- 659
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 تا 6 سوره غافر، بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 6 سوره غافر، بخش اول"
- سرنوشت و سرشت انسان چگونه است؟
- آیاتی که معتزلی ها برای جبر به آنها استدلال کردند، به چه انگیزه ای است؟
- احادیث طینت به چه صورت است؟
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿حم (1) تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (2) غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقَابِ ذِی الطَّوْلِ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (3) مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَلاَ یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاَدِ (٤) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الأحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ عِقَابٍ (5) وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (6)﴾
بعضی از سؤالهایی که مربوط به پایان سوره مبارکه «زمر» بود، البته در خود این سوره مبارکه «غافر» حلّ خواهد شد؛ یکی از موارد این است که اگر کسی سؤال کند بالاخره سرنوشت و سرشت انسان چگونه است و اگر کسی کار خوبی را انجام داد، این خوبی از ناحیه اوست یا از ناحیه غیر است؟ اگر از ناحیه غیر است که بالاخره سر از جبر و مانند آن درمیآورد و همچنین اگر انسان به فراگیری علم و عمل صالح موفق شد، این نعمتی است برابر ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾ [1]که این هم سر از جبر و مانند آن درمیآورد. این سؤال را اگر انسان از خودش بکند و به درون خودش برود، براساس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[2] جواب را پیدا میکند. همه ما اینطوریم که اگر کاری را بخواهیم انجام دهیم، اول فکر میکنیم، مطالعه و بررسی میکنیم؛ اگر جبری در کار باشد این همه تلاش و کوشش برای فکر و مطالعه و بررسی برای چیست؟! این یک؛ بعد به سراغ مشورت میرویم، نظرات کارشناسان را بررسی میکنیم و میبینیم، با آن ها مشورت میکنیم و از نظر آنها مدد میگیریم، این دو؛ آرای آنها را جمعبندی میکنیم و به نتیجه بررسی شده میرسیم، این سه؛ ـ إن شاءالله ـ اگر نتیجه این کار خوب درآمد، بسیار خوشحال هستیم و خودمان را میستاییم و علاقه مند هستیم که دیگران ما را بستایند و از ما حقشناسی کنند، این چهار؛ اگر نتیجه کار بد درآمد، غمگین و محزون میشویم و خودمان را سرزنش میکنیم، البته دیگران هم ما را سرزنش میکنند، پنج؛ همه این سؤال ها را وقتی به درون خودمان ببریم، جواب میگیریم که ما مسئول و مختار هستیم؛ این در درون و نهان و نهاد همه ما هست و کسی یادمان نداد که خودمان را سرزنش کنیم، کسی یادمان نداد که مشورت کنیم، کسی یادمان نداد که فکر کنیم، پس معلوم میشود که ما مسئول هستیم! محور تصمیمگیریِ راه خوب و بد، درون انسان است؛ البته تفویض هم باطل است، اینطور نیست که انسان مستقل باشد، لکن جبر هم مستحیل است و جبر نه تنها بد است، بلکه محال است و مثل دو دوتا پنج تا می باشد، جبر واقع شدنی نیست، چه اینکه تفویض هم واقع شدنی نیست. بنابراین چون ما همه سؤالات را میخواهیم از بیرون جواب بگیریم، مشکل ما به آسانی حل نمیشود؛ اگر مقداری بر اساس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» با درون خود کار کنیم، میبینیم که واقعاً مسئول هستیم.
پرسش: این آیاتی که معتزلی ها برای جبر به آنها استدلال کردند، به چه انگیزه ای است؟
پاسخ: این آیات هیچ کدام شاهد بر جبری بودن نیستند، آیاتی مانند ﴿یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاء﴾ را آیات دیگر به خوبی تشرح می کند؛ این آیات انسان را مسئول میداند، اینکه انسان را مسئول میداند و میفرماید که ما انسان را زیر سؤال و جواب میبریم، اگر مجبور باشد که سؤال و عِقابی ندارد! خدایی که عادل است و عدل محض است، چگونه افرادی را مجبور به گناه میکند و بعد آنها را به جهنم میبرد!؟ اگر کسی آزاد نباشد، جهنم و سؤال و جواب برای چیست؟! بسیاری از آیات قرآن کریم درباره همین سؤال و جواب است و اگر سؤال و جواب هست معلوم میشود که انسان مسئول است. اگر ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا﴾، [3]بعد میفرماید که ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلینَ﴾، [4]همه انسانها مسئول هستند ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾. [5]اگر انسان مجبور باشد، از یک موجود مجبور که کسی بازخواست و سؤال نمیکند و از طرفی عدل الهی اجازه نمیدهد که انسان مجبور باشد به گناه و بعد هم گرفتار سوخت و سوز شود؛ این بحث در سوره مبارکه «انبیاء» که فرمود: ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُون﴾، [6]آن جا هم بحث شده است.
پرسش: مگر چه می شود، بالأخره خود خدا در قرآن به همه چیز امر کرده؟
پاسخ: نه، خدا مختار آفرید، خدا مجبور خلق نکرد و چیزی در برابر خدا نیست، از خداست؛ امّا خدا انسان را مختار آفرید، خدا انسان را مسئول آفرید ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾؛ [7]به مشیئت ما وابسته است، چون کمال در آزادی است. اگر کسی مجبور باشد به یک طرف و آن طرف خیر را انتخاب کرد، این دیگر کمالی نیست، چون او را بردند، نه اینکه رفت. انسان موردِ فعل نیست مصدر فعل است و اگر مصدر فعل است مسئول می باشد و کمال در مصدریت و آزادی اوست، اگر او آزاد نباشد چه کمالی است؟!
پرسش: بندگی که با آزادی نمی سازد؟
پاسخ: بندگی با استقلال نمیسازد و نه آزادی! انسان بنده است و آزاد است، فرمود: ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾، ﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾[8]این نمونه از آیات در قرآن موج میزند. بنابراین کمال انسان در آزادی اوست و اگر مجبور باشد، برای او چه کمالی است؟!
پرسش: احادیث طینت که می فرمایند مقتضای خلقت اینهاست، به چه صورت است؟
پاسخ: بله! آن طینت هم تأیید میکند و مقتضای خلقت هم فطرت است، نه اینکه مقتضای آن جبر باشد؛ یعنی ما انسان را ـ در بحثهای قبل هم داشتیم ـ به عنوان لوح نانوشته و ظرف خالی خلق نکردیم، انسان را با لوحی که پُر هست از «الهام» و «فجور» و «تقوا» خلق کردیم، با سرمایه خلق کردیم؛ منتها انسان باید بکوشد ـ چه در حوزه و چه در دانشگاه ـ علومی را فراهم کند که با صاحب خانه نجنگد! ما صاحب خانههای فراوانی داریم، فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ [9]که همه جمع است، فرمود من الهام کردم و در مکتب فطرت و در درون اینها نهادینه کردم؛ همانطوری که اینها وقتی که به دنیا آمدند، کسی یادشان نمیدهد که اجتماع ضدّین و نقیضین محال است، چون اینها فطریات است؛ کسی هم به آنها یاد نمیدهد که دروغ بد است و هیچ کودکی تا به او یاد ندهند، دروغ نمیگوید. بنابراین ما با سرمایه خلق کردیم! تمام تلاش و کوشش انبیا و راهنمایان این است که این سرمایه ای را که دارید، ببرید در حوزه و دانشگاهها و این سرمایه را شکوفا کنید «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». [10]یک بیگانه را در خانه خود نیاورید که با صاحب خانه دعوا کند، چیزی یاد نگیرید که با این ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نسازد. علمی فراهم کنید که با صاحب خانه بسازد! عالمانی که این چنین هستند، هم زودتر پیشرفت میکنند، هم بهتر پیشرفت میکنند، هم کامیابتر هستند و هیچ مشکلی در درون خود ندارند؛ اینها به خوبی و به آسانی کار خوب انجام میدهند؛ فرمود که اینها به آسانی کار خیر انجام میدهند: ﴿یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾،[11]«فَکُلٌّ مُیَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ»؛ [12]خیلی به آسانی نماز شب میخواند، خیلی به آسانی راست میگوید، خیلی به آسانی چشم خود را از نامحرم حفظ میکند و برای او سخت نیست، برای اینکه چیزی یاد گرفته است که با صاحب خانه میسازد؛ اما اگر چیزهایی خوانده باشد، فیلمها و سریالهایی را دیده باشد که با صاحب خانه نمیسازد، همیشه با خودش درگیر است؛ او اگر بخواهد یک کار خیری انجام دهد، با جهاد باید انجام دهد! اما آنها بیجهاد انجام میدهند، برای اینکه مزاحم درونی ندارند و صحنه قلب اینها با شرح صدر آمیخته است؛ اگر قلب اینها با شرح صدر آمیخته است، در دلشان بیگانه نیست تا بجنگند، اگر بیگانه نباشد به آسانی اینها کار خیر انجام میدهند، به آسانی به طرف فضیلت میروند؛ بخشی از آیات به این مضمون هستند که اینها اینطوری هستند.
بنابراین اگر در درون ما کتاب و کتیبهای نبود، لوح نوشتهای نبود، قلمِ قدرتی نبود و ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نبود، ما تابع بیرون بودیم؛ امّا در درون ما علوم فراوانی است و اینها صاحب خانه هستند، ما باید بکوشیم اگر عوام بودیم یا کاری به این صاحب خانه نداشته باشیم که در این صورت عوام خوبی هستیم، برای اینکه این فطرت در درون ما هست و اگر چیزی یاد گرفتیم، اموری وارد صحنه جانمان کنیم که با صاحب خانه نجنگیم؛ اگر با صاحب خانه جنگیدیم، مشکل جدّی داریم؛ هر روز همین وسوسه و دلهره و اضطراب و جنگ بین نفی و اثبات و بکنیم و نکنیم و گرفتار جنگ درونی و امثال آنها هستیم. فرمود: ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ﴾؛ این سوره مبارکه «حم»، همراه با شش «حم» دیگر که از آنها به عنوان «حَوامیم سَبعه» [13]یاد میشود، بخش مهم و عناصر محوری این سُور هفتگانه تبیین وحی و قرآن کریم و عظمت معجزه و در نتیجه تأیید رسالت حضرت(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، چون در مکّه گاهی مسئله شِرک و توحید محور بحث بود، گاهی مسئله وحی و نبوت و گاهی هم مسئله معاد، گرچه هر سه مسئله در مکّه و حجاز آن روز مورد ابتلای عملی مردم بود، یک؛ مورد ابتلای علمی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، دو؛ لکن شدّت و ضعف داشت که گاهی در بعضی از شرایط مسئله توحید و نفی شرک بیشتر رواج داشت، گاهی مسئله وحی و نبوّت و گاهی هم مسئله معاد؛ اگر سوره «القیامة» نازل میشود ناظر به آن است که بخش معاد مورد بحث است و اگر سُور توحیدی نازل میشود، برای آن است که در آن فضا توحید محور اصلی بود. محور اصلی این «حَوامیم سَبعه»، وحی و نبوّت است. در سوره مبارکه «بقره» هم این حروف مقطعه مقدار زیادی بحث شد.
این «تنزیل» کتابی است از ناحیه ذات اقدس الهی که او «عزیز» و «علیم» است. قبلاً هم ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی درباره باران و برف و تگرگ و اینها هم مسئله «انزال» و «تنزیل» و این تعبیرات را دارد، درباره قرآن هم این تعبیر را دارد؛ منتها باران را ذات اقدس الهی از این همین وسطهای فضا ـ نه از عرش ـ و از همین چند متری زمین اینها را سامان داد و به زمین انداخت؛ ولی قرآن از ﴿مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾؛ [14]یعنی از عرش ساخت و بافت و به زمین آویخت، نه انداخت؛ اگر کسی چیزی را از بالا بیندازد، میگویند «أنزل»؛ اگر طناب محکمی را به بالا بچسباند و به دست خودش بگیرد، بعد ادامه طناب را به پایین بیندازد، میگویند «أنزل»؛ منتها این «أنزل» انداختن با آویختن فرق دارد. فرمود ما قرآن را آویخیتم و به زمین نینداختیم، چون یک طرف آن به دست ماست؛ این مثل باران نیست که در چند متری بالای سر شما ابر باشد و از ابر به صورت باران به زمین بیفتد، این ﴿مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾، از بارگاه خدای «عزیز» «علیم» است که در همان حدیث نورانی آمده است «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ» که «أَحَدُهُمَا أَکْبَرُ مِنْ آخَرَ کِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَیْتِی» [15]هست «أحد طَرَفیه بِیَدِ اللَّهِ(سبحانه و تعالی)»[16]است؛ این قرآنی که «حبلِ متین» است و به ما فرمودند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّه﴾،[17]این حبلِ متین و این طناب مستحکم ناگسستنی، یک طرف آن به دست ذات اقدس الهی است که از آن جا به دست ما آویخت ـ ذیل این عربی مبین است ـ به ما گفتند این طناب را بگیرید تا نیفتید، یک؛ اگر توانستید تدریجاً بالا بیایید، دو؛ «اقْرَأْ وَ ارْقَ» [18]و هر اندازه که بالا بیایید زمینه هست، البته وجود مبارک حضرت است که دو طرف این طناب را طی کرده است؛ فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾ که علم لدنی هم همین است! تو هم عربی مبین را دریافت میکنی و هم از ﴿مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾ قرآن را تلقی میکنی.
در اول سوره مبارکه «زخرف» این مضمون هست که ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فىِ أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلیٌِّ حَکِیم﴾. [19]این قرآن یک طرف آن «عَلیِ حَکیم» است؛ نه عبری، نه عربی، نه سریانی، نه تازی و نه فارسی است، آن جا سخن از لفظ نیست؛ دامنه این کتاب الهی عربی مبین است و تو هم عربی مبین ادراک میکنی، هم از آن جایی که با این طناب ناگسستنی همراه هستی ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾، چون «لدی الله» میروی و «لدی الله» علم یاد میگیری، علم تو «لدنّی» میشود؛ علم «لدنّی» مستحضرید که در قبال علوم دیگر نیست که مثلاً ما فقه داشته باشیم، اصول داشته باشیم، فلسفه داشته باشیم، کلام داشته باشیم، طب داشته باشیم و علم «لدنّی» هم داشته باشیم؛ علم «لدنّی» یعنی همه این معارف که «لدن» و نزد الله فرا گرفته شود که هیچ واسطهای در آن نیست؛ قهراً شهودی و حضوری است نه حصولی، با مغالطه و امثال آن همراه نیست و الفاظی آن را همراهی نمیکند، بلکه یک علم ناب است که علم «لدن» میشود، وگرنه ما دو علم داشته باشیم که یکی علم «لدنّی» باشد و دیگری علم غیر «لدنّی»، چنین نیست؛ همه این علوم اگر از «لدن» و از نزد ذات اقدس الهی کسی «تلقی» کند، علم «لدنّی» میشود. این قرآن یک طرف آن علم «لدنّی» است و طرف دیگر آن عربی مبین است، پس قرآن را فرمود ما آویختیم نه انداختیم.
مطلب دیگر این است که قرآن با اسمای حسنای فراوانی همراه هست که در هر جا بعضی از آن اسما ظهور بیشتری دارند؛ اگر می گویند که در فلان کلاس فقیه دارد تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی دارد درس فقه می دهد؛ اگر در فلان شبستان فلان اصولی دارد تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی اصول تدریس می کند؛ اگر فلان شبستان حکیم تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی حکمت تدریس می کند؛ اگر گفتند «عزیز» تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی درس عزت می دهد؛ اگر گفتند «علیم» دارد تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی درس علم می دهد. از دو اسم از اسمای حسنای الهی به نام «العزیز» و به نام «العلیم» کلاسی تدریس شده که قرآن در این سوره خروجی آن کلاس است؛ در سایر سُور مطالب دیگری است. در سوره مبارکه «علق» که بارها ملاحظه فرمودید که اولین سوره جزء «عتائق سُور» هم است، فرمود ما شما را به کلاس «اکرم» دعوت می کنیم، «اکرم» دارد تدریس می کند ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَم ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَم﴾. [20]اگر گفتند در فلان شبستان «اکرم» دارد تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی درس کرامت می دهد! ذات اقدس الهی که اسمای حسنای فراوانی دارد، در آغاز نزول وحی فرمود کلاس تدریس ما کلاسی است که استاد آن «اکرم» است؛ یعنی درس کرامت می دهد و شما را می خواهد کریم کند. در این سوره شما را می خواهد «عزیز» و «علیم» کند؛ یعنی آن علمی که شما دارید، علم مختصری است که آن را هم ما به شما دادیم، این طور نیست که اگر یک وقت بگویند انبیا و مرسلین علومی را آوردند، شما به همان علم مختصری که ما به شما دادیم بسنده کنید. در پایان همین سوره مبارکه «غافر» ملاحظه بفرمایید که اینها در برابر انبیا چه کار کردند! آیه 83 همین سوره مبارکه «غافر» این است که فرمود: ﴿فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾؛ وقتی انبیا آمدند و علوم الهی را آوردند، نسبت به همین علوم تجربیِ مختصری که در دست اینهاست خوشحال شدند و حاضر نشدند به مراکز وحی بروند و آن علوم را یاد بگیرند؛ این علم مختصری که شما دارید، این نمی تواند خودش را اداره کند و بسیاری از اینها هم فرضیه است، نه علم! آن علم اساسی که علم تجریدی و فلسفی ناب است که در دسترس شما نیست و بر فرض هم در دسترس باشد، شما یک موجود ابدی هستید، این یک دوران مختصری، یعنی تا زمان مرگتان را تأمین می کند، بعد می خواهید چه کار کنید؟! عمده این است که فرمود ما کتابی آوردیم که زندگی را معنا می کند، مرگ را معنا می کند، مرض را معنا می کند، سلامت را معنا می کند؛ در حالی که شما خیال می کنید مرگ یک چاله و گودالی است که انسان در چاله می رود، ما آمدیم به شما بگوییم که مرگ چاله نیست و معبر است، پُل است، از این پل رد می شوید و به ابد می رسید! این تعریف با آن خیلی فرق دارد!
آن بیان نورانی سید الشهداء(سلام الله علیه) در روز عاشورا همین بود، فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». [21]از این طرف شمشیر می زند، از آن طرف شهدا را به «دارالحرب» می برد، از این طرف بهترین و عمیق ترین معارف الهی را دارد بیان می کند؛ فرمود عزیزان من، مجاهدان! مرگ چاله نیست، مرگ گودال نیست، مرگ چاه نیست که انسان برود داخل آن، مرگ پل است؛ اگر این پل است، زود از این پل رد شوید «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». این حرف ها را شما کجا می یابید؟! فرمود: ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾، با همین مختصر علمی که دارند؛ چگونه خانه بسازند، چگونه کشاورزی کنند، چگونه دامداری کنند، چگونه شکم پر کنند و چگونه بخواند، همین! اینها خواب هستند و نمی دانند که انسان وقتی از این عالَم سفر می کند به ابدیت می رسد. فرمود ما آمدیم مرگ را معنا کنیم، زندگی را معنا کنیم و ازدواج را برای شما معنا کنیم. ما آمدیم بگوییم ازدواج اجتماع نر و ماده نیست، اجتماع مذکر و مؤنث نیست، وگرنه نر و ماده در ابرها و در فضاها هم ازدواج دارند، گیاهان هم ازدواج دارند، این حیوانات زیر خاکی هم ازدواج دارند، این نر و ماده همه جا جمع می شوند. «النِّکَاحُ سُنَّتِی»،[22]«مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ»، [23]ما آمدیم این حرف ها را بزنیم، لکن شما به همان چیزی که نزد شماست خوشحال هستید. شما آن نیستید، بلکه شما بیش از این و برتر از این هستید. ما در کلاس «عزیز» تدریس می کنیم و شما را می خواهیم «عزیز» کنیم؛ ما در کلاس «علیم» تدریس می کنیم و می خواهیم شما را «علیم» کنیم؛ این طناب به دست «عزیز» است، بگیرید و «عزیز» شوید؛ این طناب به دست «علیم» هست، بگیرید و «علیم» شوید.
پرسش: ...؟پاسخ: بله، امّا خیلی ها «ابن السبیل» هستند. در بحث های سلوک الهی عنایت کردید تنها انسان است که از کران تا به کران را می تواند سیر کند، وگرنه خیلی ها «ابن السبیل» هستند؛ مثلاً همه این باران ها که از دریا و اقیانوس ها هستند، همه اینها مایل می باشند که به طرف دریا بروند؛ امّا چون نهر و ظرف آنها کوچک است، در بین راه خشک می شوند و حداکثر به لبه دریا می رسند؛ آن سیل است که خروشان است و به وسط دریا راه پیدا می کند. همه چه جماد، چه نبات، چه حیوان و فرشته اینها «ابن السبیل» هستند، اینها در راه هستند؛ اگر از جماد شروع شود و به حیوان برسد که حیوان در راه می ماند، این حیوان که دیگر ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾[24]نیست، ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾[25]نیست و این حیوان به آن جا نمی رسد؛ اگر فرشته باشد و بر فرض به آن مقام بالا بار یابد، از اول شروع نکرده، آن که از صفر تا صد را طی می کند، همین انسان است و بقیه همه در راه هستند؛ جماد در راه است، نبات در راه است، حیوان در راه است، اینها در وسط هستند. فرشتگان درست است که منتهای وسیع دارند؛ ولی مبدأ ندارند، از اول شروع نکردند، اینها هم در راه هستند؛ تنها انسان است که می تواند از صفر به صد برسد! فرمود طناب عزت و علم را بگیرید تا «عزیز» و «علیم» شوید، فرشته خوی شوید و بالا بروید. من این کتاب را نینداختم که به دست شما بدهم و دیگری بگیرد این را تحریف کند، من این را آویختم که کسی نمی تواند عوض کند، نمی تواند آن را کم کند و نمی تواند آن را زیاد کند، من حافظ او هستم، این دست من است! «أحد طَرَفیه بِیَدِ اللَّهِ(سبحانه و تعالی)». فرمود ﴿تَنْزیلُ الْکِتاب﴾ از «الله»ی که «عزیز» است، از «الله»ی که «علیم» است؛ عزت شما عالمانه است و علم شما عزیزانه است، هیچ وقت به غیر خدا مراجعه نمی کنید و از غیر خدا هم چیزی نمی خواهید، این کتاب است و این خطاب برای همه هست.
در فضای شرک آلود جاهلیت همه را ذات اقدس الهی دعوت کرد و فرمود هر کس هر گناهی که دارد قابل بخشش است؛ اگر «حق الناس» است که می دهید و اگر «حق الله» است که با توبه حلّ می شود. این کلاه خود را می گویند «مِغفَر» و وقتی این کلاه خود را روی سر می گذاشتند، این سر محفوظ بود و غفران هم از همین خانواده است؛ یعنی وقتی که سرپوش لطف و رحمت بیاید، هیچ آسیبی نمی بینید. خدا غافر است و اگر توبه انجام دادید توبه را می پذیرد، ﴿غَافِرِ الذَّنبِ وَ قَابِلِ التَّوْب﴾ که این دو مجموعاً یک وصف را دارد می فهماند؛ امّا در عین حال چون «عزیز» است، اگر کسی بخواهد به حرم وحی و نبوّت او تعدّی کند و نصیحت پذیر نباشد، او ﴿شَدِیدِ الْعِقَاب﴾ است؛ اما ﴿ذِی الطَّوْل﴾ هم هست، آن قدر لطف و رحمت الهی در کنار شدّت عقاب او آمیخته است که دیگر با «واو» عطف نکرده و نفرمود: «شَدید العِقاب و ذِی الطّول».
«طَول» یعنی اینکه برخی از نعمت ها هستند که عمرشان کوتاه است و زود از بین می روند، فرمود خدا این طور نیست، نعمت های خدا «طَول» است؛ نعمتی و برکتی را «طَول» می گویند که طولانی باشد یا عمیق باشد. اینکه در کتاب های اصول یا غیر اصول می گویند این حرف «لا طائل تحته»، یعنی فایده مهمی ندارد؛ «طائل» آن فایده دوام دار و پرمنفعت است. در این کتاب ها ملاحظه کردید که می گویند این حرف «لا طائل تحته»، درست است که فایده دارد؛ اما فایده ای که انسان زیاد برای آن وقت صرف کند نیست.
در سوره مبارکه «نساء» از کسانی که سرمایه دارند؛ یعنی قدرت اداره خانواده دارند، به صاحبان «طَول» یاد کرده است؛ آیه 25 سوره مبارکه «نساء» این است: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُم﴾؛ اگر کسی نتوانست همسر دائمی آزاد بگیرد از ﴿مِنْ ما مَلَکَتْ﴾ استفاده کند که این «طَول» به معنای قدرت مالی و امکانات است. در سوره مبارکه «توبه» هم مشابه اینکه «طَول» به معنای ثروت و امثال آن استعمال شده است، آمده است؛ آیه 86 سوره مبارکه «توبه» این است: ﴿وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْل﴾؛ کسانی که سرمایه دارند، دارای «طَول» هستند و دارای درآمدهای فراوان طولانی هستند، آنها چون رفاه طلب هستند و بی درد هستند می گویند ما بمانیم و به جبهه و امثال آن نرویم، پس ﴿ذِی الطَّوْل﴾ بودن این است که ذات اقدس الهی نعمت هایی دارد که طولانی است و زوال ناپذیر است؛ اینها اسمای حسنای الهی است و اگر کسی در این کلاس آمده است اینها را یاد می گیرد، یک؛ از اینها بهره برداری می کند، دو؛ بعد فرمود: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ که توحید است، این مبدأ و ﴿إِلَیْهِ الْمَصیر﴾ است که این معاد است.
چند آیه است که انسان وقتی به اینها می رسد، هیچ چاره ای ندارد جز اینکه زود رد شود و حریم بگیرد؛ مسئله ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون﴾ [26]خیلی غنی و قوی به آن صورت نیست و انسان تا حدودی معنای آن را می فهمد یا معاد و عود به طرف اوست ﴿کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُون﴾ [27]که اینها را تا حدودی انسان می فهمد؛ امّا آیه سوره مبارکه «لقمان» و این گونه از سور را واقعاً آدم نمی فهمد، مدام باید توجیه کند، مدام باید مضاف در تقدیر بگیرد و مدام تشبیه کند؛ آن آیه دارد که ﴿یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُون﴾،[28]انقلاب «الی الله» یعنی چه؟ این غیر از رجوع «الی الله» است! البته اگر ما هیچ راهی نداشتیم توجیه می کنیم و می گوییم ﴿إِلَیْهِ تُقْلَبُون﴾؛ یعنی «إِلَیْهِ تُرْجَعُون»؛ اما یک عدّه گفتند ما دیدیم «إلی اللهِ تُقْلَبُون» هست، اگر آن است انسان که سر در نمی آورد که ﴿إِلَیْهِ تُقْلَبُون﴾ یعنی چه. در این ﴿إِلَیْهِ الْمَصیر﴾ آن جایی که با «سین» گفته باشد، آن را آدم می فهمد که «سیر ما الی الله» است ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه﴾؛ اما صیرورت را ما واقعاً نمی فهمیم! صیرورت یعنی شدن، انسان الهی می شود یعنی چه؟ صیرورت او «الی الله» است یعنی چه؟ سیر او «الی الله» است ـ با «سین» ـ قابل ادراک است؛ اما تحوّل و انقلاب و صیرورت او «الی الله» است یعنی چه؟ البته اینها را با ارجاع به اسمای فعلیه می شود حمل کرد، چون آن دو منطقه واقعاً منطقه ممنوعه است؛ یعنی منطقه ذات کلا ً ممنوعه است، چون یک حقیقت نامتناهی است و منطقه صفات ذاتی که عین ذات است آن هم منطقه ممنوعه است که هیچ راهی برای دسترسی به آن وجود ندارد. موجودی که فیض او نامتناهی است، اگر کسی بخواهد درباره او فکر کند، جز تحیّر و غرق شدن چیز دیگری نیست؛ فیضی است که این شخص عالِم متفکر که بخواهد درباره او فکر کند، او که بیرون از قلمرو فکر او نیست، او را فرا می گیرد و فرو می برد؛ فکر و اندیشه او را فرا می گیرد و فرو می برد؛ قلمرو معلومات او را فرا می گیرد و فرو می برد، این بیچاره وسط غرق شده است، این محال است! این چند روایتی که در آخر بحث های کتاب توحید مرحوم صدوق هست، همین است؛ فرمود خودتان را به زحمت ندهید! حرام است؛ یعنی محال است. یک وقت است می گویند غیبت حرام است؛ یعنی ممکن است؛ ولی حرام است و این کار را نکنید؛ اما وقتی که گفته می شود تفکر در ذات اقدس الهی حرام است؛ یعنی محروم نیستید و مستحیل است، وقتی که مستحیل بود و محال بود آدم که نمی تواند معصیت کند. این با زبان تحریم به ما گفتند که شما جلوتر نروید، آن شما را غرق می کند، فکرتان را غرق می کند، و این وسط ها دست و پا می زنید، چه چیزی را درک می کنید؟! بنابراین آنچه درباره این گونه از آیات می شود گفت، همان مقام فعل است؛ به جمال الهی، به جلال الهی، به رحمت الهی، به لطف الهی، به محبت الهی، به رزق الهی و به بهشت الهی که اینها البته کاملاً غیر صیرورت است. اگر به این معنا باشد، دیگر هم آن احادیثی که ـ چندین حدیث به این مضمون وجود دارد.
وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیّ بَابُهَا»؛[29]فرمود من شهر حکمت هستم، همان حکمتی که ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاء﴾ [30]و این حکمت بهشت است، من الآن در بهشت هستم و تو درب این بهشت هستی «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیّ بَابُهَا»، چون ادراک این حدیث نورانی دشوار بود، مثل «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا» [31]شهرت پیدا نکرده، وگرنه سنداً و دلالتاً مثل همان هاست.
در بخش پایانی سوره مبارکه «واقعه» دارد که ﴿فَأَمَّا إِن کاَنَ مِنَ الْمُقَرَّبِین ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیحَْانٌ وَ جَنَّتُ نَعِیم﴾، [32]نه اینکه «له روح و ریحان»، نه اینکه «یصل الی روحٍ»؛ اگر کسی جزء مقربین بود خود بهشت است که اینها را آدم تا حدودی می تواند بفهمد، چون همه اینها در محدوده فعل و فیض الهی است، بالاتر از این دسترسی نیست؛ امّا اگر در محدوده افعال الهی باشد، اینها قابل ادراک است. فرمود: ﴿ذِی الطَّوْل﴾ است، ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُو﴾ که این مبدأ است و ﴿إِلَیْهِ الْمَصیر﴾ و این هم معاد و ﴿تَنزِیلُ الْکِتَاب﴾ که مربوط به وحی و نبوت است، پس اصول سه گانه این جا به عنوان متن آمده و تا پایان سوره این متن تشریح شود. فرمود: ﴿مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ آنها که کفر ورزیدند در آیات الهی مجادله می کنند، چون او منطقه دید خود را بسته است، ما به او در درون دید دادیم، او ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ [33]که این را بست؛ این چشم بیرونی هم که همان منطقه محسوسات را می بیند، آن راهی به آن جا ندارد. اینها گفتند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾، [34]این فکر اسرائیلی همیشه بود و هست؛ تنها اسرائیلی های زمان حضرت موسای کلیم نبود، آنها به حضرت می گفتند که تو از کوه طور سخن می گویی؟! تو از غیب سخن می گویی؟! اینها یعنی چه؟! ما تا چیزی را نبینیم باور نمی کنیم. این «اصالة الحسّ» و تجریه حسّی که محور علوم رایج و دارج امروز است، این خیلی ها را گرفتار کرده است. گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾ یا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾؛ [35]این دو آیه درد بی درمان اسرائیلی دیروز و اسرائیلی امروز است.
وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) در کتاب شریف توحید صدوق مرحوم ابن بابویه نقل می کند در بخش پایان «باب مجلس الرضّا» حضرت به آن متکلم خراسانی فرمود: «أَحْسَبُکَ ضَاهَیْتَ الْیَهُودَ فِی هَذَا الْبَابِ»؛ [36]تو تفکر اسرائیلی داری، این حرف ها چیست که می زنی؟! حالا اگر این بیانات نورانی امام رضا(سلام الله علیه) کتاب درسی و رسمی حوزه ها بود، معلوم می شد که کف علم همین علوم تجربی است که از این جا به نیمه تجربی می رسیم، از این جا به تجریدی کلامی می رسیم، از این جا به تجریدی فلسفی می رسیم، از این جا به تجریدی عرفان نظری می رسیم، اگر کسی اهل سیر و سلوک بود که راه دیگر هم هست! این کف سواد است که الآن در دانشگاه ها و مانند اینها مطرح است که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾، ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾. حضرت صریحاً در این بیان لطیف خود که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در «بابُ مجلس الرضا»، در کتاب توحید صدوق نقل کرده است، فرمود این حرف های اسرائیلی چیست که می زنی؟ «أَحْسَبُکَ ضَاهَیْتَ الْیَهُودَ فِی هَذَا الْبَابِ»، این چه فکری است که شما دارید؟! یعنی از این پایین تر دیگر سوادی نیست؛ پایین ترین درجه سواد این است که آدم کشاورز شود مهندس و طبیب شود؛ اما بعد چه خبر است؟ آن طرف آب چه خبر است؟ از کجا آمدیم؟ به کجا می رویم؟ بعد از مرگ چیست؟ وحی چیست؟ نبوّت چیست؟ عصمت چیست؟ ولایت چیست؟ می گویند: «لا ادری»! از پایین تر می شود عوامی، دیگر از این پایین تر سوادی نیست. این زمین چیست؟ این میکروب چیست؟ این قرص چیست؟ این درد چیست ؟ از این پایین تر که دیگر سوادی نیست؛ اما وحی چیست؟ غیب چیست؟ روح چیست؟ برزخ چیست؟ ابدیت چیست؟ ما کجا می رویم؟ می گویند: «لا ادری»!
بنابراین اینها آمدن به ما بگویند شما یک موجود ابدی هستید و موجود ابدی ره توشه ابد می خواهد. وسیله دنیایی هم سرجایش محفوظ است و همه اینها را باید تحصیل کنید، چون تحصیل اینها واجب است؛ امّا ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ نباشد. در پایان این سوره که جمع بندی می کند، می فرماید که بالاخره شما می خواهید بمانید یا بروید؟ اگر می خواهید بپوسید، این جا جای پوسیدن نیست، این جا جای پَرکشیدن است؛ انسان نمی پوسد، بلکه از پوست به درمی آید، وقتی از پوست به درآمدی کجا می خواهی پرواز کنی؟ ما آمدیم بگوییم که از پوست درمی آیی، پرواز می کنی و ابدی می شوی.
بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش ٭٭٭ که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد[37]
ما ایرانی ها از هوش متوسط قدری بیشتر برخورداریم، در میان ماها دانشمندان قوی بودند؛ امّا هیچ شاعری قبل از اسلام این حرف های بلند را نداشت؛ مولوی ها، سعدی ها و فردوسی ها را این قرآن پروراند، وگرنه شعرای قبل از اسلام را هم ببینید، اشعاری که قبل از اسلام بودند، شعر «نازل» بود؛ شعرهای خوبی هم داشتند، نثر نازل بود؛ امّا شعرای بعدی ما شعر «متنزّل» دارند؛ یعنی شعری دارند که مثل قرآن از جای بلند آمده و انسان را هم به جای بلند می برد؛ حرف ها هم همین طور است، نثر هم همین طور است، ما نثر «نازل» فراوان داشتیم، لکن افقی؛ اما نثر عمودی کم داشتیم؛ نثر عمودی از جای بلند می آید و ما را به جای بلند می برد. حکیم سنایی آدم دانشمندی است و مولوی برای هر کسی حساب باز نمی کند، شعرها او را گاهی نقل می کند و شرح می کند، در حالی که یک قرن قبل از او بود، گفت: تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس[38]
این پرنیان، این ابریشم، این پارچه ها و فرش ها و پرده های پرنیانی مگریک تکّه برگ توت تفاله ای بیش نبودند، وقتی به مکتب جناب کرم ابریشم رفتند، پرنیان شدند. فرمود وقتی در دنیا می شود استادی شاگردی را پرنیان کند، تو چرا فرشته نشوی! این حرف ها چطور قبل از اسلام نبود؟! وقتی اسلام این حرف ها را آورد؛ یعنی انسان با ابدیت همراه است.
در همین سوره مبارکه «غافر» دارد که ما هر وقت حرف تازه آوردیم ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾؛ فرمود این علم ها را هم که ما به شما دادیم و ما هم که می گوییم تحصیل علم واجب است، ما غیر از این چیز دیگر هم آوردیم؛ ما راه تجربه به شما نشان دادیم و راه تجرید را هم به شما نشان دادیم، هر دو را به شما نشان دادیم! دیگر ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ نباشد؛ اگر علوم دیگر یاد گرفتید بگویید: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْکَ»، [39]نه اینکه اسلامی حرف بزنید و قارونی فکر کنید؛ این خطری است که برای خیلی از ماها وجود دارد؛ چه در حوزه و چه در دانشگاه ها اگر کسی بگوید من خودم سی، چهل سال زحمت کشیدم به این مقام رسیدم، این اسلامی حرف زدن و قارونی فکر کردن است، آن بدبخت هم همین را می گفت که ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾؛[40]من خودم زحمت کشیدم و پیدا کردم؛ این من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم، یک تفکر خطرناک اومانیسم است که انسان را به جای اینکه جانشین خدا بداند؛ یعنی «خلیفة الله»، «من حیث لایَشعُر» جایگزین خدا می داند. این آیه نورانی که ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾[41]همان فکر اومانیسم است. ما اگر لیاقت داشته باشیم جانشین او هستیم، نه جایگزین او! اگر کسی بگوید من خودم زحمت کشیدم و عالِم شدم این همان حرف است، قارون هم بیش از این نگفته بود، گفت: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾؛ منتها ما توجه نداریم که تالی فاسد حرفمان چیست و آن گونه فکر می کنیم. بنابراین استاد ما در مکتب عزّت و علم ما را فرا خوانده است که ـ إن شاءالله ـ جامعه ما «عزیز» و جامعه ما «علیم» شود. بنابراین صیرورت ما هم به علم و عزّت خواهد بود و کسانی که در این مسیر بیراهه رفتند جدال می کنند.
[1]نحل/سوره16، آیه53.
[2]عوالی اللئالی، محمد بن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الأحسائی، ج4، ص102.
[3]کهف/سوره18، آیه49.
[4]اعراف/سوره7، آیه6.
[5]صافات/سوره37، آیه24.
[6]انبیاء/سوره21، آیه23.
[7]کهف/سوره18، آیه29.
[8]انسان/سوره76، آیه3.
[9]شمس/سوره91، آیه8.
[10]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص113.
[11]قمر/سوره54، آیه17.
[12]التوحید، الشیخ الصدوق، ص356.
[13]مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص797. «حَوامیم، نام گروهیِ سوره های چهلم تا چهل و ششم قرآن کریم در ترتیب مصحف است که با حروف مقطّعه «حم» آغاز می شوند. این سوره ها به ترتیب عبارت اند از: غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت، شوری، زُخرُف، دُخان، جاثیه و احقاف؛ به مجموع این سوره ها ذوات حم یا آل حم نیز گفته اند».
[14]نمل/سوره27، آیه6.
[15]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج10، ص160.
[16]الامامة الالهیة، الشیخ محمد السند، ص57.
[17]آل عمران/سوره3، آیه103.
[18]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص606، ط اسلامی.
[19]زخرف/سوره43، آیه3.
[20]علق/سوره96، آیه3.
[21]معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص289.
[22]جامع الأخبار أو معارج الیقین فی أصول الدین، الشیخ محمد بن محمد السبزواری، ج1، ص271.
[23]الامالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی(شیخ الطائفة)، ص889.
[24]انشقاق/سوره84، آیه6.
[25]نجم/سوره53، آیه8.
[26]بقره/سوره2، آیه156.
[27]اعراف/سوره7، آیه29.
[28]عنکبوت/سوره29، آیه21.
[29]الامالی، الشیخ الصدوق، ص472. .
[30]بقره/سوره2، آیه269.
[31]التوحید، الشیخ الصدوق، ص307.
[32]واقعه/سوره56، آیه88.
[33]کهف/سوره18، آیه101.
[34]بقره/سوره2، آیه55.
[35]نساء/سوره4، آیه153.
[36]التوحید، الشیخ الصدوق، ص444.
[37]دیوان حافظ، غزل166.
[38]دیوان سنایی، قصیده90.
[39]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج35، ص444.
[40]قصص/سوره28، آیه78.
[41]فرقان/سوره25، آیه43.
- سرنوشت و سرشت انسان چگونه است؟
- آیاتی که معتزلی ها برای جبر به آنها استدلال کردند، به چه انگیزه ای است؟
- احادیث طینت به چه صورت است؟
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿حم (1) تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (2) غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقَابِ ذِی الطَّوْلِ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (3) مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَلاَ یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاَدِ (٤) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الأحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ عِقَابٍ (5) وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (6)﴾
بعضی از سؤالهایی که مربوط به پایان سوره مبارکه «زمر» بود، البته در خود این سوره مبارکه «غافر» حلّ خواهد شد؛ یکی از موارد این است که اگر کسی سؤال کند بالاخره سرنوشت و سرشت انسان چگونه است و اگر کسی کار خوبی را انجام داد، این خوبی از ناحیه اوست یا از ناحیه غیر است؟ اگر از ناحیه غیر است که بالاخره سر از جبر و مانند آن درمیآورد و همچنین اگر انسان به فراگیری علم و عمل صالح موفق شد، این نعمتی است برابر ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾ [1]که این هم سر از جبر و مانند آن درمیآورد. این سؤال را اگر انسان از خودش بکند و به درون خودش برود، براساس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[2] جواب را پیدا میکند. همه ما اینطوریم که اگر کاری را بخواهیم انجام دهیم، اول فکر میکنیم، مطالعه و بررسی میکنیم؛ اگر جبری در کار باشد این همه تلاش و کوشش برای فکر و مطالعه و بررسی برای چیست؟! این یک؛ بعد به سراغ مشورت میرویم، نظرات کارشناسان را بررسی میکنیم و میبینیم، با آن ها مشورت میکنیم و از نظر آنها مدد میگیریم، این دو؛ آرای آنها را جمعبندی میکنیم و به نتیجه بررسی شده میرسیم، این سه؛ ـ إن شاءالله ـ اگر نتیجه این کار خوب درآمد، بسیار خوشحال هستیم و خودمان را میستاییم و علاقه مند هستیم که دیگران ما را بستایند و از ما حقشناسی کنند، این چهار؛ اگر نتیجه کار بد درآمد، غمگین و محزون میشویم و خودمان را سرزنش میکنیم، البته دیگران هم ما را سرزنش میکنند، پنج؛ همه این سؤال ها را وقتی به درون خودمان ببریم، جواب میگیریم که ما مسئول و مختار هستیم؛ این در درون و نهان و نهاد همه ما هست و کسی یادمان نداد که خودمان را سرزنش کنیم، کسی یادمان نداد که مشورت کنیم، کسی یادمان نداد که فکر کنیم، پس معلوم میشود که ما مسئول هستیم! محور تصمیمگیریِ راه خوب و بد، درون انسان است؛ البته تفویض هم باطل است، اینطور نیست که انسان مستقل باشد، لکن جبر هم مستحیل است و جبر نه تنها بد است، بلکه محال است و مثل دو دوتا پنج تا می باشد، جبر واقع شدنی نیست، چه اینکه تفویض هم واقع شدنی نیست. بنابراین چون ما همه سؤالات را میخواهیم از بیرون جواب بگیریم، مشکل ما به آسانی حل نمیشود؛ اگر مقداری بر اساس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» با درون خود کار کنیم، میبینیم که واقعاً مسئول هستیم.
پرسش: این آیاتی که معتزلی ها برای جبر به آنها استدلال کردند، به چه انگیزه ای است؟
پاسخ: این آیات هیچ کدام شاهد بر جبری بودن نیستند، آیاتی مانند ﴿یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاء﴾ را آیات دیگر به خوبی تشرح می کند؛ این آیات انسان را مسئول میداند، اینکه انسان را مسئول میداند و میفرماید که ما انسان را زیر سؤال و جواب میبریم، اگر مجبور باشد که سؤال و عِقابی ندارد! خدایی که عادل است و عدل محض است، چگونه افرادی را مجبور به گناه میکند و بعد آنها را به جهنم میبرد!؟ اگر کسی آزاد نباشد، جهنم و سؤال و جواب برای چیست؟! بسیاری از آیات قرآن کریم درباره همین سؤال و جواب است و اگر سؤال و جواب هست معلوم میشود که انسان مسئول است. اگر ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا﴾، [3]بعد میفرماید که ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلینَ﴾، [4]همه انسانها مسئول هستند ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾. [5]اگر انسان مجبور باشد، از یک موجود مجبور که کسی بازخواست و سؤال نمیکند و از طرفی عدل الهی اجازه نمیدهد که انسان مجبور باشد به گناه و بعد هم گرفتار سوخت و سوز شود؛ این بحث در سوره مبارکه «انبیاء» که فرمود: ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُون﴾، [6]آن جا هم بحث شده است.
پرسش: مگر چه می شود، بالأخره خود خدا در قرآن به همه چیز امر کرده؟
پاسخ: نه، خدا مختار آفرید، خدا مجبور خلق نکرد و چیزی در برابر خدا نیست، از خداست؛ امّا خدا انسان را مختار آفرید، خدا انسان را مسئول آفرید ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾؛ [7]به مشیئت ما وابسته است، چون کمال در آزادی است. اگر کسی مجبور باشد به یک طرف و آن طرف خیر را انتخاب کرد، این دیگر کمالی نیست، چون او را بردند، نه اینکه رفت. انسان موردِ فعل نیست مصدر فعل است و اگر مصدر فعل است مسئول می باشد و کمال در مصدریت و آزادی اوست، اگر او آزاد نباشد چه کمالی است؟!
پرسش: بندگی که با آزادی نمی سازد؟
پاسخ: بندگی با استقلال نمیسازد و نه آزادی! انسان بنده است و آزاد است، فرمود: ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾، ﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾[8]این نمونه از آیات در قرآن موج میزند. بنابراین کمال انسان در آزادی اوست و اگر مجبور باشد، برای او چه کمالی است؟!
پرسش: احادیث طینت که می فرمایند مقتضای خلقت اینهاست، به چه صورت است؟
پاسخ: بله! آن طینت هم تأیید میکند و مقتضای خلقت هم فطرت است، نه اینکه مقتضای آن جبر باشد؛ یعنی ما انسان را ـ در بحثهای قبل هم داشتیم ـ به عنوان لوح نانوشته و ظرف خالی خلق نکردیم، انسان را با لوحی که پُر هست از «الهام» و «فجور» و «تقوا» خلق کردیم، با سرمایه خلق کردیم؛ منتها انسان باید بکوشد ـ چه در حوزه و چه در دانشگاه ـ علومی را فراهم کند که با صاحب خانه نجنگد! ما صاحب خانههای فراوانی داریم، فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ [9]که همه جمع است، فرمود من الهام کردم و در مکتب فطرت و در درون اینها نهادینه کردم؛ همانطوری که اینها وقتی که به دنیا آمدند، کسی یادشان نمیدهد که اجتماع ضدّین و نقیضین محال است، چون اینها فطریات است؛ کسی هم به آنها یاد نمیدهد که دروغ بد است و هیچ کودکی تا به او یاد ندهند، دروغ نمیگوید. بنابراین ما با سرمایه خلق کردیم! تمام تلاش و کوشش انبیا و راهنمایان این است که این سرمایه ای را که دارید، ببرید در حوزه و دانشگاهها و این سرمایه را شکوفا کنید «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». [10]یک بیگانه را در خانه خود نیاورید که با صاحب خانه دعوا کند، چیزی یاد نگیرید که با این ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نسازد. علمی فراهم کنید که با صاحب خانه بسازد! عالمانی که این چنین هستند، هم زودتر پیشرفت میکنند، هم بهتر پیشرفت میکنند، هم کامیابتر هستند و هیچ مشکلی در درون خود ندارند؛ اینها به خوبی و به آسانی کار خوب انجام میدهند؛ فرمود که اینها به آسانی کار خیر انجام میدهند: ﴿یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾،[11]«فَکُلٌّ مُیَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ»؛ [12]خیلی به آسانی نماز شب میخواند، خیلی به آسانی راست میگوید، خیلی به آسانی چشم خود را از نامحرم حفظ میکند و برای او سخت نیست، برای اینکه چیزی یاد گرفته است که با صاحب خانه میسازد؛ اما اگر چیزهایی خوانده باشد، فیلمها و سریالهایی را دیده باشد که با صاحب خانه نمیسازد، همیشه با خودش درگیر است؛ او اگر بخواهد یک کار خیری انجام دهد، با جهاد باید انجام دهد! اما آنها بیجهاد انجام میدهند، برای اینکه مزاحم درونی ندارند و صحنه قلب اینها با شرح صدر آمیخته است؛ اگر قلب اینها با شرح صدر آمیخته است، در دلشان بیگانه نیست تا بجنگند، اگر بیگانه نباشد به آسانی اینها کار خیر انجام میدهند، به آسانی به طرف فضیلت میروند؛ بخشی از آیات به این مضمون هستند که اینها اینطوری هستند.
بنابراین اگر در درون ما کتاب و کتیبهای نبود، لوح نوشتهای نبود، قلمِ قدرتی نبود و ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نبود، ما تابع بیرون بودیم؛ امّا در درون ما علوم فراوانی است و اینها صاحب خانه هستند، ما باید بکوشیم اگر عوام بودیم یا کاری به این صاحب خانه نداشته باشیم که در این صورت عوام خوبی هستیم، برای اینکه این فطرت در درون ما هست و اگر چیزی یاد گرفتیم، اموری وارد صحنه جانمان کنیم که با صاحب خانه نجنگیم؛ اگر با صاحب خانه جنگیدیم، مشکل جدّی داریم؛ هر روز همین وسوسه و دلهره و اضطراب و جنگ بین نفی و اثبات و بکنیم و نکنیم و گرفتار جنگ درونی و امثال آنها هستیم. فرمود: ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ﴾؛ این سوره مبارکه «حم»، همراه با شش «حم» دیگر که از آنها به عنوان «حَوامیم سَبعه» [13]یاد میشود، بخش مهم و عناصر محوری این سُور هفتگانه تبیین وحی و قرآن کریم و عظمت معجزه و در نتیجه تأیید رسالت حضرت(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، چون در مکّه گاهی مسئله شِرک و توحید محور بحث بود، گاهی مسئله وحی و نبوت و گاهی هم مسئله معاد، گرچه هر سه مسئله در مکّه و حجاز آن روز مورد ابتلای عملی مردم بود، یک؛ مورد ابتلای علمی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، دو؛ لکن شدّت و ضعف داشت که گاهی در بعضی از شرایط مسئله توحید و نفی شرک بیشتر رواج داشت، گاهی مسئله وحی و نبوّت و گاهی هم مسئله معاد؛ اگر سوره «القیامة» نازل میشود ناظر به آن است که بخش معاد مورد بحث است و اگر سُور توحیدی نازل میشود، برای آن است که در آن فضا توحید محور اصلی بود. محور اصلی این «حَوامیم سَبعه»، وحی و نبوّت است. در سوره مبارکه «بقره» هم این حروف مقطعه مقدار زیادی بحث شد.
این «تنزیل» کتابی است از ناحیه ذات اقدس الهی که او «عزیز» و «علیم» است. قبلاً هم ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی درباره باران و برف و تگرگ و اینها هم مسئله «انزال» و «تنزیل» و این تعبیرات را دارد، درباره قرآن هم این تعبیر را دارد؛ منتها باران را ذات اقدس الهی از این همین وسطهای فضا ـ نه از عرش ـ و از همین چند متری زمین اینها را سامان داد و به زمین انداخت؛ ولی قرآن از ﴿مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾؛ [14]یعنی از عرش ساخت و بافت و به زمین آویخت، نه انداخت؛ اگر کسی چیزی را از بالا بیندازد، میگویند «أنزل»؛ اگر طناب محکمی را به بالا بچسباند و به دست خودش بگیرد، بعد ادامه طناب را به پایین بیندازد، میگویند «أنزل»؛ منتها این «أنزل» انداختن با آویختن فرق دارد. فرمود ما قرآن را آویخیتم و به زمین نینداختیم، چون یک طرف آن به دست ماست؛ این مثل باران نیست که در چند متری بالای سر شما ابر باشد و از ابر به صورت باران به زمین بیفتد، این ﴿مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾، از بارگاه خدای «عزیز» «علیم» است که در همان حدیث نورانی آمده است «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ» که «أَحَدُهُمَا أَکْبَرُ مِنْ آخَرَ کِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَیْتِی» [15]هست «أحد طَرَفیه بِیَدِ اللَّهِ(سبحانه و تعالی)»[16]است؛ این قرآنی که «حبلِ متین» است و به ما فرمودند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّه﴾،[17]این حبلِ متین و این طناب مستحکم ناگسستنی، یک طرف آن به دست ذات اقدس الهی است که از آن جا به دست ما آویخت ـ ذیل این عربی مبین است ـ به ما گفتند این طناب را بگیرید تا نیفتید، یک؛ اگر توانستید تدریجاً بالا بیایید، دو؛ «اقْرَأْ وَ ارْقَ» [18]و هر اندازه که بالا بیایید زمینه هست، البته وجود مبارک حضرت است که دو طرف این طناب را طی کرده است؛ فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾ که علم لدنی هم همین است! تو هم عربی مبین را دریافت میکنی و هم از ﴿مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾ قرآن را تلقی میکنی.
در اول سوره مبارکه «زخرف» این مضمون هست که ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فىِ أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلیٌِّ حَکِیم﴾. [19]این قرآن یک طرف آن «عَلیِ حَکیم» است؛ نه عبری، نه عربی، نه سریانی، نه تازی و نه فارسی است، آن جا سخن از لفظ نیست؛ دامنه این کتاب الهی عربی مبین است و تو هم عربی مبین ادراک میکنی، هم از آن جایی که با این طناب ناگسستنی همراه هستی ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾، چون «لدی الله» میروی و «لدی الله» علم یاد میگیری، علم تو «لدنّی» میشود؛ علم «لدنّی» مستحضرید که در قبال علوم دیگر نیست که مثلاً ما فقه داشته باشیم، اصول داشته باشیم، فلسفه داشته باشیم، کلام داشته باشیم، طب داشته باشیم و علم «لدنّی» هم داشته باشیم؛ علم «لدنّی» یعنی همه این معارف که «لدن» و نزد الله فرا گرفته شود که هیچ واسطهای در آن نیست؛ قهراً شهودی و حضوری است نه حصولی، با مغالطه و امثال آن همراه نیست و الفاظی آن را همراهی نمیکند، بلکه یک علم ناب است که علم «لدن» میشود، وگرنه ما دو علم داشته باشیم که یکی علم «لدنّی» باشد و دیگری علم غیر «لدنّی»، چنین نیست؛ همه این علوم اگر از «لدن» و از نزد ذات اقدس الهی کسی «تلقی» کند، علم «لدنّی» میشود. این قرآن یک طرف آن علم «لدنّی» است و طرف دیگر آن عربی مبین است، پس قرآن را فرمود ما آویختیم نه انداختیم.
مطلب دیگر این است که قرآن با اسمای حسنای فراوانی همراه هست که در هر جا بعضی از آن اسما ظهور بیشتری دارند؛ اگر می گویند که در فلان کلاس فقیه دارد تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی دارد درس فقه می دهد؛ اگر در فلان شبستان فلان اصولی دارد تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی اصول تدریس می کند؛ اگر فلان شبستان حکیم تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی حکمت تدریس می کند؛ اگر گفتند «عزیز» تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی درس عزت می دهد؛ اگر گفتند «علیم» دارد تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی درس علم می دهد. از دو اسم از اسمای حسنای الهی به نام «العزیز» و به نام «العلیم» کلاسی تدریس شده که قرآن در این سوره خروجی آن کلاس است؛ در سایر سُور مطالب دیگری است. در سوره مبارکه «علق» که بارها ملاحظه فرمودید که اولین سوره جزء «عتائق سُور» هم است، فرمود ما شما را به کلاس «اکرم» دعوت می کنیم، «اکرم» دارد تدریس می کند ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَم ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَم﴾. [20]اگر گفتند در فلان شبستان «اکرم» دارد تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی درس کرامت می دهد! ذات اقدس الهی که اسمای حسنای فراوانی دارد، در آغاز نزول وحی فرمود کلاس تدریس ما کلاسی است که استاد آن «اکرم» است؛ یعنی درس کرامت می دهد و شما را می خواهد کریم کند. در این سوره شما را می خواهد «عزیز» و «علیم» کند؛ یعنی آن علمی که شما دارید، علم مختصری است که آن را هم ما به شما دادیم، این طور نیست که اگر یک وقت بگویند انبیا و مرسلین علومی را آوردند، شما به همان علم مختصری که ما به شما دادیم بسنده کنید. در پایان همین سوره مبارکه «غافر» ملاحظه بفرمایید که اینها در برابر انبیا چه کار کردند! آیه 83 همین سوره مبارکه «غافر» این است که فرمود: ﴿فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾؛ وقتی انبیا آمدند و علوم الهی را آوردند، نسبت به همین علوم تجربیِ مختصری که در دست اینهاست خوشحال شدند و حاضر نشدند به مراکز وحی بروند و آن علوم را یاد بگیرند؛ این علم مختصری که شما دارید، این نمی تواند خودش را اداره کند و بسیاری از اینها هم فرضیه است، نه علم! آن علم اساسی که علم تجریدی و فلسفی ناب است که در دسترس شما نیست و بر فرض هم در دسترس باشد، شما یک موجود ابدی هستید، این یک دوران مختصری، یعنی تا زمان مرگتان را تأمین می کند، بعد می خواهید چه کار کنید؟! عمده این است که فرمود ما کتابی آوردیم که زندگی را معنا می کند، مرگ را معنا می کند، مرض را معنا می کند، سلامت را معنا می کند؛ در حالی که شما خیال می کنید مرگ یک چاله و گودالی است که انسان در چاله می رود، ما آمدیم به شما بگوییم که مرگ چاله نیست و معبر است، پُل است، از این پل رد می شوید و به ابد می رسید! این تعریف با آن خیلی فرق دارد!
آن بیان نورانی سید الشهداء(سلام الله علیه) در روز عاشورا همین بود، فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». [21]از این طرف شمشیر می زند، از آن طرف شهدا را به «دارالحرب» می برد، از این طرف بهترین و عمیق ترین معارف الهی را دارد بیان می کند؛ فرمود عزیزان من، مجاهدان! مرگ چاله نیست، مرگ گودال نیست، مرگ چاه نیست که انسان برود داخل آن، مرگ پل است؛ اگر این پل است، زود از این پل رد شوید «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». این حرف ها را شما کجا می یابید؟! فرمود: ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾، با همین مختصر علمی که دارند؛ چگونه خانه بسازند، چگونه کشاورزی کنند، چگونه دامداری کنند، چگونه شکم پر کنند و چگونه بخواند، همین! اینها خواب هستند و نمی دانند که انسان وقتی از این عالَم سفر می کند به ابدیت می رسد. فرمود ما آمدیم مرگ را معنا کنیم، زندگی را معنا کنیم و ازدواج را برای شما معنا کنیم. ما آمدیم بگوییم ازدواج اجتماع نر و ماده نیست، اجتماع مذکر و مؤنث نیست، وگرنه نر و ماده در ابرها و در فضاها هم ازدواج دارند، گیاهان هم ازدواج دارند، این حیوانات زیر خاکی هم ازدواج دارند، این نر و ماده همه جا جمع می شوند. «النِّکَاحُ سُنَّتِی»،[22]«مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ»، [23]ما آمدیم این حرف ها را بزنیم، لکن شما به همان چیزی که نزد شماست خوشحال هستید. شما آن نیستید، بلکه شما بیش از این و برتر از این هستید. ما در کلاس «عزیز» تدریس می کنیم و شما را می خواهیم «عزیز» کنیم؛ ما در کلاس «علیم» تدریس می کنیم و می خواهیم شما را «علیم» کنیم؛ این طناب به دست «عزیز» است، بگیرید و «عزیز» شوید؛ این طناب به دست «علیم» هست، بگیرید و «علیم» شوید.
پرسش: ...؟پاسخ: بله، امّا خیلی ها «ابن السبیل» هستند. در بحث های سلوک الهی عنایت کردید تنها انسان است که از کران تا به کران را می تواند سیر کند، وگرنه خیلی ها «ابن السبیل» هستند؛ مثلاً همه این باران ها که از دریا و اقیانوس ها هستند، همه اینها مایل می باشند که به طرف دریا بروند؛ امّا چون نهر و ظرف آنها کوچک است، در بین راه خشک می شوند و حداکثر به لبه دریا می رسند؛ آن سیل است که خروشان است و به وسط دریا راه پیدا می کند. همه چه جماد، چه نبات، چه حیوان و فرشته اینها «ابن السبیل» هستند، اینها در راه هستند؛ اگر از جماد شروع شود و به حیوان برسد که حیوان در راه می ماند، این حیوان که دیگر ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾[24]نیست، ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾[25]نیست و این حیوان به آن جا نمی رسد؛ اگر فرشته باشد و بر فرض به آن مقام بالا بار یابد، از اول شروع نکرده، آن که از صفر تا صد را طی می کند، همین انسان است و بقیه همه در راه هستند؛ جماد در راه است، نبات در راه است، حیوان در راه است، اینها در وسط هستند. فرشتگان درست است که منتهای وسیع دارند؛ ولی مبدأ ندارند، از اول شروع نکردند، اینها هم در راه هستند؛ تنها انسان است که می تواند از صفر به صد برسد! فرمود طناب عزت و علم را بگیرید تا «عزیز» و «علیم» شوید، فرشته خوی شوید و بالا بروید. من این کتاب را نینداختم که به دست شما بدهم و دیگری بگیرد این را تحریف کند، من این را آویختم که کسی نمی تواند عوض کند، نمی تواند آن را کم کند و نمی تواند آن را زیاد کند، من حافظ او هستم، این دست من است! «أحد طَرَفیه بِیَدِ اللَّهِ(سبحانه و تعالی)». فرمود ﴿تَنْزیلُ الْکِتاب﴾ از «الله»ی که «عزیز» است، از «الله»ی که «علیم» است؛ عزت شما عالمانه است و علم شما عزیزانه است، هیچ وقت به غیر خدا مراجعه نمی کنید و از غیر خدا هم چیزی نمی خواهید، این کتاب است و این خطاب برای همه هست.
در فضای شرک آلود جاهلیت همه را ذات اقدس الهی دعوت کرد و فرمود هر کس هر گناهی که دارد قابل بخشش است؛ اگر «حق الناس» است که می دهید و اگر «حق الله» است که با توبه حلّ می شود. این کلاه خود را می گویند «مِغفَر» و وقتی این کلاه خود را روی سر می گذاشتند، این سر محفوظ بود و غفران هم از همین خانواده است؛ یعنی وقتی که سرپوش لطف و رحمت بیاید، هیچ آسیبی نمی بینید. خدا غافر است و اگر توبه انجام دادید توبه را می پذیرد، ﴿غَافِرِ الذَّنبِ وَ قَابِلِ التَّوْب﴾ که این دو مجموعاً یک وصف را دارد می فهماند؛ امّا در عین حال چون «عزیز» است، اگر کسی بخواهد به حرم وحی و نبوّت او تعدّی کند و نصیحت پذیر نباشد، او ﴿شَدِیدِ الْعِقَاب﴾ است؛ اما ﴿ذِی الطَّوْل﴾ هم هست، آن قدر لطف و رحمت الهی در کنار شدّت عقاب او آمیخته است که دیگر با «واو» عطف نکرده و نفرمود: «شَدید العِقاب و ذِی الطّول».
«طَول» یعنی اینکه برخی از نعمت ها هستند که عمرشان کوتاه است و زود از بین می روند، فرمود خدا این طور نیست، نعمت های خدا «طَول» است؛ نعمتی و برکتی را «طَول» می گویند که طولانی باشد یا عمیق باشد. اینکه در کتاب های اصول یا غیر اصول می گویند این حرف «لا طائل تحته»، یعنی فایده مهمی ندارد؛ «طائل» آن فایده دوام دار و پرمنفعت است. در این کتاب ها ملاحظه کردید که می گویند این حرف «لا طائل تحته»، درست است که فایده دارد؛ اما فایده ای که انسان زیاد برای آن وقت صرف کند نیست.
در سوره مبارکه «نساء» از کسانی که سرمایه دارند؛ یعنی قدرت اداره خانواده دارند، به صاحبان «طَول» یاد کرده است؛ آیه 25 سوره مبارکه «نساء» این است: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُم﴾؛ اگر کسی نتوانست همسر دائمی آزاد بگیرد از ﴿مِنْ ما مَلَکَتْ﴾ استفاده کند که این «طَول» به معنای قدرت مالی و امکانات است. در سوره مبارکه «توبه» هم مشابه اینکه «طَول» به معنای ثروت و امثال آن استعمال شده است، آمده است؛ آیه 86 سوره مبارکه «توبه» این است: ﴿وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْل﴾؛ کسانی که سرمایه دارند، دارای «طَول» هستند و دارای درآمدهای فراوان طولانی هستند، آنها چون رفاه طلب هستند و بی درد هستند می گویند ما بمانیم و به جبهه و امثال آن نرویم، پس ﴿ذِی الطَّوْل﴾ بودن این است که ذات اقدس الهی نعمت هایی دارد که طولانی است و زوال ناپذیر است؛ اینها اسمای حسنای الهی است و اگر کسی در این کلاس آمده است اینها را یاد می گیرد، یک؛ از اینها بهره برداری می کند، دو؛ بعد فرمود: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ که توحید است، این مبدأ و ﴿إِلَیْهِ الْمَصیر﴾ است که این معاد است.
چند آیه است که انسان وقتی به اینها می رسد، هیچ چاره ای ندارد جز اینکه زود رد شود و حریم بگیرد؛ مسئله ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون﴾ [26]خیلی غنی و قوی به آن صورت نیست و انسان تا حدودی معنای آن را می فهمد یا معاد و عود به طرف اوست ﴿کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُون﴾ [27]که اینها را تا حدودی انسان می فهمد؛ امّا آیه سوره مبارکه «لقمان» و این گونه از سور را واقعاً آدم نمی فهمد، مدام باید توجیه کند، مدام باید مضاف در تقدیر بگیرد و مدام تشبیه کند؛ آن آیه دارد که ﴿یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُون﴾،[28]انقلاب «الی الله» یعنی چه؟ این غیر از رجوع «الی الله» است! البته اگر ما هیچ راهی نداشتیم توجیه می کنیم و می گوییم ﴿إِلَیْهِ تُقْلَبُون﴾؛ یعنی «إِلَیْهِ تُرْجَعُون»؛ اما یک عدّه گفتند ما دیدیم «إلی اللهِ تُقْلَبُون» هست، اگر آن است انسان که سر در نمی آورد که ﴿إِلَیْهِ تُقْلَبُون﴾ یعنی چه. در این ﴿إِلَیْهِ الْمَصیر﴾ آن جایی که با «سین» گفته باشد، آن را آدم می فهمد که «سیر ما الی الله» است ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه﴾؛ اما صیرورت را ما واقعاً نمی فهمیم! صیرورت یعنی شدن، انسان الهی می شود یعنی چه؟ صیرورت او «الی الله» است یعنی چه؟ سیر او «الی الله» است ـ با «سین» ـ قابل ادراک است؛ اما تحوّل و انقلاب و صیرورت او «الی الله» است یعنی چه؟ البته اینها را با ارجاع به اسمای فعلیه می شود حمل کرد، چون آن دو منطقه واقعاً منطقه ممنوعه است؛ یعنی منطقه ذات کلا ً ممنوعه است، چون یک حقیقت نامتناهی است و منطقه صفات ذاتی که عین ذات است آن هم منطقه ممنوعه است که هیچ راهی برای دسترسی به آن وجود ندارد. موجودی که فیض او نامتناهی است، اگر کسی بخواهد درباره او فکر کند، جز تحیّر و غرق شدن چیز دیگری نیست؛ فیضی است که این شخص عالِم متفکر که بخواهد درباره او فکر کند، او که بیرون از قلمرو فکر او نیست، او را فرا می گیرد و فرو می برد؛ فکر و اندیشه او را فرا می گیرد و فرو می برد؛ قلمرو معلومات او را فرا می گیرد و فرو می برد، این بیچاره وسط غرق شده است، این محال است! این چند روایتی که در آخر بحث های کتاب توحید مرحوم صدوق هست، همین است؛ فرمود خودتان را به زحمت ندهید! حرام است؛ یعنی محال است. یک وقت است می گویند غیبت حرام است؛ یعنی ممکن است؛ ولی حرام است و این کار را نکنید؛ اما وقتی که گفته می شود تفکر در ذات اقدس الهی حرام است؛ یعنی محروم نیستید و مستحیل است، وقتی که مستحیل بود و محال بود آدم که نمی تواند معصیت کند. این با زبان تحریم به ما گفتند که شما جلوتر نروید، آن شما را غرق می کند، فکرتان را غرق می کند، و این وسط ها دست و پا می زنید، چه چیزی را درک می کنید؟! بنابراین آنچه درباره این گونه از آیات می شود گفت، همان مقام فعل است؛ به جمال الهی، به جلال الهی، به رحمت الهی، به لطف الهی، به محبت الهی، به رزق الهی و به بهشت الهی که اینها البته کاملاً غیر صیرورت است. اگر به این معنا باشد، دیگر هم آن احادیثی که ـ چندین حدیث به این مضمون وجود دارد.
وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیّ بَابُهَا»؛[29]فرمود من شهر حکمت هستم، همان حکمتی که ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاء﴾ [30]و این حکمت بهشت است، من الآن در بهشت هستم و تو درب این بهشت هستی «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیّ بَابُهَا»، چون ادراک این حدیث نورانی دشوار بود، مثل «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا» [31]شهرت پیدا نکرده، وگرنه سنداً و دلالتاً مثل همان هاست.
در بخش پایانی سوره مبارکه «واقعه» دارد که ﴿فَأَمَّا إِن کاَنَ مِنَ الْمُقَرَّبِین ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیحَْانٌ وَ جَنَّتُ نَعِیم﴾، [32]نه اینکه «له روح و ریحان»، نه اینکه «یصل الی روحٍ»؛ اگر کسی جزء مقربین بود خود بهشت است که اینها را آدم تا حدودی می تواند بفهمد، چون همه اینها در محدوده فعل و فیض الهی است، بالاتر از این دسترسی نیست؛ امّا اگر در محدوده افعال الهی باشد، اینها قابل ادراک است. فرمود: ﴿ذِی الطَّوْل﴾ است، ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُو﴾ که این مبدأ است و ﴿إِلَیْهِ الْمَصیر﴾ و این هم معاد و ﴿تَنزِیلُ الْکِتَاب﴾ که مربوط به وحی و نبوت است، پس اصول سه گانه این جا به عنوان متن آمده و تا پایان سوره این متن تشریح شود. فرمود: ﴿مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ آنها که کفر ورزیدند در آیات الهی مجادله می کنند، چون او منطقه دید خود را بسته است، ما به او در درون دید دادیم، او ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ [33]که این را بست؛ این چشم بیرونی هم که همان منطقه محسوسات را می بیند، آن راهی به آن جا ندارد. اینها گفتند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾، [34]این فکر اسرائیلی همیشه بود و هست؛ تنها اسرائیلی های زمان حضرت موسای کلیم نبود، آنها به حضرت می گفتند که تو از کوه طور سخن می گویی؟! تو از غیب سخن می گویی؟! اینها یعنی چه؟! ما تا چیزی را نبینیم باور نمی کنیم. این «اصالة الحسّ» و تجریه حسّی که محور علوم رایج و دارج امروز است، این خیلی ها را گرفتار کرده است. گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾ یا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾؛ [35]این دو آیه درد بی درمان اسرائیلی دیروز و اسرائیلی امروز است.
وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) در کتاب شریف توحید صدوق مرحوم ابن بابویه نقل می کند در بخش پایان «باب مجلس الرضّا» حضرت به آن متکلم خراسانی فرمود: «أَحْسَبُکَ ضَاهَیْتَ الْیَهُودَ فِی هَذَا الْبَابِ»؛ [36]تو تفکر اسرائیلی داری، این حرف ها چیست که می زنی؟! حالا اگر این بیانات نورانی امام رضا(سلام الله علیه) کتاب درسی و رسمی حوزه ها بود، معلوم می شد که کف علم همین علوم تجربی است که از این جا به نیمه تجربی می رسیم، از این جا به تجریدی کلامی می رسیم، از این جا به تجریدی فلسفی می رسیم، از این جا به تجریدی عرفان نظری می رسیم، اگر کسی اهل سیر و سلوک بود که راه دیگر هم هست! این کف سواد است که الآن در دانشگاه ها و مانند اینها مطرح است که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾، ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾. حضرت صریحاً در این بیان لطیف خود که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در «بابُ مجلس الرضا»، در کتاب توحید صدوق نقل کرده است، فرمود این حرف های اسرائیلی چیست که می زنی؟ «أَحْسَبُکَ ضَاهَیْتَ الْیَهُودَ فِی هَذَا الْبَابِ»، این چه فکری است که شما دارید؟! یعنی از این پایین تر دیگر سوادی نیست؛ پایین ترین درجه سواد این است که آدم کشاورز شود مهندس و طبیب شود؛ اما بعد چه خبر است؟ آن طرف آب چه خبر است؟ از کجا آمدیم؟ به کجا می رویم؟ بعد از مرگ چیست؟ وحی چیست؟ نبوّت چیست؟ عصمت چیست؟ ولایت چیست؟ می گویند: «لا ادری»! از پایین تر می شود عوامی، دیگر از این پایین تر سوادی نیست. این زمین چیست؟ این میکروب چیست؟ این قرص چیست؟ این درد چیست ؟ از این پایین تر که دیگر سوادی نیست؛ اما وحی چیست؟ غیب چیست؟ روح چیست؟ برزخ چیست؟ ابدیت چیست؟ ما کجا می رویم؟ می گویند: «لا ادری»!
بنابراین اینها آمدن به ما بگویند شما یک موجود ابدی هستید و موجود ابدی ره توشه ابد می خواهد. وسیله دنیایی هم سرجایش محفوظ است و همه اینها را باید تحصیل کنید، چون تحصیل اینها واجب است؛ امّا ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ نباشد. در پایان این سوره که جمع بندی می کند، می فرماید که بالاخره شما می خواهید بمانید یا بروید؟ اگر می خواهید بپوسید، این جا جای پوسیدن نیست، این جا جای پَرکشیدن است؛ انسان نمی پوسد، بلکه از پوست به درمی آید، وقتی از پوست به درآمدی کجا می خواهی پرواز کنی؟ ما آمدیم بگوییم که از پوست درمی آیی، پرواز می کنی و ابدی می شوی.
بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش ٭٭٭ که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد[37]
ما ایرانی ها از هوش متوسط قدری بیشتر برخورداریم، در میان ماها دانشمندان قوی بودند؛ امّا هیچ شاعری قبل از اسلام این حرف های بلند را نداشت؛ مولوی ها، سعدی ها و فردوسی ها را این قرآن پروراند، وگرنه شعرای قبل از اسلام را هم ببینید، اشعاری که قبل از اسلام بودند، شعر «نازل» بود؛ شعرهای خوبی هم داشتند، نثر نازل بود؛ امّا شعرای بعدی ما شعر «متنزّل» دارند؛ یعنی شعری دارند که مثل قرآن از جای بلند آمده و انسان را هم به جای بلند می برد؛ حرف ها هم همین طور است، نثر هم همین طور است، ما نثر «نازل» فراوان داشتیم، لکن افقی؛ اما نثر عمودی کم داشتیم؛ نثر عمودی از جای بلند می آید و ما را به جای بلند می برد. حکیم سنایی آدم دانشمندی است و مولوی برای هر کسی حساب باز نمی کند، شعرها او را گاهی نقل می کند و شرح می کند، در حالی که یک قرن قبل از او بود، گفت: تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس[38]
این پرنیان، این ابریشم، این پارچه ها و فرش ها و پرده های پرنیانی مگریک تکّه برگ توت تفاله ای بیش نبودند، وقتی به مکتب جناب کرم ابریشم رفتند، پرنیان شدند. فرمود وقتی در دنیا می شود استادی شاگردی را پرنیان کند، تو چرا فرشته نشوی! این حرف ها چطور قبل از اسلام نبود؟! وقتی اسلام این حرف ها را آورد؛ یعنی انسان با ابدیت همراه است.
در همین سوره مبارکه «غافر» دارد که ما هر وقت حرف تازه آوردیم ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾؛ فرمود این علم ها را هم که ما به شما دادیم و ما هم که می گوییم تحصیل علم واجب است، ما غیر از این چیز دیگر هم آوردیم؛ ما راه تجربه به شما نشان دادیم و راه تجرید را هم به شما نشان دادیم، هر دو را به شما نشان دادیم! دیگر ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ نباشد؛ اگر علوم دیگر یاد گرفتید بگویید: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْکَ»، [39]نه اینکه اسلامی حرف بزنید و قارونی فکر کنید؛ این خطری است که برای خیلی از ماها وجود دارد؛ چه در حوزه و چه در دانشگاه ها اگر کسی بگوید من خودم سی، چهل سال زحمت کشیدم به این مقام رسیدم، این اسلامی حرف زدن و قارونی فکر کردن است، آن بدبخت هم همین را می گفت که ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾؛[40]من خودم زحمت کشیدم و پیدا کردم؛ این من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم، یک تفکر خطرناک اومانیسم است که انسان را به جای اینکه جانشین خدا بداند؛ یعنی «خلیفة الله»، «من حیث لایَشعُر» جایگزین خدا می داند. این آیه نورانی که ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾[41]همان فکر اومانیسم است. ما اگر لیاقت داشته باشیم جانشین او هستیم، نه جایگزین او! اگر کسی بگوید من خودم زحمت کشیدم و عالِم شدم این همان حرف است، قارون هم بیش از این نگفته بود، گفت: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾؛ منتها ما توجه نداریم که تالی فاسد حرفمان چیست و آن گونه فکر می کنیم. بنابراین استاد ما در مکتب عزّت و علم ما را فرا خوانده است که ـ إن شاءالله ـ جامعه ما «عزیز» و جامعه ما «علیم» شود. بنابراین صیرورت ما هم به علم و عزّت خواهد بود و کسانی که در این مسیر بیراهه رفتند جدال می کنند.
[1]نحل/سوره16، آیه53.
[2]عوالی اللئالی، محمد بن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الأحسائی، ج4، ص102.
[3]کهف/سوره18، آیه49.
[4]اعراف/سوره7، آیه6.
[5]صافات/سوره37، آیه24.
[6]انبیاء/سوره21، آیه23.
[7]کهف/سوره18، آیه29.
[8]انسان/سوره76، آیه3.
[9]شمس/سوره91، آیه8.
[10]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص113.
[11]قمر/سوره54، آیه17.
[12]التوحید، الشیخ الصدوق، ص356.
[13]مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص797. «حَوامیم، نام گروهیِ سوره های چهلم تا چهل و ششم قرآن کریم در ترتیب مصحف است که با حروف مقطّعه «حم» آغاز می شوند. این سوره ها به ترتیب عبارت اند از: غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت، شوری، زُخرُف، دُخان، جاثیه و احقاف؛ به مجموع این سوره ها ذوات حم یا آل حم نیز گفته اند».
[14]نمل/سوره27، آیه6.
[15]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج10، ص160.
[16]الامامة الالهیة، الشیخ محمد السند، ص57.
[17]آل عمران/سوره3، آیه103.
[18]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص606، ط اسلامی.
[19]زخرف/سوره43، آیه3.
[20]علق/سوره96، آیه3.
[21]معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص289.
[22]جامع الأخبار أو معارج الیقین فی أصول الدین، الشیخ محمد بن محمد السبزواری، ج1، ص271.
[23]الامالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی(شیخ الطائفة)، ص889.
[24]انشقاق/سوره84، آیه6.
[25]نجم/سوره53، آیه8.
[26]بقره/سوره2، آیه156.
[27]اعراف/سوره7، آیه29.
[28]عنکبوت/سوره29، آیه21.
[29]الامالی، الشیخ الصدوق، ص472. .
[30]بقره/سوره2، آیه269.
[31]التوحید، الشیخ الصدوق، ص307.
[32]واقعه/سوره56، آیه88.
[33]کهف/سوره18، آیه101.
[34]بقره/سوره2، آیه55.
[35]نساء/سوره4، آیه153.
[36]التوحید، الشیخ الصدوق، ص444.
[37]دیوان حافظ، غزل166.
[38]دیوان سنایی، قصیده90.
[39]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج35، ص444.
[40]قصص/سوره28، آیه78.
[41]فرقان/سوره25، آیه43.
تاکنون نظری ثبت نشده است