display result search
منو
تفسیر آیات 11 تا 17 سوره ص

تفسیر آیات 11 تا 17 سوره ص

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 90 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 11 تا 17 سوره ص"
- تبیین حقیقت انسان و بیان محدوده او؛
- ارتباط با خدا لازمه حفظ حدود انسانیّت؛
- عبادت, راهکار قرآن در حفظ برقراری ارتباط با خدا.


﴿جُنْدٌ ما هُنالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (11) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ (12) وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ أُولئِکَ الْأَحْزابُ (13) إِنْ کُلٌّ إِلاَّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ (14) وَ ما یَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلاَّ صَیْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ (15) وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ (16) اصْبِرْ عَلی‌ ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (17)﴾

مهندسی فرهنگی انسان و جهان و روابط میان این دو توسط قرآن
سوره مبارکه «ص» همان‌طور که ملاحظه فرمودید، چون در مکه نازل شد و سوَر مکّی هم قبل از سوَر مدنی نازل شدند و هم فضای جاهلیّت شرک‌آلود در حقیقت اقتضای مهندسی فرهنگی داشت تا اینکه انسان را خوب تبیین کند, جهان را خوب تبیین کند و رابطه انسان و جهان را خوب تبیین کند، قرآن کریم انسان را به خوبی معرفی کرد. در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها وقتی می‌خواهند انسان را معرفی کنند با حدّ تام معرفی می‌کنند؛ حدّ که ماهیّت شیء است غیر از مفهوم است. مستحضرید که مفهوم «لابشرط» و رهاست، با «مخالف» خود نمی‌سازد; ولی با «مختلِف» خود می‌سازد، اما ماهیّت در مدار بسته است؛ از طرف عموم به جنس منتهی می‌شود و از طرف خصوص به فصل منتهی می‌شود که این را می‌گویند حدّ تام؛ لذا ماهیّت چیزی نه تنها با «مخالف» جمع نمی‌شود با «مختلِف» هم جمع نمی‌شود; یعنی نه تنها بین نور و ظلمت یک جا جمع نمی‌شود، اگر اینها عمل «ماهوی» باشند هم بین دو چیزی که «مختلف»‌ هستند نه «مخالف» و «مضاد» و «مقابل» باز هم جمع نمی‌شوند، چون مرز هرکدام از اینها بسته است، این خاصیّت ماهیت است؛ اما مفهوم چون حد ندارد و مرزبندی نیست با مخالف و مقابل خود جمع نمی‌شود; ولی با «مختلِف» جمع می‌شود، چندین مفهوم بر یک شیء ممکن است که صادق باشند؛ مفهوم «علیم», «قدیر»، «قابض», «باسط»، این هزار اسم[1] همه‌ آنها مفهوم‌ هستند و با اینکه مختلف‌ می باشند، مخالف هم نیستند؛ ولی بر یک شیء صادق هستند. قرآن کریم کار را از مفهوم و ماهیّت گرفته، به عینیّت برده است و مگر «بالعرض» کاری با مسائل مفهومی و «ماهوی» ندارد؛ حقیقت شیء را تبیین می‌کند، این روش قرآن کریم است.

تبیین حقیقت انسان و بیان محدوده او
درباره انسان, محدوده او را از لحاظ درون‌ مرزبندی کرده است؛ محدوده او را از نظر برون‌مرزی مشخص کرد و گفت انسان این است, اگر از این محدوده بیرون رفت ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[2]این تحقیر و سبّ و لعن نیست، این تحقیق است؛ می‌فرماید اگر کسی از این محدودهٴ درون‌مرزی انسان را که ما گفتیم بیرون رفت و از محدودهٴ برون‌مرزی انسان را که ما تبیین کردیم بیرون رفت، این واقعاً حیوان است؛ نه اینکه بخواهد بد بگوید, می‌فرماید سه راه دارد: یا چشم باطن پیدا کن؛ نظیر صحنه عرفات که وجود مبارک امام سجاد[3] و امام باقر[4](سلام الله علیهما) آن صحنه ها را به اصحابشان نشان دادند، درون افراد را هم‌اکنون ببین یا به حرف معصومان اکتفا کن که اینها می‌گویند واقعاً ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ﴾ یا چند روز صبر کن که «عندالموت» باطن افراد برای شما روشن می‌شود. اینکه خدای سبحان می‌فرماید: ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این سخن از تحقیر و اهانت و سبّ و اینها نیست بعد از این دو مرزبندی درونی و بیرونی فرمود اگر کسی از این محدوده‌ها بیرون رفت ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ سه راه دارد: یا خودتان ببینید یا حرف ائمه را بپذیرید یا چند روز صبر کنید تا «عندالموت» مشخص ‌شود. راه‌های درون‌مرزی در نوبت‌های قبل مشخص شد، فرمود بالأخره انسان با فکر و اندیشه دارد زندگی می‌کند و انگیزهٴ او را اندیشهٴ او رهبری می‌کند، او در اندیشه اگر بخواهد چیزی را اثبات کند الاّ ولابد باید برهانی باشد و چیزی را بخواهد سلب کند الاّ و لابد باید برهانی باشد؛ هم ﴿لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾،[5] هم ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ﴾،[6] چون تشخیص ندادند تکذیب کردند ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ﴾ این مرزها را بسته است؛ از نظر تابع و متبوع بودن هم در آیه سه و هشت سوره «حج» فرمود اگر تابع هستی محقّقانه تابع باش و اگر متبوع هستی محقّقانه متبوع باش که این تبعیّت در بخش انگیزه ـ انگیزه یعنی عمل ـ و بخش عمل متحقِّق, در بخش علم محقِّق، این درون‌مرزی انسان است؛ اگر این چهار امر را که اضلاع چهارگانه درون‌مرزی اوست، در تابع بودن متحقّق, در متبوع بودن متحقّق, در اثبات محقّق, در سلب محقّق, برابر این چهار آیه این چهار حد را حفظ کرد، درون‌مرزی خود را حفظ کرد.

ارتباط با خدا لازمه حفظ حدود انسانیّت
لازمهٴ حفظ درون‌مرزی, حفظ آن برون‌مرزی است؛ فرمود چیزی در درون شما حلول کرده باشد ـ معاذ الله ـ یا با شما متّحد باشد نیست; ولی تمام هویّت شما به جایی بسته است و آن خداست؛ لذا ذات اقدس الهی درباره آفرینش انسان نفرمود «نفخت فیه روحاً»، در بعضی موارد فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا﴾؛[7] اما درباره حضرت آدم که «خلیفةالله» است فرمود: ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[8] و درباره انسان‌های دیگر هم فرمود: ﴿وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ﴾؛[9] این «هاء» که ضمیر است و اضافه اشراقی را نشان می‌دهد، پیوند تکوینی برون‌مرزی انسان با خداست؛ اگر کسی این رابطه را قطع کرد و آن درون‌مرزی را نتوانست حفظ کند، چون اگر آن را حفظ می‌کرد این برون‌مرزی هم محفوظ بود، می‌شود ﴿کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ و راه اثبات آن هم سه‌ مورد است که مشخص است؛ این ترسیم قرآن کریم است درباره انسان, پس اگر از حوزه و دانشگاه سؤال بکنی «الانسان ما هو؟» می‌گویند: «حیوانٌ ناطق»؛ ولی از قرآن سؤال کنی «الانسان ما هو؟» می‌گوید: «حیٌّ متألّه»؛ کسی است که «لا یقول الا الحق, لا یدرک الا بالبرهان, لا یُفتی الا بالبرهان, لا یکون تابعاً الا بالبرهان, لا یکون متبوعاً الاّ بالبرهان, لا یصدّق الاّ بالبرهان, لا یکذّب الاّ بالبرهان» که اینها محدوده اوست و از برون‌مرزی هم این «هاء» ﴿رُوحِهِ﴾ همه را به ذات اقدس الهی وصل کرده است.
در جریان خلافت الهی حضرت آدم که در سوره مبارکه «بقره»[10] بحثش گذشت، در همین سوره مبارکه «ص» هم خواهد آمد که درباره وجود مبارک انسان کامل فرمود: ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ آیه 72 به بعد سوره مبارکه «ص»؛ یعنی همین سوره محلّ بحث فرمود: ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‌ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ و درباره انسان هم که از نسل حضرت آدم‌ هستند در سوره مبارکه «سجده» آیه هشت به بعد گذشت که ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهینٍ ٭ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ﴾،[11] پس روح الهی را در انسان دمید. فعلی که به ذات اقدس الهی منسوب است، این فعل نه «متزمّن» است و نه «متمکّن»؛ نه زمان دارد و نه زمین, اینکه در انموذج و سایر کتاب‌های ادبی در همان اوایل به طلاّب می‌آموختند که «کان» منسوب به ذات اقدس الهی «منسلخ» از زمان است و فعل ماضی نیست همین است، وقتی گفتند: ﴿کانَ اللَّهُ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدیراً﴾[12] نه یعنی در گذشته، این ﴿کانَ﴾ دیگر زمان ندارد که در مقابل حال و مستقبل ماضی باشد؛ ﴿نَفَخَ﴾ خدای سبحان هم همین‌طور است، نه اینکه در گذشته خدا در انسان دمید، بلکه هر انسانی که به دنیا می‌آید و در هر لحظه‌ای که انسان به سر می‌برد از آن روح الهی برخوردار است که اگر آن گرفته شود او ﴿کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ می‌شود، پس درون‌مرزی و برون‌مرزی انسان را قرآن کریم به خوبی تبیین کرده است.

عبادت, راهکار قرآن در حفظ برقراری ارتباط با خدا
اگر در بخش پایانی سوره مبارکه «ذاریات» هم فرمود: ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾،[13] عبادت را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشخص کرده است؛ فرمود شما باید به مقام احسان برسید، از حضرت سؤال کردند احسان یعنی چه؟ فرمود برای دو امری که به صورت «مانعةالخلوّ» است که امکان اجتماع دارند: «الْإِحْسَانُ‌ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ‌ تَرَاهُ‌ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ»؛[14] عبادت یا برای مشاهده حق است یا برای رسیدن به مقام مراقبت، یا انسان باید طرزی عبادت کند که معبود خود را ببیند یا اگر به آن مقام نرسید بیابد که معبودِ او, او را می‌بیند که دومی می‌شود «مراقبه», اوّلی می‌شود «مشاهده» و طوبا به حال کسی که بین هر دو جمع کرده است، این معنای عبادت است. پس عبادتی که در بخش پایانی سوره «ذاریات» آمده است به این است که انسان ـ ان شاء الله ـ به مقام احسان برسد و آن این است که «احدی‌الحُسنیین» نصیب او شود؛ یا «شهادت» یا «مشاهده» یا «مراقبه».

فطرت و نبوّت دو سرمایه حفظ انسانیّت در برابر رهزنی متکبران
این انسان با این خصوصیتی که ذات اقدس الهی در قرآن کریم تبیین کرد، از او توقّعاتی هست. فرمود ما برای اینکه انسانیّت او را از درون و پیوند برون‌مرزی او را از بیرون حفظ کنیم فطرت به او دادیم از درون, وحی و نبوّت فرستادیم از بیرون که انسانیّت او محفوظ بماند. دشمنان او که همان ابرقدرت ها, «مَلأ», مستکبران‌ و مُترفان‌ می باشند، کسانی هستند که این دین را به اسارت گرفتند. در قصص غالب انبیا سخن از حضور «مَلأ»[15] [16] [17] [18]است؛ یعنی متمکّنانی که برای سرکوب ره آورد دین از یک سو, کشاندن جامعه به طرف میل و هوس خود از سوی دیگر که قرآن از آنها به عنوان «مَلأ» یاد می‌کند. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در همان عهدنامه مالک اشتر فرمود یا مالک! «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»؛[19] فرمود این دین یعنی قرآن و سنّت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اسیر بود، نه تنها در زمان وجود مبارک حضرت اسیر بود، در زمان انبیای قبلی هم اسیر بود؛ اینکه فرعون گفت: ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾[20] همین است, اینکه سایر «مَلأ» در ملل و نِحل همه سعی می‌کردند که مردم را به بهانه دین از ره آورد انبیا محروم کنند، همین است. فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا» و من قیام کردم که دین را آزاد کنم از دست این «مَلأ» و «مُسرف» و «مُترف» بگیرم، تو مواظب باش که مصر را با همین وضع اداره کنی و این‌جا در همین آیه محلّ بحث فرمود «مَلأ» آمدند و مزاحم حرف انبیا شدند و جلوی آنها را گرفتند، گفتند: ﴿وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلی‌ آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ‌ءٌ یُرادُ﴾;[21] یعنی «آلهه» را به قداست پرستیدن مقصود ماست یک و او هم که مدّعی توحید است یک هدف سیاسی دارد و می‌خواهد بر شما مسلّط شود دو, هم مراد او پیروزی در این سیاست است و هم ما باید دینمان را حفظ کنیم که این ﴿إِنَّ هذا لَشَیْ‌ءٌ یُرادُ﴾ تنها بیان مراد پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست و می‌تواند جامع هر دو مقصود باشد.

ذکر نام شش گروه از مقابله‌کنندگان با انبیا و شکست آنان
ذات اقدس الهی بعد از اینکه خطوط کلی را تبیین کرد، برای اینکه بفرماید این حرف‌ها قابل پیاده شدن هست, انبیای قبلی هم بودند، «مَلأ» قبلی هم بودند، درگیری داشتند و سرانجام حق بر باطل پیروز شد نام شش گروه را از یک سو می‌برد و نام نُه گروه را از سوی دیگر, در آن شش گروهی که نامشان را می‌برد می‌فرماید: ﴿جُنْدٌ ما هُنالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ﴾؛ خیلی از «جُند»ها, خیلی از احزاب و خیلی از گروه‌ها بودند که در برابر انبیا صف‌آرایی کردند؛ ولی شکست خوردند و نمونه‌اش این است که قبل از مشرکان و کفّار حجاز, قوم «نوح» بودند یک, قوم «عاد» دو, «فرعون» سه, فرعون ﴿ذِی الْأَوْتَادِ﴾[22] که عدّه‌ای را به «وتد»؛ یعنی به میخ می‌کشید و میخ کوب می‌کرد و «ثمود» چهار و قوم «لوط» پنج, و ششم اصحاب «أیکه» که قوم «شعیب» هستند. فرمود اینها احزابی بودند, قبایلی بودند, ملل و نحل خاصی داشتند که در برابر انبیا مقاومت کردند و همه‌ آنها شکست خوردند ﴿أُولئِکَ الْأَحْزابُ﴾، این احزابی که ما گفتیم ﴿مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ﴾هزیمت و شکست بر اینها روا شد و محکوم شدند به شکست خوردن اینها هستند. سرّش این بود که همه اینها حرف‌های انبیا را تکذیب کردند ﴿إِنْ کُلٌّ إِلاَّ کَذَّبَ الرُّسُلَ﴾.

علت «جمع» آوردن «رُسل» با توجه به واحد بودن پیامبر هر قوم
این ﴿إِنْ کُلٌّ إِلاَّ کَذَّبَ الرُّسُلَ﴾ حرف‌های قبلی و بیانات آیات گذشته را تأیید می‌کند؛ فرمود همه اینها, همه انبیا را تکذیب کردند، با اینکه هرکدام از اینها بیش از یک پیامبر نداشتند. حرف یک پیامبر, حرف همه انبیاست و اگر ملّتی حرف پیامبری را رد کند، حرف همه انبیا را رد کرده است؛ اینکه درباره اصحاب «حِجر» فرمود: ﴿لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾[23] جمع محلاّ به الف و لام آورد که فرمود اصحاب «حِجر» ـ مردم آن منطقه حِجر ـ حرف همه انبیا را تکذیب کردند، آنها بیش از یک پیامبر نداشتند و این‌جا هم می‌فرماید تک تک اینها حرف همه انبیا را تکذیب کردند ﴿إِنْ کُلٌّ إِلاَّ کَذَّبَ﴾ کلّ واحد اینها ﴿الرُّسُلَ﴾ را تکذیب کردند؛ کلّ واحد از اینها که بیش از یک پیامبر نداشتند، چون حرف یک پیامبر, حرف همه انبیاست و انبیا آمدند هر کدامشان ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[24] بودند و دیگری را تصدیق کردند، چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾،[25] چون انبیا مصدّق یکدیگر هستند و حرف‌های همه اینها یکی است، اگر قومی حرف پیامبری را تکذیب کند حرف همه انبیا را تکذیب کرده است ﴿إِنْ کُلٌّ إِلاَّ کَذَّبَ الرُّسُلَ﴾.

استحقاق عذاب در کمترین فرصت لازمهٴ تکذیب انبیا
لذا ﴿فَحَقَّ عِقابِ﴾; یعنی «عقابی»، مستحقّ عِقاب من شد و عقاب من بر او روا شد. اینهایی هم که الآن به سر می‌برند ﴿وَ مَا یَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلاَّ صَیْحَةً واحِدَةً﴾ یک تَشَر حالا یک سونامی, یک رعد، یک برق، یک زلزله, یک آسیب که ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ﴾[26] یا ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾[27] یا ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾[28] ما همه اینها را جمع کردیم و در دریا ریختیم، این با یک تَشَر حل می‌شود، اینها فقط منتظر هستند که تَشَری بیاید; یعنی منتطر یک تَشَر باشند؛ در آن حال ﴿ما لَها مِنْ فَواقٍ﴾؛ این ملت‌های منحرفی که تکذیب‌کنندهٴ انبیا هستند وقتی آن تَشَر الهی که حالا سیل است، زلزله است, ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ﴾ است, ﴿کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾[29] قرار دادیم و هر چه که هست، کسی اینها به اندازه «فَواق» هم مهلت نمی‌دهد؛ «فواق» را می‌گویند کمترین فرصت است، «فواق» اصطلاحی است برای ساربان‌های حجاز و مانند حجاز؛ اینها که شتر ماده را می‌دوشیدند، آن روز که وسایل دوشیدن نبود، این دست را می‌شستند و با دست شیر می‌دوشیدند؛ با این دست پستان این شتر را می‌گرفتند فشار می‌دادند و این شیر می‌آمد، وقتی فشار می‌دادند شیر می‌آمد و هنگامی که دوباره دست را باز می‌کردند تا این پستان را بگیرند، این فاصله باز و بسته شدن دست را «فواق» می‌گویند, اینکه می‌گویند «فُوَاقُ نَاقَة»[30] این است و در این بیش از یک ثانیه فرصت نیست، فرمود ما به اندازه «فُوَاقُ نَاقَة» به اینها مهلت نمی‌دهیم. درباره برخی‌ها که می‌گویند به اندازه «فُوَاقُ نَاقَة» مهلت ندارند یعنی همین, قبض و بسط دست برای دوشیدن پستان شتر شیرده که این را «فواق» می‌گویند, فرمود به اندازه «فُوَاقُ نَاقَة» اینها مهلت ندارند، چون ﴿فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾.[31]

حکمت امر الهی به صبر در برابر تقاضای تعجیل در عذاب قوم نوح
﴿وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ﴾، اینها حرف‌هایی است که به نوح(سلام الله علیه) یا به انبیای دیگر می‌زدند؛ به نوح می‌گفتند یا نوح! ما را خیلی تهدیدی کردی ﴿أَ جِئْتَنا لِتَأْفِکَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ﴾؛[32] اگر راست می‌گویی آن عذاب‌هایی که وعده دادی, وعید می‌دهی بیاور، ﴿عَجِّلْ لَنا﴾ تلاش و کوشش کردی, تهدید کردی؛ می‌گفتند: ﴿قِطَّنا﴾، «قِطّ» یعنی سهم, سهمیه عذاب ما را اگر راست می‌گویی زودتر بده، چون باور نداشتند که عذاب الهی وقتی بیاید ﴿ما لَها مِنْ فَواقٍ﴾ است و به حیات همه اینها خاتمه می‌دهد، اینها می‌گفتند: ﴿رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ﴾.
ذات اقدس الهی به رسول خودش فرمود صبر کن! بالأخره این حجّت الهی باید بالغ شود و به همه باید برسد؛ راه توبه را هم که ما به آسانی نبستیم، راه توبه هم باز است. اگر راه و درب توبه را عمداً به سوی خدوشان بستند، این راه را هم گل آلود کردند که قابل رفت و آمد نباشد و صدّ طریق کردند، وقتی حجّت الهی به آن بلاغ کامل رسید، آن وقت عذاب الهی می‌آید ﴿اصْبِرْ عَلی‌ ما یَقُولُونَ﴾.

آغاز نام نُه پیامبر و تعریف بعضی از آنها به صاحب یَد
از همین‌جا داستان نُه پیامبر را در برابر آن شش پیامبر یا شش قصه بازگو می‌کند، فرمود: ﴿وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾که این داوود ﴿ذَا الْأَیْدِ﴾ است. درباره حضرت ابراهیم, درباره اسحاق, درباره اسماعیل و همچنین درباره داوود دارد که اینها دارای دست می باشند ﴿أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ﴾،[33] وقتی از حضرت ابراهیم می‌خواهد تعریف کند می‌گوید ابراهیم دست دارد, اسحاق دست دارد, اسماعیل دست دارد ﴿أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ﴾؛ معلوم می‌شود اگر کسی با دست و چشم و گوش کار مثبت نکند این شخص بی‌دست و بی‌چشم است؛ فرمود اینها چشم ندارند, اینها بصیر نیستند و اینها سمیع نیستند. اگر کسی تبر گرفت و بت‌شکنی کرد یا قلم گرفت و اوهام و خرافات را در هم شکست، جلوی تبلیغات باطل را گرفت, جلوی اندیشه های زهرآلود دیگران را گرفت, با بنان خود, با بیان خود جلوی تبلیغات سوء را گرفت، او دارای زبان است, دارای چشم است, دارای گوش است و دارای دست است، وگرنه افراد عادی هم این دست و چشم و پا را دارند؛ ولی بهترین تعریفی که خدا از ابراهیم و اسحاق و اسماعیل(سلام الله علیهم) می‌کند این است که می‌فرماید اینها دارای دست‌ هستند ﴿أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ﴾، از داوود(سلام الله علیه) هم وقتی بخواهد تعریف کند می‌گوید این ﴿ذَا الْأَیْدِ﴾ است، هم دست خوب دارد که ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾[34] و هم مورد تأیید ماست, قدرت ماست, قوّت ماست که نصیب او شده، رهبری انقلاب را به خوبی اداره کرده, جامعه را خوب به سمت حق هدایت کرده و مانند آن که این طلیعه قصص نُه‌گانه‌ای است که در پیش است.

دلالت نداشتن اطلاق «کذّاب» بر دروغ‌پیشه بودن
اما بعضی از سؤالاتی که مربوط به بحث دیروز بود اشاره می شود. اگر یک وقت به کسی گفتند «کذّاب» ممکن است خود آن شخص این حرف را تقیّتاً گفته باشد؛ ولی اطلاق کلمه «کذّاب» بر یک شخص صحیح نیست، زیرا ممکن است که او معذور باشد و بر اساس تقیّه گفته باشد, لازم نیست که این «کذّاب» صیغه مبالغه باشد، لازم نیست که این کذّاب صیغه حرفه‌ای و پیشه باشد، کسی زیاد دروغ بگوید و پُردروغ باشد این لازم نیست, اگر یک دروغ مهم هم بگوید به او «افّاک» و «کذّاب» می‌گویند؛ حالا ممکن است دیگران ندانند که این شخص تقیّتاً چنین گفته، چه اینکه درباره «جعفر کذّاب» چنین حرفی مطرح کردند؛ سخن در این نیست که او آدم بدی بود یا آدم خوبی بود، سخن در این است که اطلاق کلمه «کذّاب» بر انسان به این معنا نیست که او زیاد دروغ گفته, پیشه و حرفه او دروغگویی است، اگر او سابقه دروغ هم ندارد، اما یک دروغ مهم مطرح کرده است به همین مناسبت, مصحّح و مجوّز اطلاق هست.

عدم تلازم تکامل علمی با استعداد و استحقاق ماده
مطلب دیگر اینکه تکامل انسان در دنیا معروف است که باید به استعداد باشد، اما بسیاری از موارد تکامل علمی است نه تکامل عملی؛ در تکامل علمی سخن از استعداد و استحقاق ماده و مانند آن نیست. همه ما کم و بیش مشاهده کردیم یا شنیدیم که برخی‌ها در عالم رؤیا مطالب علمی برایشان کشف می‌شود، در خواب که بدن مادی در بستر افتاده است و انسان با بدن مثالی دارد علم می‌گیرد؛ در آن‌جا سخن از استعداد, کسب فیض از لحاظ مادی, خروج از قوّه به ماده و فعلیّت نیست، ممکن است درباره «نوم» گفته شود بالأخره انسانی که خوابیده است بدن دارد و ارتباط او با بدن مادی به طور کامل منقطع نشده و آن مطالب علمی که در رؤیا کشف می‌شود از سنخ استعداد است؛ ولی در برزخ چطور؟! در برزخ که انسان این بدن مادی را کلاً رها کرده است و وارد برزخ شده است، خیلی از مطالب برایش کشف می‌شود؛ در «ساهره» قیامت این‌طور است، در معاد این‌طور است و در بخش‌های مهمی اصلاً سخن از ماده و مانند ماده نیست, گاهی ممکن است که تکامل‌های علمی از سنخ خروج از بطون و ظهور باشد و نه خروج از قوّه به فعل، خیلی از چیزهاست که در باطن است و در نشئه‌ای ظاهر می‌شود؛ طلوع از باطن به ظاهر غیر از خروج از قوّه به فعل است، در برزخ و در «ساهره» قیامت این‌طور است؛ ولی بالأخره عمل این‌طور نیست که کسی بعد از قیامت کاری کند که به وسیله این کار, گناهی از گناهان او بخشوده شود یا درجه‌ای بر درجات او افزوده شود.

عدم ارتباط عصمت فرشتگان با شریعت داشتن آنها
در جریان عصمت اگر گفتند فلان فرشته معصوم است یا فلان گروه معصوم هستند، معنایش این نیست که شریعتی هست و اینها گناه نمی‌کنند؛ نظیر اینکه درباره ائمه(علیهم السلام) است که اینها معصوم‌ می باشند؛ یعنی شریعتی هست و اینها معصوم هستند. در جریان قیامت مخصوصاً در جریان دوزخ که در سوره مبارکه «تحریم» آیه شش مشخص شد و چنین بود:﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً﴾ که ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾ معنایش این نیست که آن‌جا شریعتی هست; ولی اینها معصوم‌ هستند، آن‌جا که شریعتی در کار نیست؛ گفته شد ﴿لا یَعْصُونَ اللَّهَ﴾; یعنی خطایی نمی‌کنند, عمداً بیراهه نمی‌روند, بر خلاف دستور عمل نمی‌کنند, ظلمی از آنها صادر نمی‌شود و مانند آن. غرض آن است که اگر در فضایی سخن از عصمت مطرح شد معنایش این نیست که در کنارش شریعتی هست تا ما بگوییم اگر معصوم نبودند معلوم می‌شود شریعت هست, اگر عصمت بودند معلوم می‌شود شریعت هست.

تناقض نداشتن عصیان فطرس بر فرض اثبات با عصمت فرشتگان
مطلب بعدی آن است که در خیلی از موارد این دعای سوم شعبان مطرح است که «عَاذَ فُطْرُسَ»[35]به مهد وجود مبارک سیّدالشهداء(صلوات الله و سلامه علیه)، هر سال این شبهه مطرح است که آن فرشته چگونه معصیت کرده است؟ مستحضرید که در دعای سوم شعبان سخن از فرشته نیست سخن از «فُطرس» است که یک نام رومی است، حالا این فرشته بود یا نبود در بعضی از روایات هست، اما در دعای سوم شعبان سخن از فرشته بودن نیست; ولی اگر روایتی بود دلالت می‌کرد که فرشته‌ای معصیت کرد، این با هیچ چیزی مخالف نیست؛ نه با عقل مخالف است و نه با نقل مخالف است. عقل می‌گوید آن موجودات مجرّد تام که وحی الهی می‌آورند، مدبّرات امر هستند، بر قلب مقدس پیغمبر نازل می‌شوند، امور بهشت را, امور جهنم را, امور سماوات را به اذن خدا اداره می‌کنند، بله اینها معصوم هستند؛ اما «ملائکةالأرض» که طبق بیان امام سجاد(سلام الله علیه) هر قطره بارانی که می‌آید فرشته‌ای آن را می‌آورد،[36] ما چه برهانی بر عصمت این گونه از ملائکه داریم؟ اگر گفتیم معصوم هستند معنایش این نیست که شریعتی هست که نشانه‌ آن آیه شش و هفت سوره «تحریم» است، اگر گفتیم معصوم نیستند باز معلوم نیست که شریعتی در کار هست؛ غرض این است که گاهی ممکن است اشتباه کنند و گاهی خطا داشته باشند، اگر موجودی ثابت شود که موجود مجرّد عقلی است، بله آن‌جا عصیان راه ندارد؛ اما اگر ثابت نشد که فلان فرشته بدن ندارد, روح مجرّد محض است و بدن لطیف ندارد، اگر ثابت نشد و اگر روایتی وارد شد، اگر روایت «صحیح‌السند» بود که همان را آدم قبول می‌کند, اگر «صحیح‌السند» نبود که مشکل سندی دارد؛ غرض این است که اگر چنین روایتی وارد شد ما دلیلی بر خلاف نداریم تا بگوییم این روایت با ادلّه عقلی سازگار است یا با ادلّه عقلی سازگار نیست، این روایت اگر معتبر باشد انسان ظاهرش را اخذ می‌کند.
پرسش: ملائکه ای که مثلاً با باران می آید اگر اینها هم خطا کنند که نظام عالم به هم می ریزد؟
پاسخ: نه, کسانی هستند که خطای اینها را تنظیم می‌کنند، چون تحت تدبیر ﴿إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمینٌ﴾[37]و ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمینٍ﴾[38]فرشتگانی هستند که مطاع می باشند و اینها که مطیع‌اند تحت رهبری آنها هستند و آن مطاع‌ها خطاهای اینها را تنظیم می‌کنند. دلیلی نداریم که اگر یک قطره بارانی بی‌جا رفته نظام به هم بخورد، این‌طور نیست که اینها همین‌طور رها باشند؛ این فرشته‌ها همان‌طوری که فرشته‌های «وحی», فرشته‌های «احیاء», فرشته‌های «اماته», فرشته‌های «اقتصاد» و «کِیل» که اینها یک عدّه مطیع‌ هستند, یک عدّه مطاع‌ که رهبری آنها را در مرتبه بالاتری اداره می‌کنند، اگر اشتباه اینها را ترمیم کنند این‌طور نیست که مثلاً نظام به هم بخورد.

عدم تلازم خضوع فرشتگان در سجده بر آدم با شریعت داشتن آنها
پرسش: اینکه خداوند بر اینها امر کرده بر حضرت آدم سجده کنند، آیا اینها اختیار داشتند که سجده کنند یا نکنند؟
پاسخ: در این‌جا یک «تمثّلی» است، جریان فرشته‌ها و خلقت حضرت آدم و خضوع فرشته‌ها و تمرّد شیطان و خروج حضرت آدم از بهشت بحث مبسوط خاصّ خودش را دارد که در سوره مبارکه «بقره» گذشت؛ در آن‌جا و آن عالَم اصلاً عالم تکلیف بود یا اینکه برابر آیه سوره «بقره» و سوره «طه» اصلاً عالم شریعت نبود, عالم تکلیف نبود, امر و نهی تشریعی نبود، ذات اقدس الهی به حضرت آدم فرمود از بهشت بیرون بروید, بروید زمین ﴿اهْبِطا مِنْها جَمیعاً﴾[39] که از آن به بعد ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً﴾[40] و مانند آن؛ اصلاً شریعتی نبود، آن‌جا را باید انسان آسمانی شود و آسمانی معنا کند، وقتی شریعت نباشد, امر و نهی‌اش تشریعی نیست, حرمت و تحریم و تنزیه آن تشریعی نیست؛ چه در سوره «طه» و چه در سوره «بقره» به صورت شفاف فرمود بروید بر روی زمین, اگر دینی آمد برابر دین باید عمل کرد وگرنه جهنم است ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ﴾ در سوره «بقره» و ﴿مَنِ اتَّبَعَ﴾ در سوره «طه», شریعت از آن به بعد آمده است. بنابراین ما فکر را باید از محدوده شریعت بیاوریم بیرون, تحریم و تنزیه و واجب و مستحب و حرام و مکروه و مباح از این پنج منطقه باید بیاوریم بیرون, آسمانی شویم و آسمانی فکر کنیم تا مسئله بهشت و خروج حضرت آدم از بهشت و اینها برای ما حل شود؛ این سخنان آن بزرگوار است, تشریع هم این است و تلازمی هم بین عدم عصیان و شریعت نیست، چه اینکه تلازمی هم بین عصمت و شریعت در کار نیست.

ناتمامی تفسیر بعضی از آیات با روایات مرسل
بنابراین اگر یک وقت روایتی آمده صحیح و معتبر بود که فرشته‌ای گناه کرده ما دلیلی بر رد نداریم، لکن از سابق نزد طلبه‌ها مرسوم بود و در نزد ماها هم که این بحث‌های طلبگی داشتیم این رسم بود؛ مثلاً کسی می‌گفت اینکه به درد ناخن‌گیری نمی‌خورد، این به درد ناخن‌گیری نمی‌خورد از همین‌جا ناشی می‌شد که در ایام هفته یک روز بالأخره مستحب است انسان ناخن خود را بگیرد و در روایات قطع وحی هم دارد که به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند مدتی وحی نیامده! فرمود چگونه وحی بیاید در حالی که شما «تقلیم اظفار»[41] نمی‌کنید و ناخن‌هایتان را نمی‌گیرید؛ یعنی نظافت ندارید, طهارت ندارید، این نظافت نداشتن باعث سلب بسیاری از برکات بود. غرض این است که روز پنج‌شنبه مستحب است انسان ناخن بگیرد یا روز جمعه؟ بعضی از آقایان احتیاط می‌کردند یک مقدار از ناخن را روز پنج‌شنبه و یک مقدار را روز جمعه می گرفتند تا به هر دو ثواب برسند. یک وقت است کسی برابر حدیث «مَن بلغ»[42]می‌گوید که مثلاً شایسته است روز جمعه یا پنج‌شنبه ناخن بگیرند؛ اما اگر بخواهد فتوا بدهد, در فتوا روایت باید معتبر باشد، اگر کسی می‌خواست فتوا بدهد این طلبه دیگر می‌گفت این به درد ناخن‌گیری روز پنج‌شنبه نمی‌خورد، برای اینکه سند ندارد و معتبر نیست؛ این رسم بود که می گفتند به درد ناخن‌گیری نمی‌خورد، الآن متأسفانه وقتی شما وارد این کتاب شریف نورالثقلین می‌شوید, البرهان می‌شوید هر روایت مرسلی که به چشم خورد آیه را ما بر آن حمل می‌کنیم، مگر می‌شود آیه قرآن را با مرسلات معنا کرد؟! درباره فرشته‌ها با مرسلات معنا کرد؟! حوزه هم الآن همین‌طور است، اگر کسی واقعاً بخواهد فتوا بدهد که روز پنج‌شنبه مستحب است ناخن بگیری یا روز جمعه، جرأت می‌خواهد، روایت باید معتبر باشد؛ یک وقت با حدیث «من بلغ» می‌خواهید معنا کنید بله آن راه دیگری است، اما اگر بخواهید فتوا بدهید که پنج‌شنبه مستحب است، این روایت باید صحیح باشد یا موثّق. این حرف طلبگی بود که می‌گفتند این به درد ناخن‌گیری نمی‌خورد; حالا شما همین که در روایت، روایت مرسلی را نقل کردند فوراً آیه را برابر این معنا می‌کنید. ما از نظر رجال و درایه کمبود جدّی داریم, در روایات تفسیری که ـ ان‌شاءالله ـ باید کار شود, در مقتل باید کار شود, در اخلاق باید کار شود, در سیره باید کار شود, در تاریخ باید کار شود. خدا این بزرگان را با انبیا و اولیا محشور کند که خیلی خدمت کردند، واقعاً درباره فقه الان اگر کسی بخواهد بررسی کند که این روایتی که صاحب وسائل نقل کرده و این راوی معتبر است یا نه؟ خیلی سخت نیست. همین کار باید درباره رجال روایات تفسیری شود, مقتل شود, تاریخ شود, سیره شود وگرنه همین که به روایت مرسله رسیدیم آیه را به آن معنا کنیم؛ خیلی جرأت می‌خواهد که آیه را با یک روایت مرسل معنا کنیم.

[1]المصباح، کفعمی، ص247. دعای «جوشن کبیر».
[2]اعراف/سوره7، آیه179.
[3]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج10، ص39. «قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ(علیه السلام) وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِیِّ کَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِ قَالَ أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ یَدْعُونَهُ بِضَجِیجِ‌ أَصْوَاتِهِمْ فَقَالَ لَهُ یَا زُهْرِیُّ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ....».
[4]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج46، ص261. «قَالَ أَبُو بَصِیرٍ لِلْبَاقِرِ(علیه السلام) مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ‌ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیجَ‌ فَقَالَ بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ‌ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ....».
[5]اسراء/سوره17، آیه36.
[6]یونس/سوره10، آیه39.
[7]مریم/سوره19، آیه17.
[8]حجر/سوره15، آیه29.
[9]سجده/سوره32، آیه9.
[10]بقره/سوره2، آیه30.
[11]سجده/سوره32، آیه8.
[12]احزاب/سوره33، آیه27.
[13]ذاریات/سوره51، آیه56.
[14]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج67، ص196.
[15] اعراف/سوره7، آیه60.
[16]اعراف/سوره7، آیه66.
[17]اعراف/سوره7، آیه75.
[18]اعراف/سوره7، آیه88.
[19]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص59.
[20]غافر/سوره40، آیه26.
[21]ص/سوره38، آیه6.
[22]فجر/سوره89، آیه10.
[23]حجر/سوره15، آیه80.
[24]بقره/سوره2، آیه97.
[25]آل عمران/سوره3، آیه19.
[26]حاقه/سوره69، آیه7.
[27]قصص/سوره28، آیه81.
[28]قصص/سوره28، آیه40.
[29]حاقه/سوره69، آیه7.
[30]لسان العرب، ابن منظور، ج10، ص316. «فُواقِ ناقةٍ و هو قدر ما بین الحلبتین من الراحة، تضم فاؤه و تفتح».
[31]اعراف/سوره7، آیه34.
[32]احقاف/سوره46، آیه22.
[33]ص/سوره38، آیه45.
[34]بقره/سوره2، آیه251.
[35]المزار، محمدبن مشهدی، ج1، ص399.
[36]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج56، ص218. «وَ الَّذِی بِصَوْتِ زَجْرِهِ یسْمَعُ زَجَلُ الرُّعُودِ وَ إِذَا سَبَحَتْ بِهِ حَفِیفَةُ السَّحَابِ الْتَمَعَتْ صَوَاعِقُ الْبُرُوقِ وَ مُشَیعِی الثَّلْجِ وَ الْبَرَدِ وَ الْهَابِطِینَ مَعَ قَطْرِ الْمَطَرِ إِذَا نَزَلَ»..
[37]شعراء/سوره26، آیه107.
[38]تکویر/سوره81، آیه21.
[39]طه/سوره20، آیه123.
[40]بقره/سوره2، آیه38.
[41]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص492، ط اسلامی. «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ احْتَبَسَ الْوَحْیُ عَنِ النَّبِیِّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فَقِیلَ لَهُ احْتَبَسَ الْوَحْیُ عَنْکَ فَقَالَ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وَ کَیْفَ لَا یَحْتَبِسُ وَ أَنْتُمْ لَا تُقَلِّمُونَ أَظْفَارَکُمْ وَ لَا تُنَقُّونَ رَوَاجِبَکُمْ.‌».
[42]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص87، ط اسلامی. «سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(علیه السلام) یَقُولُ مَنْ بَلَغَهُ ثَوَابٌ مِنَ اللَّهِ عَلَى عَمَلٍ فَعَمِلَ ذَلِکَ الْعَمَلَ الْتِمَاسَ ذَلِکَ الثَّوَابِ أُوتِیَهُ وَ إِنْ لَمْ یَکُنِ الْحَدِیثُ کَمَا بَلَغَهُ.‌».

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:55

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی