- 481
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 20 تا 30 سوره یس
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 20 تا 30 سوره یس"
-تشابه بعثت پیامبر در مکه با فرستادن مرسلین به اصحاب قریه؛
-مروری بر ماجرای اصحاب قریه و اعزام مرسلین به سوی آنها؛
-رتبهبندی درجات شهدا و خاص بودن درجه شهید سوره یس.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ (20) اتَّبِعُوا مَن لَا یَسْأَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ (21) وَمَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (22) ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً وَلاَ یُنقِذُونِ (23) إِنِّی إِذًا لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (24) إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ (25) قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (26) بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ (27) وَمَا أَنزَلْنَا عَلَی قَوْمِهِ مِنْ بَعدّه مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ وَمَا کُنَّا مُنزِلِینَ (28) إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ (29) یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ (30)﴾
تشابه بعثت پیامبر در مکه با فرستادن مرسلین به اصحاب قریه
جریانی که با آیه سیزده شروع شد که فرمود: ﴿وَ اضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ﴾این اضلاع متعدّدی دارد که با ممثّل آن هماهنگ است؛ ممثّل آن این بود که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مکه قیام کرد، جامعه را به توحید دعوت کرد، عدّهای در برابر حضرت، کافراً و مستکبراً ایستادند، عدّهای هم پیام حضرت را پاسخ مثبت دادند، عدّهای هم تا مرز شهادت, حضرت را یاری کردند؛ این مجموعه آنچه بود که در مکه رخ داد. این قصه ﴿وَ اضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً﴾ هم که مِثل آن مُمثّل مَثل هست همه این اضلاع چندگانه را داراست.
تفاوت ارتباط مرسلین با عیسی(سلام الله علیه) و همراهی خضر نبی با موسی(علیهما السلام)
رهبران الهی قیام کردند از طرف وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) آمدند یا مستقیماً آمدند بالأخره اینها سِمَت رسالت داشتند و چون وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) از انبیای اولواالعزم بود و در عصر پیامبر اولواالعزم اگر پیامبری بیاید زیرمجموعه همان حضرت محسوب میشود این بزرگواران زیرمجموعه همان حضرت بودند و معجزات همان حضرت را ارائه میکردند، اما در جریان حضرت خضر و موسی(سلام الله علیهما) از این قبیل نبود، چون خضر رسالت مصطلح و شریعتی نداشت، مأمور به دعوت مردم نبود تا ما بگوییم زیرمجموعه رسالت حضرت موسی(سلام الله علیه) بود. موسای کلیم(سلام الله علیه) از انبیای اولواالعزم بود؛ ولی خضر دارای مقام ولایت بود و از راه باطن هدایت میکرد، نه نظیر انبیا که از راه شریعت و تبلیغ و رسالت مردمی بخواهند عدّهای را هدایت کنند; لذا بین جریان حضرت موسی و خضر با جریان فرستادههای سوره مبارکه «یس» خیلی فرق است.
مروری بر ماجرای اصحاب قریه و اعزام مرسلین به سوی آنها
در این مجموعه فرمود: ﴿وَ اضْرِبْ﴾، برای مردم مکه مَثلی را بیان نمود که آن مَثل در جریان اصحاب قریه است. این اصحاب قریه چند ضلع را دارا هستند: اولاً رهبران الهی آمدند دعوت کردند، این رهبران الهی با معجزه هم آمدند چه اینکه در روایات هست و حرف آنها هم توحید بود و با تقوا مردم را فرا خواندند این ضلع اول که گفتند حق را بپرستید و از شرک دست بردارید. ضلع دوم, عدّهای کافر و مستکبر بودند که در برابر اینها ایستادند و شبهه آنها هم این بود که انسان نمیتواند فرستاده خدا باشد، چون در حقیقت اینها انسان را نشناختند، اینها خیال میکردند همین که ﴿یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ﴾[1] انسان همین است؛ یعنی ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾[2] تا اینجا را شناختند، اما ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾[3] را نشناختند; لذا گفتند بشر نمیتواند پیامبر شود شما مثل ما بشر هستید و «حُکم الأمثال فیما یجوز و ما لا یجوز واحد»[4] اگر بشر بتواند رسالت الهی را تحمّل کند ما هم باید بتوانیم در حالی که یکی از تقوای روح بر ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾[5] است و یکی ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[6] آنکه فطرتش را شکوفا کرده ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ و در مسیری قرار میگیرد که خدای سبحان با او سخن میگوید، اما اگر کسی در مسیر ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ شد در گودالی فرو میرود که ﴿وَ لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لاَ یُزَکِّیهِمْ﴾[7] خیلی فرق است بین کسی که فرودی در گودال دارد و آنکه عروجی در آسمان دارد، هر دو بشرند؛ ولی اگر کسی ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ نصیبش شد او میتواند کلام الهی را بشنود و اگر کسی ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ دامنگیرش شد با آنها اصلاً خدا سخن نمیگوید ﴿وَ لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾، پس نمیشود گفت که ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا﴾[8] هرگز انبیا با شما و شما با انبیا شبیه هم نیستید، آنها پس کافراً و مستکبراً آمدند انکار کردند و حرف آنها هم این بود که بشر نمیتواند رسالت داشته باشد. انبیا این شبهه را رد کردند و به اینها پاسخ دادند، معجزاتی هم آوردند بعد فرمودند: ﴿وَ مَا عَلَیْنَا إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ﴾[9] پس در آن منطقه, رهبران الهی قیام کردند، با برهان دعوت کردند، معجزه هم آوردند، کافران و مستکبران, مستکبرانه مغالطه کردند، شبههای ارائه کردند که ﴿مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَ مَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَیْءٍ﴾.[10]
تکلیف شناسی مؤمنین در برابر مرسلین و پایداری تا مرز شهادت
در این فضا مانده مؤمنان و وظیفه افراد باایمان، از اقصای مدینه برخی از افراد مؤمن ایمانآورنده تا مرز شهادت آمدند که هم از انبیا حمایت کردند و هم از گفتار اینها حمایت کردند، گفتار اینها را منتشر کردند و هم در برابر تهدید مستکبران و کافران ایستادند، آنهایی که گفتند: ﴿لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَ لَیَمَسَّنَّکُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾ تهدیدی بود، اینها که از اقصای مدینه حرکت کردند برای اینکه جلوی این تهدید را بگیرند, جلوی آن فشار را بگیرند از انبیا حمایت کنند، هم از منطق انبیا و هم از خون انبیا پاسداری کنند قیام کردند و آمدند حرفهایشان را زدند، اینها اگر فقط تبلیغ محض بود که دیگر به شهادت نمیرسیدند، اینها تنها نیامدند که به انبیا بگویند ما ایمان آوردیم، اینها آمدند جلوی آن ﴿لَنَرْجُمَنَّکُمْ﴾ را بگیرند, جلوی ﴿لَیَمَسَّنَّکُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾ را بگیرند, جلوی آن تهدید بایستند و مقاومت کنند ولو تا مرز شهادت باشد این هم یک راه و همین کار را هم کردند بعد هم سرانجام آخرین لحظه گفتند ما ایمان آوردیم برهان ما هم این است که ﴿وَ مَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ این یکجا ضمیر متکلّم هست, یکجا ضمیر جمع هست این اضلاع چهارگانه را این جمله داراست، آنجا که میگوید: ﴿وَ مَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی﴾؛ یعنی «و ما لی و ما لکم لا نعبد الذی فطرنا» آنجا که دارد ﴿وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾؛ یعنی «إلیه أرجع و ترجعون» هم من مرجعم خداست و هم شما, هم من فاطرم خداست و هم شما، این اضلاع چهارگانه؛ یعنی خود او و مردم در توحید و معاد سهیم هستند ﴿وَ مَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾؛ یعنی «و ما لی و ما لکم و إلیه اُرجع و إلیه ترجعون» این حرفها را زد، اگر این حرفها صِرف تبلیغ بود که آنطور شهادت و کشتار در پی نداشت، چون دارد او را آنقدر کوبیدند که شربت شهادت نوشید، صِرف تبلیغ و صِرف احتجاج و علمی و مناظره بود که او را کاری نداشتند این مقاومت کرد که به درجه شهادت رسید.
رتبه بندی درجات شهدا و خاص بودن درجه شهید سوره «یس»
جریان شهادت هم در بحث گذشته ملاحظه فرمودید، کرامتها و شهادتها اینها درجاتی دارد مثل اینکه نبوّتها و رسالتها مراتبی دارد. در جریان کرامت، چون محورش تقواست اگر کسی اتقا بود میشود اکرم; لذا آنجایی که در سوره مبارکه «انبیاء» از فرشتهها به عنوان ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ ... وَ هُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾[11]یاد میکند و آنچه در سوره مبارکه «صافات»[12] و سوره مبارکه «معارج»[13] از اوحدی اهل ایمان به عنوان عباد مُکرم یاد میکند، اینها ممکن است درجاتی داشته باشند این بزرگوار هم که شهید سوره «یس» است این هم در درجه خاصّی است. شهادت چون درجاتی دارد آنکه برتر است میشود سیّد شهدا و میشود سیّد مکرمین, سیّد اتقیا, آنکه به آن درجه والا نرسید زیرمجموعه سیّد شهداست.
پاسخ حضرت علی(علیه السلام) به دربار اموی دال بر رتبه بندی درجات شهدا
آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در جواب نامه دربار اموی فرمود: «تَزْکِیَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ»[14] قبیح، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود شما خودستانی کنید نه خودستایی, خویشتنِ خویش را از خویش بگیرید راحت شوید خود را نگه ندارید که بستایید خود را رها کنید تا عظمت الهی را ادراک کنید, اگر «تَزْکِیَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ» قبیح نبود من برخی از فضایل دودمانمان را میشمردم، اما ضرورت اقتضا میکند که ما برخی از فضایل را بشمریم، آنجا چون ضرورت بود گوشهای از فضایل دودمان بنیهاشم(سلام الله علیه) را برای دربار معاویه نوشت, فرمود معاویه! خیلیها میروند جبهه کشته میشوند اما عموی من که رفت شده سیّد شهداء، خیلیها میروند جبهه جانباز میشوند دستهایشان را میدهند، اما وقتی برادرم که رفت میشود جعفر طیّار، دو بال خدا به او میدهد که در برخی از روایات ـ این جمله در نهجالبلاغه نیست ـ دارد «یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّةِ»[15] همه جانبازها یک درجه نیستند, همه شهدا یک درجه نیستند, همه مؤمنان یک درجه نیستند، فرمود ما اگر جانباز دادیم میشود جعفر طیّار, اگر شهید دادیم میشود سیّدالشهداء «منّا کذا, منّا کذا» را در همان خطبه نورانی فرمود.
وابستگی اکرام شهید سوره «یس» به درجه شهادت او
اینجا هم که فرمود این شربت شهادت نوشید و پیامی را که خدا رساند از طرف او این بود ﴿وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ﴾ این به درجه شهادت او وابسته است، در آن سرزمین که مقاومت کرد و حرفهای انبیا را خوب درک کرد و برهانشان را پذیرفت همان برهان را به جامعه منتقل کرد و مقاومت کرد تا مرز شهادت فیض خاصّ او, فوز مخصوص دارد و خدای سبحان پیام او را رساند.
ماجرای شهید سوره «یس» دال بر وجود بهشت برزخی
این هم یکی از ادلّه وجود برزخ است؛ یعنی جنّت برزخی, هنوز قیامت کبرا قیام نکرده، اینکه ﴿قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ معلوم میشود جنّت برزخی هست و مردم که مؤمن باشند وارد جنّت برزخی میشوند که قبر یا روضهای از ریاض جنّت است یا ـ خدای ناکرده ـ حفرهای از حُفر نیران; وقتی از ائمه(علیهم السلام) سؤال میکنند برزخ از چه وقت شروع میشود فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذُ»[16] ما دیگر چهارتا عالَم نداریم که عالَم دنیا, عالم قبر, عالم برزخ, عالم قیامت باشد ما سه عالَم داریم قبر همان برزخ است؛ سه عالم است دنیاست, بعد از دنیا هم آدم وارد برزخ میشود که در تعبیرات روایی به صورت قبر بیان شده این یا «رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ» یا ـ معاذ الله ـ «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ»[17]این ﴿قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ این است، اگر درجه خیلی بالا باشد گوینده خداست جنّتش هم جنّت الهی است، اگر متوسط یا ضعیف باشد فرشتگانی هستند که دستور میدهند که درجه آن جنّت هم یا متوسط است یا ضعیف.
تبیین تفاوت درجات بهشت به برزخی، متوسط و برتر
آنچه در بخش پایانی سوره مبارکه «فجر» آمده است را ملاحظه بفرمایید با این خیلی فرق میکند؛ در پایان سوره مبارکه «فجر» این است که ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ٭ فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾[18] اینجا ذات اقدس الهی مستقیماً به صاحبان نفوس مطمئنّه خطاب میکند، کسانی که این سه عنصر را دارا هستند و به مقام این سه عنصر رسیدند تازه بین راه هستند هنوز به مقصد نرسیدند؛ یعنی کسی که دارای نفس مطمئنّه است, یک; نسبت به جمیع قضا و قَدَر الهی راضی است هیچ شکایتی ندارد, دو; و جمیع عقاید و اخلاق و اوصاف و رفتار و کردار او مرضیّ خداست, سه; اگر نفسی مطمئنّه بود, راضیه بود, مرضیه بود این هنوز در راه است که خدای سبحان به او میگوید حالا دیگر بیا، بقیه راه را به دستور الهی میرود, اگر به مقصد رسیده باشد که دیگر سخن از ﴿ارْجِعِی﴾نیست به کسی میگویند برگرد, معلوم میشود هنوز در راه است اگر به مقصد رسیده باشد و مقصود را زیارت کرده باشد که دیگر نمیگویند برگرد, پس ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾که راضیه هستی, مرضیه هستی, در راه هستی, لازم نیست کسی تو را بیاورد با دستور خودِ ما تو را میآوریم ﴿ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ﴾کذا و کذا. این برای آنهایی است که دارای نفس مطمئنّه هستند که خود ذات اقدس الهی دستور میدهد، آن وقت این جنّت هم ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾نیست هر کسی که به ﴿وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾رسیده است آن ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[19]را داراست، اما هر کسی به ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ رسید به این ﴿وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾بار نمییابد که قبلاً هم ملاحظه فرمودید بخش پایانی سوره مبارکه «قمر» این است که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾[20] دیگر «واو» و «فاء» ندارد، فرمود آنهایی که اهل تقوا هستند ﴿فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾هستند, یک; در پیشگاه پروردگار هستند, دو; این پیشگاه پروردگار بودن که لذّت روحی است نصیب هر کس نمیشود آن بهشت جسمانی و بدنی، این برای همه متّقیان هست ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾، این ﴿فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ نصیب همه نیست، اینجا که فرمود: ﴿وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾ این همان است که ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾میخواهد باشد؛ آنجا دیگر درخت و نهر و امثال ذلک نیست، در پیشگاه ذات اقدس الهی معارف غیبی است و لا غیر.
استقرار شهید سوره «یس» در بهشت متوسط یا برتر وابسته به ایمان او
اگر این شهید جزء ضعاف یا اوساط از شهدا باشد, جز ضعاف یا اوساط از مُکرمین است و قهراً درجه او هم در بهشت جزء جنّات متوسط خواهد بود، اما اگر جزء اوحدی از اهل کرامت باشد، اوحدی اهل تقوا باشد, اوحدی اهل شهادت باشد هم قائلش و قولش فرق میکند هم مدخلش فرق میکند که کجا وارد شود، به هر حال این اصل کلّی هست و این حصر نیست که فقط برای او باشد، به درجه شهادت, به درجه کرامت و به درجه تقوا و ایمان برمیگردد آن وقت قائلها فرق میکنند, قولها فرق میکنند, بهشتها هم فرق میکنند، اگر متوسط بود همین ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾است اگر برتر بود, گذشته از ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾, ﴿فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است.
پرسش: اینکه می گویند شهدا ره هفتاد ساله را یک شبه رفتند، همه آنها این طور هستند؟
پاسخ: نه، برای اینکه تقوایشان فرق میکند، نیّتشان فرق میکند، همان بیان نورانی حضرت امیر در آن نامه همین است که فرمود خیلیها میروند جبهه شهید میشوند، اما ما که شهید دادیم میشود سیّدالشهداء، حضرت حمزه اینطور بود، در جریان اُحُد خیلیها شهید شدند؛ ولی آنها که سیّدالشهداء نبودند، حمزه شد سیّدالشهداء, در جریان موته عدّهای هم جانباز شدند، اما به همه اینها خدا دو بال داشته باشد که «یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّةِ» نیست، این شهید میشود جعفر طیّار, فرمود خیلیها جانباز میشوند، اما از خاندان ما اگر کسی دستش را بدهد دو بال فرشتهمنش میگیرد، البته به ایمان و تقوا و کرامت آن شخص وابسته است.
تحقیقی بودن ایمان شهید سوره «یس» و ثبات قدم او
در اینجا فرمود: ﴿قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾این تا آخرین لحظه هم ارادت خود را نسبت به آن فرستادههای الهی روشن کرد که عرض کرد ﴿إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ﴾و هم نسبت به اینها هدایت خود را ابلاغ کرد فرمود: ﴿فَاسْمَعُونِ﴾گوشتان به حرف من باشد، ببینید من خودم دیدم اینها دو عنصر دارند: یکی اینکه حرفهایشان برهانی است و یکی اینکه چیزی هم از ما نمیخواهند، هیچ غرضی ندارند, هیچ هوا و هوسی هم ندارند، اگر کسی حرف او برهانی بود و هیچ غرض و هوسی نداشت باید گوش داد ﴿اتَّبِعُوا﴾کسی که ﴿مَن لَا یَسْأَلُکُمْ أَجْراً﴾یک، ﴿وَ هُم مَّهْتَدُونَ﴾دو، من اینها را تشخیص دادم, حرفهای اینها را پذیرفتم, به ربّ هم ایمان آوردم و الآن هم موقع هجرت من است ﴿إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ﴾ این صحنه گذشت.
عدم لزوم شباهت مشرکان مکه با اصحاب قریه در نوع عذاب
حالا ذات اقدس الهی میفرماید این چند ضلع این قصّه که در مَثل بود در ممثّل هم هست، اما همانطوری که ما برای آنها رعد و برق نفرستادیم, صاعقه نفرستادیم: ﴿سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَ ثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ﴾[21] نفرستادیم که بساط آنها را برچینیم یک وقت یک عذاب میآید بساط آنها را جمع میکند توقع نداشته باشید که جریان مکه هم همینطور باشد، الآن هم شما وقتی نظام مقدس جمهوری را بررسی کنید الآن هم همین است رهبران الهی و مراجع آمدند مخصوصاً امام(رضوان الله علیه) حرف انبیا را نقل کردند عدّهای کافراً و مستکبراً ایستادند, عدّهای رفتند تا مرز شهادت دین را یاری کردند، خدا الآن هم درباره اینها میفرماید: ﴿أُدْخِلَ الْجَنَّةَ﴾ حرفهای اینها هم این است که ﴿إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ﴾ شما الآن این چند ضلعی که از این قصه ﴿وَ اضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ﴾[22] مطرح شده است که در مکه این مَثل بیان شده و ممثّل آن مردم مکه بودند کلّ آن را در جریان نظام جمهوری اسلامی هم شما میبینید هست; لذا این حرفها همیشه تازه است و زنده است.
عدم اختصاص تعذیب مشرکان با نزول ملائکه از آسمان
آنگاه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَی قَوْمِهِ مِنْ بَعدّه مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ﴾ ما دیگر حالا یک عدّه ملائکه را برای عذاب اینها اعزام کنیم لازم نیست در موقع لزوم یک تَشر میزنیم بساط آنها جمع میشود, یک تشر الهی میشود سونامی، یک کاسه را شما وقتی تکان دادید بالأخره این کاسه آب آن میریزد این اقیانوس کبیر که به تنهایی از تمام خشکیهای روی زمین بزرگتر است در پیشگاه ذات اقدس الهی مثل یک فنجان چای و استکان است یک تکان به آن بدهد میشود سونامی. فرمود ما اگر خواستیم یک تشر میزنیم یک صیحه میزنیم بساط خیلیها را جمع میکنیم ﴿وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَی قَوْمِهِ مِنْ بَعدّه مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ﴾حالا ملائکهای از آسمان بیاید به حیات اینها خاتمه بدهد اینطور نیست و لازم نیست ﴿وَ مَا کُنَّا مُنزِلِینَ﴾ما بنایمان بر این نبود که برای هر امری ما بیاییم فرشتگانی نازل کنیم و عذاب الهی بیاید ﴿إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً﴾گاهی یک تشر میزنیم میشود سونامی, گاهی یک تشر میزنیم میشود زلزله, میشود ﴿خَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾,[23] ﴿فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ﴾ اینها خامدند و با یک تشر خاموش میشوند, ما فوت میکنیم چراغ اینها خاموش میشود، اینطور نیست که حالا خدای سبحانملائکهای نازل کند، بساطی پهن کند، اینها چیزی نیستند.
افسوس بر مورد تمسخر قرار گرفتن انبیا و بیان علّت آن
حالا یا حرف آن شهید است یا پیام ذات اقدس الهی است فرمود: ﴿یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ غالباً اینطور بود هر وقت پیامبرانی آمدند عدّهای آنها را مسخره کردند، قسمت مهمّ کار این است که اینها خودشان را نشناختند این جریان «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[24] همینطور است, «من عرف نفسه فقد عرف رسوله» همینطور است, «فقد عرف ولیّه و امامه» همینطور است در این مسئله معرفت نفس اگر انسان واقعاً خودش را بشناسد سهم تعیینکننده دارد، این روح مجرّد به حقیقتی گِره خورده است که در درجه اول با خالق خود رابطه دارد، در درجه دوم به وسایط فیض رابطه دارد با انبیا و اولیا و فرستادهها رابطه دارد. یک بیان نورانی از امام صادق(سلام الله علیه) است که جریان ارتباط انسان با خدا مثل ارتباط شعاع آفتاب است با آفتاب،[25] این مَثلها برای آن است که آن معقول را محسوس کنند، ذهن ما را روشن کنند، ما اگر واقعاً به فکر خودمان باشیم و میدانیم این دنیا جز بازی چیزی نیست، میبینید با دروغ و با لهو و با لعب دارند جهان را میگردانند. اگر کسی بداند مهاجر و مسافر است و حقیقت او ابدی است، این موجود ابدی به دنبال کالای ابدی است؛ کالای ابدی در سخنان انبیا و اولیای عترت هست اگر نبود که ما را دعوت نمیکردند، انسان آن وقت راحت است اینطور نیست که حالا غصّه بخورد، به حال دیگری ممکن است حسرت ببرد که چرا اینها بیراهه میروند، اما حالا غصّه بخورد که چرا چیزی به دستم نیامده، چیزی که به دست آنها آمده چیست؟ فرمود: ﴿یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ اینها انبیایشان را مسخره میکردند فکر میکردند که مثلاً هتک حرمتی کردند از عظمت آنها بکاهند.
تعلیم و تزکیه دو رسالت مرسلین و پیام امروز قرآن
غرض این است که در جریان ﴿أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ﴾ همان کاری که رسالت اصلی انبیا بود ﴿یُعَلِّمَهُمُ الْکِتَابَ﴾ و ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾[26] بود این کار را انجام دادند از این طرف یک عدّه باید بپذیرند تا مرز مقاومت و شهادت که پذیرفتند, کلّ این جریانی که در سوره مبارکه «یس» هست هم در صدر اسلام پیاده شد, هم حرف امروز قرآن کریم است; یعنی رهبران الهی هستند, برهان آنها هست, کفر و استکبار از یک طرف, مقاومت هم از یک طرف, پیام الهی هم از یک طرف, عذاب الهی هم برای منکران و مستکبران از طرف دیگر.
دفن فطرت زیر بار گناه مشکل اصلی مسخره کنندگان انبیا
﴿یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ اینها مسخره میکردند مشکل اساسی این بود که اینها آن فطرت را بستند و صدای فطرت را نمیشنوند.
پرسش: استاد! بارها فرمودید که بشر، مفطور به فطرت الهی است از یک طرف هم صدای انبیا صدایی آشناست دیگر چرا مکروه ... .
پاسخ: خب سرّش این است که این فطرت را ذات اقدس الهی به منزله آینه شفاف قرار داد، بعد فرمود که این مکروهات اولاً، گناهان کوچک ثانیاً و گناهان بزرگ ثالثاً هرکدام رِیْن و چرک و غبار و دود غلیظ است روی این آینه.
پرسش: فرمود خدا بشر را که با سرمایه آفرید.
پاسخ: با سرمایه آفرید، اما فرمود شما آزادید ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾، این ﴿دَسَّاهَا﴾ را قبلاً ملاحظه فرمودید؛ این از باب تفعیل است که ﴿دَسَّاهَا﴾ اصل آن «دَسَّسَ» بود و سهتا سین داشت، یکی از این سینهای سهگانه تبدیل به یاء شد آن یاء تبدیل به الف شد, شده «دسّاها» ثلاثی مجرّد آن «دَسَّ» است «دَسَّ» «یَدُسُّ» ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾،[27] دسیسه این است که انسان یک مقدار این خاکها را کنار میبرد و چیزی را درون آن پنهان میکند بعد روی آن خاک میریزد این را میگویند دسیسه, ﴿یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ این است. انسانِ دنیازده دسیسه میکند؛ یعنی این گوهر الهی را, این لوح نوشته را, این چراغ را در اغراض و غرایز دفن میکند، یک مقدار اغراض و غرایز، خاک رویش میریزد حرف این بیچاره به گوش کسی نمیرسد، این زنده به گور شده است.
برانگیختن فطرت و بیدار نمودن آن، مسئولیت اصلی انبیا
فرمود شما فطرت دارید؛ ولی این را دفن کردید، ما انبیا را فرستادیم که «ثور» و شکاف و شیار را انجام دهند. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در همان خطبه اول نهجالبلاغه که فرمود: «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[28] انقلاب را میگویند «ثوره»، چون شیار میکند, جامعه را بالا و پایین میکند، گاو را میگویند «ثور» برای اینکه این زمین را شیار میکند، فرمود انبیا آمدند که «اثاره» کنند «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» این عقولی که دفن شده است آن اغراض را کنار ببرند، این غرایز را کنار ببرند، این را روشن کنند و بگویند ای انسان تو اینطور هستی. وقتی کسی گوش به حرف انبیا داد اینها را به عنوان کشاورز قبول کرد که اینها «ثوره» کنند, انقلاب فرهنگی کنند، این غرایز و اغراض را بگذارند کنار، این درون را شکوفا کنند، این فتیله را بالا بکشند، آن وقت انسان همه جا را میبیند، اگر نشد هنگام مرگ میبیند؛ لذا «النّاسُ نِیامُ إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»[29] خیلیها هنگام مرگ بیدار میشوند.
توصیه ائمه(علیهم السلام) بر عالمانه بودن کارها و تفکر در امرالله و حفظ فطرت
این است که میگویند مواظب باشید اکثر کارهایتان عالمانه باشد. این بیان نورانی هم از وجود مبارک امام رضا هست و هم از وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیهما) که این ایام متعلّق به آن حضرت است که اکثر عبادت باید تفکّر در «أَمْرِ اللَّهِ»[30] باشد که من چه کسی هستم؟ از کجا آمدم؟ به کجا میروم؟ با چه کسی باید رابطه داشته باشم؟ در درون من چه غوغایی است؟ چه کسی باید اینها را جواب دهد؟ من باید جواب اینها را چه بگویم؟ حرف آن کسی که ﴿مِنْ اقْصَی الْمَدِینَةِ﴾ آمده از راه معرفت نفس شروع شد ﴿وَ مَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی﴾؛ اگر کسی این را دفن کند، چراغ دفنشده که جایی را روشن نمیکند. فرمود شما نه تنها دسیسه کردید, تدسیس کردید، نه «قد خاب من دَسَّه» بلکه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾؛ یعنی «دسّسها» خیلی خاک روی آن ریختید اصلاً صدایش به گوش کسی و گوش شما نمیرسد، اگر گفته شد که صدای مادر را کودکان مهدکودک خوب گوش میدهند در صورتی که گوشهایشان را نبسته باشند، اگر کسی بسته باشد صدا را نمیشنود. اینکه گفتند هر صدایی را گوش ندهید, هر حرفی را نزنید و خاطرات خود را مواظب باشید به همین خاطر است، شما چه خاطراتی در خیال دارید؟ این خاطرات بالأخره مشکلساز است، اگر با کسی مخالف هستید، مرتب در نماز و غیر نماز میبینید خطر او را, زوال او را, نابودی او را از ذهن میگذرانید، به ما چه ربطی دارد؟ مگر در دست ماست؟ بر فرض حق با ما باشد و دیگری باطل اولاً که روشن نیست و بر فرض هم که حق با ما باشد مگر ما این خاطرات را راه بدهیم جز اینکه وقت خودمان را تلف کردیم ذهن خودمان را ویران کردیم اثر دیگر هم دارد؟! این نمیگذارد ما با خدایمان حرف بزنیم، اگر کسی اهل کشاورزی باشد خاطراتش طور دیگر است, اهل سیاست باشد خاطراتش طور دیگر است, این خاطرات همهشان خار راه است و اصلاً نمیگذارند ما با دلآفرین حرفهای دل داشته باشیم. همان بیان نورانی امام رضا و امام عسکری(سلام الله علیهما) این است که فرمودند کثرت عبادت به کثرت نماز و روزه نیست، نماز و روزه یک حدّ مشخصی دارد که چقدر واجب است و چقدر مستحب، اما ﴿اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾ فقط درباره یاد خداست نه «صلّوا صلاة کثیرا, صومو ا صوماً کثیرا», ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾[31]این است که حدّ و مرز ندارد این واقعاً آدم را راحت میکند؛ یعنی آدم جلوی خاطرات خود را بگیرد، این مزاحم آدم است، کاری که از آن ساخته نیست فقط مزاحمت ایجاد میکند، اگر کسی این مزاحمها را بردارد نمیگذارد که این چراغ خاموش شود این چراغ ـ انشاءالله ـ همیشه روشن است.
[1]سوره فرقان، آیه7.
[2]سوره ص، آیه71.
[3]سوره حجر، آیه29.
[4]درر الفوائد، محقق خراسانی، ص66.
[5]سوره شمس، آیه9.
[6]سوره شمس، آیه10.
[7]سوره بقره، آیه174.
[8]سوره ابراهیم، آیه10.
[9]سوره یس، آیه17.
[10]سوره یس، آیه15.
[11]سوره انبیاء، آیه26.
[12]سوره صافات، آیه42.
[13]سوره معارج، آیه35.
[14]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج33، ص58.
[15]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج6، ص209.
[16]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242.
[17]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242.
[18]سوره فجر، آیه27.
[19]سوره بقره، آیه25.
[20]سوره قمر، آیه54.
[21]سوره حاقه، آیه7.
[22]سوره یس، آیه13.
[23]سوره قصص، آیه81.
[24]عوالی اللئالی، محمدبن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهورالاحسانی، ج4، ص102.
[25]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص166.
[26]سوره بقره، آیه129.
[27]سوره نحل، آیه59.
[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص113.
[29]خصائص الائمه علیهم السلام،خصائص امیرالمومنین علیه السلام، السیدشریف الرضی ج1، ص112.
[30]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی،ج2، ص55.
[31]سوره احزاب، آیه41.
-تشابه بعثت پیامبر در مکه با فرستادن مرسلین به اصحاب قریه؛
-مروری بر ماجرای اصحاب قریه و اعزام مرسلین به سوی آنها؛
-رتبهبندی درجات شهدا و خاص بودن درجه شهید سوره یس.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ (20) اتَّبِعُوا مَن لَا یَسْأَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ (21) وَمَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (22) ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً وَلاَ یُنقِذُونِ (23) إِنِّی إِذًا لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (24) إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ (25) قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (26) بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ (27) وَمَا أَنزَلْنَا عَلَی قَوْمِهِ مِنْ بَعدّه مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ وَمَا کُنَّا مُنزِلِینَ (28) إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ (29) یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ (30)﴾
تشابه بعثت پیامبر در مکه با فرستادن مرسلین به اصحاب قریه
جریانی که با آیه سیزده شروع شد که فرمود: ﴿وَ اضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ﴾این اضلاع متعدّدی دارد که با ممثّل آن هماهنگ است؛ ممثّل آن این بود که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مکه قیام کرد، جامعه را به توحید دعوت کرد، عدّهای در برابر حضرت، کافراً و مستکبراً ایستادند، عدّهای هم پیام حضرت را پاسخ مثبت دادند، عدّهای هم تا مرز شهادت, حضرت را یاری کردند؛ این مجموعه آنچه بود که در مکه رخ داد. این قصه ﴿وَ اضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً﴾ هم که مِثل آن مُمثّل مَثل هست همه این اضلاع چندگانه را داراست.
تفاوت ارتباط مرسلین با عیسی(سلام الله علیه) و همراهی خضر نبی با موسی(علیهما السلام)
رهبران الهی قیام کردند از طرف وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) آمدند یا مستقیماً آمدند بالأخره اینها سِمَت رسالت داشتند و چون وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) از انبیای اولواالعزم بود و در عصر پیامبر اولواالعزم اگر پیامبری بیاید زیرمجموعه همان حضرت محسوب میشود این بزرگواران زیرمجموعه همان حضرت بودند و معجزات همان حضرت را ارائه میکردند، اما در جریان حضرت خضر و موسی(سلام الله علیهما) از این قبیل نبود، چون خضر رسالت مصطلح و شریعتی نداشت، مأمور به دعوت مردم نبود تا ما بگوییم زیرمجموعه رسالت حضرت موسی(سلام الله علیه) بود. موسای کلیم(سلام الله علیه) از انبیای اولواالعزم بود؛ ولی خضر دارای مقام ولایت بود و از راه باطن هدایت میکرد، نه نظیر انبیا که از راه شریعت و تبلیغ و رسالت مردمی بخواهند عدّهای را هدایت کنند; لذا بین جریان حضرت موسی و خضر با جریان فرستادههای سوره مبارکه «یس» خیلی فرق است.
مروری بر ماجرای اصحاب قریه و اعزام مرسلین به سوی آنها
در این مجموعه فرمود: ﴿وَ اضْرِبْ﴾، برای مردم مکه مَثلی را بیان نمود که آن مَثل در جریان اصحاب قریه است. این اصحاب قریه چند ضلع را دارا هستند: اولاً رهبران الهی آمدند دعوت کردند، این رهبران الهی با معجزه هم آمدند چه اینکه در روایات هست و حرف آنها هم توحید بود و با تقوا مردم را فرا خواندند این ضلع اول که گفتند حق را بپرستید و از شرک دست بردارید. ضلع دوم, عدّهای کافر و مستکبر بودند که در برابر اینها ایستادند و شبهه آنها هم این بود که انسان نمیتواند فرستاده خدا باشد، چون در حقیقت اینها انسان را نشناختند، اینها خیال میکردند همین که ﴿یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ﴾[1] انسان همین است؛ یعنی ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾[2] تا اینجا را شناختند، اما ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾[3] را نشناختند; لذا گفتند بشر نمیتواند پیامبر شود شما مثل ما بشر هستید و «حُکم الأمثال فیما یجوز و ما لا یجوز واحد»[4] اگر بشر بتواند رسالت الهی را تحمّل کند ما هم باید بتوانیم در حالی که یکی از تقوای روح بر ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾[5] است و یکی ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[6] آنکه فطرتش را شکوفا کرده ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ و در مسیری قرار میگیرد که خدای سبحان با او سخن میگوید، اما اگر کسی در مسیر ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ شد در گودالی فرو میرود که ﴿وَ لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لاَ یُزَکِّیهِمْ﴾[7] خیلی فرق است بین کسی که فرودی در گودال دارد و آنکه عروجی در آسمان دارد، هر دو بشرند؛ ولی اگر کسی ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ نصیبش شد او میتواند کلام الهی را بشنود و اگر کسی ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ دامنگیرش شد با آنها اصلاً خدا سخن نمیگوید ﴿وَ لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾، پس نمیشود گفت که ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا﴾[8] هرگز انبیا با شما و شما با انبیا شبیه هم نیستید، آنها پس کافراً و مستکبراً آمدند انکار کردند و حرف آنها هم این بود که بشر نمیتواند رسالت داشته باشد. انبیا این شبهه را رد کردند و به اینها پاسخ دادند، معجزاتی هم آوردند بعد فرمودند: ﴿وَ مَا عَلَیْنَا إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ﴾[9] پس در آن منطقه, رهبران الهی قیام کردند، با برهان دعوت کردند، معجزه هم آوردند، کافران و مستکبران, مستکبرانه مغالطه کردند، شبههای ارائه کردند که ﴿مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَ مَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَیْءٍ﴾.[10]
تکلیف شناسی مؤمنین در برابر مرسلین و پایداری تا مرز شهادت
در این فضا مانده مؤمنان و وظیفه افراد باایمان، از اقصای مدینه برخی از افراد مؤمن ایمانآورنده تا مرز شهادت آمدند که هم از انبیا حمایت کردند و هم از گفتار اینها حمایت کردند، گفتار اینها را منتشر کردند و هم در برابر تهدید مستکبران و کافران ایستادند، آنهایی که گفتند: ﴿لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَ لَیَمَسَّنَّکُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾ تهدیدی بود، اینها که از اقصای مدینه حرکت کردند برای اینکه جلوی این تهدید را بگیرند, جلوی آن فشار را بگیرند از انبیا حمایت کنند، هم از منطق انبیا و هم از خون انبیا پاسداری کنند قیام کردند و آمدند حرفهایشان را زدند، اینها اگر فقط تبلیغ محض بود که دیگر به شهادت نمیرسیدند، اینها تنها نیامدند که به انبیا بگویند ما ایمان آوردیم، اینها آمدند جلوی آن ﴿لَنَرْجُمَنَّکُمْ﴾ را بگیرند, جلوی ﴿لَیَمَسَّنَّکُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾ را بگیرند, جلوی آن تهدید بایستند و مقاومت کنند ولو تا مرز شهادت باشد این هم یک راه و همین کار را هم کردند بعد هم سرانجام آخرین لحظه گفتند ما ایمان آوردیم برهان ما هم این است که ﴿وَ مَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ این یکجا ضمیر متکلّم هست, یکجا ضمیر جمع هست این اضلاع چهارگانه را این جمله داراست، آنجا که میگوید: ﴿وَ مَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی﴾؛ یعنی «و ما لی و ما لکم لا نعبد الذی فطرنا» آنجا که دارد ﴿وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾؛ یعنی «إلیه أرجع و ترجعون» هم من مرجعم خداست و هم شما, هم من فاطرم خداست و هم شما، این اضلاع چهارگانه؛ یعنی خود او و مردم در توحید و معاد سهیم هستند ﴿وَ مَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾؛ یعنی «و ما لی و ما لکم و إلیه اُرجع و إلیه ترجعون» این حرفها را زد، اگر این حرفها صِرف تبلیغ بود که آنطور شهادت و کشتار در پی نداشت، چون دارد او را آنقدر کوبیدند که شربت شهادت نوشید، صِرف تبلیغ و صِرف احتجاج و علمی و مناظره بود که او را کاری نداشتند این مقاومت کرد که به درجه شهادت رسید.
رتبه بندی درجات شهدا و خاص بودن درجه شهید سوره «یس»
جریان شهادت هم در بحث گذشته ملاحظه فرمودید، کرامتها و شهادتها اینها درجاتی دارد مثل اینکه نبوّتها و رسالتها مراتبی دارد. در جریان کرامت، چون محورش تقواست اگر کسی اتقا بود میشود اکرم; لذا آنجایی که در سوره مبارکه «انبیاء» از فرشتهها به عنوان ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ ... وَ هُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾[11]یاد میکند و آنچه در سوره مبارکه «صافات»[12] و سوره مبارکه «معارج»[13] از اوحدی اهل ایمان به عنوان عباد مُکرم یاد میکند، اینها ممکن است درجاتی داشته باشند این بزرگوار هم که شهید سوره «یس» است این هم در درجه خاصّی است. شهادت چون درجاتی دارد آنکه برتر است میشود سیّد شهدا و میشود سیّد مکرمین, سیّد اتقیا, آنکه به آن درجه والا نرسید زیرمجموعه سیّد شهداست.
پاسخ حضرت علی(علیه السلام) به دربار اموی دال بر رتبه بندی درجات شهدا
آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در جواب نامه دربار اموی فرمود: «تَزْکِیَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ»[14] قبیح، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود شما خودستانی کنید نه خودستایی, خویشتنِ خویش را از خویش بگیرید راحت شوید خود را نگه ندارید که بستایید خود را رها کنید تا عظمت الهی را ادراک کنید, اگر «تَزْکِیَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ» قبیح نبود من برخی از فضایل دودمانمان را میشمردم، اما ضرورت اقتضا میکند که ما برخی از فضایل را بشمریم، آنجا چون ضرورت بود گوشهای از فضایل دودمان بنیهاشم(سلام الله علیه) را برای دربار معاویه نوشت, فرمود معاویه! خیلیها میروند جبهه کشته میشوند اما عموی من که رفت شده سیّد شهداء، خیلیها میروند جبهه جانباز میشوند دستهایشان را میدهند، اما وقتی برادرم که رفت میشود جعفر طیّار، دو بال خدا به او میدهد که در برخی از روایات ـ این جمله در نهجالبلاغه نیست ـ دارد «یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّةِ»[15] همه جانبازها یک درجه نیستند, همه شهدا یک درجه نیستند, همه مؤمنان یک درجه نیستند، فرمود ما اگر جانباز دادیم میشود جعفر طیّار, اگر شهید دادیم میشود سیّدالشهداء «منّا کذا, منّا کذا» را در همان خطبه نورانی فرمود.
وابستگی اکرام شهید سوره «یس» به درجه شهادت او
اینجا هم که فرمود این شربت شهادت نوشید و پیامی را که خدا رساند از طرف او این بود ﴿وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ﴾ این به درجه شهادت او وابسته است، در آن سرزمین که مقاومت کرد و حرفهای انبیا را خوب درک کرد و برهانشان را پذیرفت همان برهان را به جامعه منتقل کرد و مقاومت کرد تا مرز شهادت فیض خاصّ او, فوز مخصوص دارد و خدای سبحان پیام او را رساند.
ماجرای شهید سوره «یس» دال بر وجود بهشت برزخی
این هم یکی از ادلّه وجود برزخ است؛ یعنی جنّت برزخی, هنوز قیامت کبرا قیام نکرده، اینکه ﴿قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ معلوم میشود جنّت برزخی هست و مردم که مؤمن باشند وارد جنّت برزخی میشوند که قبر یا روضهای از ریاض جنّت است یا ـ خدای ناکرده ـ حفرهای از حُفر نیران; وقتی از ائمه(علیهم السلام) سؤال میکنند برزخ از چه وقت شروع میشود فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذُ»[16] ما دیگر چهارتا عالَم نداریم که عالَم دنیا, عالم قبر, عالم برزخ, عالم قیامت باشد ما سه عالَم داریم قبر همان برزخ است؛ سه عالم است دنیاست, بعد از دنیا هم آدم وارد برزخ میشود که در تعبیرات روایی به صورت قبر بیان شده این یا «رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ» یا ـ معاذ الله ـ «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ»[17]این ﴿قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ این است، اگر درجه خیلی بالا باشد گوینده خداست جنّتش هم جنّت الهی است، اگر متوسط یا ضعیف باشد فرشتگانی هستند که دستور میدهند که درجه آن جنّت هم یا متوسط است یا ضعیف.
تبیین تفاوت درجات بهشت به برزخی، متوسط و برتر
آنچه در بخش پایانی سوره مبارکه «فجر» آمده است را ملاحظه بفرمایید با این خیلی فرق میکند؛ در پایان سوره مبارکه «فجر» این است که ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ٭ فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾[18] اینجا ذات اقدس الهی مستقیماً به صاحبان نفوس مطمئنّه خطاب میکند، کسانی که این سه عنصر را دارا هستند و به مقام این سه عنصر رسیدند تازه بین راه هستند هنوز به مقصد نرسیدند؛ یعنی کسی که دارای نفس مطمئنّه است, یک; نسبت به جمیع قضا و قَدَر الهی راضی است هیچ شکایتی ندارد, دو; و جمیع عقاید و اخلاق و اوصاف و رفتار و کردار او مرضیّ خداست, سه; اگر نفسی مطمئنّه بود, راضیه بود, مرضیه بود این هنوز در راه است که خدای سبحان به او میگوید حالا دیگر بیا، بقیه راه را به دستور الهی میرود, اگر به مقصد رسیده باشد که دیگر سخن از ﴿ارْجِعِی﴾نیست به کسی میگویند برگرد, معلوم میشود هنوز در راه است اگر به مقصد رسیده باشد و مقصود را زیارت کرده باشد که دیگر نمیگویند برگرد, پس ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾که راضیه هستی, مرضیه هستی, در راه هستی, لازم نیست کسی تو را بیاورد با دستور خودِ ما تو را میآوریم ﴿ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ﴾کذا و کذا. این برای آنهایی است که دارای نفس مطمئنّه هستند که خود ذات اقدس الهی دستور میدهد، آن وقت این جنّت هم ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾نیست هر کسی که به ﴿وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾رسیده است آن ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[19]را داراست، اما هر کسی به ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ رسید به این ﴿وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾بار نمییابد که قبلاً هم ملاحظه فرمودید بخش پایانی سوره مبارکه «قمر» این است که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾[20] دیگر «واو» و «فاء» ندارد، فرمود آنهایی که اهل تقوا هستند ﴿فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾هستند, یک; در پیشگاه پروردگار هستند, دو; این پیشگاه پروردگار بودن که لذّت روحی است نصیب هر کس نمیشود آن بهشت جسمانی و بدنی، این برای همه متّقیان هست ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾، این ﴿فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ نصیب همه نیست، اینجا که فرمود: ﴿وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾ این همان است که ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾میخواهد باشد؛ آنجا دیگر درخت و نهر و امثال ذلک نیست، در پیشگاه ذات اقدس الهی معارف غیبی است و لا غیر.
استقرار شهید سوره «یس» در بهشت متوسط یا برتر وابسته به ایمان او
اگر این شهید جزء ضعاف یا اوساط از شهدا باشد, جز ضعاف یا اوساط از مُکرمین است و قهراً درجه او هم در بهشت جزء جنّات متوسط خواهد بود، اما اگر جزء اوحدی از اهل کرامت باشد، اوحدی اهل تقوا باشد, اوحدی اهل شهادت باشد هم قائلش و قولش فرق میکند هم مدخلش فرق میکند که کجا وارد شود، به هر حال این اصل کلّی هست و این حصر نیست که فقط برای او باشد، به درجه شهادت, به درجه کرامت و به درجه تقوا و ایمان برمیگردد آن وقت قائلها فرق میکنند, قولها فرق میکنند, بهشتها هم فرق میکنند، اگر متوسط بود همین ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾است اگر برتر بود, گذشته از ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾, ﴿فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است.
پرسش: اینکه می گویند شهدا ره هفتاد ساله را یک شبه رفتند، همه آنها این طور هستند؟
پاسخ: نه، برای اینکه تقوایشان فرق میکند، نیّتشان فرق میکند، همان بیان نورانی حضرت امیر در آن نامه همین است که فرمود خیلیها میروند جبهه شهید میشوند، اما ما که شهید دادیم میشود سیّدالشهداء، حضرت حمزه اینطور بود، در جریان اُحُد خیلیها شهید شدند؛ ولی آنها که سیّدالشهداء نبودند، حمزه شد سیّدالشهداء, در جریان موته عدّهای هم جانباز شدند، اما به همه اینها خدا دو بال داشته باشد که «یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّةِ» نیست، این شهید میشود جعفر طیّار, فرمود خیلیها جانباز میشوند، اما از خاندان ما اگر کسی دستش را بدهد دو بال فرشتهمنش میگیرد، البته به ایمان و تقوا و کرامت آن شخص وابسته است.
تحقیقی بودن ایمان شهید سوره «یس» و ثبات قدم او
در اینجا فرمود: ﴿قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾این تا آخرین لحظه هم ارادت خود را نسبت به آن فرستادههای الهی روشن کرد که عرض کرد ﴿إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ﴾و هم نسبت به اینها هدایت خود را ابلاغ کرد فرمود: ﴿فَاسْمَعُونِ﴾گوشتان به حرف من باشد، ببینید من خودم دیدم اینها دو عنصر دارند: یکی اینکه حرفهایشان برهانی است و یکی اینکه چیزی هم از ما نمیخواهند، هیچ غرضی ندارند, هیچ هوا و هوسی هم ندارند، اگر کسی حرف او برهانی بود و هیچ غرض و هوسی نداشت باید گوش داد ﴿اتَّبِعُوا﴾کسی که ﴿مَن لَا یَسْأَلُکُمْ أَجْراً﴾یک، ﴿وَ هُم مَّهْتَدُونَ﴾دو، من اینها را تشخیص دادم, حرفهای اینها را پذیرفتم, به ربّ هم ایمان آوردم و الآن هم موقع هجرت من است ﴿إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ﴾ این صحنه گذشت.
عدم لزوم شباهت مشرکان مکه با اصحاب قریه در نوع عذاب
حالا ذات اقدس الهی میفرماید این چند ضلع این قصّه که در مَثل بود در ممثّل هم هست، اما همانطوری که ما برای آنها رعد و برق نفرستادیم, صاعقه نفرستادیم: ﴿سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَ ثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ﴾[21] نفرستادیم که بساط آنها را برچینیم یک وقت یک عذاب میآید بساط آنها را جمع میکند توقع نداشته باشید که جریان مکه هم همینطور باشد، الآن هم شما وقتی نظام مقدس جمهوری را بررسی کنید الآن هم همین است رهبران الهی و مراجع آمدند مخصوصاً امام(رضوان الله علیه) حرف انبیا را نقل کردند عدّهای کافراً و مستکبراً ایستادند, عدّهای رفتند تا مرز شهادت دین را یاری کردند، خدا الآن هم درباره اینها میفرماید: ﴿أُدْخِلَ الْجَنَّةَ﴾ حرفهای اینها هم این است که ﴿إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ﴾ شما الآن این چند ضلعی که از این قصه ﴿وَ اضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ﴾[22] مطرح شده است که در مکه این مَثل بیان شده و ممثّل آن مردم مکه بودند کلّ آن را در جریان نظام جمهوری اسلامی هم شما میبینید هست; لذا این حرفها همیشه تازه است و زنده است.
عدم اختصاص تعذیب مشرکان با نزول ملائکه از آسمان
آنگاه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَی قَوْمِهِ مِنْ بَعدّه مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ﴾ ما دیگر حالا یک عدّه ملائکه را برای عذاب اینها اعزام کنیم لازم نیست در موقع لزوم یک تَشر میزنیم بساط آنها جمع میشود, یک تشر الهی میشود سونامی، یک کاسه را شما وقتی تکان دادید بالأخره این کاسه آب آن میریزد این اقیانوس کبیر که به تنهایی از تمام خشکیهای روی زمین بزرگتر است در پیشگاه ذات اقدس الهی مثل یک فنجان چای و استکان است یک تکان به آن بدهد میشود سونامی. فرمود ما اگر خواستیم یک تشر میزنیم یک صیحه میزنیم بساط خیلیها را جمع میکنیم ﴿وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَی قَوْمِهِ مِنْ بَعدّه مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ﴾حالا ملائکهای از آسمان بیاید به حیات اینها خاتمه بدهد اینطور نیست و لازم نیست ﴿وَ مَا کُنَّا مُنزِلِینَ﴾ما بنایمان بر این نبود که برای هر امری ما بیاییم فرشتگانی نازل کنیم و عذاب الهی بیاید ﴿إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً﴾گاهی یک تشر میزنیم میشود سونامی, گاهی یک تشر میزنیم میشود زلزله, میشود ﴿خَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾,[23] ﴿فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ﴾ اینها خامدند و با یک تشر خاموش میشوند, ما فوت میکنیم چراغ اینها خاموش میشود، اینطور نیست که حالا خدای سبحانملائکهای نازل کند، بساطی پهن کند، اینها چیزی نیستند.
افسوس بر مورد تمسخر قرار گرفتن انبیا و بیان علّت آن
حالا یا حرف آن شهید است یا پیام ذات اقدس الهی است فرمود: ﴿یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ غالباً اینطور بود هر وقت پیامبرانی آمدند عدّهای آنها را مسخره کردند، قسمت مهمّ کار این است که اینها خودشان را نشناختند این جریان «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[24] همینطور است, «من عرف نفسه فقد عرف رسوله» همینطور است, «فقد عرف ولیّه و امامه» همینطور است در این مسئله معرفت نفس اگر انسان واقعاً خودش را بشناسد سهم تعیینکننده دارد، این روح مجرّد به حقیقتی گِره خورده است که در درجه اول با خالق خود رابطه دارد، در درجه دوم به وسایط فیض رابطه دارد با انبیا و اولیا و فرستادهها رابطه دارد. یک بیان نورانی از امام صادق(سلام الله علیه) است که جریان ارتباط انسان با خدا مثل ارتباط شعاع آفتاب است با آفتاب،[25] این مَثلها برای آن است که آن معقول را محسوس کنند، ذهن ما را روشن کنند، ما اگر واقعاً به فکر خودمان باشیم و میدانیم این دنیا جز بازی چیزی نیست، میبینید با دروغ و با لهو و با لعب دارند جهان را میگردانند. اگر کسی بداند مهاجر و مسافر است و حقیقت او ابدی است، این موجود ابدی به دنبال کالای ابدی است؛ کالای ابدی در سخنان انبیا و اولیای عترت هست اگر نبود که ما را دعوت نمیکردند، انسان آن وقت راحت است اینطور نیست که حالا غصّه بخورد، به حال دیگری ممکن است حسرت ببرد که چرا اینها بیراهه میروند، اما حالا غصّه بخورد که چرا چیزی به دستم نیامده، چیزی که به دست آنها آمده چیست؟ فرمود: ﴿یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ اینها انبیایشان را مسخره میکردند فکر میکردند که مثلاً هتک حرمتی کردند از عظمت آنها بکاهند.
تعلیم و تزکیه دو رسالت مرسلین و پیام امروز قرآن
غرض این است که در جریان ﴿أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ﴾ همان کاری که رسالت اصلی انبیا بود ﴿یُعَلِّمَهُمُ الْکِتَابَ﴾ و ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾[26] بود این کار را انجام دادند از این طرف یک عدّه باید بپذیرند تا مرز مقاومت و شهادت که پذیرفتند, کلّ این جریانی که در سوره مبارکه «یس» هست هم در صدر اسلام پیاده شد, هم حرف امروز قرآن کریم است; یعنی رهبران الهی هستند, برهان آنها هست, کفر و استکبار از یک طرف, مقاومت هم از یک طرف, پیام الهی هم از یک طرف, عذاب الهی هم برای منکران و مستکبران از طرف دیگر.
دفن فطرت زیر بار گناه مشکل اصلی مسخره کنندگان انبیا
﴿یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ اینها مسخره میکردند مشکل اساسی این بود که اینها آن فطرت را بستند و صدای فطرت را نمیشنوند.
پرسش: استاد! بارها فرمودید که بشر، مفطور به فطرت الهی است از یک طرف هم صدای انبیا صدایی آشناست دیگر چرا مکروه ... .
پاسخ: خب سرّش این است که این فطرت را ذات اقدس الهی به منزله آینه شفاف قرار داد، بعد فرمود که این مکروهات اولاً، گناهان کوچک ثانیاً و گناهان بزرگ ثالثاً هرکدام رِیْن و چرک و غبار و دود غلیظ است روی این آینه.
پرسش: فرمود خدا بشر را که با سرمایه آفرید.
پاسخ: با سرمایه آفرید، اما فرمود شما آزادید ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾، این ﴿دَسَّاهَا﴾ را قبلاً ملاحظه فرمودید؛ این از باب تفعیل است که ﴿دَسَّاهَا﴾ اصل آن «دَسَّسَ» بود و سهتا سین داشت، یکی از این سینهای سهگانه تبدیل به یاء شد آن یاء تبدیل به الف شد, شده «دسّاها» ثلاثی مجرّد آن «دَسَّ» است «دَسَّ» «یَدُسُّ» ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾،[27] دسیسه این است که انسان یک مقدار این خاکها را کنار میبرد و چیزی را درون آن پنهان میکند بعد روی آن خاک میریزد این را میگویند دسیسه, ﴿یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ این است. انسانِ دنیازده دسیسه میکند؛ یعنی این گوهر الهی را, این لوح نوشته را, این چراغ را در اغراض و غرایز دفن میکند، یک مقدار اغراض و غرایز، خاک رویش میریزد حرف این بیچاره به گوش کسی نمیرسد، این زنده به گور شده است.
برانگیختن فطرت و بیدار نمودن آن، مسئولیت اصلی انبیا
فرمود شما فطرت دارید؛ ولی این را دفن کردید، ما انبیا را فرستادیم که «ثور» و شکاف و شیار را انجام دهند. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در همان خطبه اول نهجالبلاغه که فرمود: «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[28] انقلاب را میگویند «ثوره»، چون شیار میکند, جامعه را بالا و پایین میکند، گاو را میگویند «ثور» برای اینکه این زمین را شیار میکند، فرمود انبیا آمدند که «اثاره» کنند «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» این عقولی که دفن شده است آن اغراض را کنار ببرند، این غرایز را کنار ببرند، این را روشن کنند و بگویند ای انسان تو اینطور هستی. وقتی کسی گوش به حرف انبیا داد اینها را به عنوان کشاورز قبول کرد که اینها «ثوره» کنند, انقلاب فرهنگی کنند، این غرایز و اغراض را بگذارند کنار، این درون را شکوفا کنند، این فتیله را بالا بکشند، آن وقت انسان همه جا را میبیند، اگر نشد هنگام مرگ میبیند؛ لذا «النّاسُ نِیامُ إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»[29] خیلیها هنگام مرگ بیدار میشوند.
توصیه ائمه(علیهم السلام) بر عالمانه بودن کارها و تفکر در امرالله و حفظ فطرت
این است که میگویند مواظب باشید اکثر کارهایتان عالمانه باشد. این بیان نورانی هم از وجود مبارک امام رضا هست و هم از وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیهما) که این ایام متعلّق به آن حضرت است که اکثر عبادت باید تفکّر در «أَمْرِ اللَّهِ»[30] باشد که من چه کسی هستم؟ از کجا آمدم؟ به کجا میروم؟ با چه کسی باید رابطه داشته باشم؟ در درون من چه غوغایی است؟ چه کسی باید اینها را جواب دهد؟ من باید جواب اینها را چه بگویم؟ حرف آن کسی که ﴿مِنْ اقْصَی الْمَدِینَةِ﴾ آمده از راه معرفت نفس شروع شد ﴿وَ مَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی﴾؛ اگر کسی این را دفن کند، چراغ دفنشده که جایی را روشن نمیکند. فرمود شما نه تنها دسیسه کردید, تدسیس کردید، نه «قد خاب من دَسَّه» بلکه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾؛ یعنی «دسّسها» خیلی خاک روی آن ریختید اصلاً صدایش به گوش کسی و گوش شما نمیرسد، اگر گفته شد که صدای مادر را کودکان مهدکودک خوب گوش میدهند در صورتی که گوشهایشان را نبسته باشند، اگر کسی بسته باشد صدا را نمیشنود. اینکه گفتند هر صدایی را گوش ندهید, هر حرفی را نزنید و خاطرات خود را مواظب باشید به همین خاطر است، شما چه خاطراتی در خیال دارید؟ این خاطرات بالأخره مشکلساز است، اگر با کسی مخالف هستید، مرتب در نماز و غیر نماز میبینید خطر او را, زوال او را, نابودی او را از ذهن میگذرانید، به ما چه ربطی دارد؟ مگر در دست ماست؟ بر فرض حق با ما باشد و دیگری باطل اولاً که روشن نیست و بر فرض هم که حق با ما باشد مگر ما این خاطرات را راه بدهیم جز اینکه وقت خودمان را تلف کردیم ذهن خودمان را ویران کردیم اثر دیگر هم دارد؟! این نمیگذارد ما با خدایمان حرف بزنیم، اگر کسی اهل کشاورزی باشد خاطراتش طور دیگر است, اهل سیاست باشد خاطراتش طور دیگر است, این خاطرات همهشان خار راه است و اصلاً نمیگذارند ما با دلآفرین حرفهای دل داشته باشیم. همان بیان نورانی امام رضا و امام عسکری(سلام الله علیهما) این است که فرمودند کثرت عبادت به کثرت نماز و روزه نیست، نماز و روزه یک حدّ مشخصی دارد که چقدر واجب است و چقدر مستحب، اما ﴿اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾ فقط درباره یاد خداست نه «صلّوا صلاة کثیرا, صومو ا صوماً کثیرا», ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾[31]این است که حدّ و مرز ندارد این واقعاً آدم را راحت میکند؛ یعنی آدم جلوی خاطرات خود را بگیرد، این مزاحم آدم است، کاری که از آن ساخته نیست فقط مزاحمت ایجاد میکند، اگر کسی این مزاحمها را بردارد نمیگذارد که این چراغ خاموش شود این چراغ ـ انشاءالله ـ همیشه روشن است.
[1]سوره فرقان، آیه7.
[2]سوره ص، آیه71.
[3]سوره حجر، آیه29.
[4]درر الفوائد، محقق خراسانی، ص66.
[5]سوره شمس، آیه9.
[6]سوره شمس، آیه10.
[7]سوره بقره، آیه174.
[8]سوره ابراهیم، آیه10.
[9]سوره یس، آیه17.
[10]سوره یس، آیه15.
[11]سوره انبیاء، آیه26.
[12]سوره صافات، آیه42.
[13]سوره معارج، آیه35.
[14]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج33، ص58.
[15]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج6، ص209.
[16]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242.
[17]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242.
[18]سوره فجر، آیه27.
[19]سوره بقره، آیه25.
[20]سوره قمر، آیه54.
[21]سوره حاقه، آیه7.
[22]سوره یس، آیه13.
[23]سوره قصص، آیه81.
[24]عوالی اللئالی، محمدبن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهورالاحسانی، ج4، ص102.
[25]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص166.
[26]سوره بقره، آیه129.
[27]سوره نحل، آیه59.
[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص113.
[29]خصائص الائمه علیهم السلام،خصائص امیرالمومنین علیه السلام، السیدشریف الرضی ج1، ص112.
[30]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی،ج2، ص55.
[31]سوره احزاب، آیه41.
تاکنون نظری ثبت نشده است