display result search
منو
تفسیر آیات 9 تا 16 سوره قاف

تفسیر آیات 9 تا 16 سوره قاف

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 98 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 9 تا 16 سوره قاف"
- فحص و بررسی درباره قرآن، إعجاز آن را ثابت می‌کند؛
- تنها چیزی که نمی‌شود آن را با قرآن ثابت کرد اصل وجود خداست.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصیدِ (9) وَ النَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لهََّا طَلْعٌ نَّضِیدٌ (10) رِّزْقًا لِّلْعِبَادِ وَ أَحْیَیْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّیْتًا کَذَلِکَ الخُْرُوج‌ (11) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ (12) وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ (13) وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعیدِ (14) أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فی‌ لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ (15) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (16)

سوره مبارکه «ق» که در مکه نازل شد و عناصر محوری این سوره هم اصول دین و خطوط کلّی اخلاق و فقه است، با قَسَم شروع شد. قبلاً هم ملاحظه فرمودید که قَسمِ ذات اقدس الهی به بیّنه است, نه در قبال بیّنه؛ برخلاف قَسم‌هایی که در محاکم شرعی است که اگر مدّعی بخواهد حرف خود را ثابت کند, باید بیّنه ارائه کند و منکر با سوگند, حرف خود را ثابت می‌کند که سوگند در مقابل بیّنه است; ولی قَسم‌های الهی به خود بیّنه است. برای اثبات اینکه قرآن معجزه است به خود قرآن قَسم می‌خورد؛ برای اینکه ثابت کند آورنده این قرآن پیغمبر است و به مقام نبوت رسید است به خود قرآن قَسم می‌خورد؛ برای اثبات توحید به خود قرآن قَسم می‌خورد؛ برای اثبات معاد به خود قرآن قَسم می‌خورد، زیرا قرآن معجزه است، مثل اینکه کسی ادّعا کند الآن روز است و به آفتاب قََسم بخورد; این به دلیل قَسم خورده است نه در قبال بیّنه. وقتی که ذات اقدس الهی می‌خواهد ثابت کند که قرآن معجزه است، به خود قرآن سوگند یاد می‌کند، چون خودش معجزه است، فحص و بررسی درباره قرآن، إعجاز آن را ثابت می‌کند و اگر آورنده معجزه پیغمبر است و قرآن را هم وجود مبارک نبیّ اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) آورد، پس به خود قرآن می‌شود سوگند یاد کرد که آورنده آن پیغمبر است و اگر قرآن کلام خداست، گرچه نمی‌شود با قرآن مبدأ را ثابت کرد، چون اصل مبدأ باید ثابت بشود تا ما بدانیم که او کلامی را می‌فرستد و معجزه‌ای دارد. اصل مبدأ با نقل ثابت نمی‌شود, با قرآن ثابت نمی‌شود که خدا هست؛ اما توحید خدا با قرآن ثابت می‌شود، چون وقتی ثابت شد که این قرآن کلام خداست، خود خدا می‌فرماید من شریک ندارم، ثابت می‌شود؛ خود خدا می‌فرماید بشر عبث و یاوه خلق نشده و حیات بعد از مرگ هست، ثابت می‌شود. اصل مبدأ با قرآن ثابت نمی‌شود درست است; اما توحید ثابت می‌شود, وحی و نبوت ثابت می‌شود, معاد ثابت می‌شود؛ لذا در آیات گوناگون گاهی به قرآن قَسم می‌خورد، به قرآن قَسم که این معجزه است. گاهی به قرآن قَسم می‌خورد که آورنده‌ آن پیغمبر است, گاهی به قرآن قَسم می‌خورد که خدا شریک ندارد، گاهی به قرآن قَسم می‌خورد که بشر بعد از مرگ زنده می‌شود.

مطلب دیگر آن است که مشکل اصلی بشر این است که نمی‌پذیرفتند فردی از بشر بتواند پیام الهی را تلقّی کند. آن‌طوری که باید الله را بشناسند چون نشناختند؛ لذا در سوره مبارکه «إسراء» قبلاً گذشت، آیه94 این بود: ﴿وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدی‌ إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾؛ در سوره مبارکه «انعام» هم مبسوطاً گذشت که اصلاً می‌گویند ممکن نیست بشر پیامبر بشود![1] اگر پیام‌آوری هست باید که فرشته باشد؛[2] اما ذات اقدس الهی با دادنِ معجزه به دست پیغمبر، می‌فرماید به این معجزه قَسم که آورنده‌ آن پیغمبر است. پس اگر سوگند است گاهی سوگند به قرآن است برای اثبات نبوت پیغمبر، مثل اینکه در سوره مبارکه «یس» فرمود: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ﴾؛[3] به قرآن قَسم که تو پیغمبر هستی. این قَسم خوردن به دلیل است. گاهی هم درباره خود قرآن و عظمت قرآن بحث می‌شود، مثل آغاز سوره مبارکه «ص» که دارد: ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾؛[4] قَسم به قرآنی که «ذِکرُ الله» است; ﴿بَلِ الَّذینَ کَفَرُوا فی‌ عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ﴾؛[5] نمی‌پذیرند که این قرآن کلام خداست؛ قهراً دعوت او را، یک؛ دعوای او را، دو؛ هر دو را تکذیب می‌کنند. قرآن با دعوتی همراه است که دعوت به توحید دعوت به معاد و مانند آن است. با ادّعایی همراه است که آورنده‌ آن پیغمبر است و کلام خداست. همه این دعوت‌ها و ادّعاها با قَسم ثابت می‌شود، تنها چیزی که نمی‌شود آن را با قرآن ثابت کرد اصل وجود خداست، البته آن با برهان عقلی باید ثابت بشود، چون اگر اصل مبدأ ثابت نشود, دیگر فرض ندارد که بگوییم قرآن از طرف خداست. وقتی این بحث جدّی است که ثابت بشود مبدئی هست; آن هم با برهان عقلی باید ثابت بشود. آن هم شک‌پذیر نیست: ﴿أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ﴾;[6] ولی ذات اقدس الهی برای اینکه ما به قرآن بیشتر بپردازیم، به این دلیل یاد می‌دهد. در بعضی از تعبیرات بزرگان این است که انسان وقتی می‌خواهد ذکر بگوید یک وقت روایت دستور داده است که فلان ذکر را بعد از نماز ظهر بگویید یا بعد از نماز مغرب بگویید این اُولی همان است. یک وقت انسان می‌خواهد ذکر بگوید، اگر دلیل خاص نیست که فلان ذکر را بعد از فلان نماز بگویید، یا فلان ذکر را در فلان روز بگویید دلیل خاصی نیست; انسان اگر خواست ذکر بگوید بهترین ذکر همان آیات قرآن است، زیرا هم تلاوت قرآن است و هم ذکر؛ یعنی جریان ذکر یونسی یا جریان ذکر یوسفی؛ خواه ذکر یونسی که ﴿وَ ذَا النُّونِ﴾[7] باشد، خواه ذکر یوسفی که ﴿تَوَفَّنی‌ مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی‌ بِالصَّالِحینَ﴾[8] باشد، در هر حال هم تلاوت است و هم ذکر. اصرار ذات اقدس الهی این است که انسان قرآن‌محور زندگی کند, چون همه چیز با او ثابت می‌شود و همه چیز را هم با دلیل ثابت می‌کند؛ منتها سوگند او به دلیل است بیگانه نیست یک چیز بیگانه نیست و مشکل اصلی مردم هم این است که فکر می‌کردند که اگر پیامی هم هست باید به وسیله فرشته باشد. حالا اگر جریان نوح است, جریان عاد و ثمود است, جریان قوم صالح است, جریان این پنج، شش قومی که حالا ذکر می‌شود مشترکاتشان همین است; مشترکاتشان همان آیه 94 سوره مبارکه «إسراء» است که می‌گویند مگر می‌شود بشری پیام خدا را به ما برساند؟

در سوره مبارکه «انعام» گذشت که می‌گویند حتماً باید فرشته‌ای باشد. مرحوم آقا سید نورالدین ـ خدا غریق رحمت کند ـ (که مرحوم آیت الله اراکی خیلی در وصف او تلاش و کوشش کردند, معرفی‌شان کردند) ایشان سه جلد تفسیر به نام القرآن و العقل نوشتند. در همان بخش‌های تفسیری هم مرقوم فرمودند که الآن ما در جبهه هستیم و غیر از پسر من که یک معالِم نزد من است و برای او دارم معالِم تدریس می‌کنم, کتابی نزد من نیست. من همه اینها را با برهان عقلی از قرآن استفاده می‌کنم؛ لذا تفسیر ایشان که سه جلد است به نام القرآن و العقل است. و اصرار می‌کند که الآن من که در جبهه هستم و پسر من نزد من است و برای او معالِم درس می‌گویم هیچ کتابی نزد من نیست; ولی می‌خواهم بگویم که قرآن مطالبش با عقل هماهنگ است. در آن بخش‌هایی از سوره مبارکه «انعام» آنجا دارد که اینها می‌گویند: پیامبر باید فرشته باشد, ایشان می‌فرماید پیامبر ما فرشته است; ظاهرش بشر عادی است; اما باطن او فرشته است, نور است, عقل است, عدل است و معصوم است. شما می‌گویید پیامبر ظاهرش باید فرشته باشد; مگر دست و پای پیغمبر وحی می‌آورد؟ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ ٭ عَلی‌ قَلْبِکَ﴾؛[9] قلب حضرت این کلمات را می‌شنود, قلب حضرت, جبرئیل را می‌بیند قلب حضرت همه این حرف‌ها را ادراک می‌کند و احساس می‌کند: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ ٭ عَلی‌ قَلْبِکَ﴾؛ آن قلب, قلب فرشته است و مقام فرشتگی دارد. بنابراین شما اگر اصرار دارید پیامبر باید فرشته باشد، باید بدانید که دست و پا که پیغمبر نیست، قلب پیغمبر است و قلب هم فرشته است; انسان این سِمَت را دارد.

بنابراین تمام این قَسم‌ها به این برمی‌گردد، چون برهان است، تعبّد در آن نیست و همه‌ آنها را با برهان اقامه می‌کند. ببینید همین جا که قَسم یاد می‌کند برهان اقامه می‌کند، می‌گوید ما که کلّ این نظام را آفریدیم. این‌طور نیست که یک بار ما انسان را که مرده زنده می‌کنیم, بلکه ده‌ها بار فاسد می‌شود و از بین می‌رود, ما زنده می‌کنیم; در سوره مبارکه «نساء» گذشت فرمود: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾،[10] مگر یک بار و دو بار است؟ اصل آن که ثابت بشود, فرقی بین یک بار و دو بار نیست. انسان پوسید و خاکستر شد، چگونه ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾؛[11] در سوره مبارکه «نساء» دارد چندین بار: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ﴾؛ سخن از یک بار و دو بار نیست. بار اوّل خاک شد, خدا زنده کرد, بقیه چه؟ فرمود برای من فرق نمی‌کند, دَه‌ها بار خاکستر بشود ما این توان را داریم; هویت انسان هم به نفس اوست: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾. مرحوم طبرسی در احتجاج[12] دارد که به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردند که این پوستِ اوّل, دستِ اوّل, گوشتِ اوّل, استخوانِ اوّل معصیت کرده: «مَا ذَنْبُ الْغَیْرِ»؟ ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ به حضرت عرض کرد این پوستِ دوم, دستِ دوم و استخوانِ دوم گناهشان چیست؟ حضرت فرمود: «هِیَ‌ هِیَ‌ وَ هِیَ‌ غَیْرُهَا» این پوست و گوشت و استخوانِ دوم عین همان اوّلی است و غیر اوّلی است؛ عین اوّلی است برای اینکه ملاک هویت و وحدت هویت همان روح است. در دنیا چندین بار ذرّات بدن ما عوض می‌شود و اصل حیات و هویت ما زنده است. مگر دست گناه می‌کند؟ مگر پا گناه می‌کند؟ مگر زبان گناه می‌کند؟ اینها ابزار کار ما هستند. در سوره مبارکه «حم» گذشت که وقتی انسان به دست و پا می‌گوید شما چرا شهادت دادید؟ ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ﴾[13] ، شهادت یعنی شهادت! اگر دست گناه بکند و حرف بزند، می‌گویند اقرار کرد، نمی‌گویند شهادت داد. شهادت برای بیگانه است. اگر زید گناه کرد و خود زید اقرار کرد می‌شود: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾؛[14] اما اگر عمرو آمده گفته که زید گناه را کرد; این شهادت است، اینکه اقرار نیست. دست اگر گناه کرده بود, زبان اگر گناه کرده بود, پا اگر گناه کرده بود، حالا که دارند حرف می‌زنند باید بگوییم اقرار کرد; ولی قرآن فرمود اینها اقرار نیست, اینها شهادت است، چون دست گناه نمی‌کند, بلکه دست یک ابزار است, آن که گناه می‌کند خود شخص است، چون خود شخص وقتی به سخن می‌آید، می‌شود: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾ آنجا دیگر اعتراف است; اما وقتی دست حرف می‌زند, پا حرف می‌زند, چشم حرف می‌زند، می‌شود شهادت، پس معلوم می‌شود اینها بیگانه‌ هستند, اینها گاهی هستند, گاهی نیستند و گاهی عوض می‌شوند؛ لذا حضرت فرمود: «هِیَ‌ هِیَ‌ وَ هِیَ‌ غَیْرُهَا». پس سخن از یک بار و دوبار نیست: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم﴾؛ دَه‌ها بار هم این سوخته بشود باز زنده بشود, تا انسان انسان است همین‌طور است; در دنیا چطور است؟ وقتی بحث دنیا حلّ بشود آخرت هم حلّ می‌شود. حالا در دنیا اگر کسی سرقت کرده و در محکمه شرع قرار شد که دست او را قطع کنند، او فرار کرد و بعد از بیست سال دستگیر شد. در طی این بیست سال چندین بار تصادف کرد, دست او را قطع کردند, دست مصنوعی گذاشتند و تمام اعضا و جوارح او با پیوند اعضای او به کسانی که مرگ مغزی پیدا کردند عوض شد، حالا بعد از بیست سال, امام معصوم, مثل حضرت امیر این را دستگیر کرد، حالا می‌خواهند دست او را قطع کنند. او می‌تواند بگوید که این دست من برای دیگری است و اینجا وصل کردند؟ می‌تواند بگوید من تصادف کردم, دستم قطع شد و این دست دیگری است که اینجا جرّاحی کردند؟ وقتی به بدن انسان رسید دست انسان است. در مسئله فقه و طهارت و نجاست هم همین‌طور است. دستی که از جای دیگر قطع کردند و آوردند این میته است «المبُانُ من الحَیّ» این میته و نجس است یا اگر دست ملحد و مشرکی را خواستند به دست یک مسلمان پیوند بدهند این نجس است; اما وقتی اتّصال گرفت, پاک است، وقتی اتّصال گرفت دیگر نمی‌شود گفت این دست کافر است و نجس است! وقتی اتّصال گرفت دیگر پاک است و می‌تواند با آن وضو بگیرد. مادامی که روح چیزی را بپذیرد بدن اوست; حضرت فرمود: «هِیَ‌ هِیَ‌ وَ هِیَ‌ غَیْرُهَا»؛ اگر از نظر شخص غیر او باشد، از نظر واقعیت عین اوست. پرسش: در روایت است که هنگام صبح تمام اعضا به سراغ زبان می روند ...؟ پاسخ: بله، یعنی ما را ابزار باطل قرار ندهید! ما آفریده شدیم, خدا ما را به شما برای ابزار صحیح داد، ما را در راه باطل مصرف نکنید! و گرنه الآن هم که دست کسی می‌سوزد, اینها که در اتاق عمل می‌روند، بعضی از اعضای اینها را ارباً اربا می‌کنند هیچ دردی را احساس نمی‌کند، چون روح یعنی آن نیروی لامسه گرفته شده است با اینکه دست تکه‌تکه شد, هیچ دردی احساس نمی‌کند, چون درد را روح احساس می‌کند, وقتی تخدیر بشود به هیچ وجه احساسی ندارد. اینها می‌گویند خدا ما را به شما داد برای اینکه ابزار صحیح باشیم, ما را بیجا مصرف نکنید! تهدیدی هم هست که اگر ما را بیجا مصرف کردید, ما یک وقت این را داد می‌کشیم و این را می‌گوییم, آبروی تو را می‌بریم. خدا ما را به تو داد که در راه صحیح مصرف بکنی. خدا وقتی ما را آن روز به حرف در بیاورد, ما می‌گوییم که تو چه کار کردی. بنابراین اگر اعضا و جوارح حرف می‌زنند اقرار نیست، شهادت است. خود انسان وقتی که وارد صحنه می‌شود، بله اقرار است.

در این قسمت‌ها ذات اقدس الهی می‌فرماید که قَسم به قرآن، قرآن معجزه است, قَسم به قرآن، آورنده آن پیغمبر است، قَسم به قرآن خدا شریک ندارد، قَسم به قرآن جهان بعد از این حیات دیگری دارد، همه اینها درست است. به دلیل، قَسم خوردن است، نه اینکه قَسم در مقابل دلیل باشد. اگر در سوره مبارکه «یس» دارد: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ﴾؛ با بیّنه قَسم خورد، مثل اینکه کسی ادّعا کند الآن روز است; می‌گویند به چه دلیل می‌گویی روز است, ما که در اتاق تاریک هستیم؟ می‌گوید به این آفتاب قَسم که الآن روز است. قَسم‌های قرآن این‌طوری است, حالا در موارد دیگر توضیح می‌خواهد; اما در این موارد خیلی شفّاف است. در سوره «ص» هم فرمود: ﴿وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ ٭ بَلِ الَّذینَ کَفَرُوا فی‌ عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ ٭ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حینَ مَناصٍ ٭ وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ﴾؛[15] اینها مشکلشان این است که مگر یک نفر می‌شود پیامبر بشود؟ قَسم به قرآن این شخص که می‌گوید من پیغمبر هستم, راست می‌گوید. این قَسم روی برهان است، موارد دیگر هم همین‌طور است. در سوره مبارکه «زخرف» قَسم یاد می‌کند; قَسم به قرآن که قرآن معجزه است. ببینید در سوره «زخرف»: ﴿حم ٭ وَ الْکِتابِ الْمُبینِ ٭ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛[16] قَسم به قرآن که این حرف کلام ماست، قَسم به قرآن که این حرف ماست, این کتاب ماست، چرا؟ برای اینکه به معجزه دارد قَسم می‌خورد. تردید دارید: ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی‌ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾.[17] بنابراین قَسم قرآن به بیّنه است، نه در قبال بیّنه. آن وقت ضمناً عظمت قرآن را هم به ما می‌رساند، یک؛ ما را هم قرآنی به بار می‌آورد، دو; چون که گفتند اگر ذکری خواستید بگویید، اگر دستور خاص رسیده است که آن مقدم است. اگر دستور خاص نرسیده است, ذکرهای قرآنی را بگویید! دعاهای قرآنی را بگویید که هم ذکر است و هم تلاوت قرآن.

در اینجا هم از بس وضع روشن بود، اوّل ضمیر است بعد اسم ظاهر. این اسم ظاهر هم نه برای اینکه معلوم بشود اینها چه کسانی هستند، دلیل را ذکر می‌کند؛ و گرنه قاعده آن این است که اوّل اسم ظاهر باشد بعد ضمیر. در همین اوّل سوره مبارکه «ق» دارد: ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ ٭ بَلْ عَجِبُوا﴾؛[18] اینجا ضمیر است. باید بگویند «بل عَجِب الکفار» یا «عَجِب» قوم پیامبر؛ اما اینجا ضمیر آورد، معلوم بشود که مرجع ضمیر چه کسی است؟ بعدها اسم ظاهر را ذکر می‌کند؛ اما با وصف، نمی‌گوید، عرب یا قوم شما، یا اهل حجاز. آیه دو این است که ﴿فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْ‌ءٌ عَجیبٌ﴾؛[19] این اسم ظاهر است، یک؛ با وصف، دو؛ دلیل آن مطلب است، سه. وگرنه نظم طبیعی این است که وقتی که شما قرآن را آوردی, قوم تو انکار می‌کنند; اما معلوم بود که منکران چه کسانی هستند؟ به ضمیر اکتفا کرد فرمود: ﴿بَلْ عَجِبُوا﴾؛ منتها دلیل تعجبِ اینها کفر اینهاست، وگرنه این تعجب‌آور نیست. در بخش‌های دیگر ذات اقدس الهی به حضرت می‌فرماید که ﴿وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ﴾؛[20] شما باید تعجب بکنید نه اینها. آمدنِ پیامبر یک امر ضروری است. خدا جهان را خلق کرده برای درخت, باران می‌فرستد که حیات اوست، برای بشر قرآن نازل می‌کند که حیات اوست: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾؛[21] اگر باران بیاید که درخت زنده بشود، تعجب دارد؟! اگر قرآن بیاید که جامعه زنده بشود تعجب دارد؟! ﴿وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ﴾؛ تو باید تعجب کنی! اینها دارند انکار می‌کنند. حالا اگر درخت قدرت می‌داشت تعجب می‌کرد که چه طور باران آمد؟ این تعجب جا داشت! باران آمد تو را زنده بکند. اگر یک وقت درخت زبان داشته باشد و تعجب بکند، خدا می‌تواند به دیگری بگوید تعجب درخت صحیح نیست، شما از تعجب درخت باید تعجب بکنید. درخت احتیاج به آب دارد برای اینکه زنده بشود جا برای تعجب نیست. انسان برای اینکه زنده بشود, انسان بشود و حیات انسانی داشته باشد، قرآن و وحی می‌خواهد. مجد مگر نمی‌خواهد؟! قرآن مجید است؛ حکمت مگر نمی‌خواهد؟! ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ﴾[22] است؛ نام و یاد خدا نمی‌خواهد؟! ﴿وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾ است. اینها را با وصف ذکر می‌کند. وقتی ملّت متمدّن و مجید می‌شود و با مجد زندگی می‌کند که قرآنی بیندیشد، ﴿وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ﴾.[23] براهینی هم که اقامه شده از همین قبیل است.

بنابراین اضراب‌ها هم اشاره شده که چندین وجه برای اضراب گفته شد یکی از راه‌هایی که به حسب ظاهر به نظر می‌رسد این است که اینها اوّل شک دارند, بعد مظنّه دارند, بعد جزم و تعجب در این است که شما خودتان می‌گویید: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾؛[24] شما بین استبعاد و استحاله فرق نمی‌گذارید. شما می‌گویید این بعید است, این مُستبعَد است، اگر مستبعد است چرا مستحیل دانستید؟ چرا به ضرس قاطع تکذیب کردید؟ ﴿بَلْ کَذَّبُوا﴾ گفتید؟ این اضراب است؛ لذا با ﴿بَلْ﴾ ذکر می‌کند. شک است, اوّلاً; مظنه است, ثانیاً; تکذیب است, ثالثاً و تعجبِ پیامبر و موحّدان این است که شما بین مستبعَد و مستحیل فرق نمی‌گذارید. خودتان هم اقرار دارید می‌گویید: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾! خودتان هم می‌گویید: ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ﴾،[25] اگر بعید است امکان که دارد! یک امر غیر عادی است البته، برخلاف عادت است که کسی پیامبر بشود، چون معجزه برخلاف طبیعت و بر خلاف حقیقت نیست، بر خلاف عادت است. پس برهانی هم که ذات اقدس الهی اقامه می‌کند از همین است. در تعبیر ﴿وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ﴾، نخل می‌دانید که مفرد است; اما «باسقات» جمع است. حالا یا برای اینکه یک درخت شکوفه‌های فراوانی دارد و به جای اینکه بفرماید «نخل باسق»، می‌فرماید: ﴿باسِقاتٍ﴾، یا جنس است. اگر جنس باشد, «باسقات» می‌تواند وصف او یا حال او قرار بگیرد که جمع است. ﴿لَها طَلْعٌ نَضیدٌ ٭ رِزْقاً لِلْعِبادِ﴾ که فایده آن است، ﴿وَ أَحْیَیْنا﴾ به این باران، ﴿بَلْدَةً مَیْتاً﴾؛ همین‌طور شما زنده می‌شوید. همین‌طور هر ساله شما می‌بینید که ما داریم مرده‌ها را زنده می‌کنیم. این برهان مسئله است، چون قرآن حکمت و تبشیر و برهان است: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ﴾،[26] حالا موعظه شروع می‌شود، موعظه هم گاهی به تبشیر است و گاهی به انذار. می‌فرماید خیلی‌ها بودند که حرف‌های انبیا را تکذیب کردند و به سرنوشت تلخی مبتلا شدند. شما مقداری از آنها را دیدید. یک مقدار هم اگر آثار باستانی را بشناسید, میراث فرهنگی را بشناسید, اگر در بین شما «مُتوَسِّم»؛ یعنی اینکه آثار فرهنگی و آثار باستانی را بشناسد، اگر در بین شما متوسّمِی بود کسی که تشخیص بدهد که این برای دَه‌هزار سال قبل است برای پنجاه یا صد سال قبل نیست، اگر در بین شما مُتوَسِّمی باشد: ﴿إِنَّ فی‌ ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمینَ﴾؛ یعنی وسَْمِه‌شناس، سِمِه‌شناس، سیماشناس، موسوم‌شناس، علامت‌شناس، میراث باستانی‌شناس در شما هست، بروید فلان جا را بکَنید و پیدا کنید: ﴿وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبینٍ﴾؛ دو تا محل است سر راه رسمی شما؛ شما که از مکه یا مدینه می‌خواهید به شام بروید، بعضی راه‌های فرعی می‌روند، آن نه! آنجا که «إمام» است، «إمام» آن بزرگراه را می‌گویند «إمام». آن بزرگراهی که انسان وقتی وارد شد دیگر لازم نیست از این و آن بپرسد, این مستقیماً انسان را به مقصد می‌رساند. بزرگراه که هیچ فرعی ندارد و هیچ اشتباهی ندارد و مستقیماً به مقصد می‌رساند آن را می‌گویند «إمام». فرمود این دو تا محلّی که ما به شما آدرس می‌دهیم: ﴿لَبِإِمامٍ مُبینٍ﴾؛ این سر بزرگراه شماست. وقتی از مکه حرکت می‌کنید به شام می‌رسید به آن بزرگراه رسید, آنجا دو تا شهری است که ما ویران کردیم بروید ببینید: ﴿إِنَّ فی‌ ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمینَ﴾؛ اگر وسمه‌شناس هستید. اگر نه که هیچ! فرمود جریان اصحاب رسّ همین است، جریان قوم هود همین است. عده‌ای تلاش و کوشش می‌کردند مرحوم سیدنا الاستاد صاحب المیزان ـ خدا غریق رحمت کند ـ موقع نوشتن المیزان در قصه نوح رسیدند که آیا این برای همان منطقه بود یا کلّ خاورمیانه را طوفان گرفت؟ مدت‌های وسیعی با زمین‌شناسانِ دانشگاه ـ که آنها را هم خدا رحمت کند ـ بزرگانِ متدینی بودند جلسه داشتند مدت‌های وسیعی با زمین‌شناسانِ دانشگاه ـ که آنها را هم خدا رحمت کند ـ بزرگانِ متدینی بودند جلسه داشتند که آیا ما از نظر آثار باستانی علامتی داریم که روزی خاورمیانه در چند قرن قبل تحت آب بود یا نه؟ آنها هم شواهدی اقامه کردند که ما این شواهد را داریم و به این دلیل خاورمیانه در عصری زیر آب بود. ایشان خواستند ثابت کنند ظاهر قرآن که دارد: ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیَّاراً﴾؛[27] این «أرض», «الف» و «لام» آن، «الف» و «لام» عهد است؛ یعنی همین محدوده‌ای که حضرت نوح(سلام الله علیه) زندگی می‌کند یا «أرض» یعنی «أرض» خاورمیانه؟ چون خاور دور و باختر دور در قرآن کریم نیامده، چون دسترسی نبود. قرآن از جایی نام می‌برد که به مردم بگوید: ﴿فَانْظُروا﴾؛ بروید ببینید که چه خبر است؟ اما خاور دور باختر دور آن روز هیچ دسترسی نبود؛ لذا صریحاً در قرآن فرمود: ما انبیای فراوانی فرستادیم; اما ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ﴾؛[28] ما حالا افراد آن طرف آب و این طرف آب را بگوییم شما که باور نمی‌کنید, ما هم که راه اثبات نداریم؛ لذا فرمود قِصَص بعضی از انبیا را ما در قرآن گفتیم، قصص بعضی از انبیا را نگفتیم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ﴾. حالا بگوییم آن طرف اقیانوس اطلس یا این طرف اقیانوس کبیر جمعیتی بودند ما انبیا فرستادیم, نه ما راه اثبات داریم, نه شما می‌توانید تحقیق کنید; اما اینجاها که سر راه شماست: ﴿وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبینٍ﴾؛ سرِ بزرگراه شماست، این دو تا شهر است, دو تا محل است, ما ویران کردیم، اگر وَسْمِه‌شناس هستید بروید ببینید که ما اینها را با همه قدرتی که داشتند, چگونه اینها را خاک کردیم! قصه اصحاب رسّ که چاهی بود و پیامبری را کشتند در آنجا آمده، «أیکه» درباره جریان قوم شعیب که بحث آن مبوسطاً گذشت; بخشی در سوره مبارکه «فرقان» بود,[29] بخشی در سوره مبارکه «شعراء» بود.[30] فرمود اصحاب رسّ, اصحاب أیکه, قوم عاد, قوم ثمود, قوم نوح, اینها تکذیب کردند و ما اینها را خاک کردیم. پس برهان آماده است, تکذیب شما با این خطرها هم روبه‌رو هست، خود دانید! آن برهان این هم انذار که فرمود: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾,[31] حالا دارد موعظه و اینها شروع می‌شود.

موعظه هم مستحضرید به هر سخنرانی نمی‌گویند «وعظ»، به هر شخصی هم نمی‌گویند واعظ. «الوعظ جذب الخلق الی الحقّ» اصلاً معنای موعظه همین است; آن که این عُرضه را نداشته باشد که مردم را به خدا جذب بکند, واعظ نیست, بلکه سخنران است. «الوعظ جذبُ الخلقِ الی الحقّ». ﴿إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ﴾[32] مختص ذات اقدس الهی است. فرمود کلام خدا را اگر کسی بشنود جاذبه دارد, این‌طور است; اینجا هم همین‌طور است. فرمود: ﴿کَذَّبَتْ﴾؛ قبل از این قوم شما، قوم نوح، ما آنها را به آب فرستادیم. ﴿وَ أَصْحابُ الرَّسِّ﴾؛ چاهی بود که پیامبری را شهید کردند و در آن انداختند و قوم ثمود و قوم عاد که صالح برای ثمود بود و هود برای عاد بود. فرعون و اینها را که ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾؛[33] اینها در دریا ریختیم. ﴿وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ﴾؛ برای قوم شعیب بود که قصه آن مبسوطاً در «فرقان» گذشت. ﴿وَ قَوْمُ تُبَّعٍ﴾ که شخصی قیام کرد, عده‌ای به دنبال او حرکت کردند و تابع او شدند, خود این قوم شده «تُبَّع»، ﴿کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعیدِ﴾؛ یعنی «وَعیدِی». اینها مستحق وعید ما شدند و ما اینها را هم خاک کردیم، شما خود دانید! پس اگر برهان می‌خواهید این است و اگر قصه تاریخی می‌خواهید این است و این سنّت الهی تغییرناپذیر است.

باز درباره معاد برهان اقامه می‌کند و می‌فرماید مشکل معاد چیست؟ اگر در قدرت ماست, مگر ما آنچه را که خلق کردیم, خلق کردیم. یک بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه دارد که «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ».[34] ذات اقدس الهی با اراده کار می‌کند، نه با حرکت؛ لذا خستگی معنا ندارد. الآن شما اداره کنید که یک قطره آب تصور بکنید، کردید! اراده کنید که اقیانوس اطلس یا اقیانوس کبیر که بزرگ‌ترین اقیانوس‌های دنیاست را حاضر کنید، کردید! اراده «خفیف المؤونه» است. فرمود: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»؛ لذا خسته نمی‌شود، چون اگر کسی با حرکت کار بکند, خسته می‌شود; اما با اراده کار بکند. شما الآن اراده بکنید که از مشرق تا مغرب بروید، رفتید! اراده که خستگی نمی‌آورد. فرمود ذات اقدس الهی با اراده کار می‌کند و خسته هم نمی‌شود. ما بار اوّل که هیچ نبود، این «لا من شیء» را «من شیء» کردیم, الآن که همه‌ موجود هستند و ﴿عِنْدَنا کِتابٌ حَفیظٌ﴾.[35] ﴿أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فی‌ لَبْسٍ﴾ شما در اشتباه هستید، «لَبس» یعنی اشتباه، «لُبس» یعنی پوشیدن. ﴿بَلْ هُمْ فی‌ لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ﴾؛ از آفرینش مستأنف اینها در اشتباه هستند و خیال می‌کنند چه طور می‌شود دوباره مُرده زنده بشود؟ اوّلاً فوت نیست, بلکه وفات است، یک؛ روح از بین نمی‌رود، دو؛ بدن پراکنده می‌شود و نابود نمی‌شود، سه؛ ﴿عِنْدَنا کِتابٌ حَفیظٌ﴾، چهار؛ قدرت الهی هم که سر جای خود محفوظ است، پنج. بنابراین شما مشکلی برای قبول معاد ندارید. از آن طرف هم مشکل دیگر, مشکل نفسانی است. ما وقتی عالَم را می‌شناسیم, جهان را می‌شناسیم, خدا را می‌شناسیم که خود را بشناسیم. اگر خود را ـ خدای ناکرده ـ در حدّ حیوان دیدیم، جهان برای ما روشن نیست، آفریننده روشن نیست; اما وقتی در حد انسان بشناسیم همه اینها مقدور ماست.
[1] انعام/سوره6، آیه91.
[2] انعام/سوره6، آیه8.
[3] سوره یس، آیات 1 تا 3.
[4] ص/سوره38، آیه1.
[5] ص/سوره38، آیه2.
[6] ابراهیم/سوره14، آیه10.
[7] انبیاء/سوره21، آیه87.
[8] یوسف/سوره12، آیه101.
[9] سوره شعراء، آیات 193 و 194.
[10] نساء/سوره4، آیه56.
[11] یس/سوره36، آیه79.
[12] الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‌2، ص354.
[13] نساء/سوره4، آیه56.
[14] نساء/سوره4، آیه56.
[15] سوره ص، آیات 1 تا 4.
[16] سوره زخرف، آیات 1 تا 3.
[17] اسراء/سوره17، آیه88.
[18] سوره ق، آیات 1 تا 2.
[19] ق/سوره50، آیه2.
[20] الرعد/سوره13، آیه5.
[21] انفال/سوره8، آیه24.
[22] یس/سوره36، آیه2.
[23] ق/سوره50، آیه1.
[24] جاثیه/سوره45، آیه32.
[25] ق/سوره50، آیه3.
[26] نحل/سوره16، آیه125.
[27] نور/سوره24، آیه26.
[28] غافر/سوره40، آیه78.
[29] فرقان/سوره25، آیه38.
[30] شعراء/سوره26، آیه77.
[31] نحل/سوره16، آیه125.
[32] سبأ/سوره34، آیه46.
[33] قصص/سوره28، آیه40.
[34] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص79.
[35] ق/سوره50، آیه4.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:48

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی