display result search
منو
تفسیر آیات 88 تا 101 سوره صافات

تفسیر آیات 88 تا 101 سوره صافات

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 56 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 88 تا 101 سوره صافات"
- سعادت و شقاوت جامعه مشروط به پذیرش اصول دین؛
- نقد ابراهیم(ع) بر معبود قرار دادن محصول کار انسان؛
- اراده الهی بر سلامت ابراهیم(ع) در آتش و اطاعت‌پذیری آن.

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ (88) فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرینَ (90) فَراغَ إِلی‌ آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ (91) ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ (92) فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمینِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ (94) قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (95) وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (96) قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحیمِ (97) فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلینَ (98) وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی سَیَهْدینِ (99) رَبِّ هَبْ لی‌ مِنَ الصَّالِحینَ (100) فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ (101)﴾

سعادت و شقاوت جامعه مشروط به پذیرش اصول دین
در این سوره مبارکه «صافات» همان‌طور که ملاحظه فرمودید، عناصر محوری اصول دین را با برهان اثبات کردند و برای تأیید آ‌ن مطالبِ برهانی, قصه‌هایی را از انبیا و اُممشان نقل می‌کنند که سعادت و شقاوت جامعه وابسته به قبول و نکول آن اصول است؛ آنها که پذیرفتند سعادتمند هستند و حسنه دنیا و آخرت نصیب آنهاست؛ آنها که نپذیرفتند و درهای توبه را عمداً به روی خود بستند، گرفتار عذاب الهی می‌شوند که این یک اصل کلی است.

مجموعه موجودات مطیع اوامر الهی و نشانه‌های آن
بعد از جریان حضرت نوح(سلام الله علیه) که مسئله آب مطرح بود و طوفان مطرح بود و فرمان الهی که ﴿یا أَرْضُ ابْلَعی‌ ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی‌ وَ غیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِیِّ﴾،[1]جریان آتش را مطرح کرده که ﴿یا نارُ کُونی‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾[2]و در بخش‌های دیگر فرمود مجموعه آسمان و زمین، مطیع امر الهی‌ هستند ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾[3]نه «طائِعَین»، ما به این دو موجود; یعنی آسمان و زمین گفتیم بیایید، ما تثنیه امر کردیم و اینها جمع جواب دادند؛ اینها عرض کردند ما برای خدمت به همه موجودات آماده‌ایم ﴿قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾نه «طائِعَین»؛ اصلِ امر تثنیه است؛ ولی جواب جمع است. آن‌گاه نشانه این طوع و رغبت و اطاعت را در جریان طوفان با امر می‌بینیم ﴿یا أَرْضُ ابْلَعی‌ ماءَکِ﴾ چشم, ﴿یا سَماءُ أَقْلِعی﴾, چشم, در جریان آتش می‌بینید ﴿یا نارُ کُونی‌ بَرْداً وَ سَلاماً﴾چشم, این اطاعت کردنِ موجودات نشانه آن است که کلّ هستی را چه در حدوث و چه در بقا، ذات اقدس الهی دارد اداره می‌کند.

نقد ابراهیم(علیه السلام) بر معبود قرار دادن محصول کار انسان
فرمود شما چه چیزی را می‌پرستید؟ این چوب‌ها که صنم و وثن شدن, معبود شما نیستند و تنها کاری که روی این چوب‌ها شده همان تراشیدن شماست. در حقیقت شما دارید کارِ خودتان را عبادت می‌کنید، وگرنه شما این چوب‌ها و سنگ‌ها که فراوان در بیابان و خیابان افتادند را که نمی‌پرستید. چیزی که دست‌تراش خود شماست را دارید می‌پرستید. فرمود: ﴿أَ تَعْبُدُونَ﴾ چیزی را که می‌تراشید. خود چوب قبل از «نحت» و تراش که معبود شما نیست, خود تراشیدن هم که فعل شماست و وجود جدایی ندارد، در حقیقت چوب دست‌تراش و سنگ دست‌تراش را دارید می‌پرستید.

موصوله بودن «ما» در ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ و دلیل آن
این «ما» حتماً «موصوله» است نمی‌تواند «مصدریه» باشد، فرمود: ﴿أَ تَعْبُدُونَ﴾ چیزی را که دست‌تراش شماست؛ اگر «مصدریه» باشد معنایش این است که چیزی را که تراشیدن هست می‌پرستید، اینها تراشیدن را که عبادت نمی‌کنند، چه اینکه ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾این ﴿ما تَعْمَلُونَ﴾ هم باید «ما»ی موصوله باشد نه مصدریه، چون اگر «ما» مصدریه باشد همان جبر را تأیید می‌کند, یک و احتجاج به نفع آنها علیه ابراهیم(سلام الله علیه) است, دو; برای اینکه اگر خدا خالق آنها و خالق عمل آنها باشد که می‌شود جبر, پس آنها مجبور در پرستش صنم و وثن‌ هستند؛ دیگر جای اعتراض نیست! فرمود: ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾، اگر این «ما» مصدریه باشد؛ یعنی «و الله خلقکم و عملکم» کارِ شما ـ معاذ الله ـ مخلوق اوست؛ کارِ اینها بت‌پرستی است، اگر بت‌پرستی مخلوق ذات اقدس الهی باشد ـ که توهّم جبری‌هاست ـ که می‌شود جبر, این احتجاج آنهاست علیه ابراهیم، خود این نکته را فخررازی هم متوجه شده; لذا گفته ما این‌جا با این زحمت نمی‌توانیم «ما» را مصدریه بدانیم و بگوییم خداوند عملِ شما را آفریده[4] که افتاد به تکلّف. برهان مسئله این است که ذات اقدس الهی همه چیز را خلق کرد بر اساس آن اصل کلی که قابل تخصیص نیست ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾[5] این موجبه کلیه عقلاً و نقلاً مصون و آبی از تخصیص است؛ عقلاً قابل تخصیص نیست چون « الأحکام العقلیة لا تُخَصّص»[6] هر موجود مخلوق و ممکنی در هر حال خالق می‌خواهد و این چیزی نیست که شیئی ممکن باشد و از حوزه خلقت خدا بیرون باشد، این ممکن نیست؛ نقلاً هم قابل تخصیص نیست و این سیاق آبی از تخصیص است؛ یعنی هر چه در عالَم هست مخلوق خداست، دیگر نمی‌شود گفت بعضی از چیزها را خدا خلق کرد و بعضی از چیزها را خدا خلق نکرد, پس این عامّی است که عقلاً و نقلاً غیر قابل تخصیص است ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾ این‌جا هم فرمود: ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ شما و این چوب و سنگ را خدا آفرید، چه چیزی را دارید می‌پرستید؟! چیزی هم که بر این چوب و سنگ افزوده نشده مگر تراشیدن شما و تراشیدن شما که بر ارزش معنوی اینها نیفزود، پس چه چیزی را می‌پرستید؟!

سرافکندگی بت‌پرستان در برابر نقد ابراهیم(علیه السلام) و مقطعی بودن آن
آنها هیچ راهی نداشتند، گرچه در طلیعه امر یک عدّه سرافکنده شدند ـ برابر آنچه در سوره «انبیاء» گذشت ـ اما سرافکندگی مقطعی کافی نیست. در سوره مبارکه «انبیاء» آیه 58 به بعد فرمود: ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ﴾، آنها گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمینَ﴾[7] عدّه‌ای گفتند: ﴿سَمِعْنا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ ٭ قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلی‌ أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ ٭ قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهیمُ﴾[8] حضرت جدال أحسن بیان داشتند و فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ﴾[9] شما از این بت‌ها سؤال کنید که چه کسی شما را شکاند؟ شما که به این خیال که اینها مقرّب «الی الله»‌ و شفیع «الی الله‌« هستند اینها را می‌پرستید و می گویید ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی﴾,[10] ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ﴾،[11] از اینها سؤال کنید چه کسی شما را شکست؟ آن‌گاه ﴿فَرَجَعُوا إِلی‌ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ﴾[12] اینها به فطرت خودشان برگشتند و دارد که ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلی‌ رُؤُسِهِمْ﴾[13] سرافکنده شدند و دیدند که حق با ابراهیم است؛ اینها که نمی‌توانند از خودشان دفاع کنند و از وضع خودشان حتی خبر هم ندارند چگونه می‌توانند مشکل ما را حل کنند؟!

تعصّب جاهلی, علت تصمیم ائمه کفر بر افکندن ابراهیم(علیه السلام) در آتش
اما آن تعصّب جاهلی نگذاشت که اینها براساس این فطرت بمانند; لذا تصمیم نهایی گرفتند، البته تصمیم نهایی به عهده نمرودها و مانند آنها است که ائمه کفر بودند. آنها تصمیم گرفتند که وجود مبارک حضرت ابراهیم را به بدترین وضع از بین ببرند؛ گفتند بنا وساختمانی درست کنیم که طول و عرض و عمقی داشته باشد، بعد آتشی در آن روشن کنید و او را در آن آتش بسوزانید که راه فرار هم نباشد. گفتند: ﴿قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً﴾؛ بنایی برای او درست کنید، حالا چون خصوصیت این بنا دخیل نبود قرآن کریم آن را مطرح نکرد که ارتفاع و طول و عرض آن چقدر بود، بالأخره بنا وساختمانی درست کردند که در آن آتش روشن کنند. ﴿قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحیمِ﴾؛ گفتند بنایی درست کنید و آتش فراوان روشن کنید؛ «جحیم» آن نار مشتعل و افروخته است که وقتی کاملاً گداخته و افروخته شد به آن «جحیم» می‌گویند. شما این کار را انجام دهید و او را در بحبوحه همین نار افروخته و گداخته قرار بدهید ﴿فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحیمِ﴾که اینها این کار را کردند ﴿فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً﴾.

اراده الهی بر سلامت ابراهیم(علیه السلام) در آتش و اطاعت‌پذیری آن
اما آن‌طوری که در سوره مبارکه «انبیاء» آمده است و فرمود این کار را کردند، اما ما گفتیم: ﴿یا نارُ کُونی‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلی‌ إِبْراهیمَ﴾؛ ما نگذاشتیم که وجود مبارک ابراهیم آسیب ببیند، در آن‌جا ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلی‌ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ﴾،[14]﴿أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[15]را حضرت فرمود, ﴿قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ﴾آیه 68 سوره «انبیاء» و بعد آیه 69 که فرمود: ﴿قُلْنا یا نارُ کُونی‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلی‌ إِبْراهیمَ﴾. در جریان حضرت نوح ﴿یا أَرْضُ ابْلَعی﴾ آمد که به آب دستور داد و او هم اطاعت کرد؛ هم در ظهور و هم در غروب, هم در باریدن و هم در فرو رفتن که هر دو را اطاعت کرد. این‌جا فرمود: ﴿یا نارُ کُونی‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلی‌ إِبْراهیمَ ٭ وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً﴾،[16]اما ﴿فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرینَ﴾[17] که در آیه محلّ بحث سوره «صافات» دارد که ﴿فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلینَ﴾.

چگونگی اثر نکردن آتش در ابراهیم(علیه السلام) با توجه به قانون علیت
یک سؤال مطرح است که آیا می‌شود معلول را از علت جدا کرد و علت را از علیّت باز داشت؟ می‌شود ذاتیِ یک شیء را از یک شیء گرفت یا نه؟ اگر ما بتوانیم رابطه علت و معلول را قطع کنیم, رابطه ذاتی و ذات را قطع کنیم، آن وقت هیچ راهی برای معرفت اشیا نداریم، برای اینکه نظام علّی و معلولی را ما اگر از دست دهیم عالَم می‌شود هرج و مرج؛ یعنی هر چیزی ممکن است از هر چیزی پدید بیاید. روابط علت و معلول طبق عادت و مانند آن نیست، رابطه ای ضروری است و غیر قابل انکار; منتها ثابت نشده که آتش علت حرارت است، ما آنچه تجربه کردیم و دیدیم, دیدیم که آتش می‌سوزاند، اما همه علل و عوامل آتش و سوختن آتش را تجربه کردیم که چطور می‌سوزاند؟ یک سلسله آتشی ذات اقدس الهی دارد که کارِ آب را می‌کند این شجره زقّومی که در همین سوره مبارکه «صافات»[18] بحث شد همین بود؛ آتشی است که درخت در آن سبز می‌شود، ما انواع و اقسام آتش را که نمی‌دانیم. طبق آن براهین عقلی ممکن نیست که چیزی علت شیئی باشد و منشأ ذاتی داشته باشد و عوض نشود. اگر ما علت و معلول را, برهان را, ذات و «ذی‌الذات» و اینها را از دست بدهیم که راهی برای اثبات مبدأ و معاد نیست؛ اما ما انواع و اقسام آتش عالم را بررسی نکردیم. خیلی از آتش‌هاست که کار آب را می‌کند، حالا شجره زقّومی که در سوره «صافات» بحث شد همین بود فرمود: ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی‌ أَصْلِ الْجَحیمِ﴾[19] که اصل و ریشه آن در دل جهنم است، پس ما چنین آتشی هم داریم. چطور می‌شود که آتش کار آب را کند و کدام آتش است که در آن درخت سبز می‌شود؟ ما انواع و اقسام آتش را که شمارش نکردیم. این آتش‌هایی که می‌سوزانند چه ذرّاتی در آنها هست؟ چه عنصری در آن هست؟ چه جِرمی در آن هست که حرارت تولید می‌کنند که اگر آن را ذات اقدس الهی بردارد دیگر آتش نمی‌سوازند. آن هم چه خصوصیتی در بدن وجود مبارک حضرت ابراهیم ایجاد کرده که آتش در او اثر نکرده است؟ سه فرضیه است: یکی اینکه در دستگاه آتش دستکاری شده باشد, یکی اینکه در دستگاه بدن وجود مبارک ابراهیم دستکاری شده باشد, یکی اینکه بین آتش و ابراهیم دستکاری شده باشد، راه‌های فراوانی است که هیچ کدام از اینها برای ما روشن نیست. بنابراین ما نمی‌توانیم بگوییم یک امر ذاتی از ذات جدا شده, معلولی از علت جدا شده و مانند آن، اینها نشانه آن باشد که علت گاهی هست و معلول نیست, ذات گاهی هست و «ذی‌الذات» نیست, انواع و اقسام حرارت و آتش‌سوزی‌هاست که ما تجربه نکردیم.

تبیین خلاف عادت بودن معجزه نه خلاف علیّت
پرسش: همان معجزه است و الا اگر غیر از حضرت ابراهیم در همان آتش؟
پاسخ: معجزه مستحضرید که خلاف عادت می‌کند نه خلاف علیّت, بر خلاف عرف و عادت کار می‌کند و نه بر خلاف عقل؛ این دو روایت نورانی را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کرد که بارها نقل شده است؛ افرادی که به حضور ائمه(علیهم السلام) مشرف می شدند یکسان نبودند «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ»،[20] مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل می کنند که کسی آمده حضور وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) و عرض کرد که آیا ممکن است خدای سبحان کُره زمین را در پوست تخم مرغ جا دهد به طوری که نه زمین کوچک‌تر شود و نه پوست تخم‌مرغ بزرگ‌تر؟ کسی که بسیط است، ساده‌لوح است و چنین سؤالی می‌کند، حضرت باید یک جواب درخوری به او عطا کند که «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ نُکَلِّمُ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ‌»[21] حضرت طبق همین روایتی که بارها ملاحظه فرمودید, فرمود: «فَانْظُرْ أَمَامَکَ وَ فَوْقَک»[22] چشمت را باز کن آسمان را ببین, زمین را ببین, اطرافت را ببین؛ عرض کرد دیدم, فرمود خدا بزرگ‌تر از زمین را که آسمان است در کوچک‌تر از تخم‌مرغ که چشم توست جا داد و شما همه اینها را دیدی. این روایت را وقتی یک سخنران و یک منبری می‌گوید هم خودش صلوات می‌فرستد و هم مردم صلوات می‌فرستند. یک محقّق دیگری آمده خدمت همین امام صادق(سلام الله علیه) طبق نقل مرحوم صدوق و عرض کرد که آیا خدا می‌تواند زمین را در پوست تخم‌مرغ جا دهد که نه زمین کوچک‌تر شود و نه پوست تخم‌مرغ؟ وجود مبارک حضرت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَا یُنْسَبُ إِلَی الْعَجْز»؛ خدا قدرتش نامتناهی است، اما «وَ الَّذِی سَأَلْتَنِی لَا یَکُونُ»[23] آن چیزی که تو سؤال کردی امر محالی است؛ خدا بر شیء قادر است، اینکه «لاشیء» است. محال, معدوم, عدم, این کلمه عدم این «عین و دال و میم» لفظی است که می‌گوییم و مفهومی است که در ذهن داریم، اما زیرش خالی است و چیزی نیست که مصداق عدم باشد؛ محال این‌چنین است، ممتنع این‌چنین است ﴿وَ اللَّهُ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدیرٌ﴾؛[24] فرمود که خدا بر هر شیئی قدیر است «وَ الَّذِی سَأَلْتَنِی لَا یَکُونُ»؛ ـ این «کان», «کان» تامّه است و دیگر خبر نمی‌خواهد ـ فرمود اینکه تو سؤال کردی محال است، وقتی محال بود شیء نیست و وقتی شیء نبود مشمول ﴿وَ اللَّهُ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدیرٌ﴾ نیست؛ مثل اینکه سؤال بکنید آیا خدا می‌تواند دو دوتا را پنج‌تا کند یا نه؟ این جواب امام صادق با آن جواب امام صادق هر دو از خاندان وحی صادر شده، اما با مردم بودن به سبک فکر مردم حرف زدن است. ما یک محال عادی داریم و یک محال عقلی داریم، معجزه با محال عادی کار دارد؛ یعنی آنچه عادتاً نشدنی است او شدنی می‌کند؛ یک چوب شود اژدها عادتاً شدنی نیست؛ ولی عقلاً شدنی است و همه موجودات همین‌طور است که چیزی که محال عادی است آن را انجام می‌دهند، اما اگر محال عقلی را بخواهند به هم بزنند؛ یعنی برهان عقلی را به هم بزنند، ما راهی برای اثبات مبدأ نداریم. ما به چه دلیلی بگوییم خدایی هست؟ بالأخره یا برهان حدوث زمانی است یا حدوث ذاتی است یا امکان ماهوی است یا امکان فقری است، از راهی می‌خواهیم بالأخره به خدا پی ببریم. اگر این راه‌های استدلال و برهان عقلی و اینها آسیب‌پذیر باشند که ما راهی برای اثبات مبدأ نداریم. حضرت فرمود خدای سبحان «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَا یُنْسَبُ إِلَی الْعَجْز»، اما «وَ الَّذِی سَأَلْتَنِی لَا یَکُونُ» که این «کان», «کان» تامّه است؛ یعنی «لا یوجد»؛ یعنی «ممتنع‌الوجود» است و وقتی «ممتنع‌الوجود» شد شیء نیست، ما می‌گوییم ﴿وَ اللَّهُ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدیرٌ﴾. شما اگر سؤال کردید که آیا می‌تواند خدا دو دوتا را پنج‌تا کند می‌گوییم دو دوتا پنج‌تا «لاشیء» است، نه شیء. بنابراین بین محال عادی که وقوعش ممکن است، منتها مأنوس نیست و عادت بر خلاف آن هست با محال عقلی خیلی فرق است. همه معجزات, ترک محال عادی است و بر خلاف عادت است، نه بر خلاف عقل.

شباهت جریان سلامت ابراهیم(علیه السلام) با خَسفِ قارون و طوفان نوح(علیه السلام)
در سوره «انبیاء» دارد این کار را که کردند ما گفتیم, همان‌طوری که در جریان «خسف» و فرو بردن قارون ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾[25] ما این کار را کردیم، در جریان غرق فرعون ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾[26] ما این کار را کردیم, در جریان فرو بردن آب طوفان منتها قائل آن مشخص نشده؛ ولی ما گفتیم که در آیه دارد ﴿قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعی‌﴾، این‌جا هم ﴿قُلْنا یا نارُ کُونی‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلی‌ إِبْراهیمَ﴾ به یکی از این سه راه یا راه‌های دیگر, پیکر مطهر و بدن مطهر وجود مبارک ابراهیم سالم ماند.

محصول تلاش ابراهیم(علیه السلام) گسترش تفکر توحیدی در خاورمیانه
فرمود ما آن دشمنانشان را «اسفل» قرار دادیم, یک; «اخسر» قرار دادیم, دو; این صدا در کلّ خاورمیانه پیچید. آن روز خاورمیانه، ایران بود و روم، همین قسمت‌های ترکیه و بخش‌هایی از یونان؛ اینها یا مشرک بودند یا ملحد؛ بعد از جریان حضرت نوح اینها یا مشرک بودند یا ملحد. وجود مبارک حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) که آمد برهان اقامه کرد و اثر نکرد و اعتراض کرد به خانواده خودش و به عموی خودش اثر نکرد, محاجّه‌ای کرد با قوم اثر نکرد, با نمرود به محاجّه و مناظره برخاست اثر نکرد، در آن‌جا فرمود: ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی‌ وَ یُمیتُ قالَ أَنَا أُحْیی‌ وَ أُمیتُ﴾, ﴿یَأْتی‌ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ﴾؛[27] ولی دست از شرک برنداشتند. کلّ خاورمیانه آن روز آلوده بود به شرک یا الحاد. این کار, کار جهانی است.

جهانی شدن تفکر ابراهیمی علت معرفی او به ﴿أُمَّةً قانِتاً﴾
اگر ذات اقدس الهی درباره ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً﴾[28]که او به تنهایی یک امّت بود، کاری کرد به تنهایی که خاورمیانهٴ خوابیده را بیدار کرد; منتها بعضی‌ها دیر بیدار شدند و بعضی‌ها زودتر بیدار شدند. آنچه در کل خاورمیانه مطرح بود، چون آن طرف آب و این طرف آب یا نبود یا کشف نشده بود و آنچه بود همین خاورمیانه بود که همه یا مشرک بودند یا «ملحد». وقتی این کار جهانی حضرت ابراهیم رُخ داد، درست است که آن روز سفرها بدین صورت نبود و خبر دیر می‌رسید، اما از بس این حادثه سنگین و جهانی بود، طولی نکشید که به وسیله بَریدها[29] شرق و غرب را گرفته که کسی است به نام ابراهیم که علیه شرک و الحاد و بت‌پرستی قیام کرد و او را در امواج آتش گذاشتند و سالم ماند که این را همه دیدند، چون این خبر ﴿عَلی‌ أَعْیُنِ النَّاسِ﴾[30] بود.

تأثیرپذیری زود هنگام یونان و سقراط آن، از تفکر ابراهیم(علیه السلام)
وقتی از سرزمین ابراهیم(سلام الله علیه) به کلّ این منطقه رسید، بعضی‌ها اصلاً بیدار نشدند؛ مثل خود منطقه حضرت ابراهیم, بعضی‌ها زود بیدار شدند و بعضی دیرتر بیدار شدند. در یونان و مانند یونان، اینها زودتر از همه بیدار شدند، فکر توحید در یونان به وسیله ابراهیم(سلام الله علیه) نشأت پیدا کرد وگرنه مردم یونان یا ملحد بودند یا مشرک; نظیر ایران، روم و مانند آن، اما این‌جا ثنویّت و وثنیّت و مانند آن بود، توحید به آن معنا در کار نبود. وقتی که این فکر توحیدی به خاورمیانه رسید، یونان پیش از دیگران و بیش از دیگران به فکر توحید افتاد و در این راه شهید داد؛ سقراط مردم را به توحید دعوت کرد و در راه توحید شربت شهادت نوشید، بعد افلاطون و ارسطو تربیت شدند و بعد افکار توحیدی از آن‌جا به جاهای دیگر رسید. این حرف را ابوریحان بیرونی نقل می‌کند که شاگردی غیر مستقیم خلیل حق را ارسطوها و سقراط‌ها و افلاطون‌ها به عهده گرفتند و بعد دیگران، آن‌گاه سعدی ما در شیراز می‌گوید: «خلیل من همه بت‌های آزری بشکست»[31] که این حرف‌ها را بعداً ایشان در غزلیّاتشان سرودند؛ این کار را وجود مبارک حضرت ابراهیم کرد و توحید را در خاورمیانه منتشر کرد; حالا یا علنی یا غیر علنی بالأخره کلاً پذیرفتند، کسی نمی‌تواند داعی شرک داشته باشد.

الحاد کنونی محصول مشکلات اقتصادی و حل آن با اقتصاد مقاومتی کرامتی
اخیراً؛ یعنی در این قرن اخیر و در جنگ جهانی اول و دوم که مسئله کمونیستی مطرح شد قسمت مهمّ آن در اثر نداشتن اقتصاد است، وقتی اقتصاد در اختیار یک عدّه بود و افراد زیادی گرفتار فقر بودند، رهبری الهی هم نبود، تبلیغ دینی هم نبود، فشار فقر هم حرف‌های لنین و استالین و مارکس و انگلس را مقبول قرار داد، این اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، چین و مانند آن شکل گرفت, الآن هم اگر اقتصاد مقاومتی با اقتصاد کرامتی همراه شود و ایران نمونه ای باشد که می‌تواند موحّدانه مقتصد باشد, موحّدانه و کریمانه زندگی کند؛ یعنی هم روزی خود را از سرزمین خود تأمین کند و هم کسی مزدور نباشد. بسیاری از شما این مسائل فقهی را شنیدید که مزدوری در اسلام مکروه است؛ یعنی انسان باید کنار سفره خودش بنشیند؛ به وسیله تقویت تعاونی‌ها, وام دادن مشروعِ بدون ربا، وگرنه ﴿یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا﴾[32] تازیانه‌ای است که اصلاً نمی‌گذارد ملّت کمرش را صاف کند. وقتی از امام سؤال می‌کردند که چرا ﴿یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا﴾ فرمود: «مِنْ دِرْهَمٍ رِبًا یَمْحَقُ‌ الدِّین»[33] اگر ربا «یَمْحَقُ‌ الدِّین»، خدا هم ﴿یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا﴾. اگر ربا نباشد, اگر «قرض‌الحسنه» باشد, اگر تلاش و کوشش باشد، اقتصاد مقاومتی همراه با اقتصاد کرامتی جامعهٴ اسلامی و ایرانی را می‌تواند الگو قرار دهد.
غرض آن است که این فکر ابراهیمی است که می‌تواند یک منطقه وسیعی را روشن کند و اگر نبود جریان ﴿یا نارُ کُونی‌ بَرْداً وَ سَلاماً﴾و فقط همان مسئله مقاومت و شهادت بود، شاید گروه اندکی می‌پذیرفتند؛ اما کلّ خاورمیانه عوض نمی‌شد و اصلاح نمی‌شد.

از رونق افتادن بت‌پرستی بعد از جریان ابراهیم(علیه السلام)
بعد از جریان حضرت ابراهیم دیگر مسئله بت‌پرستی در خاورمیانه خریدار نداشت؛ هر که بود، بالأخره اگر وجود مبارک موسای کلیم بود، همان راه را ادامه داد؛ عیسای مسیح بود، همان راه را ادامه داد. آن رونقی که بت‌پرستی قبل از جریان ﴿یا نارُ کُونی‌ بَرْداً وَ سَلاماً﴾ داشت، آن رونق را کلاً از دست داد. مسئله نوح(سلام الله علیه) این‌طور نبود، او گرفتار بتکده‌ها و بت‌های فراوان بود؛ این «نَسر», این «یغوث», این «یعوق»، این «وَدْ» که در سوره مبارکه «نوح»[34] و امثال «نوح» نامی از این بت‌های پنج شش‌گانه مطرح است، همه بت‌های بتکده‌های عصر نوح بود. این‌قدر مسئله «وَدْ» مطرح بود تا زمان اسلام که در جاهلیّت در همان حجاز که «عمربن‌عبدود» یکی از نام‌آوران صحنه بود «وَدْ» یعنی بت, همان‌طوری که ما «عبدالله» داریم, «عبدالکریم» داریم, «عبدالخالق» داریم, «عبدالمنعم» داریم, «عبدالباسط» داریم آنها هم «عبدود», «عبدیعوق», «عبدیغوث» و مانند آن داشتند. در «عمربن‌عبدود»، «وَدْ» نام همین بتی بود که در زمان نوح(سلام الله علیه) از آن قرآن کریم نام می‌برد که «نَسر» و «یغوث» و «وَدْ» و مانند آن بودند و این ابراهیم(سلام الله علیه) که «خلیل من همه بت‌های آزری بشکست» کاری کرد که از آن به بعد دیگر رنگ و ارزشی برای بت‌پرستی در خاورمیانه نبود، مگر اعراب جاهلی که هنوز هم که هنوز است گرفتار آن خوی جاهلیّت هستند. فرمود: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ﴾[35]این در سوره مبارکه «انبیاء» بود که آنها این حرف را زدند و ما هم گفتیم: ﴿یا نارُ کُونی‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلی‌ إِبْراهیمَ ٭ وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرینَ ٭ وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتی‌ بارَکْنا فیها لِلْعالَمینَ﴾[36]که در سوره مبارکه «انبیاء» گذشت.

هجرت ابراهیم(علیه السلام) بعد از ناامیدی از پذیرش مردم با سرمایه قلب سلیم
اما در این سوره «صافات» که محلّ بحث است، فرمود وجود مبارک ابراهیم بعد از این صحنه ﴿فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلینَ ٭ وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی سَیَهْدینِ﴾؛ من می‌خواهم به طرف «الله» حرکت کنم. کدام راه و کجاست؟ آن راه را بلد است، آن‌که ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ از کدام راه رفته؟ مگر او راه شرق است؟ مگر راه غرب است؟ مگر راه شمال است؟ مگر راه زمین است؟ مگر راه آسمان است؟ بی‌جهت شدن راه «الله» است؛ یعنی جهات شش‌گانه یا هشت‌گانه را وقتی انسان فاصله بگیرد و از جهت بیرون برود، از زمان و زمین بیرون برود و تجرّد را تجربه کند می‌شود «مَجیء الی الله»، وگرنه خدای سبحان ﴿هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[37] جا ندارد, ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ﴾ کجا رفته؟ ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی﴾ کجا رفته؟ در آیه ده سوره «فاطر» آن‌جا گذشت که ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ عقیده طیّب به طرف «الله» صعود می‌کند، این عقیده طیّب کجاست؟ انسان ممکن است در آسمان برود و عبادت کند ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ﴾، عمق زمین و دریا باشد که عبادت کند ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ﴾, ﴿إِلَیْهِ﴾؛ یعنی به بی‌جهت, جهت شرق و غرب و شمال و جنوب و فوق و تحت در کار نیست، از جهت بیرون برود؛ یعنی از عالَم خلقت بیرون برود به عالم خالق می‌رسد؛ هم ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ﴾؛ یعنی از قلمرو مخلوق بیرون رفتن و به خالق رسیدن است, ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی﴾ از حوزه مخلوق بیرون رفتن است, ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ از قلمرو امکان و خلقت بیرون رفتن است, از این قلمرو و حوزه‌ها بیرون رفتن، آن وقت انسان به خالق بار می‌یابد. تا به چیزی توجه دارد و چشم دوخته است او نه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ است، نه ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی﴾ است, نه ﴿أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[38] که در سه بخش از وجود مبارک ابراهیم خلیل سخنی به میان آمده است. این‌جا گفته: ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی سَیَهْدینِ﴾ آن چیزی که من می‌خواهم ذات اقدس الهی به من خواهد داد، من مکان تنهایی می خواهم، این‌جا که ناامیدم و وقتی ناامیدم باید به سرزمینی بروم که بتوانم که اثربخش باشم؛ لذا مسئله هجرت و مانند آن برای غالب انبیا(علیهم السلام) مطرح بود. فرمود این‌جا که کار من اثر ندارد؛ برهان و معجزه آوردم اثر نکرد ناچارم ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی سَیَهْدینِ﴾، البته این کار هم باز به عنایت و دستور الهی است، بعد درخواست فرزند صالحی کرد ﴿رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ که طلیعه پیدایش اسماعیل است و مسئله ذَبح و قربانی.

مقصود از «رَوَغان» در آیه ﴿فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمینِ﴾
اما کلمه «رَوَغان», «رَوَغان» در چند جای قرآن کریم درباره خود حضرت ابراهیم آمده است. «رَوَغان» یعنی با حیله کاری را انجام دادن؛ انسان کاری عادی انجام می‌دهد، یک مهمان عادی می‌آید که انسان پذیرایی عادی دارد، اما یک مهمان ناشناخته می‌آید سعی می‌کند از راهی که آسیب نبیند و آسیب نرساند و بر خلاف عادت هم نباشد از این پذیرایی کند. در جریان شکستن بت‌ها, کلمه ﴿فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمینِ﴾را به کار برده است. در سوره مبارکه «ذاریات», وقتی مهمان‌های ناشناس و ناشناخته برای وجود مبارک حضرت ابراهیم آمدند ـ آن فرشته‌ها ـ آیه 24 به بعد سوره مبارکه «ذاریات» این است ﴿هَلْ أَتاکَ حَدیثُ ضَیْفِ إِبْراهیمَ الْمُکْرَمینَ ٭ إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ﴾؛[39] یک گروه ناشناس، آن‌گاه ﴿فَراغَ إِلی‌ أَهْلِهِ﴾؛[40] با حیله رفته در اندرون و فکر کرده که اینها چه کسانی هستند؟ چطور پذیرایی کنم؟ چه چیزی را برای اینها بیاورم؟ ﴿فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمینٍ﴾، بعضی از ظُرفا از این ﴿فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمینٍ ٭ فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ﴾[41] استنباط کردند که در ادب ضیافت و پذیرایی شایسته است که غذا را نزد مهمان ببرند، نه اینکه غذا را در جای دیگر بگذارند و به مهمان بگویند بلند بشوید بیایید نزد غذا, مهمان را نزد غذا نبرد. یک وقت جلسات عمومی است و مقدور نیست یک حرف دیگری است؛ یک وقت در حال عادی, مهمان را نزد غذا نبرند، غذا را نزد مهمان بیاورند، برای اینکه در این‌جا قرآن می‌فرماید: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ﴾، نه «قرّبهم إلیه»؛ غذا را نزد مهمان برد، نه مهمان را نزد غذا؛ این یک نکته ادبی و لطیف خوبی هم است، لکن اینکه فرمود: ﴿فَراغَ﴾، برای اینکه انسان مهمان ناشناس را با حیله و تدبیر دارد اداره می‌کند.

«ابن‌السبیل» بودن جماد و نبات و حیوان, حتی جن و دلیل آن
مطلب دیگر اینکه در بحث قبل اشاره شد که موجودات عالَم چهار گروه‌اند: سه گروه از آنان «ابن‌السبیل» ‌هستند، گروه اول و دوم و سوم؛ گروه پنجم از آنها «ابن‌السبیل» نیستند؛ ولی از وسط راه شروع کردند; یعنی جماد و نبات و حیوان از صفر شروع می‌کنند؛ ولی به صد نمی‌رسند، اینها در بین راه می‌مانند و اینها دیگر به «لقاءالله» نمی‌رسند. فرشته‌ها گرچه به «لقاءالله» بار می‌یابند؛ ولی از بین راه شروع کردند، اینها از صفر شروع نکردند؛ اینها از ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾[42] و «طین» و «تراب» و «حجر» و «مَدر» شروع نکردند، اینها از بین راه شروع کردند. تنها موجودی که از صفر شروع کرده و به صد می‌رسد، این قسم چهارم است که انسان است؛ یعنی بعد از جماد و نبات و حیوان و قبل از فرشته, انسان است و فقط درباره خصوص انسان است که خدا فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی‌ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾.[43] جن هم یک موجود «ابن‌السبیل» است و در راه می‌ماند، موجودی نیست که به «لقاءالله» برسد.

مبعوث نشدن پیامبر از میان جن‌ها دال بر« ابن‌السبیل» بودن آنها
جن‌ها در آنها مسلمان هست, کافر هست, شیعه هست, سنّی هست، اما پیغمبری از خود جن نیست. جن‌ها مثل انسان‌ها پیغمبری دارند، بعضی‌ها تابع حضرت موسی بودند که می‌گفتند: ﴿إِنَّا سَمِعْنَا کِتَاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی﴾[44] که در سوره «احقاف» است.
پرسش: جن‌ها که با اینها رابطه نداشتند چطوری سنّی شدند؟
پاسخ: مثل شیعه شدن آنها همین‌طور است، کاملاً گرفتار تبلیغات هستند. خدا سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی را غریق رحمت کند! ایشان از بعضی‌ها نقل می‌کردند ـ شاید از مرحوم آقای قاضی(رضوان الله علیه) بود ـ که بعضی از جن‌ها می‌گفتند در ماها کسی سنّی نیست، برای اینکه در ما معمّرینی هستند ـ چون خیلی عمر می‌کنند ـ که در جریان غدیر حضور داشتند، در ماها سنّی نیست. غرض این است که اینها با ائمه حضور دارند، سؤالاتشان را مطرح می‌کنند، جواب می‌گیرند و مانند آن. در سوره مبارکه «انعام» آیه 130 می فرماید: ﴿یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتی‌﴾؛ در معاد یا در صحنه‌های احتجاج خدای سبحان به جن و انس می‌فرماید: ﴿یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ﴾مگر پیامبری از شما نیامده که احکام و حِکَم ما را بیان کند، این معنایش این نیست که جن‌ها هم پیامبری از خودشان دارند؛ و انسان‌ها هم پیامبری دارند. این جمع را که در محضر حاضر کردند، به این جمع خطاب می‌کنند مگر ما برای شما پیامبر نفرستادیم؟ مثل اینکه زن و مرد را جمع می‌کنند می‌گویند ما مگر برای شما پیامبر نفرستادیم؟ معنایش این نیست که بعضی از پیامبران از جنس زن و بعضی از جنس مرد هستند، با اینکه خدا فرمود: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحی‌ إِلَیْهِمْ﴾،[45]اگر زن و مرد را یا عرب و غیر عرب را یک جا جمع کنند و بعد بفرمایند مگر ما پیامبری از شما نفرستادیم، معنایش این نیست که بعضی عرب، عجم، فارس‌ و تازی هستند، این‌طور که نیست. اگر جن و انس را جمع کردند و گفتند مگر ما از شما پیامبری نفرستادیم؛ یعنی از این جمعی که این‌جا هستند و جمع جِنّ, «جِنّه» است نه «اجنّه»؛ «اجنّه» جمع جنین است. ﴿وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فی‌ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ﴾؛[46]یعنی همه شما جنین بودید، نه اینکه جمع جنّ, «اجنّه» باشد.
بنابراین اینکه وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی﴾؛ یعنی از حوزه خلقت بیرون می‌روم و به خالق می‌رسم، وگرنه «الله» جا ندارد، چه در ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ همین است, چه ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی﴾ همین است, چه ﴿وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ همین است, چه آنکه در سوره مبارکه «فاطر» آمده ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾[47] همین است، اگر چیزی بخواهد «الله» را ببیند باید از «ما سوی الله» فاصله بگیرد, «ما سوی الله»؛ یعنی عالَم خلقت.

[1]هود/سوره11، آیه44.
[2]انبیاء/سوره21، آیه69.
[3]فصلت/سوره41، آیه11.
[4]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج26، ص344.
[5]رعد/سوره13، آیه16.
[6]شرح المنظومه، ج2، ص396.
[7]انبیاء/سوره21، آیه59.
[8]انبیاء/سوره21، آیه60.
[9]انبیاء/سوره21، آیه63.
[10]زمر/سوره39، آیه3.
[11]یونس/سوره10، آیه18.
[12]انبیاء/سوره21، آیه64.
[13]انبیاء/سوره21، آیه65.
[14]انبیاء/سوره21، آیه65.
[15]انبیاء/سوره21، آیه67.
[16]انبیاء/سوره21، آیه69.
[17]انبیاء/سوره21، آیه70.
[18]صافات/سوره37، آیه62.
[19]صافات/سوره37، آیه64.
[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص177، ط اسلامی.
[21]المحاسن، احمدبن محمدبن خالد البرقی، ج1، ص195.
[22]التوحید، الشیخ الصدوق، ص123.
[23]التوحید، الشیخ الصدوق، ص130.
[24]بقره/سوره2، آیه284.
[25]قصص/سوره28، آیه81.
[26]قصص/سوره28، آیه40.
[27]بقره/سوره2، آیه258.
[28]نحل/سوره16، آیه120.
[29]لسان العرب، ابن منظور، ج3، ص86.
[30]انبیاء/سوره21، آیه61.
[31]دیوان اشعار سعدی، غزل40.
[32]بقره/سوره2، آیه276.
[33]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج3، ص279.
[34]نوح/سوره71، آیه23.
[35]انبیاء/سوره21، آیه68.
[36]انبیاء/سوره21، آیه69.
[37]زخرف/سوره43، آیه84.
[38]مریم/سوره19، آیه48.
[39]ذاریات/سوره51، آیه24.
[40]ذاریات/سوره51، آیه26.
[41]ذاریات/سوره51، آیه26.
[42]حجر/سوره15، آیه26.
[43]انشقاق/سوره84، آیه6.
[44]احقاف/سوره46، آیه30.
[45]انبیاء/سوره21، آیه7.
[46]نجم/سوره53، آیه32.
[47]فاطر/سوره35، آیه10.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:33

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی