- 978
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 تا 8 سوره قاف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 8 سوره قاف"
- قسم در قرآن کریم که خدای سبحان سوگند یاد میکند، به خود بیّنه است نه در قبال بیّنه؛
- جامعه اگر بخواهد به حکمت برسد، به مجد و شکوه برسد باید قرآنی فکر و عمل کند.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ (1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْءٌ عَجیبٌ (2) أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ (3) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفیظٌ (4) بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ (5) أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها وَ زَیَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ ٭ (6) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ ٭ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِکْری لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ ٭ (8)﴾
سوره مبارکهٴ «قاف» که در مکه نازل شد، مثل سایر سُوَر مکی عناصر محوری همان اصول دین است، البته برخی از مسائل اخلاقی و حقوقی و مسایل عام فقهی را هم در بر دارد. در آغاز سوره یکی از حروف مقطعه به نام «قاف» است؛ حروف مقطعه در قرآن گاهی جزء یک آیه است، گاهی به تنهایی آیه است و گاهی حرف مقطعه به قدری است مجموعاً دوآیه را تشکیل میدهند. آنجا که جزء آیه باشد و خود آیه، نظیر ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجید﴾ است و تعبیرات دیگری که مثل ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾[1] است که آنجا هم همینطور است؛ یعنی در ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾ «صاد» جزء آیه است؛ گاهی به تنهایی یک آیه است، مثل «طاها»؛ گاهی حروف مقطع به قدری است که دو آیه را تشکیل میدهند، نظیر سوره «شوری» که دادر ﴿حم ٭ عسق﴾،[2] این ﴿حم﴾ یک آیه ﴿عسق﴾ آیه دیگر، به هر تقدیر این حروف مقطع گاهی جزء آیه است، گاهی یک است، گاهی دو آیه و معنای حروف مقطعه هم محتملات فراوانی است که در آغاز سوره مبارکه «بقره» به آن اشاره شد. این سوره مبارکه با سوگند به قرآن کریم شرو ع میشود؛ مثل ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ﴾،[3] ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾، اینجا هم فرمود: ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ﴾ که به قرآن مجید سوگند یاد میکند، به قرآن حکیم سوگند یاد شد، به قرآن «ذی الذکر» سوگند یاد شد. سوگند در قرآن پیامهای فراوانی دارد که یکی از برجستهترین پیامها همان است که سید الأستاد مرحوم علامه طباطبایی دارند؛ نظر شریفشان این است که قسم در قرآن که خدای سبحان سوگند یاد میکند، نظیر قسم بشر در محاکم نیست. قسم در محاکم در مقابل بیّنه است که «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»[4] که مدعی بیّنه اقامه میکند و منکر سوگند، امّا طبق فرمایش ایشان قسم در قرآن کریم که خدای سبحان سوگند یاد میکند، به خود بیّنه است نه در قبال بیّنه. یک وقت است که انسان در یک فضایی تاریکی به دیگری خبر میدهد که روز شد، شب تمام شد و روز فرا رسید، چون دلیلی ندارد سوگند یاد میکند؛ به فلان شئ سوگند که الآن روز است. یک وقت یک نابینایی در کنار یک بینا هست یا یک کسی در یک اتاق تاریک است که دیگری او را خبر میدهد الآن روز است و سوگند یاد میکند، میگوید به این آفتاب قسم که الآن روز است؛ این به خود دلیل قسم خورد، نه در قبال دلیل! سوگندهای ذات اقدس الهی در مقابل دلیل نیست، به خود دلیل است! وقتی به قرآن سوگند یاد میکند که منشأ حکمت است، منشأ ذکر است و منشأ مجد است، معلوم میشود جامعه اگر بخواهد به حکمت برسد، به یاد حق برسد، به مجد و شکوه برسد باید قرآنی فکر کن و قرآنی عمل کند؛ این اثر سوگند به قرآن است. امروز هم که بیست و چهار آبان است، سالروز رحلت مرحوم علامه طباطبایی است، خدا غریق رحمتش کند! البته همه علما از عنایتهای ویژهٴ ذات اقدس الهی به برکت اهل بیت برخوردارند، امّا فرق میکند. این بزرگوار یک وقتی میفرمودند ما چهارده نسل روحانی بودیم و خودشان نسل چهاردهم بودند، اینها جزء سادات طبابطبایی بودند و از فرزندان وجود مبارک امام حسن مجتبی هستند. ایشان بعد از اینکه ـ با اینکه عمر فراوانی هم نداشت ـ وارد تبریز شدند، هم با قرآن مأنوس بودند آن دوره شش جلدی تفسیر قرآن کریم که نوشته شد، تفسیر قرآن به خود روایات بود که چاپ شده است، در تبریز آن را مرقوم فرمودند. وقتی وارد قم شدند، با یک دریایی از سؤالات و نیازهای آن روز روبرو شدند که در آن جلسه به عرضتان رسید، وقتی مرحوم علامه وارد قم شد دید که در حوزه قم از تفسیر و علوم قرآنی خبری نیست، چه اینکه از علوم عقلی خبری نیست، چه اینکه از علوم شهودی هم خبری نیست! این سه کار را در دستور خودشان قرار دادند، البته اینها را از خود تبریز شروع کردند. آن دوره شش جلدی که نوشتند، قسمت مهم آن مربوط به تبیین قرآن از منظر روایات بود، امّا وقتی وارد حوزه پُربرکت قم شدند، گفت: نهنگ آن به که در دریا ستیزد ٭٭٭ کز آب خرد ماهی خرد خیزد[5] در شهرستانها آنقدر سؤال قوی و اشکال قوی و پرورش مردان بزرگ کم است، این حوزههاست که یک اقیانوس است و مردان بزرگ را تربیت میکند؛ اشکالها، سؤالها و مباحث همه از حوزههای عظیم برمیخیزد. ایشان وقتی وارد قم شدند این کارها را از نو شروع کردند؛ یعنی آن دوره شش جلدی که بخش تفسیر قرآن به روایات بود، به صورت تفسیر قرآن به قرآن، به صورت بیست جلد درآمد که ایشان عصارهٴ سؤالها و اشکالها و نقدها و پرسشهای دوره مشروطیت را جمع کردند، جنگ جهانی اول را جمع کردند، جنگ جهانی دوم را جمع کردند، همه اینها دریای سؤال و اشکال را به همراه داشت؛ دین یعنی چه؟ حکومت یعنی چه؟ حق یعنی چه؟ حقوق متقابل دولت و ملت حاکم و محکوم یعنی چه؟ وظیفه مردم در برابر حکومت چی است؟ حقوق زن چیست؟ حقوق ملی چیست؟ حقوق منطقهای چیست؟ حقوق بینالمللی چیست؟ همه اینها یک مشت سؤالات قوی و عمیقی بود که نتیجه مشروطیت و جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم شد، این سؤالهای انباشته در مَشهد و محضر این بزرگ حکیم الهی قرار گرفت، ایشان این المیزان را تدریس کردند و مرقوم فرمودند که به این صورت درآمد و اگر عمر پُربرکتشان ادامه میداشت، سؤالات انقلاب اسلامی را هم پاسخ میدادند که الآن وظیفهٴ حوزه در بخش تفسیر این است که به سؤالات انقلاب اسلامی از جمله معنای انقلاب اسلامی، دوام انقلاب اسلامی و روابط انقلاب اسلامی با جهان را پاسخ بدهند. این بزرگ حکیم در تبریز که بودند، هم بحثهای قرآنی داشتند که چند جلد چاپ شد و هم بحثهای عرفانی داشتند. این رسالة الولایة را ایشان در تبریز مرقوم فرمودند که از قویترین رسالههای عرفانی است. وقتی حوزه قم تشریف آوردند، هم بحثهای قرآنی را توسعه دادند، هم بحثهای عقلی را و هم بحثهای شهودی؛ بحثهای عقلی را با تدریس حکمت مشاء و حکمت متعالیه که البته درس خارجشان مربوط به حکمت متعالیه بود این را چندین سال ادامه دادند، شاگردان خوبی هم به لطف الهی پروراندند و کتابهای خوبی را هم در این زمینه نوشتند؛ در بحثهای عرفانی در چهار دوره ایشان کار کردند، در تبریز آن رسالة الولایة را نوشتند، وقتی وارد حوزه علم شدند، به محاکمه و داوری بین مرحوم آقا سید احمد کربلایی با آقا شیخ محمد حسین غروی ـ استادشان ـ درباره همان شعری که مرحوم آخوند خراسانی مختصری توضیح دادند و بین علمین اختلاف نظر بود، چون یک طلبه این شعر جناب فریدالدین عطّار را خدمت مرحوم آخوند خراسانی برد که اینکه فریدالدین میگوید: دائــمــاً او پـــادشــاه مطلــق است ٭٭٭ در کمــال عــز خود مستغـرق است او به سر ناید ز خود آنجا که اوست ٭٭٭ کی رسد عقل وجود آنجا که اوست این یعنی چه؟ چطور میشود خدا را شناخت؟ چطور این آقایان میگوید که خدا را نمیشود شناخت؟ به چه معنا خدا شناختنی است؟ به چه معنا خدا شناختنی نیست؟ این رباعی را که برای فریدالدین عطار است و به قول شیخ محمود شبستری که «من را از شاعری خود عار ناید ٭٭٭ که در صدر قرن چون عطار ناید»، شبستر هم برای همین اطراف تبریز است که بزرگانی هم از آنجا برخواستند، این شیخ محمود شبستری برای همان منطقه است و میگوید «من را از شاعری خود عار ناید ٭٭٭ که در صدر قرن چون عطار ناید». این طلبه این رباعی را برد خدمت مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه)، مرحوم آخوند یک چند سطری را معنا کردند فرمودند فراقت و فرصتی بیش از این نیست، مشغول همان مرجعیت و تدرس فقه و اصول شدند. این طلبه سؤالها را آورد خدمت آقا سید احمد کربلایی، ایشان یک طور معنا کردند، خدمت مرحوم آقا شیخ محمد حسین غروی یکطور معنا کردند، این معانی و تفسیر خیلی همانگ نبود، مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) عذرخواهی کردند و همان پاسخ چند سطری را کافی دانستند، این طلبه نوشته مرحوم آقا شیخ محمد حسین را دوباره آورد خدمت مرحوم آقا سید احمد کربلایی، ایشان رد کردند؛ نوشته مرحوم آقا سید احمد کربلایی را آورد خدمت مرحوم آقا شیخ محمدحسین غروی ایشان رد کردند، این تضارب آرا رسالهٴ پربرکتی را تشکیل داد، این رساله مکاتباتی بود بین آقا سید احمد کربلایی و آقا شیخ محمد حسین غروی. مرحوم علامه طباطبایی به عنوان داوری، مقطع دوم بحثهای عرفانی خود را در قم شروع کردند؛ مقطع اول تبریز که رسالة الولایة را نوشتند، مقطع دوم تدریس عرفانی و مکاتبات عرفانی را در جمع خواص، بین این دو بزرگوار به عنوان حَکَم و داوری مکاتبات نوشتند، آن وقت هنوز ما قم نیامده بودیم. ایشان در 1315 تبریز بودند تا 1325 و از 1325 وارد قم شدند، وقتی وارد قم شدند این کارها را شروع کردند. وقتی این بخش تمام شد، فلسفه را که شروع میکردند، بخش پایانی جلد دوم اسفار که مسئله وحدت شخصیه است را در درس خارج فلسفه مبسوطاً بحث کردند که ثابت کنند آیا هستی وحدت تشکیکی است یا وحدت شخصی، چندین جلسه درس خارج ایشان طول کشید، البته آن هم خصوصی بود؛ این مقطع سوم بحثهای عرفانی ایشان بود. در مقطع چهارم ایشان تمهید القواعد را در جمع خواص شروع کردند که بحثهای عرفانی بود؛ این مخصوص شبهای پنجشنبه و جمعه بود، البته بحثهای جلد نهم اسفار را ایشان هر روز عصرها در منازل اشخاص میگفتند، به قدری این جلسان مستور و مخفی بود که فقط چند نفر مشترک بودند بین جلسات شبهای پنجشنبه ـ جمعه و جلسه جلد نهم اسفار که بحث معاد است؛ برخیها که در شبهای پنجشنبه و جمعه شرکت میکردند، خبر نداشتند که عصرها هر روز بحث معاد هست و برخیها هم که در بحث معاد شرکت میکردند خبر نداشتند که شبهای پنجشنبه و جمعه تمهید القواعد است. مرحلهٴ تمهید القواعد که تمام شد، این دوران چهار مرحلهای عرفانی مرحوم علامه به پایان رسید، بعد شروع کردند به تدریس چند جلد بحار که در آخرین دوره پنج ـ شش جلد بحار را تدریس کردند که بعد رحلت کردند؛ این عصارهٴ ادوار پنجگانه عرفانی ایشان که ختم شد به مسئله تفسیر و شرح پنج ـ شش جلد بحار مرحوم مجلسی و عقیده ایشان این بود که اگر روایتی معتبر باشد و از معصوم(سلام الله علیه) رسیده باشد، همانطوری که قرآن کریم کتابی است که ﴿لاَ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾،[6] پیام معصوم، درس معصوم و قول معصوم هم چیزی است که ﴿لاَ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ و توفیقی که نصیب ایشان شد، همین است کهایشان جزء کسانی بود که شاگردان اهل بیت بودند که آنها به عنایت الهی «مطهّر بالأصل» بودند و اینها «مُطهّر بالطّبع» بودند، جزء افراد طاهر بودند و اصلاً به این فکر نبودند! گاهی عرض میشد که مرحوم علامه گرچه رو زمین زندگی میکرد، در قم زندگی میکرد و در این زمان زندگی میکرد، ولی در دنیا زندگی نمی کرد! یک بحثی وجود مبارک حضرت امیر دارد که شما فرزندان آخرت هستید، از آنجا آمدید و بچههای آخرت باشید: «فَکونوا مِن أبناءِ الآخِرَةِ»[7] آن پیام نورانی سید شهداء(سلام الله علیه) که نامهای برای بنیهاشم نوشت، فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ»،[8] این بیان همان خطبه نهجالبلاغه است؛ فرمود شما میگویید عراق آشوب است یا فلانجا آشوب است، من اصلاً در دنیا زندگی نمی کنم! در زمین هستم، امّا من در آخرت هستم! گویا اصلاً برای ما دنیا نبود، ما همیشه اُخروی فکر میکردیم. شما میگویید حالا شام شلوغ است، عراق شلوغ است، کوفه شلوغ است یا فلانجا شلوغ است یعنی چه؟ «أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ».مرحوم علامه اگر کسی با او زندگی میکرد، میفهمید او در زمین زندگی میکند ولی در دنیا زندگی نمی کند؛ هرکز به فکر این بازیها که چه کسی آمده؟ چه کسی رفته؟ برای چه کسی صلوات فرستادند و برای کسی صلوات نفرستادند نبود! هرگز به فکر کودکانهٴ اینچنینی نبود، اصلاً در ذهنش اینها نبود تا بگوید بد است یا خوب است، هرگز بچهگی فکر نمی کرد تا بگوید بد است یا خوب است. بعضی ها به این فکر هستند، میگویند چرا؟! این چه کاری است که کردی؟ ایشان گویا «فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ»! یکی از مراجع(رضوان الله علیه) که همدوره ایشان در نجف بود، بارها به من میگفت که این حرفها برای خود آقای طباطبایی است؛ بارها به من میفرمود به اینکه من اساتیدش را در نجف میشناسم، آن آقای صدر را میشناسم، بادکوبهای را میشناسم یا دیگری را میشناسم، آنها آنقدر نبودند که آقای طباطبایی دارد، این حرفها برای خودش است و بارها تکرار میکرد که این آقای طباطبایی انسان کامل است، خدا هر دو را و سایر مراجع را با اولیای الهی محشور بکند!این کارهای مرحوم آقای طباطبایی بود، اگر کسی این راه را برود ذات اقدس الهی ﴿یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ﴾،[9] این فقط منتظر یک ظرف است، یک ظرف طاهر! شما اگر بخواهید یک آبی تهیه کنید بدهید که کسی وضو بگیرد، در ظرف آلوده که نمیریزید، یک ظرف پاک که ببرند فوراً آب میریزند. اگر ـ خدای ناکرده ـ در قلب کسی یک آلودگی باشد فرمود: ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾،[10] اینکه گفتند هجرت برای همیشه است همینطوره، جهاد هم برای همیشه است که همینطوره، حالا هجرت گاهی از مکه به مدینه است و گاهی از مکه به حبشه و مانند آن است، گاهی از بدی به خوبی است! آن هجرت مستمر «الی القیامة» ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾ است، نه از مکه به مدینه بیا و از مکه به حبشه برو. فرمود از بدی هجرت کن! این هجرت است. همانطوری که جهاد «الی یوم القیامة» است، هجرت هم «الی یوم القیامة» است ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾. از این من و ما، از این که چه کسی عُظما است و چه کسی اعظم است، از این بازی کودکانه هجرت کن! این همه علوم هست که به ملائکه دادند، چطور ما از آنها بهره نبریم؟! وجود مبارک حضرت امیر همان بیاناتشان در نهجالبلاغه یا به صورت صحیفه سجادیه امام سجاد(سلام الله علیه) درآمده، فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»،[11] اینها که این حرف را با خودشان نبردند، این حرفها را گفتند و رفتند! فرمود هرچه از ما بخواهید بپرسید، هیچکس غیر از این خاندان در دنیا پیدا شد که دهان باز کند و بگوید هرچه میخواهید از من بپرسید؟ شما در تاریخ خواندید و نوشتید که هیچ حکیمی، هیچ فیلسوفی و هیچ دانشمندی دهان باز کرده و بگوید هرچه میخواهید از من بپرسید؟ برخیها رفتند یک همچنین حرفی را بزنند رسوا شدند، این فقط برای این خاندان است! بگوید به اینکه هرچه میخواهید از من بپرسید: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ». این همه علوم هست، این همه معارف هست، آن وقت چند شُبه باشد در فضای حقیقی یا فضایی که عدهای آن را فضای مجازی میدانند و کسی نتواند به اینها جواب بدهد؟ حرفها فراوان است، علوم فراوان است، ریخته است! منتها باید جمع کرد. اگر چنین هست، یک طباطبایی میخواهد که قرآن کریم و عترت این ظرفیت را دارد و میپروراند.بارها به عرضتان رسید، این سه بزرگوار هرسه معاصر هم بودند و از نجف برخاستند؛ این هرسه بزرگوار جزء طلبههای عادی بودند، اما یک مقداری خوب درس خواندند، یک قدری خوب عمل کردند و به مقدار زیادی به طهارت روح رسیدند، یکی شده آقا سید محسن حکیم که یک دوره فقه نوشته مستمسک ایشان یک کتاب قوی فقهی است! یکی شده علامهٴ غدیر ـ علامهٴ امینی ـ ولایت نوشته، کلام نوشته الغدیر یک کتاب کوچکی نیست! یکی هم شده علامه طباطبایی، اینها سه طلبه بودند که در نجف درس خواندند! این فیض، همان فیض است! این اهل بیت، همان اهل بیت هستند! این نجف و قم، همان نجف و قم است! این مسیر راه دارد، اینها که از آسمان نیامدند! درست است که مراجع دیگر ـ حشرشان با اولیای الهی ـ شاگردانشان تقریرات فراوانی نوشتند، اما اینکه خودشان دست به قلم بکنند کم بود. مرحوم آقای حکیم یک دوره مستمسک نوشت که یک کتاب فقهی قوی است، مرحوم علامه امینی آن کار را کرده، مرحوم علامه طباطبایی آن کار را کرده، آنها در همان عصر بودند و هر سه هم محصول آن عصرند و کنار هم بودند. الآن هم میشود آن کار را کرد! غرض این است که یک مقداری انسان به زندگی ظاهری میرسد که نیازها برطرف بشود، بقیه فکر! اگر یک مقداری انسان این ظرفیت را باز کند، آن وقت میریزند! دیگر این «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»[12] همین است، علم اصولاً همینطور است! حقیقت علم نور است.غرض این است که امروز سالروز رحلت این بزرگوار است، حشر ایشان هم با انبیاء الهی و مثل حشرهای همه انبیاء و همه علما و صلحا مراجع ماضین! اینها پیشگام ما هستند، «قُدوَة»[13] ما هستند و امام متقیقان هستند که در قرآن اینها را فرمود: ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾،[14] ما اگر به این حدّ نرسیم لا اقل به اینها اقتداء میکنیم، این همّت را ذات اقدس الهی به ما داد؛ فرمود شما همیشه سعی نکن دنبالهرو باشی، چه عیب دارد که شما امام باشی؟ همیشه سعی نکن به پشت سر کسی اقتدا بکنی، از خدا بخواه طوری باشی که عدهٴ زیادی از کتاب شما استفاده بکنند ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾؛ خدایا آن توفیق را بده که پاکان جامعه به من اقتدا کنند، فضلای جامعه کتاب من را بخوانند، اینکه بد نیست! اگر بد بود قرآن تصریح نمی کرد که مردان الهی حرفشان این است. این عیب دارد که آدم بگوید خدایا توفیقی بده تا من یک کتابی بنویسم که همه فضلا از کتاب من استفاده بکنند، این عیب دارد؟ همه فضلا روش من را بگیرند، این عیب دارد؟ ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾. خدایا به دنبال کسی راه افتادن که کمال نیست، البته آن هم فضیلت دارد، امّا من اگر خودم را نخواستم و کسی را نخواستم غیر از تو و آیات تو، آن وقت میشوم «امام المتّقین»! این نه برای انبیاء است و نه برای اهل بیت است، این برای ماهاست! فرمود اینها کسانی هستند که میگویند نماز و تقوا را «قرة العین»[15] ما قراربده! این کارها را انجام بده ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ﴾، آنهایی که برایشان سخت بود این حرف را تفسیر کنند، میگفتند یک «لام» در تقدیر است «و الجعل لنا من المتقین اماما»، چون آن هاضمهشان ضعیف بود که میگفتند مگر ما میتوانیم «امام المتقین» باشیم؟ «خویش را تعویل کن نه ذکر را»،[16] خودت بالا بیا چرا قرآن را عوض میکنی؟ قرآن این فرصت و ظرفیت را داد، فرمود شما میتوانید به جایی برسید؛ حالا کسی داعیه عصمت که نداشت، آن در ذهن کسی هم نمیآید! همین داعیه حکمت است، داعیه عدل است، داعیه عقل است، داعیه کمال است و داعیه طهارت است. درباره مسجد قبا در قرآن امضا کرد و فرمود اینها ﴿فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾[17] اینکه نقص نیست! اینکه بد نیست! این غلو هم نیست! فرمود در مسجد قبا کسانی رفت وآمد میکنند که طهارت روح را دوست دارند ﴿فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾.این مسجد امام حسن عسکری قم که از قدیمیترین مساجد این شهر است و به وجود مبارک امام حسن عسکری وابسته است، احمد بن اسحاق و دیگران اجازه گرفتند و این مسجد را ساختند، در طلیعه این مسجد بر در ورودی آن قبلاً این آیه نوشته بود که ﴿فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾، عین همان که در مسجد قبا نوشته بود، اینکه بد نیست! اینکه غلو نیست! آدم میخواهد پاک باشد، سخن از عصمت که نیست، سخن از طهارت است؛ یعنی نه بیراهه برود و نه راه کسی را ببندد، نه تحت ولایت زید باشد، نه تحت ولایت عمرو باشد، اگر اینطور نباشد تحت ولایت قرآن و عترت است ﴿فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾، اینکه بد نیست! آن وقت با کمال شهامت میگوییم: ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾؛ خدایا آن توفیق را بده که ما یک قدمی برداریم که خوبان جامعه به ما اقتدا کنند، این نقص نیست! اگر کسی به اینجا رسید، آنگاه بیش از گذشته شاکر است و اهل سجده، کسی که خدا ناکرده خودش را ببیند که دیگر اهل تقوا نیست، چه رسد به اینکه امام متقیان باشد.غرض این است که سالروز رحلت مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) است، ایشان بعد از اینکه در نجف آن علوم را داشتند، مقاطع گوناگونی در علوم عقلی داشتند، چهار دوره درباره عرفان داشتند، مقاطع گوناگونی درباره قرآن داشتند که ایشان سالیان متمادی ـ تا آخر ـ در خدمت قرآن بود و بخش نهایی ایشان هم تدریس چند جلد بحار بود که حشرشان با قرآن و عترت!
[1] ص/سوره38، آیه1.
[2] شوری/سوره42، آیه1 و 2.
[3] یس/سوره36، آیه1 و 2.
[4] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج7، ص414.
[5] نظامی گنجوی، خمسه، خسرو و شیرین، بخش48.
[6] واقعه/سوره56، آیه79.
[7] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج2، ص318.
[8] کامل الزیارات، ابی القاسم جعفربن محمدبن بن جعفربن موسی بن قولویه القمی، ص76.
[9] بقره/سوره2، آیه212.
[10] مدثر/سوره74، آیه5.
[11] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج12، ص202.
[12] مصباح الشریعة، المنسوب للامام الصادق ع، ص16.
[13] لغتنامه دهخدا، قدوة: [ق ُ وَ] پیشوا، قِدَة.
[14] فرقان/سوره25، آیه74.
[15] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج5، ص321.
[16] مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش59؛ «کردهای تاویل حرف بکر را ٭٭٭خویش را تاویل کن نه ذکر را».
[17] توبه/سوره9، آیه108.
- قسم در قرآن کریم که خدای سبحان سوگند یاد میکند، به خود بیّنه است نه در قبال بیّنه؛
- جامعه اگر بخواهد به حکمت برسد، به مجد و شکوه برسد باید قرآنی فکر و عمل کند.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ (1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْءٌ عَجیبٌ (2) أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ (3) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفیظٌ (4) بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ (5) أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها وَ زَیَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ ٭ (6) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ ٭ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِکْری لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ ٭ (8)﴾
سوره مبارکهٴ «قاف» که در مکه نازل شد، مثل سایر سُوَر مکی عناصر محوری همان اصول دین است، البته برخی از مسائل اخلاقی و حقوقی و مسایل عام فقهی را هم در بر دارد. در آغاز سوره یکی از حروف مقطعه به نام «قاف» است؛ حروف مقطعه در قرآن گاهی جزء یک آیه است، گاهی به تنهایی آیه است و گاهی حرف مقطعه به قدری است مجموعاً دوآیه را تشکیل میدهند. آنجا که جزء آیه باشد و خود آیه، نظیر ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجید﴾ است و تعبیرات دیگری که مثل ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾[1] است که آنجا هم همینطور است؛ یعنی در ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾ «صاد» جزء آیه است؛ گاهی به تنهایی یک آیه است، مثل «طاها»؛ گاهی حروف مقطع به قدری است که دو آیه را تشکیل میدهند، نظیر سوره «شوری» که دادر ﴿حم ٭ عسق﴾،[2] این ﴿حم﴾ یک آیه ﴿عسق﴾ آیه دیگر، به هر تقدیر این حروف مقطع گاهی جزء آیه است، گاهی یک است، گاهی دو آیه و معنای حروف مقطعه هم محتملات فراوانی است که در آغاز سوره مبارکه «بقره» به آن اشاره شد. این سوره مبارکه با سوگند به قرآن کریم شرو ع میشود؛ مثل ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ﴾،[3] ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾، اینجا هم فرمود: ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ﴾ که به قرآن مجید سوگند یاد میکند، به قرآن حکیم سوگند یاد شد، به قرآن «ذی الذکر» سوگند یاد شد. سوگند در قرآن پیامهای فراوانی دارد که یکی از برجستهترین پیامها همان است که سید الأستاد مرحوم علامه طباطبایی دارند؛ نظر شریفشان این است که قسم در قرآن که خدای سبحان سوگند یاد میکند، نظیر قسم بشر در محاکم نیست. قسم در محاکم در مقابل بیّنه است که «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»[4] که مدعی بیّنه اقامه میکند و منکر سوگند، امّا طبق فرمایش ایشان قسم در قرآن کریم که خدای سبحان سوگند یاد میکند، به خود بیّنه است نه در قبال بیّنه. یک وقت است که انسان در یک فضایی تاریکی به دیگری خبر میدهد که روز شد، شب تمام شد و روز فرا رسید، چون دلیلی ندارد سوگند یاد میکند؛ به فلان شئ سوگند که الآن روز است. یک وقت یک نابینایی در کنار یک بینا هست یا یک کسی در یک اتاق تاریک است که دیگری او را خبر میدهد الآن روز است و سوگند یاد میکند، میگوید به این آفتاب قسم که الآن روز است؛ این به خود دلیل قسم خورد، نه در قبال دلیل! سوگندهای ذات اقدس الهی در مقابل دلیل نیست، به خود دلیل است! وقتی به قرآن سوگند یاد میکند که منشأ حکمت است، منشأ ذکر است و منشأ مجد است، معلوم میشود جامعه اگر بخواهد به حکمت برسد، به یاد حق برسد، به مجد و شکوه برسد باید قرآنی فکر کن و قرآنی عمل کند؛ این اثر سوگند به قرآن است. امروز هم که بیست و چهار آبان است، سالروز رحلت مرحوم علامه طباطبایی است، خدا غریق رحمتش کند! البته همه علما از عنایتهای ویژهٴ ذات اقدس الهی به برکت اهل بیت برخوردارند، امّا فرق میکند. این بزرگوار یک وقتی میفرمودند ما چهارده نسل روحانی بودیم و خودشان نسل چهاردهم بودند، اینها جزء سادات طبابطبایی بودند و از فرزندان وجود مبارک امام حسن مجتبی هستند. ایشان بعد از اینکه ـ با اینکه عمر فراوانی هم نداشت ـ وارد تبریز شدند، هم با قرآن مأنوس بودند آن دوره شش جلدی تفسیر قرآن کریم که نوشته شد، تفسیر قرآن به خود روایات بود که چاپ شده است، در تبریز آن را مرقوم فرمودند. وقتی وارد قم شدند، با یک دریایی از سؤالات و نیازهای آن روز روبرو شدند که در آن جلسه به عرضتان رسید، وقتی مرحوم علامه وارد قم شد دید که در حوزه قم از تفسیر و علوم قرآنی خبری نیست، چه اینکه از علوم عقلی خبری نیست، چه اینکه از علوم شهودی هم خبری نیست! این سه کار را در دستور خودشان قرار دادند، البته اینها را از خود تبریز شروع کردند. آن دوره شش جلدی که نوشتند، قسمت مهم آن مربوط به تبیین قرآن از منظر روایات بود، امّا وقتی وارد حوزه پُربرکت قم شدند، گفت: نهنگ آن به که در دریا ستیزد ٭٭٭ کز آب خرد ماهی خرد خیزد[5] در شهرستانها آنقدر سؤال قوی و اشکال قوی و پرورش مردان بزرگ کم است، این حوزههاست که یک اقیانوس است و مردان بزرگ را تربیت میکند؛ اشکالها، سؤالها و مباحث همه از حوزههای عظیم برمیخیزد. ایشان وقتی وارد قم شدند این کارها را از نو شروع کردند؛ یعنی آن دوره شش جلدی که بخش تفسیر قرآن به روایات بود، به صورت تفسیر قرآن به قرآن، به صورت بیست جلد درآمد که ایشان عصارهٴ سؤالها و اشکالها و نقدها و پرسشهای دوره مشروطیت را جمع کردند، جنگ جهانی اول را جمع کردند، جنگ جهانی دوم را جمع کردند، همه اینها دریای سؤال و اشکال را به همراه داشت؛ دین یعنی چه؟ حکومت یعنی چه؟ حق یعنی چه؟ حقوق متقابل دولت و ملت حاکم و محکوم یعنی چه؟ وظیفه مردم در برابر حکومت چی است؟ حقوق زن چیست؟ حقوق ملی چیست؟ حقوق منطقهای چیست؟ حقوق بینالمللی چیست؟ همه اینها یک مشت سؤالات قوی و عمیقی بود که نتیجه مشروطیت و جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم شد، این سؤالهای انباشته در مَشهد و محضر این بزرگ حکیم الهی قرار گرفت، ایشان این المیزان را تدریس کردند و مرقوم فرمودند که به این صورت درآمد و اگر عمر پُربرکتشان ادامه میداشت، سؤالات انقلاب اسلامی را هم پاسخ میدادند که الآن وظیفهٴ حوزه در بخش تفسیر این است که به سؤالات انقلاب اسلامی از جمله معنای انقلاب اسلامی، دوام انقلاب اسلامی و روابط انقلاب اسلامی با جهان را پاسخ بدهند. این بزرگ حکیم در تبریز که بودند، هم بحثهای قرآنی داشتند که چند جلد چاپ شد و هم بحثهای عرفانی داشتند. این رسالة الولایة را ایشان در تبریز مرقوم فرمودند که از قویترین رسالههای عرفانی است. وقتی حوزه قم تشریف آوردند، هم بحثهای قرآنی را توسعه دادند، هم بحثهای عقلی را و هم بحثهای شهودی؛ بحثهای عقلی را با تدریس حکمت مشاء و حکمت متعالیه که البته درس خارجشان مربوط به حکمت متعالیه بود این را چندین سال ادامه دادند، شاگردان خوبی هم به لطف الهی پروراندند و کتابهای خوبی را هم در این زمینه نوشتند؛ در بحثهای عرفانی در چهار دوره ایشان کار کردند، در تبریز آن رسالة الولایة را نوشتند، وقتی وارد حوزه علم شدند، به محاکمه و داوری بین مرحوم آقا سید احمد کربلایی با آقا شیخ محمد حسین غروی ـ استادشان ـ درباره همان شعری که مرحوم آخوند خراسانی مختصری توضیح دادند و بین علمین اختلاف نظر بود، چون یک طلبه این شعر جناب فریدالدین عطّار را خدمت مرحوم آخوند خراسانی برد که اینکه فریدالدین میگوید: دائــمــاً او پـــادشــاه مطلــق است ٭٭٭ در کمــال عــز خود مستغـرق است او به سر ناید ز خود آنجا که اوست ٭٭٭ کی رسد عقل وجود آنجا که اوست این یعنی چه؟ چطور میشود خدا را شناخت؟ چطور این آقایان میگوید که خدا را نمیشود شناخت؟ به چه معنا خدا شناختنی است؟ به چه معنا خدا شناختنی نیست؟ این رباعی را که برای فریدالدین عطار است و به قول شیخ محمود شبستری که «من را از شاعری خود عار ناید ٭٭٭ که در صدر قرن چون عطار ناید»، شبستر هم برای همین اطراف تبریز است که بزرگانی هم از آنجا برخواستند، این شیخ محمود شبستری برای همان منطقه است و میگوید «من را از شاعری خود عار ناید ٭٭٭ که در صدر قرن چون عطار ناید». این طلبه این رباعی را برد خدمت مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه)، مرحوم آخوند یک چند سطری را معنا کردند فرمودند فراقت و فرصتی بیش از این نیست، مشغول همان مرجعیت و تدرس فقه و اصول شدند. این طلبه سؤالها را آورد خدمت آقا سید احمد کربلایی، ایشان یک طور معنا کردند، خدمت مرحوم آقا شیخ محمد حسین غروی یکطور معنا کردند، این معانی و تفسیر خیلی همانگ نبود، مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) عذرخواهی کردند و همان پاسخ چند سطری را کافی دانستند، این طلبه نوشته مرحوم آقا شیخ محمد حسین را دوباره آورد خدمت مرحوم آقا سید احمد کربلایی، ایشان رد کردند؛ نوشته مرحوم آقا سید احمد کربلایی را آورد خدمت مرحوم آقا شیخ محمدحسین غروی ایشان رد کردند، این تضارب آرا رسالهٴ پربرکتی را تشکیل داد، این رساله مکاتباتی بود بین آقا سید احمد کربلایی و آقا شیخ محمد حسین غروی. مرحوم علامه طباطبایی به عنوان داوری، مقطع دوم بحثهای عرفانی خود را در قم شروع کردند؛ مقطع اول تبریز که رسالة الولایة را نوشتند، مقطع دوم تدریس عرفانی و مکاتبات عرفانی را در جمع خواص، بین این دو بزرگوار به عنوان حَکَم و داوری مکاتبات نوشتند، آن وقت هنوز ما قم نیامده بودیم. ایشان در 1315 تبریز بودند تا 1325 و از 1325 وارد قم شدند، وقتی وارد قم شدند این کارها را شروع کردند. وقتی این بخش تمام شد، فلسفه را که شروع میکردند، بخش پایانی جلد دوم اسفار که مسئله وحدت شخصیه است را در درس خارج فلسفه مبسوطاً بحث کردند که ثابت کنند آیا هستی وحدت تشکیکی است یا وحدت شخصی، چندین جلسه درس خارج ایشان طول کشید، البته آن هم خصوصی بود؛ این مقطع سوم بحثهای عرفانی ایشان بود. در مقطع چهارم ایشان تمهید القواعد را در جمع خواص شروع کردند که بحثهای عرفانی بود؛ این مخصوص شبهای پنجشنبه و جمعه بود، البته بحثهای جلد نهم اسفار را ایشان هر روز عصرها در منازل اشخاص میگفتند، به قدری این جلسان مستور و مخفی بود که فقط چند نفر مشترک بودند بین جلسات شبهای پنجشنبه ـ جمعه و جلسه جلد نهم اسفار که بحث معاد است؛ برخیها که در شبهای پنجشنبه و جمعه شرکت میکردند، خبر نداشتند که عصرها هر روز بحث معاد هست و برخیها هم که در بحث معاد شرکت میکردند خبر نداشتند که شبهای پنجشنبه و جمعه تمهید القواعد است. مرحلهٴ تمهید القواعد که تمام شد، این دوران چهار مرحلهای عرفانی مرحوم علامه به پایان رسید، بعد شروع کردند به تدریس چند جلد بحار که در آخرین دوره پنج ـ شش جلد بحار را تدریس کردند که بعد رحلت کردند؛ این عصارهٴ ادوار پنجگانه عرفانی ایشان که ختم شد به مسئله تفسیر و شرح پنج ـ شش جلد بحار مرحوم مجلسی و عقیده ایشان این بود که اگر روایتی معتبر باشد و از معصوم(سلام الله علیه) رسیده باشد، همانطوری که قرآن کریم کتابی است که ﴿لاَ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾،[6] پیام معصوم، درس معصوم و قول معصوم هم چیزی است که ﴿لاَ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ و توفیقی که نصیب ایشان شد، همین است کهایشان جزء کسانی بود که شاگردان اهل بیت بودند که آنها به عنایت الهی «مطهّر بالأصل» بودند و اینها «مُطهّر بالطّبع» بودند، جزء افراد طاهر بودند و اصلاً به این فکر نبودند! گاهی عرض میشد که مرحوم علامه گرچه رو زمین زندگی میکرد، در قم زندگی میکرد و در این زمان زندگی میکرد، ولی در دنیا زندگی نمی کرد! یک بحثی وجود مبارک حضرت امیر دارد که شما فرزندان آخرت هستید، از آنجا آمدید و بچههای آخرت باشید: «فَکونوا مِن أبناءِ الآخِرَةِ»[7] آن پیام نورانی سید شهداء(سلام الله علیه) که نامهای برای بنیهاشم نوشت، فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ»،[8] این بیان همان خطبه نهجالبلاغه است؛ فرمود شما میگویید عراق آشوب است یا فلانجا آشوب است، من اصلاً در دنیا زندگی نمی کنم! در زمین هستم، امّا من در آخرت هستم! گویا اصلاً برای ما دنیا نبود، ما همیشه اُخروی فکر میکردیم. شما میگویید حالا شام شلوغ است، عراق شلوغ است، کوفه شلوغ است یا فلانجا شلوغ است یعنی چه؟ «أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ».مرحوم علامه اگر کسی با او زندگی میکرد، میفهمید او در زمین زندگی میکند ولی در دنیا زندگی نمی کند؛ هرکز به فکر این بازیها که چه کسی آمده؟ چه کسی رفته؟ برای چه کسی صلوات فرستادند و برای کسی صلوات نفرستادند نبود! هرگز به فکر کودکانهٴ اینچنینی نبود، اصلاً در ذهنش اینها نبود تا بگوید بد است یا خوب است، هرگز بچهگی فکر نمی کرد تا بگوید بد است یا خوب است. بعضی ها به این فکر هستند، میگویند چرا؟! این چه کاری است که کردی؟ ایشان گویا «فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ»! یکی از مراجع(رضوان الله علیه) که همدوره ایشان در نجف بود، بارها به من میگفت که این حرفها برای خود آقای طباطبایی است؛ بارها به من میفرمود به اینکه من اساتیدش را در نجف میشناسم، آن آقای صدر را میشناسم، بادکوبهای را میشناسم یا دیگری را میشناسم، آنها آنقدر نبودند که آقای طباطبایی دارد، این حرفها برای خودش است و بارها تکرار میکرد که این آقای طباطبایی انسان کامل است، خدا هر دو را و سایر مراجع را با اولیای الهی محشور بکند!این کارهای مرحوم آقای طباطبایی بود، اگر کسی این راه را برود ذات اقدس الهی ﴿یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ﴾،[9] این فقط منتظر یک ظرف است، یک ظرف طاهر! شما اگر بخواهید یک آبی تهیه کنید بدهید که کسی وضو بگیرد، در ظرف آلوده که نمیریزید، یک ظرف پاک که ببرند فوراً آب میریزند. اگر ـ خدای ناکرده ـ در قلب کسی یک آلودگی باشد فرمود: ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾،[10] اینکه گفتند هجرت برای همیشه است همینطوره، جهاد هم برای همیشه است که همینطوره، حالا هجرت گاهی از مکه به مدینه است و گاهی از مکه به حبشه و مانند آن است، گاهی از بدی به خوبی است! آن هجرت مستمر «الی القیامة» ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾ است، نه از مکه به مدینه بیا و از مکه به حبشه برو. فرمود از بدی هجرت کن! این هجرت است. همانطوری که جهاد «الی یوم القیامة» است، هجرت هم «الی یوم القیامة» است ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾. از این من و ما، از این که چه کسی عُظما است و چه کسی اعظم است، از این بازی کودکانه هجرت کن! این همه علوم هست که به ملائکه دادند، چطور ما از آنها بهره نبریم؟! وجود مبارک حضرت امیر همان بیاناتشان در نهجالبلاغه یا به صورت صحیفه سجادیه امام سجاد(سلام الله علیه) درآمده، فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»،[11] اینها که این حرف را با خودشان نبردند، این حرفها را گفتند و رفتند! فرمود هرچه از ما بخواهید بپرسید، هیچکس غیر از این خاندان در دنیا پیدا شد که دهان باز کند و بگوید هرچه میخواهید از من بپرسید؟ شما در تاریخ خواندید و نوشتید که هیچ حکیمی، هیچ فیلسوفی و هیچ دانشمندی دهان باز کرده و بگوید هرچه میخواهید از من بپرسید؟ برخیها رفتند یک همچنین حرفی را بزنند رسوا شدند، این فقط برای این خاندان است! بگوید به اینکه هرچه میخواهید از من بپرسید: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ». این همه علوم هست، این همه معارف هست، آن وقت چند شُبه باشد در فضای حقیقی یا فضایی که عدهای آن را فضای مجازی میدانند و کسی نتواند به اینها جواب بدهد؟ حرفها فراوان است، علوم فراوان است، ریخته است! منتها باید جمع کرد. اگر چنین هست، یک طباطبایی میخواهد که قرآن کریم و عترت این ظرفیت را دارد و میپروراند.بارها به عرضتان رسید، این سه بزرگوار هرسه معاصر هم بودند و از نجف برخاستند؛ این هرسه بزرگوار جزء طلبههای عادی بودند، اما یک مقداری خوب درس خواندند، یک قدری خوب عمل کردند و به مقدار زیادی به طهارت روح رسیدند، یکی شده آقا سید محسن حکیم که یک دوره فقه نوشته مستمسک ایشان یک کتاب قوی فقهی است! یکی شده علامهٴ غدیر ـ علامهٴ امینی ـ ولایت نوشته، کلام نوشته الغدیر یک کتاب کوچکی نیست! یکی هم شده علامه طباطبایی، اینها سه طلبه بودند که در نجف درس خواندند! این فیض، همان فیض است! این اهل بیت، همان اهل بیت هستند! این نجف و قم، همان نجف و قم است! این مسیر راه دارد، اینها که از آسمان نیامدند! درست است که مراجع دیگر ـ حشرشان با اولیای الهی ـ شاگردانشان تقریرات فراوانی نوشتند، اما اینکه خودشان دست به قلم بکنند کم بود. مرحوم آقای حکیم یک دوره مستمسک نوشت که یک کتاب فقهی قوی است، مرحوم علامه امینی آن کار را کرده، مرحوم علامه طباطبایی آن کار را کرده، آنها در همان عصر بودند و هر سه هم محصول آن عصرند و کنار هم بودند. الآن هم میشود آن کار را کرد! غرض این است که یک مقداری انسان به زندگی ظاهری میرسد که نیازها برطرف بشود، بقیه فکر! اگر یک مقداری انسان این ظرفیت را باز کند، آن وقت میریزند! دیگر این «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»[12] همین است، علم اصولاً همینطور است! حقیقت علم نور است.غرض این است که امروز سالروز رحلت این بزرگوار است، حشر ایشان هم با انبیاء الهی و مثل حشرهای همه انبیاء و همه علما و صلحا مراجع ماضین! اینها پیشگام ما هستند، «قُدوَة»[13] ما هستند و امام متقیقان هستند که در قرآن اینها را فرمود: ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾،[14] ما اگر به این حدّ نرسیم لا اقل به اینها اقتداء میکنیم، این همّت را ذات اقدس الهی به ما داد؛ فرمود شما همیشه سعی نکن دنبالهرو باشی، چه عیب دارد که شما امام باشی؟ همیشه سعی نکن به پشت سر کسی اقتدا بکنی، از خدا بخواه طوری باشی که عدهٴ زیادی از کتاب شما استفاده بکنند ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾؛ خدایا آن توفیق را بده که پاکان جامعه به من اقتدا کنند، فضلای جامعه کتاب من را بخوانند، اینکه بد نیست! اگر بد بود قرآن تصریح نمی کرد که مردان الهی حرفشان این است. این عیب دارد که آدم بگوید خدایا توفیقی بده تا من یک کتابی بنویسم که همه فضلا از کتاب من استفاده بکنند، این عیب دارد؟ همه فضلا روش من را بگیرند، این عیب دارد؟ ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾. خدایا به دنبال کسی راه افتادن که کمال نیست، البته آن هم فضیلت دارد، امّا من اگر خودم را نخواستم و کسی را نخواستم غیر از تو و آیات تو، آن وقت میشوم «امام المتّقین»! این نه برای انبیاء است و نه برای اهل بیت است، این برای ماهاست! فرمود اینها کسانی هستند که میگویند نماز و تقوا را «قرة العین»[15] ما قراربده! این کارها را انجام بده ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ﴾، آنهایی که برایشان سخت بود این حرف را تفسیر کنند، میگفتند یک «لام» در تقدیر است «و الجعل لنا من المتقین اماما»، چون آن هاضمهشان ضعیف بود که میگفتند مگر ما میتوانیم «امام المتقین» باشیم؟ «خویش را تعویل کن نه ذکر را»،[16] خودت بالا بیا چرا قرآن را عوض میکنی؟ قرآن این فرصت و ظرفیت را داد، فرمود شما میتوانید به جایی برسید؛ حالا کسی داعیه عصمت که نداشت، آن در ذهن کسی هم نمیآید! همین داعیه حکمت است، داعیه عدل است، داعیه عقل است، داعیه کمال است و داعیه طهارت است. درباره مسجد قبا در قرآن امضا کرد و فرمود اینها ﴿فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾[17] اینکه نقص نیست! اینکه بد نیست! این غلو هم نیست! فرمود در مسجد قبا کسانی رفت وآمد میکنند که طهارت روح را دوست دارند ﴿فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾.این مسجد امام حسن عسکری قم که از قدیمیترین مساجد این شهر است و به وجود مبارک امام حسن عسکری وابسته است، احمد بن اسحاق و دیگران اجازه گرفتند و این مسجد را ساختند، در طلیعه این مسجد بر در ورودی آن قبلاً این آیه نوشته بود که ﴿فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾، عین همان که در مسجد قبا نوشته بود، اینکه بد نیست! اینکه غلو نیست! آدم میخواهد پاک باشد، سخن از عصمت که نیست، سخن از طهارت است؛ یعنی نه بیراهه برود و نه راه کسی را ببندد، نه تحت ولایت زید باشد، نه تحت ولایت عمرو باشد، اگر اینطور نباشد تحت ولایت قرآن و عترت است ﴿فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾، اینکه بد نیست! آن وقت با کمال شهامت میگوییم: ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾؛ خدایا آن توفیق را بده که ما یک قدمی برداریم که خوبان جامعه به ما اقتدا کنند، این نقص نیست! اگر کسی به اینجا رسید، آنگاه بیش از گذشته شاکر است و اهل سجده، کسی که خدا ناکرده خودش را ببیند که دیگر اهل تقوا نیست، چه رسد به اینکه امام متقیان باشد.غرض این است که سالروز رحلت مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) است، ایشان بعد از اینکه در نجف آن علوم را داشتند، مقاطع گوناگونی در علوم عقلی داشتند، چهار دوره درباره عرفان داشتند، مقاطع گوناگونی درباره قرآن داشتند که ایشان سالیان متمادی ـ تا آخر ـ در خدمت قرآن بود و بخش نهایی ایشان هم تدریس چند جلد بحار بود که حشرشان با قرآن و عترت!
[1] ص/سوره38، آیه1.
[2] شوری/سوره42، آیه1 و 2.
[3] یس/سوره36، آیه1 و 2.
[4] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج7، ص414.
[5] نظامی گنجوی، خمسه، خسرو و شیرین، بخش48.
[6] واقعه/سوره56، آیه79.
[7] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج2، ص318.
[8] کامل الزیارات، ابی القاسم جعفربن محمدبن بن جعفربن موسی بن قولویه القمی، ص76.
[9] بقره/سوره2، آیه212.
[10] مدثر/سوره74، آیه5.
[11] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج12، ص202.
[12] مصباح الشریعة، المنسوب للامام الصادق ع، ص16.
[13] لغتنامه دهخدا، قدوة: [ق ُ وَ] پیشوا، قِدَة.
[14] فرقان/سوره25، آیه74.
[15] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج5، ص321.
[16] مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش59؛ «کردهای تاویل حرف بکر را ٭٭٭خویش را تاویل کن نه ذکر را».
[17] توبه/سوره9، آیه108.
تاکنون نظری ثبت نشده است