display result search
منو
تفسیر آیات 10 تا 14 سوره غافر

تفسیر آیات 10 تا 14 سوره غافر

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 113 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 10 تا 14 سوره غافر"
- جایگاه عقل نظری و عملی در وجود انسان؛
- معالجه عالمان بی عمل با درمان عقل عملی آنان؛
- تفاوت تقاضای گرفتاران به عذاب الهی هنگام دیدن و ورود در آن.

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا یُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِیمانِ فَتَکْفُرُون (10) قََالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اِثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اِثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنََا بِذُنُوبِنََا فَهَلْ إِلى‌ََ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ‌ (11) ذََلِکُمْ بِأَنَّهُ إِذََا دُعِیَ اَللََّهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُکْمُ لِلََّهِ اَلْعَلِیِّ اَلْکَبِیرِ (12) هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ ءَایَاتِهِ وَ یُنزَِّلُ لَکُم مِّنَ السَّمَاءِ رِزْقًا وَ مَا یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَن یُنِیبُ (13) فَادْعُواْ اللَّهَ مخُْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُون(14)﴾

جایگاه عقل نظری و عملی در وجود انسان
در بحث‌های قبل ملاحظه فرمودید، همان‌طوری که انسان در بیرون؛ یعنی در فضای جسم دارای شئونی است که این شئون و قوا و نیرو کارهای مختلف و مسئولیت‌های مختلف دارند که بعضی‌ها مثل چشم و گوش مسئول ادراک هستند و بعضی‌ها مثل دست و پا مسئول کار می باشند، درون انسان هم دارای قوای متعدد است؛ بخشی از قوای درون مسئول ادراک‌ هستند که اندیشه به عهده آنهاست و از آن به «عقل نظری» یاد می‌شود؛ بعضی از آنها مسئول حرکت، کار و اراده می باشند که از آن به عنوان «عقل عملی» یاد می‌شود که در روایات ائمه فرمودند: عقل «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‌»[1] و این جهاد درونی؛ گاهی ممکن است باعث شکست عقل عملی شود که در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر».[2] اگر این عقل عملی که مسئول اراده و تصمیم است، به اسارت نفس درآمده است، عقل نظر که مسئول علم و اندیشه است، ممکن است یک مطلب را صد درصد بفهمد؛ ولی نتواند تصمیم بگیرد، چون تصمیم و عزم و اراده و کارِ درون به عهده عقل عمل است که به اسارت درآمده است؛ اندیشه و ادراک و تصوّر و تصدیق و جزم به عهده عقل نظر است که آن چیزی را می‌فهمد. بنابراین ممکن است که کسی مطلبی را صد درصد بفهمد که حق است؛ ولی عمل نکند! مثل اینکه کسی با چشم روشن و شفاف و سالم، مار و عقرب را می‌بیند، امّا چشم که کاری از آن ساخته نیست، کار از دست و پا ساخته است که فلج است. اگر در بیرون ما چشم و گوشی داریم که مسئول دیدن و فهمیدن‌ هستند و همچنین دست و پایی داریم که مسئول حرکت و کار می باشند، اگر دست و پای کسی فلج بود، ویلچری بود، او مار و عقرب را می‌بیند، امّا قدرت کار ندارد، نمی‌شود گفت که مگر تو ندیدی؟! بله دید! امّا چشم که نمی تواند فرار کند. به عالِم بی‌عمل نمی‌شود گفت که مگر تو این آیه را ندیدی؟! مگر نخواندی؟! تو مگر این علم را نداشتی؟! بله! او علم را داشت؛ امّا آن قوّه‌ای که مسئول علم است بی‌کاره است، این چیز دیگری است و آن هم چیز دیگری است. تا آدم خود را نشناسد، درون خود را نشناسد، شئون خود را نشناسد، قوا را ارزیابی نکند، هر کاری را به صاحب آن کار، یعنی قوّه نسپارد و همه را تحت رهبری نفس اداره نکند، این معما برای او حلّ نمی‌شود. می‌گویند چرا فلان عالِم بی‌عمل بود؟ مگر تو نمی‌دانستی؟ بله، می‌دانستند، مثل آدمی که مار و عقرب را می‌بیند، شما مدام آیه و روایت برای او بخوان، مثل آدمی که ویلچری است و خودش می‌بیند، شما تلسکوپ، میکروسکوپ، ذرّه‌بین و عینک بده، این فایده ندارد! او که مشکل علمی ندارد! چشم و گوش که حرکت نمی‌کنند! آن عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» کار می‌کند که شکست خورده است؛ لذا حضرت فرمود که مواظب جهاد درونی باشید! فرق بین عزم و جزم، مثل فرق آسمان و زمین است؛ عزم برای یک قوّه دیگر است و جزم و تصدیق هم برای چیز دیگری است؛ اگر بخواهند از باب تشبیه معقول به محسوس بگویند فرق بین عزم و جزم چقدر است، مانند فرق بین آسمان و زمین است؛ جزم برای عقل نظر و برای متولّی اندیشه است؛ عزم برای عقل عمل و مسئول عمل است. اراده و عزم و نیّت برای یک قوّه است و تصوّر و تصدیق و جزم و استدلال و برهان برای یک قوّه دیگر است. اگر کسی در جبهه جهاد درون شکست خورد و ویلچری شد، انسان صد آیه برای او بخواند تأثیری ندارد، چون او که مشکل علمی ندارد، او مشکل عملی دارد.

معالجه عالمان بی عمل با درمان عقل عملی آنان
پرسش: بعضی موضوعات در آن تأثیری ندارد؟
پاسخ: هیچ! مگر اینکه اصلاح شود و تحوّلی در او پیدا شود؛ وقتی که به آن جا رسید، صریحاً به پیغمبرشان(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌گویند که ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾؛[3] چه بگویی و چه نگویی برای ما فرقی نمی‌کند! مثل یک آدم ویلچری هستند که می‌گوید: آقا! چه بگویی و چه نگویی، من که نمی‌توانم فرار کنم! عمل، برای عقل عملی است؛ مگر اینکه کسی درمان کند. حضرت امیر(سلام الله علیه) در بیان نورانی خودشان فرمودند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه‌»؛[4]طبّ خود را دور می‌زند، نه اینکه خودش دور می‌زند؛ خودش حرکت می‌کند نیست، طبّ خود را دور می‌زند «دَوَّارٌ بِطِبِّه». یک جا باید مرهم بگذارد «قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَه‌»، این «مراهم» با هاء «هوّز» است؛ یعنی آن جایی که باید مرهم دهد، مرهم می‌دهد و بعضی از جاها «أَحْمَی مَوَاسِمَهُ»؛ آن جا که باید داغ ‌کند، داغ می‌کند. در معالجه یک جا جایِ داغ‌کردن است و یک جا هم جای مرهم گذاشتن است؛ این کار طبیب است تا این شخص معالجه شود، وقتی معالجه شد، آن وقت راه می‌افتد؛ وگرنه اگر شما مدام آیه بخوانید یا مدام روایت بخوانید، مثل این است که به او مدام عینک بدهی، مدام ذرّه‌بین بدهی، مدام دروبین بدهی، مدام تلسکوپ بدهی یا مدام میکروسکوپ بدهی، او که مشکل دید ندارد! بنابراین عالِم بی‌عمل را باید از راه اراده و عزم و نیّت که عقل عملی است و شکست خورده است، جراحی کرد و معالجه کرد؛ این مطلب اول.

بیان نکته ادبی در کنار هم آمدن امر به استغفار پیامبر و مؤمنین
مطلب دوم درباره این است که چرا استغفاری که برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و استغفاری که برای امت است، یک جا با «واو» عطف شده است و جدایی در بین اینها نیست؟ ﴿وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنین﴾،[5]استغفار حضرت جهت «دفع» است و استغفار برای مؤمنین «رفع» می باشد؛ مستحضرید که این «واو» به منزله تکرارِ عطف است. وقتی ‌گفتند «وَ اغْتَسِل‌ للْجُمُعَة و الجَنَابَة»،[6] نباید توقع داشته باشیم که غسل جنابت هم مستحب باشد! این یک چیز نیست! این «واو» یعنی تکرار «عاطفه» است؛ «وَ اغْتَسِل‌ للْجُمُعَة» و «وَ اغْتَسِل‌ للْجَنَابَة»؛ آن «وَ اغْتَسِل» اول استحبابی است و این «وَ اغْتَسِل» دوم وجوبی است؛ حالا وحدت سیاق یک مقدار ظهور را کم می‌کند، مطلب دیگری است؛ ولی عطف به منزله تکرار آن فعل است.
پرسش: صِرف سیاق بودن عصمت دادن به جایی ؟
پاسخ: عصمت که استحاله نمی‌آورد؛ عصمت که اختیار را از بین نمی‌برد؛ عصمت که آدم را به اطاعت مجبور نمی‌کند.

تفاوت تقاضای گرفتاران به عذاب الهی هنگام دیدن و ورود در آن
فرمود که در قیامت عدّه‌ای گرفتار عذاب الهی‌ هستند؛ اینها همان‌هایی هستند که ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ﴾[7] و همچنین نسبت به انبیا بد‌ دهنی کردند، نسبت به توحید شرک ورزیدند و مانند آن، وقتی صحنه قیامت فرا می‌رسد ـ امروز هم همین‌طور است، صحنه قیامت هم همین‌طور است ـ دو گروه، یعنی حاملان «عَرش» یک، «حافّین حول العَرش» دو، اینها برای مؤمنین طلب مغفرت می‌کنند، پس مؤمن مورد عنایت خدا، مورد عنایت حاملان «عَرش» و مورد عنایت «حافّین حول العَرش» است. این دو گروه در تِلو عنایت الهی نسبت به مؤمنین مهربان هستند؛ اما در قبال مؤمنین در آیه ده فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا یُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِیمانِ فَتَکْفُرُون﴾ که جلسه گذشته بحث شد؛ حالا اینها به خدا عرض می‌کنند که خدایا ما قبلاً مشکل اعتقادی و مشکل عملی داشتیم؛ مشکل اعتقادی ما حلّ شد، چون دیدیم که معاد حق است و مشکل عملی که داشتیم و گناه کردیم، الآن اعتراف می‌کنیم! ما را برگردان تا جبران کنیم! اینها مادامی که وارد سوخت و سوز نشدند، درخواست رجوع و برگشت می‌کنند؛ وقتی وارد سوخت و سوز شدند، درخواست خروج می‌کنند.
اینکه بخشی از آیات قرآن درخواست رجوع است و بخشی دیگر درخواست خروج، برای آن است که قبل از ورود به جهنم درخواست رجوع می‌کنند؛ حالِ احتضار و در طلیعه برزخ که می گویند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾.[8] در این «ارْجِعُون» که جمع است به ذات اقدس الهی خطاب می کنند و با اینکه او مفرد است، تعبیر جمع به کار می‌برند؛ می‌گویند یکی از معانی جمع در این‌گونه از موارد این است که به جای اینکه بگویند: «رَبِّ ارْجِعنی، رَبِّ ارْجِعنی، رَبِّ ارْجِعنی»، می‌گویند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ که این تکرار سه باره به این صورت جمع درمی‌آید، وگرنه ذات اقدس الهی که مخاطب اینهاست که جمع نیست. در حال احتضار یا هنگام وارد شدن به برزخ، می‌گویند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ یا در بخش‌های دیگر از ذات اقدس الهی درخواست «رجوع» می‌کنند؛ مثل آیه 58 سوره مبارکه «زمر» که قبلاً گذشت: ﴿أَوْ تَقُولَ حینَ تَرَی الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لی‌ کَرَّةً﴾؛ وقتی عذاب را می‌بیند، می‌گوید ای کاش من به دنیا برمی‌گشتم! پس آن جا که سخن از «رجوع» است و آن جا که سخن از «کرَّة»، یعنی بازگشت است؛ این معنا در جایی است که ﴿حینَ تَرَی الْعَذابَ﴾ است؛ امّا وقتی وارد جهنم شدند، درخواست خروج از آن است. پس آیات قرآن، آن بخشی که مربوط به «رجوع» است، ﴿حینَ تَرَی الْعَذابَ﴾ است و آن بخشی که مربوط به استدعای خروج است، بعد از «دخول فی النار» است. آنچه در سوره «زمر» بود یا در سوره «مؤمنون» و امثال آنهاست، برای ﴿حینَ تَرَی الْعَذابَ﴾ است.

تبیین دو حیات و دو مرگ تا صحنه ورودِ انسان به قیامت
امّا آنچه در آیه محل بحث، یعنی سوره مبارکه «غافر» هست، این برای بعد از ورود است: ﴿قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾. می گویند ما اصلاً منکر معاد بودیم و می‌گفتیم: ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ که بعد دیدیم، نه این طور نیست، حیات است و بعد «إماته»؛ در دنیا زنده بودیم، ما را «إماته» کردی و وارد برزخ نمودی، آنجا حیات برزخی یافتیم؛ و زنده بودیم، با نفخ دیگر «إماته» کردی، بعد «احیاء» کردی و وارد صحنه قیامت نمودی! پس دو «إماته» است و دو «احیاء»؛ از حیات دنیا ما را «إماته» کردی، وارد برزخ کردی و به ما حیات دادی که این یک «إماته» از حیات دنیاست و یک «احیاء» به حیات برزخی است. وقتی هم وارد برزخ شدیم و با نفخ دیگر ما را «إماته» کردی و از برزخ میراندی، بعد ما را در صحنه قیامت و ساهره معاد زنده و «احیاء» کردی که این شده دو «احیاء» و دو «إماته».

چگونگی جمع دو حیات و مرگ با مسئله رجعت و آیه دیگر
حالا دو مبحث، در دو فصل جداگانه باید بررسی شود که چگونه آن دو مبحث با این آیه باید جمع شوند؟ یکی مسئله رجعت است که آیا رجعت را از همین ﴿أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾ باید به دست بیاوریم «کما توهم» یا «ذهب الیه البعض»؟ فصل دیگر درباره ﴿لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى﴾[9] است که حرف‌های بهشتیان است؛ آن آیه که می‌گوید ما یک بار مُردیم و این آیه‌ای که می‌گوید دو بار «إماته» صورت گرفت، اینها چگونه باید جمع شوند؟ این دو فصل و دو بخش جداگانه است.

فرق بین اماته و موت علّت عدم محاسبه در تعداد حیات و مرگ
پرسش: پس چرا این «إماته» قبل از حیات بود؟
پاسخ: بله! اول «إماته» است، بعد احیاست، چون انسان در دنیا که هست زنده است، این زندگی دنیا به «إماته» الهی منقطع می‌شود، پس «إماته» همیشه قبل از احیاست و آن احیای اولی مسبوق به «موت» است و مسبوق به «إماته» نیست. در آیات سوره «بقره» و مانند آن فرمود: ﴿وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ﴾؛[10] شما قبلاً مرده بودید، خاک بودید یا بی‌جان بودید، خدا شما را زنده کرد. همان طور که بیان شد احیای در دنیا مسبوق به «إماته» نیست، مسبوق به موت است ﴿وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ﴾ و حجتی هم برای اینها نیست؛ اینها همیشه می‌بینند که یک سلسله خاک کم‌کم نطفه می‌شود، بعد انسان می‌شود و دیگر برای آنها ثابت نشده بود که احیایی در کار است؛ لذا به حیات دنیا استدلال نشده است؛ امّا به «إماته» از دنیا و احیای در برزخ استدلال شده است، پس «إماته» همیشه در این قسمت‌ها قبل از احیاست؛ ﴿أَمَتَّنَا﴾ یک بار ما را از دنیا «إماته» کردی و حیات را از ما گرفتی، ما که قبلاً نمی‌فهمیدیم! قبلاً خیال می‌کردیم که مرگ گودالی است و انسان می‌میرد ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾، بعد معلوم شد که ما گم نشدیم و نمی‌شویم، مرگ گودال نیست، مرگ چاله نیست، بلکه مرگ پل و معبر است، ما را «إماته» می‌کنند و از جایی به جای دیگر می‌برند «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»،[11] پس اول «إماته» است و چون «إماته» است باید که چهار جمله می‌گفتند و تکرار می‌شد که «إماته» است و «احیاء»، «إماته» است و «احیاء»، آن نظم فصاحت و بلاغتی ایجاب می‌کند که بفرماید: ﴿أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾.
پرسش: مضمون آیه سوره «بقره» این بود که احیای اول در دنیا مراد نیست؟
پاسخ: نه! چون آن «احیاء» حجت نیست. آن احیای «بعد الموت» است، نه احیای «بعد الإماته». در سوره مبارکه «بقره» آن جا دارد: ﴿وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ﴾؛ شما قبلاً مرده بودید، بعد زنده شدید و حالا که مرده بودید، برای کسی مورد احتجاج نیست، چون اینها خیال می‌کنند که امر طبیعی است و همین‌طور دور می‌زند و ادامه پیدا می‌کند. در سوره مبارکه «بقره» آیه 28 فرمود: ﴿وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ﴾، همین! نه اینکه ما قبلاً «إماته» کردیم و دوباره شما را بعد از «إماته» احیا کردیم و مانند آن، پس اینکه فرمود: ﴿وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ﴾؛ یعنی آن احیای دنیا مسبوق به «ممات» بود، نه مسبوق به «إماته». ﴿کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللََّهِ﴾، در حالی که ﴿وَ کُنْتُمْ أَمْوََاتاً فَأَحْیََاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ﴾، همه اینها با فعل مضارع است و اینها باور نمی‌کنند! بنابراین آن اولین «احیاء» احیای «بعد الموت» است، نه احیای «بعد الإماته».
پرسش: در برزخ کسی که احیا نمی کند، هر چه هست «احیاء» در قیامت است؟
پاسخ: نه، در برزخ که حیات برزخی داریم.
پرسش: احیاست یا حیات است؟
پاسخ: احیاست! ذات اقدس الهی انسان را در دنیا «إماته» می‌کند که انسان می‌میرد، وقتی از دنیا مُرد با حیات برزخی که خدا «احیاء» می‌کند زنده است، وگرنه خودبه خود که انسان زنده نمی‌شود! این «موتِ» در دنیا به «إماته» الهی است که فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾،[12] ﴿ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ﴾،[13]پس این کسی که می‌میرد، «إماته» از دنیاست؛ وقتی وارد برزخ می‌شود، به احیای الهی وارد می‌شود و خود به خود که حیات ندارد. این حیات برزخی بود که به احیای الهی است؛ امّا حیات دنیا «بعد الموت» است، نه «بعد الاحیاء»؛ لذا حیات دنیا نمی‌تواند برای آنها احتجاج باشد و اینها می‌گویند: ﴿رَبَّنََا أَمَتَّنَا اِثْنَتَیْنِ﴾؛ یعنی ما را از دنیا «إماته» کردی و ما در هنگام مرگ فهمیدیم که روح به دست مأموران شماست؛ بعد در برزخ ما را زنده کردی و وارد حیات برزخ شدیم؛ حالا یا عدّه‌ای «رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ» و عدّه‌ای هم «حُفْرَةٌ مِنْ‌ حُفَرِ النِّیرَانِ»[14] که اینها این چنینی هستند؛ بعد هم در اثر آن نفخ صور از برزخ «إماته» کردی، این سه؛ بعد با حیات مجدد ما را در قیامت احضار کردی﴿فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى‌ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾،[15]این چهار؛ قبلاً ما اینها را باور نداشتیم، الآن اینها را اعتراف کردیم؛ دیدیم و اینها برای ما حق است! درباره ﴿سَیِّئَاتِکُمْ﴾،[16] ما اعتراف داریم که بد کردیم و انکاری نداریم؛ امّا ما را برگردان که از جهنم بیرون بیاییم که ما برویم مشکلمان را حل کنیم! ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾؛ این حرف را زدند.
پرسش: آیا خدا به دقت عقلی کار جدیدی انجام می دهد؟
پاسخ: خدا هر روز ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‌ شَأْن﴾.[17]
پرسش: یعنی جدای از اینکه بدن ارتباط خود را با روح قطع می کند، کار جدیدی صورت می گیرد؟
پاسخ: کار جدید همین است، چون ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‌ شَأْن﴾؛ تا مدتی روح در این بدن هست، بعد ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾؛[18] آن را قبض می‌کند، وقتی قبض کرد این شخص دیگر در دنیا نیست، وقتی حیات برزخی می‌خواهد به او بدهد که با بدن برزخی وارد صحنه برزخ ‌شود، این روح را به بدن برزخی او متعلّق می‌کند، این شخص در برزخ زنده است.
پرسش: بدن برزخی الآن هم هست!
پاسخ: بدن برزخی الآن نیست؛ در درون او باشد، مطلب دیگری است؛ ولی وقتی بیرون می‌خواهد برود در «حُفْرَةٌ مِنْ‌ حُفَرِ النِّیرَانِ» می‌خواهد وارد شود یا در «رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ» می‌خواهد وارد شود، آن برای بیرون از بدن است.
پرسش: یعنی دو کار صورت می گیرد؟
پاسخ: بله، دو کار صورت می‌گیرد: یکی اینکه در دنیا وقتی «إِذَا جَاءَ أَجَلُهُ» ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾، این یک؛ بعد «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»، این دو؛ خروج از دنیا می‌شود «إماته»، به کار الهی است؛ ورود در برزخ می‌شود کار جدید، به کار الهی است؛ خروج از دنیا غیر از ورود در برزخ است که کجای برزخ وارد می‌شود، آیا در «رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ» وارد می‌شود یا در «حُفْرَةٌ مِنْ‌ حُفَرِ النِّیرَانِ» وارد می‌شود، همین‌طور است. بنابراین اینها را می‌گوییم ما اعتراف کردیم.

عدم استفاده از آیه دال بر دو حیات و مرگ بر نفی و اثبات رجعت
حالا دو مسئله حساس است که یکی را مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان[19] مطرح کرده است که آیا این ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾ با رجعت هماهنگ است یا نه؟ یا این منطبق بر رجعت است؟ یکی هم مسئله ﴿لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى‌﴾[20]است که اگر یک موت است، بیش از یک «احیاء» نخواهد بود.
برخی‌ها خواستند بگویند که این ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾ شامل رجعت هم می‌شود، چرا؟ برای اینکه این ﴿اثْنَتَیْنِ﴾ که دو بار تکرار شد، نظیر آنچه در سوره مبارکه «ملک» آمده است که ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْک﴾،[21] آیه سه و چهار سوره این است: ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَری‌ مِنْ فُطُور ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْن﴾، این ﴿کَرَّتَیْن﴾ که به معنای دو بار است و تثنیه است، معنای آن مافوق واحد است؛ مثل اینکه در تعبیرات منطقی و فلسفی و مانند اینها می‌گویند «معقول ثانی»؛[22] یعنی «ما لیس بأوَّل» که «ما لیس بأوَّل» گاهی پنجمی و ششمی را هم شامل می‌شود. اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْن﴾، نه یعنی دوبار؛ یعنی بیش از یکبار؛ حالا سه بار یا چهار بار، این ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْن﴾ معنای آن این نیست که اگر دوبار مراجعه کنیم مشکل ندارد و نقص نمی‌بینی؛ ولی اگر بار سوم و چهارم مراجعه کنیم مشکل می‌بینیم، این‌طور نیست! یعنی هر چه مراجعه کنی، مشکل نخواهی یافت و این جا هم وقتی که فرمود: ﴿أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ﴾؛ یعنی «مافوق واحد». بنابراین اگر کسی بمیرد، بعد در رجعت زنده شود، بعد وارد برزخ شود و بعد هم مراحل بعدی، تمام مراحل مشمول ﴿أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾ می‌شود؛ بنابر اینکه ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْن﴾؛ یعنی «ما لیس بواحد» و این جا هم «احیاء» و «إماته»، «ما لیس بواحد» و ما فوق این است. این نمی‌تواند تام باشد، برای اینکه خود عدد ذکر شده است؛ مثل ﴿إِلٰهَیْنِ﴾[23]ی که درباره حضرت عیسی و مادر ایشان آمده است که آنها بیش از دو نفر نبودند، این جا هم وقتی که می‌فرماید: ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾، از خود عدد را ذکر کردن، معلوم می‌شود که همین دو بار است و بار سوم را شامل نمی‌شود، لکن این دلیل بر حصر نیست که هیچ «احیاء» و «إماته» دیگری در عالَم نیست، این برای گروهی است که کفّار در قیامت می‌گویند شما این کار را کردید. مگر در رجعت همه کفّار «من الاولین و الآخرین» زنده می‌شوند؟ در رجعت گروه خاصی می‌آیند، اینها جزء «راجعین» در رجعت نبودند. اگر رجعت مثل قیامت بود که ﴿إِنَّ الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرین ٭ لَمَجْمُوعُون﴾،[24]این جای سؤال بود؛ امّا در رجعت همه بشر «مِن الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرین» که نمی‌آیند، یک گروه خاص می‌آیند و در تمام روایت‌های رجعت هم همین است که «فی الجمله» می‌آیند، نه «بالجمله» ؛نه یعنی جمیع بشر «مِن الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرین» در رجعت زنده می‌شوند، عدّه زیادی زنده می‌شوند، بله زنده می‌شوند! لکن این افراد از آنها نیستند. بنابراین از حرف اینها نفی رجعت بر نمی‌آید، چه اینکه اثبات رجعت هم با این کار آسانی نیست، به دلیل اینکه اینها گفتند: ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾. حالا می‌ماند مسئله ﴿لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى‌﴾ که آیا آن حرف بهشتی‌هاست و آن درست است یا این حرف جهنمی‌هاست و این درست نیست یا هر دو درست است؟ اگر یک چیز خلاف باشد که ذات اقدس الهی با سکوت نمی‌گذرد و امضا نمی‌کند، حتماً نقد می‌کند! بنابراین آن باید ـ إن شاء الله ـ در نوبت بعد مطرح شود.پس فعلاً این سؤال جریان رجعت پاسخ داده شد. گفتند برای ما مسئله حل شد و ما فهمیدیم؛ نه تنها فهمیدیم انسان با مرگ نابود نمی‌شود، فهمیدیم برزخ هست و نفخه صور هست و عبور از برزخ به صحنه قیامت هم هست «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار» هست، ما را از عذاب در بیاور، اطاعت می‌کنیم!

علّت منفی بودن تقاضای رجوع تبهکاران جهنمی به دنیا
در سوره مبارکه «انعام» فرمود فایده ندارد، بر فرض که ما شما را از جهنم دربیاوریم و بروید دنیا، شما حالا فهمیدید؟ بله، فهمیدیم! یعنی برای شما روشن و «بیّن الرّشد» شد که خدا و قیامت و برزخ و اینها حق است؛ امّا آن چیزی که باید عمل کند، عقل عملی است که شما آن را فلج کردید؛ آن جا هم باشد همین است! این‌چنین نیست که شما از جهنم اگر بروید بیرون آدم خوبی شوید، ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْه﴾.[25] از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در آن بیان نورانی هست که از حضرت پرسیده شد، آیا ذات اقدس الهی به معدوم‌ها علم دارد؟ فرمود به معدوم علم دارد، به ممتنع «علی فرض وجود» علم دارد، بعد به این آیه سوره «انعام» استدلال کردند و فرمودند وقتی که قیامت قیام کند، دنیایی نیست؛[26] ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَة﴾ شد، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِه﴾[27]شد، ﴿فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً﴾[28]شد که بساط آسمان و زمین جمع شد و قیامت ساخته شد، دنیایی نیست که اینها برگردند! پس خروج اینها از جهنم و آمدن اینها به دنیا محال است؛ ولی بر فرض محال اینها اگر بیایند همان آدم‌های فاسق خواهند بود، برای اینکه اینها در جهاد کاری کردند که آن بخش عملی‌ آنها که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‌»، فلج شد، این بیان نورانی حضرت امیر همین است!

ناکارآمدی فطرت به علّت مدفون شدن آن بین غرائز انسان
پرسش: یعنی فطرت هم نمی تواند کاری کند؟
پاسخ: فطرت بیچاره خاموش است، فطرت را دفن کردند! فرمود: ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾؛[29]نه اینکه «أماتها»، فطرت از بین نرفته است؛ اینها آمدند دست و پای فطرت بیچاره را بستند، در اغراض و غرایز دفن کردند، یک مشت خاک روی آن ریختند، ویلا ساختند و در آن دارند زندگی می‌کنند! دسیسه همین است! این ﴿دَسَّاها﴾ که فعل ماضی باب «تفعیل» است، سه «سین» دارد و در اصل «دسَّسَ» است که یکی از این «سین»ها تبدیل به «یاء» شد و بعد تبدیل به «الف» شد؛ «دَسَّیَ» شد، بعد شده ﴿دَسَّاها﴾. «دسَّسَ» آن دسیسه شدید و بلیغ است، ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّراب﴾[30] هم همین است. این ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّراب﴾؛ یعنی این خاک‌ها را کنار برد، چیزی را در آن دفن کرد و خاک‌ها را هم روی آن ریخت که این را دسیسه می‌گویند؛ دسیسه کرد؛ یعنی آن کار را در درون چیزی پنهان کرد؛ این وقتی مبالغه شود، تشدید شود و تکثیر شود، به باب «تفعیل» می‌رود. فرمود اینها فطرت را که شجره طیّبه الهی است، گذاشتند وسط، آن اغراض و غرائز و هواها را گذاشتند روی آن انبار کردند و این بیچاره را زنده به گور کردند که صدای او در نمی‌آید!

اومانیسم، محصول مدفون شدن فطرت و فلج بودن عقل عملی
چون صدای فطرت در نمی‌آید، اینها به این فکر هستند که هیچ کسی در عالَم نیست، مگر خودمان! حالا آن روز تعبیر و اصطلاح اومانیستم نبود؛ ولی بیان قرآن کریم همین است! فرمود ما هر پیامبری می‌فرستیم، اینها حرف‌های انبیا را با فکر خودشان می‌سنجند، اگر ﴿بِما لا تَهْوی‌ أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُم﴾؛[31] اگر مطابق میل اینها نبود که نمی‌پذیرند و اگر مطابق میل اینها بود قبول می‌کنند: ﴿بِما لا تَهْوی‌ أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُون﴾، اومانیسم هم که غیر از این نمی‌گوید؛ اومانیسم بدون اینکه بفهمد که انسان می‌تواند خلیفه «الله» شود، می‌گوید انسان جایگزین «الله» است و «الله»ی ـ معاذ الله ـ در کار نیست، همین حرف‌ها را انسان می‌زند! این ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾؛[32] یعنی اومانیسم، ﴿فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُون﴾؛[33] یعنی اومانیسم؛ منتها حالا برای اومانیسم و این مکتب‌هایی که هر روز درمی‌آید که لازم نیست خدا وحی نازل کند! کسی بگوید هر چه من می‌خواهم می‌کنم، این یعنی چه؟! هر چه من تشخیص دادم درست است، این یعنی چه؟! تو بنده خدایی، خیلی هم خوب باشی باید خلیفه او باشی و خلیفه حرف «مستخلفُ عنه» را می‌زند، نه حرف خود را، تو به جای اینکه جانشین او باشی، جایگزین او شدی! این همان اومانیسم است! چیزی نیست که قرآن نگفته باشد. اینکه می‌گویند هر چه من بخواهم می‌گویم و هر کاری که می‌خواهم بکنم می کنم، این همان است! این که می‌گوید هر کاری من بخواهم می کنم و حرف انبیا را بر عقل خودش تطبیق می‌دهد؛ یعنی جایگزین کردن، نه جانشین شدن، این همان حرف است! اینها آمدند فطرت بیچاره را دفن کردند.

ممکن نبودن تبدیل فطرت و امکان دفن آن
فرمود ما فطرتی را که دادیم ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه﴾؛[34] هیچ کسی نمی‌تواند فطرت مردم را عوض کند؛ غیر خدا که قدرت ندارد، خود خدا هم عوض نمی‌کند، چون به ﴿أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾[35] خلق کرده؛ لذا با «لای نفی جنس» فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه﴾ که این «لا» در ﴿لا تَبْدیلَ﴾ «لای نفی جنس» است؛ یعنی هیچ کس نمی‌تواند خلقت و فطرت الهی را عوض کند. دیگران که قدرت ندارند؛ امّا خود خدای سبحان هم که به ﴿أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾ خلق کرده است و وقتی به ﴿أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾ خلق کرده، دیگر عوض نمی‌کند؛ منتها انسان ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾؛ دسیسه کرده، دفن کرده این بیچاره را و صدای آن به جایی نمی‌رسد.
پرسش: به هر حال کفّاری که با مشاهده عذاب «ربّنا» می گویند، با دسته های دیگر متفاوت هستند؟
پاسخ: نه اینکه بگویند: «آمنّا و انک ربنا»، بلکه می گویند: تو ربّ هستی و فهمیدیم.
پرسش: یک عدّه می گویند «ربُّک» حتی آن جا هم قبول ندارند؟
پاسخ، بله قبول ندارند؛ امّا آن جا هم که می‌گویند «ربنا» نه یعنی «آمنّا بِانَّک ربُّنا»، بلکه «عَلِمنا»، نه «آمنا».

ضرورت تفکیک عقل عملی از نظری در فهم پاسخ منفی تبهکاران
ببینید بین علم که کار عقل نظری و متولّی اندیشه است با ایمان که کار عقل عملی و متولّی انگیزه است، خیلی فرق است. در «منطق» ملاحظه فرمودید انسان یک وقت بحث‌های علمی دارد که حوزه و دانشگاه کارشان همین است؛ موضوعی دارند، محمولی دارند، نسبتی دارند، برهانی دارند که ثابت می‌کنند این محمول برای این موضوع است که این «است» را عقل نظری می‌فهمد و این قضیه را که می‌گویند عقد «و تسمی القضیة عقداً»؛ یعنی با سرانگشت عقلِ اندیشه‌ور، این موضوع با این محمول و این محمول با این موضوع گِره می‌خورند که این می‌شود عقل! اما یک چیز دیگر هم لازم است و آن این است که عصاره این قضیه با جان آدم گِره بخورد، این دیگر از دست عقل برنمی‌آید؛ یعنی از دست عقل نظر، از دست حوزه و دانشگاه هم برنمی‌آید، از دست مسجد و حسینیه برمی‌آید. آن با دستِ انگشت دیگر عصاره علم را با جان خود گره می‌زند که این می‌شود ایمان، این می‌شود تدیّن، این می‌شود عقیده که با جان گِره خورده است، لکن آن عقد است و یک امر علمی است. «تسمی القضیة عقدا»؛ یعنی با سرانگشت اندیشه عقلی این موضوع و محمول با هم گره خوردند؛ «الف»، «باء» است، این «است» که گره است بین موضوع و محمول، این با انگشت عقل نظر است؛ امّا این را باید انسان با جانِ خود گره بزند که این می‌شود ایمان؛ دیگر با این سرانگشت نمی‌شود، با انگشت دیگر باید گره بزند؛ این انگشت فقط برای «است» و «نیست» است و آن انگشت برای «باید» و «نباید» است، آن انگشتی که باید ببندد آن فلج است. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»، این عقل حوزه و دانشگاه را که نگفته است! خیلی‌ها هستند که عالِم‌ هستند، فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ‌ جَهْلُه‌»،[36]این هم بیان نورانی حضرت است! فرمود خیلی‌ها هستند درس‌خواندهِ حوزه و دانشگاه هستند؛ ولی جهل اینها آنها را از پا درآورده است. این کدام جهل است؟ «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ‌ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»؛[37]یعنی نگذارید آن اصل شما فلج شود، مواظب باشید که ویلچری نشوید، عمل کنید؛ یعنی عصاره این علم را با جانتان گره بزنید که آن وقت می‌شود ایمان، می‌شود اعتقاد، می‌شود مراقبت، می‌شود «محاسبت»، می‌شود «مشارطت» که وارستگی همراه آن خواهد بود؛ این کسی که این کارها را نکرده است و الآن هم در قیامت است، این دست علمی باز است، این سرانگشت باز است و کاملاً «الله» را می‌فهمد است و صریحاً خدا می‌فرماید که ﴿أَ لَیْسَ هٰذَا بِالْحَقِّ﴾،[38] ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً﴾[39]این جا که جای کار نیست! اولین عمل ایمان است و این جا که انگشتی ما نداریم! این جا یک انگشته هستیم و فقط می‌فهمیم. تمام درد این است که انسان بعد از موت می‌فهمد؛ ولی نمی‌تواند ایمان بیاورد.

عدم دلالت محدودیت تبهکاران در قیامت بر جبر
پرسش: آنجا جبراً اختیار را از او می گیرد؟
پاسخ: نه، این جبراً نیست. در خواب ما چگونه هستیم؟ این بیان نورانی را مرحوم کلینی در جلد هشت کافی ـ این جلد هشت کافی خیلی لطایف دارد ـ فرمود بشر اولی می‌خوابید؛ ولی خواب نمی‌دید، بعد ذات اقدس الهی رؤیا را نصیب اینها کرده است. اینها می‌آمدند به انبیای خود که به آنها ایمان نداشتند، می‌گفتند: اینها چیست که ما می‌بینیم؟ آنها می‌فرمودند اینهایی که می‌بینید از سنخ آن حرف‌هایی است که ما به شما می‌گوییم؛[40] ما گفتیم بعد از «موت» حق است که شما انکار کردید؛ گفتیم سؤالی هست، جوابی هست و حیاتی هست که انکار کردید. شما دلتان می‌خواست این مرده‌ها از قبرستان دربیایند، این‌طور نیست که از قبرستان دربیایند، یک عالَم دیگری است و اینها به عالَم دیگر می‌روند، نه اینکه به دنیا برگردند، اینکه تناسخ نیست. اول بشر می‌خوابید؛ ولی خواب نمی‌دید، انبیا هر چه می‌گفتند باور نمی‌کردند، انبیا می‌گفتند که بعد از مرگ حساب و کتابی هست، اینها می‌گفتند کسی که رفته در قبرستان که برنمی‌گردد؛ بعد رؤیا را خدا نصیب اینها کرده که اینها به انبیای خود می‌گفتند اینها چیست که ما در عالم خواب می‌بینیم؟ فرمودند اینها از سنخ آن چیزهایی است که ما به شما می‌گوییم؛ شما خیال نکنید که انسان که می‌میرد و بعد وقتی زنده می‌شود؛ یعنی از قبرستان زنده می‌شود! بلکه یک حیات دیگری است! در چطور است؟ ما خیلی علاقه مندیم وقتی که بزرگی را دیدیم، مخصوصاً اهل بیت را دیدیم یک سؤالات خوبی از آنها بپرسیم؛ امّا وقتی بیدار شدیم، می‌گوییم ای کاش فلان چیز را سؤال می‌کردیم! مگر کاش در اختیار ماست؟ آن رؤیا ـ عالم خواب ـ محصول اعمال زمان حیات ماست، ما هر چه در زمان بیداریمان عمل کردیم، در خواب همان‌طور ظهور می‌کند. خیلی از ماها دیدیم و کمتر کسی است که خواب صادق در مدت عمر خود ندیده باشد؛ حالا یا بستگان خود را خواب می‌بیند یا آباء و اجداد خود را خواب می‌بیند یا عالِم و استاد خود را خواب می‌بیند، بعد متأثر است که چرا من این مطلب را از او سؤال نمی‌کردم، این چرا جای تأسف ندارد، برای اینکه انسان در آن عالَم نتیجه بیداری‌های روز خودش را می‌بیند و آن جا هم مختار است؛ ولی اختیارات خود را خود او کم یا زیاد کرده است. بنابراین این سؤال و جواب کاملاً قابل حلّ است؛ یعنی ادلّه اثبات رجعت، هیچ منافاتی با این دو حیات و دو ممات ندارد.




[1]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
[2]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.
[3]شعراء/سوره26، آیه136.
[4]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج7، ص183.
[5]بقره/سوره2، آیه19.
[6]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص40، ط اسلامی.
[7]زمر/سوره39، آیه45.
[8]مومنون/سوره23، آیه99.
[9]دخان/سوره44، آیه56.
[10]بقره/سوره2، آیه28.
[11]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج37، ص146.
[12]آل عمران/سوره3، آیه185.
[13]انبیاء/سوره21، آیه34.
[14]الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی (شیخ الطائفة)، ص28.
[15]یس/سوره36، آیه51.
[16]بقره/سوره2، آیه271.
[17]رحمن/سوره55، آیه29.
[18]زمر/سوره39، آیه42.
[19] تفسیر التبیان، الشیخ الطوسی، ج‌9، ص60.
[20]دخان/سوره44، آیه56.
[21]ملک/سوره67، آیه1.
[22]شرح المنظومة، ج‌2، ص16.
[23]مائده/سوره5، آیه116.
[24]واقعه/سوره56، آیه49.
[25]انعام/سوره6، آیه28.
[26]التوحید، الشیخ الصدوق، ص136.
[27]زمر/سوره39، آیه67.
[28]حاقه/سوره69، آیه14.
[29]شمس/سوره91، آیه10.
[30]نحل/سوره16، آیه59.
[31]بقره/سوره2، آیه87.
[32]جاثیه/سوره45، آیه23.
[33]بقره/سوره2، آیه87.
[34]روم/سوره30، آیه30.
[35]تین/سوره95، آیه4.
[36]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص269.
[37]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص164.
[38]انعام/سوره6، آیه30.
[39]سجده/سوره32، آیه12.
[40]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص90، ط اسلامی.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:36

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی