- 477
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 32 سوره نساء _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 32 سوره نساء _ بخش دوم"
- علت قرین بودن مباحث علمی با تربیتی در قرآن؛
- علماء وارثان انبیا در تعلیم و تزکیه مردم؛
- گذری به وظایف علمای دین در جامعه.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا﴿32﴾
بیان سرفصل مباحث موجود در آیه
این آیه, همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید سه قسمت دارد: قسمت اولش مربوط به نهی از تمنی چیزی که نزد دیگران است; قسمت دوم استقلال هر یک از زن و مرد, درباره کسب و کار خودشان است, چه معنوی چه مادی; قسمت سوم دستور مسئلت فضل از خداست که از خدا فضلش را طلب کنید. قسمت اول و قسمت سوم این آیه, جنبه تربیتی و اخلاقیاش کاملاً مشهود است. قسمت دوم این آیه, همان جنبه فقهی و حقوقیاش محفوظ است ـ گرچه جنبه تربیتی هم دارد ـ زیرا آن اکتساب مسائل معنوی را هم شامل میشود.
علت قرین بودن مباحث علمی با تربیتی در قرآن
اینکه قرآن نوع مسائل علمی را خواه فقهی باشد خواه حقوقی و مانند آن به مسائل تربیتی و اخلاقی قرین میکند, برای آن است که هم تعلیم کتاب و حکمت, تام باشد هم تزکیه و تربیت نفوس یعنی مهمترین برنامه انبیا(علیهم السلام) که تعلیم کتاب و حکمت است از یک سو و تزکیه نفوس است از سوی دیگر, در نوع آیات مشهود است. تلاوت آیات این اولین رسالت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ﴾ اما مهمترین رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همان تزکیه و تعلیم است که: ﴿یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾. این رسالت, در نوع آیات مشهود است یعنی اگر آیهای تعلیم یک مطلب اعتقادی را در بردارد, پشتوانه او همان مسائل تربیتی و تزکیه است که آن را ذکر میکند یا اگر یک مسئله حقوقی فقهی و مانند آن را بیان میکند, در کنارش مسائل تربیتی و اخلاقی را هم ذکر میکند اگر جریان جنگ و جبهه و دفاع است که یک سلسله مسائل نظامی است باز هم در کنارش مسائل اخلاقی و تربیتی را ذکر میکند. شما مطلبی را در قرآن سراغ ندارید که علم محض باشد, بدون اقتران به مسائل اخلاقی و تربیتی, فقط دلیل عقلی صرف باشد یا حکم فقهی صرف باشد یا حقوقی محض باشد و اگر در همان آیه, جریان تربیت و تزکیه بازگو نشد به مناسبت دیگر در آیه دیگر, جریان تربیت و تزکیه را به مضمون همان آیه مرتبط میکند, قهراً میشود ادعا کرد که رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که یک رکن تعلیم دارد یک رکن تزکیه, در نوع بحثهای قرآنی هست چه اینکه در نوع بحثهای روایی هست, این مطلب اول.
علماء وارثان انبیا در تعلیم و تزکیه مردم
مطلب دوم آن است که قرآن کریم و همچنین سنت معصومین(علیهم السلام), وظایفی برای جانشینان انبیا و ائمه(علیهم السّلام) ذکر کردند. اگر در دین, علمای دین به عنوان وارثان انبیا هستند, برای آنها هم همین دو سِمَت را حفظ کردند. البته سمتهای دیگر به این دو عنصر اصلی و دو رکن برمیگردد یعنی رکن تعلیم و رکن تزکیه; بعضیها شرایطاند, بعضیها معدّاتاند, بعضی مقدماتاند یا بعضی نتایجاند به هر تقدیر, آن وظایف دیگر به این دو رکن اصلی برمیگردد.
بنابراین علمای دین هم گذشته از مسئله تلاوت آیات و مانند آن, مهمترین کارشان تعلیم کتاب و حکمت است از یک سو و تزکیه نفوس است از سوی دیگر و راه تزکیه را هم ذات اقدس الهی هم برای رسول اکرم مشخص فرمود, هم برای جانشینان او. نمونههایی را هم مثلاً ذکر فرمود که فرمود اگر این کار را بکنید پاک میشوید. درباره زکات مثلاً فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها﴾ زکات, برای رفع فقر است و فواید فراوانی دارد, آن فاصله طبقاتی را کم میکند, نیاز نیازمندها را برطرف میکند, مشکلات فکری و عقدهای پیدا نمیشود و مانند آن, اینها از یک سو. از سوی دیگر هم صاحب مال را که زکات میدهد پاک میکند, فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها﴾ معلوم میشود که پرداخت واجبهای مالی, مایه تزکیه آن موظفین و مؤدّیها است یعنی کسی که زکات مالش را میدهد, از ناپاکی درمیآید پاک میشود و همچنین وجوهات, خمس, سهم امام(علیه السلام) را که میدهد پاک میشود یعنی خود شخص, پاک میشود. البته مال هم پاک میشود ولی عمده, پاک شدن خود شخص است و این اختصاصی به زکات ندارد [البته] خمس, سهم امام, کفارات, نذورات هر حق مالی که بر کسی واجب شد او نپرداخت, آلوده است وقتی پرداخت پاک میشود اینها نمونههاست. یا مثلاً از نظر مسائل اخلاقی میفرمایند اگر شما بدون قرار قبلی بدون وقت ملاقات رفتید منزل کسی و او عذرخواهی کرد نتوانست شما را بپذیرد, گفت الآن من فرصت دیدار ندارم شما برگردید, این کار ﴿أَزْکی لَکُمْ﴾; این مایه تزکیه روح شماست, شما طلبی که ندارید وقت هم که نگرفتید, او از شما دعوت هم که نکرد ﴿وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ﴾ اگر بخواهید جایی بروید قبلاً وقت تعیین کنید, قرار ملاقات داشته باشید یک تعهد متقابلی باشد, بعد آنگاه او اگر نپذیرفت حق گله دارید ولی بدون دعوت یا بدون تعهد و قرار قبلی اگر رفتید جایی و او آماده نبود شما را بپذیرد, گفت الآن نمیتوانم شما هیچ گله نکنید چون هیچ حقی هم ندارید وقتی به شما گفته شد ﴿ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ﴾.
خب, هم در سادهترین دستورات مسئله تزکیه مطرح است در این دیدارهای خصوصی, هم در مهمترین مسائل اقتصادی به عنوان وجوه شرعی زکات, خمس, نذورات, کفارات و مانند آن, مسئله تزکیه مطرح است و بالاتر از همه اینها ترس از جهنم است که اگر کسی بخواهد علوم الهی را فرا بگیرد و به تزکیه نفس موفق بشود, مهمترین عاملش ترس از قیامت است, لذا ذات اقدس الهی به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُمْ فَأَنْذِرْ﴾; برخیز و مردم را از قیامت بترسان. وقتی جامعه از قیامت ترسید اصلاح میشود و هیچ چیز مردم را اصلاح نمیکند بشر را اصلاح نمیکند مگر ترس از قیامت; ترس عالمانه محققانه که با ایمان بداند هر عملی که انجام داد با او هست و او را رها نمیکند تا حسابش را پس بدهد, چه در خلوت و چه در جلوت ﴿قُمْ فَأَنْذِرْ﴾. آنگاه مسئله تعلیم و تلاوت و امثالذلک, اینها مقدمه است برای اینکه انسان به آن هدف برسد.
بیان علت هدایت بودن قرآن کریم
از همین جا معلوم میشود که چرا قرآن به عنوان هدایت نازل شده است که این کتاب ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ است ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ است. تنها «تعلیماً للناس» نیست, بلکه ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ است, ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ است, ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ است اینها برنامههای اصیل قرآن است, برنامههای اصلی رسالت است و همین برنامههای اصلی به وارثان انبیا(علیهم السلام) هم رسیده است یعنی آنها هم مؤظفاند بعد از تعلُّم, تعلیم بدهند, بعد از تزکّی, تزکیه کنند [و] بعد از اینکه خود ترسیدند, جامعه را از قیامت بترسانند. خب, لذا وقتی وظیفه وارثان علوم دینی را ذکر میکند, میفرماید: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ معلوم میشود که وظایف علما در مراکز علمی, گذشته از اینکه آشنا شدن به علوم دینی و اسلامی است وارستگی هم است, بعد وقتی که به مراکز تبلیغیشان برمیگردند, گذشته از تعلیم تزکیه هم است که اساس کار همان انذار است که علمای دین وقتی به مراکز علمی آمدند و فقیه شدند فقه به اصطلاح قرآنی نه به اصطلاح حوزوی فقه به اصطلاح قرآنی اعم از اصول و فروع است یعنی به اصول دین, عالم شدند به فروع دین عالم شدند به علوم قرآنی آشنا شدند به علوم حدیثی آشنا شدند وقتی متفقه شدند بعد دیگران را انذار کنند [و] بترسانند. پس اگر قرآن برای انذار آمده, وظیفه علمای دین هم انذار مردم است اگر قرآن برای تعلیم و تزکیه آمده علمای دین عهدهدار تعلیم و تزکیهاند. اگر قرآن برای هدایت مردم آمده علمای دین عهدهدار هدایت مردماند از این نمونهها در قرآن و حدیث فراوان است که برنامههای عالمان دین را همان برنامههای انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) میدانند و همان طوری که انبیا ضامن دین مردماند و دین مردم امانت خداست, به دست انبیا سپرده شده و به جامعه داده شد علمای دین هم ضامن دین مردماند هم ایجاد دین و هم حفظ دین. این دین را باید با تعلیم, با تزکیه در جامعه احیا کرد و زنده کرد, مردم را دیندار کرد. وظیفه یک طبیب, تنها این نیست که بگوید فلان دارو برای فلان درد خوب است بلکه اگر یک طبیب, دلسوز بود و وظیفه دینیاش را انجام داد باید به بالین بیمار بشتابد, او را معالجه کند. یک وقت است کسی درس طب میدهد او طبیب نیست این استاد کرسی پزشکی و طب است, این را نمیگویند طبیب [بلکه] این معلم طب است. یک وقت است در جامعه, سِمت طبابت دارد; طبیب جامعه است. طبیب جامعه گذشته از اینکه باید روشن کند چه چیزی مایه بیماری است و چه چیزی بیماری را دفع میکند, به سراغ بیماران برود, معالجه کند آنها را. حالا یا با دارو یا با جراحی, بالأخره طبیب باید معالجه کند. وقتی وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه افضل صلوات المصلین) در نهجالبلاغه, برنامه طبی رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تشریح میکند, میفرماید او «طبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّه»; طبیبی است که علوم طب را به همراه دارد و میگردد و میگرداند کجا جای دارو است مرهم مینهد کجا جای برش است جراحی میکند, کجا باید داغ کرد داغ میکند, همه اینها را در نهجالبلاغه مشخص کرد که کجا را باید داغ بکند کجا را باید مرهم بنهد «طبیبٌ دوارٌ بطبه» و حکیمانه آنجا که جای مرهم است مرهم مینهد و آنجا که جای کیّ و جراحی و برش و داغ کردن است کیّ و جراحی میکند. پس پیغمبران, عموماً و وجود مبارک پیغمبر خاتم, خصوصاً(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هم معلم جامعه هستند هم مربی جامعه هستند, هم طبیب جامعه هستند مُزکِّی نفوساند و مانند آن. همین کار به ائمه(علیهم السّلام) رسیده است و همین کار به شاگردان ائمه که علمای دیناند رسیده است.
وظایف علمای دین در جامعه
بنابراین وظیفهٴ حوزههای علمی و علمای دین, تنها تعلیم مسائل نیست هم تعلیم مسائل است هم تزکیه نفوس است هم هدایت کردن مردم است, هم مردم را از قیامت ترساندن است هم طبیبانه با مردم رفتار کردن. اگر کسی بنشیند در حوزه علمیه فقط درس بگوید, این معلم است نه مُزکی و طبیب. این یک گوشه از کارهای انبیا را دارد البته این به تمام معنی الکلمه وارث نیست این یک ارث ضعیفی دارد بعضی از شئون را ارث برده است. ولی اگر کسی بخواهد هم علوم را فرا بگیرد هم به اصلاح خود بپردازد هم به اصلاح جامعه علاقهمند باشد هم به سراغ بیماران اجتماعی برود و بیماریها را بشناسد و آنها را معالجه کند, این وارث پیغمبر است به نوبه خود البته, بیماریها را هم ذات اقدس الهی در قرآن مشخص فرمود; نفاق را فرمود مرض هست و انحراف را فرمود مرض هست. ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾ اینها را به عنوان مرض یاد کرده است یا اگر کسی نتواند در برابر صدای نامحرم خود را کنترل کند, این قلبش مریض است, چه اینکه در سورهٴ «احزاب» به زنان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا﴾. حالا اگر جامعهای از راه گوش با شنیدن آهنگها آلوده شد این قلب, مریض است با چشم, با نگاه نامحرم آلوده شد این قلب, مریض است. فرمود: ﴿فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ اینگونه از محرمات را هر کسی مرتکب شد مریض است. اگر ذات اقدس الهی قرآن را به عنوان شِفا مشخص کرد, مرض را هم مشخص کرد. فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾ خب, قرآن شفاست, از چه چیزی؟ از مرض. مرض چیست؟ نفاق را فرمود مرض است, ضعف ایمان مرض است, گناه کردن مرض است همه اینها را مشخص کرد گاهی به صورت روشن فرمود: ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾ گاهی فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ﴾ بعضیها مرض سیاسی دارند; ممکن است نامحرم را نگاه نکند ولی به نظام اسلامی دلبسته نیست ارتباط مرموزش را با بیگانهها حفظ میکند. میگوید شاید نظام اسلامی شکست خورد, شاید بیگانهها آمدند من چرا رابطهام را با بیگانهها قطع کنم؟ این را در سورهٴ «مائده» فرمود فرمود: شما که الآن با بیگانگان در جنگید, یک عده در بین شما هستند که مرموزانه با بیگانهها ارتباط دارند ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ﴾ و از آنها بپرسی که چرا با بیگانهها ارتباط دارید میگویند؟ ﴿یَقُولُونَ نَخْشَی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ﴾ یعنی شاید روزگار برگردد, اوضاع برگردد, وقتی برگشت این نظام ـ معاذ الله ـ سقوط کرد, ما سالم بمانیم این یک مرض سیاسی است. مرض اخلاقی را هم در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» بیان کرد خب, اگر کسی به نامحرم نگاه میکند یا از راه گوش, لذت نامحرمانه میبرد این مریض است. اینگونه از مرضها چه مرض سیاسی, چه مرض اعتقادی, چه مرض اخلاقی, تک تک اینها را قرآن مشخص کرد, بعد فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾, بعد هم فرمود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اولاً و ائمه(علیهم السلام) ثانیاً عهدهدار اجرای همین قرآناند, بعد هم علمای دین و حوزههای علمیه جانشین همینها هستند پس حوزه یک نهاد تعلیمی محض نیست که کاری به ایمان مردم نداشته باشد [بلکه] هم تعلیم است هم تزکیه است هم تربیت است مردم را باید مؤمن کند و ایمان مردم را حفظ کند; نگذارد ایمان آسیب ببیند, اشکالاتی دارند اشکالات آنها را حل کنند شبهاتی دارند, شبهات آنها را حل کنند, ضعف اخلاقی دارند آن ضعف اخلاقی را برطرف کنند.
نحوه عمل متخصصان علوم غیرحوزی در اجتماع
مطلب دیگر آن است که یک عده گاهی توفیق پیدا میکنند به مراکز علمی آشنا میشوند, یک عده آن امکانات را فراهم نکردند یا برایشان فراهم نشد که به مراکز علمی سری بزنند, اگر آنها هم به حوزههای علمی میآمدند شاید از دیگران بهتر یا مثل دیگران میشدند. حالا وقتی که مشغول کار شخصی خود هستند, مشغول تجارتاند کشاورزیاند, دامداریاند یا کارگزارند یا کارمندند یک کار آزادی دارند, آنها که در این نهاد تعلیم و تزکیه تربیت شدهاند, در نهاد انذار و شفا و پزشکی تربیت شدهاند, دردها را شناسایی کردند داروها را شناسایی کردند خود را معالجه کردهاند اولاً, بعد به علاج جامعه سفر کردند, اینها باید این داروها را خوب تربیت کنند یعنی چه؟ یعنی وقتی میخواهند این دارو را بدهند, در یک شیشه تمیزی باشد, با یک قاشق تمیز باشد خیلی او را با زرق و برق, تحویلش بدهند که آن نرنجد و او را تحویل بگیرد, نه اینکه باطل را ضمیمهٴ حق بکنند ولی آن دارو را زیبا تحویل او بدهند; شیرینش کنند که در ذائقه او تلخ نیاید, این داروساز ماهر دارو میدهد; اما در کنار این دارو, نکات دیگر را هم رعایت میکند که در ظرف تمیز مقداری هم شیرینش کند که تلخ نشود و مانند آن. این را خوب آن بیمار بچشد و درمان بشود و تشویقش هم میکند که بیماریتان برطرف میشود, سلامتتان برمیگردد این دستورات نصیحت و ارشاد را هم دارد.
دریای بیکران علوم حوزی و تعمق علماء درآن
حوزهها این دریای از معارف در آن هست. حالا فاصله ما با عصر وحی, خب در طی این چهارده قرن این فاصله زیاد است روایات بعضی ضعیفاند بعضی قویاند بعضی اقوا هستند, جمع دلالی دارند جمع سندی دارند. اصل این نصوص و غَثّ و سمینش در جوامع روایی ما هست و به تعبیر مرحوم علامه مجلسی(رضوان الله علیه) این بحار است; در دریا همه چیز هست, حلال است و حرام, یک صیاد ماهر میخواهد که اینها را شناسایی کند و آن حلالها را انتخاب بکند و این حلالها را تغذیه بکند. حوزه علمی که نهاد تعلیم و تزکیه است در هر دو بخش, مجتهد است یعنی کار او این است که هم در مسائل تعلیمی, مجتهدانه برخورد میکند هم در مسائل تزکیه و تربیت و تبلیغ و مانند آن مجتهدانه برخورد میکند. وقتی مجتهدانه برخورد کرد, اینها را جمعبندی میکند, جمع دلالی میکند, جمع سندی میکند وقتی که جمع کرد این را به صورت یک معجون درمیآورد, به صورت یک کپسول قابل خوردن درمیآورد به مردم ارائه میکند یا میگوید یا مینویسد. برای مردم که دیگر سودی ندارد بگوید که در فلان کتاب, در فلان کتاب دعا یا در فلان کتاب حدیث یک چنین چیزی هست این در خود حوزه مطرح است غصّ و سمینش مشخص میشود, ظاهر و اظهر است, نص و ظاهر است, جمع دلالی هست, جمع سندی هست. اگر چیزی ضعیف بود خب, معتبر نیست اگر چیزی قوی بود مضمونش را ما نفهمیدیم علمش را به اهلش واگذار میکنیم علمش را به اهلش واگذار میکند حوزه, اینها کارهای درون حوزوی است; اما آن رسالتی که حوزه دارد باید که عصاره این درسها را به زبان فصیح, به قلم فصیح, مثل شربت شیرین به مستمعین خود القا کند.
طبیبانه بودن نقش مبلغین در اجتماع
بنابراین این کار مبلغان دین نیست که با مردم که سخن میگویند مردمی که اگر فراغت میداشتند و به حوزههای علمی میآمدند مثل همین علما میشدند, چون آنها هم بالأخره اهل استعدادند و خدا به همه اینها لطف دارد. حالا مصلحت نبود یا نخواستند که به حوزههای علمی بیایند دسترسی به این متون اصلی ندارند دیگر نباید انسان به جای اینکه به اینها شربت بدهد, زخمی بر زخمهای اینها بیفزاید بگوید در فلان کتاب درباره زن این طور گفته شده یا در نهجالبلاغه زن این چنین شده. شما این همه بحثهایی که درباره عظمت زن شده ـ در طی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب ـ از زبان عرفا نقل شده, از زبان حکما نقل شده از زبان مفسرین نقل شده, مستدل بیان شده که نوع فلاسفه فرمودند این ذکورت و انوثت به ماده برمیگردد, شیئیت شیء به صورت اوست. این از الهیات شفا مرحوم بوعلی گرفته تا تحصیل بهمنیار بعد به شاگردانش رسیده که زن و مرد بودن, به دو دلیل نقشی در جامعه انسانی ندارد: دلیل اول این است که این زن و مرد بودن به ماده برمیگردد یعنی به تن و بدن برمیگردد, برای اینکه بدن دو نحو ساخته شده نه به روح, روح نه مذکر است نه مؤنث و شیئیت هر چیزی را صورت او و روح او و نوعیت او تأمین میکند. پس انسانیت هر انسان به روح اوست که انبیا برای تعلیم و تزکیه انسان آمدند, نه برای تن او; تن یا اینچنین ساخته شد یا آنچنان, روح نه مذکر است نه مؤنث. این از سخنان بلند مرحوم بوعلی بود, بعد در کتابهای دیگر هم آمد.
دلیل دومشان این است که شما میبینید اگر این ذکورت و انوثت به انسانیت برمیگشت, چرا شما هر چه پایینتر میبینید باز مسئله ذکورت و انوثت هست. از انسان که پایینتر میروید, میبینید در سطح حیوانات آنجا هم نر و ماده هست; مذکر و مؤنث هست از سطح حیوانات که پایینتر میروید میبینید در سطح گیاهان هم نر و ماده هست. این تلقیح و جفتگیری گیاهان برای باروری این چیز روشنی است پس به دو دلیل مذکر و مؤنث بودن کاری به انسانیت ندارد, انسانیت انسان و حقیقت انسان نه مذکر است نه مؤنث بدنها دو نحو ساخته شده برای اینکه کارهای اجرایی دو طور است آن حرفهای بلندی که در طی این سالها علمای دین از قرآن گرفتند و گفتند; و از روایات گرفتند و گفتند قبل از انقلاب بعد از انقلاب و مهمتر از همه خود امام راحل که محصول این حوزه است اینها را به صورت باز [و] روشن بیان کرده. حالا انسان بیاید و بگوید که فلان کس, در فلان حاشیه یک چنین حرفی زده است و این را به حساب حوزه و مثلاًاین نهاد تعلیمی و امثالذلک بیاورند, اینها کم لطفی است. به هر تقدیر, وظیفه علمای دین همان وظیفه انبیاست یعنی هم تعلیم هم تزکیه, بعد از تعلُّم و بعد از تزکِّی. لذا کمتر آیهای را شما میبینید یا اصلاً آیهای را, مطلبی را در قرآن نمیبینید که علمی محض باشد از اعتقادات گرفته تا بخشهای حقوقی و بخشهای فقهی, هر جا یک مطلب علمی هست یک مطلب تربیتی و تزکیه و اخلاق در کنارش ذکر میکند.
دو مسئله تربیتی و اخلاقی موجود در آیه محلّ بحث
همین آیهٴ محلّ بحث که یک مسئله مهم فقهی و حقوقی را در وسط ذکر میکند, دو تا مسئله تربیتی و تزکیه و اخلاقی و ارشادی را در [هم] دو طرف این آیه ذکر میکند. در وسط آیه میفرماید که ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾; زنها در مسائل اقتصادی مستقلاند, مردها مستقلاند هر چه که زن کسب کرد برای اوست, هر چه مرد کسب کرد برای اوست, چه اینکه در علوم هم مستقلاند, چه اینکه در تزکیه هم مستقلاند. هر کاری که چه در بخش مال و حق, چه در بخش علم و اندیشه چه در بخش پرورش و نزاهت روح, سیر و سلوک, هر چه [که] باشد در هر سه بخش یعنی مسائل مالی و مادی, مسائل علمی و اندیشهای مسائل سیر و سلوک و تهذیب و تزکیه و امثالذلک هر چه زن کسب کرد برای اوست, مرد کسب کرد برای اوست [و] اختصاصی البته به مسائل مالی و امثالذلک ندارد, چون این نصیب, هم در مسائل مادی به کار رفت در قرآن کریم [و] هم در مسائل معنوی و علوم.
درباره مسائل مالی همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً گذشت که آنچه پدر و مادر نهادهاند فرزندان, نصیب از او میبرند. این کلمه نصیب, مربوط به ارث است که یک امر مالی است. آیه هفت همین سورهٴ «نساء» که قبلاً گذشت این بود: ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ چه اینکه نصیب, در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» هم که بحثش قبلاً گذشت در آیهٴ 23, به آن علوم و معنویات برمیگشت: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ أُوتُوا نَصیبًا مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ إِلی کِتابِ اللّهِ﴾ خب, اینها که نصیبی از کتاب خدا دارند یعنی عالم به کتاب خدا هستند علم, نصیب است مال, نصیب است, چه اینکه نزاهت روح هم نصیب است. پس اینکه فرمود: ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ با اینکه خودش مسئله اخلاقی را و مسئله تعلیمی را هم در بردارد, معذلک قبل از این جمله و بعد از این جمله دو جمله تربیتی و تزکیهای را ذکر فرمود.
نهی از تمنی اموال دیگران پس از بیان احکام ارث و نکاح
اما اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ که بخش اول این آیه است و مبسوطاً در بحث دیروز گذشت, ارتباطش با گذشته هم روشن است. برای اینکه در گذشته مواریث مشخص شد, نکاحها مشخص شد بعد حرمت اکل مال مردم مشخص شد, حرمت قتل نفوس محترمه مشخص شد. آنگاه فرمود مبادا در خود, تمنی آنچه در دست دیگران است بپرورانید, چون همین تمنی, کم کم زمینه اکل مال را فراهم میکند کم کم زمینه قتل نفس را فراهم میکند. اگر فرمود: ﴿لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ﴾ یا فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ﴾ راههای تربیتیاش را هم ذکر فرمود: ﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ که مبادا خدای ناکرده, به آن وضع مبتلا بشوید. یا درباره مواریث و نکاحها اگر برنامههایی را ذکر فرمود, فرمود: ﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ مبادا در ارثها مداخله کنید, در نکاحها مداخله کنید خصوصیتهای نکاح, خصوصیتهای ارث برابر حکمت آن حکیم علی الطلاق تنظیم شده است و این نکته را هم بدانید که کلید آسمانها و زمین به دست خداست. مفاتیح غیب هم به دست اوست, مفاتیح شهادت هم به دست اوست. هم ﴿عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ است هم ﴿مَقالیدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ برای اوست. ﴿عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ که در سورهٴ «انعام» است; اما در سورهٴ «شوری» آیهٴ دوازده این است ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ کلید آسمانها و زمین به دست اوست. اگر خزائن الهی همه نِعم را داراست و کلید این خزائن هم برای خداست و نزد خداست, برای هر کس هر چه مقدور بداند و مصلحت بداند نازل میکند. لذا فرمود: ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ﴾; اما ﴿إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾.
در همان سورهٴ «شوریٰ», بعد از اینکه در آیهٴ دوازده این مطلب را فرمود, در آیهٴ 27 همان سورهٴ «شوری» فرمود: ﴿وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی اْلأَرْضِ وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبیرٌ بَصیرٌ﴾; اگر رزق را گسترش بدهد, همه را مالدار بکند فساد, عالمگیر میشود. چند نفر مالدارند که این طور کردند در عالم, اگر همه از امکانات مالی برخوردار باشند فساد, زمین را میگیرد و اینها بغی در زمین میکنند و خدا خبیر است, خدا بصیر است, میداند چه چیزی بدهد چه مقدار بدهد به چه کسی بدهد و چگونه بدهد. پس این سه اصل, هم تعلیمی است هم تربیتی: اصل اول اینکه خزائن الهی مالامال از نعمت است; دوم اینکه کلید فقط به دست اوست; سوم این است که برابر با خبیر بودن و بصیر بودن ذات اقدس الهی تقسیم میشود, لذا فرمود: ﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ﴾.
امتحان بودن برخورداری از نعمات الهی
گاهی هم آیههای مشخص و علامتهای خاص را ارائه میکند, اصل کلی را هم در سورهٴ مبارکهٴ «تغابن» مشخص کرد که ﴿إِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ﴾; اینها مایه سعادت نیست اینها امتحان است. حالا مبادا کسی مال دارد, فرزند دارد, بگوید اینها نعمت است [بلکه] اینها امتحان است. اگر بهره صحیح برد میشود نعمت, بهره صحیح نبرد میشود نقمت. خب, دیگر ابنزبیر دشمن پدرش زبیر بود. در جریان جنگ جمل به خباثت همان ابنزبیر آمده در برابر علیبنابیطالب که «حربُک حربی» خب, این به دسیسه همان پسر بود دیگر.
بنابراین بعضی از اموال و اولاد واقعاً دشمناند و همه اموال و اولاد امتحاناند. اگر این دید تربیتی هست, چرا انسان آرزو بکند آنچه در دست دیگران است از او گرفته شود؟ پس این کار را نکند.
قضا و قدر الهی و کار و کوشش دو اصل مورد عنایت در آیه
پس ﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ آنگاه ﴿ولِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ این دو اصل را به همراه دارد: یکی قضا و قدر الهی مشخص است یکی کار و کوشش لازم است قضا و قدر الهی بر این نیست که زید چه کار بکند, چه کار نکند, چه درس بخواند چه درس نخواند, فلان مقدار را ما به او بدهیم اینچنین که تنظیم نشد, یک قضاست و یک قدر. البته اینها سرانجام باهم موافق درمیآیند. قدر الهی و اندازهگیری الهی این است که اگر فلان شخص این راه را طی کند از نظر وضع علمی به آن حد میرسد, اگر راه مالی را طی کند از نظر مالی به آن حد میرسد راه سیر و سلوک را طی کند به آن درجه میرسد, راههای دیگر را طی کند به آن درکه مثلاً میرسد, اینها همه مقدراست. ولی خدا میداند این شخص, به سوء اختیار خود یا به حسن اختیار خود, چه را انتخاب میکند و سرانجام چه میشود. چون خدا میداند که او چه انتخاب میکند و چه میشود این در آن لوح محفوظ هست که فلان کس, در فلان مرحله به این حد میرسد. پس ضمن اینکه فرمود: ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ﴾, در اینجا فرمود: ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ هم قضا و قدر حق است [و] هم آزادی کار و عمل.
«و الحمد لله رب العالمین»
- علت قرین بودن مباحث علمی با تربیتی در قرآن؛
- علماء وارثان انبیا در تعلیم و تزکیه مردم؛
- گذری به وظایف علمای دین در جامعه.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا﴿32﴾
بیان سرفصل مباحث موجود در آیه
این آیه, همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید سه قسمت دارد: قسمت اولش مربوط به نهی از تمنی چیزی که نزد دیگران است; قسمت دوم استقلال هر یک از زن و مرد, درباره کسب و کار خودشان است, چه معنوی چه مادی; قسمت سوم دستور مسئلت فضل از خداست که از خدا فضلش را طلب کنید. قسمت اول و قسمت سوم این آیه, جنبه تربیتی و اخلاقیاش کاملاً مشهود است. قسمت دوم این آیه, همان جنبه فقهی و حقوقیاش محفوظ است ـ گرچه جنبه تربیتی هم دارد ـ زیرا آن اکتساب مسائل معنوی را هم شامل میشود.
علت قرین بودن مباحث علمی با تربیتی در قرآن
اینکه قرآن نوع مسائل علمی را خواه فقهی باشد خواه حقوقی و مانند آن به مسائل تربیتی و اخلاقی قرین میکند, برای آن است که هم تعلیم کتاب و حکمت, تام باشد هم تزکیه و تربیت نفوس یعنی مهمترین برنامه انبیا(علیهم السلام) که تعلیم کتاب و حکمت است از یک سو و تزکیه نفوس است از سوی دیگر, در نوع آیات مشهود است. تلاوت آیات این اولین رسالت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ﴾ اما مهمترین رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همان تزکیه و تعلیم است که: ﴿یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾. این رسالت, در نوع آیات مشهود است یعنی اگر آیهای تعلیم یک مطلب اعتقادی را در بردارد, پشتوانه او همان مسائل تربیتی و تزکیه است که آن را ذکر میکند یا اگر یک مسئله حقوقی فقهی و مانند آن را بیان میکند, در کنارش مسائل تربیتی و اخلاقی را هم ذکر میکند اگر جریان جنگ و جبهه و دفاع است که یک سلسله مسائل نظامی است باز هم در کنارش مسائل اخلاقی و تربیتی را ذکر میکند. شما مطلبی را در قرآن سراغ ندارید که علم محض باشد, بدون اقتران به مسائل اخلاقی و تربیتی, فقط دلیل عقلی صرف باشد یا حکم فقهی صرف باشد یا حقوقی محض باشد و اگر در همان آیه, جریان تربیت و تزکیه بازگو نشد به مناسبت دیگر در آیه دیگر, جریان تربیت و تزکیه را به مضمون همان آیه مرتبط میکند, قهراً میشود ادعا کرد که رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که یک رکن تعلیم دارد یک رکن تزکیه, در نوع بحثهای قرآنی هست چه اینکه در نوع بحثهای روایی هست, این مطلب اول.
علماء وارثان انبیا در تعلیم و تزکیه مردم
مطلب دوم آن است که قرآن کریم و همچنین سنت معصومین(علیهم السلام), وظایفی برای جانشینان انبیا و ائمه(علیهم السّلام) ذکر کردند. اگر در دین, علمای دین به عنوان وارثان انبیا هستند, برای آنها هم همین دو سِمَت را حفظ کردند. البته سمتهای دیگر به این دو عنصر اصلی و دو رکن برمیگردد یعنی رکن تعلیم و رکن تزکیه; بعضیها شرایطاند, بعضیها معدّاتاند, بعضی مقدماتاند یا بعضی نتایجاند به هر تقدیر, آن وظایف دیگر به این دو رکن اصلی برمیگردد.
بنابراین علمای دین هم گذشته از مسئله تلاوت آیات و مانند آن, مهمترین کارشان تعلیم کتاب و حکمت است از یک سو و تزکیه نفوس است از سوی دیگر و راه تزکیه را هم ذات اقدس الهی هم برای رسول اکرم مشخص فرمود, هم برای جانشینان او. نمونههایی را هم مثلاً ذکر فرمود که فرمود اگر این کار را بکنید پاک میشوید. درباره زکات مثلاً فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها﴾ زکات, برای رفع فقر است و فواید فراوانی دارد, آن فاصله طبقاتی را کم میکند, نیاز نیازمندها را برطرف میکند, مشکلات فکری و عقدهای پیدا نمیشود و مانند آن, اینها از یک سو. از سوی دیگر هم صاحب مال را که زکات میدهد پاک میکند, فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها﴾ معلوم میشود که پرداخت واجبهای مالی, مایه تزکیه آن موظفین و مؤدّیها است یعنی کسی که زکات مالش را میدهد, از ناپاکی درمیآید پاک میشود و همچنین وجوهات, خمس, سهم امام(علیه السلام) را که میدهد پاک میشود یعنی خود شخص, پاک میشود. البته مال هم پاک میشود ولی عمده, پاک شدن خود شخص است و این اختصاصی به زکات ندارد [البته] خمس, سهم امام, کفارات, نذورات هر حق مالی که بر کسی واجب شد او نپرداخت, آلوده است وقتی پرداخت پاک میشود اینها نمونههاست. یا مثلاً از نظر مسائل اخلاقی میفرمایند اگر شما بدون قرار قبلی بدون وقت ملاقات رفتید منزل کسی و او عذرخواهی کرد نتوانست شما را بپذیرد, گفت الآن من فرصت دیدار ندارم شما برگردید, این کار ﴿أَزْکی لَکُمْ﴾; این مایه تزکیه روح شماست, شما طلبی که ندارید وقت هم که نگرفتید, او از شما دعوت هم که نکرد ﴿وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ﴾ اگر بخواهید جایی بروید قبلاً وقت تعیین کنید, قرار ملاقات داشته باشید یک تعهد متقابلی باشد, بعد آنگاه او اگر نپذیرفت حق گله دارید ولی بدون دعوت یا بدون تعهد و قرار قبلی اگر رفتید جایی و او آماده نبود شما را بپذیرد, گفت الآن نمیتوانم شما هیچ گله نکنید چون هیچ حقی هم ندارید وقتی به شما گفته شد ﴿ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ﴾.
خب, هم در سادهترین دستورات مسئله تزکیه مطرح است در این دیدارهای خصوصی, هم در مهمترین مسائل اقتصادی به عنوان وجوه شرعی زکات, خمس, نذورات, کفارات و مانند آن, مسئله تزکیه مطرح است و بالاتر از همه اینها ترس از جهنم است که اگر کسی بخواهد علوم الهی را فرا بگیرد و به تزکیه نفس موفق بشود, مهمترین عاملش ترس از قیامت است, لذا ذات اقدس الهی به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُمْ فَأَنْذِرْ﴾; برخیز و مردم را از قیامت بترسان. وقتی جامعه از قیامت ترسید اصلاح میشود و هیچ چیز مردم را اصلاح نمیکند بشر را اصلاح نمیکند مگر ترس از قیامت; ترس عالمانه محققانه که با ایمان بداند هر عملی که انجام داد با او هست و او را رها نمیکند تا حسابش را پس بدهد, چه در خلوت و چه در جلوت ﴿قُمْ فَأَنْذِرْ﴾. آنگاه مسئله تعلیم و تلاوت و امثالذلک, اینها مقدمه است برای اینکه انسان به آن هدف برسد.
بیان علت هدایت بودن قرآن کریم
از همین جا معلوم میشود که چرا قرآن به عنوان هدایت نازل شده است که این کتاب ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ است ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ است. تنها «تعلیماً للناس» نیست, بلکه ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ است, ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ است, ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ است اینها برنامههای اصیل قرآن است, برنامههای اصلی رسالت است و همین برنامههای اصلی به وارثان انبیا(علیهم السلام) هم رسیده است یعنی آنها هم مؤظفاند بعد از تعلُّم, تعلیم بدهند, بعد از تزکّی, تزکیه کنند [و] بعد از اینکه خود ترسیدند, جامعه را از قیامت بترسانند. خب, لذا وقتی وظیفه وارثان علوم دینی را ذکر میکند, میفرماید: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ معلوم میشود که وظایف علما در مراکز علمی, گذشته از اینکه آشنا شدن به علوم دینی و اسلامی است وارستگی هم است, بعد وقتی که به مراکز تبلیغیشان برمیگردند, گذشته از تعلیم تزکیه هم است که اساس کار همان انذار است که علمای دین وقتی به مراکز علمی آمدند و فقیه شدند فقه به اصطلاح قرآنی نه به اصطلاح حوزوی فقه به اصطلاح قرآنی اعم از اصول و فروع است یعنی به اصول دین, عالم شدند به فروع دین عالم شدند به علوم قرآنی آشنا شدند به علوم حدیثی آشنا شدند وقتی متفقه شدند بعد دیگران را انذار کنند [و] بترسانند. پس اگر قرآن برای انذار آمده, وظیفه علمای دین هم انذار مردم است اگر قرآن برای تعلیم و تزکیه آمده علمای دین عهدهدار تعلیم و تزکیهاند. اگر قرآن برای هدایت مردم آمده علمای دین عهدهدار هدایت مردماند از این نمونهها در قرآن و حدیث فراوان است که برنامههای عالمان دین را همان برنامههای انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) میدانند و همان طوری که انبیا ضامن دین مردماند و دین مردم امانت خداست, به دست انبیا سپرده شده و به جامعه داده شد علمای دین هم ضامن دین مردماند هم ایجاد دین و هم حفظ دین. این دین را باید با تعلیم, با تزکیه در جامعه احیا کرد و زنده کرد, مردم را دیندار کرد. وظیفه یک طبیب, تنها این نیست که بگوید فلان دارو برای فلان درد خوب است بلکه اگر یک طبیب, دلسوز بود و وظیفه دینیاش را انجام داد باید به بالین بیمار بشتابد, او را معالجه کند. یک وقت است کسی درس طب میدهد او طبیب نیست این استاد کرسی پزشکی و طب است, این را نمیگویند طبیب [بلکه] این معلم طب است. یک وقت است در جامعه, سِمت طبابت دارد; طبیب جامعه است. طبیب جامعه گذشته از اینکه باید روشن کند چه چیزی مایه بیماری است و چه چیزی بیماری را دفع میکند, به سراغ بیماران برود, معالجه کند آنها را. حالا یا با دارو یا با جراحی, بالأخره طبیب باید معالجه کند. وقتی وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه افضل صلوات المصلین) در نهجالبلاغه, برنامه طبی رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تشریح میکند, میفرماید او «طبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّه»; طبیبی است که علوم طب را به همراه دارد و میگردد و میگرداند کجا جای دارو است مرهم مینهد کجا جای برش است جراحی میکند, کجا باید داغ کرد داغ میکند, همه اینها را در نهجالبلاغه مشخص کرد که کجا را باید داغ بکند کجا را باید مرهم بنهد «طبیبٌ دوارٌ بطبه» و حکیمانه آنجا که جای مرهم است مرهم مینهد و آنجا که جای کیّ و جراحی و برش و داغ کردن است کیّ و جراحی میکند. پس پیغمبران, عموماً و وجود مبارک پیغمبر خاتم, خصوصاً(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هم معلم جامعه هستند هم مربی جامعه هستند, هم طبیب جامعه هستند مُزکِّی نفوساند و مانند آن. همین کار به ائمه(علیهم السّلام) رسیده است و همین کار به شاگردان ائمه که علمای دیناند رسیده است.
وظایف علمای دین در جامعه
بنابراین وظیفهٴ حوزههای علمی و علمای دین, تنها تعلیم مسائل نیست هم تعلیم مسائل است هم تزکیه نفوس است هم هدایت کردن مردم است, هم مردم را از قیامت ترساندن است هم طبیبانه با مردم رفتار کردن. اگر کسی بنشیند در حوزه علمیه فقط درس بگوید, این معلم است نه مُزکی و طبیب. این یک گوشه از کارهای انبیا را دارد البته این به تمام معنی الکلمه وارث نیست این یک ارث ضعیفی دارد بعضی از شئون را ارث برده است. ولی اگر کسی بخواهد هم علوم را فرا بگیرد هم به اصلاح خود بپردازد هم به اصلاح جامعه علاقهمند باشد هم به سراغ بیماران اجتماعی برود و بیماریها را بشناسد و آنها را معالجه کند, این وارث پیغمبر است به نوبه خود البته, بیماریها را هم ذات اقدس الهی در قرآن مشخص فرمود; نفاق را فرمود مرض هست و انحراف را فرمود مرض هست. ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾ اینها را به عنوان مرض یاد کرده است یا اگر کسی نتواند در برابر صدای نامحرم خود را کنترل کند, این قلبش مریض است, چه اینکه در سورهٴ «احزاب» به زنان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا﴾. حالا اگر جامعهای از راه گوش با شنیدن آهنگها آلوده شد این قلب, مریض است با چشم, با نگاه نامحرم آلوده شد این قلب, مریض است. فرمود: ﴿فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ اینگونه از محرمات را هر کسی مرتکب شد مریض است. اگر ذات اقدس الهی قرآن را به عنوان شِفا مشخص کرد, مرض را هم مشخص کرد. فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾ خب, قرآن شفاست, از چه چیزی؟ از مرض. مرض چیست؟ نفاق را فرمود مرض است, ضعف ایمان مرض است, گناه کردن مرض است همه اینها را مشخص کرد گاهی به صورت روشن فرمود: ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾ گاهی فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ﴾ بعضیها مرض سیاسی دارند; ممکن است نامحرم را نگاه نکند ولی به نظام اسلامی دلبسته نیست ارتباط مرموزش را با بیگانهها حفظ میکند. میگوید شاید نظام اسلامی شکست خورد, شاید بیگانهها آمدند من چرا رابطهام را با بیگانهها قطع کنم؟ این را در سورهٴ «مائده» فرمود فرمود: شما که الآن با بیگانگان در جنگید, یک عده در بین شما هستند که مرموزانه با بیگانهها ارتباط دارند ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ﴾ و از آنها بپرسی که چرا با بیگانهها ارتباط دارید میگویند؟ ﴿یَقُولُونَ نَخْشَی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ﴾ یعنی شاید روزگار برگردد, اوضاع برگردد, وقتی برگشت این نظام ـ معاذ الله ـ سقوط کرد, ما سالم بمانیم این یک مرض سیاسی است. مرض اخلاقی را هم در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» بیان کرد خب, اگر کسی به نامحرم نگاه میکند یا از راه گوش, لذت نامحرمانه میبرد این مریض است. اینگونه از مرضها چه مرض سیاسی, چه مرض اعتقادی, چه مرض اخلاقی, تک تک اینها را قرآن مشخص کرد, بعد فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾, بعد هم فرمود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اولاً و ائمه(علیهم السلام) ثانیاً عهدهدار اجرای همین قرآناند, بعد هم علمای دین و حوزههای علمیه جانشین همینها هستند پس حوزه یک نهاد تعلیمی محض نیست که کاری به ایمان مردم نداشته باشد [بلکه] هم تعلیم است هم تزکیه است هم تربیت است مردم را باید مؤمن کند و ایمان مردم را حفظ کند; نگذارد ایمان آسیب ببیند, اشکالاتی دارند اشکالات آنها را حل کنند شبهاتی دارند, شبهات آنها را حل کنند, ضعف اخلاقی دارند آن ضعف اخلاقی را برطرف کنند.
نحوه عمل متخصصان علوم غیرحوزی در اجتماع
مطلب دیگر آن است که یک عده گاهی توفیق پیدا میکنند به مراکز علمی آشنا میشوند, یک عده آن امکانات را فراهم نکردند یا برایشان فراهم نشد که به مراکز علمی سری بزنند, اگر آنها هم به حوزههای علمی میآمدند شاید از دیگران بهتر یا مثل دیگران میشدند. حالا وقتی که مشغول کار شخصی خود هستند, مشغول تجارتاند کشاورزیاند, دامداریاند یا کارگزارند یا کارمندند یک کار آزادی دارند, آنها که در این نهاد تعلیم و تزکیه تربیت شدهاند, در نهاد انذار و شفا و پزشکی تربیت شدهاند, دردها را شناسایی کردند داروها را شناسایی کردند خود را معالجه کردهاند اولاً, بعد به علاج جامعه سفر کردند, اینها باید این داروها را خوب تربیت کنند یعنی چه؟ یعنی وقتی میخواهند این دارو را بدهند, در یک شیشه تمیزی باشد, با یک قاشق تمیز باشد خیلی او را با زرق و برق, تحویلش بدهند که آن نرنجد و او را تحویل بگیرد, نه اینکه باطل را ضمیمهٴ حق بکنند ولی آن دارو را زیبا تحویل او بدهند; شیرینش کنند که در ذائقه او تلخ نیاید, این داروساز ماهر دارو میدهد; اما در کنار این دارو, نکات دیگر را هم رعایت میکند که در ظرف تمیز مقداری هم شیرینش کند که تلخ نشود و مانند آن. این را خوب آن بیمار بچشد و درمان بشود و تشویقش هم میکند که بیماریتان برطرف میشود, سلامتتان برمیگردد این دستورات نصیحت و ارشاد را هم دارد.
دریای بیکران علوم حوزی و تعمق علماء درآن
حوزهها این دریای از معارف در آن هست. حالا فاصله ما با عصر وحی, خب در طی این چهارده قرن این فاصله زیاد است روایات بعضی ضعیفاند بعضی قویاند بعضی اقوا هستند, جمع دلالی دارند جمع سندی دارند. اصل این نصوص و غَثّ و سمینش در جوامع روایی ما هست و به تعبیر مرحوم علامه مجلسی(رضوان الله علیه) این بحار است; در دریا همه چیز هست, حلال است و حرام, یک صیاد ماهر میخواهد که اینها را شناسایی کند و آن حلالها را انتخاب بکند و این حلالها را تغذیه بکند. حوزه علمی که نهاد تعلیم و تزکیه است در هر دو بخش, مجتهد است یعنی کار او این است که هم در مسائل تعلیمی, مجتهدانه برخورد میکند هم در مسائل تزکیه و تربیت و تبلیغ و مانند آن مجتهدانه برخورد میکند. وقتی مجتهدانه برخورد کرد, اینها را جمعبندی میکند, جمع دلالی میکند, جمع سندی میکند وقتی که جمع کرد این را به صورت یک معجون درمیآورد, به صورت یک کپسول قابل خوردن درمیآورد به مردم ارائه میکند یا میگوید یا مینویسد. برای مردم که دیگر سودی ندارد بگوید که در فلان کتاب, در فلان کتاب دعا یا در فلان کتاب حدیث یک چنین چیزی هست این در خود حوزه مطرح است غصّ و سمینش مشخص میشود, ظاهر و اظهر است, نص و ظاهر است, جمع دلالی هست, جمع سندی هست. اگر چیزی ضعیف بود خب, معتبر نیست اگر چیزی قوی بود مضمونش را ما نفهمیدیم علمش را به اهلش واگذار میکنیم علمش را به اهلش واگذار میکند حوزه, اینها کارهای درون حوزوی است; اما آن رسالتی که حوزه دارد باید که عصاره این درسها را به زبان فصیح, به قلم فصیح, مثل شربت شیرین به مستمعین خود القا کند.
طبیبانه بودن نقش مبلغین در اجتماع
بنابراین این کار مبلغان دین نیست که با مردم که سخن میگویند مردمی که اگر فراغت میداشتند و به حوزههای علمی میآمدند مثل همین علما میشدند, چون آنها هم بالأخره اهل استعدادند و خدا به همه اینها لطف دارد. حالا مصلحت نبود یا نخواستند که به حوزههای علمی بیایند دسترسی به این متون اصلی ندارند دیگر نباید انسان به جای اینکه به اینها شربت بدهد, زخمی بر زخمهای اینها بیفزاید بگوید در فلان کتاب درباره زن این طور گفته شده یا در نهجالبلاغه زن این چنین شده. شما این همه بحثهایی که درباره عظمت زن شده ـ در طی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب ـ از زبان عرفا نقل شده, از زبان حکما نقل شده از زبان مفسرین نقل شده, مستدل بیان شده که نوع فلاسفه فرمودند این ذکورت و انوثت به ماده برمیگردد, شیئیت شیء به صورت اوست. این از الهیات شفا مرحوم بوعلی گرفته تا تحصیل بهمنیار بعد به شاگردانش رسیده که زن و مرد بودن, به دو دلیل نقشی در جامعه انسانی ندارد: دلیل اول این است که این زن و مرد بودن به ماده برمیگردد یعنی به تن و بدن برمیگردد, برای اینکه بدن دو نحو ساخته شده نه به روح, روح نه مذکر است نه مؤنث و شیئیت هر چیزی را صورت او و روح او و نوعیت او تأمین میکند. پس انسانیت هر انسان به روح اوست که انبیا برای تعلیم و تزکیه انسان آمدند, نه برای تن او; تن یا اینچنین ساخته شد یا آنچنان, روح نه مذکر است نه مؤنث. این از سخنان بلند مرحوم بوعلی بود, بعد در کتابهای دیگر هم آمد.
دلیل دومشان این است که شما میبینید اگر این ذکورت و انوثت به انسانیت برمیگشت, چرا شما هر چه پایینتر میبینید باز مسئله ذکورت و انوثت هست. از انسان که پایینتر میروید, میبینید در سطح حیوانات آنجا هم نر و ماده هست; مذکر و مؤنث هست از سطح حیوانات که پایینتر میروید میبینید در سطح گیاهان هم نر و ماده هست. این تلقیح و جفتگیری گیاهان برای باروری این چیز روشنی است پس به دو دلیل مذکر و مؤنث بودن کاری به انسانیت ندارد, انسانیت انسان و حقیقت انسان نه مذکر است نه مؤنث بدنها دو نحو ساخته شده برای اینکه کارهای اجرایی دو طور است آن حرفهای بلندی که در طی این سالها علمای دین از قرآن گرفتند و گفتند; و از روایات گرفتند و گفتند قبل از انقلاب بعد از انقلاب و مهمتر از همه خود امام راحل که محصول این حوزه است اینها را به صورت باز [و] روشن بیان کرده. حالا انسان بیاید و بگوید که فلان کس, در فلان حاشیه یک چنین حرفی زده است و این را به حساب حوزه و مثلاًاین نهاد تعلیمی و امثالذلک بیاورند, اینها کم لطفی است. به هر تقدیر, وظیفه علمای دین همان وظیفه انبیاست یعنی هم تعلیم هم تزکیه, بعد از تعلُّم و بعد از تزکِّی. لذا کمتر آیهای را شما میبینید یا اصلاً آیهای را, مطلبی را در قرآن نمیبینید که علمی محض باشد از اعتقادات گرفته تا بخشهای حقوقی و بخشهای فقهی, هر جا یک مطلب علمی هست یک مطلب تربیتی و تزکیه و اخلاق در کنارش ذکر میکند.
دو مسئله تربیتی و اخلاقی موجود در آیه محلّ بحث
همین آیهٴ محلّ بحث که یک مسئله مهم فقهی و حقوقی را در وسط ذکر میکند, دو تا مسئله تربیتی و تزکیه و اخلاقی و ارشادی را در [هم] دو طرف این آیه ذکر میکند. در وسط آیه میفرماید که ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾; زنها در مسائل اقتصادی مستقلاند, مردها مستقلاند هر چه که زن کسب کرد برای اوست, هر چه مرد کسب کرد برای اوست, چه اینکه در علوم هم مستقلاند, چه اینکه در تزکیه هم مستقلاند. هر کاری که چه در بخش مال و حق, چه در بخش علم و اندیشه چه در بخش پرورش و نزاهت روح, سیر و سلوک, هر چه [که] باشد در هر سه بخش یعنی مسائل مالی و مادی, مسائل علمی و اندیشهای مسائل سیر و سلوک و تهذیب و تزکیه و امثالذلک هر چه زن کسب کرد برای اوست, مرد کسب کرد برای اوست [و] اختصاصی البته به مسائل مالی و امثالذلک ندارد, چون این نصیب, هم در مسائل مادی به کار رفت در قرآن کریم [و] هم در مسائل معنوی و علوم.
درباره مسائل مالی همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً گذشت که آنچه پدر و مادر نهادهاند فرزندان, نصیب از او میبرند. این کلمه نصیب, مربوط به ارث است که یک امر مالی است. آیه هفت همین سورهٴ «نساء» که قبلاً گذشت این بود: ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ چه اینکه نصیب, در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» هم که بحثش قبلاً گذشت در آیهٴ 23, به آن علوم و معنویات برمیگشت: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ أُوتُوا نَصیبًا مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ إِلی کِتابِ اللّهِ﴾ خب, اینها که نصیبی از کتاب خدا دارند یعنی عالم به کتاب خدا هستند علم, نصیب است مال, نصیب است, چه اینکه نزاهت روح هم نصیب است. پس اینکه فرمود: ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ با اینکه خودش مسئله اخلاقی را و مسئله تعلیمی را هم در بردارد, معذلک قبل از این جمله و بعد از این جمله دو جمله تربیتی و تزکیهای را ذکر فرمود.
نهی از تمنی اموال دیگران پس از بیان احکام ارث و نکاح
اما اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ که بخش اول این آیه است و مبسوطاً در بحث دیروز گذشت, ارتباطش با گذشته هم روشن است. برای اینکه در گذشته مواریث مشخص شد, نکاحها مشخص شد بعد حرمت اکل مال مردم مشخص شد, حرمت قتل نفوس محترمه مشخص شد. آنگاه فرمود مبادا در خود, تمنی آنچه در دست دیگران است بپرورانید, چون همین تمنی, کم کم زمینه اکل مال را فراهم میکند کم کم زمینه قتل نفس را فراهم میکند. اگر فرمود: ﴿لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ﴾ یا فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ﴾ راههای تربیتیاش را هم ذکر فرمود: ﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ که مبادا خدای ناکرده, به آن وضع مبتلا بشوید. یا درباره مواریث و نکاحها اگر برنامههایی را ذکر فرمود, فرمود: ﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ مبادا در ارثها مداخله کنید, در نکاحها مداخله کنید خصوصیتهای نکاح, خصوصیتهای ارث برابر حکمت آن حکیم علی الطلاق تنظیم شده است و این نکته را هم بدانید که کلید آسمانها و زمین به دست خداست. مفاتیح غیب هم به دست اوست, مفاتیح شهادت هم به دست اوست. هم ﴿عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ است هم ﴿مَقالیدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ برای اوست. ﴿عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ که در سورهٴ «انعام» است; اما در سورهٴ «شوری» آیهٴ دوازده این است ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ کلید آسمانها و زمین به دست اوست. اگر خزائن الهی همه نِعم را داراست و کلید این خزائن هم برای خداست و نزد خداست, برای هر کس هر چه مقدور بداند و مصلحت بداند نازل میکند. لذا فرمود: ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ﴾; اما ﴿إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾.
در همان سورهٴ «شوریٰ», بعد از اینکه در آیهٴ دوازده این مطلب را فرمود, در آیهٴ 27 همان سورهٴ «شوری» فرمود: ﴿وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی اْلأَرْضِ وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبیرٌ بَصیرٌ﴾; اگر رزق را گسترش بدهد, همه را مالدار بکند فساد, عالمگیر میشود. چند نفر مالدارند که این طور کردند در عالم, اگر همه از امکانات مالی برخوردار باشند فساد, زمین را میگیرد و اینها بغی در زمین میکنند و خدا خبیر است, خدا بصیر است, میداند چه چیزی بدهد چه مقدار بدهد به چه کسی بدهد و چگونه بدهد. پس این سه اصل, هم تعلیمی است هم تربیتی: اصل اول اینکه خزائن الهی مالامال از نعمت است; دوم اینکه کلید فقط به دست اوست; سوم این است که برابر با خبیر بودن و بصیر بودن ذات اقدس الهی تقسیم میشود, لذا فرمود: ﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ﴾.
امتحان بودن برخورداری از نعمات الهی
گاهی هم آیههای مشخص و علامتهای خاص را ارائه میکند, اصل کلی را هم در سورهٴ مبارکهٴ «تغابن» مشخص کرد که ﴿إِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ﴾; اینها مایه سعادت نیست اینها امتحان است. حالا مبادا کسی مال دارد, فرزند دارد, بگوید اینها نعمت است [بلکه] اینها امتحان است. اگر بهره صحیح برد میشود نعمت, بهره صحیح نبرد میشود نقمت. خب, دیگر ابنزبیر دشمن پدرش زبیر بود. در جریان جنگ جمل به خباثت همان ابنزبیر آمده در برابر علیبنابیطالب که «حربُک حربی» خب, این به دسیسه همان پسر بود دیگر.
بنابراین بعضی از اموال و اولاد واقعاً دشمناند و همه اموال و اولاد امتحاناند. اگر این دید تربیتی هست, چرا انسان آرزو بکند آنچه در دست دیگران است از او گرفته شود؟ پس این کار را نکند.
قضا و قدر الهی و کار و کوشش دو اصل مورد عنایت در آیه
پس ﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ آنگاه ﴿ولِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ این دو اصل را به همراه دارد: یکی قضا و قدر الهی مشخص است یکی کار و کوشش لازم است قضا و قدر الهی بر این نیست که زید چه کار بکند, چه کار نکند, چه درس بخواند چه درس نخواند, فلان مقدار را ما به او بدهیم اینچنین که تنظیم نشد, یک قضاست و یک قدر. البته اینها سرانجام باهم موافق درمیآیند. قدر الهی و اندازهگیری الهی این است که اگر فلان شخص این راه را طی کند از نظر وضع علمی به آن حد میرسد, اگر راه مالی را طی کند از نظر مالی به آن حد میرسد راه سیر و سلوک را طی کند به آن درجه میرسد, راههای دیگر را طی کند به آن درکه مثلاً میرسد, اینها همه مقدراست. ولی خدا میداند این شخص, به سوء اختیار خود یا به حسن اختیار خود, چه را انتخاب میکند و سرانجام چه میشود. چون خدا میداند که او چه انتخاب میکند و چه میشود این در آن لوح محفوظ هست که فلان کس, در فلان مرحله به این حد میرسد. پس ضمن اینکه فرمود: ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ﴾, در اینجا فرمود: ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ هم قضا و قدر حق است [و] هم آزادی کار و عمل.
«و الحمد لله رب العالمین»
کاربر مهمان