display result search
منو
تفسیر آیات 10 تا 13 سوره محمد

تفسیر آیات 10 تا 13 سوره محمد

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 91 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 10 تا 13 سوره محمد"
- «حق» با دو اصل «کلّی» و «دائم» جهان را اداره می‌کند؛
- یک موجود متناهی نمی‌تواند علم نامتناهی داشته باشد؛
- هنر آن است که معقول را محسوس و جامعه را عقلانی کند.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ فَلَمْ یِسِیرُوا فِی الأرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لِلْکَافِرِینَ أَمْثَالُهَا (10) ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکَافِرِینَ لاَ مَوْلَی لَهُمْ (11) إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الأنْعَامُ وَ النَّارُ مَثْوی لَهُمْ (12) وَ کَأَیِّن مِن قَرْیَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَرْیَتِکَ الَّتِی أَخْرَجَتْکَ أَهْلَکْنَاهُمْ فَلاَ نَاصِرَ لَهُمْ (13)﴾

سوره مبارکه‌ای که به نام پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، در آغاز سوره به حقّانیت آن حضرت اشاره کرده و فرمودند چیزی که باطل است در جهان راه ندارد و چیزی که مَشوب به باطل است هم ماندنی نیست و چیزی که حق است ـ نه باطل و نه مَشوب به باطل ـ ولی حق محدود است، این حق محدود توان آن را ندارد که کلّ جهان را اداره کند، بلکه یک اصل چهارمی لازم است و آن حقی است که باطل در آن نباشد و نه تنها باطل نیست، مَشوب به باطل هم نیست، حق محدود هم نیست، بلکه «حق مطلق» است، این «حق» با دو اصل «کلّی» و «دائم» جهان را اداره می‌کند؛ کلّی است یعنی همگانی است «جمیع بشر»؛ «دائم» است؛ یعنی همیشگی است، در جمیع عصرها؛ چنین پیامبری پیام جهانی می‌آورد و پیام جهانی صلح جهانی است! صلح جهانی این نیست که جامعه وسایل کشتار جمعی نداشته باشد، الآن حداکثر تمدّن را در این می‌دانند که وسایل کشتار جمعی در کار نباشد؛ ولی تعبیر قرآن کریم این است که وسیله کشتن نباشد، نه کشتارـ چه جمعی و چه فردی ـ نباشد؛ جنگی نباشد تا اینکه جنگ تمام بشود ﴿حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾![1] جنگی در کار نباشد، نه اینکه جنگ باشد و وسایل کشتار جمعی مثل بمب اتم نباشد؛ یعنی کارخانه‌های اسلحه‌سازی و آدم‌کشی مرتّب در کار باشند، این‌چنین نباشد. اینکه فرمود جنگ نباشد و جنگ اسلحه را به زمین بگذارد، حقیقت است! نظیر ﴿وَ اسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾[2] نیست تا مجاز باشد؛ یعنی «و اسأل اهل القریة». جنگ و اسلحه را بگذارد کنار؛ یعنی جنگی در کار نباشد، نه اینکه ﴿حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾ یعنی «حتّی تضع المحاربون أوزارهم»؛ مردم اسلحه‌ها را به زمین بگذارند، نه! بلکه جنگی در کار نباشد. کسی چنین پیامی دارد که «حق جهانی» را دارا باشد؛ حالا چه جنگ‌های مقطعی، چه جنگ‌های موسمی، چه جنگ‌های تاریخی، چه جنگ‌های فصلی، چه جنگ‌های «بالاصالة» و چه جنگ‌های نیابتی که امروزه رواج پیدا کرده است، فرمود اصلاً جنگ نباشد: ﴿حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾؛ تا جنگ اسلحه را به زمین بگذارد، یک حقیقت است! یعنی جنگی در کار نباشد «حتی ینتفی الحرب». این پیام کسی است که نه تنها باطل نیست، مَشوب به باطل هم نیست، بلکه حق هست؛ اما «حق محدود» هم نظیر موسی و عیسی(سلام الله علیهما) نیست، بلکه «حق مطلق» است ﴿وَ هُوَ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ﴾.[3]

مستحضرید که حق مطلق بودن، برای موجود محدود، ممکن نیست؛ اما همین موجود محدود اگر ارتباط داشته باشد به یک فیض بیکران، می‌شود نامحدود. اینکه در بحث‌های قبلی فراوانی از کافی[4] و غیر کافی خوانده شد که علوم اهل بیت(علیهم السلام) نامتناهی است، آن‌جا توضیح داده شد که خود اینها موجود مخلوق‌ هستند، یک؛ هر مخلوقی هم متناهی است، دو؛ یک موجود متناهی نمی‌تواند علم نامتناهی داشته باشد، سه؛ چگونه این همه روایات هست که علوم اینها به حدّی نمی‌رسد؟ جواب که مطلب چهارم است این که یک وقت است ما می‌گوییم این نهر نامتناهی است، بله این درست نیست، برای اینکه نهر یک موجود محدودی است، رودخانه که آب نامتناهی ندارد! وقتی گفتیم این رودخانه وصل است به یک اقیانوس نامتناهی، معنایش این است که هر اندازه این نهر بخواهد به عنوان مَصَب[5] از اقیانوس بگیرد می‌تواند. اگر کسی «ولیِّ مطلق حق» شد، ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[6] شد و به علم نامتناهی ذات اقدس الهی مرتبط شد، دیگر در هیچ سؤالی نمی‌ماند؛ لذا می‌فرماید: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی‌»،[7] وگرنه چگونه می‌شود که بشر ادعا بکند هرچه می‌خواهید من بلد هستم؟! این را چه کسی می‌تواند ادعا بکند؟ کدام دانشمند در طول تاریخ چنین حرفی زده است؟ این فقط یک «ولیّ الله» مطلقی است که در اثر ارتباط به آن علم نامتناهی می‌گوید هر چه بخواهید من بلد هستم! «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‌». این‌گونه از ذوات پیام جهانی می‌آورند، می‌گویند تمام کارخانه‌های اسلحه‌سازی و آدم‌کشی باید تعطیل بشود! نه اینکه سلاح کشتار جمعی از بین برود، بلکه سلاح کشتار فردی هم باید از بین برود، تا جنگ اسلحه را به زمین بگذارد؛ این یک حقیقت است، نه اینکه از سنخ ﴿وَ اسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾ باشد تا بگوییم مردم اسلحه را به زمین بگذارند، ولی اصل جنگ باشد، این‌طور نیست! بلکه تا جنگی در کار نباشد! کسی می‌تواند چنین حرفی را بزند که «صلح مطلق» باشد؛ وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم این‌طور بود! شما آن روایت مرحوم کلینی را ملاحظه کنید، مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل می‌کند که در یکی از صحنه‌های جنگ سپاهیان اسلام از مدینه بیرون آمدند ـ وقتی که از مدینه بیرون می‌آمدند گاهی ممکن است چند روز جنگ طول بکشد ـ بارانی آمد و آب فراوانی بین وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و سپاهیان او مقداری فاصله شد یا علل و عوامل دیگری این فاصله را برقرار کرد، حضرت هم در بحبوحهٴ جنگ خسته شدند و در گوشه‌ای آرمیدند و استراحت کردند. یکی از مشرکان از دور فهمید و دید که وجود مبارک حضرت از جمعیت فاصله دارد و در حال استراحت است، مخفیانه خودش را به بالای سر حضرت رساند، اسلحه کشید و گفت: «مَنْ یُنْجِیکَ مِنِّی‌»؛[8] حالا که سپاهیان تو آن طرف هستند، تو هم که زیر دست و پای ما هستی، چه کسی تو را نجات می‌دهد؟ حضرت در کمال اطمینان ـ طبق نقل مرحوم کلینی ـ فرمود: «الله»؛ بین من و این شمشیر قدرت غیبی خدا فاصله است، او مرا نجات می‌دهد. این مشرک عنود هم باور نکرد و فشار آورد که شمشیر را پایین بیاورد، سُر خورد و شمشیر افتاد به صورتی که خودش یک طرف و شمشیر یک طرف، وجود مبارک حضرت برخاست و شمشیر را کشید و فرمود: «مَنْ یُنْجِیکَ مِنِّی‌»؛ حالا چه کسی تو را از دست من نجات می‌دهد؟ عرض کرد «جُودُکَ وَ کَرَمُکَ» من به کَرَم تو وابسته‌ام! حضرت فرمود برو بخشیدم! این می‌تواند صلح جهانی بیاورد و این می‌تواند جامعه را اصلاح کند! این روایت نورانی را مرحوم کلینی(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) نقل کرد، لذا پیام وجود مبارک حضرت این است که جنگ در کار نباشد؛ اما آن اوایل ـ تقریباً سیزده سال ـ که حضرت در مکّه تشریف داشتند زد و خورد نبود، فقط خورد بود! یک وقت است جنگ است که گاهی می‌زنند، گاهی می‌خورند، گاهی می‌کشند، گاهی کشته می‌گیرند؛ اما یک وقت است که نه، سیزده سال فقط خورد بود، نه زد و خورد! این آیاتی که در سوره مبارکه «انفال» و همچنین در سوره «توبه» فضای جاهلیت را ترسیم می‌کند را ملاحظه کنید، ببینید مسلمان‌ها در چه خفقانی بودند! در سوره مبارکه «انفال» فرمود که اینها اصلاً با خدا و پیامبر به هیچ وجه سر آشتی ندارند: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾؛[9] اینها در شِقاق‌ هستند و اصلاً با دین و با پیغمبر و با وحی کنار نمی‌آیند، آنها در یک شِقّ دیگری هستند و دین در یک شقّ دیگر است، اینها این‌طور هستند! ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَن یُشَاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾، این چند آیه اول سوره مبارکه «انفال» که وضع کفار روشن شده، در اوایل سوره مبارکه «توبه» هم این است که فرمود من وضع کفار را با شما روشن کنم؛ بعضی از امور است که امور دینی است و اینها باور ندارند و بعضی از امور هم امور مردمی است که در تمام دوره‌های تاریخ و در هر عصر و مصری بوده است و آن این است که هر کسی معامله کرد باید پول صاحب کالا را بدهد، اجاره کرد باید پول اجیر را بدهد، یا تعهّدی سپرد باید به عهد خود عمل کند، اینها جزء قواعد بین‌المللی انسان است، دیگر اختصاصی به شرق و غرب و مسلمان و کافر و مسیحی و ترسا و یهودی ندارد! رعایت عهد و پیمان و وفای به عهد جزء قوانین بین‌المللی انسانیّت است، در هر جایی که باشد! این بخش از آیات سوره مبارکه «توبه» این است که سخن در این نیست که اینها کافر، مشرک‌ و ملحد هستند، این بحثِ خودشان است؛ اما سخن در این است که اینها قوانین بین‌المللی و انسانی را رعایت نمی‌کنند! اینها هیچ تفاهم‌نامه، هیچ عهدنامه، هیچ قطع‌نامه، هیچ میثاق بین‌الملل و هیچ امضایی را محترم نمی‌شمارند، ما با اینها چگونه می‌توانیم زندگی کنیم؟! این آیات را ملاحظه بفرمایید ـ از آیه هفت به بعد سوره مبارکه «توبه» ـ فرمود: ﴿کَیْفَ وَ إِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لاَ یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً یُرْضُونَکُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَ تَأْبَی قُلُوبُهُمْ وَ أَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ ٭ اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ٭ لاَ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ﴾،[10] بعد می‌فرماید: ﴿وَ إِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ﴾؛[11] یعنی شما تعهّد می‌سپارید و امضا می‌کنید، گوش نمی‌دهند! میثاق می‌بندید، عمل نمی‌کنند! قرارداد می‌کنید، امضا نمی‌کنند! اینها نه چون ایمان ندارند و کافر هستند عمل نمی‌کنند، چون می‌شود با کافر هم کنار آمد! سرّ اینکه می‌گوییم با اینها مبارزه کنید، نه برای این است که «إنَّهم لا اِیمانَ لهم» و اینها کافر هستند، بلکه ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾؛ اینها یمین، سوگند، میثاق، قطع‌نامه و امضا، هیچ چیزی را رعایت نمی‌کنند! چگونه می‌خواهید با اینها زندگی کنید؟ قرارداد می‌بندید، عمل نمی‌کنند! پیمان می‌بندید، عمل نمی‌کنند! یمین و سوگند و میثاق کنوانسیون بین‌المللی است، عمل نمی‌کنند! با اینها چگونه می‌خواهید زندگی کنید؟ نه چون «لا اِیمانَ لَهُم»، چون ﴿لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾! به هر حال شما می‌خواهید زندگی کنید، باید اسلحه را از دست اینها بگیرید و از جنگ، اسلحه را زمین بگذارد! ﴿لاَ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ﴾، «إِلّ» یعنی تعهّد، تعهّد امضا، کنوانسیون و میثاق، به هر حال قراردادی بشرها با هم دارند! در جاهلیت مگر این همه مشرکین با هم قرارداد نداشتند؟ «حلف الفصول»[12] نبود؟ پیمان صلح می‌بستند برای مدتی، بعد می‌جنگیدند. به هر حال اصل قرارداد، میثاق و پیمان و تعهّد و اینها بود، فرمود اینها با خودشان چنین روابطی را قبول دارند؛ ولی با مسلمان‌ها ﴿لاَ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾، شما با اینها چگونه می‌خواهید زندگی کنید؟ در یک شهر هم زندگی می‌کنید، قرارداد هم می‌بندید و چیزی به اینها می‌فروشید؛ اما حاضر نیستند بدهند! امضا می‌کنید و امضا هم می‌کنند، حاضر نیستند عمل بکنند! کدام درّنده است که شما مقداری به او محبّت بکنید و او باز دوباره حمله بکند؟! فرمود اینها ﴿لاَ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾؛ نه به امضا، نه به قطع‌نامه، نه به تعهّد، نه به کنوانسیون، نه به میثاق، هیچ چیزی را عمل نمی‌کنند! پرسش: حضرت استاد! یک سوال بسیار مهم اینجا مطرح است که شما چند روزی است که پیرامون اصالت «حق» صحبت می‌کنید، باطل وجودی طفیلی است، طبق آیه‌ که می‌فرماید: ﴿أَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ﴾، از نظر جوامع تاریخی اکثراً فاسق بودند، پس نقش ائمه(علیهم السلام) چه می‌شود؟! پاسخ: الآن چهار تا حرف حق که در جهان هست به برکت همین انبیاست! مظلوم زیاد است نه ظالم! این خیلی فرق است! آدمِ محروم زیاد است، نه آدم قتّال! آدم قتّال چند نفر هستند؛ منتها گروه فراوانی زیر پوشش ظلم هستند، نه اینکه ظالم‌ها زیادند. اگر همین مظلوم‌ها ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ﴾ بشود، ﴿یَنصُرْکُمْ﴾[13] خواهد بود. فرمود که من می‌توانم به وسیله عذاب الهی، به وسیله ﴿سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَ ثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ﴾[14] و مانند آن از اینها انتقام بگیرم؛ ولی می‌خواهم با دست شما انتقام بگیرم! فرمود: ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛[15] خدا اگر بخواهد به وسیله عوامل تکوینی از آنها «إنتصار» یعنی انتقام می‌گیرد، لکن می‌خواهد با دست شما انتقام بگیرد، ﴿وَ لکِن لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾ مظلوم در عالم زیاد است نه ظالم! ظالم یک چند نفری هستند. پرسش: و لذا در این آیه فرمود: ﴿دَمَّرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾. پاسخ: بله، ﴿دَمَّرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾! گاهی به وسیله همین مجاهدان اسلامی و گاهی هم به وسیله علل و عوامل دیگر؛ در همین جریان جنگ احزاب با یک مُشت شن مسئله حلّ شد! در جریان عملیات طبس هم همین‌طور بود؛ منتها حالا کمتر کسی این عنایت را دارد. در مسئله طبس ـ معاذالله ـ تصادف و اتفاق که نبود، هر چیزی هم که حرکت می‌کند با نظم خاص حرکت می‌کند! جریان طبس هم با یک مُشت شن حلّ شد، دیگر معجزه چه می‌خواهد باشد؟! معجزه زید و عمرو و امام و مأموم نیست، معجزه قرآن و عترت است! هواشناسی را بررسی کردند، دریاشناسی را بررسی کردند، زمین‌شناسی را بررسی کردند، شن‌شناسی و خاک‌شناسی را بررسی کردند و آمدند؛ اما این شنِ ناشناخته راه افتاده! این صحرای ناشناخته راه آمده! اینها همه را این‌طور نیست که همین‌طوری اینها را رها کرده باشند و آمده باشند در دهنهٴ خطر! تمام هواشناسی‌ها و زمین‌شناسی‌ها و شن‌شناسی‌ها و خاک‌شناسی‌ها و آب‌شناسی‌ها را انجام دادند و آمدند نشستند و به دام شن افتادند؛ جنگ احزاب هم همین‌طور بود! آن‌جا با شن مسئله حلّ شد! این هست! فرمود شما یک مقدار تکان بخورید، مظلوم در عالم زیاد است! الآن همین یک درصدی که در آمریکا می‌باشند، دیگران گرفتار همین یک درصد هستند و بقیه مظلوم هستند، مظلوم در عالم زیاد است نه ظالم! ظالم گروه کمی‌ هستند که باید اینها را سر جایشان نشاند.

فرمود بنای ما بر جنگ نیست؛ ولی مردم باید به هر حال زندگی بکنند یا نه؟ زندگی کردن به این است که یک قراردادی باشد، اینها مرکّب قراردادها را هنوز خشک نشده نقض می‌کنند؛ أیمان ندارند، امضا و تعهّد ندارند، این‌طور هستند! خدا می‌تواند و در نهایت بساط آنها را جمع می‌کند؛ ولی بنا بر این نیست که ذات اقدس الهی همه کارها را با معجزه انجام بدهد؛ لذا فرمود شما این کارها را انجام بدهید، توقع داشته باشید که اینها نسبت به شما مهربان باشند، رئوف باشند، تعهّد و امضا یا همین جریان قطع‌نامه جریان جنگ صدام (علیه من الرحمن ما یستحق)! ما قطع‌نامه را قبول کردیم، بعد عملیات مرصاد شروع شد مگر بعد از قبول قطع‌نامه نبود؟ این دیگر تاریخ بیهقی نیست که کسی بگوید سند دارد یا سند ندارد! این در عصر و زمان خود ما بود، ما دیگر قطع‌نامه را قبول کردیم؛ اما بعد هم علیه ما عملیات مرصاد شروع شد. این ﴿لاَ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾ بود، ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ بود، فرمود جنگ این نیست که کشتار فردی باشد، ولی اسلحه‌ها و سلاح‌های کشتار جمعی مثل اتم و امثال اتم نباشد، نه! اصلاً جنگ نباشد، نظام باید برای آن باشد و باید به آن سَمت حرکت کند، این می‌شود تمدّن، این می‌شود مدنیّت و انسانیت، جنگ نباید باشد! ببینید اینکه ما در و دیوار این حرم را می‌بوسیم! برای اینکه اینها واقع ما را آدم کردند! بزرگان دیگر شیخ مفید و صدوق و اینها نسبت به ما حق دارند؛ اما این سادات و اهل بیت یک حساب دیگری دارند! مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) این حدیث را نقل کرد و آن حدیث این است که ـ حکم فقهی را همه‌ شما می‌دانید ـ فروش اسلحه جنگ به کافری که علیه مسلمان می‌جنگد حرام است، این دیگر قولی است که جملگی بر آن هستند! مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرد که کسی آمد خدمت حضرت امام صادق(سلام الله علیه) و عرض کرد که دو قریه‌ هستند، هر دو کافر هستند، جنگ هم هست و ما هم اسلحه‌فروش هستیم و اگر اسلحه بفروشیم وضع مالی ما خوب می‌شود ـ اینها با مسلمان‌ها در جنگ نیستند، با خودشان در جنگ هستند و هر دو هم کافر هستند ـ بفروشیم یا نفروشیم؟ ببینید حرف وحی را! همین یک جمله کوتاه دو ـ سه کلمه‌ای، فرمود: «بِعْهُمَا مَا یَکُنُّهُمَا»؛[16] فرمود بله بفروشید؛ اما به هر دو گروه بفروش، نه اینکه به یکی بفروشی و به یکی نفروشی، به هر دو گروه بفروش، یک؛ سلاح‌های کشتار نفروش، چه فردی و چه جمعی! شمشیر و دشنه و تیر و نیزه و خنجر نفروش، این دو؛ «سپر» و «زره» و «خود» و امثال آنها که سلاح دفاعی است بفروش، «بِعْهُمَا» هر دو، «مَا یَکُنُّهُمَا»، «کِنان» یعنی «سِتار» و حفظ. اینها را «مکنون» یعنی مستور؛ یعنی سلاح دفاعی بفروش، به هر دو زره بفروش، به هر دو چکمه بفروش، به هر دو کلاه‌خود بفروش، به هر دو سلاحی بفروش که کشته نشوند، به هیچ‌کدام شمشیر نفروش! این می‌شود دین! هر دو کافر بودند، فرمود: «بِعْهُمَا»! این حرف بوسیدن ندارد؟! «بِعْهُمَا مَا یَکُنُّهُمَا»، این حرف ماندنی است! فطرت این را می‌خواهد، جهان این را می‌خواهد، تمدّن این را می‌خواهد، مدنیّت و انسانیّت این را می‌خواهد! فرمود: «بِعْهُمَا مَا یَکُنُّهُمَا»؛ به هر دو گروه بفروش؛ اما سلاح‌های دفاعی بفروش، نه سلاح! این می‌شود وحی! جهان برای این آمده، فرمود ما به سَمتی باید حرکت کنیم که جنگ «اسلحه» را به زمین بگذارد، نه جنگجو که پس فردا مجدد اسلحه به دست بگیرد. وقتی جنگ، اسلحه را به زمین گذاشت؛ یعنی جنگی نباشد و نیست دیگر! ما برای اینکه فرشته بشویم خلق شدیم و برای اینکه به سَمت فرشته شدن حرکت بکنیم خلق شدیم، این پیغمبر است؛ لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ﴾.

در این بخش هم فرمود که آنها این‌طور هستند، وقتی ﴿إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً﴾، وقتی قبول کردند ﴿حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذلِکَ﴾، آن وقت برادرانه زندگی می‌کنید ولو حالا کافر باشند! پرسش: ... با توجه به اینکه بسیاری از دانشمندان بدبین هستند نسبت به آینده، آیا ؟ پاسخ: هیچ هم بدبین نیستند، به خودشان بدبین باشند! بسیاری از دانشمندانی که جهان را با حسّ و تجربه می‌شناسند نه با عقل، ممکن است که این‌طور باشند. الآن فیلمی که به نام مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، همان دوران کودکی آن حضرت است، باید تکمیل بشود تا دوران جوانی، میانسالی و دوران پایان عمر حضرت را نشان بدهد، این می‌شود هنر! آن هنری که از خیال به حسّ می‌آید و از حسّ به خیال می‌آید یک دور باطلی است، این دیگر پرورنده نیست! این بازی است، نه هنر! هنر آن است که معقول را محسوس بکند و جامعه را عقلانی بکند؛ اگر پیامی از بالا نیاید که جامعه را بالا نمی‌برد! این فیلم باید تتمیم بشود، آن مسئولین باید برای این سرمایه‌گذاری بکنند. این بیان نورانی که مرحوم کلینی از حضرت نقل کرد، در بحبوحهٴ جنگ، حضرت فرمود که برو تو را بخشیدم! این جهان را اصلاح کرد! ایران این را شنید، روم این را شنید، طولی نکشید که این دو امپراطوری را اسلام گرفت، وگرنه حجاز مگر می‌توانست ایرانِ قَدَر را آرام بکند؟! ایرانی که قدم به قدمش یا سنگر است یا شیار است یا دفاع است، مگر چهار تا عرب حجازی می‌توانستند این امپراطوری ایران و روم را در مدت کوتاه رام بکنند؟ هیچ ممکن نبود! این طبرستان قَدم به قَدم شیار است و کوه است و درّه، مگر ممکن بود کسی طبرستان را فتح کند؟! اما دفعتاً به استقبال قرآن و عترت آمدند! بشر تشنه «حق» است، اینها دیدند این پیام حق است و از سلاطین قبلی هم به ستوه آمدند، وقتی ایران و روم را اسلام گرفت، دیگر خاورمیانه که بیش از این دو قطب نداشت، وقتی در قرآن دارد که ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾؛[17] رومی‌ها شکست خوردند، دیگر فاعل معلوم است که ایرانی‌ها فاتح شدند؛ مثل آن روزی که این دو هم‌سنگ هم بودند، یعنی شوروی سابق با آمریکا، اگر می‌گفتند شوروی شکست خورد یعنی آمریکا پیروز شد یا اگر می‌گفتند آمریکا شکست خورد یعنی شوروی پیروز شد، اینکه فرمود: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ دیگر فاعل نمی‌خواهد، برای اینکه غیر از ایران چه کسی می‌تواند روم را شکست بدهد؟ «وَ حَذْفُ مَا یُعْلَمُ جَائِزٌ»، معلوم بود که ایران فاتح است! بعد ﴿و َهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ﴾،[18] هر دو را همین حجاز گرفته، حجاز برای این دو امپراطوری یک حیات خلوتی بود! بشر تشنه «حق» است، الآن همین فیلمی که به نام مبارک حضرت است اگر تکمیل بشود دوران نبوتش، دوران مبارزاتش، دوران حکومتش، دوران قبل از هجرتش و دوران بعد از هجرتش عرضه بشود این می‌شود هنر و بقیه بازی است! از بازی و «لَعب» کاری ساخته نیست! این «لَعب» ریشه آن از همین لُعاب دهان است، با لُعاب دهان هیچ تشنه‌ای سیرآب نمی‌شود؛ اگر تشنه‌ای مقداری آب دهان را در کنار لب جمع بکند می‌شود لَعاب، با این عطشِ کسی فرو نشسته نمی‌شود. با «لَعب» و بازی جامعه متمدّن نمی‌شود، بلکه با هنر جامعه متمدّن می‌شود. هنر از بالا می‌آید به پایین و دست پایینی را می‌گیرد می‌آورد بالا، از عقل به حسّ و از حسّ به عقل که جامعه را می‌کند عقلانی؛ این کار هنر و خاصیت هنر است.

غرض این است که فرمود جنگ باید تمام بشود و ما تو را فرستادیم که جنگ را تمام کنی ﴿حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذلِک﴾، نه اینکه ﴿حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ﴾ یعنی «حتی یضع اهل الحرب» تا بگوییم از سنخ ﴿وَ اسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾ است، یعنی «و اسأل اهل القریه». فرمود این بحث‌های برهانی است، این برهان را با حسّ و تجربه هم بررسی کنند و ببینند که قبل از اینها کسانی بودند که وضع مالی اینها خیلی بهتر بود؛ اما ما همه اینها را از بین بردیم. این سه ـ چهار مرحله چندین بار گذشت، چه در سوره مبارکه «سبأ» و چه در سایر سُوَر؛ در آن‌جا گاهی می‌فرماید: ﴿أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً﴾[19] کذا و کذا، گاهی فرمود: ﴿وَ مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾؛[20] فرمود رسول من! به این مردم بگو ما کسانی را از بین بردیم که سرمایه‌داران و صنادید قریش «مِعشار» قدرت گذشته را ندارند؛ یعنی یک دهم قدرت آنها را ندارند! وقتی به آنها می‌رسیم در جریان قارون که ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾،[21] گفت که ما قبل از قارون کسانی را هلاک کردیم که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً﴾؛[22] از او سرمایه‌دارتر بودند! در جریان قوم عاد فرمود: ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾؛[23] در تمام روی زمین مثل قوم عاد کسی نبود! این اقوام بودند و همه اینها را فرمود ما خاک کردیم. غرض این است که اگر مسئله تجربه باشد، با این عقل هماهنگ است و مسئله برهان باشد، با این مطلب شرعی هماهنگ است؛ فرمود این کار را ما کردیم، چرا سفر نکردند؟ ﴿دَمَّرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لِلْکَافِرِینَ أَمْثَالُهَا﴾ و باید بدانند که اینها رهبر ندارند، مولا ندارند، والی ندارند و رها هستند، وقتی رها باشند تندباد حوادث اینها را از پا درمی‌آورد. بعد فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾، فرمود برخی‌ها بهره‌های عقلی می‌برند، برخی‌ها هم که همّتشان بطون آنهاست و در حدّ حیات حیوانی زندگی می‌کنند که ﴿یَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الأنْعَامُ﴾؛ مثل حیوان دارند زندگی می‌کنند که فقط همّت آنها خوردن آنهاست. یک بیان نورانی از حضرت امیر هست در آن خطبهٴ شقشقیه که برخی‌ها فقط دو پناهگاه دارد: یک مبدأ و یک مقصد یعنی دو جا دارند؛ بین «نَثِیل» و «مُعتَلَف». شتر وقتی که بررسی می‌شود زندگی‌اش همین دو تا جایگاه است: یک جا «نَثِیل» است و یک جا «مُعتَلَف». «مُعتَلَف» یعنی مرتع که علف دارد، این حیوان کارش این است که علف بخورد و ـ جسارت است ـ مدفوع داشته باشد؛ «نَثِیل» مدفوع او، «مُعتَلَف» یعنی چراگاه او. این در بیانات نورانی حضرت در خطبهٴ شقشقیه است که فرمود حکومت اموی و مروانی و امثال آنها که سقیفه را به بار انداختند و غدیر را غصب کردند، تمام تشکیلات و همّ آنها «بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِه‌»[24] است! خیلی‌ها هستند که تمام زندگی‌شان همین دو در دارد، یک در به آشپزخانه و یک در به دستشویی، همین است! چه وقت غذا می‌خورند و چه وقت خالی می‌کنند! این قرآن تحقیر نکرده کسی را که فرمود: ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[25] این تحقیق است نه تحقیر! قرآن کتاب ادب است! اینکه فرمود: ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ نمی‌خواهد فحش بدهد به اینها، یا اینها را مثلاً تحقیر بکند، نه! حقیقت است! می‌گوید سه راه دارد: یا حرف ما را باور کن که اینها واقعاً حیوان‌ هستند، یا چشم باز کن و باطن اینها را ببین، یا دو روز صبر کن، بعد از مرگ روشن می‌شود که اینها حیوان هستند یا انسان‌! سه تا راه بیشتر ندارد؛ یا حرف ما را قبول کن که ما می‌گوییم ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ﴾، یا خودت آن توفیق را پیدا کن که «وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ حَتّی تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النّورِ»[26] تا باطن را ببینی، یا نه آن نشد و نه این، دو روز صبر کن «عند الاحتضار» معلوم می‌شود که چه کسی انسان است یا حیوان است. در همین خطبه حضرت فرمود اینها تمام تلاش و کوشش اینها بین آشپزخانه و دستشویی است، این بیان نورانی حضرت جامع است! فرمود: «بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِه‌». بعد فرمود: ﴿وَ کَأَیِّن مِن قَرْیَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَرْیَتِکَ الَّتِی أَخْرَجَتْکَ﴾؛ اینها شما را از مکّه بیرون کردند، حجاز مگر یک حیات خلوتی در خاورمیانه بیشتر است؟! ما مصر را زیر و رو کردیم! قارون را زیر و رو کردیم و اینها را ما از بین بردیم! اینها چه می‌خواهند بگویند؟ این سه ـ چهار مرحله در سوره مبارکه «سبأ» و غیر «سبأ» گذشت، فرمود: ﴿وَ کَأَیِّن مِن قَرْیَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَرْیَتِکَ الَّتِی أَخْرَجَتْکَ أَهْلَکْنَاهُمْ فَلاَ نَاصِرَ لَهُمْ﴾، اما اینها که مردان الهی‌ هستند یا اهل شهادت‌اند یا اهل «قتل»‌اند یا اهل «قتال»؛ به هر حال میدان را حفظ کردند و ما هم بهشت را برای آنها مزیّن کردیم، برای این ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾[27] چند معنا ذکر کردند؛ یکی از آن معانی لطیفی را که اهل معرفت ذکر کردند این است که ـ عُرف یعنی معطّر کردن و خوشبو کردن ـ فرمود ما بهشت را با اینکه همه نعمت‌ها فراوان است، آن را اصلاً معطّر کردیم برای ورود بهشتی‌ها! آن را مزین کردیم! ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾ نه تعریف کردیم، عُرف دادیم، بو دادیم! این کار را کردیم؛ ما با گُل، با ریحان و با عطر این بهشت را عُرف دادیم، نه معرفه کردیم و تعریف کردیم! ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾، وقتی که می‌آیند با یک فضای معطّری روبه‌رو می‌شوند ما این کار را کردیم و اینها در برابر این هستند. بهشت البته ﴿عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾،[28] آن تعریف می‌خواهد، تحدید می‌خواهد که جا کجا باشد؟ در بعضی از روایات دارد که جای هر بهشتی ﴿عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾، نه مجموع برای مجموع! یک بهشتی خانه‌اش به قدری وسیع است که همه اهل دنیا هم اگر مهمان او باشند جا دارند، این طبق بعضی از روایات ماست؛[29] این ﴿عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾ نه یعنی مجموع برای مجموع، این متعلق به کلّ واحد است! حالا کجا باید جا بگیرد و مانند اینها درست است که ﴿عَرَّفَهَا﴾ یعنی «جعلها معروفة له»، آن معنا هم درست است؛ اما بهشت را مزیّن می‌کنند برای «مُقاتل» و «مقتول» و شهید، چنین عالمی است! نسبت به آنها هم فرمود که ما بساط خیلی‌ها را برمی‌داریم، چه اینکه برچیدیم! ما که از آینده خبر نمی‌دهیم، از گذشته داریم می‌گوییم؛ این ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا﴾؛[30] ﴿فَانْظُرُوا﴾ همین است! فرمود شما آثار باستانی می‌شناسید، ما که کوخ‌ها را خراب نکردیم، کاخ‌ها را هم ویران کردیم! شما که آثار باستانی را می‌شناسید ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ﴾![31] یک وقت است که می‌گوییم مؤمنین می‌روند اوضاع را می‌بینند، تخت جمشید را می‌بینند، یک وقت «متوسّم» یعنی وسمه‌شناس، سیماشناس، میراث فرهنگی‌شناس و آثار باستانی‌شناس می‌بیند، این می‌فهمد که آدم‌های عادی نبودند در آن‌جا! فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ﴾؛ آنها که میراث فرهنگی می‌شناسند، آثار باستانی می‌شناسند که دست چه کسانی این آثار را ایجاد کرده، ما آنها را خاک کردیم! آیات عادی باشد و ویران کردن‌های عادی باشد برای همه است و «للمؤمنین» است؛ اما میراث فرهنگی و آثار باستانی به درد هر کسی نمی‌خورد و هر کسی که نمی‌شناسد، آیه که برای او نیست. اگر آیهٴ ویژه است برای وَسمه‌شناس، موسوم‌شناس، سِمه‌شناس و سیماشناس است؛ یعنی باستان‌شناس است ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ﴾
[1] محمد/سوره47، آیه4.
[2] یوسف/سوره12، آیه82.
[3] محمد/سوره47، آیه2.
[4] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص218 و 274.
[5] لغت‌نامه دهخدا، مصب: [م َ ص َب ب] موضع ریختن آب، جای ریختن آب و غیره، آن‌جا که رود و آبشار و جز آن فروریزد.
[6] نجم/سوره53، آیه8.
[7] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج12، ص202.
[8] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌8، ص127.
[9] انفال/سوره8، آیه13.
[10] توبه/سوره9، آیه8 و 10.
[11] توبه/سوره9، آیه12.
[12] حِلْفُ الْفُضول، نام پیمانی است که میان برخی طوایف قریش در جاهلیت پیش از اسلام، برای حمایت از ستمدیدگان در مکه منعقد شد. بنی هاشم و بنی مطّلب، فرزندان عبدمَناف، بنی زُهرة بن کلاب، بنی تَیم بن مُرَّه و بنی اسد بن عبدالعُزّی بن قُصَی طوایف شرکت کننده در این پیمان بودند. پس از اسلام نیز از این پیمان به نیکی یاد شده است.
[13] محمد/سوره47، آیه7.
[14] حاقه/سوره69، آیه7.
[15] محمد/سوره47، آیه4.
[16] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌5، ص113.
[17] روم/سوره30، آیه2.
[18] روم/سوره30، آیه2.
[19] قصص/سوره28، آیه78.
[20] سبأ/سوره34، آیه45.
[21] قصص/سوره28، آیه76.
[22] قصص/سوره28، آیه78.
[23] فجر/سوره89، آیه7 و 8.
[24] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج1، ص197.
[25] اعراف/سوره7، آیه179.
[26] الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، السیدبن طاووس، ج‌3، ص299.
[27] محمد/سوره47، آیه6.
[28] حدید/سوره57، آیه21.
[29] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج8، ص120.
[30] آل عمران/سوره3، آیه137.
[31] حجر/سوره15، آیه75.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:49

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی