display result search
منو
تفسیر آیات 11 تا 21 سوره صافات

تفسیر آیات 11 تا 21 سوره صافات

  • 1 تعداد قطعات
  • 31 دقیقه مدت قطعه
  • 100 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 11 تا 21 سوره صافات"
- چگونگی تسلّط شیطان بر انسان با استفاده از زمینه های درونی او؛
- بیان دو طایفه از آیات پیرامون آسمان و ارتباط بین آنها؛
- لزوم تقسیم مباحث معاد در برابر منکران.


بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طینٍ لازِبٍ (11) بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ (12) وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ (13)وَ إِذا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ (14) وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبینٌ (15) أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (16) أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (17) قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ (18) فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ یَنْظُرُونَ (19) وَ قالُوا یا وَیْلَنا هذا یَوْمُ الدِّینِ (20) هذا یَوْمُ الْفَصْلِ الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (21)﴾

تبیین نکات باقی مانده از آیات قبل
بخشی از مطالبی که مربوط به مسائل قبل بود این است که کلمه مبارکه «الله» اسم ذات است و هیچ موجودی به کلمه «الله» متّصف نخواهد شد و موسوم هم نخواهد شد، اما سایر اسمای حسنای الهی بیان‌گر تعیّنات و شئون خاص پروردگار هستند.
مطلب دوم آن است که ابلیس هرگز از اسم اعظم برخوردار نبوده و نیست؛ ابلیس حداکثر مظهر اسم مُضل است و در تحت تدبیر اسم مُضل کار می‌کند و این‌طور نیست که از اسم اعظم برخوردار باشد.
سوم اینکه گرچه شش هزار سال سابقه عبادی داشت و در جمع فرشته‌ها بود، اما فرشته‌ها براساس ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾[1]درجاتی دارند؛ این همراه با فرشتگان برتر که نبود، در ملأ اعلا که نبود، با همین فرشتگان میانی به سر می‌برد؛ این‌طور نیست که اگر در جمع فرشته‌ها بود در جمع ملأ اعلا هم حضور داشت، این‌چنین نبود.
مطلب دیگر این است که آسمان در قرآن کریم و همچنین برابر روایات به دو قسم تقسیم می‌شود: یک آسمان ظاهری است که علم نجوم و نظام سپهری آن را همراهی می‌کند که مشخص است.
پرسش:؟پاسخ: بله, منافق معنایش همین است؛ منافق معنایش این است که عبادتش عبادت کافرانه است که این مستور بود و به وسیله امتحان, مشهور شد.

چگونگی تسلّط شیطان بر انسان با استفاده از زمینه های درونی او
یک نفاق لایه اول و دوم هست که قابل باور است و نفاقی است در درونِ درون, قرآن کریم در همین زمینه تعبیرش این است که من می‌دانستم ﴿وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ﴾ [2]این «کان» نشان می‌دهد که کتمان بود, اصرار بر کتمان و استمرار کتمان هم بود و طوری است که بر خود انسان هم مخفی است؛ گاهی بر خود انسان مخفی است که خیال می‌کند دارد کار خیر انجام می‌دهد، این خفا برای آن است که ما از درونِ درون بی‌خبریم. آن کسی که در درون ماست، اگر ابلیس یا غیر ابلیس باشد که در درون انسان است و اگر خود ابلیس باشد آن دلمایه وهمی و خیالی و استکباریِ او طوری او را تنظیم می‌کند که این خیال می‌کند خودش است. آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در خطبه هفت نهج‌البلاغه[3] بود خیلی راهگشاست، آن در برابر قُرب نوافل است؛ قرب نوافل را هم مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) و هم سایر محدّثین نقل کردند. خدا غریق رحمت کند مرحوم مجلسی را که در مرآة ‌العقول[4] دارد این طریق حَسن دارد, طریق موثّق دارد و روایات فراوانی در این زمینه هست؛ اهل سنّت هم فراوان نقل کردند که اگر سالک و بنده صالح مؤمنی در اثر نوافل به خدا نزدیک شد و از مقام محب بودن به مقام محبوب بودن رسید، فرمود: «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ‌ سَمْعَهُ‌ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»[5]که معروف است. مشابه این قُرب نوافل در طرف زشتی و سوء برای شیطان است. آن خطبه نورانی حضرت امیر این است که شیطان وقتی می‌خواهد نفوذ کند اول از راه مکروهات و بعد معاصی صغیره و بعد معاصی کبیره ـ اینها که مقدمات کار است ـ خودش را وارد می‌کند، وقتی وارد کرد سعی می‌کند که مواظب باشد که چه وقت درون دل باز می‌شود که به دلِ دل راه پیدا کند؛ اگر کسی موحّد و مؤمن باشد ﴿إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾[6]او را طرد می‌کند، اما اگر غافل باشد این شیطان وارد درون و صحنه دل می‌شود، وقتی که وارد صحنه دل شد آشیانه و لانه درست می‌کند، وقتی لانه درست کرد جفت‌گیری می‌کند و تخم‌گذاری می‌کند، وقتی تخم‌گذاری کرد این تخم‌ها را زیر پر خود قرار می‌دهد و جوجه درست می‌کند، وقتی جوجه درست کرد تمام فضای ذهن و خیال او را اینکه می‌بینید کسی از این خاطرات آرام نیست «دَبَّ وَ دَرَجَ» ـ «دابّه» را که می‌گویند «دابّه»، برای همین جهت است ـ کلّ فضای خیال او را این «دابّه»‌ها و خاطرات باطل می‌گیرند. فرمود وقتی وارد شد آشیانه ساخت «فَبَاضَ» بیضه می‌گذارد «وَ فَرَّخَ» ـ «فَرْخ» و «فرُّوخ» یعنی جوجه ـ این بیضه و تخم را جوجه در می‌آورد «وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ» اینکه می‌بینید در نماز یا غیر نماز کسی آسوده نیست و مرتب در فضای ذهن می‌لولد، اینها چه چیزی هستند؟ چه کسی هستند؟ انسان با اینکه در برابر خدا ایستاده است و تصمیم گرفته نماز بخواند، در این حال است، برای اینکه او بیرونِ نماز را مواظب نبود؛ چنین موجودی «دَبَّ وَ دَرَجَ». همان‌طور که در فضیلت گاهی انسان خودکفاست؛ مثل انبیا و اولیا نگاران به مدرسه رفته نیستند، در شقاوت هم خودکفاست؛ ابلیس دیگر معلّم بیرونی نداشت که کسی او را گمراه کند. تعبیر قرآن این است که ﴿وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ﴾ آن لایه‌های سوم و چهارم و پنجم و ششم را هم من باخبر بودم، من با امتحان شما را روشن کردم. غرض این است که او چنین موجودی بود، اما معنای اینکه در جمع فرشته‌ها بود این نیست که حالا از اسم اعظم برخوردار بود یا در ملأ اعلا بود.

بیان دو طایفه از آیات پیرامون آسمان و ارتباط بین آنها
به هر تقدیر آیات قرآن درباره آسمان‌ها چند طایفه است: یک طایفه مربوط به مسائل نجومی است که خسوف و کسوف و شروق و غروب و مشرق و مغرب و مشارق و مغارب و اینها را به همراه دارد و روشن است که علم است و در دسترس بشر است. یک طایفه دیگر علمی نیست، آن با سیر و سلوک قرآنی و روایی حل می‌شود. از وجود مبارک امام صادق سؤال کردند که چرا کعبه چهار دیوار دارد؟ یا خود حضرت شروع کرد به بیان کردن که این حدیث را بارها شنیده اید؛ فرمود برای اینکه کعبه محاذی «البیت المعمور» است که آن «البیت المعمور» به وسیله فرشته‌ها آباد می‌شود؛ مسجد را ﴿إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ﴾،[7]اما آن بیت را فرشتگان به وسیله عبادتشان آباد می‌کنند. چون آن بیت معمور چهار ضلع دارد، کعبه هم محاذی آن است و برابر آن است چهار ضلع دارد و اگر سؤال شود چرا «بیت المعمور» چهار ضلع دارد؟ برای اینکه عرش چهار ضلع دارد و اگر سؤال شود که عرش چرا چهار ضلع دارد «لِأَنَّ الْکَلِمَاتِ الَّتِی بُنِیَ عَلَیْهَا الْإِسْلَامُ‌ أَرْبَعٌ‌ وَ هِیَ سُبْحَانَ‌ اللَّهِ‌ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ‌ أَکْبَرُ»[8]می‌بینید حرف از کجا شروع می‌شود و به کجا ختم می‌شود. حضرت می‌فرماید کلماتی که دین روی آنها استوار است همین چهارتاست: توحید است, وحی است, نبوّت است که همه اینها «بلاواسطه» یا «مع‌الواسطه» به اسمای الهی برمی‌گردد، چون تسبیحات چهارتاست عرش چهار ضلع دارد, «بیت المعمور» چهار ضلع دارد، آن موجود مادی هم که به نام کعبه باشد چهار ضلع دارد که اینها از مسیر این «بیت المعمور» و عرش از مسیر همان آسمانی که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾[9]برمی‌گردند و اخبار غیبی که ﴿لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً﴾[10]از آن‌جاست ﴿وَ أَوْحی‌ فی‌ کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾[11]از آن‌جاست. بنابراین بین این سماء ظاهری و آ‌ن سماء باطنی ارتباطی هست؛ مثل اینکه برای معارف قرآن و برای معارف وحیانی، زمان قدر و زمان ماه مبارک رمضان یا زمین مکه و زمین حرم بی‌ارتباط نیست.

امکان استفاده محدود شیاطین از برخی اخبار غیبی بدون وحی
اگر ارتباطی بین زمان و زمین و آ‌ن معارف الهی هست ممکن است که این شیاطین در اثر اُنس با بعضی از اماکن بتوانند برخی از اسرار غیبی را از برخی از فرشته‌ها بشنوند، اما هر چه که اینها می‌شنوند در محدوده ملاحم و روزگار است و سرگذشت افراد است، ذرّه‌ای از وحی به اینها نمی‌رسد؛ چه آسمان شهاب‌سنگ داشته باشد و چه نداشته باشد.

چگونگی حفظ وحی از لحظه صدور تا نطق پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
این‌طور نیست که حالا وحی را ذات اقدس الهی همین‌طور باز بگذارد که گوشه‌ای از وحی به دست دیگران برسد. برای وحی یک اسکورت مخصوصی, یک رصد مخصوصی, یک برنامه مخصوصی از صدر تا ساقه تنظیم کرده است؛ فرمود از مبدأ غیبی که از من وحی شروع می‌شود تا به قلب مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم), یک; از قلب مطهّر پیغمبر به حافظه او و سایر قوای درونی او, دو; از حافظه و سایر قوای درونی تا به لبان مطهر آن حضرت, سه; همه و همه تحت مسئولیت من است، من هیچ اجازه نمی‌دهم احدی در این‌جا ورود پیدا کند ﴿یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ﴾ [12]تا می‌رسد به لبان مطهر حضرت که فرمود: ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾ [13]آنچه ما الآن در خدمت آن هستیم عین فرموده پیغمبر است; منتها خدای سبحان از راه وحی با ما سخن نگفت؛ دو مطلب است: یکی اینکه این کلام وحی است «بلا ریب»; دیگر اینکه نحوه گفتن آن وحیانی نیست؛ فرشته به ما نگفته, پیغمبر هم به ما وحی نفرستاده، بلکه به طریقه عادی برای ما قرآن خوانده است ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنَا﴾ [14]شد؛ اما فرمود این‌چنین نیست که حالا ما اجازه دهیم چه مَلَک و چه فَلَک دخالت کند یا حتی ـ معاذ الله ـ خود پیغمبر دخالت کند، گفتیم ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ [15]ما این اقیانوس را در قلب تو انداختیم؛ درست است که وجود مبارک پیغمبر طوطی نیست و زنبور است، اما زنبوری است که در اقیانوس وحی حرکت می‌کند، نه اینکه از سرمایه خودش عسل تولید کند و یک عالِم معمولی نیست که اجتهاد کند و چیزی به مردم بگوید؛ بله, مجتهد است، اما این اقیانوس نامتناهی را ذات اقدس الهی به او داد، او در این اقیانوس غوّاص است و هر چه که در هر عصر و مصری لازم بود برای مردم بیان می‌کند؛ فکر می‌کند که برای این مردم کدام قسمت از اقیانوس نامتناهی وحی مربوط است همان را می‌گوید. زنبور بودن وجود مبارک حضرت از باب تشبیه معقول به محسوس به این نیست که از اندیشه خود یا دیگران ـ معاذ الله ـ اجتهاد کند، این در کلمات الهی غوّاصانه غوطه‌ور می‌شود و هر چیزی که برای مردم در هر منطقه‌ای لازم بود بیان می‌کند.

تازگی تفسیر آیات پیرامون آسمان و علت عدم طرح آن در گذشته
غرض این است که در این آیاتی که مربوط به آسمان است چند طایفه است و آیاتی که مربوط به زمین است چند طایفه است، البته همه این حرف‌ها بِکر و تازه است، برای اینکه قرآن تازه به برکت کار امام و شهدا(رضوان الله علیهم) در حوزه‌ها مطرح شد. قرآ‌ن به عنوان کتابی بود که حداکثر بحث‌های موعظه‌ای و اخلاقی از آن استفاده می‌شد؛ شیخ طوسی آدم کمی نیست، شما در طی این هزار سال افرادی مثل شیخ طوسی واقعاً کم دارید و بعد هم امین‌الاسلام که از این سلسله مطالب هیچ خبری در تبیان طوسی نیست، خبری از مجمع‌البیان طبرسی نیست که این چه آسمانی است؟ حداکثر چهارتا توجیه کردند و رد شدند، همه این اشکالات مانده است و سرّش این است که خیال می‌کردند قرآن درسی نیست.

لزوم تقسیم مباحث معاد در برابر منکران آن در دو مقام
به هر تقدیر وقتی به مسئله معاد رسیدیم، فرمود از اینها سؤال کن مشکلشان چیست؟ ما در چند مقام با اینها بحث می‌کنیم؟ در مقام اول درباره امکان است که آیا معاد ممکن است یا نه؟ مقام دوم اینکه ما که نمی‌خواهیم بحث علمی کنیم و بگوییم ممکن است؛ نه، بحث عملی داریم که حتماً معادی هست، ما نمی‌خواهیم بحث کنیم که خدا می‌تواند دوباره مُرده را زنده کند، آ‌ن مشکل ما را حل نمی‌کند؛ مشکل ما را یک معاد نقد حل می‌کند تا ما بدانیم نسبت به آنچه انجام دادیم مسئول هستیم. پس در دو مقام بحث است: یکی اینکه آیا احیای مجدّد مُرده‌ها ممکن است یا نه؟ مقام ثانی این است که حالا که ممکن شد, ضروری هم هست یا نه؟ قبلاً هم ملاحظه فرمودید این اصطلاح ضروری که در منطق و علوم عقلی مطرح است می‌گوییم «الانسان ناطق بالضروره» یا «الأربعة زوج بالضروره» در کتاب و سنّت از این «ضرورت» به عنوان «لا ریب فیه» یاد می‌شود اگر گفتند: ﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ﴾؛ [16]یعنی «هُدیً بِالضَرورة» یا ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ﴾؛ [17]یعنی «المَعادُ حقٌّ بِالضَرورة»، این ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ قرآن همان «بالضرورة» است؛ یعنی شک‌بردار نیست. پس صِرف اثبات امکان یک بحث علمی است و قرآن تنها بحث علمی ندارد، یک بحث علمی است که با عمل دوخته است؛ هم ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ﴾ هست, هم ﴿وَ الْحِکْمَةَ﴾ [18]هست و هم ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ هست. «المعادُ موجودٌ بالضرورة» نه «المعادُ ممکنٌ»، پس بحث در دو مقام است و هر دو مقام را این بخش از آیات به عهده دارند.

مقام اول: اثبات قابلیت فاعل و قابل در خلق مجدد
اما در مقام اول که احیای مجدّد ممکن است؛ شما ممکن است گاهی از نظر فاعل اشکال کنید که فاعل این قدرت را ندارد و یک وقت ممکن است از نظر فاعل بگویید که قدرتش نامتناهی است؛ ولی قابل و لیاقت آن را ندارد، ما از هر دو جهت بحث می‌کنیم. نسبت به قدرت نامتناهی بودن خدای سبحان اینکه خدای سبحان کارهای مهم‌تر را انجام داد، آن مرتبه اول که شما هیچ نبودید ـ طبق بحث جلسه گذشته ـ آ‌ن «لیس» تامّه را «کان» تامّه کرد، «لیس» ناقصه را «کان» ناقصه کرد، بزرگ‌تر از خلق شما کار انجام داد ﴿أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها ٭ رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها﴾ [19]کارهای مهم‌تر, مشکل‌تر و سنگین‌تر از خلق شما انجام داد، شما که ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾ [20]بودید، پس در قدرت فاعلی هیچ تردیدی نیست. می‌ماند قابلیّت قابل؛ شما گفتید که ما خاک می‌شویم، قبلاً هم خاک بودید! در سوره مبارکه «رعد» آیه پنج که در بحث قبل اشاره شد اینها گفتند: ﴿أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفی‌ خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ قبلاً هم «تراب» بودید، قبلاً مگر چه چیزی بودید؟ قبلاً که برلیان نبودید، قبلاً خاک بودید الآ‌ن هم خاک هستید. پس نه اشکال از طرف فاعل هست, نه اشکال از طرف قابل, پس امکان هست؛ یعنی «المعادُ ممکنٌ» و درباره روح که اصلاً معدوم نشد تا ما بگوییم خدا دوباره ایجاد کند؛ درباره روح فرمود عنوان فوت نیست، عنوان وفات است؛ شما متوفّا می‌شوید خدا متوفّی است و ملائکه متوفّی هستند، گفتید: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾؛[21]شما در دست نمایندگان ما هستید شما متوفّا هستید، آنها مستوفیانه و به صورت استیفاکننده همه حقیقت شما را می‌گیرند؛ اگر کسی مطلبی را گفت و همه جوانب آن را ادا کرد، می‌گویند مستوفا بیان کرد و اگر کسی حقّ خودش را گرفت می‌گویند مستوفا گرفت؛ فرمود فرشتگان ما مستوفا, متوفا و متوفّی شما را وفات می‌کنند نه فوت, پس شما در دست فرشته‌ها هستید که این برای جانتان هست. بدنِ شما, یک; تلفیق بدن و جان, دو; اینها که کار آسانی است و قبلاً هم کردیم، پس از این جهت مشکلی نمی‌ماند و روح هم که از بین نرفته.

مقام دوم: بر محور حق بودن نظام آفرینش و معاد لازمه آن
مسئله مقام ثانی که آیا هست یا نیست؟ فرمود ما عالَم را یاوه خلق نکردیم که هر کسی هر کاری کند, عالم بیهوده نیست که هر کسی هر کاری خواست کند؛ این را قرآن مبسوطاً در چند طایفه از آیات که در بعضی به صورت سالبه کلیه و بعضی به صورت موجبه کلیه بیان نمود که هیچ بطلان در عالم نیست, صدر و ساقه عالَم حق است ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً﴾, [22]یک; ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾, [23]دو; این نظام حق است. نظامی که پوچ باشد و هر کسی هر کاری کرده حساب و کتابی نباشد، نظام باطلی است و یاوه است. هر کسی هر فکری داشت، هر کاری داشت و هر عملی کرد حسابی نیست، کتابی نیست یَله و رها، از این باطل‌تر دیگر چیست؟! فرمود ما که آفریدیم چنین نیست! ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً﴾, یک; ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾, دو; وقتی ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾ شد «فالمعاد ضروریٌ ممّا لا ریب فیه»؛ پس هم مقام اول را ثابت کرد که ممکن است از نظر فاعل و از نظر قابل, هم مقام ثانی را از نظر مبدأ غایی ثابت کرد؛ بالأخره عالَم هدفی دارد و یاوه و باطل نیست، شما به جایگاه حق می‌رسید و هر کسی هر کاری کرد می چشد.

حضور خاضعانه در صحنه قیامت سرانجام انکارکنندگان معاد
فرمود این حرف‌های ماست، شما دو کار می‌کنید: برای عدّه‌ای برهان اقامه می‌کنید ﴿إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ﴾، برای یک عدّه معجزه می‌آورید ﴿إِذا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ﴾ چاره‌ای جز نیست؛ ما برهان اقامه می‌کنیم، متذکّر نمی‌شوید و تعقّل و تدبّر نمی‌کنید؛ معجزه می‌آوریم، می‌گویید سِحر است. این‌چنین نیست ﴿وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ﴾ با «دخور», با خضوع, با خشوع, کشان کشان بالأخره شما را به صحنه می‌آوریم ﴿إِنْ کَانَتْ إِلاَّ صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ﴾ [24]آن روز تازه حالا بیدار می‌شوید و می‌گویید قیامت که می‌گویند این است؟! معاد که می‌گویند این است؟! بنابراین این بخش از آیات هم مقام اول را تثبیت کرده, هم مقام ثانی را تثبیت کرده, هم دماغ اینها را خاکمال کرده که گفته شما نه دلیل نقلی قبول می‌کنید، نه دلیل عقلی قبول می‌کنید، نه معجزه قبول می‌کنید و نه برهان قبول می‌کنید.

امر به سؤال از منکران معاد در علت انکار آنان
فرمود: ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾؛ برای مقام اول از اینها استفتا کن که مشکل آنها چیست؟ آیا در فاعلیّت فاعل و قدرت فاعلی اشکال دارند؟ ﴿أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا﴾ ما گفتیم آسمان و زمین و ملائکه و اینها را خلق کردیم. این جدال أحسن است، شما که قبول دارید ملائکه خلق شدند، قبول دارید این آسمان و سماوات سبع را ما خلق کردیم؛ می‌ماند مشکل مبدأ قابلی که اگر بگویید ما وقتی که مُردیم خاک می‌شویم، بله قبلاً هم خاک بودید ﴿إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طینٍ لازِبٍ﴾. در سوره مبارکه «رعد» آیه پنج مشکل اینها این بود ﴿وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ﴾ می‌گویند: ﴿أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفی‌ خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ قبلاً هم همین بودید، قبلاً مگر چه چیزی بودید؟ این «تراب» و «طین» و ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ [25]که سابقه شماست، الآن هم همین‌طور هستید. پس نه از نظر قدرت فاعلی مشکل دارید و نه از نظر لیاقت و قابلیت قابلی مشکل دارید.

جای تعجب بودن تمسخر حق محض و انکار آن
﴿بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ﴾ به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که شما تعجّب می‌کنید، جای تعجّب هم هست اینها دارند ـ معاذ الله ـ مسخره می‌کنند، چه چیزی را مسخره می‌کنند؟ حقّ محض را مسخره می‌کنند؛ چرا این‌جا جای تعجّب است؟ برای اینکه ﴿وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ﴾ برهان اقامه می‌کنی, تذکره می‌دهی و یادآوری می‌کنی اینها متذکّر نمی‌شوند؛ معجزه می‌آوری مسخره می‌کنند و می‌گویند سحر است و کهانت است و شعبده است و جادوست، پس جای تعجب دارد ﴿وَ إِذا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ﴾ بعد بدتر از ﴿یَسْخَرُونَ﴾؛ ﴿یَسْتَسْخِرُونَ﴾ که باب استفعال است و شدّت را می‌رساند. ﴿وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبینٌ﴾ حرفشان باز همان حرف اوّلی است که استبعاد دارند، اینها دلیل بر استحاله ندارند می‌گویند: ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾؛ شما قبلاً این هم نبودید، چون ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾[26]که ملاحظه فرمودید این «کان», «کان» تامّه است آ‌ن ﴿شَیْئاً﴾ خبر نیست که منصوب به خبریت باشد؛ یعنی قبلاً «لا شیء» بودید، بعد کم کم شیئی شدید که قابل ذکر نبود که ﴿هَلْ أَتی‌ عَلَی الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً﴾، [27]برای اینکه ﴿مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾ بودید و قابل ذکر نبودید. پس یک مرحله که «لیس» تامّه بود، یک مرحله هم که وجود پیدا کردید و قابل ذکر نبود، ما شما را به این صورت درآوردیم. الآ‌ن صدها دانشکده است که فقط می‌خواهند بدن انسان را بشناسند هنوز نمی توانند بشناسند، چه رسد به روح, یک; چه رسد به پیوند روح و بدن, دو; اینها فقط بدن را می‌خواهند بشناسند بسیاری از بیماری‌ها هنوز کشف نشده و بسیاری از داروها هنوز کشف نشده، مگر بیش از یک قطره آب بود؟ فرمود: ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾ هم با تنوین تحقیر, هم با وصف ﴿یُمْنی﴾؛ می‌گوید مگر بیش از این بود؟ ما این را به این صورت در آوردیم که «محیّرالعقول» است، شما مشکلتان چیست؟!

کوری واقعی منکران معاد علت نادیده گرفتن ضرورت آن
این بیان نورانی سیّدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای «عرفه» این نفرین نیست «عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاکَ» [28]این خبر است؛ یعنی واقعاً کسی که تو را نمی‌بیند کور است، نه اینکه کور باد؛ «عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاکَ عَلَیْهَا» فرمود کور است، البته شاید از آیه سوره مبارکه «حج» استفاده فرمودند که ﴿لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی‌ فِی الصُّدُورِ﴾ [29]این تحقیر نیست که فرمود یک عدّه کورند یا تنزیل نیست؛ یعنی واقعاً کور هستند. انسان که یک قطره بود به این صورت در بیاید و انسان آن فاعل را نبیند و انکار نکند حقیقتاً کور است؛ لذا فرمود جای تعجّب است ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ مخصوصاً پدران و نیاکان ما که اینها خاک شدند, پودر شدند و نرم شدند آنها هم زنده می‌شوند؟ ﴿أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ ٭ قُلْ نَعَمْ﴾؛ از این ﴿نَعَمْ﴾ مقام ضرورت شروع می‌شود که حتماً همه‌ شما برمی‌گردید. فرمود: ﴿قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ﴾ برمی‌گردید، اما «داخر» و خاضع و خاشع و ذلیل و برده‌وار برمی‌گردید.
پرسش: اقرار به مبدأ در واقع همان اقرار به معاد است، چگونه ؟
پاسخ: اگر تحلیل بکنند بله, اما بسیاری از اینها مبدأ را قبول داشتند ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾ که می گفتند ﴿لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾، [30]اما همین‌ها این‌جا می‌گویند: ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾.
پرسش: چطور قرآن می فرماید که اقرار به مبدأ دارند، اما استدلالش برای معاد است؟
پاسخ: در دو مقام بحث کردند: یکی امکان ـ چه از لحاظ مبدأ فاعلی و چه از لحاظ مبدأ قابلی ـ و یکی هم ضرورت؛ ضرورت این است: آن کسی که این عالم را آفریده فرمود عالم یاوه نیست.

اخبار از حقیقت بودن آیات دال بر سقوط انسان به مقام حیوانیت
الآن «الانسان ما هو؟» را باید از قرآ‌ن سؤال کنیم. دیگری می‌گوید انسان حیوان ناطق است، اما آن‌که انسان را آفرید باید بگوید انسان «حیّ متألّه» است. اگر انسان حیات قرآنی را نداشت که ﴿اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾ [31]می‌شود ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ﴾ [32]قرآن که نخواست یک عدّه را توهین کند، فرمود یک عدّه واقعاً حیوان هستند؛ سه راه دارد تا شما باور کنید یا خودتان چشم باطن پیدا کنید که در این صورت اسرار اینها را می‌بینید, یک; یا حرف انبیای ما و اهل بیت را قبول کنید, دو; یا دو روز صبر کنید پس‌فردا با هم می‌میرید معلوم می‌شود که چه کسی انسان است و چه کسی حیوان است، ما که نمی‌خواهیم به کسی توهین کنیم، این تحقیر نیست این توهین نیست، بلکه این بیان واقعیّت است که واقعاً اینها این‌طور هستند؛ حالا اینها اگر متذکّر می‌شدند دیگر نمی‌گفتند: ﴿أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ﴾. فرمود: ﴿وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ﴾، همان رسوبات جاهلی ﴿بَلْ رانَ عَلی‌ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ [33]شد که حرف‌ها را گوش نمی‌دهند.

آیات دال بر چگونگی حشر با نفخ دوم و اعتراف منکران معاد
اما در مقام ضرورت، بله حتماً شما محشور می‌شوید ﴿وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ﴾ چطور بعد از مرگ محشور می‌شوید؟ با یک تشر؛ همان‌طوری که ما با یک تشر همه را خاموش کردیم، با یک تشر و با یک «ضجره» که نفخه دوم است همه را زنده می‌کنیم. در سوره مبارکه «یس» به هر دو قسم آن اشاره فرمود، در آیه 47 به بعد فرمود: ﴿وَ یَقُولُونَ مَتی‌ هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ ٭ ما یَنْظُرُونَ إِلاَّ صَیْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ ٭ فَلا یَسْتَطیعُونَ تَوْصِیَةً وَ لا إِلی‌ أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ ٭ وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلی‌ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾[34]که نفخه دوم است. همین دو نفخه را در بعضی از سوَر مثل سوره مبارکه «زمر» آیه 68 به بعد به این صورت فرمود, فرمود: ﴿وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ﴾ این نفخ اول است ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فیهِ أُخْری‌ فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ﴾ این ﴿فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ﴾ که در آیه 68 سوره «زمر» آمده، در همین سوره مبارکه «صافات» آیه نوزده آمده که فرمود: ﴿فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ یَنْظُرُونَ﴾ این نفخ دوم است که همه برمی‌خیزند؛ حالا که برخاستند ﴿قالُوا یا وَیْلَنا﴾ می‌گویند امروز همان روز «دِین», روز جزا و روز معادی است که انبیا به ما می‌گفتند ﴿قالُوا یا وَیْلَنا هذا یَوْمُ الدِّینِ ٭ هذا یَوْمُ الْفَصْلِ الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ﴾؛ به اینها می‌گویند این همان روزی است که شما باور نداشتید خود آنها هم می‌گویند این ﴿یَوْمُ الدِّینِ﴾ است و فرشتگان الهی و اولیای الهی می‌گویند این همان روزی است که شما در دنیا تکذیب می‌کردید.

[1]صافات/سوره37، آیه164.
[2]بقره/سوره2، آیه33.
[3]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص228. «اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ‌ مِلَاکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه».
[4]مرآة العقول، ج10، ص382.
[5]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص352، ط اسلامی.
[6]اعراف/سوره7، آیه201.
[7]توبه/سوره9، آیه18.
[8]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص191.
[9]اعراف/سوره7، آیه40.
[10]اسراء/سوره17، آیه95.
[11]فصلت/سوره41، آیه12.
[12]جن/سوره72، آیه27.
[13]نجم/سوره53، آیه3.
[14]قصص/سوره28، آیه59.
[15]قیامه/سوره75، آیه16.
[16]بقره/سوره2، آیه1.
[17]آل عمران/سوره3، آیه2.
[18]بقره/سوره2، آیه129.
[19]نازعات/سوره79، آیه27.
[20]قیامه/سوره75، آیه37.
[21] سجده/سوره32، آیه11.
[22]ص/سوره38، آیه27.
[23]دخان/سوره44، آیه39.
[24]یس/سوره36، آیه29.
[25]حجر/سوره15، آیه26.
[26]مریم/سوره19، آیه9.
[27]انسان/سوره76، آیه1.
[28]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج95، ص226.
[29]حج/سوره22، آیه46.
[30]عنکبوت/سوره29، آیه61.
[31]انفال/سوره8، آیه24.
[32]فرقان/سوره25، آیه44.
[33]مطففین/سوره83، آیه14.
[34]یس/سوره36، آیه48.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 31:53

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی