- 710
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 20 تا 27 سوره یس
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 20 تا 27 سوره یس"
- جهات سودمندی نقل داستان اصحاب قریه؛
- مطابق فطرت بودن سخن رسولان الهی و انعکاس آن؛
- شهادتطلبی اولین گروندگان به انبیا و پیام آنان.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ (20) اتَّبِعُوا مَن لَا یَسْأَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ (21) وَمَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (22) ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً وَلاَ یُنقِذُونِ (23) إِنِّی إِذًا لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (24) إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ (25) قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (26) بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ (27)﴾
جهات سودمندی نقل داستان اصحاب قریه
چون سوره مبارکه «یس» در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی همانطوری که ملاحظه فرمودید تبیین اصول دین و خطوط کلی فقه و اخلاق و حقوق است، جریان توحید و همچنین معاد را فیالجمله اشاره فرمودند, درباره وحی و نبوّت, داستان اصحاب انطاکیه را ذکر کردند. نقل این داستان از چند جهت سودمند است: یکی برای مردم که عبرت بگیرند برای اینکه ببینند در گذشته عدهای در برابر وحی و نبوّت ایستادگی بیجا کردند به سرنوشت تلخی مبتلا شدند برای خود انبیا و مرسلین(علیهم السلام) سودمند است که تسلّی است برای اینها, تقویت اینهاست که خدای سبحان حافظ و ناصر اینها و دین اینهاست و دشمنان اینها را برطرف میکند. ثالثاً مشخص میکند که رسول هر عصر و مصری تمام تلاش و کوشش او این است که پیامش فراگیر باشد به دورترین نقطه شهر برسد آنجا که طبقه محرومنشیناند از بیان آنها باخبر شوند و از همانجا فریاد علیه ظلم برمیخیزد نصرت حق برمیخیزد و مانند آن.
مقاومت رسولان الهی و فهم کلام آنها توسط مردم
این ﴿جَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ﴾نشان میدهد که فرستادههای الهی مقاومت کردند در برابر تکذیب, صحنه را خالی نکردند انطاکیه با اینکه آن وقت یک شهر بزرگی بود جزء بلاد کبیره بود و آنها وسایلی برای نشر معارف خود نداشتند ولی معذلک صدای آنها را تا دورترین نقطه آن شهر رساندند و خدای سبحان هم افرادی را در دورترین نقطه شهر به این صدا آشنا کرد این صدا را پذیرفتند دیدند این صدا, صدای آشناست. انسان آنچه در کتابها میخواند یا آنچه از دیگران میشنود اگر اهل دقّت باشد میبیند که کدام حرف آشناست کدام حرف آشنا نیست.
مطابق فطرت بودن سخن رسولان الهی و انعکاس آن
قبلاً هم ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی انسان را بدون سرمایه خلق نکرده است یک لوح نانوشتهای به انسان نداد; بلکه یک کتاب و کتیبه به او داد به نام فطرت و با قلم الهامی خودش این معارف حقّ و باطل و فجور و تقوا را در آن نوشت ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[1] پس انسان با یک سرمایه الهی به دنیا میآید این سرمایهها با انسان حرف میزنند حرفهایی که دیگران گفتند, نوشتههایی که دیگران دارند انسان با این نسخه اصل مطابقت میدهد اگر آن حرفها آشنا بود میپذیرد, آشنا نبود ممکن است که ساکت باشند ولی ساکن نمیشوند. آنچه را انسان میبیند یا میخواند یا میشنود با آن درون خودش تطبیق میدهد اگر آشنا نبود نمیپذیرد و اگر این صدا, صدای آشنا بود قبول میکند. بارها این مثال گفته شد شما الان در این مهدکودک ها ممکن است بیستتا کودک مشغول و سرگرم بازی باشند و هیاهو بکنند هر کس یکی از این بچهها را صدا بزند اینها مشغول بازیاند و گوش نمیدهند اما مادر یکی از این بچهها وقتی بیاید صدا بزند این کودک فوراً برمیگردد نگاه میکند میبیند این صدا, صدای آشناست. در درون ما سرمایه الهی هست اینطور نیست که عاریه باشد اگر خدای سبحان با الهام فجور و تقوا در درون انسان این معارف را نوشت حرفی که انسان از دیگری شنید یا کتابی که از دیگری خواند اگر مطابق با آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ باشد میبیند این حرف, حرف آشناست فوراً برمیگردد پاسخ مثبت میدهد حالا چه قدرت داشته باشد چه نداشته باشد.
روشن شدن شهر با پیام رسولان الهی
این بزرگوارانی که وارد آن منطقه انطاکیه شدند گرچه با استکبار و انکار و نهی و منع عدهای روبهرو شدند ولی آن شهر وسیع را روشن کردند صدای اینها تا دورترین نقطه شهر رسیده از دورترین نقطه شهر کسی به داد اینها رسید و به کمک اینها برخاست فرمود: ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ رَجُلٌ﴾ اگر دعوت اینها, تبلیغ اینها تا دورترین نقطه شهر نرسیده بود که از اقصای مدینه کسی لبیک نمیگفت, پس این ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ﴾[2] عناصر سهگانه و اضلاع سهگانه مثلث را دارد که هم برای رسول تسلیتبخش است هم برای مستکبران انذار و تهدید است هم برای توده مردم مستضعف پیام دارد که حرف تا دورترین نقطه میرسد.
شهادتطلبی اولین گروندگان به انبیا و پیام آنان
آن بزرگواران که برای شهادت آمادهاند اوّلین گروهیاند که حرف انبیا را لبیک میگویند. این رجلی که از «اقصیالمدینه» آمده بعد شهید شده همین شهید سوره «یس» یک پیام خاصّی دارد ما الآن در برابر شهدا چه در زیارت «وارث» یا غیر وارث وقتی عرض ادب میکنیم میگوییم ای کاش ما با شما بودیم «یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُمْ»[3] شهدا هم همین حرف را دارند میگویند ای کاش با ما بودید میفهمیدید اینجا چه خبر است این ﴿یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی﴾ در قبال این «یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُمْ» ماست ما به شهدا عرض میکنیم ای کاش ما با شما بودیم به فوز شهادت میرسیدیم آنها هم به ما میگویند ای کاش با ما بودید میدیدید خدا با ما چه کرد به ما چه چیزی داد ﴿یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ﴾ این ﴿یَا لَیْتَ﴾, ﴿یَا لَیْتَ﴾ تعامل متقابل است ﴿یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ﴾حرف شهدا الیوم هم همین است آنها هم چه شهدای گمنام چه شهدای مشهود و نامدار میگویند ای کاش بودید اینجا میدیدید خدا با ما چه کرد این حرف همه آنهاست. غرض آن است که اگر ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ﴾, ﴿وَاضْرِبْ لَهُم﴾, «واضرب لکَ, واضرب للناس, واضرب للشهداء, واضرب للمجاهدین» این حرف از چند جهت پیام دارد.
مطابق فطرت بودن نوع دعوت انبیا سرّ پذیرش مردم
مطلب دیگر این است که ما دو نوع دعوت داریم: یک نوع دعوت این است که کسی مینشیند به مردم میگوید بروید دین را یاری کنید این صدا با فطرت مردم آشنا نیست و گوش نمیدهند, یک صدا این است که کسی جلو میافتد میگوید مردم من رفتم بیایید، این صدا با فطرت مردم آشناست مردم به دنبالش راه میافتند. فرق امام و دیگران این بود امام قائد بود دیگران سائق بودند, دیگران میگفتند بروید, امام میگفت بیایید, آنکه جلو میرود میگوید من رفتم بیایید دنبال او حرکت میکنند, اینکه مینشیند دستور میدهد میگوید بروید, کسی حرف او را گوش نمیدهد سرّ موفقیت امام این بود که او قائد بود نه سائق, پیشرو بود گفت من رفتم بیایید مردم گفتند چشم! انبیا هم میگویند ما رفتیم بیایید مردم میگویند چشم! انبیا اینطورند.
همگامی نصرت الهی با دعوت انبیا علت موفقیّت آنان
برای اینکه انبیا موفق شوند ذات اقدس الهی پیشاپیش برای اینها فیض خودش را میفرستد انبیا قبل از اُمم هستند, فیض خاصّ خدا پیشاپیش کار انبیاست هر وقت پیامبری را فرستاده فوراً او را کمک کرده اگر موسای کلیم بود گفت برادرم را ﴿فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ﴾, که ﴿یُصَدِّقُنِی﴾ فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾[4] ما تو را با برادرت کمک میکنیم اگر جریان ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ﴾ است فوراً فرمود اینها را تکذیب کردند اما ﴿فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾ درباره شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود: ﴿وَوَضَعْنَا عَنکَ وَزْرَکَ ٭ الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ﴾[5] آن حوادث تلخ کمرشکن را ما از تو برداشتیم آنها که ظَهْر تو, پشت تو را شکستند و میخواستند بشکنند ما کنار گذاشتیم به تو پشتیبان دادیم, پشتوانه دادیم ما این کار را کردیم بنابراین اگر کسی دستور الهی را اطاعت کند و برای دین بخواهد کار کند یا ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾ است یا ﴿فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾ است یا ﴿وَوَضَعْنَا عَنکَ وَزْرَکَ ٭ الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ﴾ است این یقیناً هست. در چنین فضایی آن مردم بتپرست بودند.
تشبیه فطرت انسان به دستگاه گوارش در نپذیرفتن غذای مسموم
پرسش: شما در بیانات گذشته فرمودید که چیزهایی با فطرت توحیدی انسان یا آشناست یا ناآشنا، طوری استشمام می شود که شما عقل را میگویید مصباح است و چراغ اما در اینجا استشمام می شود که عقل، میزان باشد.
پاسخ: آن عقل یعنی استدلال, این فطرت یعنی عقل عملی، اینها دو چیز هستند عقلی که استدلال میکند چراغ است چراغ که راه نیست اما آنکه فطرت انسان است مییابد این است. ما طبیعتی داریم که خالی نیست, فطرتی هم داریم که خالی نیست این دستگاه گوارش ما همیشه حرفی برای گفتن دارد این رودهها این معدهها نظیر تُنگ خالی نیست که هر چه به آن بدهی قبول بکند تنگ خالی را عسل بدهید میپذیرد, سم هم بدهید نگه میدارد اما این دستگاه گوارش ما حرفی برای گفتن دارد به حسب ظاهر خالی است اما این کودک یک مختصر اگر غذای سمّی به او برسد فوراً بالا میآورد همه ما همینطوریم اگر یک مختصر غذای مسمومی وارد دستگاه گوارش ما بشود بالا میآوریم یعنی این روده و معده و اینها حرفی برای گفتن دارد میگوید من برای غذای سالم آمادهام این برای طبیعت ما, فطرت ما هم اینچنین است هرگز کودک، گریه بیجا نمیکند, هرگز کودک را اگر خلاف تربیت نکنید دروغ نمیگوید او حق دارد نه باطل, صدق دارد نه کذب, خیر دارد نه شرّ و حَسَن دارد نه قبیح و حمد و مدح دارد نه ذمّ با این سرمایه خلق شد; لذا اگر گریه میکند واقعاً درست گریه میکند بالأخره یا جایش را خیس کرده یا جایی درد دارد بدون دلیل گریه نمیکند تا دروغ یادش ندهند یاد نمیگیرد. بنابراین ما یک فطرت داریم که با سرمایه الهی است, عقلی داریم یک چراغ است یک آینه است که چیزها را خوب نشان میدهد عالِم بیعمل داریم برای اینکه آن قسمت چراغش خیلی قوی و روشن است خوب سخنرانی میکند خوب حرف میزند اما آنکه باید بپذیرد آن را خفه کرده دو دستگاه کاملاً جدایی در درون ماست که بارها گفته شد ما یک عقل نظر داریم که برای فهمیدن خوب است, یک عقل عمل داریم که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»[6] آن را اصلاً خدا خلق کرده که راه راست برود این را خلق کرده که راه راست را ببیند آنکه راه راست را میبیند ما آن را خفه کردیم ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[7] حرف زدن و درس خواندن خیلی مهم نیست ملاّ شدن خیلی آسان است دانشگاهی شدن و حوزوی شدن و به اوج رسیدن و تدریس کردن و تألیف کردن خیلی آسان است به دلیل اینکه خیلیها به اینجا رسیدند؛ اما آنکه «یافت می نشود آنم آرزوست».[8]
دو اشکال بتپرستان بر دعوت رسولان الهی
به هر تقدیر اینها آمدند و ادّعا کردند مردم هم چون بتپرست بودند میگفتند که دو مشکل در کار شما هست: یکی درباره خود شما, یکی درباره ادّعایی که نسبت به خدا میکنید. درباره شما مشکل هست برای اینکه شما بشرید, یک; بشر محال است پیامبر شود, دو; پس شما پیامبر نیستید و ـ معاذ الله ـ دروغ میگویید, این نتیجه؛ این حرف کسانی که در سوره مبارکه «انعام» مبسوطاً گذشت در موارد دیگر هم زیاد آمده که بشر نمیتواند رسول الله باشد، مشکل دیگر اینکه چون اینها بتپرست بودند میگفتند خدا مدیر کل است ربّالعالمین است, مربّی کل است اما جهان را مدبّرات اداره میکنند, ارباب متفرّقه اداره میکنند, اگر رزق میخواهیم, شفا میخواهیم, سلامت میخواهیم باید این بتها را بپرستیم تا اینها ما را به الله نزدیکتر کنند شما میگویید خدا برای ما پیامبر فرستاده این یعنی چه؟! خدا که با ما کار ندارد ما هم که با او کار نداریم, اگر کسی باید به فکر ما باشد همین بتهای ما هستند. دو مشکل اساسی دامنگیر وثنیها بود: یکی اینکه بشر نمیتواند پیامبر شود, یکی اینکه خدا کاری با ما ندارد ما هم ـ معاذ الله ـ کاری با او نداریم او برای مدبّرات خوب است ما این بتها را باید بپرستیم البته این سنگ و چوب را به عنوان تندیس برای آنها میساختند بعد کم کم اینها قداست پیدا کردند مدبّرات امرند که عالَم را اداره میکنند و ﴿لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾[9] هستند, ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[10] هستند و امثال ذلک بنابراین ـ معاذ الله ـ شما دروغ میگویید و چون دروغ میگویید نحس هستید و چون نحس هستید ما تطیّر داریم, تشئّم داریم و ممکن است که مشکلاتی دامنگیر ما شود.
سوگند رسولان الهی به رحمانیت خدا در ارسال رسل و انکار بتپرستان
آنها به «الرّحمن» سوگند یاد کردند که خدایی که رحمان است و کلّ عالم را دارد اداره میکند و او فقط باید اداره بکند چگونه شما را رها کرده ﴿رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾[11]خدا که رحمان است شما که قبول دارید او رحمان است اگر رحمان است باید به حال ما رحم کند بهترین رحم همان هدایت و راهنمایی است چگونه میشود ما و شما را او رها کرده باشد به بتها سپرده باشد. آنها گفتند: ﴿مَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَیْءٍ﴾[12]اینها گفتند: ﴿رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾ با «لام با إنّا» که بوی سوگند هم میدهد این کار را کردند اینها مدّعی بودند نه منکِر و مدّعی باید شاهد اقامه کند که در تفسیرها ملاحظه فرمودید از آنها معجزه خواستند آنها معجزه آوردند و برابر دعوای خود بیّنه اقامه کردند.
عدم منافات ارسال مرسلین بر اصحاب قریه با اولواالعزم بودن حضرت عیسی(علیه السلام)
مطلب دیگر اینکه وجود مبارک عیسی از انبیای اولواالعزم است پیامبران اولواالعزم همگانیاند نه همیشگی به استثنای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که این دو اصل را داراست: یکی کلیت؛ یعنی همگانی, یکی دوام یعنی همیشگی, برای همه مردم و در هر زمان، این خصوصیت پیغمبر اسلام است. انبیای اولواالعزم برای همه مردم بودند تا آمدن نبیّ بعدی, انبیای غیر اولواالعزم مقطعی بودند ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ﴾[13] و امثال ذلک. وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) از انبیای اولواالعزم بود؛ اما اینها که آمدند به منطقه انطاکیه معنایش این نیست که رسالت حضرت عیسی هم برای همین مردم بود حضرت اوصیایی داشت, حواریونی داشت, خلفایی داشت هر کدام را به یک منطقه خاص اعزام میکرد اینطور نبود که اگر گروهی به منطقه خاص آمدند معنایش آن است که رسالت حضرت عیسی محدود است؛ معنایش آن است که رسالت آنها محدود بود آنها اوصیای خاص بودند حواریون مخصوص بودند برای هدایت یک منطقه خاصی، مأموریت ویژه داشتند. پس مردم انطاکیه وظیفهای که داشتند این بود که فرمایشات اینهایی که حالا یا رسالت مستقل داشتند یا از حضرت عیسی رسالت داشتند گوش بدهند این منافات ندارد با اینکه وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) از انبیای اولواالعزم باشد و فرمایشات ایشان کلّی باشد یعنی همگانی باشد گرچه همیشگی نیست, دائم نیست, شریعت او به وسیله شریعت وجود مبارک پیغمبر اسلام نسخ میشود.
آمدن حبیب نجّار از دورترین نقطه شهر و استدلال او در پذیرش پیام مرسلین
بعد اینها که گفتند شما دروغ میگویید و قسم هم میخورید نزد ما مشئوم هستید فرمودند نه خیر, دروغ برای شماست و طِیَره برای شماست, تشئّم برای شماست, ﴿طَائِرُکُم مَعَکُمْ﴾ صدا که در کلّ شهر پیچید و اینها به افراد گوناگون این پیام الهی را رساندند در این فضا از اقصا نقطه شهر کسی آمده که گفتند حبیب نجّار[14] بود خودش بتتراش و بتفروش بود و گفت بررسی کردم دیدم حرف اینها حق است خدای سبحان که رحمان است کارها را به بتها نسپرده، فاطر من است, یک; اگر او را اطاعت کردم فیض به من میرساند, دو; اگر بتها را پرستیدم از ضرر و تعذیب و تأدیب او در امان نیستم, سه; هم برهان اقامه کرد هم «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» و «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ»[15] را مطرح کرده است ﴿ وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعَی﴾ برای اهمیت مطلب این متعلّق را قبل از فاعل ذکر کرده که دستور تبلیغی اینها تا آخرین نقطه شهر رسیده و یک انسان شهادتطلبِ مجاهد، پیام پیغمبران را قبول کرده ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعَی﴾ با سرعت آمده با سعی و کوشش آمده ﴿قَالَ یَا قَوْمِ﴾ که عاطفهبرانگیز است با این تعبیر گفت اینها مرسلیناند ﴿اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ﴾ برای اینکه علامت رسالت در اینهاست, حرف اینها حق است, معجزه هم که آوردند. سرّ پیروی اینها همان چند عنصر محوری است که اینها نه خودشان از شما چیزی میخواهند نه از جایی پول گرفتند که بیایند شما را هدایت کنند «اتَّبعوا مَن لَا یَسْأَلُکمْ و لا یساٴل أحداً أَجْراً»؛ نه تنها شما, از هیچ کس چیزی نمیخواهند و اینها هدایتشده هم هستند که بالاتر از مهدیّون هستند.
تعلیل حبیب نجّار در علت عبادت خدا
بعد گفت: ﴿وَ مَا لِیَ﴾ من چرا این کار را کردم و موحّد شدم؟ برای اینکه آن کسی که مرا خلق کرد باید او را پرستید این سه برهان که بحث آن در سوره مبارکه «انعام» گذشت همین برهانی که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آن استدلال کرد. در سوره مبارکه «انعام» از آیه سیزده به بعد، خدای سبحان به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ أَغَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیّاً﴾ از غیر خدا چه کاری ساخته است؟! حدّ وسط اول این است که او ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است و فاطر را باید پرستید من او را میپرستم این حدّ وسط یک برهان این صغرا و کبرا و قیاس اول؛ دوم ﴿وَهُوَ یُطْعِمُ وَلاَ یُطْعَمُ﴾ منظور از طعام, اینکه میگویند نانِ مملکت را باید حفظ کرد منظور از نان همان اقتصاد است نه تنها غذا در برابر لباس و مسکن; وقتی میگویند نانِ مردم ضعیف است تنها خوراک نیست دارو, مسکن, وسایل نقلیه و وسایل تحصیلی مردم، هم جزء نان مردم است. وقتی میگویند خدا مُطعِم است یعنی اقتصاد مردم را او تأمین میکند برکات را او میدهد. خدا مطعِم است یعنی رازق است تأمین رزق به دست اوست این صغرا, هر که رازق است معبود است این کبرا؛ پس خدا معبود است این نتیجه. نه تنها مطعِم است بلکه ﴿لاَ یُطْعَمُ﴾ نیازی به طعام ندارد. مطعِمی که غنیّ بالذّات است او را باید عبادت کرد نه کسی که حالا چیزی به ما داد آن رازق غیر مرزوق را باید عبادت کرد آن مطعِمی که ﴿لاَ یُطْعَمُ﴾ است او را باید عبادت کرد؛ یعنی آن غنیّای که به هیچ چیزی نیازمند نیست این دو برهان. بعد ﴿قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ﴾[16]برهان سوم که «خوفاً من النار» است ﴿قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾.[17]
ظهور مراحل سهگانه عبادت در تعلیل حبیب نجّار و اثبات توحید با آن
انسان یا «حبّاً لله» عبادت میکند که او چون فاطر است و معبود است و محبوب است و مشکور; یا «شوقاً الی النعمة» عبادت میکند که ﴿هُوَ یُطْعِمُ وَلاَ یُطْعَمُ﴾یا «خوفاً من النار» عبادت میکند ﴿إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾ سه راه است. این راههای سهگانه در این سوره مبارکه انعام قبلاً بحث شد. حالا مشابه آن را در همینجا میفرمایند خدای سبحان فاطر من است و همه نیازها را او تأمین میکند وقتی کلّ هستی مرا او تأمین کرده است نیازهای مرا هم او برطرف میکند و مرجع ما هم اوست به سراغ او هم میرویم از این بتها کاری ساخته نیست؛ حالا این اثبات توحید.
نفی شرک در کلام حبیب نجّار با آوردن صفت «الرحمن» در اداره جهان
اما نفی شرک ﴿ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾چون «الرحمن» را همه میپذیرفتند اگر رحمان بخواهد به من آسیب برساند از این بتها هیچ کاری ساخته نیست من این را از مرسلین فهمیدم. ﴿إِن یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ﴾این مکتب همه انبیاست که رحمان دارد عالَم را اداره میکند؛ منتها در بیانات نورانی اهل بیت مخصوصاً وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) خیلی باز شده, تفصیل شده شرح شد. اینکه میگویند رحمت خدا بر غضب او سابق است قبلاً هم ملاحظه فرمودید معنایش این نیست که رحمت خدا بیشتر از غضب اوست البته رحمت خدا بیشتر از غضب اوست اما این تعبیر که «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»[18]معنایش این نیست که رحمت او بیشتر است بلکه معنایش این است که رحمت او پیشتر از غضب اوست این بیان نورانی امام سجاد این است «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ»[19]یعنی خدایا! هر جا بخواهی غضب کنی و عذاب کنی پیشاپیش، رحمت تو حرکت میکند نقشه میکشد که این غضب تو رحیمانه باشد «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ» پس غضب الهی, عذاب الهی, جهنم الهی مأموم است نه امام, رحمت او و عنایت او امام است و اَمام، او نقشه میکشد که فلان جا باید عذاب باشد, فلانجا باید لطف و رحمت باشد آن اِمام, آن مهندس مقابل ندارد این بهشت و جهنم مقابل هم هستند این رحمت خاصّه است که مقابلش عذاب است این عذاب است که مقابل رحمت رحیمیه است وگرنه «الرّحمانی» که اسم اعظم است این مقابل ندارد «الرّحمان» گاهی دستور میدهد که فلانجا باید عذاب باشد برای اینکه اینها کشتاری کردند مردم را کشتند و عدل باید اِعمال بشود و «یشفی صدور المؤمنین» باید باشد این عین عدل است این عین رحمت الهی است; لذا آنجا جهنم هست, آنجا عذاب هست برای اینکه عدل برقرار بشود نه اینکه تشفّی برقرار بشود. «الرّحمان» عذاب میکند نه «المنتقم», این «المنتقم» را ما در کنار محدوده عذاب اگر میبینیم معنایش این نیست که آن فرمانده کل, منتقم است فرمانده کل, رحمان است آن رحمان مقابل ندارد شما ببینید الله برای خیلی از صفات قرار موصوف میگیرد, الرحمن برای خیلی از صفات موصوف قرار میگیرد, اما «الرحمن» را یا الله را صفت برای چیزی قرار نمیدهند اینها پیشاپیش حرکت میکنند این را مشرکین هم قبول داشتند; منتها خیال میکردند «الرحمن» برای مدبّرات امر است جهان را ـ معاذ الله ـ به فرشتهها و امثال ذلک سپرده آنها دارند اداره میکنند حالا این شخص فهمید که «الرحمن» دارد عالَم را اداره میکند اگر «الرحمن» بخواهد عذاب کند احدی نمیتواند مقاومت کند چون همه زیرمجموعه «الرحمن» هستند.
پرسش: استاد چرا در سورهٴ «توبه»، «الرحمن» ... سبقت نگرفته؟
پاسخ: آن در سوره «توبه» هم قبلاً گذشت که ابنعباس و امثال ابنعباس بنایشان بر این است که سوره «توبه» و سوره «انفال» جمعاً یک سوره است و این تتمّه سوره «انفال» است؛ اما آن راه معروف این است که بالأخره این برائتنامه است این یک قطعنامه است این از اول باید با غضب شروع بشود همان الرحمنِ مطلقی که در اُمّالکتاب آمده او دستور میدهد که در قطعنامهها در بیان برائت و ابراز برائت، دیگر جا برای رحمت نیست آن رحمان مطلق دستور داده.
توصیه حبیب نجّار به قوم خود در پذیرش پیام مرسلین و دلیل آن
فرمود: ﴿إِن یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً﴾ اصلاً اجازه شفاعت ندارند بر فرض هم شفاعت بکنند کسی گوش نمیدهد. پس از بتها کاری ساخته نیست حرف این مرسلین را گوش بدهید که شما را به «الرحمن» دعوت می کنند این دعوت با فطرت شما آشناست مگر شما مخلوق او نیستید, مفطور او نیستید مفطور باید حرف فاطر خودش را گوش بدهد این در درون شما فطرتی دارد که این فطرت, صدای آشنا را تشخیص میدهد این میگوید که دیگران هم مثل شما هستند چرا آنها را میپرستید؟! حرف انبیا با گوش فطرت آشناست من از زبان فطرت خودم حرف میزنم میگویم اینهایی که آمدند در شهر ما دارند دعوت میکنند صدای اینها صدای آشناست بیگانه نیست از فطرت من خبر میدهند, از فاطر من خبر میدهند, دلِ من حرف اینها را میشناسد ﴿الَّذِی فَطَرَنی﴾ در سوره مبارکه «انعام» هم سخن از فطرت بود, در این سوره هم سخن از فطرت است; یعنی این دل, حرف اینها را میشناسد اگر از این کودک مهدکودک سؤال بکنی چرا برمیگردی؟ میگوید این صدا برای دل و جان من آشناست هر چه دیگران در حین بازی این کودک را صدا بزنند چون سرگرم بازی است گوش نمیدهد؛ اما همین که مادر بیاید گوش میدهد این صدا برای او آشناست، صدای انبیا برای فطرت ما آشناست این حرفها و این برهان اقامه کرده است که اینها نمیتوانند نجات بدهند کاری از بت ها ساخته نیست اگر من این کار را بکنم در آن زمان رجوع، گرفتار عذاب الهی میشوم ـ معاذ الله ـ ﴿إِنِّی إِذًا لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾.
اعلان ایمان به خدای مرسلین و نتیجه آن
حبیب نجّار گفت من بالأخره موضع خودم را مشخص کردم و به این مرسلین فرمود: ﴿إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ﴾ شما گوش بدهید و شاهد هم باشید. آنها قیام کردند همین کسی که از اقصای مدینه آمد را شهید کردند ذات اقدس الهی فرمود: به این شهید گفته شد مستقیماً وارد بهشت شو ﴿قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ دیگر آن احتضار و سؤال و حوادث برزخ و امثال ذلک برای شما نیست این مستقیماً وارد جنّت برزخی میشود ﴿قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ دفعتاً دید اوضاع عوض شد و فهمید که وارد جنّت برزخی شد که «رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ».[20]
آرزوی حبیب نجّار در بهشت برزخی از آگاهی قوم بر معامله خدا با او
بعد به همان قوم گفت: من دیروز به شما گفتم که ﴿یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ﴾ امروز میگویم خدا با من چه کرد ﴿یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی﴾ما سابقه بتپرستی داشتیم اما این صدای آشنا را شنیدیم, پذیرفتیم, ایمان آوردیم در این راه فداکاری کردیم جان دادیم انبیا را یاری کردیم وارد این صحنه شدیم ای کاش شما میفهمیدید اینجا چه خبر است.
فرق عقل نظری و عملی و جایگاه هر یک در سعادتمندی انسان
پرسش: فطرت، فکر، فهم و عقل، اینها یکی است یا با هم فرق دارند؟
پاسخ: با هم فرق دارند ما چراغی داریم مثل اینکهکار چشم و گوش ادراک است, کار دست و پا، حرکت و فعل است; نمونههایی که قبلاً ذکر کردیم این است که خدا چشم داد که ما مار و عقرب را ببینیم، دست و پا داد که نجات پیدا کنیم حالا اگر کسی دست و پای خود را فلج کرد یا در اثر اینکه گرفتار دشمن شد و آن دشمن دست و پای او را بست او کاملاً مار و عقرب را میبیند احتیاج ندارد که به او میکرسکوپ و تلسکوپ و دوربین و عینک و ذرّهبین بدهیم اعتراض هم نمیشود کرد که مگر تو مار و عقرب را ندیدی؟ بله! مار و عقرب را دید ولی چشم که فرار نمیکند این دست و پاست که فرار میکند که بسته است. اینکه میبینید عالِمی قرآن تفسیر میکند بعد به رشوه که رسید روی میز, زیر میز از هیچ چیزی نمیگذرد, آیه حجاب را میخواند با نامحرم هم تماس دارد نمیشود به او گفت مگر نمیدانی؟! این اشکال وارد نیست مگر چشم، عفیف است آنکه عفیف است دست و پاست، دست و پا هم بسته است. عقل نظر یعنی سواد حوزه و دانشگاه، سواد است چشم است نه دست و پا, دست و پا را شیطان بست این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِیرٍ»[21]آن عقلی که ائمه فرمودند: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» شیطان آن را زنجیر کرد خب حالا این آدم هر چه درس بخواند مگر فهم, مشکل را حل میکند فهم, چراغ است پنجاه درصد حل است. از فهم و از عقل نظر یعنی عقل حوزه و دانشگاه هیچ کار عملی نباید توقّع داشت این میفهمد بله, خوب سخنرانی میکند, خوب درس میگوید, خوب کتاب مینویسد بله! اما کار برای عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» او اگر فلج شد انسان چه کار میتواند بکند. اشکال به این آقا که تو که میدانستی, تو که آیه را تفسیر کردی چرا خلاف میکنی اشکال وارد نیست برای اینکه فهم که مشکل را حل نمیکند فهم چراغ است بله چراغ خوبی است؛ ولی اگر کسی پایش فلج و لغزان است نورافکن قوی هم دستش است شما چه اعتراضی دارید بکنید بگویید مگر شما چراغ نداشتید بله چراغ داشتیم ولی چشم که راه نمیرود این پا باید راه برود که بسته است. «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِیرٍ» این بیان نورانی حضرت امیر ناظر به این است که اینکه باید کار بکند بسته است اینکه باید بفهمد ورّاجی میکند.
تلاش انبیا در بازگشایی اغلال از دست و پای عقل عملی انسان
این شخص هم گفته ای کاش شما میفهمیدید اینجا چه خبر بود شما حرف میزنید بله, چشم شما قوی است گاهی ممکن است دوربین داشته باشید, عینک داشته باشید, تلسکوپ داشته باشید, میکرسکوپ داشته باشید ریز و دور و درشت و نزدیک همه را ببینید اما چشم از مار و عقرب فرار نمیکند دست و پا را باید آزاد کرد. این زنجیری که قرآن کریم گفت: ﴿جَعَلْنَا مِن بَیْنِ إِیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾[22] از این آیات، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) بهره گرفته گفته: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِیرٍ». هوا با عقل نظری که کار ندارد هوا مربوط به عمل است هوس مربوط به عمل است اینها آمدند عقل عملی را زنجیر کردند؛ این معتادها چرا حرف آدم را گوش نمیدهند شما میخواهید نصیحت کنید او که هر شب با کارتن و جدول مأنوس است از همه بیشتر او خطر را میفهمد شما میخواهید نصیحت کنید بگویید عاقبتت بد است او آواره است پس خطر را بیش از همه و پیش از همه او بلد است تصمیم, عزم, کاملاً مرزش از استدلال و جزم جداست جزم, استدلال, قیاس, برهان، اینها برای عقل نظری است که به منزله چشم جان است عزم, اراده, نیّت و باور برای عقل عملی است که به منزله دست و پای جاناند این دست و پا فلج است. این بیان نورانی سوره «اعراف» این بود که پیامبران آمدند دست و پای مردم را باز کنند ﴿وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ﴾[23]این شخص مشکل علمی ندارد این شخص آن نیرویی که ـ عزم یعنی عزم, جزم یعنی جزم ـ باید اراده کند, نیّت کند, اخلاص کند, تصمیم بگیرد این فلج است باید این را درمان کرد با نصیحت که این درمان نمیشود.
راهگشایی علم, مشروط به باز بودن دست و پای انسان
پرسش: پس چرا میگویند تکیه به مقام راهگشاست؟
پاسخ: بله اما برای کسی که دست و بال او بسته نباشد مواظب است که دست و بال او را نبندند این علم برای همین است اما اگر قدری مسامحه کرد اول مکروهات, بعد معصیت صغیره, بعد معصیت کبیره وقتی فلج شد «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ». اینکه ما این کلمات را میبوسیم, روایات را روی سر میگذاریم به همین جهت است این بیان نورانی حضرت امیر است «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ»[24] خیلی از علما هستند که کُشته جهلاند این جهل در مقابل عقل عملی است نه در مقابل علم. خدا غریق رحمت کند مرحوم کلینی را! او که کتاب العلم و الجهل ننوشت این جلد اول کافی اوّلش کتاب العقل و الجهل است بعد کتاب العلم, علم مقابل ندارد آنکه مقابل دارد و دشمن دارد عقل است آن عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ». فرمود خیلی از علما هستند که کشته جهلاند «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ» فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا».[25]
[1]سوره شمس، آیه8.
[2]سوره یس، آیه13.
[3]صحیفه نور، السیدروح الله الخمینی، ج6، ص111.
[4]سوره قصص، آیه35.
[5]سوره انشراح، آیه2.
[6]بحوث فی قراءه النص الدینی، الشیخ محمدالسند، ج1، ص170.
[7]سوره شمس، آیه10.
[8]دیوان شمس، غزل441؛ «گفتند یافت مینشود جستهایم ما ٭٭٭ گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست».
[9]سوره زمر، آیه3.
[10]سوره یونس، آیه18.
[11]سوره یس، آیه16.
[12]سوره یس، آیه15.
[13]سوره صافات، آیه147.
[14] تفسیر التبیان، شیخ طوسی، ج8، ص450.
[15]علل الشرائع, الشیخ الصدوق، ج1,ص57.
[16]سوره انعام, آیه14.
[17]سوره انعام, آیه15.
[18]کتاب التوابین، عبدالله بن قدامه، ج1، ص59.
[19]المزار، الشهیدالاول، ج1، ص228.
[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242.
[21]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج66، ص410.
[22]سوره یس، آیه9.
[23]سوره اعراف، آیه157.
[24]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص110.
[25]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص36.
- جهات سودمندی نقل داستان اصحاب قریه؛
- مطابق فطرت بودن سخن رسولان الهی و انعکاس آن؛
- شهادتطلبی اولین گروندگان به انبیا و پیام آنان.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ (20) اتَّبِعُوا مَن لَا یَسْأَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ (21) وَمَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (22) ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً وَلاَ یُنقِذُونِ (23) إِنِّی إِذًا لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (24) إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ (25) قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (26) بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ (27)﴾
جهات سودمندی نقل داستان اصحاب قریه
چون سوره مبارکه «یس» در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی همانطوری که ملاحظه فرمودید تبیین اصول دین و خطوط کلی فقه و اخلاق و حقوق است، جریان توحید و همچنین معاد را فیالجمله اشاره فرمودند, درباره وحی و نبوّت, داستان اصحاب انطاکیه را ذکر کردند. نقل این داستان از چند جهت سودمند است: یکی برای مردم که عبرت بگیرند برای اینکه ببینند در گذشته عدهای در برابر وحی و نبوّت ایستادگی بیجا کردند به سرنوشت تلخی مبتلا شدند برای خود انبیا و مرسلین(علیهم السلام) سودمند است که تسلّی است برای اینها, تقویت اینهاست که خدای سبحان حافظ و ناصر اینها و دین اینهاست و دشمنان اینها را برطرف میکند. ثالثاً مشخص میکند که رسول هر عصر و مصری تمام تلاش و کوشش او این است که پیامش فراگیر باشد به دورترین نقطه شهر برسد آنجا که طبقه محرومنشیناند از بیان آنها باخبر شوند و از همانجا فریاد علیه ظلم برمیخیزد نصرت حق برمیخیزد و مانند آن.
مقاومت رسولان الهی و فهم کلام آنها توسط مردم
این ﴿جَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ﴾نشان میدهد که فرستادههای الهی مقاومت کردند در برابر تکذیب, صحنه را خالی نکردند انطاکیه با اینکه آن وقت یک شهر بزرگی بود جزء بلاد کبیره بود و آنها وسایلی برای نشر معارف خود نداشتند ولی معذلک صدای آنها را تا دورترین نقطه آن شهر رساندند و خدای سبحان هم افرادی را در دورترین نقطه شهر به این صدا آشنا کرد این صدا را پذیرفتند دیدند این صدا, صدای آشناست. انسان آنچه در کتابها میخواند یا آنچه از دیگران میشنود اگر اهل دقّت باشد میبیند که کدام حرف آشناست کدام حرف آشنا نیست.
مطابق فطرت بودن سخن رسولان الهی و انعکاس آن
قبلاً هم ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی انسان را بدون سرمایه خلق نکرده است یک لوح نانوشتهای به انسان نداد; بلکه یک کتاب و کتیبه به او داد به نام فطرت و با قلم الهامی خودش این معارف حقّ و باطل و فجور و تقوا را در آن نوشت ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[1] پس انسان با یک سرمایه الهی به دنیا میآید این سرمایهها با انسان حرف میزنند حرفهایی که دیگران گفتند, نوشتههایی که دیگران دارند انسان با این نسخه اصل مطابقت میدهد اگر آن حرفها آشنا بود میپذیرد, آشنا نبود ممکن است که ساکت باشند ولی ساکن نمیشوند. آنچه را انسان میبیند یا میخواند یا میشنود با آن درون خودش تطبیق میدهد اگر آشنا نبود نمیپذیرد و اگر این صدا, صدای آشنا بود قبول میکند. بارها این مثال گفته شد شما الان در این مهدکودک ها ممکن است بیستتا کودک مشغول و سرگرم بازی باشند و هیاهو بکنند هر کس یکی از این بچهها را صدا بزند اینها مشغول بازیاند و گوش نمیدهند اما مادر یکی از این بچهها وقتی بیاید صدا بزند این کودک فوراً برمیگردد نگاه میکند میبیند این صدا, صدای آشناست. در درون ما سرمایه الهی هست اینطور نیست که عاریه باشد اگر خدای سبحان با الهام فجور و تقوا در درون انسان این معارف را نوشت حرفی که انسان از دیگری شنید یا کتابی که از دیگری خواند اگر مطابق با آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ باشد میبیند این حرف, حرف آشناست فوراً برمیگردد پاسخ مثبت میدهد حالا چه قدرت داشته باشد چه نداشته باشد.
روشن شدن شهر با پیام رسولان الهی
این بزرگوارانی که وارد آن منطقه انطاکیه شدند گرچه با استکبار و انکار و نهی و منع عدهای روبهرو شدند ولی آن شهر وسیع را روشن کردند صدای اینها تا دورترین نقطه شهر رسیده از دورترین نقطه شهر کسی به داد اینها رسید و به کمک اینها برخاست فرمود: ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ رَجُلٌ﴾ اگر دعوت اینها, تبلیغ اینها تا دورترین نقطه شهر نرسیده بود که از اقصای مدینه کسی لبیک نمیگفت, پس این ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ﴾[2] عناصر سهگانه و اضلاع سهگانه مثلث را دارد که هم برای رسول تسلیتبخش است هم برای مستکبران انذار و تهدید است هم برای توده مردم مستضعف پیام دارد که حرف تا دورترین نقطه میرسد.
شهادتطلبی اولین گروندگان به انبیا و پیام آنان
آن بزرگواران که برای شهادت آمادهاند اوّلین گروهیاند که حرف انبیا را لبیک میگویند. این رجلی که از «اقصیالمدینه» آمده بعد شهید شده همین شهید سوره «یس» یک پیام خاصّی دارد ما الآن در برابر شهدا چه در زیارت «وارث» یا غیر وارث وقتی عرض ادب میکنیم میگوییم ای کاش ما با شما بودیم «یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُمْ»[3] شهدا هم همین حرف را دارند میگویند ای کاش با ما بودید میفهمیدید اینجا چه خبر است این ﴿یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی﴾ در قبال این «یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُمْ» ماست ما به شهدا عرض میکنیم ای کاش ما با شما بودیم به فوز شهادت میرسیدیم آنها هم به ما میگویند ای کاش با ما بودید میدیدید خدا با ما چه کرد به ما چه چیزی داد ﴿یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ﴾ این ﴿یَا لَیْتَ﴾, ﴿یَا لَیْتَ﴾ تعامل متقابل است ﴿یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ﴾حرف شهدا الیوم هم همین است آنها هم چه شهدای گمنام چه شهدای مشهود و نامدار میگویند ای کاش بودید اینجا میدیدید خدا با ما چه کرد این حرف همه آنهاست. غرض آن است که اگر ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ﴾, ﴿وَاضْرِبْ لَهُم﴾, «واضرب لکَ, واضرب للناس, واضرب للشهداء, واضرب للمجاهدین» این حرف از چند جهت پیام دارد.
مطابق فطرت بودن نوع دعوت انبیا سرّ پذیرش مردم
مطلب دیگر این است که ما دو نوع دعوت داریم: یک نوع دعوت این است که کسی مینشیند به مردم میگوید بروید دین را یاری کنید این صدا با فطرت مردم آشنا نیست و گوش نمیدهند, یک صدا این است که کسی جلو میافتد میگوید مردم من رفتم بیایید، این صدا با فطرت مردم آشناست مردم به دنبالش راه میافتند. فرق امام و دیگران این بود امام قائد بود دیگران سائق بودند, دیگران میگفتند بروید, امام میگفت بیایید, آنکه جلو میرود میگوید من رفتم بیایید دنبال او حرکت میکنند, اینکه مینشیند دستور میدهد میگوید بروید, کسی حرف او را گوش نمیدهد سرّ موفقیت امام این بود که او قائد بود نه سائق, پیشرو بود گفت من رفتم بیایید مردم گفتند چشم! انبیا هم میگویند ما رفتیم بیایید مردم میگویند چشم! انبیا اینطورند.
همگامی نصرت الهی با دعوت انبیا علت موفقیّت آنان
برای اینکه انبیا موفق شوند ذات اقدس الهی پیشاپیش برای اینها فیض خودش را میفرستد انبیا قبل از اُمم هستند, فیض خاصّ خدا پیشاپیش کار انبیاست هر وقت پیامبری را فرستاده فوراً او را کمک کرده اگر موسای کلیم بود گفت برادرم را ﴿فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ﴾, که ﴿یُصَدِّقُنِی﴾ فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾[4] ما تو را با برادرت کمک میکنیم اگر جریان ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ﴾ است فوراً فرمود اینها را تکذیب کردند اما ﴿فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾ درباره شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود: ﴿وَوَضَعْنَا عَنکَ وَزْرَکَ ٭ الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ﴾[5] آن حوادث تلخ کمرشکن را ما از تو برداشتیم آنها که ظَهْر تو, پشت تو را شکستند و میخواستند بشکنند ما کنار گذاشتیم به تو پشتیبان دادیم, پشتوانه دادیم ما این کار را کردیم بنابراین اگر کسی دستور الهی را اطاعت کند و برای دین بخواهد کار کند یا ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾ است یا ﴿فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾ است یا ﴿وَوَضَعْنَا عَنکَ وَزْرَکَ ٭ الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ﴾ است این یقیناً هست. در چنین فضایی آن مردم بتپرست بودند.
تشبیه فطرت انسان به دستگاه گوارش در نپذیرفتن غذای مسموم
پرسش: شما در بیانات گذشته فرمودید که چیزهایی با فطرت توحیدی انسان یا آشناست یا ناآشنا، طوری استشمام می شود که شما عقل را میگویید مصباح است و چراغ اما در اینجا استشمام می شود که عقل، میزان باشد.
پاسخ: آن عقل یعنی استدلال, این فطرت یعنی عقل عملی، اینها دو چیز هستند عقلی که استدلال میکند چراغ است چراغ که راه نیست اما آنکه فطرت انسان است مییابد این است. ما طبیعتی داریم که خالی نیست, فطرتی هم داریم که خالی نیست این دستگاه گوارش ما همیشه حرفی برای گفتن دارد این رودهها این معدهها نظیر تُنگ خالی نیست که هر چه به آن بدهی قبول بکند تنگ خالی را عسل بدهید میپذیرد, سم هم بدهید نگه میدارد اما این دستگاه گوارش ما حرفی برای گفتن دارد به حسب ظاهر خالی است اما این کودک یک مختصر اگر غذای سمّی به او برسد فوراً بالا میآورد همه ما همینطوریم اگر یک مختصر غذای مسمومی وارد دستگاه گوارش ما بشود بالا میآوریم یعنی این روده و معده و اینها حرفی برای گفتن دارد میگوید من برای غذای سالم آمادهام این برای طبیعت ما, فطرت ما هم اینچنین است هرگز کودک، گریه بیجا نمیکند, هرگز کودک را اگر خلاف تربیت نکنید دروغ نمیگوید او حق دارد نه باطل, صدق دارد نه کذب, خیر دارد نه شرّ و حَسَن دارد نه قبیح و حمد و مدح دارد نه ذمّ با این سرمایه خلق شد; لذا اگر گریه میکند واقعاً درست گریه میکند بالأخره یا جایش را خیس کرده یا جایی درد دارد بدون دلیل گریه نمیکند تا دروغ یادش ندهند یاد نمیگیرد. بنابراین ما یک فطرت داریم که با سرمایه الهی است, عقلی داریم یک چراغ است یک آینه است که چیزها را خوب نشان میدهد عالِم بیعمل داریم برای اینکه آن قسمت چراغش خیلی قوی و روشن است خوب سخنرانی میکند خوب حرف میزند اما آنکه باید بپذیرد آن را خفه کرده دو دستگاه کاملاً جدایی در درون ماست که بارها گفته شد ما یک عقل نظر داریم که برای فهمیدن خوب است, یک عقل عمل داریم که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»[6] آن را اصلاً خدا خلق کرده که راه راست برود این را خلق کرده که راه راست را ببیند آنکه راه راست را میبیند ما آن را خفه کردیم ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[7] حرف زدن و درس خواندن خیلی مهم نیست ملاّ شدن خیلی آسان است دانشگاهی شدن و حوزوی شدن و به اوج رسیدن و تدریس کردن و تألیف کردن خیلی آسان است به دلیل اینکه خیلیها به اینجا رسیدند؛ اما آنکه «یافت می نشود آنم آرزوست».[8]
دو اشکال بتپرستان بر دعوت رسولان الهی
به هر تقدیر اینها آمدند و ادّعا کردند مردم هم چون بتپرست بودند میگفتند که دو مشکل در کار شما هست: یکی درباره خود شما, یکی درباره ادّعایی که نسبت به خدا میکنید. درباره شما مشکل هست برای اینکه شما بشرید, یک; بشر محال است پیامبر شود, دو; پس شما پیامبر نیستید و ـ معاذ الله ـ دروغ میگویید, این نتیجه؛ این حرف کسانی که در سوره مبارکه «انعام» مبسوطاً گذشت در موارد دیگر هم زیاد آمده که بشر نمیتواند رسول الله باشد، مشکل دیگر اینکه چون اینها بتپرست بودند میگفتند خدا مدیر کل است ربّالعالمین است, مربّی کل است اما جهان را مدبّرات اداره میکنند, ارباب متفرّقه اداره میکنند, اگر رزق میخواهیم, شفا میخواهیم, سلامت میخواهیم باید این بتها را بپرستیم تا اینها ما را به الله نزدیکتر کنند شما میگویید خدا برای ما پیامبر فرستاده این یعنی چه؟! خدا که با ما کار ندارد ما هم که با او کار نداریم, اگر کسی باید به فکر ما باشد همین بتهای ما هستند. دو مشکل اساسی دامنگیر وثنیها بود: یکی اینکه بشر نمیتواند پیامبر شود, یکی اینکه خدا کاری با ما ندارد ما هم ـ معاذ الله ـ کاری با او نداریم او برای مدبّرات خوب است ما این بتها را باید بپرستیم البته این سنگ و چوب را به عنوان تندیس برای آنها میساختند بعد کم کم اینها قداست پیدا کردند مدبّرات امرند که عالَم را اداره میکنند و ﴿لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾[9] هستند, ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[10] هستند و امثال ذلک بنابراین ـ معاذ الله ـ شما دروغ میگویید و چون دروغ میگویید نحس هستید و چون نحس هستید ما تطیّر داریم, تشئّم داریم و ممکن است که مشکلاتی دامنگیر ما شود.
سوگند رسولان الهی به رحمانیت خدا در ارسال رسل و انکار بتپرستان
آنها به «الرّحمن» سوگند یاد کردند که خدایی که رحمان است و کلّ عالم را دارد اداره میکند و او فقط باید اداره بکند چگونه شما را رها کرده ﴿رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾[11]خدا که رحمان است شما که قبول دارید او رحمان است اگر رحمان است باید به حال ما رحم کند بهترین رحم همان هدایت و راهنمایی است چگونه میشود ما و شما را او رها کرده باشد به بتها سپرده باشد. آنها گفتند: ﴿مَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَیْءٍ﴾[12]اینها گفتند: ﴿رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾ با «لام با إنّا» که بوی سوگند هم میدهد این کار را کردند اینها مدّعی بودند نه منکِر و مدّعی باید شاهد اقامه کند که در تفسیرها ملاحظه فرمودید از آنها معجزه خواستند آنها معجزه آوردند و برابر دعوای خود بیّنه اقامه کردند.
عدم منافات ارسال مرسلین بر اصحاب قریه با اولواالعزم بودن حضرت عیسی(علیه السلام)
مطلب دیگر اینکه وجود مبارک عیسی از انبیای اولواالعزم است پیامبران اولواالعزم همگانیاند نه همیشگی به استثنای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که این دو اصل را داراست: یکی کلیت؛ یعنی همگانی, یکی دوام یعنی همیشگی, برای همه مردم و در هر زمان، این خصوصیت پیغمبر اسلام است. انبیای اولواالعزم برای همه مردم بودند تا آمدن نبیّ بعدی, انبیای غیر اولواالعزم مقطعی بودند ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ﴾[13] و امثال ذلک. وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) از انبیای اولواالعزم بود؛ اما اینها که آمدند به منطقه انطاکیه معنایش این نیست که رسالت حضرت عیسی هم برای همین مردم بود حضرت اوصیایی داشت, حواریونی داشت, خلفایی داشت هر کدام را به یک منطقه خاص اعزام میکرد اینطور نبود که اگر گروهی به منطقه خاص آمدند معنایش آن است که رسالت حضرت عیسی محدود است؛ معنایش آن است که رسالت آنها محدود بود آنها اوصیای خاص بودند حواریون مخصوص بودند برای هدایت یک منطقه خاصی، مأموریت ویژه داشتند. پس مردم انطاکیه وظیفهای که داشتند این بود که فرمایشات اینهایی که حالا یا رسالت مستقل داشتند یا از حضرت عیسی رسالت داشتند گوش بدهند این منافات ندارد با اینکه وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) از انبیای اولواالعزم باشد و فرمایشات ایشان کلّی باشد یعنی همگانی باشد گرچه همیشگی نیست, دائم نیست, شریعت او به وسیله شریعت وجود مبارک پیغمبر اسلام نسخ میشود.
آمدن حبیب نجّار از دورترین نقطه شهر و استدلال او در پذیرش پیام مرسلین
بعد اینها که گفتند شما دروغ میگویید و قسم هم میخورید نزد ما مشئوم هستید فرمودند نه خیر, دروغ برای شماست و طِیَره برای شماست, تشئّم برای شماست, ﴿طَائِرُکُم مَعَکُمْ﴾ صدا که در کلّ شهر پیچید و اینها به افراد گوناگون این پیام الهی را رساندند در این فضا از اقصا نقطه شهر کسی آمده که گفتند حبیب نجّار[14] بود خودش بتتراش و بتفروش بود و گفت بررسی کردم دیدم حرف اینها حق است خدای سبحان که رحمان است کارها را به بتها نسپرده، فاطر من است, یک; اگر او را اطاعت کردم فیض به من میرساند, دو; اگر بتها را پرستیدم از ضرر و تعذیب و تأدیب او در امان نیستم, سه; هم برهان اقامه کرد هم «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» و «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ»[15] را مطرح کرده است ﴿ وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعَی﴾ برای اهمیت مطلب این متعلّق را قبل از فاعل ذکر کرده که دستور تبلیغی اینها تا آخرین نقطه شهر رسیده و یک انسان شهادتطلبِ مجاهد، پیام پیغمبران را قبول کرده ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعَی﴾ با سرعت آمده با سعی و کوشش آمده ﴿قَالَ یَا قَوْمِ﴾ که عاطفهبرانگیز است با این تعبیر گفت اینها مرسلیناند ﴿اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ﴾ برای اینکه علامت رسالت در اینهاست, حرف اینها حق است, معجزه هم که آوردند. سرّ پیروی اینها همان چند عنصر محوری است که اینها نه خودشان از شما چیزی میخواهند نه از جایی پول گرفتند که بیایند شما را هدایت کنند «اتَّبعوا مَن لَا یَسْأَلُکمْ و لا یساٴل أحداً أَجْراً»؛ نه تنها شما, از هیچ کس چیزی نمیخواهند و اینها هدایتشده هم هستند که بالاتر از مهدیّون هستند.
تعلیل حبیب نجّار در علت عبادت خدا
بعد گفت: ﴿وَ مَا لِیَ﴾ من چرا این کار را کردم و موحّد شدم؟ برای اینکه آن کسی که مرا خلق کرد باید او را پرستید این سه برهان که بحث آن در سوره مبارکه «انعام» گذشت همین برهانی که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آن استدلال کرد. در سوره مبارکه «انعام» از آیه سیزده به بعد، خدای سبحان به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ أَغَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیّاً﴾ از غیر خدا چه کاری ساخته است؟! حدّ وسط اول این است که او ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است و فاطر را باید پرستید من او را میپرستم این حدّ وسط یک برهان این صغرا و کبرا و قیاس اول؛ دوم ﴿وَهُوَ یُطْعِمُ وَلاَ یُطْعَمُ﴾ منظور از طعام, اینکه میگویند نانِ مملکت را باید حفظ کرد منظور از نان همان اقتصاد است نه تنها غذا در برابر لباس و مسکن; وقتی میگویند نانِ مردم ضعیف است تنها خوراک نیست دارو, مسکن, وسایل نقلیه و وسایل تحصیلی مردم، هم جزء نان مردم است. وقتی میگویند خدا مُطعِم است یعنی اقتصاد مردم را او تأمین میکند برکات را او میدهد. خدا مطعِم است یعنی رازق است تأمین رزق به دست اوست این صغرا, هر که رازق است معبود است این کبرا؛ پس خدا معبود است این نتیجه. نه تنها مطعِم است بلکه ﴿لاَ یُطْعَمُ﴾ نیازی به طعام ندارد. مطعِمی که غنیّ بالذّات است او را باید عبادت کرد نه کسی که حالا چیزی به ما داد آن رازق غیر مرزوق را باید عبادت کرد آن مطعِمی که ﴿لاَ یُطْعَمُ﴾ است او را باید عبادت کرد؛ یعنی آن غنیّای که به هیچ چیزی نیازمند نیست این دو برهان. بعد ﴿قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ﴾[16]برهان سوم که «خوفاً من النار» است ﴿قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾.[17]
ظهور مراحل سهگانه عبادت در تعلیل حبیب نجّار و اثبات توحید با آن
انسان یا «حبّاً لله» عبادت میکند که او چون فاطر است و معبود است و محبوب است و مشکور; یا «شوقاً الی النعمة» عبادت میکند که ﴿هُوَ یُطْعِمُ وَلاَ یُطْعَمُ﴾یا «خوفاً من النار» عبادت میکند ﴿إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾ سه راه است. این راههای سهگانه در این سوره مبارکه انعام قبلاً بحث شد. حالا مشابه آن را در همینجا میفرمایند خدای سبحان فاطر من است و همه نیازها را او تأمین میکند وقتی کلّ هستی مرا او تأمین کرده است نیازهای مرا هم او برطرف میکند و مرجع ما هم اوست به سراغ او هم میرویم از این بتها کاری ساخته نیست؛ حالا این اثبات توحید.
نفی شرک در کلام حبیب نجّار با آوردن صفت «الرحمن» در اداره جهان
اما نفی شرک ﴿ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾چون «الرحمن» را همه میپذیرفتند اگر رحمان بخواهد به من آسیب برساند از این بتها هیچ کاری ساخته نیست من این را از مرسلین فهمیدم. ﴿إِن یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ﴾این مکتب همه انبیاست که رحمان دارد عالَم را اداره میکند؛ منتها در بیانات نورانی اهل بیت مخصوصاً وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) خیلی باز شده, تفصیل شده شرح شد. اینکه میگویند رحمت خدا بر غضب او سابق است قبلاً هم ملاحظه فرمودید معنایش این نیست که رحمت خدا بیشتر از غضب اوست البته رحمت خدا بیشتر از غضب اوست اما این تعبیر که «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»[18]معنایش این نیست که رحمت او بیشتر است بلکه معنایش این است که رحمت او پیشتر از غضب اوست این بیان نورانی امام سجاد این است «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ»[19]یعنی خدایا! هر جا بخواهی غضب کنی و عذاب کنی پیشاپیش، رحمت تو حرکت میکند نقشه میکشد که این غضب تو رحیمانه باشد «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ» پس غضب الهی, عذاب الهی, جهنم الهی مأموم است نه امام, رحمت او و عنایت او امام است و اَمام، او نقشه میکشد که فلان جا باید عذاب باشد, فلانجا باید لطف و رحمت باشد آن اِمام, آن مهندس مقابل ندارد این بهشت و جهنم مقابل هم هستند این رحمت خاصّه است که مقابلش عذاب است این عذاب است که مقابل رحمت رحیمیه است وگرنه «الرّحمانی» که اسم اعظم است این مقابل ندارد «الرّحمان» گاهی دستور میدهد که فلانجا باید عذاب باشد برای اینکه اینها کشتاری کردند مردم را کشتند و عدل باید اِعمال بشود و «یشفی صدور المؤمنین» باید باشد این عین عدل است این عین رحمت الهی است; لذا آنجا جهنم هست, آنجا عذاب هست برای اینکه عدل برقرار بشود نه اینکه تشفّی برقرار بشود. «الرّحمان» عذاب میکند نه «المنتقم», این «المنتقم» را ما در کنار محدوده عذاب اگر میبینیم معنایش این نیست که آن فرمانده کل, منتقم است فرمانده کل, رحمان است آن رحمان مقابل ندارد شما ببینید الله برای خیلی از صفات قرار موصوف میگیرد, الرحمن برای خیلی از صفات موصوف قرار میگیرد, اما «الرحمن» را یا الله را صفت برای چیزی قرار نمیدهند اینها پیشاپیش حرکت میکنند این را مشرکین هم قبول داشتند; منتها خیال میکردند «الرحمن» برای مدبّرات امر است جهان را ـ معاذ الله ـ به فرشتهها و امثال ذلک سپرده آنها دارند اداره میکنند حالا این شخص فهمید که «الرحمن» دارد عالَم را اداره میکند اگر «الرحمن» بخواهد عذاب کند احدی نمیتواند مقاومت کند چون همه زیرمجموعه «الرحمن» هستند.
پرسش: استاد چرا در سورهٴ «توبه»، «الرحمن» ... سبقت نگرفته؟
پاسخ: آن در سوره «توبه» هم قبلاً گذشت که ابنعباس و امثال ابنعباس بنایشان بر این است که سوره «توبه» و سوره «انفال» جمعاً یک سوره است و این تتمّه سوره «انفال» است؛ اما آن راه معروف این است که بالأخره این برائتنامه است این یک قطعنامه است این از اول باید با غضب شروع بشود همان الرحمنِ مطلقی که در اُمّالکتاب آمده او دستور میدهد که در قطعنامهها در بیان برائت و ابراز برائت، دیگر جا برای رحمت نیست آن رحمان مطلق دستور داده.
توصیه حبیب نجّار به قوم خود در پذیرش پیام مرسلین و دلیل آن
فرمود: ﴿إِن یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً﴾ اصلاً اجازه شفاعت ندارند بر فرض هم شفاعت بکنند کسی گوش نمیدهد. پس از بتها کاری ساخته نیست حرف این مرسلین را گوش بدهید که شما را به «الرحمن» دعوت می کنند این دعوت با فطرت شما آشناست مگر شما مخلوق او نیستید, مفطور او نیستید مفطور باید حرف فاطر خودش را گوش بدهد این در درون شما فطرتی دارد که این فطرت, صدای آشنا را تشخیص میدهد این میگوید که دیگران هم مثل شما هستند چرا آنها را میپرستید؟! حرف انبیا با گوش فطرت آشناست من از زبان فطرت خودم حرف میزنم میگویم اینهایی که آمدند در شهر ما دارند دعوت میکنند صدای اینها صدای آشناست بیگانه نیست از فطرت من خبر میدهند, از فاطر من خبر میدهند, دلِ من حرف اینها را میشناسد ﴿الَّذِی فَطَرَنی﴾ در سوره مبارکه «انعام» هم سخن از فطرت بود, در این سوره هم سخن از فطرت است; یعنی این دل, حرف اینها را میشناسد اگر از این کودک مهدکودک سؤال بکنی چرا برمیگردی؟ میگوید این صدا برای دل و جان من آشناست هر چه دیگران در حین بازی این کودک را صدا بزنند چون سرگرم بازی است گوش نمیدهد؛ اما همین که مادر بیاید گوش میدهد این صدا برای او آشناست، صدای انبیا برای فطرت ما آشناست این حرفها و این برهان اقامه کرده است که اینها نمیتوانند نجات بدهند کاری از بت ها ساخته نیست اگر من این کار را بکنم در آن زمان رجوع، گرفتار عذاب الهی میشوم ـ معاذ الله ـ ﴿إِنِّی إِذًا لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾.
اعلان ایمان به خدای مرسلین و نتیجه آن
حبیب نجّار گفت من بالأخره موضع خودم را مشخص کردم و به این مرسلین فرمود: ﴿إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ﴾ شما گوش بدهید و شاهد هم باشید. آنها قیام کردند همین کسی که از اقصای مدینه آمد را شهید کردند ذات اقدس الهی فرمود: به این شهید گفته شد مستقیماً وارد بهشت شو ﴿قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ دیگر آن احتضار و سؤال و حوادث برزخ و امثال ذلک برای شما نیست این مستقیماً وارد جنّت برزخی میشود ﴿قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ دفعتاً دید اوضاع عوض شد و فهمید که وارد جنّت برزخی شد که «رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ».[20]
آرزوی حبیب نجّار در بهشت برزخی از آگاهی قوم بر معامله خدا با او
بعد به همان قوم گفت: من دیروز به شما گفتم که ﴿یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ﴾ امروز میگویم خدا با من چه کرد ﴿یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی﴾ما سابقه بتپرستی داشتیم اما این صدای آشنا را شنیدیم, پذیرفتیم, ایمان آوردیم در این راه فداکاری کردیم جان دادیم انبیا را یاری کردیم وارد این صحنه شدیم ای کاش شما میفهمیدید اینجا چه خبر است.
فرق عقل نظری و عملی و جایگاه هر یک در سعادتمندی انسان
پرسش: فطرت، فکر، فهم و عقل، اینها یکی است یا با هم فرق دارند؟
پاسخ: با هم فرق دارند ما چراغی داریم مثل اینکهکار چشم و گوش ادراک است, کار دست و پا، حرکت و فعل است; نمونههایی که قبلاً ذکر کردیم این است که خدا چشم داد که ما مار و عقرب را ببینیم، دست و پا داد که نجات پیدا کنیم حالا اگر کسی دست و پای خود را فلج کرد یا در اثر اینکه گرفتار دشمن شد و آن دشمن دست و پای او را بست او کاملاً مار و عقرب را میبیند احتیاج ندارد که به او میکرسکوپ و تلسکوپ و دوربین و عینک و ذرّهبین بدهیم اعتراض هم نمیشود کرد که مگر تو مار و عقرب را ندیدی؟ بله! مار و عقرب را دید ولی چشم که فرار نمیکند این دست و پاست که فرار میکند که بسته است. اینکه میبینید عالِمی قرآن تفسیر میکند بعد به رشوه که رسید روی میز, زیر میز از هیچ چیزی نمیگذرد, آیه حجاب را میخواند با نامحرم هم تماس دارد نمیشود به او گفت مگر نمیدانی؟! این اشکال وارد نیست مگر چشم، عفیف است آنکه عفیف است دست و پاست، دست و پا هم بسته است. عقل نظر یعنی سواد حوزه و دانشگاه، سواد است چشم است نه دست و پا, دست و پا را شیطان بست این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِیرٍ»[21]آن عقلی که ائمه فرمودند: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» شیطان آن را زنجیر کرد خب حالا این آدم هر چه درس بخواند مگر فهم, مشکل را حل میکند فهم, چراغ است پنجاه درصد حل است. از فهم و از عقل نظر یعنی عقل حوزه و دانشگاه هیچ کار عملی نباید توقّع داشت این میفهمد بله, خوب سخنرانی میکند, خوب درس میگوید, خوب کتاب مینویسد بله! اما کار برای عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» او اگر فلج شد انسان چه کار میتواند بکند. اشکال به این آقا که تو که میدانستی, تو که آیه را تفسیر کردی چرا خلاف میکنی اشکال وارد نیست برای اینکه فهم که مشکل را حل نمیکند فهم چراغ است بله چراغ خوبی است؛ ولی اگر کسی پایش فلج و لغزان است نورافکن قوی هم دستش است شما چه اعتراضی دارید بکنید بگویید مگر شما چراغ نداشتید بله چراغ داشتیم ولی چشم که راه نمیرود این پا باید راه برود که بسته است. «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِیرٍ» این بیان نورانی حضرت امیر ناظر به این است که اینکه باید کار بکند بسته است اینکه باید بفهمد ورّاجی میکند.
تلاش انبیا در بازگشایی اغلال از دست و پای عقل عملی انسان
این شخص هم گفته ای کاش شما میفهمیدید اینجا چه خبر بود شما حرف میزنید بله, چشم شما قوی است گاهی ممکن است دوربین داشته باشید, عینک داشته باشید, تلسکوپ داشته باشید, میکرسکوپ داشته باشید ریز و دور و درشت و نزدیک همه را ببینید اما چشم از مار و عقرب فرار نمیکند دست و پا را باید آزاد کرد. این زنجیری که قرآن کریم گفت: ﴿جَعَلْنَا مِن بَیْنِ إِیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾[22] از این آیات، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) بهره گرفته گفته: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِیرٍ». هوا با عقل نظری که کار ندارد هوا مربوط به عمل است هوس مربوط به عمل است اینها آمدند عقل عملی را زنجیر کردند؛ این معتادها چرا حرف آدم را گوش نمیدهند شما میخواهید نصیحت کنید او که هر شب با کارتن و جدول مأنوس است از همه بیشتر او خطر را میفهمد شما میخواهید نصیحت کنید بگویید عاقبتت بد است او آواره است پس خطر را بیش از همه و پیش از همه او بلد است تصمیم, عزم, کاملاً مرزش از استدلال و جزم جداست جزم, استدلال, قیاس, برهان، اینها برای عقل نظری است که به منزله چشم جان است عزم, اراده, نیّت و باور برای عقل عملی است که به منزله دست و پای جاناند این دست و پا فلج است. این بیان نورانی سوره «اعراف» این بود که پیامبران آمدند دست و پای مردم را باز کنند ﴿وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ﴾[23]این شخص مشکل علمی ندارد این شخص آن نیرویی که ـ عزم یعنی عزم, جزم یعنی جزم ـ باید اراده کند, نیّت کند, اخلاص کند, تصمیم بگیرد این فلج است باید این را درمان کرد با نصیحت که این درمان نمیشود.
راهگشایی علم, مشروط به باز بودن دست و پای انسان
پرسش: پس چرا میگویند تکیه به مقام راهگشاست؟
پاسخ: بله اما برای کسی که دست و بال او بسته نباشد مواظب است که دست و بال او را نبندند این علم برای همین است اما اگر قدری مسامحه کرد اول مکروهات, بعد معصیت صغیره, بعد معصیت کبیره وقتی فلج شد «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ». اینکه ما این کلمات را میبوسیم, روایات را روی سر میگذاریم به همین جهت است این بیان نورانی حضرت امیر است «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ»[24] خیلی از علما هستند که کُشته جهلاند این جهل در مقابل عقل عملی است نه در مقابل علم. خدا غریق رحمت کند مرحوم کلینی را! او که کتاب العلم و الجهل ننوشت این جلد اول کافی اوّلش کتاب العقل و الجهل است بعد کتاب العلم, علم مقابل ندارد آنکه مقابل دارد و دشمن دارد عقل است آن عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ». فرمود خیلی از علما هستند که کشته جهلاند «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ» فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا».[25]
[1]سوره شمس، آیه8.
[2]سوره یس، آیه13.
[3]صحیفه نور، السیدروح الله الخمینی، ج6، ص111.
[4]سوره قصص، آیه35.
[5]سوره انشراح، آیه2.
[6]بحوث فی قراءه النص الدینی، الشیخ محمدالسند، ج1، ص170.
[7]سوره شمس، آیه10.
[8]دیوان شمس، غزل441؛ «گفتند یافت مینشود جستهایم ما ٭٭٭ گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست».
[9]سوره زمر، آیه3.
[10]سوره یونس، آیه18.
[11]سوره یس، آیه16.
[12]سوره یس، آیه15.
[13]سوره صافات، آیه147.
[14] تفسیر التبیان، شیخ طوسی، ج8، ص450.
[15]علل الشرائع, الشیخ الصدوق، ج1,ص57.
[16]سوره انعام, آیه14.
[17]سوره انعام, آیه15.
[18]کتاب التوابین، عبدالله بن قدامه، ج1، ص59.
[19]المزار، الشهیدالاول، ج1، ص228.
[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242.
[21]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج66، ص410.
[22]سوره یس، آیه9.
[23]سوره اعراف، آیه157.
[24]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص110.
[25]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص36.
تاکنون نظری ثبت نشده است