display result search
منو
تفسیر آیات 13 تا 14 سوره شوری، بخش سوم

تفسیر آیات 13 تا 14 سوره شوری، بخش سوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 104 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 13 تا 14 سوره شوری، بخش سوم"
- تشریع آب حیات در نهر شریعت توسط خدای سبحان و تشخیص آن با عقل؛
- عقل همانند نقل دو چراغ تشخیص وحی نه همتای آن
- صراحت دستور قرآن بر اقامه دین و حفظ آن.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی‌ وَ عیسی‌ أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکینَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبی‌ إِلَیْهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی إِلَیْهِ مَنْ یُنیبُ (13) وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ إِلی‌ أَجَلٍ مُسَمًّی لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ أُورِثُوا الْکِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفی‌ شَکٍّ مِنْهُ مُریبٍ (14)

تشریع آب حیات در نهر شریعت توسط خدای سبحان و تشخیص آن با عقل
سوره مبارکه «شوریٰ» بعد از اینکه عناصر محوری دین را مشخص فرمود; یعنی توحید و وحی و نبوّت، درباره شریعت یک بحث مبسوطی دارد، فرمود: ﴿شَرَعَ لَکُمْ﴾، شریعت همان «مورد شاربه» است، نهر روانی که بخشی از آن یک شیب ملایم دارد و قابل استفاده است و به اصطلاح «مورد شاربه» است را «شریعه» می‌گویند. فرمود این آب حیات را در این نهر روان خدای سبحان جاری کرد، آن کسی که این آب حیات را ایجاد کرد و در نهر روان جریان داد خدای سبحان است. عقل مثل دلیل نقلی یک چراغ خوبی است که این شریعت را تشخیص می‌دهد و می‌بیند، وگرنه از عقل آب آفریدن، نهر ساختن، آب را در نهر جاری کردن ساخته نیست؛ از چراغ هیچ کاری ساخته نیست که آب حیات ایجاد کند، نهراحداث کند، آب را در نهر جاری کند، اینها کار شارع است؛حالا گاهی تعبیر به شریعت و گاهی هم تعبیر به صراط است. عقل یک چراغ خوبی است نه مهندس، صراط را شارع درست می‌کند، ذرّه‌ای در نقشه راه، تنظیم راه، احداث راه، عقل سهمی ندارد، چون چراغ هیچ‌کاره است؛ عقل ولو در حدّ آفتاب هم باشد، خیلی روشن و شفاف هم باشد، هیچ کار از او ساخته نیست. از آفتاب نه ایجاد آب ساخته است، نه احداث نهر ساخته است، نه جریان آب در نهر ساخته است. از آفتاب کار مهندسی ساخته نیست، آفتاب فقط راه را نشان می‌دهد. اینکه گفته شد «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَکَمَ بِهِ الشّرع»[1]یا«بالعکس»، بارها به عرض شما رسید که این درباره معرفت و شناخت است نه «اله»، حُکم مولوی برای شارع است «و لاغیر»، عقل حکم معرفتی دارد؛ یعنی می‌فهمد که عدل خوب است، خیر خوب است، حَسن خوب است و مانند آن، حُسن و قبح را می‌فهمد، نه اینکه حسن و قبح را می‌سازد و نه اینکه حکم مولوی داشته باشد، تا بگوید من حکم کردم، حکم ولایی که «العدل حَسن»; زیرا عقل چه عقل حکیم باشد، چه عقل اصولی، چه عقل فقیه، قبل از اینکه این عقل پدید بیاید آن احکام بود، بعد از مرگ اینها و رفتن این‌گونه از عقول باز این احکام سرِ جایش محفوظ است؛ این احکام، احکام مولوی است که خدای سبحان ایجاد کرده است.پرسش: اگر عقل نباشد، حکم مولوی چه ارزشی دارد؟پاسخ: عقل نباشد تکلیف در کار نیست؛ ولی غرض این است که اگر عقلنباشد یعنی چراغ نباشد، یعنی آدم نفهمد، آن روز انسان نیست تا تکلیف داشته باشد; ولی عقل که آمد و موجود شد، کاری از عقل به نحو سالبه کلیه ساخته نیست. این «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُحَکَمَ بِهِ الشّرع» هیچ اساسی نخواهد داشت; زیرا «حَکَمَ بِهِ الشّرع» حُکم مولوی است، عقل ذرّه‌ای حکم ولایی ندارد! نمی‌شود گفت هر چه را مهندس حُکم ساخت، چراغ هم می‌سازد، چراغ کار مهندس را انجام نمی‌دهد! این نظام سر جایش محفوظ است، عقل وقتی خلق شد کشف می‌کند که چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است؛ امّا چه کسی آفرید؟ چه چیزی آفرید؟ چطور آفرید؟ همان عقل تشخیص می‌دهد که کار من نیست. بنابراین آنچه شارع حکم می‌کند حکم مولوی است یا آب خلق می‌کند یا نهر خلق می‌کند یا آب را در نهر جاری می‌کند به نام شریعت، مهندسی کارِ اوست، صراط‌آفرینی کار اوست، شستشوی این صراط کار اوست، ذرّه‌ای عقل در این قسمت‌ها سهمی ندارد،فقط چراغ خوبی است؛ همان عقل می‌فهمد که صراط را «الله» خلق می‌کند، نهر را «الله» خلق می‌کند، بنابراین «کلّ» نه، «کلّما»،«کلّما» سور[2] است «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَکَمَبِه النَقل»، نه «حَکَمَ بِهِ الشّرع»، عقل در مقابل نقل است؛ یعنی در مقابل خبر زراره و محمدبن‌مسلم و اینهاست، نه در برابر پیغمبر، چه رسد به «الله»! شارع«بالذّات» خدای سبحان است، گیرندهٴ این شریعت انبیا و اولیای الهی هستند که این را می‌گیرند به جوامع بشری تعلیم می‌کنند. خدا مهندس بالذّات است،وحیرا تبیین می‌کند که کجا صراط مستقیم است، کجا نهر روان است و مانند آن.
عقل همانند نقل دو چراغ تشخیص وحی نه همتای آن
دلیل عقلی و دلیل نقلی دو چراغ‌اند که می‌فهمند کجا راه است، کجا آب است، بنابراین این چنین نیست که عقل حُکمی داشته باشد همتای شرع و در کار مهندسی دخیل باشد یا در کار آب‌آفرینی دخیل باشد یا در کار نهرآفرینی دخیل باشد.بنابراین تنها کسی که آب حیات می‌آفریند خداست، تنها کسی که راه را مهندسی می‌کند خداست و تنها کسی که می‌فهمد خدا چگونه راه ساخت و چگونه آب آفرید انبیا و ائمه معصومین هستند، آن‌گاه آنها اوّلین کسی هستند که کشف می‌کنند، آنها مقابل ندارند؛ یعنی وحی هیچ پیامبری مقابل ندارد، نبیّ مقابل ندارد، فقیه و اصولی مقابل دارد به نام حکیم و متکلّم؛ حکیم و متکلّم در مقابل فقیه و اصولی‌اند، نه در مقابل وحی و نبیّ؛ نبیّ در جهان امکان مقابل ندارد چه اینکه «الله» در جهان هستی مقابل ندارد؛ منتها «الله» به عنوان مبدأ «بالذّات» و نبیّ و رسول(سلام الله علیهما) که گیرنده‌های وحی هستند به عنوان دریافت‌کننده‌های وحی «بالعرض»، بعد به وسیله عقل و نقل ما می‌فهمیم که انبیا چه چیزی آوردند، ائمه(علیهم السلام) با الهام چه چیزی آوردند و مانند آن؛ لذا شریعت مقابل ندارد «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَکَمَ بِهِ الشّرع» اصلاً معنا ندارد «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْعَقْل» یعنی «إنکشف بالعقل، یَنکشفُ بِالنقل» و«کلّ مَن کَشف بِالنقل، یَنکشفُ بِالعقل» این عقل و نقل دوتا بالی‌اند که با این در میدان معرفت ـ نه در هستی ـ انسان پرواز می‌کند با دلیل عقلی می‌فهمیم که شارع چه چیزی آورد،با دلیل نقلی می‌فهمیم شارع چه چیزی آورد.
عقل و نقل، دو حجّت الهی بر عبد و عبد بر خدای سبحان
پرسش:...؟ پاسخ: حجّت همین است، حجّت غیر از مهندس است؛ حجّت یعنی چراغ، یعنی راه که «به یحتجّ العبد علی المولیٰ و المولی علی العبد».عقل یعنی ره‌آورد پیغمبر، نقل وسیله رسیدن استو عقل هم وسیله رسیدن است،اینها دو چراغ‌اند؛ لذا تعبیر مرحوم کلینی از وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) این است که «إِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَیْنِ» [3]نه خدا دو مهندس دارد،بلکه دو حجّت و دو چراغ دارد، مهم‌تر از همه روایات آن بخش پایانی سوره مبارکه «نساء» است که چندین بار خوانده شد؛ ذات اقدس الهی می‌فرماید: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ﴾؛ ما انبیا را فرستادیم،﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛ [4]ما انبیا فرستادیم تا عقل در قیامت علیه ما احتجاج نکند و در قیامت به ما نگوید خدایا تو که می‌دانستی ما بعد از مرگ چنین جایی می‌آییم، ما هم که باخبر نبودیم بعد از مرگ چنین عالمی هست، چرا راهنما نفرستادی؟ چرا راه را ترسیم نکردی؟ این قوی‌ترین، متقن‌ترین، مستدل‌ترین دلیل بر حجیّت عقل است که خدای سبحان می‌فرماید ما انبیا را فرستادیم تا محجوج نشویم، در قیامت عقل علیه ما حجّت اقامه نکند ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، مستحضرید که این ﴿بَعْدَ﴾ ظرف است، ظرف مفهوم ندارد، مگر در مقام تحدید و چون این آیه در مقام تحدید است مفهوم دارد؛ یعنی ﴿بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ حجّت ندارد قبل از رُسل حجّت دارد، این پنج مطلب، بنابراین عقل می‌شود حجّت، اگر ما نبی نداشته بودیم، وصی نداشته بودیم، وحی نداشته بودیم، در قیامت عقل به خدا می‌گفت تو که می‌دانستی ما چنین جایی می‌آییم، چرا راهنما نفرستادی؟ چرا دین را تشریع نکردی؟﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛ بعد از اینکه رُسل آمدند، دیگر عقل حجّتی ندارد و باید بپذیرد. غرض آن است که ما یک مهندس بیشتر نداریم به نام خدا، یک شارع بیشتر نداریم به نام خدا، شریعت هست، نهر هست، روان هست، احداث نهر است، اجرای آب حیات در نهر است که کار خداست «و لاغیر»؛ راه هست، صراط مستقیم هست، مبدأ و منتها دارد، مهندس آن خداست «و لاغیر»، عقل که پدید آمد راه را می‌فهمد، آن آب را می‌فهمد، وگرنه قبل از عقل حکیم، قبل از عقل اصولی، قبل از عقل فقیه، اینها سر جایش بود، بعد از مرگ اینها و از بین رفتن اینها، باز هم «العدل حَسن» است و مانند آن، این‌طور نیست که اینها حُکم ولایی داشته باشند، حکم مولوی داشته باشند، قانون جعل کنند، چون چراغ مقنّن نیست، چراغ قانون‌شناس است، نه قانون‌ساز! عقل قانون‌ساز نیست، قانون‌شناس است؛ قانون‌ساز شرع است «و لا غیر».
علت ثابت بودن احکام اصلی دین در زمان همه انبیا
فرمود: ﴿شَرَعَ لَکُمْ﴾، در بحث دیروز هم ملاحظه کردید فرمود شما مبادا بگویید که همان حرف زمان نوح را به ما می‌گویند! بله ما حرف زمان نوح را به شما می‌گوییم، برای اینکه چیزی در عالَم عوض نشده، مجموعه عالَم از عناصر سه‌گانه تثلیثی است که به «أحسن وجه» خلق شده و تغییرپذیر هم نیست. نظام هستی به «أحسن وجه» خلق شده، ساختار انسان به «أحسن وجه» خلق شده، پیوند انسانیّت با جهان هستی به «أحسن وجه» تنظیم شده، این سه عنصر و اضلاع سه‌گانه این مثلث پُربرکت به «أحسن وجه» خلق شده است؛ لذا درباره آفرینش فرمود: ﴿الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾ [5]درباره انسان هم فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‌ أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾؛ [6]لذا به صورت لای نفی جنس فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ [7]این نظام را نمی‌شود عوض کرد، نه من عوض می‌کنم و نه دیگری، دیگری عوض نمی‌کند چون توان آن را ندارد، من عوض نمی‌کنم چون به «أحسن وجه» آفریدم؛ لذا ساختار عالم عوض نمی‌شود; حالا که ساختارعالم عوض نمی‌شود چه در عصر نوح، چه در عصر خاتم(علیهم السلام) همه انبیا به انسان می‌گویند: دروغ بد است،خیانت بد است، کم‌فروشی بد است و... همه این احکام یکی است، می‌ماند مسائل جزئی و فرعی و مقطعی که ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾ [8]می‌ماند کیفیت مسافرت، کیفیت زندگی، کیفیت ساختن، اینها که مهم نیست، حالا یا خانه را آن‌چنان بساز یا این‌چنین بساز، به ما گفتند از مال حلال تهیه کن و خانه‌ای بساز، چون«الْحَجَرُ [الْغَصْبُ‌] الْغَصِیبُ‌ فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا» [9]این بیان نورانی حضرت امیر است در نهج‌البلاغهکه فرمود کسی بخواهد خانه بسازد، دیوار برای منزلش بکِشد این آجرهایش، این سنگ‌هایش، این بتونش، این آهن‌هایش باید غصبی نباشد، اگر غصبی بود، صاحب مال می‌تواند این سنگ غصبی را از این دیوار بردارد، ولو دیوار بریزد; حالا یک وقت صاحب باغ، صاحب‌خانه می‌آید رضایت او را تأمین می‌کند می‌گوید من این مبلغ به شما می‌دهم شما این سنگ را نگیرید که مطلب دیگر است؛ ولی صاحب‌سنگ می‌تواند سنگ را از لای دیوار در بیاورد ولو دیوار خراب شود:«الْحَجَرُ [الْغَصْبُ‌] الْغَصِیبُ‌ فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا»این حُکم زمان نوح است، حکم زمان ابراهیم و موسی است که با مال مردم نمی‌شود خانه ساخت این حکم بانظام هستی سازگار است؛ حالا چه شما بخواهید بُرج بسازید یا کوخ بسازید یا کاخ، باید مال حلال باشد. چیزی از دین عوض نشده است، برای اینکه با ساختار عالَم هماهنگ است می‌ماند مقطع‌های جزئی،شرایط جزئیکه در آن مورد فرمود: ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾.
بازگشت نسخ به تخصیص به دلیل تبدیل ناپذیری خطوط کلّی دین
چون این‌چنین است به ما تفهیم کرد که ما نسخ نداریم،بلکه تخصیص ازمانی داریم. اگر گفته شد فلان شریعت نسخ شد یعنی أمدش تا آن وقت بود از این به بعد نیست، نه اینکه منسوخ است یعنی باطل، گاهی می‌گویند فلان چیز نسخ شده است یعنی باطل، نسخ به معنای بطلان حرف قبلی اصلاً در نظام الهی نیست. یک وقت است کسی قانونی وضع کرده بعد به اشتباهش پی می‌برد، می‌گوید این قانون درست نبود، غلط بود، ما حساب نکردیم، همه جوانبش را بررسی نکردیم این قانون منسوخ است، برای اینکه قبلاً یا جاهل بودیم یا فراموش کردیم یا رعایت نکردیم و مانند آن، در نظام الهی که ﴿ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾ [10]خدایی که ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلیمٌ﴾ است و ﴿مُحیطٌ﴾ [11]هیچ جای جهل و سهو و نسیان و خطا و خطیئه نیست، پس هر چه فرمود حق است؛ منتها در آن زمان حق این بود، در زمان دیگر حق دیگر است؛ مثل کسی که تحت درمان یک پزشک حاذقی است، این پزشک حاذق هیچ اشتباهی هم در تشخیص ندارد، می‌گوید در ماه اول باید این دارو را میل کنید، در ماه دوم باید آن قرص‌ها را میل کنید، در ماه سوم باید فلان آمپول را مصرف کنید، هیچ‌کدام نسخ نیست اینها تخصیص اَزمانی است؛ یعنی درمان در ماه اول این است، در ماه دوم آن است، در ماه سوم این است، اینها را نمی‌گویند نسخ؛ یعنی کشف بطلان آن شیء، اینها تخصیص اَزمانی است. فرمود ما چیزی به عنوان نسخ؛ یعنی ابطال حرف قبلی نداریم، هر چه هست تخصیص اَزمانی است، حرفی که به نوح گفتیم به شما هم می‌گوییم، ما به نوح حرف جدیدی نگفتیم و به شما هم حرف تازه‌ای نگفتیم! تمام حرف‌های ما با همین اضلاع سه‌گانه سازگار است؛یعنی اگر ساختار عالم بخواهد حرف بزند، ساختار انسانیّت انسان بخواهد سخن بگوید، پیوند انسان و جهان بخواهد سخن بگوید، هر سه می‌گویند ما تقاضای همین قانون را داریم چون آن‌که آفرید باید بپروراند، ربوبیت برای کسی است که خالق باشد «و لاغیر»،
استفاده از کلمه ﴿وَصَّی﴾ در آیه دالّ بر مهم بودن توصیه انبیا
فرمود ما این کارها را کردیم و این کارها هم مهم است. کار مهم را گاهی به لفظ توصیه ذکر می‌کنند، می‌گویند: ﴿وَصَّی﴾؛ معلوم می‌شود که این مهم است، گاهی بالاتر از توصیه، به «ایحاء» یاد می‌کنند که وقتی خواستند بگویند این مطلب را ما گفتیم، می‌فرمایند ما این را «وحی» فرستادیم، در تعبیری که نسبت به وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) دارد آن‌جا البتهفعل مفرد است فرمود: ﴿شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً﴾ فعل ماضی است و مفرد است «وصّینا» نیست ﴿وَصَّی﴾ است.پرسش:...؟ پاسخ: قبلاً بسیاری از علما بودند که ما خبر از آنها نداریم:﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلینَ ٭ وَ قَلیلٌ مِنَ الْآخِرینَ﴾؛[12]نه «ثلّة مِن الآخرین» ما از آنها خبری نداریم که چه گروهی بودند، خیلی از بزرگان بودند که در سابق بودند، فقط درباره لاحقی‌ها تعبیر به «ثُلّة» نیست:﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلینَ ٭ وَ قَلیلٌ مِنَ الْآخِرینَ﴾،ما چه می‌دانیم چه مردان بزرگی در عالَم بودند! فرمودند ما اینها را از این راه یافتیم. آنهایی که سیصد سال می‌روند در غار، برای اینکه دین خود را حفظ کنند همین‌ها جوان‌های کم‌نظیر بودند که قرآن با عظمت از آنها یاد می‌کند:﴿إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ﴾؛[13] سگِ اینها را هم بهتر از افراد اختلاسی دیگران می‌دانند.بنابراین آن فعل را فعل ماضی آورده و مفرد که﴿وَصَّی﴾ فرمود.
شواهد داخلی در آیه برجامعیت شریعت پیامبر خاتم و «مهیمن» بودن آن
درباره شریعت پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کاملاً هم ماده را عوض کرده، هم صورت را; یعنی هم ﴿وَصَّی﴾ را به وحی تبدیل کرده، هم صورت و صیغه مفرد را به جمع تبدیل کرده که فرمود: ﴿أَوْحَیْنا﴾، این نشانه برجستگی شریعت خاتم است، بعد به دنبال آن جریان حضرت ابراهیم را ذکر کرد، حضرت موسی را ذکر کرد، حضرت عیسی(سلام الله علیهم) را ذکر کرد آنچه فعلاً در بشر مطرح است این است حالا آنها ماقبل تاریخ بود و ما دسترسی نداریم این پنج بزرگوار که صاحب شریعت بودند قرآن کریم از اینها نام می‌برد چه در این بخش و چه در سوره مبارکه «احزاب»که به مناسبتی از همین پنج عنصر پربرکت نام می‌برد؛ آیه هفت سوره مبارکه «احزاب» این است:﴿وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهیمَ وَ مُوسی‌ وَ عیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ﴾اینها را اسم می‌برد که در آن‌جا نام مبارک حضرت را قبل از انبیای مشخص ذکر می‌کند حتی قبل از نوح، در این‌جا اول نام مبارک نوح را می‌برد برای اینکه او شیخ‌الأنبیاست بعد نام مبارک حضرت را و انبیای بعدی را، نام مبارک حضرت را می‌برد برای قداست او، افضلیّت او، هم درباره مرسلین وارد شده است که ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی‌ بَعْضٍ﴾[14]هم درباره انبیا وارد شده است که ﴿وَ لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾[15]این فضیلت هست؛ هم انبیا یکسان نیستند و هم مرسلین یکسان نیستند. تعبیری که درباره حضرت دارد، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چون جوامع‌الکلم[16] در اختیار او بود، شریعت جامع آورده بود، هر چه قبلاً آورده بودند اوبا اضافه آورد،اما انبیای دیگر ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[17]بودند، وجود مبارک حضرت در عین حال که ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ است،﴿وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾[18]هم هست. وقتی قرآن نسبت به کتب دیگر «هیمنه» داشته باشد آورندهٴ قرآن هم نسبت به آورندهٴ شرایع دیگر هم «هیمنه» دارد ﴿مُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾.

تبیین دیدگاه کاشف الغطاء بر حافظ انبیا و شرایع گذشته بودن قرآن
یک بیان لطیفی مرحوم کاشف‌الغطاء(رضوان الله علیه) دارند،فرمودند الآن اهل کتاب یعنی مسیحی‌ها، یهودی‌ها و سایر ملت و نحله مذهبی،اینها باید قدردان دین و قرآن باشند. فرمود اگر ـ معاذ الله ـ قرآن نبود، با پیشرفت علم اثری از تورات و انجیل نبود؛ این تحریفاتی که در تورات و انجیل آمده، این کشتی‌گیری خدا با یعقوب که در عهدین آمده، این حرف‌های غیر برهانی که در تورات و انجیل مطرح است با پیشرفت علم اینها نمی‌ماند؛[19] این قرآن کریم آمد، این پیغمبر آمد عیسی را معرفی کرد، موسی را معرفی کرد، ابراهیم را معرفی کرد،صحف او را معرفی کرد،تورات را معرفی کرد،انجیل را معرفی کرد، به اینها آبرو داد،اینها را حفظ کرد. این از حرف‌های بلند کاشف‌الغطاء است. اینکه صاحب جواهر می‌گوید من مردی به حدّت فکری کاشف‌الغطاء ندیدم[20] همین است! این را در کتاب شریف کشف‌الغطاء دارد، فرمود: اقلیّت‌های دینی باید قدرِ اسلام را بدانند، قرآن آمد مریم را به عنوان «عَذراء» معرفی کرد، طاهره مطهّره معرفی کرد ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاکِ وَ طَهَّرَکِوَ اصْطَفاکِ عَلی‌ نِساءِ الْعالَمینَ﴾،[21]این مریمی که نزد آنها متهم بود ﴿ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا﴾[22]این مریم را به قداست معرفی کرد، عیسی را به عظمت معرفی کرد، موسی را به عظمت معرفی کرد به اینها که شُرب خمر اسناد می‌دادند، این حرف‌ها را رخت بربست، فرمود این قرآن است که آنها را حفظ کرده، اگر قرآن نبود هیچ دینی هم در عالم نمی‌ماند آنها با پیشرفت‌های علمی این دینِ مدسوسِ مدخولِ مجهول محرّف ماندنی نبود.به هر تقدیر این ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی‌ بَعْضٍ﴾هست،﴿وَ لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾هست و «شرعه و منهاج» هست ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾،در سوره مبارکه «مائده» فرمود ما برای اینها یک شرعه و منهاجی قرار دادیم که اینها برابر آن شرعه و منهاج حرکت کنند آیه 48 سوره مبارکه «مائده» این است:﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾«هیمنه» دارد،﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾.

صراحت دستور قرآن بر اقامه دین و حفظ آن
بعد می‌فرماید شما این دین را اقامه کنید؛ بارها به عرض شما رسید که در روایات ما آمده است که صلات عمود دین است،در قرآن کریم هم هر چه هست یا اقامه صلات است یا اصلِ «تصلیة»، برای اینکه اگر دین نماز را ستون می‌داند «کما هو الحق»، ستون را نمی‌خوانند و نباید گفت نماز بخوان، اگر گفتیم نماز بخوان، این حرف، حرف حکیمانه نیست. از آن طرف می‌گوییم «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ» [23]از این طرف بگوییم: «إقرء الصَّلاة»؟! باید بگوییم ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ﴾،[24]﴿أَقیمُوا الصَّلاةَ﴾،[25]﴿یُقیمُونَ الصَّلاةَ﴾ [26]تعبیر قرآن کریم که همه‌اش از اقامه و مانند آن است و آن‌جا که ﴿المُصَلِّینَ﴾ [27]هم نام می‌برد به همین مناسبت است، برای اینکه هماهنگ باشد، چون ستون را اقامه می‌کنند نه بخوانند! اینکه می‌بینید یک صف جماعتی هست؛ اما﴿تَنْهی‌ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾ [28]در آن نیست، برای این است که دارند نماز می‌خوانند; یعنی چیزی انجام می‌دهند که دین نگفته، نگفته بخوان! گفت اقامه کن! چطور اقامه کنیم؟ اینکه در مستحبات«تکبیرة الاحرام» می گویی:«وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی» [29]آن را خدا چه می‌گوید؟ می‌فرماید: ﴿أَقیمُوا وُجُوهَکُمْ﴾ [30]بلندشو خودت را اقامه کن! تا کج‌اندیش هستی که نمی‌توانی اقامه کنی، انسانی که وَهْم و خیال او یک طرف و عقل او یک طرف در بخش معرفت؛ شهوت و غضب او یک طرف و عقل «مَا عُبِدَ بِهِ‌ الرَّحْمَنُ‌» [31]در یک طرف در بخش عبادت، کجایِ این کج و معوج دارد اقامه می‌کند، این باید راست بایستد و ستون را نگه بدارد، آن‌گاه ﴿تَنْهی‌ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾است. این‌جا هم فرمود دین را با هم نگه بدارید این جزء حرف‌های بین‌المللی اسلام است، فرمود: یهودی‌ها اگر یهودی هستید درست یهودی باش، دیگر اسرائیلی فکر نکن! مسیحی، اگر مسیحی هستید دیگر مثل اوباما و امثال او فکر نکن! مسیحیّت حرف‌هایی آورده است که دلنشین است! مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در جلد هشت کافی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد که وجود مبارک مسیح فرمود: «إِنَّالتَّارِکَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِیکٌ لِجَارِحِه‌»؛ [32]اگر زخم‌خورده‌ای باشد و دیگری به درمان این زخم‌خورده نشتابد، شریک جُرم آن «جارحه» است. الآن این یمنی‌های مظلوم مجروح‌اند، از گوشه و کنار عالم دارند دارو می‌فرستند، غذا می‌فرستند، همین آل‌سعودِ آل‌سقوط جلویش را می‌گیرد و همین مسیحی‌ها آن را ترویج می‌کنند. دین می‌گوید اگر مسیحی هستی راست‌قامت باش! یهودی هستی راست‌قامت باش! مسلمان هستی راست‌قامت باش! شما هر کدام ستونی هستید که باید خیمه دینتان را حفظ کنید و با هم باید این دین مشترک را که ما به همه شما یکسان دادیم ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾این را حفظ کنید و متفرّق نشوید. این بیان نورانی حضرت امیر است که «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب‌»؛ [33]فرمود شما در این رمه‌سراها دیدید اگر چوپانی که عهده‌دار این رمه است اینها را برای چریدن بُرد، گوسفندی به طمع تک‌علفی از قافله گوسفندان جدا شود و به سراغ تک‌چَری برود، طولی نمی‌کشد که گرگ این را می‌گیرد، فرمود کسی که از جامعه و از نظام فاصله گرفته است، او گرفتار شیطنت شیطان است و طعمه او می‌شود:«الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب‌».

وظیفه ادیان الهی بر حفظ دین در مقابل تکفیری‌ها
به ما می‌گویند الآن تکفیری و سلفی و وهابی به جان اسلام افتادند، شما «ایّها المسلمون»،«ایّها الیهود»،«ایّها المسیحی» این دینی که من گفتم این را اقامه کن، این دین، دین توحید است. شما می‌دانید تکفیری با توحید مخالف است، سلفی با توحید مخالف است، وهابی با توحید مخالف است، این جزء احکام و دستورات بین‌المللی اسلام است و اختصاصی به حوزه اسلامی ندارد، فرمود شما با هم و با قدرت این دین را حفظ کنید، یک؛ پراکنده نشوید، دو؛ وقتی مطلبی مهم باشد، هم به شیء امر می‌کنند و هم از ضدّش نهی می‌کنند؛ این را در اصول مستحضرید که این دو تکلیف نیست، اگر گفتند نماز بخوان و بی‌نماز نباش، این‌چنین نیست که ما یک امر مستقل و یک نهی مستقل داشته باشیم که اگر کسی نماز نخوانده دو معصیت کرده باشد و دو عِقاب داشته باشد، آن دومی ارشاد به همان اوّلی است، تأکید حکم اوّلی است، بیان لازم حکم اوّلی است؛ گاهی برای اهمیت مطلب می‌فرماید: ﴿اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾یک،﴿وَ لا تَفَرَّقُوا﴾[34]دو، این نهی از تفرّق یک حُکم تکلیفی مستقل در قبال «اعتصموا جمیعاً» نیست، این‌جا هم می‌فرماید: ﴿أَقیمُوا﴾دین را، یک؛﴿وَ لاَ تَتَفَرَّقُوا﴾،دو؛ این نهی از تفرّق یک تکلیف مستقلّ، در قبال تکلیف مستقلّ امری نیست، بلکه در اثر اهمیّت این مطلب فرمود همه‌تان با هم این دین را حفظ کنید؛ اگر کسی بخواهد ستون را اقامه کند و زیر خیمه نگه بدارد این شخص باید زیر پایش محکم باشد یا نه؟! خودش باید آن توان را داشته باشد یا نه؟! در قرآن کریم به اهل کتاب فرمود: ﴿یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلی‌ شَیْ‌ءٍ حَتَّی تُقیمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیلَ﴾؛[35]شما که زیر پایتان شُل است، نرم است، عقیده‌ای ندارید، معتقداتی ندارید، پایگاه فکری ندارید کجا ایستادید که بتوانید ستون را نگه بدارید؟! کسی که زیر پایش لغزان است این می‌تواند ستون را نگه بدارد؟! فرمود: ﴿لَسْتُمْ عَلی‌ شَیْ‌ءٍ حَتَّی تُقیمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیلَ﴾، گرچه معروف بین اهل تفسیر این است که شما هیچ ارزشی ندارید مگر اینکه تورات و انجیل را اقامه کنید، این حق است و اما آن معنای لطیف سیدناالاستاد آن دقیق‌تر است، فرمود آخر شما اعتقاد توحیدی که ندارید، عقل هم که گذاشتید کنار، نقل هم که گذاشتید کنار، پایگاه فکری ندارید تا بتوانید دینتان را حفظ کنید![36]﴿یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلی‌ شَیْ‌ءٍ حَتَّی تُقیمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیلَ﴾ این‌جا هم به ما می‌فرماید اگر عدّه‌ای در اثر استخفاف دیگران «خفیف‌العقل» شدند ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ [37]ملّت خفیف، سخیف، تهی‌مغز این دیگر توان آن را ندارد که ستون را نگه بدارد، این خودش را نمی‌تواند نگه بدارد، این ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ همین است.

نقل مستقیم کلام محقق کلینی و صدر المتألهین در عظمت خطبه توحیدی علی(علیه السلام)
اما آن روایت جلسه قبل را فقط به شما آدرس بدهیم، بقیه در اختیار خود شما. مرحوم کلینی در همان جلد اول «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِید» اوّلین روایتی که نقل می‌کند به وسیله وجود مبارک امام صادق این است که امام صادق(سلام الله علیه) می‌فرماید: «أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِین‌(علیه السلام) اسْتَنْهَضَ النَّاسَ فِی حَرْبِ مُعَاوِیَةَ فِی الْمَرَّةِ الثَّانِیَةِ»، وقتی مردم جمع شدند:«قَامَ خَطِیباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَد»، [38]تا پایان خطبه. مرحوم کلینی در صفحه 136 دارد که «وَ هَذِهِ‌ الْخُطْبَةُ مِنْ مَشْهُورَاتِ خُطَبِهِ(علیه الصلاة و علیه السلام)»، مبادا کسی بگوید این سند دارد یا سند ندارد! همه این را نقل کردند خواص و عوام، توده مردم،آنها که در صدد حفظ خطبه‌های ادبی بودند این را نقل کردند و در همه خانه‌ها رفته که وجود مبارک علی‌بن‌ابی‌طالب این خطبه را خوانده است: «حَتَّی لَقَدِ ابْتَذَلَهَا الْعَامَّةُ وَ هِیَ کَافِیَةٌ لِمَنْ طَلَبَ عِلْمَ التَّوْحِیدِ إِذَا تَدَبَّرَهَا وَ فَهِمَ مَا فِیهَا»؛ فرمایش مرحوم کلینی این است، شما که با کافی مرحوم کلینی آشنایید می‌بینید که مرحوم کلینی معمولاً فرمایشی از خودش ندارند، فقط حدیث را نقل می‌کند، اما این‌جا فرمود: «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَیْسَ فِیهَا لِسَانُ نَبِیٍّ»؛ اگر تمام جن و انس جمع شوند و در بین اینها نبیّ‌ای و پیامبری نباشد، بخواهند توحید را آن‌طوری که علی‌بن‌ابی‌طالب(سلام الله علیه) بیان کرده، بیان کنند قدرت ندارند:«فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ» که «لَیْسَ فِیهَا لِسَانُ نَبِیٍّ»، این جمله نظر شریف شما باشد تا آن اضافه‌ای که مرحوم صدرالمتألهین دارند روشن شود: «عَلَی أَنْ یُبَیِّنُوا التَّوْحِیدَ بِمِثْلِ مَا أَتَی بِهِ بِأَبِی وَ أُمِّی‌»؛ کلینی می‌گوید پدر و مادرم فدای علی! «عَلَی أَنْ یُبَیِّنُوا التَّوْحِیدَ بِمِثْلِ مَا أَتَی بِهِ بِأَبِی وَ أُمِّیمَا قَدَرُوا عَلَیْه‌».مرحوم کلینی در هشت جلد کافیروایات فراوانی نقل می‌کند، در نقل آنها وقتی نام امام را می‌برند که نمی‌گویند «بِأَبِی وَ أُمِّی»، جاهایی که خیلی حساس باشد، دیگر در اختیارشان نیست! «بِأَبِی وَ أُمِّی مَا قَدَرُوا عَلَیْهِ وَ لَوْ لَا إِبَانَتُهُ عَلیهِ السَّلام مَا عَلِمَ النَّاسُ کَیْفَ یَسْلُکُونَ سَبِیلَ التَّوْحِیدِ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی قَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ کَان‌». آن وقت این جمله‌ها را می‌شمرد که این جمله‌ها در فلسفه و کلام و اینها سابقه ندارد. مرحوم صدرالمتألهین(رضوان الله علیه) در شرح این جمله از فرمایشات مرحوم کلینی دو جمله کوتاهی هم اضافه کرده است؛ مرحوم صدرالمتألهین در جلد چهارم شرح اصول کافی که مبسوطاً چاپ شد، آن‌جا دارد: اینکه کلینی فرمود:«لسان نبی نباشد»؛ یعنی هر پیغمبری هم نمی‌تواند مثل علی حرف بزند!اینجا کلینی باید بگوید اعظم انبیای الهی نباشد. دارد که «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَیْسَ فِیهَا لِسَانُ نَبِیٍّ» این جمله، جمله کلینی است، مرحوم صدرالمتألهین اضافه کردند که «أی من اعاظم الأنبیاء» نه انبیای عادی! «کنوح و ابراهیم و ادریس و شیث و داود و موسی و عیسی و محمد صلوات الله علیهم اجمعین‌»، اگر انبیای عادی بودند هم نمی‌توانستند مثل علی حرف بزنند، اگر اعظم انبیا مثل این بزرگواران که قرآ‌ن قصه اینها را با جلال و عظمت نقل کرده است، اگر در بین اینها نباشند، بخواهند «عَلَی أَنْ یُبَیِّنُوا التَّوْحِیدَ بِمِثْلِ مَا أَتَی بِهِ بِأَبِی وَ أُمِّیمَا قَدَرُوا عَلَیْهوَ لَوْ لَا إِبَانَتُهُ عَلیهِ السَّلام مَاعَلِمَ النَّاسُ کَیْفَ یَسْلُکُونَ سَبِیلَ التَّوْحِیدِ»، این بازگشتش به این است که اینها قرآن ناطق‌اند.

بیان کاشف الغطاء در همتایی امام با قرآن
یک بیان نورانی مرحوم کاشف‌الغطاء در کشف‌الغطاء دارد ـکشف‌الغطاء باید یک کتاب بالینی برای طلبه ای که بخواهد مجتهد شود باشد ـ در آن‌جا در بحث امامت دارد که قرآن بالاتر از امام نیست؛[39] البته امام در مقام بدن در عالم طبیعت برای حفظ قرآن شهید می‌شود؛ اما امام که تنها بدن نیست! تنها در عالم طبیعت نیست! آن حقیقت ملکوتی امام، آن ولایت امام، آن عصمت امام،اینها همتای قرآن کریم‌اند؛ لذا می‌فرماید قرآن بالاتر از امام نیست،اینها همتای هم هستند؛ اگر قرآن بالاتر از امام بود؛ یعنی قرآن مقامی داشت و امام ـ معاذ الله ـ به آن مقام نرسیده می‌شد «افترقا»، برای اینکه امام نمی‌رسد به آن مقام. اگر یک سلسله معارف بلندی در قرآن باشد که امام(سلام الله علیه) ـ معاذ الله ـ به آنها نرسیده باشد این می‌شود «افتراق»! در حالی که حضرت فرمود: «لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»؛[40]یعنی هر اندازه قرآن اوج دارد معصوم(سلام الله علیه) و اهل بیت(علیهم السلام) هم اوج دارند که «حَشَرَنا اللهُوَ ایّاکُمْ فیزُمرَتِکُم»!

[1]اصول الفقه، الشیخ محمدرضاالمظفر، ج1، ص199.
[2]لغت‌نامه دهخدا، سور: (اصطلاح منطق) لفظ کل و لفظ بعض است که وضع کرده‌اند برای چندی افراد موضع و این معنی مجاز است.
[3]الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص16.
[4]نساء/سوره4، آیه165.
[5]سجده/سوره32، آیه7.
[6]تین/سوره95، آیه4.
[7]روم/سوره30، آیه30.
[8]مائده/سوره5، آیه48.
[9]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص72.
[10]مریم/سوره19، آیه64.
[11]بقره/سوره2، آیه19.
[12]واقعه/سوره56، آیه13.
[13]کهف/سوره18، آیه13.
[14]بقره/سوره2، آیه253.
[15]اسراء/سوره17، آیه55.
[16]من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج‌1، ص241.
[17]مائده/سوره5، آیه46.
[18]مائده/سوره5، آیه48.
[19]کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء (ط ـ الحدیثة)، کاشف الغطاء، ج‌4، ص 323 و 324.
[20]جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج‌13، ص105.
[21]آل عمران/سوره3، آیه42.
[22]مریم/سوره19، آیه28.
[23]المحاسن، احمدبن محمدبن خالدالبرقی، ج1، ص44.
[24]هود/سوره11، آیه104.
[25]بقره/سوره2، آیه43.
[26]بقره/سوره2، آیه3.
[27]معارج/سوره70، آیه22.
[28]عنکبوت/سوره29، آیه45.
[29]الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج3، ص310 و 311.
[30]اعراف/سوره7، آیه29.
[31]الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص11.
[32]الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج8، ص345.
[33]شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج8، ص112.
[34]آل عمران/سوره3، آیه103.
[35]مائده/سوره5، آیه68.
[36]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌6، ص 64 و 65.
[37]زخرف/سوره43، آیه54.
[38]الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص134.
[39]کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط ـ الحدیثة)، کاشف الغطاء، ج‌3، ص452.
[40]دعائم‌الاسلام، قاضی نعمان مغربی، ج1، ص28.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:48

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی