display result search
منو
تفسیر آیات 24 تا 30 سوره محمد

تفسیر آیات 24 تا 30 سوره محمد

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 147 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 24 تا 30 سوره محمد"
- مقصود از قفل شدن قلب و دو پیامد ناگوار آن
- تبیین چگونگی تدبّر در قرآن با طرح اصول هفت‌گانه؛
- اهل بیت (ع) مفسران واقعی قرآن.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (2٤) إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَی أَدْبَارِهِم مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَی الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلَی لَهُمْ (25) ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لِلَّذِینَ کَرِهُوا مَا نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ الأمْرِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرَارَهُمْ (26) فَکَیْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ (27) ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَ کَرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ (28) أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ (29) وَ لَوْ نَشَاءُ لَأَرَیْنَاکُهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِیَماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمَالَکُمْ (30)﴾

سؤال از عدم تدبّر انسان در قرآن و ارتباط آن با قفل شدن قلب

در این سوره که به نام مبارک حضرت است و در مدینه نازل شد، خطوط کلّی توحید و وحی و نبوّت را بیان فرمود، اصرار یک عدّه‌ بر اینکه چرا آیه شفّاف و روشنی درباره جهاد نازل نمی‌شود را ذکر کرد و اگر چنین آیه محکمی هم بدون تشابه وارد می‌شد، اینها برمی‌گشتند و از هراس جنگ مرتد می‌شدند؛ یعنی به عقب برمی‌گشتند. در جریان وحی و نبوّت ـ آیه 24 ـ فرمود چرا اینها درباره قرآن تدبّر نمی‌کنند؟ یا اینکه قلب‌های اینها قفل است!

مقصود از قفل شدن قلب و دو پیامد ناگوار آن

تعبیر قرآن کریم درباره قلب گاهی به «قساوت» است، گاهی به «رِین» است و گاهی به قفل؛ البته بازگشت همه اینها به همان قساوت است؛ این‌طور نیست که برای قلب دری باشد و قفلی داشته باشد و این قفل شده باشد؛ قفل قلب همان قساوت قلب است، چه اینکه «رِین» قلب هم همان قساوت قلب است که فرمود: ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم﴾؛[1] گناه «رِین» و چرکی است روی سینه قلب، کم‌کم باعث قساوت و رسوبات آن می‌شود. این دل که سنگین شد و ﴿قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[2] شد، ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[3] شد، دو خطر دارد و از دو نفع بی‌بهره است: یکی اینکه نمی‌گذارد صدای آن از درون، دربیاید که خود صدای خودش را بشنود، دوم اینکه نمی‌گذارد صدایی از بیرون وارد درون بشود و به گوش او برسد؛ اینکه می‌گویند در قیامت یک عدّه می‌گویند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾،[4] «مانعةُ الخلوّ» است که اجتماع را شاید؛ یعنی دل که بسته شد، آن‌وقت ما نه صدای خودمان را می‌شنویم و نه صدایی از بیرون را؛ نه حرف واعظان و اولیای الهی از بیرون در درون ما نفوذ می‌کند، نه آن حرفی که در درون ما هست فرصت دارد بیرون بیاید تا ما بفهمیم که دل ما چه گفته است! اینکه قفل می‌شود یا قساوت دارد، تنها به این نیست که حرف بیرون نفوذ نمی‌کند، حرف درون هم سر بر نمی‌آورد! اگر انسان فقط از راه بیرون عالِم می‌شد، در قیامت می‌گفتند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ﴾؛ اما می‌گویند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾! دلیل عقلی در قبال دلیل نقلی است و عقل در مقابل «سَمع» است و نه در مقابل شرع که بارها ملاحظه فرمودید شرع، صراط و راه است و راه، مقابل ندارد! چراغ مقابل دارد، ما با دو سِراج و دو چراغ، صراط الهی را می‌فهمیم؛ یا با عقل می‌فهمیم که دین چه می‌گوید، یا با دلیل نقل می‌فهمیم که دین چه می‌گوید، پس دین مقابل ندارد، صراط مقابل ندارد و عقل در مقابل شرع نیست، شرع «واحدٌ لا شریکَ له»، کشف و چراغ مقابل دارد که یا با دلیل عقلی می‌فهمیم یا با دلیل نقلی؛ اگر با دلیل عقلی فهمیدیم، این فعالیتی است که از درون ما را آگاه می‌کند! وقتی بسته شد، قَسی شد و نفوذناپذیر شد، این قدرت نفس ندارد؛ لذا می‌فرماید که اینها کسانی‌ هستند که ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[5] البته ملاحظه فرمودید که این سه تا «سین» هست که سومی تبدیل به «یاء» شد، بعد تبدیل به «الف»؛ «دَسَّسَ» بود، اینها دسیسه کردند! وقتی دسیسه بشود و با اغراض و غرایز آن فطرت در وسط دفن بشود، صدای آن به گوش کسی نمی‌رسد! از بیرون هم که حرف انبیا را گوش نمی‌دهند. بنابراین اینکه فرمود: ﴿أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾، یک تعبیر دیگری از قساوت دل است. وقتی دل مثل سنگ خارا بسته شد، حرف انبیا و اولیا و علما و وعّاظ و مبلّغان الهی نفوذ نمی‌کند، از درون او هم صدایی به گوش او نمی‌رسد. اینکه نفس لوّامه هست و انسان را ملامت می‌کند، اگر یک وقت خلافی کرد یا دروغی گفت شب خوابش نمی‌برد؛ ولی بعضی‌ها هستند که با دروغ می‌خوابند! با خلاف می‌خوابند! سرّش این است که نفس لوّامه‌ای در کار نیست و نمی‌گذارد که صدا از درون به گوش آنها برسد؛ لذا هیچ احساس وحشت و بدی و قبحی نمی‌کنند، کار زشت انجام می‌دهند و لذّت هم می‌برند ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾.[6] بنابراین منظور از اینکه قلبشان قفل هست و منظور از اینکه ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم﴾، بازگشت همه اینها به ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ هست و ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ هست، این دل مثل سنگ خارا که بسته شد، نه چیزی از درون آن بیرون می‌آید که انسان حرف فطرت را بشنود، نه چیزی از بیرون می‌تواند در درون او نفوذ کند که حرف انبیا و اولیا و مبلّغان دین را بشنود. فرمود اینها چرا تدبّر نمی‌کنند؟! بعد با «أم» منقطعه که به معنی «بَل» هست، می‌فرماید چون قلب اینها بسته است، با قلب قفل شده چگونه تدبّر بکنند؟ بخواهند از فطرت کمک بگیرند، صدای فطرت که به بیرون نمی‌آید! بخواهند از شریعت مدد بگیرند، حرف شریعت که در آنها نفوذ نمی‌کند! لذا فرمود راز تدبّر نکردنِ اینها، قفل بودنِ قلب اینهاست! ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾، این «أم» به معنی «بَل» هست؛ «بل علی قلوبهم اقفالها»، آن وقت چگونه تدبّر کنند؟

تبیین چگونگی تدبّر در قرآن با طرح اصول هفت‌گانه
تدبّر در قرآن بحث مبسوطی دارد که حالا عصاره‌ آن بعد از شش ـ هفت اصل است که خلاصه آنها هم تکرار شده است.

اصل اوّل: بررسی معجزه بودن قرآن

اصل اوّل این است که انسان به قرآن مراجعه کند ببیند که «القرآن ما هو»؟ آیا معجزه است یا نه؟ در این‌جا سخن از روایت و امثال آن نیست، چون هنوز نبوت و امامت ثابت نشده تا به حرف آنها استناد بشود، پس اوّلین مرجع می‌شود قرآن. وقتی درباره خود قرآن غور کردند، معلوم می‌شود این معجزه است و بدیل ندارد، ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾[7] مُظهِری دارد که قرآن کریم مَظهر اوست و می‌فهمد این معجزه است.

اصل دوم: پیغمبر بودن آورنده آن

اصل دوم آن است که حالا که ثابت شد که قرآن معجزه است، ثابت می‌شود که آورنده او پیغمبر است، چون معجزه را که به دست غیر پیغمبر نمی‌دهند! این براساس برهان عقلی است، چون خدای حکیم که «علی الاطلاق» حکمت او نافذ است، هرگز پیام خود را، کلام خود را، نامه و امضای خود را به دست غیر نماینده خود نمی‌دهد! ممکن نیست خدای سبحان پیام خود را به وسیله غیر نماینده‌اش برساند! پس اصل دوم این است آن کسی که این کتاب را آورد پیامبر است.

اصل سوم: حیات‌بخشی قرآن برای دنیا و آخرت

مرحله سوم این است که حالا این کتاب، کتاب الهی است و کسی هم که آورده پیامبر است، این کتاب هم برای دنیای ما و هم برای آخرت ما حیات‌بخش است، مراجعه می‌کنیم که این کتاب را بفهمیم و ببینیم که این کتاب چه می‌گوید؛ وقتی به این کتاب مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که این کتاب برای خودش مفسِّر معین کرده است! فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾؛[8] تو مبیّن هستی! تو مفسّر هستی! بدون مفسّر و مبیّن الهی که نمی‌شود کلام الهی را فهمید! آن‌که این را آورد، خدا او را مفسّر و مبیّن قرار داد، این هم اصل سوم.

اصل چهارم: اهل بیت مفسران واقعی قرآن

پس از آن‌جا مراجعه می‌کنیم به خدمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و خلفای او که اهل بیت هستند و نور واحد[9] می باشند. وقتی گفتیم به پیغمبر مراجعه می‌کنیم یعنی به چهارده معصوم، برای اینکه اینها یک نور هستند. البته اصل آن از پیغمبر است، ولی به وسیله او این ذوات سیزده‌گانه دیگر هم نورانی هستند و حرف آنها همتای قرآن است.

الف: جعل حدیث به نام پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام)

وقتی به اینها مراجعه می‌کنیم می‌بینیم که اینها می‌فرمایند: «سَتَکْثُرُ بَعدِی الْقالَة عَلیَّ»؛[10] به نام ما زیاد دروغ جعل می‌کنند! نه تنها در بین سنّی‌ها، بلکه در بین شیعه‌ها؛ نه در بین شیعه‌ها، بلکه در بین سنّی‌ها؛ از طهارت تا دیات روایات جعلی فراوان است! این جناب سیوطی که در بخش‌های نقلی صاحب نظر است، دو جلد کتاب به نام اللآلئ المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة نوشته است که از اوّل طهارت تا آخر دیات چه احادیثی جعل شده است را ایشان جمع کرد. خدا مرحوم علامه عسکری را غریق رحمت کند! ایشان 150 راوی جعلی را کشف کرده و بیش از این هم هست! نه تنها روایت‌های جعلی، راوی را جعل کردند! مثلاً می‌گویند فلان شخص گفته است، اصلاً فلان شخص در عالَم وجود ندارد، چه رسد به اینکه روایتی داشته باشد! 150 مورد را ایشان کشف کردند! ائمه و وجود مبارک پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمودند که «سَتَکْثُرُ بَعدِی الْقالَة عَلیَّ»؛ به نام ما دروغ جعل می‌کنند! مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) را خدا غریق رحمت کند! ایشان می‌فرماید که همین حدیث دلیل است بر اینکه به نام پیغمبر احادیث جعل کردند،[11] برای اینکه این حدیث یا صادر شده یا صادر نشده است؛ اگر این حدیث صادر نشده، به نام پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) جعل کردند که پیغمبر فرمود: «سَتَکْثُرُ بَعدِی الْقالَة عَلیَّ»، پس جعل کردند و اگر صادر شده، بنابران به نام حضرت جعل کردند. چه صادر شده باشد و چه صادر نشده باشد، دلیل است بر اینکه به نام حضرت روایاتی جعل می‌کنند.

ب: رجوع به قرآن راه حلِّ تعارض روایات

بخش بعدی دو طایفه از نصوص است که مرحوم کلینی نقل کرد که دیگران هم نقل کردند؛ یکی همین «نصوص علاجیه» است که در کتاب‌های اصول[12] معروف است و یکی هم طایفه دیگر است که «نصوص علاجیه» نام ندارد. دو طایفه از روایات است، یک طایفه مربوط به نصوص علاجیه است که اگر دو خبرِ متعارضی شد عرضه کنید بر قرآن، آنچه مخالف قرآن بود حرف ما نیست و مطرود است و آنچه مخالف نبود حجّت است[13] که معیار حجّیت در این‌جا عدم مخالفت است، نه وجود موافقت؛ این مبحث را در نصوص علاجیه اصول ملاحظه فرمودید. طایفه دیگر روایت‌هایی است که می‌گوید چون به نام ما دروغ جعل می‌کنند، هر چه از ما نقل کردند اوّل بر قرآن عرضه کنید.[14] پس اصل اوّل رجوع به قرآن بود برای اثبات معجزه بودن آن، اصل دوم بهره‌ای که از این معجزه می‌بریم، رسالتِ آورنده آن است. اصل سوم مراجعه مجدّد به قرآن است و تدبّر در قرآن برای فهم؛ وقتی در این اصل سوم مراجعه کردیم، می‌بینیم که قرآن برای خودش مبیّن معین کرده، فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ﴾. اصل چهارم این است که وقتی خدمت مبیّن می‌آییم، می‌بینیم که می‌فرماید به نام ما زیاد دروغ جعل می‌کنند، شما حرف‌های ما را با قرآن بسنجید.

اصل پنجم: رجوع به قرآن برای فهم خطوط کلّی دین بدون اعتقاد

اصل پنجم این است که ما باید برویم به قرآن مراجعه کنیم و خطوط کلّی دین را بفهمیم، بعد از اینکه فهمیدیم فقط در حدّ فهم برای ما حجّت است، نه در حدّ اعتقاد، نه در حدّ عمل، نه در حدّ روش، نه در حدّ منش، فقط اینها را باید یادداشت کنیم.

اصل ششم: رجوع به روایات برای صمت فهم ما از خطوط دین

اصل ششم این است که آن‌گاه برویم خدمت روایات و آنچه با این آیات مربوط است را بررسی کنیم، هر چه مخالف آیات بود نپذیریم و هر چه مخالف نبود را بپذیریم؛ اگر تخصیصِ عام است، اگر تقیید مطلق است، اگر قرینهٴ «ذی القرینه» است، اگر بیان شأن نزول است، اگر تطبیق بر مصادیق است ـ مثل آیه ولایت،[15] آیه تطهیر،[16] آیه مباهله[17] و مانند آن ـ اینها را یادداشت می‌کنیم.

اصل هفتم: حجت شرعی بودن جمع‌بندی یادداشت‌ها از روایات و قرآن

جمع‌بندی شده‌ آن می‌شود حجّت که به آن معتقد می‌شویم و عمل می‌کنیم؛ به این دلیل است که الّا و لابدّ اوّل باید خطوط کلّی قرآن برای ما مشخص بشود، بعد روایات را بر قرآن عرضه کنیم، اگر چیزی مخالف بود طرد کنیم و اگر چیزی مخالف نبود آن را حجّت بدانیم، آن وقت آن حجّت‌ها را در کنار آیات قرار بدهیم، عموم آیات را با آنها تخصیص بزنیم، اطلاقات آیات را با آنها تخصیص بزنیم، کلّیات آنها را با بیان مصادیق و تطبیقشان مثل اهل بیت و ولایت و امثال آن مشخص بکنیم، این مجموع می‌شود حجّت خدا که انسان به آن معتقد می‌شود، عمل می‌کند و مانند آن؛ این راه تدبّر در قرآن است که هم قرآن هست و هم عترت.

لزوم تفکیک بین عرضه روایات بر قرآن از عترت و علّت آن

البته قرآن و عترت معادل هم‌ می‌باشند، نه قرآن و روایت! عترت مثل قرآن مقابل ندارد، عترت را که جعل نمی‌کنند! کسی نمی‌تواند مثل این ذوات قدسی بگوید: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»،[18] این را که نمی‌توانند بگویند! عترت مقابل ندارد، عترت فرع نیست، عترت همتای قرآن است، این روایت است که فرع بر قرآن است و باید عرضه بشود! روایت چون در آن جعل راه پیدا می‌کند همتای قرآن نیست، قرآن تحریف‌پذیر نیست. فرمود قرآن کتابی است که ﴿حَدِیثاً یُفْتَرَی﴾[19] نیست؛ مثل اینکه آدم بدل آفتاب جعلی بیاورد، آفتاب موجودی نیست که مثلاً بتوانیم مثل او جعلی آفتاب بسازیم یا آسمان بسازیم! فرمود: ﴿مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی﴾؛ اصلاً کتابی نیست که بشود مثل او آورد! قابل این نیست! آن وقت آن چهارده نفر همتای قرآن هستند، پس عترت را بر قرآن عرضه نمی‌کنند، چون آنها یک حقیقت هستند؛ روایت را چون در آن جعل راه پیدا می‌کند بر قرآن عرضه می‌کنند، این مجموعِ تدبّر در قرآن است؛ آن‌گاه آنهایی که قلبشان قَسیّ است، نه از درون حرف را می‌شنوند و نه از بیرون، مشمول ﴿أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ هستند. پرسش: بسیاری از روایات ناظر به تفسیر بطن قرآن هست؟ پاسخ: بله، خود قرآن کریم یک کتاب مجمل و مبهم نیست، وقتی نور شد خطوط کلّی خودش را مشخص می‌کند، ﴿تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾[20] است و نور هست، پس خطوط کلّی قرآن مشخص است و ابهامی در خطوط کلّی و اصول نیست؛ اما عمومات آن به وسیله روایات تخصیص‌پذیر است، تطبیق آن نظیر «اهل بیت» و «ولایت» و «مباهله» و مانند اینها احتیاج به روایت دارد، اطلاقات آن تقیید‌پذیر است و مانند آن؛ اما خطوط کلّی‌ آن مبهم نیست، چون اگر خطوط کلّی آن مبهم باشد، ما هم در نصوص علاجیه مشکل جدّی داریم و هم در سایر روایات! آنها به ما فرمودند که اگر چیزی را می‌خواهید بر قرآن کریم عرضه کنید، اگر مخالف قرآن کریم بود «فاضربوه علی الجدار»[21] و چیزی که مخالف نبود را پذیرید. اگر قرآن میزان نباشد، بیّن و شفّاف و روشن نباشد و خطوط کلّی‌ آن بیان نشود، چگونه ما آن را می‌توانیم به عنوان میزان و ترازو قرار بدهیم؟! المیزان که نوشته شده، براساس همین معیار نوشته شده است، برای اینکه قرآن ترازو است؛ اما ترازو برای کالاست، روایات را که کالاست باید در ترازو گذاشت و بعد به آن عمل کرد. پرسش: چگونه عام قرآنی که قطعی است را با روایات ظنّیه ... ؟ پاسخ: عام قطعی ما نداریم، «ما من عامّ إلّا و قد خصّ‌ّّ»، مگر در الهیات باشد! در الهیات که عام قطعی است، روایات هم همان را تأیید می‌کند؛ روایات هم درباره قدرت مطلقه الهی، عظمت مطلق الهی و علم مطلق الهی، اینها که ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ بَصِیرٌ﴾[22] است، ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ﴾[23] است، ﴿عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ﴾[24] است، در الهیات این‌گونه از عمومات قطعی است که روایات هم همین را تأیید می‌کند! اما آن چیزهایی که فرمود شما باید مثلاً نماز را فلان قدر بخوانید، روایات می‌گوید حکم مسافر این است، یا ماه مبارک رمضان که شد، فرمود فلان شخصی که بیمار شد حکم او این است و مانند آن. پرسش: قرآن هم با روایت به ما رسیده؟ پاسخ: بله؛ اما چیزی که مخالف کتاب است را رد کنید، ولی «ما لم یکن موافقاً للکتاب»، موافقت کتاب شرط نیست! چون خیلی از خصوصیات و خیلی از قیود است که در روایات آمده است. موافقت کتاب شرط حجّیت روایت نیست، بلکه مخالفت قرآن، مانع حجّیت است، فرق است بین شرط حجّیت و مانع حجّیت؛ حجیت شرط ندارد، نقل ثِقه حجّت است، چیزی که فرد موثقی از اهل بیت(علیهم السلام) نقل کرد حجّت است؛ اما بخواهیم ببینیم آیا مانعی دارد یا نه، «بعد العرض علی القرآن»، اگر مخالف بود فرمودند حجّت نیست، پس مخالفت قرآن مانع حجّیت است، نه اینکه موافقت قرآن شرط باشد، چون خیلی از خطوط کلّی است که در قرآن بیان نشده است، این همه احکام نفلیه و فرضیه که شهید بیان کرده، هزار حکم واجب، یا سه هزار حکم مستحب، اینها که در قرآن نیامده؛ پس موافقت قرآن شرط نیست، مخالفت قرآن مانع است.

کراهت بعضی از مسلمانان بعد از پذیرش وحی و نقش شیطان در آن

در همین سورهٴ مبارکه‌ای که به نام حضرت است، فرمود یک عدّه به حسب ظاهر پذیرفتند؛ اما آیه نُه این است که ﴿کَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ﴾، یا اصلاً نپذیرفتند یا بعد از قبول نکول کردند؛ فرمود خدا اوضاع اینها را می‌داند، اینها یک راز و رمزی هم با یهودی‌های مدینه دارند و هم با مشرکان مکّه، اینهایی که راز و رمز بی‌جا و باطلی با دشمنان دارند ﴿إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَی أَدْبَارِهِم مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَی﴾؛ حق برای آنها روشن شد، ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾[25] که ابهامی در کار نبود؛ معجزه بودنِ قرآن، نبوت پیغمبر و تلازم بین اینها، همه اینها برایشان مشخص شد، بعد از تبیّن حق باز هم با دشمنان داخلی؛ یعنی یهودی‌های مدینه و هم با دشمنان خارجی؛ یعنی مشرکان مکّه اینها پیوند دارند، اینها کسانی هستند که ﴿الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلَی لَهُمْ﴾.

تبیین هماهنگی شیطان با نفس مسوّله در اِغنای حسّ زیباپسندی انسان

در این‌جا یک روانکاوی و روان‌شناسی دقیق هم دارد، فرمود ما یک سلسله چیزهایی به شما دادیم، زیرا که زیباپسند هستید و به شما گفتیم چه چیزی زیبایی شماست و چه چیزی زیبایی شما نیست. آن‌که دشمن است از این حسّ زیبایی‌پسندی کمک می‌گیرد، به اینکه چیزی که برای شما نیست، او آن را زیور و زیبا نشان می‌دهد و چیزی که زیبایی شماست را دفن می‌کند. «تَسویل» عبارت از تزیین است؛ این دشمن درون‌کاو هست، روان‌کاو هست، روان‌شناس هست و می‌داند که از چه چیزی خوشمان می‌آید، هر کسی به هر حال از چیزی لذت می‌برد! همین شیطان به وسیله بعضی از نیروی داخلی ما که از آن به عنوان «نفس مسوّله» یاد می‌شود کمک می‌گیرد و تمام آنچه را که خوشمان می‌آید جمع‌آوری می‌کند، آن را به صورت زر ورق درمی‌آورد، روی این سمومات و آلودگی‌ها و رذایل این زر ورق را می‌گذارد و به صورت تابلوی زرّینی درمی‌آورد، این تابلو را نشان آدم می‌دهد و آدم هم آن را قبول می‌کند و برابر این تابلو حرکت می‌کند، وقتی که این زر ورق پاره شد، آن سمومات خودش را نشان می‌دهد. این ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ﴾[26] این کار، کارِ «تَسویل» نفس است؛ گاهی برادر را به چاه انداختن برای آدم زیبا ظهور می‌کند که وجود مبارک یعقوب فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ﴾؛ یا گاهی توحید را به جای شرک به خورد مردم دادن زیبا جلوه می‌کند که سامری گفت: ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾؛[27] این ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ﴾ و «سوّلت لهم، سوّلت لهم» چنین کار درون‌کاوی و روان‌کاوی و روان‌شناسی در درون همه ما هست، اگر ما مراقب و مواظب شیطان نباشیم، او این سمومات را زیر پوشش زر ورق زرّین به خورد ما می‌دهد، بعد از اینکه به خورد ما داد و ما را مسموم کرد، از آن به بعد دیگر فرمانروایی را به عهده می‌گیرد و می‌شود «امّارهٴ بالسّوء»؛ قبلاً که «امارهٴ بالسّوء» نبود! قبلاً پیشنهاد می‌داد، تزیین می‌کرد و زیبا نشان می‌داد تا فریب بدهد، وقتی فریب داد، از آن به بعد سوار می‌شود؛ از آن به بعد ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ هست،[28] وگرنه اوّل «تَسویل» است؛ فرمود شیطان این کار را می‌کند! عامل بیرونی شیطان است و عامل درونی نفس است، این نفس زیباپسند را در اثر مغالطه می‌گوید که این کار برای شما زیباست؛ اما دین می‌گوید این زیباپسندی را که ما به شما دادیم حق است؛ اما زیبایی شما و زیور شما در درون شماست، نه در بیرون! چیزی بیرونِ از شما زیورِ شما نیست.! اگر باغ و راغ و پارک و برج است ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا﴾،[29] نه «لکم»! اگر اتومبیل است، اگر فرش است، اگر باغ است و اگر برج است، با اینها زمین مزیّن می‌شود، نه شما! ﴿إِنَّا جَعَلْنَا﴾ هر چه که هست! ﴿مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا﴾. بر فرض رفتید آسمان و روی این کرات قرار گرفتید، آن‌جا هم حواس شما جمع باشد که ﴿إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ﴾،[30] این شمس و قمر زینت آسمان هستند، نه زینت شما! آن‌جا هم رفتید حکم همین است! آنچه زینت شماست همان است که در سوره مبارکهٴ «حجرات» است، فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾،[31] زینت انسان همان اعتقادات و اخلاقیات اوست که با او سفر می‌کند! این نفس مسوّله چیزی را که زینت ما نیست به حساب زینت ما می‌آورد، آن هم با زر ورقی که در پشت آن سمومات است را بر ما تحمیل می‌کند؛ این کار را ذات اقدس الهی به شیطان اسناد می‌دهد که شیطان ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ﴾ و به نفس اینها نسبت می‌دهد، برای اینکه عامل قریب هستند.

هشدار قرآن به مسئولیت‌ناپذیری شیطان بر اغواگری خود در قیامت

فرمود: ﴿وَ أَمْلَی لَهُمْ﴾، این تأخیر و املا را به شیطان نسبت می‌دهد، ولی در جمع‌بندی نهایی می‌فرماید حواس شما جمع باشد، درست است شیطان معصیت می‌کند، چون او در نظام خلقت جنّ است و مکلّف به شریعت است و معصیت می‌کند؛ ولی در نظام تکوین مثل «کلب معلَّم» است و حدّی دارد، این‌طور نیست که کسی را بتواند مجبور بکند، او مأمور ماست! در سوره مبارکهٴ «ابراهیم» گذشت شیطان در قیامت هم که محکمه احتجاج است به همه صریحاً اعلام می‌کند: ﴿فَلاَ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنفُسَکُم﴾؛[32] خودتان را ملامت کنید! من دعوت کردم آمدید، انبیا دعوت کردند می‌خواستید بروید! من غیر از دعوت و غیر از وسوسه کار دیگری انجام ندادم! این همه راهنمایی‌هایی که انبیا کردند گوش ندادی، حالا حرف مرا گوش دادی؟! من غیر از دعوت و غیر از پیشنهاد که چیز دیگری به شما نگفتم! نه من مشکل شما را امروز حلّ می‌کنم و نه شما مشکل مرا حلّ می‌کنید: ﴿مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مَا أَنتمُ بِمُصْرِخِیَّ﴾، نه شما «صریخ» من هستید که نالهٴ مرا جواب بدهید و نه من «صریخ» شما هستم که ناله شما را جواب بدهم! نه مرا ملامت کنید نه من ﴿فَلاَ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنفُسَکُم﴾، ﴿مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مَا أَنتمُ بِمُصْرِخِیَّ﴾، می‌خواستی نیایی! این برهانی است که در سوره مبارکهٴ «ابراهیم» قیامت را بررسی می‌کند.

مأمور الهی و کلب معلّم بودن شیطان در هندسه نظام هستی

شیطان در برنامه کلّ نظام در برابر خدا نیست، این شیطان مأمور الهی است که اگر کسی را خدای سبحان بعد از اتمام حجّت خواست به عذاب بگیرد، از آن به بعد فرمود: ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾؛[33] اینها رسالت ما را دارند، اینها مثل غدّه سرطان هستند، اگر یک وقت کسی را خواستیم بگیریم ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾،[34] وسوسه‌های اینها بیشتر می‌شود؛ اما نه اینکه به حدّ اجبار برسد، گرایش اینها بیشتر می‌شود؛ اما نه اینکه به حدّ اجبار برسد، شیطان در آن حدّ «کلب معلَّم» است که پارس می‌کند؛ لذا این ﴿أَمْلَی﴾ را به شیطان نسبت می‌دهد و در بخش‌های دیگر این املا و این تأخیر را به خودش نسبت می‌دهد.

هشدار قرآن بر تبهکاران با تبیین علّت تأخیر عذاب

می‌فرماید اینها خیال نکنند که ﴿أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾؛[35] ما تأخیر می‌اندازیم تا عاقبت کار روشن بشود، این کارِ ما است؛ اما زینت انسان را مشخص کرد، چیزی از جان انسان بیرون باشد زینت انسان نیست! آسمان برود حرف همین است، زمین هم برود حرف همین است! شمس و قمر را داشته باشد برای او نیست، باغ و راغ را داشته باشد برای او نیست؛ هم ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا﴾ نه «لکم» و هم ﴿إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ﴾، نه «زینّا انفسکم»! آنچه «زینّا انفسکم» است این است که ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾.

آگاهی خدای سبحان از راز پنهانی مسلمانان ظاهری با دشمنان و سرانجام آنان

فرمود عدّه‌ای با شنیدن همه این حرف‌ها هم با دشمنان داخلی پیوند دارند و هم با دشمنان خارجی پیوند دارند؛ ولی ما سرانجام اینها را رسوا می‌کنیم! فرمود اینها کسانی‌ هستند که ﴿وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرَارَهُمْ﴾؛ این رازگویی‌های اینها را می‌دانم، اینها می‌ترسند بروند جبهه، برای اینکه می‌ترسند از جلو تیر بخورند و اگر فرار کردند از پشت سر شمشیر بخورند. فرمود همین ترس در حال مرگ هست! کسی که وظیفه خود را برای حفظ دین در زمان خطر انجام نداد، وقتی هم می‌میرد ملائکه که برای او فرش قرمز پهن نمی‌کنند! آن هنگام هم با مُشت و سیلی روبه‌روست! هم در سوره مبارکه «انفال»[36] بحث این آیه گذشت و هم در این سوره که ﴿الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾، این شخص می‌ترسید که از جلو تیر بخورد، از پشت سر تیر بخورد یا شمشیر بخورد؛ اما در هنگام مرگ همین فشار هست! فرشتگانی که مسئول دنیا هستند با فشار، این را بیرون می‌برند که برو بیرون، وقت تو تمام شد! فرشتگانی که مسئول آخرت هستند با فشار او را تحویل می‌گیرند که با دست خالی و روی سیاه کجا داری می‌آیی؟ هم فرشتگان برزخی ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ﴾، هم فرشتگان دنیایی ﴿أَدْبَارَهُمْ﴾. در سوره مبارکهٴ «انفال» همین معنا با این وضع تفسیر شد که اینها در دو قسمت هستند؛ آیه پنجاه سوره مبارکه «انفال» این بود: ﴿وَ لَوْ تَرَی إِذْ یَتَوَفَّی الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلاَئِکَةُ﴾؛ یعنی ملائکه هنگام مرگ، این محتضر بیچاره را ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ﴾، یک؛ ﴿وَ أَدْبَارَهُمْ﴾، دو؛ ملائکه‌ای که مسئول امور دنیا هستند با فشار، پشت او را می‌زنند و بیرون می‌کنند، ملائکه‌ای هم که مسئول آخرت هستند با سیلی زدن او را تحویل می‌گیرند، این است که او در حال احتضار فشار مُردن دارد؛ همین صحنه ـ معاذالله ـ در قبر هم هست! فرمود اینها این‌طور هستند؛ یعنی آن‌طور که در راه دین باید کمک می‌کردند و نکردند، در هنگام مرگ گرفتار همین صحنه هستند که ملائکه «وجوه» و «ادبار» اینها را با فشار می‌زنند و اینها را بیرون می‌کنند. ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَ کَرِهُوا رِضْوَانَهُ﴾؛ رضای الهی را نخواستند و پیرو سَخَط و نهی الهی بودند؛ نظیر همان آیه‌ای که ﴿کَرِهُوا مَا نَزَّلَ اللَّهُ﴾، اینها هم همین‌طور بودند و اعمالشان باطل شد.

اِخبار قرآن از ناسازگاری خلقت با پنهان‌کاری سیاسی و اجتماعی مسلمانان ظاهری

﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾؛ اینها خیال می‌کردند که یک کینه سیاسی یا دفینهٴ سیاسی داشته باشند ما بیرون نمی‌آوریم؛ در بحث‌های قبل گذشت که نظام، باطل را بالا می‌آورد! فرمود هر کسی بیراهه رفته یک وقت، یک روز ما آبروی او را می‌بریم، چرا؟ برای اینکه ما این نظام را به حق آفریدیم، مثل اینکه بدن را به حق آفریدیم! اینکه فرمود آسمان و زمین و «ما فیهما» و «ما بینهما» را به حق آفریدیم؛[37] یعنی نه تنها این دستگاه کار می‌کند، بلکه دستگاه با سلامت کار می‌کند! این روده و معده ما مثل تُنگ خالی نیست که هر چیزی را به آن بدهی قبول بکند، این به حق خلق شده است، یعنی به سلامت خلق شده است؛ اگر غذای سالم را دادیم جا می‌دهد، غذای مسموم را دادیم بالا می‌آورد! فرمود اگر کسی کینهٴ نظام را، کینهٴ جامعه را یا کینهٴ کسی را داشته باشد یک روز بالا می‌آورد، ما سرانجام بالا می‌آوریم! ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾، این کینه با این فطرت سازگار نیست، این به حق خلق شده است! شما این تُنگ خالی را سَم بدهید قبول می‌کند یا عسل بریزید قبول می‌کند، چون چیزی برای گفتن ندارد، این ظرف است؛ اما فرمود ما انسان را به عنوان ظرف خلق نکردیم، به عنوان حق خلق کردیم! کینه مثل آن غذای سمّی است که روده و معده نمی‌پذیرند، کینه را هم دل نمی‌پذیرد، اگر یک روز خودش بالا نیاورد، ما آن بالا می‌آوریم که رسوا می‌شود! چرا انسان این کار را بکند که کینه کسی یا کینه نظام را داشته باشد؟!


[1] مطففین/سوره83، آیه14.
[2] انعام/سوره6، آیه43.
[3] بقره/سوره2، آیه74.
[4] ملک/سوره67، آیه10.
[5] شمس/سوره91، آیه10.
[6] کهف/سوره18، آیه104.
[7] شوری/سوره42، آیه11.
[8] نحل/سوره16، آیه44.
[9] الغیبة، محمدبن ابراهیم النعمانی، ص93.
[10] المعتبر، المحقق الحلی، ج‌1، ص29.
[11] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج2، ص225.
[12] حاشیة السلطان، سلطان العلماء، ص301.
[13] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص69.
[14] المحاسن، احمدبن خالدالبرقی، ج1، ص221.
[15] مائده/سوره5، آیه55.
[16] احزاب/سوره33، آیه33.
[17] آل عمران/سوره3، آیه61.
[18] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج12، ص202.
[19] یوسف/سوره12، آیه111.
[20] نحل/سوره16، آیه89.
[21] تفسیر التبیان، الشیخ الطوسی، ج1، ص5.
[22] ملک/سوره67، آیه19.
[23] بقره/سوره2، آیه29.
[24] بقره/سوره2، آیه20.
[25] بقره/سوره2، آیه256.
[26] یوسف/سوره12، آیه18 و 83.
[27] طه/سوره20، آیه96.
[28] یوسف/سوره12، آیه53.
[29] کهف/سوره18، آیه7.
[30] صافات/سوره37، آیه6.
[31] حجرات/سوره49، آیه7.
[32] ابراهیم/سوره14، آیه22.
[33] مریم/سوره19، آیه83.
[34] اعراف/سوره7، آیه27.
[35] آل عمران/سوره3، آیه178.
[36] انفال/سوره8، آیه50.
[37] انعام/سوره6، آیه73.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:38

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی