالی, اولیای ارثاند; ارث میبرند از چی؟ از چیزی که ﴿تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ خواه کسانی که با شما پیوند نسبی دارند, مثل والدان و اقربون خواه پیوند سببی دارند مثل ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ پس ﴿ولِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ﴾; برای هرکدام از زن و مرد برای هرکدام از شما مسلمین ما اولیای ارث قرار دادیم که این اولیای ارث وارثاند [و] ارث میبرند از چیزی که پدر، مادر، برادر، خواهر، عمو، عمه، خاله; این طبقات یاد شده کسانی که ارتباط سببی با شما دارند ارث میبرند ﴿وَلِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾, آنگاه این ﴿فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ﴾ به همه این گروه برمیگردد یعنی این اولیا, خواه اولیای سببی خواه اولیای نسبی.
پرسش:...
پاسخ: دائر نیست به اینکه به اول برگردد یا به آخر برگردد تا بگوییم به آخر برگردد مقدم است ظاهرش این است که به همه برمیگردد, جمله هم گسیخته نیست, بعد هم فرمود: ﴿إنّ اللهَ علیٰ کلِّ شیءٍ شَهِیداً﴾.
ملغی شدن چند نوع از اسباب ارث جاهلیت در اسلام
در جاهلیت چند نوع ارث بود که اسلام آنها را الغا کرد: ارث تبنّی بود یعنی کسی که فرزندخوانده بود برای او حرمت ارث قائل بودند و برای او حرمت نکاح قائل بودند و مانند آن یعنی ارث او را محترم میشمردند و نکاح با همسر او را حرام میدانستند که در جریان ادعیا در سورهٴ «احزاب» مشخص فرمود که زیدی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را تبنی کرده است; فرزند خود خواند, همسر زید را برای اینکه این رسم جاهلیت شکسته شود خدا به عقد پیغمبر درآورد; فرمود: ﴿زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ حَرَجٌ فی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ﴾. آن تبنی را اسلام الغا کرده است فرمود: ﴿ادْعُوهُمْ ِلآبائِهِمْ﴾ و مراسم دیگر را هم نپذیرفت.
بیان برخی از اسباب اختصاصی ارث در اسلام
اما ضمان جریره را پذیرفت, ولای عتق را پذیرفت یا امضا یا تأسیس کرد, ولای امامت را بیان کرد و مانند آن [که] اینها جزء عقد یمین است. آنگاه این ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ همه این روابط سببی را شامل میشود هم زوجیت را هم ولای امامت را هم ولای عتق را هم ولای ضمان جریره را میتواند شامل بشود و جمله هم منسجم خواهد بود, ضمیر جمع هم به آن موالی برمیگردد ﴿وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ﴾ که این ولاء اعم از نسب و سبب باشد. مورِّثان هم اعم از نسب و سبب باشند «فَآتُوا» این ورثه را, نصیب اینها همان نصیبی که مشخص شد.
اسم عظیم الهی ضامن اجرای مسائل ارث
بعد همان طوری که ضامن اجرای مباحث آیهٴ قبل را این اسم عظیم الهی قرار داد, فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا﴾ ضامن اجرای این مسائل را هم اسم عظیم دیگر قرار داد؟ فرمود: ﴿إنّ اللهَ علیٰ کلِّ شیءٍ شَهِیداً﴾.
مباحث مربوط به «علی کل شی شهید» در آیه
فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدًا﴾ منتها این دو مضمون خیلی باهم فرق دارند, این ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدًا﴾ به معنای ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا﴾ نیست که تکرار همان آیه قبل باشد به عبارت دیگر. در آیه قبل فرمود خدا به هر چیزی عالم است, اینجا نفرمود خدا به هر چیزی شاهد است [بلکه] اینجا فرمود خدا بر هر چیزی شاهد است: ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً﴾, نه «بکل شیء شهید» ﴿عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً﴾ ظاهر این آیه, این جمله با آن جمله خیلی فرق میکند آن که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیماً﴾ عالمیت مطلقه خدا را بیان میکند که خدا عالم مطلق است [و] به همه چیز داناست. اینجا معلوم بودن خدا را بیان میکند, نه عالم بودن خدا را ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدًا﴾ وقتی گفتند او ﴿عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً﴾ است, چون به معنای مشهود است در اینجا نه به معنای شاهد این شهیدی که به معنای مشهود است نه به معنای شاهد اگر به معنی شاهد بود با «عَلی» استعمال نمیشد, آن شهادت به معنای گواهی است که میگویند شهادت بر این داد; اما شهادت به معنای علم میگویند «بکلّ شیء شهید» است یعنی «بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم» است.
مشهود بودن خداوند قبل از هر چیزی
خب, اینکه فرمود: خدا ﴿عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً﴾ است یعنی شما هرچه را که بخواهید ببینید اول, خدا را میبینید, او بالای هرچیزی است ظاهرتر از هر چیزی است این مشهود مطلق شماست اگر مشهود مطلق شماست, شما هرکاری که بخواهید انجام بدهید هرچیزی را که میخواهید ببینید اول خدا را میبینید پس دیگر نمیتوانید غفلت کنید و تخطی کنید. در آیهٴ قبل فرمود هرکاری شما بکنید خدا میداند پس راه برای تخلف باز نیست بسته است. در آیه بعدی میفرماید که شما هرچه را که بخواهید ببینید اول, خدا را میبینید از خدا که نمیتوانید غافل باشید. اگر او مشهود بالای هرچیز است ﴿عَلی کُلِّ شَیْءٍ﴾ او مشهود است; هر چیزی را که شما میخواهید ببینید اول خدا را مشاهده میکنید; منتها با جانتان پس بنابراین عذری برای تخلف ندارید. این تعبیر که ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً﴾ در همه جای قرآن نیامده. در مواردی, شهید به معنای شاهد هست در موارد دیگر هم البته شهید به معنای مشهود.
در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» آنجا که فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ این استدلال به خوبی نشان میدهد که آنجا شهید به معنای مشهود است, نه به معنای شاهد, میفرماید اینها که خدا را نمیشناسند یا انکار دارند, اینها وجهی برای انکار اینها نیست برای اینکه اینها قبل از اینکه اشیاء دیگر را ببینند خدا را میبینند, فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ آنگاه فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾. بحث در این است که ما آیات خودمان را نشان بدهیم و تا اینها خدا را بشناسند این بحث است اصل بحث این است که ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ﴾ که «أنّ» این قرآن کلام خداست وحی خداست یا ﴿أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ ذات اقدس الهی حق است, هر کدام باشد بالأخره نتیجه توحید را به همراه دارد حالا یا تصریحاً یا تلویحاً. پس آیات آفاقی, انسان را به جایی میرساند که خدا را بشناسد, آیات انفسی انسان را به جایی میرساند که خدا را بشناسد, این دو دلیل.
معنای کافی بودن خداوند برای انسان
بعد فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ خود خدا کافی است, نیازی به آیات آفاق و انفس نیست. چرا خود خدا کافی است؟ ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ که این «باء», «باء» زائده است یعنی «کفی ربک»; خدا خودش کافی است, آیات آفاقی و انفسی نمیخواهد چرا خدا کافی است؟ برای اینکه ﴿أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ خب, اگر اینجا شهید به معنای شاهد باشد اصل بحث به هم میخورد بحث در این است که مردم خدا را بشناسند و ببینند این سه تا راه دارد یا به وسیله آیات آفاقی خدا را میشناسند یا به وسیله آیات انفسی خدا را میشناسند یا نه خدا را به وسیله خود خدا میشناسند. اگر این ذیل به این معنا باشد که خدا کافی است, چون خدا شاهد مطلق است خدا همه چیز را میبیند خب, بله آن وقت چه دلیل شد بر مسئله؟ خدا کافی است برای خداشناسی, چرا؟ برای اینکه خدا به همه چیز عالم است دلیل مسئله نشد. ولی اگر بگوییم خدا برای خداشناسی, کافی است برای اینکه او مشهود همگان است. هر کس هر چیزی را میبیند, اول خدا را میبیند گذشته از اینکه کلمه شهید با ﴿عَلی﴾ به کار رفت, گذشته از این این, استدلال آیه وقتی تام است که شهید به معنای مشهود باشد نه شهید به معنای شاهد اگر شهید به معنای شاهد. باشد یعنی عالم باشد که استدلال, تام نیست. استدلال این است که آیات آفاقی خوب است ولی لازم نیست آیات انفسی خوب است ولی لازم نیست, خود خدا کافی است چرا خدا کافی است؟ برای اینکه خدا «بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم» است یا نه, خدا معلوم مطلق است وقتی معلوم مطلق است شما دنبال دلیل چرا میگردید؟
پرسش:...
پاسخ: چرا; اگر کسی به این حجابهای ظلمانی برسد باید که از همان آیات آفاقی و آیات انفسی مدد بگیرد استدلال بکند. اگر این استدلالها زمینه رفع حجاب را فراهم کرد قرآن میفرماید اگر چون شما درست دقت کنید آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ را قبل از هر چیز میبینید. اگر او مشهود بالای هر چیز است, او دلیل نمیخواهد ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ چرا؟ ﴿أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ بنابراین «کفی ربک».
دلیل عالم بودن و مشهود بودن خداوند در آیه 32 و33
خب, پس اینکه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدًا﴾ با آن آیه قبل که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا﴾ خیلی فرق میکند. آن دلیل عالمیت خداست, این دلیل مشهود بودن خداست هر دو میتواند انسان را از گناه بازدارد. اگر بداند که خدا او را میبیند از گناه باز میماند. اگر خدا را ببیند باز از گناه باز میماند. چه شاهد خدا باشد چه مشهود خدا, از گناه باز میماند. آن آیه قبل ناظر به این است که شما مشهود خدایید, تخلف نکنید. این آیه, ناظر به این است که شما شاهد حقاید و تخلف نکنید. حالا یک تأمل دیگری هست که این ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ استیناف است یا نه که باید در بحث فردا بیان بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
- بیان نیاز دائم مخلوقات و فیض مستمرّ الهی؛
- دریافت فیض الهی بواسطه استعدادهای افراد؛
- بایستگی تکیه مطلق به ذات اقدس الهی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا ﴿32﴾ وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدًا﴿33﴾
آیهٴ مبارکه اول, سه قسمت داشت که بحث دو قسمتش به حسب ظاهر تمام شد.
سؤال از فضل خداوند صورت مسأله بخش سوم آیه 32
قسمت سومش: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾ است. ذیل آیه البته دلیل است برای هر سه حکم. این قسمت سوم که فرمود: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾ ما را امر میکند که از فضل خدا سؤال کنیم. در این بخش, دو بحث است: یکی مربوط به سؤال; یکی هم مربوط به فضل حق. سؤال گاهی به زبان مقال است گاهی به زبان حال است گاهی به زبان استعداد. آن سؤال به زبان مقال, البته یک دعای لفظی است; اگر برابر با حال یا استعداد نبود, مستجاب نیست, البته ثواب خاص خود را دارد عبادتی است در حد خود. عمده آن است که حالت آن سائل, مساعد باشد در حین سؤال و مهمتر از او استعداد پذیرش او را هم داشته باشد. اگر کسی استعداد پذیرش چیزی را داشت و حالت دریافت آن را فراهم کرد و از خدا خواست مستجاب میشود. حالا بر فرض اگر زبانی هم نخواهد, چون استعداد را فراهم کرد و حالت را فراهم کرد, ذات اقدس الهی به او اعطا میکند, این یک مطلب.
بیان نیاز دائم مخلوقات و فیض مستمرّ الهی
مطلب بعدی آن است که همه موجودات نیازمندند و ذات اقدس الهی هم ﴿ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ﴾ است. پس همه موجودات, سائلاند و جواب دهنده همه خداست. در سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» هم فرمود: ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ از آن طرف هم ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾. این دو جمله یکی ناظر به سؤال عمومی است, یکی هم ناظر به جواب عمومی. چون همه موجودات در همه حالات, ذات اقدس الهی را میطلبند و از او چیز میخواهند پس او در هر لحظه, فیض جدید دارد که در آیهٴ 29 سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» آمده است که: ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ این برای صدر آیه ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾ این برای جواب. چرا ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾؟ برای اینکه هر لحظه, هر موجودی چیزی از او میخواهد. آن سؤال مستمر, این هم جواب مستمر; اگر یک لحظه فیض خدا قطع بشود, در همان یک لحظه به سؤال موجودات آسمانی و زمینی پاسخ داده نشده چون سؤال دائمی است و هیچ جواب دهندهای هم غیر از خدا نیست پس جوابش هم دائمی است ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ دائماً سؤال است او هم دائماً مشغول افاضه است ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾. ﴿یَوْمٍ﴾ یعنی هر ظهور نه یعنی روز در مقابل شب یا روز یعنی 24 ساعت, هر ظهوری خدا شأن جدیدی دارد, این برای سؤالات عمومی, این اصل کلی.
دریافت فیض الهی بواسطه استعدادهای افراد
بعد هم در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» مشخص فرمود که هر کس هرچه از خدا خواست گرفت. هر کس هرچه را خواست خدا به او داد برابر آن لسان استعداد بعضیها که خوش رفتارند مؤمناند و با عمل صالح رفتار میکنند اینها چیز خوب از خدا میخواهند همان را خدا اعطا میکند بعضی راه گناه و تباهی را طی میکنند, گرچه به زبان قال و مقال, خیر طلب میکنند ولی به زبان استعداد و حال و به زبان عمل بدی را از خدا میخواهند خدا هم اینها را گرفتار عقوبت میکند. هر کس هر سوالی کرد جوابش را میگیرد, آن را در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» آیهٴ 34 بیان فرمود که ﴿وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾ در این چیزهایی که خدا به شما داد, به سوالهای شما پاسخ داد بعضی نعمت است بعضی نقمت همهاش نعمت نیست ولی اگر بخواهید نعمتهای خدا را شمارش کنید, توان آن را ندارید ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها﴾ اینکه اسم ظاهر آورد و ضمیر نیاورد; نفرمود «و ان تعدوه لا تحصوه» برای اینکه هرچه که انسان سؤال کرد و دریافت کرد همهاش نعمت نیست اینکه فرمود: ﴿وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾ این جمله اول, بعد فرمود: ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها﴾ نفرمود «و ان تعدوه», از اینکه اسم ظاهر آورد معلوم میشود همه آنچه را که بندگان با سؤال گرفتند نعمت نیست, بعضی نقمت است. اگر کسی دارد به مظلومی ظلم میکند به ضعیفی ظلم میکند این با زبان حال با زبان استعداد از خدا درخواست میکند که خدایا! ظالمی را بر من مسلط بکن معنای ظلم این است دیگر که و اگر کسی دارد راه باطل میرود با زبان حال و با زبان استعداد میگوید خدایا! مرا گرفتار باطل بکن آن عمل و آن نیت این در حقیقت سؤال است لذا فرمود هر کس با زبان استعداد و حال هرچه را از خدا خواست گرفت ولی دادههای خدا یک مقدار نقمت است یک مقدار نعمت نعمتهای خدا تمام شدنی نیست چه بهتر که شما نعمت را سؤال کنید پس ﴿وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾ این جملهٴ اول ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها﴾ این هم جمله دوم. پس هر موجودی از خدا سؤال میکند و هرچه هم که سؤال کرد دریافت میکند; منتها سائل گاهی نقمت طلب میکند و گاهی نعمت میخواهد.
پرسش:...
پاسخ: نه، بعضیها که گرفتارند, أمار بالسوء هستند, اینها با اینکه میدانند این کار, زشت است اقدام میکنند. تا یک مدتی که بعد کم کم ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾ بشود. اوایل این طور است; میداند این کار بد است أمار بالسوء تسویل میکند امار بالسوء است وقتی اسیر شد ـ با اینکه میداند بد است ـ میکند, اوایل ممکن است امر برایش اشتباه بشود.
پرسش:...
پاسخ: نه، حالا چون ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ این سؤال, عام است خواه قول باشد خواه غیر قول. یا در سورهٴٴ «ابراهیم» که فرمود: ﴿وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾; از هرچه سؤال کردید خدا به شما داد خب, این سؤالهای ظاهری که خیلیهایش بیجواب است. آنکه به صورت موجبه کلیه بیان کرد در سورهٴ «ابراهیم» فرمود [که] از هرچه خواستید خدا به شما داد, معلوم میشود که سؤال به زبان حال و استعداد است دیگر.
بایستگی تکیه مطلق به ذات اقدس الهی
مطلب بعدی آن است که ما مؤظفیم از خدا سؤال بکنیم نه به خود متکی باشیم, نه به غیر خدا تکیه کنیم, از او سؤال بکنیم و بدانیم که این امر, بدون اثر نیست. چون ممکن نیست خدا مطلبی را امر بکند, اجازه بدهد بعد جواب ندهد و راه را ببندد لذا گفتند که اگر کسی به چند امر موفق شد بداند که چند امر دیگر هم به دنبالش هست مثلاً اگر کسی توفیق استغفار پیدا کرد بداند خدا گناهش را میبخشد اگر توفیق شکرگزاری را پیدا کرد بداند که خدا نعمت او را زیاد میکند. اگر توفیق دعا و سؤال را پیدا کرد بداند که خدا به او جواب میدهد چون اینچنین نیست که از طرفی خدا دستور استغفار بدهد و بعد نبخشد یا وعده بدهد که اگر شکر نعمت بکنید من نعمت را اضافه میکنم بعد اضافه نکند, یا دستور سؤال بدهد ولی جواب ندهد, اینچنین نیست.
پس انسان, با اطمینان و امید به اینکه این سؤالها جواب دارد از خدا سؤال میکند دیگر نه تمنی دارد آنچه در دست دیگران است از آنها گرفته بشود, نه به نصیب دیگران چشم طمع میدوزد فضل خدا هم که زیاد است, از او میطلبد.
همانند بودن فضل و رحمت الهی در سعه
اما قسمت دوم این جمله که فرمود: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾ فضل ذات اقدس الهی هم برابر همان رحمتش دو قسم است; همان طوری که رحمت خدا واسع است: ﴿رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ فضل خدا هم واسع است که در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعالَمینَ﴾. پس همه جهانیان از فضل خدا برخوردارند و همان طوری که رحمت خدا دو قسم است: یک رحمت عامه است; یک رحمت خاصه, فضل خدا هم دو قسم است: یک فضل عام که فرمود: ﴿ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعالَمینَ﴾; یک فضل خاص هم دارد که ﴿وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ﴾ آن یک فضل خاص است که مؤمنین, به دنبال آن فضل خاص حرکت میکنند.
طلب فضل از خدا بواسطه تلاش و نیایش
مطلب بعدی آن است که درخواست فضل خدا, طلب فضل خدا هم با دعاست هم با کار و کوشش آن که دارد کار و کوشش میکند باید بداند که خود این کار, فضل است ترتیب اثر بر این کار فضل است توفیق انجام کار فضل است, همه اینها فضل خداست نباید بگوید کار, از فضل خدا جداست [و] من فضل خدا را با سؤال دریافت میکنم, بلکه همه نعمتها فضل خداست. فضل خدا گاهی با کار و کوشش حاصل میشود, گاهی با دعا و نیایش و این دو کنار هماند در سورهٴ مبارکهٴ «مزمل», آیهٴ بیست اینچنین آمده است که فرمود: ﴿وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی اْلأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ﴾ این «ضرب فی الارض» یعنی سفر میکنند تلاش و کوشش میکند به دنبال فضل خدا هستند. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» که فرمود: ﴿فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی اْلأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ﴾ یعنی فضل خدا را با کار و کوشش فراهم بکنید پس آن که تحصیل علم یا تحصیل مال میکند با تلاش و کوشش, آن دارد فضل خدا را طلب میکند و در کنارش هم که دست به دعا و نیایش برداشت آن هم دارد فضل خدا را طلب میکند. پس فضل خدا هم با تلاش و کوشش است [و] هم با دعا و نیایش.
پرسش:...
پاسخ: اگر مصلحت نبود که خداوند آن خواسته را اعطا نمیکند, چیز دیگری را که جبران بکند عطا خواهد کرد, در بحثهای قبل گذشت که دعا بالأخره یکی از سه اثر را دارد این آیهٴ محلّ بحث که فرمود: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾, چون در سیاق ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ قرار گرفت, خود این سؤال میتواند هم به معنای دعا و نیایش مصطلح باشد هم به معنای تلاش و کوشش که جامع هر دو باشد نه در هر دو استعمال شده باشد. سؤال کنید از خدا, خواه به صورت دعا خواه به صورت کار: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾ هم اکتساب کنید, هم استدعا کنید.
اولی بودن فضل عظیم الهی در همت بلند بندگان
مطلب بعدی آن است که گرچه همه نعمتها فضل خداست و فضل خدا را هم میشود با کار به دست آورد, هم با دعا فراهم کرد; اما خداوند گذشته از اینکه فضلش عام است, دارای فضل عظیم و فضل کبیر هم است, شما بکوشید از آن فضل عظیم و از آن فضل کبیر بهره ببرید و برای رسیدن به فضل عظیم و فضل کبیر, دو راه دارد: همان راه تلاش و کوشش و راه دعا و نیایش. فضل کبیر را در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» یا «فاطر» مشخص فرمود. در سورهٴ «شوری» فرمود: ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فی رَوْضاتِ الْجَنّاتِ لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیرُ﴾ آن مقامات برجسته بهشتیان فضل کبیر است, چه اینکه مشابه این در سورهٴ «فاطر» مشخص شده است; آیهٴ 32 سورهٴ «فاطر» که: ﴿وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیرُ﴾ که این سابق به خیرات, به امامت و اینها تفسیر شد که البته مصداق کاملش آنها هستند خب, پس اگر خدا دارای فضل است و ما مأموریم از فضل خدا طلب بکنیم چه بهتر که آن فضل کبیر و فضل عظیم را هم مسئلت بکنیم و همتها بلند باشد: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾.
عصاره بحث سؤال بنده و فضل الهی
فتحصل که سؤال چند قسم است, فضل هم چند قسم است. فضل را هم میشود با کسب به دست آورد هم میشود با دعا به دست آورد و چه بهتر که انسان آن فضل کبیر را طلب بکند, هم با کوشش و تلاش هم با دعا و نیایش. اما اینکه در ذیل آیه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا﴾ یعنی اگر در بخش اول ما را از تمنی بیجا نهی کرد [و] در بخش دوم فرمود هر کسی نصیبی دارد [و] در بخش سوم ما را دستور سؤال داد, همه اینها براساس علم ذات اقدس الهی است; او عالمانه این امور را تنظیم فرمود و هرکسی هم که هر راهی را طی بکند, معلوم نزد خداست.
نتیجه گیری مباحث مربوط به ارث نسبی و سببی
اما آیه بعد که فرمود: ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدًا﴾ این را گفتند به منزله نتیجهگیری از این فصل گذشته است. این فصل اخیر از آیات سورهٴ «نساء» که درباره ارث نسبی و سببی است, با این قسمت به پایان میرسد. یعنی از آیهٴ هفتم شروع میشود که فرمود: ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصیبًا مَفْرُوضًا﴾ این اولِ فصل است که به منزله عنوان فصل است. بعد مسئله والدان و اقربون را شرح داد, سهام و نصیب هرکدام اینها را معین کرد آنگاه در پایان میفرماید که من برای هرکدام از شما اولیا و ورثه قرار دادم و سهام اینها را بپردازید: ﴿وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ که این به منزله «رد العجز الی الصدر» است یعنی این فصل از بحث دارد تمام میشود; اول با ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ شروع شد, آخر این بخش هم به عنوان ﴿وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ پایان میپذیرد. اما از اینکه فرمود: ﴿لِکُلٍّ﴾ یعنی برای هرکدام از شما, چه برای زن چه برای مرد ما اولیایی قرار دادیم. ورثه به منزله اولیا هستند; منتها بعضیها اُولیٰ به ارثاند از دیگران که ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ﴾ وگرنه ورثه, اولیا هستند. در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» وقتی از زکریا(سلام الله علیه) سخن به میان میآید, دعای آن حضرت این است که خدایا ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا﴾.
بنابراین وارث, ولیّ اوست. ولیّ هم از «وَلْی» است و «وَلْی» یعنی قرب و بلافصلی. اگر کسی در کنار دیگری قرار بگیرد میگویند «ولیه، یلیه»; نزدیک اوست, فاصله ندارد با او. از همین جا کلمه ولیّ و مولا و امثالذلک مشتق میشود و معنا پیدا میکند. وارث به منزله مورِّث هست, به جای او مینشیند [و] ولیّ او محسوب میشود. فرمود برای هرکدام از شما چه زن چه مرد ما طبقاتی از اولیا قرار دادیم که ارثبر شما هستند. ارث هم به دو قسم تقسیم میشد به وسیله نسب و به وسیله سبب. آن نسب را به عنوان ﴿مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ بیان فرمود [و] آن سبب را به عنوان ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ بیان فرمود که این تقریباً خلاصه آن مباحث گذشته است. پس ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ﴾ که این موالی, ارث میبرند «یَرِثُونَ» از چیزی که نزدیکان نسبی یا نزدیکان سببی ترک کردند ﴿مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ که میشود نسب, ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ میشود سبب. گرچه گروهی از مفسرین این ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ را استیناف دانستند و این را جملهای جدا تلقی کردند, گفتند که آیه معنایش این است که ﴿وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ این جمله تمام شد ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ﴾; آنهایی که با آنها پیمان بستید, نصیب اینها را عطا کنید. اما ظاهرش این است که این ﴿وَ الَّذینَ﴾ عطف باشد بر همان والدان و اقربون حالا تا ببینیم نظر نهایی به کجا منتهی میشود که این آیه عصاره مسائل گذشته باشد; مسائل گذشته یک مقدار مربوط به نسب بود که والدان و اقربون شامل آن میشوند, یک مقدار مربوط به سبب بود که مسئله زوجیت است.
بررسی دایره شمول عقل یمین
گاهی گفته میشود که این زوجیت را نمیشود گفت عقد یمین, البته عقد یمین, مطلق سببهای امضا شده است که یکی از آنها زوجیت است و یکی از آنها هم ضمان جریره است که ضمان جریره, جزء ولای ارث است یا مولای معتق و معتق ولای عتق جزء اسباب ارث است یا کسی که به امامت امامی معتقد شد, عقد یمین کرد, با او بیعت کرد ولای امامت جزء اسباب ارث است, همه اینها جزء اسباب ارث است; منتها بعضها فوق بعض و بعضها دون بعض گاهی ممکن است گفته شود که این زوجیت را نمیگویند عقد یمین ولی این تام نیست, برای اینکه آنچه در مقابل عقد زوجیت است, آن درباره همسری با کنیزهاست که او را میگویند مِلک یمین; آن را نمیگویند عقد یمین ولی زوجیت را به عنوان عقده ﴿یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾ این را قرآن تعبیر دارد. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» در جریان بخشیدن مَهر فرمود: ﴿إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾ یا خود زنها از مهریهشان بگذرند در هنگام طلاق یا آن که عقده و گره نکاح به دست او بسته شد و او میتواند باز کند ﴿بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾ است او عفو کند. پس معلوم میشود که نکاح, گرهای است یک عقد و پیمانی است و آن هم به دست افراد بسته میشود. اگر از عقد زوجیت به عنوان ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ یاد بشود, چون در سورهٴ «بقره» از همین پیمان زناشویی به عنوان ﴿عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾ یاد شد و از آن کسی که این گره به دست اوست تعبیر شد ﴿أَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾, معلوم میشود ﴿عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ شامل عقد زوجیت هم خواهد شد آنگاه جمله هم روان خواهد بود و گسیخته نیست و عصاره مباحث گذشته هم است یعنی ﴿وَلِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ﴾ که این موالی, اولیای ارثاند; ارث میبرند از چی؟ از چیزی که ﴿تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ خواه کسانی که با شما پیوند نسبی دارند, مثل والدان و اقربون خواه پیوند سببی دارند مثل ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ پس ﴿ولِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ﴾; برای هرکدام از زن و مرد برای هرکدام از شما مسلمین ما اولیای ارث قرار دادیم که این اولیای ارث وارثاند [و] ارث میبرند از چیزی که پدر، مادر، برادر، خواهر، عمو، عمه، خاله; این طبقات یاد شده کسانی که ارتباط سببی با شما دارند ارث میبرند ﴿وَلِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾, آنگاه این ﴿فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ﴾ به همه این گروه برمیگردد یعنی این اولیا, خواه اولیای سببی خواه اولیای نسبی.
پرسش:...
پاسخ: دائر نیست به اینکه به اول برگردد یا به آخر برگردد تا بگوییم به آخر برگردد مقدم است ظاهرش این است که به همه برمیگردد, جمله هم گسیخته نیست, بعد هم فرمود: ﴿إنّ اللهَ علیٰ کلِّ شیءٍ شَهِیداً﴾.
ملغی شدن چند نوع از اسباب ارث جاهلیت در اسلام
در جاهلیت چند نوع ارث بود که اسلام آنها را الغا کرد: ارث تبنّی بود یعنی کسی که فرزندخوانده بود برای او حرمت ارث قائل بودند و برای او حرمت نکاح قائل بودند و مانند آن یعنی ارث او را محترم میشمردند و نکاح با همسر او را حرام میدانستند که در جریان ادعیا در سورهٴ «احزاب» مشخص فرمود که زیدی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را تبنی کرده است; فرزند خود خواند, همسر زید را برای اینکه این رسم جاهلیت شکسته شود خدا به عقد پیغمبر درآورد; فرمود: ﴿زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ حَرَجٌ فی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ﴾. آن تبنی را اسلام الغا کرده است فرمود: ﴿ادْعُوهُمْ ِلآبائِهِمْ﴾ و مراسم دیگر را هم نپذیرفت.
بیان برخی از اسباب اختصاصی ارث در اسلام
اما ضمان جریره را پذیرفت, ولای عتق را پذیرفت یا امضا یا تأسیس کرد, ولای امامت را بیان کرد و مانند آن [که] اینها جزء عقد یمین است. آنگاه این ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ همه این روابط سببی را شامل میشود هم زوجیت را هم ولای امامت را هم ولای عتق را هم ولای ضمان جریره را میتواند شامل بشود و جمله هم منسجم خواهد بود, ضمیر جمع هم به آن موالی برمیگردد ﴿وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ﴾ که این ولاء اعم از نسب و سبب باشد. مورِّثان هم اعم از نسب و سبب باشند «فَآتُوا» این ورثه را, نصیب اینها همان نصیبی که مشخص شد.
اسم عظیم الهی ضامن اجرای مسائل ارث
بعد همان طوری که ضامن اجرای مباحث آیهٴ قبل را این اسم عظیم الهی قرار داد, فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا﴾ ضامن اجرای این مسائل را هم اسم عظیم دیگر قرار داد؟ فرمود: ﴿إنّ اللهَ علیٰ کلِّ شیءٍ شَهِیداً﴾.
مباحث مربوط به «علی کل شی شهید» در آیه
فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدًا﴾ منتها این دو مضمون خیلی باهم فرق دارند, این ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدًا﴾ به معنای ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا﴾ نیست که تکرار همان آیه قبل باشد به عبارت دیگر. در آیه قبل فرمود خدا به هر چیزی عالم است, اینجا نفرمود خدا به هر چیزی شاهد است [بلکه] اینجا فرمود خدا بر هر چیزی شاهد است: ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً﴾, نه «بکل شیء شهید» ﴿عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً﴾ ظاهر این آیه, این جمله با آن جمله خیلی فرق میکند آن که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیماً﴾ عالمیت مطلقه خدا را بیان میکند که خدا عالم مطلق است [و] به همه چیز داناست. اینجا معلوم بودن خدا را بیان میکند, نه عالم بودن خدا را ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدًا﴾ وقتی گفتند او ﴿عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً﴾ است, چون به معنای مشهود است در اینجا نه به معنای شاهد این شهیدی که به معنای مشهود است نه به معنای شاهد اگر به معنی شاهد بود با «عَلی» استعمال نمیشد, آن شهادت به معنای گواهی است که میگویند شهادت بر این داد; اما شهادت به معنای علم میگویند «بکلّ شیء شهید» است یعنی «بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم» است.
مشهود بودن خداوند قبل از هر چیزی
خب, اینکه فرمود: خدا ﴿عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً﴾ است یعنی شما هرچه را که بخواهید ببینید اول, خدا را میبینید, او بالای هرچیزی است ظاهرتر از هر چیزی است این مشهود مطلق شماست اگر مشهود مطلق شماست, شما هرکاری که بخواهید انجام بدهید هرچیزی را که میخواهید ببینید اول خدا را میبینید پس دیگر نمیتوانید غفلت کنید و تخطی کنید. در آیهٴ قبل فرمود هرکاری شما بکنید خدا میداند پس راه برای تخلف باز نیست بسته است. در آیه بعدی میفرماید که شما هرچه را که بخواهید ببینید اول, خدا را میبینید از خدا که نمیتوانید غافل باشید. اگر او مشهود بالای هرچیز است ﴿عَلی کُلِّ شَیْءٍ﴾ او مشهود است; هر چیزی را که شما میخواهید ببینید اول خدا را مشاهده میکنید; منتها با جانتان پس بنابراین عذری برای تخلف ندارید. این تعبیر که ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً﴾ در همه جای قرآن نیامده. در مواردی, شهید به معنای شاهد هست در موارد دیگر هم البته شهید به معنای مشهود.
در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» آنجا که فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ این استدلال به خوبی نشان میدهد که آنجا شهید به معنای مشهود است, نه به معنای شاهد, میفرماید اینها که خدا را نمیشناسند یا انکار دارند, اینها وجهی برای انکار اینها نیست برای اینکه اینها قبل از اینکه اشیاء دیگر را ببینند خدا را میبینند, فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ آنگاه فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾. بحث در این است که ما آیات خودمان را نشان بدهیم و تا اینها خدا را بشناسند این بحث است اصل بحث این است که ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ﴾ که «أنّ» این قرآن کلام خداست وحی خداست یا ﴿أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ ذات اقدس الهی حق است, هر کدام باشد بالأخره نتیجه توحید را به همراه دارد حالا یا تصریحاً یا تلویحاً. پس آیات آفاقی, انسان را به جایی میرساند که خدا را بشناسد, آیات انفسی انسان را به جایی میرساند که خدا را بشناسد, این دو دلیل.
معنای کافی بودن خداوند برای انسان
بعد فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ خود خدا کافی است, نیازی به آیات آفاق و انفس نیست. چرا خود خدا کافی است؟ ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ که این «باء», «باء» زائده است یعنی «کفی ربک»; خدا خودش کافی است, آیات آفاقی و انفسی نمیخواهد چرا خدا کافی است؟ برای اینکه ﴿أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ خب, اگر اینجا شهید به معنای شاهد باشد اصل بحث به هم میخورد بحث در این است که مردم خدا را بشناسند و ببینند این سه تا راه دارد یا به وسیله آیات آفاقی خدا را میشناسند یا به وسیله آیات انفسی خدا را میشناسند یا نه خدا را به وسیله خود خدا میشناسند. اگر این ذیل به این معنا باشد که خدا کافی است, چون خدا شاهد مطلق است خدا همه چیز را میبیند خب, بله آن وقت چه دلیل شد بر مسئله؟ خدا کافی است برای خداشناسی, چرا؟ برای اینکه خدا به همه چیز عالم است دلیل مسئله نشد. ولی اگر بگوییم خدا برای خداشناسی, کافی است برای اینکه او مشهود همگان است. هر کس هر چیزی را میبیند, اول خدا را میبیند گذشته از اینکه کلمه شهید با ﴿عَلی﴾ به کار رفت, گذشته از این این, استدلال آیه وقتی تام است که شهید به معنای مشهود باشد نه شهید به معنای شاهد اگر شهید به معنای شاهد. باشد یعنی عالم باشد که استدلال, تام نیست. استدلال این است که آیات آفاقی خوب است ولی لازم نیست آیات انفسی خوب است ولی لازم نیست, خود خدا کافی است چرا خدا کافی است؟ برای اینکه خدا «بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم» است یا نه, خدا معلوم مطلق است وقتی معلوم مطلق است شما دنبال دلیل چرا میگردید؟
پرسش:...
پاسخ: چرا; اگر کسی به این حجابهای ظلمانی برسد باید که از همان آیات آفاقی و آیات انفسی مدد بگیرد استدلال بکند. اگر این استدلالها زمینه رفع حجاب را فراهم کرد قرآن میفرماید اگر چون شما درست دقت کنید آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ را قبل از هر چیز میبینید. اگر او مشهود بالای هر چیز است, او دلیل نمیخواهد ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ چرا؟ ﴿أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ بنابراین «کفی ربک».
دلیل عالم بودن و مشهود بودن خداوند در آیه 32 و33
خب, پس اینکه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدًا﴾ با آن آیه قبل که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا﴾ خیلی فرق میکند. آن دلیل عالمیت خداست, این دلیل مشهود بودن خداست هر دو میتواند انسان را از گناه بازدارد. اگر بداند که خدا او را میبیند از گناه باز میماند. اگر خدا را ببیند باز از گناه باز میماند. چه شاهد خدا باشد چه مشهود خدا, از گناه باز میماند. آن آیه قبل ناظر به این است که شما مشهود خدایید, تخلف نکنید. این آیه, ناظر به این است که شما شاهد حقاید و تخلف نکنید. حالا یک تأمل دیگری هست که این ﴿وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ استیناف است یا نه که باید در بحث فردا بیان بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است