- 511
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 تا 6 سوره غافر، بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 6 سوره غافر، بخش دوم"
- «الله» با صفت عزّت و علم این کتاب را نازل کرده است؛
- آفرینش انسان با وجوه و خصوصیات خاص خود؛
- اگر تجارتی یا شرکتی دارید حتماً سند تنظیم کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿حم (1) تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (2) غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقَابِ ذِی الطَّوْلِ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (3) مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَلاَ یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاَدِ (٤) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الأحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ عِقَابٍ (5) وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (6)﴾
سوره مبارکه «غافر» که بعضی از آن به سوره «مؤمن» یاد میکنند، به شهادت عناصر محوری این سوره که اصول دین و خطوط کلی فقه و اخلاق است، در مکّه نازل شده است. بعد از آن حروف مقطعه ﴿حم﴾، فرمود این کتاب از ذات اقدس الهی است که دارای وصف عزّت و حکمت است. مستحضرید آنچه نازل میشود کلام است نه کتاب؛ ولی به «قرینه عول»[1] که در کوتاهترین فرصت و کمترین فرصت به صورت یک کتاب منظم درمیآید، میتوان گفت کتاب، نازل شده است. بنابراین سخن از اینکه قرآن در زمان حضرت جمع نشده بود و به صورت کتاب مدوّن درنیامده بود و اینها درست نیست؛ اسلام کاری کرد، در کل حجاز که نویسندگی رواج نداشت و افرادی که بتوانند بنویسند انگشت شمار بودند، طوری شد که مأمور شدند تمام قوالهها و اسناد رسمی خودشان را با کتابت تنظیم کنند. در بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» گذشت که اگر تجارتی یا شرکتی دارید حتماً سند تنظیم کنید ﴿وَلْیَکْتُب بَیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾؛ اگر کسی نتوانست ولیّ او بنگارد ﴿إِلاّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ﴾؛[2] مگر این تجارتهای روزانه که اگر نانی یا میوهای تهیه میکنید، این سند نمیخواهد؛ ولی کارها و تجارت رسمی شما که محور اصلی اقتصاد شماست، با سند و قواله باشد. وقتی دین مردمی را که در کلّ حجاز با سوادهای آنها انگشت شمار بودند به جایی رساند که فرمود تمام تجارتها، اقتصاد، معاملات، ازدواج و زناشویی و برنامههای دیگر شما با تنظیم اسناد باشد، معلوم میشود کتابت و نوشتن یک امر رسمی شد. فرمود تجارتهای روزانه شما که نان یا چیزی را تهیه میکنید، آن سند نمیخواهد ﴿إِلاّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ﴾؛ مگر این تجارتهای روزمره، وگرنه کارهای رسمی شما که مبادا اشتباه پیش بیاد همینطور است. الآن بخش وسیعی از مشکلات دستگاه قضایی این است که چند نفر شروع به کار میکنند؛ ولی سند تنظیم نمیکنند و به استناد اطمینان به یکدیگر میگویند من فکر میکردم این طور است یا من خیال میکردم او عمل میکند؛ با خیال و مانند اینها که نمیشود تجارت و اقتصاد را راهاندازی کرد! فرمود در تجارتها، در شرکتها و در گفتگوها حتماً سند تنظیم کنید. غرض این است که تنظیم سند، کتابت و نوشتن یک چیز رایجی شده بود، دیگر ممکن نیست که مهمترین و عنصری ترین و اصلی ترین رکن دین که قرآن کریم است، حضرت این را رها کرده باشد و چیزی ننوشته باشد یا بعداً نوشته باشند! بنابراین این نشان میدهد که در زمان خود حضرت، کتاب مدوّن و محقق شده بود و قرآن کریم هم این کتاب را به «الله» اسناد میدهد: ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾،[3] ﴿تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ﴾.
سه اسم از اسمای ذات اقدس الهی که یکی اسم اعظم است و دو اسم غیر اعظم که اسم عظیم هستند، در همین آیه دوم ذکر شد که مبدأ نزول این کتاب الهی «الله» است که اسم اعظم است و این «الله» با صفت عزّت و علم این کتاب را نازل کرده است؛ قهراً این کتاب، کتاب عزیز است، چه اینکه در سوره «فصلت» فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ ٭ لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾،[4] «علیم» است، ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾[5] و مانند آن است. بعد از آن اسم اعظم و این دو اسم عظیم، چهار اسم برای ذات اقدس الهی ذکر کردند که نیاز بشر را به این چهار اسم مطرح میکنند، یک؛ بعد، برای اینکه مبادا کسی خیال کند که ما مضمون این اسامی را جای دیگر هم میرویم و پیدا میکنیم، با برهان توحید راه آن را بست، این دو؛ یعنی هم «مصدّر» به اسمای الهی است، هم «مذیّل» و اینکه توحید را در پایان اسمای چهارگانه ذکر کرد، این برهان مسئله است؛ فرمود این کتاب از «الله» است که اسم اعظم و سرجای خو محفوظ است، با وصف عزّت و علم این کتاب رقم خورده است؛ یعنی اگر کسی عزّت بخواهد، در مدار قرآن و علم هم بخواهد در مدار قرآن موجود است. در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودید که علوم قرآنی فراوان است؛ منتها حالا رواج این است که وقتی گفتند علوم قرآنی، یعنی علومی که درباره قرآن است؛ مثل وحی، معجزه، فرق «انزال» و «تنزیل»، مکّی و مدنی، قبل از هجرت و بعد از هجرت، ناسخ و منسوخ که اینها را علوم قرآن میگویند. امّا علوم قرآنی؛ یعنی علومی که در قرآن است و قرآن متکفّل آنهاست که معارف توحیدی، کلامی، فلسفی، فقهی، اخلاقی، حقوقی، علوم تجربی و کیهانشناسی است که اینها علوم قرآنی است؛ یعنی علومی که قرآن مطرح کرده است و اختصاصی به آن علوم قرآنی معهود مثل وحی و نبوت و معجزه و اینها ندارد. پس از خدایی که «عزیزِ» «علیم» است، این قرآن نازل شده است که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید تعلیق حکم بر وصف «مشعر» به علّیت است؛ یعنی اگر گفتند فلان جا فقیه دارد تدریس میکند؛ یعنی دارد فقه میگوید. اگر گفتند «عزیز» دارد تدریس میکند؛ یعنی دارد درس عزّت میدهد. اگر گفتند علیم تدریس میکند؛ یعنی دارد درس علم میدهد.
چهار اسم از اسامی ذات اقدس الهی بیان شده است که مورد نیاز قطعی جامعه بشری است, او ﴿غَافِرِ الذَّنْبِ﴾ است، یک؛ ﴿قَابِلِ التَّوْبِ﴾ است، این دو؛ همه که انسان معصوم و عادل نیستند، بالاخره غفلت هست، اشتباه هست، سیّئه هست، باید برگردند و راه برگشت هم هست! اگر خدای سبحان ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾،[6] نه تنها توبه را میپذیرد، کمبود توبه را هم جبران میکند؛ نفرمود «یقبل التوبة من عباده»، در این آیه باید «مِن» گفته میشد، قبول با «مِن» استعمال میشود. این کلمه «عن» که «للمجاوزة» است، نشانه آن است که اگر توبه کمبودی دارد، اگر قصوری دارد، اگر فتوری دارد و اگر جایی خلأیی دارد، باز هم خدا صرف نظر میکند و میگذرد «فَتَجَاوَزْ عَنْ سَیِّئَاتِهِ»[7] همین است «یَقْبَلُ عَنْ عِبَادِهِ»، نه «مِنْ عِبَادِهِ»، این خداست! بنابراین ﴿غَافِر الذَّنْبِ﴾ و ﴿وَ قَابِل التَّوْبِ﴾ است و اگر کسی بیراهه رفته است ﴿شَدِید الْعِقَابِ﴾ است؛ ولی در بین اوصاف این ﴿شَدِید الْعِقَابِ﴾ را به اوصاف رحمت و کمال محفوف کرده است، ﴿ذِی الطَّوْلِ﴾ است، پس این اسمای چهارگانه را که مورد نیاز است خدا داراست.
حالا اگر یک وثنی و صنمی توهم کرده است که ما این کمالات را از جای دیگر هم می توانیم تأمین کنیم، آن راه توهم را با برهان توحید بست و فرمود اینها که لازم است و اینها هم که از غیر خدا نیست، چون ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ کجا میخواهید بروید؟ اگر غفران بخواهید این جاست «و لا غیر»؛ قبول توبه میخواهید این جاست «و لا غیر»؛ هراسناک هستید، ﴿شَدِید الْعِقَابِ﴾ اوست «و لا غیر»؛ کرم و جود و بخشش و سخا میخواهید، او ﴿ذِی الطَّوْلِ﴾ است «و لا غیر»، کجا میخواهید بروید؟! اینکه توحید بعد از این اسمای چهارگانه ذکر شد، این برهان برای حصر است؛ مثل اینکه بفرماید: «انما الغافر هو الله»، «انما القابل التوبةِ هو الله»، «انما شدید العقاب هو الله»، «انما ذی الطّول هو الله»؛ این ﴿لاَ إِلهَ﴾، برهان حصر این اسامی چهارگانه است. جریان معاد هم همینطور است؛ در جریان معاد هم گرچه نفرمود «لا مصیر الا هو»؛ امّا تقدیم خبر بر مبتدا این حصر را میرساند، نفرمود: «المصیر الیه»، فرمود: ﴿إِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾.
پرسش: «غَافِرَ الذَّنْبِ وَ قَابِلَ التَّوْب»[8] با هم چه فرقی دارند؟
پاسخ: یک وقت است که گناه را میبخشد و یک وقت هم توبه را قبول میکند؛ بخشش گناه اختصاصی به توبه ندارد، ذات اقدس الهی ﴿یَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ﴾؛[9] بدون توبه هم میبخشد؛ با توبه شرک را هم میبخشد، بیتوبه گناهان دیگر را هم ممکن است ببخشد که در سوره مبارکه «نساء» گذشت. بنابراین یک برهان از لحاظ حصر در مبدأ است و یک برهان هم از لحاظ حصر در معاد می باشد. ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾، پس «لا غافر الا هو»، «لا قابل التوب الا هو»، «لا شدید العقاب الا هو» «لا ذی الطّول الا هو» و در جریان «مصیر»، «لا مصیر الا الیه». در جریان مبدأ با ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ بیان فرمود که حصر است؛ در جریان معاد با تقدیم خبر بر مبتدا فرمود: ﴿إِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾.
این ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ را که در کفایه[10] و امثال کفایه ملاحظه فرمودید بزرگان به زحمت افتادند که خبر این ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ آیا «ممکنٌ» است؟ آیا خبر «موجودٌ» است؟ آیا خبر مجموع «ممکنٌ» و «موجودٌ» است؟ چه چیزی است؟! راهی را که مرحوم شهید(رضوان الله علیه) ـ شهید اوّل و دوم ـ در شرح لمعه طی کردند، این میتواند پاسخگوی این سؤال ها باشد.
مرحوم شهید اول مستحضرید ـ این کسی که متن لمعه و دروس و ذکریٰ را نوشت ـ ایشان سالیان متمادی فقه خوانده و فلسفه را نزد مرحوم حکیم رازی صاحب محاکمات خوانده است. اینها که در ری به سر میبردند، میگفتند رازی که به ری منسوب هستند، ایشان برای همین اطراف تهران و ورامین و این قسمت ها که مرحوم قطب الدین رازی بود زندگی میکرد؛ اهل ورامین است. مدت ها مرحوم شهید اول فلسفه را در دمشق نزد همین قطب الدین رازی خواند؛ لذا هم حکیم، هم فقیه و هم متکلم بود. تا شما آقایان می توانید از تدریس شرح لمعه فاصله نگیرید؛ اگر کسی واقعاً بتواند شرح لمعه را تدریس کند، به طوری که از شهید بتواند دفاع علمی کند، این عمل یقیناً متجزّی است؛ نه اینکه شرح لمعه را ترجمه کند! نه اینکه اگر اشکالی بر شرح لمعه کردند او بماند! اگر این طور بود، او فقط واگوکننده شرح لمعه است. اینکه شما می بینید که در شرح حال بزرگان میگویند فلان فقیه در حوزه اصفهان شرح لمعه تدرس میکرد! آن وقت که ـ خوشبختانه ـ درس خارج نبود، الآن است که رواج پیدا کرده، آن روزها اگر کسی شرح لمعه تدریس میکرد ـ «الیوم» هم همینطور است ـ او واقعاً متجزی است؛ یعنی بتواند از شهید دفاع کند، نه اینکه حرف شهید را نقل کرد. مرحوم شهید اول «فحل» است، ایشان حکمت را نزد مرحوم قطب الدین رازی خواند؛ قطب الدین رازی که صاحب محاکمات در است، غیر از قطب شیرازی است که شرح حکمة الاشراق نوشته است. قطب الدین رازی یک حکیم بزرگواری است که اهل تهران است و در مقدمه همین جلد اول شرح لمعه وقتی که مرحوم شهید بعد از «بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» ذات اقدس الهی را که حمد میکند می فرماید: «وَ إِیَّاهُ أَشْکُرُ» تا به این جا میرسد که «حَمْداً وَ شُکْراً کَثِیراً کَمَا هُوَ أَهْلُهُ»، بعد فرمود: « وَ أَسْأَلُهُ تَسْهِیلَ مَا یَلْزَمُ حَمْلُهُ وَ تَعْلِیمَ مَا لَا یَسَعُ جَهْلُهُ وَ أَسْتَعِینُهُ عَلَی الْقِیَامَ بِمَا یَبْقَی أَجْرُهُ وَ یَحْسُنُ [أو یُحْسِنُ] فِی الْمَلإِ الْأَعْلَی ذِکْرُهُ وَ یُرْجَی مَثُوبَتُهُ وَ ذُخْرُهُ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا اللّٰه وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ»؛ این مطلب در مقدمه شهید اول در لمعه[11] هست، این متن لمعه است؛ وقتی که ایشان در متن دارد «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا اللّٰه»، مرحوم شهید ثانی در شرح این «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا اللّٰه» دارند که این «تصریحٌ بما قد دلَّ علیه الحمد السابق بالالتزام من التوحید و خص هذه الکلمة» چرا مصنف در در مقدمه، شهادت به توحید را با این کلمه ادا کرد و با کلمات و اسمای دیگر بیان نکرد؟ «لأنها أعلی کلمةٍ و أشرف لفظةٍ نُطق بها فی التُّوحید». اگر بگوییم «لاغافر الا هو» یا «لا خالق الا هو» همه اینها حق است؛ ولی اشرف کلمه توحید همین کلمه «لا اله الا الله» است. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید از وجود مبارک حضرت نقل میکند که نه من و نه هیچ پیامبری قبل از من کلمهای اعظم از «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»[12] نیاورده است؛ این را مرحوم صدوق در اوایل کتاب توحید نقل میکند. «لانها اعلی کلمة و اشرف لفظة نطق بها فی التوحید منطبقةٍ علی جمیع مراتبه»؛ جمیع مراتب توحید؛ توحید ذاتی، صفاتی، افعالی و توحید در عبادات. «و لا فیها هی النافیة للجنس ـ این «لا اله» ـ و اله اسمُها». همانطوری که «کان» گاهی تامّه است و گاهی ناقصه و «کان» تامّه خبر نمیخواهد؛ «لیس» گاهی تامّه است و گاهی ناقصه و «لیس» تامّه خبر نمیخواهد، «لای نفی جنس» هم گاهی خبر نمیخواهد؛ آن وقت تلاش و کوشش فراوان مرحوم آخوند و امثال آخوند که آیا خبر امکان است؟ آیا وجود است؟ آیا هم امکان و هم وجود است؟ «لا اله ممکن أو لا اله موجود»، این نزاعها رخت برمیبندد؛ یعنی این حقیقت منتفی است و آن وقت این «الّا» هم به معنی «غیر» است؛ یعنی غیر از «الله» این حقیقت منتفی است، چون «اله» باید واجب باشد و غیر از «الله» که دیگر «الله» دیگری نیست؛ به دنبال امکان بگردیم یا به دنبال موجود بگردیم، به تعبیر خود ایشان که فرمود به دنبال هرکدام از اینها که بروید مشکل دارد: «و لا فیها هی النّافیة للجنس و إله اسمُها»؛ امّا حالا خبری دارد یا نه؟ میفرماید خبر نمیخواهد: «قیل و الخبر محذوف» و «تقدیره موجود» است که «لا اله موجود الا الله»، آنگاه میفرماید این اشکال دارد ـ یعنی این اشکالاتی که آمده در کفایه همان اشکال چهارصد یا پانصد سال قبل است که ذکر شده ـ فرمود: «و یضعّف بأنه لا ینفی إمکان إله معبود بالحقّ غیره تعالى» که اگر خبر «موجود» باشد، میشود «لا اله موجود الا الله». حالا که غیر از «الله» الهی موجود نیست، امّا آیا ممکن است یا نه!؟ شما که امکان آن را نفی نکردید، وجود آن را نفی کردید! پس اگر خبر «موجودٌ» باشد، این قابل نقد است. «و یضعّف بأنه لا ینفی إمکان إلهٍ معبودٍ بالحق غیره تعالى» که ممکن است «اله» دیگر ممکن باشد؛ ولی موجود نیست. «لأن الإمکانَ أعمُّ من الوجود»،[13] نفی عام مستلزم نفی خاص است؛ ولی نفی خاص که مستلزم نفی عام نیست؛ اگر ما گفتیم «اله» دیگر ممکن نیست، چه موجود باشد و چه نباشد، وقتی که امکان شد هر دو را نفی میکند؛ امّا اگر گفتیم «اله» دیگر موجود نیست، امکان آن را نفی نمیکند؛ این راه حل اوّل بود.
راه حل دوم: «و قیل ممکنٌ»؛ خبر «ممکنٌ» است؛ یعنی «لا اله ممکنٌ الا الله»، «و فیه أنه لا یقتضی وجودَهُ بالفعل».[14]اگر شما امکان را نفی کردی، یعنی غیر از خدا هیچ الهی ممکن نیست، آن وقت این مستثنای شما هم باید ممکن باشد، نه واجب! چون شما از «ممکن» این را استثنا کردی، «لا اله ممکن الا الله» این «الله» هم باید ممکن شود!
راه سوم: «و قیل مستحقٌ للعبادة» که خبر «مستحقٌ للعبادة» است؛ یعنی«لا اله مستحقٌ للعبادة الا الله». «و فیه انه لا یدلُّ علی نفی التعدد مطلقا» ممکن است یک «اله» دیگر باشد؛ ولی استحقاق عبادت نداشته باشد! چه کسی گفته که اصلاً «اله» آن است که مستحق عبادت باشد؟! پس اگر خبر «موجودٌ» باشد، یک اشکال؛ «ممکنٌ» باشد، یک اشکال دیگر و «مستحقٌ للعبادة» باشد نیز یک اشکال دیگر است. بعد میفرماید: «و ذهب المحققون إلى عدم الاحتیاج إلى الخبر» چرا؟ برای اینکه این «لا» لای نفی جنس است و در این جا به منزله «لیس» تامّه است و «لیس» تامّه خبر نمیخواهد؛ «لیس زیدٌ» یعنی معدوم است، نه «لیس زیدٌ قائماً». اینکه گفتند «کان» یا تامّه است یا ناقصه، «لیس» یا تامّه است یا ناقصه، «لیس» تامّه خبر نمیخواهد و کار فعل را انجام میدهد؛ یعنی «اله» را نفی میکند، پس اگر خبر نخواست، نه دنبال «الممکن»، نه دنبال «الموجود» و نه دنبال «المستحق» نخواهیم رفت. «و ذهب المحققون الی عدم الاحتیاج الی الخبر و أنَّ الا الله»؛[15] آن محققون میگویند این «لا اله الا الله» که قبلاً در جاهلیت نبود، این را قرآن آورد، پس ما باید ببینیم که قرآن برای ما چه چیزی آورد! شما که به دنبال ادبیات عرب میگردید، عرب قبل از نزول قرآن یک نحو مدوّنی داشت، یک صرف مدوّنی داشت، یک معانی و بیان مدوّن داشت یا این علوم چندگانه ادبی بعد از قرآن راه افتاد؟ «و ذهب المحققون الی عدم الاحتیاج الی الخبر و أنَّإلا اللّٰه مبتدأ و خبره لا إله» که «لا إله» خبری است مقدم و «إلا اللّٰه» مبتدای مؤخر است. «إذ کان الأصل»؛ اصل این است که «اللّٰهُ إلهٌ»، چون در بعضی از آیات هم دارد که «الله» «اله» است. «اللّٰهُ إلهٌ»؛ یعنی آن ذات مقدس نامتناهی، او معبود، مستحِق و مرجع است «اللّٰهُ إلهٌ». برای اینکه معلوم شود که غیر از «الله» «اله» دیگری نیست، فرمود: «لا اله الا الله» که این حصر ذکر شده است. «إذ کان الأصل اللّٰه إله، فلما أرید الحصر زِیدَ لا و إلاّ»؛ این دو کلمه «لا» و «الّا» اضافه شد تا معلوم شود که «لا اله الا الله» و اصلاً «اله» آن است که «الله» باشد، ما دو «الله» که نداریم! «و معناه اللّٰه إله و معبود بالحق لا غیره» چرا؟ چون «اله» باید «الله» باشد، «الله اله» و غیر از «الله» چه کسی میتواند «اله» باشد؟!
بعد میفرماید این حرف محققین است و ممکن است که برای همه قابل هضم نباشد «أو أنها نُقلت شرعاً إلى نفی الإمکان و الوجود» با هم «عن إلهٍ سوی اللّٰه». ما که دنبال ادبیات عرب به این معنا که یک قواعد مسلّم، مسجّل، مرقوم و مکتوب به روز نداشتیم تا شما بگویید که این با کدام قاعده عربی سازگار است! قاعده عربی را خود قرآن آورده است، علم ادب و نحو و صرف را قرآن آورده است، وگرنه نویسندههای آنها در کلّ حجاز کمتر از انگشتهای یک دست بودند؛ اگر یک کتاب عربی مدوّن، قانون مدوّن یا نحو و صرف مدوّن داشته باشند، بله ما میگوییم این با کدام قانون سازگار است!؟ امّا وقتی که هیچ قانون مدوّنی نبود و خود اسلام اینها را آورد، اسلام هم به همراه آنها این معانی را هم آورد «أو أنها نُقلت شرعا إلى نفی الإمکان و الوجود» دوتایی! تا کسی نگوید خبر اگر «ممکنٌ» باشد یک اشکال دارد، خبر اگر «موجودٌ» باشد اشکال دارد، «لا اله ممکن و موجود» تا هر دو را نفی کند، «عن إله سوی اللّٰه، مع الدلالة علی وجوده تعالى و إن لم تدل علیه لغة»؛[16] اگر چه لغت توان این را نداشته باشد که این مطالب را یکجا القا کند، امّا در فضای شریعت جا دارد. چطور شما صلات، صوم، حج و عمره را به این معنا میگیرید، «لا اله الا الله» را به این معنا نمیگیرید!؟ مگر قبلاً «لا اله الا الله» رایج بود تا ما بگوییم که معنای «الا اله الا الله» این بود؟! اینها جزء حقایق شرعیه است. اگر صلات قبلاً نبود، صوم قبلاً نبود، حج و عمره قبلاً نبود، زکات و خمس قبلاً نبود، «لا اله الا الله» هم قبلاً نبود! مگر «لا اله الا الله» و این ترکیب ادبی قبلاً بود تا شما بگویید این خبر دارد یا ندارد، آیا «لای نفی جنس» است و نظیر «لیس» تامّه است یا نه!؟ هنر قرآن کریم این است که با همین ادبیاتی که بعضیها گفتند این ﴿حم﴾، ﴿طس﴾[17] ﴿الر﴾[18] که حروف مقطعه هستند، یکی از آن معانی سی یا سی و پنجگانهای که برای حروف مقطعه ذکر کردند، این است که از همین حروف قرآن درست شده و حرف دیگری که نداریم! شما هم از همین حروف بیایید یک سوره درست کنید! هر کدام از این «حَوامیم سَبعه»[19]ناظر به همین مسئله نزول قرآن است، پس یکی از آن وجوه سی و پنج، ششگانهای که در معانی حروف مقطعه گفتند، این است که قرآن از همین حروف درست شده است، شما هم بیایید مثل این درست کنید!
همین حروف و کلمات را قرآن کریم به صورت صلات درآورده که معنای غیر معهود است؛ به صورت صوم درآورده که معنای غیر معهود است؛ به صورت سایر حقایق درآورده که معانی غیر معهوداست و این «لا اله الا الله» را هم به صورت توحید درآورده که معنای غیر معهود است. بنابراین آنچه در «لا اله الا الله» گفته میشود؛ یعنی غیر از «الله»ی که دلپذیر است و مقبول است و همه ما او را داریم دیگری نه!
پرسش: ببخشید! آنها در آن فضای شرک اصلاً خبری از این معارف ندارند و اصولاً برای آنها قابل هضم نیست؛ امکان و وجوب ؟
پاسخ: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[20] همین است! همینها را حضرت به صورت اویس قرن و به صورت سلمان و اباذر درآورد.
پرسش: ...؟پاسخ: بله، به تدریج این کار را کرده است؛ هم آیات را برای آنها تلاوت کرده و هم تفصیل کرده است که﴿أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾؛[21] فرمود تو باید بیان کنی، شرح دهی و بعد هم باید معلم کتاب باشی! نه معلمی که تنها درسبگوید، باید بیان کنی! بیان عبارت از آن است که الف از باء جدا و باء از الف جدا که میان آنها بینونت باشد و تمام مطالب از یکدیگر باید جدا باشد تا بیان شود. درهم گفتن، انباری حرف زدن و انباری فکر کردن صحیح نیست؛ ممکن است کسی سخنرانی کند یا چیزی را بنویسد و سخنخوانی کند؛ ولی این تبیین نیست! تبیین یعنی اینکه هر مطلب باید نصاب آن تمام شود و آنکه تمام شد، وارد مطلب بعدی میشود؛ لذا بیان میشود، پس بیان آن است که دومی از اولی بینونت دارد و اولی هم از دومی در کمال انسجام بینونت دارد؛ اولی حساب آن مشخص شد، بعد دومی حساب آن مشخص شد، پس درهم نیست؛ این میشود بیان که دقیقتر، رقیقتر پاکیزهتر از تعلیم است، فرمود: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ که در سوره مبارکه «نحل» گذشت.
پرسش: خود پیامبر که از همان روزهای اول فرمود بگویید «لا اله الا الله»!
پاسخ: بله! کمکم اینها را آورد و شاگرد کرد. در منزل زید بن ارقم جلسات خصوصی تشکیل دارد، جلسه عمومی تشکیل داد، ﴿فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن﴾[22] گفت، خواص درست کرد، یک عدّه را معلم دیگران قرار داد تا کمکم به این صورت رساند؛ در همینها بالاخره سلمان و اباذر و مقداد و اویس قرن پیدا شد، برای اینها کمکم در طی این سالیان متمادی مدام خواند و تعلیم کرد و تبیین کرد تا به این صورت درآورد.
بنابراین این «لا اله الا الله» که مفید حصر است و به تعبیر ایشان در جمیع مراتب مفید توحید تام است، برای این است که این «لا»، «لا»ی نفی جنس است و «الله» باید «اله» باشد و غیر از «الله» هم که کسی نمیتواند «اله» باشد. در جاهلیت هم که نمیگفتند این «وثن» و «صنم» «الله» هستند، فقط میگفتند «اله» هستند؛ دین آمده است که بگوید «اله» بودن برای «الله» بودن است و غیر از «الله» هم احدی و چیزی نمیتواند «اله» باشد.
این برهان توحید، برای آن است که بفرماید این عناوین چهارگانهای که گفتیم ضروری است، یک؛ و از غیر خدا هم ساخته نیست، این دو؛ لذا ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾،[23] ﴿غَافِرِ الذَّنْبِ﴾ است و «لا غافر الا هو».
در زیارت امام رضا(سلام الله علیه) ـ در سایر زیارات هم دارد ـ بعد از این زیارت دارد که «یَا مَنْ لَا یَغْفِرُ الذَّنْبَ إِلَّا هُو»؛[24]یعنی اگر ما آمدیم حرم مشرف شدیم، توسل کردیم، استشفا کردیم و شفاعت میطلبیم همه اینها به اذن توست؛ این دعای نورانی بعد از زیارت امام هشتم صدر و ذیل آن توحید است «یَا مَنْ لَا یَغْفِرُ الذَّنْبَ إِلَّا هُوَ یَا مَنْ لَا یَخْلُقُ الْخَلْقَ إِلَّا هُوَ یَا مَنْ لَا یُنَزِّلُ الْغَیْثَ إِلَّا هُو»؛ این برای آن است که ما که زیارت کردیم و از حضرت چیزی میخواهیم، همه به اذن توست! همه در کار توست! و آن حضرت هم به اذن تو کار انجام میدهد. این دعای نورانی بعد از زیارت ثامن الحجج(سلام الله علیه) درباره ائمه دیگر هم هست که آنها هم برای همین جهت است. پس این ﴿لاَ إِلٰهَ إِلاَّ هُوَ﴾ مثل این است که «لا غافر الا هو»، «لا قابل الا هو»، «لا شدید الا هو» «لا ذی الطّول الا هو». شما در خیلی از ادعیه و زیارات بعد از یک سلسله بحثهای روایی این ذکر توحید را میبینید، آن وقت ﴿إِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾ هم وضع آن مشخص میشود.
در جریان بهشت و جهنم یک بیان نورانی از امام رضا(سلام الله علیه) هست که فرمود از ما نیست کسی که بگوید بهشت و جهنم «الیوم» خلق نشده، بلکه بهشت و جهنم الآن خلق شده اند و آماده هستند.[25] تعبیر قرآن هم این است که ﴿أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾،[26] ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ﴾[27] و «اُزلفت» هم یعنی اعدّت»، ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِین﴾؛[28] یعنی آماده است، پس اینطور نیست که بهشت بعدها خلق شود و جهنم بعدها خلق شود؛ مصالح ساختمانی بهشت و جهنم را که هماکنون انسان میدهد بهشت خلق میشود، این است که مسئله بهشت و جهنم ادراک آنها آسان نیست؛ ولی به هر تقدیر بهشت و جهنّم الآن خلق شده اند.
تعبیرات ادبی ما این است که ما واردِ درب حرم شدیم؛ درب که مورد ورود نیست، بلکه درب حجابی است که نمیگذارد انسان وارد حرم شود؛ وقتی که درب باز شد انسان وارد آن حرم و آن مکان میشود؛ ولی تعبیر این است که ما واردِ درب حرم شدیم، وارد درب حرم شدیم یعنی چه؟ درب این دو لنگه آهن یا دو لنگه چوب است، آدم که وارد این لنگه از چوب یا آهن که نمیشود؟! اینکه گفتند وارد درب بهشت میشوند، این یک تعبیر رایجی است؛ یعنی درب باز میشود و ایشان پا را در جهنم میگذارد یا درب باز میشود و ایشان پا را در بهشت میگذارد، وگرنه درب مدخل نیست، درب حجاب است که وقتی باز شد، انسان وارد میشود؛ در تعبیرات دیگر که دارد ﴿ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ﴾[29] وارد درب جهنم شوید؛ یعنی درب را باز میکنند و انسان وارد میشود؛ این تعبیر رایج در تعبیرات عرفی ماست که اگر کسی ما را به این نکته توجه ندهد، ما هم اصلاً حواسمان نیست و میگوییم وارد درب حرم شدیم؛ یعنی این درب را باز کردند و ما وارد حرم شدیم.
پرسش: ...؟پاسخ: بله، اینکه حضرت فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا»؛[30] کلّ این مدینه درب است و از هر طرف بخواهید وارد شوید و حرف نبوت را کسی بخواهد درک کند، از محدوده ولایت باید وارد شود؛ دورِ کلّ این شهر درب است و این طور نیست که یک جای مخصوص باشد؛ کلّ این جا، جای علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) است، نه اینکه حضرت امیر یک گوشه ایستاده و از این درب باید وارد شوید؛ سرتاسر این مدینه درب است و ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوَابُ﴾[31]است و از هرجا بخواهید وارد شوید، آن جا سخن از ولایت حضرت امیر است.
مطلبی که در بحثهای دیروز سؤال شده است ـ گرچه مناسب بحث ما نبود ـ این است که اینکه در سوره مبارکه «یس» ذات اقدس الهی دارد که ما از هر چیزی زوجی آفریدیم.[32] برخیها بر آن هستند که مثلاً بعضی از اجرامی که در فیزیک و امثال فیزیک کشف شده است، این نه مثبت است و نه منفی؛ اولاً قرآن کریم دارد که ما از هر چیزی زوج آفریدیم، بعد دارد ﴿وَ مِمَّا لاَ یَعْلَمُونَ﴾؛ یعنی خیلی از چیزهاست که برای شما هنوز کشف نشده اند، چه اینکه در سوره «نحل» دارد که خدای سبحان این امور را برای شما خلق کرده ﴿وَ یَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛[33] و چیزهایی هم هنوز برای شما کشف نشده اند. پس اگر عنصری مادهای کشف شده که نه مثبت بود نه منفی، این پایان راه نیست و شاید مثل آن هم کشف شده باشد و بر فرضی که در بین همه ذرّات، ذرّهای باشد که این نه مثبت است نه منفی، نظیر انسان است که گاهی نه مذکر است و نه مؤنث که خنثی است، آن هم «لمصلحةٍ» که ﴿لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ﴾.[34]
بخش دیگری از بحث این است که زوج گاهی به معنای همسر داشتن است؛ ابرها زوج دارند، گیاهان زوج دارند، حیوانات زوج دارند و انسانها هم زوج دارند، نه زوجه! زوجه لغت فصیحی نیست؛ لذا قرآن کریم از زن هرگز به زوجه یاد نکرده است. مرد زوج است و زن هم زوج است، چون «کلّ واحد» به ضمیمه دیگری زوج میشوند، در جریان حضرت آدم و حوا فرمود: ﴿خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾[35] یا ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً﴾،[36] نه «زوجات». زن زوج است، مرد زوج است، چون برای زن به انضمام مرد جفت پیدا میشود و برای مرد به انضمام زن جفت پیدا میشود و گاهی هم زوج به معنی صنف است؛ در آن اوایل سوره مبارکه «واقعه» که فرمود: ﴿وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾،[37] وقتی که به «مقربین» و «ابرار» و «اصحاب شمال» تقسیم میکند، اینها که زوج هم نیستند، پس گاهی زوج به معنی صنف است؛ اگر زوج به معنی صنف بود، یک صنف این است، نه اینکه هر چیزی نر و ماده دارد یا مثبت و منفی دارند. اگر در سوره مبارکه فرمود ما اینها را خلق کردیم ﴿وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾؛ یعنی سه زوج آفریدیم: یکی جزء «مقربان» هستند، یکی هم جزء «ابرار» هستند و یکی هم جزء «اصحاب مشئمه» همینطور است.
آیه پنج الی هفت سوره مبارکه «واقعه» این است که ﴿وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً ٭ فَکَانَتْ هَبَاءً مُّنبَثّاً ٭ وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾[38] که آنگاه این «ازواج ثلاثه» را تفصیل دادند که ﴿فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ﴾ [39]حکمشان این است، ﴿أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ﴾ [40]حکمشان این است، ﴿وَ السَّابِقُونَ﴾ [41]و ﴿الْمُقَرَّبُونَ﴾ [42]هم حکمشان این است. پس زوج در قرآن گاهی به معنی صنف است گاهی معنی همسر داشتن که همسر هر چیزی مناسب با خود اوست؛ همسر ابر، ابر است؛ همسر گیاهان ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾[43] که این گیاهان را تلقیح کند. همسر گیاه، گیاه است؛ همسر حیوان، حیوان است؛ همسر انسان، انسان است و مانند آن. پس اگر زوج به معنای صنف بود، معنای آن این نیست که حتماً باید معادل مثبت یا منفی داشته باشد.
به هر تقدیر در این سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است فرمود که خدای سبحان انسان را با این وجوه و خصوصیات آفرید؛ ولی برخیها در آیات الهی جدال میکنند. این تعلیق حکم بر وصف که «مشعر» به علّیت است، این نشان آن سقوط مُجادل است. ملاحظه بفرمایید که اول دارد ﴿تَنْزِیلُ الْکِتَابِ﴾، بعد درباره آنهایی که نسبت به قرآن بیمهری میکنند، نفرمود «ما یجادل فی الکتاب»، بلکه فرمود: ﴿مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ﴾.این جریان کاریکاتور و امثال کاریکاتور همین است! اینها خیال نکنند با پیغمبر(علیه آلاف التحیة و الثناء) از آن نظر که یک شخص انسانی است درگیر هستند و دارند اهانت میکنند؛ در آیه عظمای الهی درگیر شدند و طولی نخواهد کشید که سقوط میکنند. تعبیر ﴿مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ﴾ این است؛ یعنی او دارد با آیه ما میجنگد، با چه کسی میخواهند بجنگند؟ در سوره مبارکه «حجر» و «نحل» هر دو اصل آمده است؛ فرمود اینطور نیست حالا در فرانسه یا غیر فرانسه کسی از مرز انسانیت فاصله بگیرد و به ذات مقدس ایشان اهانت کند، او که عدل مجسم است، او که خُلق مجسم است، نسبت به او اهانت کند؟! او که بالاخره بشریت را به این روز آورده است! شما هر جا حرف حق و درست میبینید از اسلام است! درست است که لنین حرفی زده، استالین حرفی زده، مارکس حرفی زده، انگلس حرفی زده؛ امّا اینها آمدند یک گوشه از اسلام را گرفتند و گوشههای دیگر را رها کردند و آن چهار کلمهای را هم که میگویند و حق است از این جا گرفتند. اگر عدل است، اگر انصاف است، اگر آزادی است و اگر استقلال است اینها آوردند! پنج نفر هستند که در دنیا حرف اول را در میان این هفت میلیارد نفر میزنند و این پنج نفر هستند که ماندند! حضرت نوح است و ابراهیم است و موسی هست و عیسی هست و وجود مبارک پیغمبر(علیهم السلام)، همینها هستند. هرجای عالَم شما بروید و چهار مورد حرف حق پیدا کنید از این پنج نفر است. این است که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) میفرماید: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا»؛ مشرق بروید، مغرب بروید، اگر حرف صحیح گیر آوردید از ماست! «فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ». [44]حالا مارکس آمده، انگلس آمده، لنین آمده و استالین آمده، آن قسمتهای انسانی را گرفتند و قسمتهای الهی آن را رها کردند؛ بالاخره اگر آزادی است اینها به شما داند، اگر حرف انبیا نبود، شما هم محصول جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم بودید، شما که یادتان نرفته است! هشتاد میلیون را در جنگ جهانی اول و دوم را شماها کشتید! ما مسلمانها که چنین کاری نکردیم! این جنگ جهانی اول را چه کسی راه انداخت؟ جنگ جهانی دوم را چه کسی راه انداخت؟ الآن هم کشتارهای پنجاه روزه را در غزّه چه کسی راه میاندازد؟ شماها راه میاندازید! هر جا سخن از حق و عدل و قسط و انسانیت است شما از قرآن و روایات دارید ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾. فرمود اینها هر پیامبری که آمده با او درگیر شدند، در سوره مبارکه «حجر» که بحث آن گذشت فرمود که هر پیامبری که بیاید اینها او را ـ معاذ الله ـ مسخره میکنند: ﴿مَا نُنَزِّلُ الْمَلاَئِکَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَا کَانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ﴾،[45]﴿وَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾،[46] مگر با موسای کلیم همین کار را نکردند؟ منتها آن روز کاریکاتور نبود و یک طور دیگر مسخره میکردند؛ مگر با عیسای مسیح آن کار را نکردند؟ مگر با انبیای دیگر این کار را نکردند؟ اگر اینها از دستشان بربیاید همین است ﴿لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾.[47]در خیلی از آیات که فرمود اینها با هر پیامبری به مبارزه برخواستند، در سوره مبارکه «نحل» فرمود که خود این مبارزه، خود این اهانت و خود این کاریکاتور دامی است که اینها را در این دام فرو میبرد. آیه 34 سوره مبارکه «نحل» این است: ﴿فَأَصَابَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾؛ هر پیامبری آمده اینها مسخره کردند، این صغرا و هر کسی که مسخره کند در همان کارش فرو میرود، این کبرا، اینها اینطور هستند!
بنابراین در عین حالی که دانشمندان، علما، اندیشوران و نخبگان فرهیختگان آنها که آنها هر چه دارند از عیسی و موسی و سایر انبیا(علیهم السلام) دارند، آنها محترم هستند و مردم بیگناه غرب هم محترم هستند، این استکبار همین است که دیروز به انبیای دیگر استهزا میکردند و امروز به وجود مبارک حضرت؛ ولی در استهزای خودشان فرو میروند؛ ولی بدانند که این ننگ جنگ جهانی اول در پیشانی آنها هست. شما چیزی میشنوید که هشتاد میلیون کشته شدند؛ هشتاد میلیونِ هفتاد، هشتاد سال قبل کم نبود، خیلیها اصلاً نمیدانند که مجموع واقعی کشتههایجنگ جهانی اول و دوم چند نفر بود؟! الآن که دم از دموکراسی میزنند، چون دست همه اینها روی ماشهٴ اتم است؛ اگر جنگ جهانی شود که کسی در زمین نمیماند! الآن به فکر بشریت و به فکر آزادی افتادند.
این خدا به پیغمبر فرمود بشر میتواند جانشین و خلیفهٴ من باشد، اینها جلو آمدن و بخشی را گرفتند و گفتند بشر ـ معاذ الله ـ جایگزین خداست، نه جانشین او! اومانیسم همین است! اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾، [48]وقتی بخواهید آن را به روز ترجمه کنید؛ یعنی اومانیسم، اومانیسم چه میگوید؟ انسان محور است و میگوید هر چه که خودم خواستم! که در آن ـ معاذ الله ـ انسان جایگزین «الله» میشود. دین گفت شما جانشین او هستید و باید حرف او را بزنید، نه اینکه او را طرد کنید و حرف خودتان را بزنید ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾. اینکه فرمود انبیا آوردند: ﴿رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ﴾ [49]که مضمون بعضی از آیات در سوره «بقره» است و اینکه فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾ که اگر بخواهد به زبان روز ترجمه شود، همین حرف اومانیسم است که می گویند همین انسان محور است و اینکه میگویند انسان آزاد است، بین آزادی و رهایی و بیبند و باری که فرق نمیگذارند؛ ولی آنها بدانند که اگر دست برندارند، ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾.
[1]لغت نامه دهخدا، عول: اتکا و اعتماد و استعانت؛ «قرینه عول این است که قُرب و بُعد زمانی لحاظ نمی. شود، فقط ارجاع و برگشت و تحوّل یک حقیقت به حقیقت دیگر، ملاک قرینه است».
[2]بقره/سوره2، آیه282.
[3]بقره/سوره2، آیه2.
[4]فصلت/سوره41، آیه41.
[5]یس/سوره36، آیه2.
[6]توبه/سوره9، آیه104.
[7]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص183، ط اسلامی.
[8]تفسیر النیسابوری غرائب القران ورغائب الفرقان، النیسابوری، نظام الدین القمی، ج6، ص21.
[9]آل عمران/سوره3، آیه129.
[10]کفایةالأصول، الآخوندالخراسانی، صفحه210.
[11]اللمعة الدمشقیة، الشهیدالاول، ص21.
[12]التوحید، الشیخ الصدوق، ص18. .
[13]الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج1، ص229.
[14]الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج1، ص230.
[15]الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج1، ص231.
[16]الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج1، ص231.
[17]نمل/سوره27، آیه1.
[18]یونس/سوره10، آیه1.
[19]فرهنگ نامه علوم قرآن، دفتر تبلیغات اسلامی، ج1، ص2327.
[20]بقره/سوره2، آیه129.
[21]نحل/سوره16، آیه44.
[22]مزمل/سوره73، آیه20.
[23]تکویر/سوره81، آیه26.
[24]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج99، ص56.
[25]الامالی، الشیخ الصدوق، ص546.
[26]آل عمران/سوره3، آیه131.
[27]آل عمران/سوره3، آیه131.
[28]شعراء/سوره26، آیه90.
[29]زمر/سوره39، آیه72.
[30]الامالی، الشیخ الصدوق، ص472.
[31]ص/سوره38، آیه50.
[32]یس/سوره36، آیه36.
[33]نحل/سوره16، آیه8.
[34]انعام/سوره6، آیه59.
[35]نساء/سوره4، آیه1.
[36]روم/سوره30، آیه21.
[37]واقعه/سوره56، آیه7.
[38]واقعه/سوره56، آیه5.
[39]واقعه/سوره56، آیه8.
[40]واقعه/سوره56، آیه9.
[41]واقعه/سوره56، آیه10.
[42]واقعه/سوره56، آیه11.
[43]حجر/سوره15، آیه22.
[44]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص399، ط اسلامی.
[45]حجر/سوره15، آیه8.
[46]حجر/سوره15، آیه11.
[47]قیامه/سوره75، آیه5.
[48]جاثیه/سوره45، آیه23.
[49]بقره/سوره2، آیه87.
- «الله» با صفت عزّت و علم این کتاب را نازل کرده است؛
- آفرینش انسان با وجوه و خصوصیات خاص خود؛
- اگر تجارتی یا شرکتی دارید حتماً سند تنظیم کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿حم (1) تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (2) غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقَابِ ذِی الطَّوْلِ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (3) مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَلاَ یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاَدِ (٤) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الأحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ عِقَابٍ (5) وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (6)﴾
سوره مبارکه «غافر» که بعضی از آن به سوره «مؤمن» یاد میکنند، به شهادت عناصر محوری این سوره که اصول دین و خطوط کلی فقه و اخلاق است، در مکّه نازل شده است. بعد از آن حروف مقطعه ﴿حم﴾، فرمود این کتاب از ذات اقدس الهی است که دارای وصف عزّت و حکمت است. مستحضرید آنچه نازل میشود کلام است نه کتاب؛ ولی به «قرینه عول»[1] که در کوتاهترین فرصت و کمترین فرصت به صورت یک کتاب منظم درمیآید، میتوان گفت کتاب، نازل شده است. بنابراین سخن از اینکه قرآن در زمان حضرت جمع نشده بود و به صورت کتاب مدوّن درنیامده بود و اینها درست نیست؛ اسلام کاری کرد، در کل حجاز که نویسندگی رواج نداشت و افرادی که بتوانند بنویسند انگشت شمار بودند، طوری شد که مأمور شدند تمام قوالهها و اسناد رسمی خودشان را با کتابت تنظیم کنند. در بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» گذشت که اگر تجارتی یا شرکتی دارید حتماً سند تنظیم کنید ﴿وَلْیَکْتُب بَیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾؛ اگر کسی نتوانست ولیّ او بنگارد ﴿إِلاّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ﴾؛[2] مگر این تجارتهای روزانه که اگر نانی یا میوهای تهیه میکنید، این سند نمیخواهد؛ ولی کارها و تجارت رسمی شما که محور اصلی اقتصاد شماست، با سند و قواله باشد. وقتی دین مردمی را که در کلّ حجاز با سوادهای آنها انگشت شمار بودند به جایی رساند که فرمود تمام تجارتها، اقتصاد، معاملات، ازدواج و زناشویی و برنامههای دیگر شما با تنظیم اسناد باشد، معلوم میشود کتابت و نوشتن یک امر رسمی شد. فرمود تجارتهای روزانه شما که نان یا چیزی را تهیه میکنید، آن سند نمیخواهد ﴿إِلاّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ﴾؛ مگر این تجارتهای روزمره، وگرنه کارهای رسمی شما که مبادا اشتباه پیش بیاد همینطور است. الآن بخش وسیعی از مشکلات دستگاه قضایی این است که چند نفر شروع به کار میکنند؛ ولی سند تنظیم نمیکنند و به استناد اطمینان به یکدیگر میگویند من فکر میکردم این طور است یا من خیال میکردم او عمل میکند؛ با خیال و مانند اینها که نمیشود تجارت و اقتصاد را راهاندازی کرد! فرمود در تجارتها، در شرکتها و در گفتگوها حتماً سند تنظیم کنید. غرض این است که تنظیم سند، کتابت و نوشتن یک چیز رایجی شده بود، دیگر ممکن نیست که مهمترین و عنصری ترین و اصلی ترین رکن دین که قرآن کریم است، حضرت این را رها کرده باشد و چیزی ننوشته باشد یا بعداً نوشته باشند! بنابراین این نشان میدهد که در زمان خود حضرت، کتاب مدوّن و محقق شده بود و قرآن کریم هم این کتاب را به «الله» اسناد میدهد: ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾،[3] ﴿تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ﴾.
سه اسم از اسمای ذات اقدس الهی که یکی اسم اعظم است و دو اسم غیر اعظم که اسم عظیم هستند، در همین آیه دوم ذکر شد که مبدأ نزول این کتاب الهی «الله» است که اسم اعظم است و این «الله» با صفت عزّت و علم این کتاب را نازل کرده است؛ قهراً این کتاب، کتاب عزیز است، چه اینکه در سوره «فصلت» فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ ٭ لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾،[4] «علیم» است، ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾[5] و مانند آن است. بعد از آن اسم اعظم و این دو اسم عظیم، چهار اسم برای ذات اقدس الهی ذکر کردند که نیاز بشر را به این چهار اسم مطرح میکنند، یک؛ بعد، برای اینکه مبادا کسی خیال کند که ما مضمون این اسامی را جای دیگر هم میرویم و پیدا میکنیم، با برهان توحید راه آن را بست، این دو؛ یعنی هم «مصدّر» به اسمای الهی است، هم «مذیّل» و اینکه توحید را در پایان اسمای چهارگانه ذکر کرد، این برهان مسئله است؛ فرمود این کتاب از «الله» است که اسم اعظم و سرجای خو محفوظ است، با وصف عزّت و علم این کتاب رقم خورده است؛ یعنی اگر کسی عزّت بخواهد، در مدار قرآن و علم هم بخواهد در مدار قرآن موجود است. در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودید که علوم قرآنی فراوان است؛ منتها حالا رواج این است که وقتی گفتند علوم قرآنی، یعنی علومی که درباره قرآن است؛ مثل وحی، معجزه، فرق «انزال» و «تنزیل»، مکّی و مدنی، قبل از هجرت و بعد از هجرت، ناسخ و منسوخ که اینها را علوم قرآن میگویند. امّا علوم قرآنی؛ یعنی علومی که در قرآن است و قرآن متکفّل آنهاست که معارف توحیدی، کلامی، فلسفی، فقهی، اخلاقی، حقوقی، علوم تجربی و کیهانشناسی است که اینها علوم قرآنی است؛ یعنی علومی که قرآن مطرح کرده است و اختصاصی به آن علوم قرآنی معهود مثل وحی و نبوت و معجزه و اینها ندارد. پس از خدایی که «عزیزِ» «علیم» است، این قرآن نازل شده است که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید تعلیق حکم بر وصف «مشعر» به علّیت است؛ یعنی اگر گفتند فلان جا فقیه دارد تدریس میکند؛ یعنی دارد فقه میگوید. اگر گفتند «عزیز» دارد تدریس میکند؛ یعنی دارد درس عزّت میدهد. اگر گفتند علیم تدریس میکند؛ یعنی دارد درس علم میدهد.
چهار اسم از اسامی ذات اقدس الهی بیان شده است که مورد نیاز قطعی جامعه بشری است, او ﴿غَافِرِ الذَّنْبِ﴾ است، یک؛ ﴿قَابِلِ التَّوْبِ﴾ است، این دو؛ همه که انسان معصوم و عادل نیستند، بالاخره غفلت هست، اشتباه هست، سیّئه هست، باید برگردند و راه برگشت هم هست! اگر خدای سبحان ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾،[6] نه تنها توبه را میپذیرد، کمبود توبه را هم جبران میکند؛ نفرمود «یقبل التوبة من عباده»، در این آیه باید «مِن» گفته میشد، قبول با «مِن» استعمال میشود. این کلمه «عن» که «للمجاوزة» است، نشانه آن است که اگر توبه کمبودی دارد، اگر قصوری دارد، اگر فتوری دارد و اگر جایی خلأیی دارد، باز هم خدا صرف نظر میکند و میگذرد «فَتَجَاوَزْ عَنْ سَیِّئَاتِهِ»[7] همین است «یَقْبَلُ عَنْ عِبَادِهِ»، نه «مِنْ عِبَادِهِ»، این خداست! بنابراین ﴿غَافِر الذَّنْبِ﴾ و ﴿وَ قَابِل التَّوْبِ﴾ است و اگر کسی بیراهه رفته است ﴿شَدِید الْعِقَابِ﴾ است؛ ولی در بین اوصاف این ﴿شَدِید الْعِقَابِ﴾ را به اوصاف رحمت و کمال محفوف کرده است، ﴿ذِی الطَّوْلِ﴾ است، پس این اسمای چهارگانه را که مورد نیاز است خدا داراست.
حالا اگر یک وثنی و صنمی توهم کرده است که ما این کمالات را از جای دیگر هم می توانیم تأمین کنیم، آن راه توهم را با برهان توحید بست و فرمود اینها که لازم است و اینها هم که از غیر خدا نیست، چون ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ کجا میخواهید بروید؟ اگر غفران بخواهید این جاست «و لا غیر»؛ قبول توبه میخواهید این جاست «و لا غیر»؛ هراسناک هستید، ﴿شَدِید الْعِقَابِ﴾ اوست «و لا غیر»؛ کرم و جود و بخشش و سخا میخواهید، او ﴿ذِی الطَّوْلِ﴾ است «و لا غیر»، کجا میخواهید بروید؟! اینکه توحید بعد از این اسمای چهارگانه ذکر شد، این برهان برای حصر است؛ مثل اینکه بفرماید: «انما الغافر هو الله»، «انما القابل التوبةِ هو الله»، «انما شدید العقاب هو الله»، «انما ذی الطّول هو الله»؛ این ﴿لاَ إِلهَ﴾، برهان حصر این اسامی چهارگانه است. جریان معاد هم همینطور است؛ در جریان معاد هم گرچه نفرمود «لا مصیر الا هو»؛ امّا تقدیم خبر بر مبتدا این حصر را میرساند، نفرمود: «المصیر الیه»، فرمود: ﴿إِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾.
پرسش: «غَافِرَ الذَّنْبِ وَ قَابِلَ التَّوْب»[8] با هم چه فرقی دارند؟
پاسخ: یک وقت است که گناه را میبخشد و یک وقت هم توبه را قبول میکند؛ بخشش گناه اختصاصی به توبه ندارد، ذات اقدس الهی ﴿یَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ﴾؛[9] بدون توبه هم میبخشد؛ با توبه شرک را هم میبخشد، بیتوبه گناهان دیگر را هم ممکن است ببخشد که در سوره مبارکه «نساء» گذشت. بنابراین یک برهان از لحاظ حصر در مبدأ است و یک برهان هم از لحاظ حصر در معاد می باشد. ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾، پس «لا غافر الا هو»، «لا قابل التوب الا هو»، «لا شدید العقاب الا هو» «لا ذی الطّول الا هو» و در جریان «مصیر»، «لا مصیر الا الیه». در جریان مبدأ با ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ بیان فرمود که حصر است؛ در جریان معاد با تقدیم خبر بر مبتدا فرمود: ﴿إِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾.
این ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ را که در کفایه[10] و امثال کفایه ملاحظه فرمودید بزرگان به زحمت افتادند که خبر این ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ آیا «ممکنٌ» است؟ آیا خبر «موجودٌ» است؟ آیا خبر مجموع «ممکنٌ» و «موجودٌ» است؟ چه چیزی است؟! راهی را که مرحوم شهید(رضوان الله علیه) ـ شهید اوّل و دوم ـ در شرح لمعه طی کردند، این میتواند پاسخگوی این سؤال ها باشد.
مرحوم شهید اول مستحضرید ـ این کسی که متن لمعه و دروس و ذکریٰ را نوشت ـ ایشان سالیان متمادی فقه خوانده و فلسفه را نزد مرحوم حکیم رازی صاحب محاکمات خوانده است. اینها که در ری به سر میبردند، میگفتند رازی که به ری منسوب هستند، ایشان برای همین اطراف تهران و ورامین و این قسمت ها که مرحوم قطب الدین رازی بود زندگی میکرد؛ اهل ورامین است. مدت ها مرحوم شهید اول فلسفه را در دمشق نزد همین قطب الدین رازی خواند؛ لذا هم حکیم، هم فقیه و هم متکلم بود. تا شما آقایان می توانید از تدریس شرح لمعه فاصله نگیرید؛ اگر کسی واقعاً بتواند شرح لمعه را تدریس کند، به طوری که از شهید بتواند دفاع علمی کند، این عمل یقیناً متجزّی است؛ نه اینکه شرح لمعه را ترجمه کند! نه اینکه اگر اشکالی بر شرح لمعه کردند او بماند! اگر این طور بود، او فقط واگوکننده شرح لمعه است. اینکه شما می بینید که در شرح حال بزرگان میگویند فلان فقیه در حوزه اصفهان شرح لمعه تدرس میکرد! آن وقت که ـ خوشبختانه ـ درس خارج نبود، الآن است که رواج پیدا کرده، آن روزها اگر کسی شرح لمعه تدریس میکرد ـ «الیوم» هم همینطور است ـ او واقعاً متجزی است؛ یعنی بتواند از شهید دفاع کند، نه اینکه حرف شهید را نقل کرد. مرحوم شهید اول «فحل» است، ایشان حکمت را نزد مرحوم قطب الدین رازی خواند؛ قطب الدین رازی که صاحب محاکمات در است، غیر از قطب شیرازی است که شرح حکمة الاشراق نوشته است. قطب الدین رازی یک حکیم بزرگواری است که اهل تهران است و در مقدمه همین جلد اول شرح لمعه وقتی که مرحوم شهید بعد از «بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» ذات اقدس الهی را که حمد میکند می فرماید: «وَ إِیَّاهُ أَشْکُرُ» تا به این جا میرسد که «حَمْداً وَ شُکْراً کَثِیراً کَمَا هُوَ أَهْلُهُ»، بعد فرمود: « وَ أَسْأَلُهُ تَسْهِیلَ مَا یَلْزَمُ حَمْلُهُ وَ تَعْلِیمَ مَا لَا یَسَعُ جَهْلُهُ وَ أَسْتَعِینُهُ عَلَی الْقِیَامَ بِمَا یَبْقَی أَجْرُهُ وَ یَحْسُنُ [أو یُحْسِنُ] فِی الْمَلإِ الْأَعْلَی ذِکْرُهُ وَ یُرْجَی مَثُوبَتُهُ وَ ذُخْرُهُ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا اللّٰه وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ»؛ این مطلب در مقدمه شهید اول در لمعه[11] هست، این متن لمعه است؛ وقتی که ایشان در متن دارد «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا اللّٰه»، مرحوم شهید ثانی در شرح این «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا اللّٰه» دارند که این «تصریحٌ بما قد دلَّ علیه الحمد السابق بالالتزام من التوحید و خص هذه الکلمة» چرا مصنف در در مقدمه، شهادت به توحید را با این کلمه ادا کرد و با کلمات و اسمای دیگر بیان نکرد؟ «لأنها أعلی کلمةٍ و أشرف لفظةٍ نُطق بها فی التُّوحید». اگر بگوییم «لاغافر الا هو» یا «لا خالق الا هو» همه اینها حق است؛ ولی اشرف کلمه توحید همین کلمه «لا اله الا الله» است. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید از وجود مبارک حضرت نقل میکند که نه من و نه هیچ پیامبری قبل از من کلمهای اعظم از «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»[12] نیاورده است؛ این را مرحوم صدوق در اوایل کتاب توحید نقل میکند. «لانها اعلی کلمة و اشرف لفظة نطق بها فی التوحید منطبقةٍ علی جمیع مراتبه»؛ جمیع مراتب توحید؛ توحید ذاتی، صفاتی، افعالی و توحید در عبادات. «و لا فیها هی النافیة للجنس ـ این «لا اله» ـ و اله اسمُها». همانطوری که «کان» گاهی تامّه است و گاهی ناقصه و «کان» تامّه خبر نمیخواهد؛ «لیس» گاهی تامّه است و گاهی ناقصه و «لیس» تامّه خبر نمیخواهد، «لای نفی جنس» هم گاهی خبر نمیخواهد؛ آن وقت تلاش و کوشش فراوان مرحوم آخوند و امثال آخوند که آیا خبر امکان است؟ آیا وجود است؟ آیا هم امکان و هم وجود است؟ «لا اله ممکن أو لا اله موجود»، این نزاعها رخت برمیبندد؛ یعنی این حقیقت منتفی است و آن وقت این «الّا» هم به معنی «غیر» است؛ یعنی غیر از «الله» این حقیقت منتفی است، چون «اله» باید واجب باشد و غیر از «الله» که دیگر «الله» دیگری نیست؛ به دنبال امکان بگردیم یا به دنبال موجود بگردیم، به تعبیر خود ایشان که فرمود به دنبال هرکدام از اینها که بروید مشکل دارد: «و لا فیها هی النّافیة للجنس و إله اسمُها»؛ امّا حالا خبری دارد یا نه؟ میفرماید خبر نمیخواهد: «قیل و الخبر محذوف» و «تقدیره موجود» است که «لا اله موجود الا الله»، آنگاه میفرماید این اشکال دارد ـ یعنی این اشکالاتی که آمده در کفایه همان اشکال چهارصد یا پانصد سال قبل است که ذکر شده ـ فرمود: «و یضعّف بأنه لا ینفی إمکان إله معبود بالحقّ غیره تعالى» که اگر خبر «موجود» باشد، میشود «لا اله موجود الا الله». حالا که غیر از «الله» الهی موجود نیست، امّا آیا ممکن است یا نه!؟ شما که امکان آن را نفی نکردید، وجود آن را نفی کردید! پس اگر خبر «موجودٌ» باشد، این قابل نقد است. «و یضعّف بأنه لا ینفی إمکان إلهٍ معبودٍ بالحق غیره تعالى» که ممکن است «اله» دیگر ممکن باشد؛ ولی موجود نیست. «لأن الإمکانَ أعمُّ من الوجود»،[13] نفی عام مستلزم نفی خاص است؛ ولی نفی خاص که مستلزم نفی عام نیست؛ اگر ما گفتیم «اله» دیگر ممکن نیست، چه موجود باشد و چه نباشد، وقتی که امکان شد هر دو را نفی میکند؛ امّا اگر گفتیم «اله» دیگر موجود نیست، امکان آن را نفی نمیکند؛ این راه حل اوّل بود.
راه حل دوم: «و قیل ممکنٌ»؛ خبر «ممکنٌ» است؛ یعنی «لا اله ممکنٌ الا الله»، «و فیه أنه لا یقتضی وجودَهُ بالفعل».[14]اگر شما امکان را نفی کردی، یعنی غیر از خدا هیچ الهی ممکن نیست، آن وقت این مستثنای شما هم باید ممکن باشد، نه واجب! چون شما از «ممکن» این را استثنا کردی، «لا اله ممکن الا الله» این «الله» هم باید ممکن شود!
راه سوم: «و قیل مستحقٌ للعبادة» که خبر «مستحقٌ للعبادة» است؛ یعنی«لا اله مستحقٌ للعبادة الا الله». «و فیه انه لا یدلُّ علی نفی التعدد مطلقا» ممکن است یک «اله» دیگر باشد؛ ولی استحقاق عبادت نداشته باشد! چه کسی گفته که اصلاً «اله» آن است که مستحق عبادت باشد؟! پس اگر خبر «موجودٌ» باشد، یک اشکال؛ «ممکنٌ» باشد، یک اشکال دیگر و «مستحقٌ للعبادة» باشد نیز یک اشکال دیگر است. بعد میفرماید: «و ذهب المحققون إلى عدم الاحتیاج إلى الخبر» چرا؟ برای اینکه این «لا» لای نفی جنس است و در این جا به منزله «لیس» تامّه است و «لیس» تامّه خبر نمیخواهد؛ «لیس زیدٌ» یعنی معدوم است، نه «لیس زیدٌ قائماً». اینکه گفتند «کان» یا تامّه است یا ناقصه، «لیس» یا تامّه است یا ناقصه، «لیس» تامّه خبر نمیخواهد و کار فعل را انجام میدهد؛ یعنی «اله» را نفی میکند، پس اگر خبر نخواست، نه دنبال «الممکن»، نه دنبال «الموجود» و نه دنبال «المستحق» نخواهیم رفت. «و ذهب المحققون الی عدم الاحتیاج الی الخبر و أنَّ الا الله»؛[15] آن محققون میگویند این «لا اله الا الله» که قبلاً در جاهلیت نبود، این را قرآن آورد، پس ما باید ببینیم که قرآن برای ما چه چیزی آورد! شما که به دنبال ادبیات عرب میگردید، عرب قبل از نزول قرآن یک نحو مدوّنی داشت، یک صرف مدوّنی داشت، یک معانی و بیان مدوّن داشت یا این علوم چندگانه ادبی بعد از قرآن راه افتاد؟ «و ذهب المحققون الی عدم الاحتیاج الی الخبر و أنَّإلا اللّٰه مبتدأ و خبره لا إله» که «لا إله» خبری است مقدم و «إلا اللّٰه» مبتدای مؤخر است. «إذ کان الأصل»؛ اصل این است که «اللّٰهُ إلهٌ»، چون در بعضی از آیات هم دارد که «الله» «اله» است. «اللّٰهُ إلهٌ»؛ یعنی آن ذات مقدس نامتناهی، او معبود، مستحِق و مرجع است «اللّٰهُ إلهٌ». برای اینکه معلوم شود که غیر از «الله» «اله» دیگری نیست، فرمود: «لا اله الا الله» که این حصر ذکر شده است. «إذ کان الأصل اللّٰه إله، فلما أرید الحصر زِیدَ لا و إلاّ»؛ این دو کلمه «لا» و «الّا» اضافه شد تا معلوم شود که «لا اله الا الله» و اصلاً «اله» آن است که «الله» باشد، ما دو «الله» که نداریم! «و معناه اللّٰه إله و معبود بالحق لا غیره» چرا؟ چون «اله» باید «الله» باشد، «الله اله» و غیر از «الله» چه کسی میتواند «اله» باشد؟!
بعد میفرماید این حرف محققین است و ممکن است که برای همه قابل هضم نباشد «أو أنها نُقلت شرعاً إلى نفی الإمکان و الوجود» با هم «عن إلهٍ سوی اللّٰه». ما که دنبال ادبیات عرب به این معنا که یک قواعد مسلّم، مسجّل، مرقوم و مکتوب به روز نداشتیم تا شما بگویید که این با کدام قاعده عربی سازگار است! قاعده عربی را خود قرآن آورده است، علم ادب و نحو و صرف را قرآن آورده است، وگرنه نویسندههای آنها در کلّ حجاز کمتر از انگشتهای یک دست بودند؛ اگر یک کتاب عربی مدوّن، قانون مدوّن یا نحو و صرف مدوّن داشته باشند، بله ما میگوییم این با کدام قانون سازگار است!؟ امّا وقتی که هیچ قانون مدوّنی نبود و خود اسلام اینها را آورد، اسلام هم به همراه آنها این معانی را هم آورد «أو أنها نُقلت شرعا إلى نفی الإمکان و الوجود» دوتایی! تا کسی نگوید خبر اگر «ممکنٌ» باشد یک اشکال دارد، خبر اگر «موجودٌ» باشد اشکال دارد، «لا اله ممکن و موجود» تا هر دو را نفی کند، «عن إله سوی اللّٰه، مع الدلالة علی وجوده تعالى و إن لم تدل علیه لغة»؛[16] اگر چه لغت توان این را نداشته باشد که این مطالب را یکجا القا کند، امّا در فضای شریعت جا دارد. چطور شما صلات، صوم، حج و عمره را به این معنا میگیرید، «لا اله الا الله» را به این معنا نمیگیرید!؟ مگر قبلاً «لا اله الا الله» رایج بود تا ما بگوییم که معنای «الا اله الا الله» این بود؟! اینها جزء حقایق شرعیه است. اگر صلات قبلاً نبود، صوم قبلاً نبود، حج و عمره قبلاً نبود، زکات و خمس قبلاً نبود، «لا اله الا الله» هم قبلاً نبود! مگر «لا اله الا الله» و این ترکیب ادبی قبلاً بود تا شما بگویید این خبر دارد یا ندارد، آیا «لای نفی جنس» است و نظیر «لیس» تامّه است یا نه!؟ هنر قرآن کریم این است که با همین ادبیاتی که بعضیها گفتند این ﴿حم﴾، ﴿طس﴾[17] ﴿الر﴾[18] که حروف مقطعه هستند، یکی از آن معانی سی یا سی و پنجگانهای که برای حروف مقطعه ذکر کردند، این است که از همین حروف قرآن درست شده و حرف دیگری که نداریم! شما هم از همین حروف بیایید یک سوره درست کنید! هر کدام از این «حَوامیم سَبعه»[19]ناظر به همین مسئله نزول قرآن است، پس یکی از آن وجوه سی و پنج، ششگانهای که در معانی حروف مقطعه گفتند، این است که قرآن از همین حروف درست شده است، شما هم بیایید مثل این درست کنید!
همین حروف و کلمات را قرآن کریم به صورت صلات درآورده که معنای غیر معهود است؛ به صورت صوم درآورده که معنای غیر معهود است؛ به صورت سایر حقایق درآورده که معانی غیر معهوداست و این «لا اله الا الله» را هم به صورت توحید درآورده که معنای غیر معهود است. بنابراین آنچه در «لا اله الا الله» گفته میشود؛ یعنی غیر از «الله»ی که دلپذیر است و مقبول است و همه ما او را داریم دیگری نه!
پرسش: ببخشید! آنها در آن فضای شرک اصلاً خبری از این معارف ندارند و اصولاً برای آنها قابل هضم نیست؛ امکان و وجوب ؟
پاسخ: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[20] همین است! همینها را حضرت به صورت اویس قرن و به صورت سلمان و اباذر درآورد.
پرسش: ...؟پاسخ: بله، به تدریج این کار را کرده است؛ هم آیات را برای آنها تلاوت کرده و هم تفصیل کرده است که﴿أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾؛[21] فرمود تو باید بیان کنی، شرح دهی و بعد هم باید معلم کتاب باشی! نه معلمی که تنها درسبگوید، باید بیان کنی! بیان عبارت از آن است که الف از باء جدا و باء از الف جدا که میان آنها بینونت باشد و تمام مطالب از یکدیگر باید جدا باشد تا بیان شود. درهم گفتن، انباری حرف زدن و انباری فکر کردن صحیح نیست؛ ممکن است کسی سخنرانی کند یا چیزی را بنویسد و سخنخوانی کند؛ ولی این تبیین نیست! تبیین یعنی اینکه هر مطلب باید نصاب آن تمام شود و آنکه تمام شد، وارد مطلب بعدی میشود؛ لذا بیان میشود، پس بیان آن است که دومی از اولی بینونت دارد و اولی هم از دومی در کمال انسجام بینونت دارد؛ اولی حساب آن مشخص شد، بعد دومی حساب آن مشخص شد، پس درهم نیست؛ این میشود بیان که دقیقتر، رقیقتر پاکیزهتر از تعلیم است، فرمود: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ که در سوره مبارکه «نحل» گذشت.
پرسش: خود پیامبر که از همان روزهای اول فرمود بگویید «لا اله الا الله»!
پاسخ: بله! کمکم اینها را آورد و شاگرد کرد. در منزل زید بن ارقم جلسات خصوصی تشکیل دارد، جلسه عمومی تشکیل داد، ﴿فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن﴾[22] گفت، خواص درست کرد، یک عدّه را معلم دیگران قرار داد تا کمکم به این صورت رساند؛ در همینها بالاخره سلمان و اباذر و مقداد و اویس قرن پیدا شد، برای اینها کمکم در طی این سالیان متمادی مدام خواند و تعلیم کرد و تبیین کرد تا به این صورت درآورد.
بنابراین این «لا اله الا الله» که مفید حصر است و به تعبیر ایشان در جمیع مراتب مفید توحید تام است، برای این است که این «لا»، «لا»ی نفی جنس است و «الله» باید «اله» باشد و غیر از «الله» هم که کسی نمیتواند «اله» باشد. در جاهلیت هم که نمیگفتند این «وثن» و «صنم» «الله» هستند، فقط میگفتند «اله» هستند؛ دین آمده است که بگوید «اله» بودن برای «الله» بودن است و غیر از «الله» هم احدی و چیزی نمیتواند «اله» باشد.
این برهان توحید، برای آن است که بفرماید این عناوین چهارگانهای که گفتیم ضروری است، یک؛ و از غیر خدا هم ساخته نیست، این دو؛ لذا ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾،[23] ﴿غَافِرِ الذَّنْبِ﴾ است و «لا غافر الا هو».
در زیارت امام رضا(سلام الله علیه) ـ در سایر زیارات هم دارد ـ بعد از این زیارت دارد که «یَا مَنْ لَا یَغْفِرُ الذَّنْبَ إِلَّا هُو»؛[24]یعنی اگر ما آمدیم حرم مشرف شدیم، توسل کردیم، استشفا کردیم و شفاعت میطلبیم همه اینها به اذن توست؛ این دعای نورانی بعد از زیارت امام هشتم صدر و ذیل آن توحید است «یَا مَنْ لَا یَغْفِرُ الذَّنْبَ إِلَّا هُوَ یَا مَنْ لَا یَخْلُقُ الْخَلْقَ إِلَّا هُوَ یَا مَنْ لَا یُنَزِّلُ الْغَیْثَ إِلَّا هُو»؛ این برای آن است که ما که زیارت کردیم و از حضرت چیزی میخواهیم، همه به اذن توست! همه در کار توست! و آن حضرت هم به اذن تو کار انجام میدهد. این دعای نورانی بعد از زیارت ثامن الحجج(سلام الله علیه) درباره ائمه دیگر هم هست که آنها هم برای همین جهت است. پس این ﴿لاَ إِلٰهَ إِلاَّ هُوَ﴾ مثل این است که «لا غافر الا هو»، «لا قابل الا هو»، «لا شدید الا هو» «لا ذی الطّول الا هو». شما در خیلی از ادعیه و زیارات بعد از یک سلسله بحثهای روایی این ذکر توحید را میبینید، آن وقت ﴿إِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾ هم وضع آن مشخص میشود.
در جریان بهشت و جهنم یک بیان نورانی از امام رضا(سلام الله علیه) هست که فرمود از ما نیست کسی که بگوید بهشت و جهنم «الیوم» خلق نشده، بلکه بهشت و جهنم الآن خلق شده اند و آماده هستند.[25] تعبیر قرآن هم این است که ﴿أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾،[26] ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ﴾[27] و «اُزلفت» هم یعنی اعدّت»، ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِین﴾؛[28] یعنی آماده است، پس اینطور نیست که بهشت بعدها خلق شود و جهنم بعدها خلق شود؛ مصالح ساختمانی بهشت و جهنم را که هماکنون انسان میدهد بهشت خلق میشود، این است که مسئله بهشت و جهنم ادراک آنها آسان نیست؛ ولی به هر تقدیر بهشت و جهنّم الآن خلق شده اند.
تعبیرات ادبی ما این است که ما واردِ درب حرم شدیم؛ درب که مورد ورود نیست، بلکه درب حجابی است که نمیگذارد انسان وارد حرم شود؛ وقتی که درب باز شد انسان وارد آن حرم و آن مکان میشود؛ ولی تعبیر این است که ما واردِ درب حرم شدیم، وارد درب حرم شدیم یعنی چه؟ درب این دو لنگه آهن یا دو لنگه چوب است، آدم که وارد این لنگه از چوب یا آهن که نمیشود؟! اینکه گفتند وارد درب بهشت میشوند، این یک تعبیر رایجی است؛ یعنی درب باز میشود و ایشان پا را در جهنم میگذارد یا درب باز میشود و ایشان پا را در بهشت میگذارد، وگرنه درب مدخل نیست، درب حجاب است که وقتی باز شد، انسان وارد میشود؛ در تعبیرات دیگر که دارد ﴿ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ﴾[29] وارد درب جهنم شوید؛ یعنی درب را باز میکنند و انسان وارد میشود؛ این تعبیر رایج در تعبیرات عرفی ماست که اگر کسی ما را به این نکته توجه ندهد، ما هم اصلاً حواسمان نیست و میگوییم وارد درب حرم شدیم؛ یعنی این درب را باز کردند و ما وارد حرم شدیم.
پرسش: ...؟پاسخ: بله، اینکه حضرت فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا»؛[30] کلّ این مدینه درب است و از هر طرف بخواهید وارد شوید و حرف نبوت را کسی بخواهد درک کند، از محدوده ولایت باید وارد شود؛ دورِ کلّ این شهر درب است و این طور نیست که یک جای مخصوص باشد؛ کلّ این جا، جای علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) است، نه اینکه حضرت امیر یک گوشه ایستاده و از این درب باید وارد شوید؛ سرتاسر این مدینه درب است و ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوَابُ﴾[31]است و از هرجا بخواهید وارد شوید، آن جا سخن از ولایت حضرت امیر است.
مطلبی که در بحثهای دیروز سؤال شده است ـ گرچه مناسب بحث ما نبود ـ این است که اینکه در سوره مبارکه «یس» ذات اقدس الهی دارد که ما از هر چیزی زوجی آفریدیم.[32] برخیها بر آن هستند که مثلاً بعضی از اجرامی که در فیزیک و امثال فیزیک کشف شده است، این نه مثبت است و نه منفی؛ اولاً قرآن کریم دارد که ما از هر چیزی زوج آفریدیم، بعد دارد ﴿وَ مِمَّا لاَ یَعْلَمُونَ﴾؛ یعنی خیلی از چیزهاست که برای شما هنوز کشف نشده اند، چه اینکه در سوره «نحل» دارد که خدای سبحان این امور را برای شما خلق کرده ﴿وَ یَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛[33] و چیزهایی هم هنوز برای شما کشف نشده اند. پس اگر عنصری مادهای کشف شده که نه مثبت بود نه منفی، این پایان راه نیست و شاید مثل آن هم کشف شده باشد و بر فرضی که در بین همه ذرّات، ذرّهای باشد که این نه مثبت است نه منفی، نظیر انسان است که گاهی نه مذکر است و نه مؤنث که خنثی است، آن هم «لمصلحةٍ» که ﴿لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ﴾.[34]
بخش دیگری از بحث این است که زوج گاهی به معنای همسر داشتن است؛ ابرها زوج دارند، گیاهان زوج دارند، حیوانات زوج دارند و انسانها هم زوج دارند، نه زوجه! زوجه لغت فصیحی نیست؛ لذا قرآن کریم از زن هرگز به زوجه یاد نکرده است. مرد زوج است و زن هم زوج است، چون «کلّ واحد» به ضمیمه دیگری زوج میشوند، در جریان حضرت آدم و حوا فرمود: ﴿خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾[35] یا ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً﴾،[36] نه «زوجات». زن زوج است، مرد زوج است، چون برای زن به انضمام مرد جفت پیدا میشود و برای مرد به انضمام زن جفت پیدا میشود و گاهی هم زوج به معنی صنف است؛ در آن اوایل سوره مبارکه «واقعه» که فرمود: ﴿وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾،[37] وقتی که به «مقربین» و «ابرار» و «اصحاب شمال» تقسیم میکند، اینها که زوج هم نیستند، پس گاهی زوج به معنی صنف است؛ اگر زوج به معنی صنف بود، یک صنف این است، نه اینکه هر چیزی نر و ماده دارد یا مثبت و منفی دارند. اگر در سوره مبارکه فرمود ما اینها را خلق کردیم ﴿وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾؛ یعنی سه زوج آفریدیم: یکی جزء «مقربان» هستند، یکی هم جزء «ابرار» هستند و یکی هم جزء «اصحاب مشئمه» همینطور است.
آیه پنج الی هفت سوره مبارکه «واقعه» این است که ﴿وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً ٭ فَکَانَتْ هَبَاءً مُّنبَثّاً ٭ وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾[38] که آنگاه این «ازواج ثلاثه» را تفصیل دادند که ﴿فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ﴾ [39]حکمشان این است، ﴿أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ﴾ [40]حکمشان این است، ﴿وَ السَّابِقُونَ﴾ [41]و ﴿الْمُقَرَّبُونَ﴾ [42]هم حکمشان این است. پس زوج در قرآن گاهی به معنی صنف است گاهی معنی همسر داشتن که همسر هر چیزی مناسب با خود اوست؛ همسر ابر، ابر است؛ همسر گیاهان ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾[43] که این گیاهان را تلقیح کند. همسر گیاه، گیاه است؛ همسر حیوان، حیوان است؛ همسر انسان، انسان است و مانند آن. پس اگر زوج به معنای صنف بود، معنای آن این نیست که حتماً باید معادل مثبت یا منفی داشته باشد.
به هر تقدیر در این سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است فرمود که خدای سبحان انسان را با این وجوه و خصوصیات آفرید؛ ولی برخیها در آیات الهی جدال میکنند. این تعلیق حکم بر وصف که «مشعر» به علّیت است، این نشان آن سقوط مُجادل است. ملاحظه بفرمایید که اول دارد ﴿تَنْزِیلُ الْکِتَابِ﴾، بعد درباره آنهایی که نسبت به قرآن بیمهری میکنند، نفرمود «ما یجادل فی الکتاب»، بلکه فرمود: ﴿مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ﴾.این جریان کاریکاتور و امثال کاریکاتور همین است! اینها خیال نکنند با پیغمبر(علیه آلاف التحیة و الثناء) از آن نظر که یک شخص انسانی است درگیر هستند و دارند اهانت میکنند؛ در آیه عظمای الهی درگیر شدند و طولی نخواهد کشید که سقوط میکنند. تعبیر ﴿مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ﴾ این است؛ یعنی او دارد با آیه ما میجنگد، با چه کسی میخواهند بجنگند؟ در سوره مبارکه «حجر» و «نحل» هر دو اصل آمده است؛ فرمود اینطور نیست حالا در فرانسه یا غیر فرانسه کسی از مرز انسانیت فاصله بگیرد و به ذات مقدس ایشان اهانت کند، او که عدل مجسم است، او که خُلق مجسم است، نسبت به او اهانت کند؟! او که بالاخره بشریت را به این روز آورده است! شما هر جا حرف حق و درست میبینید از اسلام است! درست است که لنین حرفی زده، استالین حرفی زده، مارکس حرفی زده، انگلس حرفی زده؛ امّا اینها آمدند یک گوشه از اسلام را گرفتند و گوشههای دیگر را رها کردند و آن چهار کلمهای را هم که میگویند و حق است از این جا گرفتند. اگر عدل است، اگر انصاف است، اگر آزادی است و اگر استقلال است اینها آوردند! پنج نفر هستند که در دنیا حرف اول را در میان این هفت میلیارد نفر میزنند و این پنج نفر هستند که ماندند! حضرت نوح است و ابراهیم است و موسی هست و عیسی هست و وجود مبارک پیغمبر(علیهم السلام)، همینها هستند. هرجای عالَم شما بروید و چهار مورد حرف حق پیدا کنید از این پنج نفر است. این است که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) میفرماید: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا»؛ مشرق بروید، مغرب بروید، اگر حرف صحیح گیر آوردید از ماست! «فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ». [44]حالا مارکس آمده، انگلس آمده، لنین آمده و استالین آمده، آن قسمتهای انسانی را گرفتند و قسمتهای الهی آن را رها کردند؛ بالاخره اگر آزادی است اینها به شما داند، اگر حرف انبیا نبود، شما هم محصول جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم بودید، شما که یادتان نرفته است! هشتاد میلیون را در جنگ جهانی اول و دوم را شماها کشتید! ما مسلمانها که چنین کاری نکردیم! این جنگ جهانی اول را چه کسی راه انداخت؟ جنگ جهانی دوم را چه کسی راه انداخت؟ الآن هم کشتارهای پنجاه روزه را در غزّه چه کسی راه میاندازد؟ شماها راه میاندازید! هر جا سخن از حق و عدل و قسط و انسانیت است شما از قرآن و روایات دارید ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾. فرمود اینها هر پیامبری که آمده با او درگیر شدند، در سوره مبارکه «حجر» که بحث آن گذشت فرمود که هر پیامبری که بیاید اینها او را ـ معاذ الله ـ مسخره میکنند: ﴿مَا نُنَزِّلُ الْمَلاَئِکَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَا کَانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ﴾،[45]﴿وَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾،[46] مگر با موسای کلیم همین کار را نکردند؟ منتها آن روز کاریکاتور نبود و یک طور دیگر مسخره میکردند؛ مگر با عیسای مسیح آن کار را نکردند؟ مگر با انبیای دیگر این کار را نکردند؟ اگر اینها از دستشان بربیاید همین است ﴿لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾.[47]در خیلی از آیات که فرمود اینها با هر پیامبری به مبارزه برخواستند، در سوره مبارکه «نحل» فرمود که خود این مبارزه، خود این اهانت و خود این کاریکاتور دامی است که اینها را در این دام فرو میبرد. آیه 34 سوره مبارکه «نحل» این است: ﴿فَأَصَابَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾؛ هر پیامبری آمده اینها مسخره کردند، این صغرا و هر کسی که مسخره کند در همان کارش فرو میرود، این کبرا، اینها اینطور هستند!
بنابراین در عین حالی که دانشمندان، علما، اندیشوران و نخبگان فرهیختگان آنها که آنها هر چه دارند از عیسی و موسی و سایر انبیا(علیهم السلام) دارند، آنها محترم هستند و مردم بیگناه غرب هم محترم هستند، این استکبار همین است که دیروز به انبیای دیگر استهزا میکردند و امروز به وجود مبارک حضرت؛ ولی در استهزای خودشان فرو میروند؛ ولی بدانند که این ننگ جنگ جهانی اول در پیشانی آنها هست. شما چیزی میشنوید که هشتاد میلیون کشته شدند؛ هشتاد میلیونِ هفتاد، هشتاد سال قبل کم نبود، خیلیها اصلاً نمیدانند که مجموع واقعی کشتههایجنگ جهانی اول و دوم چند نفر بود؟! الآن که دم از دموکراسی میزنند، چون دست همه اینها روی ماشهٴ اتم است؛ اگر جنگ جهانی شود که کسی در زمین نمیماند! الآن به فکر بشریت و به فکر آزادی افتادند.
این خدا به پیغمبر فرمود بشر میتواند جانشین و خلیفهٴ من باشد، اینها جلو آمدن و بخشی را گرفتند و گفتند بشر ـ معاذ الله ـ جایگزین خداست، نه جانشین او! اومانیسم همین است! اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾، [48]وقتی بخواهید آن را به روز ترجمه کنید؛ یعنی اومانیسم، اومانیسم چه میگوید؟ انسان محور است و میگوید هر چه که خودم خواستم! که در آن ـ معاذ الله ـ انسان جایگزین «الله» میشود. دین گفت شما جانشین او هستید و باید حرف او را بزنید، نه اینکه او را طرد کنید و حرف خودتان را بزنید ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾. اینکه فرمود انبیا آوردند: ﴿رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ﴾ [49]که مضمون بعضی از آیات در سوره «بقره» است و اینکه فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾ که اگر بخواهد به زبان روز ترجمه شود، همین حرف اومانیسم است که می گویند همین انسان محور است و اینکه میگویند انسان آزاد است، بین آزادی و رهایی و بیبند و باری که فرق نمیگذارند؛ ولی آنها بدانند که اگر دست برندارند، ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾.
[1]لغت نامه دهخدا، عول: اتکا و اعتماد و استعانت؛ «قرینه عول این است که قُرب و بُعد زمانی لحاظ نمی. شود، فقط ارجاع و برگشت و تحوّل یک حقیقت به حقیقت دیگر، ملاک قرینه است».
[2]بقره/سوره2، آیه282.
[3]بقره/سوره2، آیه2.
[4]فصلت/سوره41، آیه41.
[5]یس/سوره36، آیه2.
[6]توبه/سوره9، آیه104.
[7]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص183، ط اسلامی.
[8]تفسیر النیسابوری غرائب القران ورغائب الفرقان، النیسابوری، نظام الدین القمی، ج6، ص21.
[9]آل عمران/سوره3، آیه129.
[10]کفایةالأصول، الآخوندالخراسانی، صفحه210.
[11]اللمعة الدمشقیة، الشهیدالاول، ص21.
[12]التوحید، الشیخ الصدوق، ص18. .
[13]الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج1، ص229.
[14]الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج1، ص230.
[15]الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج1، ص231.
[16]الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج1، ص231.
[17]نمل/سوره27، آیه1.
[18]یونس/سوره10، آیه1.
[19]فرهنگ نامه علوم قرآن، دفتر تبلیغات اسلامی، ج1، ص2327.
[20]بقره/سوره2، آیه129.
[21]نحل/سوره16، آیه44.
[22]مزمل/سوره73، آیه20.
[23]تکویر/سوره81، آیه26.
[24]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج99، ص56.
[25]الامالی، الشیخ الصدوق، ص546.
[26]آل عمران/سوره3، آیه131.
[27]آل عمران/سوره3، آیه131.
[28]شعراء/سوره26، آیه90.
[29]زمر/سوره39، آیه72.
[30]الامالی، الشیخ الصدوق، ص472.
[31]ص/سوره38، آیه50.
[32]یس/سوره36، آیه36.
[33]نحل/سوره16، آیه8.
[34]انعام/سوره6، آیه59.
[35]نساء/سوره4، آیه1.
[36]روم/سوره30، آیه21.
[37]واقعه/سوره56، آیه7.
[38]واقعه/سوره56، آیه5.
[39]واقعه/سوره56، آیه8.
[40]واقعه/سوره56، آیه9.
[41]واقعه/سوره56، آیه10.
[42]واقعه/سوره56، آیه11.
[43]حجر/سوره15، آیه22.
[44]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص399، ط اسلامی.
[45]حجر/سوره15، آیه8.
[46]حجر/سوره15، آیه11.
[47]قیامه/سوره75، آیه5.
[48]جاثیه/سوره45، آیه23.
[49]بقره/سوره2، آیه87.
تاکنون نظری ثبت نشده است