- 425
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 77 تا 83 سوره یس، بخش پنجم (پایان سوره)
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 77 تا 83 سوره یس، بخش پنجم"
- علت نهی از مَثل زدن و شبیه آوردن برای خدا؛
- فرق ذات اقدس الهی با ممکنات در نحوه اجلال و تکریم؛
- پاسخ خدای سبحان به مشکل فعلی منکر معاد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ (78) قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ (79) الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیمُ (81) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (83)﴾
علت نهی از مَثل زدن و شبیه آوردن برای خدا
بعد از تبیین مقام الوهیّت پروردگار به اینکه خدای سبحان حقیقتی است که نه ذاتش شبیه و شریک دارد و نه وصفش شبیه و شریک دارد و نه فعلش شبیه و شریک دارد، اصل کلی را به ما آموخت و فرمود: ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ﴾[1] اگر خدای سبحان ـ معاذ الله ـ در یکی از این امور سهگانه شریک و شبیهی میداشت جا برای مَثل زدن و شبیه آوردن و مانند آن بود؛ ولی وقتی در هیچ جهتی از این جهات سهگانه شریک و شبیه ندارد، جا برای مَثل زدن نیست ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ﴾؛ لذا آنچه در این سوره آمده است که ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ این را نهی کرده و مَنهی شمرده و ابطال کرده و آنچه در سوره مبارکه «مریم» آمده ﴿وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا﴾ که این هم یک نحو مَثلی است در سوره «مریم» آیه 66 که آن را هم نهی کرده است. در سوره مبارکه «قیامت» هم که فرمود: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ﴾[2] آن را هم نهی کرده که شما شبیه و شریکی برای خدا ندارید، آن وقت چگونه میتوانید مَثل ذکر کنید.
فرق ذات اقدس الهی با ممکنات در نحوه اجلال و تکریم
مطلب دیگر آن است که موجودهای دیگر را اگر ما بخواهیم ستایش کنیم, اِجلال و تکریم نسبت به آنها اِعمال کنیم، آنها را با وصفی که دارند اکرام میکنیم و آنها را با فعلی که انجام میدهند اجلال میکنیم؛ ولی درباره ذات اقدس الهی خدا را نباید با وصفِ او اجلال کرد و با فعل او اکرام کرد، بلکه وصف خدا جلال و شکوه خود را از ذات میگیرد، فعل خدا جمال و جلالش را از ذات میگیرد، آن ذات حقیقت ازلی و ابدی و نامتناهی است. هر وصفی یا هر فعلی که تصوّر شود و در جهان محقّق شود متّکی به آن ذات است. بنابراین فرق اساسی ذات اقدس الهی با «ماسوی» این است که در موجودات امکانی ما اگر خواستیم چیزی را وصف کنیم اجلال و تکریمی نسبت به او روا داریم او را با وصفی از اوصاف میستاییم یا با فعلی از افعال گرامی میداریم؛ ولی درباره ذات اقدس الهی کمالِ وصف در آن است که به ذات خدا متّکی است و کمال آن فعل در این است که به ذات خدا متّکی است، چون همه اینها اگر ابدی و ازلی باشند ابدی و ازلیِ بالعرض هستند و به ذات اقدس الهی که ازلی و ابدی بالذّات است تکیه میکند، البته صفاتی که عین ذات است حکم خود ذات را دارد؛ لذا یک اصل کلی را قرآن کریم بعد از تبیین آن عناصر محوری توحید بیان کرد، فرمود: ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ﴾؛ لذا در اینجا هم با تعجّب ذکر میکند که فرمود انسانی که از نطفه خلق شده حالا برای خدا مَثل میزند. پس
ذکری بودن «الف و لام» در ﴿الْإِنْسانُ﴾
اما این ﴿الْإِنْسانُ﴾ که ﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ﴾ است این نظیر ﴿الْإِنْسانُ﴾ی است که در سوره «مریم»[3] و «قیامت» است که الف و لام آن عهد است، چون همه انسانها که چنین مَثلی ندارند، اما اگر گفته شود که انسان را ما از نطفه خلق کردیم این «انسان» الف و لام آن میتواند «استغراق» باشد دیگر الف و لام جنس و الف و لام عهد ذکری و ذهنی و اینها نیست؛ هر انسانی بالأخره از نطفه خلق شده است، میماند جریان حضرت عیسی که آن را جداگانه استثنا فرمود. پس ﴿الْإِنْسانُ﴾ که در قرآن کریم هست یا مطلق انسان است که جنس است و الف و لام آن استغراق است؛ نظیر اینکه فرمود ما انسان را از خاک خلق کردیم و مانند آن و اما این الف و لام در ﴿الْإِنْسانُ﴾ که در سوره «مریم» است, در سوره «یس» است, در سوره «قیامت» است ناظر به همان شخصی است که معاد را استبعاد داشت یا انکار میکرد و به صورت ضربالمثل میگفت: ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾ این الف و لامش الف و لام «استغراق» و جنس نیست، چون همه انسانها که چنین حرفی نمیزنند؛ موحّدان, انبیا, اولیا, مؤمنان که چنین حرفی نمیزنند.
پاسخ خدای سبحان به مشکل فعلی منکر معاد
﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ ٭ وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ﴾؛ این شخص مشکل فعلی دارد نه مشکل فاعلی, میگوید این کار محال است؛ یعنی موجودی که از بین رفته دیگر قابل حیات نیست، آنگاه ذات اقدس الهی دو جواب میدهد: یکی اینکه شما که هیچ چیز نبودید و خدا شما را آفرید، چرا خودتان را فراموش کردید؟ شما مشکل فعلی دارید, یک; گذشته از این, دلیل شما و حرف شما حداکثر استبعاد است، این استبعاد ناظر به فاعلهای متعارف و عادی است نسبت به ذات اقدس الهی این کار بعید نیست، او خالق جمیع اشیاست و برای او یکسان است. بنابراین آن محور اصلی استبعاد این شخص راجع به خود فعل بود؛ لذا پاسخی که خدا میدهد این است که میفرماید او خودش را فراموش کرده است؛ یعنی خلقت خودش را فراموش کرده که فعل نیست، نه اینکه خالق خود را فراموش کرده است. یک وقت است از سنخ ﴿نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾[4] است, یک; ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾[5] است, دو; از آن قبیل نیست، این فعل خودش را فراموش کرده، چون خودش ﴿لَمْ یَکُ شَیْئاً﴾ بود. در سوره مبارکه «مریم» بعد از اینکه ﴿وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا﴾[6] فرمود: ﴿أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً﴾[7] که «کان», «کان» تامّه است؛ شیئی نبود، نه اینکه منصوب باشد تا خبر باشد. درباره حضرت زکریا فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾؛[8] یعنی «لیس» تامّه بود و «کان» تامّه وجود نداشت؛ اصلاً هستی نبود، چگونه شما خودتان را فراموش کردید؟! اگر خودش و خلقت خودش را فراموش نمیکرد، این استبعاد را روا نمیداشت. در خصوص این مسئله, گذشته از اینکه خودش را فراموش کرده این کار سابقه دارد و خودش «لاشیء» بود بعد «شیء» شد، نسبت به ذات اقدس الهی این کار «علیالسوی» و آسان هم است. فرمود: ﴿وَ نَسِیَ خَلْقَهُ﴾ اینجا سخن از نسیان خالق نیست، سخن از نسیان خلق است.
سُستی و سختی کار منشأ استبعاد منکر معاد و پاسخ آن
فرمود: ﴿قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾؛ این شبهه گاهی در اثر سُستی است گاهی در اثر سختی است. شبهه در اثر سستی همین است که میگویند این عظام که پودر شده, نرم شده این را چه کسی میتواند دوباره زنده کند؟! در سوره مبارکه «اسراء» میفرماید چه سخت باشد و چه سست باشد نزد ذات اقدس الهی یکسان است، فرمود: ﴿انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطیعُونَ سَبیلاً ٭ وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً﴾[9] ـ «رُفات» همین پودرشده و نرمشده و سُستشده است ـ ﴿أ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدیداً﴾ پاسخی که ذات اقدس الهی میدهد این است که میفرماید چه سُست و چه سخت برای خدا یکسان است ﴿قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدیداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فی صُدُورِکُمْ﴾[10]سِفت و سُست, سخت و سُست نزد خدا یکسان است، حالا بر فرض شما آهن و سنگ بشوید در برابر کسی که با اراده کار میکند نه با ابزار, کار یکسان است. بنابراین سستی یا سختی, سستی یا سفتی اینها هیچکدام اثر ندارد، چه رَمیم و رُفات بشوید, چه حدید و حجر باشید ﴿قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدیداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فی صُدُورِکُمْ﴾ یک فلزّ دیگری که از آهن سختتر باشد، چون اینها در برابر اراده ذات اقدس الهی تابع محض هستند کلّ نظام هستی نسبت به اراده الهی طائع است ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾[11] اینها مطیع و طائع هستند, با طوع و رغبت, اراده الهی را امتثال میکنند. بنابراین فرض ندارد چیزی سفت باشد یا چیزی سست باشد، این از آن جهت فرقی ندارد؛ لذا فرمود «رَمیم» بودن اثر ندارد، ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ﴾ آن کسی که اوّلین بار آفرید هم او میتواند خلق کند، الآن که ذرّاتش پراکنده است و ذات اقدس الهی ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است.
پرسش: با توجه به حدیث معروفِ «أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ»[12] و با توجه به اختلاف اسباب ؟
پاسخ: یکی از مهمترین اسبابش همان اراده الهی است؛ در بیان نورانی حضرت امیر و بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) است، بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه[13] است و بیان نورانی امام رضا در توحید[14] مرحوم صدوق است که «کُلُ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛ یعنی هر چیزی که هستیِ او عین ذات او نیست این معلول است و ذات اقدس الهی علّت است «أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ» همه سر جایش محفوظ است و زِمام اسباب هم به دست ذات اقدس الهی است که ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾[15] است با اراده کار میکند, با سبب کار میکند, بیاراده و بیسبب کار نمیکند.
تبیین چگونگی ارتباط بین تبدیل پوست و چشیدن عذاب
مهم آن است که برای خود ما روشن شود هر عضوی, پوست, گوشت, استخوان, هیچ هویّتی ندارند مگر اینکه به بدن کسی مرتبط باشند، مادامی که به بدن شخص مرتبط هستند میشود دست و پا، وقتی به بدن مرتبط نباشد میشود «لَحم» و «عَظم»، دیگر عضو کسی نیست. در سوره مبارکه «نساء» آنجا فرمود که این دوزخیان وقتی در جهنم پوستشان سوخت خدا پوست دیگر میرویاند تا اینها عذاب را بچشند نه پوست جدید ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾؛[16]این پوست غیر از آن پوست است؛ ولی این شخص عین همان شخص است. ما نمیخواهیم پوست را عذاب کنیم، ما میخواهیم شخص عذاب بچشد ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ پوست بعدی که تازه رویید غیر از پوست قبلی است؛ ولی پوست, عذاب نمیچشد خود این شخص عذاب میچشد. چندین بار گناه کرده دستش در طیّ این سالیان متمادی کاملاً عوض شده؛ ولی گناهکار همان شخص بود، الآن همان شخص را خدا عذاب میکند.
پرسش: مگر بدون تجزیه پوست هم خدا می تواند عذاب کند؟
پاسخ: زیرا لامسه در پوست قویتر است و اگر پوست از بین رفت نیروی لمس کمتر میشود و عذاب کمتر احساس میشود؛ لذا فرمود پوست، چون لامسه در پوستظهور بیشتری دارد و این کار را کردیم ﴿لِیَذُوقُوا الْعَذابَ﴾، پس فعل ممکن است، مضافاً به اینکه ذات اقدس الهی ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ است قدرت الهی را هم در دو مثال ذکر فرمود که یکی از درخت «اخضر», «نار» بیرون آوردن و یکی اینکه خالق «سماوات» و «أرض» باشد. بنابراین ﴿مِثْلَهُمْ﴾ ضمیر به خود اشخاص برمیگردد که از نظر بدن, مثل است؛ ولی از نظر هویّت بدنی، شخصی و جوهر شخص, عین اوست نه مثل او.
سرّ مجاز نبودن احیای پوست و استخوان در قیامت
پرسش: استاد ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ این «انشای اول مرة» که به این مثل تعلق نگرفته.
پاسخ: شخص یعنی این «عظام», این «عظام» عینیّت و هویّت آن به این است که در بدن زید قرار بگیرد. این «عظم»ی که در بدن زید هست، عین «عظم»ی است که چند سال قبل بود. این شخص استخوان پوسیده را آورده گفته چه کسی این را زنده میکند؟ همین این را؟! پاسخ شنیده همین را بعینه خدا زنده میکند، عینیّت این «عظم», عینیّت این «جلد» و پوست به این است که به زید ارتباط پیدا کند که جزء بدن زید شود. همانطوری که در دنیا با اینکه حداقل هفت بار یا هشت بار برای سالمندان ده بار تمام ذرّات بدن عوض میشود؛ ولی این دست عین همان دست دوران کودکی است، خالی اگر روی دستش باشد میگوید این خال همان خال دوران کودکی است، در حالی که چندین بار عوض شده است، عینیّت و هویّت و هاذیّت عضو به این است که به بدن برسد؛ همانطور که در دنیا همینطور است، تشبیه نیست. در تشبیه، کسی که شب مهتاب در کنار یک نهر روانی که با شیب ملایم حرکت میکند وقتی یک ساعت مینشیند خیال میکند عکس این ماه یک ساعت در این آب منعکس بوده است، در حالی که دهها بار این عکس عوض شد این آب که میرود و آب دیگر میآید مثل آن است که آینه قبلی رفته و آینه بعدی آمده است، لحظهبهلحظه این آینهها عوض میشوند, لحظهبهلحظه این عکس عوض میشود آن وقت خیال میکنیم همان عکس یک ساعت قبل است؛ اگر کسی کنار چنین نهری که با شیب روان است نشسته است، عکس ماه و عکس اختر برقرار ببیند این به جهت توهم و تخیّل اوست؛ ولی در جریان بدن واقعاً همین دستِ فعلی, عین دست قبلی است، چون هستی و هویّت و هاذیّت عضو به این است که برای بدن باشد؛ هر طوری که در دنیا بود، ما در دنیا که مجاز نمیگوییم, میگوییم این دست همان دست سی سال قبل و بیست سال قبل است و نمیگوییم عوض شده است و مجاز هم نمیگوییم؛ سرّش آن است که معیار هویّت و هاذیّت و شخصیت عضو به این است که به این نفس زید ارتباط پیدا کند، در معاد هم همینطور است؛ لذا اگر تعبیر «مِثل» شده؛ نظیر آنچه در سوره «یس» و سوره «واقعه» است یا ﴿غَیْرَ﴾ شده که در سوره «نساء» است ﴿بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ این به لحاظ اینکه خود این عضوها و اجزا را با هم میسنجیم، بله اینها مِثل و غیر هستند و امثال ذلک، اما وقتی در ارتباط با هاذیّت نفس و بدن میسنجیم این عین اوست غیر او نیست. ما هیچ تردیدی نداریم که این دست فعلی ما همان دست بیست سال قبل است، این مجاز نیست؛ نه مجاز لغوی است و نه مجاز عقلی، نه مجاز در اِسناد است و نه مجاز در کلمه.
مطابق بودن گناهان روحی با عذابهای آن
پرسش: حضرت استاد ببخشید! آیا در قیامت روح انسان ها فقط به واسطه جسم عذاب می بینند یا خود روح جداگانه عذاب می شود؟
پاسخ: اگر کسی گناهان روحی هم داشته باشد، گناهان روحی هم دارد؛ مثلاً کسی آبروی دیگری را برده، این شخص گذشته از اینکه سوخت و سوز بدنی دارد ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ﴾[17]یا ﴿وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾[18] اینکه فرمود «خزی» و رسوایی دارد برای کسانی که آبروی دیگران را بردند یا برای کسی که ﴿عَذابَ الْهُونِ﴾[19] «هون»؛ یعنی سستی و بیآبرویی و ذلّت و اینها, آنها که در صدد ذلیل کردن و خوار کردن دیگران بودند درباره آنها فرمود عذاب «مُهین»[20] دارد, یک; عذاب «هون» دارد, دو; «خزی» دارد, سه; اینها عذابهای روحی است که دامنگیر کسانی است که آبروی دیگری را بردند یا دیگران را رسوا کردند و آنجا که فرمود: ﴿نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ﴾[21] ناظر به همان عذابهای روحی است، آتشی است که ـ معاذ الله ـ از دل سر میزند، آن آتش غیر از این آتشی است که پوست را میسوزاند؛ این آتشی که پوست را میسوزاند برای گناهان ظاهری است، آن آتشی که ﴿نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ﴾ برای عقیده بد است, اوصاف بد است, آبروریزی بد است که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا» مربوط به آن است.
ناتوانی دست یابی طبیب جسم بر بیماری روحی
پرسش: این بدنی که بعد از سی سال عوض می شود در عرف می گویند همان است اما عقل و پزشکان این را نمی گویند.
پاسخ: عقل نه, عقل میگوید این همان است. پزشک از آن جهت که روح را تجربه نکرده است او حرف طبیبانه میزند؛ ولی فکر بیطارانه دارد. خیلیها انسان را یک حیوان ناطق میدانند اینکه میبینید در طیّ سال گاهی چندتا همایش بیماریهای مشترک بین انسان و دام دارند همین است، منتها مقدار مصرف آن فرق میکند؛ اینها خیال میکنند انسان همان حیوان است، منتها مقدار مصرف این داروها فرق میکند. هرگز در طب این مسئله مطرح نیست که اگر کسی به نامحرم طمع کرده است، این مریض است؛ اینها را افسانه میدانند، فرمود: ﴿فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ [22]اگر کسی در نامحرم طمع کرده میگویند این شخص اصلاً مریض نیست؛ این یک طبّ مصطلح و یک بیطاری واقعی است، اگر کسی انسان را بشناسد طور دیگر فکر میکند. عقل میگوید بدن را روح تأمین میکند، تمام سوخت و سوز بدن را و همین غذایی که انسان مصرف میکند، این روحِ مدبّر و حکیم, حکیمانه تقسیم میکند؛ سهم ناخن را میدهد, سهم مو را میدهد, سهم استخوان را میدهد, سهم پلک چشم را میدهد, سهم مُژه چشم را میدهد. این روح مدبّر و حکیمی که ذات اقدس الهی آفرید همه را کاملاً توزیع میکند که سهم مو چقدر است, سهم ناخن چقدر است, سهم استخوان چقدر است, سهم خون چقدر است, سهم گوشت چقدر است, سهم پوست چقدر است, سهم نیروی دید چقدر است, سهم نیروی شنوایی چقدر است، همه اینها را این نفس حکیمانه تأمین میکند، البته در درونِ درون کسی هست که این را راهنمایی میکند. بنابراین عرف نیست، عقل میگوید که هاذیّت بدن, هویّت بدن و هستی بدن به وسیله نفس است و وقتی نفس یکی بود این بدن همان بدن است. ما هیچ تردیدی نداریم، ادبا آنها که خیلی در زمینه مجاز در کلمه یا مجاز در اِسناد خیلی تلاش و کوشش میکنند وقتی سؤال بکنی و بگویی آیا این دست جنابعالی همان دست چند سال قبل است؟ میخندد و میگوید این چه سؤالی است میکنی؟ معلوم است دست من است؛ از اینکه میخندد معلوم میشود هیچ تردیدی ندارد که بگوید این دست فعلی عین دست ده سال قبل است؛ یعنی حقیقت است نه مجاز در کلمه و نه مجاز در اِسناد.
پرسش: اگر دست کسی را متصل کردند به بدن شخص دیگری ؟
پاسخ: وقتی که متّصل شد، بله دست اوست؛ لذا هیچ تردیدی ندارند و میگویند با دست خود نوشت, با دست خود امضا کرد؛ اگر چکی را امضا میکنند نمیگویند با دست دیگری امضا کردی، میگویند با دست خودت امضا کردی که محکمه و دستگاه حقوقی هم میپذیرد.
تفاوت تفهیم معاد بر ارمیای نبی و ابراهیم خلیل(علیهما السلام) و علت آن
مطلب دیگر این است که وجود مبارک حضرت ابراهیم نخواست بفهمد و نخواست اطمینان پیدا کند که خدا مُرده را زنده میکند، خواست بگوید که من چگونه مُرده را زنده کنم؟ قرآن کریم این داستانها را که عاقلانه و حکیمانه و در اول سوره مبارکه «یس» خواندیم ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ﴾[23]این کتاب, حکیم است و حکیمانه این قصهها را نقل میکند، اینطور نیست که قصههایی که شبیه هم باشد را نقل کند. در سوره مبارکه «بقره» فرمود ما به این دو بزرگوار دو گونه معاد را تفهیم کردیم: یکی اینکه معاد را در خود شخص پیاده کردیم؛ یعنی خود آن شخص را «اماته» کردیم, یک; بعد از صد سال او را زنده کردیم, دو; تا او بفهمد که مردن و بیدار شدن یعنی چه. آیه 259 سوره مبارکه «بقره» این بود: ﴿أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها﴾ چگونه خدا اینها را زنده میکند؟ فرمود اینگونه زنده میکنیم ﴿فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ بعد فرمود فهمیدی؟ اینطور میمیرانیم و اینطور زنده میکنیم، این برای آن ﴿فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ بعد ﴿قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾[24]و مانند آن, این حیات و ممات را, احیا و «اماته» را در درون خود یافت. قصه حضرت ابراهیم فوق این است، نه حضرت ابراهیم میخواهد بفهمد که خدا چگونه مرده را زنده میکند، چون خودش استدلال کرده ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ﴾[25] نه حضرت ابراهیمی که از انبیای اولواالعزم است نظیر اِرمیاست[26] که احیا و «اماته» در درون خود او پیدا شود، از نحوه جواب خدا میفهمیم که سؤال حضرت ابراهیم چه بود. بسیاری از شماها با فقه آشنا هستید در آن احادیث از جواب امام(سلام الله علیه) معلوم میشود که سؤال زراره چه بود, سؤال «محمد بن مسلم» چه بود و از نحوه جواب معصوم ما پی به خصوصیت سؤالِ سائل میبریم، از نحوه جوابِ خدا پی میبریم که مقصود حضرت ابراهیم چه بود. خدا فرمود این کار را بکن, آن کار را بکن, هم «اماته» میکنی, هم احیا میکنی و به صدای تو میآیند، نه به صدای دیگران، این ذرّات را پراکنده کن، درهم بکوب، در ده کوه یا کمتر و بیشتر بگذار همین که صدا زدی میآیند. این کیفیت احیا و کیفیت پراکندهها را جمع کردن را به وجود مبارک حضرت ابراهیم آموخت؛ از نحوه جواب برمیآید که سؤال حضرت ابراهیم این نبود که تو چطوری زنده میکنی؟ مهمتر از آن در مورد «ارمیا» گذشت. اگر مردهای را زنده میکرد؛ نظیر کار حضرت عیسی، مهمتر از آن را که درباره «ارمیا» بود قبلاً بیان کرد؛ یعنی بعد از آیه 259 که قصه ارمیاست قصه حضرت ابراهیم شروع میشود ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی﴾.[27]
پرسش: میخواست به «عینالیقین» برسد؟
پاسخ: «عینالیقین» در آن بنده خدایی که «ارمیا» بود به «عینالیقین» رسید، وجود مبارک ابراهیم بالاتر از جناب «اِرمیا» بود که به «عینالیقین» و «حقّالیقین» رسید؛ او مُرد و زنده شد، این «اماته» کرد و احیا کرد؛ این کار وجود مبارک حضرت ابراهیم بود. بنابراین عینیّت و مثلیّت و اینها به هاذیّت نفس وابسته است و وجود مبارک حضرت ابراهیم در آن مقطع زندگی میکرد.
بررسی چگونگی موجود شدن اشیا با امر به «کُن»
حالا مطلب بعدی آن است که فرمود شأن خدا ـ این «امر»[28] یعنی شأن که جمع آن امور است نه اوامر ـ این است که با اراده کار میکند. در بیانات نورانی حضرت امیر در بحث دیروز گذشت این بود که نه اینکه خدا به موجودی بفرماید «کُن» او شود «یکون»؛ «کُن»ی در کار نیست، لفظی در کار نیست. فرمود: «إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ»[29] حرفِ خدا کار خداست، نه اینکه خدا میفرماید «کُن» تا ما بگوییم این خطاب, فرع مخاطب است یا مخاطب, فرع خطاب است، این برای توجیهات ابتدایی است «کُن» در کار نیست «إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» فرمود: «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ» کلمه نیست, لفظ نیست تا جایی کسی آن را بشنود, صدایی, آهنگی, نوایی و اینها را تولید کند نیست «إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ»؛ همین که اراده کرد تا یافت شود، یافت میشود؛ مثل اینکه ما اگر اراده کردیم یک قطره آب یا دریایی یا نهری یا بحری در ذهن ما ایجاد شود، میشود. با اراده ما کار میکنیم، نه اینکه به آن نهر یا بحر بگوییم «کُن» او شود «یکون».
پرسش: استاد از نظر مقوله لفظ درست است اما ﴿أَنْ یَقُولَ﴾ چطور؟
پاسخ: ﴿أَنْ یَقُولَ﴾؛ یعنی همین «یُظهر قوله فعله»، وقتی وجود مبارک حضرت امیر که قرآن ناطق است میفرماید: «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» این «إنّما یقول»؛ یعنی «یفعل»، اراده کرد که انجام دهد یعنی «فَعَل»، «إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» این بیان صریح حضرت است در نهجالبلاغه است.
تفهیم توانمندی خلیفه الهی و وظیفه او به وسیله احیای مردگان
پرسش: خدا حکیم، قرآن حکیم، ابراهیم حکیم، نقل این قصه فلسفه اش چیست؟
پاسخ: برای اینکه بفهماند خلیفه خدا، کار «مستخلفعنه» را میکند. گاهی احیای «موتا» به دست مسیح(سلام الله علیه) ظهور میکند, گاهی به دست خلیل ظهور میکند؛ خلیفه آن است که دو کار را داشته باشد: یکی اینکه همه اوصافی که «مستخلفعنه» به او داده است حفظ کند, یک; یکی اینکه حوزه استخلافی خود را هم بشناسد و مشکلات آنها را حل کند, دو; یعنی هم ارتباط تنگاتنگ با «مستخلفعنه»؛ یعنی «الله» داشته باشد که از آنجا فیض بگیرد, هم ارتباط تنگاتنگ با «مستخلفعلیهم» داشته باشد که مشکلات اینها را برطرف کند و بداند اینها چه کاره هستند که این میشود «خلیفةالله». وجود مبارک حضرت ابراهیم که از انبیای اولواالعزم بود، سایر انبیا هم همچنین و امروز وجود مبارک ولیّ عصر(عج) همین است هیچ فرقی بین آن حضرت با ذوات کامل انبیای قبلی نیست حالا آنها مسئله نبوّت و رسالت بود, اینجا مسئله امامت است؛ امروز وجود مبارک ولیّ عصر(عج) همین قدرت را دارد و همین دو عنصر محوری را دارد؛ هم با «مستخلفعنه» خود ارتباط کامل دارد که هر چه را خدا به او داد حفظ میکند و هم با «مستخلفعلیهم» ارتباط دارد که هر چه نیاز مردم شرق و غرب است میفهمد و انجام میدهد. اینها میخواهند کار خلیفةاللهی انجام دهند، اگر یک وقت کار خلیفةاللهی انجام دادند؛ نظیر حضرت عیسی که ﴿أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[30] همین کار را وجود مبارک حضرت ابراهیم کرده, همین کار را وجود مبارک انبیای دیگر در مقاطع گوناگون انجام میدهند.
ظهور توحید در همهٴ عالم و غفلت ما از آن[31]
مشکل اساسی ما این است که ما غرق در توحیدیم؛ ولی غافل هستیم. این کتاب ما را محفوف به توحید میداند، متأسفانه ما غافل هستیم؛ کور معنایش همین است، کور که حقیقت شرعیه ندارد، کسی نمیبیند کور است. در سوره مبارکه «حدید» فرمود: ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾؛[32] هر جا باشید با شماست، ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾،[33] بالاتر از همه آنها در سوره «انفال» فرمود: ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾،[34] رهبری ما را هم در پایان سوره مبارکه «یس» دارد ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛ یعنی ما ملکوتی داریم, این جبهه ملکوتی ما زمام آن به دست اوست و همسایه ما هم که است ﴿هُوَ مَعَکُمْ﴾, ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ هم که هست, در درونِ درون ما حضور دارد.
«اگر دل ز یاد تو غافل نشیند ٭٭٭ خدنگ بلا بر دلِ دل نشیند»
در درون دل ما هم که او حضور دارد و افسار ما هم که به دست اوست ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ اما معذلک ما غافل هستیم این چه کوری است این چه کری است؟! ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ﴾[35] این چه خطری است؟! واقعاً خطر است، الآن ما غرق در توحیدیم، جای خالی نیست؛ اما ما هیچجا او را نمیبینیم، این است که بد کسی را میخواهیم و این خاطراتی که در قلب ما هست از همینجاست؛ خدای ناکرده بد کسی را میخواهیم, عیب کسی را میخواهیم, نقص کسی را میخواهیم, خودمان را میخواهیم که جلو بیفتیم، همه اینها بر خلاف رضای اوست. اینکه میخواهیم جلو بیفتیم و دیگری عقب بیفتد، ما مطرح شویم و دیگری مطرح نشود این نشانه ندیدن اوست، چون او برای ما جای خالی نگذاشت؛ همه جا گفت من هستم، این ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ که میگوید هر جا باشی من هستم ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ که است, ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ که است.
فطرت آینهٴ نشاندهنده توحید و غبارآلود شدن آن با گناه
پرسش: این ظلمات شدید از کجا پیدا میشود؟
پاسخ: همان گناه، این « رِیْن » در تعبیرات قرآن کریم هست ﴿کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾[36] «رِیْن» یعنی چرک، بد گفتن, بد خواستن, غیبت کردن, تهمت زدن, «حُبُ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ»[37] من باید بالا بنشینم و مانند آن واقعاً چرک است, واقعاً غبار است؛ اینکه قرآن کریم فرمود: ﴿کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾ «رِیْن» یعنی چرک, خدا به ما آینه شفاف داد و آینه نشان میدهد؛ منتها ما دو کار کردیم: یا «مانعةالجمع» یا «مانعةالخلو»; یا این آینه را غبارآلود کردیم و نگذاشتیم که حق در آن منعکس شود یا نه, این غبار را روی آینه روا نداشتیم، اما این آینه را به جای اینکه به طرف شمس و قمر داشته باشیم بردیم در باغوحش نزد گرگ و گراز، این آینهای که آدم برود در باغ وحش و تماشا کند به طرف این گرگ و گراز بگیرد، این گرگ و گراز را نشان میدهد، جای دیگر را که نشان نمیدهد. انبیا آمدند به ما گفتند این آینه را به طرف شمس و قمر نگه بدار, بالا نگه بدار تا آن آفتاب و نور در آن بتابد، چرا باغ وحش میروی که گرگ را به شما نشان بدهد؟! ما مشکلمان یا این است یا آن یا هر دو; او که به ما این فطرت را داد واقعاً آینه داد، این شفاف است؛ منتها حالا ما باید بدانیم که به کدام طرف نگه بداریم، هم سعی کنیم که غبارآلود نشود و هم ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾[38] اینکه هست.
جایگاه نداشتن بد خواستن دیگران با تفکّر توحیدی
اگر ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾ هست هیچ ارزشی ندارد که حالا من جلو بیفتم یا او جلو بیفتد یا ـ خدای ناکرده ـ بد کسی را بخواهیم. این تعبیراتی که ائمه(علیهم السلام) فرمود: «یَا کَرِیمُ اغْفِرْ لِمَنْ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ»[39]یا این دعاهای نورانی ماه مبارک رمضان «اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ» این «کُلَّ»؛ یعنی همین که کسی بد کسی را نخواهد، مگر همه مسلمان هستند؟ مگر همه شیعه هستند؟ «اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ »[40] همین است. آن سِعه صدر, آن عظمت و آن جلالی که اهل بیت به ما آموختند این باعث میشود حداقل درون ما غبارآلود نشود, یک; بعد بدانیم آینه را به کدام طرف نگه بداریم, دو; فرمود هر کدام شما ملکوتی دارید، اینچنین نیست که ما بیملکوت باشیم؛ فرمود ملکوت دارید, یک; ملکوت شما به دست خداست, دو; از این بهتر و شیرینتر؟! ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾.
[1]نحل/سوره16، آیه74.
[2]قیامه/سوره75، آیه3.
[3]مریم/سوره19، آیه67.
[4]توبه/سوره9، آیه67.
[5]حشر/سوره59، آیه19.
[6]مریم/سوره19، آیه66.
[7]مریم/سوره19، آیه67.
[8]مریم/سوره19، آیه9.
[9]اسراء/سوره17، آیه48.
[10]اسراء/سوره17، آیه50.
[11]فصلت/سوره41، آیه11.
[12]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص183، ط اسلامی.
[13] نهج البلاغه، ص186.
[14]التوحید، الشیخ الصدوق، ص35.
[15]بقره/سوره2، آیه20.
[16]نساء/سوره4، آیه56.
[17]مائده/سوره5، آیه33.
[18]آل عمران/سوره3، آیه194.
[19]انعام/سوره6، آیه93.
[20]سبا/سوره34، آیه14.
[21]همزه/سوره104، آیه6.
[22] احزاب/سوره33، آیه33.
[23]یس/سوره36، آیه1.
[24]بقره/سوره2، آیه259.
[25]بقره/سوره2، آیه258.
[26]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج2، ص378.
[27]بقره/سوره2، آیه260.
[28]یس/سوره36، آیه82.
[29]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص82.
[30]آل عمران/سوره3، آیه42.
[32]حدید/سوره57، آیه4.
[33]ق/سوره50، آیه16.
[34]انفال/سوره8، آیه24.
[35]بقره/سوره2، آیه18.
[36]مطففین/سوره83، آیه14.
[37]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص131، ط اسلامی.
[38]بقره/سوره2، آیه115.
[39]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج4، ص451.
[40]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج95، ص120.
- علت نهی از مَثل زدن و شبیه آوردن برای خدا؛
- فرق ذات اقدس الهی با ممکنات در نحوه اجلال و تکریم؛
- پاسخ خدای سبحان به مشکل فعلی منکر معاد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ (78) قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ (79) الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیمُ (81) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (83)﴾
علت نهی از مَثل زدن و شبیه آوردن برای خدا
بعد از تبیین مقام الوهیّت پروردگار به اینکه خدای سبحان حقیقتی است که نه ذاتش شبیه و شریک دارد و نه وصفش شبیه و شریک دارد و نه فعلش شبیه و شریک دارد، اصل کلی را به ما آموخت و فرمود: ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ﴾[1] اگر خدای سبحان ـ معاذ الله ـ در یکی از این امور سهگانه شریک و شبیهی میداشت جا برای مَثل زدن و شبیه آوردن و مانند آن بود؛ ولی وقتی در هیچ جهتی از این جهات سهگانه شریک و شبیه ندارد، جا برای مَثل زدن نیست ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ﴾؛ لذا آنچه در این سوره آمده است که ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ این را نهی کرده و مَنهی شمرده و ابطال کرده و آنچه در سوره مبارکه «مریم» آمده ﴿وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا﴾ که این هم یک نحو مَثلی است در سوره «مریم» آیه 66 که آن را هم نهی کرده است. در سوره مبارکه «قیامت» هم که فرمود: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ﴾[2] آن را هم نهی کرده که شما شبیه و شریکی برای خدا ندارید، آن وقت چگونه میتوانید مَثل ذکر کنید.
فرق ذات اقدس الهی با ممکنات در نحوه اجلال و تکریم
مطلب دیگر آن است که موجودهای دیگر را اگر ما بخواهیم ستایش کنیم, اِجلال و تکریم نسبت به آنها اِعمال کنیم، آنها را با وصفی که دارند اکرام میکنیم و آنها را با فعلی که انجام میدهند اجلال میکنیم؛ ولی درباره ذات اقدس الهی خدا را نباید با وصفِ او اجلال کرد و با فعل او اکرام کرد، بلکه وصف خدا جلال و شکوه خود را از ذات میگیرد، فعل خدا جمال و جلالش را از ذات میگیرد، آن ذات حقیقت ازلی و ابدی و نامتناهی است. هر وصفی یا هر فعلی که تصوّر شود و در جهان محقّق شود متّکی به آن ذات است. بنابراین فرق اساسی ذات اقدس الهی با «ماسوی» این است که در موجودات امکانی ما اگر خواستیم چیزی را وصف کنیم اجلال و تکریمی نسبت به او روا داریم او را با وصفی از اوصاف میستاییم یا با فعلی از افعال گرامی میداریم؛ ولی درباره ذات اقدس الهی کمالِ وصف در آن است که به ذات خدا متّکی است و کمال آن فعل در این است که به ذات خدا متّکی است، چون همه اینها اگر ابدی و ازلی باشند ابدی و ازلیِ بالعرض هستند و به ذات اقدس الهی که ازلی و ابدی بالذّات است تکیه میکند، البته صفاتی که عین ذات است حکم خود ذات را دارد؛ لذا یک اصل کلی را قرآن کریم بعد از تبیین آن عناصر محوری توحید بیان کرد، فرمود: ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ﴾؛ لذا در اینجا هم با تعجّب ذکر میکند که فرمود انسانی که از نطفه خلق شده حالا برای خدا مَثل میزند. پس
ذکری بودن «الف و لام» در ﴿الْإِنْسانُ﴾
اما این ﴿الْإِنْسانُ﴾ که ﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ﴾ است این نظیر ﴿الْإِنْسانُ﴾ی است که در سوره «مریم»[3] و «قیامت» است که الف و لام آن عهد است، چون همه انسانها که چنین مَثلی ندارند، اما اگر گفته شود که انسان را ما از نطفه خلق کردیم این «انسان» الف و لام آن میتواند «استغراق» باشد دیگر الف و لام جنس و الف و لام عهد ذکری و ذهنی و اینها نیست؛ هر انسانی بالأخره از نطفه خلق شده است، میماند جریان حضرت عیسی که آن را جداگانه استثنا فرمود. پس ﴿الْإِنْسانُ﴾ که در قرآن کریم هست یا مطلق انسان است که جنس است و الف و لام آن استغراق است؛ نظیر اینکه فرمود ما انسان را از خاک خلق کردیم و مانند آن و اما این الف و لام در ﴿الْإِنْسانُ﴾ که در سوره «مریم» است, در سوره «یس» است, در سوره «قیامت» است ناظر به همان شخصی است که معاد را استبعاد داشت یا انکار میکرد و به صورت ضربالمثل میگفت: ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾ این الف و لامش الف و لام «استغراق» و جنس نیست، چون همه انسانها که چنین حرفی نمیزنند؛ موحّدان, انبیا, اولیا, مؤمنان که چنین حرفی نمیزنند.
پاسخ خدای سبحان به مشکل فعلی منکر معاد
﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ ٭ وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ﴾؛ این شخص مشکل فعلی دارد نه مشکل فاعلی, میگوید این کار محال است؛ یعنی موجودی که از بین رفته دیگر قابل حیات نیست، آنگاه ذات اقدس الهی دو جواب میدهد: یکی اینکه شما که هیچ چیز نبودید و خدا شما را آفرید، چرا خودتان را فراموش کردید؟ شما مشکل فعلی دارید, یک; گذشته از این, دلیل شما و حرف شما حداکثر استبعاد است، این استبعاد ناظر به فاعلهای متعارف و عادی است نسبت به ذات اقدس الهی این کار بعید نیست، او خالق جمیع اشیاست و برای او یکسان است. بنابراین آن محور اصلی استبعاد این شخص راجع به خود فعل بود؛ لذا پاسخی که خدا میدهد این است که میفرماید او خودش را فراموش کرده است؛ یعنی خلقت خودش را فراموش کرده که فعل نیست، نه اینکه خالق خود را فراموش کرده است. یک وقت است از سنخ ﴿نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾[4] است, یک; ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾[5] است, دو; از آن قبیل نیست، این فعل خودش را فراموش کرده، چون خودش ﴿لَمْ یَکُ شَیْئاً﴾ بود. در سوره مبارکه «مریم» بعد از اینکه ﴿وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا﴾[6] فرمود: ﴿أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً﴾[7] که «کان», «کان» تامّه است؛ شیئی نبود، نه اینکه منصوب باشد تا خبر باشد. درباره حضرت زکریا فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾؛[8] یعنی «لیس» تامّه بود و «کان» تامّه وجود نداشت؛ اصلاً هستی نبود، چگونه شما خودتان را فراموش کردید؟! اگر خودش و خلقت خودش را فراموش نمیکرد، این استبعاد را روا نمیداشت. در خصوص این مسئله, گذشته از اینکه خودش را فراموش کرده این کار سابقه دارد و خودش «لاشیء» بود بعد «شیء» شد، نسبت به ذات اقدس الهی این کار «علیالسوی» و آسان هم است. فرمود: ﴿وَ نَسِیَ خَلْقَهُ﴾ اینجا سخن از نسیان خالق نیست، سخن از نسیان خلق است.
سُستی و سختی کار منشأ استبعاد منکر معاد و پاسخ آن
فرمود: ﴿قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾؛ این شبهه گاهی در اثر سُستی است گاهی در اثر سختی است. شبهه در اثر سستی همین است که میگویند این عظام که پودر شده, نرم شده این را چه کسی میتواند دوباره زنده کند؟! در سوره مبارکه «اسراء» میفرماید چه سخت باشد و چه سست باشد نزد ذات اقدس الهی یکسان است، فرمود: ﴿انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطیعُونَ سَبیلاً ٭ وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً﴾[9] ـ «رُفات» همین پودرشده و نرمشده و سُستشده است ـ ﴿أ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدیداً﴾ پاسخی که ذات اقدس الهی میدهد این است که میفرماید چه سُست و چه سخت برای خدا یکسان است ﴿قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدیداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فی صُدُورِکُمْ﴾[10]سِفت و سُست, سخت و سُست نزد خدا یکسان است، حالا بر فرض شما آهن و سنگ بشوید در برابر کسی که با اراده کار میکند نه با ابزار, کار یکسان است. بنابراین سستی یا سختی, سستی یا سفتی اینها هیچکدام اثر ندارد، چه رَمیم و رُفات بشوید, چه حدید و حجر باشید ﴿قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدیداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فی صُدُورِکُمْ﴾ یک فلزّ دیگری که از آهن سختتر باشد، چون اینها در برابر اراده ذات اقدس الهی تابع محض هستند کلّ نظام هستی نسبت به اراده الهی طائع است ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾[11] اینها مطیع و طائع هستند, با طوع و رغبت, اراده الهی را امتثال میکنند. بنابراین فرض ندارد چیزی سفت باشد یا چیزی سست باشد، این از آن جهت فرقی ندارد؛ لذا فرمود «رَمیم» بودن اثر ندارد، ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ﴾ آن کسی که اوّلین بار آفرید هم او میتواند خلق کند، الآن که ذرّاتش پراکنده است و ذات اقدس الهی ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است.
پرسش: با توجه به حدیث معروفِ «أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ»[12] و با توجه به اختلاف اسباب ؟
پاسخ: یکی از مهمترین اسبابش همان اراده الهی است؛ در بیان نورانی حضرت امیر و بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) است، بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه[13] است و بیان نورانی امام رضا در توحید[14] مرحوم صدوق است که «کُلُ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛ یعنی هر چیزی که هستیِ او عین ذات او نیست این معلول است و ذات اقدس الهی علّت است «أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ» همه سر جایش محفوظ است و زِمام اسباب هم به دست ذات اقدس الهی است که ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾[15] است با اراده کار میکند, با سبب کار میکند, بیاراده و بیسبب کار نمیکند.
تبیین چگونگی ارتباط بین تبدیل پوست و چشیدن عذاب
مهم آن است که برای خود ما روشن شود هر عضوی, پوست, گوشت, استخوان, هیچ هویّتی ندارند مگر اینکه به بدن کسی مرتبط باشند، مادامی که به بدن شخص مرتبط هستند میشود دست و پا، وقتی به بدن مرتبط نباشد میشود «لَحم» و «عَظم»، دیگر عضو کسی نیست. در سوره مبارکه «نساء» آنجا فرمود که این دوزخیان وقتی در جهنم پوستشان سوخت خدا پوست دیگر میرویاند تا اینها عذاب را بچشند نه پوست جدید ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾؛[16]این پوست غیر از آن پوست است؛ ولی این شخص عین همان شخص است. ما نمیخواهیم پوست را عذاب کنیم، ما میخواهیم شخص عذاب بچشد ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ پوست بعدی که تازه رویید غیر از پوست قبلی است؛ ولی پوست, عذاب نمیچشد خود این شخص عذاب میچشد. چندین بار گناه کرده دستش در طیّ این سالیان متمادی کاملاً عوض شده؛ ولی گناهکار همان شخص بود، الآن همان شخص را خدا عذاب میکند.
پرسش: مگر بدون تجزیه پوست هم خدا می تواند عذاب کند؟
پاسخ: زیرا لامسه در پوست قویتر است و اگر پوست از بین رفت نیروی لمس کمتر میشود و عذاب کمتر احساس میشود؛ لذا فرمود پوست، چون لامسه در پوستظهور بیشتری دارد و این کار را کردیم ﴿لِیَذُوقُوا الْعَذابَ﴾، پس فعل ممکن است، مضافاً به اینکه ذات اقدس الهی ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ است قدرت الهی را هم در دو مثال ذکر فرمود که یکی از درخت «اخضر», «نار» بیرون آوردن و یکی اینکه خالق «سماوات» و «أرض» باشد. بنابراین ﴿مِثْلَهُمْ﴾ ضمیر به خود اشخاص برمیگردد که از نظر بدن, مثل است؛ ولی از نظر هویّت بدنی، شخصی و جوهر شخص, عین اوست نه مثل او.
سرّ مجاز نبودن احیای پوست و استخوان در قیامت
پرسش: استاد ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ این «انشای اول مرة» که به این مثل تعلق نگرفته.
پاسخ: شخص یعنی این «عظام», این «عظام» عینیّت و هویّت آن به این است که در بدن زید قرار بگیرد. این «عظم»ی که در بدن زید هست، عین «عظم»ی است که چند سال قبل بود. این شخص استخوان پوسیده را آورده گفته چه کسی این را زنده میکند؟ همین این را؟! پاسخ شنیده همین را بعینه خدا زنده میکند، عینیّت این «عظم», عینیّت این «جلد» و پوست به این است که به زید ارتباط پیدا کند که جزء بدن زید شود. همانطوری که در دنیا با اینکه حداقل هفت بار یا هشت بار برای سالمندان ده بار تمام ذرّات بدن عوض میشود؛ ولی این دست عین همان دست دوران کودکی است، خالی اگر روی دستش باشد میگوید این خال همان خال دوران کودکی است، در حالی که چندین بار عوض شده است، عینیّت و هویّت و هاذیّت عضو به این است که به بدن برسد؛ همانطور که در دنیا همینطور است، تشبیه نیست. در تشبیه، کسی که شب مهتاب در کنار یک نهر روانی که با شیب ملایم حرکت میکند وقتی یک ساعت مینشیند خیال میکند عکس این ماه یک ساعت در این آب منعکس بوده است، در حالی که دهها بار این عکس عوض شد این آب که میرود و آب دیگر میآید مثل آن است که آینه قبلی رفته و آینه بعدی آمده است، لحظهبهلحظه این آینهها عوض میشوند, لحظهبهلحظه این عکس عوض میشود آن وقت خیال میکنیم همان عکس یک ساعت قبل است؛ اگر کسی کنار چنین نهری که با شیب روان است نشسته است، عکس ماه و عکس اختر برقرار ببیند این به جهت توهم و تخیّل اوست؛ ولی در جریان بدن واقعاً همین دستِ فعلی, عین دست قبلی است، چون هستی و هویّت و هاذیّت عضو به این است که برای بدن باشد؛ هر طوری که در دنیا بود، ما در دنیا که مجاز نمیگوییم, میگوییم این دست همان دست سی سال قبل و بیست سال قبل است و نمیگوییم عوض شده است و مجاز هم نمیگوییم؛ سرّش آن است که معیار هویّت و هاذیّت و شخصیت عضو به این است که به این نفس زید ارتباط پیدا کند، در معاد هم همینطور است؛ لذا اگر تعبیر «مِثل» شده؛ نظیر آنچه در سوره «یس» و سوره «واقعه» است یا ﴿غَیْرَ﴾ شده که در سوره «نساء» است ﴿بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ این به لحاظ اینکه خود این عضوها و اجزا را با هم میسنجیم، بله اینها مِثل و غیر هستند و امثال ذلک، اما وقتی در ارتباط با هاذیّت نفس و بدن میسنجیم این عین اوست غیر او نیست. ما هیچ تردیدی نداریم که این دست فعلی ما همان دست بیست سال قبل است، این مجاز نیست؛ نه مجاز لغوی است و نه مجاز عقلی، نه مجاز در اِسناد است و نه مجاز در کلمه.
مطابق بودن گناهان روحی با عذابهای آن
پرسش: حضرت استاد ببخشید! آیا در قیامت روح انسان ها فقط به واسطه جسم عذاب می بینند یا خود روح جداگانه عذاب می شود؟
پاسخ: اگر کسی گناهان روحی هم داشته باشد، گناهان روحی هم دارد؛ مثلاً کسی آبروی دیگری را برده، این شخص گذشته از اینکه سوخت و سوز بدنی دارد ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ﴾[17]یا ﴿وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾[18] اینکه فرمود «خزی» و رسوایی دارد برای کسانی که آبروی دیگران را بردند یا برای کسی که ﴿عَذابَ الْهُونِ﴾[19] «هون»؛ یعنی سستی و بیآبرویی و ذلّت و اینها, آنها که در صدد ذلیل کردن و خوار کردن دیگران بودند درباره آنها فرمود عذاب «مُهین»[20] دارد, یک; عذاب «هون» دارد, دو; «خزی» دارد, سه; اینها عذابهای روحی است که دامنگیر کسانی است که آبروی دیگری را بردند یا دیگران را رسوا کردند و آنجا که فرمود: ﴿نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ﴾[21] ناظر به همان عذابهای روحی است، آتشی است که ـ معاذ الله ـ از دل سر میزند، آن آتش غیر از این آتشی است که پوست را میسوزاند؛ این آتشی که پوست را میسوزاند برای گناهان ظاهری است، آن آتشی که ﴿نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ﴾ برای عقیده بد است, اوصاف بد است, آبروریزی بد است که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا» مربوط به آن است.
ناتوانی دست یابی طبیب جسم بر بیماری روحی
پرسش: این بدنی که بعد از سی سال عوض می شود در عرف می گویند همان است اما عقل و پزشکان این را نمی گویند.
پاسخ: عقل نه, عقل میگوید این همان است. پزشک از آن جهت که روح را تجربه نکرده است او حرف طبیبانه میزند؛ ولی فکر بیطارانه دارد. خیلیها انسان را یک حیوان ناطق میدانند اینکه میبینید در طیّ سال گاهی چندتا همایش بیماریهای مشترک بین انسان و دام دارند همین است، منتها مقدار مصرف آن فرق میکند؛ اینها خیال میکنند انسان همان حیوان است، منتها مقدار مصرف این داروها فرق میکند. هرگز در طب این مسئله مطرح نیست که اگر کسی به نامحرم طمع کرده است، این مریض است؛ اینها را افسانه میدانند، فرمود: ﴿فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ [22]اگر کسی در نامحرم طمع کرده میگویند این شخص اصلاً مریض نیست؛ این یک طبّ مصطلح و یک بیطاری واقعی است، اگر کسی انسان را بشناسد طور دیگر فکر میکند. عقل میگوید بدن را روح تأمین میکند، تمام سوخت و سوز بدن را و همین غذایی که انسان مصرف میکند، این روحِ مدبّر و حکیم, حکیمانه تقسیم میکند؛ سهم ناخن را میدهد, سهم مو را میدهد, سهم استخوان را میدهد, سهم پلک چشم را میدهد, سهم مُژه چشم را میدهد. این روح مدبّر و حکیمی که ذات اقدس الهی آفرید همه را کاملاً توزیع میکند که سهم مو چقدر است, سهم ناخن چقدر است, سهم استخوان چقدر است, سهم خون چقدر است, سهم گوشت چقدر است, سهم پوست چقدر است, سهم نیروی دید چقدر است, سهم نیروی شنوایی چقدر است، همه اینها را این نفس حکیمانه تأمین میکند، البته در درونِ درون کسی هست که این را راهنمایی میکند. بنابراین عرف نیست، عقل میگوید که هاذیّت بدن, هویّت بدن و هستی بدن به وسیله نفس است و وقتی نفس یکی بود این بدن همان بدن است. ما هیچ تردیدی نداریم، ادبا آنها که خیلی در زمینه مجاز در کلمه یا مجاز در اِسناد خیلی تلاش و کوشش میکنند وقتی سؤال بکنی و بگویی آیا این دست جنابعالی همان دست چند سال قبل است؟ میخندد و میگوید این چه سؤالی است میکنی؟ معلوم است دست من است؛ از اینکه میخندد معلوم میشود هیچ تردیدی ندارد که بگوید این دست فعلی عین دست ده سال قبل است؛ یعنی حقیقت است نه مجاز در کلمه و نه مجاز در اِسناد.
پرسش: اگر دست کسی را متصل کردند به بدن شخص دیگری ؟
پاسخ: وقتی که متّصل شد، بله دست اوست؛ لذا هیچ تردیدی ندارند و میگویند با دست خود نوشت, با دست خود امضا کرد؛ اگر چکی را امضا میکنند نمیگویند با دست دیگری امضا کردی، میگویند با دست خودت امضا کردی که محکمه و دستگاه حقوقی هم میپذیرد.
تفاوت تفهیم معاد بر ارمیای نبی و ابراهیم خلیل(علیهما السلام) و علت آن
مطلب دیگر این است که وجود مبارک حضرت ابراهیم نخواست بفهمد و نخواست اطمینان پیدا کند که خدا مُرده را زنده میکند، خواست بگوید که من چگونه مُرده را زنده کنم؟ قرآن کریم این داستانها را که عاقلانه و حکیمانه و در اول سوره مبارکه «یس» خواندیم ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ﴾[23]این کتاب, حکیم است و حکیمانه این قصهها را نقل میکند، اینطور نیست که قصههایی که شبیه هم باشد را نقل کند. در سوره مبارکه «بقره» فرمود ما به این دو بزرگوار دو گونه معاد را تفهیم کردیم: یکی اینکه معاد را در خود شخص پیاده کردیم؛ یعنی خود آن شخص را «اماته» کردیم, یک; بعد از صد سال او را زنده کردیم, دو; تا او بفهمد که مردن و بیدار شدن یعنی چه. آیه 259 سوره مبارکه «بقره» این بود: ﴿أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها﴾ چگونه خدا اینها را زنده میکند؟ فرمود اینگونه زنده میکنیم ﴿فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ بعد فرمود فهمیدی؟ اینطور میمیرانیم و اینطور زنده میکنیم، این برای آن ﴿فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ بعد ﴿قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾[24]و مانند آن, این حیات و ممات را, احیا و «اماته» را در درون خود یافت. قصه حضرت ابراهیم فوق این است، نه حضرت ابراهیم میخواهد بفهمد که خدا چگونه مرده را زنده میکند، چون خودش استدلال کرده ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ﴾[25] نه حضرت ابراهیمی که از انبیای اولواالعزم است نظیر اِرمیاست[26] که احیا و «اماته» در درون خود او پیدا شود، از نحوه جواب خدا میفهمیم که سؤال حضرت ابراهیم چه بود. بسیاری از شماها با فقه آشنا هستید در آن احادیث از جواب امام(سلام الله علیه) معلوم میشود که سؤال زراره چه بود, سؤال «محمد بن مسلم» چه بود و از نحوه جواب معصوم ما پی به خصوصیت سؤالِ سائل میبریم، از نحوه جوابِ خدا پی میبریم که مقصود حضرت ابراهیم چه بود. خدا فرمود این کار را بکن, آن کار را بکن, هم «اماته» میکنی, هم احیا میکنی و به صدای تو میآیند، نه به صدای دیگران، این ذرّات را پراکنده کن، درهم بکوب، در ده کوه یا کمتر و بیشتر بگذار همین که صدا زدی میآیند. این کیفیت احیا و کیفیت پراکندهها را جمع کردن را به وجود مبارک حضرت ابراهیم آموخت؛ از نحوه جواب برمیآید که سؤال حضرت ابراهیم این نبود که تو چطوری زنده میکنی؟ مهمتر از آن در مورد «ارمیا» گذشت. اگر مردهای را زنده میکرد؛ نظیر کار حضرت عیسی، مهمتر از آن را که درباره «ارمیا» بود قبلاً بیان کرد؛ یعنی بعد از آیه 259 که قصه ارمیاست قصه حضرت ابراهیم شروع میشود ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی﴾.[27]
پرسش: میخواست به «عینالیقین» برسد؟
پاسخ: «عینالیقین» در آن بنده خدایی که «ارمیا» بود به «عینالیقین» رسید، وجود مبارک ابراهیم بالاتر از جناب «اِرمیا» بود که به «عینالیقین» و «حقّالیقین» رسید؛ او مُرد و زنده شد، این «اماته» کرد و احیا کرد؛ این کار وجود مبارک حضرت ابراهیم بود. بنابراین عینیّت و مثلیّت و اینها به هاذیّت نفس وابسته است و وجود مبارک حضرت ابراهیم در آن مقطع زندگی میکرد.
بررسی چگونگی موجود شدن اشیا با امر به «کُن»
حالا مطلب بعدی آن است که فرمود شأن خدا ـ این «امر»[28] یعنی شأن که جمع آن امور است نه اوامر ـ این است که با اراده کار میکند. در بیانات نورانی حضرت امیر در بحث دیروز گذشت این بود که نه اینکه خدا به موجودی بفرماید «کُن» او شود «یکون»؛ «کُن»ی در کار نیست، لفظی در کار نیست. فرمود: «إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ»[29] حرفِ خدا کار خداست، نه اینکه خدا میفرماید «کُن» تا ما بگوییم این خطاب, فرع مخاطب است یا مخاطب, فرع خطاب است، این برای توجیهات ابتدایی است «کُن» در کار نیست «إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» فرمود: «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ» کلمه نیست, لفظ نیست تا جایی کسی آن را بشنود, صدایی, آهنگی, نوایی و اینها را تولید کند نیست «إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ»؛ همین که اراده کرد تا یافت شود، یافت میشود؛ مثل اینکه ما اگر اراده کردیم یک قطره آب یا دریایی یا نهری یا بحری در ذهن ما ایجاد شود، میشود. با اراده ما کار میکنیم، نه اینکه به آن نهر یا بحر بگوییم «کُن» او شود «یکون».
پرسش: استاد از نظر مقوله لفظ درست است اما ﴿أَنْ یَقُولَ﴾ چطور؟
پاسخ: ﴿أَنْ یَقُولَ﴾؛ یعنی همین «یُظهر قوله فعله»، وقتی وجود مبارک حضرت امیر که قرآن ناطق است میفرماید: «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» این «إنّما یقول»؛ یعنی «یفعل»، اراده کرد که انجام دهد یعنی «فَعَل»، «إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» این بیان صریح حضرت است در نهجالبلاغه است.
تفهیم توانمندی خلیفه الهی و وظیفه او به وسیله احیای مردگان
پرسش: خدا حکیم، قرآن حکیم، ابراهیم حکیم، نقل این قصه فلسفه اش چیست؟
پاسخ: برای اینکه بفهماند خلیفه خدا، کار «مستخلفعنه» را میکند. گاهی احیای «موتا» به دست مسیح(سلام الله علیه) ظهور میکند, گاهی به دست خلیل ظهور میکند؛ خلیفه آن است که دو کار را داشته باشد: یکی اینکه همه اوصافی که «مستخلفعنه» به او داده است حفظ کند, یک; یکی اینکه حوزه استخلافی خود را هم بشناسد و مشکلات آنها را حل کند, دو; یعنی هم ارتباط تنگاتنگ با «مستخلفعنه»؛ یعنی «الله» داشته باشد که از آنجا فیض بگیرد, هم ارتباط تنگاتنگ با «مستخلفعلیهم» داشته باشد که مشکلات اینها را برطرف کند و بداند اینها چه کاره هستند که این میشود «خلیفةالله». وجود مبارک حضرت ابراهیم که از انبیای اولواالعزم بود، سایر انبیا هم همچنین و امروز وجود مبارک ولیّ عصر(عج) همین است هیچ فرقی بین آن حضرت با ذوات کامل انبیای قبلی نیست حالا آنها مسئله نبوّت و رسالت بود, اینجا مسئله امامت است؛ امروز وجود مبارک ولیّ عصر(عج) همین قدرت را دارد و همین دو عنصر محوری را دارد؛ هم با «مستخلفعنه» خود ارتباط کامل دارد که هر چه را خدا به او داد حفظ میکند و هم با «مستخلفعلیهم» ارتباط دارد که هر چه نیاز مردم شرق و غرب است میفهمد و انجام میدهد. اینها میخواهند کار خلیفةاللهی انجام دهند، اگر یک وقت کار خلیفةاللهی انجام دادند؛ نظیر حضرت عیسی که ﴿أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[30] همین کار را وجود مبارک حضرت ابراهیم کرده, همین کار را وجود مبارک انبیای دیگر در مقاطع گوناگون انجام میدهند.
ظهور توحید در همهٴ عالم و غفلت ما از آن[31]
مشکل اساسی ما این است که ما غرق در توحیدیم؛ ولی غافل هستیم. این کتاب ما را محفوف به توحید میداند، متأسفانه ما غافل هستیم؛ کور معنایش همین است، کور که حقیقت شرعیه ندارد، کسی نمیبیند کور است. در سوره مبارکه «حدید» فرمود: ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾؛[32] هر جا باشید با شماست، ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾،[33] بالاتر از همه آنها در سوره «انفال» فرمود: ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾،[34] رهبری ما را هم در پایان سوره مبارکه «یس» دارد ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛ یعنی ما ملکوتی داریم, این جبهه ملکوتی ما زمام آن به دست اوست و همسایه ما هم که است ﴿هُوَ مَعَکُمْ﴾, ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ هم که هست, در درونِ درون ما حضور دارد.
«اگر دل ز یاد تو غافل نشیند ٭٭٭ خدنگ بلا بر دلِ دل نشیند»
در درون دل ما هم که او حضور دارد و افسار ما هم که به دست اوست ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ اما معذلک ما غافل هستیم این چه کوری است این چه کری است؟! ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ﴾[35] این چه خطری است؟! واقعاً خطر است، الآن ما غرق در توحیدیم، جای خالی نیست؛ اما ما هیچجا او را نمیبینیم، این است که بد کسی را میخواهیم و این خاطراتی که در قلب ما هست از همینجاست؛ خدای ناکرده بد کسی را میخواهیم, عیب کسی را میخواهیم, نقص کسی را میخواهیم, خودمان را میخواهیم که جلو بیفتیم، همه اینها بر خلاف رضای اوست. اینکه میخواهیم جلو بیفتیم و دیگری عقب بیفتد، ما مطرح شویم و دیگری مطرح نشود این نشانه ندیدن اوست، چون او برای ما جای خالی نگذاشت؛ همه جا گفت من هستم، این ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ که میگوید هر جا باشی من هستم ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ که است, ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ که است.
فطرت آینهٴ نشاندهنده توحید و غبارآلود شدن آن با گناه
پرسش: این ظلمات شدید از کجا پیدا میشود؟
پاسخ: همان گناه، این « رِیْن » در تعبیرات قرآن کریم هست ﴿کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾[36] «رِیْن» یعنی چرک، بد گفتن, بد خواستن, غیبت کردن, تهمت زدن, «حُبُ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ»[37] من باید بالا بنشینم و مانند آن واقعاً چرک است, واقعاً غبار است؛ اینکه قرآن کریم فرمود: ﴿کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾ «رِیْن» یعنی چرک, خدا به ما آینه شفاف داد و آینه نشان میدهد؛ منتها ما دو کار کردیم: یا «مانعةالجمع» یا «مانعةالخلو»; یا این آینه را غبارآلود کردیم و نگذاشتیم که حق در آن منعکس شود یا نه, این غبار را روی آینه روا نداشتیم، اما این آینه را به جای اینکه به طرف شمس و قمر داشته باشیم بردیم در باغوحش نزد گرگ و گراز، این آینهای که آدم برود در باغ وحش و تماشا کند به طرف این گرگ و گراز بگیرد، این گرگ و گراز را نشان میدهد، جای دیگر را که نشان نمیدهد. انبیا آمدند به ما گفتند این آینه را به طرف شمس و قمر نگه بدار, بالا نگه بدار تا آن آفتاب و نور در آن بتابد، چرا باغ وحش میروی که گرگ را به شما نشان بدهد؟! ما مشکلمان یا این است یا آن یا هر دو; او که به ما این فطرت را داد واقعاً آینه داد، این شفاف است؛ منتها حالا ما باید بدانیم که به کدام طرف نگه بداریم، هم سعی کنیم که غبارآلود نشود و هم ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾[38] اینکه هست.
جایگاه نداشتن بد خواستن دیگران با تفکّر توحیدی
اگر ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾ هست هیچ ارزشی ندارد که حالا من جلو بیفتم یا او جلو بیفتد یا ـ خدای ناکرده ـ بد کسی را بخواهیم. این تعبیراتی که ائمه(علیهم السلام) فرمود: «یَا کَرِیمُ اغْفِرْ لِمَنْ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ»[39]یا این دعاهای نورانی ماه مبارک رمضان «اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ» این «کُلَّ»؛ یعنی همین که کسی بد کسی را نخواهد، مگر همه مسلمان هستند؟ مگر همه شیعه هستند؟ «اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ »[40] همین است. آن سِعه صدر, آن عظمت و آن جلالی که اهل بیت به ما آموختند این باعث میشود حداقل درون ما غبارآلود نشود, یک; بعد بدانیم آینه را به کدام طرف نگه بداریم, دو; فرمود هر کدام شما ملکوتی دارید، اینچنین نیست که ما بیملکوت باشیم؛ فرمود ملکوت دارید, یک; ملکوت شما به دست خداست, دو; از این بهتر و شیرینتر؟! ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾.
[1]نحل/سوره16، آیه74.
[2]قیامه/سوره75، آیه3.
[3]مریم/سوره19، آیه67.
[4]توبه/سوره9، آیه67.
[5]حشر/سوره59، آیه19.
[6]مریم/سوره19، آیه66.
[7]مریم/سوره19، آیه67.
[8]مریم/سوره19، آیه9.
[9]اسراء/سوره17، آیه48.
[10]اسراء/سوره17، آیه50.
[11]فصلت/سوره41، آیه11.
[12]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص183، ط اسلامی.
[13] نهج البلاغه، ص186.
[14]التوحید، الشیخ الصدوق، ص35.
[15]بقره/سوره2، آیه20.
[16]نساء/سوره4، آیه56.
[17]مائده/سوره5، آیه33.
[18]آل عمران/سوره3، آیه194.
[19]انعام/سوره6، آیه93.
[20]سبا/سوره34، آیه14.
[21]همزه/سوره104، آیه6.
[22] احزاب/سوره33، آیه33.
[23]یس/سوره36، آیه1.
[24]بقره/سوره2، آیه259.
[25]بقره/سوره2، آیه258.
[26]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج2، ص378.
[27]بقره/سوره2، آیه260.
[28]یس/سوره36، آیه82.
[29]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص82.
[30]آل عمران/سوره3، آیه42.
[32]حدید/سوره57، آیه4.
[33]ق/سوره50، آیه16.
[34]انفال/سوره8، آیه24.
[35]بقره/سوره2، آیه18.
[36]مطففین/سوره83، آیه14.
[37]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص131، ط اسلامی.
[38]بقره/سوره2، آیه115.
[39]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج4، ص451.
[40]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج95، ص120.
تاکنون نظری ثبت نشده است