display result search
منو
تفسیر آیات 7 تا 12 سوره شوری، بخش دوم

تفسیر آیات 7 تا 12 سوره شوری، بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 107 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 7 تا 12 سوره شوری، بخش دوم"
- ادله دال بر جهانی بودن رسالت پیامبر و ظهور تدریجی آن؛
- علت مأموریت پیامبر بر انذار به معاد قبل از توحید؛
علت امت واحد قرار داده نشدن انسان‌ها.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ تُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لاَ رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ (7) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فی رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصیرٍ (8) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَ هُوَ یُحْیِ الْمَوْتی وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدیرٌ (9) وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فیهِ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَحُکْمُهُ إِلَی اللَّهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبِّی عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنیبُ (10) فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً یَذْرَؤُکُمْ فیهِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ (11) لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلیمٌ (12)﴾

ادله دال بر جهانی بودن رسالت پیامبر و ظهور تدریجی آن
بعد از بیان کوتاهی درباره وحی و نبوّت، به مسئله «إنذار» وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پرداختند. همان‌طوری که ملاحظه فرمودید رسالت آن حضرت در سه حوزه خلاصه می‌شد: حوزه اول نزدیکان و قوم عرب بود؛ حوزه دوم که از آن اوّلی وسیع‌تر است، منطقه عِبری و سریانی و کلیمی و مسیحی و مانند اینها بود و حوزه سوم هم حوزه جهانی است که ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾ [1]و ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ [2]و امثال آن است. اگر در بخشی از آیات دارد که ﴿لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری﴾ یا ﴿أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ﴾ [3]و در بخش‌های دیگر هم «بالصراحة» بازگو فرمود نظیر آیه اول سوره مبارکه «فرقان» که فرمود: ﴿تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾ که این «إنذار» جهانی مربوط به حوزه سوم است؛ اول در حوزه داخلهٴ خود عرب‌ها، بعد حوزه اهل کتاب و بعد هم حوزه جهانی؛ البته چه مسلمان و چه غیر مسلمان، چه موحّد و چه غیر موحّد، چه مشرک و چه ملحد، پس این سه حوزه به تدریج هست. اینکه فرمود: ﴿لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری﴾ که نظیر ﴿أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ﴾ در یک بخش خاص است، مفهوم ندارد تا مثلاً دلالت کند بر اینکه رسالت آن حضرت جهانی نیست. ﴿وَ کَذلِکَ﴾ همان‌طوری که برای انبیای قبل وحی می‌فرستادیم برای شما هم وحی فرستادیم ﴿قُرْآناً عَرَبِیًّا﴾، چون هیچ پیامبری نیست مگر اینکه به زبان خود آن قوم ﴿لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَهَا﴾. یک اصل کلی در قرآن کریم ذکر فرمود که ما اگر خواستیم پیامبری را ارسال کنیم، در آن هستهٴ مرکزی بلادشان ـ در روستاهای دوردست یا شهرهای کوچک نه ـ در آن شهرهای بزرگ که از آن‌جا پیام به سایر بلاد می‌رسد ارسال می‌کنیم. هیچ پیامبری نیست الاّ اینکه ما ارسال کردیم ﴿فی أُمِّها رَسُولاً﴾؛ «مَا مِن قَریة» الاّ اینکه ﴿فی أُمِّها رَسُولاً﴾، این‌جا هم فرمود: ﴿لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَهَا﴾، از اینکه بعداً وجود مبارک حضرت قدرتی پیدا کرد و «جزیرةالعرب» فتح شد که برای امپراطوری ایران نامه نوشت، برای امپراطوری روم نامه نوشت و برای سلاطین بلاد دیگر نامه نوشت، این نشانه همان اول سوره مبارکه «فرقان» است که فرمود: ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾؛ البته همچنین ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ هست، ﴿کَافَّةً لِلنَّاسِ﴾ [4]هست، ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾ [5]و مانند آن هست.

علت مأموریت پیامبر بر انذار به معاد قبل از توحید
بعد فرمود که اینها را به روز معاد «إنذار» کنید. در سوره مبارکه «ص» گذشت که گرچه مسئله توحید اوّلین مسئله است، ولی از نظر مسائل اخلاقی و تزکیه نفس، جریان معاد سهم تعیین‌کننده‌ای دارد؛ در سوره مبارکه «ص» ملاحظه فرمودید، طبق برهانی که خدا در آن جا اقامه می‌کند، می‌فرماید اینها که از راه بیراهه رفتند: ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ [6]استدلال حضرت این است که اینها روز معاد را فراموش کردند؛ یعنی یادش باشد که تمام کارهای او زنده است، یک؛ کاری که زنده باشد صاحبکار را رها نمی‌کند، چون عمل بدون اینکه به جایی وابسته باشد که در عالَم رها نمی‌شود، هر عملی با عامل خودش است، چون معلول اوست، اثر اوست و با آن ارتباط دارد، دو؛ چون عمل هست و با عامل ارتباط ناگسستنی دارد، فرمود: ﴿لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی﴾، [7]چه اینکه آن سعی هم هیچ رابطه‌ای مگر با عامل ندارد، سه؛ در قیامت ظهور می‌کند، چهار؛ اگر هر کسی بداند که «عَلی‌ رُؤُوسِ الأَشْهاد» رسوا می‌شود، دیگر مواظب کار خودش هست! تمام مشکلات ما این است که «یَوْمَ الْحِسَاب»‌ را آدم فراموش می‌کند! درست است که مبدأ اوّلین اصل و مهم‌ترین اصل است، و اعتقاد به آن را مشرکین هم داشتند؛ ولی با این اعتقاد مشکل آنها حل نمی‌شد؛ خدا هست! بله خدا هست؛ امّا وقتی معادی نباشد، حساب و کتابی نباشد و در برابر آن مسئولیتی نداشته باشیم چه خواهد شد؟ لذا صِرف اعتقاد به خدا که در بین مشرکین هم رواج داشت: ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾، [8]این مشکل را حل نمی‌کند.

تبیین احتمالات سه‌گانه در معنای ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ بودن قیامت
این‌جا فرمود: ﴿وَ تُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ﴾؛ آن روز قیامت را باید «إنذار» کنی که ملاحظه فرمودید روز جمع است، نه روز جامعه و نه روز اجتماع؛ روزی است که هر کسی مهمان سفره خودش است، آن روز هم ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ است؛ این ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ هم می‌تواند جهت قضیه باشد و هم می‌تواند خبر قضیه باشد؛ جهت قضیه باشد، یعنی «المعاد حقّ بالضرورة، القیامة حقّ بالضرورة» که این ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ در اصطلاح قرآن، همان «بالضرورة» در منطق است؛ احتمال دیگر این بود که خودش می‌تواند خبر باشد ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ﴾ [9]که آن «یوم» متّصف است به ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ یا «یَوْمٌ لا رَیْبَ فیهِ» که خبر باشد برای «یوم»، یا وصف باشد برای «یوم»؛ روزی که در آن شک نیست. دنیا شک‌بردار است، انسان در مطلبی شک می‌کند که آیا حق است یا نه؛ گاهی یقین به خلاف دارد، گاهی یقین به وفاق و گاهی هم شک دارد؛ امّا در قیامت اصلاً شک وجود ندارد، چون هر چه هست برای آدم کشف می‌شود؛ اسرار آدم کشف می‌شود، یک؛ پرده عالم کنار می‌رود، دو؛ نه در جهان‌بینی شک دارد و نه در انسان‌شناسی؛ روزی است که ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾؛ یک وقت است که می‌گوییم خود قیامت «مشکوک‌فیه» است، این یک مرحله؛ مرحله دیگر این است که قیامت ظرف شک نیست؛ مثل اینکه کسی بگوید روز در حال طلوع آفتاب جا برای ابهام نیست؛ یعنی این ظرف، ظرفِ ابهام نیست و شما نمی‌توانید شک کنید، چون همه چیز را می‌بینید. بنابراین قیامت روزی است که شک در آن راه ندارد؛ اسرار خودش را می‌بیند، جهان را هم خوب می‌بیند، ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾؛[10]بهشت روشن است، جهنم روشن است، «الله» روشن است و با چشم جان دیده می‌شود، گرچه ﴿لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ﴾ [11]است، لکن وضع فرشته‌ها روشن است، وضع حساب و کتاب روشن است، وضع «صراط» روشن است و هیچ چیزی مشکوک نیست. «حساب» یعنی چه؟ «میزان» یعنی چه؟ «تَطَایُرِ الْکُتُب» یعنی چه؟ «إنطاق الجَوارح» یعنی چه؟ همه چیز مشهود است، پس قیامت روزی است که شک در آن راه ندارد؛ اگر از باب تشبیه ضعیف بگوییم نظیر «عندالضحی» است، یعنی وقتی آفتاب خوب برآمد همه چیز روشن می‌شود، دیگر در و دیوار روشن است، «حَجَر» و «شَجَر» و «انسان» روشن است، شکّی در آن نیست؛ امّا وقتی تاریک باشد آدم نمی‌داند آن شَبه انسان است یا غیر انسان، ولی وقتی روز باشد دیگر می‌فهمد. ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ در قیامت به هر دو ـ سه معناست؛ هم ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ می‌تواند جهت قضیه باشد، هم می‌تواند خبر قضیه باشد و هم می‌تواند ظرفِ ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ باشد.

علت امت واحد قرار داده نشدن انسان‌ها
فرمود: ﴿فَریقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَریقٌ فِی السَّعیرِ﴾ و اگر ذات اقدس الهی می‌خواست که انسان‌ها را در یک حدّ قرار دهد، امت واحده قرار می‌داد؛ ولی دیگر تکاملی در کار نبود! خداوند موجوداتی که در یک حدّ هستند را فراوان آفرید؛ مانند فرشته‌ها که این‌طور هستند؛ گرچه فرشته‌ها درجاتی دارند؛ امّا این فرشتگانی که «ملائکةالأرض» نیستند، یعنی فرشته‌هایی که مسئول امور بهشت و جهنّم و وحی و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و آنهایی که زیرمجموعه اینها هستند، همه‌ آنها پاک‌ می باشند و هیچ کدام اهل گناه و خلاف نیستند. اگر خدا انسان‌ها را هم در همین حدّ قرار داده بود فرشته می‌شدند، از این موجودات خدا فراوان دارد، عدد فرشته‌ها را هم جز ذات اقدس الهی کسی نمی‌داند؛ اگر انسان‌ها مثل فرشته‌ها بودند، می‌شدند فرشته، دیگر انسان نبودند. خدا انسانی آفرید که خلیفه او باشد و از فرشته‌ها بالاتر باشد تا معلّم فرشته‌ها شود! این انسان باید با اختیار باشد. اگر خدای سبحان همه را در یک حدّ از عصمت و نزاهت قرار می‌داد، بله فرشته می‌شد، از این موجودات خدا زیاد دارد؛ ولی خلیفه‌ای قرار داد که با اختیار خودش این راه را طی کند و دو چراغ به او داد: یکی سراج درونی به نام «عقل» و «فطرت» و دیگری هم سراج بیرونی به نام «نقل» که هر دو کاشف وحی الهی هستند، آنچه بر انبیا و اولیا(علیهم السلام) رسیده است آنها را «بالاصالة» می‌فهمند، بعد عقل به وسیله چراغ می‌فهمد که این ائمه و انبیا(علیهم السلام) این مطالبی را که آوردند منظورشان چیست، نقل هم توضیح می‌دهد که این مطالب منظورشان چیست، پس عقل و نقل دو چراغ‌ هستند تا بفهمند که انبیا و اولیا(علیهم السلام) چه چیزی آوردند و هیچ کدام از این دو قانون‌گذار نیستند، هر دو قانون‌شناس هستند، آن وقت انسان از همین راه کامل می‌شود و از ملائکه هم می‌گذرد؛ لذا فرمود: ﴿وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فی رَحْمَتِهِ﴾ و مشیئت او هم مثل حکمت اوست، هرگز ذات اقدس الهی چیزی را بدون حکمت اراده نخواهد کرد.

تفاوت نصرت و ولایت و فاقد آن بودن انتصاب کنندگان راه باطل
امّا کسانی که از این راه بیراهه رفتند و عمداً ظلم را انتخاب کردند، نه کسی را دارند که ولایت آنها را به عهده بگیرد، نه کسی را دارند که اینها را کمک کند، البته فرق بین ولایت و نصرت هم در بحث‌های قبل گذشت؛ یک وقت است انسان تمام کارهای او را دیگری انجام می‌دهد، مثل بیماری که روی بستر استراحت و روی تخت هست، هیچ کاری از او ساخته نیست و دیگران ولیِّ او هستند، کودک و بیمار از کارافتاده این‌چنین است؛ امّا یک وقت بیماری است که بخشی از کارها را خودش انجام می‌دهد، آن کمبودش را دیگران انجام می‌دهند، ولایت برای بخش اول است و نصرت برای بخش دوم است. این کودک وقتی نوجوان شد بخشی از کارهای خودش را انجام می‌دهد؛ ولی در ترمیم کمبودها، اولیای او، او را کمک می‌کنند که می‌شوند انصار او، این جا جای نصرت است؛ امّا وقتی کودک است تحت ولایت می‌باشد، نه اینکه بخشی از کارها را خود این کودک شیری انجام بدهد و بقیه را مادر کمک کند، این‌طور نیست. انسان گاهی طوری است که تمام کارهایش تحت ولایت «الله» است، البته این فصل سوم است؛ یعنی مقام فعل است و او مشاهده می‌کند و آنهایی که اولیای الهی‌ هستند این‌چنین استدلال می‌کنند؛ وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق این آیه فرمود: ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحینَ﴾، [12]اینکه می‌گوید: ﴿إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ [13]این شخص تحت ولایت اوست، این کلاً احساس می‌کند، درک می‌کند و مشاهده می‌کند که دیگری دارد او را اداره می‌کند، این خودش را تحت ولایت «الله» می‌بیند؛ امّا کسانی که به این مقام بار نیافتند، برای آنها بخشی «مستور» است و بخشی «مشهود»، می‌گویند این مقدار را ما با کمک الهی انجام دادیم ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾؛ [14]این نصرت برای آن نوجوان یا جوانی است که بخشی از کارهای خودش را انجام می‌دهد، کمبود را به وسیله اولیا و انصار و پدر و مادر خود تأمین می‌کند.

چگونگی تصور استناد نصرت و ولایت خدا بر عبد و نمونه آن
قرآن کریم هم دو گونه با انسان ها سخن می‌گوید؛ اگر از طرف بنده باشد دو نحو حرف هست و از طرف مولا هم باشد دو نحو حرف هست؛ از طرف بنده باشد می‌گوید: ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحینَ﴾ و گاهی هم می‌گوید: ﴿مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّه﴾؛ [15]گاهی می‌گویند خدا ناصر است و گاهی هم می‌گویند خدا ولیّ است. از طرف «الله» باشد هم گاهی سخن از نصرت است و گاهی سخن از ولایت است که آن نصرت هم آمیخته با ولایت است؛ این دو تعبیر سوره مبارکه «انفال» یکسان نیست، یکی اینکه فرمود: ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی﴾ [16]در عین حال که «رَمْی» را به ذات اقدس الهی نسبت می‌دهد، به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم منسوب می‌داند، می‌گوید آن وقتی که تو «رمی» کردی، تو «رمی» نکردی، خدا رمی کرد و در کنارش وقتی با رزمنده‌ها سخن می‌گوید به نحو سالبه، یک جانبه، نه تلفیق نفی و اثبات، یعنی نظیر ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی﴾ نیست که تلفیق نفی و اثبات باشد، این نفی صریح است ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾، [17]همه این رزمنده‌ها تلاش و کوشش کردند و عدّه‌ای را به هلاکت رساندند، فرمود شما هیچ کاری نکردید! این می‌شود ولایت! آن‌جا که خدای سبحان بخواهد ولایت خودش را نشان بدهد، می‌گوید کار، کار من است! آن‌جا که بخواهد نصرت خودش را نشان بدهد، می‌گوید اینکه تو کردی به کمک ما بود؛ حالا تا مقطع چه کسی باشد، شنونده چه کسی باشد، دریافت کننده چه کسی باشد و چه شخصی مقام فعل ذات اقدس الهی را درک بکند این دیگر متفاوت است. فرمود اگر کسی بیراهه رفت، کجراهه رفت، همه راه‌ها را که ما نشان دادیم پس زد ﴿نَبَذُ فَریقٌ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ [18]این شخص نه ولیّ دارد نه نصیر، همه کارها به عهده خودش است! اگر همه کارها به عهده خودش است و او هم عبد «مسکینِ» «مستکینِ» «مستجیر» است، تنها می‌ماند! فرمود اینها ﴿ما لَهُمْ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصیرٍ﴾، وقتی «نصیر» نداشت یقیناً «ولیّ» هم نخواهد داشت. پرسش: با قُرب نوافل[19] ؟ پاسخ: نه! وقتی خدای سبحان زبان او شد، گاهی زبان کار ولایت را انجام می‌دهد و گاهی که دست او شد، دست او کار ولایت را انجام می‌دهد که همان ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾ می‌شود.

مشکل نبودن استناد نصرت به خدای سبحان در مقام فعل
بنابراین فرمود که خدا این کارها را کرده؛ امّا اگر ما بدانیم که تمام بحث‌ها در فصل سوم است، نه فصل اول و دوم که منطقه ممنوعه است، مشکلی پیش نمی‌آید، چون مقام ذات منزّه است. بارها ملاحظه فرمودید این ذات مفهوم نیست تا به ذهن کسی بیاید، ما هم بیش از این مقدورمان نیست و مکلّف هم نیستیم، بلکه با دلیل و برهان عقلی و نقلی ثابت می‌کنیم که خدایی هست؛ امّا خدا مفهوم نیست که در ذهن ما جا بگیرد؛ این «الله»، «الله» به حمل اوّلی است که به حمل شایع صورت ذهنی است و این را هم که در کفایه و امثال کفایه[20] عنایت کردید که بین حمل اوّلی و حمل شایع فرق است؛ مثلاً می‌گوییم شخص، یعنی این «شین» و «خاء» و «صاد» شخص است به حمل اوّلی و این شخص کلی است به حمل شایع; زیرا این کلمه «شخص» بر افراد زیادی اطلاق می‌شود؛ فرد هم همین طور است؛ فرد، فرد است به حمل اوّلی و فرد، کلی است به حمل شایع که زید فرد است، عمرو فرد است، بکر فرد است. بین حمل اوّلی و حمل شایع خیلی فرق است؛ «الله»، «الله» است به حمل اوّلی، بله مفهوم است؛ یعنی ذات مستجمع جمیع صفات؛ امّا همه اینها یک مفهوم ذهنی است. این بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) که فرمود: ـ «کُلَّ ما» نه «کلّما» ـ «کُلَّ ما مَیزْتُمُوهُ بِأَوْهٰامِکُمْ فی أَدَقِّ مَعٰانِیهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَیکُم»، [21]پس اگر کسی شرح مفصّلی هم برای جوشن کبیر بنویسد، این در فضای ذهن است و هیچ کدام از اینها «الله» نیستند، ولو هزار اسم را در هزار جلد شرح کرده باشد. «الله» یک حقیقت بیرونی است که بر درون ما هم اشراف دارد، حقیقت بیرونی را هم که با مفهوم نمی‌شود فهمید، با شهود باید درک کرد و چون او بسیط است و جزء ندارد، نامتناهی است و اکتناه‌پذیر نیست؛ لذا شهود او «بالقول المطلق» مستحیل است. آنهایی که به مقام فنا رسیدند، یعنی «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»[22] نه به جز خدا نباشد! انسان که به مقام فنا رسید خودش را نمی‌بیند، دیگری را هم نمی‌بیند، فقط «الله» را می‌بیند؛ خودش موجود هست، منتها خودش را نمی‌بیند، چون خودش موجود هست به اندازه خودش ادراک دارد و چون به اندازه خودش ادراک دارد، در مقام فنا هم خدا را آن‌طوری که هست نمی‌شناسد، گرچه به خودش توجّه ندارد، گرچه به ماسوا توجّه ندارد؛ ولی خودی هست! مقام فنا این نیست که موجود نابود شود، اگر نابودی باشد که کمال نیست و این تشبیه هم تشبیه نارواست که انسان مثل قطره‌ای است که در دریا گُم می‌شود؛ آن‌جا مرکّب نیست، بسیط محض است و قطره راه ندارد، کسی به مقام ذات راه ندارد، تا برود آن‌جا و غرق آن ذات شود. بنابراین اینکه فرمودند هیچ کسی او را درک نمی‌کند برای مقام ذات است، یک؛ صفات ذاتی که عین ذات است، دو؛ ولی در مقام فعل که فعل و ظهور خداست، امکان هست و جزء ممکنات است، این‌جا بین «خلق» و «مخلوق» یک پیوندی هست؛ «خلق» فعلِ «بالقول المطلق» خداست و زید مخلوق است، این‌جاست که خلق و مخلوق یکی می‌شود! این خلق که حقِّ «مخلوق‌ٌبه» است، با مخلوق یکی می‌شود و ارتباط ادراکی و شهودی این جاها تفاوت پیدا می‌کند؛ فرمود شماها این کارها را نکردید، من خودم این کارها را کردم! اگر فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾؛ یعنی من ولیّ شما بودم، آن‌جا که فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾، آن‌جا بخشی از کارها را به خود آنها نسبت می‌دهد، بخشی از کارها را به فرشته‌ها نسبت می‌دهد و بخشی از کارها را هم به خودش اِسناد می‌دهد.

بطلان ولایت پذیری از غیر خدا و گستره شمول آن
فرمود آنها نه ولیّ دارند و نه نصیر: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ﴾. «مِن دون» خدا یا بت درون است، مثل کسانی که گرفتار تفکر اومانیسمی[23]‌ هستند و به جای اینکه بگویند انسان جانشین خداست، ـ معاذ الله ـ می‌گویند جایگزین «الله» است و اللّهی در کار نیست، هر چه هست خود انسان است که این می‌شود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛[24] حالا این اصطلاحات قبلاً نبود و الآن رواج پیدا کرده است، اینکه قرآن فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛ یعنی کسی که می‌گوید من هر چه بخواهم می‌گویم، هر جا بخواهم می‌روم، هر کاری تصمیم بگیرم انجام می‌دهم، این یعنی چه؟ یعنی من از هیچ چیزی پیروی نمی‌کنم، مگر از میل خودم که این می‌شود ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾، حالا نام آن را هر چه می‌خواهند بگذارند. این شخص یک بت درونی ساخته و از آن بت دارد اطاعت می‌کند یا نه جناحی است، حزبی است، قومی است، قبیله ای است، عشیره‌ای است و بر اساس اولاد است، همه اینها ﴿مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ است.

انحصاری بودن ولایت خدای سبحان و ادله آن
فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ﴾، آن وقت به صورت حصر فرمود: ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾ که در بحث دیروز گذشت، این ضمیر فصل و معرفه بودن خبر مفید حصر هستند ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾، براهین مسئله هم متعدّد است، چرا ﴿هُوَ الْوَلِیُّ﴾ است؟ برای اینکه قدرت حیات‌بخشی به دست اوست، هر کسی حیات‌بخش هست ولیّ است. چرا او ولیّ است؟ برای اینکه او قدیرِ محض است و هر که قدیر محض هست ولیّ است، پس او ولیّ است. چرا او ولیّ است؟ برای اینکه او حاکم مطلق است و هر که حاکم مطلق هست ولیّ است، پس او ولیّ است. چرا او ولیّ است؟ برای اینکه او حَکَم مطلق است و هر که حَکم مطلق باشد ﴿هُوَ الْوَلِیُّ﴾ است؛ اینها چند برهان است که در بحث دیروز آنها را ملاحظه فرمودید. راه اثبات وحدت و کثرت براهین را حدود وسطا مشخص می‌کند؛ اگر حدّ وسط یکی بود؛ با عبارت‌های گوناگون ارائه شد، برهان یکی است؛ امّا اگر حدّ وسط دو مورد یا پنج‌ مورد بود، برهان دو یا پنج‌ مورد است، پس معیار وحدت و کثرت براهین، وحدت و کثرت حدود وسطاست؛ این‌جا حدّ وسط یکی حیات‌بخشی است، یکی قدرت است، یکی حاکم بودن است و یکی هم حَکم بودن است. آن‌که کشور را اداره می‌کند، حاکم است؛ آن‌که روی کُرسی قضا نشسته است، حَکم است که حلّ اختلاف به عهده اوست؛ آن‌که تواناست که از سوی طرف همهٴ کارها را انجام دهد، وکیلِ مطلق است؛ لذا بر او توکّل می‌شود؛ آن‌که مرجع مشکلات است و افرادی که در نوبت‌ هستند به او مراجعه می‌کنند، البته بنا بر اینکه این «مُنیب» از «نابَ یَنوب» باشد که اجوف واوی است؛ کسانی که منقطعان را می‌پذیرند او مرجع «إنابه» است، بنا بر اینکه «مُنیب» ثلاثی مجرّد آن از «نابَ یَنیب» باشد؛ یعنی «إنقطع یَنقطع». او ولیّ است، چون فاطر است، نوآور و فنّاور است که همه را از نو آفریده ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾. او ولیّ است برای اینکه همسر انسان را از جنس انسان قرار داد که از او بتواند کثرت به بار بیاورد.

تبیین وجوه تفاوت انسان با فرشته‌ها و شباهت او با حیوانات
انسان به همان دلیل که فرمود یکسان نیست، هر کسی را ما با اختیار خود او آفریدیم که از این جهت با فرشته‌ها فرق دارند، از این جهت هم که باقیِ به شخص نیست بلکه باقیِ به نوع است با فرشته‌ها فرق دارند. فرشته‌ها چون مرگ‌پذیر نیستند، نکاح و ازدواج برای بقای نسل و امثال آن نیست؛ امّا انسان ها چون مرگ‌پذیر هستند، برای حفظ نوع و حفظ نسل ازدواج مطرح است؛ این دو فرق اساسی بین انسان و فرشته هست، در آن‌جا فرمود ما همه فرشته‌ها را منزّه خلق کردیم؛ امّا انسان ها را آزاد آفریدیم که هم شهوت و غضب دارند، هم عقل و اندیشه و انگیزه دارند تا راه صحیح را انتخاب کنند ـ این یک فرق اساسی بین انسان و فرشته است ـ دوم اینکه فرشته‌ها مرگ‌پذیر نیستند تا قیامت زنده‌ هستند و حفظ آنها به شخص آنهاست نه به نوع؛ لذا ازدواج و نکاح و امثال آن مطرح نیست، در این جهت انسان ها با حیوانات شبیه هم هستند؛ لذا فرمود: ﴿جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً﴾، آن‌جا که بشر عادی را ذکر می‌کند، نعمت‌ها را دو قسم می‌کند که فرمود بخشی برای شماست و بخشی هم برای دام‌های شما می باشد ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ﴾[25] این یک، ﴿کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ﴾[26] این دو، یک دامدار باید بفهمد که پیام این آیه چیست. آن‌جا که نعمت‌های خوردن و امثال آن است، فرمود این میوه‌ها را قدری خودتان بخورید و قدری به دام‌هایتان بدهید، این برکاتی که برای شما خلق کردیم، قدری برای شماست و قدری برای دام‌های شما؛ انسان باید بفهمد که این پیام چه پیامی است؛ امّا آن‌جا که سخن از علم و توحید و معرفت و علوم حقیقی است، می‌فرماید علما و فرشته‌ها حرف‌هایشان این است. این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است که فرمود در فضلِ علم و عالِم همین بس که خدا نام آنها را با فرشته‌ها یکجا ذکر می‌کند،[27] در اوایل سوره آل‌عمران فرمود: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾.[28] اگر سخن از حوزه علمیه است، با فرشته‌ها همراه است؛ امّا اگر سخن از اقتصاد و بخور بخور و امثال آن است با دام همراه است! اینکه فرمود: ﴿کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ﴾ یا ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ﴾ و آن‌جا فرمود: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾، طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) این تقارن نشان می‌دهد که ذات اقدس الهی برای چه چیزی ارزش قائل است.

مکلّف بودن انسان به مقدار فهم خود در شناخت خدای سبحان
پرسش:؟ پاسخ: بله، امّا معرفت کُنه خدا مورد تکلیف هم نیست، هر کسی به اندازه نعمتی که ذات اقدس الهی به او داد، معرفتی که به او داد به همان اندازه هم مسئول است و هم می‌تواند پیشرفت کند. پرسش:.... چه تصوری می تواند داشته باشد؟ پاسخ: خیلی! ما با اندازه یک مفهوم ـ با ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾ که الآن خوانده می‌شود ـ همراه هستیم، معرفت ماهم با اعتراف همراه است! در هر رشته‌ای انسان می‌تواند بگوید من فلان چیز را شناختم؛ امّا درباره ذات اقدس الهی تمام معرفت‌های ما باید در کنار اعتراف باشد! این «مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک‌» [29]را اصلاً برای همین بیان فرمودند، این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾ برای همین نازل شده، مفاهیمی که ادراک می‌کنیم یک بخش معرفتی ماست، بعد بگوییم «مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک‌» برای اینکه تو که در ذهن نمی‌آیی و ما هم که نمی‌توانیم بیرون ببریم، تکلیف ما هم همین است، ما فقط با برهان می‌توانیم بفهمیم خدا هست. پرسش:...؟ پاسخ: همین، تکلیف ما همین طور است! اصلاً اعتقاد ما، شهادت ما و وحدانیت ما برابر آن ادراکات مفهومی و علومی است که ما داریم.
پرسش:...؟ پاسخ: نه، هر کسی برابر فطرتی که ذات اقدس الهی به او داد، او اصلاً با استعداد خلق شد، فرمود ما انسان را بی‌سرمایه خلق نکردیم و ما لوح نانوشته به او ندادیم، ما فقط به او سفارش می‌کنیم که این نسخه خطّی را که ما به او دادیم را خط خطی نکن.

نزدیکی خدای سبحان به انسان و شرط رؤیت آن
پرسش:...؟پاسخ: اشاره شد که او به ما نزدیک است، لکن ما از او دوریم؛ مثل انسان نابینا، یک انسان نابینا برادری دارد که سالیان متمادی از او دور است و آن برادر از مسافرت برگشته و آمده کنار او نشسته «او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد»،[30] وقتی چشم درون ما باز شود، معلوم می‌شود «وَ هُوَ أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»[31] است، برای اینکه او جایی ندارد، چون وقتی مطلق است ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾؛[32] احساس می‌کند و می‌فهمد و این فهم کم کم در او جاذبه ایجاد می‌کند؛ اگر به این حرف‌های برهانی جامهٴ عمل بپوشد، آن‌گاه کم کم در نهاد او یک گرایشی، یک شوقی به بعضی از افعال خدا و آثار خدا پیدا می‌شود که بعضی از چیزها را استشمام می‌کند. وجود مبارک یوسف که از مصر پیام داده بود و تازه پیراهن او از دروازه مصر خارج شد، وجود مبارک یعقوب در فاصله هشتاد فرسخی با جمله اسمیه، با تأکید به «إنّ» و بدون تردید فرمود: ﴿إِنِّی لَأَجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾،[33] این راه باز است! آدم درست است که «الله» را نمی‌تواند درک کند؛ ولی آثار الهی را، فیض الهی را، نسیم الهی را می تواند درک کند: «إِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ‌ نَفَحَاتٍ‌ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا»؛ [34]امّا یک صبر چهل ساله می‌خواهد. پرسش:... آنها را برای ذت خدا می خوانیم. پاسخ: بله برای ذات خدا می‌خوانیم، همین ذات را بر اساس تصوّر برهانی؛ برهان کاملاً می‌تواند به ذات خدا راه پیدا کند، چون مفهوم است و «سهل‌المئونة» است؛ امّا ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾ او را کنترل می‌کند. پرسش: همان فرمایش امام باقر(علیه السلام) می شود؟

ضرورت مدّ نظر داشتن توصیه امام باقر(علیه السلام) در معرفت‌شناسی
پاسخ: همان فرمایش امام باقر(علیه السلام) را ضمیمه این قرار می‌دهیم و آن را به عنوان اعتراف می‌گوییم؛ می‌گوییم امام باقر(علیه السلام) فرمود: اینکه در ذهن ما هست خدا نیست، فقط از او حکایت می‌کند. ما یک وقت درخت را ادراک می‌کنیم: للشی‌ء غیر الکون فی الأعیان ٭٭٭ کون بنفسه لدی الأذهان[35]‌ درخت واقعاً در ذهن می‌آید، یک مهندس کشاورزی واقعاً درخت را می‌فهمد و نشانه‌ آن هم این است که مثل آن را در خارج ایجاد می‌کند. بنابراین بیشتر مردم موحّد هستند، بیشتر مردم اهل بهشت می باشند، چون بیشتر مردم می‌گویند خدا این مفهوم نیست. پرسش: خیلی ها نمی دانند! پاسخ: البته آن‌که نمی‌داند با آن‌که می‌داند برابر نیست: ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾؛[36] ولی آن‌که می‌داند مکلّف است. آن‌که در کوی و برزن هست، به همان اندازه مکلّف است و این‌که بیست سال درس می‌خواند و درجه بالاتر دارد: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾،[37] آن‌که در کوی و برزن هست یک درجه دارد و این چند درجه دارد؛ این ﴿دَرَجاتٍ﴾ که تمیز است، نشانه محذوف بودن آن «درجةً» است که محذوف است؛ یعنی «یرفع الله الذین آمنوا درجةً و الذین اوتوا العلم منکم درجاتٍ»، این «درجات» تمییز نشان می‌دهد آن تمییزی که محذوف است «درجةً» است، البته مردم فرق می‌کنند و آن چیزی را که امام باقر(علیه السلام) فرمودند مرزبندی کرده است، ما هم پیرو امام باقر هستیم و می‌گوییم اینکه فهمیدیم برهان عقلی است، ولی خدا این نیست: «عَرَفْتُ اللَّهَ بِفَسْخِ الْعَزَائِم‌»؛ [38]امّا ما «مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک‌». بنابراین فرمود حواس شما همیشه جمع باشد که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾، محکم‌ترین محکمات قرآن کریم است، این باید دستتان باشد! هر جا هر چیزی فهمیدید بفهمید، امّا بگویید: ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾، این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾ که محکم‌ترین محکمات آیات قرآن کریم است دیگر تخلّف‌ناپذیر است.

تتمیم براهین معرفت‌شناسی توحیدی با اعتراف به ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾
فرمود پنج ـ شش برهان اقامه کردیم؛ گفتیم او «محیی» است، او «قدیر» است، او «حاکم» است، او «حَکم» است، او «ولیّ» است، او «ناصر» است، بعد گفتیم «فاطر» است و کلید به دست اوست؛ امّا ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾؛ یعنی اگر گفتیم او «محیی» است ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾، مبادا خیال کنید عیسای مسیح گفت: ﴿أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[39] این هم شبیه آن است یا اگر ائمه(علیهم السلام) به اذن خدا مُرده را احیا کردند مثل او هستند، اگر «یحیی» ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾, اگر «فاطر» است ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾. این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾ که جزء محکم‌ترین محکمات است باید در کنار همه اسمای هزار و یک‌گانه «جوشن کبیر» باشد. فرمود هیچ دسترسی ندارید، معرفتِ ما با اعتراف ما تتمیم می‌شود؛ امّا موجودات و اشیای دیگر را بشر خوب می‌فهمد، تمام مهندسین مربوطه کشاورزی را می‌فهمند، دامداری را می‌فهمند و مشابه آن را در خارج ایجاد می‌کنند.

تفاوت ازدواج و نکاح و تعابیر به کار رفته برای آن
فرمود: ﴿وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً﴾، این ذکر «انعام» برای این است که مواظب باشیم؛ ما یک ازدواج داریم و یک نکاح داریم، اگر کسی به دنبال اجتماع نر و ماده می‌رود، این در درخت‌ها و حیوانات هم هست ﴿مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً﴾، حواس شما جمع باشد! اگر کسی ازدواج می‌کند برای اینکه نر و ماده جمع شوند، این کارِ انسانی نیست؛ آن وقت فرزند صالح در نمی‌آید! وجود مبارک حضرت هم فرمود من نکاح آوردم، نه ازدواج «النِّکَاحُ سُنَّتِی»[40] من عملی را آوردم که «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِه‌»[41] نه اجتماع نر و ماده، آن عمل دیگر در «انعام» نیست. اینکه فرمود نکاح سنّت من است، ازدواج نر و ماده که همیشه و در همه ملل بود، فرمود ما انبیا نکاح آوردیم «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِه‌»؛ لذا اگر کسی همسر دارد؛ ولی با شنیدن صدای نامحرم طمع کرده است، می‌شود ﴿فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾،[42] ما چنین تربیتی آوردیم! غرض این است که آن‌جا که ازدواج انسان ها با ازدواج «انعام» کنار هم قرار گرفت یک بویی می‌دهد و آن‌جا که نکاح سنّت پیغمبر است بوی دیگر می‌دهد، فرمود همه جا مواظب باشید که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾.

[1]فرقان/سوره25، آیه1.
[2]مدثر/سوره74، آیه31.
[3]شعراء/سوره26، آیه214.
[4]سوره سبإ، آیه28.
[5]انبیاء/سوره21، آیه107.
[6]ص/سوره38، آیه26.
[7]نجم/سوره53، آیه39.
[8]عنکبوت/سوره29، آیه61.
[9]آل عمران/سوره3، آیه9.
[10]ق/سوره50، آیه22.
[11]انعام/سوره6، آیه103.
[12]اعراف/سوره7، آیه196.
[13]انعام/سوره6، آیه162.
[14]محمد/سوره47، آیه7.
[15]مائده/سوره5، آیه30.
[16]انفال/سوره8، آیه17.
[17]انفال/سوره8، آیه17.
[18]انفال/سوره8، آیه17.
[19]الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص352.
[20]کفایة الاصول، الآخوندالخراسانی، ص19.
[21]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج66، ص293.
[22]دیوان سعدی، غزل18؛ «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند ٭٭٭ بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت».
[23]پگاه حوزه(124)، دفترتبلیغات اسلامی قم، ج1، ص5.
[24]جاثیه/سوره45، آیه23.
[25]نازعات/سوره79، آیه33.
[26]طه/سوره20، آیه54.
[27]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج1، ص 180 و 181.
[28]آل عمران/سوره3، آیه18.
[29]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج66، ص292.
[30]دیوان حافظ، غزل143؛ «بی دلی در همه احوال خدا با او بود ٭٭٭ او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد».
[31]التوحید، الشیخ الصدوق، ص79.
[32]حدید/سوره57، آیه4.
[33]یوسف/سوره12، آیه94.
[34]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج68، ص221.
[35]تفسیرالقرآن الکریم، السیدمصطفی الخمینی، ج1، ص126.
[36]زمر/سوره39، آیه9.
[37]مجادله/سوره58، آیه11.
[38]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج58، ص40.
[39]آل عمران/سوره3، آیه49.
[40]جامع الأخبار(للشعیری)، محمدالشعیری، ص101.
[41]الأمالی، ابی جعفرمحمدبن الحسن بن علی بن الحسن الطوسی(شیخ الطائفه)، ص518.
[42]احزاب/سوره33، آیه32.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:17

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی