display result search
منو
تفسیر آیات 23 تا 29 سوره زخرف

تفسیر آیات 23 تا 29 سوره زخرف

  • 1 تعداد قطعات
  • 30 دقیقه مدت قطعه
  • 137 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 23 تا 29 سوره زخرف"
- خیلی از معارف الهی در جهان هست که با حِسّ و تجربهٴ حسّی شناخته نمی‌شود؛
- مردان الهی کارشان این است که خودشان دربارهٴ معارف الهی به حق عمل می‌کنند.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ کَذلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِن نَذِیرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُقْتَدُونَ (23) قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدَی مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آبَاءَکُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ (24) فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (25) وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ (26) إِلاَّ الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ (27) وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (28) بَلْ مَتَّعْتُ هٰؤُلاَءِ وَ آبَاءَهُمْ حَتَّی جَاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ (29)﴾

سوره مبارکهٴ «زخرف» که در مکه نازل شد، مانند سایر سُوَر مکّی به اصول دین می‌پردازد و قسمت مهم این «حَوامِیم سبعه»[1] هم پیرامون وحی است. برای شناخت مآثر الهی، راه معرفت‌شناسی را اوّل نشان می‌دهند، یک؛ اقسام معرفت صحیح را ارائه می‌کنند، دو؛ راه معرفت‌شناسی باطل را ذکر می‌کنند، سه؛ بعد تطبیق می‌کنند بر جریان إلحاد و شرک از یک سو، توحید و وحی و نبوت از سوی دیگر، چهار.

فرمودند وقتی که انسان می‌خواهد چیزی را بشناسد، راه ابتدایی آن حِسّ و تجربهٴ حسّی است؛ ولی منحصر به این راه نیست. خیلی از معارف الهی در جهان هست که با حِسّ و تجربهٴ حسّی شناخته نمی‌شود؛ یعنی با چشم ـ چه چشم مسلّح و چه غیر مسلّح ـ مسئله توحید و وحی و نبوت و امثال آن شناخته نمی‌شود. درست است که حِسّ برای محسوسات و چشم برای مبصرات و مانند آن وسیلهٴ خوبی است؛ اما هرگز برای معارف، شناختِ حسّی و تجربهٴ حسّی کارآمد نیست. در سوره مبارکه «انعام» فرمود که معارف الهی را با چشم ـ چه مسلّح و چه غیر مسلّح ـ نمی‌توان شناخت؛ آیه 103 به بعد سوره مبارکه «انعام» این است: ﴿لاَ تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾، پس آنچه مربوط به توحید است، با چشم و راه حِسّ و تجربهٴ حسّی نمی‌شود شناخت. آنها که می‌گویند ما فَحص کردیم و خدا را ندیدیم، نقص آنها این است که خیال می‌کنند تمام معارف در حِسّ و تجربهٴ حسّی خلاصه می‌شود؛ روح و تجرّد روح و ادراکات عقلی را اینها نپذیرفتند و ادراک نکردند. این یک مطلب که تجربهٴ حسّی برای معارف کافی نیست.

درباره درک معارف دو راه وجود دارد: یا برهان عقلی است که علم نظری به بدیهی ختم می‌شود یا پیروی از حرف خدا و پیغمبر است که وحی آسمانی است. اگر بنا شد انسان حرف کسی را گوش بدهد، حرف خدا و پیغمبر را باید گوش بدهد، نه حرف نیاکان و گذشتگان را! قرآن می‌فرماید یا برهان عقلی داشته باشید، یا اگر بنا شد حرف کسی را گوش بدهید، حرف پیغمبر را گوش بدهید، زیرا که او با وحی، معصومانه با شما سخن می‌گوید! حرف خدا را گوش بدهید که جز حق چیزی نمی‌گوید! این پیشنهاد انبیاست. در برابر انبیا به طور عموم و در برابر وحی نبوی(عَلَیْهِمُ الصَّلَاةْ وَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) به طور خصوص، عدّه‌ای ایستادند که پیشگامان آنها «مُتْرَفین» و «مُسْرِفین» بودند؛ یعنی طبقه مرفّهِ بی‌درد، در برابر انبیا می‌ایستادند؛ همه اینها این‌طور بودند! سلسله انبیا حرف‌های یکدیگر را تصدیق می‌کردند، هر پیامبری که آمد: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾؛[2] می‌فرمایند که نبیِّ قبلی هر چه را گفت، درست گفت؛ منتها برای آن مقطع خودش است، چون ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً﴾؛[3] خطوط کلّی او که دائمی است را حقّ گفته است: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾، شریعت و منهاج او که مقطعی است: ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً﴾. تمام «مُتْرَفین» هم یک حرف می‌زنند، می‌گویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾. در بخشی از آیات قرآن کریم می‌فرماید که اینها مثل اینکه یکدیگر را سفارش کردند؛ آیه 52 و53 سوره مبارکهٴ «ذاریات» این است: ﴿کَذٰلِکَ مَا أَتَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ ٭ أَ تَوَاصَوْا بِهِ﴾؛ مثل اینکه یکدیگر را سفارش کردند! سفارش کردند که اگر وحی آمد، نبوتی آمد، مدّعیان وحی و نبوتی آمدند، بگویید که سحر و شعبده و جادو است.

مردان الهی دو کار و مردان مُلحد و مشرک هم دو کار دارند؛ مردان الهی کارشان این است که خودشان دربارهٴ معارف الهی به حق عمل می‌کنند و معتقد هستند و در مسائل عملی هم در هر سه مقطع اهل صبر می‌باشند؛ صبر هنگام مصیبت، صبر بر طاعت و صبر از معصیت.[4] مردان الهی این کارها را انجام می‌دهند و نسبت به دیگران هم این‌چنین‌ هستند؛ امر به معروف و نهی از منکر آنها صبغهٴ علمی دارد، تنها نمی‌گویند که آدم خوبی باشید، بلکه راه آن راه هم نشان می‌دهد. این ﴿وَ الْعَصْرِ﴾ که عناصر چهارگانه را بیان می‌کند همین است: ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ ٭ إِلاَّ الَّذِینَ﴾ این چهار کار را می‌کنند: ﴿آمَنُوا﴾، یک؛ ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾، دو؛ ﴿وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ﴾، سه؛ ﴿وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾،[5] چهار؛ خودشان مؤمن‌ هستند و به حق ایمان دارند؛ خودشان عمل صالح دارند، نه معصیت می‌کنند، نه از اطاعت گریزان‌ می‌باشند و نه در مصیبت جَزَع می‌کنند، این‌چنین نیستند؛ پس خودشان به حق معتقدند و به صبر عمل می‌کنند، جامعه را هم به حق دعوت می‌کنند، به صبر دعوت می‌کنند: ﴿وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ﴾ که مربوط به ﴿آمَنُوا﴾ است و ﴿بِالصَّبْرِ﴾ که مربوط به ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ است. دو تا کار برای خودشان است که در عقاید موحّد و در عمل صالح‌ هستند و همین دو کار را هم نسبت به جامعه منتقل می‌کنند که تَواصی اینها ﴿بِالْحَقِّ﴾ است تا ایمانشان تثبیت بشود و تَواصی اینها ﴿بِالصَّبْرِ﴾ است تا عمل صالح اینها تأمین بشود، این ارکان چهارگانه مردان موحد در جامعهٴ اسلامی است.

اما درباره مردان مُلحد و مشرک فرمود: مثل اینکه اینها تَواصی به بطلان دارند، یکدیگر را به این تقلید کورکورانه وصیّت می‌کنند. مردان الهی تَواصی به حق و صبر دارند، اما اینها تَواصی به تقلید از میراثِ باطل گذشتگان دارند: ﴿أَ تَوَاصَوْا﴾، بلکه می‌فرماید: ﴿بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ﴾. قبلاً هم ملاحظه فرمودید که ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾،[6] ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾،[7] ﴿لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ﴾[8] چه گروهی‌ هستند، ﴿قَوْمٌ طَاغُونَ﴾ هم همین‌طور می‌باشند که برخی‌ها طاغی‌ هستند و بعضی‌ها هم قیام به طغیان دارند؛ نظیر مسئلهٴ عدل و مسئله عقل که بعضی عالم‌ هستند و همین درس‌های معمولی را خواندند؛ اما بعضی قائم «بالعلم‌» می‌باشند؛ بعضی عاقل هستند که مشکل خودشان را حلّ می‌کنند؛ اما بعضی قائم «بالعقل» ‌می‌باشند که مشکل دیگران را هم حلّ می‌کنند. آن‌جایی که عالم مشکل خودش را حلّ می‌کند، می‌شود ﴿یَعْلَمُونَ﴾ و آن‌جایی که قیام به علم دارد، می‌شود ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾، وگرنه «قوم یعلم» و «قوم یعقل» مثل عرب و عجم نیستند که یک قوم باشند! هر کسی که قائم به عقل است، می‌شود ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾؛ هر کسی که قائم به علم است، می‌شود ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾؛ هر کسی که قائم به عدل است، می‌شود ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾؛[9] هر کس قائم به طغوا هست، یعنی خودش با طغیان عمل می‌کند و دیگران را هم به طغیان دعوت می‌کند، می‌شود ﴿قَوْمٌ طَاغُونَ﴾؛ فرمود اینها خودشان که بیراهه می‌روند و دیگران را هم تَواصیّ به بیراهه رفتن دارند. ﴿أَ تَوَاصَوْا بِهِ﴾؛ یعنی به تقلید کور یا نه ﴿بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ﴾؛ اصلاً قیام به طغیان دارند! این هم برای «مُتْرَفین» بود که در همه ادوار بود.

در آیه محلّ بحث سوره مبارکه «زخرف» فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِن نَذِیرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا﴾، این سخن تمام «مُتْرَفین» بی‌درد است که هم خودشان بیراهه می‌روند و هم دیگران را به بیراهه‌روی ترغیب می‌کنند که می‌گویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾؛ ما آثار گذشتگانمان را باید حفظ کنیم! برهان قرآن کریم این است که شما باید بسنجید و سخن خدا اگر بهتر از حرف گذشتگان شما هست را باید بپذیرید! ﴿وَ إِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُقْتَدُونَ ٭ قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدَی مِمَّا وَجَدْتُمْ﴾، این یک بیان نرمی است؛ یعنی بر فرض هم که حرف نیاکان شما حق باشد، سخنان ما بهتر است! مثل: ﴿إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدًی أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾[10] که این یک نوع نرم‌رفتاری است، بعد فرمود: ﴿أَنْتُمْ وَ آبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ که مشخص فرمود. پرسش: اگر کسی به یک‌سری از باورهایی که اجدادشان دارند عمل کند و نسبت به آنها مسئول باشد که الان هم در بین بعضی از مسلمان‌ها هست؟ پاسخ: نه، مسلمان‌ها برابر برهان می‌گویند؛ می‌گویند که این وحی است و وحی به ما رسیده است، حالا در تفصیل آن ممکن است که بین افراد فرق باشد، وگرنه مسلمین می‌گویند حرف پیغمبر است و درست هم می‌گویند که پیغمبر این‌چنین فرموده یا اهل بیت این‌چنین فرمودند؛ اما حالا در تفصیل آن ممکن است که بعضی‌ها اشتباه کنند. اگر کسی بگوید چون پیغمبر گفت، او دارد به برهان تکیه می‌کند! چون ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلاً﴾[11] همین حرف‌های اینهاست. بنابراین فرمود اگر بنا شد حرف کسی را گوش بدهید، حرف خدا و پیغمبر را گوش بدهید!

فتحصّل که در راه معرفت‌شناسی معرفت حسّی و تجربهٴ حسّی قدم اول است و تنها راه یا مهم‌ترین راه نیست، برای اینکه معارف را با تجربهٴ حسّی نمی‌شود شناخت، تا اینکه آنها بگویند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾[12] یا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾[13] این‌چنین نیست، بلکه معارف عقلی با عقل ادراک می‌شود. قدم دوم اینکه انسان یا خودش باید با برهان مطلب نظری را به بدیهی ختم بکند یا اگر بنا شد تقلید بکند، از وحی آسمانی تقلید بکند که «بیّن الرُّشد» و حق است؛ لذا در سوره مبارکه «ذاریات» و همین بخش‌های سوره مبارکهٴ «زخرف» فرمود یا برهان عقلی بیاورید یا به وحی الهی تکیه کنید؛ جمع بین اینها هم کامل‌تر خواهد بود. افراد مُلحد و مشرک می‌گویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَی آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ﴾. فرمود: ﴿أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدَی مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ﴾، چند تعبیر در قرآن کریم است؛ اول تعبیر به نرمی است که اگر حرف انبیا بهتر و متقن‌تر از حرف نیاکان شما باشد، باز هم شما اصرار دارید که حرف نیاکان خود را بپذیرید؟ در بخش‌هایی دارد: ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾،[14] ﴿لاَ یَهْتَدُونَ﴾،[15] ﴿لاَ یَعْقِلُونَ﴾[16] و در بخش سوم هم فرمود: ﴿أَنْتُمْ وَ آبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾.[17] اول که قرآن کریم نمی‌فرماید شما و نیاکانتان در جهنم‌ هستید، اول می‌فرماید که اگر حرف‌های انبیا بهتر از حرف نیاکانتان باشد باز حرف دارید؟! وقتی اصرار کردند، می‌فرماید: ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾، وقتی خیلی اصرار کردند می‌فرماید: ﴿أَنْتُمْ وَ آبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾، شما چه دارید می‌گویید؟! ﴿أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدَی مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آبَاءَکُمْ﴾، بعد آنها گفتند: ﴿قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ﴾ که بعد هم آن فرمایشات بعدی قرآن کریم است. فرمود: ﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾؛ ما از اینها انتقام گرفتیم؛ حالا کیفیت انتقام را هم در سایر سُوَر مشخص فرمودند. ﴿فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ﴾ نظر بده و نگاه کن که عاقبت تکذیب‌کننده‌ها کجاست! ما از کجا شروع کردیم؟ راه را چقدر ادامه دادیم؟ اینها چقدر بیراهه رفتند؟ چقدر اصرار داشتند بر بیراهه‌روی و چقدر در برابر وحی ایستادند؟ ﴿أَ تَوَاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ﴾، اصلاً طغیان‌گری کار آنها بود! ﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ﴾ که برای همه هست، این خطوط کلّی بود.

قرآن کریم بعد از بیان خطوط کلّی، آن قصهٴ واقع شده را ذکر می‌کند، می‌فرماید: ﴿وَ إِذْ﴾ یعنی «و اذکر»؛ به یاد این صحنه باش: ﴿وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ﴾، اول تبرئه نکرد! اول اینها را به برهان دعوت کرد و فرمود این چیزهایی که شما آن را می‌پسندید، کاری از آنها ساخته است یا نه؟ این ستاره و شمس و قمر که «آفل» و غروب کننده‌ هستند، اگر از زیر مجموعه خود غیبت کردند، در حال غیبت چگونه «مَربوب»‌های خود را می‌پرورانند؟ ﴿لاَ أُحِبُّ الْآفِلِینَ﴾، چیزی که غروب می‌کند و حضور ندارد، چگونه «مَربوب» خود را می‌پروراند؟ پس از اینها کاری ساخته نیست. بعد وقتی که دید در اینها اثر نمی‌کند، فرمود: ﴿إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ﴾؛ من خودم را از شما تبرئه می‌کنم و در مراحل بعدی دست به تَبَر برد و ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُمْ﴾،[18] بعد در آن مراحل بعدی هم که ﴿یا نارُ کُونی‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهیمَ﴾[19] پیش آمد. اما برنامه آموزنده‌ای که وجود مبارک ابراهیم هم برای خانواده خود به معنای خاص و هم برای خانواده خود به معنای عام ـ یعنی همه مسلمین جهان ـ بیان کرد، قرآن کریم هر دو بخش را ذکر می‌کند و همه ما را هم در این برائت و تبرّی‌جویی ابراهیم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) از إلحاد و شرک دعوت می‌کند که حضرت اُسوهٴ شماست و شما باید به او در این تبرّی از إلحاد و شرک تأسّی کنید. ﴿وَ إِذْ﴾ یعنی «واذکر»، «واذکر» آن وقتی که ابراهیم به پدر و قوم خود گفته است: ﴿إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ﴾، این صحنه را به یاد بیاور! بعد هم فرمود او اُسوه برای شماست، این‌طور نیست که حالا شما یک قصهٴ تاریخی را به یاد بیاورید و عمل نکنید. در سوره مبارکهٴ «ممتحنه» آیه چهارم این است که فرمود: ﴿قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‌ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ همان طوری که به پیغمبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) باید تأسّی کنید که ﴿لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی‌ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾،[20] به ابراهیم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) هم باید تأسّی کنید، آن وقتی که ابراهیم و قوم ابراهیم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) از مشرکان و ملحدان تبرّی جستند: ﴿قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‌ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾؛ از شما و عقیدهٴ شما ما تبرّی می‌جوییم، ﴿کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَه﴾؛[21] تا اینکه مؤمن بشوید و تا مؤمن نشوید ما رابطهٴ فکری، اندیشه‌ای و مانند آن با هم نداریم. چرا ما باید تأسّی کنیم؟ در بخش پایانی سوره مبارکهٴ «حج» فرمود که شما فرزندان ابراهیم خلیل هستید: ﴿مِلَّةَ أَبیکُم﴾،[22] ﴿مِلَّةَ﴾ منصوب به اغراء است؛ یعنی «خُذُوا مِلَّةَ أبیْکُمْ»؛ دین پدرتان را بگیرید، اگر بنا شد که کسی دین نیاکان خودش را بگیرد، شما دین پدرانتان را بگیرید! ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هٰذَا﴾؛ او قبلاً شما را مسلمان نامید و راه مسلمان شدن را هم فراسوی شما باز گذاشت. اگر دعا و نیایش به درگاه خدا بود، او از خدا خواست که شما مسلمان باشید؛ اگر تنظیم وصیت‌نامه شفاهی و کتبی بود، او وصیت کرد که شما مسلمان و مؤمن باشید، همه کارها را کرده! اگر مبارزات فکری بود که انجام داده، از هر جهت پدر شماست! پدر نیایشی شما، پدر وصیتی و پدر جهادی شما اوست، ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ﴾؛ لذا به او تأسّی کنید: ﴿قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‌ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ﴾. او هر وقت ناله می‌کرد، از خدا می‌خواست که شما مسلمان باشید؛ هر وقت دعا می‌کرد، از خدا می‌خواست که شما موحّد باشید؛ هر وقت وصیّت می‌کرد، توصیه می‌کرد که شما مسلمان باشید، مبارزات اعتقادی او هم که مشخص است؛ لذا باید به او تأسّی کنید و او «اُسوهٴ حَسنة» است و مانند او هم از دیگران تبرّی بجویید: ﴿قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‌ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‌ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا﴾. در این‌جا که فرمود: ﴿وَ إِذْ قَالَ﴾، به یاد مذاکرات ابراهیم خلیل باشید؛ یعنی این صحنه یادتان نرود. نیایش آن حضرت هم در سوره مبارکه «ابراهیم» مشخص شد که او دعایی که می‌کرد ایمان و اعتقادِ پیروان و فرزندان خود را از خدا خواست، آیه 36 سوره مبارکه «ابراهیم» این است: ﴿رَبّ‌ِ إِنهَُّنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیرًا مِّنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنىِ فَإِنَّهُ مِنىّ‌ِ وَ مَنْ عَصَانىِ فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَّحِیم ٭ رَّبَّنَا إِنىّ‌ِ أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتىِ بِوَادٍ غَیرِْ ذِى زَرْعٍ عِندَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُواْ الصَّلَوةَ فَاجْعَلْ أَفِْئدَةً مِّنَ النَّاسِ تهَْوِی إِلَیهِْمْ وَ ارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُون﴾،[23] در بخش‌های دیگری از همین سوره، یعنی آیه 35 عرض کرد: خدایا! ﴿رَبّ‌ِ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَ اجْنُبْنىِ وَ بَنىَِّ أَن نَّعْبُدَ الْأَصْنَامَ﴾؛ من و فرزندان مرا از بت‌پرستی نجات بده! در پایان سوره «حج» هم که اشاره شد، فرمود شما فرزندان ابراهیم خلیل‌ هستید: ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ﴾ و اینکه وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود: «أَنَا وَ عَلِیٌ‌ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة»[24] هم ریشه در جریان خلیل حق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینْ) دارد، انبیای دیگر هم همین حرف را زدند! اگر در پایان سوره «حج» دارد: ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ﴾؛ یعنی شما فرزندان ابراهیم خلیل‌ هستید و اگر در سوره «ابراهیم» دارد: ﴿وَ اجْنُبْنىِ وَ بَنىَِّ أَن نَّعْبُدَ الْأَصْنَامَ﴾؛ یعنی من و امت اسلامی را از بت‌پرستی نجات مرحمت بفرما! پس دعای خلیل حق توحیدِ ما و موحّد بودنِ ماست. پرسش: ما چگونه به انبیا تأسی کنیم؟ پاسخ: در هر حال ﴿أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾[25] هم دارند، وقتی که طبق ﴿أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ هستند و از آن طرف از وحی الهی کمک می‌گیرند، می‌توانند مُدرِّس و معلم ما باشند. وقتی که ما با آنها از جنبهٴ بشری رابطه داریم، یک؛ از جنبهٴ روحی هم معارف اینها را می‌توانیم درک کنیم، دو؛ لذا می‌توانیم به اینها تأسّی کنیم، سه. چه درباره پیغمبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود: ﴿لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی‌ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ و چه دربارهٴ خلیل حق که فرمود: برای شما نسبت به ابراهیم خلیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) و قوم او «اُسوهٴ حَسنه»ای است. در سوره مبارکهٴ «بقره» آیه 132 که سفارش‌های خلیل حق را که ذکر می‌کند، می‌فرماید: ﴿إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبّ‌ِ الْعَالَمِینَ ٭ وَ وَصی‌ بهَِا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی‌ لَکُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون﴾؛[26] سفارش خلیل حق این است، سفارش اسحاق و یعقوب طبق بیان و توصیه خود ابراهیم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینْ) این است که می‌فرماید مسلمان بمیرید! اینکه فرمود: ﴿فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون﴾، مرگ که قابل نهی نیست و نمی‌شود گفت که نمیرید! اما مرگِ مقیّد را می‌شود نهی کرد. اصل مرگ قابل نهی نیست که شما نمیرید و اصل مرگ هم قابل امر نیست که شما بمیرید! چه امر بکند و چه نکند، ﴿ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ﴾.[27] نه اصل مرگ امرپذیر است که ما مأمور به مُردن باشیم ـ سرانجام ما را می‌برند ـ نه اصل مرگ قابل نهی است که به ما بگویند نمیر! اصل مرگ «عند الاسلام» «بالقول المطلق» نه قابل امر است و نه قابل نهی؛ اما وقتی قید ذکر بشود، هم قابل امر است و هم قابل نهی. می‌شود گفت که کافر نمیر و مسلم بمیر! یعنی کاری بکن که با اسلام بمیری و کاری بکن که با کفر نمیری! ﴿فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون﴾،[28] اینکه نهی از مرگ نیست! نهی از مرگ ممکن نیست، اما نهی از مرگِ مقیّد ممکن است؛ یعنی کاری کنید که با کفر نمیرید، این درست است؛ کاری کنید که با اسلام بمیرید، این درست است. همین وصیت را که خلیل حق فرمود و یعقوب هم فرمود، وجود مبارک یوسف(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) در آخرهای عمر، بعد از دوران وزارت و آن عزّتِ مصر، فرمود: ﴿تَوَفَّنی‌ مُسْلِماً﴾؛[29] خدایا آن توفیق را بده که من مسلمان بمیرم! این آخرین دعای وجود مبارک یوسف(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) همین است: ﴿تَوَفَّنی‌ مُسْلِماً﴾؛ یعنی ابراهیم این را گفت، اسحاق این را گفت و یعقوب این را گفت که با دین بمیر! من هم از توی خدا می‌خواهم که توفیقی بده که من مسلمان بمیرم، همین! ﴿تَوَفَّنی‌ مُسْلِماً﴾. حالا این بیان چه زمانی است؟ در بحبوحهٴ قدرت وزارت اوست! حالا در آن اوج قدرت است! از خدا می‌خواهد که وصیت خلیل حق، اسحاق، یعقوب و اینها را عملی بکند و ما هم موظّف هستیم که به این حضرت تأسّی کنیم! آن قید را فراهم بکنیم و آن قید هم کاملاً در اختیار ماست!

بنابراین اگر دعا باشد، عرض کرد: ﴿وَ اجْنُبْنىِ وَ بَنىَِّ أَن نَّعْبُدَ الْأَصْنَامَ﴾؛ اگر توصیه باشد: ﴿وَ وَصّی‌ بهَِا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ﴾ و اگر مبارزات سیاسی و اعتقادی هم باشد که مشخص است، بعد فرمود: ﴿وَ جَعَلَهَا﴾، خلیل حق این را در فرزندان خود قرار داد. اگر «جَعَلَ» ضمیرش به «الله» برگردد، به وسیله پیغمبران محفوظ است و اگر ضمیر به خود خلیل حق برگردد، با این دو ـ سه کاری که جزء سنّت حضرت بود انجام می‌شود؛ لذا در آیه 132 بقره فرمود: ﴿وَ وَصَّی بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَ یَعْقُوبُ﴾؛ یعنی «وَصَّی بها یعقوبُ» که گفتند: ﴿یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون﴾؛ سعی کنید با اسلام بمیرید!

اگر ـ خدای ناکرده ـ برای آدم ملکه نباشد، دوران مرگ، حادثهٴ مرگ و طامّهٴ مرگ کار آسانی نیست که آدم بتواند این امانت را با خودش به گور ببرد. این تعقیبات نماز را که ملاحظه فرمودید، در تعقیبات نماز پنج‌گانه، صبح یک تعقیب، ظهر یک تعقیب، عصر یک تعقیب، مغرب یک تعقیب و عشا هم یک تعقیب خاص خودش را دارد؛ اما یک تعقیب مشترکی دارند که بعد از هر نماز باید خواند و آن هم دعای «رَضِیتُ بِاللَّه»[30] است؛ در این دعای «رَضِیتُ بِاللَّه» نام این معصومین مقدس را آدم به زبان جاری می‌کند بعد از هر نماز، برای اینکه آن‌قدر باید ملکه بشود که فشار مرگ آن را از یاد آدم نبرد! از ما که مسائل فلسفی و کلامی و فقهی و اصولی را در قبر سؤال نمی‌کنند، بدیهیّات دین را از ما سؤال می‌کنند؛ خدای تو کیست؟ معبود تو کیست؟ پیغمبر تو کیست؟ کتاب تو چیست؟ امامان تو چه کسانی هستند؟ آدم اینها را باید این‌قدر بعد از نماز تکرار بکند که سرِ زبان او باشد، تا طامّهٴٴ مرگ از یاد آدم نبرد! مسئله مرگ نظیر غدهٴ سرطان و اینها نیست، درست است آن درد دارد و خدا توفیقی عطا کند که راه حلّ درمان آن را پیدا کنند، اما سرانجام تحمّل‌پذیر است! اگر تحمّل‌پذیر نبود که اینها زنده نبودند؛ اما طامّهٴٴ مرگ طوری است که تحمّل‌پذیر نیست و این‌طور نیست که وقتی نَفَس انسان تمام شود به نام مرگ است! اگر شما بخواهید با ناخن‌گیر یا قیچی یک مختصر گوشت دستتان را قطع کنید، چقدر درد می‌آید؟ و چرا درد می‌آید؟ برای اینکه می‌خواهید یک جسم روح‌داری را بی‌روح کنید! این گوشت چون روح لامسه دارد، می‌خواهی روح را از آن بگیری! در طامّهٴٴ مرگ تمام بدن، از سر تا پا، از تک‌تک اینها روح جدا می‌شود! مگر مُردن کار آسانی است؟ این محتضر بیچاره نمی‌تواند بگوید که بر او چه می‌گذرد؟ البته یک عدّه راحت‌ هستند! هیچ حادثه‌ای به اندازه طامّهٴٴ موت نیست، انسان زنده است و از تک‌تک این اجزا روح جدا می‌شود. مگر مرگ کار آسانی است؟ مگر سکرات مرگ کار آسانی است؟ به اینها گفتند که نام این چهارده معصوم یادتان باشد و اینها هم گفتند باشد! لذا در تعقیبات مشترک اینها هست! همه چیز از یادمان می‌رود! اینها را در قبر سؤال می‌کنند که پیغمبر تو کیست؟ امام تو کیست؟ اینها را آدم باید آن‌قدر بگوید تا ملکه باشد که این فشار مرگ آنها را از یاد او نبرد. شما در روایات باب برزخ نگاه کنید، خیلی‌ها هستند که نام مبارک پیغمبر یادشان نیست! بعد از احقابی از عذاب ـ یعنی حداقل هشتاد سال،[31] بعد از هشتاد سال از عذاب ـ تازه یادشان می‌آید پیغمبر آنها کسی است که قرآن بر او نازل شده است، هنوز نام مبارک حضرت یادشان نیست! کسی که با پیغمبر و دین کاری ندارد همین است! آن روزی که می‌گویند: «مَنْ نَبِیُّک‌»[32] یادش نیست! بعد از احقابی از عذاب، در روایات هست که تازه به یاد او می‌آید که پیغمبر ما کسی است که قرآن بر او نازل شده؛ اما اسم مبارک ایشان چیست هنوز یادش نمی‌آید. به این علت است که فرمود با اسلام بمیرید، وصیت همه انبیا همین است! ببینید از ابراهیم تا وجود مبارک پیغمبر این‌طور سفارش می‌کنند که سعی کنید مسلمان بمیرید، تا ملکه نشود و در جان ما راه پیدا نکند، این ـ معاذ الله ـ دین مُستودع است و با این فشار از یادشان می‌رود. ما بچه‌هایمان یادمان می‌رود! همه چیز از یادمان می‌رود! حالا ﴿یَوْمَ یَفِرُّ﴾[33] حساب دیگری است، هیچ‌کس یادش نیست که بچه‌ او کیست! پدر او کیست! پس معلوم می‌شود که حادثهٴ سنگینی است. در طامّهٴ موت، آدم وقتی بچه‌ خود را نداند کیست و «عند الاحتضار» اینها را نشناسد، معلوم می‌شود که این حادثه، حادثهٴ سنگینی است. چیزی باید در درون او باشد که با این حادثهٴ مرگ مبارزه بکند و بماند، سنگین‌تر از کارِ این فرستاده‌ها باشد؛ لذا همهٴ انبیا سفارش کردند که سعی کنید مسلمان بمیرید و وجود مبارک یوسف در آن آخرها عرض کرد: ﴿تَوَفَّنی‌ مُسْلِماً﴾؛ خدایا آن توفیق را بده که من با اسلام بمیرم! البته این دعای همه بزرگان است. پس اگر وصیت است، این است؛ دعا هست، این است؛ مبارزات است، این است؛ آن‌وقت با این شواهد چندگانه می‌شود گفت که این ضمیر «جَعَلَ» را ذات اقدس الهی که فرمود: ﴿وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً﴾ این را به ابراهیم برگرداند؛ البته اگر بگوییم «جعل» ضمیر آن به «الله» برمی‌گردد و به وسیله ذات اقدس الهی، یعنی خدای سبحان این کار را کرده، این مبدأ اصلی است. به ما فرمود: ﴿إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ ٭ إِلاَّ الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ ٭ وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ﴾، تمام اعقاب او تنها یعقوب و اسحاق و یوسف(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینْ) نیستند، اعقاب ابراهیم خلیل همهٴ موحّدان عالم‌ هستند، ﴿لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾.

حرفی که جناب زمخشری در این‌جا دارد، این است که می‌خواهد این ضمیر ﴿إِلاَّ﴾ را استثنای متصل بگیرد: ﴿إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ ٭ إِلاَّ الَّذِی فَطَرَنِی﴾، ایشان می‌گوید که مشرکان، معبودان فراوانی داشتند؛ هم بت‌ها را عبادت می‌کردند و هم خدا را، وجود مبارک ابراهیم خلیل فرمود که من از همه معبودهای شما، مگر از آن معبودی که «فاطر» و «خالق» من است تبرّی می‌جویم.[34] این ظاهراً درست نیست، برای اینکه مشرکان اصلاً «الله» را نمی‌پرستیدند! آنها براساس توهّم باطل خودشان می‌گفتند ما دسترسی به «الله» نداریم، تنها کسی که می‌پرستیم بت‌ها هستند، حالا این فرشته‌ها یا هر چه که هستند برای آنها مقدس بودند و مجسمه، تِمثال‌ یا تندیس‌های آنها را ذکر می‌کردند و کم‌کم این تندیس‌ها را می‌پرستیدند؛ لذا در این ﴿إِلاَّ الَّذِی﴾، نمی‌تواند ضمیر ﴿إِلاَّ﴾ی متصل باشد که آنها معبودان فراوانی داشتند که یکی خدا بود و یکی هم بت‌ها و ابراهیم خلیل می‌گوید که من فقط «فاطر» خودم را می‌پرستم، این‌طور نیست.

در سوره مبارکه «شعراء» آن‌جا بیان نورانی ابراهیم خلیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) را ذکر می‌کند، در آیه 75 به بعد فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ ٭ أَنتُمْ وَ آبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُون﴾؛[35] «أخبرونی»؛ بگویید آنچه را که شما می‌پرستید چه بود؟ ﴿أَنتُمْ وَ آبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُون ٭ فَإِنهَُّمْ عَدُوٌّ لىّ‌ِ إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِین﴾؛[36] همه اینها دشمن ما هستند! زیرا سرانجام بت‌ها ما را به خلاف دعوت می‌کنند. ﴿إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِین ٭ الَّذِی خَلَقَنىِ فَهُوَ یهَْدِین ٭ وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنىِ وَ یَسْقِینِ ٭ وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ ٭ وَ الَّذِی یُمِیتُنىِ ثُمَّ یحُْیِینِ ٭ وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لىِ خَطِیَتىِ یَوْمَ الدِّینِ﴾.[37] غرض این است که همه آنها ـ دیگر استثنا ندارد ـ ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لی‌ إِلاَّ رَبَّ الْعالَمین﴾ و هرگز آنها «رب العالمین» را عبادت نمی‌کردند، تمام معبودهای آنها همین «صَنَم» و «وَثَن» و امثال آنها بود. بنابراین آنچه را که جناب زمخشری خواستند بفرمایند که این ﴿إِلاَّ الَّذِی﴾ ضمیر استثنای متصل است، این تام نیست.

فرمود تبرّی از مشرکان و مُلحدان وظیفه شماست، تبرّی بجویید و فقط پیرو «فاطر» و «خالق» خودتان باشید، چه اینکه ابراهیم خلیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) فرمود: ﴿وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ﴾ تا شاید برگردند. بنابراین در این سوره هم راه معرفت‌شناسی را به‌طور اجمال ذکر کرد، هم آن دو راه اصلی عقل و نقل را بیان فرمود، هم راز و رمز اینکه عدّه‌ای به دنبال نیاکان پوسیدهٴ خود‌شان بودند را فرمود، هم راه ابطال آنها را ذکر کرد و هم مسیر اصلی ما را به ما نشان داد.
[1] فرهنگ نامه علوم قرآن، دفترتبلیغات اسلامی، ج‌1، ص2188.
[2] مائده/سوره5، آیه46.
[3] مائده/سوره5، آیه48.
[4] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص82.
[5] عصر/سوره103، آیه1 و 3.
[6] بقره/سوره2، آیه164.
[7] بقره/سوره2، آیه230.
[8] یونس/سوره10، آیه6.
[9] آل عمران/سوره3، آیه18.
[10] سبأ/سوره34، آیه24.
[11] نساء/سوره4، آیه122.
[12] بقره/سوره2، آیه55.
[13] نساء/سوره4، آیه153.
[14] مائده/سوره5، آیه104.
[15] بقره/سوره2، آیه275.
[16] بقره/سوره2، آیه170.
[17] انبیاء/سوره21، آیه54.
[18] انبیاء/سوره21، آیه58.
[19] انبیاء/سوره21، آیه69.
[20] احزاب/سوره33، آیه21.
[21] ممتحنه/سوره60، آیه4.
[22] حج/سوره22، آیه78.
[23] ابراهیم/سوره14، آیه36 و 37.
[24] عیون اخبار الرضا(ع)، الشیخ الصدوق، ج2، ص85.
[25] کهف/سوره18، آیه110.
[26] بقره/سوره2، آیه131 و 132.
[27] انبیاء/سوره21، آیه34.
[28] بقره/سوره2، آیه132.
[29] یوسف/سوره12، آیه101.
[30] تهذیب الاحکام، الشیخ الطوسی، ج2، ص109.
[31] معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص221.
[32] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج3، ص232.
[33] عبس/سوره80، آیه34.
[34] تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج‌4، ص246.
[35] شعراء/سوره26، آیه75 و 76.
[36] شعراء/سوره26، آیه76 و 77.
[37] شعراء/سوره26، آیه77 و 82.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 30:47

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی