display result search
منو
تفسیر آیات 1 تا 8 سوره زخرف

تفسیر آیات 1 تا 8 سوره زخرف

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 68 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 8 سوره زخرف"
- تجلی خاص در برابر تجلی عام الهی است؛
- خدا در مقابل بینه قَسم نمی‌خورد، بلکه به خود بینه قسم می‌خورد؛
- عقیده طیب و انسان پاک‌طینت که عمل صالح دارد صعود می‌کند.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿حم (1) وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ (2) إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ (4) أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ (5) وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ (6) وَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ (7) فَأَهْلَکْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضَی مَثَلُ الْأَوَّلِینَ (8)﴾

«حَوامِیم هفتگانه»[1] به دو قسم تقسیم شده است: در قسمی سوگند یاد شده است، مثل ﴿حم﴾ در سورهٴ «زخرف» و ﴿حم﴾ در سورهٴ «دخان» که در اول آن خدا قَسم یاد می‌کند. در «زخرف» که همین آیه است فرمود: ﴿حم ٭ وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ﴾؛ سوگند به کتاب مبین و در سوره «دخان» هم فرمود: ﴿حم ٭ وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ﴾ که به کتاب مبین سوگند یاد می‌کند. در سوره «دخان» سوگند برای این است که ما آن را در لیلهٴ مبارکه نازل کردیم و در سوره «زخرف» که محلّ بحث هست، سوگند برای این است که صدر این کتاب «عَلیّ حَکِیم» است و ذیل این کتاب «عربیّ مبین» که ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً﴾. چون ﴿أُمِّ الْکِتَابِ﴾ «عند الله» است و «عند الله» تغییرپذیر نیست، پس تنزّل آن به نحو تجلّی است نه تجافی! در نهج‌البلاغه از قرآن کریم به عنوان تجلّی خاص الهی ذکر شده است که فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ‌ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ‌»،[2] این تجلّی خاص در برابر تجلّی عام الهی است که اصل خلقت را در نهج‌البلاغه تجلّی خدا می‌داند، فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه‌»،[3] پس کلّ خلق الهی تجلّی خداست و قرآن تجلّی ویژه الهی است، پس تنزّل آن به نحو تجلّی است نه تجافی. فرق این دو هم قبلاً بازگو شد؛ تنزّل اگر به نحو تجلّی باشد، به این معناست که آن حقیقت که در بالا هست همچنان هست که مرحله نازله آن را ذات اقدس الهی در مراحل بعدی ایجاد می‌کند و مراحل أنزلِ آن را ذات اقدس الهی در مراحل پایین‌تر ایجاد می‌کند، نه اینکه خودِ این کتاب از بالا به پایین آمده باشد، مثل اینکه باران از بالا به پایین می‌آید، این‌طور نیست. نزول قرآن از سنخ آویختن است نه از سنخ انداختن.

تجافی آن است که این شیء که در بالا هست در پایین نیست و وقتی که پایین آمده در بالا نیست؛ مثل تنزّل قطرات باران، وقتی که در فضا هست در زمین نیست، وقتی که به زمین آمده دیگر در فضا و هوا نیست. این تجافی است، یعنی جا خالی کردن است. قرآن که از بالا به پایین آمده به نحو تجلّی است، نه به نحو تجافی؛ یعنی آنچه در بالا بود هست، آنچه در مراحل میانی بود هست و از آن‌جا مرحله سوم را ذات اقدس الهی ایجاد کرده است. برای تنبیه این مطلب که چگونه ممکن است شیئی در مرحله عالی باشد، مرحله رقیق آن در مراحل میانی باشد و مرتبه نازل‌تر آن در پایین‌ترین درجه باشد، این جریان «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[4] خیلی کمک می‌کند؛ الآن یک فقیه یا یک حکیم یک مطلب عقلی و کلّی و قانون فقهی یا اصولی یا فلسفی یا کلامی را بخواهد بنویسد یا به دیگری منتقل کند، او هم به نحو تجلّی بیان می‌کند، نه تجافی؛ یعنی وقتی کسی مثل صاحب جواهر(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ‌) خواست یک مطلب کلّیِ علمی و فقهی را بیان بکند، این را به دیگران منتقل می‌کند، اما معنایش این نیست که آنچه در عاقلهٴ اوست پایین می‌آید و به دیگری می‌رسد، آنچه در عاقلهٴ اوست قبلاً بود الآن هم هست؛ مرحله نازلهٴ آن را در خیال خود تنظیم می‌کند که من آیا این سخنی که می‌خواهم بگویم یا این کتابی که می‌خواهم بنویسم فارسی یا عربی باشد، با چه لغتی باشد، یک؛ چند مقدمه، نتیجه و فصل داشته باشد، دو؛ تمام این معانی جزئی را در مقام خیال و وهم مهندسی می‌کند، بعد شروع می‌کند به گفتن یا نوشتن، آنچه را که تنظیم کرده است در قوهٴ خیال ترسیم کرده است که چند مقدمه یا نتیجه داشته باشد، این همچنان در قوهٴ خیال او هست، چه اینکه اصل قاعده علمی در عاقلهٴ او هست؛ هم قوّه عاقلهٴ او هر چه داشت دارد و هم قوّه خیالی او هر چه مهندسی کرده است دارد؛ منتها به صورت بیان یا بنان می‌نویسد یا می‌گوید. پرسش: اگر قرآن این‌طور باشد، پس مرتبهٴ نازله برای چیست؟ پاسخ: برای اینکه ما که بالا نیستیم! آن‌که بالاست، مثل وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) هستند، فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیم﴾؛[5] تو علم لدنّی داری و همین قرآن را در نزد «الله» یاد می‌گیری، اما دیگران احتیاج دارند که ما آن را به صورت سوره‌ها و آیه‌ها تنظیم کنیم، بعد این سوره‌ها و آیه‌های تنظیم شده را به صورت کتاب یا لفظ دربیاوریم. پس برای خود ما که روزانه با این بحث‌ها و مسائل علمی کار داریم، به نحو تجلّی است؛ آن‌طور نیست که یک فقیه وقتی یک مطلب علمی را در عاقلهٴ خود دارد، همان به صورت قطرات باران بیاید پایین و دیگر در عاقلهٴ او چیزی نباشد، بلکه در برابر آن و در مرحله نازل‌تر، یعنی در قوّهٴ خیال مهندسی می‌کند، بعد از قوّهٴ خیال به وسیله زبان یا قلم بیان می‌کند یا می‌نویسد. تمام کارهایی که محقّقان می‌کنند همین سه مرحله است: اوّل در عاقلهٴ مطلب تنظیم علمی می‌شود، آن‌جا نه فارسی است، نه تازی، نه عبری و نه عربی، مطلب علمی که لفظ ندارد! بعد آن را در قوّه خیال ترسیم می‌کند که من به صورت فارسی بگویم یا عربی بگویم؟ چند تا مقدمه داشته باشد؟ چند تا نتیجه بگیرم؟ اینها را تنظیم می‌کند، بعد در بخش سوم شروع می‌کند به گفتن یا نوشتن، همه ما همین‌طور هستیم! این در قوس نزول است.

در قوس صعود ـ مخاطبان یا مطالعه‌کننده‌های کتاب ما ـ به نحو نموداری از پایین به بالا، قوس صعود را در صورت تجلّی دارند؛ آنها این مطالب را می‌شنوند یا این مطالب را در کتاب می‌خوانند، اما این طور نیست که مطلبی که شنیدند این آهنگ‌ها بالا برود یا این نقوش کتاب بالا برود، اینها سر جایش محفوظ است؛ عصارهٴ این را این شخص به ذهن خودش و خیال و وَهم خودش منتقل می‌کند و اینها را بررسی می‌کند، وقتی ارزیابی کرد و برهان اقامه کرد، عصاره این می‌شود مطلب معقول که به عاقلهٴ او می‌رود و این شخص می‌شود مجتهد؛ آن‌جا اجتهاد دیگر فارسی و عربی نیست، گرچه کتابی که خوانده یا فارسی بود و عربی یا لفظی که شنیده آهنگ‌های خاصی داشت؛ اما وقتی که به مقام اجتهاد رسید، آن‌جا یک ملکهٴ علمی است و آن‌جا فقاهت است، دیگر نه عربی است و نه فارسی؛ پس در قوس صعود ما این راه را داریم و در قوس نزول هم این راه را داریم. آن‌که می‌گوید آن مؤلّف یا مصنّف این مراحل سه‌گانه را به نحو تجلّی دارد، آن‌که می‌شنود یا می‌خواند این مراحل سه‌گانه را هم باز به نحو تجلّی دارد؛ منتها آن تجلّی از بالا به پایین است و این یکی تجلّی بالا بعد از پایین می‌باشد، این مراحل هست؛ اما هیچ‌کدام نقل مکانی و مانند آن نیست. فرمود این قرآن وقتی نزد ما هست «علیّ» است و «حکیم» است؛ علُوّی دارد و حکمتی دارد، متقن است و محکم است، آن‌جا جای متشابه و تشابه نیست. در سوره مبارکه «آل عمران» که بحث آن گذشت، فرمود این قرآن وقتی پایین آمده متشابه می‌شود که بعضی از آیات آن محکم‌ هستند و بعضی از آیات آن هم متشابه می‌باشند؛ وگرنه آن‌جا که هستند همه‌ آنها محکم‌ هستند. در سوره مبارکه «آل عمران» آیه هفتم این بود: ﴿هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ﴾، ﴿أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ﴾! بعد از اینکه نازل کرد و به مقام فروع دین رسید: ﴿مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ﴾، اما در مقام «عَلیّ حَکِیم» همه‌ آنها محکم‌ هستند؛ لذا در سوره مبارکه «هود» و مانند آن دارد که ﴿کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾،[6] آن‌جا که مقام اِحکام و إتقان است متشابه وجود ندارد، آن‌جا که مقام تفصیل است ـ یعنی مقام تنزّل ـ آن‌گاه ﴿مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ﴾، ما هم این را در تمام مراحل علمی داریم.

بنابراین ما دو گونه سیر داریم: یک سیر زمینی داریم که به صورت تجافی است، ما مادامی که در قدم اول هستیم در قدم دوم نیستیم، مادامی که به قدم دوم رسیدیم دیگر در قدم اول نیستیم، این سیر است؛ اما در مراحل علمی که چیزهایی را می‌گوییم یا چیزهایی را می‌شنویم، همه اینها سرجایشان محفوظ است؛ یعنی کسی که مطلب علمی را از عاقله به وَهم و خیال تنزّل داد، از وَهم و خیال به صورت مقال یا مقالت بیان کرد یا نوشت، همه اینها سر جای خودشان محفوظ هستند، هیچ‌کدام تجافی نکردند؛ یعنی از عاقله پایین نیامده و بیاید به خیال که فعلاً در عاقلهٴ او چیزی نباشد یا صُوَر خیالی او روی کاغذ نیامدند که دیگر الآن در صُوَر خیالی او چیزی نباشد؛ یعنی آن مرحله بالایی در عین حالی که وجود دارد، رقیقهٴ آن را نفس در مرحله میانی موجود می‌کند و مرحله میانی که وجود دارد، رقیقهٴ آن را نفس در مرحله گفتن و نوشتن موجود می‌کند، شنونده یا مطالعه ‌کننده هم در قوس صعود همین مراحل را دارد؛ اول می‌شنود ـ آن آهنگ‌ها سرجایشان محفوظ است، لذا می‌شود ضبط کرد ـ یا نقوش کتاب را می‌خواند ـ الآن آن کتاب سرجایش محفوظ است ـ آنچه این شخص خوانده است به وَهم و خیال او می‌رسد، آن‌جا آن را تجزیه و تحلیل می‌کند، وقتی به برهان رسید، خلاصهٴ علم می‌شود ملکه اجتهاد و در عاقلهٴ او مستقر می‌شود؛ البته این هم به صورت تجلّی معکوس است. قرآن این‌چنین نازل شده است؛ یعنی آویخته شده است نه انداخته شد. پرسش: ... خیلی‌ها در سقیفه گول این آویخته بودن قرآن را خوردند و به این وضعیت افتادند؟ پاسخ: نه، اگر آویخته بود به صورت غدیر درمی‌آمدند، چون چنین است «حَبل متین» می‌شود اهل بیت؛ لذا همین «عَلیّ حَکِیم» در بعضی از این روایات تطبیق شده است به وجود مبارک حضرت امیر،[7] اینها اگر آویختگی را می‌فهمیدند می‌شدند غدیری، چون انداختگی را گرفتند شدند سقفی! خیال کردند قرآن همین است! این طناب را که نینداخت، طناب را آویخت! فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾،[8] این طنابی که الآن در کنار مغازه‌ها انداخته است، این مشکل خودش را حلّ نمی‌کند! پرسش: اهل سقیفه از همین طناب آویخته رفتند بالا؟ پاسخ: نرفتند بالا، اگر رفته بودند که نتیجه‌ آن غدیر بود! اینها خیال کردند یک چیز انداخته است که گرفتند و دیگر بالا نرفتند. در همین «عَلیّ حَکِیم» چندین روایت دارد که منظور وجود مبارک حضرت امیر است، اگر این طناب را گرفته بودند که «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»[9] می‌شود غدیر، برای اینکه یک طرف آن به دست خداست!

در بحث گذشته هم اشاره شد که اینها این‌جا با هم آشنا نشدند و مثل ماها نیستند. ما به اندازه خودمان این‌جا در خدمت قرآن بودیم آشنا شدیم، اما اینها با هم آمدند، این‌جا هم با هم هستند و با هم بالا می‌روند، برای اینکه «اَوّل مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورَ نَبِیِّنَا»،[10] حضرت آن‌جا بود! وقتی با هم آمدند، با هم هستند و با هم هم بالا می‌روند که می‌شود «فَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا»؛[11] منتها تار و پود این طناب، تار آن قرآن است و پُود آن اهل بیت و این به دست ذات اقدس الهی است، فرمود: «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی» یا همان حدیث «ثقلین». اگر طناب یک طرف آن به دست خداست، هر کسی بگیرد غدیری می‌شود، چگونه می‌شود که آدم این طناب را بگیرد و غدیری نشود؟! اینها خیال کردند که این طناب افتاده است و همین جا در دست خودشان است که شدند سقفی و اگر یک طرف آن به دست خداست که تار و پود آن یکی علی و اولاد علی است و دیگری قرآن صامت است، هر کسی بگیرد نجات پیدا می‌کند! لذا فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً﴾. ما برای تطبیق که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» باید اینها را تطبیق بکنیم و بفهمیم که چگونه می‌شود چیزی تنزّل بکند، اما به نحو آویختن باشد و نه به نحو انداختن! فرمود شما چیزی را که دستتان است به زمین می‌اندازید، این می‌شود انداختن؛ اما یک مطلب علمی حالا یا فلسفی یا کلامی یا حدیثی یا فقهی یا اصولی وقتی از عاقلهٴ شما به صورت کتاب می‌آید، این به نحو آویختن است نه انداختن! شما که مطلب را از عاقله‌ٴ خودتان جدا نکردید، از وَهم و خیال خود هم که جدا نکردید، آنچه در عاقلهٴ شماست ـ مثل صاحب جواهر ـ الآن هم هست، بعد ترسیم کرده که در چهل جلد عربی بنویسد، آن صُوَر خیالی‌ او هست، آن هم که نقوش خارجی است، این می‌شود تنزّلِ تجلّی؛ اما اگر باران‌گونه باشد، وقتی بالا هست پایین نیست و وقتی پایین هست بالا نیست. قرآن را خدا آویخت! این طناب اگر انداخته باشد، مشکل خودش را حلّ نمی‌کند! این باید از عرش آویخته باشد به زمین تا آدم ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾ بگیرد و بالا برود یا لااقل بگیرد و نیفتد! آنها که می‌گیرند و بالا می‌روند، مشمول «اقْرَأْ وَ ارْق»[12] و «ارْقَأْ وَ اقْرَأ»،[13] هستند، افرادی دیگر می‌گیرند که به چاه نیفتند؛ اما این طنابی که در یک گوشه باشد و آویخته نباشد ـ این طناب‌هایی که الآن در گوشه‌ای از مغازه است ـ این مشکل خودش را حلّ نمی‌کند، اصلاً اعتصام به آن چه فایده‌ای دارد؟ فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾، «الله» این طناب را گرفته که صریح همان حدیث «ثقلین» است که «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»، حالا یا انسان می‌گیرد و بالا می‌رود یا می‌گیرد و لااقل نمی‌افتد! فایده اعتصام همین است! ما این مطالب عقلی و علمی که داریم، اینها هم به نحو «حَبل» آویخته است؛ یعنی این‌طور نیست که تجافی باشد، تمام اینها ـ چه در قوس صعود و چه در قوس نزول ـ به نحو تجلّی است؛ منتها ماها پایین و در این مرحله با قرآن آشناییم که امیدواریم ـ إن‌شاء‌الله ـ نیفتیم، یک؛ به اندازه خودمان هم ـ إن‌شاء‌الله ـ بالا برویم، دو؛ اما اهل بیت با هم آمدند، با هم هستند، با هم هم بالا می‌روند. چندین روایت است که در کنز‌الدقائق[14] و مانند آن در ذیل کلمه «عَلیّ حَکِیم»، به وجود مبارک حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) تطبیق شده است. اینها براساس «اَوّل مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورَ نَبِیِّنَا» که این انوار چهارده‌گانه در حقیقت «کُلُّهُم نورٌ واحِد»[15] اینها با هم آمدند، با هم هستند، با هم هم می‌روند «لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض».

بنابراین فرمود این کتاب «عَلیّ حَکِیم»است، حقیقت این نه عبری است و نه عربی است، «لدینا» هم هست و تحوّل هم ندارد؛ منتها مرحله نازله‌ آن به صورت ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[16] می‌آید و این فرشتگان میانی این را می‌گیرند تا فرودگاه آن که قلب مطهّر پیغمبر است که فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ﴾،[17] تا این‌جا مربوط به وحی و نبوّت است، از آن به بعد نبیّ با جامعه کار دارد که از لب‌های مطهّر پیغمبر عین همانی که نازل شده است، این «حَبل» به ما می‌رسد که ﴿وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾؛ از آن به بعد انسان یا قبول می‌کند یا نکول؛ ولی تا لب‌های مطهّر حضرت و از لب‌های مطهّر حضرت به سطح جامعه برسد، عین وحی است که ﴿وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی﴾.[18]

خدای سبحان به قرآن سوگند یاد می‌کند، قبلاً سوگند الهی هم مشخص شد که خدا در مقابل بیّنه قَسم نمی‌خورد، بلکه به خود بیّنه قََسم می‌خورد، قسَم‌های خدا این چنین است؛ مثل اینکه کسی در روز روشن به آفتاب قَسم بخورد و بگوید به این آفتاب قَسم الآن روز است، این شخص به دلیل قَسم خورده است، نه در قبال دلیل؛ برخلاف سوگندی که در محاکم مطرح است، زیرا که در مقابل بیّنه است. این شبهه که فخر رازی و امثال فخر رازی ـ گرچه جواب دادند ـ نقل می‌کنند که قَسم به غیر خدا جایز نیست،[19] این برای بشر هست، بشر نمی‌تواند در محاکم به غیر خدا قَسم بخورد؛ اما ذات اقدس الهی که مختار است به هر چیزی سوگند یاد کند! فرمود: ﴿حم ٭ وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾، «لعلّ»ی خدا، همان «لعلّ»ی خداست! این‌چنین نیست که «شاید»ِ خدا باید باشد. یک وقت است که نسبت به خود ذات اقدس الهی است، او همه چیز را به نحو ضرورت می‌داند: ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ﴾[20] است؛ اما یک وقت در این زمینه سخن می‌گوید و این «لعلّ» و «لیت» را از این زمینه انتزاع می‌کنیم، وقتی از این زمینه بخواهد انتزاع بشود، می‌فرماید این کتاب نازل شده تا شاید تعقّل کنید! یعنی در زمینه اجتماع که سخن هست، شاید است؛ اما ذات اقدس الهی «بالقطع» می‌داند که چه کسی فکر می‌کند، چه کسی فکر نمی‌کند، چه کسی می‌پذیرد و چه کسی نمی‌پذیرد، نفی و اثبات همه را ذات اقدس الهی آگاه است، زیرا او ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ﴾ است. بنابراین این «لعلّ» از مقام فعل انتزاع می‌شود، نه نسبت به ذات اقدس الهی. ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ و عقل هم آن حرف نهایی است، نفرمود: «لَعَلَّکُمْ تَعْلَمُون»، چون این علم به منزلهٴ نردبان است و عقل آن قلّه است که به منزلهٴ مقصد است. انسان عاقل اهل نجات است، برای اینکه اگر عقل نظری باشد که برهان قطعی آن را همراهی می‌کند، اگر عقل عملی باشد هم که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‌»[21] است، اما علم این‌چنین نیست که هر عالِمی بتواند نجات پیدا کند؛ متولّی علم آن عقل نظری است که اندیشمند است. از علم به تنهایی کاری ساخته نیست، چون کار به دست علم نیست! کار به دست عقل است. انسان مار و عقرب را می‌بیند، بله مار و عقرب را می‌بیند، اما چشم و گوش که فرار نمی‌کند، آن‌که فرار می‌کند دست و پاست! این دست و پا اگر فلج بود و انسان ویلچری شد، هرچه شما به او عینک بدهید، دوربین بدهید، میکروسکوپ و تلسکوپ بدهید، این مار و عقرب را خیلی خوب می‌بیند، اما چشم و گوش که فرار نمی‌کنند! به واسطهٴ علم حوزه و دانشگاه از جهنّم نجات پیدا نمی‌کند، آن عقل است که به واسطهٴ آن نجات پیدا می‌کند. ما چرا عالِم بی‌عمل داریم؟ خیلی‌ها هستند یا بعضی‌ها هستند که خودش آیه را تفسیر کرده، قرآن را ترجمه کرده و هیچ مشکل علمی ندارد، شما حالا می‌خواهی برای او آیه و روایت بخوانی! مثل اینکه مدام به یک آدم فلج ویلچری عینک و ذرّه‌بین بدهید، او که مشکل علمی ندارد! او کاملاً مار و عقرب را می‌بیند، اما چشم که فرار نمی‌کند، دست و پا فرار می‌کند که فلج است.

این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»[22] همین است! فرمود در درون جنگ است، این جهاد اوسط یا جهاد بالاتر از اوسط همین است! بین عزم و جزم، مانند آسمان و زمین فرق است؛ عزم یک چیز است و جزم چیز دیگری است. عزم و اراده و تصمیم کارهای عملی است که عقل عملی «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‌» کار می‌کند، این عقل اگر در جبهه جهاد داخلی فلج شد، فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»، شما چه آیه‌ای را می‌خواهید برای او بخوانید؟ او خودش آیه را تفسیر هم کرده! او مشکل علمی ندارد، مگر علم اثر دارد؟! علم چشم است، آن‌که می‌دود و از خطر نجات پیدا می‌کند عقل است؛ لذا فرمود ما این حرف‌ها را می‌زنیم تا شما عالِم بشوید، علم نردبان است، هیچ کاری از نردبان به تنهایی ساخته نیست! ﴿وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ﴾،[23] کسی که علم پیدا کرد نردبان دست اوست، حالا که نردبان در دست اوست اگر بالا نرود مشکل او حلّ نمی‌شود! فرمود از نردبان بالا رفتی می‌شوی عاقل، نرفتی زمین‌گیر می‌شوی. این ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ یعنی این حرف‌هایی که ما می‌گوییم، اینها شما را ـ چه در حوزه و چه در دانشگاه ـ باسواد می‌کند، اما آنکه انسان را به مقصد می‌رساند همان است که در روزهای قبل به عرض شما رسید، دیروز روز شهادت امام عسکری(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) بود؛ این از بیانات نورانی آن حضرت است، فرمود اگر بخواهی به جایی برسید با کار حوزه و دانشگاه مشکلتان حلّ نمی‌شود، این فقط به شما علم می‌دهد، آن‌که مشکل شما را حلّ می‌کند سجاده نماز شب است! این از غرر بیانات امام عسکری است، فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْلِ»؛[24] «إمتَطَأ» باب افتعال یعنی «أخَذَ المَطِیَّة»، «مَطِیَّة» یعنی مرکَب راهوار. فرمود مگر نه اینکه مسافر مَرکَب می‌خواهد؟ پیاده که نمی‌شود که این راه طولانی را رفت، مَرکَب این راه نماز شب است! کسی که در شب بلند می‌شود و عدّهٴ زیادی را دعا می‌کند، در روز که به فکر بستنِ راه این و آن نیست! روز هم حداقل به فکر حلّ مشکل دیگران است. به صورت حصر فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْلِ»، «إمتَطَأ» یعنی «أخَذَ المَطِیَّة»، باید این مَرکَب را سوار بشوید! این بیان نورانی امام عسکری(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) است این می‌شود عقل! آن کاری که آدم هر روز دارد می‌خواند و می‌نویسد و مثل اینها، علم است، این ممکن است که از آدم جدا بشود یا از آدم جدا نشود.

فرمود ما برای اینکه شما عاقل بشوید، یعنی «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‌» این کار را کردیم؛ این بالا دارد، پایین دارد، وسط دارد و عدّه‌ای هم همراه این هستند، ما حرف‌های خالی و خشک به شما نشان ندادیم! ما حرفی را گفتیم که صاحب حرف هم با آن هست، اگر یک «عَلیّ حَکِیم» گفتیم، یک «عَلیّ حَکِیم» هم به شما نشان دادیم؛ اگر یک «عَلیّ حَکِیم» علمی نشانتان دادیم، یک «عَلیّ حَکِیم» عملی هم که اهل بیت است به شما نشان دادیم، چون اینها «صراط أقوم»[25] ‌ هستند! ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾، از این طرف هم اگر بخواهید بالا بروید راه هم همین است! ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾،[26] هر اندازه که شما این طناب را گرفتید بالا می‌روید! حالا ماها نمی‌توانیم مطلب دیگری است؛ ولی طناب وصل است!

در بیانات نورانی که مربوط به وجود مبارک حضرت است ـ امروز هم اولین روز امامت آن حضرت است ـ آمده است: «أَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء‌»،[27] سبب یعنی طناب، در همان روایت ابن تیّهان به وجود مبارک پیغمبر عرض کردند: «إِنَّ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ حِبَالاً»[28] این تعهّد و سبب را می‌گویند طناب، چرا درباره حضرت عرض می‌کنیم؟ طناب همین است! «أَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء‌» این سبب که این‌جا مختلف نشده، این سبب از بالا آمده و این‌جا هست؛ اگر کسی این‌طور شد: ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾ می‌شود، بعد از صعود به نِیل می‌رسد، این ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ﴾ یعنی به طرف خدا صعود می‌کند، از مقام طبیعت بالا می‌آید، همتای ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ می‌شود، حالا تا آن‌جایی که به برکت اهل بیت توانست برود می‌رود؛ یک وقت «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلُ الْبَیت»[29] می‌شود و قدری بالاتر می‌رود، این «مِنَّا أَهْلُ الْبَیت» درباره بعضی از این محدّثین قم هم وارد شده که فلان محدّث قمی «مِنَّا أَهْلُ الْبَیت»،[30] درباره بعضی از زن‌ها هم وارد شده که فرمودند: «مِنَّا أَهْلُ الْبَیت»،[31] منتها درباره سلمان قدری شهرت بیشتری دارد. این «مِنَّا» را ملاحظه کنید، درباره خیلی‌ها آمده است! این شخص به تبع آنها و به اندازه خودش بالا می‌رود، از اینها توقع نیست که به اندازه اهل بیت بالا بروند! این می‌شود: ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرفَعُه﴾، عقیده طیّب و انسان پاک‌طینت که عمل صالح دارد صعود می‌کند؛ اما چه کسی به مقصد می‌رسد؟ همه کسانی که بالا رفتند به مقصد نمی‌رسند، برخی‌ها به مقصد می‌رسند. در سوره مبارکه «حج»، در آیه‌ای که مربوط به قربانی کردن است فرمود سنّت جاهلی را رها کنید! آن قربانی را که شما شنیدید در عصر ابراهیم خلیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) بود، این قربانی برای این نبود که شما گوشت قربانی را یا خون قربانی را به در و دیوار کعبه بمالید، این کار، کار جاهلی است! این کارها چیست که شما می‌کنید؟! در جاهلیت این کار را می‌کردند، قربانی می‌کردند و مقداری خود قربانی را به در و دیوار کعبه می‌مالیدند و مقداری از گوشت قربانی را هم به دیوار کعبه مثلاً با میخ آویزان می‌کردند. آیه نازل شد که ﴿لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا﴾؛[32] این چه کاری است که می‌کنید؟ مگر گوشت به خدا می‌رسد؟ مگر خون به خدا می‌رسد؟ نظیر همین دخیل‌هایی که بعضی‌ها می‌بندند! آن دعا و تضرّع و توسّل اثر دارد، این دخیل بستند و پارچه بستن که اثری ندارد! فرمود: ﴿لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا﴾، پس چه کار کنید؟ ﴿وَ لٰکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنْکُمْ﴾؛ اگر تقوا داشتید که «رَئِیسُ‌ الْأَخْلَاق‌» است، ‌ در روایات دارد که «التُّقَیٰ‌ رَئِیسُ‌ الْأَخْلَاق»،[33] این شخص نائل می‌شود، مستحضر هستید که نِیل بالاتر از صعود است! آن‌که صعود می‌کند شاید به مقصد برسد و شاید نزدیکی‌های مقصد بماند، اما وقتی گفتند نائل می‌شود، یعنی به مقصد می‌رسد و مقصود را هم در مقصد زیارت می‌کند؛ حالا تا کجا برسد، که مربوط به سعهٴ مقام اوست: ﴿وَ لٰکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنْکُمْ﴾ و تقوا هم وصف است، وقتی وصف نائل می‌شود، موصوف هم نائل می‌شود؛ این‌طور نیست که چیزی باشد که تقوا را ببرند بالا و روح باتقوا همین‌طور بماند. این نِیل بالاتر از صعود است، این چه چیزی را گرفته رفته بالا و چه چیز را گرفته که بعد از صعود نِیل نائل کرده؟ طنابی را گرفته است: «أَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء‌». این قرآن از یک طرف و ولایت از طرف دیگر؛ تار و پُود این «حَبل متین» دو چیز نیستند و ما دو تا طناب ما نداریم، بلکه یک طناب است که یک تار و یک پود دارد که مجموعا‌ً می‌شود دین و البته اگر باز بکنید می‌شود قرآن و عترت، وقتی یکجا نگاه کنید می‌شود دین، این طناب را گرفته شده «سَبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء‌»، چون «لَنْ یَفْتَرِقَا»، اول صعود است و بعد نِیل است، پس معلوم می‌شود که رابطه‌ای بین ذات اقدس الهی و جهان خلقت هست که این را به صورت اجمال بخواهید نگاه کنی، می‌شود دین؛ به صورت تفصیل نگاه کنیم، می‌شود قرآن و عترت؛ یکجا نگاه کنید می‌شود «حَبل متین»، تار و پود آن را نگاه کنید می‌شود قرآن و عترت؛ اینها که پایین‌ هستند، اگر بخواهند به چاه نیفتند و سقوط نکنند، الّا و لابد باید این را بگیرند و اگر بخواهند بالا بروند؛ البته ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ راه باز است، تا هر اندازه که استعداد علمی و عملی داشته باشند می‌توانند بالا بروند. فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾، بعد فرمود خیلی از انبیا آمدند حرف‌های الهی را آوردند، اما مردم نپذیرفتند؛ ما برای چند نکته این قرآن را نازل کردیم و کتاب‌های انبیا، صُحُف ابراهیمی و مانند آن را به آنها دادیم، یکی اینکه وضع از این بدتر نشود، دوم اینکه در جمع شما مردان الهی هستند که به مقصد می‌رسند؛ این دو نکته باعث شد که ما از شما صَرف نظر نکردیم. می‌دانید راکب و سواره وقتی می‌خواهد از جایی صرف ‌نظر کند بگوید این‌جا جای مناسبی نیست، این شخص ـ به تعبیر مرحوم شیخ طوسی در تبیان ـ اسب خود را می‌زند که دیگر این طرف نیاید راه دیگری برود.[34] فرمود شما خیال کردید که ﴿أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ﴾؛ ما این نام و یاد را از شما صَرف‌ نظر می‌کنیم؟ در جریان حوض کوثر هم دارد که «ضَرَبَ الغرائِبَ عَنِ الحَوض‌»؛ بیگانه را از آن دور می‌کنند، این ضرب بیگانه و بیگانه را راندن، این یک اصل معروفی است در ادبیات عرب؛ فرمود این‌طور نیست که ما عنان سخن را از شما منعطف بکنیم به جای دیگر و با شما حرف نزنیم و کتاب نفرستیم، این‌طور نیست؛ حالا یک عدّه قبول نکنند؛ ولی نکول یک عدّه باعث نمی‌شود که ما اصل قرآن، دین و مانند آن را برای شما نفرستیم، ﴿أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً﴾ که ما تصفّح بکنیم، یعنی این صفحه را به طرف دیگر برگردانیم و با شما سخن نگوییم، ﴿أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ﴾؛ شما حالا بیراهه می‌روید، اهل اسراف هستید، اهل استدلال و تعقل نیستید، این کار را نکنید، این‌طور نمی‌کنیم؛ اما بدانید این‌طور نیست که ما بگوییم حالا شما هر کاری کردید ما قرآن نازل می‌کنیم و کاری با شما نداریم، نه! کاری با شما داریم. خیلی از شما قوی‌تر بودند که ما آنها را خاک کردیم، حرف‌های انبیا را گوش ندادند و ما مقداری مهلت دادیم، ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ﴾[35] گفتیم تا کسی بهانه نداشته باشد ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیَی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾؛[36] اما خیلی‌ها را ما خاک کردیم، حالا برای شما شرح می‌دهیم: ﴿وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ ٭ وَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾؛ مسخره می‌کردند، ﴿فَأَهْلَکْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضَی مَثَلُ الْأَوَّلِینَ﴾؛ الآن اینهایی که هستید، از شما شدیدتر، قوی‌تر، سرمایه‌دارتر، نیرومندتر و مجهّزتر را از بین بردیم. در سوره مبارکه‌ «محمد»، آیه سیزده را ملاحظه کنید، فرمود: ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْیَتِکَ الَّتِی أَخْرَجَتْکَ أَهْلَکْنَاهُمْ فَلاَ نَاصِرَ لَهُمْ﴾؛ فرمود خیلی از شهرها بود که از شهر شما قوی‌تر بودند، حالا درباره خود پیغمبر و انبیای قبلی هم صادق است که ما آنها را از بین بردیم؛ البته همه مراحل را یکی پس از دیگری ذکر می‌کند. در سوره مبارکه «سبأ» آیه 45 که قبلاً گذشت، فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾؛ فرمود الآن که «صنادید قریش‌» هستند و به قدرت مالی و قدرت‌های نظامی خود فخر می‌کنند، به آنها بگو قبل از اینها کسانی بودند که کفر ورزیدند ما اینها را از بین بردیم: ﴿وَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ﴾؛ یعنی سرمایه‌داران عصر شما «مِعشار» ثروت گذشته را نداشتند، «مِعشار» یعنی یک دهم؛ یعنی ما کسانی را از بین بردیم که ده برابر سرمایه‌داران عصر شما مقتدر بودند؛ اینها «مِعشار» آنها را ندارند، یعنی یک دهم آنها ندارند. وقتی به آنها می‌رسیم که برای فرعون و قارون و امثال آنهاست، می‌گوید قارون آخرین نفر نبود، قبل از قارون هم خیلی‌ها سرمایه‌دارتر از قارون بودند. درباره خود قارون آیه 78 سوره مبارکه «قصص» این است که وقتی به او گفتند که تو باید حقوق فقرا را بدهی ـ حقوق شرعی را بدهی ـ همین حرف‌هایی که خیلی از ماها گرفتار این حرف هستیم، بسیاری از ماها مستحضرید که اسلامی حرف می‌زنیم و قارونی فکر می‌کنیم و می‌گوییم ما خودمان زحمت کشیدیم، آن کسی که وجوهات شرعی را نمی‌دهد و حقوق الهی را نمی‌دهد همین مسلمان است «قولاً» و قارون است «فعلاً»؛ یعنی اسلامی حرف می‌زند و قارونی فکر می‌کند، می‌گوید من خودم زحمت کشیدم و پیدا کردم. قارون بدبخت هم غیر از این نمی‌گفت! گفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِنْدِی﴾؛ من خودم عالم اقتصاد بودم، ﴿أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾.[37] درباره قارون گفته شد که ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ﴾؛[38] یک عدّه زیادی؛ حالا یا گنج‌خانه او را، یا کلیدهای او را، یا مَفتح‌های او را، یا مِفتاح‌های او را به دوش می‌کشیدند، این وضع قارون بود؛ فرمود قارون آخرین نفر نبود، قبل از قارون سرمایه‌دارتر از او هم بود که ما آنها را هم از بین بردیم. ﴿أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ﴾ قبل قارون، ﴿مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾، پس معاصران زمان پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) یک مرحله، که اینها «مِعشار» ﴿مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ را نداشتند، پیشینیان او اگر به عصر قارون برگردیم که ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ﴾ خیلی مقتدر بود، ولی قبل از قارون هم کسانی بودند که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾؛ فرمود ما همه اینها را خاک کردیم. بنابراین تا آن‌جا که لازم است ما برهان و موعظه و حکمت را فراسوی شما نصب کردیم، از این طرف هم تهدید می‌کنیم، این‌طور نیست که حالا ما این همه زحمت را کشیدیم، وقتی شما هیچ عمل نکنید ما هم هیچ کاری با شما نداشته باشیم. اینکه فرمود وقتی بَطش الهی آمده است آن بَطش هم ﴿لاَ تُبْقِی وَ لاَ تَذَرُ﴾[39] است و ﴿وَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ ٭ فَأَهْلَکْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً﴾؛ شما که بَطش و قوّه و غضب و خشمتان زیاد است، ما «اشدّ» از شما را از بین بردیم ﴿وَ مَضَی مَثَلُ الْأَوَّلِینَ﴾ که خدا عاقبت امور را ختم به خیر کند!
[1] فرهنگ نامه علوم قرآن، دفترتبلیغات اسلامی، ج‌1، ص2188.
[2] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج9، ص103.
[3] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج7، ص181.
[4] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج2، ص32.
[5] نمل/سوره27، آیه6.
[6] هود/سوره11، آیه1.
[7] معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص32 و 33.
[8] آل عمران/سوره3، آیه103.
[9] نفحات القرآن، الشیخ ناصرمکارم الشیرازی، ج9، ص141.
[10] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج15، ص28.
[11] الأمالی، الشیخ الصدوق، ص415.
[12] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص606.
[13] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج89، ص22.
[14] تفسیر کنز الدقائق، المیرزا محمدالمشهدی، ج‌1، ص68.
[15] کتاب الغیبة، محمدبن ابراهیم النعمانی، ص93.
[16] عبس/سوره80، آیه15 و 16.
[17] شعراء/سوره26، آیه193 و 194.
[18] نجم/سوره53، آیه3 و 4.
[19] تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج‌27، ص617.
[20] بقره/سوره2، آیه29.
[21] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص11.
[22] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.
[23] عنکبوت/سوره29، آیه43.
[24] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج75، ص380.
[25] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص216.
[26] فاطر/سوره35، آیه10.
[27] المزار الکبیر، الشیخ ابوعبدالله محمدبن جعفر المشهدی، ص579.
[28] تفسیر جوامع الجامع، الشیخ الطبرسی، ج‌1، ص34.
[29] عیون اخبار الرضا(ع)، الشیخ الصدوق، ج2، ص64.
[30] الإختصاص، الشیخ المفید، ص68.
[31] کتاب سلیم بن قیس الهلالی، سلیم بن قیس الهلالی، ج1، ص425.
[32] حج/سوره22، آیه37.
[33] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج20، ص47.
[34] التبیان فی تفسیر القرآن، الشیخ الطوسی، ج‌9، ص182.
[35] اعراف/سوره7، آیه164.
[36] انفال/سوره8، آیه42.
[37] قصص/سوره28، آیه78.
[38] قصص/سوره28، آیه76.
[39] مدثر/سوره74، آیه28.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:46

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی