display result search
منو
تفسیر آیات 4 تا 9 سوره محمد

تفسیر آیات 4 تا 9 سوره محمد

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 157 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 4 تا 9 سوره محمد"
-ضمیر فصل، با «الف» و «لام» آوردن خبر مفید حصر است؛
-شما با جنگ، با نبرد و با مبارزه آزموده می‌شوید؛
-رعایت پیمان باید دو طرفه باشد وگرنه بردگی است.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّی إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذلِکَ وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لکِن لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَن یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ (٤) سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بَالَهُمْ (5) وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمْ (6) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ (7) وَ الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ (8) ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ (9)

سوره مبارکه‌ای که به نام مبارک حضرت هست و در مدینه نازل شد، چون حضرت همین که از مکّه به مدینه مهاجرت فرمودند حکومت اسلامی تشکیل دادند و قهراً عداوت مشرکان و کفّار و معاندان حجاز علیه او شوریده شد، نظام اسلامی با یک جنگ نفس‌گیر روبه‌رو شد. در طلیعه بحث فرمود که ما اوّلاً بین اوس و خزرج و سایر مردم مدینه و همچنین مهاجرانی که از مکّه به مدینه آمدند ـ بین مهاجر و انصار ـ اُلفت ایجاد کردیم؛ این اُلفت یک تألیف الهی است و مقدور هیچ قدرتی نیست، ولو جمیع معادن زمین صَرف این کار بشود: ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعاً مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ﴾.[1] جریان تألیف قلوب که یکی از مصارف هشت‌گانه زکات است،[2] آن برای آن است که عدّه‌ای از رهزنان و دشمنان دین دست از دشمنی بردارند، نه اینکه بیایند در صف مسلمان‌ها «یَد» واحده بشوند و علیه کفّار بجنگند. پرسش: اینکه یک چیز وجدانی است، چون انسان از هر کسی که چیزی را بگیرد او را دوست دارد! پاسخ: بله! «جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَی حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ إِلَیْهَا»،[3] اما این حُبّ درجاتی دارد؛ یک وقت است که از دشمنی دست برمی‌دارد، یک وقت برای او فداکاری می‌کند و یک وقت هم به دستور او با همه دشمن‌ها دوست می‌شود! این کار از مصرف هشت‌گانه زکات ساخته نیست. آنچه در سوره «آل عمران»[4] آمده است، این است که این اوس و خزرج که سالیان متمادی جنگ‌ و خونریزی داشتند الآن برادر شدند، هدف مشترکی هم دارند و در جبهه‌رفتن یکی قبل از دیگری پیشگام می‌شود و این مهاجر و انصار با اینکه خودشان گرسنه‌اند و در منزل چیزی ندارند ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾،[5] این عرب استئثارگر را ایثارگر کرد! «مُسْتأثِر» یعنی خود را بر دیگری مقدم می‌دارد «یؤثرون أنفسهم علی غیرهم»؛ اما «مُؤثِر» کسی است که غیر را بر خود مقدم می‌دارد ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾. همین دینی است که عرب سوسمار بخور را طرزی تربیت کرد که در ایام احرام از آهو می‌گذشت! این تربیت، تربیت دینی است این دیگر از «مؤلفةُ قلوبهم» ساخته نیست! این است که قرآن بر مردم مدینه تکیه کرده ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾،[6] همین گروهی که اوس و خزرج بودند و اینها در رفتن به جبهه پیشگام می‌شدند ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعاً مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ این کار ذات اقدس الهی است، وگرنه آن یک امر طبیعی است «جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَی حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ إِلَیْهَا» و اگر یکی از مصارف هشت‌گانه زکات را به کفّار دادند برای «مؤلفة قلوبهم» برای اینکه اینها مقطعی دست از کارشکنی بردارند. مطلب دیگر این است که فرمود در جریان توبه تا انسان نفس می‌کشد و اختیار دارد راه توبه باز است، مگر اضطرار پیدا کند که راه توبه بسته است.

مطلب سوم که سؤال شده درباره «مَنْ‌ أَصْلَحَ‌ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَحَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاس‌»،[7] این با کار انبیا نقض نمی‌شود. انبیا دو اصلاح داشتند: یکی «بَیْنَهُم وَ بَیْنَ اللَّهِ سُبحانَهُ وَ تَعالی» اصلاح بودند که ذات اقدس الهی بین اینها و بین مردم اصلاح کرد؛ از این طرف مشکلی نبود، از آن طرف مشکل بود که بین آنها و بین انبیا راه فساد بود، نه اینکه بین انبیا و آنها راه صلاح نبود! انبیا آنچه وظیفه‌شان بود انجام دادند؛ می‌خواستند عفو کنند، صَرف نظر کنند، تبلیغ کنند، آنچه مقدور انبیا بود و مورد تکلیف انبیا بود انجام دادند که این می‌شود اصلاح بین انبیا و مردم؛ اما قبول و نکول آنها دست خود آنهاست! آنها چون بینشان و بین الله اصلاح نشد، بین آنها و بین انبیا هم اصلاح نشد که راه صلاح را طی کنند، وگرنه انبیا هیچ‌گونه مشکلی در هیچ‌کدام از دو طریق نداشتند؛ نه در اصلاح بین خود و بین خدا، نه در اصلاح بین خود و بین مردم! آنچه وظیفه الهی بود انجام دادند و آنچه وظیفه مردمی هم بود انجام دادند.

مسئله بعدی جریان طرح نظام است که فرمود این نظام مبدأ، مقصد و قافله‌ای دارد؛ هم قافله منظم حرکت می‌کنند که هر چه سر راهشان باشد برمی‌دارند، هم مدیر و مدبّر کل، مدبّرات عالَم را به خوبی رهبری می‌کند و هم سرانجام که ﴿إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾[8] می‌باشد مقصد واحدی است؛ این کار عالم است! دیگران یا باطل محض هستند یا حقی دارند مَشُوب[9] به باطل، یا حق محدود؛ آنها که باطل محض می‌باشند، صَنَمی و وَثَنی و امثال آنها ‌هستند؛ آنها که حقی دارند مَشُوب به باطل، مانند مسیحی و کلیمی که دین مَشُوب و مُحَرَّف دارند، آنها که حق محدود دارند، مثل مسیحی‌ها و کلیمی‌های سالم که مبتلا به تحریف نشدند؛ ولی حق محدود داشتند، برای اینکه دین ناسخ که آمده است دیگر نباید آنها به شِرعه و مِنهاجِ منسوخ تن در بدهند! اینکه درباره وجود مبارک پیغمبر با این عظمت و با این «الف» و «لام» تأیید می‌کند و با چهار تعبیر می‌فرماید: ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، دوم: ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾، سوم: ﴿وَ آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَی مُحَمَّدٍ﴾، چهارم: ﴿وَ هُوَ الْحَقُّ﴾، این ضمیر فصل، با «الف» و «لام» آوردن خبر مفید حصر است؛ حق اسلام است «و لاغیر»! چرا حق است؟ برای اینکه «لا بطلان فیه اصلاً»! باطل نظیر صَنَمی و وَثَنی نیست، مَشُوب به بطلان هم نیست و محدود به زمان خاص هم نیست، چون نسخ‌پذیر نیست که از این جهت می‌شود حق محض! آنها یا بطلان محض‌اند یا مَشُوب به باطل‌اند یا حق محدود هستند؛ اگر صَنَم و وَثَن بود که باطل است و اگر دین مَحَرَّف بود که مَشُوب است و اگر دین غیر مُحَرَّف بود که منسوخ است، بنابراین آن ﴿الْحَقُّ﴾ که با «الف» و «لام» و با ضمیر فصل برای اوست، فقط بر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هست که فرمود: ﴿وَ هُوَ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ﴾. بعد از اینکه این خصوصیات را تبیین کرد، فرمود که حق محض به دست شماست و این حق مستقیماً به «الله» می‌رسد و دیگر تا «یوم القیامة» دینی در کار نیست و حضرت هم که ظهور کرد همین را پیاده می‌کند و دین جدیدی در کار نیست؛ آن وقت شما باید این دین را یاری کنید و رایگان هم جای بهشت نیست که کسی رایگان وارد بهشت بشود، من اگر بخواهم دین خودم را یاری کنم ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾، من می‌توانم همه این حوادث‌ها و رخدادهایی را که در عالَم هست و در تدبیر الهی است علیه اینها به کار ببرم؛ اما بنا بر این نیست که شما بدون دست دراز کردن یا پای کوبیدن رایگان واردِ بهشت بشوید! فرمود: ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾، «إنتصَرَ» یعنی «إنتَقَمَ»؛ خدا انتقام می‌گیرد، ولی بنا بر این نیست که انتقام بگیریم، باید که شما هم کمک بکنید، شما هم نباید فکر اسرائیلی داشته باشید و به پیغمبر خودتان بگویید: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ﴾،[10] این صحیح نیست! پس ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لکِن لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾، آنها باطل‌اند از هر جهت و شما حق هستید از هر جهت و من تأمین می‌کنم شما را، قلب شما را، امکانات شما را، همه وسایل شما را تأمین می‌کنم! نشانه‌ آن هم که هست! شما در جریان جنگ بدر تجربه کرده‌اید ـ به زعم بعضی‌ها این سوره مبارکه بعد از بدر نازل شده ـ شما اصلاً جنگی ندیدید! شما هر چه دیدید زد و خورد نبود، این سیزده سال «خورد» بود، نه «زد و خورد»! وقتی مدینه آمدید، حکومت تشکیل دادید و جنگ بدر شروع شد، زد و خورد شد و آن‌چنان زد و خوردی که هیچ باور نمی‌کردید! جمعیت شما تقریباً یک سوم آنها بود، شما پیاده بودید و آنها سواره، شما به سربازانتان خرما می‌دادید و آنها کباب می‌دادند، شما چوب‌دستی داشتید و آنها شمشیر داشتند؛ هیچ فکر نمی‌کردید که شما پیروز می‌شوید، جنگ بدر را ما بردیم! این همان قدرت بود! منتها شما کمی دست تکان می‌دهید ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾.[11] وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که در شب بدر همه می‌لرزیدند، برای اینکه این سپاه تا دندان مسلّحِ خون‌آشامِ مکّه با این پیاده نظام چه کار می‌کردند؟! همه می‌لرزیدند! من دیدم وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تا صبح زیر یک درخت در سرزمین بدر ـ گویا اصلاً فردا جنگی نیست ـ مرتّب مشغول مناجات و ذکر و رکوع و سجود است! و خود حضرت هم می‌فرماید: «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه‌»؛[12] ما هر وقت در جنگ احساس ترس می‌کردیم کنار پیغمبر که می‌رفتیم مثل اینکه به سنگر رسیدیم، از بس این‌جا امن بود! حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که گویا پیغمبر در شب جنگ نبود، تا صبح مشغول مناجات بود و اصلاً هراسی نداشت؛ این همان ﴿أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾ است! فرمود ما این‌طور شما را حفظ می‌کنیم! یکی از برکات پیروزی اسلام هم این است که «نُصِرْتُ بِالرُّعْب‌»،[13] ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾[14] در دل‌های اینها هراس ایجاد کردن کار «مُقَلِّبُ الْقُلُوب‌» است، فرمود این کارها را ما می‌کنیم؛ ولی شما هم یک دستی تکان بدهید! اگر یک دستی تکان دادید و چهار قدمی برداشتید آن‌گاه نصرت الهی را کاملاً احساس می‌کنید و اگر یک وقت مشکلات مالی دارید فوراً به این فکر نباشید که اگر آنها دست بلند کردند و حاضر شدند که اسیر بشوند، شما برای اسیرگیری و فِداءگیری و مبالات مالی اسیر بگیرید! چون اینها دوباره برمی‌گردند تا جبههٴ خودشان را تقویت کنند، فعلاً اسیر نگیرید؛ وقتی وارد صحنه نبرد شدید: ﴿فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ اوّلین کار شما گردن زدن باشد، برای اینکه اینها دیگر سالیان متمادی در برابر این بت‌ها خضوع کردند! محدّث قمی را خدا رحمت کند! در یکی از نوشته‌هایشان جریان اینکه اینها معبَد مسلمان‌ها و قبله مسلمین و مَطاف مسلمین را بتکده کردند و بت‌فروشی می‌کردند و بت‌ها را آن‌جا نصب می‌کردند نقل کرده است، آن را بخوانید؛ کلیدداری کعبه پولی داشت و تولیت کعبه یک ارزش مالی بود، همین مرحوم محدّث قمی نقل می‌کند که پشت‌بام کعبه اینها مشغول قماربازی بودند که تولیت کعبه را با چند مَشک شراب در قمار بُرد و باخت می‌کردند![15] این کارها در کعبه بود! دیگر با این قوم چه کار باید کرد؟ کسی وقتی قمار بازی می‌کند و می‌گوید کلیدداری کعبه را من به قمار می‌گذارم و اگر باختم کلید را به شما بدهم و اگر بُردم چند مَشک شراب به من بدهید، با این قوم چه کار می‌شود کرد؟ فرمود: ﴿فَضَرْبَ الرِّقَابِ﴾؛ اینها را باید گردن بزنید! اینها را که گردن زدید کم‌کم مکّه آباد می‌شود، بعد هم سلمان و اباذر از اینها تربیت شدند. در سوره مبارکه «انفال» که در همین زمینه نازل شد، فرمود که وقتی مشرکان را در صحنه نبرد دیدید ـ آیه دوازده سوره مبارکه «انفال» این بود: ﴿إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلاَئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ﴾ نه تنها خدا با انسان‌هاست، ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾،[16] بلکه با ملائکه هست که مدبّرات امر هستند، فرمود: ﴿فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ به ملائکه دستور می‌دهد که انسان‌ها را تثبیت کنید، ثابت قدمشان کنید و موقعیتشان را حفظ بکنید ﴿فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾؛ من در دل‌های دشمنان شما ترس القا می‌کنم ـ ﴿فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ﴾ بالای گردن‌ را، یعنی سرها را بزنید! ﴿وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ﴾؛ تمام انگشتان، دست‌آویزها، دست‌ها و آنچه دست‌آویز اینهاست قطع کنید! آنچه بالای گردن اینهاست را قطع کنید تا نماند کسی که در برابر آن کعبه آن کارها را انجام می‌دهد، بعد هم راحت می‌شوید! در سوره مبارکه «انفال» راجع به این قسمت است؛ حالا در سوره مبارکه‌ای که به نام حضرت است فرمود: ﴿فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ﴾؛ گردن بزنید، سوره مبارکه «انفال» دارد ﴿فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ﴾؛ بالای گردن را بزنید. ﴿حَتَّی إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ﴾؛ وقتی که مبارزات شما نفس‌گیر شد و اینها زخمی شدند، سنگین می‌شوند و قدرت فرار ندارند، «ثِخَن» آن سنگینی است و «ثَخین» یعنی سنگین. ﴿حَتَّی إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ﴾؛ در اثر خونریزی‌ها و جراحت، آن‌گاه اینها را ببندید، فوراً پول نگیرید و آزادشان کنید، بگذارید امام مسلمین ـ وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ـ تصمیم بگیرد، محکم ببندید؛ حالا یا حضرت مصلحت می‌داند، منّت می‌گذارد و اینها را رایگان آزاد می‌کند یا فدیه می‌گیرد و اینها را آزاد می‌کند: ﴿فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً﴾؛ چیزی می‌گیرد و آزاد می‌کند یا تبادل اسرا است؛ ولی فعلاً شما تا تصمیم نهایی که ولیّ مسلمین پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌گیرد تصمیم نگیرید، ﴿حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذلِکَ﴾؛ تا اینها اسلحه‌ها را بگذارند زمین، بعد که اسلحه را گذاشتند زمین، دیگر مطمئن هستید که جنگی شروع نمی‌شود؛ نظیر اینکه در جریان فتح مکّه همه اینها اسلحه را زمین گذاشتند. اما در مورد بنی‌امیه یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»؛[17] اینها قبل از اینکه اسلحه را به زمین بگذارند کافر بودند، بعد از اینکه اسلحه را به زمین گذاشتند منافق شدند، لحظه‌ای دودمان اموی اسلام نیاورد! «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»، قبل از فتح مکّه کافر مطلق بودند و بعد از فتح مکه هم منافق مطلق شدند؛ همین دودمان اموی قبل از اینکه اسلحه را به زمین بگذارند کافر بودند و بعد از اینکه اسلحه را هم زمین گذاشتند منافق مطلق شدند «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا». آن‌جا فرمود: ﴿حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾؛ آن وِزر و سنگینی‌ را به زمین بگذارد؛ سنگینی جنگ به همان سلاح آن است، وقتی اینها اسلحه را گذاشتند کنار و شما تحویل گرفتید، حالا اگر خواستید منّت بگذارید رایگان آزاد کنید و اگر خواستید ـ چیزی داشتند ـ در برابر آن پولی که می‌دهند آزاد کنید؛ ولی بدانید این کار شدنی است ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛ اگر خدا بخواهد می‌تواند از آنها إنتصار و انتقام بگیرد، ﴿وَ لکِن لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾؛ شما را می‌آزماید! شما با جنگ، با نبرد و با مبارزه آزموده می‌شوید و ثواب هم می‌برید؛ در امتحان الهی اگر فاتح و پیروز شدید، حالا ببینید چه چیزهایی نصیب شما می‌شود! فرمود شما اینکار را انجام بدهید و امتحان الهی را پس بدهید، چیزی کم نمی‌شود از شما؛ منتها شما باید بدانید از جایی که «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ»[18] است به یک جای اَمن می‌روید، ما آن جای امن را خوب برای شما مشخص می‌کنیم. بیان نورانی سیدالشهداء در همان ظهر عاشورا را ببینید که «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ کَأَنَّهَا الْقَطْر»؛[19] مانند قطرات باران تیر می‌آمد، حضرت فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ»؛[20] ای فرزندان کرامت «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛ فرمود مرگ پوسیدن نیست، مرگ آخر خط نیست، مرگ از بین رفتن نیست، مرگ زیر پای شماست و این پُل است «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ»؛ شما روی مرگ پا می‌گذارید همه خبرها آن طرف پُل است. ما مشکلمان این است که خیال می‌کنیم مرگ پوسیدن است، آخر راه است و بعد از مرگ خبری نیست؛ ولی اینها آمدند و گفتند خیر! مرگ پوسیدن نیست، از پوست به در آمدن است، آخر راه نیست، زیر پای ماست، مَعبر و «قَنطرهٴ» ماست: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ»؛ حالا ببینید قرآن کریم ـ اینها را از قرآن کریم گرفتند! ـ فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾، چند کار را خدا می‌فرماید ما برای شما انجام می‌دهیم: اوّلاً تمام اعمال شما محفوظ است، همه‌ محفوظ است! ﴿مَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ﴾،[21] مهمانِ کار خودتان هستید و همه‌ آنها آماده است، این یک؛ هیچ کار و قدمی گم نمی‌شود، دو؛ حالا نه تنها کار شما و اهداف شما و قدم‌های شما محفوظ است، ﴿سَیَهْدِیهِمْ﴾ این «سین»، «سین» تأکید است نه تسویف! ﴿سَیَهْدِیهِمْ﴾؛ راهنمایی می‌کند که کجا باید بروید و قلب شما را از هر خاطره‌ای صالح و باصفا می‌کند، این سه. ﴿فَلَن یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾، یک؛ ﴿سَیَهْدِیهِمْ﴾، دو؛ ﴿وَ یُصْلِحُ بَالَهُمْ﴾، سه؛ ﴿وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ﴾ این مسیر را کاملاً صاف می‌کند و اینها وارد بهشت می‌کند. حالا که وارد بهشت شدند کدام غرفه؟ کدام جا؟ کدام بوستان؟ کدام باغ و کدام راغ؟ فرمود: ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾، آدرس اینها را به آنها می‌دهند؛ کجا باید بروید این است، او سرگردان نیست. آن بهشتی که به هر حال جایش محدود نیست، این جای با عظمت وقتی ذات اقدس الهی اوّلین و آخرین را دعوت کرد و اینها در میانشان بهشتی‌ها هستند، به اینها می‌خواهد غذا بدهد، به اینها شیر بدهد، آب لذیذ بدهد، عسل مصفّا بدهد، ﴿خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ﴾[22] بدهد، اینکه دیگر جای یک استخر آب یا یک استخر شیر که نیست! ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ﴾، نهر عسل! برای اینکه یک میلیارد و دو میلیارد و هزار میلیارد بشر نیست، این هزارها میلیارد بشر را که شما نمی‌توانید با یک مقدار شیر یا مقدار عسل یا مقداری آب تأمین کنی، این باید نهر باشد! ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّی﴾، دیگر آن‌جا کَندو نیست! همین صوم و صلات است که به صورت عسل درمی‌آید: ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ﴾؛ نه بدبو می‌شود، نه بو می‌گیرد، نه فاسد می‌شود، نهر شیر است! نهر روان است! نهر عسل است! نهر شراب است! چنین است که فرمود: ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾، جایش مشخص است و دیگر از این به بپرس و از آن بپرس نیست!

بنابراین تمام کارهایش سر جایش محفوظ است و هیچ گُم نمی‌شود، این یک؛ ﴿وَ یُصْلِحُ بَالَهُمْ﴾ قلب را هم آرام می‌کند، این دو؛ وارد بهشت هم می‌کند ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾ که جای او مشخص است، نه اینکه آن‌جا نوشته باشد که این جای کیست تا خودش پیدا کند! خودش می‌داند که جایش کجاست و بدون معطّلی می‌رود. ﴿و عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾. پرسش: باز هم انسان مشغول خوردن و شامیدن و امثال آن می‌شود؟ پاسخ: نه، اینها برای ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ است که در پایان سوره مبارکه «قمر» هست که بعد به خواست خدا می‌آید، البته در همان آیه بدون «واو» و بدون فصل فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾،[23] این برای اکثری بهشتی‌هاست؛ اما اوحدی بهشتی‌ها «عنداللّهی»اند که ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ نصیب آنهاست؛ البته آن برای همه بهشتی‌ها نیست! برخی‌ها گفتند ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾،[24] یک جنّت همان ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است که «جنّة اللّقاء» است، ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾[25] که آن برای اُوحدی از اهل معرفت و اولیای الهی است؛ اما این جنّاتی که غالب مسلمان‌ها و مؤمنان نصیبشان هست همین است. پرسش: ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾؛ یعنی از نظر کیفیت و امکانات بیشتر است یا یک چیز دیگری است؟ پاسخ: یک چیزی دیگر است و از این قبیل که نیست! یک مطلب علمی را که انسان می‌فهمد لذّت می‌برد، یک آب خنک هم که می‌خورد لذّت می‌برد، یک میوه‌ای را هم می‌خورد لذّت می‌برد؛ این لذّتی که انسان یک مطلب علمی را فهمید بُرد با لذّتی که با خوردن میوه نصیب او می‌شود خیلی فرق می‌کند. در آن ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ بدون حرف عطف و بدون فاصله فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾، این بهشت در بهشت است! حالا این مقصود و منظور همه نیست که ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ باشد. انسان یک وقت غذایی می‌خورد یا میوه‌ای می‌خورد لذت می‌برد، یک وقت هم آیه‌ای را می‌فهمد، حدیثی را می‌فهمد، یک مطلب فقهی را حلّ می‌کند، یک مطلب پزشکی را حل می‌کند، غدّه سرطان را کشف کرده یا داروی سرطان را کشف کرده و لذّت می‌برد، این لذت با آن لذت خیلی فرق می‌کند! فرمود: ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾، چون این‌چنین است دوباره خطاب می‌کند، فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ این‌چنین نیست که حالا اگر یک قدم شما این‌جا بردارید ما فقط در بهشت حواله بدهیم، هم اکنون شما را یاری‌ می‌کنیم: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ﴾؛ یاری‌تان می‌کند! البته دین خدا را که کسی بنا بود یاری بکند، یقیناً ذات اقدس الهی او را یاری خواهد کرد و تثبیت قدم می‌کند؛ نمی‌گذارد بلرزید، نمی‌گذارد پشیمان بشوید، نمی‌گذارد گِله بکنید، آن‌قدر خدا مهربان است که اوّلاً اگر ما لغزش‌هایی ما داشتیم، این لغزش‌های ما را حفظ می‌کند، یک؛ آبروی ما را نگه می‌دارد نمی‌گذارد نزد دیگران بریزد، دو.

مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) را خدا غریق رحمت کند! این روایت را ایشان در بحار نقل کرده که گاهی انسان در جایی نشسته، در مجلس موعظه یا مجلس ختم نشسته، دفعتاً یادش می‌آید که بیست سال قبل فلان‌جا گناهی کرده است، این باید مغتنم بشمارد! این یک تذکر است![26] یعنی فوراً توبه و استغفار بکن! این شخص همین‌طور که نشسته یادش می‌آید، این نعمت تذکر را کفران کرده است! طبق این روایتی را که ایشان نقل می‌کند، می‌گوید شما که این‌جا نشسته‌اید به خاطرت آمده که بیست سال قبل فلان گناه را کردید، این نعمتی الهی است که یادت آمده است فوراً استغفار بکن، چرا گذاشتی بماند؟ الآن که می‌توانی این دِین را اَدا کنی، همین‌طور گذاشتی بماند؟! این را اصلاً به یادت آورده که بگویی «استغفر الله»، چرا به یادت آمده؟ همین طور بی‌خود؟! یا نعمت الهی است؟ این «ستّار، ستّار، ستّار» را گاهی به رخ آدم می‌کشد تا انسان بگوید «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیْه‌»، انسان وقتی که توبه بکند یقیناً او می‌بخشد! فرمود ـ در این روایتی را که ایشان نقل می‌کند ـ چرا قدر این نعمت را آدم نمی‌داند!؟ اگر به یادت آمد، برای چه به یادت آمد؟ چه کسی به یادت آورد؟ همین‌طور فقط به یادت آمد که بیست سال قبل چنین گناهی کردی! یا یادت آمد که بگویی «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیْه‌»! فرمود تثبیت قدم از همین راه‌هاست؛ اما ﴿وَ الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ﴾؛ مرگ بر اینها! در قبالش آنها را که فرمود: ﴿فَلَن یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾، این‌جا فرمود: ﴿وَ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾؛ گم شده یک چیز باطلی و اینها که کار لغو کردند نتیجه عمل را که ندارند! یک مینی‌بوس بیست سال می‌دود، تمام کارهایش را هم خاک می‌کند و بعد از بیست سال هم یک آهن قراضه است، چون این هر چه کار کرد بیرون انداخت؛ اما یک درخت سیب و گلابی هم بیست سال کار می‌کند؛ اما تمام این بیست سال را زیر پای خودش می‌اندازد، روی ریشه خود می‌اندازد، بعد از این بیست سال از این درخت گلابی سؤال بکنی که چه کار کردی، این میوه گلابی در دستش است و می‌گوید من این کار را کردم؛ اما آن می‌شود آهن قراضه، مانند این کسی که بیست سال می‌دود که یک گُل بزند، بعد از بیست سال یک دیسک کمر دارد و یک سر شکسته؛ اما بیست سال که در حوزه و یا دانشگاه باشد که یا لیسانس می‌گیرد یا مجتهد می‌شود، این ورقه علمی و این رساله علمی در دست اوست که می‌گوید کار من است! این فرق بین یک مینی‌بوس با یک درخت گلابی است! این کسی که درخت گلابی است، تمام زحماتش را روی ریشه خودش دارد می‌ریزد، کار می‌کند اما به دیگری که نمی‌دهد، روی پای خودش است! اگر آب است، هواست و کود است همه را به ریشه خودش می‌دهد، بعد هم میوه در دستش است؛ اما او تمام کارهای گذشته را خاک کرده و پشت سر انداخته است. در نهایت بشر دو قسم است، فرمود اینها کاری نکردند تا نتیجه کارشان را بگیرند! ﴿أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾، چرا؟ ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ﴾، ما «الله» را گفتیم حق است، ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾،[27] دین را گفتیم حق است، نه باطل است، نه مَشُوب است و نه محدود؛ از هر جهت منزّه از بطلان و شُوب و محدودیت که می‌شود ﴿هُوَ الْحَقُّ﴾، این ﴿هُوَ الْحَقُّ﴾ گفتن با ضمیر فصل آوردن و با معرفه بودن خبر، نشانهٴ حق مطلق بودنِ دین است؛ فرمود این حق است و حالا که این حق است، اینها در برابر این حق ایستادند؛ لذا هم ﴿فَتَعْساً لَهُمْ﴾ هست و هم ﴿أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾ هست.

حالا نکته‌ای که در بیانات نورانی حضرت امیر(علیه السلام) هست که وضع روز مملکت ما هم هست، به برکت اسلام هم این حرف‌ها تعلیمات دینی ماست و مسئولین ما هم به لطف الهی در همین زمینه دارند حرکت می‌کنند، یک بیان نورانی از حضرت امیر هست که این را بخوانیم؛ این بیان نورانی حضرت امیر به عنوان کلمه 164 از کلمات حکیمانه نهج‌البلاغه است، این کلمات حکیمانه را مستحضرید استخراج شده از خطبه‌های حضرت است. حضرت که خطبه‌های فراونی دارد، گاهی این خطبه‌ها را سید رضی(رضوان الله علیه) کلماتی را از اینها انتخاب کرده جداگانه، گاهی هم البته تک جمله‌ای هم هست؛ یکی از آن کلمات نورانی این است که فرمود: «مَنْ قَضَی حَقَّ مَنْ لَا یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ [عَبَّدَهُ‌] عَبَدَه‌»، ببینید که نظام جاهلی چه بود و الآن نظام آمریکا و استکبار چیست؟ فرمود که اگر شما با کسی پیمان بستید و پیمان با او را دارید عمل می‌کنید، اگر او که دارد عهدشکنی می‌کند، اگر شما بخواهید پیمان او را رعایت بکنید و او پیمان شما را رعایت نکند، در حدّ بردگی است! این است که مسئولین ما صریحاً به آمریکا می‌گویند یک سرقت بین‌المللی است، برای همین است! اینها چون شاگرد نهج‌البلاغه هستند چنین حرفی را با قدرت می‌زنند که «مَنْ قَضَی حَقَّ مَنْ لَا یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ [عَبَّدَهُ‌] عَبَدَه‌»؛ اگر ما با استکبار معامله‌ای داریم که ما داریم به وظیفه خود عمل می‌کنیم و او دارد سرقت می‌کند، این مسئولین فریادشان بلند است و اینکه فریادشان بلند است محصول تربیت نهج‌البلاغه است.


[1] انفال/سوره8، آیه63.
[2] توبه/سوره9، آیه60.
[3] من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص381.
[4] آل عمران/سوره3، آیه103.
[5] حشر/سوره59، آیه9.
[6] حشر/سوره59، آیه9.
[7] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌8، ص307.
[8] شوری/سوره42، آیه53.
[9] لغت‌نامه دهخدا، مشوب: [م َ] آمیخته، (مجمل اللغة): آمیخته شده و مخلوط.
[10] مائده/سوره5، آیه24.
[11] انعام/سوره6، آیه160.
[12] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج19، ص116.
[13] من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص241.
[14] احزاب/سوره33، آیه26.
[15] منتهی الآمال فی تواریخ النبی و الآل(صلوات الله و سلامه علیهم)، ج1، ص48 ؛ «... فذهب الى أبی غبشان و هو فی الطائف فدخل علیه لیلة و هو سکران فاشتری المفاتیح منه بزق خمر فأکّد هذا البیع و أخذ الشهود علیه ثم ذهب الى مکة و أعطی المفاتیح الى ابنه فی ملأ من الناس...».
[16] حدید/سوره57، آیه4.
[17] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج4، ص31.
[18] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج11، ص257.
[19] اللهوف فی قتلی الطفوف، السیدبن طاووس، ص100.
[20] معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.
[21] بقره/سوره2، آیه100.
[22] محمد/سوره47، آیه15.
[23] قمر/سوره54، آیه54 و 55.
[24] الرحمن/سوره55، آیه46.
[25] فجر/سوره89، آیه29 و 30.
[26] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج68، ص185.
[27] حج/سوره22، آیه6.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:02

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی